شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

تکنوکراتهاي ايران در دو رژيم

تکنوکراتهاي ايران در دو رژيم
سام قندچي

ENGLISH

http://www.ghandchi.com/518-technocratsEng.htm

زندگي تکنوکراتها در ايران موضوع جالبي است که جا دارد درباره اش تاريخ ها نوشته شود. هرچند در دوران قاجار بوروکراسي دولتي مدرن بويژه پس از اصلاحات ميرزا تقي خان امير کبير و اعزام دانشجو به خارج رشد چشمگيري داشت ولي تعداد تکنوکراتها در زمان قاجار حتي بعد از مشروطيت آنقدر کم بود که بسختي بشود درباره شان حرفي زد. در واقع آندسته از دانشجوياني که از زمان اميرکبير به خارج رفتند و علاقمند به کار تکنيکي خود بودند، به ندرت به ايران بازگشتند و آنها که در زمان قاجاريه بازگشتند اکثراً يا منصب دولتي-سياسي گرفتند و يا املاک و تجارت آباء و اجدادي را اداره کردند. به همين علت تا آنجا که به تکنوکراسي مربوط ميشود، بسنده کردن به بررسي آن در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي از گستره بحث چندان نميکاهد.

در واقع دانشجوياني که براي تحصيل به خارج رفته بودند و به انجام حرفه مدرن خود در ايران علاقمند بودند، در بازگشت به ايران سعي کردند اسباب لازم براي انجام کار خود را بسازند. آنان از همان دوران اميرکبير وقتي تحصيلات خود را در اروپا انجام ميدادند بخوبي برايشان آشکار بود که دولت دموکراتيک به چه معنا است و ميدانستند در ايران با چنين دولتي روبرو نخواهند بود و اتفاقاً به همين علت نيز بسياري از آنها که ميخواستند به حرفه خود در يک جامعه دموکراتيک و مدرن بپردازند، به ايران باز نگشتند.

در نتيجه آنها که کم کم با رشد جامعه مدرن در دوران رضا شاه تصميم به انجام حرفه خود در ايران گرفتند و به ميهن بازگشتند، مگر آنکه آنها روشنفکر سياسي بوده باشند و بخواهند دولت استبدادي را به چالش بکشند، بخاطر آنکه بتوانند در حرفه خود کار کنند، راه ديگري برگزيدند و آنهم دوري از سياست بود.

دوري گزيدن تکنوکراتها از سياست به اين معني نبود که با ديکتاتوري موافقند يا آنکه آنرا دوست بدارند يا که تشخيص ندهند، بلکه بالعکس چون از آن مطلع بودند ميديدند با دوري از آن خود را از فشارهاي دستگاههاي امنيتي دور نگه داشته و قادر خواهند بود که تمرکز حواس خود را روي حرفه خود بگذارند. اين يکنوع تنازع بقاء در يک رژيم ديکتاتوري براي تکنوکراتهاي آن بود.

اين واقعيت باعث برداشتهاي غلطي از رابطه تکنوکراتها و دستگاه استبداد در هر دو رژيم سلطنت پهلوي و جمهوري اسلامي شده است. برداشت غلط از واقعيت زندگي تکنوکراتها حتي در ميان خود آنها هم رايج است و هر دو رژيم و بازماندگانشان سعي کرده اند از اين ابهام به نفع خود سوء استفاده کنند.

***

به تازگي داشتم نوشته اي از يک تکنوکرات در ايران به نام آقاي رضا ميرزا مبيني را ميخواندم که در يکي از سايتهاي بين المللي به انگليسي درج کرده اند که لينک آن را در زير مياورم:

http://www.renesch.com/IranianOpenLletter.pdf

جالب است که ايشان صاجب يک انديشکده آينده نگر در ايران هستند و در اين نوشته سعي دارند براي جلوگيري از حمله نظامي به ايران، دولت جمهوري اسلامي را بعنوان يک رژيم دموکراتيک معرفي کنند. هدف ايشان براي جلوگيري از حمله نظامي به ايران شايان تقدير است. حتي همانطور که نوشتم، دوري گزيدن تکنوکراتها از سياست در داخل يک رژيم ديکتاتوري را نيز ميفهمم. ولي اينکه کسي سعي کند رژيم ديکتاتوري را دموکرات نشان دهد عجيب بنظر ميرسد.

البته شايد چندان هم عجيب نيست. در زمان رژيم شاه هم برخي تکنوکراتها که مديران عاليرتبه بودند معتقد بودند که با موفقيت تکنيکي بالاخره استبداد هم جاي خود را به دموکراسي خواهد داد و در نتيجه از تداوم رژيم دفاع ميکردند و نميخواستند که وضع بهم بخورد و به همين علت هم پيشرفت هاي تکنولوژيک را طوري ذکر ميکردند که گوئي آزادي هم وجود دارد. حتي بسياري از آنها امروز هم در خارج در دفاع از رژيم شاه حرف ميزنند و ميگويند که مسأله استبداد مسأله اي نبوده است. البته اين مديران با جمع عظيم تکنوکراتها فرق داشتند که موضوع فکريشان اين حرفها نبود و از سياست دوري ميکردند که گرفتار ساواک و دردسر نشوند و بتوانند کار تکنيکي و اقتصادي شان را بکنند.

جالب است دسته اي از تکنوکراتها به توجيه رژيم اسلامي مشغولند مثلاً باصطلاح آينده نگر هائي که براي جمهوري اسلامي سند چشم انداز 20 ساله مينويسند* بدون آنکه بگويند هيچ دولت مذهبي در ايران آينده اي ندارد، و دير يا زود سکولاريسم بايستي پذيرفته شود وگرنه اين رژيم، چه بخواهيم و چه نخواهيم، با قيام مردم فرو خواهد ريخت. وقتي به آنها گفته شود که با منطق مشابهي** ميشود از رژيم شاه هم دفاع کرد، ترجيح ميدهند بحث را ادمه ندهند.

اين ها حتي امروز هم که با سقوط قيمت نفت و ته کشيدن ذخيره ارزي ايران ديگر اين رژيم هم مانند هر دولتي بايد جوابگوي مردم بشود و نه آنکه مردم جوابگوي آن ، هنوز هم نظراتشان را بعنوان آينده نگري توصيف ميکنند، در صورتيکه توجيه گران يک سيستم قرون وسطائي مذهبي هستند، البته با زيورآلات مدرن و هنوز نميبينند که آينده نگر خواندن اين چشم اندازها واقعاً قابل هيچگونه توجيهي نيست.

اشتباه نشود من نميگويم که روشنفکران انقلاب راه خواهند انداخت. در 1357 هم بر خلاف تخيلات برخي تحليلگران، روشنفکران نبودند که انقلاب راه انداختند***. جامعه وقتي نتواند با اصلاحات به خواستهايش برسد و وضع اقتصادي و موقعيت اجتماعي مردم سقوط سريع کند، راه انقلاب رفتن جامعه قابل انتظار است. من شخصاً اميدوارم که جامعه ما مجبور نشود براي رسيدن به اهداف خود راه انقلاب را برگزيند ولي مگر دست من است. جامعه مانند ديگي است که وقتي درهايش بسته است و ميجوشد ميتواند به انفجار برسد.

آنهائي که در خارج رژيم شاه را توجيه ميکنند وقتي از آنها پرسيده شود که با همان منطق که ميگويند بيخود روشنفکران از دموکراسي حرف زدند و وضع خوب اقتصادي و رشد زمان شاه را با انقلاب بر هم زدند، ما را به اينجا رساندند، به آنها هم بايد گفت اگر در جمهوري اسلامي هم بخواهند فقط کار تکنيکي بکنند و استبداد را بپذيرند، مسأله اي نخواهند داشت، البته اينان نيز از اين سخن بر آشفته ميشوند.

ولي واقعيت اين است همانظور که ذکر کردم سخن گفتن روشنفکران از دموکراسي در واقع همان سخن مردم است که آنها زودتر بيان کردند، و مردم هم بعداً با زبان خود بيان خواهند کرد. البته اگر روشنفکران، حزبي را که پاسخگوي نياز زمان باشد تدارک ديده باشند، وقتي حرکت مردم اتفاق افتد، نتيجه اش بهتر خواهد شد و نه آنکه آنگونه شود که جمهوري اسلامي در پي رژيم شاه به سرعت در خلاء موجود، تطور پيدا کرد.

شايد به اين خاطر که رژيم جمهوري اسلامي در آغاز نتوانست تکنوکراتهاي رژيم سابق را جذب کند و بسياري از آنان را به بيرون پرتاب کرد و بعد ها خود اين ها نيز ديگر قادر نيستند که فقط تکنوکرات باشند و بدور از خواست هاي سياسي زندگي کنند. يعني به مفهومي بيشتر به حقوق دموکراتيک خود طي زندگي در خارج آشنا شده اند هر چند زندگي در رژيم سابق را بصورت نوستالژي بيان ميکنند که فرسنگ ها از واقعيت تاريخي مورد نظرشان فاصله دارد.

بنظر من جدا از اينکه هر دو رژيم چگونه سعي کرده اند از تکنوکراتها بعنوان مدافعان خود استفاده کنند، تکنوکراتها چه در زمان سلطنت پهلوي و چه در جمهوري اسلامي توانسته اند به پيشرفت تکنيکي و اقتصادي در ايران ياري رسانند و اساساً هم دشمن دموکراسي نبوده اند و در واقع با روشنفکران سياسي اين نقطه اشتراک را داشته اند که از عدم وجود دموکراسي و آزادي در ايران ناخشنود بوده اند ولي راه حلشان نه به چالش کشيدن سياسي رژيم بلکه دوري از سياست و تمرکز بر روي عرصه تکنيکي و اقتصادي حرفه شان بوده است.

در نتيجه گرچه رژيم سعي در سوء استفاده از آنان را دارد، ولي اين ها بهترين متحدين جنبش دموکراسي خواهي ايران هستند، چه تکنوکراتهاي زمان شاه که امروز بسياري از آنان در خارج از ايران هستند و چه تکنوکراتهاي دوران جمهوري اسلامي که در داخل ايران به فعاليتهاي تکنيکي و حرفه اي مشغولند.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
7 دي 1387
December 27, 2008

* https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/304-Postmodernism.htm
** http://iranayandehnegari.org/sanad_cheshmandaz.asp
*** https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm


متن مقاله مرتبط به زبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/518-technocratsEng.htm


Iranian Technocrats from Shah's Time
http://www.ghandchi.com/518-technocrats-plus.htm

Related Article in Persian:
http://www.ghandchi.com/518-technocrats.htm

For over 29 years the political debate inside Iranian political circles has revolved around the issue of so-called "monarchy" versus republic, and this has wasted so much time and energy of IRI opposition without any tangible results. One may think the Iranian monarchists are another group of Iranian intellectuals, who happen to want to form a monarchy in Iran, just as there are groups of Iranian political intellectuals who want to form a "democratic republic" or a "socialist republic" in Iran. This is a completely erroneous view of reality, but it has become a perception, which is causing a lot of useless debates that have nothing to do with the political reality of Iranian opposition.

A lot of debate about Mossadegh versus the Shah and the historical topic of 28-mordad of 1953 are being *the* theme discussed in many such debates. These discussions are very genuine discussions about the failures of politicians of Iran's monarchy of the time, versus the democratic politicians like Mossadegh, but do they really relate to the aspirations of so-called Iranian "monarchists", who basically are not a group of politicians or political intellectuals for that matter, but are rather a group of *technocrats* of the time of the Shah, who even then, were as much in fear of Shah's Savak, as the democratic political opposition of the Shah.

Yes, they were *not* political intellectuals, albeit the pro-Shah ones, but were and *are* simply the technocrats of the time of the Shah, who shared only the economic and technical aspirations of the Shah's time, and at best tolerated the repressive political system of Shah's monarchy, including its Savak. This is why all the discussions about Mossadegh versus the Shah, or similar discussions about the system of monarchy, really have nothing to do with what these educated people are looking for, when they refer to themselves as the so-called Iranian "monarchists". They were technocrats who were thrown out of the system with Shah's regime falling apart and in fact, they share with the political intellectuals of Iran, the desire for a modern system in Iran.

The truth is that monarchy was a block to prevent these technocrats to unite with the majority of Iranian political intellectuals, who were *politically* striving for a modern system in Iran at the expense of getting arrested and tortured by Shah's Savak, and the elimination of monarchy should have helped the unity of Iranian technocrats with the democratic and modern-minded Iranian political intellectuals, rather than setting these two main sections of Iranian educated people, face each other as adversaries, under the opposite flags of so-called "monarchy" and republic.

Even Prince Reza Pahlavi sees the uselessness of monarchy as a political platform and this is why he does not really campaign for it, and unfortunately the main body of Iranian technocrats of the past regime, still identify their ideals with monarchy, which is far far from the reality of the real monarchy of those years in Iran. The system of monarchy was nothing but a block to the modernist ideals of these technocrats rather than being its symbol..

The Iranian monarchists of the last 20 years are basically *not* a faction of Iranian political intellectuals, alongside the liberal and socialist political intellectuals, although they *are* a very educated group of people, who are basically *non-political* technocrats, who mostly *avoided* politics due to the dictatorial political system of those years in Iran, and their ideals have nothing to do with the repressive political system of monarchy in Iran.

In other words, as far as Iranian *political* intellectuals are concerned, they have all been republican all these years, although some being futurist, democrat, secular, liberal, socialist, religious, or other shades of the political spectrum. Except for a very small handful of Savak functionaries, there is no one asking for *return* of monarchy, which *means* nothing but return of *past* monarchy, because *past* monarchy is the *only* platform for monarchy, since we do not know of any group or family striving for start of a *new* monarchy in Iran.

It is now time to drop the useless discussion of monarchy and start planning a republic that would be *modern* and *secular* before it is too late. It is not to the advantage of Iranian technocrats (aka so-called Iranian "monarchists") to end up in a state like that of Hamid Karzai of Afghnestan, which is another Islamic Republic, albeit a more liberal one. After all these sacrifices, the Iranian technocrats, as well as all the people of Iran, deserve a real secular democracy, a federal democratic republic, rather than another version of an Islamic Republic. We should focus on the constitution of such a republic.

Mossadegh versus the Shah belongs to history. Our challenge today is to form a modern republic, which all our political intellectuals have come to see as our only choice for a long time. We do not have an existing monarchy to look for ways to moderate it thru constitutional reforms. We need a brand new republican constitution for Iran to begin with, a document that can work as the proper roadmap for our future:

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, PublisherIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/June 1, 2008

----------------
This first version of article was written in Feb 2003.

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۷

جبهه ملي آخرين سراب وحدت اپوزيسيون

جبهه ملي آخرين سراب وحدت اپوزيسيون
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/544-JebheLastMirage.htm

در عرض سي سال گذشته اپوزيسيون ايران تلاش هاي بيشماري براي ايجاد تشکيلات متحد جهت پايان دادن به حکومت مذهبي در ايران انجام داده است و اگرچه اين کوشش ها توانسته اند جريان هائي نظير منشور 81، اتحاد جمهوريخواهان، جمهوريخواهان لائيک، و جمع هاي مشابه ديگر را شکل دهند، اما هيچکدام از آنها نتوانسته اند در ميان مردم ريشه کنند و عاقبت هم، در اوج اختلافات دروني، عملاً يا راکد شده و يا از بين رفته اند. همۀ اين جريانات کوشش مي کردند تا، بر محور يک برنامۀ حداقلي، تشکيلات متحدي از اکثريت اپوزيسيون ايران بوجود آورند و آخرين تلاش از اين نوع نيز کوشيد تا محور کار خود را، بجاي يک پلاتفرم حداقلي، تحت نام جبهه ملي ـ که ديدگاه هايش تبلور چنين پلاتفرم حداقلي است ـ مطرح سازد؛ که آن هم در عمل به نتيجه اي نرسيده و بلکه به اختلافات موجود درون خود جبهۀ ملي دامن زده است.
بنظر من، همۀ اين تلاشها سرابي از امکان بوجود آمدن يک تشکيلات متحد بر حول يک برنامه حداقلي بوده که به دلايل مختلف قابل حصول نيست. در واقع، وقتي به کنه اختلافات نگاه شود، ملاحظه خواهد شد که اصلاً حداقل هيچ توافقي براي پيدايش هيچ تشکيلاتي وجود ندارد و استفاده از واژه هائي نظير آزادي، يا مبارزه با تبعيض، هم خود موجب ايجاد سراب ديگري است. مثلاً، عده اي که از نظر آنها تجلي آزادي و مبارزه با تبعيض چيزي نيست جز تجزيۀ ايران، چگونه مي توانند با کساني که به تماميت ارضي ايران اعتقاد دارند و از نظر آنها مصالحه بر روي تماميت ارضي يعني ضديت با آزادي است و حزب و دولت اتنيکي خود اوج تبعيض است در يک تشکيلات جمع آمده و بر سر حداقل هائي توافق کنند؟
به همين شکل در مورد جمهوري و سلطنت، دموکراسي مذهبي و سکولاريسم، و غيره مي شود نمونه هاي گوناگوني را ارائه داد. البته شايد بشود در بخشي از طيف رنگارنگ جنبش سياسي ايران، يعني در ميان احزاب سلطنت طلب و اتنيکي، گروه هاي چپ، دموکرات هاي اسلامي، سازمان هاي مليون جمهوريخواه و گروه هاي آينده نگر، حداقل هائي براي اتحاد يافت و بر مبناي آن بدنبال ايجاد تشکيلات مشترک بود. اما، از نظر من، از جمع خواست هاي حداقلي اين گروه ها نيز ساختن تشکيلات مشترک ممکن نيست و، در يک نگاه واقع گرا، استفاده از مشترکات مزبور مي تواند به انجام فعاليت ها و آکسيون هاي مشترک بر روي موضوعات خاصي نظير فعاليت هاي حقوق بشري يا خواست هاي مدني زنان، کارگران، معلمان، دانشجويان و امثالهم بيانجامد. اما تحقق اين امر نير موکول به وقتي است که اين گروه ها موجوديت يکديگر را برسميت بشناسند تا بتوانند با هم راحت تر کار کنند.
در عين حال، من فکر مي کنم نيروهاي آينده نگر نيز بهتر است سازمان خود را بسازند و بکوشند تا دريابند که با کدام از گروه هاي موجود در طيف سياسي مي توانند فعاليت هاي مختلف و مشترکي داشته باشند.
بهر حال نکته در آن است که هضم اين واقعيت که تلاش براي وحدت بر روي برنامه اي حداقلي، بحاي آنکه توان بيشتر براي جنبش به ارمغان آورد، بيشتر پراکندگي و ضعف ايجاد کرده هنوز روند کامل خود را طي نکرده است و هنوز بسياراني هستند که رمز پيروزي را در ?وحدت? نيروهاي سياسي جستجو مي کنند.
به همين دليل شايد بد نباشد که اندکي در مورد شکست کوشش براي تبديل جبههء ملي ايران به يک چتر فراگير تأمل کنيم. بنظر من، در قدم اول، اقدام کنندگان در اين امر چنين تصور داشته اند که جبهه ملي تشکيلاتي نظير حزب دموکرات امريکا يا نظير جنبش ضد تبعيض امريکا است و، لذا، سعي کرده اند تا با ناديده گرفتن مسئلۀ 28 مرداد، چنان اتحادي را ممکن کنند. اما واقعيت آن است که نه جبهه ملي چنان پديده اي است و نه فراموش کردن 28 مرداد مي تواند جبهه را به نقطۀ وحدت حداقلي اين نيروها تبديل کند. جبههء ملي و مخالفانش هر دو ، ديدگاه هاي خود را بر حوادث و جريانات گذشته استوار کرده اند و صرف نظر کردن از آن گذشته برايشان حکم تغيير ماهيت و تعريف را دارد.
نتيجه آن است که حتي کساني که به موضع آينده نگري رسيده و نيروهاي خود را عملاً در تلاش براي تبديل ?جبهه ملي? به چتري فراگير گسترده بوده اند تنها دشمني کساني را براي خود خريده اند که واقعاً و به حق خط مشي جبهه ملي را در بيش از نيم قرن گذشته دنبال کرده و به آن وفادار مانده اند، و بحث کردن با آنها نيز هيچ ثمري ندارد. بخصوص که اکثريت افراد درگير در جنبش مترقي و روشنفکري ايران در نيم قرن گذشته ?چپ? بودند و نه ?جبهه اي.? اقتضاي زمانه چنين بود که اين عدۀ کثير رو به جنبش سوسياليستي و اردوگاه سوسياليسم آورند، حتي اگر برخي شان به نوکران اجنبي تبديل شده باشند.
اين نکته هم که، از نظر کساني که امروز به نقطۀ نظر آينده نگري رسيده اند، همۀ جريانات کمونيستي گذشته بيراهه بوده، بحثي است که ربطي به موضوع اين مقاله ندارد و، بهر حال، تحليل هائي که بخواهند کل آن جنبش را امري نابهنگام و خارج از زمان تاريخي اش ديده و جبهۀ ملي را بعنوان جريان اصلي مترقي سراسر آن تاريخ ترسيم کنند نيز از يکسو به خود ?جبهه? لطمه مي زنند و، از سوي ديگر، درک تاريخ واقعي جنبش سياسي ايران را ناممکن مي سازند. همين مطلب در مورد بحث سلطنت نيز قابل طرح است.
در واقع، تلاش هائي که مي خواهند تا از جبهه ملي جرياني غير از آنچه اين جبهه در واقعيت خود هست بسازند، اغلب از سوي کساني صورت مي گيرد که به نظرات تازه اي رسيده اند، نه چپ را قبول دارند و نه سلطنت را، و در جستجوي تشکلي فراگير و حاضر و آماده براي تحقق اهداف خود هستند و، در اين رهگذر، به جبهۀ ملي رسيده اند. اما، از آنجا که اين جبهه داراي ماهيت و تعريف و تاريخچۀ معين و تعديل ناپذيري است، مجبور مي شوند که ـ در کمال حسن نيت حتي ـ بکوشند تا از آن يک جريان غير واقعي بسازند و چون نمي توانند، تنها دشمني وابستگان قديمي جبهه را بر مي انگيزند.
کمي بيشتر در مورد ماهيت تاريخي ?جبهۀ ملي ايران? بيانديشيم: پس از آنکه رضا خان طرح جمهوري خود را عوض کرده و به ايجاد سلطنت خود اقدام کرد، براي مليون ايران فوريت کار در آن بود که راه وي بسوي قبضه کردن و کنترل هر سه قوۀ دولت سد شود و سلطنت جديد پهلوي يک سلطنت مشروطه باشد. اين خواست مصدق و همۀ مليون ايران بود و تا پايان هم اينگونه ماند و در سال هاي بعد از رضاشاه نيز مصدق و جبهۀ ملي او خواهان "شاه سلطنت کند و نه حکومت" بودند، و همين خواست بود که به شعار اصلي جبهۀ ملي در بين سال هاي 1328 تا 1357 مبدل شد. حتي در ميان رهبران جبهه ملي، هواداري دکتر فاطمي از جمهوري نه مورد پشتيبابي دکتر مصدق بود و نه جبهه ملي بمثابه يک تشکيلات.
نه جبهۀ ملي و نه اسلامگرايان، هيچ يک جمهوريخواه نبودند، و تا آنجا هم که به سکولاريسم مربوط مي شد، رهبران جبهۀ ملي حتي حق ?وتو? ي پنج مجتهد آمده در قانون اساسي قديم ايران را به چالش نکشيده و هميشه با روحانيت شيعه از نزديک کار مي کردند و ?اسلاميت و ايرانيت? را به عنوان دو رکن اتحاد ايران مي ديدند. حتي، وقتي امثال احمد کسروي به قتل رسيدند، جبهه سکوت اختيار کرد و به همکاري نزديک با روحانيت ادامه داد.
در سال هاي پاياني سلطنت محمد رضا شاه نيز، آيت الله خميني ابتدا از کوشش براي ايجاد ?جمهوري اسلامي? آغاز نکرد، و تنها در مراحل پاياني انقلاب 1357 بود که اين خواست مطرح شد. در آن ميان، اين جبهۀ ملي بود که از درون شکاف برداشت؛ يک بخش آن، برهبري شاهپور بختيار، در کنار سلطنت باقي ماند، و بخش ديگر، در آخرين تلاش ها براي دموکراتيزه کردن کشور، سلطنت را رها کرد و از نقشه خميني براي ايجاد ?جمهوري? آن هم با صفت ?اسلامي? حمايت کرد.
بهر حال، از آغاز جمهوري اسلامي، جبهۀ ملي به يک نيروي جمهوري خواه مبدل شده است اما در اين جمهوري خواهي نيز همان خط مشروط کردن قدرت را دنبال مي کند و در راستاي تعديل جمهوري اسلامي مي کوشد و اين کار را از طريق پشتياني نوسان کننده در بين فراکسيون هاي مختلف جمهوري اسلامي انجام مي دهد؛ و در عمل همگام با فراکسيون هاي اصلاح طلب جمهوري اسلامي شده است. بر اين قيد در ?عمل? تأکيد مي کنم چرا که اگر چه اين جبهه در ادبيات خود از اصطلاح ?جمهوري? استفاده مي کند اما هرگز در عمل به يک نيروي کامل جمهوري خواه، که خواهان پايان دادن به حضور روحانيت شيعه در دولت ايران باشد تبديل نشده است.
حداکثر آنچيزي که جبهۀ ملي عملاً بدنبال آن است يا الغاي مقام ولي فقيه است و يا تبديل ولي فقيه به مقامي نظير شاه مشروطه. اين جبهه هيچگاه حتي براي حذف روحانيت شيعه از قوه قضائيه يا بخش هاي ديگر دولت ايران نظري اعلام نداشته است.
در عين حال، اين جبهه از فدراليسم ايالتي در ايران دفاع نمي کند و در برنامه هاي اقتصادي خود نيز مي خواهد تا 90% اقتصاد ايران را با درآمد نفت سامان دهد، و همچنان از مالکيت دولتي که همواره ستون ديکتاتوري بوده است حمايت مي کند.
بدينسان، بنظر مي رسد که، مگر معجزه اي رخ دهد، جبهۀ ملي همان جبهۀ ملي قديمي است، ريشه کرده در جريانات تاريخي گذشته. و کساني هم که سنت هاي آن را ادامه مي دهند ـ درست همچون چپ ها و سلطنت طلبان ما ـ تغييرناپذيرند و تن به هيچ بازتعريفي نمي دهند. پس، بهتر است همۀ کوشندگان جنبش سياسي ايران اين واقعيت ها را بپذيرند و بجاي آنکه سرابي بسازند که در پايان کار خودشان را نا اميد خواهد کرد، به راه هاي ديگري بيانديشند.
خلاصه کنم: بنظر من، آنهائي که به ديدگاه هاي آينده نگر رسيده اند، بجاي صرف نيروي خود بر روي ايجاد تشکيلاتي با پلاتفرم هاي حداقلي و يا کوشش براي تغيير ماهيت تشکلات موجود و سابقه دار سياسي ايران، بهتر است حزبي آينده نگر با حداکثر پلاتفرم ممکن را بوجود آورند و، در عين حال، با برسميت شناختن همۀ احزاب و سازمان هاي سياسي ديگر، براي اکسيونها مشخص با نيروهاي ديگر همکاري کنند.
از اين ديدگاه که بنگريم، در مي يابيم که هم جبهۀ ملي ايران و هم ديگر نيروهاي ليبرال کشورمان مي توانند در عرصه هاي زيادي با جريانات آينده نگر کار مشترک انجام دهند بي آنکه نيازي به حل شدن همه در يک ?جبهه? وجود داشته باشد.
به اميد ايجاد حزب آينده نگر و انجام آکسيون هاي متحد در جنبش سکولار و دموکراسي خواه ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
27 آبان 1387
Nov 17, 2008


1) لينک سايت بحث هاي پيشين مربوط به حزب آينده نگر:
http://www.geocities.com/futuristparty/


--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهاني دليل شکست مليون در 28 مرداد

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهاني دليل شکست مليون در 28 مرداد
سام قندچي

مليون ايران بخشي از سکولارهاي ايراني هستند که به سيستم اجتماعي-سياسي کشورهاي غربي تمايل دارند و اکثراً هم به ليبراليسم و در درجه دوم هم به سوسيال دموکراسي غربي تعلق خاطر داشته اند ليکن نسبت به آمريکا که در نيم قرن گذشته بعنوان رأس کشورهاي غربي نه تنها از سوي سياستمداران جهان بلکه از سوي فلاسفه ليبرالي نظير کارل پاپر نيز نگريسته ميشده است، نظري نامساعد داشته اند.

در اين نوشتار ميخواهم درباره اشتباه مصدق در رابطه با نيروهاي بين المللي که باعث شکست مليون در 28 مرداد شد يعني آنچه در واقع ريشه همه برخورد هاي بعدي جبهه ملي به آمريکا ميباشد، بحث کنم. آنچه در اين بحث در رابطه با شوروي مطرح خواهم کرد ممکن است به نظر خيلي عجيب برسد، چرا که من نه تنها خود از منقدين اصلي شوروي و جنبش کمونيستي هستم بلکه سالهاست در نوشتارهاي زيادي بويژه در رابطه با برخورد ويرانگر کمونيسم به غرب تحقيقات گوناگون منتشر کرده ام و مشخصاً نيز بتازگي در نوشتار «اميد کاذب به چپ،» (2) نظرم را درباره کوشش هاي جاري براي احياء کمونيسم نگاشته ام. اما آنچه در زير ميخواهم بحث کنم موضوع استراتژي و تاکتيک يک دولت ملي است و نه خصلت شوروي در آن سالها که به اندازه کافي نظرم را در گذشته طرح کرده ام.

به عقيده من دکتر مصدق درک غلطي از استراتژي و تاکتيک سياسي ملي داشت با آنکه بعنوان يک سياستمدار، بويژه در عرصه داخلي ايران، هميشه تأکيدش برروي ملي گرائي بود، و نه ليبراليسم. البته ايکاش که بيشتر در آن سالهاي دموکراسي ناقص بين سالهاي 1320 تا 1332 که حزب توده کاملاً ضد ليبراليسم تبليغ ميکرد، مصدق و يارانش به مردم درباره ليبراليسم گفته بودند، که نگفتند، ولي در اينجا موضوع بحث من اين نقص آنها نيست بلکه موضوع بحث من همان سياست ملي است که تأکيد آنها بود، که بنظر من مليون ايران و مشخصاً دکتر مصدق در رابطه با استراتژي و تاکتيک بين المللي در همان ملي گرائي خود، اشتباه فاحش کردند.

وقتي بعنوان يک دولتمدار، مصدق ميبايست استراتژي و تاکتيک سياسي خود را تعيين کند، مليون به اين بسنده کرده بودند که گوئي دموکراسي هاي غربي به خاطر آنکه با آنان اشتراک در جهان بيني ليبرالي دارند، و از آنجا که آنها و غرب در ديدگاهشان به دنيا نقطه مقابل جهان بيني اردوگاه شوروي بودند، پس همواره متحدين غرب را از شوروي نزديکتر به دولت مصدق تصور ميکردند، و از آنجا که آمريکا بعد از جنگ دوم جهاني در رأس دموکراسي هاي غربي قرار داشت، و بويژه برنامه هاي اقتصادي دولت حزب دموکرات روزولت در طي جنگ، مصدق را به اين درک غلط رسانده بود، که گوئي دولت ها بر مبناي فلسفي برنامه هاي اتحادهاي سياسي خود را ميريزند.

اگر مصدق حتي به تجربه جنگ جهاني دوم که خود وي در اوج آن رويداد تاريخي نه تنها زندگي کرده بود بلکه عهده دار مقامات عالي سياسي بود، توجه کرده بود، ميتوانست ببيند که همين دولت هاي غربي وقتي که لازم بود با روسيه شوروي کمونيست در برابر آلمان هيتلري ضد کمونيست متحد شدند، در صورتيکه از انقلاب اکتبر 1917 غرب بزرگترين دشمن خود را کمونيسم تلقي ميکرد و حتي در زمان جنگ هم از نظر سيستم اقتصادي و فلسفه اجتماعي دشمن اصلي خود را کماکان کمونيسم ميديد و نه فاشيسم هيتلري، و استراتژي مقابله با کمونيسم بعد از سقوط هيتلر نيز دوباره تا پايان جنگ سرد استراتژي اصلي غرب بود، ولي در برهه اي از زمان، يعني در زمان جنگ دوم جهاني، غرب با بزرگترين سمبل ضد غرب، يعني کمونيسم استاليني متحد شد و اين ميتوانست براي مليون ايران درس آموز باشد، ولي به غير از دکتر فاطمي، براي آنان درس آموز نبود.

بعد از روي کار آمدن قوام السلطنه و بازگشت مصدق به قدرت، يعني بعد از تحميل دولت مصدق به محمد رضا شاه توسط جنبش 30 تير، آشکار بود که مصدق در حال مقابله رو در روي با نيروهاي سياسي اي در ايران قرار گرفته است که بسيار بيش از وي طي ساليان متمادي به غرب نزديک بودند. کافي بود مصدق به موفقيت قوام السطنه در جريان خاموش کردن خيزش فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در سال 1324 يعني کمي بعد از پايان جنگ دوم جهاني تأملي ميکرد که نشان ميداد که نه تنها پشتيباني غرب را قوام السلطنه کاملاً با خود داشت بلکه توانست شوروي را نيز خنثي نگهدارد و به ان شکل حزب توده را نيز خنثي نگهداشت و حتي در داخل ايران، قوام السطنه توانسته بود همراهي مصدق و مليون ايران را نيز در حمله ارتش و سرکوب تجزيه طلبان آذربايجان و کردستان تأمين کند. مصدق که اين تجربه تاريخي را ميدانست بايستي بخوبي ميدانست که در روياروئي با شاه و قوام السطنه، آنهم در زمان ترومن و آيزنهاور، بايستي حمايت غرب از آنها را انتظار داشته باشد، و نه حمايت آنان از مليون، يعني صف بندي اي که حتي در زمان روزولت نيز واقعيت اتحادهاي اصلي دولت هاي غربي با ايران بود. صف بندي هائي که از همان شهريور 1320 شکل گرفته بود و با شکست آلمان تقويت هم شده بود و فقط توده اي ها و مليون ايران خارج از آن قرار داشتند، مضافاً آنکه در مواردي نظير وقايع آذربايجان و کردستان، نه تنها توده اي ها خنثي نگه داشته شدند بلکه مليون همراه قوام السلطنه شدند.

در نتيجه يا مصدق نميبايست به روياروئي با شاه ميرفت و يا اگر ميخواست که برود بايستي ميدانست که متحدش شوروي بود و نه هيچ کشور غربي. اما مصدق از سوئي روياروئي با دربار و قوام السطنه را برگزيد، و در همان حال بجاي بدست اوردن همکاري شوروي، تا توانست به شوروي حمله کرد که نشان ميدهد درک درستي از استراتژي و تاکتيک هاي بين المللي نداشت.

مثالي بزنم. در زمان انقلاب فرانسه اساساً دولت نوپاي مدرنيست آمريکا بي طرف ماند با اينکه از نظر ايدئولوژيک جفرسون طرفدار انقلابيون فرانسه بود. اندکي ديرتر در زمان جنگ فرانسه و بريتانيا، زمانهائي آمريکا با بريتانيا متحد شد، يعني با همان بريتانيائي که با آن در جنگ استقلال جنگيده بود. در دوران مديسون دوباره روابط با بريتانيا بجائي رسيد که بريتانيا به آمريکا حمله کرد و کاخ سفيد را آتش زد و مديسون مجبور به فرار از کاخ سفيد شد. اما بازهم هم بعد ها تا به امروز دوباره مناسبات بر مبناي نياز آمريکا و بريتانيا برقرار شده است بدون تلاش براي گرفتن عذرخواهي از بريتانيا و بالعکس. هم آمريکا و هم بريتانيا آگاه هستند که بر مبناي استراتژي و تاکتيکهاي مختلف زمانهائي در کنار هم و زمانهائي در مقابل هم بوده اند در صورتيکه چبهه ملي هنوز به موضوع پنجاه سال پيش 28 مرداد نه بعنوان موضوعي تاريخي براي درس گرفتن بلکه بعنوان مسأله اي که گويا با عذر خواهي آمريکا يا سلطنت طلبان قرار است حل شود نگاه ميکند و اينها همه از درک اشتباه مليون ايران درباره متحدين بين المللي ناشي ميشود که در سطور زير بيشتر بحث خواهم کرد.

منظورم اين است که مناسبات کشورهاي غربي حتي آنها که ليبراليسم را قبول داشتند به اين معني نبوده که روابط سياسي و نظامي مستقيماً از فلسفه اجتماعي حاصل شده باشد. حتي همان زمان انقلاب آمريکا، متحد انقلابيوني نظير جفرسون در برابر دولت انگليس، دولت فرانسه فئودالي استبدادي بود که نسبت به دولت انگليس آن زمان که از نظر تفکر اجتماعي و سياسي ليبراليسم را پذيرفته بود، ارتجاعي بود، و در واقع چهارده سال بعد از زمان انقلاب آمريکا، همان دولت فرانسه اي که متحد انقلابيون آمريکا نظير جفرسون بود، توسط انقلاب کبير فرانسه سرنگون شد. همه اين رويدادها نشان ميدهد که استراتژي و تاکتيک بين المللي يک دولت ملي را نبايد بر مبناي ديدگاه فلسفي دولت هاي ديگر تعيين کرد.

منظورم اين است که استراتژي و تاکتيک سياسي براي مصدق بعنوان يک زمامدار کشور روشن نبود و فکر ميکرد که صف بندي هاي سياسي و نظامي جهان بر مبناي ايده آلهاي فلسفي شکل ميگيرند. اين اشتباه بويژه زماني که وي در روياروئي با شاه و قوام السلطنه قرار گرفت، برايش به قيمت کلاني تمام شد. ممکن است از خود سؤال کنيم که اگر وي با شوروي متحد شده بود، نتيجه چه ميشد؟ آيا ايران نيز مانند بسياري از کشورهاي ديگر به يکي از اقمار شوروي تبديل نميشد؟ در واقع اگر مصدق ميخواست خط مشي اي که دکتر فاطمي طرح ميکرد را برگزيند، يعني برنامه جمهوري را پيش بگذارد، ميبايست با حزب توده و شوروي متحد ميشد. دکتر فاطمي نه عامل شوروي بود و نه علاقه اي به سيستم شوروي داشت ولي آينده ايران را در پايان دادن به سلطنت و ايجاد جمهوري ميديد و به همين علت هم برايش هم رودرروئي با دستگاه سلطنت و هم اتحاد با شوروي روشن بود. چرا که ميدانست مقابله با دستکاه سلطنت يعني روياروئي با آمريکا.

اگر براي مصدق مهمتر بود که ايران به هيچوجه در معرض خطر قمر شوروي شدن قرار نگيرد، در آنصورت نبايستي به هيچ قميتي اجازه ميداد که به روياروئي با شاه کشيده شود و بايستي مشترکاً با شاه در نزديکي با آمريکا برنامه ميريخت نه آنکه به اين تخيل برسد که آمريکا وي را به شاه ترجيح خواهد داد. به هر حال اينها دو راهي بود که شانس موفقيت داشتند يعني يا همراهي با شاه و امريکا و يا اتحاد با حزب توده و شوروي، ولي راهي که مصدق برگزيد نه اين بود و نه آن، و از نظر استراتژي و تاکتيک هاي بين المللي تخيلي بود، و نميتوانست جز شکست نتيجه ديگري داشته باشد، چرا که متحد خود را نيروئي ارزيابي کرده بود که در آن روياروئي که برگزيده بود، يعني روياروئي با شاه، متحد شاه بود و نه وي. همه زمينه هاي تاريخي همه آن دوازده سال بعد از شهريور 1320 نشان ميداد که آمريکا نميتوانست در زمان چنان روياروئي با دستگاه سلطنت، متحد مصدق باشد. اين اشتباه مصدق بود و بخاطر استراتژي تخيلي در 28 مرداد شکست خورد، و نيم قرن است که مليون ايران همه را سرزنش کرده اند جز خود مصدق. مثل اين است که آمريکائي ها هنوز بعد از 200 سال بنشينند و هر روز بريتانيا را بخاطر آتش زدن کاخ سفيد در زمان مديسون سرزنش کنند. صف بندي هاي سياسي يک روزه شکل نميگيرند و برخورد مليون ايران، هم به سلطنت و هم به حزب توده، هم به آمريکا و هم به شوروي، تخيلي بود.

خود کشي يک نيروي سياسي چيزي نيست که به آن افتخار کنيم. در واقع امثال جفرسون که با دولت مرتجع فئودالي فرانسه متحد شدند و در انقلابشان پيروز شدند و در برنامه آزادي و ساختن جامعه مدرن در آمريکا موفق گشتند سرمشق استراتژي و تاکتيک درست بين المللي يک نيروي آزاديخواه هستند در درک متحدين و مخالفين خود است. جنبش سياسي ايران امروز نيز بايستي از تجربه 28 مرداد ياد بگيرد و قبل از آنکه به شکست ديگري برسد به روشني همه اين موضوعات راجع به صف بندي هاي بين المللي و نيروهاي سياسي داخلي ايران را بحث کند نه آنکه مسأله صف بندي هاي بين المللي را تابو ببيند و از آن حرفي نزند و دست آخر خود بازنده شود و پنجاه سال ديگر کارش اين باشد که از ديگران بخواهد براي 28 مرداد معذرت بخواهند گوئي اين دردي را دوا ميکند. آن نيروهائي که برنده 28 مرداد شدند آنزمان درست صف بندي هاي متحدين بين المللي خود را درک کردند و حتي فهميدند که چگونه شوروي را هم خنثي نگهدارند و مصدق بود که واقعيت را نديده و تخيلات خود را بجاي ارزيابي دنياي واقعي نشاند و نوعي عمل کرد که جز شکست نميتوانست حاصل ديگري داشته باشد. ديگر وقت آن است که تابو بحث درباره نوع کار با غرب را به دور بريزيم و همانگونه که فرانسه و بريتانيا و امريکا با هم کار ميکنند عمل کنيم نه آنکه نظيرعده اي هميشه فکر کنيم بريتانيا هميشه دشمن است و عده ديگري فکر کننند آمريکا هميشه دشمن است و عده اي ديگري روسيه را هميشه دشمن خود به پندارند. (3)

با وجود آنکه استقلال طلبي مصدق هميشه سرمشقي براي همه ازاديخواهان ايران بوده و خواهد بود و واقعاً انديشه مستقل را مردم و روشنفکران ايران مديون آن شخصيت بزرگ تاريخ ايران هستند ولي بهتر است 50 سال ديگر خود را به اين بحث هاي غلط درباره 28 مرداد مشغول نکنيم که گوئي مسأله اي اخلاقي بين آمريکا و ايران است. روابط بين خود آمريکا و فرانسه و بريتانيا و آلمان و ديگران را همانطور که ذکر کردم در طي تاريخ همينطور بوده است و اگر ايران ميخواهد بخشي از دنياي مدرن شود بايستي اين واقعيت را آويزه گوش خود کنيم که کشورهاي مدرن استراتژي و تاکتيک هاي سياسي و اتحادهاي خود را بر مبناي منافع خود ميريزند و نه بر مبناي فلسفه سياسي شان و اين کارشان هم اقدامي غير اخلاقي نيست. هر چه روشن تر اين واقعيت را ببينيم در آينده تصميمات واقع بينانه تري اتخاذ خواهيم کرد و نه آنکه مثل برخي رهبران جبهه ملي در نيم قرن گذشته وقت نسلي را با اين تصورات که گويا همه غرب با ما با 28 مرداد دشمني کرد و شوروي استالين هم با ندادن طلاها به دولت مصدق. نيم قرن اين حرف هاي بي ارزش بس است و امروزه تاريخ نگاري در ميان ايرانيان مانند همه علوم ديگر بيشتر و بيشتر تخصصي ميشود و فقط يک عده دايناسور هاي گذشته جنبش سياسي هنوز وقت جنبش ما را با اين حرف ها تلف ميکنند.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
14 آذر 1387
Dec 4, 2008

پانويس:
1. https://newsecul.ipower.com/Nooriala/112108-EN-America.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/441-OmidKazeb.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/346-West-plus.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html