چهارشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۰

اقدامی در مورد حمله نظامی به ايران

اقدامی در مورد حمله نظامی به ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/680-AttackingIran.htm

متن انگليسی English Version
http://www.ghandchi.com/680-AttackingIranEng.htm

بحث در مورد مسأله حمله نظامی احتمالی به ايران موضوع تازه ای نيست و سالها است که در اين باره موافقان و مخالفان چنين رويکردی، سخن گفته اند (1).

در آغاز تجاوز عراق به ايران، بسياری از روشنفکران ايران که تنش های دو کشور ايران و عراق را حس می کردند، پيش از آغاز جنگ چنين واقعه ای را پيش بينی می کردند و بر عليه چنين احتمالی، صحبت ميکردند. اين حقير که خود يکی از آن ها بودم متأسفانه هيچ تلاشی برای طرح کردن افکار خود در اين مورد در سطح بين المللی در آنزمان نکردم. دو روز پيش از حمله عراق به ايران، اتفاقاً برای ديدار با چند نفر از دوستانم به خرمشهر رفته بودم و نظراتم را با آنها در ميان گذاشتم و متذکر شدم که سطح تنش ها در مطبوعات، نزديک بودن احتمال جنگ با عراق را نشان می دهد، و اينکه لازم است پيش از آغاز شدن جنگ به هر وسيله ای شده است از وقوع آن جلوگيری شود. دو روز بعد که بليط اتوبوس برای بازگشت به تهران در دستم بود، صدای اولين شليک های گلوله از عراق بسوی خرمشهر را شنيدم و اولين خط دفاع ايران در خيابانهای خرمشهر را ديدم که موضع گرفته بودند. همه ما بقيه ماجرا را ميدانيم و اينکه طی 8 سال جنگ چه بر سر ايران و عراق آمد.

امروز وقتی آن روزها را به خاطر ميآورم، فکر ميکنم کسانی که اينچنين ميانديشيدند می بايست ديدگاه خود را در مورد سير وقايع، و بويژه موضع خود را در مورد حمله به ايران، به روشنی و با شفافيت کامل و بدون جملات مبهم، به جامعه بين المللی، ابراز ميکردند. چه ارزشی دارد که سالها بعد فهميديم که برخی از رهبران اپوزيسيون ايران بجای تلاش برای متوقف کردن جنگ، بطور مخفيانه در حال معامله کردن با صدام حسين بودند؟ در مقياس بين المللی، همه اقدامات اپوزيسيون ايران در گفتگوهايشان با سازمان های بين المللی به برخوردهای تاکتيکی به جنگ، محدود شده بود.

اين بار، لازم است که موضع خود را به روشنی در اختيار جامعه بين المللی قرار دهيم؛ مثلاً با يک صفحه آگهی در روزنامه نيويورک تايمز، با امضاهای همه ايرانيانی که ضد حمله نظامی به ايران هستند. هزينه چنين تلاشی ميتواند از طريق امضا کنندگان بيانيه، تأمين شود. ما نميتوانيم انتظار داشته باشيم کسانيکه خواستار حمله به ايران هستند، چنين بيانيه ای را امضا کنند يا برای چنين اقدام شفاف سازی، کوشش کنند، و هزينه آن را بپردازند. چنين بيانيه ای، نظر روشن همه آنهايی خواهد بود که ميخواهند در اين مورد هرچه رساتر موضع خود را به اطلاع جامعه بين المللی برسانند که ما امضاء کنندگان *بدون قيد و شرط* ضد هرگونه حمله نظامی به ايران هستيم.

ميخواهم به خوانندگان پيشنهاد کنم که نظرات خود را در مورد اين اقدام پيشنهادی در "صفحه شما" در سايت ايران گلوبال http://www.iranglobal.info با ديگران در ميان گذارند.


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هفتم دی ماه 1390
December 28, 2011

پانويس:

1. حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی نسل کشی است
http://www.ghandchi.com/679-Preemptive.htm
خطر جنگ جمهوري اسلامي و اسرائيل (و اينکه اپوزيسيون چه کار ميتواند بکند)
http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWar.htm
دليل جنگ بخاطر برنامه اتمي
http://www.ghandchi.com/483-dalilejang.htm
چرا من با هرگونه حمله به ايران مخالفم
http://www.ghandchi.com/475-Notoanyinvasion.htm


چهارشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۰

حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی نسل کشی است

حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی نسل کشی است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/679-Preemptive.htm

متن انگليسی English Version
http://www.ghandchi.com/679-PreemptiveEng.htm


در گذشته درباره اختلاف ايران و اسرائيل و آنچه معتقدم در آن مورد می توان انجام داد، نوشته ام (1).

همچنين در مورد خطر جنگی جديد به دليل برنامه اتمی ايران در مقاله ای نظر خود را بيان داشته ام (2).

در اين نوشتار می خواهم ايده حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی هر کشور را بحث کنم و نشان دهم که نميتوان چنين اقدامی را بازدارنده تلقی کرد و به عوض می بايست ان را نسل کشی شناخت جدا از آنکه چه کشوری به آن دست بزند و صرف نظر از آنکه با نيت خير انجام شود يا با سوء نيت.

فرض کنيم جمهوری اسلامی ايران شروع کند به تبليغ حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی اسرائيل و برود اينطرف و انطرف دنيا و بگويد که اين کار را محض خاطر بشريت انجام می دهند -- چون از ديد آنها خطر احتمالی اينکه اسرائيل دنيا را با قدرت اتمی خود به گروگان بگيرد وجود دارد، و دليل ادعای خود را نيز نحوه رفتار اسرائيل با فلسطينيان در 50 سال گذشته، ذکر کنند. جهان چگونه با چنين اقدامی از سوی جمهوری اسلامی برخورد خواهد کرد؟

پاسخم ساده است - هر حمله ای به تأسيسات اتمی هر کشوری به اين معنی است که ما خطر اشاعه تشعشات راديو آکتيو را ابتدا در يک کشور ممکن می کنيم، و ميتواند به راحتی فراسوی آن کشور به کشورهای همسايه برود و با در نظر گرفتن مقادير انبار شده مواد راديو آکتيو در هر تأسيسات اتمی عمده، با هر حمله موشکی، لطمات راديو آکتيو می تواند جهانی شود. به عبارت کوتاه تر، چنين حمله ای يعنی نسل کشی و نه جلوگيری از فاجعه ای در آينده.

ممکن است بحث شود که در زمان خيزش هيتلر به قدرت، خشنود سازی های چمبرلين که نحوه رفتار رهبران اروپا را سمبليزه می کرد به فاشيسم اجازه داد که بعدها بيشتر و بيشتر رشد و گسترش يابد. ممکن است از اين بحث برای تصميم گيری در مورد يک نيروی تاريک انديش در جهان کنونی استفاده شود. پاسخم اين است که در زمان صعود هيتلر به قدرت، حتی اگر ميدانستيم که هيتلر در آينده چه چيزی خواهد شد، بازهم حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی او غلط و نسل کشی بود. آيا اين حرف به اين معنی است که با خشنود سازی هيتلر از سوی رهبران اروپا موافقم؟ خير ابداً اينطور نيست. معتقدم رهبران اروپا بايستی محکم در برابر رشد فاشيسم در سالهای 1930 می ايستادند اما حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی آلمان راه کار نبود. حتی در پايان جنگ دوم جهانی انداختن بمب اتمی در هيروشيما غلط بود.

راه های بسياری برای متوقف کردن صعود قدرت های نظامی وجود دارد اما حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی يکی از آن راه ها نيست. چنين عملی، خود، نسل کشی است.

روشن بگويم اختلاف ايران و اسرائيل مسأله ای جدی در خاورميانه است و بايد که به آن پرداخت. خنثی کردن اختلاف آمريکا و شوروی فعالانه از سوی صلح دوستان در جهان تا آخرين روزهای شوروی دنبال می شد. خنثی کردن اختلاف فلسطينيان و اسرائيل موضوع مرکزی کمپ ديويد بود و ده ها سال است که پيگيری می شود. متأسفانه در زمان حاضر به دليل مناسبات کنونی آمريکا و ايران، ايالات متحده نميتواند نقشی مشابه نقش خود در مورد اختلاف فلسطين و اسراييل را در اختلاف ايران و اسرائيل، ايفا کند. اما مطمئناً اين وظيفه جلوگيری از جنگ اتمی را سازمان ملل می تواند پيش از آنکه دير شود در دستور کار خود قرار دهد.


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم آذرماه 1390
November 23, 2011

پانويس ها:

1. خطر جنگ جمهوري اسلامي و اسرائيل (و اينکه اپوزيسيون چه کار ميتواند بکند)
http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWar.htm

2. دليل جنگ بخاطر برنامه اتمي
http://www.ghandchi.com/483-dalilejang.htm


جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۹۰

نگاهی دوباره به نقش اصلاح طلبان دينی در ايران

نگاهی دوباره به نقش اصلاح طلبان دينی در ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/678-ReligiousReformers.htm

در نقد اصلاح طلبان دينی، از زمان رياست جمهوری حجت الاسلام سيد محمد خاتمی تا کنون، بسيار نوشته شده است (1).

همچنين در اين مورد که اختلاف اصول گرايان و اصلاح طلبان بر سر چيست تا اندازه ای در محافل سياسی ايران بحث شده است (2).

و خوشبختانه از آنجا که در ده سال گذشته در مورد سکولاريسم در محافل روشنفکری ايران بحث های زيادی جريان داشته است، سکولارهای ايران که بيش از يکصد سال است در جامعه مدرن ايران حضور دارند، به خودآگاهی بيشتری دست يافته اند (3).

در نتيجه امروز شايد ضرری نداشته باشد از خود بپرسيم که آيا تفاوت زمان مطرح شدن اصلاح طلبی دينی و سکولاريسم در جهان مسيحيت و جهان اسلام، اهميتی برای اهداف جنبش دموکراسی خواهی در اين جوامع دارد يا خير؟

سکولاريسم در جهان مسيحيت در پی قرن ها جنبش اصلاح طلبی دينی مطرح شده است - حال چه اصلاح طلبی بصورت پروتستانيسم بوده باشد يا که به شکل اصلاحات در خود کليسای کاتوليک. در نتيجه وقتی در اين جوامع خواست جدايی دولت و مذهب را سکولارها مطرح کردند يا هنگاميکه بر مذهب بعنوان امری خصوصی تأکيد ورزيدند، مردم مذهبی جامعه آنها در عرصه خصوصی، با دينی عقب مانده، رها نشدند.

اما در جهان اسلام، سکولاريسم و اصلاح طلبی مذهبی، تقريباً در يک زمان مطرح شده اند و در نتيجه پيروزی کامل سکولاريسم در عرصه سياسی به اين معنا بوده است که مردم مذهبی با دينی عقب مانده رها شدند، چرا که با تأکيد بر عدم حضور مذهب در عرصه عمومی، تطور پيدا کردن افکار دموکراتيک در ميان مذهبيون لطمه خورد.

به عبارت ديگر حضور موازی اصلاح طلبی دينی در عرصه عمومی در جوامع اسلامی به نفع رشد ترقی خواهی تمام می شود. البته اين امر به اين معنا نيست که خواستار جدايی *دولت* و مذهب نباشيم، اما در عين حال حضور مذهب در عرصه عمومی را نبايد نفی کرد - بهترين سمبل آن هم احزاب مذهبی است- يعنی همانطور که بسيار بحث شده است سکولاريسم به معنی جدايی مذهب و دولت است و نه جدايی مذهب و سياست (4).

درست است که ايده ال اين است که احزاب سياسی سکولار باشند و افراد مذهبی نيز در احزاب سکولار شرکت کنند اما در جوامع اسلامی که هنوز اصلاحات مذهبی برای رشد کل جامعه اهميت بالايی دارد، از جدايی مذهب و دولت نبايد به اين نتيجه رسيد که فعاليت سازمان های اصلاح طلب و دموکرات مذهبی را که در عرصه عمومی فعاليت می کنند، مردود دانست، بلکه بالعکس، توجه تشکيلات های مذهبی را به مردمسالاری دينی می بايست ارج نهاد.

درست است که شخصيت های مسلمان در تشکيلاتهای سکولار ايران نظير جبهه ملی از گذشته دور حضور داشتند اما واقعاً آن دسته از افراد مذهبی، کمترين تأثير را در تطور فکری مذهبيون ايفا کرده اند، در صورتيکه تشکيلاتهای سياسی مذهبی، نظير نهضت آزادی در گذشته و جبهه مشارکت و يا حزب اعتدال ملی در دو دهه اخير در ايران، نقش به سزايی در تطور فکری دموکراتيک افراد مذهبی ايران، ايفا کرده اند.

در جنبش های اخير خاورميانه، همکاری اصلاح طلبان دينی و سکولاردموکراتها، تضمين کننده دموکراسی است و هر وقت سکولاردموکراتها با جريانات سکولار اقتدارگرا متحد شده اند يا که اصلاح طلبان مذهبی طرفدار مردم سالاری با بنيادگرايان اقتدارگرا متحد شدند، نتيجه قربانی شدن دموکراسی بوده است.

اينگونه اشتباه هم در پی انقلاب مشروطه از سوی اسلام گرايان اصلاح طلب صورت گرفت و هم از سوی سکولاردموکراتها، که با بنيادگرايان نحله فکری خود متحد شدند، و مورد مشابه نيز در سالهای ملی شدن صنعت نفت و نيز در دوران انقلاب 57 روی داد.

در انقلاب های بهار عرب نيز در حال حاضر خطر متحد شدن اصلاح طلبان دينی با بنيادگرايان مذهبی بيشتر می شود و حتی نيروهای چپ نيز به دليل ترسشان از امپرياليسم، با جريانات محافظه کار مذهبی، متحد می شوند و در مقابل نيز، سکولاردموکراتها با سکولارهايی که بيش از نيم قرن استبدادشان علت اصلی همه اين انقلابهاست، به دليل ترس از انحصارطلبی اسلامگرايان، متحد می شوند.

و بدين گونه اين دو قطب کاذب اسلامی و سکولار، که هردو به ضرر تطور دموکراسی در اين کشورهاست، شکل می گيرد. در صورتيکه همکاری نزديک اصلاح طلبان دينی و سکولاردموکراتها می تواند ضامن تکامل دموکراسی هم در کل جامعه و هم در سيستم دولتی اين کشورها شود.

حالا اگر آيت الله خامنه ای و آيت الله جنتی هم از هواداری مردمسالاری دينی سخن می گويند، به دليل آن است که مردم در ايران و خاورميانه، دموکراسی را انتخاب کرده اند، و نه آنکه فکر کنيم وجود اصلاح طلبان دينی به ضرر جامعه بوده است و آنها را دليل بقای استبداد بشماريم.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم آبان ماه 1390
October 28, 2011

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm
2. http://www.ghandchi.com/644-OsoolEslaah.htm
3. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm
4. http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm

پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۰

چگونه اقتصاد را درست کنيم؟

چگونه اقتصاد را درست کنيم؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/677-Economy.htm

متن انگليسی English Version
http://www.ghandchi.com/677-EconomyEng.htm

ميوه فصل پيش هم خوب و هم بد آن خورده شده
و حيوانی که سير شده پوسته خالی را لگد ميزند
تی اس اليوت

مسائل اقتصادی در صدر خبرها هستند و نه فقط در خاورميانه و شمال آفريقا بلکه همچنين در اروپا، آمريکا، و ساير نقاط جهان. اين تنها در تونس نبود که مسأله بيکاری به خيزش موسوم به بهار عرب انجاميد بلکه شورش های بريتانيا نيز ريشه در مسائل اقتصادی مشابهی دارند. دولت های اروپايی از يونان تا اسپانيا و ايتاليا خدمات دولتی را کاهش می دهند و سياستمداران آمريکايی کم کردن از حقوق بازنشستگی را مورد توجه قرار می دهند.

برخی از اقتصاددانان رشد جمعيت سالمندان را در ايجاد بحران کنونی مقصر می دانند و می گويند اين موضوع خود را به بهترين وجه در ژاپن نشان می دهد که دولت در آنجا نظير آمريکا برنامه های بازنشستگی، و نظير اروپا، خدمات بيمه درمانی، و کلاً خدمات اجتماعی وسيعی را در اختيار مردم آن کشور، قرار داده است. به گفته آنها به اندازه کافی افراد شاغل در جامعه نيستند که ماليات پرداخت کنند، و همه جا اقتصاددانان در تلاش هستند تا راه حلی برای بيکاری بيابند.

تازه ترين برنامه دولت اوباما در آمريکا هزينه کردن برای کارهای زيربنايی و ايجاد مشاغل ساختمانی جهت به حرکت در آوردن اقتصاد است. جمهوريخواهان که کنگره آمريکا را تحت کنترل دارند با توجه به اينکه ريیس جمهوری از حزب دمکرات است، فعلا نميخواهد آمريکا پول قرض بگيرد. در همين حال رابرت زوليک، رييس بانک جهانی، بحران اقتصادی جهانی تازه ای را پيش بينی می کند و از آمريکا ميخواهد که بطور جدی کاهش حقوق بازنشستگی را مدنظر قرار دهد. آقای زوليک همچنين پيشنهاد کرده است که اقتصادهای اروپايی به جهت بدهی های کلانی که دارند زير و رو و از نو ساخته شوند.

بنظر می رسد اقتصاددانان هنوز در چارچوب ايده های يک جامعه صنعتی ميانديشند، و به همين دليل راه حل های آنها کار نميکند. متأسفانه، حتی آن دسته از اقتصاددانانی که نظير استيگليتز مدعی هستند فراصنعتی فکر می کنند هيچ چيزی را بيش از همان نظرات قديمی اقتصاددانان جامعه صنعتی، ارائه نمی دهند (1).

اکنون ايده ای تازه برای حل مسائل جاری اقتصاد جهانی از سوی دانشمندی ارائه شده است، که ادعا نمی کند اقتصاددان است و آنقدر تواضع داشته است که زمان انتظار برای تحقق ايده خود را تا سال 2045 پيش برده است. اما بايد بپذيريم که اگر برای اين برنامه از حالا طرح ريزی نکنيم، ممکن است در آخر کار تلاشمان به اصطلاح «پروراندن شراب نو در خمره کهنه باشد» - تکرار راه حل های منسوخ سرمايه داری و سوسياليسم برای حل معضلات اساسی اقتصاد گلوبال فراصنعتی.

طرح ری کورزويل بسيار ساده است: به اعتقاد او ما بايد به کميابی پايان دهيم.

به عبارت ديگر، اگر ما بتوانيم به کميابی نيازهای اوليه مردم، يعنی غذا، پوشاک، مسکن، آموزش و بهداشت، پايان دهيم در آنصورت داشتن شغل ديگر پيش شرط تأمين زندگی نيست. در نتيجه کار به آنچه بسياری از نوجوانان برای کسب پول توجيبی انجام می دهند ختم خواهد شد، يعنی پولی که قرار نيست مخارج خانه و خانواده را تأمين کند. برخی ممکن است برای خريد يک ساعت رولکس دنبال چنين پولی بروند، و برخی ديگر نه.

آيا استراتژی کورزويل تخيلی است، يا اميد به کارآيی راهکارهای قديمی برای ايجاد شغل خيال پردازی است -- نظراتی که هم اروپا را با برنامه های سوسياليستی اش و هم آمريکا را با طرح های سرمايه داری اش به شکست کشانده است؟

آيا چنين ايده های تازه از نظر تئوري اقتصادی قابل دفاع نيستند؟ نه اينطور نيست! اما متأسفانه آنهايی که صاحب نظران مکاتب اقتصادی محسوب می شوند دوست ندارند به آنچه از بيرون مکاتب قديمی شان ارائه می شود، توجه نشان دهند (2).

دانيل بل نويسنده فقيد کتاب جامعه فراصنعتی در نامه ای يادآوری می کند که کارل مارکس در گروندريسه از اين مشکل آگاه بوده اما فرض او بر آن است که مشکل برطرف خواهد شد چرا که کميابی از جهان رخت خواهد بست (3).

در زمان آدام اسميت و حتی در دوران کارل مارکس، ارائه طرحی برای پايان دادن به کميابی غيرممکن بود، اما در جامعه فراصنعتی، اين طرح بسيار بيشتر برای رشد و ترقی جامعه کارايی دارد تا که تلاش کنيم اقتصاد را از طريق برنامه های سوسياليستی به راه بياندازيم، نظير آنچه در اروپا انجام می گيرد، و يا با برنامه های سرمايه داری، که در آمريکا مورد عمل است و به شکلی افراطی تر توسط جنبش حزب چای حمايت می شود (4).

اگر مردم به کار برای زندگی کردن وابسته نباشند، محل های تمرکز زندگی نيز تغيير خواهد کرد. در حقيقت، کار بعنوان منبعی اصلی برای تأمين زندگی مردم پديده ای است که در جامعه صنعتی آغاز شده است. در جوامع ماقبل صنعتی، بخش عمده غذای مورد نياز مردم بدون ورود به بازار توليد و مصرف می شد. منظور اين نيست که به کشاورزی خودکفای ماقبل صنعتی بازگرديم بلکه هدف تأکيد بر اين نکته است که وابستگی زندگی به کار مدلی نيست که یتواند همچنان در آينده کارايی خود را حفظ کند. همين حالا هم پشت سر گذاشتن مدل جامعه صنعتی خيلی دير است.

اگر مردم به کار برای زندگی کردن وابسته نباشند، محل های تمرکز زندگی نیز تغيير خواهد کرد. در حقيقت، کار بعنوان منبعی اصلی برای تأمين زندگی مردم پديده ای است که در جامعه صنعتی آغاز شده است. در جوامع ماقبل صنعتی، بخش عمده غذای مورد نیازمردم بدون ورود به بازار تولید و مصرف می شد. منظور اين نيست که به کشاورزی خودکفای ماقبل صنعتی بازگرديم بلکه هدف تأکيد بر اين نکته است که وابستگی زندگی به کار مدلی نيست که بتواند همچنان در آينده کارايی خود را حفظ کند. همين حالا هم برای پشت سر گذاشتن مدل جامعه صنعتی خیلی دیر است.

راه حل، بعضی طرح های سوسياليستی نيست که دولت رفاه به تهيدستان پول بدهد تا آنها بتوانند در چارچوب مدل جامعه صنعتی از طريق کمکهای دولتی زندگی کنند و در نتيجه به ميزان بدهی های دولتی بيافزائيم. بايد بجای آن اين امکان را ايجاد کنيم که اصولاً کميابی نداشته باشيم که نيازی به پرداخت کمک برای تأمين نيازهای اوليه و اساسی باشد. به عبارت ديگر نيازهای اوليه بايد بطور رايگان در دسترس باشند، همانگونه که هوای تازه به فراوانی در روی کره زمين هزاران سال است که در همه تمدن های بشر در دسترس بوده است. حتی فراوانی هوای تازه در خطر خواهد بود اگر ما مدل جامعه صنعتی را ادامه دهيم.

ممکن است استدلال شود که فراوانی و در دسترس بودن غذاهای اوليه نظير نان و يا حتی پوشاک رايگان می تواند تحقق پذير باشد، اما تحقق چنين کاری برای مسکن، آموزش و بهداشت ممکن نيست. بهتر است به اراضی گسترده ای نگاه کنيم که در هر کشوری به دليل دور بودن از مراکز کار بی استفاده مانده اند. اين اراضی ميتوانند برای تهيه غذا، مسکن، و پوشاک در طرح تازه مورد استفاده قرار گيرند. همچنين در ارتباط با بهداشت ما بايد نحوه رويکرد خود را به مسأله در يک جامعه فراصنعتی، تغيير دهيم (5).

درست است که همه اين ايده ها نياز به سرمايه گذاری عظيمی از سوی دولت دارد اما اين کار نظير توليد شکری نيست که به دليل سودآور نبودن در مدل جامعه صنعتی، به اقيانوس ريخته می شد. هدف روشن است: جامعه بايد برنامه ریزی اش به گونه ای باشد که نيازهای اوليه مردم نظیر هوايی که استنشاق می کنيم، فراوان شود. در نتيجه احزاب سياسی آينده نگر فراصنعتی بهتر است اين موضوع را بعنوان الويتی اصلی در برنامه کار خود بگنجانند و از اينطريق به جهان در رهايی از دور باطل بن بست های اقتصادی مدل جامعه صنعتی کمک کنند (6).


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم شهريورماه 1390
August 24, 2011

پانويس ها:

1. مسأله بيکاري را با راه حل هاي پيشنهادي نميشود حل کرد
http://www.ghandchi.com/558-unemployment.htm

2. يک تئوري ارزش ويژه
http://www.ghandchi.com/297-uniqueness.htm

3. نامه دانيل بل در مورد تئوری ارزش به انگليسی
http://www.ghandchi.com/Bell090589.jpg

4. توهم تی پارتی و واقعيت اقتصادی- به انگليسی
http://www.ghandchi.com/642-JoeThePlumber.htm

5. نوع متفاوت بشر مورد نياز است
http://www.ghandchi.com/653-HumanVariant.htm

6. يک ديدگاه آينده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm


_________________________________________________


How to Fix the Economy?
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/677-EconomyEng.htm

Persian Article مقاله فارسی
http://www.ghandchi.com/677-Economy.htm

Both bad and good, Last season's fruit is eaten
And the fullfed beast shall kick the empty pail.
T.S. Eliot, Four Quartets

The economic problems are now at the forefront of the news, not just in the Middle East and North Africa, but also in Europe, the US and the rest of the world. It is not just the unemployment in Tunisia that gave rise to Arab Spring but the riots in UK are rooted in the same kind of economic issues. European states from Greece to Spain and Italy are cutting government services, and US politicians are considering cutting retirement benefits.

Some economists are blaming the current economic crisis on the growth of the aging population and are saying it is showing itself the most in Japan, where the government provides health insurance similar to Europe and retirement programs like social security in the US. They say that not enough people are working to pay taxes. Everywhere economists are trying to come up with solutions to unemployment.

The latest plan by the Obama administration in the US is to spend on infrastructure and create construction jobs to stir the economy. The US Congress dominated by the Republicans do not want the US to borrow money now that they have the Congress and not the Presidency. Moreover, Robert B. Zoellick, the president of World Bank, foresees another global economic crisis and is asking the US to seriously consider cutting retirement benefits. He also suggests an overhaul of European economies in light of their massive debt.

I believe economists are still thinking in the framework of industrial society, and this is why their solutions are not working. Unfortunately, even those economists who claim to be post-industrialist, such as Stiglitz, are not offering anything more than the same old ideas of the economists of industrial society (1).

A fresh idea for solving the current problems of world economy has come from a scientist, who does not claim to be an economist and has had the humility to set the expectation that his idea will happen with an epochal change by 2045 - but frankly, if we do not plan for this program from now, we may be trying to age the new wine in the old jar, repeating the obsolete solutions of capitalism and socialism to address the fundamental issues of the postindustrial global economy. The proposal of the scientist Ray Kurzweil is very simple: we need to end scarcity.

In other words, if we can end scarcity of basic needs of people, i.e. food, clothing, shelter, education and health services, then having a job will not be the requirement to make a living anymore. Thus work will become like what many teenagers do to earn pocket money: something extra. That does not support home or family. Some may earn to buy a Rolex and others may not.

Is Kurzweil's strategy Utopian, or repeating the same old ideas to create jobs the wishful thinking that has made both Europe with its socialist plans and the US with its capitalist plans fail?

Are these ideas not theoretically supportable in economic theory? No it is not! But unfortunately those who are considered the authorities in the schools of economics do not like to pay attention to what is offered from outside their age-old schools (2).

In a letter, the late Daniel Bell, author of Post Industrial Society, noted that Karl Marx in Grundrisse was aware of the problem and assumed it would disappear, because scarcity would disappear (3).

At the time of Adam Smith and even that of Karl Marx, it would have been impossible to plan to erase scarcity, but in a post-industrial society, this is a much more viable plan than trying to make economy work by socialist plans, as it is done in Europe, or by capitalist plans, used in the US and radically supported by The Tea Party Movement (4).

If people do not depend on work for their living, the current concentrations of human dwellings will change. In fact, work as the main source to support people’s life is something that started in industrial society. In pre-industrial society, most of people's food was grown and consumed without entering the market. The point is not to go back to pre-industrial self-sufficient agriculture but rather is to emphasize that living to be dependent on work is not the model that will remain viable. It is already long overdue to pass the industrial model.

The solution is not some socialist scheme for welfare state to pay those destitute to enable them to live in the industrial model through government assistance and thus to add to government debt. It is instead to make it possible to have no scarcity to require payment for basic needs. In other words to make basic needs freely available the same way fresh air has been available in abundance on Earth for millennia through all civilizations. Even abundant fresh air will be in danger if we continue with the industrial model.

It may be argued that making basic food items like bread in abundance and available to all or even making clothing free could be doable, but doing so for housing, education and healthcare may not. But think of all the land in every country that is not used at all because of remoteness from work centers. This land could be used to provide food, shelter, and clothing in the new plan. Also regarding healthcare we need to consider changing the way we approach it in postindutrial societies (5).

It is true that all these ideas require a tremendous investment by the government but it will not be like when sugar was thrown into the ocean because it was not profitable according to the industrial model. The goal is clear: society should plan to make the basic needs of its population abundant like the air we breathe. Thus post-industrial futurist political parties may want to make such a goal the main item on their agenda to help the world get out of the vicious cycle of industrial society's dead-end of economic impasse (6).


Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
August 24, 2011

Footnotes:
1. Unemployment Cannot be Resolved by the Proposed Solutions
http://www.ghandchi.com/558-unemploymentEng.htm

2. A Theory of Uniqueness Value
http://www.ghandchi.com/297-uniquenessEng.htm

3. Daniel Bells' Letter about Theory of Value
http://www.ghandchi.com/Bell090589.jpg

4. Tea Party Illusion and Economic Reality
http://www.ghandchi.com/642-JoeThePlumberEng.htm

5. New Human Variant is Needed
http://www.ghandchi.com/653-HumanVariantEng.htm

6. A Futurist Vision
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVisionEng.htm


دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۰

در شهريور 20 استقلال با آزادی معاوضه شد

در شهريور 20 استقلال با آزادی معاوضه شد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/676-shahrivare20.htm

در جنبش دموکراسی خواهی ايران از روزهايی نظير اعلام مشروطيت، به توپ بستن مجلس، به قدرت رسيدن رضا شاه، کودتای 28 مرداد، 15 خرداد، و انقلاب 57 بسيار گفته می شود اما کمتر در مورد شهريور 20 حرفی زده می شود. در آن روز نه تنها نيروهای خارجی، دولت رضا شاه را به زير کشيدند و ايران را به اشغال خود درآوردند بلکه در همان حال با هيچگونه مقاومت جدی از سوی آزاديخواهان ايران نيز روبرو نشدند.

گويی از نگاه آزاديخواهان ايران به قيمت از دست دادن استقلال کشور به هرحال آزادی بدست آمده بود و نيروهايی که تا يکروز پيش از آن در زندان بودند يا که در عرصه سياسی کشور به خفقان دچار بودند، توانستند ناگهان احزاب خود را علناً بدون هيچ فشار دولت برپا کنند. درست است که شخصيتی نظير مصدق در مورد شهريور 20 گفته بود که ملت يک عمر به ارتش مواجب ميدهد تا در يک چنين روزی در مقابل تجاوز بايستد اما حتی نيروهای ملی يک تظاهرات اعتراضی جدی هم در اين برهه زمانی در برابر اشغال کشور برپا نکردند تا چه رسد به آنکه بخواهند مقاومت مسلحانه در برابر متجاوزين انجام دهند.

در واقع صف بندی های جهانی در آغاز جنگ جهانی دوم از يکسو نيروهای متفقين بودند و از سوی ديگر نيروهای محور به رهبری آلمان. رضا شاه نيز بيش از دو سال بود که با آلمان سمت گيری کرده بود و از بريتانيا دوری می گزيد. متفقين در ابتدا حتی در نظر داشتند قاجاريه را به ايران بازگردانند اما کانديد مناسبی در ميان شاهزادگان قاجار نيافتند و بالاخره در مذاکراتشان با فروغی به سلطنت محمدرضا شاه قانع شدند.

نيروهای ملی نظير مصدق نيز اصلاً در هيچيک از اين مذاکرات شرکت داده نشدند. حتی چپی های ايران به رغم آنکه شوروی يکی از نيروهای عمده در ائتلاف متفقين در سطح جهانی بود، به اين بحث ها دعوت نشدند. اين نشان می دهد که نيروهای بين المللی اساساً برای نيروهای اپوزيسيون ملی در آنزمان برای تعيين سرنوشت ايران، اهميتی قائل نبودند. در همين حال اپوزيسيون نيز با سکوت خود در مورد تجاوز متفقين به کشور، در آن برهه زمانی، به عبارتی از معاوضه استقلال کشور با کسب آزادی فعاليت سياسی برای خود، استقبال کرد.

آيا امروز کشور ايران در چنين حالتی قرار دارد؟

آيا زمزمه های حمله اسراييل به ايران و اينکه نيروهای بين المللی بعداً برای ميانجيگری وارد کشور شوند، امکانپذير نيست؟ آيا چنان رويدادی صفحه ديگری از آينده ايران را رقم نخواهد زد؟

آيا اصلاً نيروهای جنبش دموکراسی خواهی ايران اين بار نيز نظير شهريور 20 در چنين تحولی بی نقش خواهند ماند و بحشی از رژيم حاکمه کنونی و نيروهای بازمانده از رژيم سابق بعنوان دو آلترناتيو در برابر وضع موجود برای آنها مدنظر نخواهند بود، همانگونه که در شهريور 20 شاهزاده حميد قاجار از رژيم سابق و محمد رضا پهلوی از رژيم ساقط شده در آن برهه زمانی، دو آلترناتيو مورد نظر را برای نيروهای اشغالگر تشکيل می دادند.

آيا درباره صف بندی های جهانی، هم اپوزيسيون و هم خود جمهوری اسلامی اشتباه نميکنند؟ آيا دو قطب اصلی کشاکش سياسی در دهسال اخير در جهان يک طرفش جريان تروريسم اسلامگرا و سوی ديگرش دنيای مدرن نبوده است؟ آيا امکان ندارد دنيای مدرن حاضر باشد برای تغيير مؤثر در کشورهايی نظير ايران که جنگ با تروريسم اسلامگرا را سخت تر کرده اند، با يکديگر همکاری مؤثر کنند. به ياد داشته باشيم که در شهريور 20 رضا شاه حتی اتحاد خود را با محور اعلام نکرده بود و کماکان رابطه اش با بريتانيا را حفظ کرده بود.

امروز 70 سال پس از شهريور 20 اينها سؤالاتی است که ميتواند ما را از خطری بالقوه آگاه کند و اينکه شايد بتوانيم در مورد چنان رويدادی کاری بکنيم و دوباره مجبور نشويم سالها بعد وقتی ميهن پرستی را متجاوزين سيلی زدند، سرود "ای ايران" بسراييم.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هشتم تير ماه 1390
July 19 , 2011

سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۰

طبرزدی در خطر مرگ است؛ او اکنون به حمايت ما احتياج داد

طبرزدی در خطر مرگ است؛ او اکنون به حمايت ما احتياج داد
http://www.ghandchi.com/675-TabarzadiLife.htm


ايميل فورورد شده

متن انگلیسی زير درباره وضعیت ناگوار حشمت الله طبرزدی، روزنامه نگار و فعال سیاسی دربند که تنها به دلیل محکومیت جنایت حاکمیت در به خاک و خون کشیدن مردم بی گناه در روز عاشورا به 9 سال حبس محکوم شده. کسی که هرگز حاضر نشد از حاکمان عذر خواهد تا رهایش کنند. امروز جانش در خطر است. قلبش بیمار شده. بر ماست که حامیش باشیم و نگذاریم ناامیدی و رنج بر او غلبه کند. با فرستادن این متن به سازمان ها و نهادهای بین المللی و نیز دستگاه قضایی می توانیم هر چند ناچیز، یاریش کنیم.

