چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۲

آينده نگری يعنی شراب نو را در مشک کهنه نميريزند


آينده نگری يعنی شراب نو را در مشک کهنه نميريزند
سام قندچی
 
 
دوستم جک لی (1) که نوزده سال پيش فوت کرد هميشه اين عبارت عيسی مسيح را يادآور می شد که "شراب نو را در مشک کهنه نميريزند" (2). جک در خانواده ای مسيحی در چين متولد شده بود و نامزدش در انقلاب آن کشور در سال 1949 کشته شد. او بعد از انقلاب بهمراه پدرو مادر و بقيه خانواده به هنگ کنگ و سپس به بريتانيا و بالاخره  آمريکا مهاجرت کرد؛ تغيير مذهب داد و بودايی شد، اما از آموزه های اخلاقی همه مذاهب از جمله مسيحيت و مکاتيب مختلف فلسفی بهره می جست.  از بنيانگذاران تشکيلات فراسوی جنگ در پالو آلتو کاليفرنيا بود که در سالهای 1980 برای پايان دادن به جنگ سرد فعاليت چشمگيری به انجام رساند (3). جک در تدوين نوشتار "يک ديدگاه  آينده نگر" در سال 1989 با اينجانب همکاري داشت (4).

ممکن است به غلط برداشت شود که عيسی مسيح با آوردن مثال "شراب نو را در مشک کهنه نميريزند" می خواهد به شکلی مشک کهنه را مورد تحقير قرار دهد. اما خود وی همواره آيينی را که نمايندگی می کرد ادامه مذهب يهود می دانست و هيچگاه قصد تخطئه آن مشک کهنه را نداشت. وقتی می گفت که ريختن شراب نو در مشک کهنه باعث پاره شدن مشک کهنه می شود منظورش اين است که هم شراب نو تلف می شود و هم مشک کهنه. به عبارت ديگر مشک کهنه جای خود را دارد و برای برخی هم کماکان قابل استفاده اما جايی مناسب برای ريختن شراب نو نيست.
 
وقتی به جنبش سياسی ايران در 30 و چند سال گذشته نظری بيافکنيم اکثريت شرکت کنندگان در اين حرکت به نظرات نوينی رسيده اند هرچند در گذشته به جريانات مختلفی تعلق داشته اند. ممکن است برخی در گذشته بخشی از دستگاه سلطنت بوده اند. بهترين مثال هم شادروان داريوش همايون بود که گرچه در قبل از انقلاب از ارکان رژيم محمد رضا شاه بود اما بعد از انقلاب به نظرات تازه ای رسيده بود (5). يا در همين جنبش سبز در سال 1388 ميرحسين موسوی و مهدی کروبی به نظرات تازه در عرصه دموکراسی رسيدند گرچه در گذشته از ارکان رژيم خمينی بودند. يا امروز شخص محمود احمدی نژاد که در سال 1388 سرکوب کننده اصلی جنبش سبز بود اکنون به مخالف جدی دخالت روحانيت در شئون مختلف زندگی سياسی ايران تبديل شده است.
 
اگر از نظر مخالفين همه اين افراد بايد در قالب هايی که در گذشته بوده اند باقی بمانند در واقع شراب نو را در مشک های کهنه ريخته ايم.
 
ممکن است گفته شود که دقيقا در هر سه مثال بالا يعنی چه مرحوم داريوش همايون بعنوان پادشاهی خواه و چه ميرحسين موسوی و مهدی کروبی بعنوان اصلاح طلبان اسلامی که خواستار رجعت به "عصر طلايی" خمينی هستند و چه محمود احمدی نژاد بعنوان يک اصولگرا، اين خود آنها هستند که در مشکهای کهنه باقی مانده اند. اين حرف درست است و دقيقا حق هر کسی است که در مذهب يا مکتب کهنه خود باقی بماند. يعنی از نظر عيسی مسيح اين امر مسأله ای نيست که کسی همچنان بخواهد در مذهب يهود باقی بماند. مسأله اين بود که اگر کسی مايل است که نظرات تازه را بپذيرد نبايد راه او را از شرکت در تشکيلات تازه سد کرد و فکر کرد که چنان باز کردن راه، خيانتی به راه نو است. اتفاقا مثال عيسی مسيح حکايت از اين دارد که نظرات جديد وقتی تازگی می آورند و حيات بخش می شوند که به آنهائی که در راه کهنه بودند فرصت تعلق به راه تازه داده شود تا آنان هم مشکهای نويی شوند برای شراب نو هرچند پيشتر مشکهای کهنه ای بودند برای شرابی کهنه.
 
در نتيجه اگر با برنامه ای نظير برنامه حزب آينده نگر در ايران تشکيلاتی ساخته می شود نبايد مثلا فکر کرد که هدف اصلی مبارزه با اصلاح طلبان يا نيروهای سياسی ديگر است بلکه بايد مقصود آن باشد که  نيروهای مختلف آزادند به حيات خود ادامه دهند اما کسانيکه قبلا با هر نيروئی بوده اند اگر دوست دارند در تشکيلات تازه آينده نگر فعال شوند، پذيرفته شوند. هدف تشکيلات هم ساختن ايران بر مبنای پلاتفرم حزبی است که مرکب از انسانهايی خواهد بود که با هر پيشينه فکری، امروز برنامه حزب آينده نگر را قبول دارند ومی خواهند برای تحقق آن تلاش کنند؛ و هيچ دليلی هم ندارد که چنين حزبی علنی نباشد (6).

به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هشتم فروردين ماه 1392
March 28, 2013
 
پانويس:

1. جک لی-جنگل فراموش شده!

2. مثال وصله کردن لباس تازه و مشک تازه
http://www.feyz.org/clientimages/35361/new%20garment,%20new%20wineskin.htm


4. يک ديدگاه آينده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

5. تسليت به خانواده و دوستان داريوش همايون
6. پلاتفرم حزب آينده نگر
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

چهارشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۹۱

اطلاعیه سام قندچی در تکذیب مقاله "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند"

اطلاعيه زير يکماه پيش منتشر شد اما پس از آن تاريخ سايتهای ديگری که بنظر می آيد آنها هم مرتبط با جرياناتی در جمهوری اسلامی ايران هستند اين مقاله جعلی "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند" را بنام اينجانب در اينترنت درج کرده اند. تجديد چاپ اين اطلاعيه برای رفع هرگونه سوء تفاهم است.
 
اطلاعیه سام قندچی در تکذیب مقاله "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند"

سايتی با آدرس ma-hastim.com و چند سايت ديگر که بنظر می رسد از سايتهای جمهوری اسلامی هستند  مقاله ای را تحت عنوان "آئین بهاییت در تقابل با مبانی حقوق بشری+ سند" در آدرس زير بنام اينجانب درج کرده اند:


هيچ بخش اين مقاله از نوشته های من نيست و کاملا جعلی است.  اين اولين بار نيست که مقاله ای جعلی بنام اينجانب در سايتهای اينترنتی چاپ می شود و متأسفانه شخصا يا مطلع نمی شوم و يا فرصت آن نيست که همه اين موارد جعليات را تکذيب کنم.
 
برای مقالات يا کتابهايم محدوديت کپی رايت وجود ندارد و هر سايتی می تواند در کليت نوشته هايم را منتشر کند اما لازم است لينک مرجع را به آرشيو سايت اينجانب مشخص کنند تا درست بودن آن مشخص شود.
 
