یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۳

يادداشتی درباره جنگهای 30 ساله A Note about Thirty Years' War

يادداشتی درباره جنگهای 30 ساله
http://www.ghandchi.com/809-thirty-years-war.htm

A Note about Thirty Years' War
http://www.ghandchi.com/809-thirty-years-war-english.htm

يادداشتی درباره جنگهای 30 ساله
سام قندچي

English Text متن انگليسي

جنگهای 30 ساله اغلب به غلط بعنوان اوج جامعه قرون وسطايی و جنگهای مذهبی درک می شود. اما اين درکی بسيار دور از حقيقت است. جنگهای 30 ساله که در سالهای بين 1618 تا 1648 در اروپای مرکزی به وقوع پيوست، پايان قرون وسطی و پايان جنگهای مذهبی را در اروپا رقم زد.

در واقع جنگهای عمده مذهبی نظير جنگهای صليبی در اروپا پنج قرن پيش از جنگهای 30 ساله روی داده و در طی قرون وسطی ادامه داشت. در حاليکه جنگهای 30 ساله گرچه با کشمکش مذهبی کاتوليکها و پروتستانها برای تسلط بر اروپا آغاز شد اما به سرعت به جنگ داخلی اروپا تبديل و با نداشتن برنده، پايان کار به بردباری مذهبی و خيزش مدرنيسم انجاميد.

جنگهای 30 ساله نشانی بود که جامعه مدرن نميتواند از طريق مذهب سياسی که بخواهد چيرگی يابد، اداره شود و به اين صورت بنيان دولت های سکولار نه بوسيله افراد غيرمذهبی بلکه توسط خود مردم مذهبی، شکل گرفت.

می شود پرسيد که آيا پديده مشابهی در سه دهه اخير در خاورميانه روی داده است. آيا می توانيم اميدوار باشيم که جنگهای جاری در خاورميانه به ما کمک کند نه تنها در خاورميانه بلکه در سطح جهانی به درک فراسوی جنگ و بردباری مذهبی برسيم (1).

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ

دهم تيرماه 1393
July 1, 2014
 
پانويس:
 
1. فراسوی جنگ

 

Sam Ghandchi

Persian Text متن فارسی

Thirty Years' War is often misunderstood as the peak of religious wars and Medieval society itself. Nothing could be further from the truth. Thirty Years' War which happened from 1618 to 1648 in Central Europe actually marked the end of Middle Ages and religion based wars in Europe.

In fact, the major religion based wars in Europe such as the Crusades began five centuries before the time of Thirty Years' War and continued during the Middle Ages. Whereas Thirty Years' War, even though started with religious strife of Catholics and Protestants to dominate Europe, but it soon became a European civil war, and having no real winners, ended up in religious tolerance and rise of modernization.

Thirty Years' War was a sign that modern society cannot be managed by any political religion seeking dominance and the foundations of secular states started to be formed, not by the irreligious individuals but by religious people themselves.

One wonders about a similar phenomena in the last three decades in the Middle East. Could we hope that the current religious wars in the Middle East can help us to arrive at a beyond war understanding and religious tolerance not only in the Middle East but worldwide (1).

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
July 1, 2014


Footnotes:
1. Beyond War



ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@

پنجشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۳

فراسوی جنگ Beyond War


فراسوی جنگ
سام قندچي

English Text متن انگليسي


فهرست مطالب

مقدمه

جنبش سکولار دموکراسی خواهی در ايران و بقيه خاورميانه، بهترين عامل بازدارنده در برابر خطر جنگ در منطقه و فراسوی آن است و ميتواند برای اجتناب از جنگی در اين منطقه حساس، به گامهای نخست برای کوشش در راه ايجاد آلترناتيو فراسوی جنگ ياری رساند.  همانگونه که در آينده نگری در برابر تروريسم آمده، آلترناتيو در برابر تقابل دموکراسی های غربی و تروريسم اسلامي، پيروزی جنبش سکولار دموکراسی خواهی در ايران و بقيه خاورميانه است (1).

اگر ديدگاه ارتجاعی اسلامگرائی انقلاب 1357 ايران بيان بازگشت به گذشته، در پاسخ به بحران جامعه صنعتی بود، در مقايسه، بينش فراصنعتی گلوبال امروز از جهان، از ديدگاه جنبش سکولار دموکراسی خواهی ايران، بيانگر جامع ترين کوشش فراسوی پاراديم جامعه صنعتي،  در پاسخ به رويدادهای گلوبال است.

اگر اساسأ جنبش های ترقی خواهانه در غرب از توجه به جنايات رژيم هائی نظير جمهوری اسلامی مسامحه کرده اند، و توجه خود را معطوف به نقد جريانات ناسيوناليسم افراطی مداخله جوی غرب نموده اند، فعالين جنبش دموکراسی خواهی ايران، نه تنها خصلت قرون وسطائی رژيم هائی نظير جمهوری اسلامی را نشان داده اند، بلکه به غرب ياد آور شده اند که وقتی با ناسيوناليسم افراطی غرب مقابله ميکنند،  به دستاوردهای خود در عرصه های ارزش های حقوق بشري، دموکراسي، و عدالت وفادار مانند، و اين ارزش ها را فدای ملاحظات معامله با کشورهای توسعه نيافته نکنند، يعنی با ظاهر مبارزه با کلونياليسم، در جهت خشنودسازيappeasement رژيم های قرون وسطائی نظير جمهوری اسلامی نباشند.

جنبش دموکراسی خواهی ايران با جريانات مداخله جوی غرب مقابله ميکند، اما نه نظير برخی گروه های ضد جنگ در غرب، که با استفاده  از شعار های باصطلاح ضد امپرياليستی ضد آمريکائی رژيم هايی نظير جمهوری اسلامی ايران، سکوت خود درباره قساوت های اين رژم ها را توجيه ميکنند.  اين امر به اين معنی *نيست* که فعالين جنبش دموکراسی خواهی ايران از ديدگاه مداخله جويانه ناسيوناليست های افراطی آمريکا که خواهان حمله به نقاط مختلف جهان، بمثابه راه حل بحران جامعه کهن صنعتی هستند، پشتيبانی ميکنند. اما تفاوت به اين معنی است که از نظر ما، عقائد و عمل قرون وسطائی رژيم های نظير جمهوری اسلامی ايران، همان اندازه نيروی واپس گرا در حهان است، که ناسيوناليسم افراطی مداخله جويان غرب.

جنبش دموکراسی خواهی ايران نيروهای ترقی خواه غرب را متحد خود ميشناسد.  اما نگرش قديمی از جهان، در ميان برخی از اين نيروها، صف بندی های نوين گلوبال در جهان کنونی را توضيح نميدهد، به اين معنا که نه تنها ما ديگر در عصر شکوفائی دولت های ملی زندگی نميکنيم، بلکه در واقع در عصر مرگ دولت های ملی بمثابه واحدهای سياسی آينده زندگی ميکنيم.

