یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۹۱

آيا "اينترنت ملی" برای کمک به ايرانيان است

آيا "اينترنت ملی" برای کمک به ايرانيان است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/704-NationalInternet


چندی است برخی از متخصصان اينترنت در ايران می گويند که پياده کردن طرح اينترنت ملی برای امنيت بيشتر کاربران در ايران انجام شده است و همچنين اظهار می کنند که اين کار برای صرفه جويی در ميزان مسافتی است که مثلاً يک ايميل از خانه يکنفر در تهران به خانه همسايه خود طی می کند. گزارش تلويزيونی مبسوط زير از ايران حکايت از چنين ديدگاهی دارد. به خوانندگان توصيه می کنم اين ويديو را با دقت مورد توجه قرار دهند:

http://www.youtube.com/watch?v=HJsOYetWiic

تا آنجا که به فيلترينگ اينترنت مربوط می شود پنج سال پيش در مصاحبه ای جزئيات تکنيکی و راه های مقایله با آن بحث شده است:

http://www.youtube.com/watch?v=DbqOZoUouJA

البته اينترنت ملی تغييراتی در سيستم فيلترينگ ايجاد می کند که آنهم سالها پيش مورد بحث قرار گرفته است:

http://www.ghandchi.com/485-filtershekan3.htm

فيلترينگ اينترنت توهين بزرگی به شعور مردم ايران بوده و هست و اساساً کارآيی خود را از دست داده است. تازه ترين مورد آنهم فيس بوک است که از سوی جمهوری اسلامی مدتها فيلتر شد اما همه کس در ايران بر روی فيس بوک هستند و ثابت کرده اند که اگر مردم نپذيرند نميتوان مانع دسترسی آنها به سايت معينی شد و بالاخره چند روز پيش جمهوری اسلامی به فيس بوک پيشنهاد همکاری داده است و از آن شرکت خواسته است که در سانسور مطالب مستهجن به جمهوری اسلامی کمک کند.  ترديدی نيست که سايتهای علمی و اجتماعی و سياسی که همه اين سالها فيلتر شده اند مطالب مستهجن منتشر نمی کردند و بهتر است جمهوری اسلامی پيش از هر چيز به برداشتن فيلترينگ از سايتهای ايرانی اقدام کند.

http://news.yahoo.com/iran-seeks-facebook-against-porn-164727526.html

اما آنچه امروزه توسط ايندسته از متخصصين جمهوری اسلامی ادعا می شود که گوئی اينترنت ملی خدمتی برای کمک به کاربران اينترنت در ايران است بحث تازه ای است. بيائيم و فرض کنيم که اصلاً بحث فيلترينگ در ميان نباشد و اين ادعا را مورد بررسی قرار دهيم که آيا اينترنت ملی، امنيت کاربران را افزايش می دهد و هزينه ارسال ايميل از خانه يکنفر به خانه همسايه را تقليل می دهد.  اين موضوعی است که در مقاله ضميمه به آن پرداخته شده است که اميدوارم مورد استفاده خوانندگان قرار گيرد.

به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم مرداد ماه 1391
July 30, 2012

پانويس:

در مورد استراتژی «اينترنت ملی» در ايران
بلاگ فرادید
http://ir.voanews.com/content/blog/1418108.html

۱۳۹۱/۴/۲۷
در مورد آنچه در ايران «اينترنت ملی» نامگذاری شده و بهتر است «اينترانت ملی» خوانده شود و فيلترينگ بيشتر اينترنت را در ايران رقم می زند، بسيار بحث شده است.

آشکار است که در چنين طرحی بالاخره دستگاهی بايد به شکل دروازه برای ورود و خروج کل ترافيک داخلی کشور به شبکه بين المللی اينترنت عمل کند و آن دستگاه خود مانع اصلی بر سر کارايی اينترنت خواهد بود. چون پردازش هر جريان داده ها، با افزايش ممتد تعداد کامپيوترها و تلفن های هوشمند و تعدد برنامه هايی که هرکدام از آنها مورد استفاده قرار می دهند، ترافيک اينترنت را هر روز سنگين تر می کند، و هرچه سخت افزار دروازه پرقدرت تر شود بازهم در مقابل فشار چنين ترافيکی دوام نمی آورد، تجربه ای که سالها پيش در ويتنام شکست خورد.

اما در اين نوشتار، هدف بحث موضوع فيلترينگ و وجود دروازه سانسور بين «اينترانت ملی» و شبکه بين المللی اينترنت نيست. فرض کنيم که اصلاً هدف دولت ايران فيلترينگ و سانسور نباشد و آنگونه که برخی متخصصين جمهوری اسلامی می گويند، هدف، امنيت کاربران اينترنت در ايران و صرفه جويی در هزينه پيمودن فواصلی باشد که ترافيک اينترنتی طی می کند. منظور اينکه برخی کارشناسان در ايران اظهار می کنند که اگر مثلاً يک ايميل قرار است از خانه يکنفر در تهران به خانه همسايه برود چه لزومی دارد که اين ايميل به سِروِرهای تأمين کننده سرويس ايميل، مثلاً گوگل، در خارج برود و بعد به خانه همسايه. آنها می گويند که هم رفتن اين مسير طولانی هزينه بر است و هم آنکه از نظر ايمنی مخاطره انگيز است. چون آن ايميل می تواند در طی آن مسير طولانی هک شده و خوانده شود در صورتيکه اگر در داخل ايران ارسال و دريافت شود هم مسير کوتاه تری طی می کند و هم از نظر ايمنی مطمئن تر است.

آيا تصوير بالا با واقعيت اينترنت در دوران حاضر تطبيق دارد يا که نوعی توضيح نادرست از کارکرد اينترنت است؟
بياييد يک شرکت آمريکايی را در نظر بگيريم که سيستم ايميلی مخصوص برای کارمندان خود را داشته باشد. اگر در همان شرکت، کاربران، ايميل شخصی گوگل هم به همکارانشان در داخل شرکت بفرستند، اغلب بسيار امن تر و حتی سريعتر به دست دوستانشان می رسد. چرا؟ به اين دليل که امن بودن بستگی به مقرراتی دارد که صاحبان سِروِر ايميل موظف به اعِمال آن هستند و نه آنکه در داخل اينترنت چه مسيری را داده ها طی می کنند.

مثلاً با گوگل، بيشتر ايميلها امروز بصورت ايمن ارسال می شوند، که اطلاعات ارسالی را از منبع تا مقصد رمزی می کند. در صورتيکه سيستم ايميل داخلی يک شرکت ممکن است چنين نباشد. افزون بر اين در ايميل های شرکت ها، صاحب سرويس می تواند همه ايميل ها را بازبينی کند، در صورتيکه سرويس های عمومی نظير گوگل فقط در صورت دريافت حکم دادگاه، ممکن است ايميلی را در اختيار مقامات قرار می دهند. در رابطه با سرعت نيز اغلب شرکت ها نمی توانند سرورهای پرسرعتی را که گوگل در اختيار دارد هر روز بخرند و هميشه از نظر سرعت پردازش داده های خود بسيار کُندتر از گوگل عمل می کنند.

رفت و برگشت ترافيک در اينترنت نيز در جهان امروز آنقدر سريع است که اساساً تغييری در سرعت دريافت يا ارسال در درون يا بيرون شرکت بوجود نمياورد. نه تنها کابلهای زير اقيانوس، کابل های بين شهرهای بزرگ در خشکی و درون شهرهای متروپل و تا خود مراکز داده سرويس دهندگان عمده جهان، فيبرنوری هستند، بلکه امروزه در نقاط پيشرفته جهان حتی آنچه مايل آخر خوانده می شود و سيم ارتباطی تا منزل يا شرکت است نيز، فيبر نوری است.
حجم ترافيک هم که فشار آن بر روی کابل های اصلی اينترنت بين شهرهای بزرگ است ابداً زياد نيست. مثلاً کابل فيبرنوری بين سانفرانسيسکو و لوس آنجلس که از حدود ۸۰۰ تار فيبرنوری تشکيل شده است تنها دو تا از آنها روشن است يعنی ظرفيت عظيمی حتی لازم به استفاده نيست. در نتيجه تا آنجا که به کابل های ارتباطی مربوط است فرض سرعت نور دور از ذهن نيست.

روترهای پشتگاه اينترنت که بسيار قدرتمند هستند نيز در رديف همين سرعت ها، داده ها را پردازش می کنند. در نتيجه چه فرقی می کند که شرکت فيس بوک مثلاً مرکز داده خود را در سوئد قرار دهد يا در تهران.

جالب است که اين وضعيت باعث شده است شرکت هايی که در آمريکا در گذشته، خودشان سِروِر ايميل و نرم افزارهای ديگر داشته و بخشی بنام آی تی در داخل شرکت اين سرويس ها را برای کارمندان ارائه می داد، امروزه يک کلاوود – ابر اينترنتی - از گوگل يا شرکت های ديگر اجاره می کنند که همه گونه امنيت مورد نياز آنها را برآورده می سازد بدون آنکه مجبور شوند سخت افزارهای گرانقيمت بخرند و هر روز مجبور باشند سخت افزار جديدتر و نرم افزار جديدتر به تأسيسات خود اضافه کنند و بخش آی تی عريض و طويل تشکيل دهند که بسيار پرهزينه است. به عبارت ديگر همه سرويس های مورد نياز خود را از طريق کلاوود تأمين می کنند.

حالا سؤال اين است که برای جمهوری اسلامی که می خواهد اينترنت کل کشور را نظير شرکتی خصوصی با چنين استراتژی ملی اينترانت سازی، تجديد سازمان کند، آيا اين کار را به قيمت هزينه های فراوان برای سخت افزار و نرم افزار بدون بهينه سازی بازدهی به عمل نمياورد؟ آيا بدينگونه دولت ايران ايمنی بيشتر را برای مردم تأمين می کند يا که کارايی شبکه اينترنت در کشور را به حداقل می رساند و همزمان هزينه ها را به حداکثر سوق میدهد؟

اينکه چينن استراتژی اينترانت ملی بی معناست در اين حقيقت نهفته است که اينترنت نظير شبکه برق در دنيا تکامل پيدا می کند. در زمان اديسون هر کارخانه و محله ای تأسيسات توليد برق خود را داشت و تيم بزرگی از کارمندان که آن را اداره می کرد، هر روز ژنراتور جدید می خريد و تعويض می کرد و برای تأسيسات توليد برق پرسنل استخدام می کرد و هزينه ها بدينطريق روی هم انباشت می شد. اما مدل توزيع برق عوض شد و نيروگاه های اصلی کار توليد برق را برعهده گرفتند که به شبکه برق رسانی – گِريد- انرژی وارد می کنند و مصرف کنندگان در نقاط مختلف، از اين شبکه، برق دريافت می کنند.






پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۱

چرا برده داری توانست در آمريکا احيا شود؟

چرا برده داری توانست در آمريکا احيا شود؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/703-SlaveryAmerica

از ديدگاه تاريخگرايی موردی اينچنين بسيار شگفت انگيز است که نوع مناسبات انسانی که بيش از يکهزاره از نقاط پيشرفته جهان رخت بر بسته بود در نقطه ای از جهان پيشرفته يعنی در آمريکا نه تنها احيا شود بلکه بمدت طولانی ادامه يابد. هميشه تاريخگرايان وقوع مواردی اينچنين را استثناهای بسيار محدود و خارج از مناطق اصلی تمدن تلقی کرده اند. مثلاً دوام مناسبات ماقبل تاريخ در ميان بوميان استراليا بدآنگونه توضيح داده می شود. اما مناسبات برده داری در آمريکا و اروپا را که در دنيای مدرن رخ داد، نميتوان اينگونه توضيح داد.

البته مخالفت با تاريخگرايی به اين معنی نيست که رويدادهای تاريخی قابل پيشبينی نباشند ولی پيش بينی کردن به اين معنی نيست که هر روند يا سلسله رويدادها اجتناب ناپذير تلقی شود. آينده نگرهای مدرن ابدا خود را پيشگو نميدانند ولی وظيفه خود می دانند پيش بينی کنند چه می تواند اتفاق افتد و آيا روندها حکايت از آن دارد که آنچيز ممکن است اتفاق افتد و اگر امری نامطلوب است تلاش می کنند که از وقوع آن جلوگيری کنند. مثلاً اگر فکر می کنند در جامعه کنونی می تواند جنگی رخ دهد و روند اوضاع در منطقه ای را ببينند که امکان وقوع جنگ را فراهم می آورد، آنهايی که جنگ را امری نامطلوب می شناسند، تلاش می کنند که از وقوع آن جلوگيری کنند. در صورت موفقيت می توان گفت باعث شده اند نتيجه روند مورد بررسی شان، اجتناب ناپذير نباشد. به عبارت ديگر به رغم قابل ارزيابی دانستن روندهای اجتماعی به اجتناب ناپذير بودن رويدادها نميرسند. حالا اين چه ربطی به ظهور مجدد برده داری در آمريکا دارد؟

اگر بخواهيم رويداها را از ديدگاه تاريخگرا نگاه نکنيم، بازهم می توانيم روندها را مورد تحليل قرار دهيم و سناريوهای محتمل را بررسی کنيم. آن روندی که به برده داری در تمدن های کهن اروپا پايان داد آگاهی اجتماعی جامعه بود که ديگر برای جامعه از نظر اجتماعی وجود دو نوع بشر قابل قبول نبود. به همين دليل نيز ديدگاه های فلسفی دوران سقوط تمدن يونان، نظير رواقيون و بعدها مسيحيت، چنين عدم تساوی انسانی را مورد سؤال قرار دادند و در جنبش های ضد برده داری در دوران باستان اين انديشه ها نقش راهبردی ايفا کردند.

با اينحال دليل اقتصادی قبول برده داری از بين نرفته بود يعنی تا زمانی که انسان بتواند بعنوان ابزاری برای توليد به کار رود، امکان احيا برده داری وجود دارد و به اينگونه در شرايط توليد پنبه و نخ ريسی در جنوب آمريکا برده داری احيا شد و تحت عنوان حقوق ايالتها، تضييق حقوق انسانی شهروندان توجيه می شد. و در سالهای جنگ داخلی که به دليل اجتماعی مناسبات برده داری مورد سؤال قرار گرفت، با حمايت ايالتهای شمال آمريکا که دلائل اقتصادی خود را داشتند، الويت حقوق انسانی شهروندان بر حقوق ايالات جنوب مطرح شد. به اين شکل برده داری اين بار در آمريکای مدرن ملغی شد اما تا زمانيکه استفاده از انسان بعنوان ابزار امکان پذير است، امکان احيا برده داری هم وجود دارد* هرچند از طريق اصول اجتماعی و اخلاقی و قانونی در آمريکا در زمان ابراهام لينکلن اين مناسبات تبعيض گرايانه ملغی شد.

جالب است که با وجود الغای برده داری و تقسيم اوليه زمين های برده داران، ديری نگذشت که جريان کوکلاکس کلان در ايالت های جنوبی آمريکا بلند شد و زمين های از دست رفته را به برده داران گذشته بازگرداند و بردگان گذشته نيز به زارع مستأجر تغيير هويت يافتند. و تازه بيش از نيم قرن بعد اينبار برخاستن جنبش حقوق مدنی در آمريکا توانست حقوق مساوی سياه پوستان را در قانون و عرف تثبيت کند.

به اينطريق نه تنها احيا سيستمی که قرن ها و بلکه هزاره ها از آن گذشته است، در صورت از بين نرفتن مبانی مادی آن، امکانپذير است بلکه تغيير مجدد آن هم در هر زمانی راهی تازه می طلبد. اگر در دوران روم باستان برده داری با قيام های بردگان نظير قيام اسپارتاکوس و حمله اقوام ژرمن به پايان رسيد، برده داری در آمريکا در جنگ داخلی لغو شد و تازه بيش از نيم قرن بعد سياهان که بردگان پيشين بودند توسط جنبش مدنی به حقوق خود دست يافتند.


به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم مرداد 1391
July 27, 2012

پانويس:

* http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm



یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۱

چرا رأی گيری ويسکانسين نماد دموکراسی است

چرا رأی گيری ويسکانسين نماد دموکراسی است
سام قندچ
http://www.ghandchi.com/702-WisconsinRecall.htm

گزارش ضميمه را حدود يک ماه پيش هنگام رأی گيری برای عزل فرماندار ايالت آريزونا در آمريکا نوشتم. ممکن است در نظر اول اين رأی گيری مهم جلوه ننمايد بويژه آنکه فرماندار آريزونا که سياست های وی باعث نارضايتی بخش مهمی از ساکنان آن ايالت - بويژه کارمندان دولت بود، در مقام خود ابقا شد. اما کل روند رأی گيری به بهترين شکل دموکراسی مدرن را به تصوير می کشد چرا که مردم توانستند برای عزل کسی که پيش از اين انتخاب کرده بودند، مستقيماً اقدام کنند. يعنی اگر يک چهارم تعدادی که در انتخاباتِ مقام فرماندار که معادل استاندار در ايران است تقاضا برای به رأی گذاشتن عزل آن مقام بکنند قادرند وی را عزل کنند. در ايالت کاليفرنيا در آمريکا نيز در سال 2003 در اقدام مشابهی عزل فرماندار آن ايالت آمريکا به رأی گذاشته شد و وی معزول شد. در قانون اساسی کاليفرنيا فقط امضای 3 درصد رأی دهندگان برای به رأی گذاشتن عزل فرماندار کافی است.

مهم است که برای قانون اساسی آينده ايران اين نوع مکانيسم ها در نظر گرفته شوند. مهم نيست که فردِ بهتر انتخاب شود يا نه، مهم آن است که مردم قادرند در مورد کارکرد او قضاوت کنند و حتی پيش از پايان دوره، وی را عزل کنند.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
اول مردادماه 1391
July 22, 2012

ضميمه:

اِعمال یکی از شاخصهای دموکراسی در ویسکانسین
بلاگ فراديد
يازدهم تيرماه 1391
http://ir.voanews.com/content/wisconsin-governor-recall-voting/1178882.html

روز سه شنبه تلاش برای عزل اسکات واکر فرماندار جمهوريخواه ايالت ويسکانسين آمريکا شکست خورد: اسکات واکر 54 درصد و تام بارت 45 درصد رأی ها را کسب کردند.

در آمريکا نه تنها مقام فرمانداری ايالت - معادل استانداری در ايران - انتخابی است، بلکه در 19 ايالت آمریکا عزل فرماندار از طريق رأی گيری مستقيم قابل اجرا است.

در سال 2003 طبق قوانين کاليفرنيا تنها امضاء 3 درصد جمعيت آن ايالت کافی بود که عزل گری ديويس فرماندار وقت کاليفرنيا به رأی عمومی گذاشته شود. مردم به عزل گری دیويس رای دادند و او از مقام خود برکنار شد. بعد از عزل گری دیويس، در انتخابات میاندوره ای فرمانداری در کالیفرنیا آرنولد شوارتزنگر نامزد حزب جمهوريخواه پیروز شد.

قدرت مردم در عزل مقامهای انتخابی يکی از برجسته ترين شاخص های قوت دموکراسی در يک نظام مبتنی بر انتخابات است.

پيروزی فرماندار ويسکانسين از نظر برخی تحليلگران به معنی تقويت جمهوريخواهان در آن ايالت است. با اين حال نظرسنجی ها در بيرون از صندوق های اخذ رأی، حکايت از آن داشت که 81 درصد از حاميان آقای واکر جمهوریخواه به عنوان فرماندار ویسکانسین، هواداری خود را از انتخاب مجدد باراک اوباما به عنوان رئیس جمهوری اعلام کرده اند. آقای اوباما در انتخابات سال 2008 آراء ويسکانسين را به دست آورد.

مخالفت ها با آقای واکر از ماه فوريه سال 2011 پس از اعلام کاهش مزايا و حقوق اتحاديۀ کارمندان دولت آغاز شد.

قانون ايالتی ويسکانسين امضاء يک چهارم تعداد شرکت کنندگان در انتخابات قبلی را برای به رأی گذاشتن دادخواست عزل فرماندار مقرر کرده است. مخالفان تا ماه ژانويه 2012 حدود 900000 امضا جمع آوری کردند، که بيش از حد نصاب بود.

شکست طرح دادخواست عزل فرماندار در ويسکانسين، که شديداً مورد حمايت اتحاديه های کارگری در آن ايالت بود، نشاندهنده کاهش نفوذ اتحاديه ها در آن ايالت است.

در همين حال حاميان آقای واکر در خارج از ايالت ويسکانسين به کمپين وی کمک های مالی فراوانی رساندند. کمپين اسکات واکر حدود ۴۶ ميليون دلار در اختيار داشت، در صورتيکه کمپين آقای بارت، شهردار ميلواکی، تنها توانست حدود 81 ميليون دلار، جمع آوری کند.

شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۱

سام قندچي درباره سايفون، پراکسي و فيلترينگ

سام قندچي درباره سايفون، پراکسي و فيلترينگ

مصاحبه سام قندچي ناشر و سردبير ايرانسکوپ در فوريه 2007 با صدای آمریکا در مورد سايفون، پراکسی و خنثی سازی فيلترينگ اينترنت

http://www.youtube.com/watch?v=DbqOZoUouJA

همچنين برای بحث در مورد استراتژی «اينترنت ملی» در ايران لطفاً به لينک زير برويد
http://ir.voanews.com/content/blog/1418108.html

جمعه، تیر ۳۰، ۱۳۹۱

آواتارها: فضای سايبر از نوع دنيای سوم پوپر؟

آواتارها: فضای سايبر از نوع دنيای سوم پوپر؟
http://ir.voanews.com/content/blog/1441616.html


اجازه دهيد پيش از ادامه بحث در مورد آواتارها نکته ای را در مورد تئوری شناخت مطرح کنيم. اساساً در اين عرصه، فلاسفه، هستی را از نظر شناخت به دو بخش تقسيم کرده اند: جهان بيرون و دنيای ذهن ما.  البته عده ای اولی را به دومی تقليل داده اند و جمعی نيز بالعکس و دسته سومی هم به واقعيتی مستقل برای هردو معتقد بودند و دوآليست ناميده می شدند. در قرن بيستم کارل پوپر نظريه تازه ای در مورد تئوری شناخت ارائه و توضيحات مبسوط آن را در کتاب «دانش ابژکتيف» در سال ۱۹۷۲ منتشر کرد.
 پاپر تقسيم بندی تئوری شناخت خود را با مدلی سه گانه مطرح کرد - دوتای اول مانند بقيه فلاسفه است اما وی دنيای سومی را نيز اضافه می کند که محصول فکر بشر است، گرچه در جهان خارج از ذهن به موجوديت خود ادامه می دهد. بهترين نمونه اين دنيا سوم را هم در طول تاريخ، تئوری هايی معرفی می کند که در کتاب ها مدون شده اند که حتی بعد از مرگ نويسندگان آنها بر جهان تأثيرگذار هستند -  نظير تئوری های نيوتون که قرن ها بعد از مرگ او سر منشأ تکنولوژی های تازه ای نظير صنعت هوانوردی شدند.

حال از خود سؤال کنيم که اگر فضای سايبر چيزی از نوع آن دنيای سوم پاپر باشد ديگر آيا درست است که آن را «مجازی» بناميم. پوپر دنيای سوم خود را دنيايی واقعی می ناميد و کمتر کسی را بشود يافت که در اين مورد شکی داشته باشد. ممکن است حتی موضوع يک کتاب، تخيلی باشد، اما در عينيت آن نميتوان شکی داشت. و کتاب های علمی آنقدر منشأ اثر در جهان هستند که در مورد عينيت آنها حتی کمتر از واقعيت داشتن نيروی جاذبه جای بحث وجود دارد. پس اگر دنيای سايبر از اين جنس باشد کاربرد اصطلاح مجازی که معنايش غيرواقعی بودن است، درست نيست.

در اينجا تأکيد کنم که بحث بر سر لغت نيست. در دنيای کنونی قرن بيست و يکم اين بحث که در زمان پوپر موضوعی انتزاعی بوده و اساساً مورد نظر عده ای فيلسوف علاقمند به تئوری شناخت بود، اهميت عملی پيدا کرده است. يعنی اگر با چيزی از جنس خواب مواجه هستيم، پس از بيدار شدن برای اکثريت مردم به فراموشی سپرده می شود، اما اگر با چيزی از جنس کتاب روبرو هستيم، حتی اگر چنگيزی پيدا شود و همه را در آتش بسوزاند، بازهم نسخه ای ديگر در جايی دگر پيدا می شود و تجديد حيات می يابد
 .
 محصولات دنيای سوم پوپر هزاران سال است که با آغاز ابزارسازی و کتابت در تاريخ بشر از نسلی به نسلی ديگر منتقل شده اند و مضافاً آنکه در دنيای کنونی که انواع ميديا و تکنولوژی های ذخيره اطلاعات وجود دارند، موجوديت اين دنيای سوم، ابدی بنظر می آيد، بويژه وقتی اينگونه اطلاعات توسط سفينه هايی نظير «وُيجر يک» و «وُيجر  دو» به مرزهای منظومه شمسی رفته است، و حتی در صورت وقوع تأسف بار رويدادی نظير نابودی کره زمين و يا  کل منظومه شمسی، اين «واقعيات» دنيای سوم قابل پاک شدن از صحنه گيتی نيستند، و بعيد بنظر می آيد که آنها را بشود همانند رؤيايی تلقی کرد که پس از بيداری، موجوديتی در خارج از ذهن ما پيدا نکنند.

بنظر می رسد دنيای سايبر چيزی از جنس دنيای سوم پوپر می باشد که واقعيتی ابژکتيف است، حال چه آن را اصطلاحاً دنيای مجازی بناميم، چه هر نامی ديگر.
 اما دنيای سايبر، امروز فراتر از چشم انداز ۳۰ سال پيش در مورد هوش مصنوعی رفته است. اساساً تا آنجا که به علوم مربوط می شد، بحث های هوش مصنوعی بر گرد موضوع «ابزار» های هوشمند دور ميزد که به نوعی می توانستند قابليت های «کاری» بشر را بازتوليد کنند. مثلاً ربات هايی که قدرت بينايی یا حواس ديگر بشر را تقليد و بسط می دادند امروز در توالت های عمومی اکثر کشورها، در داخل خود سيستم، تعبيه شده اند و گرچه شباهتی به تصورهای اوليه ما از يک ربات ندارند اما کارِ کشيدن سيفون توالت را انجام می دهند. يا ربات هايی که در اينترنت در طول شبانه روز، اطلاعات وب سايت های مختلف را استخراج و ذخيره می کنند و حتی در وبسايت ها ما قادريم با قرار دادن فايلی بنام روباتز دات تکست به اين ربات ها اجازه دهيم به نقاط معينی از سايت ما وارد شوند يا نشوند، و اگر آنها ربات های متمدنی باشند به درخواست ما توجه می کنند. به همين شکل توان درک زبان توسط ابزارهای هوش مصنوعی به آنجا رسيده که مترجم اتوماتيک برروی سايت های اينترنتی يا دستگاه های کوچک ترجمه برای توريستها قابل استفاده است. توان هوش تخصصی نيز در سايتهايی نظير «وب ام دی» برای تشخيص بيماری ها به مردم عادی کمک می کند تا پيش از ديدار با دکتر يا برای اطمينان خاطر بيشتر، اين ابزارها را که نظير پزشکان، قادر به تشخيص بيماری ها هستند، مورد استفاده قرار دهند. حتی خود پزشکان نيز از اين ابزارهای هوشمند بهره می گيرند
 .
 در نتيجه آنچه ۳۰ سال پيش در مورد هوش مصنوعی و ابزارهای هوشمند مورد نظر بود، يعنی شبيه سازی توان کاری بشر، امروز در سطح وسيعی در محصولات مختلف متبلور شده است، هرچند ۹۹ درصد اين محصولات شباهتی به «آدم آهنی» ندارند. وقتی يک دستگاه اسکنر در فروشگاهی، محصولات خريداری شده مشتريان را حساب می کند و از سياهه اموال شرکت کم می کند و در بخش سفارشات هشدار می دهد که برای خريد مجدد آن قلم کالا اقدام شود ما عملاً شاهد کار رباتی هستيم که نظير روح در سيستم تازه عمل می کند و نه آنکه يک آدم آهنی باشد که در محل توليد ايستاده باشد.
 و مضافاً آنکه با اضافه شدن «آر اف» های دورگير به راحتی اطلاعات به سيستم از طريق شبکه، وارد می شود. اين ابزارها آنقدر در زندگی روزمره جوامع پيشرفته وارد شده اند که بحث اصلی «واقعيت مجازی» يا «واقعيت سايبر» ديگر به اين موضوعات مربوط نميشود هرچند ريشه همه در همان هوش مصنوعی نهفته است*.

اما چالش های آينده در برابر تلاشهای ما برای ساختن آواتار چه خواهد بود. اشاره ای کنم به ننوتکنولوژی و کتاب تاريخی فرانکشتاين اثر ماری شلی. ننوتکنولوژی تلاشی است برای تحقق نظريه فيزيکدان مشهور ريچارد فينمن مبنی بر ساختن جهان از سطح اتم به بالا. اريک درکسلر اين تکنولوژی را پايه گذاری کرد و اکنون رشد زيادی کرده است و ممکن است در آينده در تکامل آواتارها نقش ايفا کند (1).

و بالاخره اگر اينهمه به آعاز نسل جديدی از موجوداتی از نوعی ديگر بيانجامد خوب است هيولای فرانکشتاين در کتاب ماری شلی را بيادآوريم که در پايان کتاب از کلافگی خود، زبان به انتفاد می گشايد که چرا خالق همه جوانب را در زمان خلقت وی نيانديشيده بود. البته فيلم های سينمايی که از روی آن اثر ساخته شده اند تحريف کامل آن کتاب ارزشمند هستند و خوب است علاقمندان خود کتاب را بخوانند که اثری است فراموش نشدنی.

دنيای سايبر مدينه فاضله نيست اما واقعيت وجود اين جهان تازه با همه کاستی ها و بايستگی هايش ديگر غيرقابل انکار است و درک مرزهای نو ما را، هم برای مقابله با خطرات آماده می کند و هم برای بهره وری از امکانات نوظهور.

به اينطريق آنچه در همه پيشرفت های تازه «دنيای مجازی» می بينيم اساساً «مجازی» نيست و حکايت از کاربرد هوش مصنوعی نه فقط برای ساختن توان های کاری انسان بلکه برای شبيه سازی توان های خلاق هنری و احساسی بشر دارد. يعنی در توسعه آواتار نه فقط شبيه سازی از بشر بعنوان ابزاری هوشمند بلکه شبيه سازی کل انسان مورد نظر است و ابديتی ممکن را به بشريت نويد می دهد- همانگونه که پس از دو هزار سال هنوز کتابهای صاحب نظران عهد باستان بر دانش و توليد ما اثربخش هستند و به نوعی ابدی شده اند. و با نزديک شدن جامعه بشری به نقطه انفصالی در حوالی سال ۲۰۴۵، تحولات دنيای سايبر اهميتی در فراسوی آن نقطه ايفا خواهند کرد.

در پايان بی مناسبت نيست اگر يادی کنيم از فريدون اسفندياری، از ايرانيانی که در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در آمريکا توجه پيشتازانه ای به مهندسی بدن انسان داشت و آينده ای را برای بشريت به تصوير می کشيد که ورای راست و چپ بود و به نظريات خود نام «بالانگر»  داده بود. فريدون اسفندياری در ژوئن سال ۲۰۰۰ در آمريکا فوت کرد و بدنش به صورت کريوژنيک توسط موسسه الکور که خود از مؤسسانش بود، حفظ شده است  (2).
 
 پانويس:
 *ضمنآً در اينجا يادآوری کنم که مفهوم مجازی سازی سِروِرهای کامپيوتری با بحث اين نوشتار ارتباطی ندارد و موضوعی مشخصاً در عرصه نرم افزار است که با توسعه کلاوود کامپيوتينگ روند قدرتمندی در عرصه تکنولوژی «آی تی» به وجود آورده و بحثی تکنيکی و جدا از مباحث مورد بحث در اين نوشتار است.

1. http://www.ghandchi.com/306-Nano.htm
2.http://www.ghandchi.com/368-transhumanism.htm

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۹۱

در مورد استراتژی «اينترنت ملی» در ايران

در مورد استراتژی «اينترنت ملی» در ايران
سام قندچی
فراديد


۱۳۹۱/۴/۲۷
در مورد آنچه در ايران «اينترنت ملی» نامگذاری شده و بهتر است «اينترانت ملی» خوانده شود و فيلترينگ بيشتر اينترنت را در ايران رقم می زند، بسيار بحث شده است.

