دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

آينده نگري و جنبش جوانان ايران

آينده نگري و جنبش جوانان ايران
سام قندچي

واقعيت جنبش جوانان در ايران، خاورميانه، و نقاط ديگر جهان تفاوت عظيمي با همه جنبش هاي مشابه در دو قرن گذشته دارد. در مصر اين جنبش حرفش را روي خواست دموکراسي متمرکز کرده و اساساً علني است، در صورتيکه جنبش جوانان در ليبي خواستهاي مشابهي طرح ميکند ولي زيرزميني است. اما ماهيت هردو جنبش اين است که جوانان آنکشورها برعکس جوانان زمان مشروطيت و يا جنشهاي آزادي بخش ملي شدن نفت در ايران و بستن کانال سوئز در مصر، که نسل جديد دنبال تعريف مجدد خود در چارچوب ملي يا مذهبي کشور خود بودند، جوانان امروز گوئي همه دنيا را زمين فوتبال خود ميدانند که ميتوانند در آن ميدان ديگران را به چالش بکشند.

در ايران جوانان 65 درصد جمعيت کشور را تشکيل ميدهند و اگر زماني جمهوري اسلامي سن رأي دهندگان را به 16 سال تقليل داد، امروزه اين هم يکي ديگر از نگراني هاي رژيم شده است چون از عهده پاسخگوئي به درخواست هاي تعداد بيشتري از جمعيت که خود را بالغ ميدانند، بر نميايد. بگذريم از اينکه ما در دنيائي زندگي ميکنيم که بيشتر و بيشتر حقوق کودک به رسميت شناخته ميشود و در نتيجه دولت ها نميتوانند به صرف آنکه بخشي از جمعيت به سن رسمي بلوغ نرسيده، نسبت به برآوردن خواستهاي آنها بي تفاوت باشند.

هر چند ماهي شاهد بازي فوتبال ديگري هستيم. به ياد دارم روزي که تيم فوتبال ايران، آمريکا را شکست داد. جمعيت انبوهي از جوانان ايران با شادي به خيابان ريختند. رندي با اتومبيل در آن نزديکي شيشه ماشين خود را پائين کشيده و شعار مرگ بر آمريکا داد. جوانان تعجب زده به او نگريسته، و بعد با بي اعتنائي به او، به جشن و پايکوبي خود ادامه دادند. اين جوانان با جوانان سالهاي 1355-1360 و حتي جوانان 1320-1332 متفاوت بودند. تفاوت هم محدود به زمان و يا مکان نبود. اين جوانان در آستانه عصر نويني در دنيا زندگي ميکنند که ديگر انسان بعنوان نسل بشر معني مييابد و بس، نسلي که از يکسو بصورت آنچه چندين هزار سال بوده پايان مييابد، و نوع تازه اي از موجودات متفکر شکل ميگيرند، همانطور که در جاي ديگر مفصلاً بحث کردم [http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm].

اگر جوانان همواره در هر جامعه اي نسبت به والدين خود احساس فاصله ميکنند و به آنها که از لحاظ سنّي در همان جامعه خودشان هستند احساس نزديکي بيشتر ميکنند، جوانان کنوني گوئي با جوانان نقاط ديگر دنيا که هم سن آنها هستند نزديکترند و گوئي با کساني که کمي از آنها در جامعه خودشان بزرگتر هستند، فاصله بسيار طولاني دارند. گوئي حرکت آنقدر سريع شده که جوان 19 ساله امروز از انساني که 10 سال پيش از او 19 ساله بوده است، فاصله صد ساله دارد. و عجيب تر آنکه در مبارزات جوانان در مصر امروز، رهبران نه جوانان 25 ساله يا 35 ساله، بلکه پيرهاي 60 ساله معدودي هستند که جنبش کنوني را درک ميکنند. و اين خود مشکل بزرگي است چرا که در گذشته، جوانان با فاصله سنّي دو تا پنج تا ده سال سلسله مراتب رهبري جنبش جوانان را تشکيل ميدادند و تجربه ها را سينه به سينه منتقل ميکردند.

مسأله فقط ايران نيست که يک نسل جنبش سياسي در 1367 توسط خميني در زندانها قتل عام شدند. بلکه همانطور که نوشتم در مصر و حتي در غرب اين يک واقعيت است که از سوئي جنبش هاي جوانان شکل ميگيرند، و از سوي ديگر چند نسل است که کماکان اين جنبش هاي جوانان آمده و رفته است، ولي تسلسل آنگونه که مسن ترهاي جنبش به راهنمايان حرکت بعدي ارتقاء يابند نيست و گوئي نسلي که امروز 50 تا 60 ساله است، تنها جرياني است که تداومي از فعاليت را حفظ کرده است. مثلاً در ايران جنبش دوم خرداد شروع شد و تمام شد، و حتي جنبش 18 تير که بيشتر سکولار بود هم نتوانست آن تسلسل را با جنبش بعدي حفظ کند، و جنبش کنوني جوانان در ايران گوئي صفحه نوئي است.

در ست است که رژيم خاتمي هم گورباچف ايران از آب در نيامد و در بهترين حالت خروشچفي بود که با برژنف دنبال شد، اما واقعاً نميشود گفت که ديکتاتوري دليل اين عدم تسلسل است. بنظر من جامعه بشري در آخرين سالهاي يک تحول عمده است که هر چه بيشتر به نقطه انفصالي [http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm] نزديکتر ميشويم، حرکت آنقدر سريع است که گوئي در مدت کوتاهي جنبش نويني آغاز ميشود که مؤلفه هايش با جنبش قبلي فاصله نجومي دارد و اين خود براي جوانان بر عدم احساس امنيت ميافزايد و مايه وحشت است.

از سوي ديگر آنها که در پنجاه و شصت سالگي هنوز تسلسل جامعه سياسي را چه در قدرت و چه در اپوزيسيون حفظ کرده اند از دنيائي حرف ميزنند که اصلاً با آنچه جوانان در پيش رو ميبينند ارتباطي ندارد. مثلاً يک بحث داغ در جنبش سياسي ايران سلطنت و جمهوري است. از نظر جوانان امروز همه چيز انتخابي است، در نتيجه غير انتخابي بودن رئيس قوه قضائيه در آمريکا همانقدر بي معني است که ولي فقيه در ايران يا پادشاه در انگلستان. ولي نميتوان جواني را ديد که در آمريکا يا در انگلستان دنبال حل اين مسأله باشد.

گوئي اين ها همه در تئاتري است که جامعه اي که در آن زندگي ميکنند قبول کرده و کل تئاتر و نمايش بي معني است و نه اين جزئياتش که دو قرن پيش موضوع فکر جوانان و متفکرين بوده و امروز همانقدر يک عدم راحتي پذيرفته شده است که پارو کردن برف در خانه هاي کهنه اي که جوانان در آن زندگي ميکنند. براي جوان امروزي کتاب اتوپي کمونيستي توماس مور سمبل رهائي بشر نيست بلکه توصيف زنداني کردن همه انسانها است. به عبارت ديگر اين يا آن برنامه سياسي کهن مسأله نيست. جمهوري دموکراتيک از جمهوري اسلامي ساختن همانقدر بي اهميت است که ساختن کمونيسم يا رژيم سلطنتي. مسأله فراسوي همه اين حرف هاي دو قرن پيش است.

در واقع دليل آنکه بازيکنان فوتبال ايران در افکار جوانان ايران به اوج رسيدند نه به اين خاطر بود که خيلي نو آور باشند، بلکه به اين خاطر بود که نشان دادند بازي امروز در دنيا براي جوانان در همه جا هست و ميشود چون علي دائي ها انتخاب کرد که کجا بازي کرد، و چه در تيم ملي ايران و چه در آلمان بازي کرد، و موفق بود و پيروز شد و شاد.

همه جوانان هر چند ماه يکبار در مراسم فوتبالي نظير مراسم عزاداري هاي زمان شاه يک حرکت عمومي را نشان ميدهند. اما آيا جريانات سياسي قديمي از سلطنت طلب تا مجاهدين، از مليون تا اصلاح طلبان مذهبي و کمونيست ها، ميتوانند از اين نيرو بنفع خود استفاده کنند، همانگونه که خميني از جوانان بنفع برنامه کهنه خود سود جست؟ من شک دارم، بخاطر انکه دنيا و جنبش جوانان آنقدر سريع حرکت ميکند، که تداوم اين جريانات قديمي هم نميتواند کمکي به شانس موفقيت آنها باشد.

مثلاً خيلي از جريانات قديمي نظير سلطنت خواهي توانست در ميان جواناني که در 18 تير در مقابل رژيم اسلامي قرار گرفتند رشد کند، اما خود جوانان آنروز که امروز در سي سالگي هستند، اکنون پس از کمتر از ده سال، گوئي صدسال، يعني فرسنگها از جوانان امروز دبيرستانها و دانشگاه ها فاصله پيدا کرده اند. بنظر من همه کوششهاي نيروهاي قديمي تر هم که در پنجاه و شصت سالگي هستند، با وجود داشتن تسلسل بيشتر، نميتواند آلترناتيو جوانان شود، چرا که بيان برنامه هائي هستند که دويست سال پيش معني داشتند، و بهر حال عملاً هم اينگونه بوده است که جريانات سياسي قديمي از رهبري جنبش جوانان در بيست سال گذشته، عاجز تر و عاجزتر شده اند.

بنظر من جوانان امروز بايستي براي نقطه انفصالي که ما 15 سال از آن فاصله داريم برنامه بريزند [http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm] و آن نقطه اي است که ماشين هاي ننو تکنولوژي از نظر فکري از انسان جلو ميزنند. فقط جواناني که اين تحول مهم را درک کنند و محافل و تشکيلاتهاي سياسي خود را حول آن بسازند ميتوانند پايه گذار حزبي آينده نگر شوند که بتواند آينده ايران و جهان را درنظر داشته باشد و به واقع توان هدايت جامعه را به جلو پيدا کند. جريانات قديمي، چه سلطنت طلب و چه جمهوريخواه، چه ملي و مذهبي و چه کمونيست، قادر نيستند چنين برنامه اي را تدوين و به پيش ببرند.

در مورد ايران نکته ديگري هم بسيار ضروري است که درک شود. در يک جامعه ديکتاتوري، ايجاد تشکيلات خيلي بايستي دقيق باشد، چرا که به محض آنکه رژيم احساس کند تشکيلاتي، موجوديت رژيم را بزير سؤال ميبرد، به سرکوب جدي دست ميزند، آنگونه که در رابطه با مجاهدين و نيروهاي ديگري که رژيم آنها را در اين سالها برانداز جدي ميديد، شاهد بوديم، حتي در زمان دولت اصلاح طلبان، از نابودي آنها به هر طريق ممکن مضايقه نکرد.

در رژيم شاه هم نه تنها درباره نيروهاي چريک، بلکه حتي در رابطه با نيروهاي سياسي-کاري که در نگاه رژيم برانداز جدي تلقي ميشدند، شاهد رفتار مشابه رژيم بوده ايم، و بسياري مردم عادي که چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوري اسلامي ، بخاطر وحشت از شکنجه، از فعاليت سياسي دست شسته و پاسيو شدند، ميتوانند بر اين واقعيت شهادت دهند. در نتيجه آن جواناني که در پي ايحاد محافل آينده نگر سياسي هستند، بهتر است اين موضوعات را در نظر بگيرند، و از تجربه آنها که در ايران، مبارزه سياسي در زير اختناق کرده اند، استفاده کنند.

ايران مثل شوروي نيست که بخش مهمي از آنها که در قدرت هستند و اصلاح طلب بودند، رژيم دموکراسي سکولار غربي بخواهند، و از بالا چنان شکافي ببينيم. در ايران اصلاح طلبي در بهترين حالت محصولش نظير چين خواهد بود، يعني نجات رژيم از طريق تعديل آن به نوع ديگري جمهوري اسلامي.

در نتيجه سرنگوني رژيم از بيرون آن خواهد بود، و همانطور که تجربه عراق و افغانستان نشان داد، چنين تغييري ميتواند خيلي با خشونت و خونريزي باشد، و در مورد ايران هيچ کشوري حتي آمريکا بدنبال سرنگوني رژيم نيست، چون بخوبي ميدانند که مردم ايران با حمله خارجي مخالفند و حمله به ايران بنفع رژيم خواهد بود. در نتيجه مثلاً آنچه هم اکنون با حرفهاي احمدي نژاد درباره اسرائيل شاهدش هستيم، آمريکا بدنبال حل مسأله ايران نظير ليبي است.

جمهوري اسلامي نيز نظير دوران گروگان گيري و فتواي قتل رشدي توسط خميني، از سوئي خود را در برابر مردم عرب راديکال نشان ميدهد و در نتيحه از رژيم هاي عرب باج ميگيرد، و از سوي ديگر سعي در ايجاد شکاف در ميان مخالفين داخلي و خارجي خود دارد، اما خود خوب ميداند که پايه هايش خارج از ايران به جنوب عراق و لبنان محدود است، و در نتيجه بيش از چين، در پي ساخت و پاخت با آمريکا و کشورهاي وابسته به آمريکا نظير عربستان است و به موازات توافق با آمريکا، فشار بر نيروهاي سياسي و جوانان افزايش خواهد يافت، همانگونه که امروز قذافي در ليبي با جنبش جوانان رفتار ميکند.

اهيمت سياسي خارج کشور در زمان شاه آن بود که از طريق بسيج افکار عمومي بر روي دولت هاي خارج فشار گذاشته ميشد که با رژيم ايران ترک رابطه کنند که فشاري بر رژيم و کمکي به جنبش مردم ايران باشد. در مورد آمريکا و ايران در دوران جمهوري اسلامي، اين هدف، از زمان گروگان گيري، بصورت ديگري بر آورده شده است، و دولت آمريکا با ايران بيش از بيست سال است که قطع رابطه کرده است.

در نتيجه مگر براي آنها که خواهان ارتقاء اين بدي روابط به جنگ با ايران هستند، براي بقيه ايرانيان مقيم خارج، هدف سياسي اي نميماند که از افکار عمومي آمريکا در ارتباط با ايران با فشار به دولت آمريکا، خواسته شود. به همين علت هم در بيست و چند سال گذشته در آمريکا، تظاهراتهاي عليه رژيم خيلي کم توانسته است که ايرانيان را به خود جلب کند، با اينکه درصد بالاتري از ايرانيان مقيم خارج ضد رژيم هستند.

البته اين حرف من بمعني نفي فعاليت سياسي در خارج نيست، اما فعاليت در چنين شرايطي، بيشتر هدفش آگاه کردن و متشکل کردن ايرانيان و بويژه جوانان ايراني است، تا بسيج افکار عمومي آمريکا براي فشار بر دولت آمريکا در ارتباط با ايران. البته در اروپا مسأله فرق داشته است و به همين علت هم تطاهراتهاي ايرانيان مخالف رژيم براي قطع رابطه آن دولتها با رژيم ايران جريان داشته است.

به هر حال مردم ايران حمله نظامي به ايران را نميخواهند، و حتي تحريم جمهوري اسلامي يا حتي بنياد ها را نميخواهند، مگر آنکه تحريم محدود به مقامات رده بالاي جمهوري اسلامي مثل آنچه آمريکا در مورد زيمبابوي [https://author.voanews.com/persian/2005-11-24-voa7.cfm] ميکند، باشد.

خلاصه کنم، بنظر من اصل فعاليت سياسي جوانان که ميتواند به تحول متناسب با قرن بيست و يکم در ايران بيانجامد ساختن محافل آينده نگر است و نه کار روي برنامه هاي نيروهاي سياسي کهن که حتي در اوج اتحادشان هم قادر به تحول مهمي در ايران نيستند. البته اين حرف من بمعني عدم همکاري با کوششهاي براي ايجاد جبهه واحد براي سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي و ايجاد حکومت سکولار نيست [http://www.ghandchi.com/428-UnitedFrontSecularism.htm].

ولي ايجاد حزبي آينده نگر نياز به انسانهائي دارد که در محافل سياسي جدي جوانان ايران، از تبادل نظر و کار برروي برنامه براي آينده ايران [http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm] شکل گرفته و رشد کرده باشند، و بسختي بشود چنين جمع هائي را از درون جريانات قديمي سياسي ايران بدست آورد، که حاصل تسلسل جنبشهائي هستند که تمام شده اند، و براي آنچه دورنماي مقابل جوانان است پاسخي ندارند، و مانند حزب توده در گذشته، از يک بازي سياسي به بازي ديگر ميروند، و ديگر عمرشان هم به پايان رسيده است.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
26 آذر 1384
December 17, 2005


مقالات مرتبط:
http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html

---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html