از جمله آدرس های ايميلی زير را ميتوانيد برای بيان نگرانی خود از وضعيت مهندس طبرزدی مورد استفاده قرار دهيد:

sg@un..org, npillay@ohchr.org, m@minbuza.nl, beatriz.lorenzo@maec.es, michael.spindelegger@bmeia.gv.at, bernard.kouchner@diplomatie.gouv.fr, guido.westerwelle@auswaertiges-amt.de, minister@dfa.ie, registrator@foreign.ministry.se, Cannon.L@parl.gc.ca, info@eda.admin.ch, haguew@parliament.uk, legalizar@itamaraty.gov.br, pm@pm.gc.ca, kab.bz@diplobel.fed.be, external@utn.stjr.is, gabinetto@cert.esteri.it, stewartkb@state.gov, wgad@ohchr.org, ali@warwick.ac.uk, avaei@Dadgostary-tehran.ir, registry@ohchr.org, catherine.ashton@ec.europa.eu, eastgulf@amnesty.org, info@leader.ir


متن به انگلیسی:

According to reports, Heshmatollah Tabarzadi, imprisoned reporter and chief secretary of the banned opposition party the Democratic
Heshmatollah Tabarzadi in Critical Physical Condition; He Needs Our Support Now!

According to reports, Heshmatollah Tabarzadi, imprisoned reporter and chief secretary of the banned opposition party the Democratic Front of Iran is in critical physical condition. He has developed heart disease from the exhausting interrogations he has endured and the long duration he has been locked up behind bars and in solitary confinement.

Tabarzadi was sentenced to nine years in prison for giving interviews to the media and for publicly condemning the murder of Iranian citizens on Ashura day (December 27, 2009 massive protests in Iran).

Despite the heavy physical and psychological pressures he has endured in prison, Tabarzadi has never given in to the demands of his interrogators. Throughout his work as a journalist and political activist, Tabarzadi has called out Supreme Leader Ali Khamenei as the one responsible for the crimes committed against Iranian protesters and those who criticize the Iranian regime.

Let us support and stand in solidarity with Heshmatollah Tabarzadi for his resistance and the years of pain and suffering he has had to endure. It is our duty as human rights activists and concerned citizens to demand his immediate and unconditional release. The Iranian authorities are directly responsible for Heshmatollah Tabarzadi’s life.

It is up to us to continue our support until the release of him and all political prisoners. Please spread this information among your trusted contacts and urge them to do the same.


مطالب مرتبط:

پرزيدنت اوباماِ عزيز لطفاً برای آزادی آقای طبرزدی سخن بگوييد
http://www.ghandchi.com/612-ObamaTabarzadi.htm

گفتگوی رسا با علی طبرزدی -- فرزند حشمت الله طبرزدی -- در مورد وضعیت پدر وی
http://www.youtube.com/watch?v=ZmWlvH4nMVM



سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۹۰

اطلاعيه در مورد يک ويديو مستهجن

اطلاعيه در مورد يک ويديو مستهجن
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/674-obscene.htm

دوستان عزيز،

يک صفحه فيس بوکی را که در آن اکثراً مطالب علمی و هنری درج می کنم از اولين روزهای بوجود آمدن فيس بوک، منتشر کرده ام. از دوستانم هم خواهش کرده بودم اول به صفحه فيس بوک خودشان وارد شوند و بعد با وارد کردن آدرس اين صفحه در مرورگر خود، به اين صفحه دسترسی پيدا کنند؛ و نه از طريق فرند شدن (1).

دو هفته پيش برای راحتی دوستانم فرند شدن در اين صفحه را باز کردم. چند نفری از دوستانم نيز در اين صفحه فيس بوکی فرند شدند. اما بعد از تجربه ای که در زير توضيح می دهم اين صفحه دوباره مثل گذشته از طريق فرند شدن کار نخواهد کرد.

ماجرا اين است که يکی از افرادی که در اين صفحه فرند شده بود روز گذشته با هک کردن يک ويديو مستهجن را آنگونه که گويی از سوی اينجانب است قرار داد و کامنت های دروغين و رکيک هم در زير آن درج کرد و يکی از کامنت های اينگونه را نيز نوعی درج کرد که گويی از سوی اين حقير نگاشته شده است.

از آنجا که تعداد افرادی که در اين صفحه فرند بودند کم بود بسيار ساده بود بفهمم اين فرد کيست. با اطمينان ميتوانم بگويم که وی نه مأمور جمهوری است و نه يک اسپم کننده تصادفی. خير. وی سالهاست در يکی از ليستهای خبری که منتشر می کنم عضو است و خود را هم اپوزيسيون تلقی ميکند. وی نظير بسياری ديگر اين نوع کارهای ناصادقانه را برای بدنام کردن مخالفين سيستم سياسی مورد علاقه خود، انجام ميدهد. اين کارها نشان از تخصص کامپيوتری نيست بلکه نشان از نداشتن ارزش های انسانی است.

آيا اين موضوع جديدی است؟ خير سالها ست در اين مورد نوشته شده است و امروز اکثر ما افرادی که چينين کارهايی را برای اهداف سياسی خود ميکنند، می شناسيم. فکر ميکنند با مخالفين خود به اين طريق مبارزه ميکنند. از آنها می پرسم فردا که به قدرت برسيد بازهم برای مخالفين خود اينگونه اتهام خواهيد ساخت و بعد هم اعدامشان خواهيد کرد؟ اگر امروز در اپوزيسيون دست زدن به چنين کارهايی را جايز می شماريد و به دوستانتان هم از قدرت هک کردن خود و کارهايی که عليه سايتهاي مخالفين خود در اپوزيسيون می کنيد تعريف می کنيد و ادر بيرون همه را گردن جمهوری اسلامی مياندازيد، فردا وقتی قدرت دست شماست چه خواهيد کرد؟ نظير رژيمهايی که جنايت می کنند و آن را بر گردن مخالفين خود مياندازند، عمل نخواهيد کرد؟

آيا نيازی به بردن نام اين افراد و جريانات است؟ بارها در موارد مشابه مشخصات و نام آنها را منتشر کردم. اگر آنها را می شناسيد، وقتی با افتخار از اين آخرين شاهکارشان برايتان تعريف می کنند لطفاً به آنها بگوييد که دليل همه زحمت های ما اين است که ميخواهيم اقلاً مردم ما در آينده بتوانند تحت قدرت اينگونه افراد و نيروهای سياسی زندگی نکنند.

آخر چرا با صداقت و بحث آزاد افکار سياسی و حزبی خود از امروز در اپوزيسيون رقابت نکنيم، تا فردا هم در ايران آينده به همينگونه بتوانيم باشيم و هدف وسيله را برايمان توجيه نکند؟

حتی نميخواستم اين اطلاعيه را منتشر کنم چون از همه اين بچه بازی ها خسته شده ام اما يکی از دوستانم که يکی از دريافت کنندگان آن ويديو مستهجن بود گفت در اين مورد خبر رسانی کنم که باعث سوء تفاهم برای کسی نشود.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم تير ماه 1390
July 5 , 2011

پانويس ها:

1. http://www.facebook.com/ayandehnegar

جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۰

انتظار داريم با پيمودن ره صد ساله به کجا برسيم؟

انتظار داريم با پيمودن ره صد ساله به کجا برسيم؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/673-sadsaaleh.htm

سالها ست ديگر برای همه ما روشن شده است که تنها جمهوری اسلامی نيست که راه های گذشته را دوباره طی می کند و انتظار دارد به نتيجه تازه ای برسد. بلکه اپوزيسيون ايران نيز به همينگونه است. راه های صدساله را دوباره تبليغ می کنيم و در صدد اتحادهای تازه بر ميآييم و دوباره متعجب ميشويم که چرا حتی به نتيجه ای که در گذشته رسيده بوديم هم نرسيده حتی به پايين تر از آن تنزل کرده ايم.

ديگر پس از سقوط اتحاد شوروی نياز چندانی نيست که از طريق تئوريک توضيح داد که جامعه صنعتی 300 سال گذشته -- چه به شکل سرمايه داری آن و چه بشکل سوسياليستی آن -- پايان يافته است. در مقابل اين بحران جامعه صنعتی نيز نيروهايی نظير القاعده خواستار آنند که به دنيای ماقبل صنعتی بازگردند و آن برنامه را آلترناتيو بحران جوامع صنعتی می دانند. از سوی ديگر نيز نيروهای تازه ای در همه دنيا جوانه های تحول نوينی را ديده و برعکس گروه اول -- بجای وحشت از تحول تازه در جهان -- به دنبال طرح های نوينی برای ساختن جامعه آينده هستند.

نقطه انفصالی يکی از بهترين توضيحات در مورد تحولی است که جهان در پيش روی دارد. (1)

در چنين شرايطی متأسفانه هم در پوزيسيون و هم در اپوزيسيون ايران اساساً نيروهای رهبری سياسی به دنبال تکرار راه هايی هستند که در صد سال گذشته بارها آزمايش خود را داده اند. انتظار آنکه نتيجه ديگری از آن راه ها بدست آيد انتظاری عبث است که جز به نوميدی نخواهد انجاميد. بايد از خود بپرسيم که اگر همان راه قديمی را بسوی علی آباد قم طی کنيم چرا بايد انتظار داشته باشيم که به ده ديگری غير از همان علی آباد برسيم؟

ضمناً بگويم اساساً شمار کسانيکه در پی يافتن راه تازه در ميان جوانان ايران چه در داخل و چه در خارج از کشورند، بسيار زياد است و بحث های آنها در تالارهای بحث اينترنتی نظير فوروم سايت ايران گلوبال -- بخش "اظهار نظر" -- ديده می شوند. (2)

در بخش اظهار نظر ايران گلوبال نوشته های فردی را بتازگی ديدم که با نام مستعار "هرمس" مينويسد. اينجانب نه اين نويسنده را ميشناسم و نه با او تماسی دارم. اما بنظرم کارهای تئوريک وی سمبل آنگونه راه يابی برای آينده است که به معنی تکرار راه های صدساله نيست و ميتوان از اين نوع کارهای نظری انتظار داشت که قادر شود جنبش جوانان ايران را به پلاتفرمهای تازه ای برای آينده سياسی کشور، رهنمون شود. (3)

البته همواره دو گونه کار نظری وجود دارد يکی نظير کاری است که در دانشگاه ها در دانشکده های علوم نظير دانشکده فيزيک انجام می شود و هدف آن درک و کشف آنچيزی است که در جهان وجود دارد. نوع ديگر کار نظری نيز فعاليتی است که دانشکده های مهندسی در دانشگاه ها می کنند که هدفشان ساختن چيزهايی است که بشر به آنها نياز دارد و لزوماً در واقعيت موجود به همان شکل يافت نميشوند. جنبش سياسی در گذشته و حال همواره به هر دو نوع کار نظری نياز داشته است.

به هر حال با بسته بندی تازه از طرح ها و برنامه های کهنه که بارها و بارها در صد سال گذشته آزمايش شده اند نميشود به نتيجه چندان بهتری نسبت به آنچه سالهاست ديده ايم، نائل شد.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هشتم خرداد ماه 1390
June 18 , 2011

پانويس ها:

1. http://www.youtube.com/watch?v=CW81mhrFbBo
2. http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=7
3. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm


سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۰

وحشت روحانيون از رمالان به چه دليل است

وحشت روحانيون از رمالان به چه دليل است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/672-Divination.htm

نه تنها روحانيونی نظير آيت الله مصباح يزدی آنچه جن گيران و رمالان ميخوانند را بزرگترين خطر برای اسلام توصيف کرده اند و وی حتی حاضر شده است بزرگترين متحد پيشين خود يعنی محمود احمدی نژاد را ظاهراً به دليل هم آوازی با رمالان رها کند بلکه کسانی نظير آيـت الله صانعی که از مدافعان جنبش سبز در ميان روحانيون ايران بوده اند نيز در اين هراس شريکند و وی جريان به اصطلاح خرافی را خطری جدی برای اسلام اعلام کرده است و بر لزوم مقابله با آن تأکيد کرده است.

لازم به تذکر است که اصلاح طلبان اسلامی اساساً اين جريان را بعنوان کشمکشی در درون اصولگرايان تلقی کرده اند و تصور می کنند که اين دعوا مجرای تنفسی برای خود آنها فراهم خواهد کرد تا بتوانند دوباره در انتخابات آينده مجلس به کريدور های قدرت راه پيدا کنند.

شايد از زمان خيزش باب و آيين بهايی در ايران هيچگاه چنين وحشتی را روحانيت و اسلامگرايان نسبت به جريانی عقيدتی، از خود نشان نداده اند.

متأسفانه اپوزيسيون مدرن ايران نيز درست نظير روزگار اميرکبير در مورد اين حرکت درک غلطی دارد و همانند آن دوران با راست ترين جناح های روحانيت برای سرکوب اين جريانات مسالمت جوی عقيدتی، همصدا شده است.

واقعيت اين جريان رمالان بسيار متفاوت از آنچيزی است که تصور می شود. چند هفته پيش سعی کردم قدری اين موضوع را توضيح دهم (1).

روحانيت ايران در 30 سال گذشته اساساً نفرت را در جامعه ايران ترويج کرده است. هيچ تظاهراتی نبوده است که در آن روحانيون در صف اول برای دادن شعارهای مرگ بر اين و آن قرار نداشته باشند. حالا پس از 30 سال جرياناتی در جامعه ايران نشو و نما کرده اند که شعار اصلی شان عشق و محبت است. اين جريانات اساساً سياسی نيستند. اتفاقاً بيشتر حالتی مذهبی يا روانپزشکی دارند.

خنده دار است که برخی رهبران روحانيت ايران فکر می کنند که اين جريانات را کسانی در غرب نشسته اند و دارند هدايت می کنند چرا که بسياری از اين فرقه های عقيدتی در 30 سال گذشته در غرب رشد کرده اند، با اينهمه ربطی به دولت های غربی ندارند.

اين فرقه های به اصطلاح رمالان جرياناتی هستند که در غرب به آنها می گويند گروه های "عصر جديد". حدود 25 سال پيش در نوشتار "ترقی خواهی در عصر کنونی" مفصلاً در مورد اين گروه ها بحث کردم (2).

درست است که اينجانب خود از منتقدان اين گروه های بوده ام بويژه به دليل از دست دادن فرديت شرکت کنندگان در آنها و همچنين بدين جهات که بسياری از اين جريانات از انديشه های علمی و مدرن فاصله گرفته و به جريانات خرافی نزديک شده اند و آينده نگری شان شبيه رمالان قرون وسطاست، اما آنچه در همه اين گروه ها نقطه اصلی حرکت بوده است عشق و محبت است.

بعضی از اين گروه ها از ميان رونشناسان آغاز شده اند و مثلاً گروه اِست در منطقه "بيگ سِر" در شمال کاليفرنيا اساساً عده ای روانشناس بودند و بعد ها نيز در تشکيلات آنها انشعابی شد و گروه فوروم اواخر سالهای 1980 از آن سازمان اِست منشعب شد. بتازگی ديدم شماری از روانشناسان صاحب نام ايرانی درلوس آنجلس، نظير فوژان زينی و آزيتا سايان، به جريان فوروم و شعبه ايرانی آن در منطقه لوس آنجلس تعلق دارند.

ديگر آنکه اين گروه ها به جريانات روانشناسی محدود نيستند و مثلاً گروه "اِکانکار" که گويی در ايران رشد قابل ملاحظه ای داشته است بيشتر نظير مذهب تازه ای است.

يا جريان ديانتيک که در امريکا آنقدر بزرگ شده است که بعنوان فرقه ديگر شناخته نشده و مذهب بخوانده می شود هرچند "ران هابارد" ان را از روانشناسی آغاز کرد اما امروز حتی در کنگره آمريکا نماينده دارند و مثلاً هنرپيشه های معروفی نظير تام کروز و نيکول کيدمن به جريان ديانتيک تعلق دارند.

گروه های عرفانی اينگونه نيز در وجود دارند نظير جريان دراويش شاه مقصود که ابتدا هم از ايران در کرج شروع شده اند و امروزه در آمريکا ميليونها هوادار دارند و مثلاً بهروز وثوقی به آن تعلق دارد.

منظور آنکه در يک جامعه آزاد مردم اگر دوست دارند به فرقه ای تعلق داشته باشند به خودشان مربوط است، اما روحانيت ايران ميخواهد با اين جريانات عقيدتی و شبه مذهبی نظير آنگونه که با باب و بهائيان رفتار کرد، عمل کند.

اپوزيسيون سياسی ايران نيز که متأسفانه خود در 30 سال گذشته جذابيت چندانی برای مردم نداشته است در اين زمينه با روحانيت همصدا شده است و اين جريانات را به غلط بعنوان دعوايی در درون هيئت حاکمه، تفسير می کند.

نميگويم که اين جريانات ليبرال هستند يا مترقی و اساساً خود منتقد اين جريانات در همه اين سالها بوده ام، اما در عين حال از آزادی آنها نه تنها دفاع می کنم بلکه دوباره بر اين نکته تأکيد می کنم که در مقايسه با روحانيت ايران که در 30 سال گذشته تا توانسته است بر نفرت و کشتار مخالفين تأکيد کرده است اين جريانات بر عشق و محبت و دوستی تأکيد داشته اند و از آزاد بودن مخالفان خود حمايت کرده اند.