مدل تشکيلاتی فراسوی جنگ

اين جابجائی صف بندی های گلوبال درسال  1989 در "يک ديدگاه آينده نگر" توضيح داده شده، نوشتاری که از طرف دوست فقيد  جک لي که از پايه گذاران تشکيلات فراسوی جنگBeyond War در پالو آلتوPalo Alto کاليفرنيا درآمريکا در سال 1982 بود، تأييد و امضأ شده است (2).  اين نظرات حتی قبل از گسترش اينترنت، در زمان کشمکش های آمريکا و شوروی مطرح شدند، وقتی فراسوی جنگ،  نمونه ای از کوششهای بين المللی تازه، برای رفتن به فراسوی پاراديم جنگ و صلح دولت های ملی بود.

از اقتصاد تا علم، سازمان های فراملی جديد، هرروز در عرصه های مختلف بين المللی بوحود می آيند،  و ارتباطات جمعی و اينترنت به اين توسعه گلوبال ياری بسيار کرده اند.

بعدها پس از سقوط شوروي، تشکيلات سابق فراسوی جنگBeyond War،  به تشکيلات تازه ای با نام بنياد برای جامعه گلوبال تکامل يافت.  تشکيلات آلمانی فراسوی جنگ همچنان از همان نام قبلی استفاده ميکند Welt Ohne Krieg.  آين تشکيلاتها مستقل و فعاليت آنها خودگردان است.

در يک ديدگاه آينده نگر بحث شده همانگونه که قبيله و خانواده اهميت *سياسي* خود را در عصر جديد از دست داده اند، در عصر فراصنعتي، دولت های ملی بيش از پيش اهميت خود را در زندگی سياسی شهروندان خود از دست ميدهند.  تجديد حيات قدرت سياسی اجتماعات مذهبی يا خانواده ها، کوشش برای بازگرداندن گذشته، در راستای جستجو برای يافتن پاسخ به واقعيت کنونی است که شاهد از بين رفتن دولت های ملی به مثابه واحدهای سياسی هستيم.

بايستی تأکيد کرد که مرگ قبائل و خانواده ها بمثابه واحد های سياسي،  بمعنی مرگ عشق فرد به خانواده خود نبوده و نيست. به همينگونه نيز، مرگ دولت های ملي،  بمثابه واحد های سياسي،  به معنی مرگ عشق به ملت خود نيست همانگونه که مفصلأ  در نوشتار احساسات ملی  بحث شده اين عشق ملی به حيات خود ادامه ميدهد.  اما اهميت سياسی دولت های ملی کاهش می يابد، مثلأ سازمانی بين المللی نظير سازمان ملل،  ميتواند بيشتر از رئيس دولت کشور مطبوع فرد،  بر زندگی وی تأثيرگذار باشد.
 
در نتيجه آلترناتيو گلوبال برای زندگی *سياسي* جهان، فراسوی پاراديم دولت های ملی و کنفدراسيون آنها است.  اين بينش رفتن فراسوی دولت های ملی و جستجوی انتخابهای *فراسوی جنگ*،  آن جريانی است که برای نيروهای مترقی که خود را با جنبش ضدجنگ و طرفدار صلح همراه ميدانند، لازم است،  تا که به ايده آلهای ارزش های جهانی حقوق بشر، که در سالهای پايانی قرن بيستم مطرح شده، دست پيدا کنند.
 
 به همانگونه که کنفدراسيون قبائل و خانواده ها، در زمان تولد دولت های ملي، نميتوانست جايگزين تحول نوين دولت های ملی در آنزمان شود، سازمان ملل يا کنفدراسيون دولت های ملی نيز نميتواند معضلات دنيای امروز را حل کند، و برای تحقق ارزش های نو بايستی سازمان های نوينی را فراسوی دولت های ملی ايجاد شوند.
 
رلاتيويسم فرهنگی و ارزش های جهانی حقوق بشر
 
رلاتيويسم فرهنگی که در ميان جنبش های ضد جنگ و صلح کنونی محبوب است، ارزش های جهانی حقوق بشر، که خود آغاز گر اين جنبشها بوده را نفی ميکند، و اين انديشه مانع اصلی در برابر نيروهای ترقی خواه در غرب بوده و باعث شده که در جهان آلترناتيوی فراصنعتی در برابر جنگ و صلح جامعه صنعتی شکل نگيرد، و اينگونه برخی نيروهای ضد جنگ، به ياران نيروهای واپس گرای کشورهای توسعه نيافته مبدل شده اند.
 
طرفداران رلاتيويسم فرهنگی در واقع برای ديدگاههای دنيای توسعه نيافته احترامی قائل نيستند، وگرنه نيروهای واپس گرای کشورهای توسعه نيافته را محکوم ميکردند، همانگونه که ناسيوناليستهای افراطی غرب را محکوم ميکنند.  نگرش آنها به جنبش دموکراسی خواهی دنيای غيرغربی،  بسيار لطف منشانه است، وقتی که از درک نيروهای ترقی خواه ، که ازقصابی سکولارها بوسيله نيروهای قرون وسطائی در کشورهائی نظير ايران آنها را مطلع ميکنند، عاجزند. آنها فکر ميکنند صلاح کار را بهتر ميدانند که از دولتهائی نظير جمهوری اسلامی حمايت ميکنند و گزارش های قتل مرتدان، فطع دست، کور کردن، و قساوت های ديگر را ناديده ميگيرند، و نميشنوند که چگونه سکولارها در اين  جوامع،  توسط نيروهای فرون وسطائی نظير طالبان قلع و قم ميشوند. جوامعی که در آنها سکولاريسم و پلوراليسم قرن ها توسط اين نيروهای سياه در بند بوده است.
 
در واقع، مسأله عميق تر از درک نکردن فريادهای ترقی خواهان ايران، از سياهچالهای جمهوری اسلامی است. مشکل،  ديدگاه جامعه صنعتی گذشته در جنبش ضد جنگ کنونی است،  که آنرا عقب نگه داشته است. نيروهای ترقی خواه غرب ميتوانند از جنبش ايران بياموزند، وقتی فعالين سياسی اصول اساسی ايدئولوژی های گذشته جامعه صنعتی، چه اشکال  سوسياليستی آن و چه اشکال سرمايه داری آن را، بزير سوأل برند، و در فراسوی پاراديم های جامعه صنعتی به دنيا بنگرند.
 
ديدگاه جامعه فراصنعتي،  کوشش برای پايان دادن به وضعيت اکثريت انسانها، از زندگی به مثابه ابزار است،  که طی هزاره ها چنين بوده است،  و سعی در طرح زندگی اقتصادی و اجتماعی آينده بر محور امکانات هوش مصنوعی و ننوتکنولوژی است، و نه  در مقابل آن، که نتيجه ای جزتطويل زندگی بشر بمثابه ابزار  نبوده، و در واقع ياری رسانی به ديدگاه های واپس گرايانه اقتصادي، اجتماعي، و سياسی از انسان است.
 
ما اکنون سه دهه است که توسعه شديد فرا صنعتی را دربرخی نقاط مختلف جهان شاهد بوده ايم، اما هنوز ساعت کار هفتگی تغيير نکرده است. درست است که برخی از حرفه ها ممکن است بيش ازساعت کار هفتگی فرض شده گذشته کار کنند، اما جامعه در مقياس وسيع بايستی تا حال به کمتر از 30  ساعت  کار در هفته در کشور های پيشرفته ميرسيد. همچنين موضوع عدالت اجتماعی  در جوامع فراصنعتی مطرح است که چرا کاملأ با جوامع صنعتی متفاوت است، و مسائلی نظير ماليات و رفاه اجتماعي،  ميبايست در اين راستا تجديد ساختمان شوند، يعنی بر مبنای واقعيات کنوني.
 
تعهد به دنيای فراسوی جامعه صنعتی گذشته، مقاومت اصلی را در غرب،  از سوی نيروهای جامعه صنعتی بر ميانگيزد،  که پايگاه  نيروهای سياسی ناسيوناليست افراطی هستند، اما در کشورهای توسعه نيافته، بخاطر ضعف توسعه صنعتی،  مقاومت اصلی از سوی نيروهای ماقبل صنعتی است.  اين امر دليل رنگ و بوی مذهبی و ايدئولوژيک در جهان توسعه نيافته است، که بسياربيش از  کشورهای توسعه يافته است.
 
رلاتيويسم فرهنگی با لطف گرائی به کشورهای توسعه نيافته مينگرد، چرا که کماکان جهان را در چارچوب جنبش سوسياليستی گذشته ميبيند، هرچند با مدل سوسيال دموکراسی از سوسياليسم. .يعنی ديدگاههای ترقی خواهانه ای که از کشورهائی نظير ايران سرچشمه ميگيرند را جدی نميگيرند، زمانيکه اين ديدگاهها آلترنانيـوی در برابر ديدگاه های کنونی جنبش ضد جنگ در غرب هستند، جنبشی که اساسأ تأثير نيروهای سياه قرون وسطائی در خاورميانه و نقاط ديگر را ناديده ميگيرد.
 
نيروهای ترقی خواه غرب،  متحدين طبيعی جنبش دموکراسی خواهی ايران هستند، اگر که بتوانند مخالفت ارتجاع قرون وسطائی با گلوباليسم را،  از کوشش های برای دموکراتيزه و عادلانه کردن گلوباليسم در سطح جهانی تفکيک کنند، و همزمان، رلاتيويسم فرهنگی را بدور بريزند، بينشی که قادر نيست واقعيت توسعه های گلوبال فراسوی دولت های ملی را درک کند.
 
فراسوی دولت های ملي
 
دولت های بيشتر و بيشتری بعنوان نگهبانان ملت ها متروک ميشوند. کارائی اقتصادی آنها با غلبه شرکت های چند مليتی از بين رفته است.  بعنوان واحدهای اقتصادي، نظير خانواده، اهميت آنها بيشتر و بيشتر از بين ميرود.  اگر خانواده ها نقش اقتصادی و سياسی خود را قرن ها قبل از دست دادند، اين در زمان حيات ما است که دولت های ملی نقش اقتصادی خود را بيش از پيش از دست ميدهند. 
 
همانگونه که در بالا توضيح داده شد، اين ادعا به اين معنی نيست که ملت ها از بين ميروند يا اينکه استقلال کشورهای کوچک بی ارزش است. ملت ها بعنوان واحدهای اجتماعی جامعه بشری ممکن است قرن ها ادامه حيات يابند.  معهذا، نقش آنها بيشتر و بيشتر اساسأ اتنيک (قومي) ميشود (نظير مليت اسپانيائی در آمريکا).  فراخوان برای انحلال ارتش ها و بوروکراسی های ملی است که البته بايستی با دولت های بزرگ و پيشرفته شروع شود.  تعلق به مليت بايستی نظير عضويت در خانواده شود: رابطه ای داوطلبانه و به آسانی تغيير پذير.
 
نبايستی تعلق به ملت به معنی کشتن يا کشته شدن برای يک ملت باشد، همانطور که امروز ديگر تعلق به خانواده، به معنی کشتن و کشته شدن برای خانواده و قبيله نيست، و ملت ها نبايستی جمود و مقاومت در برابر ادغام مليت ها را ترويج کنند.  احزاب ملی که بسوی انزوا، جمود، و نظاميگری دولت های ملی ميروند تاريخأ ارتجاعی هستند، بويژه چنين احزاب ملت های پرقدرت،  برای سلامت و باز بودن جامعه گلوبال مضرند.
 
اگر برخی از ملت ها نظير برخی خانواده های انعطاف ناپذير،  ورود به اين تحول عصر ما را ديرتر از ديگران انجام دهند، تنها ميتوان برای آنها اظهار تأسف کرد،  و نه آنکه خواهان تحميل تغيير به آنها شد.
 
آنچه در بالا آمد در مقابل مدل سازمان ملل است.  سازمان ملل با پيش فرض مشروعيت دولت های ملی در نقش کنونی آنها بعنوان نگهبانان مردم معين، و مرزهای معين، شکل گرفته است. چنين پيشنهادی بر اين مبنا استوار است که آن حق و مشروعيت تاريخی به پايان رسيده است.
 
سازمان ملل شبيه کنفدراسيون قبائل (يا خانواده ها) است، با برسميت شناختن قدرت آنها بر روی شهروندان و سرزمين شان.  در مقايسه، پيشنهاد بالا اين مشروعيت و قدرت را فسخ و منحل ميکند، و آنرا با ارگانهای مقننه، قضائيه، و اجرائيه ماورأ "قبيله"، يعنی ماورأ دولت های ملی جايگزين ميکند.
 
سيستم پارلمانی دولت، با تقسيم قدرت و کنترل و توازن، ديگر برای تضمين آزادی بشر کافی نيست. سيستم پارلمانی شايد بهترين فرم شراکت شهروندان در قدرت در جامعه صنعتی بود.  در پنجاه سال اخير، شهروندان ملت های پيشرفته، ديگر ايده ال دموکراسی را مساوی دموکراسی نمايندگان نميبينند، و شراکت مستقيم در قانونگذاری شتاب بيشتری مييابد ( مراجعه کنيد به مقاله  قانونگذاری با رأی مستقيم و ايران).
 
اگر در جامعه صنعتي، احزاب بين المللي، نظير احزاب کمونيست، به احزاب ملی تغيير شکل يافتند، در عصر ما عکس آن صادق است.  رابطه احزاب ملی با ساختارها و سازمان های گلوبال، راه آزادی بشر و عدالت در جوامع فراصنعتی را ترسيم ميکند.
 
نتيجه گيري
 
حرکت در جهت اتحاد اروپا آغاز اين همگرائی تاريخی است. اصل مرکزی برای قانون اساسی جهانی بايستی برسميت شناختن حق فرد برای پيگرد شادی باشد، در هر نهادی، ملت ها، شرکتها، احزاب سياسی، خانواده، و يا ديگر نهادهای اجتماعی. همه نهادهای بشری نظير خانواده، مدارس، کليسا، انجمن های حرفه ای، شرکت های سهامی، رسانه ها، گروهای منافع مشخص، و غيره برای پاسخ به نيازهای خاص بشر شکل گرفته اند.  برخی از اين نهادها تکامل خواهند يافت و برخی ديگر محو خواهند شد، يا که متحول خواهند شد، و برخی ديگر نيز توسعه جديد را سد خواهند کرد.
 
ضمناً با موجوديت همه نهادهای گذشته مخالفت نميتوان کرد يا از همه آنها پشتيبانی هم شايسته نيست.  بايستی که نقش، کارائي، و ارزش هر کدام از آنها را، جداگانه، و به دقت درک کرد، قبل از آنکه تصميم گرفت که آيا آن نهاد سدی در برابر ترقی است و يا آنکه ميتواند رفرم شده و به ترقی ياری رساند.  پيگرد شادی برای فرد نميتواند از طريق نفی همه نهادهای اجتماعی بمثابه شر حاصل شود، و رشد فردی بطور اتوماتيک باصطلاح "همه چيز را در جای درست قرار نميدهد!"
 
درک صحيح از نهادهای بشری و نقش آنها، ميتواند به شادی شخصی بيش از هرگونه آنارشيسم، ياری رساند.  پس از انقلاب فرانسه، نابودی نهادهای اجتماعی سنتی، فرد را در برابر استبدادی که به سرعت شکل گرفت ناتوان کرد.
 
موارد مشابه در تاريخ فراوان هستند.  آنارشی مسأله نهادهای تکامل يابنده را حل نميکند، تنها بسادگی واقعيت را ناديده ميگيرد،  و ما را در برابر بدترين نهادها ناتوان ميکند، بدون آنکه آلترناتيو کارائی را در عمل ارائه کند.
 
پيروزی تمدن های جديد تضمين شده نيست.  يک فاجعه اقتصادی جهاني، ضايعه محيط زيستي، جنگ هسته ای، و يا برگشتهائی نظير جنبش ها و انقلاب های ارتجايی، ميتواند به حيات بشريت پايان دهد.  استبداد، فقر، تهديد جنگ و امراض، انواع بی عدالتی ها، در اين برهه زمانی ما را احاطه کرده اند.
 
در نتيجه چنين خوش بينی آينده بدون احتياط نيست. حتی گذار صلح آميز يا تغييرات راديکال و انقلابي،  ممکن است راه های گوناگون گذار به جامعه فراصنعتی در نقاط مختلف گيتی باشد.  سازمان اين تحول ممکن است همچنين شکل های مختلفی بخود بگيرد، و هر سازمان مترقی يکی از کوششهای جهانی برای ساختن دنيای گلوبال فراصنتعی آينده  است.
 
با اميد به ايجاد تشکيلاتهای مترقی جديدی که نقش های افقی و عمودی را برای تحقق جهان بينی تازه از آينده، ايفا و در مشارکت با با گروه های هم انديش برای تحقق اين آرمانها تلاش کنند می توان اصول اساسی تشکيلات گلوبال برای آلترناتيوهای فراسوی جنگ را در نکات زير خلاصه کرد:
 
خلاصه
 
1- مخالفت با ديدگاه عاميانه پول و منفعت مرکز بينی از مردم و جهان، و پشتيبانی از بيان جنبشی بسوی منقت روشن بينانه، برای فرد، موسسه، و يا دولت ها.
 
2- پرورش عدالت اجتماعی در اقصا نقاط جهان، از طريق ارائه يک  سکتور جامع خدمات اجتماعی در درون اقتصاد جهانی تا که اهداف دور فعاليت های خلاق بشر را پيش از انجام شدنی بودن اقتصادی آنها مورد حمايت قرار دهد.  بنيان چنين سکتوری بر صنوق عمومی بين المللی با سرمايه گذاری در توليد بسيار پيشرفته  می تواند فراهم شود، و با هدف تغيير فرهنگ عمومی کار-مرکزی جامعه صنعتي،  و نيز تشويق فعاليت های آزاد خلاق.
 
3. ترويج گلوباليسم و مقابله با ناسيوناليسم.  کمک به شکل گيری سيستم سياسی گلوبال بر بنيان توليد فراصنعتي.  ترويج شکل گيری ساختارهای نوين مقننه، قضائيه، و مجريه در سطح جهاني، که برای آزادی های فردی، عدالت اجتماعي، ترقي، خلع سلاح، و صلح فعاليت کنند. پيشنهاد برای ايجاد قانون اساسی گلوبال با هدف حذف قدرت سياسی دولت های ملي، و با شروع اين اقدامات از سوی دولت های ملی بزرگ.
 
4- اصرار بر دموکراتيزه کردن تمام نهادهای بشري، جهت پيگرد شادی فردي.  کوشش برای دستيابی به هماهنگی خودگردانautonomous synchronicity ، بمثابه ايده آل روابط انسانی فردی و نهادها.  همچنين مخالفت با هر شکل استبداد، جنگ، بی عدالتي، و خشونت، و کمک به فائق آمدن به غريزه ناخود آگاه فرار يا جنگ نهادينه شده در طی تکامل انسان، تغييری که تنها ضامن بقای صلح پايدار می تواند باشد.
 
5- پشتيبانی از ترقی تکنولوژی های جديد، نظير تکنولوژی فضائي، بيوتکنولوژي، رباط سازي، ارتباطات، هوش مصنوعي، ننوتکنولوژي، و غيره.  و پيش قراولی برنامه های تحقيقاتی در مورد بغرنجی های عدالت اجتماعي، آينده نهادهای مختلف بشري، و معضلات گوناگون سياسی و معنوي.
 
6- مخالفت با همه تبليغات باصطلاح "عصر جديد"،  که بازگشت به عصر تاريک انديشی را ترويج ميکنند.  تشويق به درک تازه از جهان و طرفداری از جسارت برای به چالش کشيدن اعتقادات فلسفی و مذهبی عاميانه درباره مبدأ و سرنوشت بشريت و جهان.
 
7- ترويج تشکيلاتها و نشريات گوناگون برای بحث درباره موضوعات گلوبال.
 
به اميد دنيائی فراسوی جنگ،
 
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
11 آذر 1383
December 1, 2004
 
پانويس:
1. ايران آينده نگر: آينده نگری در برابر تروريسم
 
2. يک ديدگاه آينده نگر
 
3. يادداشتی درباره جنگهای 30 ساله
http://www.ghandchi.com/809-thirty-years-war.htm
 
ديگر مطالب مرتبط:
 
 
Beyond War
Sam Ghandchi

Persian Text متن فارسی

Table of Contents

Introduction

The secular pro-democracy movement in Iran and the rest of Middle East, is the best deterrent to the danger of nuclear war in the region and beyond, and can help to avoid a nuclear war starting in that volatile part of the world, and to help the first steps of working for an alternative beyond war.  As explained in Futurism vs Terrorism, the alternative to the conflict of Western Democracies and Islamist terrorism, is the success of secular pro-democracy movement in Iran and the rest of the Middle East (1).

If the reactionary Islamist vision of the 1979 Revolution of Iran was a representation of a return to the past,  in response to the crisis of industrial society, in contrast, today's post-industrial global vision of the world, from the perspective of secular pro-democracy movement of Iran, represents the most thorough endeavor to go beyond the industrial paradigm in responding to the global events. 

If basically the progressive movements in the West have been neglecting the atrocities of regimes such as Islamic Republic of Iran (IRI), by focusing only on the demerits of ultranationalist interventionist political factions of the West, the pro-democracy movement of Iran, not only has shown the Medieval nature of regimes such IRI, but has also reminded the West of upholding its own achievements in the areas of human rights values, democracy, and justice when countering Western ultranationalists, rather than sacrificing human rights values for the exigencies of doing business in the undeveloped countries of the world, appeasing Medieval regimes like IRI with the pretense of fighting colonialism.

Iranian pro-democracy movement has opposed the interventionist currents of the West, but  not like some anti-war groups of the West, which have used the so-called anti-imperialist anti-American slogans of regimes such as IRI, to justify their own silence about the atrocities of such regimes.  This does *not* mean that the pro-democracy activists of Iran support interventionist views of U.S. ultranationalists, who want to attack other parts of the world as a solution to the crisis of old industrial society.  But it does mean that Medievalism of regimes like IRI is as much of a Dark Force in the world as the ultra-nationalism of the Western interventionists.
 
Iranian pro-democracy movement sees the progressive forces of the West as its ally.  But because of the old views of the world among some of these forces, they do not see the curent global line ups, that we are facing today. Not only we are not living at the times of flourishing of nation-states, rather we are actually living in the era of the death of nation-states, as political entities of the future. 

Beyond War Organizational Model

In 1989, the above shift to new global line ups was discussed in a paper entitled "A Futurist Vision", which was endorsed and signed by my late friend Jack Li, who was a co-founder of Beyond War organization in Palo Alto of California in 1982 (2).  That was even before the spread of the Internet,  at the time of US-Soviet tensions, when Beyond War became an example of international endeavors to go beyond the war and peace paradigm of nation-states. 

From economics to science, new international organizations started popping up, every day, in the international arena, and the new communications media and the Internet helped the new global development that was taking shape. 

Later, after the collapse of the Soviet Union, the former Beyond War organization grew into a new organization called Foundation for Global Community.  The German organization uses the same name of its predecessor, Beyond War (Welt Ohne Krieg). These entities are legally independent and work autonomously.

In the A Futurist Vision, it was argued that just as tribes and families lost their *political* significance in the Modern Times, in the post-industrial era, the nation-states are increasingly losing their importance in political life of their citizens.  Reviving political rule of religious communities or families, are attempts to return to the past, in search for finding an answer to the present reality of demise of nation-states as political entities. 

I should note that the demise of tribes and families as political entities did not mean the demise of love of one's family.  In the same way, demise of nation-states does not mean the demise of love for one's nation and, as I have explained about national sentiments, they will continue to exist.  But the political importance of nation-states will diminish. For example, the leader of an international organization like UN can have more impact on the life of an individual, than the head of state of his/her own country. 

Thus the need to have a global alternative for *political* life of the world, beyond the industrial paradigm of nation-states and their confederacies.  This vision of going beyond nation-states and seeking options *beyond* war, is what is needed for progressive forces that identify themselves as anti-war or peace movement, to achieve universal human rights ideals that have been clearly formulated in this century. 

Just as confederacy of tribes and families could not help, when nation-states were ushering in, the UN or confederacy of nation-states cannot solve the issues of today's world, and the new values must create new organizational forms that are beyond nation-states.

Cultural Relativism and Universal Human Rights

Cultural relativism which is popular in the current anti-war and peace movements, negates universal human rights ideals that have started these movements in the first place, and this mindset has been a major block for the progressive forces in the West, to form new international alternative to war and peace of industrial world, and has ended up helping retrogressive forces in the undeveloped countries.

The cultural relativists are not respecting the progressive views of the undeveloped world, to condemn the backward forces of those countries alongside condemning of  ultranationalists of the West, and their view of the non-Western world is very patronizing, when they stop to understand the outcry of  progressive forces who speak of onslaught of secularists by the pre-industrial Medieval forces in countries like Iran.  They think they know better by supporting states like IRI and ignoring the reports of killings of heretics, amputations, eye gouging, and other atrocities. And do not listen how the secularists in these societies are killed and maimed by the Medieval forces like Taliban and IRI in these societies, where  pluralsim and secularism has been imprisoned by these dark forces for centuries.

In fact, the issue is deeper than not understanding the outcries from the dungeons of Islamic Republic.  It is an industrial vision of anti-war movement which is holding them back.  The progressive forces of the West can learn from Iranian pro-democracy movement, where the activists are questioning the basic tenets of the past ideologies of industrial society, in both its capitalist and socialist versions, and looking beyond the industrial paradigms. 

The post-industrial vision strives to end the state of majority of human beings, living as intelligent tools for millennia, and tries to plan economic and social life of the future around the new possibilities of AI and nanotechnology, rather than the opposite, which is prolonging the tool-like life of human beings, to accommodate the obsolete economic, social, and political views of human beings. 

We have already spent three decades of intensive post-industrial development in some parts of the world yet the work week is still unchanged.  True that some professions may even end up to have more work than the past workweek would assume, but the society at large should have come down to less than 30 hours a week of work in the developed countries by now. Moreover, the topic of social justice in the post-industrial is examined, and shown why it is completely different from what it was during the industrial age, and issues of taxation and welfare need to be restructured accordingly, based on the new realities.

The commitment to a world beyond the industrial society of the past, gets its primary opposition in the West, from the industrial forces, that are the foundations of ultranationalist political forces of the West, whereas in the undeveloped countries, the main opposition to post-industrial development, is coming from the pre-industrial forces, because of the weakness of industrial development in those countries.  This is why these retrogressive movements in the undeveloped world have religious and ideological flavor more than what one would find in the developed countries. 

Cultural relativism patronizes the undeveloped countries, while still viewing the world in the framework of the socialist movement of the past, albeit a social-democratic version of it, by not taking the progressive views coming out of countries like Iran seriously, when such views are an alternative to current views in the anti-war movement, that completely ignores the import of Dark Forces of Medievalism in the Middle East and elsewhere.

The progressive forces of the West are the natural allies of pro-democracy movement of Iran, if they separate the Medieval reaction to globalization, from the genuine attempts to democratize the globalization worldwide, and at the same time, to discard Cultural relativism, which fails to understand the reality of new global developments beyond the nation-states.

Going Beyond Nation States

Nation states are becoming more and more obsolete as the watchdogs of nations. Their economic viability has ended with the dominance of multi-national corporations. As economic units, their significance is declining like that of the family. If families lost their economic and political functions centuries ago, it is in our lifetime that nation-states are losing their power roles.

As explained above, this claim does not mean that the nations will vanish or that independence for small nations is of no value. Nations similar to families may remain as social forms of human community for centuries to come. However, their function will become essentially ethnic rather than legislative, judicial, or executive (similar to the Spanish nation in the U.S.). My call is for the abolition of national armies and national bureaucracies, which of course should start by the larger and more developed nation-states. Citizenship of any nation should resemble the membership of a family: A voluntary flexible and easily changeable relationship.

It should not mean to kill or be killed for a nation , the same way that belonging to a family today does not mean killing or being killed for family; and nations should not promote rigidity and resistance towards intermingling with other nations. National parties that move towards isolation, rigidity, and militarization of nation-states are historically reactionary, especially such parties of the powerful nations are hazardous to the well-being and openness of the global community.

If some nations similar to rigid families choose to enter this epochal change later than others, one can only regret for their mistake rather than to call for imposing the change on them.

The above is in contradistinction to United Nations. U.N. is founded on the assumption of accepting the legitimacy of nation-states in their current role of watchdogs of certain people and territories. This proposal is based on the belief that such right and historical legitimacy is ended in our times.

United Nations is similar to the confederacy of tribes (or families) with the recognition of their separate sovereignty over their subjects and territories. In contrast, this proposal dissolves that legitimacy and power, and replaces it with a legislative, judicial, and executive body beyond the "tribe" (i.e. the nation-states).

The parliamentary system of government with its division of power and checks and balances is no longer adequate to guarantee human freedom. Parliamentary system was probably the best form of power sharing with the citizens in the industrial society. In the last fifty years, the citizens of the more developed nations no longer view the ideal of democracy as equivalent to representative democracy and direct participatory law making is gaining momentum (See the article on Ballot Initiatives).

If in the industrial society, the internationalist parties, such as communist parties, turned into nationalist parties, the reverse is true in our times. The relationship of different national parties with global bodies will map the fate of human freedom, and justice, in the post-industrial societies.

Conclusion

The move towards a united Europe is a beginning of this great historical convergence. The central principle for world constitution must be the recognition of the individual's right to the pursuit of happiness, within every institution: Nations, corporations, political parties, family, and other social bodies.

All human institutions such as family, schools, nations, church, professional associations, corporations, media, special interest groups, etc. have been created to respond to some particular human needs. Some of these institutions will evolve, some will vanish, some will transform, and some will block the new upheaval.

The goal is not to oppose all existing institutions or support all of them,. One needs to vigilantly understand the function, viability, and value of each one, individually, before deciding on whether an institution is a barrier to progress or can be reformed and help progress. The pursuit of happiness for individuals will not be achieved by negating all institutions as evil, and self-growth does not automatically "make things to fall in the right place!"

The correct understanding of human institutions and proper functioning of them can enhance the individual happiness more than any kind of anarchy. After the French Revolution, the destruction of traditional social institutions left the individuals powerless in the face of a swiftly-formed tyranny.

Similar cases are abundant in history. Anarchy does not solve the problem of evolving institutions, it simply ignores the reality and leaves us at the mercy of the worst kinds of institutions, without creating a viable alternative in practice.

The success of the new civilizations is not guaranteed. A worldwide economic disaster, environmental deterioration, nuclear war, or reversals such as reactionary revolutions, can put an end to humanity. Tyranny, poverty, menace of war and disease, injustice of all kinds, are surrounding us at this historic time.

Thus our optimism is not without reservation. Even peaceful transition or revolutionary radical changes may be the different routes of transition in different parts of the world. The organization of change may also have different forms and any progressive organization will be one of the many international endeavors to help building a post-industrial global world.

Hopefully new progressive organizations will be created to function vertically and horizontally to incorporate the reality of our future vision in ourselves and to share it with other like-minded groups. Thus, let's summarize the basic tenets of global organizations for alternatives beyond war:

Summary

1-To oppose the popular money and profit-centered view of people and the world; and to support the manifestation of a movement towards enlightened self-interest; for individuals, businesses, and governments.

2-To nurture social justice in every corner of the world, by introducing a comprehensive welfare sector in the world economy to encourage the unfolding of the most far-reaching creative activities that are ahead of economic feasibility.  The foundation of this sector to be formed as an international public mutual fund investing in very advanced production. To aim at changing the work-centered mass culture of industrial society and to encourage free creative activities.

3-To promote globalization and confront nationalism. To help the formation of a global political system based on post-industrial production. To advocate formation of new legislative, judicial, and executive bodies worldwide, to work for individual freedom, social justice, progress, disarmament and peace. To propose a comprehensive global constitution with the goal of eliminating the political authority of nation-states, starting with biggest nation-states.

4-To urge the democratization of all human institutions for the pursuit of individual happiness. To outreach for autonomous synchronicity, as the ideal of interpersonal relationships of the individuals, and the institutions. Also to oppose any form of tyranny, war, injustice, and aggression; and to assist the overcoming of the human unconscious flight or fight programming, as the only guarantee for a lasting peace.

5-To support the progress of new technologies such as space technologies, biotechnologies, robotics, telecommunications, artificial intelligence, nanotechnology, etc. And to champion research programs on the perplexity of social justice, the future of various human institutions, and the political and spiritual issues.

6-To oppose all the so-called "new age" propaganda that promote retrogression to Dark Ages. To encourage new understanding of the universe and to favor the boldness to challenge popular philosophical and religious beliefs about the origins and fate of humanity and the universe.

7-To promote different organizations and publications that discuss these global topics.


Hoping for a World beyond War,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
December 1, 2004

Footnotes:
1. Futurist Iran: Futurism vs Terrorism

2. A Futurist Vision
 
 
 
 
ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۳

خيزش جنبش ارتجاعی ضد جی ام او

خيزش جنبش ارتجاعی ضد جی ام او
سام قندچی
 http://www.ghandchi.com/808-reactionary-anti-gmo.htm

اگر مردم ايران درس بزرگی را در نيم قرن اخير خوب آموخته باشند اين است که از هر جنبشی به صرف مردمی بودن آن دفاع نکنند و بخوبی آگاهند که در تاريخ جنبشهای فراوانی بويژه در دورانهای تحولات بزرگ اقتصادی شکل گرفته اند که نقشی ارتجاعی داشته و در جهت متوقف کردن پيشرفت جامعه بوده اند. هواداران اين جنبشها نيز از هيچ تلاشی تا نيل به پيروزی  فروگزار نکرده و به جامعه لطمات جدی وارد آورده اند: از جنبش فاشيستی و حزب نازی در اروپا در فاصله دو جنگ جهانی گرفته، که در ايران نيز پيروان خود را يافت، تا بنيادگرايی مذهبی و القاعده که امروز ديگر کسی از آن بی خبر نيست.
 
بتازگی جنبش ارتجاعی ضد جی ام او در محافل مترقی ايرانی شروع به تبليغ کرده است و پتيشن های مربوط به اين جريان در آواز دات اورگ (1)، در ليست های ايميلی ايرانی پخش می شوند.
 
اينکه جی ام او چيست و چه اهميتی دارد، دو سال پيش در نوشتاری تحت عنوان "بازگشت پرشتاب در توليد غذا" به تفصيل مورد بررسی قرار گرفت (2) و ترجمه انگليسی نيز کامنت های زيادی دريافت کرد که جوانب مختلف موضوع را مورد بحث قرار می داد (3).
 
اما جنبش ضد جی ام او نوعی بنيادگرايی است و با عنوان کردن جی ام او بعنوان دانه های فرانکنشتاين ايجاد وحشت می کند (4). همانگونه که سالها پيش از اين در مورد کامپيوتر و ربات و نانوتکنولوژی به همين شکل در دل مردم هراس ايجاد می شد. کتاب فرانکنشتاين ماری شلی بهترين بيان ادبی موضوع مورد بحث است (5).
 
تغييرات محيط زيستی نظير آلودگی هوا در شهرهای چين و ايران، يا بالا آمدن آب در اثر گرمايش زمين در بنگلادش و ونيز واقعيت هستند اما راه حل کار بازگشت غيرممکن به گذشته نيست و با هزار نصيحت و دادن احساس گناه در مورد هر عادت نامطلوب مردم در جامعه مدرن اين مشکلات قابل حل نيست. چه دليل گرمايش زمين به خاطر شکل زندگی کنونی بشر باشد يا که در اثر افزايش ادواری تابش خورشيد، در اين موضوع تفاوتی نمی گذارد که هر قدر هم تلاش شود نمی توان اين مسائل را با روشهای اجتناب از توليدات مدرن و با رجعت به دنيای پيش مدرن، حل کرد.
 
دوران های تغييرات جغرافيايی کلان نظير یخبندان ها در تاريخ بشريت با قبول واقعيت و تغيير محل سکنی بر حسب آن طی شد. در آنزمان انسانها فکر نمی کردند که می توانند با متوقف کردن يخبندانها و بازگشت به عقب مسأله را حل کنند. امروز نيز گرچه توان بشر در تغيير محيط بيشتر است اما تلاش برای متوقف کردن اين تغييرات کلان با هر قدر نصيحت اساساً عملی نبوده و نيست. قبول واقعيت جدا از منشأ انسانی يا طبيعی آن گام نخست برای يافتن و اجرای راه حل های واقعی علمی است.
 
جنبشهايی نظير جنبش ضد جی ام او نيز فقط می توانند بزودی جمعيت 7 ميلياردی جهان را با گرسنگی روبرو کنند. راه حل هايی نظير غذاهای اورگانيک شايد برای عده انگشت شماری افراد ثروتمند قابل استفاده باشند. برای 99 درصد جمعيت کره ارض راه کار، تصحيح کاستی های هر تکنولوژی از جمله جی ام او است و نه بازگشت به عقب. مگر ما امروز می توانيم کامپيوترها را به دليل داشتن ويروس به دور بريزيم. ما با ويروس ها مقابله می کنيم. راه حل هايی نظير راه زندگی آميش ها که در دو قرن گدشته هنوز از درشکه استفاده کنند حد اکثر برای بخش بسيار محدودی از جمعيت جهان قابل استفاده است اما می توانند برای کشوری بزرگ داروی خودکشی باشند.
 
 
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم خرداد ماه 1393
June 8, 2014

پانويس

 


ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@

چهارشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۳

يادداشتی در مورد آلترناتيو سکولار دموکراتيک

يادداشتی در مورد آلترناتيو سکولار دموکراتيک
سام قندچی
 http://www.ghandchi.com/807-sd-alternative.htm

به تازگی دو نوشتار در ارتباط با آلترناتيو سکولار دموکراتيک برای ايران منتشر شده که جالب توجه است. اولی نوشته دکتر اسماعيل نوری علا تحت عنوان "حاکميت ملت، معنای دقيق مشروطيت" در سايت "جنبش سکولار دموکراسی ايران" است (1). دومی نوشتار آقای بهمن زاهدی است تحت عنوان "متفاوت اندیشیدن، اشتباه اندیشیدن نیست ‏(پاسخی کوتاه به آقای اسماعیل نوری‌علا)‏‏ " (2).
 
تا آنجا که به بحث اين دو مقاله در مورد تاريخ مشروطيت ايران مربوط است دانش اينجانب در سطحی نيست که بتوانم به آن مهم بپردازم و اميدوارم مورخان اين ارزيابی های تاريخی را مورد بررسی قرار دهند. اما ذکر چند نکته در مورد موضوع سکولار دموکراسی بمثابه آلترناتيوی برای آينده ايران شايد ضرری نداشته باشد.
 
امروزه پس از تجربه کوتاه مدت مصر با اصلاح طلبی اسلامی بعنوان طرحی برای آينده خاورميانه هر روز بيش از پيش آشکار می شود که سکولار دموکراسی نه تنها انتخاب نيروهای غيرمذهبی و اقليت های مذهبی در خاورميانه است بلکه بسياری از نيروهای اصلاح طلب و معتدل اسلامی نيز سکولاريسم را راهکار درست پيش روی خود می بينند. شکاف در نيروهای اصلاح طلب اسلامی دو سو دارد، اگر يکسوی آن روی آوردن به سکولار دموکراسی است، در سوی ديگرش، متأسفانه، پيوستن برخی نيروهای اصلاح طلب پيشين به جريانات تروريستی نظير القاعده است. البته برخی نيروهای بنيادگرای اسلامی نظير سلفی ها در مصر مواضع خود را به همکاری با سکولارها تغيير داده اند که نشانگر مقبوليت سکولاريسم در منطقه است. در نتيجه گرايش تازه سکولاريسم در ميان اسلامگرايان در ترکيه و مصر با سکولاريزمی که تاريخاً در اين کشورها در گذشته وجود داشته يکی نيست.

در ايران نيز موضوع سکولار دموکراسی امروز به همين منوال است و قالب های تاريخی لزوماً بيان آنچيزی نيست که اکنون در جريان است. بسياری که خود را تاريخاً همچنان طرفدار آيت الله خمينی دوران انقلاب می دانند امروز به سکولاريسم روی آورده اند.  بحث پادشاهی و جمهوری نيز در تاريخ ايران و مشخصا در انقلاب مشروطه و دوران پهلوی با آنچه امروز در جنبش سکولار دموکراسی ايران در جريان است، چندان شباهتی ندارد. مثلا بخش مهمی از سکولار دموکراتهای ايران، تکنوکراتهای رژيم پهلوی بوده اند و آنها هنوز هم از نظر ديدگاه تاريخی طرفدار دوران شاه هستند گرچه امروز جمهوريخواه هستند. يا بخش ديگری از سکولار دموکراتهای ايران در گذشته به جريان چپ تعلق داشته اند و طرفدار ليبراليسم نبوده اند و حتی امروز هم خود را سوسياليست می دانند اما راه پيشرفت آينده ايران را در تحکيم سکولار دموکراسی می بينند.

خلاصه آنکه به استثنا اقليت کوچکی از نيروهای سکولار دموکرات ايران که به جبهه ملی تعلق دارند بقيه لزوماً از نظر تاريخی نه به ليبراليسم تعلق داشته اند و نه به جمهوريخواهی. تازه برخی از آنهايی هم که در جبهه ملی بوده اند تعلق خاطرشان به سوسياليسم بوده و نه به ليبراليسم. مضافاً آنکه بسياری در جبهه ملی در گذشته طرفدار پادشاهی بوده اند و کل جبهه ملی تازه پس از انقلاب 57 جمهوريخواه شده است.

غرض آنکه وحدت سکولار دموکراتهای ايران امروز با در نظر گرفتن واقعيات کنونی جنبش سکولار دموکراسی است و نه بر مبنای بحثهای تاريخی (3). به عبارت ديگر سکولار دموکراسی ايران بر مبنای جريانی ممتد در تاريخ ايران تعريف نمی شود. بسياری از آنها که تاريخاً طرفدار دوران شاه هستند امروز نه تنها پادشاهی خواه و طرفدار آقای رضا پهلوی نيستند بلکه جمهوريخواه هستند. البته پادشاهی خواهان ايران نيروی معينی در اپوزيسيون هستند که طرفدار پادشاهی آقای رضا پهلوی بوده و تشکيلاتهای خود را هم دارند و اين موضوع ربطی به جنبش های سکولار دموکراسی و ليبرال دموکراسی ايران ندارد. جمهوريخواهانی نيز هستند که نيروی معينی در اپوزيسيون را تشکيل می دهند اما خود را متعلق به جنبش سکولار دموکراسی نمی دانند. مثلاً سالها پيش اتحاد جمهوريخواهان، در ابتدای تشکيل خود، مشخصاً با عنوان سکولاريسم مخالفت می کرد و آن را با دموکراسی اسلامی در تضاد می ديد.

جنبش سکولار دموکراسی ايران با گذشته نگری متحد نمی شود بلکه با آينده نگری می تواند قوام يابد. در مقاله ای در زمان "کنگره سکولار دموکرات های ايران" موضوع اينکه موازين تشکيلات سکولار دموکراسی ايران امروز چه ويژگی هائی دارد بطور مشخص و مبسوط مورد بررسی قرار گرفته بود (4).

به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،
 
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پانزدهم خرداد ماه 1393
June 4, 2014

پانويس

1. دکتر اسماعيل نوری علا: حاکميت ملت، معنای دقيق مشروطيت
 
2.  بهمن زاهدی: متفاوت اندیشیدن، اشتباه اندیشیدن نیست. ‏(پاسخی کوتاه به آقای اسماعیل نوری‌علا)‏‏

3. روشنفکران ايران و احزاب سياسی

4. نامه ای به دکتر نوری علا در مورد کنگره سکولار دموکرات ها



ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@

یکشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۳

ايران و سينگولاريته

ايران و سينگولاريته
سام قندچی
 http://www.ghandchi.com/806-iran-singularity.htm

بيش از 30 سال است به اهميت استراتژيک هوش مصنوعی برای تمدن بشری پرداخته شده است (1). حدود 10 سال پيش مشخصاً موضوع سينگولاريته در ارتباط با ايران در نوشتاری تحت عنوان "يکتايی انفصالی و ما" مطرح شد (2). در ميان نشريات و صاحب نظران اپوزيسيون در خارج از کشور در آنزمان آقای دکتر اسماعيل نوری علا به اين نوشتار توجه نشان دادند. در نوامبر 2007 در مصاحبه ای تحت عنوان "آينده نگری و پايان مرگ" در برنامه ميزگرد احمد بهارلو در صدای آمريکا درباره تأثير سينگولاريته بر ايران مفصلاً بحث شد (3).
 
در ادامه تلاشهای فوق دوسال پيش در ژوئيه 2012 به مدت شش ماه سلسله نوشتارهايی در وبلاگ فراديد در سايت صدای آمريکا منتشر شدند (4). اين بحثهای سينگولاريته بهمراه کامنت های ری کورزويل که همه آنها را شخصاً مرور کرده بود در دسامبر 2013 به زبان های فارسی و انگليسی انتشار يافت (5).
 
بنظر می رسد محافل آينده نگر در داخل ايران به اين موضوع که سينگولاريته پاراديم جديد آينده نگری است تمايل پيدا کرده اند (6). اما نيروهای سياسی اپوزيسيون همچنان از اين بحث ها به دور مانده اند و برنامه های تلويزيونی در داخل و خارج کشور چندان تلاشی برای درک اهميت اين موضوعات برای ايران ندارند.
 
گفتنی است که نشريات سياسی اصلاح طلب چه در داخل و چه در خارج کشور ابداً توجهی به بحث های سينگولاريته نشان نداده اند در صورتيکه در ميان اصولگرايان نشريه تابناک آقای محسن رضايی سالهاست برايش بحث های آينده نگری مورد توجه قرار داشته است و نه تنها در تدوين اسنادی نظير چشم انداز بيست ساله از نظرات آينده نگرها استفاده شده است بلکه سايت هايی نظير باشگاه انديشه بسياری از مطالب آکادميک آينده نگری را منتشر کرده اند. همچنين در ميان همراهان آقای محمود احمدی نژاد، آقای اسفنديار رحيم مشايی در برخی سخنرانی ها به موضوع مرکزی سينگولاريته يعنی امتزاج کامپيوتر و انسان در 30 سال آينده توجه مشخص داشت. بحث در اينجا نظرات گروه های سياسی مختلف در دولت ايران و اپوزيسيون نيست بلکه منظور توجه آنها به واقعيت دورانساز سينگولاريته است که بر زندگی همه مردم ايران اثر خواهد گذاشت.
 
طبق ارزيابی های دانشمندانی نظير ری کورزويل تا سال 2030 توان محاسباتی کامپيوترها از مغز انسان پيشی می گيرد و بعد از سال 2045 انسانی که توانهای هوشی و بدنی اش با هوش مصنوعی و تکنولوژی های مرتبط افزايش نيافته باشد قادر به رقابت در جامعه نخواهد بود. اين موضوع برای هر جامعه ای و از جمله ايران اهميت تاريخی دارد و بحث داستانهای تخيلی نيست.
 
اگر بخواهيم در اين مورد تشبيهی را مطرح کنيم، استفاده از رحم اجاره ای است و اتفاقاً مراجع شيعه نيز استفاده از آن را جايز شمرده اند و در ايران بسياری از زوج هايی که برای بچه دار شدن با مشکل روبرو هستند همين امروز از اين گزينه استفاده می کنند. اين پيشرفت علمی-تکنولوژيک بخودی خود ربطی نه به مذهب دارد و نه به سياست اما دقيقاً شرايط سياسی و مذهبی می تواند آن را برای جامعه ای امکانپذير کند يا در برابرش سد ايجاد کند. افق سينگولاريته موضوعی به مراتب وسيعتر است و کل جامعه ايران و توان رقابتی ايرانيان در جهان را تعيين خواهد کرد. به همين دليل نيروهای سياسی ايران لازم است به اين مهم بپردازند. اميدوارم شاهد توجه رسانه های فارسی زبان در داخل و خارج کشور به مبحث سينگولاريته در آينده نزديک باشيم و اين بحثها به محافل آکادميک آينده نگر محدود نماند.
 
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم خرداد ماه 1393
June 1, 2014

پانويس

1. ابزار هوشمند: شالوده تمدني نوين

2. يکتايی انفصالی و ما

3. آينده نگري و پايان مرگ
 
4. بلاگ فراديد
 
5. مباحث سينگولاريته با کامنت های کورزويل
 
6. نقطه انفصالی: پاراديم جديد آينده نگری

ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@