چهارشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۸

پرزيدنت اوباماِ عزيز لطفاً برای آزادی آقای طبرزدی سخن بگوييد

پرزيدنت اوباماِ عزيز لطفاً برای آزادی آقای طبرزدی سخن بگوييد
http://www.ghandchi.com/612-ObamaTabarzadi.htm

Dear President Obama Please Call for Mr. Tabarzadi's Freedom
http://www.ghandchi.com/612-ObamaTabarzadiEng.htm


پرزيدنت اوباماِ عزيز،

مطمئن هستم که شما به ياد مياوريد که چگونه برای چندين دهه بخاطر خاطره بهار پراگ 1968 سمبل اپوزيسيون در چکسلواکی سابق الکساندر دوبچک بود و نه واسلاو هاول اما در زمانی که آن کشور بالاخره به آزادی نزديک شد ما ديديم که دومی و نه اولی سمبل نيروی اصلی برای تغيير در *داخل* آن سرزمين بود.

ايران در موقعيت مشابهی است. اصلاح طلبان اسلامی نظير آقایان موسوی، کروبی، يا خاتمی، با همه احترامی که برايشان قائلم، اما خواستار آنند که دولت *مذهبی* را حفظ کنند گرچه علاقمندند آنرا رفرم کنند نظير الکساندر دوبچک که ميخواست دولت *کمونيستی* را حفظ کند اما علاقمند بود که آن را اصلاح کند. در همين حال اپوزيسيون ديگری درست در *داخل* ايران وجود دارد که شامل کسانی نظير آقای طبرزدی که خود از صفوف انقلابيون اسلامی ايران آمده ميشود که به سکولاريسم رسيده و معتقد است که در ايران دموکراسی نميتواند برقرار شود مگر آنکه مذهب و دولت از هم کاملاً جدا باشند. البته برعکس تجربه هايی نظير ترکيه، آقای طبرزدی معتقد است که سکولاريسم نه از بالا بلکه بايد بمثابه يک خواست حقوق بشری در جامعه مطرح شود تا که هم سکولاريسم و هم دموکراسی در جامه ريشه بگيرند و پايدار بمانند.*

به عبارت ديگر رهبرانی نظير آقای طبرزدی که دوباره دوماه پيش به زندان افتاد نيز هستند که نميخواهند دولت *مذهبی* را حفظ کنند همانگونه که واسلاو هاول نميخواست دولت *کمونيستی* را حفظ کند و اين موضع را بمثابه پيش شرط برای دموکراسی واقعی ميديد. اين واقعيت درباره اپوزيسيون دموکراسی خواه ِ داخل ايران را در کتابم با عنوان "ايران آينده نگر" مفصلاً توضيح داده ام (1).

بيرون از ايران ما بيشتر درباره اصلاح طلبان اسلامی ميشنويم و به همين دليل نيز سلف شما جرج بوش رييس جمهوری پيشين آمريکا برای آزادی اکبر گنجی ژورناليست اصلاح طلب بمثابه سمبل جنبش دموکراسی خواهی ايران فراخوان صادر کرد، هنگاميکه آقای گنجی در زندان بودند، و با مراتب امتنان از همه تلاشهايی که برای آزادی ايشان شد آقای گنجی از زندان آزاد شدند و امروز در آمريکا زندگی ميکنند. اميدوارم که شما فعاليت مشابهی را برای حشمت طبرزدی ژورناليست سکولار و رهبر سياسی ايران که اکنون در زندان در ايران است و خانواده و دوستان او از وضعيت وی چندان خبری ندارند، انجام دهيد.

حشمت طبرزدی همواره به مبارزه بدون خشونت نظير مارتين لوترکينگ در جنبش حقوق مدنی آمريکا، متعهد بوده است. در حقيقت در آخرين مصاحبه خود با صدای آمريکا دو روز پيش از بازداشت، آقای طبرزدی بر روی دو نکته تأکيد کرد: اول اين بود که با وجود خشونت رژيم بايد جنبش از هرگونه خشونت اجتناب کند و دوم آنکه وی بر جدايی مذهب و دولت بعنوان تنها اميد برای رسيدن به دموکراسی پايدار در ايران تأکيد گذاشت (2).

آقای طبرزدی بنيانگذار و رهبر جبهه دموکراتيک ايران و چند ائتلاف ديگر در داخل ايران هستند و سالهای زيادی از زندگی خود را در زندان های رژيم سپری کرده اند با اين حال همواره نظرات خود را شجاعانه با شفافيت در نوشته ها و مصاحبه هايشان بيان داشته اند (3).

پرزيدنت اوباماِ عزيز لطفاً براي آزادی آقای طبرزدي و همه زندانيان سياسی ديگر در ايران سخن بگوئيد.