اميدوارم جنبش سياسی ايران از خواب بيدار شود و اين هشدار را زودتر درک کند پيش از آنکه قتل عامی از اين جريانات نظير بلايی که بر سر بهائيان در آيران آمد، اتفاق افتد. متعجب هستم که هرآنچه در سايت های سياسی ايران در چند ماه اخير که اين کشمکش ها آغاز شده است خوانده ام، بغير از فرقه های درويشان، بقيه اين جرياناتی که اماج حمله روحانيت هستند، حتی درک نشده اند،و همه را بعنوان دعوای درون رژيم تفسير کرده اند که اصلاً بی معنی است. اگر کسانی هم در دولت از حقوق اين جريانات دفاع کرده اند، بايد از آنها ممنون بود نه آنکه با روحانيون متحجر به سرکوب اين جريانات ياری رساند.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دهم خرداد ماه 1390
June 1 , 2011

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/669-rammal.htm
2. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm



دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

سه جناح در رابطه با آينده روحانيت در جمهوری اسلامی

سه جناح در رابطه با آينده روحانيت در جمهوری اسلامی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/671-ThreeFactions.htm

يکی از بزرگترين اشتباهات احزاب و سازمان های سياسی اپوزيسيون ايران در دوران سلطنت پهلوی اين بود که نه تنها مبارزه برای سکولاريسم را بعنوان يکی از حقوق بشر به کنار گذاشتند بلکه براحتی با جناح های مختلف روحانيت حتی بقيمت بزير پای گذاردن دفاع از ديگر ارکان حقوق بشر، اقدام کردند.

در ارتباط با سرکوب آزادی بيان احمد کسروی، هم حزب توده و هم جبهه ملی در سالهای 20 تا 32 بخاطر ملاحظات خود در همکاری هايشان با روحانيت، نه تنها از اين بزرگترين موضوع حقوق بشر يعنی آزادی بيان دفاع نکردند، بلکه حتی پس از ترور کسروی بدست اسلامگرايان، هيچکدام از اين دو تشکيلات سياسی اصلی اپوزيسيون در آن دوران، حتی برای محاکمه و مجازات عاملان جنايت نيز اقدامی به عمل نياوردند. حتی يکی از رهبران جبهه ملی که به تازگی فوت کرد همان روز قتل احمد کسروی در دادگستری شخصاً حضور داشت و از همه ماجرا کاملاً مطلع بود اما تا آخر عمر نيز در اين مورد سکوت کرد و اين سکوت وی نيز موضوعی شخصی نبود بلکه انعکاسی از سياست هميشگی جبهه ملی در اين زمينه بود.

اين همه نشان می دهد که چقدر دفاع از سکولاريسم حتی در تشکيلاتهايی که مدعی هستند مهمترين تشکيلات سکولار در ايران بوده اند، در عمل پياده شده است. در آمريکا به رغم آنکه دولت بيش از دو قرن اساساً مدافع آزادی بيان و سکولاريسم بوده است، سازمان هايی نظير ای سی ال يو وجود داشته اند که همچنان در دفاع از آزادی بيان و سکولاريسم يک لحظه غافل نبوده اند. اما در ايران دوران سلطنت پهلوی، زمانيکه دولت مدافع سکولاريسم بود، نيروهای اپوزيسيون نه تنها حمايت بيشتر از سکولاريسم را مبنای کار خود قرار ندادند بلکه در مبارزه با استبداد، بسياری از اتحادها را با محافظه کارترين و حتی ارتجاعی ترين بخشهای روحانيت جايز شمردند. تازه پس از 30 سال حکومت روحانيون در ايران، اپوزيسيون به اهميت دفاع از سکولاريسم بعنوان يکی از حقوق بشر، پی برده است که البته بازهم مايه خوشحالی است.

موضوع اين نوشتار در مورد سکولاريسم نيست بلکه در مورد جناح بندی های کنونی در مورد آينده روحانيت در داخل جمهوری اسلامی است، اما دليل ذکر مقدمه بالا اين است که بايستی بويژه امروز مواظب باشيم که توجه به اين جناح بندی ها دوباره ما را به اشتباهی که قريب يکقرن جنبش دموکراسی خواهی ايران را به عقب انداخته است، نيافکند؛ يعنی توجه کنيم که اهميت مبارزه برای سکولاريسم بعنوان يکی از مهمترين موضوعات حقوق بشری در ايران را فراموش نکنيم و اينکه دوباره در ائتلاف های غلطی که بارها در صد سال گذشته با بخشهای مختلف روحانيت شکل داده ايم، غرق نشويم.

هم اکنون سه جناح مشخص در رابطه با آينده روحانيت در جمهوری اسلامی شکل گرفته است:

جناح اول را آيت الله محمد تقی مصباح يزدی رهبری می کند و هدفش تضمين مقام ولايت فقيه برای مجتبی خامنه ای، پسر آيت الله خامنه ای است و به اين طريق اميدوار است که خود و هوادارنش بعنوان حلقه اصلی روحانيت حاکم، قدرت را در دست بگيرند. آيـت الله مصباح يزدی نشان داده است که حاضر است حتی متحد پيشين خود، محمود احمدی نژاد را برای اين هدف فدا کند چرا که برای او بروشنی روحانيت حاکم است که مطرح و غيرقابل تعويض است که آينده جمهوری اسلامی را تضمين می کند و نه رييس جمهور، حال چه رياست جمهور هوادار او باشد و چه نباشد، چه فرهاد جعفری در آينده بخواهد رييس جمهور شود چه علی لاريجانی يا هرکس ديگر. از همين حالا نيز علی لاريجانی به او پيوسته است و احتمالاً به آيت الله صادق لاريجانی نيز اميد رياست مجلس خبرگان در آينده را داده اند، هرچند او پيشتر اميد داشت که به مقام ولايت فقيه دست پيدا کند.

جناح دوم را اکبر هاشمی رفسنجانی تشکيل ميدهد که ترجيح می دهد مقام ولی فقيه را با شورايی به رياست کسی نظير آيت الله حسن خمينی تعويض کند و بدينگونه از ولايت مطلقه مجتبی خامنه ای جلوگيری بعمل آورد. آقای رفسنجانی خواهان حمايت از کليت روحانيت برای رهبری جمهوری اسلامی است و به همين علت از مراجع اصلاح طلب نظير آيت الله منتظری نيز در گذشته حمايت کرد. همچنين به دليل نزديکی مختصر با اصلاح طلبان در طی جنبش سبز، تقويت وی در بيت رهبری در دعواهای جاری با محمود احمدی نژاد، مايه دلگرمی برای روحانيون اصلاح طلب است، و متقابلاً او نيز حمايت اصلاح طلبان جنبش سبز را نقطه قوت خود در رقابت با دو جناح ديگر برای تضمين ادامه قدرت روحانيت در آينده جمهوری اسلامی ميداند. برای آقای رفسنجانی و بسياری از اصلاح طلبان مذهبی، برعکس جناح اول، تداوم ولايت فقيه ضامن تداوم قدرت روحانيت و ادامه جمهوری اسلامی تلقی نميشود، و حتی حاضرند از ولايت فقيه در قانون اساسی بگذرند، اگر بتوانند بدينگونه اتحاد و تداوم قدرت روحانيت را تضمين کنند.

جناح سوم را محمود احمدی نژاد و اسفنديار رحيم مشايی تشکيل ميدهند. برای اين جناح حذف ولايت فقيه يا حذف مقامات روحانيت در مجلس خبرگان يا شورای نگهبان يا مجلس شورای اسلامی هدف نيست اما تبديل همه آن مقامات به مجريان نقشهايی صوری هدف است. اين جناح بخوبی آگاه است که مردم ايران از حکومت روحانيت به ستوه آمده اند و ميخواهد نقش حکومتی روحانيت را به امری کاملاً صوری و تشريفاتی مبدل کند. ايده آل آنها برای همه مقامات روحانی افرادی نظير آيت الله مهدوی کنی، رييس کنونی مجلس خبرگان، مدنظر است.

هر سه جناح تلاش می کنند بخشی از جنبش مردم را با خود همراه کنند. تا کنون تنها جناح دوم قادر بوده است که با بخش مهمی از جنبش مردم يعنی جنبش سبز خود را نزديک کند و دو جناح ديگر مشکلات عديده ای برای جلب هرنوع همکاری از سوی نيروهای مردمی دارند. اما با تأکيد بيشتر جنبش سياسی ايران بر روی خواست سکولاريسم، احتمالاً اين سه جناح شانس زيادی برای تداوم جمهوری اسلامی پس از درگذشت آيت الله خامنه ای نخواهند داشت؛ اما اگر همين فردا چنان اتفاقی بيافتد، احتمالاً حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی بيش از اپوزيسيون سکولار شانس در دست گرفتن قدرت و ادامه جمهوری اسلامی با طرح مورد نظر خود را خواهد داشت.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و ششم ارديبهشت ماه 1390
May 16 , 2011


شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰

چرا روحانيت به آقای رحيم مشايی حمله می کند؟

چرا روحانيت به آقای رحيم مشايی حمله می کند؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/670-Mashaei.htm

حمله روحانيون ايران به اسفنديار رحيم مشايی موضوع تازه ای نيست و زمانيکه آقای احمدی نژاد محبوب روحانيت بود نيز حمله روحانيون به آقای رحيم مشايی بارها به بهانه های مختلف نظير موردی که آقای رحيم مشايی از اصطلاح مردم اسراييل استفاده کرده بود، رخ داد.

دانش اينجانب در مورد عملکرد سياسی اسفنديار رحيم مشايی بسيار کم است و اميدوارم نويسندگانی که مطلع هستند در اين مورد بيشتر توضيح دهند. تا آنجا که می دانم آقای رحيم مشايی گرچه اهل رامسر مازندران هستند اما اساساً در گذشته در بخش اطلاعات سپاه پاسداران در منطقه کردستان از مقامات عاليرتبه بوده اند و بسياری از سازمانهای سياسی کرد ايشان را در ارتباط با سرکوبهای جنبش های مردمی در آن منطقه مقصر می شناسند. شايد برداشتم، هم از عملکرد آقای مشايی و هم از ارزيابی سازمانهای سياسی کرد در مورد ايشان، غلط باشد ولی اين تا حدی است که اينجانب از دليل مخالفت شديد نيروهای اپوزيسيون سکولار ايران با ايشان فهميده ام. اگر درست نيست اميدوارم نوشته های کسانيکه مطلع تر هستند، موضوع را روشن کند. اما اين نوشتار در مورد بحث ديگری است.

علت حمله روحانيون به آقای مشايی بسيار مشابه دليل حمله روحانيون به دکتر حسن آيت در سالهای نخستين انقلاب است و بالاخره نيز آقای آيت در همان سالها ترور شد. آقای حسن آيت کسی بود که برای جمهوری اسلامی طرح عملی مشخص داشت و حتی برای بعد از آيت الله خمينی، نحوه جانشينی آيت الله منتظری را نيز برنامه ريزی کرده بود. آن روزها مخالفت با جانشينی آيت الله حسينعلی منتظری در ميان روحانيت حاکم مطرح نبود و آيت الله منتظری مورد حمايت شخص آيت الله خمينی بود. اما مخالفت روحانيون با دکتر حسن آيت به روشنی مطرح بود گرچه دکتر حسن آيت همواره از طرفداران جمهوری اسلامی و ولايت فقيه بود و اين حقيقت ممکن است مايه تعجب شود.

با اينکه دکتر حسن آيت طرفدار سيستم جمهوری اسلامی بود اما از نظر او نه تنها مقام ولی فقيه مقامی تشريفاتی بود نظير اسقف کانتربری بود بلکه برای آقای آيت نقش روحانيت نيز چنين درک می شد. به عبارت ديگر تشريفاتی بودن در ديدگاه او نه محدود به ولی فقيه، بلکه طرحی برای کل روحانيت بود.

فرمول آقای آيت که قبول حکومت مذهبی بود هم برای روحانيون ضد سکولار و هم روحانيون موافق با سکولاريسم مورد مخالفت بود چرا که طبق طرح وی روحانيون به نقشی تشريفاتی تنزل مييافتند به رغم آنکه وی هم حکومت جمهوری اسلامی را قبول داشت و هم مقام ولی فقيه را لازم می دانست. جالب است در اينجا بطور حاشيه ای ذکر کنم که برای بخشی از روحانيت ايران، سکولاريسم نه تنها قابل قبول بوده بلکه منافع خود را در آن ديده اند، چون به اينطريق مذهب و دولت از هم جدا خواهند بود و روحانيون ميتوانند در نقش مذهبی خود دوچندان فعال شوند.

در جوامع اسلامی، شايد روحانيون اهل تسنن کمتر از روحانيون شيعه علاقمند به داشتن نقش فعال باشند. همچنين در مقايسه بين اسلام و مسيحيت نيز شايد امروز روحانيون مسيحی بيشتر متمايل به نقش تشريفاتی باشند، اما حتی در ميان مسيحيان نيز گروه های بشارتی تا به امروز بسيار فعال هستند. روحانيت شيعه نيز هنوز بسيار فعال است و حتی بيرون از ايران فراسوی عراق و لبنان خواستار گسترش شعاع نفوذ خود است. مراجع تقليد شيعه ايران بطور فعال در شيخ نشين های خليج فارس مقلد کسب می کنند. شايد دليل اصلی کشمکش های روحانيت شيعه با بهائيان و مسيحيان بشارتی نيز از همين منظر قابل توضيح باشد که هر دو مذهبی فعال هستند همانگونه که مثلاً مسيحيت در زمان کشف قاره آمريکا اساساً مذهبی فعال بود. به هرحال روحانيت شيعه در ايران چه حکومت مذهبی و چه سکولار باشد، نميخواهد نقش تشريفاتی و غيرفعال را برای خود بپذيرد و دقيقاً علت حمله روحانيون به شخصی نظير دکتر حسن آيت در سالهای اول انقلاب همين امر بود وگرنه همانگونه که متذکر شدم هم با جمهوری اسلامی موافق بود و هم با ولايت فقيه.

دکتر حسن آيت از پيشينه حزب زحمتکشان مظفر بقايی بود که از خمينی و انقلاب 57 دفاع کردند و پيشتر نيز در زمان مصدق، عليه مصدق موضع گرفتند و در زمان کودتای 28 مرداد با آيت الله کاشانی همراهی کردند. با همه اين احوال ديدگاهشان از روحانيت اين بود که روحانيون نقشی تشريفاتی داشته باشند و در ساختار دولت مذهبی باشد و در دست روحانيون اما در عمل کسانی نظير آقای آيت آن را بگردانند. روحانيت شيعه نيز زير بار چنين برنامه ای نرفته و امروز نيز نخواهد رفت. روحانيت شيعه هنوز تشکيلاتی بسيار فعال در ايران است که در آرزوی فتح خاورميانه است يعنی بعد از عراق و لبنان، اميد به بسط قدرت روحانيون شيعه در بحرين و سعودی و کشورهای ديگر دارد. آنچه دکتر آيت پيشنهاد ميکرد در تصور خود وی ايده آل جمهوری اسلامی و روحانيون و ولی فقيه ميتوانست باشد چرا که به خيال او روحانيت شيعه در ايران نظير اسقفهای کليسای کانتربری انگليس تصور می شدند که نقشی کاملاً تشريفاتی دارند اما در صدر جامعه نشسته اند. اما در واقعيت از نظر روحانيون شيعه در ايران پيشنهاد دکتر آيت حتی از پيشنهاد شاپور بختيار نيز که ميخواست قم را به واتيکان روحانيت شيعه تبديل کند، بدتر بود.

اسفنديار رحيم مشايی نيز در نگاه روحانيت شيعه ايران نظير دکتر حسن آيت نگريسته می شود. گويی روحانيون ايران چه آنها که مخالف سکولاريسم هستند چه آنها که موافق سکولاريسم، چه اصلاح طلب و چه اصولگرا، با ايشان مسأله دارند و مسأله شان نيز به معضل نيروهای سياسی اپوزيسيون سکولار ايران با ايشان که در رابطه با نقش وی در ارگان های اطلاعاتی و سرکوب است، ارتباطی ندارد. مسأله همه روحانيونی که به آقای رحيم مشايی حمله ميکنند شبيه مسأله ای است که روحانيت با دکتر حسن آيت داشت. به عبارت ديگر روحانيون شيعه دوست ندارند نقشی تشريفاتی را در جامعه ايران بپذيرند و فکر می کنند آقای رحيم مشايی ميخواهد آنها را خانه نشين کند. از ديدگاه آقای رحيم مشايی ايشان دارند نقش سروری به روحانيون ميدهند و آنها بايد ممنون دار باشند که ديگران دولت را بگردانند و روحانيون نظير اسقف های بريتانيا بدون زحمت در ناز و نعمت زندگی کنند. اما بنظر نميرسد روحانيت شيعه در ايران هنوز آماده چنين نقش تشريفاتی باشد. حتی خود ولی فقيه چه در زمان آيت الله خمينی و چه در زمان آيت الله خامنه ای تا به امروز بطور فعال در همه عرصه های سياسی حضور داشته است و عملکردش هيچ شباهتی به پادشاه مشروطه در انگليس يا به استف کانتربری ندارد.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هفدهم ارديبهشت ماه 1390
May 7 , 2011


جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۰

داستان رمالان و جن گيران

داستان رمالان و جن گيران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/669-rammal.htm

بتازگی مطبوعات جمهوری اسلامی پر شده است از حمله به محمود احمدی نژاد و يارانش تحت عنوان رمال و جن گير. حتی آيت الله مصباح يزدی که در گذشته از متحدان آقای احمدی نژاد محسوب می شد در توصيف آنچه فتنه جديد و انحراف تازه می خواند، از همين عبارات استفاده می کند؛ هرچند تلاش می کند که خود شخص محمود احمدی نژاد را مستثنی کند.

روحانيت اسلامی و نظراتشان در مورد فرقه های مختلف در اسلام، به خودشان مربوط است و برای شخصی غيرمذهبی نظير اين جانب معنی ندارد بخواهم قضاوت کنم عباراتی که بکار می برند شايسته است يا خير. بسياری از اهل تسنن، شيعيان را کافر می شناسند و بالعکس. حالا آيا برای يک مسلمان، کافر خوانده شدن توهين سنگين تری است يا رمال خوانده شدن، موضوع اين نوشتار نيست. اما وقتی می بينيم صاحب نظران غيرمذهبی نيز وارد اين بحث ها شده و در اين دعوا ضد رمال ها و جن گيرها موضع می گيرند، واقعاً برايم مايه تعجب است!

قابل فهم است که از نظر آيت الله خمينی يا آيت الله مطهری جشن نوروز و چهارشنبه سوری خرافات تلقی شود و مثلاً جشن پانزدهم شعبان علمی، همانگونه که در ميان اسلاميون خود اين رهبران مذهبی "علما" خوانده می شوند.

اما از نظر يک فرد غيرمذهبی، چه اعتقادات رمال و جن گير و چه اعتقادات مذهبی، هر دو خارج از عرصه علم هستند. مهمتر آنکه آنچه در تاريخ قرون وسطی بر مردم تحميل می شده است نه اعتقادات دسته اول بلکه دسته دوم بوده است. در سراسر قرون وسطی مهمترين اپوزيسيون ضد متحجرين مذهبی، همان رمال ها و جن گيرها و فال گيرها و امثالهم بودند که ريشه بسياری از اعتقاداتشان نيز به اديان ماقبل مذاهب ابراهيمی بر می گردد.

در اروپا آنهايی را که تحت عنوان شيطان پرست و جادوگر در آتش سوزاندند دقيقاً به اين خاطر بود که انديشه های کليسا در قرون وسطی را به چالش می کشيدند و همه اين کشمکش ها قرن ها پيش از انقلاب علمی بوده است؛ يعنی چالش اصلی فکری در برابر دولت مذهبی همين رمال ها و فالگير ها بودند. برای کليسای قرون وسطی همه اين نوع اعتقادات خرافات ناميده می شد و باورمندانش مستوجب مرگ. اما برای فردی که با ديدگاه علمی نگاه کند آيا نظرات خود کليسا غير از خرافات بود؟

منظور آنکه هم آواز شدن با حملات مذهبيون به رمالان و جن گيران در واقع حمايت از انديشه های متحجری است که خود را ضدخرافات تبليغ می کنند، انديشه هايی نظير افکار آيت الله مرتضی مطهری که بتازگی مبلغ خود را در آيـت الله مصباح يزدی پيدا کرده است و آقای علی مطهری نماينده مجلس هم در کنار ايشان در تبليغ آن انديشه ها بعنوان مخالفت با خرافات حرف ميزند، و متأسفانه شخصيت های غيرمذهبی نيز با مصباح يزدی ها و مطهری ها در تخطئه رمال ها و جن گيرها هم آواز شده اند.

از نظر سياسی اين موضوع روشن است که بسياری از طرفداران اصلاح طلبان، چه مذهبی و چه غيرمذهبی، اين کارها را مبارزه با آقای احمدی نژاد تلقی می کنند و به همين دليل نيز به اين ماجرا وارد شده اند. اما يک بار زمان انقلاب 1357 همين اشتباه را شخصيت های غيرمذهبی ايران با دفاع از بنيادگرايان اسلامی مرتکب شدند و بهتر است ديگر نکنيم. تازه همانطور که اشاره شد رمالان و فالگيرها و جريانات مشابه اساساً سمبل مخالفت با تحجر مذهبی حاکم در دوران ماقبل مدرن در جامعه ايران بوده اند و در ميان مردم عادی نيز سنت هايی نظير فالگيری در واقع نوعی مقاومت در برابر دگم مذهبی در جامعه اسلامی ست. فال حافظ نمونه بسيار متدوال اين نوع سنت هاست که نظير نوروز و چهارشنبه سوری قرن ها در جامعه ايران متدوال بوده است.

جريانات مشابه در اروپای قرون وسطی بطور مبسوط مورد مطالعه قرار گرفته اند. کتاب جالب موريس برمن تحت عنوان "سحرآميز کردن دوباره جهان" يکی از علمی ترين بررسی های تاريخی از اين پديده در قرون وسطی در اروپا ست (1)


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
شانزدهم ارديبهشت ماه 1390
May 6 , 2011

پانويس:

1. Morris Berman- The Reenchantment of the World

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۰

چرا دوباره به استبداد می رسيم

چرا دوباره به استبداد می رسيم
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/668-cheraaestebdaad.htm

سايت جرس روز گذشته مصاحبه ای را با عبدالعلی بازرگان در مورد تصميم گيری دولت موقت درباره ساواک منتشر کرده است که در ماه های اول انقلاب 1357 رخ داده است (1).

مصاحبه آقای بازرگان بسيار خواندنی است و نشان می دهد دولت موقت قادر نبوده است در تصميم گيری های خود حداقل برخورد علمی را در برخورد با اين تشکيلات، داشته باشد. انزجار بين اپوزيسيون و ساواک نه تنها دردی را دوا نکرده است بلکه عوض شدن جای قربانی و شکنجه گر بوده است و امروز بعد از بيش از 30 سال، شکنجه و قتل مخالفان در ارتباط با دستگاه های اطلاعاتی ايران، اگر بدتر از دوران 28 مرداد و سالهای بعد از آن در زمان شاه نيست، بهتر از آن دوران نمی باشد. مصاحبه نشان می دهد که از همان زمان تشکيل دولت موقت بحث نياز به دستگاه اطلاعاتی مطرح شده است اما وقتی دوباره آن را ساخته اند تفاوتی با قبل از آن نداشته است. سؤال اين است که چرا ما دوباره به استبداد ميرسيم و دستگاه اطلاعاتی شايد بهترين شاخص اين معضل است هرچند تنها مؤلفه اين ديکتاتوری نيست.

امروز شعار روز در ايران "ديکتاتور به پايان سلام کن" است و شايد پايان ديکتاتورهای چند سال اخير نزديک است اما آيا می شود گفت که اين پايان، مصادف با پايان ديکتاتوری و استبداد در ايران خواهد بود؟ آيا اگر اين بار دوباره پس از همه فداکاری ها و هزينه ها دوباره به ديکتاتوری برسيم به خود چه خواهيم گفت؟ آيا دوباره مانند نيما يوشيج بعد از 28 مرداد می گوئيم: "در و ديوار به هم ريخته شان بر سرم می شکند." چرا در آمريکا در همان انقلاب استقلال بيش از 200 سال پيش وقتی دولت موقت تشکيل می شود از نوشتن قانون اساسی تا سازمان دادن همه تشکيلاتهای دولتی، آنهم با تدوين طرح ها بصورت علمی به انجام ميرسد، يعنی همانگونه که برای کودک بيمار خود پزشک انتخاب می کنيم با دقت بر مبنای علم و تخصص گزينش کردند تا که نتيجه کار درست باشد. آيا آنچه در مصاحبه آقای بازرگان می خوانيم نيز بدينگونه بوده است؟ بحثم در مورد اختلاف نظرها در دولت موقت نيست بلکه اين است که حتی اگر همه انتخاب دست هر يک از جناح ها بود بازهم آيا کسی مسؤل کار می شد که دانش داشت يا که مثلاً چون زمانی زندان رفته و انقلابی شناخته می شود بدون انکه دانش لازم را داشته باشد مسؤليت کاری که از آن سررشته ندارد را به عهده گرفته است؟

اصلاً برای درک اشکال کار لازم نيست که به زمان بعد از انقلاب و تحول نگريست. ببينيم برای پايان دادن به ديکتاتوری و برخورد دموکراتيک پيش از تحول در ايران همين جريانات اپوزيسيون چگونه به کارهای مقابل جنبش برخورد می کنند. مثلاً در سازمان های خبری يا حقوق بشری که در خدمت اپوزيسيون هستند معنای دموکراتيک عمل کردن چيست؟ اغلب مؤسسات حقوق بشری و ژورنالهای اپوزيسيون سعی می کنند افرادی از همه طيفها داشته باشند. برخی حتی عليه افرادی که از نظر فکری به خودشان نزديکتر هستند نيز بيشتر اجحاف می کنند و فکر می کنند با اين خودستيزی دارند نشان می دهند که تبعيض قائل نيستند. اينها همه روشهای غيرعلمی در مديريت مؤسسات است که هيچ قرابتی با دموکراسی ندارد و اتفاقاً روی ديگر سکه استبداد است که در هر زمانی جناح های "خودی" معين ميکند و سعی ميکند مخرج مشترک آنها باشد و به خيال خود برخوردش دموکراتيک است چون همه جناح ها هستند. حتی آيت الله خامنه ای هم جناح های خودی در هر زمان تعيين ميکند و آنها را به نسبت در تشکيلاتهای رژيم شرکت می دهد و اين کار نه استبداد را کم ميکند و نه دموکراسی به ارمغان می آورد.

اداره کردن دموکراتيک سازمان های دولتی پس از تحول در ايران هيچ فرقی با اداره کردن تشکيلاتهای اپوزيسيون پيش از تحول ندارد و لازمه آنهم طراحی تشکيلات مؤسسات بر مبنای علمی است و سپس اداره آن با معيارهای علمی يعنی برای هر کاری کساني را در نظر گرفت که برای آن کار بهترين هستند و به انها هم بدون ترس از محکوم شدن به تبعيض آنچه شايسته آنها ست را بايد داد و نه آنکه تبعيض معکوس روا داشت، خود ستيزی يا دگرستيزی کرد، و فکر کرد مديريت دموکراتيک است. اتفاقاً چنين برخوردی بعداً از بالا تا پايين ساختاری غيردموکراتيک را دامن ميزند و دوباره استبداد خلق خواهد شد و حتی همان شرکت کنندگان جناح های مختلف وقتی از مؤسسه خارج شوند اعلام خواهند کرد که نه احساس عدم تبعيض کرده اند و نه دموکراسی تجربه کرده اند و همه گونه تهمت زنی ها تکرار خواهد شد چرا که اين راضی کردن های صوری در واقع دموکراسی نيست و برخوردی غيرعلمی به اداره مؤسسات است که ديکتاتوری ميآفريند.

در دوران شاه و نيز در جمهوری اسلامی و تجارب مشابه در کشورهای ديگر بارها با جناح های مختلف اين جريان تکرار شده است و بعد محاکمات و اتهامات فساد مالی و غيره. کسی که کمتر از توانش پاداش می گيرد اولين کانديدا برای فساد مالی است پديده ای که در همه دولت های کشورهای عقب مانده می بينيم و نمايندگی جناح های مختلف نيز مسأله را حل نکرده بلکه تصويری می دهد که گويی مسأله به جناح بندی های سياسی مربوط است و نه آنکه اساسی تر و به ساختار غيرعلمی تشکيلات مرتبط است که بنيان تبعيض ها نيز برهمان ساخته می شود و از خودستيزی تا دگرستيزی را در خود می پروراند و استعدادها را می کشد و نتيجه آن می شود که يک قرن مدرنيته در ايران تجربه کرده است، استبداد و فساد مالی.

جوانانی که برنامه های اداره کشور را برای آينده ايران در نظر دارند خوب است صبر نکنند تا بعد از تحول در جامعه با طرح برای اداره بخش بخش جامعه دست به کار شوند و بهتر است طرح های خود را از همين حالا در مؤسساتی که در اپوزيسيون فعاليت می کنند به کار ببرند و فکر نکنند در آينده چيزی بهتر خواهند ديد اگر از همين حالا خودستيزی و دگرستيزی را نظاره گر باشند که اينها حکايت از دموکراسی در حال و آينده ندارد. چند روز پيش يکی از شخصيت های حقوق بشری را ديدم که در معرفی کتاب تازه خود در مورد حقوق بشر از کسی نقل قول می کرد که مسؤليت عمده نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی را بايد نظرات وی ناميد. اشتباه اين شخصيت دقيقاً از همين طرز تفکر ناشی می شود که به هر جناح سياسی ايران سعی ميکند امتيازی بدهد و فکر می کند اين روش وی را دموکرات ميکند و اتحاد ميافريند. فکر کنيد اگر کسی در اروپای شرقی و روسيه در زمان تحول اواخر 1980 و اوائل 1990 ميامد کتاب حقوق بشر خود را با نقل قول از استالين و لنين و تزار روسيه آغاز می کرد تا با راضی کردن جناح های مختلف دموکراتيک بودن خود را نشان دهد.

اين کارها نه صداقت گفتار افراد را در مورد حقوق بشر نشان می دهد و نه رفتار بدون تبعيض را به ارمغان مياورد. چنين برخوردهايی نظير آن است که فکر کنيم بهترين پزشک برای کودک بيمار ما بايد قدری از خرافات موجود با فتواهای قرون وسطی از کيمياگران را در هم آميزد و از چنان پزشکی انتظار شفای کودک خود را داشته باشيم. رهبری واقعی جنبش دموکراسی خواهی و ايجاد اتحاد در ميان ايرانيان با راضی کردن جناح های خودیِ خود تعريف کرده نيست بلکه کسانی رهبران آينده هستند که واقعاً برنامه علمی برای عرصه های سياسی و حقوق بشری جامعه حال و آينده ايران دارند و هيچ ترسی هم ندارند که کسی آنها را به تبعيض متهم کند و از بهترين متخصصين ها بهره ميگيرند و کارها را علمی و درست انجام می دهند. راضی کردن جناح بندی های مختلف در 30 سال گذشته در ايران بوده است و خواهد بود و اين کار ها جامعه ايران، دولت و مؤسسات آن را دموکراتيک نکرده و نخواهد کرد. مانند جفرسون و انقلابيون آمريکا بايد بنيان درست علمی برای عرصه های گوناگون سياسی جامعه پايه ريزی کرد تا دوباره خود را در خطر استبداد قرار نداد، همانگونه که برای پزشکی و ساختمان چنين می کنيم و خود را برای راضی کردن صوری اين و آن در معرض خطر ابتلا به بيماری و نابودی در اثر زلزله قرار نمی دهيم.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم ارديبهشت ماه 1390
May 1 , 2011

1. http://www.rahesabz.net/story/36294


شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

روحانيت حاکم ترجيح می دهد سپاه در جبهه های جنگ باشد

روحانيت حاکم ترجيح می دهد سپاه در جبهه های جنگ باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/667-ClergyPasdaran.htm

بحث های جاری در درون هيئت حاکمه ايران دعواهای فردی بين آقای احمدی نژاد و آيت الله خامنه ای مينمايد چون همه آنها که در قدرت باقی مانده اند اصول گرا محسوب می شوند، البته بگذريم که طرفداران آقای احمدی نژاد از همين حالا خود را اصولگرا خطاب نميکنند و از اصطلاح "حاميان دولت" استفاده کرده و خود را با اين عنوان برای انتخابات های آينده در برابر اصولگرايان تعريف می کنند. اما موضوع بحث اينگونه گروه بندی ها نيست که مانند "رايحه خوش خدمت" در گذشته ممکن است گذرا باشد اما سؤال اين است که آيا اختلاف واقعی مثلاً موضوعی ساختاری بين دو مقام رياست جمهوری و ولی فقيه در داخل سيستم جمهوری اسلامی است -- تنشی که از ابتدا در قانون اساسی جمهوری اسلامی پذيرفته شده بود؟

ابتدا بگويم تا آنجا که به رابطه روحانيت دولتی و دستگاه رسمی امنيتی مربوط می شود که در موضوع عزل و نصب وزير اطلاعات بتازگی برجسته شد پيشتر مفصل بحث شده است (1).

اما اختلافات کنونی موضوع بسيار مشخصی است که از زمان ورود آقای علی لاريجانی به مجلس و با تعويض رياست مجلس از حداد عادل به علی لاريجانی به وضوح در هيئت حاکمه ايران آشکار شد و آنهم اين نکته که تلاش شد مجلس شورای اسلامی تبلور خواستهای مجموعه روحانيت حاکم باشد و نه فقط سخنگوی دولت رسمی و ولی فقيه. سروصداهايی که در همان زمان بر سر موضوعاتی نظير مردم خواندن ساکنان اسراييل برپا شد که توسط آيت الله خامنه ای با توافقی فيصله داده شد، دقيقاً در خدمت همين امر بوده است. قدرت آقای لاريجانی نيز مديون جلب حمايت همين مجموعه روحانيت حاکم در سفرهايش به قم بود. خواستهای مجموعه روحانيت حاکم حتی امروز بر مواضع آيت الله مصباح يزدی که از طرفداران آقای احمدی نژاد بود سايه افکنده است وقتی وی از "عوامل فراماسونر" در دولت آقای احمدی نژاد صحبت می کند و بدينگونه با مجموعه روحانيت حاکم هم آواز شده است. در واقع رابطه متقابل بين روحانيت حاکم و تشکيلات دولت و ولی فقيه از زمان آيـت الله خمينی نيز غيرقابل انکار بوده است که ميبايست يکديگر را تأييد ميکردند.

اما آنچه امروز نکته تازه ای است ترجيح آشکار روحانيت حاکم به فرستادن سپاه پاسداران به جبهه های جنگ است.

سالهاست که با بازگشت فرماندهان سپاه از جبهه، آنها به بزرگترين رقيب روحانيت در شهرها و روستاها تبديل شده اند. در زمان جنگ، روحانيون همه منافع سرشار حاکم بودن را در شهرها و روستاها در تصرف خود داشتند و فرماندهان سپاه در جبهه مشغول جنگيدن بودند و بدينگونه مشروعيت روحانيون را تضمين ميکردند -- روحانيونی که به سپاه پاسداران بعنوان سربازان فدايی خود مينگريستند که نه ادعايی به ثروت طبقه حاکم جديد داشتند و نه آنکه روحانيون را به زير سؤال ميبردند. اما در سالهای بعد از جنگ وضعيت تغيير کرد و فرماندهان سپاه، هم به ثروتی که در جمهوری اسلامی نصيب حکام جديد شده است نظر پيدا کردند و هم آنکه ديگر از زير سؤال بردن روحانيون پرهيز نميکردند. به عبارت ديگر فقط روحانيون اصلاح طلبی نظير آيـت الله منتظری نبودند که به راحتی زير سؤال برده می شدند بلکه سپاهيان برگشته از جنگ در هر رده ای روحانيون را به راحتی زير سؤال می بردند.

اوج اين تغييرات را در مناسبات سپاه و روحانيت حاکم در دوران رياست جمهوری احمدی نژاد ميشود ديد که سپاه مالک بسياری از مؤسسات دولتی و خصوصی شده است و تحريم های يکساله اخير عليه سپاه نيز مزيد بر علت شده و به اينطريق هر روز از درآمد روحانيت حاکم کاسته می شود.

بازگشت سپاه به جبهه های جنگ، روحانيت را دوباره نظير دوران جنگ ايران وعراق به سروری شهرها و روستاها خواهد رساند، يا اقلاً اين تصوری است که روحانيت حاکم از اوضاع دارد.

در نتيجه با آغاز جنبش های خاورميانه، روحانيت حاکم در ايران بطور بی سابقه ای بر طبل جنگ ميکوبد.

در چند هفته اخير در ايران روحانيون و مراجع تقليد مختلف تظاهرات و اجتماعات متعدد برپا کرده اند که جنگ با عربستان سعودی، بحرين، و کشورهای ديگر منطقه خليج فارس را علناً تشويق می کنند. برعکس تصوری که در جنبش سياسی ايران وجود دارد، ابداً اين حرکات به دليل احساسات تاريخی ايرانيان برسر بحرين و خليج فارس نيست و دامن زدن به يک جنگ تازه از سوی روحانيت حاکم در جريان است که ترجيح می دهد سپاه پاسداران را از سر خود در شهرها باز کند و به جبهه های جنگ بفرستد و به اين طريق رقيبی را که بويژه بعد از سرکوب جنبش سبز و حصر دوبزرگوار اصلاح طلب -- موسوی و کروبی -- قدرتمند شده است، يعنی احمدی نژاد را از ميدان به در کند.

لاريجانی ها نيز سخنگويان اصلی روحانيت حاکم شده اند که از يکسو موسوی و کروبی را منافق خواندند و امروز ميدانند که احمدی نژاد را زمانی خواهند توانست بنی صدر بخوانند که سپاه در جبهه باشد و روحانيون نيز مسؤليت دعا خواندن برای شهدای جبهه را برعهده داشته باشند، نه آنکه فرماندهان سپاه نظير صادق محصولی ها در شهر ها در کنار آقای احمدی نژاد برای روحانيت حاکم تعيين تکليف کنند.

از ديدگاه روحانيت حاکم اگر اوضاع به همين منوال ادامه يابد و جنگی به راه نيافتد، ولی فقيه در آينده کسی خواهد بود نظير آيت الله مهدوی کنی که ويلچر او را آقای احمدی نژاد در دست خواهد داشت.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
سوم ارديبهشت ماه 1390
April 23 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm


شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۰

آدم نميداند از شنيدن حرفهای آقای علی مطهری بخندد يا گريه کند

آدم نميداند از شنيدن حرفهای آقای علی مطهری بخندد يا گريه کند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/666-AliMotahari.htm

شايد اکثر خوانندگان دوران آغاز صنعت فيلمسازی ايران را بخاطر نداشته باشند. امروز فيلمهای کمدی يا تراژدی در ايران با منظور مشخص ساخته می شوند و فيلمهای ايرانی آنقدر با کيفيت بالا شاخته می شوند که در جشنواره های بين المللی عاليترين جوائز را از آن خود می کنند. اما هميشه اينطور نبود. اقلاً در دوران کودکی ام خيلی از فيلمهايی که بسيار هم جدی ساخته شده بود قسمتهايی داشت که آنقدر ناشيانه توليد شده بود که بينندگان را به خنده می انداخت البته جايی که کارگردان ميخواست فيلم تراژيک باشد. فکر ميکنم در يکی از فيلمهای سينمايی ايرانی با شرکت شادروان فردين در آنزمان، فيلمی بنام اميرارسلان رومی که فکاهی بود، در بخشی از فيلم که بسيار جدی بود، يکدفعه امير ارسلان نامدار با ساعتی در دست در وسط کوير ظاهر شد و در آسمان کوير هم يک هواپيما در حال پرواز بود. تصور نميکنم که هيچکدام از آن دو اتفاق را کارگردان از قصد انجام داده بود. شايد زمان فيلبرداری آقای فردين يادش رفته بود ساعت خود را از دستش بردارد و شايد در محلی که فيلمبرداری ميکردند هواپيمايی در آسمان بوده و کسی هم متوجه نشده است و در فيلمی که قرار است زمان اميرارسلان را نشان دهد در آسمان هواپيما می ديدیم که واقعاً مضحک بود. هدف هم اين نبود که امکان موجودات خارج از زمينِ مجهز به چنان تکنولوژی را در آن زمان بخواهند به نمايش بگذارند. به هر حال منظورم اين است که وقتی کسی بمنظوری بسيار جدی اما کاری بسيار احمقانه می کند از صد فيلم کمدی خنده دارتر است هرچند اغلب آدم نميداند بخندد يا گريه کند.

داستان آقای علی مطهری نيز همينگونه است. پدر مرحوم ايشان همه گونه توهينی به عيد نوروز کردند که همه ايرانيان به ياد دارند يا خوانده اند و مايه شرم است کسی ايرانی باشد و نظير پدر ايشان به عيد نوروز بنگرد (1).

در واقع اگر پدر هر ايرانی به نوروز چنان توهين هايی کرده بود، اولين وظيفه پسر تبری جستن از آن حرف ها می بود. مطمئن هستم خوانندگان در مورد پدر ايشان آيت الله مرتضی مطهری آگاه هستند. آيت الله مطهری به همراه آيت الله ناصر مکارم شيرازی کسانی بودند که در سالهای بعد از 15 خرداد 1342 مجله مکتب اسلام را منتشر ميکردند. بخاطر دارم يک شماره آن مجله در آن سالها که بيشترين توجه را بخود جلب کرد حمله آن نشريه به قانون حمايت خانواده بود. شايد بهترين سمبل طرز تفکر ارتجاعی که در سالهاي بعد از انقلاب شاهد رواج آن بوده ايم را بايد در سالهای پيش از انقلاب در همان مجله مکتب اسلام جست. آيت الله ناصر مکارم شيرازی هنوز در قيد حيات هستند و يادآور آن روزهای اين بخش از اپوزيسيون آنزمان در ايران. اما پسر آيت الله مرتضی مطهری، يعنی آقای علی مطهری، وکيل اصولگرای امروز در مجلس شورای اسلامی، بيشتر مرا ياد فيلم امير ارسلان رومی مياندازند که شک دارم عبارات مختلف نامه ايشان در مورد جشن نوروز به محمود احمدی نژاد، کدام بخش هايش جدی است و کدام قسمت فکاهی و از قضاي روزگار بخشی که بنظر ميرسد با هدف جدی بيان می شود، فکاهی تر است و نظير ساعت در دست داشتن اميرارسلان نامدار در بيابانی است که در آسمانش هواپيما در پرواز است. شايد ارزيابی ام درست نباشد، لطفاً نامه روز گذشته آقای مطهری به آقای احمدی نژاد را بخوانيد و خود قضاوت کنيد.

آنچه مايه تأسف است اين است که حملات ارتجاعی علی مطهری به محمود احمدی نژاد، مورد حمايت بخشی از اصلاح طلبان و بقيه اپوزيسيون قرار میگيرد و مرتب بعنوان تداعی معنا نقل می شود و با تأکيد گفته می شود که مراجع عاليقدری نيز اين سخنان آقای مطهری را تأييد می کنند. اگر منظور از مراجع عاليقدر کسانی نظير آيت الله ناصر مکارم شيرازی است که ايشان از همان زمان مجله مکتب اسلام در 50 سال پيش به همراه پدر آقای علی مطهری مواضع ارتجاعی ضدآزادی زنان و ضد سنت های مترقی ايرانی و امثالهم را داشتند و اگر بعد از اينهمه سال دوباره ما به سطح حمايت از امثال مجله مکتب اسلام بعنوان اپوزيسيون سقوط کنيم وای به حال ما. يعنی همانگونه که در سالهای بعد از 15 خرداد 1342 از چنان مواضع ارتجاعی بر عليه انقلاب سفيد شاه موضع گرفتيم و آنهم بخاطر استبداد شاه. اگر امروز هم بخاطر استبداد احمدی نژاد از چنين مواضعی برعليه برنامه نوروزی دولت احمدی نژاد حمايت کنيم، وای به حال ما. گويی زمانی است که جشن هنر شيراز دولت شاه که در آن نمايشهايی نظير خاله سوسکه بيژن مفيد نيز اجرا شد اما اپوزيسيون فقط بخاطر مخالفت با شاه آن جشن را مورد حمله قرار داد. عده ای هم در اپوزيسيون هنوز تا به امروز می گويند چرا در آنجا تئاتری با صحنه های برهنه وجودداشته است. امروز آشکار است که بسياری از حملات اپوزيسيون به جشن هنر شيراز از موضع ارتجاعی بود و نه آنکه استبداد دوران شاه را افشاء کرده باشند و عملاً اپوزيسيون آن زمان به اندازه مخالفان متحجر اسلامی، عقب مانده عمل کرد. دوباره اشتباه آن سالها را در جنبش سبز تکرار نکنيم و بخاطر مخالفت با استبداد در دولت احمدی نژاد، از مواضع ارتجاعی امثال آقای علی مطهری، حمايت نکينم.

امروز بحث های ديگری نيز در رابطه با اختلاف در مورد تفسير از امام زمان و فيلم ظهور و غيره با آقای احمدی نژاد در ميان جناح های مختلف قدرت در ايران در جريان است. اينها بحث های مذهبی درون مسلمانان و مشخصاً شيعيان است. حتی آقای احمدی نژاد اعلام کرده است که "شعيب ابن صالح" نيست. منظورم در اين نوشتار پرداختن به بحث هايی از اين قبيل نيست. اين ها بحث های مذهبی درون شيعه و اسلام است و به خود معتقدان مذهبی مربوط می شود و موضوع مورد توجه فردی غيرمذهبی نظير اينجانب نيست. اما بحث در مورد نوروز که موضوعی سکولار است نه تنها مطرح است بلکه انتظار است کسانيکه زمانی از حرفهای آيت الله مرتضی مطهری در مورد نوروز حمايت کرده اند، امروز از مردم ايران عذرخواهی کنند.

نوروز يکی از پرارزش ترين ميراث های ايرانيان است که مايه افتخار همه آنهايی است که اين جشن زيبا را نه تنها در همه نقاط ايران بلکه در بخشهای مختلف کردستان عراق و ترکيه و سوريه، جمهوری آذربايجان، تاجيکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، و نقاط ديگر آسيای ميانه، افغانستان، مناطق شيعه نشين پاکستان، غرب چين، و بسياری از نقاط مختلف خليج فارس در گذشته جشن می گرفتند و امروز مهاجرين اين سرزمين ها همچنين در آمريکا و اروپا و استراليا و آفريقا و نقاط ديگر گيتی، جشن می گيرند. و هيچکدام از اين مراسم هم به زور برگزار نميشود -- نه دولتی مردم را وادار به اين کار می کند و نه مذهبی. و هر ارزيابی علمی نيز نشان می دهد که سنتی مترقی است. در نتيجه امثال نامه های آقای مطهری به احمدی نژاد در مورد نوروز مخالفت با استبداد در ايران نيست. اگر ايشان نوروز را دوست داشتند و مسأله شان استبداد دولت احمدی نژاد بود، خودشان در برابر جشن نوروز آقای احمدی نژاد جشن نوروز بهتری در ايران برپا ميکردند. ايشان نه نظير آن دو بزرگوار، ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، در حصر خانگی هستند، و نه کسی جلويشان را گرفته است. اين گوی و اين ميدان. اگر اکنون فصل نوروز تمام شده است بزودی جشن های ديگر سکولار از اين قبيل موعدشان فرا می رسد. چطور است از حالا آقای مطهری برای برگزاری جشن مهرگان آستين بالا بزنند به جای آنکه کمر ببندند تا نوروز را دربند بحث های مذهبی خود کنند تا نابودش کنند هرچند نوروز با اين ترفند ها نابود شدنی نيست.

ضمناً از قضای روزگار اين مقاله اينجانب شماره اش 666 شده است. اميدوارم که اين اتفاق را دليلی بر قصدی برای تداعی نظری در مورد آنچه مورد ناراحتی ايشان و دوستانشان در مورد دوری و نزديکی اهريمن در ايام نوروز است، تلقی نکنند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و يکم فروردين ماه 1390
April 9 , 2011

1. http://www.youtube.com/watch?v=kzBkdaTIRn8

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

برای پيروزیِ چه برنامه ای تلاش می کنيم؟

برای پيروزیِ چه برنامه ای تلاش می کنيم؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/665-success.htm

خودسوزی يک ايرانی پناهجو در هلند در روز گذشته، اپوزيسيون ايران را نه تنها دوباره در اندوه و درد فرو برد بلکه دوباره اين سؤال را مطرح کرده است که چرا تلاشهای بيش از 30 سال اپوزيسيون به نتيجه نرسيده است. از مقصر دانستن دولت های غربی که هنوز ايرانيان را بطور اتوماتيک شامل استاتوس پناهندگی نميشناسند، يعنی امتيازی که افغانها بيش از 30 سال است از آن برخوردارند، تا مقصر ديدن خود که هنوز نتوانسته ايم اين حق کوچک را در غرب بدست آوريم. بعد هم سؤال اساسی تر اينکه بعد از 30 سال به چه دستاوردی رسيده ايم؟

هنگام ناراحتی بسيار عادی است که انسان سؤالات مقابل خود را بيش از حد عمومی کند. هدفم بحث روانشناسی نيست. اما آنچه روشن است اين است که اگر پزشکی بهترين تحليل را از بيماری بکند و بعد هم بهترين راه حل را پيدا کند و درست ترين داروها را نيز تجويز کند، اگر بيمار برود و داروهای ديگری بخورد نميتواند فردا اظهار شگفتی کند که چرا به نتيجه مطلوب نرسيده است و به موفقيت دست نيافته است.

هنوز 32 سال پس از انقلاب 1357 بسياری از کسانيکه مورد مؤاخذه قرار می گيرند که چرا آيت الله خمينی و جمهوری اسلامی بر سر کار آمد، ابداً در آن زمان از آقای خمينی حمايت نکردند، اما آنهايی که دنبال او راه افتادند، بعداً يقه کسانی را گرفتند که اتفاقاً همان زمان هم برنامه ديگری ارائه داده بودند و چون برنامه شان حمايت کمی بدست آورد، خود نيز قربانی تحولات بعدی شدند.

بسياری ديگر هم می گويند که کتاب آيت الله خمينی را نخوانده بودند و نميدانستند که چه می گويد و تجويز غلط کرده بودند؟ سؤال اين است آنهايی که نظرات اين دسته را دنبال کردند چرا متوجه نشدند که اينها خود نميدانند از چه چيزی دارند حمايـت می کنند. اگر عده ای کتاب و نوشته های کسی را نخوانده بودند و دنبال او راه افتادند، چرا دسته دوم هم بدون آنکه بدانند دسته اول با چه ميزان آگاهی راهی را تجويز می کنند، به دنبال آنان راه افتادند، و بعداً هم انتظار داشتند نتيجه آن شود که در انتظارات خود دارند که اصلاً ربطی به آنچه دسته اول تجويز ميکرد نداشت.

وقت آن است که بويژه رهبران فکری ايرانيان دقيق کتاب ها و برنامه ها را بخوانند و دقيقاً از برنامه ای دفاع کنند که تحليل، راه حل، و برنامه اش رسيدن به هدف مورد نظر آنان است، و در غيراينصورت فردا ممکن است حتی به هدف متضادی برسند. بهترين تشخيص، بهترين راه حل و تجويز بهترين دارو موقعی اثر بخش است که آن راه دنبال شود و در غير اينصورت پيمودن راهی ديگر، و رسيدن به جايی ديگر، تعجبی ندارد.

امروز جنبش بزرگی در خاورميانه به راه افتاده است و ممکن است بترسيم که مبادا ما عقب بيفتيم. 30 و اندی سال پيش ايران پيش قراول يکی از بزرگترين جنبش های دموکراسی خواهی در خاورميانه بود که به اوج خود رسيد. مهم آن است که به چه نتيجه ای رسيديم؟

آمريکا در تمام تاريخ خود يک بار انقلاب کرد و يک بار هم جنگ داخلی. در همين کنار آمريکا در کشور مکزيک بارها انقلاب و جنگ داخلی شده است و در هر شهر آن کشور پر است از خيابانهايی که "انقلاب" نامگذاری شده است. مهم انقلاب کردن نيست. مهم رسيدن به اهدافی است که مد نظر ما هستند. کانت ترجيح می داد اهداف ترقی خواهانه خود را از راه اصلاحات کسب کند، اما وقتی انقلاب به آن اهداف دست يافت از انقلاب دفاع کرد.

