دوشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۸

يادداشتي درباره سکولارها، شعارها، و پيگيری جنايات عليه بشريت

يادداشتي درباره سکولارها، شعارها، و پيگيری جنايات عليه بشريت

سام قندچی
وظيفه رهبري دنباله روي از مردم نيست هرچند بايد به شعارها و خواستهاي مردم توجه کامل نمود و در تخيلات سير نکرد.
حمايت از ميرحسين موسوي در حال حاضر درست است همانطور که حمايت از خاتمي در دوم خرداد غلط نبود اما دنبال او افتادن غلط بود. دفاع از آقای خاتمی در دوم خرداد خواست عمومي مردم بود. پيرزني غير سياسي که همواره مخالف اختلاط مذهب و دولت بود و سالها بود که در هيچ انتخاباتي شرکت نکرده بود آن روزها از ايران به من ميگفت خاتمي کانديداي او است.
اما اشتباه اپوزيسيون سکولار اين بود که به مردم به روشني نگفت که در عين حمايـت از آقاي خاتمي با برنامه ايشان که دموکراسي مذهبي بود، مخالف است، دقيقاً چون با آن برنامه به دموکراسي که هدف آن جنبش مردم بود، نميتوان رسيد. به مردم بايد توضيح داده ميشد که هر پلاتفرم غيرسکولاري در ايران به دموکراسي نخواهد رسيد نه چون ما سکولارها آن را دوست نداريم بلکه چون دموکراسي بدون جدائي مذهب و دولت در ايران، غير ممکن است (1).
اين مهم است که به مردم گفته شود دموکراسي بدون سکولاريسم در ايران غير ممکن است و امروز که تجربه آقاي خاتمي اين موضوع را ثابت کرده است بايد در جنبش کنوني هواداري از آقای موسوي اين نکته را به روشني با مردم در ميان گذاشت.
دقيقاً به همين دليل هم بايد شعار الله اکبر مردم که ميخواهند با ابزار خود اين رژيم، به مقابله با آن بپردازند را فهميد. در شعار الله اکبر ضرري نيست، و برعکس شعار مرگ بر ديکتاتور که بنظر من ضد حقوق بشر است، اين شعار الله اکبر بخودي خود اشکالي ندارد ولي کافي نيست. يعني کار امروز مردم شبيه زماني است که ميز انتخابات خود رژيم را ضد خودش چرخاندند و ناطق نوري يعني کانديداي درجه اول رژيم را در انتخابات خود رژيم کنار زدند و در اين کار از اپوزيسيون جلو بودند. ولي در عين حمايت از اين حرکت تيزهوشانه مردم همان زمان ميبايست اپوزيسيون شعارهاي **مکمل** مطرح کرد، شعارهائي که نشان ميدادند بدون جدائي مذهب و دولت دستيابي به دموکراسي که آقاي خاتمي قول ان را ميداد، غير ممکن است.
شعارساز نيستم ولي شعاري با مفهومي نظير "تا دولت مذهبيه دموکراسي خياليه" بايد بنوعي در تظاهرات ها مطرح ميشد.
در گذشته زندانيان سياسي نظير آقاي اکبر گنجي از روزه گرفتن بعنوان شيوه مبارزه استفاده ميکردند. همان زمان من نوشتم اين کار غلط است. ميدانم جريانهاي سکولار هم از ابزار روزه سياسي استفاده کرده اند ولي در ايران اين روشهايي که با جنبش ضد سکولار تداعي ميشوند را بايد کنار گذاشت. به مردم بايد گفت حتي به آنهائي که در اين مبارزه کشته ميشوند نام شهيد ندهند. بايد براي قدرداني از اين فداکارترين انسانهائي که جان خود را در راه آزادي ايران ميدهند از اصطلاحات سکولار استفاده کرد و از سنت هاي مذهبي لبنان و فلسطين که عاشق اين لغت شهيد هستند، دوري جست، نه چون ما ضد مذهبي هستيم که نيستيم، بلکه چون اين انتخاب ها تداخل دولت و مذهب در آينده را ادامه ميدهد، همانطور که افغانستان و عراق بعد از همه مشقات وقتي حتي پشتيباني بين المللي داشتند بازهم هم به دولت مذهبي رسيدند. البته برخي مذهبي هاي مخالف سکولاريسم اين شعارها را خواهند داد ولي سکولارها نيز حقشان است که شعارهاي مکمل خود را در اين کار مشترک طرح کنند.
آنها که مرگ بر موسوي سر ميدهند کارشان غلط است و بايد نقد شوند ولي اتحاد عمل به معني عدم طرح شعارهاي مناسب مکمل از سوي سکولارها نيست. شعارهائي که نشان دهد دستيابي به دموکراسي بدون پايان دادن به مذهبي بودن دولت، غير ممکن است.
مردم عادي نميدانند لغت سکولار چيست ولي کاربرد شعارها است که برای مردم درک تازه را شکوفا ميکند. حتي استفاده از لغت سکولار هم درست است و بايد آنرا مثل اصطلاح دموکراسي با بکار بردن در شعارها در فرهنگ مردم متداول کرد.
مثلاً بايد تحريم مراسم مذهبي "دولتي" در محرم يا ماه رمضان را مطرح کرد. اين ضد اسلام بودن نيست، بلکه ضد تداخل مذهب و دولت بودن است. بنظرمن بايد هر چه مراسم مذهبي که از سوي دولت برگزار ميشود را تحريم کرد. مذهب بعنوان امر خصوصي يعني دقيقاً تحريم هر آنچه دولت بعنوان وظيفه شريعي وضع کند و يا دامن بزند.
بنظر من با شعار "مرگ بر ديکتاتور" نيز بايد بطور جدي مقابله کرد. اين شعار ضد حقوق بشر است و خشونت بار است. شعار مرگ بر خامنه اي و مرگ بر احمدي نژاد هم ضد حقوق بشر است. ما حق نداريم خواستار مرگ هيچ کس حتي يک ديکتاتور بشويم. ما حق داريم خواستار دادگاه صالحه براي جنايتکاران شويم. گروه ها و جنبش هاي سياسي که در گذشته شعارهاي مرگ بر ديکتاتورها و مزدوران رژيم سردادند بعداً هم در دادگاههاي باصطلاح خلقي که تجمع هاي بزرگ مردم است افراد را محکوم کرده و اعدام کرده اند. چنان تجمع هاي باصطلاح خلقي نه دادگاه است و نه صالح. دادگاه صالحه دادگاهي است با حضور وکيل مدافع و هيئت منصفه وگرنه آنگونه باضطلاح دادگاه هاي خلقي با دادگاه خلخالي هيچ فرقي ندارد.
نبايد بگوئيم اين حرف ها از واقعيت مردم ما خيلي فاصله دارد. 28 سال پيش وقتي از نيروهاي سياسي ايران بخاطر چنان شعارها و عملکردها نقد ميشد ميگفتند نکند که منتقد، هوادار جمهوري اسلامي است که اين حرف ها را ميزند. امروز 28 سال گذشته و گوشهاي شنواي بيشتري هست و کمتر کسي اين بحث ها درباره داگاه صالحه و خودداري از شعارهاي مرگ بر ديکتاتور، يا مرگ برخامنه اي يا مرگ بر احمدي نژاد را حمل بر حمايت از جمهوري اسلامي ميکند. به هر حال بايد اين حرف ها را گفت و نبايد بدنبال عوام انديشي رفت.
بنظر من شعار "مرگ بر اين دولت مردم فريب " يکي از بهترين شعارهائي بوده است که اين جنبش طرح کرده است . مرگ بر دولت با مرگ برد يکتاتور فرق دارد. حتي شعار مرگ بر استبداد خوب است ولي شعار مرگ بر مستبد ضد حقوق بشر است (2).
يک نکته آخر هم درباره پيگيري جنايات عليه بشريتي که آيت الله خامنه اي و محمود احمدي نژاد در رابطه با کشتارهاي تظاهر گنندگان در خيابان مرتکب ميشوند. من از آقاي دکتر محمد پروين پايه گذار گروه مهر در اين زمينه سؤال کردم (3).
آقای دکتر پروين پاسخ مبسوطي به من ارسال کردند که در پانويس اين نوشتار اضافه کرده ام (4).
بنظر من منطقي است که اپوزيسيون در خارج جنبشي در سطح بين المللي براي قانع کردن کشورهاي عضو شوراي امنيت سازمان ملل متحد جهت موافقت با ايجاد تريبونال بين المللي براي انجام اين مهم سازمان دهد. آقاي دکتر پروين راه دومي را نيز ذکر ميکنند که در پانويس ميتوانيد بخوانيد که در گذشته گروه مهر بکار بسته است. آقاي دکتر پروين و گروه مهر سالهاست براي اين مسأله حقوق بشري تلاش کرده اند و بهترين کساني هستند که با کمک همه اپوزيسيون ميتوانند اين مهم را به پيش ببرند. ديگر در داخل يا در خارج موضوع اصلاح طلبان يا لابي گران در برابر اپوزيسيون اقلاً در لحظه حاضر معنايی ندارد و همه براي دستيابي به اين خواست رسيدگي به جنايات عليه بشريت رژيم متحد هستيم و اصلاح طلبان در اين حرکت اپوزيسيون هستند. به عقيده من اکنون وقت آن رسيده است که گروه هائي نظير نياک در خارج و کانون حقوق بشر خانم شيرين عبادي در ايران نيز در اين رابطه با دکتر پروين و گروه مهر همکاري کنند تا بشود شوراي امنيت سازمان ملل را به تشکيل تريبونال بين المللي در رابطه با جنايات عليه بشريت رژيم به حرکت درآورد.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
8 تير 1388
June 29, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/qn46ah 2. http://tinyurl.com/ncfa5p
3. http://www.mehr.og
4. ياداشت دکتر محمد پروين بنيانگذار گروه مهر در پاسخ به سؤالات من در رابطه با دادگاه صالحه برای رسيدگي به جنايات عليه بشريت رژيمدرود بر سام عزیز،شورای حقوق بشر سازمان ملل و دادگاه لاهه حیطه قانونی برای رسیدگی به جنایات رژیم اسلامی را ندارند. دادگاه جزائی بین المللی هم متاسفانه بعلت اینکه ایران از امضا کنندگان اَن نیست دارای چنین حیطه قانونی نیست. شکایات علیه رژیم در حال حاضر از دو کانال قابل طرح است:۱- از طریق شورای امنیت و ایجاد تریبونال بین المللیطبیعتا اینکار فقط با خواست دولت های عضو شورای امنیت عملی است و چنین زمینه ای وجود ندارد.۲- از طریق قوانین دیگر بین المللی نظیر قانون ضد شکنجه و نظایر اَن و طرح شکایت در دادگاه های رسمی کشور های اروپائی و امریکا. خود ما در اعلام جرم قبلی از اَن استفاده کردیم و دادگاه فدرال امریکا بر علیه رژیم حکم صادر کرد.اینکار ممکن است و ما با همه مکانیسم اَن اَشنا هستیم و وکلای متخصص را هم میشناسیم. دو اشکال عمده بر سر راه است:الف- امکانات مادی. وکلای داوطلب دیگر حاضر نیستند مجانی اینکار را پیش ببرند.ب- این طرح شکایات نیز به خودی خود اثر چندانی نخواهد شد، مگر اینکه ایرانیان از اَن چماقی درست کنند و در صحنه های بین المللی در سلب حقانیت رژیم از اَن استفاده کنند. از اعلام جرم قبلی ما و نتایج اَن هیچ استفاده ای نشد و به اسثنای تو، و یکی دو نفر دیگر، هیچ فرد وسازمان و گروه دیگری کوچکترین اشاره ای به اَن نکرده است.طرح شعاری شکایت هم احتیاج به تخصص و غیره ندارد و مدتهاست که گروه های مختلف با طرح شعاری شکایت از خامنه ای و پتیشن های بیحاصل و مخاطب قرار دادن نهادهائی که اصلا قدرت انجام چنین کاری را ندارند، مسئله را بدتر لوث کرده اند.البته طرح شکایت حداقل در امریکا تا زمانی امکان پذیر است که رژیم اسلامی در لیست تروریست ها قرار دارد و از مصونیت دیپلماتیک برخوردار نیست.مرا ببخش که واقعیت هائی تلخ را برایت بازگو کردم. اگر مایل بوی میتوانیم در موردش دقیق تر گفتگو کنیم.سالم و پیروز باشی.قربانتمحمد
http://www.mehr.og



شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۸

مواظب باشيم اشتباه 25 خرداد 28 سال پيش را تکرار نکنيم

مواظب باشيم اشتباه 25 خرداد 28 سال پيش را تکرار نکنيم
سام قندچی

برخي ميگويند دانش چيزي نيست جز تجربه کسب شده توسط ديگران. جدا از آنکه چقدر اين حرف درست باشد يک چيز مسلم است و آن اين واقعيت است که هرگاه اشتباهي در گذشته روی داده باشد نميشود امروز در آن چه شده است تغييری داد اما اقلاً ميشود از تکرار آن در آينده اجتناب کرد. از نظر من گذشته چراغ آينده نيست و آشکار است که آينده هم چراغ راه گذشته نميتواند باشد اما اگر کسی با چراغ خرد به گذشته يا به آينده بنگرد بهتر ميتواند درباره حال تصميم گيري کند وگرنه نه آينده به خودی خود چراغ راه است و نه گذشته. شايد عبارتي که به کورش يا زرتشت نسبت ميدهند "ستیز من تنها با تاریکی است و برای نبرد با تاریکی شمشیر بر نمی کشم، چراغ می افروزم،" اين مقصود را به زيبائي بيان کرده است. اگر آينده نگر هستيم پيش از آنکه خطر پيش رو به حال تبديل شود به آن واکنش نشان دهيم. هدفم از اين مقاله بيش از اين نيست.

در شرايط کنوني که ميهن ما وارد مبارزه اي سرنوشت ساز با تاريکی شده است و بعد از 28 سال دوباره خيابان است که مشروعيت رژيم يا اپوزيسيون را تعيين ميکند (1) بسيار مهم است که اپوزيسيون اشتباهي را که در 25 خرداد 1360 مرتکب شد، تکرار نکند. درست است که اشتباه از سوی سازمان مجاهدين خلق در آن زمان صورت گرفت اما بقيه اپوزيسيون هم آن را پيش بيني نکردند و از وقوع آن پيشگيري نکردند و حتي بسياري از آن عمليات شادمان هم شدند اما دود آن اشتباه به چشم همه مردم ايران رفت و يک نسل از مبارزان راه آزادي که آن روزها در خيابان بودند و سرنوشت ايران را با همان گامهاي آهسته ولي استوارشان رقم ميزدند به ناگاه با اين اشتباه به نابودي کشيده شدند.

آنروز ها رژيم بود که بايد مردم در خيابان را قانع ميکرد و نه بالعکس، آنچه بعد 25 خرداد 1360 روي داد و در تنگاتنگي با حمله خارجي قوام گرفت به اتوريته جنبش مردم پايان داد. اپوزيسيون در سطح بين المللي نيز آنروزها پيش بيني و پيشگيري از حمله خارجي را نيز مدنظر نداشت که موضوع بحث من در اينجا نيست. وگرنه در آن عرصه هم اپوزيسيون تصور خامي از رژيم جمهوري اسلامي داشت که گوئي دولت هائيتي است و با يک تلنگر فرو ميپاشد. امروز در ارتباط با هر دو موضوع اپوزيسيون ايران درک عميق تري پيدا کرده است.

ممکن است کسي بگويد که اگر مجاهدين قدرت را گرفته بود، آيا بازهم همين حرف ها را امروز ميگفتم. در پاسخ بايد بگويم که در چنان حالتی نتيجه دولت مجاهدين بود، اما بازهم براي جامعه نتيجه اش از بين رفتن مردم سالاري ميشد و نه به ثمر رسيدن دموکراسي، چرا که عمليات مسلحانه يک گروه سياسي و حتي بقدرت رسيدن آن جريان نظير آنچه در کوبا رخ داد با يک انقلاب مردمي نظير انقلاب آمريکا که به مبارزه مسلحانه تکامل يابد، از زمين تا آسمان تفاوت وجود دارد. حتي بهمن 57 در ايران نوعي تحول حرکت مردمي بود هرچند از نظر من انقلابي ارتجاعي بود (2). ولي به هر حال يک حرکت تروريستي نبود.

نميشود امروز مردم را به ساختن باريکاد و نمونه هاي کمون پاريس دعوت کرد وقتي همه تجربه هاي موفق انقلابهاي مخملي در سالهاي اخير ابداً چنين تکاملي را نشان نداده است و تبليغ ماجراجوئي هاي تروريستي با توجيهات شکل گيري عمليات مسلحانه مردمي بسيار غلط است حتي وقتي با ظاهر علمي بيان شود و هيچ دليلي بر اين ادعا وجود ندارد که جنبش مردم حتي بسوي جرياني مثل قيام بهمن 57 در حال حرکت باشد. حتي شعارهاي مرگ بر افراد معين در تجمع هاي کوچک طرح شده اند و جمعيت مردم شعارهايش مرگ بر نهادهاي استبدادي بوده است و شعارهاي خشونت بار ضد حقوق بشري مرگ بر اين فرد و آن فرد همانطور که در مقاله پيشين مفصلاً بحث کردم کار برخي گروه هاي بازمانده از گذشته است و نه بيان جهان بيني اين جنبش که شعارش "مرگ براين دولت مردم فريب" است که درست يک نهاد سياسي را هدف گرفته است و نه انساني هر چند ديکتاتور را به مرگ تهديد نمايد (3).

در روز 25 خرداد 1360 در ميدان فردوسي بودم. جواني بودم با هزار آرزو براي آينده ايران. به خيابان رفته بودم تا درباره زندگي در جامعه ايران خود نظرم را بيان کنم. اما به ناگاه سازمان مجاهدين خلق با اسلحه وارد تظاهرات آرام ما شد و ميخواست نقش ناجي و نجات دهنده ما از چماق داران رژيم را بازي کند و قهرمان ما باشد اما به اينگونه براي هميشه دفتر مبارزات مسالمت آميز در جمهوري اسلامي بسته شد.

گفته ميشود که پاسداران و کميته ها اين حرکت مجاهدين خلق را به جنبش تحميل کردند. سؤال اين است که چرا جنبش اجازه داد که به آن چنين تحميل شود. آن روزها همه اپوزيسيون از مجاهدين بعنوان يک نيروي دموکراتيک حمايت ميکردند و بسياري هم در اپوزيسيون دلشان خنک شد که کسي آمده و به اين پاسداران و کميته ها که مردم را مورد حمله قرار ميدادند با اسلحه پاسخ داده است. اما امروز روشن است که راه درست در آن زمان راهي بود که جنبش ضد تبعيض نژادي مارتين لوتر کينگ در آمريکا برگزيدند و آنهم تحريک نشدن و اسلحه بلند نکردن. مارتين لوتر کينگ آنهائي که مردم را به جنگ مسلحانه در خيابانها ترغيب ميکردند، محکوم مينمود و از اينکه سازشکار ناميده شود هم ابائي نداشت، و به روشني صف خود از آنان جدا ميکرد.

روز گذشته آقاي موسوي به هواداران خود توصيه کرد که صف خود را از مخالفين جمهوري اسلامي جدا کنند (4).

اي کاش آقاي موسوی به حاميان خود ميگفتند که صف خود را از کسانيکه راه تروريسم را ترويج ميکنند جدا کنند چرا که اکثريت اپوزيسيون ايران امروز با تروريسم مخالفند و اتفاقًا ايشان خوب است راه خود را از تروريستهاي طرفدار جمهوري اسلامي نظير حزب الله لبنان، جدا کنند.

اما در همين حال به نوعي با آقاي موسوي موافقم. منظورم اين است که اپوزيسيون سکولار ايران بايد در عين حمايت از آقاي موسوي و اصلاح طلبان اسلامي به روشني اختلاف مواضع خود در دفاع از سکولاريسم را به مردم بگويند. سکولاريسم يک موضوع فرعي مبارزه در ايران نيست بلکه اصل مسأله است (5).

اپوزيسيون سکولار ايران نبايد اشتباه اپوزيسيون ليبرال چين را بکند که سالها مبارزه با دولت افراطي مائوئيستي در طي انقلاب فرهنگي را در زير چتر جناح اصلاح طلب حزب کمونيست انجام داد و وقتي جناح اصلاح طلب بعد از مرگ مائو به قدرت رسيد و بازماندگان مائوئيسم افراطي ملقب به گروه چهار نفر را از ميان برداشت ديري نپائيد که اپوزيسيون ليبرال را نيز براحتي در تيانانمن نابود کرد و قدرت خود را در چين تثبيت نمود بدون آنکه حتي اپوزيسيون ليبرال را در قدرت شريک کند. اين روزها برخي حوادث ايران را به تيانانمن تشبيه ميکنند در صورتيکه در واقعيت تيانانمن را نيروهاي مشابه جناحي که امروز در ايران در قدرت نيست يعني مخالفين جريانات افراطي گروه چهار نفر در چين انجام دادند. به هر حال تشبيهات تاريخي مهم نيست ولي اصل موضوع اين است که توضيح دادن به مردم درباره اپوزيسيون سکولار و تفاوت آن با اصلاح طلبان اسلامي نه تنها به اتحاد عمل در مبارزه با جناح افراطي حکومت اسلامي لطمه نميزند بلکه از شکست جنبش دموکراسي خواهي در ايران پيشگيري خواهد کرد (6).