در گذشته نيز عده ای از هواداران جمهوری اسلامی، برخی سلطنت طلبان افراطی و ديگران مقالات جعلی بنام اينجانب در سايتهای مختلف اينترنتی درج کرده اند. در هر صورت از خوانندگان گرامی خواهش می کنم برای اطمينان از صحت نوشتارهايی که در سايتهای ديگر درج و به اين حقير نسبت داده می شود به آرشيو نوشته هايم و يا به بلاگهای ايرانسکوپ و آينده نگر در آدرس های زير مراجعه کنند:


با سپاس،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
چهاردهم فوريه 1391
February 2, 2013

iran#

سنت بد پيام های نوروزی


سنت بد پيام های نوروزی
سام قندچی
در زمان شاه وقتی مردم می خواستند به سينما بروند مجبور بودند به سرود شاهنشاهی گوش دهند و بايستند قبل از آنکه بتوانند فيلم مورد علاقه خود را تماشا کنند. موقع سال تحويل نيز مجبور بودند پيام نوروزی شاه را گوش کنند تا بعد بتوانند از برنامه های تفريحی تلويزيونی لذت ببرند.  حالا دوباره اين سنت های بد احيا شده است تا آنجا که ديگر آقای اوباما هم پيام نوروزی می فرستد و برخی تلويزيونهای فارسی زبان که برنامه تفريحی دارند نيز اول آن پيام را پخش می کنند و بعد پخش برنامه های نوروزی خود را شروع  میکنند. آقای اوباما برای سال نو ميلادی فقط يک تبريک کوتاه به مردم آمريکا می گويد مثل هر شهروند آمريکايی و در ماه فوريه است که در موعد تعيين شده برای سخنرانی وضعيت کل کشور، نظر خود را در مورد اوضاع کشور با مردم در ميان می گذارد اما در مورد ايران از ما ايرانيان که اين سنت های بد را تجديد حيات می کنيم ياد گرفته است.

رهبران سياسی ايران يا آنها که فکر می کنند رهبر هستند نيز پيام نوروزی ميفرستند يعنی اگر فردا اينها بقدرت رسيدند بايد در تلويزيون به پيام آنها گوش داد پيش از آنکه برنامه تفريحی نوروزی را بشود تماشا کرد. ايکاش همانگونه که سنت های خوب را در سالگرد نوروز تجديد حيات می کنيم از اين سنت های بد هم دست برداريم. آن رهبرانی هم که علاقه دارند در موقعيتی تاريخی نظرات سياسی و فکری خود را برای کشور با مردم در ميان بگذارند می توانند لطف کنند و اينکار را يا در روز معينی نظير سالگرد مشروطيت انجام دهند يا هر وقت دوست دارند مقاله بنويسند يا سخنرانی کنند و از عيد نوروز سوء استفاده نکنند.


سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
اول فروردين 1392
March 20, 2013

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۱

وصيّت نامه خامنه ای و داستان رژيم سلطانی

وصيّت نامه خامنه ای و داستان رژيم سلطانی


پيش از هر بحثی لازم ميدانم اشاره کنم که هدفم از پرداختن به اين گفتمان ابداً بي ارزش کردن زحمات کساني نيست که نظريه پردازان اصلي تئوری سلطانيسم در جنبش سياسي ايران هستند و مشخصاً لازم ميدانم آقای اکبر گنجی و آقاي سعيد حجاريان را ذکر کنم که بخاطر درافتادن با جمهوری اسلامی سختی های زيادی متحمل شدند هنگاميکه رژيمی که قبلاً جزئي از آن بودند هنوز برسر کار است و ميتوانستند زندگی آسوده ای داشته باشند. آقای سعيد حجاريان هنگام بازداشت و در بيدادگاه رژيم مجبور به پس گرفتن نظراتش در اين زمينه شد ولي اين موضوع ذره اي در موافقت يا نقد من با نظرات ايشان اثری ندارد و احترامم نيز براي زحمات ايشان براي جنبش دموکراسي خواهي ايران در اين سالها به جای خود است. همچنين بويژه در ارتباط با جنبش اخير که در پی انتخابات 22 خرداد ماه شعله ور شد، آقاي اکبر گنجي در خارج کشور شايد بيش از هر فرد ديگری براي حمايت از جنبش در داخل ايران فعاليت نمودند و در واقع از روزي که به خارج آمده اند از همه آنها که سالهاست در خارج هستند بيشتر فعاليت نموده اند. درست است که نقد نظري به نوانديشان ديني و از جمله به ايشان دارم و نيز درست است که هنوز از اينکه ايشان به خاطر پاسخ ندادن به سؤالات اپوزيسيون در رابطه با آنچه در سالهاي کارشان در جمهوري اسلامي روشن نيست، انتقاد دارم، ولي جدا از اختلاف نظرها و تفاوت در شيوه هاي کار، احترام ايشان براي زحماتشان براي جنبش دموکراسي خواهي ايران محفوظ است و شايسته احترام.

اما جدا از همه موضوعات فردي چرا اين بحث سلطانيسم از نظر من مهم است؟
پاسخ در يک کلمه است. تصور ايران بعنوان رژيم سلطانی باعث ميشود سطح انتظار ما از مردم ايران پائين بيايد و روحيات روستائيان را در جامعه ايران تعيين کننده ببينيم و شايد نوانديشان دينی هم ناخود آگاه سطح انتظار خود را به نوانديشی دينی پائين آورده اند وقتي بسياري از آنها از نوشته هايشان معلوم است که افق انديشه شان فراتر از حصاری است که به دور خود کشيده اند. البته درباره اين دومی يعني اينکه *شخصاً* عمق انديشه شان چيست به من ربطي ندارد که کنکاش کنم، نه روانشناس هستم و نه اگر بودم هم وقتی کسی برای روانکاوی رجوع نکرده است دادن تحليلهای روانشناسانه از ديگران، کار آدم های بيکار است و نه روانشناسان واقعی، که بدون درخواست هيچ نظری درباره شخصی نميدهند. در نتيجه اين دوستان آنچه خود درباره اعتقاداتشان ميگويند برايم نظر آنها است و در پی تحليل فردي از عمق انديشه آنها نيستم. به عبارت ديگر موضوع بحثم تئوری رژيم سلطانی است و نه افراد معين.
دوباره لازم است يادآوري کنم دوستان نوانديش مذهبي از اصطلاح سلطانيسم براي توصيف جمهوری اسلامی ايران استفاده ميکنند و هيچگاه نميگويند رژيم خلافت. در واقع کاربرد خود لغت سلطانيسم بجای خلافت اين معنا را نهفته دارد که رژيم از نظر اين دوستان *سکولار* است. اينکه اين دوستان نظير آقای سروش سکولاريسم را درست درک نکرده اند و به همين علت رژيم کنونی را سلطانيسم که عبارتی سکولار است خطاب ميکنند، و نه خلافت که رژيم مذهبي تلقی ميشود، به دليل درک غلط اين دوستان از سکولاريسم است. اما در اينجا به موضوع درک اين دوستان از سکولاريسم و اختلافشان با سکولارها نمی پردازم، موضوعی که در گذشته مفصل در رابطه با اين دوستان بحث کرده ام (1).
امروزه بسياری در جنبش بين المللي حتی دولت آقای پوتين و مدودف را نيز سلطانيسم خطاب ميکنند و بويژه دست چين کردن آقای مدودف توسط پوتين را منطبق بر تعريف استفاده از نوچه ها و نزديکان در نظريه سلطانيسم ماکس وبر ميدانند. اما همه اين بحث ها درک بهتری از روسيه کنونی نميدهد. وقتی وبر از رژيم هائي نظير دولت عثماني در اواخر قرن نوزدهم صحبت ميکند واقعاً رژيمیدر جنوب اروپا را نگاه ميکند که همزمان با رشد کشورهای سرمايه داری بريتانيا و فرانسه هنوز در توليد ماقبل سرمايه داري که نامش را فئوداليسم يا هرچه ديگر بگذاريم دست و پا ميزد. اما کاربرد نظريه سلطانيسم در مورد اروپای شرقي در سالهاي اوج قدرت شوروي هيچ مسأله جديدي را حل نکرد همانطور که تئوري مشابه آن که نظريه شيوه توليد آسيائي در ميان کساني مانند وارگا بود گرهي را نگشود و دست آخر هم تحول کشورهاي اروپاي شرقي تحولي شهری بود که تفاوت چندانی هم با تحول بقيه اروپا نداشت گرچه بخاطر سايه ديکتاتوري کمونيسم شوروي براين کشورها سالها تحول مدرن اين کشورها به تعويق اقتاد، اما بازهم اصل رشد آنها در همان زمان امپراطوري شوروي، همان تحول شهري و صنعتي و حتي فراصنعتي بود، و بحث هائي که نوعی شبه فتوداليسم را عنصر تعيين کننده در اين کشورها ميديد شکست خورد و به جايی نرسيد و نقشی هم در تحولات ايفا نکرد.
درست است که در بخش اعظم چين تئوريهائي که آن کشور را شبه فئودالی ميديد در قبل از انقلاب آن کشور درست از آب درآمد اما در اکثر کشورهای اروپائي و ايران خودمان اين نظرات غلط از آب درآمده است. در ايران نه تنها انقلاب بهمن ماه بلکه انقلاب مشروطيت نيز بيان تحول شهری بودند. درست است که رژيم اسلامی سعي فراوان کرده است که ايران را از نظر فکري به ماقبل مشروطه ببرد ولي تلاش براي عقب بردن، با پيروزي در آن، خيلي فاصله دارد. هنوز ايران نسبت به کشورهائي نظير عربستان که به غرب خيلی هم نزديک هم هستند، در عرصه هائي مثل رانندگي زنان فرسنگ ها مدرن تر است تا چه رسد به عرصه هاي اقتصادي که اقتصاد صنعتي و فراصنعتي هم در آن رشد کرده است. يعني همانقدر که کاربرد سلطانيسم درباره روسيه امروز بي معني است درمورد ايران هم همينطور است. حتي روسيه سال 1905 هم به تحليل خود لنين رشد سرمايه داري داشت و ابداً حتی با چين 30 سال بعد از آن تاريخ قابل مقايسه نبود. منظورم اين است که آنچه درباره عثماني يا چين در نظرات وبر درست طرح شده است اصلاً در رابطه با ايران يا روسيه امروز بي معني است و اين بحث ها در جنبش فکری ما اتلاف وقت است همانطور که زمانی بحث های شبه فئوداليسم و شيوه توليد آسيائی سالها وقت جنبش سياسی ايران را تلف کرد.
حال ممکن است گفته شود که گر رژيم ولايت فقيه در ايران يک نوع سلطنت سلطاني يا خلافت نيست، پس چيست؟ چون نه به سلطنت مشروطه انگلستان شباهتي دارد و نه به جمهوري هاي دموکراتيکی نظير فرانسه. پاسخ اين است که در اروپاي مدرن دولت ها اگر سلطنتي ماندند يا با مشروطه شدن، دموکراتيک شدند، و يا بندرت توانستند چند صباحي سلطنت مطلقه را ادامه دهند و آنها هم که جمهوري شدند يا دموکراتيک شدند و يا در مقاطع معيني نيز نظير يونان و اسپانيا سالها بعد از شکست فاشيسم بازهم در آنها ديکتاتوري ادامه يافت و در 30 سال گذشته در آنها نيز، يکي بعد از ديگري، ديکتاتوري ها جاي خود را به دموکراسي داده اند، در اسپانيا به شکل سلطنت مشروطه و در يونان به شکل جمهوري پارلماني. البته در طول مدرنيسم اروپا، فاشيسم نازي و يا استبداد کمونيستي نيز وجود داشته است. حتی دولت های دوران گذار از قرون وسطی به عصر مدرن در اروپا نيز برخی ملوک الطوايفی بودند مثل ايتاليا، اما دولت هاي اشرافي به ندرت وجود داشته است و فقط در کشورهاي کوچکی نظير موناکو هنوز وجود دارند، و رژيم هاي اليگارشي که آنها هم از انواع اصلی دولت های اقليت در يونان و روم باستان به شمار ميرفتند، اما با دولت اشرافيت فرق داشتند، در اروپاي مدرن اساساً وجود نداشته است.
اگر بخواهيم شکل ويژه سيستم سياسي ايران را در زمان جمهوري اسلامي با يکي از مدلهاي موجود در غرب مقايسه کنيم شايد اليگارشي بيش از هر مدلي درست بنظر آيد. همانطور که ذکر شد حتي در اروپاي ماقبل مدرن، در قرون وسطي هم از اليگارشي خبري نبود گرچه در نقاط زيادی سيستم ملوک الطوايفي يک واقعيت بود. شايد اگر جمهوري اسلامي بعد از مشروطيت در ايران شکل گرفته بود نتيجه اش نوعي سيستم ملوک الطوايفي ميشد ولي تقويت بسيار زياد دولت متمرکز هم در عرصه سياسی و هم در عرصه اقتصادي در طول سلطنت پهلوي باعث شده است که جمهوري اسلامي گرچه با رهبري بسيار تمرکز ناپذير روحانيت شروع شد ولي قوام متمرکز خود را از دست نداد، نه چون سلطاني است، بلکه بالعکس، چون اقتصادش بسيار از فئوداليسم و تيول داری فاصله دارد و هر تشبيهي به عثماني و چين قبل از انقلاب بي معني است.
در نتيجه بنظر من جمهوري اسلامي شکلي از حکومت اليگارشی را که در تاريخ يونان و روم باستان وجود داشته است را خلق کرده است. در يونان و روم باستان رژيم هاي اينگونه در زمانهای مختلف به وفور يافت ميشده است در يونان و روم سيستم دولت محدود به دموکراسي و ديکتاتوري يا سلطنت مطلفه نبوده است و به همين علت هم ارسطو از اليگارشی بمثابه يکی از اشکال اصلي حکومت گری سخن ميگويد در صورتيکه صاحب نظران علم سياست در دوران مدرن حرفی از آن نميزنند. منظورم از اليگارشی حکومت اشرافيت نيست، بلکه مشخصاً گروه بندي هاي حکومتگر است که بر مبنای خانواده و موقعيت اقتصادی يا جايگاه افراد در دستگاه نظامی و دولتی شکل ميگيرد. هزار فاميلي که لزوماً اشرافيت نيستند. نه تنها اليگارشی با حکومت اشرافيت فرق دارد با دموکراسي هم از زمين تا آسمان فرق دارد. در دموکراسی هر انسانی مساوی ديگری از نظر سياسی فرض ميشود در صورتيکه در اليگارشی تعداد معدودی از مردم از حقوق مساوی از نظر سياسی برخوردارند و به همين علت حکومت يک اقليت است که به عنوان حکومتگران پذيرفته شده اند شايد اصطلاح خودي هاي رژيم جمهوري اسلامي اينگونه بشود بهتر تعريف شود.
گالبريت در کتاب خود تحت عنوان "آناتومی قدرت،" نظريه وِبِر که قدرت را بمعني اِعمال اراده خود بر رفتار ديگران تعريف ميکند، ذکر کرده است. وی همچنين سه ابزار قدرت را اعمال زور، پاداش اقتصادی، و چيزی شبيه نفوذ فکری می بيند. در گذشته مفصلاً درمورد نظريه گالبريت و نقطه نظراتم درباره آن
نوشته ام اما اينجا فقط هدفم روشن کردن اين نکته است که در ايران اصل بحث اصلاً دولت سلطاني وبر نيست. در ايران بعد از انقلاب 57 روحانيت و بازار اهميت بسيار بالائي يافتند. در 30 سال گذشته مرتب از اهميت هردو آنها کاسته شده است و از نظر اقتصادي کسانيکه با سرمايه گذاري هاي جديد مرتبط هستند يعني ثروت نو، اهميت بازار را پشت سر گذاشته اند. در پايان دوران شاه نيز بازار بيشتر در اپوزيسيون مطرح بود تا در نقش اقتصاد واقعی کشور. روحانيت نيز نسبت به 30 سال پيش لطمات جدي ديده است. به همين علت اگر در سال 1360 هنگام بيرون انداختن مجاهدين خلق و بني صدر از قدرت، اتحاد روحانيت و بازار اهميت کليدي داشت امروز چنين نيست. اگر در آنزمان هاشمي رفسنجاني با داشتن حمايت روحانيت و بازار توانست نقش عمده در متحد کردن قدرت بازي کند و حتي بعد از مرگ خميني، جمهوری اسلامي را يک پارچه نگهدارد، امروز کسانيکه چنين نقشی را ميخواهند ايفا کند مجبورند راه ديگری بروند که در پائين به آن می پردازم.
البته کساني نظير آقاي مصباح يزدي و احمدی نژاد در پي ايجاد رژيم مهدويت جهاني هستند که شايد آقاي مجتبي خامنه اي را هم در نقش ولي فقيه بعد از آيت الله خامنه ای می بينند. اين موضوع را در گذشته بحث کرده ام اما اين جريان يکی از جريانات متعددی است که در اليگارشی جمهوری اسلامي مطرح است. طرح اتحاد بازار و روحانيت هم که در زمان مرگ آيت الله خميني مطرح شد امروز توسط حبيب الله عسگر اولادي و هاشمی رفسنجانی دنبال ميشود و سخنان اخير آقای عسگر اولادی که وصيت نامه آيت الله خامنه اي را ذکر کرده است و در آن تحسين هاي آقای خامنه ای از حجت الاسلام رفسنجاني را بر می شمارد فقط طرح وحدت براي جلب ميرحسين موسوي نيست بلکه در واقع ارائه برنامه بازار و روحانيت براي آينده رژيم بعد از مرگ آيت الله خامنه ای است. اما همانطور که ذکر شد ديگر نه بازار اهميت 30 سال پيش را دارد و نه روحانيت. روحانيتي که بعد از انتخابات مجلس هفتم هنوز قدرتي دارد و امروز مجلس شورای اسلامي کنونی، سخنگويش است، مواجب بگير دولت است، و آنچه هم روحانيتي است که نه در دولت و نه در مجلس نماينده ای دارد بخاطر شکست حکومت مذهبي در ايران خيلي ضربه خورده است و ضعيف تر از آن است که در طرح هاي رژيم به حساب آيد و فقط وقتي دولت بخواهد با اپوزيسيون وارد بده بستان شود، آن بخش روحانيت نظير آيت الله منتظري و آيت الله صانعي را ممکن است در نظر بگيرد وگرنه روحانيتي که در اين رژيم قدرتي دارد در آخرين انتخابات مجلس رأی خود را به آقای علي لاريجاني داد و اينگونه ايشان رييس قوه مقننه شدند. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.
امروز آقاي لاريجاني، روحانيت در قدرت و بخش مهمی از ثروت نو را با خود متحد دارد، ثروتمندانی که مشاعی و صادق محصولی در برابرشان هيچ محسوب ميشوند. رسانه هاي جمعي امروز بسيار بيشتر از دوران مرگ آيـت الله خمينی اهميت دارند و نفوذ آقای لاريجانی در آن قابل ملاحظه است. بيخود نيست که فيلتر سايتهاي اينترنتی و تلويزيون ماهواره آنقدر براي همه جناح های رژيم بعنوان ابزار سوم قدرت اهميت دارد چرا که رسانه ها امروز از روحانيت بيشتر در شکل دادن قدرت حاصل از عادات و روحيات مردم جا باز کرده اند. در همين حال برادارن لاريجاني قوه قضائيه و قوه مقننه را در درست دارند و آنهم با حمايـت روحانيت، اما مسأله بسيار مهم آنها نداشتن نفوذ در نيروهاي نظامي است. به عوض يک جريان رقيب آنها يعنی احمدي نژاد در بخشی ار فرماندهی سپاه پاسداران نفوذ دارد و البته با بخشي از ثروت نو (نظير صادق محصولی ها و مشاعي ها) نزديک است ولي در مطبوعات بدترين جايگاه را دارد. از سوی ديگر نيز محسن رضائي، رفسنجانی و موسوی نيز به درجات مختلف به گروه بندی های ديگري از پاسداران و نيروهاي نظامی نزديک هستند. محسن رضايی نه تنها در نيروهای مسلح بلکه در رسانه ها هم نفوذ دارد که اهميتش را در کنار گروه های ثروت نو اشاره کردم. البته آقای رفسنجانی و نفوذش در بازار اهميت گذشته اش را خيلی از دست داده است . به هر حال از نظر لاريجانی، آقای احمدی نژاد نظير بنی صدر است که بسيار شلوغ ميکند و با اين کار مردم را هوشيار ميکند و امکان معاملات پشت پرده را ضربه ميزند و بايستی نظير بنی صدر حذف شود.
آقای لاريجاني خوب ميداند که ضعف نفوذش در پاسداران و ارتش مشکل بزرگی براي وي است تا بتواند نقشي مشابه رفسنجانی 20 سال پيش بعد از فوت آيت الله خامنه اي ايفا کند. از سوي ديگر از نظر او گروه بندی های ديگري که شامل کانديداهای ديگر رياست جمهوری هستند و بعد از تظاهرات سبز در ايران محبوبيت مردمي يافته اند نقشي مانند مجاهدين در سال 1360 دارند که هنوز تحمل ميشوند چون در نيروهاي مسلح طرفدار دارند اما در آينده اينها هم بايد حذف شوند. به همين علت برادر وی صادق لاريجاني رئيس قوه قضاييه خيلی روشن درباره ميرحسين موسوی گفت که وی سنخيت به اصطلاح منافقين دارد و اقای علي لاريجانی رييس مجلس نيز خيلی فوري بدون انجام هرگونه هر تحقيقاتي گفت که همه اتهامات تجاوز نيروهاي انتظامي به معترضان در زندانها دروغ است. ايشان در موقعيت مجلس چطور انقدر فوری موضع گرفتند، اين کار نه فقط براي حمايت از آيت الله خامنه ای بلکه هم ايشان، و هم صادق لاريجانی در قوه قضاييه، و هم برادر ديگرشان جواد لاريجانی که آقای موسوی را در دانشگاه مورد حمله قرار داد بخاظر يافتن نفوذ در سپاه پاسداران، بسيج، و ارتش است چون برادران لاريجانی ازعنصر کليدی نظامی در مقايسه با رقبای خود بي بهره اند. به عبارت ديگر گروه حکومتگر لاريجانی ميخواهد به زعم خود بنی صدر و مجاهدين امروز را حذف و نقشی مانند هاشمی رفسنجانی در دوران مرگ خمينی ايفا کند.

در نتيجه براي برادران لاريجاني مسأله اصلي دست يابي به متحدين قوي در نيروهاي مسلح است تا قدرت را بعد از مرگ آيـت الله خامنه اي در ايران قبضه کنند و از نظرشان رد کردن احمدي نژاد نظير ردکردن بني صدر است و وقتي هر سه قوه دولت و نيروهاي مسلح را با خودداشته باشند، حتي مصباح يزدي و بيت خامنه اي (مجتبي خان) اهميت ندارند همانطور که وقتي رفسنجاني، بني صدر و مجاهدين را از قدرت به بيرون پرتاب کرد ديگر سيد احمد خميني و بيت امام اهميتي نداشتند. مسأله به قدرت رسيدن يک دسته تازه حکومتگر است. برخی برادران لاريجانی را به خاندان کندی تشبيه کرده اند. بنظر من بهتر است درک شود که در ايران جمهوری اسلامی با دموکراسی روبرو نيستيم و با اليگارشی روبرو هستيم و شايد بهتر است آن نويسندگان مثال بهتری پيدا کنند تا تشبيه برادران لاريجانی به کندی ها.

در نتيجه نظرات دوستاني که رژيم ايران را حکومت سلطاني وبر ميدانند اشتباه است و ولايت فقيه در ايران مثل يک سلطنت نيست چه بخواهد سلطنت مطلقه باشد و چه مشروطه، حتي دموکراسي اصلاح طلبان هم بيشتر، دوران های کشمکش بين گروه هاي مختلف اليگارشي بوده است تا که دموکراسی. موضوع اپوزيسيون ايران نيز بايد پايان دادن به رژيم اليگارشي باشد و معنايش نيز اين است که بايد تک تک آحاد مردم از حقوق مساوي در عرصه سياسي برخودار باشند و نه فقط عده ای محدود از حق سياسی برخوردار گردند و به همين علت هم سکولاريسم مهم است چرا که اساس جکومت مذهبی بر تبعيض و حقوق نا مساوی بين معتقدان به مذهب رسمی و ديگران بنا شده است. همانطور که ذکر کردم آقاي لاريجاني مخالفتش با احمدي نژاد به همان دليلي است که مخالفت آقاي رفسنجاني با بني صدر بود يعنی فکر ميکند که او زيادي شلوغ ميکند و مردم را در کارهائي دخالت ميدهد که نبايد بدهد. ديدگاه اليگارشي اينگونه اليت منشانه است همانگونه که علي لاريجاني براي رييس مجلس شدن به قم رفت وحمايـت هاي لازم را گرفت و نه آنکه بيايد در مطبوعات شلوغ کند. از نظر يک حکومتگر در سيستم اليگارشی مردم را نبايد به اين حرفها هوشيار کرد. دقيقاً هم فرق اينها با دموکرات بودن در همين است. در واقع در اين جوّ عمومی سيستم سياسی جمهوری اسلامی بايد خيلی دقت کرد که حتی در مورد کساني نظير آقای موسوی که تا حالا در رابطه با تظاهرات بعد از انتخابات 22 خرداد شجاعانه ايستاده اند درخواست شفاف تر و شفاف تر بودن کرد. شيشه عمر رژيم های اليگارشی در هوشيار شدن مردم و حرف زدن با مردم است. در واقع آقای احمدی نژاد اگر يک خدمتی به ايران کرده باشد اين حرف زدن های زيادش در مطبوعات است. اگر امثال لاريجانی بر سر کار بودند خيلی ساده همانطور که اقای لاريجانی گفت در يک خط ميگفتند که تجاوزی در زندان صورت نگرفته است و بعد هم هر کسی حرف ميزد را به سازمان های دولتی به اصطلاح مسؤل حواله ميدادند و مسأله را در بوروکراسی ذوب ميکردند.
به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
سی مهرماه 1388
October 22, 2009

بعد التحرير نوروز 1392-مقاله بالا چهار ماه بعد از آغاز جنبش سبز نوشته شده بود اما از نظر اهميت بحث در زمان حاضر تجديد چاپ شده است

پانويس:
iran#

شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۱

نوروزتان خوش Happy Norouz

Google Reader Should Learn from Coke Classic

Google Reader Should Learn from Coke Classic
Sam Ghandchi
Google has just announced it will discontinue Google Reader product from July 2013. Already more than 100,000 people have filed a petition asking Google to cancel the closing of Google Reader.

I am a user of Google Reader and love it. But I understand why Google thinks of this product as not a priority anymore. Basically there was a time that every Internet user wished to have their own web site.  That was when Geocities created a service that enabled users to make free web sites.  Later Yahoo bought Geocities.  A few years ago with the success of blogs, the interest in creating web sites subsided and finally the biggest such service, i.e. Yahoo Geocities was shut down. Also services which helped people read multiple web sites vanished. A similar event is happening today. Users are moving away from the blogs to Facebook and other social networks like Google+. Products such as Google Reader were created to help the bloggers to aggregate RSS feeds from other blogs to keep abreast of so many blogs. But now people need aggregators to read many Facebook accounts of their friends rather than reading blogs. So perhaps Google has started making such products.

But Google needs to consider two factors in this assessment:

1. Many people including myself did not mainly use Google Reader to read blogs. Actually RSS feeds are available for so many different products including web sites and social networks. And just like radio, RSS is going to remain on the Internet although it is used by more sophisticated users.

2. Although aggregators for Facebook and Google+ are needed but users of the social networks mostly do not like to use public settings for their posts which is a different habit from the way blog makers act.  Thus the issue of aggregating for such services may not be as forthcoming as we may think and RSS may still be the way to go for those who like to broadcast their stories on social networks by making them public and unfortunately Facebook's support of RSS feeds has been dwindling not serving those customers.  Maybe Google+ can provide that kind of service as a competitive edge and incidentally that strategy can fit into Google Reader  perfectly.

Google Reader can support web sites and blogs as well as the Google+ accounts and YouTube and any other social media that supports RSS which may force Facebook to support RSS feeds better. Not stopping Google Reader is not just to the benefit of someone like me-- the user -- but it will be a good source of income for Google in the future.

I hope Google listens to its users the same way Coca Cola did when it invented Coke Classic. Coca Cola benefited from listening to its customers.
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
March 16, 2013

پنجشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۱

آيا اينترنت به شکل گيری احزاب جديد لطمه زده است


آيا اينترنت به شکل گيری احزاب جديد لطمه زده است
سام قندچی
در مورد تأثيرات مثبت اينترنت بر آگاهی سياسی مردم بسيار نوشته شده است. در تاريخ احزاب در گذشته همواره انتقال اخبار رويدادها به مردم نقش مهمی را در شکل گيری احزاب مدرن ايفا کرده است و ايجاد روزنامه سراسری در رأس وظاثف احزاب قرار داشته است، کاری که نه فقط هيئت تحريريه توانا می طلبد بلکه شامل فراهم کردن امکانات چاپ و توزيع روزنامه می شود که در کشورهای ديکتاتوری بسيار دشوار است. اما با بوجود آمدن اينترنت انجام همه اين کارها تسهيل شده است. اخبار از توليد تا پخش و مصرف در سراسر دنيا در اين عصر در عرض چند ثانيه صورت می گيرد. اين پديده را چندسال پيش تحت عنوان "قدرت و ژنرال های رسانه ای" مورد بررسی قرار دادم (1).
اما آيا اين تحولات در خبررسانی کار ايجاد احزاب سياسی جديد را تسريع کرده است؟ پاسخ منفی است!
روند شکل گيری احزاب جديد بسيار کندتر شده است. شکی نيست که خبرها، تحليلها و نظرات سريعتر قابل تبيين و قابل پخش هستند اما اين امر به قيمت از بين رفتن روابط اجتماعی مرتبط با اين نوع فعاليتهای فرهنگی و سياسی است که عملا به ضرر شکل گيری احزاب جديد تمام می شود. اجازه دهيد بيشتر توضيح دهم.

در گذشته يک فرد آگاه سياسی در سطح محلی فعاليت می کرد و در جلسات سياسی و فرهنگی با ديگران به گفتگو می نشست يا در آکسيون های محلی نظير تظاهرات اعتراضی شرکت می کرد. ممکن بود بعدا در سطح ايالتی چند سالی فعاليت کند و بعد هم در سطح ملی و بالاخره در سطح بين المللی. حتی وقتی ايرانيان در زمان شاه در خارج در دوران کنفدراسيون بطور علنی فعاليت می کردند به رغم آنکه به دليل اختناق و ساواک تلاش اين بود تا نام خانوادگی ديگران را ياد نگيرند که اگر در ايران مورد بازجويی قرار گيرند اسم کسی را ندانند که در زير شکنجه برای دوستانشان خطری باشند؛ با اينحال افراد يکديگر را می شناختند و آشنايی آنها فقط به دانستن نظرات يکديگر محدود نمی شد. در نتيجه افراد وقتی کسی را برای هيئت مسؤلين جمع انتخاب می کردند بر مبنای شناخت از او بعنوان يک فرد بود نه فقط برمبنای ديدگاه های سياسی. 
کسانی را که در اينترنت می شناسيم از زمين تا آسمان با آنهايی که در تشکيلاتی محلی، ايالتی، ملی يا بين المللی در دنيای واقعی فعاليت می کنند تفاوت دارند. دومی مبنايش روابط اجتماعی است که احزاب با تکيه بر آنها در گذشته شکل می گرفتند و امروز ضعف اين جنبه فعاليت های سياسی باعث شده است که احزاب جديد شکل نگيرند. به همين دليل بسياری از کسانيکه پس از پديده اينترنت ديدگاه هايشان تغيير کرده است هنوز روابطشان در دنيای واقعی با کسانی  است که در جريانات فکری گذشته با آنها بوده اند. درست است که به رشد فکری دسته دوم کمک می کنند اما اساسا در ارتباط با تشکيلاتی که بيان نظرات امروزشان است نيستند.

در تجربه 20 سال گذشته که اينترنت بيشتر و بيشتر در جنبش سياسی ايران نقش پيدا کرده است روابط اجتماعی در جنبش سياسی ضعيف تر شده است و اين امر به ضرر شکل گيری احزاب در ايران يا کشورهای خاورميانه که نيازمند تشکيل احزاب نوين نظير حرب آينده نگر (2) می باشند تمام شده است. شايد در آمريکا که حزب دموکرات برای افراد ليبرال و تا حدی چپ، و حزب جمهوريخواه برای افراد محافظه کار موجود است، مثلا برای کمپين اوباما يا ميت رامنی که استفاده از اينترنت فقط به ابزاری برای گسترش بيشتر پايه های احزاب موجود بنفع اين کانديداها تبديل شد مسأله ای نباشد، اما در ايران و برای جامعه ايرانی در خارج که لازم است پايه اوليه احزاب جديد مدرن خود را ايجاد کنند وجود اينترنت شايد حتی ضرر هم داشته است چرا که روابط اجتماعی لازم برای ساختن حزب را فراهم نمیکند هرچند تبادل نظر سياسی را هزاران بار بيش از گذشته ممکن می سازد.
حزب پديده ای اجتماعی است و نه خبری. شايد سقوط کمپانی های دات کام در سال 2000 در سانفرانسيسکو پديده مشابهی بود، و پس از آن بحران، اين شرکتهای موجود در دنيای واقعی بودند که سايت های اينترنتی بعدی را برای فروش محصولات خود ساختند. به عبارت ديگر شرکت های دات کام که قرار بود از همان اينترنت متولد شوند اساسا به استثنا مواردی نظير آمازون و ئی بی، ناموفق بودند.

بنظر می رسد لازم باشد نيروهايی که خواستار ايجاد احزاب جديد هستند توجه خود را بر فعاليت خارج از اينترنت بويژه در سطح محلی، متمرکز کنند. درست است که اينترنت کماکان ابزار بسيار مفيدی برای کمک به فعاليت های آنها خواهد بود اما انتقال فعاليت اجتماعی حزبی به اينترنت کارآئی چندانی ندارد. اگر جرياناتی نظير "مووآن دات کام" (3) در آمريکا چه در زمان انتخاب اوباما و چه در حال حاضر موفق هستند به اين دليل است که احزاب موجودی نظير حزب دموکرات وجود دارند و اين جريانات اينترنتی فعاليت های احزاب موجود را تقويت می کنند وگرنه اين فعاليتها به ايجاد حزب تازه ای کمک نکرده اند؛ البته فعالين در اين جريانات در آمريکا نيز نيازی به حزب جديد نمی بينند. آينده نگرها در آمريکا در درون احزاب موجود فعاليت می کنند.

به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و پنجم اسفندماه 1391
March 15, 2013
پانویس:
1. تغيير رژيم در ايران و ژنرال هاي رسانه اي
2. حزب آينده نگر ايران

3. moveon.org

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۱

Federalism in the Platform of Iran's Futurist Party

Federalism in the Platform of Iran's Futurist Party
Sam Ghandchi
 
Persian Text متن فارسی
 
Recently there was a comment in the site of IranGlobal inquiring about my position on federalism in Iran. I hope this note can clarify the issue.
 
1. I discussed federalism in Iran for the first time in my book entitled "Kurds & Formation of Central Government in Iran" (1).
 
2. I clearly talked about federalism in Iran in my suggested "Iran's Futurist Party Platform" in Sept 2004 (2).
 
3. I my writings all these years I have never wholly opposed federalism in Iran. I have specifically written that I support provincial federalism in Iran (3).
 
4. But three and a half years ago in August 2009 in my article entitled "Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future" I wrote: Forces and individuals belonging to the prodemocracy movement of Iran that are not agents of foreign powers should separate their way from these ethnicist groups and should clearly state that they are after democratization of Iran. Using the models of provincial federalism in existing country of Iran is not for breaking up of Iran, but is to grow democracy in Iran, and that is all. Even if the model of provincial federalism becomes something for separatists to misuse, I personally am ready to remove federalism from my suggested political platform altogether, instead of allowing it to give rise to a civil war in Iran. The leaders of these ethnicists have heard all these several times but again they translate federalism to ethnic federalism. I do not want to have any part in such federalism and if that is what they are looking for, one should vote negative to any proposal for federalism in any founding parliament in any future state for Iran. I personally and specifically until these groups have not been dissolved, or until the majority of supporters of federalism have not distanced themselves from ethnic federalism, will not support the position of federal republic for Iran. Repeating again, the issue for Iran, is not country-making (nation-making), to allow the merging of the four provinces of Kurdistan to create a new Kurdistan, so that it can become part of the Greater Kurdistan schemes of PKK later. No we will resist any such schemes that are the start of Iran's breakup (4).
 
5. After writing the above I did not use the word federal at the end of my articles to describe my ideal republic for Iran anymore. But in the new edition of my article entitled "Illusions about Opposition Abroad" which was recently published in IranGlobal site, the word federal at the end of that article exists (5). That article was first written in September of 2008 and its subject had nothing to do with federalism and the wording at the end of the article belongs to the time before these discussions.
 
6. I have opposed the organization referred to as "IranFederal.org" from its inception because it sees the subject of federalism in Iran from an ethnic perspective and not as a way to administer the country regardless of ethnicity. Also in my opinion the separatists should not be called independence-seekers because these forces in Kurdistan, Azerbaijan, Khouzestan and Baluchestan of Iran are dependent on foreign countries and if it were not for the foreign assistance basically they would not even be talked about because they have no base among the Iranian people (6). I have always condemned separatism in Iran and have fully explained my reasons (7).
 
7. I have explained my views of federalism and national question in Iran in my last writing about the topic entitled "A Note about the Controversial Kurdistan Autonomy Plan" which was published in October 2012 (8).
 
 
Hoping for a democratic and secular futurist republic in Iran,
 
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
March 10, 2013
 
Footnotes:

1. Kurds & Formation of Central Government in Iran
3.Provincial Federalism and Democratization of Power Structure
http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm
4. Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm
5. Illusions about Opposition Abroad
http://www.ghandchi.com/534-OppositionAbroad.htm
6. Stop US Support of Iran's Separatists
http://www.ghandchi.com/752-iran-separatists-us-eng.htm
7. Why Separatist Politics Must be Condemned
http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm
8. A Note about the Controversial Kurdistan Autonomy Plan
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy-eng.htm

فدرالیسم در برنامه پیشنهادی حزب آینده نگر ایران


فدرالیسم در برنامه پیشنهادی حزب آینده نگر ایران
سام قندچی
متن انگليسی English Text
بتازگی در کامنتی در سايت ایران گلوبال در مورد موضع اینجانب درباره فدرالیسم در ایران سوال شده بود. امیدوارم این یادداشت به روشن شدن موضوع کمک کند.
1. نظراتم را در مورد فدرالیسم در ایران اول بار در کتاب "کردها و شکل گیری دولت مرکزی در ایران" منتشر کرده ام (1).
2. فدرالیسم را در پلاتفرم پیشنهادی برای حزب آینده نگر در شهریور ماه 1383 به روشنی مطرح کرده ام (2).
3. هیچگاه در همه این سالها ننوشته ام که کلاً با فدرالیسم در ایران مخالفم. اینجانب مشخصا نوشته ام طرفدار فدرالیسم استانی در ایران هستم (3).
4. اما سه سال و نیم پیش در مرداد ماه 1388 در مقاله "فدرالیسم قومی طرحی ارتجاعی برای آینده ایران" نوشتم: نیروهای متعلق به حنبش دموکراتیک ایران که عامل خارجی نیستند بایستی صف خود را از این جریانات قوم گرا جدا کنند و روشن کنند که به دنبال دموکراتیزه کردن ایران هستند. استفاده از مدلهای فدرالیسم استانی در کشور موجود ایران هم نه برای ایران فکنی بلکه برای رشد دموکراسی در ایران است و بس. اگر همین مدل فدرالیسم استانی نیز باعث سوء استفاده تجزیه طلبان باشد شخصاً حاضرم فدرالیسم را از برنامه سیاسی پیشنهادی خود حذف کنم تا که بگذارم از آن برای دامن زدن به جنگ داخلی در ایران استفاده شود.  رهبران این قوم گرایان بارها این حرف ها را شنیده اند و بازهم فدرالیسم را فدرالیسم قومی معنی میکنند. خود هیچ سهمی از راه انداختن چنین فدرالیسمی نمیخواهم داشته باشم و اگر دنبال آن هستند در هر مجلس مؤسسانی باید ضد فدرالیسم رأی داد.  من شخصاً تا وقتي که مشخصاً اين گروه ها منحل نشده اند يا اکثريت هواداران فدراليسم از فدراليسم قومي فاصله نگرفته اند، ديگر از موضع سياسي جمهوري فدرال در ايران حمايت نخواهم کرد. بازهم تکرار میکنم مسأله ایران، کشورسازی نیست که حالا بخواهیم چهار استان را ادغام کنیم و کردستان تازه ای بسازیم که بعداً به کردستان بزرگ پژاک برسد (4).
5. بعد از نوشته بالا در پایان مقالاتم دیگر از عبارت فدرال استفاده نکردم. اما در ویرایش جدید مقاله "توهماتی دربارهء اپوزیسیون خارج از کشور" که بتازگی در ایران گلوبال تجدید چاپ شده است عبارت فدرال در پایان مقاله وجود دارد (5). آن نوشته اول بار در شهریورماه 1387 نوشته شده است و موضوع آن ربطی به بحث فدرالیسم نداشته و عبارت پایانی نوشته متعلق به قبل از این بحث ها بوده است.
6. اینجانب از ابتدا با تشکيلات "کنگره ایران فدرال" مخالف بودم چون به موضوع فدرالیسم نه از زاویه اداره کشور بلکه از زاویه قومی برخورد می کند. همچنین از نظر اینجانب تجزیه طلبان را نبايد استقلال طلب خواند بلکه این نیروها در کردستان، آذربایجان، خوزستان و بلوچستان ایران جریاناتی وابسته به کشورهای بیگانه هستند و اگر کمک های خارجی نبود اساسا مطرح نمی شدند چون در میان مردم ایران پایه ای ندارند (6).  همواره به روشنی تجزیه طلبی در ایران را محکوم کرده ام و مفصلاً دلائل خود را توضيح داده ام (7).
7. توضيح نظراتم را در مورد فدرالیسم و مسأله ملی در ایران در آخرین نوشتارم در این مورد تحت عنوان "یادداشتی درباره طرح بحث انگیز خودمختاری کردستان" در مهرماه 1391 منتشر کرده ام (8).
به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيستم اسفندماه 1391
March 10, 2013
پانویس:
1. کردها و شکل گیری دولت مرکزی در ایران
2. پلاتفرم حزب آینده نگر
3. «فدرالیسم استانی» و روند دموکراتیزه کردن ساختار قدرت
4. فدرالیسم قومی طرحی ارتجاعی برای آینده ایران
5. توهماتی دربارهء اپوزیسیون خارج از کشور
http://www.ghandchi.com/534-OppositionAbroad.htm
6. حمايت آمريکا از تجزيه طلبان ايران را متوقف کنيد
7. چرا تجزیه طلبی را محکوم باید کرد
8. یادداشتی درباره طرح بحث انگیز خودمختاری کردستان

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۱

کنفرانس پراگ و اصلاح طلبی مترقی

کنفرانس پراگ و اصلاح طلبی مترقی
سام قندچی

هنگام حمله متفقين به ايران در شهريور 1320 دکتر محمد مصدق در ارتباط با ارتش گفت که ملت عمری به ارتش حقوق می دهند تا در چنين روزهايی به وظيفه خود عمل کند و جلوی تجاوز بيگانه را بگيرد. در مورد شهريور 20 بسيار بحث شده است (1). اما آنچه در مورد ارتش در شهريور 20 مصدق گفت را امروز بايد به شکلی ديگر در مورد شخصيت های اپوزيسيون دموکراتيک ايران گفت. به اين معنی که سالها مردم به آنها اعتماد کرده اند تا در چنين روزهايی با مردم شفاف باشند و حقيقت را بگويند و اجازه ندهند جنبش دموکراسی خواهی ايران مورد سوء استفاده کشورهای بيگانه قرار گيرد. چهار ماه پيش کنفرانس پراگ در پی چند کنفرانس مشابه از جمله نشست پاريس برگزار شد (2). اين کنفرانس ها سوالاتی جدی از تشکيل دهندگان نشست ها را به همراه داشت. نمی خواهم پيشداوری کنم اما اين پرسش ها مسائلی شخصی نيستند و هدف نيز بی احترامی به کسی نيست.  و اين موضوعات پيش پا افتاده نيستند يعنی بحث در مورد املا يا انشا بيانيه ها نيست. ممکن است اگر بحث در مورد شخصيت های ادبی بود چنان بحث هايی مهم باشند اما در رابطه با شخصيت های سياسی آنگونه حرف ها فرافکنی است. اميدوارم دوستان اگر اشتباه کرده اند صادقانه به مردم بگويند و صبر نکنند تا سالها بعد نظير قرارداد وثوق الدوله مردم از اين قرار و مدارهای پنهانی مطلع شوند. نشست پاريس با شرکت نئوکان های آمريکايی بود و کسانيکه آن تصميم ها را گرفته اند هنوز به پرسش ها پاسخ نداده اند و همچنان انتظار می رود که پاسخ دهند (3).