آشکار است که در چنين طرحی بالاخره دستگاهی بايد به شکل دروازه برای ورود و خروج کل ترافيک داخلی کشور به شبکه بين المللی اينترنت عمل کند و آن دستگاه خود مانع اصلی بر سر کارايی اينترنت خواهد بود. چون پردازش هر جريان داده ها، با افزايش ممتد تعداد کامپيوترها و تلفن های هوشمند و تعدد برنامه هايی که هرکدام از آنها مورد استفاده قرار می دهند، ترافيک اينترنت را هر روز سنگين تر می کند، و هرچه سخت افزار دروازه پرقدرت تر شود بازهم در مقابل فشار چنين ترافيکی دوام نمی آورد، تجربه ای که سالها پيش در ويتنام شکست خورد.

اما در اين نوشتار، هدف بحث موضوع فيلترينگ و وجود دروازه سانسور بين «اينترانت ملی» و شبکه بين المللی اينترنت نيست. فرض کنيم که اصلاً هدف دولت ايران فيلترينگ و سانسور نباشد و آنگونه که برخی متخصصين جمهوری اسلامی می گويند، هدف، امنيت کاربران اينترنت در ايران و صرفه جويی در هزينه پيمودن فواصلی باشد که ترافيک اينترنتی طی می کند. منظور اينکه برخی کارشناسان در ايران اظهار می کنند که اگر مثلاً يک ايميل قرار است از خانه يکنفر در تهران به خانه همسايه برود چه لزومی دارد که اين ايميل به سِروِرهای تأمين کننده سرويس ايميل، مثلاً گوگل، در خارج برود و بعد به خانه همسايه. آنها می گويند که هم رفتن اين مسير طولانی هزينه بر است و هم آنکه از نظر ايمنی مخاطره انگيز است. چون آن ايميل می تواند در طی آن مسير طولانی هک شده و خوانده شود در صورتيکه اگر در داخل ايران ارسال و دريافت شود هم مسير کوتاه تری طی می کند و هم از نظر ايمنی مطمئن تر است.

آيا تصوير بالا با واقعيت اينترنت در دوران حاضر تطبيق دارد يا که نوعی توضيح نادرست از کارکرد اينترنت است؟
بياييد يک شرکت آمريکايی را در نظر بگيريم که سيستم ايميلی مخصوص برای کارمندان خود را داشته باشد. اگر در همان شرکت، کاربران، ايميل شخصی گوگل هم به همکارانشان در داخل شرکت بفرستند، اغلب بسيار امن تر و حتی سريعتر به دست دوستانشان می رسد. چرا؟ به اين دليل که امن بودن بستگی به مقرراتی دارد که صاحبان سِروِر ايميل موظف به اعِمال آن هستند و نه آنکه در داخل اينترنت چه مسيری را داده ها طی می کنند.

مثلاً با گوگل، بيشتر ايميلها امروز بصورت ايمن ارسال می شوند، که اطلاعات ارسالی را از منبع تا مقصد رمزی می کند. در صورتيکه سيستم ايميل داخلی يک شرکت ممکن است چنين نباشد. افزون بر اين در ايميل های شرکت ها، صاحب سرويس می تواند همه ايميل ها را بازبينی کند، در صورتيکه سرويس های عمومی نظير گوگل فقط در صورت دريافت حکم دادگاه، ممکن است ايميلی را در اختيار مقامات قرار می دهند. در رابطه با سرعت نيز اغلب شرکت ها نمی توانند سرورهای پرسرعتی را که گوگل در اختيار دارد هر روز بخرند و هميشه از نظر سرعت پردازش داده های خود بسيار کُندتر از گوگل عمل می کنند.

رفت و برگشت ترافيک در اينترنت نيز در جهان امروز آنقدر سريع است که اساساً تغييری در سرعت دريافت يا ارسال در درون يا بيرون شرکت بوجود نمياورد. نه تنها کابلهای زير اقيانوس، کابل های بين شهرهای بزرگ در خشکی و درون شهرهای متروپل و تا خود مراکز داده سرويس دهندگان عمده جهان، فيبرنوری هستند، بلکه امروزه در نقاط پيشرفته جهان حتی آنچه مايل آخر خوانده می شود و سيم ارتباطی تا منزل يا شرکت است نيز، فيبر نوری است.
حجم ترافيک هم که فشار آن بر روی کابل های اصلی اينترنت بين شهرهای بزرگ است ابداً زياد نيست. مثلاً کابل فيبرنوری بين سانفرانسيسکو و لوس آنجلس که از حدود ۸۰۰ تار فيبرنوری تشکيل شده است تنها دو تا از آنها روشن است يعنی ظرفيت عظيمی حتی لازم به استفاده نيست. در نتيجه تا آنجا که به کابل های ارتباطی مربوط است فرض سرعت نور دور از ذهن نيست.

روترهای پشتگاه اينترنت که بسيار قدرتمند هستند نيز در رديف همين سرعت ها، داده ها را پردازش می کنند. در نتيجه چه فرقی می کند که شرکت فيس بوک مثلاً مرکز داده خود را در سوئد قرار دهد يا در تهران.

جالب است که اين وضعيت باعث شده است شرکت هايی که در آمريکا در گذشته، خودشان سِروِر ايميل و نرم افزارهای ديگر داشته و بخشی بنام آی تی در داخل شرکت اين سرويس ها را برای کارمندان ارائه می داد، امروزه يک کلاوود – ابر اينترنتی - از گوگل يا شرکت های ديگر اجاره می کنند که همه گونه امنيت مورد نياز آنها را برآورده می سازد بدون آنکه مجبور شوند سخت افزارهای گرانقيمت بخرند و هر روز مجبور باشند سخت افزار جديدتر و نرم افزار جديدتر به تأسيسات خود اضافه کنند و بخش آی تی عريض و طويل تشکيل دهند که بسيار پرهزينه است. به عبارت ديگر همه سرويس های مورد نياز خود را از طريق کلاوود تأمين می کنند.

حالا سؤال اين است که برای جمهوری اسلامی که می خواهد اينترنت کل کشور را نظير شرکتی خصوصی با چنين استراتژی ملی اينترانت سازی، تجديد سازمان کند، آيا اين کار را به قيمت هزينه های فراوان برای سخت افزار و نرم افزار بدون بهينه سازی بازدهی به عمل نمياورد؟ آيا بدينگونه دولت ايران ايمنی بيشتر را برای مردم تأمين می کند يا که کارايی شبکه اينترنت در کشور را به حداقل می رساند و همزمان هزينه ها را به حداکثر سوق میدهد؟

اينکه چينن استراتژی اينترانت ملی بی معناست در اين حقيقت نهفته است که اينترنت نظير شبکه برق در دنيا تکامل پيدا می کند. در زمان اديسون هر کارخانه و محله ای تأسيسات توليد برق خود را داشت و تيم بزرگی از کارمندان که آن را اداره می کرد، هر روز ژنراتور جدید می خريد و تعويض می کرد و برای تأسيسات توليد برق پرسنل استخدام می کرد و هزينه ها بدينطريق روی هم انباشت می شد. اما مدل توزيع برق عوض شد و نيروگاه های اصلی کار توليد برق را برعهده گرفتند که به شبکه برق رسانی – گِريد- انرژی وارد می کنند و مصرف کنندگان در نقاط مختلف، از اين شبکه، برق دريافت می کنند.

نقطه انفصالی نزدیک است

نقطه انفصالی نزدیک است!
سام قندچی
فراديد
http://ir.voanews.com/content/blog/1405295.html



«ری کورزويل» در شاهکار نظری خود با عنوان نقطه انفصالی نزديک است پيش بينی می کند که بشريت در سال 2045 از يک نقطه انفصالی عبور خواهد کرد. (1)

بر اساس تحقيقات کورزويل کامپيوترها در سال2027 با سرعت  10 به توان 19 سی پی اِس - محاسبه در ثانيه - از سرعت مغز انسان جلو می زنند و اضافه می کند که تا سال 2045 انسان هايی که با هوش مصنوعی ادغام نشده باشند قادر به رقابت نخواهند بود. همچنين نشان می دهد که پيشرفت بشريت در قرن بيست و يکم معادل ٢۰۰۰۰ سال خواهد بود. يعنی در عرض ۱۰۰ سال در قرن کنونی که ما در آن به سر ميبريم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. به عبارت ديگر اگر برای درشکه و ايجاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصی نقاط دنيا گسترش يابند، و برای توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافی بوده است تا همه کره زمين را به هم وصل کند. (2)

برای ما که در پيش از نقطه انفصالی زندگی می کنيم به تصور آوردن زندگی پس از آن، دشوار است. اما بشريت يکبار ميليونها سال پيش، از نقطه انفصالی ديگری عبور کرده است، زمانی که ما دنيای ميمون ها را پشت سر گذاشتيم. آنچه مشخصاً بشريت را از ميمونهايی که از نقطه انفصالی عبور نکردند تفکيک کرد، ابزارسازی بود، که نه تنها دنيای بيرونی ما را تغيير داد بلکه در تکامل زبان و دانش بشری نقش عمده ايفا کرد.

در فراسوی نقطه انفصالی پيش رو دستکم دو راه برای تکامل بشريت قابل تصور است:
 اول راهی است که در همه تمدنهای بشری از آن بعنوان «کار» ياد می شود. اين نقشی است که می تواند از طريق ابزارهای غيربيولوژيک بهتر انجام شود. از همين حالا محصولاتی نظير سيستم های پردازش تصوير، کارهای مربوط به حواس ما را شبيه سازی می کنند. و سيستمهای خبره، کار مرتبط با دانش و تخصص را توسط ابزار هوشمند ممکن ساخته اند و دستگاه های ترجمه، انتقال مطالب از يک زبان به زبان ديگر را بدون دخالت مترجم، سريع تر می کنند. ما می توانيم به نقطه ای برسيم که محتويات مغز خود را بر دستگاه های هوش مصنوعی دانلد کنيم. (3)

دومين راهی که پيش روی ما قرار دارد تغيير ژن و ساختارهای بيولوژيک بدن انسان است تا حد استفاده از ننوبات، آنگونه که کورزويل مطرح می کند، نه تنها برای چيرگی بر امراض بلکه همچنين برای مقاوم کردن ما در برابر تشعشات يا حتی برای توان زندگی کردن بدون مصرف اکسيژن. (3)

چرا لازم است راه موجوديت بيولوژيک از نوعی متفاوت را در کنار راه ابزار هوشمند غيربيولوژيک، دنبال کرد؟ موجودات بيولوژيک بسيار بيش از ابزار هوشمند غيربيولوژيک در عرصه خودآموزی از دنيای بيرونی توانمند هستند. اگر بخواهيم از واژه پردازی کانت استفاده کنيم اولی در گزاره های *ترکيبی* بهتر عمل می کند در صورتيکه دومی در گزاره های *تحليلی* قادرتر است. اين واقعيت حتی وقتی کامپيوترها از سرعت محاسبه در ثانيه بشر، رد شوند هم صادق خواهد بود. به عبارت ديگر حتی در حال حاضر، موجودات بيولوژيک که سرعت محاسباتی کمتری نسبت به همتايان غيربيولوژيک خود دارند، در انجام کارهای دسته اول قابليت بيشتری دارند.

در نتيجه بنظر می رسد که هردو راه تکامل بشريت در جهان فراسوی نقطه انفصالی مهم خواهند بود و ما نبايد از يکی در مقابل ديگری صرف نظر کنيم.

پانويس:

1. نقطه انفصالی نزديک است
 http://singularity.com  

2. نقطه انفصالی و ما
 http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm

3. ابزار هوشمند شالوده تمدنی نوين
 http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm

4. نوع متفاوت بشر مورد نياز است
http://www.ghandchi.com/653-HumanVariant.htm
  

iran#

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۹۱

درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر

درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر
سام قندچی
فراديد

http://ir.voanews.com/content/blog/1404119.html

Understanding Self-consciousness: Differentiating Humans from other Sentient Beings
http://www.ghandchi.com/699-SelfConsciousnessEng.htm

تحقيقات تازه نشان می دهد که ميمون های ريسوس قادرند خود را در آئينه بشناسند. به رغم کشف اين مورد،  اما همچنان  توان خودآگاهی، تفکيک مهم قدرت دماغی انسان از موجودات متفکر ديگر، محسوب می شود. اينکه جد مشترک بشر امروز و ميمون ريسوس چقدر توان خودآگاهی داشته را نمی دانيم اما شکی نيست که خودآگاهی ما از انسان اوليه فرسنگها فاصله دارد.
 
 مثلاً اگر نوشته ای را سالها پيش نوشته ايم هنگام مطالعه مجدد، خود را در آن مقطع زمانی و مکانی به ياد می آوريم. ابزارسازی، زبان و نگارش مطمئناً در تکامل خودآگاهی انسان در طول تاريخ نقش ايفا کرده اند. و با آغاز عصر مدرن و رشد فرديت، خودآگاهی نيز بيشتر تکامل يافته است و عبارت کوتاه «من ميانديشم پس هستم» دکارت بيان خوبی از جايگاه خودآگاهی برای انسان مدرن است. و طبعاً انسان مدرنی که با خودآگاهی بيشتر در جامعه عمل می کند نسبت به جزئی از يک توده انبوه در قرون وسطی، مستقل تر می انديشد.
 
 بيش از ده سال پيش «ری کورزويل» رباتی درست کرده بود بنام رامونا که قرار بود بجای او خوانندگان وبسايت او را راهنمايی کند. جالب است که اين ربات به شکل يک خانم ساخته شده بود در صورتيکه شبيه سازی فکری آقای کورزويل بود. کورزويل نقل می کند در اين تجربه چگونه متوجه شده است که مردم تا چه حد خود را با نماد بصری خويش هم هويت می بينند در صورتيکه هويت واقعی برابر نماد بصری نيست و ادامه می دهد که ما به آئينه های عميق تر نياز داريم*.
 
 مطمئناً آنچه شخص در کتابی نوشته و آن را در زمان و مکانی ديگر دوباره مطالعه می کند هويتی از او است که معادل نماد بصری وی نيست. يا اگر يک قطعه موسيقی نگاشته است هنگام تدوين اثر بيشتر قدرت سمعی خود را بکار گرفته است و زمانی که به آن اثر دوباره گوش می دهد بدون نياز به حس بينايی است.
 
 اين است که تأمل انديشمندانه يا مديتيشن همه حواس و فکر ما را بکار می گيرد تا درکی عميق تر از خويشتن را متبلور کند. جالب است که دکارت در کتاب گفتمانی در مورد متد، روايت تبيين نظريه خود را درباره متدولوژی علم مدرن به شکل نوعی خودآگاهی در طی روزها تأمل انديشمندانه نقل می کند. گوئی به توصيف بيدارانديشی پرداخته است.
 
 در حقيقت کتابت، نگارش نت موسيقی و ترسيم تابلو نقاشی نوعی خودآگاهی عميقتر را طی تاريخ برای بشريت ميسر ساخته اند. اما امروز به مدد تکنولوژی های جديد امکان تکامل تازه تری از خودآگاهی فراهم شده است. احتمالاً خودآگاهی پايه ای ژنتيکی دارد و در عين حال با اين عوامل محيطی رشد می کند. و در هوش مصنوعی نيز می تواند از طريق آلگوريتم های خودآموزی تکامل يابد.
 
 وقتی فرد می تواند به کسی تلفن بزند يا ايميلی بفرستد و پاسخی دريافت کند بدون آنکه فرستنده يا دريافت کننده هيچگاه يکديگر را ديده باشند؛ اين خودآگاهی متفاوت از نماد بصری است که رشد می کند و فوريت آن نظير مکالمه روزمره است و نه مانند کتاب که در آن تأخير طولانی بين نگاشتن و خواندن، وجود دارد.  با رشد تلفن های هوشمند اين توان در وسائل ارتباطات بتدريج به هم سنگی مکالمه رودررو نزديک می شود.
 
 آيا نمي شود انتظار داشت که خودآگاهی بشر در عصر اينترنت با سرعتی شتابنده رشد کند؟ آيا اينترنت به نوعی آئينه عميق تر که کورزويل از آن صحبت می کند، تبديل نشده است؟ اگر دموکراسی دنيای مدرن با انديشيدن مستقل فردی در غرب تکامل يافت آيا نمی شود اميدوار بود که جهان سايبر نويدبخش رشد انسانهايی با بينشی ژرف تر از خود در فراسوی ظاهر بصری باشد؟


پانويس:

1. http://www.kurzweilai.net/ask-ray-the-future-of-human-self-awareness-deeper-mirrors

 کورزويل در ادامه مکالمه بالا جزئيات تکنيکی اين بحث را در کتاب زير که ثمره تحقيقات او در مورد مهندسی معکوس مغز است، در ماه اکتبر منتشر خواهد کرد
 Ray Kurzweil, How to Create a Mind, The Secret of Human Thought Revealed (Viking, October 2012)

2. http://www.ghandchi.com/639-WhySecularismFailed.htm

3. http://ir.voanews.com/content/blog/1405295.html

4. http://www.ghandchi.com/705-InternetPluralism.htm
    http://www.ghandchi.com/706-avatars.htm

5. http://ir.voanews.com/content/cyber-cult/1215945.html


شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۱

درباره بلاگ فرادید

درباره بلاگ فرادید
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/698-faradid.htm

هوشمندیِ انسان را در حيوانات ديگر نيز می توان يافت بدانسان که با درک قوانين طبيعت حدس می زنيم که واقعيت پيش روی ما در حرکت خطی خود لحظاتی بعد به کجا می انجامد و نسبت به آن نقطه، هدف گيری می کنيم. همانطور که ما هنگام عبور از خيابان می توانيم از تصادف با اتوموبيل اجتناب کنيم، يک سنجاب هم به همان شکل برای ميوه بلوط که از درختی بر زمين می افتد هدف گرفته و آن را به چنگ می آورد و قوت روز خود می کند.
اما آنچه انسان را متمايز می کند توان آن است که می تواند بيش از اين را در معرض ديد خود قرار دهد و تحرکاتی را مورد توجه قرار دهد که نه تک خطی بلکه نمايی هستند يعنی مثلاً به شکل تصاعد هندسی تکامل مييابند.
در اسطوره ها می خوانيم مخترع شطرنج از پادشاه وقت جايزه خود را دريافت يک گندم در خانه اول و دوتا در خانه دوم و چهار تا در خانه سوم و .. درخواست کرد که در نظر اول ساده است اما در واقعيت بسيار دشوار، برای حتی انديشه بشری تا چه رسد به فکر سنجاب گونه.  ديدگاه آينده نگر نيازمند ابزار علم و تکنولوژی است و نه فقط عقل سليم و بدينگونه عقل سليم را دگرگون میکند.
آنچه در «فراديد» بدان می پردازم، نگاهی است فنی به ابزار علم و تکنولوژی جدید. و نیز تأثیر آنها در به وجود آمدن منطق، بیان، و «عقل» جدید، به معنای غربی آن یعنی reasoning. و از این راه، نقب که نه، تونلی خواهم زد به آینده. یعنی سعی می کنم....

http://faradid.ghandchi.com

هدف بلاگ فرادید پرداختن به بحث های سیاسی روز نيست.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
iranscope
بيست و چهارم تيرماه 1391
July 14, 2012



بلاگ فرادید

بلاگ فرادید
سام قندچی
آینده نگر

http://faradid.ghandchi.com

جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۹۱

پلورالیسم و عدالت: ضمانت دموکراسی

پلورالیسم و عدالت: ضمانت دموکراسی
سام قندچی
فراديد

يکی از مهمترين ضمانت های دوام دموکراسی در غرب، وجود و رشد نهادهای قضاوت مردم بوده است. می دانيم هيتلر زمانی که آراء حزب فاشيست در آلمان تنزل پيدا کرده بود از طريق قانونی که در پارلمان از طريق ائتلافی با چند نيروی ديگر به تصويب رساند، توانست قدرت را بدست گيرد و حتی بعدها پس از تصرف اطريش توانست اکثريت آراء را در انتخابات آزاد کسب کند، اما مهمتر از همه، ضعف نهادهای قضاوت مردم در هردو کشور بود که اجازه داد ديکتاتوری فاشيستی هيتلر، تثبيت شود.
يعنی در دموکراسی ها، اين امکان وجود دارد که حتی امثال هيتلر و حزب فاشيست در انتخابات آزاد پيروز شوند اما تضمين آنکه چنين احزابی نتوانند ديکتاتوری را تثبيت کنند، نهادهای قدرت مردم هستند.
خوشبختانه اينترنت يکی از ابزارهايی است که می تواند در جهان سايبر و حتی در بيرون از آن، در خلق و رشد نهادهای قضاوت مردم مؤثر افتد، آنچه که سالهاست جنبش های مدنی در اقصی نقاط جهان ثابت کرده اند -- نهادهايی که در تعميق دموکراسی در جهان قرن بيست و يکم و در به چالش کشيدن ديکتاتوری ها، نقشی برجسته ايفا کرده و می کنند.
اما وقتی کل اينترنت بصورت انبوهی از داده ها نظير پروژه جنوم است، چگونه می توان در اين مجموعه بزرگ اطلاعات، صورت بندی های مختلف را تشخيص داد و با کمک آنها به نتيجه ای رسيد؟
در عصر ما پروژه جنوم در بيولوژی نشان داده است که نگرش پلوراليستی حتی می تواند در عرصه علم نويدبخش ديدگاهی تازه باشد، هنگاميکه با ديدگاهی مونيستی که از قبل داده ها را محدود می کند، نميتوان به اين هدف رسيد. پروژه جنوم بجای آنکه از فرضيه شروع کند و داده ها را برای اثبات يا رد فرضيه معينی جمع آوری کند، همه اطلاعات ژنی انسان را جمع آوری کرده و به اين طريق با تشخيص اشکال های گوناگون در اين دنيای اطلاعات ژنی، هر روز صورت بندی های تازه تری در سطح ژنی در مورد بيماری ها، ويژگی های بشر و سلامت انسانها، کشف می کند.
رشد اينترنت، جهان مشابهی را تداعی می کند که از سرازير شدن اقيانوس اطلاعات و آسمان پرستاره دنيای سايبر نه تنها وحشتی به خود راه نمی دهد بلکه موتورهای جستجو گرش گويی هر لحظه گنجينه های تازه ای را از دامنه های در دسترس دانش بشری، استخراج می کنند و در اختيار عموم قرار می دهند.
سيستمی که با آن روبرو هستيم دنيايی است پرآشوب يا به اصطلاح فنی «کياتيک.» سيستم های کياتيک حساسيت زيادی به شرايط اوليه دارند يعنی اينکه شرايط اوليه دو توفان که در فاصله چند روز ممکن است اتفاق افتند ممکن است اولی را به کاترينا تبديل کند که شهر بزرگی مانند نئواورلئان در آمريکا را نابود کرد در صورتيکه توفان های دريايی ديگر حتي يک خانه را هم ويران نکردند. به همين طريق منحنی های صورت بندی های داده های ما در اينترنت در همسايگی هم قرار ميگيرند و نوعی تراکم مدارهای تکرارشونده را از خود نشان می دهند که ما را قادر به تشخيص روندهای آينده در اين مجموعه داده های فراوان و پراکنده می کنند.
زمانی بود که وضعيت آب و هوا قابل پيش بينی نبود و همه پيش بينی ها غلط از آب در می آمد. طرح سيستم های کياتيک نشان داد که راه حل مسأله، از بين بردن يا تقليل اطلاعات موجود نيست بلکه نگرشی نو به اين داده هاست که صورتبندی های مختلف اين عرصه را قابل تميز می کرد. هندسه برخال يا فراکتال آقای «مندلبرو» به استقبال اين داده های پراکنده رفته و به بهترين وجه پيش بينی آب و هوا را ميسر ساخت.
به همين شکل آنها که واقعيت پلوراليستی دنيای سايبر را درک می کنند بيشتر از آن بهره مند خواهند شد. يک روز واقعه کنی 2012 در آفريقا توفانی در اينترنت به پا کرد و روزی ديگر کليپ ويديويی از خانم ناظر اتوبوسی در روچستر نيويورک در آمريکا که مورد آزار بچه های دبيرستانی قرار گرفته بود توفان ديگری در اينترنت به پا کرد و او 600 هزار دلار پاداش صبر خود را گرفت.
اما همه امکانات اينترنت مثبت نيستند. چه بسيار شرکت های بزرگ که با استفاده از وکلای متبحر نوعی سيستم های پرسنلی ساخته اند که پرونده های قطور از متقاضيان شغل بايگانی کرده اند يعنی بدون آنکه اين افراد مرتکب جرمی شده باشند عليه شان از اين پرونده ها هنگام استخدام، سوء استفاده می شود. اين روش ها نوعی تبعيض عليه متقاضيان کار را که جرج اورول در کتاب 1984 خود در مورد باصطلاح برادر بزرگ هشدار می داد، تداعی می کند.
به عبارتی ديگر همه عوامل مثبت و منفی در اين دنيای سايبر وجود دارند و در نتيجه نه دنيای سايبر بهشت است و نه جهنم. اما آشکار است که رمز موفقيت اينترنت دقيقاً در همين پلوراليستی بودن آن است.

*برای دوبخش ديگر اين نوشتار به لينک زير مراجعه کنيد
http://www.ghandchi.com/705-InternetPluralism.htm
iran#

پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۱

یک عالم پلورالیستی

یک عالم پلورالیستی
سام قندچی
بلاگ فراديد

ويليام جيمز فيلسوف آمريکايی در سخنراني هاي 1907 خود تحت عنوان «يک عالم پلوراليستی» در توضيحی بسيار گويا از پلوراليسم می گويد: با تفسير پراگماتيک وارانه، پلوراليسم يا دکترين آنکه کثرت وجود دارد، به اين معنی است که قطعات گوناگون واقعيت «ممکن است در بيرون» مرتبط باشند. هر آنچه شما ميتوانيد به انديشه بياوريد، هر چقدر بزرگ و فراگير، از نقطه نظر پلوراليستی به نوعی، يا تا اندازه ای، از يک وضعيت حقيقی «بيرونی» برخوردار است. يعنی همه چيز به طرق گوناکون «با» يکديگر هستند، اما هيچ چيز، همه چيز را در بر نميگيرد يا که بر همه چيز غلبه ندارد. لغت «و» در دنباله هر جمله ای ميايد. و چيزی هميشه از قلم ميافتد. «نه کاملأ» بيان بهترين کوشش ها، در هر جای گيتی، جهت دستيابی به جهانشمولی بايستی در نظر گرفته شود. مونيسم، از سوی ديگر، تکيه دارد که وقتي ما به واقعيت توجه ميکنيم، در واقعيتِ واقعيات، همه چيز نسبت به «همه چيز» ديگر متجلی است، در يک همزمانب بزرگ و کمال، که هيچ چيز به هيچ معنی تبعی يا اساسی، نميتواند از بقيه جدا باشد، و همه چيز درهم، در يک تلاقی بزرگ، با يکديگر ادغام ميشوند.
ممکن است تصور شود پلوراليسم و جمع آوری ميلياردها داده، عملاً تصميم گيری و انديشيدن را غيرممکن می کند اما اگر در قرون وسطی متدهايی نظير تيغ اوخام که می گفت آنچه با تعداد کمتر قابل تبيين است نيازی به کاربرد تعداد بيشتر ندارد، در دنيای اينترنت هم آلگاريتم هايی نظير آنگونه که هوش مصنوعی در جستجوگر گوگل تعبيه شده است، قادرند ميلياردها داده را در محورهای های مختلف رتبه بندی کنند و به کاربران در هضم اطلاعات ياری رسانند بدون آنکه دنيای پلوراليستی اينترنت را به جهانی منجمد و مونيستی تقليل دهند. مونيسم مانند جوامع بسته قرون هجده و نوزده و بيست شورش را در بطن خود پروراند و بالاخره هم اين ديوار برلن ها بودند که در پايان قرن بيستم به پايين کشيده شدند.
دولت های ديکتاتوری به بهانه های مختلف از قبيل صرفه جويی و يا امنيت، مانع از حرکت آزاد اطلاعات در سطح جهانی می شوند، و سعی می کنند اين دنيای پلوراليستی سايبر را نيز به دنيای خفقان آلودی نظير آنچه در زندگی بيرون از دنيای سايبر برای مردم خود آفريده اند، تبديل کنند و بدينگونه بازهم ثابت می کنند که مونيسم به انجماد ذهن و بينش سازندگانش ميانجامد - کسانی که حتی از ديدن سقوط خود تا آخرين لحظه عاجزند. قطع کردن اينترنت در مصر توسط حسنی مبارک در آخرين روزهای سقوط دولت او دقيقا چنين تلاشی را از سوی يک ديکتاتور به وضوح نشان داد.

*برای بخش های ديگر اين نوشتار به لينک زير مراجعه کنيد
 http://www.ghandchi.com/705-InternetPluralism.htm

شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۹۱

مونادهای لايبنيتس و سی. پی. اچ جوادی

اين نوشتار هفت سال پيش نوشته شده است دليل تجديد چاپ تأييد وجود ذره ای با مشخصاتی نظير ذره هيگز در هفته گذشته است. نظريه حسين جوادی که در اين مقاله به آن پرداخته شده است بر وجود ذره هيگز مبتنی است.
ايرانسکوپ
مونادهای لايبنيتس و سی. پی. اچ جوادی
سام قندچی


متن مقاله بزبان انگليسي
 
 
بتازگی من اين افتخار را داشته ام،  که تئوری همه چيزTOE-Theory Of Everything جديدي، بنام CPH سي. پي. اچ [http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/hjavadi/CPH-Persian.htm]  را، مطالعه کنم.  نظريه سي. پي. اچ از طرف يک فيزيکدان ايرانی بنام آقای حسين جوادی [http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/hjavadi/index.html] طرح شده است. تئوری آقای جوادی من را به ياد مونادولوژی لايبنيتسLeibniz's Monadology  مياندازد، مدلی از جهان که به پلوراليسم [http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm] متمايل بود.  پلوراليسم لايبنيتس به پلوراليسم اتميستها (از دموکريت تا راسل) نزديک تر بود، تا به پلوراليسم ارسطو.
ارسطو، در مقايسه با اتميستها، همانگونه که مفصلأ در رساله  موقعيت مونيسم و پلوراليسم در متافيزيک ارسطو [http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm] توضيح داده ام، پلوراليسم را بمثابه مفهومی ادراکی تلقی ميکند، يعنی از نظر "ترتيب توضيح" مونيستی است،  در صورتيکه "ترتيب حس"،  پلوراليستی است.  در آن رساله من نظريه ارسطو را اينگونه خلاصه کرده ام:
"...[برای ارسطو،] يک هيرارشی مفاهيم وجود دارد که به چيزهای واقعی معطوف است و در ترتيب توضيح، عام اول است و خاص آخر، در صورتيکه در ترتيب حس، خاص اول است و عام آخر.  در ترتيب حس، بنيادی ترين مفهوم،  ذات است که با مفاهيم يگانگی (يا هستي) و اصول اوليه دنبال ميشود...برای کشف اينکه آيا کثرت يا  وحدت در متافيزيک ارسطو تقدم دارند، بايستی از خود بپرسيم کداميک در ترتيب حس متقدم است، چرا که ارسطو، در تمام فلسفه خود، به وجود چيزهای قابل حس تقدم ميدهد و نه به ايده های تجريدي...ارسطو در کتاب فيزيک خود مينويسد "عام قابل شناخت تر است در ترتيب توضيح، خاص در ترتيب حس [کتاب اول فيزيک، 189 5-10، متن انگليسی BW ص 228 ]." بر مبنای دو تفسير متافيزيک ارسطو در اين رساله، کثرت در پی خاص ميباشد و يکتائی در پی عام. در نتيجه، کثرت گرائی در جهان آنگونه که هست متقدم است، و يکتاگرائی در ايده ها و توضيحات متقدم است.  بعبارت ديگر، يکتائی از ديدگاه واقعيت دورترين است، و ممکن است حتی سوبژکتيو باشد، و کثرت نزديکترين به درک واقعيت است و حالت واقعيت ابژکتيو است. بنابراين من ميتوانم جمع بندی کنم که پلوراليسم آنچيزی است که ارسطو در متافيزيک خود دفاع ميکند، هرچند آنگونه که توضيح دادم،،  با همه بغرنجی ها و ريزه کاری های طرح متافيزيک ويزه ارسطو[http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm]."
  مونادولوژی لايبنيتس سالهاست که توجه من را جلب کرده است، يعنی از 25 سال پيش که اول بار درباره آن در آثار برتراند راسل خواندم. فلسفه "اتميسم منطقي" خود برتراند راسل را در اتميسم منطقي-يک پاراديم يا يک هدف شکست خورده [http://www.ghandchi.com/447-RussellPluralism.htm] مفصلأ بحث کرده ام. عبارات زير را در آن رساله، درباره چالش مشابهی که مقابل هم مونادولوژی لايبنيتس وهم فلسفه اتميسم منطقی راسل است، چنين نوشته ام:
"...درک سوبژکتيو حقيقت ابژکتيويزه ميشود، وقتی که او [برتراند راسل] ادعا ميکند، که حقيقت جهان ميتواند به "فاکت های تشکيل دهنده حقائق جهان" تقليل يابد. اين موضع خيلی به مونادولوژی لايبنيتس شبيه بود، آنجائی که درک سوبژکتيو ذهن، از طريق موناد ها "ابژکتيويزه" ميشود. از نظر اتميسم منطقي،  اتم های مرتبط با حقيقت در جهان عيني، ، خاص ها، روابط، يا کيفيت ها نيستند؛ بلکه يک وحدت ويزه از آنها، يعنی فاکت های اتميatomic facts ، حقيقت را تشکيل ميدهد . بنابراين اين فاکت های اتمي، گرچه بغرنج هستند، اما غير قابل تقليل به اجزأ هستند، گوئی ابژکتيويزه شدن حقيقت،  نظير شبحی است که آنها را با هم نگه داشته است [http://www.ghandchi.com/447-RussellPluralism.htm]."
جالب است بيادآوريم که لايبنيتس چقدر از مفهوم *کنش در فاصلهaction at a distance*،  در تئوری جاذبه نيوتون، آشفته شد، که تا حد مجادلات زشتی با نيوتون جلو رفت. در واقع، درست است که دعوای آنها بر سر حساب انتگرال و ديفرانسيل،  درباره اختلاف بر سر درستی يا غلطی تئوری نبوده،  و بر سر اين بود که کداميک از آنها اول calculus را اختراع کرده است، اما نزاع آنها بر سر *کنش در فاصله*، اختلافی واقعی بين آندو بود، که حتی تا حد مشاجره درباره الهيات هم گسترش يافت.

جوادی نيز سعی دارد موضوع کنش در فاصله را با تئوری تبديل کميت برداری نيروvector quantity و کميت عددی انرژيscalar quantity توضيح دهد، وقتيکه او نشان ميدهد حاصل ضرب يک کوانتوم نيرو در طول پلانک برابر يک کوانتوم کار (Wq=Fg.Lp)  است.  بنابراين نظير لايبنيتس، برای جوادي، هيچ عملی (کنشي) در فاصله وجود ندارد، و فضا از گراويتون ها پر شده است، که بر هم متقابلأ اثر ميگذارند.  برای جوادی گراويتون ها چيزی نيستند،  غير از سي. پي. اچ،  وقتيکه گردشspin  دارد، و سي.پي. اچ (Creation Particle Higgs) ذره بنيادی جهان است،  با جرم ثابت ، در حرکت ثابت،  در چارچوب ساکنinertial frame .

به عبارت ديگر، تمام جهان يک دنيای ساده 5 بعدی است (متذکر شوم که در اينجا گردشspin به مثابه يک بعد در نظر گرفته شده است).  مدل جوادي، نه تنها ناسازگاريهای مکانيک کوانتا و تئوری نسبيت را توضيح ميدهد، حتی مسائل فيزيک کلاسيک را بهتر از تئوری 10 بعدی ريسمانها توضيح ميدهد. مثلأ از آنجا که نيرو کميتی برداری است،  ثبات مقدار حرکتconservation of momentum در هر سه بعد فيزيکی همزمان حفظ ميشود، در صورتيکه جرم و انرژی کميت های عددی هستند، يعنی ثبات جرم و انرژيconservation of mass and energy  يک بعدی حفظ ميشوند، حد اقل وقتيکه با مکانيک کلاسيک سر و کار داريم.  حال تبديل پذيری نيرو و انرژی در تئوری سي. پي. اچ،  اين مفاهيم اساسی فيزيک را يکسان ميکند.  در نهايت نظريه سي. پي. اچ، چالش اصلی فيزيک معاصر، يعنی اتحاد سه نيروی طبيعت را ممکن ميکند.

البته من بايستی همچنين ذکر کنم که از ديدگاه تکنولوژي، موفقيت ننوتکنولوژی [http://www.ghandchi.com/306-Nano.htm] يکی از بهترين اثبات های اتميسم است. همانگونه که در 1959 فينمن گفت،  ننو تکنولوژی چيزی نيست جز ساختن مجدد جهان "از اتم تا اتم". مضافأ آنکه بخاطر آوريم آنچه برتراند راسل درباره آناليز نوشته بود:
"يک هدف که در همه آنچه من گفته ام جريان دارد، مدلل کردن آناليز است، يعنی که تدليل اتميسم منطقي، نظری که ميتوان در تئوري، اگر نه در پراتيک، به نهايت بسيط دستيافت، که از آن دنيا را ساخت، و آن بسيط هاsimples آن نوع واقعيت را دارند که متعلق به هيچ چيز ديگری نيست [Russell, Bertrand, The Philosophy of Logical Atomism, LK, p. 270]."
در سطور زير من تحليل خود از مونادولوژی لايبنيتس را، از ديدگاه فلسفه علم، ارائه ميکنم، به اين اميد که در عين آنکه بحث های تئوری سي. پي. اچ. در مجامع فيزيک جريان دارد، من بتوانم کمک کنم بحث های مشابهی درباره مدل سي. پي. اچ در محافل فلسفه علم [http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm] شروع شود.


بررسی موناد های لايبنيتس از ديدگاه فلسفی

در آغاز "اصول طبيعت و برازندگيPrinciples of Nature and Grace"  [Leibniz, G.W., Philosophical Papers and Letters, Leroy Loemkev Edition, University of Chicago, 1956, Vol. II,  p.1033-4]، لايبنيتس "ذاتsubstance" را به سبک دکارتي، بمثابه "هستی ای که قابليت عمل کردن دارد" تعريف ميکند،  و "ذات سادهsimple substances" را بعنوان "آنچه که هيچ جزئی ندارد" تعريف ميکند.  سپس مونادها معرفی ميشوند، بعنوان معادل "ذات های ساده،" و با طرح اين بحث ادامه ميدهد که "موناسMonas لغت يونانی است که وحدت را برجسته ميکند يا آنچه که يکتا است." افلاطون به ذهن بمثابه موناد برخورد ميکند [Aristotle, De Anima, The Basic Works of Aristotle, Richard Mc Keon Edition, 1941, P.540]، و اکثر مفسرين معتقدند که در واقع لايبنيتس، برعکس افلاطون، ارسطو، و دکارت،  که الهام دهندگان اصلی اش بودند،  در متافيزيک خود ذهن را تقسيم پذير فرض کرده،  و اجزأ آنرا موناد فرض نموده است. بنابراين اينگونه تصور ميشود که خصلت مونادها فکری است. از سوی ديگر، لايبنيتس به موناد ها بمثابه "اتم های حقيقی طبيعت" اشاره ميکند [Leibniz, Monadology, George Montgomery's Translation, Open Court Publ, Illinois, 1980, P.251] که شباهت خاصی به اتميسم يونان باستان دارد.  معهذا اکثر مفسرين توافق دارند که موناد ها با اتم اتميستها متفاوت هستند، تا آنجائی که مونادهاخصلت قابل بسط بودنextension را در خود ندارند، در صورتيکه اتم های اتميستها ها خصلت قابل بسط بودن را داشتند.  بعبارت ديگر مونادها نقاط هندسی نيستند و نقاط متافيزيکی هستند [Copleston, Frederick, A History of Philosophy, Vol. IV, The Newman Press, Maryland, 1960, P.266].  در نتيجه، با وجود شباهتهای غير قابل انکار مونادولوژی و اتميسم، خصلت اين "اتمها" (يعنی مونادها ) موضوعی است که بايستی جداگانه مورد تفحص قرار گيرد و من در سطور زير به اين بررسی ميپردازم.

آشکار ساختن اختلافات و تشابهات موناد های لايبنيتس با فرمهايForms افلاطون، ذات های ارسطوsubstances، يا ذات های سادهsimple substances دکارت برای درک عمق موناد ها کافی نيست. مفسرين مختلف با تکيه روی خواص متفاوت ذکر شده در آثار متعدد لايبنيتس،  مونادها را اکثرأ عناصر ذهنی ارزيابی کرده اند، و برخی نيز حتی معتقد بوده اند که اين ها عناصر مادی هستند. بنظر من، مسأله اين مفسرين اين است که آنها خود در انديشه شان به چارچوب فلسفه غرب محدود بوده اند،  که در آن نهايت تقليل گرائی يا مادی است و يا ذهنی . اين واقعيت دليل بسياری کوششهای عبث برای دسته بندی لايبنيتس بمثابه ايده آليست يا ماترياليست بوده است. هرچند لايبنيتس اساسأ با فلسفه غرب آشنا بوده،  و مطمئنأ افلاطون، ارسطو، و دکارت بر انديشه وی تأثير زيادی داشته اند، معهذا  انديشه وی  درباره ذات های ساده (مونادها)، بسيار ويژه و بنوعی شباهت به فلسفه های شرق دارد.

من فکر ميکنم  از کتاب  مونادولوژی آشکار است که مونادها،  بلوک های اصلی يا اتم های جهان هستند. اينکه اين تقليل برای لايبنيتس مورد قبول  بوده است را ميتوان از پيش فرض وی درباره جهان فهميد،  که آنرا متشکل از "اتم های حقيقي" ميداند. در نتيجه سؤال خصلت تقليل گرائی اوست--که آيا ماترياليستي، ايداليستي، و يا چيز ديگری است؟  ماترياليستها همه واقعيت را به يک اصل ماترياليستی تقليل ميدهند و دنيا را از آن اصل سنتز ميکنند، مثلد برخی اتميستهای مدرن پيش فرضشان ذرات اتمی ( يا درات زير اتميsubatomic particles) بمثابه بلوک های پايه ای جهان است، درنتيجه عناصر بيولوژيک (مثل دي. ان. آDNA يا  آر. ان. آ RNA) يا عناصر مغزی (نورون ها)،  در نهايت ار ذرات زير اتمی مادی (يعنی الکترون، مزون، وغيره) ساخته ميشوند.  ايده اليست ها،  همه واقعيت را به نوعی اصل ذهنی تقليل ميدهند،  و دنيا را از آن اصل سنتز ميکنند، مثلأ ايده اليست های سوبژکتيو،  فکر ميکنند همه چيز در فکر ماست،  و برخی دانشمندان فيزيک کوانتا نيز به همين شکل معتقدند که وجود الکترون به فکر ما مرتبط است. آنچه نوشتم ميتواند بعنوان طرح مختصر ماترياليسم و ايداليسم در فلسفه و علم مدرن در نظر گرفته شود.

در شرق، بويژه در فلسفه هند (مثلأ در سيستم های فلسفی ودانتا Vedanta )، نوع ديگری از تقليل گرائی وجود دارد، تقريبأ ناشناخته در مفاهيم فلسفی غرب، که شايد بتوانيم آنرا تقليل گرائی بيولوژيک بناميم. در اين نوع انديشه، عناصر نهائی بيولوژيک ديگر مولوکولهای عناصر نهائی مادی  نظير الکترون نيستند.  بعوض عناصر نهائی مادی (الکترون و غيره) از عناصر بيولوژيک هائی (هر انچه ناميده شوند) ساخته شده اند. از چنيين ديدگاهي، الکترونها حتی از دي. ان. آDNA يا  آر. ان. آ RNA هم از نظر *بيولوژيک* نهائی تر هستند، و کماکان عناصر نهائی بيولوژيکی بايستی باشند که حتی الکترون و درات زير اتمی از آنها ساخته شده اند و *نه* بالعکس. اين عناصر نهائی بيولوژيک شرقی بلوک های ساختمان حتی درات زير اتمی هستند. اگر ما امروز چنين ايدئولوژی ای را ميخواستيم بيان کنيم، بهترين لغت برای عنصر نهائی کماکان همان لغت *انتلخيEntelechy" است، لغتی که از ارسطو گرفته شده است، و لغتی که لايبنيتس با موناد جا بجا کرده و هم ارز استفاده ميکند.

من فکر ميکنم آنچه در بالا آمد کنه تئوری لايبنيتس درباره خصلت مونادها است. مونادها نه ذهنی هستند و نه مادي، بلکه انها بيولوژيک هستند، يعنی سنگهای بنای جهان از عناصر بيولوژيک تشکيل شده اند--از انتلخی ها.  انتلخی بوسيله ارسطو در بيولوژی وی طرح شده است، اما برای ارسطو، انتلخی موجوديتش قبل از عناصر مادی فرض نشده بود.  لايبنيتس  لغت انتلخی را به عاريت گرفته، اما نقش آنرا عوض ميکند، و آن را به جايگاه عالی عنصر اصلی تشکيل دهنده جهان ارتقأ مقام ميدهد.  با استفاده از اين درک عناصر بنيادين جهان،  وی "ماده" را به شکل زير توصيف ميکند:
"هر جزئی از ماده ميتواند بشکل يک باغ پر از گياه درک شود، يا مثل  حوضچه ای  پر از ماهي. اما هر شاخه گياه، هر عضو يک حيوان، و هر قطره مايعات درون آن، همچون باغ ديگر  يا  حوضچه  ديگری است Leibniz, G.W., Monadology, Ibid., P.266]."
ديدگاه بالا در ميان مکاتيب فکری وحدت وجودی شرق آنقدر مرسوم است که بعضی اوقات ميتوان فلاسفه عرفانی ای يافت که با سنگ ها و اجسام غير بيجان *حرف* ميزنند.  در واقع، ديدگاه با روح ديدن همه چيز، تفاوت  بين موجودات بيجان و جاندار را محو ميکند.  مضافأ اينکه، لايبنيتس انتلخی را همچنين بمثابه عنصر بنيادی روح و ذهن ميشناسد و اينگونه نظر خودر را تصريح ميکنند:
"اگر ما بخواهيم آنگونه که توضيح داده ام هر چيزي، که ادراکات و تمايلات  بمعنی عمومی آن دارد را بعنوان روح مشخص کنيم، همه ذات های ساده يا مونادهای خلق شده ميتوانند روح خوانده شوند. اما از آنجا که احساس ، بيش از يک ادراک محض است،  من فکر ميکنم اسم عمومی موناد يا انتلخی بايستی برای ذات های ساده که فقط ادراک دارند کافی باشد،و ما ممکن است نام روح را برای آندسته از ادراکات که قابل تميزتر و همراه حافظه هستند رزرو کنيم [Ibid., P.255]."
بعبارت ديگر، روح فقط نوعی از انتلخی است. وی بعدأ فرض ميکند که روح "انتلخی غالب" حيوانات است[Ibid., P.267]، و بالاخره انديشه های بالا، لايبنيتس را به اعتقاد خارق العاده اينکه "...حيوانات و روح ها از لحظه آغاز جهان شروع ميشوند[Ibid., P.270]" ميرساند. همچنين اعقاد وی به متامورفيسم [Ibid., P.267] و حرف آخر وی که بسيار فناناپذيری ارگانيسم در برخی فلسفه های شرق نداعی ميکند تا که شباحتی به فناناپذيری روح در فلسفه غرب داشته باشد. وی مينويسد:
"بنظر من، در نتيجه،همانگونه که حيوان هرگز واقعأ در طبيعت آغاز نميشود، به همين شکل هم توسط ابزار طبيعی به پايان نميرسد.  نه تنها هيچ زايشی وجود ندارد، بلکه همچنين هيچ نابودی يا مرگ محض نيز وجود ندارد [Ibid., P.268]."
خصلت بيولوژيک مونادهاباعث ميشود که خواص اساسی آنها را *ادراک apperception* ، *تمايلappetition* و حتی خود حرکت  تشکيل دهند [Leibniz, G.W.,  Principles of Nature and Grace,  Philosophical Papers and Letters, Vol. II, P.1034-36].  مضافأ اينکه روابط آنها بوسيله علت فاعلی نبوده (مونادها پنجره ندارندmonads are 'windowless') و آنها از طريق علت غائی مرتبط ميشوند.  اين است دليل اينکه چرا وی علت غائی را اصل علت های فاعلی دانسته و به علت غائی تقدم ميدهد [Ibid., P. 1040]. خدای او متحد کننده *نيست* بلکه هماهنگ کننده جهان موناد ها است. حتی اين مفهوم در لايبنيتس، که وی را از همکار و دوست معاصرش اسپينوزا جدا ميکند،  بسيار به اعتقادات وحدت وجودی درباره هارمونی شرق نزديک است تا درک غربی يگانگی جهان.   نظرات تقدم علت غائی و رد آن توسط اسپينوزا در صوفيگری و تقدير گرائی [http://www.ghandchi.com/354-Sufism.htm].مفصلأ بحث شده اند. بغرنجی ها و ريزه کاری های طرح متافيزيکی لايبنيتس و ارتباط آن با خصلت مونادها نشان ميدهد که چرا وی به تصوير جهان بشکل "شهر خدا" با شاه مقتدر در رأس آن، خدا، بعنوان موناد نهائی و خالق جهان ميرسد.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
14  فروردين 1384
April 3, 2005

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

پلوراليسم رمز موفقيت اينترنت

پلوراليسم رمز موفقيت اينترنت 
http://ir.voanews.com/content/blog/1364560.html 

بيش از 20 سال است که اينترنت دنيای دانشگاهيان و پژوهشگران را پشت سر گذاشته و در ميان همه مردم گسترش يافته است اما همچنان توانسته است يک شبکه واحد باقی بماند در صورتيکه از نظر تکنيکی می توانست به چندين شبکه جهانی موازی تقسيم شود. علت اين موفقيت اينترنت پلوراليسم است که از بدو تأسيس آن مدنظر بوده و دست اندرکاران شبکه اينترنت به اين مهم متعهد مانده اند.
اتفاقاً کشورهايی نظير چين و ايران گرچه به اين شبکه پيوسته اند اما همواره هدفی مونيستی را دنبال کرده اند تا آنجا که ايران طرحی بنام اينترنت ملی را دنبال کرده است که بنوعی اينترنت اسلامگرا است يعنی قرار است اينترنت را در چارچوب موازين اسلامگرايی بازتعريف کند. اگر چنين برخوردی را مؤسسان شبکه اينترنت برگزيده بودند مطمئناً تا کنون اين شبکه به چند تکه تقسيم شده بود.
يکی از برجسته ترين ويژگی های مجموعه های پلوراليستی اين است که با تغييرات بنيادی خود را متحول می کنند و در نتيجه رشد را بدون از هم پاشيدن يکپارچگی سيستم ميسر می سازند، در صورتيکه سيستمهای مونيستی در پاسخ به فشار درونی مشابه، ناگزير به انقلاب و از هم پاشيدن می شوند.
يک نمونه خوب اين اختلاف را در شوروی و بلوک شرق از يکسو و آمريکا و اروپای غربی از سوی ديگر می توان ديد که با تحول فراصنعتی، اولی نتوانست خود را متحول کند و از هم پاشيد در صورتيکه دومی به دليل پلوراليسم در جامعه باز، توانست خود را به درجات مختلف متحول کند، و پديده شگفت آفرين «سيليکان ولی» را در آمريکا که سمبلی از تکامل فراصنعتی شد، در بطن خود پرورش دهد. و تغييرات تازه نه تنها از هم پاشيدگی جوامع غرب را باعث نشدند بلکه موجبات شکوفايی جامعه را در دهه پايانی قرن بيستم مهيا کردند.
دنيای اينترنت نيز تغييرات شگرفی را طی تکامل خود تجربه کرده است اما اجازه نداده است که هيچ دولت يا مذهب يا ايدئولوژی معينی کنترل آن را در دست بگيرد.
البته پلوراليسم به اين معنی نيست که همه چيز در اينترنت هموزن است. آشکار است که ميلياردها داده تازه هر روز به شبکه اينترنت اضافه می شوند و دقيقاً رشد موتورهای جستجوگر در واکنش به اين واقعيت است تا وزن داده های مختلف را از طريق رتبه بندی در پهنه مختصات گوناگون، معين کنند. به عبارتی ديگر وجود پلوراليسم به اين معنی نيست که فرضيه حاملگی به دليل دست دادن زن و مرد هم وزن تئوری لقاح تصور شود.
نه تنها خود اينترنت کثرت گرا است بلکه با رشد اين پديده پلوراليستی، رژيم های ايدئولوژيک و ديکتاتوری به لرزه می افتند. تمام جنبش بهار عربی نه تنها اين واقعيت قرن بيست و يکم را به خوبی نشان داد بلکه باری ديگر تأکيد کرد که رژيم هاي مدعی حفاظت از منافع مردم در آن کشورها، به دليل ديدگاه مونيستی خود، راهی برای نيروهای تحول خواه باقی نگذاشتند جز آنکه تغيير را از طريق برکناری ديکتاتوری های تونس و مصرو ليبی، آغاز کنند.

*برای بخش های ديگر اين نوشتار به لنک زير مراجعه کنيد
 http://www.ghandchi.com/705-InternetPluralism.htm