اما به بحث اصلي اين مقاله برگردم.

راه آينده ايران با مبارزات مردمي است چه اين رژيم بماند و چه برود چرا که فقط به اين طريق ميشود به آزادي و دموکراسي رسيد و نه آنکه به سراشيبي ديکتاتوري ديگري برويم. چرا که اگر با حملات مسلحانه ترورستي رژيم بماند، ديکتاتوري بيشتر ميشود و اگر هم برود رژيم ديکتاتوري ديگري برايمان به ارمغان خواهد آمد. رسيدن جنبش مردم به مبارزه مسلحانه که زماني در انقلاب آمريکا روي داد با حملات گروههاي تروريستي فرق دارد. عمليات يک گروه مسلح که خود را مدافع مردم يا پرچمدار آن تلقي ميکند فقط حاصلش ديکتاتوري است و بس، حال چه پيروز شود و چه شکست بخورد. روند جنبش مردم نيز فعلاً دلالت بر هيچ تحولي نظير انقلاب امريکا ندارد و جنبش هاي ملقب به انقلاب هاي مخملي در سالهاي اخير نيز هيچکدام مبارزه مسلحانه نظير انقلاب آمريکا نبوده اند .

در گذشته مفصلاً در رابطه با تروريسم و مشخصاً درباره گروهي بنام تندر که اين حرکات را در ايران ترويج ميکند نوشته ام و نه تنها چريکهاي تندر را سمبل جنبش آزاديخواهان ايران نميدانم بلکه فکر ميکنم اگر 28 سال پيش ميشد گفت که مجاهدين اشتباه کردند، امروز درباره تندر با وجود تجربه گذشته بايد گفت که آن ها با ظاهر ناجيان آزادي براي ايران در واقع راه نابودي جنبش دموکراسي خواهي در ايران را در پيش گرفته اند . جوانان ايران بايد از اين جريان تروريستی تندر کاملاً فاصله بگيرند. در گذشته دليل اين موضع سختم درباره آنها را نوشته ام و ديگر در اينجا تکرار نميکنم (7).

اينها بحث هاي خصوصي نيست. اشتباهات در زندگي خصوصي مان فقط به خودمان و چند نفر اطرافيانمان لطمه ميزند. اما چنين اشتباهات سياسي و آنهم تکرار آن براي يک ملت، دوباره ملتي را براي نيم قرن ميتواند از موفقيت در راهي که براي دستيابي به دموکراسي و سکولاريسم در پيش گرفته است باز دارد و بعد از همه فداکاري ها و زحمات مردم را به تباهي بکشد.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
7 تير 1388
June 28, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/ntgsy9

2. http://tinyurl.com/puzfge

3. http://tinyurl.com/ncfa5p

4. http://tinyurl.com/mech8t

5. http://tinyurl.com/qn46ah

6. http://tinyurl.com/pfvsh2

7. http://tinyurl.com/ltktg7



----------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۸

چه انقلاب چه اصلاحات؛ مردم دنبال چه هستند؟


چه انقلاب چه اصلاحات؛ مردم دنبال چه هستند؟
سام قندچی

بحث هاي زيادي در جنبش سياسي ما امروز در جريان است که تحول بعد از انتخابات 22 خرداد در ايران آغاز يک انقلاب است يا ما با يک جنبش اصلاح طلبانه روبرو هستيم. چند سال پيش در نوشتاري بحث کردم که هم در انقلاب و هم در رفرم آنچه مهم است پاسخ به اين سؤال است که آيا تحول پيش رو با اهداف ترقي خواهانه شکل ميگيرد يا با اهداف واپسگرايانه انجام ميشود. در اينجا نميخواهم آن بحث را تکرار کنم هرچند توصيه ميکنم در اين لحظه تاريخي آن نوشتار را دوباره مرور کرده و عدم تفکيک واپسگرائي و ترقي خواهي را که هم در انقلاب 1357 و هم در رفرم 1376 شاهد بوديم، تکرار نکنيم (1).

در اينجا سؤال اين است، جدا از آنکه روشنفکران اهداف ترقي خواهانه يا واپسگرايانه را در اين تحول طرح ميکنند، خود جنبش چه ميخواهد؟

يکي از اصلي ترين شعارهاي جنبش اخير "مرگ بر اين دولت مردم فريب" بوده است. اين شعار شايد به بهترين وجه نحوه نگرش اين جنبش را به ايران و دنيا نشان ميدهد و به جرئت ميتوان گفت که به نوعي جهان بيني اين جنبش است. در اين باره در پائين بيشتر بحث ميکنم اما اجازه دهيد قبلاً متذکر شوم که شعارهائي نظير "مرگ بر ديکتاتور،" يا مرگ بر افراد معين بيشتر از سوي برخي جريانات سياسي گذشته طرح شده اند. شعار "مرگ بر استبداد" با شعار "مرگ بر ديکتاتور" تفاوت اساسي دارد. اولي خواستار نابودي يک روش حکومتي است در صورتيکه دومي خواستار نابودي يک "فرد" است. اولي ضد خشونت است درصورتيکه دومي خود خشونت بار است، حتي اگر درباره ظالم ترين ديکتاتورها باشد.

حتي شعار "مرگ بر چمهوري اسلامي" خواستار نابودي يک نهاد سياسي است و بيان خشونت نيست ولي شعار مرگ بر رئيس جمهوري يا ولي فقيه همين جمهوري اسلام يشعاري خشونت بار است و بنظر من شعاري غلط. رعايت حقوق بشر يعني حتي سران رژيم که مرتکب جنايت عليه بشريت ميشوند بايستي در دادگاه صالحه مثلاً دادگاه لاهه محاکمه شوند. دقيقاً بايد از شعارهاي مرگ بر يک انسان، هر که باشد، پرهيز کرد و در رابطه با افراد جنايتکار فقط بايد خواستار محاکمه در دادگاه هاي عادلانه نظير دادگاه لاهه شد. اقلاً تا حالا اين جنبش شعار اصلي اش مرگ بر فرد معيني نبوده است و برکناري افراد معين را درخواست کرده است و شعار اصلي "مرگ براين دولت مردم فريب" دقيقاً به معني خواست نابودي نهاد دولت کنوني است و نه هيچ فرد معيني. اميدوارم جريانات سياسي قديمي اين جنبش را به سوي شعارهاي خشونت بار ضد حقوق بشري منحرف نکنند. اما اين موضوع اصلي بحث من در اينجا نيست!

سؤال اصلي اين است که مردم چه ميخواهند؟ اين جنبش اساساً جنبش نسل جوان ايران است که در اين دنياي گلوبال بسيار به جوانان بقيه دنيا شبيه است. در آمريکا در زمان انتخاب اوباما مهمترين ويژگي جنبش جوانان اين بود که خواستار سياستمداري راستگو بودند و اوباما در واقع در برابر رقباي ديگرش در حزب دموکرات به اين دليل برنده شد. نميخواهم اهميت پلاتفرم سياسي او را کم کنم و حتي خودم درباره پلاتفرم وي پيش از سه شنبه بزرگ يعني يکسال پيش از انتخاب اوباما زماني که هنوز کسي او را نميشناخت نوشتم. اما بعداً هم اين حرکت به گرد موضوع خلوص نيت انقدر قوي بود که پيروزي آقاي اوباما را تضمين کرد. اگر به نسل پيش از اين نگاه کنيم بهترين نتايج آماري نظر سنجي ها در آمريکا اعتماد به سياستمدارن را در نقطه بسيار پائيني نشان ميداد که برابر بود با درجه اعتماد مردم به فروشندگان اتومبيلهاي دست دوم . حالا نسل جواني که به سياست روي آورد اين مهمترين معياري که درباره سياستمدارن در جامعه قبول شده فرض شده بود را به چالش کشيد. يعني زبلي، زرنگ بازي و بسياري خصائلي که در انتخاباتهاي ديگر شايد نقطه قوت يک سياستمدار فرض ميشد که بهتر بتواند کشور را در داخل و خارج در برابر گرگ ها حفظ کند، يکباره عوض شد. البته گرچه در زمانهائي اين موضوع به بحث هاي خصوصي هم کشيده شد ولي اساساً توجه به عرصه عمومي بوده است.

جنبش تازه ايران نيز نگاهي اينگونه به سياست دارد که شايد سازمانهاي سياسي ما توجهي به آن ندارند.

در واقع اگر ما به نيروهاي اپوزيسيون بنگريم در اين رابطه دست کمي از خود رژيم اسلامي ندارند. مهم نيست که چه خط سياسي را دنبال ميکنند. زرنگ بازي، تبعيض قائل شدن بخاطر عقايد سياسي يا مذهبي يا تبعيضات قومي، جنسيتي و امثالهم در اپوزيسيون همانقدر هست که در رژيم. در بسياري از مؤسسات حقوق بشري يا خبري در خارج از کشور در همه اين سالها هر وقت مديريت در دست يک جريان اپوزيسيون بوده است جريانات ديگر را فقط موقعي اجازه فعاليت داده است که آنها را کبريت بي خطر براي دار و دسته خط سياسي خود ديده است وگرنه حذف کرده است. فقط خبرنگاران مخالف مشي سياسي و فکري جمهوري اسلامي در ايران نبوده اند که خانواده شان از داشتن بيمه درماني محروم شده يا بخاطر بيکار شدن انها به مشقت افتاده اند، تضييقات مشابه در خارج عليه خبرنگاراني که مخالفين فکري کسانيکه مديريت مؤسسات را در دست داشته اند انجام شده است هرچند آن مؤسسات و مديرانش از حقوق بشر و مردم ايران هر روز حرف ميزنند. تبعيض آشکار بخاطر اختلاف سياسي و مذهبي که خود و خانواده آن ژورناليستها را به نابودي کشانده است . البته مخالفيني که مثل کبريت بي خطر جريان سياسي در قدرت در مؤسسه مزبور را به چالش نکشند، با چنين تبعيض هائي روبرو نميشوند، چرا که وجود آنها به اين مؤسسات و مديرانش ظاهر دموکرات و بيطرف ميدهد. اينگونه مديران از روابط گذشته شان با مؤسسات خارجي سؤء استفاده ميکنند تا بر عليه مخالفين سياسي خود تبعيض قائل شوند. هر وقت هم مسأله طرح شود آنرا موضوع شخصي مينمايانند در صورتيکه بر هر ناظر بيطرفي آشکار است که چنين نيست و آنهائي هم که مورد تضييق واقع ميشوند پولش را ندارند که حتي در کشورهاي دموکراتيک بتوانند با اين تبعيضات آشکار در دادگاه مقابله کنند. اما آنچه مسلم است اين واقعيت است که موضوع خصوصي نيست و اين عملکردها نحوه رفتار گروه هاي سياسي ايران است که از سطوح خيلي بالاي آنها هم سرچشمه ميگيرد و از اين نظر چندان تفاوتي گروه هاي اپوزيسيون با رژيم اسلامي ندارند وقتي زرنگ بازي و اجحاف و تبعيض را براي رسيدن به هدف خود موجه ميدانند و برايشان هنوز هدف وسيله را توجيه ميکند. ضمناً بگويم که اين ويژگي سياستمداران ايران در **همه** خطوط سياسي وجود دارد.

در آمريکا گرچه زبل بازي ها و زرنگ بازي ها در بين سياستمدارن آمريکائي واقعيت است ولي اينگونه اجحاف ها کمتر از محيط ايراني در همين کشورها است و شايد دليلش هم ماقبل مدرن بودن گروه هاي سياسي ايراني است.

جنبش نوين در ايران و حتي جوانه هاي تازه حمايت از آن در خارج در واقع با اين خواست به جلو ميايند که ديگر چنين سياست ورزي و چنين سياست مدارها را نميخواهند. به همين علت هم موضوع تقلب آقايان احمدي نژاد و خامنه اي در انتخابات اخير اين چنين مرکز مخالفت مردم شده است. ابداً هم به اين معني نيست که مردم فکر ميکنند که اپوزيسيون خيلي بهتر است. بلکه نسل جوان ايران ميخواهد اين معيار انتظار از سياستمداران را در جامعه ما نهادينه کند و شعار خود را "مرگ بر اين دولت مردم فريب" قرار داده است که درباره شخص نيست بلکه درباره عرصه عمومي است. جالب است که نوشته کتيبه داريوش درباره دروغ را جوانان ايراني از خطوط سياسي مختلف سالهاست براي هم در اينترنت ميفرستند.

سؤالي که وجود دارد اين است که اگر مردم سياستمداران راستگو ميخواهند آيا اين انتظار واقعي است. مثلاً ما هم در کشور سکولار ترکيه دروغ و جنايت در عرصه سياسي ميبينيم و هم در عربستان سعودي با دولت مذهبي. دروغگوئي در عرصه سياست در آمريکاي دموکرايتک هم که درباره اش گفتم. اما در آمريکا دروغ و تزوير سياستمداران کمتر به مردم لطمه ميزند تا در يک کشور استبدادي. در واقع آنچه جواع مدرن را تعريف ميکند فضيلت نيست که راستگو و خوب بودن صاحبان قدرت خصلت دولت را تعيين کند بلکه نهادينه شدن حقوق بشر اقلاً در عرصه سياسي و اجتماعي معيار است. در واقع انقلاب اسلامي نوعي قرار دادن معيار اخلاقي در حکومت بود که نوعي فضيلت بجاي حقوق را طرح ميکرد اما بدتر از کشورهاي سکولار نظير ترکيه از آب در آمد! آيا حالا معيارهاي فضيلت غير مذهبي را دنبال کردن ميتواند گامي به پيش باشد و به سيطره سياستمداراني که زبل بازي و حيله گري و کلک زدن براي حذف مخالفين با ظاهر حقوق بشر را پيشه خود کرده اند و آن را درست ميدانند پايان داد. بنظر من اين سؤالي است که نميشود از حالا پاسخ گفت؟

مطمئناً ديدگاه فضيلت طلبي قرون وسطائي پايان يافت و احيآء فصيلت طلبي کهن توسط جريانات واپسگرا نطير خمينيسم در ايران نيز گامي به پيش نبوده بلکه گامي به عقب بود. نهادينه کردن حقوق بشر در جوامع مدرن پايه ارزيابي از انساني بودن شد که اساساً روشي حقوقی است. اين روش از يکسو به دليل اختلافات قدرت اقتصادي شهروندان ضعف داشته و انسانهائي که از امکانات مالي بهتر برخوردارند قادر بودند بهترين وکيل ها را بگيرند در موقعيت بهتر حقوقي قرار داده شوند. از سوي ديگر برخورد حقوقي باعث شده است که برخورد اخلاقي فراموش شود و اگر قانوناً يک زرنگ بازي براي حدف رقيب مسأله اي نبوده است براحتي به کار رفته است. آيا دنياي نوين بيش از حقوق بشر ميخواهد؟

بنظر ميرسد که هم جواناني که اوباما را در آمريکا به سرکار آوردند و هم تظاهرات خياباني در ايران بيش از حقوق بشر ميخواهند و رهبراني که مثل قديم زبل بازي و حيله گري را قدرت ديپلماسي و سياست ميديدند را نميخواهند. چنان سياستمداران را نميخواهند نه لزوماً فقط وقتي آنها ماکياوليست باشند بلکه حتي وقتي آنگونه سياستمداران در دفاع از منافع هوادارانشان از اينگونه ابزارها براي رسيدن به اهداف حزبي و غيره هم استفاده کنند، براي جوانان قابل قبول نيست. البته در دنياي واقعيت حتي در همين آمريکاي دموکراتيک و سکولار جوانان مي بينند هدفي که در نظر دارند به اين راحتي قابل حصول نيست. اميدوارم اين واقعيت آنها را به تنفر از سياست در آينده نکشد چون دستيابي به آنچه ميخواهند هدفي بسيار عالي است اما به اين سادگي ها نيست. شايد در دنياي فراصنتعي ممکن باشد و کشاني هم بوده اند که در اين عرصه از نظر تئوريک کار کرده اند (2).

جدا از همه اين بحث ها آنچه مسلم است دستيابي به اين هدف عاليتر از حقوق بشر دويست سال گذشته، در جوامعي که دموکراتيک و سکولار باشند نزديک تر به واقعيت است تا جامعه اي که هنوز با استبداد قرون وسطائي آنهم به شکل مذهبي آن هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن است، به اين اميد که جنبش کنوني اهداف ترقي خواهانه را مدنظر بگيرد و فکر نکند بخاطر معضل فضيلت در عصر کنوني، تفاوتي بين دولتي که حتي اينترنت را مسدود ميکند و طرفدران مذاهب مختلف را از حقوق مساوي برخوردار نميداند با يک دولت سکولار و دموکراتيک وجود ندارد. سکولاريسم موضوع مرکزي خواستهاي اين جنبش بايد بشود حال چه بخواهد راه اضلاح طلبانه برود چه انقلابي، چه بخواهد اهداف بالاتر از حقوق بشر را پيگيري کند چه به حقوق بشر در جوامع مدرن دويست سال گذشته قانع باشد. اصلاح طلبي اميرکبير و دهخدا را بايستي سرمشق قرار داد و نه استبداد مذهبي ديگري چه بنام اصلاح طلبي باشد و چه بنام انقلابي ديگر.

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
1 تير 1388
June 22, 2009


پانويس ها:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/249-ReactionaryReformism.htm

2. John W. Gardner, Self-Renewal

----------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

جمعه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۸

تشکر از آيت الله خامنه ای برای بزرگترين خدمت وی به اپوزيسيون

تشکر از آيت الله خامنه ای برای بزرگترين خدمت وی به اپوزيسيون
سام قندچی

امروز آقاي خامنه اي با سخنراني خود در نماز جمعه تهران بزرگترين خدمت به اپوزيسيون ايران را که در 22 خرداد با انتخاب کرده شدن آقاي محمود احمدي نژاد انجام دادند کامل نمودند و در اينجا ميخواهم مراتب تشکر و امتنان خود را از اين خدمت عظيم آيت الله سيد علي خامنه اي که مطمئن هستم در تاريخ ثبت خواهد شد، بنمايم. آقاي خامنه اي در عرض يک هفته مشروعيت نظام را از کريدور هاي قدرت و چَک و چانه زدن هاي در اطاق هاي در بسته به مردمي که در خيابان هستند منتقل کردند و اين واقعيت ديگر برگشت ناپذير است. واقعيتي که در تاريخ ايران فقط يکبار در 30 تير اتفاق افتاد و فقط با کودتاي 28 مرداد و حمايـت بين المللي از رژيم کودتا پايان يافت. حتي در پانزدهم خرداد هم سرکوب در کنار خود حمايت بين المللي و اصلاحات وسيع از سوي رژيم را داشت تا توانست جامعه را ارام کند و البته حمايـت هاي بين المللي در هر دو مورد نقش اصلي داشت و نتيجه اش هم تبديل اپوزيسيون به جريانات مسلحانه شد. اما امروز در دوران انقلاب هاي مخملي نه ميشود چنين کودتاهائي کرد و اگر هم کسي بکند همين مردم در خيابان طولي نخواهد کشيد که کل رژيمش را به زير خواهند کشيد. مردمي که در گرجستان شواردزنيزه را به قدرت رساندند و بعد هم به پائين کشيدند استباد آرامشن نميکند بلکه محکم تر ميشوند. وقتي مشروعيت به خيابان منتقل شد به اين راحتي به دالان هاي قدرت و معاملات پشت پرده دلالان جريانات مختلف بر نميگردد. ديگر اين غول از شيشه بيرون آمده است و هر نيروئي از رژيم و جريانات مختلف درون رژيم تا نيروهاي اپوزيسيون اگر نتوانند اين نيرو را متقاعد کنند يک روزه به کنار زده ميشوند. مردم به قضاوت در خيابانها نشسته اند.

بسياري تظاهراتهاي خياباني در ايران از 22 خرداد 1388 تا کنون را به انقلاب مشروطه يا انقلاب 57 تشبيه کرده اند. هنوز معلوم نيست اين تحول چگونه به پيش برود اما چنين به خيابان آمدن هاي مردم در عرض مدتي به اين کوتاهي حکايـت از دوران تازه اي از تاريخ ايران دارد که شايد فقط بتوان به سالهاي 1320 تا 1332 تشبيه کرد زماني که مردم ما هميشه در صحنه بودند البته با اين تفاوت که شروع اين حرکت با رويدادي همزمان شده است که ياد آور عزل مصدق از نخست وزيري است که در آنزمان در پايان سالهاي 1320-32 اتفاق افتاد توگوئي اين حرت در دوم خرداد آماده بوده است اما رژيم با قبول انتخاب مردم توانست حرکت را با زدو بندهاي بالا در قدرت به عقب بياندازد و همچنين با اين تفاوت که نه آقاي موسوي و نه آقاي کروبي شباهتي به مصدق دارند و نه آيت الله خامنه اي و نخست وزيرش احمدي نژاد شباهتي به شاه و قوام السلطنه دارند که از حمايت بين المللي برخوردار بودند. [اميدوارم فردا برخي نيايند و بگويند که من گفتم موسوي مصدق است همانطور که مقاله اخير من درباره مخالفت با تحريم و هواداری از شرکت در انتخابات را دقيق نخوانده بودند و با جمله اول فکر کرده بودند بحثم را ميدانند بجاي آنکه ببينند حرف من رأي ندادن در يک انتخابات معين ننبود که اتفاقاً در همان جا برعکس آنها گفته بودم در اين انتخابات من به هيچکدام از چهار کانديدا رأي نميدهم بلکه منظورم شرکت در اهرم هاي مدرن و سکولار در جامعه بود که اگر دقيق خواند بودند متوجه ميشدند (1). ] در نتيجه ذکر تشبيه آن سالها فقط اين واقعيت است که در ايران امروز ديگر مشروعيت نظام در خيابانها تصميم گرفته ميشود و برعکس انقلاب 57 که اين حالت خيلي زود با قبضه کردن قدرت توسط يک نيروي اپوزيسيون يعني خميني به پايان رسيد، نه شرايط داخلي و نه شرايط بين المللي نوعي است که اين حالت انتقال مرکز ثقل مشروعيت به خيابانها به اين زودي ها پايان بگيرد. در نتيجه امروز اين شانس وجود دارد که اپوزيسيون مترقي سکولار و دموکراتيک ايران بتواند رهبري اين جنبش مردم را بدست گرفته و دولتي پاسخگو به خواستهاي مردم برپا کند.

اما چرا آقاي خامنه اي اين اشتباه بزرگ را مرتکب شد. بنظر من ابداً برنامه آقاي خامنه اي چنين انتصاب عجولانه احمدي نژاد نبود و با کانديدائي ميرحسين موسوي و کروبي اميد داشت که انتخابات به دور دوم بکشد و اصلاح طلبان با طرح اختلافاتشان بيشتر و بيشتر فرسوده شده و با رأي بدتر از انتخابات پيشين از صحنه بيرون بروند. حتي در صورتيکه ميرحسين موسوي هم انتخاب ميشد براي آقاي خامنه اي مسأله اي نبود و مانند دوران خاتمي به آن مينگريست که کانديداي دوم رژيم انتخاب شد و نه ناطق نوري که منتخب ولي فقيه در آنزمان بود. آنچه همه اين محاسبات را برهم زد صفوف حمايـت از ميرحسين موسوي بود که خط زنجير انساني شان از ميدان تجريش تا ميدان راه آهن ديگر شباهتي به روشنفکران مذهبي زمان دوم خرداد نداشت و بيشتر شبيه جمع هائي بود که در 30 سال گذشته براتي فوتبال گردهم ميامدند که نه علاقه اي به بحث هاي مذهبي داشتند و نه از مذهبي بودن حکومت دل خوشي دارند يعني ديگر حاميان انتخاباتي موسوي در خيابانها شباهتي به روشنفکراني نداشتند که در دوم خرداد در حال منازعه با خاتمي بر سر مقايسه مواضع اصلاح طلبان و اقتدارگرايان بودند. بلکه اين بار آقاي خامنه اي جمعيتي را ميديد که زنان در دل بي حجاب ولي روسري سر کرده اند که فقط منتظرند اين رژيم برود تا حجابشان را به جوي آب بياندازند. جمعيتي که پيگرد شادي ايده آلشان است و کاري ندارند که صاحب نظر اصلاح طلب يا اقتدار گرا چه ميگويد، و برايشان از همين حالا مذهب و دولت جدا هستند و براي چه بايد کرد هم نه لنين را قبول دارند و نه شريعتي و منتظر اعلام اجازه از سوي نيروهاي حاکم نيستند تا چگونه حرف بزنند يا زندگي کنند. در واقع آقاي خامنه اي از مردم سکولار وحشت کرد و نه چندتا روشنفکر سکولار و به اين علت حکم حذف ميرحسين موسوي را داد همانگونه که محمد رضا شاه در زمان عزل مصدق و انتخاب قوام السطنه از راه پيمائي هاي حزب توده بيشتر وحشت کرد تا از خود نيروهاي جبهه ملي وقتي حتي حزب توده و شوروي حامي مصدق هم نبودند.

اما تصميم آقاي خامنه اي به انتصاب احمدي نژاد نتيجه اش پايان يافتن حرکت مردمي نبود که به خيابانها آمده بودند بلکه آغاز رشد جمعيت مردم مخالف که معني واقعي اپوزيسيون است و انتقال مرکز ثقل مشروعيت رژيم به خارج از احکام مذهبي يا قوانين رژيم يعني انتقال مرکز ثقل مشروعيت به خيابان شد. آقاي خامنه اي با اين کار خود در واقع بزرگترين خدمت را به اپوزيسيون کرد چرا که مردم ديگر خود تصميم گيرنده شده اند و چه اصلاح طلب و چه اقتدارگرا ديگر بايستي مردم را در خيابان ها راضي کنند و مردم نقش واقعي قضاوت درباره حکومت که از آنها با از بين بردن آزادي احزاب و عدم برسميت شناختين نيروهاي سياسي غير مذهبي در 30 سال گذشته گرفته شده بود، ديگر به دست خود رد خيابانها بازيافتند. درست است که رژيم خامنه اي-احمدي نژاد ممکن است مردم را بيشتر به گلوله ببندد و بيشتر به شمار کشته شدگان بيافزايد و همه فعالين سياسي را زنداني کند و حتي رفسنجاني را به جرم دامن زدن به اغتشاش و فساد مالي اعدام کند اما مردمي که به خيابان آمده اند يک عده دانشجو نيستند که بشود مثل 18 تير آنها را نابود کرد و سرکوب بيشتر همانگونه که در انقلاب 57 روي داد کليت رژيم را به نابودي خواهد برد. شرايط بين المللي نيز تلاشهاي جمهوري اسلامي را به راه انداختن جنگ بسيار کاهش داده است و بعدي بنظر ميرسد که رژيم بتواند با شروع جنگي ادامه حيات خود را ميسر کند. البته اين موضوع به درايت کشورهاي خارجي مربوط خواهد شد که بتوانند از هر جنگي با ايران اجتناب کنند چرا که رژيم شانس خود را فقط در راه انداختن يک جنگ ميبيند.

امروز ديگر اپوزيسيون ايران ميتواند برنامه هاي خود را با مردمي که آماده هستند تا راه هاي آينده را بشنوند در ميان بگذارد. ديگر فقط سايتهاي اپوزيسيون فيلتر نيستند و رژيم چند بار سعي کرده است که مثل طالبان کل اينترنت را نابود کند ولي اگر آنگونه راه هاي آيت الله جنتي براي نداشتن اينترنت کار ساز بود طالابن بايد هنوز در قدرت ميبود نه در بيانها دنبال کشتن دختران خردسالي که ميخواهند به مدرسه بروند و اين تاريک انديشان به رويشان از کمينگاهاي مخفي شان جندصباحي ديگر اسيد ميپاشند.

براي اپوزيسوين ايرام اين گوي و اين ميدان چرا که امروز براي اپوزيسيون گوش شنوا هست و هر چه رژيم در داخل کشور سرکوب را زياد کند مثل انقلاب 57 مردم به صداهاي خارج از ايران بيشتر گوش خواهند داد. ديگر دوران قضاوت مردم شروع شده است و قدم بعدي قانون گذاري با رأي مستقيم مردم است (2).

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
29 خرداد 1388
June 19, 2009


پانويس ها:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/567-SherekatDarEntekhabat.htm

2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/356-BallotInitiatives.htm



----------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html


دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۸

چرا اپوزيسيون ايران نيرو نيست؟

چرا اپوزيسيون ايران نيرو نيست؟
سام قندچی

چند سال پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان "اشکال اپوزيسيون ايران چيست؟" (1).

در نوشته بالا بحث کرده بودم که وقتي گروه يا سازماني متشکل از جمع انسانهائي باشد که "فرديت" دارند، آن جمع ديگر هيچ شباهتي با کالت يا فرقه متشکل از باصطلاح "توده" ها ندارد. فرقه فاشيستها را بايستي يک "توده" ناميد در صورتيکه انجمني که از انسانهائي با درک حقوق فردي تشکيل شده باشد را نميشود "توده" خطاب کرد.

در 30 سال اخير مردم ايران در سطح بسيار بالائي از "فرديت" خود درک بدست آورده اند و به قول معروف ديگر اين غولي که از شيشه بيرون آمده است را نميشود دوباره به اين راحتي ها در شيشه کرد. به عبارت ديگر نميشود از دموکراسي حرف زد ولي کماکان به مردم به شکل "توده" نگاه کرد ونه به صورت انسانهاي تکامل يافته، با خودآگاهي فردي.

در نتيجه از يکسو چون سازماندهي دموکراتيک آموخته نشده است جمع هائي که هنوز مثل گذشته بصورت کالت فعاليت ميکنند قادرند بصورت تشکيلات عمل کنند و نيرو باشند و از سوي ديگر سازمان هاي کالت وار قادر نيستند اکثريت مردمي که پتانسيل فعاليت در اپوزيسيون را دارند، متشکل کنند، چرا که مردمي که آگاه به حقوق فردي خويش هستند، تنها ميتوانند در انجمن هائي که به حقوق فردي آنان احترام گذارند، متشکل شوند، و نه در سازمان هائي که دنبال توده اي گوسفند است که از اوامر رهبران کالت اطاعت کنند. اين واقعيت در ميان تمام خطوط سياسي ايران صادق است و منحصر به يک يا دو خط سياسي نيست (2).