اميدوارم دوباره پس از بيش از 30 سال تلاش بجاي آنکه آن درس ها را دقيقاً مرور کنيم و برنامه هايی را دنبال کنيم که به روشنی راه رسيدن به اهداف ما ست، دوباره با پيش گرفتن راهی که به آن اهداف نميرسد، پس از شکست و نرسيدن به انتظارات خود، نيائيم و بگوئيم از ماست که بر ماست که درست گفته ايم اما چه فايده! (1)

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم فروردين ماه 1390
April 7 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۰

جنبش سبز: نه اشتباه مجاهدين و نه مخالفين آنها

جنبش سبز: نه اشتباه مجاهدين و نه مخالفين آنها
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/664-shora.htm

دو سال پس از انقلاب محبوب ترين نيروی سياسی در اپوزيسيون ايران سازمان مجاهدين خلق ايران بود و حتی بعد از اشتباه آن سازمان در خرداد 1360، بازهم تا سالها مجاهدين قوی ترين نيروی اپوزيسيون ايران بود (1).

در دو سال اخير جنبش سبز بيان اصلی مبارزات دموکراسی خواهی اپوزيسيون ايران بوده است (2).

در درون جنبش سبز، اصلاح طلبان مذهبی به رهبری آقایان موسوی و کروبی دقيقاً همان موقعيتی را دارند که در اوائل دهه 1360 سازمان مجاهدين داشت يعنی محبوب ترين و قوی ترين بخش اپوزيسيون هستند (3).

اگر حضور مجاهدين در خارج کشور با فرار آقايان ابوالحسن بنی صدر و مسعود رجوی رقم خورد، انتقال رهبری اصلاح طلبان جنبش سبز به خارج در يک ماه اخير که حصر خانگی آقايان موسوی و کروبی در ايران صورت گرفته است، با معرفی نمايندگان خارج کشور اين دو بزرگوار، به وقوع پيوسته است. البته شورای هماهنگی راه سبز اميد مدتهای مديدی بود که از سوی آن دو بزرگوار اعلام شده بود و شايد حتی پيش از آنها ايده چنين شورايی از سوی برخی نيروهای سکولاری که با حزب مشارکت طی سالهای دولت خاتمی و پيش از آن همکاری داشتند، پيشنهاد شده بود. اما به هرحال تا زمانيکه اين دو بزرگوار در ايران آزاد بودند، عملاً خود رهبری اصلاح طلبان را به پيش می بردند و شورای هماهنگی نقش تشکيلات رهبری را در جنبش، به خود نگرفته بود.

مجاهدين هم تقريباً فرآيند مشابهی را 30 سال پيش طی کردند. تا آنجا که به خاطر دارم ايده تشکيل شورای مقاومت از طرف آقای مهدی خانباباتهرانی مطرح شد. ممکن است در اين رابطه اشتباه کنم و هيچگاه از اقای خانباباتهرانی سؤال نکرده ام و خودشان بهتر از هر کسی می توانند بگويند؛ اما مسلم است که موضوع تشکيل شورای مقاومت را آقاي مهدی خانباباتهرانی در نظر داشت وقتی از نيروهای چپ دموکراتيک همان زمان در ايران دعوت کرد که تشکيلاتی بنام شورای متحد چپ شکل دهند تا اين شورا بتواند نقش فعال را در همکاری با مجاهدين برای شکل دادن شورای مقاومت، از نيروهای گوناگون اپوزيسيون آن زمان، ايفا کند. شورای متحد چپ در ايران شکل گرفت و نطفه اوليه شورای مقاومت نيز در ايران بسته شد اما پس از خروج آقای رجوی از ايران، شورای مقاومت در خارج واقعيتی ملموس يافت. به عبارت ديگر خيلی از اين نظر نيز شباهت با شورای هماهنگی می بينم که در ايران تشکيل شد اما نقش پررنگ خود را با انتقال رهبری اصلاح طلبان به خارج، پيدا کرده است.

اما اشتباه اصلی مجاهدين وقتی که شورای مقاومت، اصلی ترين جريان سياسی اپوزيسيون بود، در اين بود که رهبری خود را در اين شورا، يکسان می ديدند با رهبری خود در سازمان مجاهدين، هر چند در حرف چنين نمی گفتند، و مشخص تر آنکه هميشه سعی می کردند به جمهوری اسلامی ثابت کنند که اينها بيشتر به حکومت اسلامی معتقد هستند و گويی جمهوری اسلامی واقعی را نمايندگی می کنند، بجای آنکه درک کنند اساساً اپوزيسيون به اين خاطر اپوزيسيون است که علاقه ای به جمهوری اسلامی ندارد. هنوز پس از اين همه سال تلويزيونی که مجاهدين درست می کنند گوينده زن آن با حجاب ظاهر می شود و در کنگره هايشان همه خانم ها با حجاب اسلامی هستند. تشکيلاتی که اين همه سال در غرب بوده است بعيد است که همه خانم های شرکت کننده در آن داوطلبانه پوشش اسلامی را برگزينند. مطمئناً اين روش بخاطر خنثی کردن حرف های جمهوری اسلامی است که آنها را منافق می خواند. سؤال اين است که آيا اين اقدام مجاهدين تغييری در منافق خوانده شدن آنها داده است يا که فقط باعث شده است از رشد خود آنها جلوگيری شود. در اينجا منظور بحثم اشتباهات نظری و سياسی مجاهدين در همه اين سالها نيست. اينجا جای آن بحث ها نيست. منظورم بحثی عملی در رابطه با همکاری نيروها در يک شورای رهبری برای رهبری کردن کل اپوزيسيون است که در تجربه شورای مقاومت اين مهم شکست خورد. البته فقط نبايد به مجاهدين نگريست بلکه بايد به مخالفين آنها نيز نگاه کرد که يا کل روشهای شورا را پذيرفتند و يا که برعکس همه را به دور ريخته و از آن بيرون آمدند و نتوانستند به رشد آن ياری رسانند.

امروز ما تجربه مشابهی را در رابطه با شورای هماهنگی جنبش سبز در پيش رو داريم. مثلاً تلويزيون رسا را نگاه کنيد و خانم گوينده ای که با حجاب اسلامی ظاهر می شود، سمبل همان آغاز اشتباه آميزی است که 30 سال پيش اپوزيسيون ايران تجربه کرد. خرده به خانمی نميگيرم که از ايران آمده و علاقه دارد که همچنان حجاب اسلامی بر سر کند اما اکثر خانم های ايرانی وقتی فشار دولت اسلامی نباشد حجاب را نمی پسندند و بسياری ديگر نيز پس از چند سال در خارج، حجاب اسلامی را کنار می گذارند. اين حرف در مورد پاکستانی ها درست نيست اما در مورد ايرانی ها درست است. آخر قابل فهم است در داخل کشور وقتی رژيمی هست که اسيد ريختن روی صورت زن بی حجاب را تشويق می کند، زنان سعی کنند روسری را با تغييراتی حفظ کنند اما در خارج آيا همه خانم های ايرانی همچنان دوست دارند پس از زندگی در خارج، حجاب بر سر کنند؟ واقعيت چنين نيست. اکثريت خانم های ايرانی مسلمان در خارج نشان داده اند که حجاب را انتخاب نمی کنند. در نتيجه چرا تلويزيونی که سمبل اپوزيسيون ميخواهد باشد بايد اينگونه عمل کند و فقط خانم های محجبه گوينده اش باشند؟ اين درست روش مجاهدين است که ميترسيدند منافق خوانده شوند و اينگونه رفتار کردند. آيا عملاً دولت جمهوری اسلامی و سخنگويانش نظير آقايان لاريجانی نبوده اند که مدتهاست آقايان موسوی و کروبی را منافق خوانده اند. چه فرقی میکند که تحميل های داخل کشور را برای خنثی کردن اتهامات آنها، در خارج هم ادامه دهيم؟ بايد اين ملاحظات را به دور ريخت.

مسأله ای که می بينم متأسفانه اين است که کسانيکه خود ايده شورای هماهنگی جنبش سبز را مدت ها پيش از اعلام آن از سوی ان دو بزرگوار مطرح کردند و به تطور آن ياری رساندند، دارند کم کم از آن جدا می شوند و ايده تشکيل شورای های متعدد را مطرح می کنند. احزاب و سازمان های متعدد که وجود دارد و اتحادهای عملی نيز هميشه بوده و هست. اگر منظور ايجاد شورای هماهنگی برای نيروهای فعال در جنبش سبز است در آنصورت قبول اين جدايی سرآغاز آن بلايی است که بر سر شورای مقاومت آمد. ای کاش پيش از آنکه دير شود، شورای هماهنگی تلاش کند اشتباهات مجاهدين را در رابطه با برخورد به نيروهای ديگر جنبش دموکراسی خواهی ايران مرتکب نشود و همچنين نيروهای ديگر جنبش دموکراسی خواهی نيز بجای قهر، سعی کنند که اصلاح طلبان و مواضع آنها را درک کنند. تصويری که از وحدت در داخل کشور هست هميشه بخاطر عنصر سرکوب رژيم شکلی کاذب دارد و با وحدت دموکراتيک نيروهای ناهمگن فرسنگها فاصله دارد و در جامعه باز نميتواند چنان اتحادهای تحميلی دوام آورد. در جامعه باز همه وحدت ها با قبول واقعيت دگرانديشی ديگران و در عين حال با مصالحه و کنار آمدن صورت می گيرد و نه با زور و تحميل. نه زور و تحميل خارج از خود اين نيروها، که در ايران وجود دارد، و نه زور و تحميل قدرت نيرويی که امروز قوی تر است، قادر است وحدت ايجاد کند. به ياد آوريم زمانی بود که مجاهدين قوی ترين و محبوب ترين نيروی اپوزيسيون بود. نبايد بخاطر قوی بودن، در داخل شورای هماهنگی به ديگران تحميل کرد و بايد روش مشارکت نيروها را دنبال کرد و تا می شود در داخل شورا از رقابت پرهيز کرد و دگرانديش بودن ديگران را درک کرد و با هم به مصالحه رسيد. رقابت ها در خارج شورا وجود دارد و خواهد داشت و هيچ اشکالی هم ندارد و برای رشد جنبش سياسی مفيد است، اما شورای هماهاهنگی برای مشارکت و همکاری است.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم فروردين ماه 1390
April 2 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/571-TekrareEshtebah.htm
2. http://www.ghandchi.com/630-sabz.htm
3. http://www.ghandchi.com/650-StateAndOpposition.htm

پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۰

يکبار ديگر نئوکان ها هوس نظام سازی کرده اند

يکبار ديگر نئوکان ها هوس نظام سازی کرده اند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/663-NationBuilding.htm

در سال 2003 در زمان حمله آمريکا به عراق اولين باری بود که مردم ايالات متحده صدايی را از بخشی از محافل قدرت سياسی در درون کشور خود می شنيدند که بيشتر به تلاشهای ابرقدرت شوروی در قرن بيستم شبيه بود، و آن هم توهمات نئوکانها بود که قول می دادند عراق را با تصرف، نظام سازی کنند، و از آن ژاپن دومی بسازند، هرچند حتی آنچه در ژاپن پس از جنگ دوم جهانی انجام شد نظام سازی نبود. به هرحال آمريکا که پيروزی در افغانستان را خيلی سريع بدست آورد به راحتی اين رؤيا را پذيرفت و تصرف عراق نيز خيلی سريع به وقوع پيوست، هرچند ديری نپاييد که مردم آمريکا از خواب بيدار شدند و با رأی دادن به اوباما به ادامه جنگ در عراق و همه رؤياهای نظام سازی در آن کشور، پايان دادند.

اگر آخرين پروژه نظام سازی شوروی در افغانستان نه تنها پايان اينگونه تخيلات بلکه پايان خود نظام سوسياليستی در آن کشور بود، در آمريکا وداع با نظام سازی در عراق پايان تخيلات نظام سازی نبوده است، و با آغاز انقلابهای اخير خاورميانه گويی پروژه نظام سازی باری ديگر به دنبال مشتری برای اين ديدگاه شکست خورده در آمريکا می گردد.

از آنجا که بخشی از آينده نگرهای جهان و مشخصاً آقای نوت گينگريچ که يکی از کانديداهای بالقوه جمهوريخواهان در انتخابات آتی رياست جمهوری در آمريکا محسوب می شود، به دليل سالها تلاش آقای آلوين تافلر در زمره سياستمداران آينده نگر توصيف می شود، لازم می بينم در اين مورد توضيح دهم که همه آينده نگرها، نه تنها موافق نئوکانيسم نيستند، بلکه اکثراً همانگونه که در نوشتار ديگری سالها پيش توضيح دادم بطور فعال با جنگ در عراق و نئوکانها، مخالفت کردند، و همان نيروها نيز بودند که اول بار باراک اوباما را که مخالف جنگ در عراق بود -- آنهم مدتها پيش از کانديد شدن اوباما برای رياست جمهوری آمريکا -- به جامعه روشنفکری آمريکا، معرفی کردند. باری، جدا از همه اين موضوعات شخصی اجازه دهيد نظر خود را در مورد پروژه نظام سازی توضيح دهم.

نظام سازی در واقع از جنبش ليبرالی و سنت های جامعه باز بيرون نيامده است. کانت و جان لاک يا حتی لايبنيتس و جفرسون از جامعه ايده آل خود صحبت می کنند اما آن را محصول فعاليت آزاد شهروندان می دانند. اگر در قانون اساسی آمريکا اين ايده آل به شکل انعکاسی از ديدگاه جان لاک با عبارت "زندگی، آزادی و مالکيت خصوصی" بيان شده است، پيش از آن در بيانيه استقلال آمريکا، به قلم توماس جفرسون و با انعکاس ديدگاه لايبنيتس، ايده ال جامعه جديد با عبارت "زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی" بيان شده است. البته در هر دو مورد لغت آزادی به معنی حريت است که مشخصاً با حقوق قبول شده اقليت نظير متمم قانون اساسی آمريکا بيان می شود يعنی آزادی هايی که دولت بايد تضمين کند و نه فقط آنچه دولت نبايد در آن دخالت کند که در قانون اساسی برشمرده شده اند (1)

اما هر دو بيان جامعه ايده ال جنبش ليبرالی و سنت جامعه باز فرسنگ ها از هر نوع نظام سازی به دور است و با قبول آزادی و جامعه باز در پی توانمند کردن شهروندان برای ساختن آينده خود است. در مقابل اين ديدگاه سنت ليبراليسم و جامعه باز، سنت کمونيستی در تاريخ در پی نظام سازی بوده است (2).

البته در درون جريانات سوسياليستی و کمونيستی، لنينيسم بيشترين مظهر نظام سازی در تاريخ بوده است. جالب است که خود لنين وقتی در زمان جنگ جهانی اول از سوسيال دموکراسی اروپايی جدا می شود، دليل مخالفتش، سمت گيری سوسيال دموکراسی اروپايی با دولتهای خودی برای اعمال سلطه امپرياليستی بود. يعنی دولت های غربی که در کشورهای تحت سلطه، دولت و نظام اجتماعی را زير يوغ خود برده و آزادی شهروندان را در مستعمرات و نومستعمرات زيرپا می گذاشتند موضوع انشعاب عنوان می شد. اما خود لنين بعد از پيروزی انقلاب اکتبر، کمينترن -- انترناسيونال سوم -- يعنی تشکيلاتی را ساخت که هدفش نظام سازی در همه مستعمرات با ياری گرفتن از جننبش های آزاديبخش در آن سرزمين ها بود، چرا که می گفت کمونيسم هرچند می تواند با پيروزی سوسياليسم در يک کشور آغاز شود اما برای پيروزی کمونيسم در جهان بايد در کشورهای ديگر دنيا نيز هرچه زودتر نظام سوسياليستی به پيروزی برسد. اين پروژه کمينترن که در زمان لنين آغاز شد، در زمان استالين به اوج خود رسيد و پس از مرگ استالين نيز ادامه يافت و حتی منتقدين استالين در شوروی نيز، نوع ديگری از برنامه نظام سازی را تحت عنوان "راه رشد غيرسرمايه داری" اختراع کردند و تا به آخر در کشورهايی نظير افغانستان ادامه دادند. لازم است همچنين متذکر شوم که رژيم جديد شوروی از همان ابتدای کار به دستور شخص لنين همه اعضای خانواده تزار را مخفيانه به قتل رساند و به اينگونه روش ديکتاتوری و پشت کردن به روش های جامعه باز را با مخفی ساختن اينگونه تصميمات سياسی از همان ابتدا بنيان گذاشت و در زمان استالين در طی تصفيه های حزبی به اوج خود رساند و نهادينه کرد، وقتی خود بنيانگذاران آن سيستم شوروی، نظير بوخارين، نيز به اتهام دروغين ستون پنجم آلمان، اعدام شدند، هنگاميکه خود دولت شوروی بطور مخفيانه با آلمان هيتلری قرارداد عدم تجاوز امضاء کرده بود. بطور خلاصه ديکتاتوری و استبداد همواره در کنار نظام سازی بوده است چرا که هردو با آزادی بيگانه اند و يکديگر را تقويت می کنند.

به هرحال منظور آنکه نظام سازی و ديکتاتوریِ همزاد آن، چيزی است که در کشورهای کمونيستی و کمينترن با لنينيسم برای دنيا به ارمغان آورده شده است و گرچه همانطور که در نوشتار مورد اشاره در بالا توضيح داده ام، هر دو ريشه خود را در مارکسيسم دارد، اما اکثريت احزاب سوسياليست که در اروپا بودند به دليل قدرت سنت ليبراليسم و جامعه باز در آن جوامع، از اين خط مشی نظام سازی و ديکتاتوری، در عمل، فرسنگها فاصله داشته اند. حال سؤال اين است که چطور اين پديده در آمريکا از سوی گروهی که خود را مخالفين سرسخت کمونيسم می دانند، دنبال می شود. اولين منتقدان چپ که در دوران تصفيه های استالين به همراه برتراند راسل از آن دادگاه های استالينی نقد کرده و افشاگری کردند کسانی نظير سيدنی هوک بودند که با تروتسکی نزديک بودند. تروتسکی با نظام سازی مخالفتی نداشت فقط معتقد بود که نظام سوسياليستی بايد به شکل جهانی خلق شود. به عوض لنين معتقد بود که در يک کشور، روسيه، هم می شود نظام را ساخت اما هم زمان بايد برای ساختن نظام سوسياليستی در اقصی نقاط دنيا تلاش کرد و اين کار را هم، هدف کمينترن قرار داد. برخی تروتسکيستهايی که بعدها حتی، خودِ مارکسيسم را نيز به کنار گذاشتند، متأسفانه تعلق خود را به نظام سازی کنار نگذاشتند و طنز آميز آنکه وقتی عملاً با مشکل لنين روبرو شدند، يعنی وقتی از نظام سازی همزمان در جهان دلسرد شدند، در پی ساختن کاريکاتور کمينترن رفتند که دنبال نظام سازی در کشورهای مختلف با استفاده از طرفداران نئوکان بود. البته بايد اشاره کنم که اکثريت منتقدين استالينيسم که آغازگر تريبون برتراند راسل در محکوم کردن دادگاه های استالين بودند، به اين راه نيافتادند، و خدمات گرانقدری به جنبش حقوق بشر در جهان کردند، هرچند بايد اذعان کرد که اکثراً آنها عرصه فعاليت سياسی را نيز دنبال نکرده و به عرصه های فرهنگی و فکری و مدنی و حقوق بشری پرداخته اند.

خلاصه آنکه نئوکان ها واقعيتی در عرصه سياسی آمريکا هستند که امروز با آغاز انقلاب های خاورميانه دوباره نظراتشان مطرح شده است. در زمان انقلاب های اروپای شرقی و شوروی در دهه های پايانی قرن بيستم نيز اين جريانات مطرح شدند و پس از نخستين سالهای آزادی آن سرزمينها از يوغ نظام شوروی، نئوکانها سعی کردند با برخوردی استعماری به نيروهای تازه رهبری مردم در آن کشورها برخورد کنند و اين امر سبب شد که اين کشورها تا مدتی حتی از آمريکا دور شده و احساس کنند که رفتاری مانند شوروی سابق با آنها می شود. حتی خود مقامات روسيه نيز مدتی چنين احساسی را نسبت به آمريکا پيدا کردند. از زمان روی کار آمدن دولت اوباما در آمريکا، خوشبختانه دولت های تازه دموکراتيک در اروپا، آسيا و آمريکای لاتين شاهد برخورد مساوی با احترام متقابل از سوی آمريکا بوده اند و بيشتر احساس کرده اند که با آزادی شهروندان آنها برای انتخاب دولت، و ساختن جامعه خود به گونه ای که مطلوب نظرشان است، تحت فشار نيستند. اما کشورهای خاورميانه که تازه در پی انقلاب و ساختن دولتهای دموکراتيک خود هستند، از يکسو با نيروهای بنيادگرای اسلامی روبرو هستند که نوع نظام سازی خود را برای آنها خواب ديده اند و از سوی ديگر با نئوکانها روبرو هستند که می خواهند برای آنها نظام سازی کنند. مطمئن هستم در اين دنيای گلوبال، جوانان اين کشورها خيلی بهتر از پيشينيان خود در اروپا، آسيا و آمريکای لاتين نشان خواهند داد که فرزند صغير دموکراسی نيستند و راه خود را خواهند يافت و آنچه برايشان مقدس خواهد ماند همان "زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی" است.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم فروردين ماه 1390
March 31 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/528-InvasionOfPrivacy.htm
2. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۹

چهارشنبه سوری نقطه عطفی در جنبش سياسی ايران بود

چهارشنبه سوری نقطه عطفی در جنبش سياسی ايران بود
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/662-Chaharshambehsouri2.htm

چهارشنبه سوری امسال همانطور که پيش بينی می شد يک روز تاريخی بود (1).

چهارشنبه سوری 1389 نقطه عطفی در مبارزات 30 ساله عليه جمهوری اسلامی محسوب می شود چرا که برای نخستين بار يک جنبش سراسری در ايران خود را در اين روز به منصه ظهور رساند. در واقع در تمام اين 30 سال هيچ روزی نبوده است که جنبش مردم در سراسر ايران در يک روز مخالفت خود را با جمهوری اسلامی ايران، بيان کند.

همچنين شعاری را که در اين روز از آن طريق جنبش جوانان ايران پاراديم تازه ای برای ادامه مبارزات اخير ارائه کرد، شعار "ديکتاتور به پايان سلام کن" بود (2).

اين شعار برخلاف شعارهايی نظير مرگ بر ديکتاتور، به روشنی از امکان بقای ديکتاتوری به رغم مرگ ديکتاتور فاصله می گيرد، و همچنين هدف خود را مرگ کسی نميگذارد، بلکه هدف شعار به روشنی پايان دادن به استبداد و ديکتاتوری است (3).

در واقع شعار "ديکتاتور به پايان سلام کن" نه تنها وداع با ديکتاتوری جمهوری اسلامی را بيان می کند بلکه وداع با هرگونه ديکتاتوری را هدف خود قرار داده و سازندگان آن بُعد خيابانی جنبش را گسترش دادند و به گفته يکی از آنها قرار دادن اين بنرها در نقاط مختلف همچنين اين هدف را دنبال می کند که نشان دهد مبارزه محدود به خيابانها نيست.

اين شعار يکی از درست ترين شعارهای يک قرن اخير در مبارزات مردم ايران عليه ديکتاتوری است که در چهارشنبه سوری امسال بصورت بنر در نقاط مختلف بر ديوارهای شهرهای اَيران نقش بست و هوای تازه جنبش جوانان را نويد داد. جنبشی که بخوبی آگاه است پس از اين رژيم، نميخواهد دوباره ديکتاتوری ديگری، در سرزمين ايران شکل بگيرد.

درست است کسی نظير گورباچف در رأس تشکيلات مخوف کاگ ب شوروی بود اما وی به روشنی از آن رژيم استبدای فاصله گرفت و نه آنکه شکنجه گران آن رژيم را در خفا جزو اطرافيان خود داشته باشد و به مردم دروغ بگويد. در نتيجه "ديکتاتور به پايان سلام کن" شعاری است که به رغم آنکه راه را برای آنها که ديکتاتور بوده اند اما تغيير کرده اند باز می گذارد، دروغ گويان را نيز برملا می کند -- يعنی آندسته از رهبران سياسی که در حرف از رژيمهای ديکتاتوری بريده باشند و خود را در اپوزيسيون معرفی کنند، اما در ميان اطرافيان خود کسانی را جاداده باشند که نه تنها در جنايات عليه بشريت شرکت داشته اند بلکه بعنوان مشاوران پشت پرده همان اهداف رژيم ديکتاتوری را دنبال کنند و در خفا نيز نظير نئونازی ها به همان اعمال گذشته ادامه دهند. در واقع اين شعار تکامل شعار "مرگ بر اين دولت مردم فريب است" که پس از انتخابات 22 خرداد 1388 ميليونها ايرانی خسته از فريب و ديکتاتوری را بويژه در تهران به خيابانها کشاند.

اما رژيم جمهوری اسلامی در دوسال گذشته با وجود آنکه اعضاء ارشد حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی را به زندان افکند و نزديکترين اطرافيان ميرحسين موسوی و مهدی کروبی را بازداشت کرد از اقدامی در مورد اين دو بزرگوار، خودداری ورزيد. چرا؟ برای رژيم آشکار بود که اگر اين دو کشته شوند فوراً جنبش مردم جای آنها را با رهبران راديکالتر پر خواهد کرد. به عبارتی ديگر همواره آيـت الله خامنه ای اين پند محمد خاتمی را در نظر داشت که به او از همان اولين هفته مبارزات مردم پس از انتخابات 1388 گفته بود که به ميرحسين موسوی اجازه دهد اپوزيسيون را مديريت کند. در نتيجه کشتن اين دو بزرگوار نه تنها امکان چنين مديريتی را از بين ميبرد بلکه به شکل گرفتن رهبری تازه سکولارتر برای جنبش ياری ميرساند. اگر هم اين دو بزرگوار به زندان ميافتادند يا در حصر خانگی قرار داده می شدند، نفوذشان در ميان مردم و نقش آنها در رهبری مردم بيشتر ميشد. در نتيجه سؤال پيش ميايد که پس چرا اکنون رژيم از گزينه زندان يا حصر خانگی دارد استفاده می کند؟

پاسخ سؤال اين است که رژيم نميخواست پيش از آنکه جنبش سرکوب شده باشد، اين دو بزرگوار از ميان برداشته شوند. در واقع آزمايش 25 بهمن، هم برای رژيم مهم بود و هم برای جنبش. رژيم حتی شايع کرد که پاسداران در آن روز به کسی تيراندازی نخواهند کرد تا ببيند وسعت جنبش چقدر است اما بازهم در وسط کار از قدرت جنبش ترسيد و صانع ژاله و محمد مختاری را به قتل رساند. در نتيجه برای رژيم آشکار شد که اين جنبش هنوز باقی است و همانطور که آيت الله جنتی، از رهبران رژيم، در روزهای 16 آذر سال جاری گفته بود که اين جنبش آتش زير خاکستر ست، برای کل رژيم روشن شد که اين واقعيتی است که با آن روبرو ست. در واقع نه اپوزيسيون بلکه آيت الله جنتی بود که سه ماه پيش می گفت که ايران بسوی انقلاب ميرود (4).

اما برای سرکوب جنبش خيلی روشن است که با توپ و تانک ميسر نيست، اگر بود که رژيم شاه در ميدان ژاله انقلاب 1357 را پايان داده بود. سرکوب رژيم چند شرط ميخواهد. اول پاسخ دادن به مطالبات جنبش. دوم داشتن حمايت بين المللی که امکانات مالی لازم برای دادن پاسخ به مطالبات را فراهم کند. سوم تغييرات لازم در ترکيب رهبری کشور تا بتوان به مطالبات سياسی و فرهنگی جنبش نيز پاسخ گفت. و مرحله آخر اين است که با رهبران جنبش چه کار کنند. يعنی اگر رژيم شاه توانست در سالهای 1339- 1342 جنبش و قدرت مخالفان را سرکوب کند اين هر چهار شرط را انجام داد و بالعکس در 1357 نتوانست اين چهار شرط را برآورده کند.

آقای احمدی نژاد در چند ماه اخير توجه ويژه ای به مطالبات مردم کرده است. برنامه هدفمند کردن يارانه ها توانست در زمانيکه دولت با تحريمهای بين المللی روبروست امکانات مالی فراهم کند که کمکی به طبقات محروم کشور داده شود. درست است يارانه نقدی ابداً جبران آنچه طبقات متوسط با از بين رفتن يارانه ها از دست ميدهند را نميکند و طبقه متوسط را ناراضی تر ميکند اما برای طبقات محروم جامعه يارانه های نقدی قدری کمک است هرچند در مجموع، قطره ای ياری در دريای محروميت آنها است. از نظر فرهنگی نيز آقای احمدی نژاد با مطرح کردن بحث مکتب ايرانی توانسته است قدری به مطالبات سکولار جوانان در اين عرصه پاسخ دهد و اتفاقاً هم آواز شدن اصلاح طلبان با برخی اصولگرايان نظير علی مطهری در اين رابطه که حتي با همينقدر امتياز به سکولارها دشمنی ميورزد، به ضرر اصلاح طلبان شده است. مثلاً اصلاح طلبان ديروز وقتی آقای احمدی نژاد با يک خبرنگار زن در اسپانيا در خارج مصاحبه ميکرد خودشان در تلويزيون رسا، آنهم در خارج کشور، با آوردن گوينده زن محجبه گفتند که کار آقای احمدی نژاد اسلامی نيست، بجای آنکه بگويند آنچه آقای احمدی نژاد در اسپانيا کرده است را بايد در ايران هم بکند يعنی خانم های گوينده بی حجاب حق داشته باشند در تلويزيون کار کنند. برخورد غلط اصلاح طلبان در اين زمينه مثل عملکرد آقای خاتمی در زمان رياست جمهوری وی است که سعی ميکرد ثابت کند با خانمی در خارج دست نداده است. به هرحال از نظر پاسخگويی به مطالبات فرهنگی نيز آقای احمدی نژاد گام هايی برداشته است.

اگر به جناح های ديگر رژيم جمهوری اسلامی نگاه کنيم، برادران لاريجانی با حمله به اصلاح طلبان و نيز حمله به مکتب ايرانی آقای احمدی نژاد، بيش از بقيه ديکتاتورها دارند به پايان خود سلام می کنند (5).

دولت احمدی نژاد تا هنگاميکه نتواند اولين سه شرط برای پاسخگويی به مطالبات جنبش را فراهم کند بنظر ميرسد ترجيح می دهد به اقدام عجولانه ای در زمينه چهارم، يعنی در مورد رهبران اصلاح طلب، دست نزند -- چرا که می داند در آنصورت با رهبران راديکال تر در اپوزيسيون روبرو خواهد شد. البته اگر خيالش از جنبش راحت شود ممکن است بيش از حصر خانگی برای آقایان موسوی و کروبی و رفسنجانی در نظر بگيرد. اما تا آنجا که به روحانيت رسمی و در رأس آنهم آيت الله خامنه ای مربوط می شود، اين سطح از پراگماتيسم را نميشود ديد. آقای احمدی نژاد هرچند اصولگرا خوانده می شود بسيار به آقای رفسنجانی از نقطه نظر ديدگاه پراگماتيستی شبيه است. در همه اين پنج سال آقای احمدی نژاد در حرف از همه رهبران جمهوری اسلامی اصولگرا تر بوده است تا حدی که چاه جمکران را سمبل خود قرار داده است اما در عمل، دولت احمدی نژاد از تمام اصلاح طلبان در دولت های رفسنجانی و خاتمی، عملگرا تر بوده است؛ مثلاً بيش از همه آنها با آمريکا مذاکره کرده است هرچند تحت عناوين بسيار انقلابی.

برعکس، روحانيت دولتی است که بسيار منجمد و دگم عمل کرده است و حتی از خود آيت الله خامنه ای نيز کمتر حاضر به انعطاف پذيری بوده است. روحانيونی نظير آيت الله فاضل لنکرانی و نوری همدانی. جالب است وقتی آيت الله ناصر مکارم شيرازی در ارتباط با چهارشنبه سوری امسال حرفهای آيت الله مطهری را تکرار کرد آنگونه مورد تنفر واقع شد که فوراً تلاش کرد مواضع معتدل تر بگيرد اما روحانيت دولتی کلاً هنوز جنبش جوانان و مطالبات آن را درک نکرده است و نميداند که اين روحانيون بيشتر و بيشتر بعنوان مسؤلين وضع موجود در جامعه نگريسته می شوند. در زمان پايان رژيم شاه روحانيت دولتی توانست به رغم درباری بودنش در رژيم گذشته، نه تنها خود را دست نخورده نگهدارد، بلکه در رژيم جديد آيـت الله خمينی، امکانات و جايگاه بهتری نيز کسب کند. اما امروز آشکار است که با پايان ديکتاتوری جمهوری اسلامی، با چنين عملکردی، خمس و زکات و موقوفات روحانيت دولتی است که نابود خواهد شد (6).

اينکه جناح های مختلف قدرت حاکمه در ماه های آينده چگونه عمل کنند را از امروز نميتوان پيش بينی کرد بويژه آنکه انقلابهای کشورهای عربی، بسياری از معادلات پايه ای جمهوری اسلامی را دستخوش تغييرات کرده است و جالب است که در مورد بحرين، بخشی از جناح های جمهوری اسلامی با برخی جناح های آمريکا و اسرائيل موضع مشترک دارند و برخی ديگر از جناح های حاکم در ايران با برخی ديگر از جناح های آمريکا و کشورهای عربی هم موضع هستند. در مورد اردن در روزهای اخير اين اختلافات جناح ها به روشنی در مطبوعات جمهوری اسلامی منعکس شده است و در مورد کشورهای ديگر عربی نظير ليبی نيز همينگونه است و مسأله کليدی همان برخورد به نيروهای سکولار است که سالهاست در ايران جمهوری اسلامی مسأله بوده است و امروز در همه منطقه با قدرت نمايی نيروهای سکولار، هيچ کشوری نميتواند ديگر مانند گذشته فکر کند و خاورميانه را تقسيم شده بين اسلامگرايان راديکال و اسلامگرايان معتدل، تصور کند.

خلاصه جدا از اينکه هيئت حاکمه در ايران چه کار خواهد کرد، چهارشنبه سوری 1389 نقطه عطف جنبش سياسی اپوزيسيون 30 ساله در ايران بود و با سراسری شدن جنبش، فشار هيئت حاکمه در تهران تقليل پيدا خواهد کرد و بعد از شهرهای اصلی که از شيراز تا سنندج در اين چهارشنبه سوری خود را نشان دادند، ممکن است در اعتراضات بعدی شاهد حضور شهرهای کوچکتر باشيم. گفته می شود سه شنبه های اعتراضی در سال نو ادامه خواهند يافت. اميدوارم هرچه زودتر آقایان موسوی و کروبی از حصر خانگی آزاد شوند که مطمئناً آزادی آن دو بزرگوار، به ادامه بدون خشونت جنبش و اجتناب از خون و خونريزی، کمک خواهد کرد.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هفتم اسفندماه 1389
March 18 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/661-Chaharshambehsouri.htm
2. http://www.youtube.com/watch?v=1mBqVs9pyyg
3. http://www.ghandchi.com/660-Slogans.htm
4. http://www.ghandchi.com/645-Jannati.htm
5. http://www.ghandchi.com/654-Larijani.htm
6. http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm