یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵

آينده نگري چيست؟

آينده نگري چيست؟
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/468-AyandehnegariChist.htm


قسمت اول

توجه ايرانيان به آينده نگري به سالهاي اخير محدود نيست و نام ايرانياني نظير فريدون اسفندياري [http://www.ghandchi.com/368-transhumanism.htm] در ميان پيشکسوتان تاريخ آينده نگري مدرن شايان ذکر است که مايه مباهات است.

بيست و سه سال پيش نوشتاري را تحت عنوان «آينده نگري مدرن» [http://www.ghandchi.com/347-Futurism.htm] برشته تحرير درآوردم که در سال 1987 بعنوان بخشي از يک سري مقالات در روزنامه ايران تايمز واشنگتن با عنوان «ترقي خواهي در عصر کنوني» منتشر کردم. آن نوشتار مورد توجه ايرانياني که توجه به آينده دارند قرار گرفته است، چرا که در آن رساله سه نوع اصلي آينده نگري را در انديشه مدرن توضيح داده ام، يعني آينده نگري تحليلي، نظري، و مشارکتي.

امروز که بيش از دو دهه از آن تاريخ ميگذرد، مايه شعف است که انسانهاي دورانديش زيادي در جامعه ايران خود را آينده نگر ميخوانند. در نتيجه سؤال اينکه «آينده نگري چيست؟» بويژه امروز، سؤال بسيار خوبي است. با اينکه در نوشتار مذکور من انواع آينده نگري را توضيح داده بودم، و در سري مقالات ذکر شده هم معني ترقي خواهي را مورد بررسي قرار دادم، اما در هيچکدام از آن نوشتارها مشخصاً به اين بحث نپرداختم که معني آينده نگري چيست.

اين موضوع بويژه براي بسياري از محققين که علاقمند هستند از ديدگاه آينده نگري در مورد مسائل گوناگون تحقيقات انجام دهند، اهميت پيدا ميکند. مثلاً برخي فکر ميکنند آينده نگري به معني غيب گوئي است. در اينباره چهار سال پيش نويسنده اي در مجله وايرد Wired [http://www.wired.com/wired/archive/11.12/view.html?pg=1] با چنين برداشتي آينده نگرها و نتايج فعاليت آنها را مورد تمسخر قرار داده بود.

در آنزمان در مقاله اي به زبان انگليسي پاسخي به برداشت غلط غيب گوئي از آينده نگري منتشر کردم [http://www.ghandchi.com/305-FuturistsEng.htm] و در آنجا با وجود تأکيد بر فعاليتهاي ارزشمند «جامعه جهان آيندهWFS » در سي و چند سال گذشته ، متذکر شدم که علاوه بر فعاليت هاي از نوع اين انجمن بين المللي، در زمان حاضر، ايجاد حزب آينده نگر [http://www.geocities.com/futuristparty] ، براي پاسخگوئي به انتظارات تازه از آينده نگر ها، جهت رهبري اقتصادها ي نوين، نياز زمان ما است.

به هرحال بحث هاي فوق در سطح بين المللي و توجه ويژه به آينده نگري در جنبش سياسي ايران باعث شد که نوشتار زير را براي بحث مفهوم آينده نگري بنويسم، و از قبل هم بگويم که با وجود بسيار ساده بودن مفهوم «آينده نگري،» اين موضوع عموماً غلط درک ميشود و باعث شده بسياري که به حق با تاريخ گرائي مخالفند، نظير برخي از هواداران نظريات کارل پاپر، آينده نگري را به نادرست در مقابل ديدگاه دانش عيني که مورد پشتيباني آنها است، تلقي ميکنند.

قسمت دوم

برخي فکر ميکنند آينده نگر بودن يعني آينده معيني را از زاويه نظري برگزيدن، از زاويه تحليلي گرايش بسوي آنرا ديدن، و از زاويه عملي هم در شکل دادن آن مشارکت کردن. اگر معناي آينده نگر بودن چنين بود، ديگر ميبايست همه سوسياليستها و کمونيستها در 200 سال گذشته را آينده نگر تلقي ميکرديم.

ميدانيم نتيجه برنامه هاي کمونيستي رژيم هائي شدند که در بسياري موارد حتي از نظر دموکراسي، گام ها از دولت هائي که به چالش کشيدند، بد تر از آب درآمدند، و خود سوسياليستهاي دموکرات هم سالها بعد از ساختن «آينده» مورد نظرشان، از طريق «واکنش» در مقابل اين رژيم هاي استبدادي کمونيستي، خود را از نو تعريف کرده و ميکنند.

در مقايسه برتراند راسل در مورد مشابهي، برعکس برخورد سوسياليستهاي قرن نوزدهم و بيستم، با آينده نگري عمل کرد، و هم از زاويه نظري، هم تحليلي، و هم عملي، از همان اولين مصاحبه اش با لنين، در مقابل تحول کمونيسم در شوروي و بلوک شرق ايستاد، نه آنکه صبر کند تا بعداً با «واکنش» در برابر استبدادي که نتيجه چنان طرح ها و برنامه هائي بود، موضع بگيرد، يا به مقابله برخيزد.

بعداً در عرصه آينده نگري نظري مفصل تربه بحث هاي برتراندراسل اشاره خواهم کرد، ولي اصل مسأله اتوپيسم نبوده بلکه «واکنش» به محدود شدن جامعه باز بود که يک آينده نگر ميبايست صبر نميکرد تا که اتفاق افتد و بعد به آن بپردازد. اين موضوع را در نوشتار ديگري در گذشته به تفصيل نوشته ام، و نيازي به تکرار در اينجا نيست [http://www.ghandchi.com/340-Utopianism.htm].

در نتيجه فقط به انواع آينده نگري توجه داشتن و جوهر آينده نگري را نديدن ميتواند باعث شود نگرشهاي غلط جنبش مارکسيستي [http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm] دوباره با ظاهري فريبنده، با تيتر «آينده نگر،» از نو تبليغ اين راه رفته تبليغ شود و انرژي نسلي ديگر در کوره راهي بي حاصل به هدر رود.

مسأله آينده نگري کاذب به به چپ هم محدود نيست. مورد مشابهي نيز آنهائي هستند که فرامدرنيسم خود را با عناوين «آينده نگر» مزين ميکنند تا که به واپسگرايان اسلامگرا مدد رسانند. در آن باره نيز باندازه کافي در گذشته توضيح داده ام [http://www.ghandchi.com/304-Postmodernism.htm] که نيازي به تکرار نيست.

آينده نگري پايه اي تر از عملگرائي يا تحليلگرائي يا نظر گرائي عرصه هاي کاربردي آن است. يعني آينده نگر بودن را بمثابه عمل مشارکت در ساختن آينده يا آينده نگري مشارکتي، يا بمثابه تعيين روندها در آينده نگري تحليلي يا آينده شناسي، يا مساوي تعيين پتانسيل و دورنماي زندگي بشريت يعني آينده شناسي نظري نبايستي نصور کرد. در سطور زير بعد از تبيين معناي آينده نگري که بسيار پايه ای تر از اين کاربردها است، دوباره در مورد انواع آينده نگري و ارتباط آنها با مفهوم آينده نگر بودن توضيح خواهم داد.

پس معناي آينده نگري چيست؟

معناي آينده نگري بسيار ساده است. آينده نگري يعني پيش از آنکه رويدادي به وقوع *بپيوندند* يا سناريوئي *بتواند* به واقعيت تبديل شود و يا که ما بخواهيم براي وقوع رويدادي يا به جامه حقيقت پيوستن سناريوئي براي آينده *شرکت* کنيم، به آن واکنش نشان دهيم، يعني «واکنش» پيش از وقوع رويداد، حال چه عملي، چه نظري، و چه تحليلي. به عبارت ديگر آينده نگري يعني واکنش به رويدادها پيش از واقعيت يافتن آنها.

قسمت سوم

اجازه دهيد تعريف بالا را در عرصه سه نوع آينده نگري که در نوشتار «آينده نگري مدرن» [http://www.ghandchi.com/347-Futurism.htm] ذکر کرده ام ارزيابي کنيم:

1- آينده نگري تحليليanalytic
اين نوع آينده نگري را در نوشتار پيشين اينگونه تعريف کردم : «چه چيزي به احتمال قوي اتفاق خواهد افتاد؟» به عنوان مثال هم متدهاي دلفي Delphi در اواسط قرن بيستم، و context analysis در اواخر قرن بيستم را ذکر کردم. آقاي جان نيزبيت در کتاب مگاترند با استفاده از متد دوم توانسته بود دهها گرايش بزرگ پايان قرن بيستم را پيش بيني کند. حال ميشود از چنين متدهائي استفاده کرد و باصطلاح ثابت کرد که بوقوع پيوستن رويدادي باصطلاح "اجتناب ناپذير" است و درباره واکنش به آن توجهي نکرد تا که اتفاق بيافتد. آينده نگرها چه در عرصه تحليلي و چه در عرصه هاي نظري و مشارکتي واکنش به اين رويدادها را پيش از آنکه واقعيت پيدا کنند، موضوع توجه خود دارند، مثلاً مسأله گرمايش زمين نمونه جالبي از موضوعاتي است که در عرصه آينده نگري تحليلي پيش بيني شده و در نيم قرن گذشته مورد توجه آينده نگرها در سراسر جهان بوده است.

ب. آينده نگري نظريvisionary
اين نوع آينده نگري را در نوشتار پيشين اينگونه تعريف کردم : «چه چيزي ميتواند در آينده اتفاق افتد؟». در اين مورد هم از مثال ايجاد جامعه عصر طلائي مذاهب ابراهيمي تا ايجاد جامعه کمونيستي سوسياليستها استفاده کردم. حالا کساني ممکن است در پي اثبات باصطلاح اجتناب ناپذير بودن چنين مدل هاي اجتماعي باشند و از طريق ايمان سعي کنند مشارکت براي انجام آنرا سازمان دهند. دوباره در اين عرصه هم آينده نگرها چه در عرصه نظري و چه در عرصه هاي تحليلي و مشارکتي واکنش به اين سناريوهاي آينده را پيش از آنکه واقعيت پيدا کنند، موضوع توجه خود دارند، مثلاً وقتي برتراند راسل به مدل جامعه کمونيستي در نظرات توماس مور برخورد ميکند، هيچگاه حتي نزديکترين واقعيتي در جهان شبيه به آن وجود نداشت. به عبارت ديگر راسل منتظر نشد تا به واقعيت تبديل شود و بعد به آن در عرصه نظري واکنش نشان دهد. و نه فقط در عرصه نظري، بلکه حتي در عرصه عملي-مشارکتي در مقابل همسوئي با جنبش هائي که بسوي تحقق چنين مدينه فاضله اي بودند گام برداشت. راسل مينويسد:

«در اتوپي، نظير جمهوري افلاطون، همه چيز مشترک است، چرا که عموم مردم نميتوانند شکوفا شوند زمانيکه مالکيت خصوصي وجود دارد و بدون کمونيسم تساوي ممکن نيست....در اوتوپي پنجاه و چهارشهر وجود دارد، همه در يک سطح، بغير از يکي که پايتخت است. همه خيابانها بيست فوت عرض دارند، و تمام خانه هاي خصوصي کاملأ يکسانند، با يک در بطرف خيابان و يکي بطرف باغ...هر ده سال مردم خانه هاي خود را عوض ميکنند-تا احساس مالکيت نکنند. همه يکسان لباس مي پوشند...مد هيچگاه عوض نميشود، و هيچ اختلافي ..بين لباس تابستاني و زمستاني نيست. هر مرد و زني مساوي 6 ساعت در روز کار ميکنند ...همه با هم در ساعت 8 به خواب ميروند و 8 ساعت مي خوابند. در صبح زود سخنراني براي آنها هست...بعضي انتخاب ميشوند که دانش کسب کنند، و تا زمانيکه کارشان مطلوب است از کارهاي ديگر معاف ميشوند...همه آنها که به کارهاي مربوط به دولت مشعولند از ميان دانش آموختگان انتخاب ميشوند. براي ازدواج، هم مرد و هم زن اگر باکره نباشند به سختي تنبيه ميشوند...اتوپيستها اهميتي براي افتخار نظامي قائل نيستند، هرچند همه آنها از مرد و زن جنگيدن را ميآموزند. آنها براي سه هدف به جنگ متوسل ميشوند، يکي براي دفاع ازسرزمين خود زمانيکه به آن ها تجاوز شود، دوم موقعيکه سرزمين متحدانشان مورد تهاجم واقع شود، و سوم براي آزاد کردن ملتي از ستم استبداد. ...براي خود، پولي ندارند و تحقير زر را آموزش ميدهند...در ميان خود مذاهب گوناگون دارند و همه آنها تحمل ميشوند.»

سپس در بررسي افکار توماس مور، راسل مينويسد:

«اتوپي مور از بسياري جنبه ها بشکل حيرت انگيزي ليبرال است. من منظورم موعظه کمونيسم نيست که در سنت جنبش هاي مذهبي بوده است. منظور من از آنچه درباره جنگ، مذهب، تحمل مذهبي، ضديت با کشتن حيوانات،.و خواست قوانين معتدل جنائي است. معهذا بايستي قبول کرد که زندگي در اتوپي مور، نظير همه اتوپي هاي مشابه، به شکل غير قابل تحملي کسل کننده است. تنوع شرط اساسي خوشحالي است، و در اتوپي، بسختي تنوع يافت ميشود. اين نقص تمام سيستم هاي اجتماعي برنامه ريزي شده است، چه واقعي و چه تخيلي.» برتراند راسل، تاريخ قلسفه غرب، 1945، ص 519-521.


3. آينده نگري مشارکتيparticipatory
اين نوع آينده نگري را در نوشتار پيشين اينگونه تعريف کردم : «چه چيزي بايستي که اتفاق افتد؟». در اينجا در واقع از عرصه آينده شناسي محض دور شده و وارد عرصه برنامه هاي عملي ميشويم، آنچه که مد نظر احزاب سياسي و تشکيلاتهاي اجتماعي است. در اينجا هم دوباره آينده نگر بودن يعني واکنش پيش از رويداد. يعني نسبت به برنامه ها و پلاتفرم ها ي سياسي پيش از وقوع آنها عکس العمل نشان دهيم چه از نظر تحليلي، چه نظري، و چه مشارکتي. به عبارت ديگر صبر نکنيم که مثلاً حزبي ساخته شود و بعد به بوروکراسي يا انحصار طلبي درون حزبي که نتيجه اساسنامه اش يا عدم وجود اساسنامه با معني باشد، عکس العمل نشان دهيم، يا نسبت به اقتصاد دولتي در جامعه که آن حزب در پي ساختن آن است، صبر نکنيم تا بعد که کشور به چيزي نظير چين يا شوروي تبديل شد، واکنش نشان دهيم.

قسمت چهارم

يکي از فيوچريست هاي معروف بنام رابرت جونگک [Robert Jungk [http://en.wikipedia.org/wiki/Robert_Jungk] که اهل اطريش بود بنيانگذار تجمع هائي بنام گروه هاي کاري آينده بود. کورنيش در خاطراتش ميگويد که جونگک از فعالين مبارزه با فاشيسم بوده است و بعد از جنگ جهاني دوم هم فعال مبارزه با جنگ اتمي ميشود و به اين خاطر به ژاپن سفر ميکند. ميگويد در سفر ژاپن کسي به جونگک ميگويد شما چرا هميشه عقب هستيد. چرا آن موقع که داشتند اين بمب را ميساختند کاري نکرديد. شايد پاسخ به اين سؤال بهترين تعريف آينده نگري است. يعني جونگک از خود ميپرسد چرا در سالهاي پيش از جنگ جهاني دوم، قبل از اين که فاشيسم شکل بگيرد با آن مقابله نکرد و بعد از آن که شکل گرفت دنبال ايجاد جنبش ضد فاشيستي رفت، و يا اينکه چرا پس از جنگ، در رابطه با بمب اتم هم همينگونه از طريق «واکنش» بعد از واقعيت بمب اتم و هيروشيما، به اين موضوع با فعاليت ضد جنگ اتمي واکنش نشان داده است و نه قبل از بوقوع پيوستن.

در نتيجه اگر آينده نگري تحليلي يا آينده شناسي بما نشان ميدهد که انرژي اتمي و بمب اتمي ممکن است واقعيت يابند، بايستي از همان زمان با آن مقابله کرد. يعني مثلاً در جنبش سياسي ايران ما نبايستي منتظر شويم تا جمهوري اسلامي سلاح اتمي بسازد و بعد به آن واکنش نشان دهيم بلکه پيش از وقوع رويداد بايستي با آن مقابله کرد. اين يعني آينده نگري.

قسمت پنجم

حال ببينيم با اين درک از معناي آينده نگري چه موضوعاتي ميتوانند مورد توجه آينده نگرهاي قرار گيرند. سالها پيش کتاب مري شلي بنام فرانکشتاين را خواندم. برعکس فيلم هاي سينمائي با اين نام، کتاب بسيار جالبي است. چند سال پيش مروري درباره آن کتاب [http://www.ghandchi.com/140-MaryShelly.htm] نوشتم. براي من جالب بودن کتاب در اين است که نويسنده وقتي امکان خلق مصنوعي حيات را ميبيند، نه آنکه آنرا چون خرافيون مذهبي با نفرت بنگرد، بلکه آلام و آرزوهاي مرتبط به آنرا از زبان مخلوقي که بشر ساخته است بيان ميکند، و چقدر اين مخلوق ابه اين خاطر که خالقش جوانب مختلف را پيش از خلق وي مورد تفحص قرار نداده، در عذاب است. من بياد انقلاب ايران ميافتم که ما فعالين جنبش سياسي زمان شاه درباره موجودي که در حال خلق آن بوديم نيانديشيديم و به اينگونه سالهاست با نوزاد عجيب الخلقه اي بنام جمهوري اسلامي سر در گريبانيم. به همين علت هم کتاب ايران آينده نگر [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm] را نوشتم که شروعي باشد براي آينده نگري، تا که آينده نگر باشيم و به سناريوهاي ممکن در آينده قبل از وقوع واکنش نشان دهيم، چه در عرصه تحليلي، چه نظري، و چه عملي. و از «جامعه جهان آينده WFS» متشکرم که اين نوشته من را مرور کرد [http://www.ghandchi.com/ReviewByWFS.htm] و چکيده کوشش مرا که آينده نگري را بعنوان آلترناتيوي در برابر تروريسم دنبال کرده ام، بهتر از خودم، بيان کرد.

قسمت ششم

اولين بحث تئوريک اصلي خودم درباره افق آينده بشريت را در سال 1985 در رساله اي تحت عنوان «ابزار هوشمند: شالوده تمدن نوين» [http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm] در ژورنال علمي هوش مصنوعي AI Journal منتشر کردم. در آنزمان نامه اي از دانيل بل Daniel Bell دريافت کردم که نظرات من درباره موضوع تکامل (انتروپولوژي) را، جالب يافته بود، اما با استفاده من از اصطلاح "هوشintelligence" موافق نبود و اصطلاح "استنتاجinference" را ترجيح ميداد، که بسياري از نويسندگان اروپائي براي توانهاي هوشي ابزارها بکار ميبرند. دانيل بل خاطر نشان ميکرد که در اين ابزارها، برخي قوانين استنتاج برنامه نويسي شده، که به آنها توان انجام عملکرد هاي فکري را ميدهد، اما بعقيده وي آنها در خود، از "هوش" و ذکاوت برخوردار نيستند. يعني با هشدار درباره استفاده از اصطلاح "هوشمند" به من ميگفت اين چيزي است که*bedevils us*در اصطلاح انگليسي نوشته بود که .

امروز که فکر ميکنم ميفهمم که منظور وي فقط اصطلاح هوش نبود که امروز ديگر متداول شده است و اگر نظرات کورزويل [http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm] را در نظر گيريم تا 20 سال ديگر نقطه انفصالي خواهيم داشت که هوش مصنوعي از هوش بشر ييشي خواهد گرفت. اما در اصل آنچيزي که ماري شلي در کتاب خود، يا دانيل بل در نامه اش به خود من اشاره دارد، فرقي نخواهد کرد، و آنهم آينده نگري است. يعني که از خود همه جوانب اين تحول را بپرسيم و نه آنکه صبر کنيم تا مانند بمب اتم روي بدهد و بعد به آن، چه به خوبي آن و چه به بدي آن، واکنش نشان دهيم.

درست است که موضوع نوشتار من محدود به پايان يافتن نقش انسان بعنوان ابزار بود، و نتيجه آن هم مسائلي نظير بيکاري و کار نکردن مدلهاي درآمد برمبناي کار در آينده بود، که در نوشته اي تحت عنوان «عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري» [http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm] دنبال کردم و دگرگوني موضوع بحث ثروت [http://www.ghandchi.com/334-Wealth.htm] را هم بعدها به آن اضافه کردم. و دانيل بل هم توصيه های گرانبهائي بمن براي ادامه اين پروژه کرد [http://www.ghandchi.com/Bell090589.jpg].

وليکن اگر بحث کورزويل [http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm] را مدنظر قرار دهيم، نتايج آن از اين ها هم فراتر ميرود، يعني وقتي وي پايان موجويت انسان بمثابه متفکرترين موجود در جهاني که ما ميشناسيم را بمثابه يک امکان واقعي حتي در طول عمر خود ما و نه آينده دور طرح ميکند، سؤالات درباره نوع بشر، گذار آن به نوع بالاتر مطرح ميشود، و موضوع اينکه انسانهائي که در سطح نوع کنوني بشر در جا بزنند، به نسبت انسانها (يا موجودات) نوع عالي تر، به درجه انسان نئاندارتال ميتوانند سقوط کنند. و اينکه اينها ديگر بحث داستانها تخيلي نسيتند.

به همين علت در سالهاي اخير من هم به بررسي موضوع نانوتکنولوژي [http://www.ghandchi.com/306-Nano.htm] پرداختم و نامه اريک درکسلر بنيانگذار اين عرصه [http://www.ghandchi.com/DrexlerLetter.htm] بمن در تأييد اين موضوع بود که حتي براي کشورهاي عقب مانده اين توسعه هاي جديد علمي، نظير کشورهاي پيشرفته، و شايد حتي بيشتر از آنها، مسآله ساز شود، و اگر نخواهيم بعد از وقوع به آنها واکنش نشان دهيم. آينده نگري يعني واکنش به اين تحولات حتي قبل از وقوع آنها.

قسمت هفتم

امروز ما در ايران با يک رژيم مذهبي روبرو هستيم و مسائلي نظير سکولاريسم [http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm] که قرن هاست در غرب حل شده اند کلي از انرژي ما را ميگيرند تا حل شوند، و راه گريزي هم از اين واقعيت تلخ نيست. امثال من از اهميت پلوراليسم در فلسفه غرب مينويسيم و اينکه چرا اززمان ارسطو [http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm] آينده نگري و پلوراليسم از هم جدائي ناپذير بودند، تا که هشداري باشد که آينده نگري به استبداد نرسد. ما مجبور بوديم در جامعه روشنفکريمان بحث کنيم که علاج معضلات گلوباليسم [http://www.ghandchi.com/112-globalism.htm] رفتن به انديشه هاي قرن نوزدهم بمثابه راه حل نيست. دسته اول اين بحث ها بخاطر وجود جريان مذهبي و دسته دوم بخاطر وجود جريانات فکري قرن نوزدهم در جنبش روشنفکري ماست، و نميشود هم از روي اين بحث ها گذشت.

وليکن عقربه هاي ساعت سريع ميگذرند و اگر ارزيابي هاي کوزويل درباره سبقت گرفتن هوش مصنوعي از هوش بشر تا 20 سال ديگر، درست از آب در آيد، نپرداختن به اين موضوعات که لازمه آينده نگري واقعي در قرن بيست و يکم است جامعه ما را با غافلگير شدن و عکس العملي رفتار کردن در زمان وقوع اين تحولات عظيم تاريخي قرار خواهد داد. ايکاش زودتر آنها که به آينده نگري تعلق احساس ميکنند، در جامعه ما با بحث هاي احياء گذشته وداع گفته و با ديدگاهي آينده نگر [http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm] توجه خود را معطوف معضلات بشريت قرن بيست و يکم کنند، و به اين سان راه واقعي را براي پيشرفت جامعه ايران ارزيابي کنند، پيش از آنکه بيشتر دير شود.

پايان

در اينجا بد نيست به اول اين مقاله برگردم و متذکر شوم که مفهوم آينده نگري آنگونه که توضيح دادم نه تنها درکي تاريخ گرا، آنگونه که برخي طرفداران کارل پاپر تصور ميکنند، نيست، بلکه نقطه مقابل آن است. براي کسي که واکنش به وقايع را حتي قبل از وقوع آنها در نظر ميگيرد، تاريخ نميتواند از پيش نوشته شده باشد وگرنه چه اهميتي دارد که اصلاً روندهاي دنياي موجود را تحليل کند، يا درباره امکانات آينده نظر دهد، يا که در پيشبرد برنامه هاي مختلف اجتماعي و سياسي مشارکت کند. ديدن سناريوهاي مختلف آينده و نسبت به آنها عکس العمل نشان دادن، تاريخ گرائي نيست، بلکه دقيقاً همان دانش عينيت گرائي Objective Knowledge است که کارل پاپر مروج آن بود.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
14 اسفند 1385
March 5, 2007


مظالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

Futurists: Oracles or Commanders
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/305-FuturistsEng.htm

Preface

There are times in history that an individual or a group is challenged with a task, for which they had never planned for. It is ironic that the futurists, who are known for planning, are facing such a dilemma in our times, being asked to be commanders rather than oracles, something for which they had not planned for. Before I explain my point further, let me first mention an incident this month.

There was an article in the Wired Magazine entitled "Futurism is Dead", by an ex-staff of WFS. In response, Cindy Wagner, the editor of The Futurist Magazine of World Future Society (WFS), has written an excellent rebuttal, entitled "Futurism is NOT Dead", which thoroughly answers all the issues raised. It is interesting that the Wired' s article was complaining why the Futurists are not prophets with greater hits, and of course the answer would be what C. Huygens wrote over three hundred years ago in 1698 that:

"I can't pretend to assert anything as positively true (for that would be madness) but only to advance a probable guess, the truth of which every one is at his own liberty to examine. If anyone therefore shall gravely tell me, that I have spent my time idly in a vain and fruitless enquiry after what by my own acknowledgment I can never come to be sure of; the answer is, that at this rate he would put down all Natural Philosophy as far as it concerns itself in searching into the Nature of things: In such noble and sublime Studies as these, 'tis a Glory to arrive at Probability, and the search itself rewards the pain." (Quoted from Plurality of Worlds, Steven J. Dick, Cambridge University Press, 1982, P. 176).


What is the Real Grievance?

I think there is something else at work here. I think futurists in the last 40 years have basically thought of their role to be that of an oracle, of course with the caveats expressed by Huygens. And basically world development of the last half century proved Modern Futurists to be right. Not because of predicting adoption of email, when USPS is still making money by postage stamps, that the Wired author is worried about; and Cindy Wagner has utterly answered, but because futurists, as early as Bertrand De Jouvenel and Ossip K. Flechtheim, predicted that a new civilization beyond capitalism and socialism was being formed, which later Daniel Bell called post-industrial society, and in reality the post-industrial information society has proved to be a right prediction. So when reviewing the last half century, the futurists have earned a very top grade as oracles.

I think what is bothering the information society enthusiasts is the reality of the unbelievable failure of the new economy in the last three years, particularly in its birthplace of Silicon Valley of California, with massive unemployment, and their anguish is actually an expression of their desire for the futurist oracles to fix this situation of the high tech. And of course, that is a problem which cannot not be solved by oracles and it needs commanders.

WFS, the biggest futurist organization worldwide, is being asked to take a leading political role to reverse the 3-year failure of information society, which is highlighted in the demise of the technology centers in the U.S. and abroad. In other words, futurism is not dead. Silicon Valley is dead and a new leadership is needed, and not new individuals with the same failed party platforms of the old parties.

Now looking at WFS, it has basically seen its role as a sounding board of analytic futurism, with excellent contributions in trends analysis, and related disciplines to define what *may* happen. And as far as visionaries, today as noted by Cindy Wagner, there are great visionaries like Ray Kurzweil who are associated with WFS, and their contributions is equal to a Buckminster Fuller plus an Einstein, when tackling the questions of what *can* happen and our far-reaching horizons. And with regards to issues like social justice, futurists are the only ones who have anything to say as an answer to dilemmas of our times, when both the left and right of old industrial world have no answer to offer. Therefore, even in the area of visionary futurism, we are far ahead.

But when it comes to participatory futurism, when a futurist asks what *should* happen, we have relied on others to represent us in the political arena, and we have failed. I think our biggest shortcoming is that after 50 years, the futurists still do not have a political party in the U.S., and we do not even have futurist political factions within the Democratic or Republican parties. Then why are we surprised that the Information Society is taking the back seat when the old industries like auto, airlines, and oil are promoted and even subsidized, when the high tech is bleeding and suffering so badly.


The Alternative

I think the following is what is bothering the new technology enthusiasts. They know futurism is not dead and in fact is the opposite, and futurism is one of the most blossoming thoughts of our times. Nonetheless they are angry of the current failures of information society, and their cry is to ask the futurists to be the commanders, to lead the world into the 21st Century post-industrial society, rather than being at the mercy of those who are subsidizing failing industries, the political parties and lobbies that represent the old industries. The old society has a strong political structure to support it, when the information society has not created its own alternative political force.

The approach of WFS to work with both the Democratic and Republican parties, and not entering partisan politics, is resulting in futurists to be the benefactors of other political parties, political forces that do not basically have the information society in mind, and are either representing agriculture and oil of the South, or the auto and other old smoke-stack industries of the North. And they have their lobbies in Washington, whereas high tech industry hardly has a political representation and is just used by all other interests of the old society.

As I have noted in my article Futurists and Politics, the early founders of Futurism were very political, but as time passed, futurists focused more on economic, cultural and social issues and lost sight of political arena. It was understandable why we made that decision. It was because as long as futurism had not matured, getting focusing on politics, could have distracted the futurists from developing our own thoughts in different areas of life, and could have reduced us to extensions of plans and platforms of other outlooks that were already strong in all disciplines. But the situation is different now, and after 40 years, the futurists have developed in all areas of inquiry.

Any civilization that has succeeded to replace an older one, has been by the advocates of the new civilization taking a political role to challenge the older civilization. One can avoid all the pitfalls of the past political forces, for example the error of statism of the socialists. But one cannot think of the need for political leadership to be frivolous, and leave it to representatives of old agricultural and industrial civilizations, and still expect things to work out for the information economy.

Futurism, not only is not dead, but it has been successful, and this is why such a political leadership role is expected from WFS. The futurists are the only ones who have solutions for the global and national issues, and it is not just something selfish to strive for our platform. It is what will help Americans and the world at large. Our platform is the way to solve the current crisis in the U.S. and abroad. A new political force in the U.S. could not be started by all the wealth of Ross Peron, but it can be started with the vision of the futurists.

In the last 20 years I have written about the retrogressive development of Iran following the reactionary 1979 Iranian Revolution. What that event has shown, is that the progress of post-industrial society is not automatic, and a reversal even to a Medieval society is possible. Thus the need for a political force that clearly sides with the post-industrial new civilization, anywhere in the world, is a must, to avoid such reversals, and to build a new society.


Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
Dec 19, 2003


Attachments:
Proposed Platform of Iranian Futurist Party:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegarEng.htm

FUTURIST IRAN BOOK: Futurism vs Terrorism (online book)
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm