شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶

اسلامگرائي در پي رهبري تقسيم مجدد جهان

اسلامگرائي در پي رهبري تقسيم مجدد جهان
http://www.ghandchi.com/472-ww3.htm
Islamism to Redivide World
http://www.ghandchi.com/472-ww3Eng.htm
اسلامگرائي در پي رهبري تقسيم مجدد جهان
سام قندچي

اگر هدف جنگ جهاني اول تقسيم مجدد جهان پس از بيش از يک قرن تغييرات جدي در واقعيت هاي توزيع قدرت واقعي اقتصادي و سياسي کشورهاي مختلف در جهان که از گسترش استعمار انگليس و فرانسه و سقوط استعمار اسپانيا و پرتقال تا قد علم کردن اوليه روسيه و آلمان در اروپا را شامل ميشد، هدف قرارداد، قرارداد ورساي نيز تدوين سند نهائي اين تقسيم بندي جديد بود که نه از راه مذاکره و ديپلماسي بلکه از طريق جنگ، بدست آمد. پس از جنگ جهاني اول هم رشد سريع آمريکا از يکسو و تجديد حيات سريع نيروهاي مغلوب نظير روسيه و آلمان موضوع اصلي تقسيم مجدد جهان را دوباره در سطح جهاني مطرح کرد. در واقع تمرکز استراتژيک هيتلر از همان ابتدا بر روي نفي قرارداد ورساي، نشان داد که تقسيم مجدد جهان آن چيزي بود که اتحاد جهاني عليه پيروزمندان جنگ جهاني اول را شکل داد. ديپلماسي انگليس و فرانسه هم بر روي خشنودسازي هيتلر متمرکز شد و نه آنکه مسأله تقسيم مجدد جهان را از طريق ديپلماتيک حل کنند. به همين دليل هم بالاخره جنگ جهاني دوم روي داد و از عجايب تاريخ هم اين شد که متحدين انگليس و فرانسه يکي آمريکا شد و ديگري روسيه که هردو خود مدعيان تقسيم مجدد قدرت در جهان آنروز بودند، چرا که قدرت انگليس و فرانسه در بين دو جنگ افول کرده بود و آمريکا و جهان کمونيسم به سرکردگي روسيه صعود کرده بودند. اما در برابر آلمان که ميخواست قبل از تقسيم جهان با روسيه و آمريکا، انگليس و فرانسه را ببلعد، راه ديگري براي ايندو نماند جز دادن دست اتحاد به آمريکا و روسيه و اينچنين نيروي متفقين در جنگ جهاني دوم در برابر متحدين محور در آن تاريخ شکل گرفت و از طريق نظامي مجدداً جهان تقسيم شد.

پس از جنگ جهاني دوم و واگذاري مناطق نفوذ انگليس به آمريکا، با تضمين دفاع آمريکا از منافع انگليس، آشکار بود که اين تقسيم مجدد جهان بين پيروزمندان براي دنياي کمونيسم با وجود تصرف بيش از نيمي از اروپا توسط شوروي، نميتـوانست قابل قبول باشد و در کشورهائي نظير ايران اين تضادها بين پيروزمندان جنگ دوم تا سالها پس از جنگ دوم جهاني پايان نيافت. البته شکاف بزرگ بين چين و شوروي کمک کرد که اين نارضايتي جهان کمونيسم نتواند در جنگ سرد به يک جنگ تمام عيار تبديل شود، وليکن بايستي اذعان کرد که سازمان ملل در اينکه آتش جنگ جهاني ديگري بخاطر اختلاف بر سر تقسيم جهان با کمونيسم زبانه نکشيد، نقش بسيار مهمي ايفا کرد. اينکه چين بعدها به شوراي امنيـت اضافه شد نه تنها بيان اين واقعيـت بود که تقسيم جهان که بعد از جنگ دوم بوجود آمده بود و با رشد اقتصادي و سياسي کشورهاي کمونيستي به چالش کشيده شده بود، بلکه همچنين بيان اين واقعيت بود که اين تعديل لازم توانست از طريق ديپلماتيک حاصل شود. البته پيش از آن به روي کار آمدن خروشچف در روسيه و بالاخره بعدها رشد جنبش دموکراسي خواهي و پيروزي آن در بلوک شرق از امکان فاجعه جنگ جهاني ديگري در پي به چالش کشيده شدن تقسيم جهان پيروزمندان جنگ جهاني دوم از سوي کشورهاي کمونيستي نوپاي بعد از جنگ دوم جهاني، جلوگيري کرد.

همانطور که قبلاً نوشته ام دولت هاي ملي و صف بندي هاي جهاني [http://www.ghandchi.com/326-GlobalLineups.htm] در دنياي گلوبال ربع قرن گذشته تغييرات مهمي کرده اند. بنظر من علاوه بر کشورهائي که ذکر کردم گروههاي کشورهاي ديگري در جهان که در فاصله جنگ جهاني دوم تا کنون توان اقتصادي و سياسي شان تغيير شگرف کرده است خواهان تقسيم مجدد جهان هستند و جنبش اسلامگرائي با به چالش کشيدن تقسيم بندي بعد از جنگ جهاني دوم در پي رهبري اين نارضايتي جهاني است. بعقيده من سخنان محمود احمدي نژاد که نفس عضويت دائمي شوراي امنيـت سازمان ملل را مورد سؤال قرار ميدهد بايستي در اين چارچوب فهميد که ساختارهاي کنوني بين المللي، قدرت اقتصادي و سياسي کشورهائي نظير عربستان سعودي، عراق و ايران را که در نيم قرن گذشته رشد سرسام آور داشته اند بيان نميکنند، و نزديکي دولت هاي موجود عربي با آمريکا هم ابداً تضمين به چالش کشيده نشدن تقسيم کنوني جهان نبوده بلکه به اين معني است که اين دولتها در خطر سقوط توسط نيروهائيي در کشورهاي خود هستند که تقسيم جهان بعد از جنگ دوم جهاني و ترميمات آن با کشورهاي کمونيستي و وارثان آن را قبول ندارند، و مهمترين اين گروه هم يکي کشورهائي هستند که زير چتر کشورهاي اسلامي جمع هستند و دوم هم گروه کشورهاي امريکاي لاتين ميباشند. بنظر من در چنين شرايطي اگر تغيير جدي در ساختارهاي تقسيم قدرت اقتصادي و سياسي در جهان نظير ساختار سازمان ملل صورت نگيرد، خطر جنگ سوم جهاني افزايش مييابد.

درست است که مثلاً آمريکا مخارج اصلي سازمان ملل را ميدهد و بسياري از مدعيان کرسي هاي سازمان ملل عملاً هيچيک از چنين وظائفي را تقبل نميکنند و فقط از حقوق بيشتر حرف ميزنند و نه از مسؤليت، ولي بحث درباره شعاري بودن چاوز يا و رئيس دولتي ديگر نيست بلکه بحث اصلي به خود جرئت دادن براي تغيير ساختارهاي اين سازمان است. بهتر است زحمت متحول کردن سازمان ملل را بخود داد تا آنکه به عقوبت جنگ در جهان گرفتار بيائيم. اسلامگرايان با گذاشتن نوک تيز حمله خود به تقسيم کنوني جهان و کوشش براي متحد کردن مخالفان براي برهم زدن تقسيمي که بعد از جنگ جهاني دوم بوجود آمده است، دنيا را به مخاطره انداخته اند. راه حل اين چالش نظامي نيست و ديپلماتيک است ولي اگر علت که خود تقسيمات کهنه شده ارثيه جنگ دوم جهاني است از بين نرود، در عمل دنيا مجبور به مقابله نظامي با اين معضل خواهد شد که بيش از مقاومت در برابر حمله هيتلر براي پيروزمندان جنگ اول مهلک خواهد بود و محدود به حملات چند تروريست در اين طرف و آنطرف دنيا نخواهد بود. ساختن دنياي فراسوي جنگ [http://www.ghandchi.com/357-BeyondWar.htm] نيازمند کوشش فعال براي تغيير در ساختارهاي بين المللي موجود و ايجاد نهادهاي نوين مؤثر در جهان است و نه ناديده گرفتن اين مسأله واقعي مربوط به انصاف و عدالت در تقسيم قدرت اقتصادي و سياسي در دنياي کنوني. همانطور که در نوشتار اسلام و گلوباليسم [http://www.ghandchi.com/437-Geography.htm] نوشتم اسلامگرائي بخاطر واپسگرائي ايدئولوژيک خود با گلوباليسم در ستيز است وليکن عدم توجه به اصلاح تقسيم بندي کهنه شده جهان براحتي ميتـواند از اين نيروي واپسگرا رهبر يک جنگ تمام عيار جهاني بوجود آورد که رهبري خواست براي تقسيم مجدد جهان را به دست بگيرد. نفي واقعيت بي عدالتي در جهان و جنگ راه مبارزه با اسلامگرائي نيست بلکه کوشش براي مقابله با اين بي عدالتي ها با ديدگاهي آينده نگر[ http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm] است که ميـتواند آلترناتيوي مثبت در برابر ناکجا آباد اسلامگرائي شود.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
8 ارديبهشت 1386
April 28, 2007

متن مقاله به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/472-ww3Eng.htm
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/437-Geography.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page19.html


Islamism Wants to Lead Redivision of the World
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/472-ww3-plus.htm

If the goal of First World War was targeting re-division of the world after over a century of serious changes in the reality of distribution of actual economic and political power of various countries in the world, including developments ranging from the expansion of British and French colonialism and the fall of Spanish and Portuguese colonialism to the rise of Russia and Germany in Europe, Versailles Treaty had also become the final document of this new division of the world being arrived at by war and not through negotiations and diplomacy. Following WWI the rapid growth of the United States on one side and the revival of the defeated powers such as Russia and Germany brought the issue of re-dividing the world to the international discourse. In fact the strategic focus of Hitler from the beginning on rejecting the Versailles Treaty showed that re-division of the world was the issue that formed the worldwide unity against the victors of WWI. Also the diplomacy of Great Britain and France was focused on appeasing Hitler and not on resolving the demands for re-division of the world through diplomacy. And this was the reason that finally Second World War occurred and the strange historical event was that the allies of UK and France became two countries namely the US and Russia which were both claimants for re-division of the world at that time because the power of UK and France had fallen between the two world wars whereas the United States and the Communist World with the leadership of Russia had soared during that period. But to confront Germany which wanted to re-divide the world with Russia and the US, by first swallowing Great Britain and France, no other choice was left for UK and France other than to extend their hand to US and Russia for alliance and this is how the allies were formed in WWII confronting the axis of that period and the world was re-division of the world was again achieved by military force.

After WWII and the passing of areas of British influence to the US while US guaranteeing the British interests, it was clear that the new division of the world between the victors could not be acceptable by the Communist World despite Soviet’s taking over half of Europe and in countries like Iran these conflicts between the victors of WWII continued for many years after the end of the war. Of course, the great schism between China and Russia helped that this discontent of the Communist world during the Cold War did not end in an all-out war and one should definitely acknowledge that United Nations played an important role to prevent the flames of another world war to rise. And the fact that China later joined Security Council was not only the expression that division of the world after the WWII was being challenged by the new economic and political developments of the Communist countries but also was the expression of the fact that the needed adjustment was achieved through diplomacy. Of course prior to it, the coming to power of Khrushchev in Russia and finally later on the growth of pro-democracy movement and its victory in the Eastern Bloc prevented another world war catastrophe to happen following the challenges of the new communist states towards the division of the world that had happened in the aftermath of WWII by the victors.

As I have noted in the past, the Nation States and Global Lineups [http://www.ghandchi.com/326-GlobalLineupsEng.htm[ in the global of the last quarter century have made drastic changes. In my opinion, besides the countries I already mentioned there are other groups of countries in the world that have had tremendous changes in their economic and political power since WWII and the Islamist movement by challenging the post WWII division of the world is trying to achieve the leadership of this discontent. I believe the statements of Mahmoud Ahmadinejad questioning the structure of permanent membershi of UN Security Council must be understood in this framework that the current international structures, do not reflect the economic and political power of countries like Saudi Arabia, Iraq, and Iran which have had tremendous growth in the last half century, and the closeness of existing Arab states with the US does not guarantee that the current division of power will not be challenged, rather it means that these governments themselves are in danger of falling by forces from within their own countries, forces that do not accept the post-WWII divisions of the world and all its amendments by Communist countries and their inheritors, and the most important ones among these countries are the group of countries that are gathered under the umbrella of Islamic countries and the second group are the Latin American countries. In my opinion in this situation if a major change in the structures of division of economic and political power in the world such as the structure of United Nations does not happen, the danger of a third world war will be increased.

It is true that a country like the United States pays the main expenses of UN and many of the claimants of seats in the UN in practice do not take such duties and only talk of rights and not of responsibilities, but the issue is not whether Chavez or another head of state is throwing slogans but the issue is to have the courage to change the current structures of this organization. It is better to take the pain of changing UN than to be trapped in the pain of a world war. Islamists by spearheading their attack towards the current division of the world and their efforts to unite the opponents of the post-WWII division, are endangering the world. The solution is not a military challenge and is a diplomatic one but if the cause which is the outmoded distribution of power inherited from WWII is not removed, in practice the world will move towards a military confrontation for this issue which will be more catastrophic than the resistance to Hitler’s attack on the victors of WWI and will not be limited to a few terrorist attacks here and there around the world. To build a world Beyond War [http://www.ghandchi.com/357-BeyondWarEng.htm] requires active efforts to reform the existing international structures and to form new effective institutions in the world and not to ignore this real issue which is related to fairness and justice in the division of economic and political power in today’s world. As I have noted in Islam and Globalization [http://www.ghandchi.com/437-GeographyEng.htm], Islamism because of its ideological retrogression is at war with globalization but lack of attention to reforming the obsolete division of the world can easily make this retrogressive force the leader of an all-out world war to lead the re-division of the world. Denial of this reality of injustice in the world and making war is not the way to confront Islamism but efforts to confront the injustices with a Futurist Vision [http://www.ghandchi.com/401-FuturistVisionEng.htm] is what can become the positive alternative to the false utopia of Islamism.

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/April 28, 2007

Text in Persian
http://www.ghandchi.com/472-ww3.htm


Related Articles:
http://www.ghandchi.com/437-GeographyEng.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page19.html

دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶

آينده نگري در آنسوي دره

آينده نگري در آنسوي دره
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/471-FuturismChasm.htm

در سال 1991 آقاي جفري مور Geoffrey A. Moore کتاب جالبي تحت عنوان عبور از دره Crossing the Chasm منتشر کرد. کتاب درباره بازاريابي براي شرکتهاي تازه تأسيس تکنولوژي هاي نو نگاشته شده بود. اصل بحث وي اين بود که ميان کساني که ويسيونر visionary ناميده ميشوند و از اولين کساني هستند که نوآوريهاي تازه را پذيرا ميشوند و آنهائي که پراگماتيست هستند و نوآوريها را در مراحل ديرتري پذيرا ميشوند، يک دره فاصله است. يعني که او يک عدم تسلسل در اينگونه نوآوريهاي متحول کننده ميديد که نياز به نگرش استراتژيک به کل محصول و جايسازي آن براي عبور از آنچه وي يک دره يا شکاف ميناميد را لازم ميکرد.



به عبارت ديگر در آنسوي دره ديگر کسانيکه پتانسيل پذيرا شدن نوآوريهاي تازه را دارند نظير ويسيونرها نيستند که علاقه وافري به يافتن چيزهاي تازه دارند و دنبالش هستند، بلکه آنها پراگماتيست هستند و براي برآوردن نيازهاي مشخص خود به نوآوري تازه روي مياورند وقتي آن راه حل ها را پاسخگوي نياز مشخصي که دارند ميبينند و به همين علت است که بازارياب بايستي به مفهوم کل محصول و اينکه در چه جايگاهي ميتواند چه نيازي را برآورده کند، توجه کند، و نه آنکه به دنبال آن باشد که مشتري آينده خود را از جالب بودن نوآوري و تازه بودن آن و يا حرف آخر بودن در برابر همه راههاي ديگر، مجذوب کند، که اساساً دليل پذيرا شدن چيزي براي پراگماتيستهاي آنسوي دره نيست.



اگر بيشتر به جزئيات برويم ميبينيم که براي ويسيونرها بحث هاي طولاني درباره اينکه اين نوآوري مهم تر است يا نوآوري ديگر و يا اينکه در گذشته يا آينده راه چه بوده و امثال اين بحث ها ساعات بيشماري را براي جلبشان به تحول تازه اشغال ميکند، تا که آنها تهييج شوند و نوآوري تازه را بپذيرند. درصورتيکه براي پراگماتيستها مهم اين نيست که اين نوآوري حرف آخر را ميزند يا چيزي در گذشته يا آلترناتيو ديگري با ادعاهاي ديگر چه قدر اهميت دارد. براي آنها موضوع اينکه محصول چه جايگاهي در برآوردن نيازهاي مشخص اشغال ميکند و چگونه به هدف خود ميرسد، مهم است.



منظور من اين نيست که وقتي نوآوري به مرحله رفتن به آنسوي دره رسيده است ، هنوز کسي نميايد و با چالش بگويد که اصلاً اين چيز تازه نوآوري نيست، و يا اصلاً حرف تازه اي نيست، و کساني هم در پاسخ به چنين چالشهائي وقت صرف نخواهند کرد. درباره نوآوري هاي تکنولوژي هاي جديد وقتي به آنطرف دره ميرفتند هنوز عده اي در اينطرف دره وقت و زندگي خود را با اينگونه بحث ها صرف ميکردند، ولي در عمل آنها کساني بودند که در پيشبرد نوآوري هاي تازه و موفق کردن آن شکست خوردند، چرا که به موقع درک نکردند که ديگر وقت صرف وقت در اينطرف دره اهميت ندارد و بايستي کوشش خود را صرف استراتژي براي طرف ديگر دره مبذول کنند و آنرا پياده کنند تا که به نتيجه برسند، و به اينطريق کتاب جفري مور، رمز موفقيت بسياري از کساني شد که توانستند به موقع عبور از دره را براي نوآوري خود درک کرده و انرژي خود را در طرف اول دره، وقتي که زمانش گذشته بود، تلف نکنند.



بنظر من آينده نگري بويژه در ايران ديگر در حال عبور از دره است و توجه را بايستي بر روي پراگماتيستهاي سوي ديگر دره گذاشت و نه ويسيونر هاي دوران پيشين. من فکر ميکنم بيشتر بحث ها و سايتها و نشريات آينده نگر ايراني ديگر موضوعاتشان دردي براي موفقيت آينده نگري در ايران دوا نميکند و وقت خود را تلف ميکنند و حتي دسته ويسيونر ها هم از مقالات تکراري آنها خسته شده اند و بيشتر و بيشتر اين سايتهاي اينترنتي بينندگانشان را از دست ميدهند. ديگر بحث با کسانيکه هنوز اينترنت يا اقتصاد گلوبال يا نياز به حزب آينده نگر را نميبينند، اتلاف وقت است. مسأله اين است که اين بحث ها که بين ويسيونرها و گروه اوليه علاقمندان به اين تحولات مدتها ست جريان داشته، ديگر بايستي بطرف پراگماتيستها هدف گيري شود و براي پراگماتيستها موضوع اين نيست که ثابت کنيم اقتصاد ملي بايد ساخت يا اقتصاد گلوبال، و اتلاف وقت با اينگونه بحث ها. بلکه سؤال اين است که اقتصاد گلوبال چه شکلهائي دارد و عملاً چه چيزي براي ما به ارمغان مياورد، چه خوب و چه بد.



اجازه دهيد ساده تر بگويم. اگر يک برنامه تلويزيوني درست شود که صنعت اتوموبيل سازي ژاپن که با استراتژي اقتصاد گلوبال بوجود آمده است را نشان دهد و اينکه چگونه در حتي آمريکا توانسته است ميليونها عدد اتوموبيل بفروشد، و چگونه تواتسته است در ژاپن بر روي زندگي مردم آنکشور اثر گذارد، چنين برنامه اي از صد تا مقاله که بخواهد اثبات کند اتوموبيل سازي از نوع اوائل قرن گذشته برمبناي اقتصاد ملي در آمريکا کهنه شده و اتوموبيل سازي با استراتژي اقتصاد گلوبال نظير آنچه ژاپن در نيم قرن اخير انجام داده، ارجحيت دارد. مسأله پراگماتيستهاي آنسوي دره ديدن مدل جديد با ارزش ها و کاستي هايش است و نه بحث و قانع شدن که اين نوآوري است يا نيست، يا که تاريخش چيست، و بحث هاي پايان ناپذير تکراري با انديشه هاي کهن يا حتي انديشه هاي ديگر رقيب. آن بحث ها هميشه بوده و خواهد بود. براي آينده نگري بنظر من ديگر موضوع مرکزي سوي ديگر دره است، و نه آنطرفي که بيش از نيم قرن است در آنجا هم و کوشش خود را صرف کرده ايم.



من وقتي به نشريات و رسانه هاي آينده نگر ايراني نگاه ميکنم بندرت چيزي مييابم که توجه اش به آنسوي دره باشد. بهترين چيزي که تا به حال ديده ام برنامه اي است که تلويزيون قارسي صداي آمريکا بتازگي درست کرده است بنام شباهنگ:



http://www.voanews.com/persian/late-edition.cfm



منظور من اين نيست که برنامه شباهنگ غناي کامل آنچه که آينده نگري بايستي براي آنسوي دره باشد را دارد. ابداً. اتفاقاً نشريات و رسانه هائي که به اينسوي دره يعني به ويسيونرها توجه دارند خيلي کاملتر هستند ولي براي آنسوي دره يعني براي پراگماتيستها که اکنون اصل توجه جنبش آينده نگري بايستي باشند، دردي را دوا نميکنند هر چند از نظر آکادميک خيلي غني تر هستند. بعوض عملاً برنامه شباهنگ کوشش ميکند که بيان استراتژي و مفهوم محصول کامل براي آنسوي دره باشد، نميگويم آگاهانه، چون نميدانم ، ولي از آنچه من مشاهده ميکنم، اين برنامه دارد مدل تازه اي براي ايران ارائه ميدهد. منظورم حرفهائي نظير اينکه براي جوانها است و امثال اين شعارها نيست. بحث جوان و پير مطرح نيست. مدل تازه که ارائه شد براي هر کسي است که آنرا استفاده کند. کاري هم به جزئيات برنامه ندارم که شايد 80 درصد آن بايستي براي تأمين يک مدل آينده نگر مؤثر، تغيير کنند.



سطح کيفيت کوششهاي براي آنسوي دره مثل کار سنگاپور يا ژاپن است که چهار دهه پيش کانون توجه خود را روي استراتژي اقتصاد گلوبال گذاشتند، هرچند در آنزمان ممکن بود حتي 20 درصد اقتصاد آنها هم عملاً اين چنين نباشد.



خلاصه کنم، بنظر من وقت آن است که نشريات و رسانه هاي آينده نگر نگاه جدي به آنچه ارائه ميدهند بکنند و آنطرف دره و پراگماتيستهاي آنسو را هدف بگيرند وگرنه ديري نخواهد پائيد که همين تعداد بيننده اي که دارند را هم از دست خواهند داد.



به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران



سام قندچي، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

27 فروردين 1386

April 16, 2007



مطالب مرتبط

http://www.ghandchi.com/468-AyandehnegariChist.htm

http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm


متن مقاله بزبان انگليسي
Futurism on the other Side of Chasm

Sam Ghandchi

http://www.ghandchi.com/471-FuturismChasm-plus.htm



In 1991, Geoffrey A. Moore wrote an interesting book called Crossing the Chasm . The book was about marketing for new technology startup companies. His main discussion was that there is a huge chasm between those he called visionaries who first adopt a new inovation and those he called pragmatists who adopt new products. It meant that he saw the discontinuity in these transforming new innovations making it necessary to have a strategic view of the whole product and a need to position it for what he called crossing the chasm.



In other words, on the other side of the chasm those who have the potential for adopting the new innovations are not like the visionaries who are enthusiastic about new things and always chase them, rather they are pragmatists and turn to new innovations to fulfill specific needs when they see such solutions to respond to their particular needs and this is why the marketing professional should pay attention to the whole product concept and its positioning as to what specific needs it fulfills and not to try to show his or her customer that the new innovation is interesting or novel or to be the last word in contrast to all there is to attract the client because basically this is not the reason for adoption of a new solution by pragmatists in the other side of the chasm.



If we get into more details we will see that for visionaries long discussions about whether this new innovation is more important than another one or whether in the past or future what other alternatives have been or could be are interesting and such countless hours of such discussions are needed to get them excited about a new innovation to get attracted to it and to adopt it. Whereas for the pragmatists it does not matter whether the innovation says the last word or whether something in the past or another alternative with other claims is of any importance or not. For them, the issue is what place the product occupies in fulfilling the specific needs they have and what is important for them is how the solution will achieve its goal.



I do not mean to say that when new innovations have reached a stage of moving to the other side of the chasm, nobody will challenge it anymore as not being anything new or saying that it is not offering anything we did not have before and that nobody will respond to those challenges anymore. In fact, new innovations of high tech when moved to the other side of the chasm, still there were many people who spent their time and life on these kinds of discussions but in practice they were the ones who failed in advancing the new innovations to success, because they did not recognize on time that it was no longer important to spend time on this side of the chasm and they ought to have spent their efforts on building strategies for the other side of the chasm and to implement those strategies to get results, and this way Geoffrey Moore's book became the secret of success for many who were empowered to recognize the right time to cross the chasm for their new innovations and no longer wasted their energy on the first side of the chasm.



In my opinion futurism especially in Iran is crossing the chasm and attention should be now focused on the pragmatists of the other side of chasm and not on the visionaries of the previous side. I think most of the discussion topics of Iranian futurist web sites and publications are of no use for the success of futurism in Iran and are wasting their time and even those of the visionary group of the first side of the chasm are tired of the repetitious articles and more and more the sites are losing their visitors. Discussing with people who still do not see any need for Internet or global economy or futurist party is a waste of time. The issue is that these discussions among the visionaries and the early adopters of such transformations has been going on for a long time and it is now time to target the pragmatists and their concerns and for them it is not important to prove that in our time we should build global economy and not national economy and such discussions are waste of time. The question for them is the shapes that global economy will take and what it will bring us, bad or good.



Let's put it in a very simple example. If a TV program is made to show the Japan's auto industry that has been created with the strategy for global economy, and shows how they have been able to sell millions of their cars in the U.S., and how this has been able to impact the life of the people of that country, such a program can prove better than hundreds of articles trying to prove that automaking of the early part of last century based on US economy is obsolete now and auto-making with a global strategy like Japan's of the last half century is superior. The issue for pragmatists of the other side of the chasm is to see the new model with its values, advantages and disadvantages and not to discuss to be convinced as to whether this is new innovation or not, or what its history has been, and the endless repetitious discussions with the old thoughts or even with the competing ideas. Those discussions have always existed and will continue to exist. For futurism, in my opinion, the central issue is now the other side of the chasm and not the side it has focused its efforts for the half last century.



When I look at Iranian futurist publications and media I seldom see anything focused on the other side of chasm. The best I have seen so far is a new TV program by Voice of America (VOA-Persian) called Shabahang:



http://www.voanews.com/persian/late-edition.cfm



I do not mean that the Shabahang program has the total richness of what futurism on the other side of chasm should have. Not at all. In fact, other publications and media that are still focused on the first side of the chasm are more complete but are of no use for the pragmatists who are on the other side of the chasm, although they are academically a lot richer. In contrast, in practice the Shabahang program tries to express strategy and the whole product solution of the other side of chasm, but I am not saying it is doing it consciously, because I do not know, but from what I see, this program is offering a new model for Iran. I do not mean talks like it is for the youth, which are just slogans. It is not the issue of young and old. The new model once offered is for anyone to use. And I am not talking about the details of the programs where even 80% of it to be effective futurism, needs to change.



The quality level of the attempts for the other side of chasm is like the work in Singapore and Japan when four decades ago focused their attention on a strategy of global economy although at that time even 20% of their economy was not there in practive.



Let me summarize, in my opinion, it is time for futurist publications and media to seriously look at what they are offering and to target the other side of the chasm or it will not long before they will lose even this diminishing number of visitors they currently have.



Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,



Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
April 16, 2007



Related Book:

http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm



Text in Persian

http://www.ghandchi.com/471-FuturismChasm.htm