باسپاس

به اميد جمهوری آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم اسفند ماه 1388
February 25, 2010

پانويس ها:
* http://www.ghandchi.com/598-Secularism_is_a_Human_Right.htm
1. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
2. http://www.blip.tv/file/3022053
3. http://mohandestabarzadi.blogfa.com

Dear President Obama Please Call for Mr. Tabarzadi's Freedom
http://www.ghandchi.com/612-ObamaTabarzadiEng.htm

پرزيدنت اوباماِ عزيز لطفاً برای آزادی آقای طبرزدی سخن بگوييد
http://www.ghandchi.com/612-ObamaTabarzadi.htm

Dear President,

I am sure you remember how for decades because of our memory of the 1968 Spring of Prague, the symbol of opposition in the former Czechoslovakia known to us in the outside world, was always Alexander Dubček and not Václav Havel but when that country finally was close to freedom, we saw it was the latter and not the former which was the main force of change *inside* that country.

Iran is in a similar situation. The Islamic reformists like Mr. Mousavi, Mr. Karroubi, or Mr. Khatami, with all due respect, but want to keep the *religious* state although they desire to reform it just as Alexander Dubček wanted to keep the *communist* state but desired to reform it. Nonetheless, there is another opposition right *inside* Iran that also includes those like Mr. Tabarzadi, who have come out of the ranks of the Iranian Islamic revolutionaries too, but have arrived at secularism believing that there cannot be democracy in Iran unless the religion and state are completely separated. Of course, contrary to Turkey's experience, Mr. Tabarzadi believes that secularism is not be driven from above but should be introduced as a human right to the society so that both secularism and democracy would take roots and become a lasting achivement.

In other words there are leaders like Mr. Tabarzadi who was just imprisoned again two months ago, who do not want to keep the *religious* state, the same way that Václav Havel did not want to keep the *communist* state and saw this position, as the requirement to have a true democracy. I have explained this reality of the pro-Democracy opposition inside Iran in details in my book "The Futurist Iran.(1)"

Outside Iran, we hear more about the Islamic reformists and this is why your predecessor Mr. George W. Bush, former US President, called for freedom of Akbar Ganji, an Islamic Reformist journalist, as a symbol of Iranian pro-Democracy movement, when Mr. Ganji was in prison and thanks to all those efforts he is free now and lives in the United States. I hope that you would do the same for the secular journalist and political leader Heshmat Tabarzadi who is now in prison in Iran and his family and friends hardly know anything about his whereabouts.

Heshmat Tabarzadi has always been committed to nonviolent struggle just like Martin Luther King in the American Civil Rights movement. In fact, in his last interview with Voice of America two days before his arrest he emphasized two points: First was to make sure to avoid any violent actions despite Islamic Republic's violence and secondly he emphasized separation of religion and state as the only hope for Iran to have a lasting democracy (2).

Mr. Tabarzadi is the founder and leader of Jebhe Democratic of Iran (Iran's Democratic Front) and other coalitions inside Iran has spent many years in Islamic Republic's prison yet he has always courageously expressed his views transparently in his writings and interviews (3).

Dear President Obama, please speak up for freedom of Mr. Tabarzadi and all other Iranian political prisoners.

Thank you,

Hoping for a Democratic and Secular Futurist Republic in Iran

Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
February 25, 2010

Footnotes:
1. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm
2. http://www.blip.tv/file/3022053
3. http://mohandestabarzadi.blogfa.com/


شنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۸

يک پيشنهاد عملی به جنبش سبز ايران

يک پيشنهاد عملی به جنبش سبز ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/611-bazaar.htm

در همه سالهايی که در خارج بوده ام هميشه از دادن پيشنهادهای عملی به جنبش در داخل ايران پرهيز کرده ام زيرا آنها که خود در ايران دست بر آتش دارند است که ميتوانند بهترين راهکارها، طرح ها و تاکتيکهای مشخص را برای فعاليت های مدنی و سياسی، ارائه دهند. همچنين هفته پيش متذکر شدم هرکسی ميتواند در ارائه استراتژی و تاکتيک برای جنبش اشتباه کند و نبايد به دليل اشتباه مأيوس شود. اما جنبش با خرد جمعی خود طرحی را ميپذيرد يا نمیپذيرد (1).

به سهم خود نظراتی که در اين زمينه ها نوشتم بيشتر در کليات بوده است و يا اينکه درباره تجارب کشورهای ديگر يا اينکه در تاريخ ما چه درس هايی هست که ميتوان از آنها بهره برد. مثلاً دوسال پيش نوشته مفصلی درباره استراتژی آينده نگر نوشتم و توضيح دادم که در استراتژی يک جنبش مدنی، اهرم يا آنچه در زبان انگليسی لِورِج (2) ميخوانند را بايد در نظر گرفت يعنی که جنبش در صورت عدم توجه رژيم به خواستهايش چگونه روی طرف مقابل با چه اهرم معينی فشار ميگذارد و مثال جنبش حقوق مدنی آمريکا در زمان رُزا پارک را زدم که جنبش از اهرم سوار نشدن به اتوبوس ها که بخش سياه و سفيد را جدا ميکردند، استفاده کرد (3).

امروز مـوضوعات استراتژی در ميان فعالين مدنی ايران بيشتر و بيشتر مورد بحث قرار می گيرد و داشتن استراتژی تهاجمی در مقابل استراتژی دفاعی را که شش ماه پيش در نوشتاری بحث کردم اميدوارم مورد توجه قرار بگيرد. البته همانطور که مفصل توضيح دادم ابداً از تهاجمی منظورم مبارزه خشونت آميز نبوده و نيست و فقط محدود نکردن استراتژی جنبش مدنی يا سياسی به آکسيونهای دفاعی است (4).

شش سال پيش نيز که موضوع رفراندوم قانون اساسی در کانون توجه فعالين سياسی و مدنی ايران بود توصيه ام تشکيل کنگره هايی برای بررسی قانون اساسی کنونی در شهرهای مختلف بود تا که نقدهای مختلف به قانون اساسی موجود و طرح های اصلاحی يا آلترناتيو را مورد بررسی قرار دهد و به مردم اجازه دهد خود در طرح قانون اساسی درگير شوند بجای انکه دوباره يک قانونی فوری به رأی گذاشته شود و مردم فقط فقط راِی دهنده شوند آنگونه که فوراً بعد از انقلاب اتفاق افتاد. البته پيشنهادم نه در تضاد با ارائه پيشنويس های مختلف برای قانون اساسی بلکه اتفاقاً تشويق آنگونه ابتکارها و به بحث گذاردن آنها در چنين کنگره های مردمی است (5).

در نتيجه همانگونه که در گذشته چنين پيشنهادهايی را مطرح کرده ام و روشن گفته ام که در صلاحيت خود نميدانم که چنين تصميماتی را برای جنبش دموکراسی خواهی ايران بگيرم و درخواستم هم اين بود که اگر فعالين داخل کشور ارزشی در پيشنهادم ديدند در حدی که ارزشی دارد از آن استفاده کنند. امروز نيز ميخواهم پيشنهادی را با همين روحيه برای جنبش سبز مطرح کنم که در زير توضيح ميدهم.

هم اکنون بيش از 8 ماه از جنبش سبز ميگذرد و هنوز حتی يکبار بازار های ايران در پشتيبانی از اين جنبش تعطيل نکرده اند در صورتيکه کمتر از دو سال پيش وقتی آقای احمدی نژاد طرح ماليات ارزش افزوده را مطرح کرد بازارهاي ايران در اعتراض تعطيل کردند. بنظرم طرح حذف يارانه ها از سوی دولت احمدی نژاد در واقع امتيازی به بازار در اين زمينه بوده است يعنی اولی ارعاب بازاريان و دومی تطميع بوده است.

در اينجا نميخواهم بگويم که هميشه از طرح ماليات بر ارزش افزوده دفاع ميکنم يا که همشه با حذف يارانه ها مخالفم.

اتفاقاً در يک جامعه مدرن بايد ماليات بر ارزش افزوده به عنوان يک منبع درآمد برای استانها در نظر گرفته شود هرچند چه در سطح استانی و چه در سطح کشوری تأکيد اصلی بايد بر ماليات بر درآمد باشد و نه بر ارزش افزوده. اما اين بحث ها برای يک دولت مدرن و جامعه آزاد است و نه ايرانی که در آن دولت، امروز خود بزرگترين مالک کشور است، و همه نفت و درآمد آن را در تملک خود دارد. اگر سهام نفت در اختيار مردم بود يا حتی نفت در مالکيت خصوصی بود در آنصورت از آن درآمد هم ماليات می پرداختند.

به عبارت ديگر ما در اينجا درباره جامعه ايده ال حرف نميزنيم که بگويم کلاً با ماليات بر ارزش افزوده در ايران موافقم يا مخالف و در رژيم فعلی، دولت آقای احمدی نژاد که بخاطر سياست های غلط بين المللی، به دليل پايين رفتن بهای نفت، و همچنين بخاطر عدم سرمايه گذاری درست درآمدهای نفتی در خارج، مجبور شده است که منبع درآمد تازه ای بيابد، ماليات بر ارزش افزوده را مطرح کرد. اما دولت محمود احمدی نژاد بخاطر مخالفت بازار، عقب نشست، و بجای اصرار بيشتر بر ماليات بر ارزش افزوده، دولت با طرح حذف يارانه ها جلو آمد، و مجلس را وادار کرد که طرح حذف يارانه ها را نه تنها بپذيرد، بلکه پول آن را هم يکجا در اختيار دولت قرار دهد، که هر طوری دوست دارد، هزينه کند.

در يک اقتصاد سالم و مدرن نبايد اساساً دولت يارانه پرداخت کند مگر زمان هايی که دليل استراتژيک ملی وجود داشته باشد. مثلاً برخی کشورهای اروپايی که صد در صد از نظر اقتصادی بنفعشان نيست که بخش کشاورزی داخلی داشته باشند، به دليل استراتژي ملی که نميخواهند يک دفعه در وضعيتی قرار گيرند که در زمان های جنگ يا تحريم توليد کنندگان محصولات کشاورزی، با گرسنگی شهروندانشان روبرو شوند، به کشاورزان خود يارانه ميدهند تا بخش کشاروزی را با وجود آنکه که ضرر ميدهد، زنده نگهدارند. يعنی اگر اقتصادی سالم است، نبايد نظير شوروی سابق در همه عرصه ها يارانه پرداخت کند، و فقط در موادری که تشخيص استرتژيک ملی خاصی وجود دارد چنين تصميم هايی را بايد اتخاذ کند.

حالا آيا بطور کلی طرفدار يارانه يا ماليات بر ارزش افزوده هستم؟ همانطور که توضيح دادم پاسخم نه است. اما ماليات بر ارزش افزوده يا حذف يارانه ها در دولت احمدی نژاد بحث ديگری است و با بحث اين موضوعات اقتصادی در يک دولت مدرن تفاوت دارد. يعنی تصميم گيری دولت محمود احمدی نژاد در رابطه با طرح ماليات بر ارزش افزوده و حذف يارانه ها عملی سياسی برای جبران اشتباهات اقتصادی دولت وی بود ه و هست.

آقای احمدی نژاد در هر دو مورد اين تصميمات را برای جبران کمبود بودجه دولت که از آن اشتباهات ناشی شده بود، انجام داد. اما آقای احمدی نژاد از اولی فعلاً صرفنظر کرده است اما دومی را که فوری تر به ضرر طبقات کم درآمد تمام ميشود، برگزيد و به زور به مجلس تحميل کرد. البته اولی هم در صورتيکه انجام شود بالاخره بازاريان هزينه تازه مالياتی خود را به مصرف کننده متتقل خواهند کرد، اما در کوتاه مدت اجرای طرح ماليات بر ارزش افزوده به ضرر بازار خواهد بود. حالا آقای احمدی نژاد با اين تاکتيک عقب نشينی موقت در مورد ماليات ارزش افزوده، بازار را ساکت نگه داشته است. يعنی که اگر بازار حرکتی سياسی به ضرر آقای احمدی نژاد بکند، چماق ماليات بر ارزش افزوده را بر سر بازار فرود مياورد.

در اين شرايط جنبش سبز ميتواند ماهی چند روز کل بازار را تحريم کند و از مردم بخواهد در آن روزها از بازار خريد نکنند و در عوض از مردم بخواهد به هموطنان خود که در اثر حذف يارانه ها قدرت خريدشان برای مايحتاج روزانه نظير نان و پوشاک و برق و آب تنزل يافته است، کمک کنند. در اينجا هدف دشمنی با بازار نيست و اتفاقاً هدف اتحاد با بازار است، اما تا زمانيکه بازار حاضر است سکوت کند، وقتی اکثريت جامعه با حذف يارانه ها هر روز زندگی شان سخت تر شود، لازم است با چنين آکسيونهائي به بازار هم تفهيم شود که دولت کنونی به ضرر کل ايران و از جمله بازار است و نبايد در اثر تطميع و ارعاب دولت کنونی سکوت اختيار کنند.

وگرنه هدف اتحاد با بازار برای رسيدن به انتخابات آزاد و دولتی سکولار و دموکراتيک است و نه دشمنی با بازار و بازاريان.

به عبارت ديگر مثلاً دو روز اول هر ماه از بازار خريد نکنيم و سعی کنيم از محل صرفه جويی خود به خانواده هايی که با حذف يارانه ها قدرت خريدشان برای خريد غذا و پوشاک و برق و آب کاهش يافته است، ياری رسانيم. دوباره تذکر ميدهم که اين فقط يک پيشنهاد است و اميدوارم برای آنهايی که خود از نزديک دست بر آتش دارند ارزشی داشته باشد و خود تصميم بگيرند که حتی در جنبش مطرح کنند يا نه و اگر هم تشخيص آنها اين است که فايده ای ندارد، تعصبی روی پيشنهادم ندارم.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
اول اسفند ماه 1388
February 20, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/609-Sabz.htm
2. Leverage
3. http://www.ghandchi.com/503-strategy.htm
4. http://www.ghandchi.com/586-madaniat.htm
5. http://www.ghandchi.com/315-Congress.htm

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۸

مسأله ای که رهبران واقعی جنبش سبز با آن روبرو شده اند

مسأله ای که رهبران واقعی جنبش سبز با آن روبرو شده اند
http://www.ghandchi.com/609-Sabz.htm

برای اولين بار در 8 ماه گذشته تصميمات رهبری نامرئی جنبش سبز بعد از تظاهرات اپوزيسيون و رژيم در 22 بهمن ماه، در ميان خود دست اندر کاران اين جنبش مطرح شد، و ظاهراً با انتقادی از توصيه آقای ابراهيم نبوی تحت عنوان تاکتيک «اسب تروا» آغاز شد و با عبارتی از آقای ابراهيم نبوی در فيس بوک که توصيه خود را اشتباه ارزيابی کردند، پايان يافت. اما موضوع از بحث تاکتيک معين فراتر ميرود که حتی آنان هم که در داخل ايران دست بر آتش دارند و اکثر تصميمات روزانه عملی را ميگيرند ميتوانند اشتباه کنند و نبايد هم بخاطر يکبار اشتباه، دلسرد شوند. در مورد اين رهبری نامرئی جنبش سبز، پيشتر نوشته ام و توضيح نميدهم که چرا خود جنبش سبز، اين شيوه آزمون و خطا را در بطن خود با خصلتی که دارد نهفته دارد، موضوعی که در جای ديگر مفصل بحث کرده ام (1).