امروز بعد از چندسال بنظر من ميرسد که بسياري از رهبراني که به حقوق فردي آگاه هستند و به دنبال انسانهائي خود آگاه به حقوق فردي ميباشند، در جنبش سياسي ما بوجود آمده اند. رهبراني که در جستجوي گوسفنداني "توده" سان نيستند که از آنان اطاعت فرقه وار کنند و خواهان شکل دادن سازمانهاي دموکراتيک ميباشند. بنظر من چنين رهبراني در ميان تمام خطوط سياسي اپوزيسيون بوجود آمده اند و اکثراً هم رهبران جوانتر جنبش سياسي ايران ميباشند. به هرحال اصل بحث نه سن و سال بلکه رهبري به شيوه جديد است. يعني نه بر مبناي تعارفات و اينکه گويا همه مساوي و برابرند ولي در واقعيت رهبران همچون استالين باشند و اعضاء فاقد هر گونه حقوق فردي تا آن حد که اگر روزي بخواهند تشکيلات را ترک کنند حتي مانند تروتسکي تا مکزيک هم تروريستي از سوي حزب آنها را دنبال کند و به قتل برساند. خير منظورم آنگونه رهبران نيست. يعني منظورم رهبراني است که حداقل اساسنامه اي نظيرقواعد رابرت که در اوائل انقلاب آمريکا طرح شد را بعنوان مباني قراردادي رابطه اعضاء و رهبران در تشکيلات قانون مدار ميپذيرند، و نه آنکه روابط تشکيلاتي بر مبناي قول و قرارهاي نامشخص برقرار شوند.

حالا سؤال اين است که پس چرا سازمانهاي تازه دموکراتيک در اپوزيسيون شکل نگرفته است؟

بنظر من امروز که آگاهي به حقوق فردي قوام يافته و رهبران نوع مدرن در اپوزيسيون ايران شکل گرفته اند، وقت آن است که آنارشيسمي را که در 30 سال گذشته نه تنها بخش لاينفک اپوزيسيون ايران بلکه بخش لاينفک روحيه مردم ايران بوده است، وداع گفت. طبيعي است خاطر شکستي که جنبش دموکراتيک ايران در 30 سال پيش با به قدرت رسيدن خميني متحمل شد، ايرانيان در اين سالها هرگونه اتوريته و مديريت را به چالش کشيدند و هيچ سنگي را نگذاشتند که بر روي سنگ ديگر بماند. از يکسو همين امر باعث شد که به اهداف خود در زمينه هاي مختلف دقيقتر نگاه کردند و امروز هيچ جريان سياسي ايراني به شکل سطحي خود را مطرح نميکند و از سلطنت طلب و مشروطه خواه گرفته تا مليون و ليبرالها،از اسلامگرايان و نوانديشان مذهبي گرفته تا چپي ها و سوسياليست ها و کمونيست ها، و از آينده نگر ها و هواداران حقوق بشر گرفته تا جنبش هاي مختلف مدني و صنفي، همه و همه پلاتفرمهاي دقيق و روشني را دنبال ميکنند و مطالبات مطرح شده در انتخابات اخير گواه بر اين تحول مهم در اپوزيسيون ايران است.

اما قبول رياست ديگران هميشه براي هر فردي لازم است جدا از آنکه در چه سطحي قرار داشته باشد. اگر کسي رئيس مدرسه در يک جامعه دموکرايتک است است بايد قبول کند که رئيس آموزش و پرورش منطقه ، مقامي بالا تر از او است. در هر مؤسسه دولتي يا خصوصي، اقتصادي يا سياسي، نميشود رئيس نداشت. در اپوزيسيون دموکراتيک هم که قرار است بالاخره جامعه دموکراتيک در ايران را بسازد بايد به اين مرحله رسيد که مديريت برقرار کرد.

من در انتخابات اخير در ايران از خود سؤال کردم که حاضرم رهبري چه کسي را در عرصه سياسي ايران بپذيرم و آقايان حشمت طبرزدي و کورش زعيم دو نفري بودند که بنظرم آمدند. هر چه شکل گيري تشکيلاتي که فرد به آن احساس تعلق کند نزديکتر شود، رهبران و مديران سطوح مختلف آنهم مشخص تر خواهند شد. ولي سؤال اين است که آيا ما نيز حاضريم در خود روحيه آنارشيسمي را که در 30 سال گذشته شايد براي رشدمان لازم بود، کنار بگذاريم؟

منظورم اين نيست که به توده گوسفند وار تبديل شويم ولي انسانهاي آگاه به حقوق فردي خود نيز بالاخره اگر بخواهند به نيرو تبديل شوند بايد يک تشکيلاتي را که به معني قبول سطوح مختلف مديريت در آن است بپذيرند. درست است که مثلاً از يک سلطنت طلب نبايد انتظار داشت رهبري يک جمهوريخواه را بپذيرد ولي در يک تشکيلات سلطنت طلب مورد علاقه شان بالاخره بايد مدارج مديريت در آن سازمان را بپذيرند، وگرنه تا هزار سال ديگر اپوزيسيون بصورت انسانهاي منفردي خواهد بود که مجموعشان تأثير چنداني در جامعه ايران نخواهد گذاشت، و کنترل جامعه را جريانات استبدادي يا کالت هاي فاشيستي يا کمونيستي يا اسلامي در دست خواهند گرفت.


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
18 خرداد 1388
June 8, 2009


پانويس ها:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/497-fardiat.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/493-CommunistCults.htm



----------------------------------------------------------
برگزيده مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/ShortList.html

فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

پنجشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۸

آيا من در انتخابات شرکت ميکنم؟

آيا من در انتخابات شرکت ميکنم؟
سام قندچی

پاسخ اين سؤال را 7 ماه پيش نوشتم و از آن زمان تا کنون من در انتخابات شرکت کرده ام و هميشه شرکت خواهم کرد (1).

بارها بعد از مقاله بالا منظورم را توضيح دادم و مرتب از مثال پال کيتينگ در استراليا صحبت کردم ولي شايد با يک مثال فرضي منظورم را بتوانم بهتر توضيح دهم . فرض کنيم که من در بريتانيا بودم. آيا در انتخابات براي گزينش نخست وزير شرکت ميکردم. با اينکه من در بريتانيا هم با سيستم سلطنتي مخالفم و طرفدار جمهوري در آن کشور هستم، ولي بازهم در انتخابات شرکت ميکردم. شرکت در انتخابات يعني چه و چرا شرکت ميکردم؟

متأسفانه نه تنها کمونيستهاي هاي ايران در اين مورد لنيني فکر ميکنند بلکه سلطنت طلب ها و مليون و اسلامگراياني هم که مخالف رژيم هستند، لنيني فکر ميکنند. منظورم اين است که ميگويند شرکت در انتخابات يعني مشروعيت دادن به رژيم، شوراي نگهبان، ولي فقيه و غيره.

به همين دليل هم لنين وقتي ميخواست در انتخابات پارلماني يکبار شرکت کند آن را تاکتيکي براي افشاء رژيم قلمداد کرد و تازه آن را از شرکت در دولت مجزا کرد. حزب توده در سالهاي 1320-1332 در درون خود با کلي مسأله مواجه شد تا شرکت در دولت قوام السطنه را در سيستم تفکر لنيني خود بتواند توجيه کند. اما کل اين سيستم فکري لنيني غلط است. اجازه دهيد بدون بحث بريتانيا يا تجربه پال کيتينگ در استراليا اينبار با توجه به خود تجربه رژيم جمهوري اسلامي نظرم را توضيح دهم.

در جمهوري اسلامي همانطور که در مقاله اي مفصلاً توضيح دادم رژيم هميشه شرکت دادن مردم را در شعائر مختلف مهم دانسته و به آن توجه داشته است (2).

در آن نوشتار متذکر شدم که حتي کليساي قرون وسطي نيز همينگونه بوده است و شرکت دادن مردم در شعائر مختلف از شلاق زني و قرباني کردن حيوانات تا مراسم در آتش سوزاندن مرتدان را با شراکت دادن مردم انجام ميداده است. مراسم سوزاندن جوردانو برونو را مفصلاً از منابع تاريخي نقل کردم. ذکر کردم چطور شعائري هم که مردم را نميشد براي آن بسيج کرد، کم کم از بين رفتند. در ايران جمهوري اسلامي نيز همينگونه است. تا براي شعائري نظير سنگسار يا عيد قربان يا اعدام در ملأ عام ميشود مردم را بسيج کرد، رژيم آن شعائر را مورد استفاده قرار داده است.

در همان مقاله مفصلاً توضيح دادم که جمهوري اسلامي ايران برخلاف رژيم طالبان شعائر سکولار را هم مورد استفاده قرار داده و سعي کرده است آنها را اسلامي کند. حتي مدارس سکولار يا تلويزيون و راديو را سعي کرده استفاده کند ولي با اهداف خود. انتخابات هم يکي از اين شعائر سکولار و دموکراتيک است.

حالا بنظر من در جمهوري اسلامي به همان دليل که به مدرسه رفتن درست است در انتخابات شرکت کردن هم درست است. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.

شرکت در مدرسه به معني قبول شيوه هاي رژيم نيست بلکه به اين معني است که در مدرسه ما از تحميل مذهبي در کتب درسي نقد کنيم، نه آنکه بخاطر مخالفتمان با تحميلات مذهبي رژيم در مدارس، ما هم مدرسه را تحريم کنيم. طالباني هاي رژيم از خدا ميخواهند که اصلاً مدرسه وجود نداشته باشد و همه برگردند مکتب. اينکه در ايران رژيم اسلامي مجبور شده روسري را هم در کنار چادر قبول کند و يا مدرسه سکولار را هم کنار مکتب خانه اسلامي بپذيرد به اين خاطر است که ايران بيش از نيم قرن بيچادري و مدارس سکولار داشته است. اگر زنان ما بخاطر روسري گذاشتن سر کار رفتن يا ورزش کردن يا دانشگاه رفتن را تحريم کرده بودند، امروز زنان ايران شده بودند مثل زنان افغانستان. البته اگر ايران، عربستان سعودي يا افغانستان بود، که رژيم اسلامي اش چندان فرقي با رژيم طالبان پيدا نميکرد و از روز اول رژيم اسلامي مدارس دخترانه را بسته بود. ولي با تحريم کردن مدرسه، ما خود به متحجر ترين بخش رژيم اسلامي کمک ميکنيم. به هر حال اين بحث ها را در نوشته هاي ديگري مفصلاً توضيح داده ام (3).

موضوع انتخابات اينجا مورد بحثم است. در انتخابات شرکت کردن يعني اينکه نيروهاي دموکرات و سکولار بايد به شيوه خود کانديداهاي خود را انتخاب کنند. مثلاً نيروهاي سکولار ميتوانستند انتخابات مقدماتي در تشکيلات هاي خودشان راه اندازند و مثلاً کانديداي جبهه ملي يا جبهه دموکراتيک براي انتخابات رياست جمهوري با آراء اعضاء اين تشکيلات ها انتخاب شود. مثلاً اگر آقاي طبرزدي پيشنهاد شد که من پيشنهاد کردم، براي وي بين اعضاء آن تشکيلات رأي گيري شود (4).

پلاتفرم چنان کانديدائي هم نه تنها با نظارت استصوابي مخالف است بلکه با خود اسلامي بودن جمهوري هم مخالف است و طرفدار نظام سکولار است. ولي اين هيچ دليلي نيست که خود را براي مقام مورد بحث کانديد نکند همانظور که کسي که جمهوريخواه است ميتواند خود را براي مقام نخست وزيري در يک کشور سلطنتي کانديد کند حتي اگر در قانون اساسي آن کشور در مرحله نهائي اجازه انتخاب شدن نداشته باشد. همانطور که توضيح دادم در استراليا حتي چنين کسي يعني پال کيتينگ توانست به رأي گذارده شده و انتخاب هم شد و 3 سال هم نخست وزير بود. ولي من ميدانم در ايران به اين مرحله امروز نميشود رسيد. از اول هم ميدانستم. ولي بحثم اين نيست که تا کجا کانديد نيروهاي سکولار و دموکرات اجازه مييابد که برود. بحث من اين است که بايد در همه پروسه هاي انتخاباتي شرکت کرد.

اجازه دهيد مثال ديگري بزنم. در آمريکا اگر شما تبعيت آمريکائي نداريد اصلاً حق انتخاب کردن در انتخابات نداريد. ولي آيا نبايد در پروسه انتخابات شرکت کنيد. بسياري از ايرانيان که تبعه نبودند در انتخابات شرکت کردند نه به اين معني که روز آخر توانستند رأي در صندوق بريزند بلکه به اين معني که نظرشان درباره کانديدا و درخواست ها و غيره را در جامعه مطرح کردند.

انتخابات يک سنت دموکراتيک و سکولار است و لنين دقيقاً چون براي دموکراسي ارزشي قائل نبود شرکت در انتخابات را برابر مشروعيت دادن به رژيم فرض ميکرد و تجربه روسيه هم در مقايسه با احزاب سوسيال دموکراسي در اروپا اين نقص بزرگ را داشت و متأسفانه با اينکه جنبش سياسي ايران بويژه وقتي ما امروز ميدانيم لنين در تصميمات سياسي خود به روشني ضد دموکراسي بود و از همان اول پيروزي در اکتبر خود مستقيماً دستور قتل همه خانواده تزار حتي کودکانشان را داده بود، و آزمايش دي اٍن ئي از اجساد در جنگل محل تدفين ديگر همه اين واقعيت تلخ را ثابت کرده است که تصميمي سياسي بود، ولي جنبش ما هنوز ديدگاه هاي سياسي ضد دموکراتيک لنيني را ناخود آگاه با خود حمل ميکند، و تازه نه فقط چپي ها، بلکه تقريباً همه اپوزيسيون ايران.

آنها که مينويسند شرکت در انتخابات يعني مشروعيت دادن به رژيم اشتباه ميکنند. شرکت در انتخابات يعني مشروعيت دادن به سنت انتخابات همانطور که به مدرسه رفتن يعني مشروعيت دادن به سنت آموزش سکولار و بالعکس شرکت در مراسم عيد قربان يعني مشروعيت دادن به يک سنت اسلامي (3).

آيا در انتخابات در مرحله آخر اگر کسي شهروند است و اجازه رأي دادن دارد، بايد رأي بدهد؟ خير!

بستگي به اين دارد که کانديدائي براي هر مقامي هست که وي تشخيص دهد به او ميخواهد رأي دهد؟ بنظر من نيروهاي اپوزيسيون نه به خاتمي بايد رأي ميدادند و نه به ناطق نوري ولي نه چون انتخابات را تحريم کرده اند و نه چون فکر ميکنند انتخابات يعني مشروعيت دادن به رژيم، بلکه به اين خاطر که هيچکدام از آن دو کانديدا حداقل خواستهاي سکولارهاي ايران را برآورده نميکردند و در تمام تجربه شان قبل از انتخابات هم به ضد دموکراسي سکولار هميشه قدم برداشته بودند، اقاي خاتمي در کيهان و ناطق نوري در مجلس.

در انتخابات کنوني، من به هيچيک از چهار کانديداي موجود رأي نميدهم نه به اين خاطر که انتخابات را تحريم ميکنم بلکه به اين خاطر که هيچکدام از آنها خواستهاي سکولارهاي ايران را برآورده نميکنند و حاضرم در پاي هر پتيشني که بگويد چون هر چهارتاي آنها خواستهاي سکولارهاي ايران را برآورده نميکنند، به هيچکدام رأي نميدهيم. اين موضعم را هم مفصلاً در نامه سرگشاده ام به موسوي و کروبي قبلاً توضيح دادم هر چند نوشته ام طنز آلود بود ولي روشن بود که چرا آنها نيز کانديداي من نيستند (5).

همانطور که هفت ماه پيش نوشتم اصلاً برخورد اپوزيسيون ايران با مسأله انتخابات از اساس همه اين سالها غلط بوده است و شيوه لنيني بوده است، و عجيب تر انکه بسياري از مخالفين سرسخت کمونيسم هم عملاً آن شيوه تفکر را اشاعه داده اند. سنت هاي سکولار را ملايان متحجر در گذشته تحريم ميکردند از انتخابات تا راديو و تلويزيون و دقيقاً در جامعه اي که جريانات واپسگراي مذهبي آنقدر قوي بوده است، چه اشتباه بزرگي در 30 سال گذشته اپوزيسيون سکولار در نحوه نگرش خود به اين موضوع مرتکب شده است که ريشه درخت سکولاريسم و دموکراسي را هدف گرفته بجاي آنکه سنت هاي واپسگرا را تحريم کند که مشروعيت رژيم از آنها است. دوباره تکرار ميکنم که بايد شعائر واپسگراي مذهبي و استبدادي را تحريم کرد که قبلاً مفصلاً توضيح داده ام چه هستند (3) و نه سنت هاي مدرن، سکولار و دموکراتيک که بخاطر پيشرفته بودن جامعه ايران پيش از اين رژيم، رژيم اجباراً آنها را به رسميت شناخته و سعي در سوء استفاده از آنها کرده است ولي براي مقابله با سوء استفاده راه کار تحريم اين سنت هاي مدرن نيست.

من در انتخابات جاري به چهار کانديداي موجود رأي نميدهم نه چون انتخابات را تحريم ميکنم بلکه چون، با اينکه انتخابات داشتن را دوست دارم، ولي هيجيک از اين نامزدها پاسخگوي خواستهاي من نيستند (5).


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
14 خرداد 1388
June 4, 2009


پانويس ها:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/548-entekhabat2.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/540-Hejab_e_Eslami.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/474-BadhejabiGhorban.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/554-TabarzadiPresident.htm
5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/562-MousaviKarroubi.htm

چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۸

يادداشتي درباره حملات شخصي سايت آينده دات کام

يادداشتي درباره حملات شخصي سايت آينده دات کام
سام قندچی

دوسال پيش نقدي در رابطه با سايت آينده دات کام در سايت ايران گلوبال منتشر کردم (1) .

نقدم سياسي بود ولي در واکنش، حملات شخصي با نام هاي مستعار در سايت ايران گلوبال به من شروع شد، و بعد پاسخ چند نفري که خود را انجمن آينده مينامند در سايت آينده دات کام و نيز در سايت ايران گلوبال منتشر شد که سراسر حملات شخصي و ترور شخصيت من بود (2).

خوانندگان ميتوانند هر دو نوشته بالا را بخوانند و خود قضاوت کنند که کدام نوشته سياسي بود و کدام حملات شخصي و ترور شخصيت.

لازم به تذکر است اين جمع که از نام انجمن آينده استفاده ميکند هيچ ربطي به انجمن جهاني آينده که مقر آن در واشنگتن است و من خود نيز بيش از 20 سال است عضو آن هستم، ندارد (3).

به هر حال من آنزمان به حملات شخصي و ترور شخصيت اين جمع جوابي ندادم (2) . نميخواستم ديگر جوابي دهم. اما ديروز که مقاله اي نوشته بودم و در آن به مواضع سياسي سايت آينده دات کام و چند نفري که خود را انجمن آينده مينامند در رابطه با انتخابات و حمايت از کروبي، نقد کرده بودم (4)، ناگاه دوباره تا مقاله ام چاپ شد حملات شخصي و ترور شخصيت با نام مستعار شروع شد.

در گذشته در بسياري جمع هاي سياسي و مذهبي وقتي به دليل جدائي هاي سياسي، حملات شخصي و کدورات ها تا سالها ادامه مييافت، بسياري از ابراز اختلافات سياسي ميترسيدند چرا که نميخواستند زير فشار تنهائي و از دست دادن دوستان پيشين قرارگيرند (5).

من از اين جمع خواهش ميکنم لطفاً ببينيد که درباره نظرات سياسي آنها همانگونه که درباره بسياري سايت ها و گروه هاي ديگر نقد مينويسم است و به ترور شخصيت کردن ها ادامه ندهند. من نه علاقه اي به پلميک دارم و نه دعوا با شما. اميدوارم از اين حالت شخصي بحث ها بيرون بيائيم.

به حملات شخصي اين جمع (2) بازهم بعد از دوسال پاسخي نميدهم تا کنش و واکنش ها متوقف شود و اين بازي هاي حملات شخصي و ترور شخصيت پايان داده شود.

با آرزوي روزهاي بهتر،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
13 خرداد 1388
June 3, 2009

پانويس ها


1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/492-AyandehnegarSite.htm
2. http://www.ayandeh.com/page1.php?news_id=3898
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/479-KurzweilFuturism.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/565-Boroumand.htm
5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/493-CommunistCults.htm

سه‌شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۸

تقصير از دکتر اديب برومند نيست

تقصير از دکتر اديب برومند نيست
سام قندچی

آقاي دکتر اديب برومند روز گذشته استعفای خود را از "رياست عاليه" جمع "همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ايران" اعلام کردند (1) .

چند روز پيشتر که ايشان حضور خود را در آن جمع تکذيب کردند اعلام کردند ائتلاف فقط بين سازمان ها معنی ميدهد وگرنه اگر هدف ساختن يک جبهه است که خود جبهه ملي وجود دارد. نظرم را درباره اختلافات سياسی در دوران حاضر در جبهه ملی پيشتر نوشتم و در اين نوشتار اصلاً هدفم ادامه آن بحث نيست (2). جدا از آنکه تحليل من در آن نوشتار را بپذيريم يا نه آشکار است که ايشان نظرشان خيلي از بنيانگذاران همبستگی فاصله داشته است و اشتباه دعوت مجدد ايشان بوده است وقتي با اساس موضوع فرسنگ ها فاصله داشتند و چند بار هم بصورت تکذيبيه گفته بودند، ولي به رياست عاليه برگزيده شدند-- هر چه معني چنين عبارتی باشد! تقصير از آقاي اديب برومند نيست، تقصير از عدم توجه به مواضع سياسي است که کدورت ها را بيشتر ميکند نه آنکه به نزديکي ها بيفزايد.

متأسفانه در خارج که شايد سرچشمه اين بحث ها است براي برخي گوئي وحدت اپوزيسيون مثل خريدن اتوموبيل دست دوم است که اگر کسي روشن هم ميگويد اصلاً نميخواهد اتوموبيل بخرد و معتقد به استفاده از وسائل نقليه عمومي است و اصلاً با اتوموبيل شخصي مخالفت اصولي دارد و آنرا زينت سرمايه داري ميشمارد بازهم وقتي از ما مسير مترو يا اتوبوس را میپرسد به وي اصرار ميکنيم که اتوموبيل بخرد و به ديگران هم ميگوئيم که وي خريدار اتوموبيل است بجاي آنکه به وي کمک کنيم ايستگاه مترو يا اتوبوس را پيدا کند و به ديگران هم واقعيت را بگوئيم که اين دوست مخالف اتوموبيل شخصي است و اصلاً با آن اختلاف نظر اصولي دارد. شفافيت و صداقت بيشتر، به معني احترام گذاشتن است، نه مواضعي که به خيال ما خوب است را موضع ديگران اعلام کنيم. البته مگر آنکه فردی فرصت طلب باشد و در صحبت با هر کسی يک موضع بگيرد که در آنصورت اصلاً دعوت از چنين کساني غلط است. اين کارها عوامفريبی با ظاهر وحدت طلبي است و اگر هم آگاهانه نباشند نتيجه اش همکاري و وحدت نبوده و نخواهد بود و فقط سرگرمی برای رِندان بيکار است. همکاري وقتي حاصل ميشود که باشفافيت مواضع و نظرها طرح شوند و اختلاف نظرها روشن شوند نه آنکه برروي آنها سرپوش گذارده شوند.

فرض کنيم که ما ميخواهيم برويم و يک دسته سينه زن براي امام حسين راه بياندازيم. آخر اين مسخره نيست که از يک مسيحي يا يک بي دين دعوت کنيم که در جلسه تدارک شرکت کند. دعوت نکردن از يک مسيحي اتفاقاً احترام بيشتري به آن فرد است تا آنکه فکر کنيم با دعوت از آن مسيحي، به او احترام گذاشته ايم. نه تنها وقتي نظرات سياسي و نظري آنقدر از يکديگر دور هستند، بلکه وقتي ظاهراً يک نام را دارند هم همين بحث صدق ميکند بايد تجربه و محتواي نظري را دقيقاً درک کرد. مثلاً من خود را آينده نگر ميدانم و نظراتم را هم روشن نوشته ام. حالا يک سايت آينده نگر دات کام هست که خود را انجمن آينده هم مينامد. من با نظراتشان هيچ قرابتي ندارم و روشن هم نوشته ام (3).

آنها هم به روشني اختلاف شان با من را در پاسخ در همان زمان در سايت خودشان نوشتند. نه من اگر جمعي بخواهم براي برنامه فيوچريستی تشکيل دهم از آنها دعوت ميکنم و نه آنها از من. سالهاست نه آنها در سايتشان مطالب من را ميگذارند و نه من مطالب انها را. اين بي احترامي به يکديگر نيست. اين به اين معني است که ما به اختلافاتمان آگاه هستيم هر چند ظاهراً از يک عبارت براي توصيف نظراتمان استفاده ميکنيم. بسياری گروه ها خود را اسلامی يا چپي مينامند و از زمين تا آسمان فرق دارند. بايد به محتواي نظرات و موضع در زمان هاي مختلف توجه کرد تا ديدگاه هاي سياسي و نظري را درک کرد. نظرات سياسي به يک لغت نيست. تازه عجيب تر آنکه کساني خود بگويند با هم اختلاف عميق دارند و کسي از بيرون بيايد و بگويد فرقي ندارند. مثلاً در انتخابات اخير من از آقاي طبرزدي براي رياست جمهوری دفاع کردم. مديران آن سايت از آقاي کروبي دفاع کردند. اين دو موضع از زمين تا آسمان با هم فاصله دارد. اين ها اختلافات واقعي است. دو نفر که هر دو نامشان علي است به اين معني نيست که يکي هستند و چنين تصوري ناشي از درک سطحي از موضوعات سياسي و نظري است.

همانظور که يک کمونيست و يک طرفدار سرمايه داري خصوصي با هم نميتوانند برنامه مشترک براي اقتصاد ايران بدهند، و عدم دعوت از يکديگر براي تدوين و اجراي برنامه اقتصادي توهين به يکديگر نيست. اتفاقاً اين توهين است که برنامه اي بنويسيم که کمونيستي باشد و طرفدار سرمايه خصوصي را گول بزنيم که متوجه نشود و زير آن را امضاء کند و فردا بيايد و بگويد سر من کلاه گذاشتند. بهتر است در مورد مواضع سياسي و نظري تا ميتوانيم شفاف باشيم و اگر موضع جرياني را نميدانيم بپرسيم قبل از آنکه فرض کنيم و اعلام نمائيم.

مثلاً يکي ديگر از تکذيب کنندگان اطلاعيه همبستگي آقاي رامين ناصح است. ايشان خود را آينده نگر ميدانند و کانوني هم به نام آينده نگري در ايران ساخته اند. من با نظرات ايشان هم اختلاف اصولي دارم و مفصلاً در مقاله اي توضيح داده ام که آنچه ايشان مينويسند عرفان است و نه آينده نگری (4).

دوباره اين اختلاف نظري است و نه توهين شخصي. امروز در ايران اصلاً لغت آينده نگر مد شده است و خيلي ها نظرات خود را با اين اصطلاح نام گذاري ميکنند. خيلي ها در گذشته مثلاً فکر ميکردند اجتماعي بودن يعني سوسياليسم. ولي سوسياليسم مدرن معني مشخصي داشت. آينده نگري مدرن هم معني مشخصي دارد (5).

آيا من ميتوانم جلوي کسي را بگيرم که نظرات خود را آينده نگر نخواند. خير! همچنين براي کسي که اصلاً معني اين بحث ها را نداند ممکن است ما را در يکجا دعوت کند و بخواهد تشکيلات آينده نگر با هم بسازيم مثل يک فرد عامي که همه مردم خاورميانه را مسلمان ميخواند و فکر ميکنند يا متحد هستند يا بايد باشند. اما پاسخ نه دادن به اينگونه يکي انگاشتن ها بي احترامی نيست بلکه روشن کردن اختلاف نظر هاي واقعي است.

متأسفانه در جنبش ما جمع هائي براي اهدافي دعوت ميشوند که دقيقاً براي آن اهداف با يکديگر 180 درجه اختلاف دارند و بعد هم ناراحت هستيم که چرا جمع موفق نميشود. مثلاً چندي پيش سميناري بنام جبهه ملي در واشنگتن تشکيل شد و کساني دعوت شدند که اصلاً فرسنگها نظراتشان از جبهه ملي، طي ساليان دراز، فاصله داشته است و در هيچ جائي هم نظری منتشر نکرده اند که دلالت بر تغييري باشد که اين فاصله طولاني را طي کرده اند و در نتيجه چگونه چنين نظراتي ميشود با هم به نتيجه مشترک برسند و نام همه شان هم بشود جبهه ملي (6).

حتي آمار مراجعه کننده به سايت ها بدون درک روشن از اينترنت معيار نيست. مثلاً وقتي سايتي در ايران فيلتر نباشد و اخبار راديو فردا را درج کند که در ايران فيلتر است تعداد مراچعين آن زياد ميشود و نبايد حمل بر آن شود که پايه وسيعي نظراتش در ايران دارد. تازه مسأله فقط پايه داشتن نيست. يک نظريه چپي با يک نظريه ليبرال فرق دارد و اختلاف اگر درک نشود همکاري سخت تر ميشود و نه آسانتر.

اگر هدف مثلاً خبررسانی است، ميشود براي آن کار از يک عده که به خبررساني آزاد معتقدند دعوت کرد و کسانيکه با خبررساني آزاد مخالفند را نبايد دعوت کرد ولي اگر هدف راه انداختن دسته امام حسين است نميشود از يک مسيحي دعوت کرد و انتظار داشت که جلسه نتيجه اي جر اتلاف وقت بدهد که متأسفانه در سالهاي اخير جلسات وحدت اپوزيسيون ايران به همين دليل شکست ميخورند که معلوم نيست براي چه کاری تشکيل ميشوند و چرا براي آن کار حدس زده ميشود نيروهاي دعوت شده بايد بتوانند با هم مشترک کار کنند. از نظر من تشکيلاتي با اهداف آينده نگر بايد حول محور معيني شکل گيرد که روشن اعلام کرده ام (7). کسان ديگري هم که نظرات ديگري دارند نظراتشان را نوشته اند و راه ميان بَر هم ندارد. چه بسا دنبال راه ميان بَر رفتن ها کار ساختن تشکيلات را طولاني تر کرده است.

هيچ تشکيلاتي حداقلي نيست. تخيلات حداقلي از مبناي تشکيلات سالهاست وقت ما را تلف کرده است. تشکيلات ها بر مبناي حداکثري که کار مشخص آنها طلب ميکند بوجود ميآيند همانگونه که در ابتداي اين قسمت درباره تشکيلات براي هدف خبررساني مثال زدم. کسي که معتقد به خبررساني آزاد نيست به دليل حداکثر اين هدف يعني خبر رساني *آزاد* حذف ميشود، و نه دليل حداقل.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
12 خرداد 1388
June 2, 2009

پانويس ها
1. http://www.melliun.org/jebheh/j09/06/01adibb.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/559-EntekhabatJebhe.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/492-AyandehnegarSite.htm
4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/354-Sufism.htm%205
5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/347-Futurism.htm%206
6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/544-JebheLastMirage.htm%207
7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/544-JebheLastMirage.htm%207