***

اجازه دهيد در اينجا بحثی را نيز در مورد اصلاح طلبی اضافه کنم. ده سال پيش تفاوت اصلاح طلبی ارتجاعی و اصلاح طلبی مترقی را متذکر شدم (4). شخصا خود را در راستای دومی می بينم و در نتيجه نه تنها از اصلاح طلبی مترقی دفاع می کنم بلکه اساسا جنبش دموکراسی خواهی ايران را در اين راستا می بينم. آنچه دوستانی نظير دکتر نوری علا انحلال طلبی مينامند را نيز بيانی ديگر از همين نوع اصلاح طلبی مترقی می دانم که با پيگيری خواستهای دموکراتيک مردم از جمله سکولاريسم همراه است و آن دوستان در اين سالها فعاليتهايی را که در ايران برای دموکراتيزه کردن جامعه صورت می گيرد از جمله فعاليتهای بنياد پاسارگاد را سازمان داده اند.

اما عده ای بر مبنای مخالفت با اصلاح طلبی ارتجاعی کلا اصلاح طلبی را مردود می شمارند. مسأله ای نيست. آيا بر اين مبنا آنها راهکار را انقلاب در ايران می بينند؟ در آنصورت بايستی در اين سالها از خود می پرسيدند راه انقلاب چيست؟ گرفتن قدرت در شهرهای بزرگ و بعد کل کشور و يا تصرف قدرت در روستاها و سپس تصرف شهرها يا هر راه ديگری که تشخيص دهند. پس از آن بايستی تشکيلاتهای انقلابی گروه و جمع خود را برمبنای راه انقلاب مورد نظر خود سازماندهی می کردند. اما اين جريانات اساسا همه اين سالها در حال برگزاری نشست با نمايندگان کشورهای خارجی بوده اند.  آيا آنها وقتی از يکسو هرگونه اصلاح طلبی را مردود می شمارند و از سوی ديگر وقتی به پياده کردن راه انقلابی می رسند حتی برای ايجاد يک تشکيلات مخفی انقلابی هم اقدام نکرده و به عوض با کشورهای بيگانه وارد مراوده شده اند، نبايد سؤال کرد که هدفشان چيست!

آيا قرار است که کشورهای خارجی با نيروهای نظامی خود در ايران جنگ يا کودتا کنند؟ بسياری از انقلابهای بزرگ تاريخ از متحدين خارجی سود جسته اند و درست است که آن کشورهای بيگانه برای منافع خود به انقلابيون کمک کرده اند و قبول چنين کمکهايی لزوما غلط نيست. مثلا انقلاب آمريکا از سوی فرانسه حمايت شد. انقلاب روسيه از سوی آلمان حمايت شد. انقلاب چين از سوی شوروی حمايت شد. اما در همه آن موارد جنبش آن کشورها به راه حل انقلابی رسيده و تشکيلاتهای انقلابی خود را ساخته بود و آن تشکيلاتهای انقلابی کمک خارجی قبول کردند وگرنه ديگر به عملکرد کشورهای خارجی نميشود نام کمک به جنبش انقلابی را گذاشت و بايد گفت که دولت های خارجی با جنگ يا کودتا و با استفاده از عوامل داخلی قدرت را در کشوری ديگر منتقل کرده اند.

ممکن است گفته شود در تحولات کشورهای بلوک شرق و شوروی در اواخر سالهای 1980 که سيستم کمونيستی عوض شد به يک معنی انقلاب صورت گرفت هرچند انقلابی قهرآميز نبود. اين حرف درست است اما جنبش اين کشورها برای اصلاح طلبی مترقی با خواستهايی فراتر از اصلاح رژيم کمونيستی که مورد نظر دوبچک و گورباچف بود در جريان بود و توانست بدون انقلابی قهرآميز به هدف خود برسد. وليکن اپوزيسيون آن کشورها هدف خود را انقلاب اعلام نکرده بود هرچند در عمل توانست به اهدافی فراتر از اصلاح رژيم کمونيستی دست يابد (5).

شخصا در ايران اعتقادی به راه انقلابی ندارم و هميشه گفته ام که طرفدار اصلاح طلبی مترقی هستم و اساسا جنبش دموکراسی خواهی ايران را نيز در اين جهت می بينم. اميدوارم که رسيدن به جمهوری سکولار و دموکراتيک در ايران به اين شيوه به دست آيد. اما اگر حرف اينجانب غلط باشد و راه انقلاب درست باشد در آنصورت آنهاييکه به راه انقلاب معتقدند لازم است که با شفافيت اعلام کنند که چنين هدفی را دنبال می کنند همانگونه که سازمان چريکهای فدايی خلق در دوران شاه هدف خود را به روشنی انقلاب اعلام کرد و برای آن سازماندهی کرد نه آنکه جنگ و کودتا را بنام انقلاب به مردم ايران ارائه کند.

 
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ


شانزدهم اسفندماه 1391

March 6, 2013
پانويس:
1. در شهريور 20 استقلال با آزادی معاوضه شد
http://www.ghandchi.com/676-shahrivare20.htm

2. کنفرانس های بی حاصل ايرانيان در خارج
http://www.ghandchi.com/731-iranians-abroad.htm

3. لزوم شفافيت در مورد نشست های خارج کشور
http://www.ghandchi.com/739-transparency.htm

4. اصلاح طلبي ارتجاعي
http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm

5. ايران آينده نگر
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۱

حمايت آمريکا از تجزيه طلبان ايران را متوقف کنيد


حمايت آمريکا از تجزيه طلبان ايران را متوقف کنيد
سام قندچی
متن انگليسی English Text
دوستان گرامی در جنبش دموکراسی خواهی ايران،

به روشنی و به تفصيل، به فارسی و انگليسی در مورد تجزيه طلبی در ايران نوشته ام:
 
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy.htm
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy-eng.htm

در مقاله ديگری نيز به فارسی در جزئيات توضيح دادم که چرا تجزيه طلبی دشمن دموکراسی در ايران است و بايد محکوم شود:

http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm

شخصا فدراليسم قومی را بعنوان نقشه راه ارتجاعی بسوی تجزيه ايران رد می کنم اما طرفدار فدراليسم استانی در ايران هستم چرا که آن را برای توسعه دموکراسی در ايران مفيد می دانم:
اما کالت های تجزيه طلب مسأله شان دموکراسی و اداره دموکراتيک ايران نيست. اينها می خواهند تکه ای از ايران را در آذربايجان، کردستان، خوزستان، بلوچستان و يا حتی مازندران يا گيلان از طريق کمک خارجی صاحب شوند. اين فرقه ها پايگاه مردمی در ايران ندارند و برای دريافت کمک خارجی از حمايت نئوکان های آمريکا برخوردار هستند.

وقت آن رسيده است که نامه ای سرگشاده به پرزيدنت اوباما بفرستيم و خواستار آن شويم که آمريکا هرگونه کمک به تجزيه طلبان ايران را قطع کند و مشخص کنيم که اينان هيچ ارتباطی با جنبش دموکراسی خواهی ايران ندارند بلکه فعاليتهايشان برعليه جنبش دموکراسی خواهی در ايران است.
به امید جمهوری آینده نگر  دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم اسفندماه 1391
March 1, 2013