نکته ديگری که بايد اشاره کنم اين است که وقتی گفته ميشود رهبری جنبش سبز، فوراً شخصيت هايی مانند آقایان موسوی و کروبی به نظر ميآيند، يا احزابی نظير حزب مشارکت و اعتماد ملی. بعضی ديگر هم شخصيت ها و جريانات ديگر اپوزيسيون را به نظر مياورند و فکر ميکنند به دليل شرايط کنونی ايران، آن گروه دوم نميتوانند علنی مطرح شوند اما بخشاً رهبری را در دست دارند. البته اين حرف غلط نيست که خيلی جريانات موجود نميتوانند علنی مطرح شوند ولی موضوع فراتر از اين بحث ها است. موضوع اين است که همه آنچه بعنوان رهبری تصور ميشود، در واقع رهبری واقعی اين جنبش نيست. رهبری واقعی که سازماندهی ميکند و بيش از 8 ماه است که توانسته چنين حرکت بزرگی را به پيش ببرد پيز ديگری است و مطمئناً برخلاف تصور رژيم رهبری کامپيوتر و اينترنت هم نيست و با ارتش سايبری هم نابود نميشود. پس چيست؟

رهبران اين حرکت کسانی هستند که 30 سال است فعاليت مدنی در ايران کرده اند و اتفاقاً هنوز هم ميخواهند فعاليت مدنی کنند و علت حمايتشان هم از جريان اصلاح طلب اين نيست که آنرا نماينده خود ميشناسند که فکر کنند با بقدرت رسيدن اصلاح طلبان، برنامه و خواستهای آنها بقدرت رسيده است. اتفاقاً آنها نميخواهند به قدرت برسند اما ميخواهند در جامعه يک نيروی معتدل در قدرت باشد و خود همواره به مبارزه مدنی برای مطالبات معين ادامه دهند و به اين طريق جامعه مدنی ايران را رشد دهند تا از يک استبداد به استبداد ديگری سقوط نکنيم. جدا از آنکه اين نظريه شان درست است يا نه، بنظرم اکثريت رهبران واقعی اين جنبش اينگونه ميانديشند. شايد از ديد يک فعال سياسی با تجربه اين گونه انديشيدن خيلی عجيب بنظر آيد اما واقعيت است.

اين تفکر رهبران واقعی اين جنبش، دقيقاً بخاطر اين ديدگاه خود، با رشد جنبش سبز که جنبشی است سياسی، دچار مشکل شده است، و آنچه در 22 بهمن ديديم اول کار است. چرا؟ به اين دليل که يک نيروی سياسی هدفش گرفتن قدرت است و نه مبارزه برای مطالبات معين يا فعاليت برای افشاگری رژيم. اولی کار جنبش مدنی است و دومی کار ژورناليستها. در مورد دومی، يعنی اشتباه کردنِ هدف فعاليت سياسی با هدف فعاليت ژورناليستی، در گذشته مفصلاً بحث کرده ام که در تاريخ ما بويژه از زمان حزب توده در ميان اپوزيسيون دموکراتيک به کرات روی داده است و ضررهای بيشماری هم به جنبش ما زده است و نيازی به تکرار بحث در اين نوشتار نيست (2).

اما امروز بويژه ما با مسأله اول که در بالا ذکر کردم يعنی تفاوت فعاليت مدنی و فعاليت سياسی روبرو هستيم.

جالب است که رهبران اصلاح طلب جنبش سبز در زمينه مسأله اول، يعنی تفاوت فعاليت مدنی و فعاليت سياسی، ابداً ناروشن نبودند. هم آقای کروبی و هم آقای موسوی در انتخابات خرداد ماه از طريق استاندارد قانون اساسی جمهوری اسلامی در پی کسب قدرت بودند. کارشان هم درست بود. يک حزب سياسی هدفش کسب قدرت است چرا که فکر ميکند برنامه بهتری برای اداره جامعه دارد تا احزاب رقيب. همه فروتنی ها و اظهارات مشابه که متأسفانه در جامعه سياسی ايران متداول است به ضرر رشد سياسی جامعه است. دقيقاً رهبران سياسی بايد بگويند که در پی کسب قدرت هستند و آقای کروبی به نمايندگی از حزب اعتماد ملی و آقای موسوی هم به نمايندگی از حزب مشارکت اين کار را کردند. پيشتر هم در گذشته زمان اقای خاتمی هم اينگونه بود و اشکالی هم به اين امر نيست و اتفاقاً تواضع های ظاهری به ضرر رشد آگاهی مردم است نظير روشهای آقای خاتمی که هميشه ميخواستند گفته شود به اصرار ديگران رهبری را عهده دار شده اند، و کل ظاهر سازی های متداول در ميان اصلاح طلبان، در مورد موضوع قدرت، که در جای ديگر مفصل توضيح داده ام (3).

در نتيجه يک رهبر يا گروه سياسی به درستی در پی کسب قدرت است، چه در جامعه دموکراتيک باشد، که نظير اقای اوباما کانديد ميشود و سعی ميکند رأی بياورد، و چه در جامعه ای که استبدادی باشد و تشکيلات سياسی حتی ممکن است مجبور شود صاحبان قدرت را از طريق انقلاب، به پائين بکشد. در هردو مورد، رهبری سياسی، کسب قدرت است.

آنچه در رابطه با آقای کروبی و آقای موسوی رخ داد، تلاش برای کسب قدرت در چارچوب قانون اساسی ايران با قبول همان نظارت استصوابی و همه بندهای ديگر آن بود اما ناگهان با تصميم آيت الله خامنه ای، محمود احمدی نژاد دوباره به رياست جمهوری اسلامی ايران رسيد و شکل مسالمت آميز انتخاب در ميان جناح های مختلف قدرت در ايران زيرپا گذاشته شد. در چنين شرايطی آقايان کروبی و موسوی بايد حرکت خود برای کسب قدرت را به شکل تازه ای دنبال ميکردند، که کردند، و از همه اهرم های قانون اساسی بهره بردند و آخرينش هم استفاده از قوه قضائيه بعنوان داور بود در بيانه 5 ماده ای آقای موسوی بود که آن اميد هم با اعدام های اخير و ناميدن آقای موسوی بعنوان منافق البته بشکل تلويحی توسط صادق لاريجانی رييس قوه قضاييه، ديگر نقش بر آب شد. هنوز آخرين اميد ايشان در درون دستگاه شخص آيت الله رفسنجانی و بخشاً نيز فراکسيون اقليت مجلس است.

اما اکثريت عظيم رهبران واقعی جنبش سبز در 8 ماه گذشته فعالين مدنی بوده اند که از ابتدا نيز با طرح مطالبات خود با کانديدهای رياست جمهوری وارد کارزار انتخاباتی شدند و هدفشان هم نه گرفتن قدرت برای خود، يا حزبی که نداشتند، بود، بلکه هدفشان ديدن دولتی معتدل تر که به مطالبات آنها بيشتر توجه مبذول کند، بود، وگرنه براي آنها فرقی بين چهار کانديدای تعيين شده توسط رژيم نبود و به نسبتی که توجه هر کانديدا را به مطالبات خود ميديدند به طرفش بيشتر جلب ميشدند. نه درپی انقلابی بودند و نه حتی خواستهای سياسی خود را ملاک ميديدند، وگرنه از آنجا که اکثراً افراد سکولاری بودند اولين خواست سياسی شان بايد جدايی مذهب و دولت ميبود، اما اصلاً همان اول هم، در کمپين موسوی که امکان طرحش را نيز داشتند، بازهم مطرح نکردند. در نتيجه روشن است که هدفشان از نظر سياسی يک دولت معتدل بود که بتوانند به فعاليتهای مدنی خود ادامه دهند، و نه دولتی که خواستهای سياسی آنها را بيان کند.

آنچه بعداً انفاق افتاد اين بود که رهبران بالای جنبشی که با انتخابات شروع شد بعد از تغيير بازی توسط آقايان خامنه ای و احمدی نژاد، تجربه پيش بردن مبارزه در شرايط جديد را نداشتند. آقای کروبی اساساً کسی بود که طرح خواستهای سياسی و تظاهرات در روزهای جمهوری اسلامی، نظير روز قدس را مطرح کرد. اقای موسوی هم بيشتر بر روی خواستهای مدنی تکيه کرد تا سياسی. اما هردو در پی کسب قدرت سياسی بودند اما در شرايطی که تجربه اش را نداشتند. از سوی ديگر رهبران واقعی جنبش هم اساساً رهبران جنبش مدنی هستند و خواستار آن بودند که اين احزاب معتدل پيروز شوند تا آنها بتوانند به فعاليت های مدنی خود ادامه دهند. اما شرايط جديد رهبران سياسی طلب ميکند و اين کوشندگان جنبش مدنی در نحوه فکری کنونی خود نه علاقه به اين نوع کار را دارند و نه تجربه اش را با خود حمل ميکنند.

به همين علت جنبش سبز بعد از 8 ماه در شرايطی قرار گرفته است که نه احزاب معتدلِ ايده آل جنبش مدنی، قادرند پيروز شوند و به فعالين مدنی اجازه دهند در مدل فکری که ذکر شد ادامه فعاليت دهند، و نه رهبران واقعی اين جنبش در کوی و برزن تا وقتی به خود در حد رهبران مدنی می نگرند، توان کسب قدرت را پيدا خواهند کرد.

آنچه بالاخره آينده اين جنبش را رقم خواهد زد همين رهبران واقعی اين جنبش هستند که در کوی و برزن در تلاش و فعاليت هستند. عده ای از آنها بالاخره کار اصلی شان فعاليت سياسی خواهد شد و تشکيلاتهايی هم که به نظرات واقعی خودشان نزديک است را شکل خواهند داد و اين جنبش را نيز رهبری سياسی خواهند کرد. اينکه واقعاً دولت معتدلی بر سر کار آيد و آنها که خواهان مبارزه برای مظالبات مدنی هستند بتوانند کار ريشه ای خود را در جامعه بکنند بستگي به موفقيت فعاليت سياسی آنهايی دارد که راه رهبری سياسی را برگزينند. اين کار را نه بازماندگان اپوزيسيون قديم قادرند انجام دهند و نه آنچه از احزاب اصلاح طلب در اين شرايط باقی مانده است. البته بايد به احزاب اصلاح طلب کمک کرد که در اين شرايط جديد نابود نشوند اما آنها در شرايط مشابه انچه پيش روی ما است بوجود نيامده اند و بعيد است بتوانند چندان مؤثر باقی بمانند. نهصت آزادی که تشکيلات مشابهی بود و سالهای اول بهار آزادی نيز رشد زيادی داشت به مجرد شروع ديکتاتوری در ايران، اساساً از بين رفت هرچند به دليلی که قبلاً توضيح دادم تحمل می شد (4).

برای اکثريت رهبران جوان کنونی جنبش سبز شايد سياسی کاری آنچيزی نباشد که بخواهند انجام دهند و دليلی هم ندارد کاری که فکر نميکنند علاقه و توانشان است را بکنند اما مطمئن هستم که بسياری از انها هستند که بخاطر ضد سياست شدن 30 سال اخير از توانهای سياسی خود آگاه نيستند و امروز به بهترين رهبران جنبش سياسی تبديل خواهند شد و برای برنامه ای آينده نگر و دموکراتيک تلاش برای کسب قدرت را سازمان خواهند داد همانگونه که زمانی در آمريکا امثال جفرسون ها چنين کردند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم بهمن ماه 1388
February 13, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm
2. http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm
3. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
4. http://www.ghandchi.com/606-BazarganKarroubi.htm

سه‌شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۸

آقای جوادی آملی می دانيد چرا مردم شعار "جمهوری ايرانی" ميدهند؟

آقای جوادی آملی می دانيد چرا مردم شعار "جمهوری ايرانی" ميدهند؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/608-JavadiAmoli.htm Align Right
آيت الله جوادی آملی در گفتگو با ايسنا می گويد "اگر کسی کافر است نبايد بگويد جمهوری ايرانی بايد بگويد جمهوری اسلامی." (1)

من نه کافرم نه خداپرست و همه اين بحث ها را کهنه شده می دانم و به همين علت به معنی وسيع کلمه خود را غيرمذهبی ميخوانم، اما بحثم با آقای جوادی آملی در مورد توصيه شان به کافران نيست که اتفاقاً در مقايسه با اکثريت روحانيون موضع ايشان اقلاً خشونت را در اين مورد تجويز نميکند. اما اساساٌ اين نوشته درباره آنگونه موضوعات فلسفی و مذهبی نيست. (2)

بحث اينجا با نظراتی است که آقای جوادی آملی روز گذشته در آستانه 22 بهمن 1388 بيان کرده اند و مشخصاً نظرشان در مورد دو شعار در تظاهراتهای 8 ماهه اخير يعنی "جمهوری ايرانی" و "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران." البته آقای جوادی آملی بحث های بسيار دقيقی در گفتگوی خود کرده اند و نظراتشان هم هيچ شباهتی به حرفهای امثال ملاحسنی ندارد و معلوم است از روی دانايی و حسن نيت است، اما با تمام احترام به تحقيق ايشان با اصل نظر ابراز شده مخالفم و دليلش را هم در زير ذکر ميکنم.

بهتر است اصل اختلافم با آقای جوادی آملی را روشن بنويسم گرچه ظاهراً ممکن است کليشه ای بنظر آيد، ولی اصل بيان بحث است. اساس اختلاف اين است که از انقلاب 57 تا به امروز جامعه ما اسير گذشته نگری شده است که گرچه بعد از به قدرت رسيدن جمهوری اسلامی عامدانه از سوی دولت تقويت می شود اما منحصر به دولت نيست. به جرئت ميتوان گفت که جريانات فکری ايران از مذهبيون تا مليون، از چپی ها تا سلطنت طلبان، از اصلاح طلبان نزديک به حکومت تا راديکالهای سرنگونی طلب، همه اسير در تارعنکبوت "گذشته نگری" هستند. در مقابل، آنچه جنبش دموکراسی خواهی ايران بويژه در اين 8 ماهه اخير در جنبش سبز نشان داده است، آينده نگری بوده است، و اين اصل موضوعی است که درک آن ما را قادر می کند خود جنبش سبز و تفکيک آن نه تنها از رژيم بلکه از اپوزيسيون قديمی را بتوانيم درست درک کنيم.

ممکن است سؤال شود پس چرا اين جنبش شعار "جمهوری ايرانی" می دهد؟ و بعد هم کسی مانند آيت الله جوادی عاملی بگويد شعار "جمهوری اسلامی" بدهيد؟

در پاسخ بايد بگويم اين جنبش به همان دليل که شعار "مرگ بر چين" در مقابل شعار "مرگ بر امريکا" می دهد، شعار "جمهوری ايرانی" هم در برابر شعار "جمهوری اسلامی" ميدهد. يعنی اين شعار ها مضمون مثبت اين جنبش نيست بلکه بيان نياز به خنثی کردن هر آنچه در 30 سال گذشته تبليغ شده می باشد وگرنه خود اين شعارهای خنثی کننده اصل خواستهای اين جنبش را بيان نميکنند. اين شعار ها ميخواهد نشان دهد که گذشته نگری هردو سوی سکه اش ما را بجايی نميرساند.

پس خواست اين جنبش چيست؟

خواست اين جنبش آينده نگری است که امروز در شکل يک جنبش و نه کتابی نظری، در مقابل چشمانمان نظاره ميکنيم اما فکر ميکنيم مثلاً مترادف جمهوری اسلامی صدر انقلاب است يا ملی گرايی ايرانی عهد مشروطيت است، در صورتيکه به هيچيک از آن دو پديده تاريخی گذشته ارتباطی ندارد، و اصل توجهش آينده نگری است. (3)

اجازه دهيد مثالی بزنم تا منظورم را روشن تر کنم. آقای جوادی آملی ميگويد "از جمهوری ايرانی هيچ کاری ساخته نيست. در جنگ جهانی اول همين ما ايرانی‌ها تسليم شديم و تسليم کرديم. در جنگ جهانی دوم همين ايران را ما ايرانی‌ها تسليم کرديم. گفتند 17 شهر بدهيد گفتيم چشم. گفتند بايد نوکر بشويد گفتيم چشم." (4)

در پاسخ بايد بگويم اتفاقاً جنبش دموکراسی خواهی ايران هم وقتی اين روزها در خيابانها شعار "جمهوری ايرانی" می دهد منظورش همين است که اين هم شعاری مشابه "جمهوری اسلامی" است و به گذشته تعلق دارد همانطور که ميخواهد بگويد "مرگ بر روسيه" شعاری مثل "مرگ بر امريکا" است و به گذشته تعلق دارد يعنی نه برای جايگزينی اولی به جای دومی بلکه برای عبور کردن از گذشته نگری چه از نوع دوم باشد و چه از نوع اول.

به همين علت جنبش سبز بر خلاف نظر آقای جوادی آملی، خوب لطمات جمهوری اسلامی را به ايران می بيند و در سالروز گروگانگيری ياد آور ميشود که شلوغ کردن عليه امريکا و بعد چَشم گفتن و ساخت و پاخت، نشان از استقلال نيست؛ يا ادعای تسخير کربلا و فتح قدس کردن و بعداً صدام را برادر خواندن چيزي نيست که بشود به آن افتخار کرد و فقط حکايت از عدم درک مناسبات معقول ديپلماتيک در عصر گلوباليسم دارد.

دقيقاً جنبش سبز دارد می گويد پاسخ در گذشته نيست چه آن گذشته 2500 ساله باشد و چه 1400 ساله، هر چند هردو آنها بخشی از تاريخ ما مردم ايران هستند و نميتوان چه ايران باستان و چه دوران اسلام در ايران را انکار کرد، اما آينده نگری لازم است تا بتوان حتی از دستاوردهای آن گذشته نيز بهره برد و در اين جهان موفق شد.

30 سال گذشته بهتر از هر تجربه ای اين واقعيت را به مردم ايران نشان داده است که گذشته نگری نابود کننده است و دقيقاً 22 بهمن امسال تفاوتش با 22 بهمن های 31 سال گذشته در همين نکته است که چه رژيم و چه اپوزيسيون ديگر نميتوانند مردم را با قصه های گذشته مشغول کنند و اگر حرفی برای گفتن ندارند بهتر است تاريخ را برای تاريخ نگاران و برای کلاس تاريخ بگذارند، نه آنکه از تاريخ بجای ارائه برنامه های معين جهت حل مسائلی که جامعه ما امروز با آن روبرو است، جانشين بسازند. (5)

آينده نگری اصل پيام جنبش دموکراسی خواهی ايران است و اين جنبش آنچه به شکل نظری طی اين سالها طرح شده است را در رويکرد خود به جامعه در يک جنبش واقعی اجتماعی آشکار ميکند. (6)

مايه شگفتی است که رژيم جمهوری اسلامی انقدر از اينترنت وحشت دارد اما هنوز متوجه نشده است که اينترنت آينه ای است که واقعيت ايران کنونی را منعکس ميکند و نه بالعکس. اگر آينه شکستن به رژيم کمکی ميتواند بکند در آنصورت رژيم به راهی ميتواند ادامه دهد که سالهاست آيت الله جنتی توصيه کرده است، ميتواند عمل کند؛ و يا حتی مانند پيشينيان آقای جنتی، راديو و تلويزيون را هم با خاک يکسان کند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيستم بهمن ماه 1388
February 9, 2010

پانويس ها:

1. http://news.gooya.com/politics/archives/2010/02/100180.php
2. http://www.ghandchi.com/363-GodAndUs.htm
3. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
4. http://news.gooya.com/politics/archives/2010/02/100180.php
5. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic-plus.htm
6. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm