شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۷

تکنوکراتهاي ايران در دو رژيم

تکنوکراتهاي ايران در دو رژيم
سام قندچي

ENGLISH

http://www.ghandchi.com/518-technocratsEng.htm

زندگي تکنوکراتها در ايران موضوع جالبي است که جا دارد درباره اش تاريخ ها نوشته شود. هرچند در دوران قاجار بوروکراسي دولتي مدرن بويژه پس از اصلاحات ميرزا تقي خان امير کبير و اعزام دانشجو به خارج رشد چشمگيري داشت ولي تعداد تکنوکراتها در زمان قاجار حتي بعد از مشروطيت آنقدر کم بود که بسختي بشود درباره شان حرفي زد. در واقع آندسته از دانشجوياني که از زمان اميرکبير به خارج رفتند و علاقمند به کار تکنيکي خود بودند، به ندرت به ايران بازگشتند و آنها که در زمان قاجاريه بازگشتند اکثراً يا منصب دولتي-سياسي گرفتند و يا املاک و تجارت آباء و اجدادي را اداره کردند. به همين علت تا آنجا که به تکنوکراسي مربوط ميشود، بسنده کردن به بررسي آن در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي از گستره بحث چندان نميکاهد.

در واقع دانشجوياني که براي تحصيل به خارج رفته بودند و به انجام حرفه مدرن خود در ايران علاقمند بودند، در بازگشت به ايران سعي کردند اسباب لازم براي انجام کار خود را بسازند. آنان از همان دوران اميرکبير وقتي تحصيلات خود را در اروپا انجام ميدادند بخوبي برايشان آشکار بود که دولت دموکراتيک به چه معنا است و ميدانستند در ايران با چنين دولتي روبرو نخواهند بود و اتفاقاً به همين علت نيز بسياري از آنها که ميخواستند به حرفه خود در يک جامعه دموکراتيک و مدرن بپردازند، به ايران باز نگشتند.

در نتيجه آنها که کم کم با رشد جامعه مدرن در دوران رضا شاه تصميم به انجام حرفه خود در ايران گرفتند و به ميهن بازگشتند، مگر آنکه آنها روشنفکر سياسي بوده باشند و بخواهند دولت استبدادي را به چالش بکشند، بخاطر آنکه بتوانند در حرفه خود کار کنند، راه ديگري برگزيدند و آنهم دوري از سياست بود.

دوري گزيدن تکنوکراتها از سياست به اين معني نبود که با ديکتاتوري موافقند يا آنکه آنرا دوست بدارند يا که تشخيص ندهند، بلکه بالعکس چون از آن مطلع بودند ميديدند با دوري از آن خود را از فشارهاي دستگاههاي امنيتي دور نگه داشته و قادر خواهند بود که تمرکز حواس خود را روي حرفه خود بگذارند. اين يکنوع تنازع بقاء در يک رژيم ديکتاتوري براي تکنوکراتهاي آن بود.

اين واقعيت باعث برداشتهاي غلطي از رابطه تکنوکراتها و دستگاه استبداد در هر دو رژيم سلطنت پهلوي و جمهوري اسلامي شده است. برداشت غلط از واقعيت زندگي تکنوکراتها حتي در ميان خود آنها هم رايج است و هر دو رژيم و بازماندگانشان سعي کرده اند از اين ابهام به نفع خود سوء استفاده کنند.

***

به تازگي داشتم نوشته اي از يک تکنوکرات در ايران به نام آقاي رضا ميرزا مبيني را ميخواندم که در يکي از سايتهاي بين المللي به انگليسي درج کرده اند که لينک آن را در زير مياورم:

http://www.renesch.com/IranianOpenLletter.pdf

جالب است که ايشان صاجب يک انديشکده آينده نگر در ايران هستند و در اين نوشته سعي دارند براي جلوگيري از حمله نظامي به ايران، دولت جمهوري اسلامي را بعنوان يک رژيم دموکراتيک معرفي کنند. هدف ايشان براي جلوگيري از حمله نظامي به ايران شايان تقدير است. حتي همانطور که نوشتم، دوري گزيدن تکنوکراتها از سياست در داخل يک رژيم ديکتاتوري را نيز ميفهمم. ولي اينکه کسي سعي کند رژيم ديکتاتوري را دموکرات نشان دهد عجيب بنظر ميرسد.

البته شايد چندان هم عجيب نيست. در زمان رژيم شاه هم برخي تکنوکراتها که مديران عاليرتبه بودند معتقد بودند که با موفقيت تکنيکي بالاخره استبداد هم جاي خود را به دموکراسي خواهد داد و در نتيجه از تداوم رژيم دفاع ميکردند و نميخواستند که وضع بهم بخورد و به همين علت هم پيشرفت هاي تکنولوژيک را طوري ذکر ميکردند که گوئي آزادي هم وجود دارد. حتي بسياري از آنها امروز هم در خارج در دفاع از رژيم شاه حرف ميزنند و ميگويند که مسأله استبداد مسأله اي نبوده است. البته اين مديران با جمع عظيم تکنوکراتها فرق داشتند که موضوع فکريشان اين حرفها نبود و از سياست دوري ميکردند که گرفتار ساواک و دردسر نشوند و بتوانند کار تکنيکي و اقتصادي شان را بکنند.

جالب است دسته اي از تکنوکراتها به توجيه رژيم اسلامي مشغولند مثلاً باصطلاح آينده نگر هائي که براي جمهوري اسلامي سند چشم انداز 20 ساله مينويسند* بدون آنکه بگويند هيچ دولت مذهبي در ايران آينده اي ندارد، و دير يا زود سکولاريسم بايستي پذيرفته شود وگرنه اين رژيم، چه بخواهيم و چه نخواهيم، با قيام مردم فرو خواهد ريخت. وقتي به آنها گفته شود که با منطق مشابهي** ميشود از رژيم شاه هم دفاع کرد، ترجيح ميدهند بحث را ادمه ندهند.

اين ها حتي امروز هم که با سقوط قيمت نفت و ته کشيدن ذخيره ارزي ايران ديگر اين رژيم هم مانند هر دولتي بايد جوابگوي مردم بشود و نه آنکه مردم جوابگوي آن ، هنوز هم نظراتشان را بعنوان آينده نگري توصيف ميکنند، در صورتيکه توجيه گران يک سيستم قرون وسطائي مذهبي هستند، البته با زيورآلات مدرن و هنوز نميبينند که آينده نگر خواندن اين چشم اندازها واقعاً قابل هيچگونه توجيهي نيست.

اشتباه نشود من نميگويم که روشنفکران انقلاب راه خواهند انداخت. در 1357 هم بر خلاف تخيلات برخي تحليلگران، روشنفکران نبودند که انقلاب راه انداختند***. جامعه وقتي نتواند با اصلاحات به خواستهايش برسد و وضع اقتصادي و موقعيت اجتماعي مردم سقوط سريع کند، راه انقلاب رفتن جامعه قابل انتظار است. من شخصاً اميدوارم که جامعه ما مجبور نشود براي رسيدن به اهداف خود راه انقلاب را برگزيند ولي مگر دست من است. جامعه مانند ديگي است که وقتي درهايش بسته است و ميجوشد ميتواند به انفجار برسد.

آنهائي که در خارج رژيم شاه را توجيه ميکنند وقتي از آنها پرسيده شود که با همان منطق که ميگويند بيخود روشنفکران از دموکراسي حرف زدند و وضع خوب اقتصادي و رشد زمان شاه را با انقلاب بر هم زدند، ما را به اينجا رساندند، به آنها هم بايد گفت اگر در جمهوري اسلامي هم بخواهند فقط کار تکنيکي بکنند و استبداد را بپذيرند، مسأله اي نخواهند داشت، البته اينان نيز از اين سخن بر آشفته ميشوند.

ولي واقعيت اين است همانظور که ذکر کردم سخن گفتن روشنفکران از دموکراسي در واقع همان سخن مردم است که آنها زودتر بيان کردند، و مردم هم بعداً با زبان خود بيان خواهند کرد. البته اگر روشنفکران، حزبي را که پاسخگوي نياز زمان باشد تدارک ديده باشند، وقتي حرکت مردم اتفاق افتد، نتيجه اش بهتر خواهد شد و نه آنکه آنگونه شود که جمهوري اسلامي در پي رژيم شاه به سرعت در خلاء موجود، تطور پيدا کرد.

شايد به اين خاطر که رژيم جمهوري اسلامي در آغاز نتوانست تکنوکراتهاي رژيم سابق را جذب کند و بسياري از آنان را به بيرون پرتاب کرد و بعد ها خود اين ها نيز ديگر قادر نيستند که فقط تکنوکرات باشند و بدور از خواست هاي سياسي زندگي کنند. يعني به مفهومي بيشتر به حقوق دموکراتيک خود طي زندگي در خارج آشنا شده اند هر چند زندگي در رژيم سابق را بصورت نوستالژي بيان ميکنند که فرسنگ ها از واقعيت تاريخي مورد نظرشان فاصله دارد.

بنظر من جدا از اينکه هر دو رژيم چگونه سعي کرده اند از تکنوکراتها بعنوان مدافعان خود استفاده کنند، تکنوکراتها چه در زمان سلطنت پهلوي و چه در جمهوري اسلامي توانسته اند به پيشرفت تکنيکي و اقتصادي در ايران ياري رسانند و اساساً هم دشمن دموکراسي نبوده اند و در واقع با روشنفکران سياسي اين نقطه اشتراک را داشته اند که از عدم وجود دموکراسي و آزادي در ايران ناخشنود بوده اند ولي راه حلشان نه به چالش کشيدن سياسي رژيم بلکه دوري از سياست و تمرکز بر روي عرصه تکنيکي و اقتصادي حرفه شان بوده است.

در نتيجه گرچه رژيم سعي در سوء استفاده از آنان را دارد، ولي اين ها بهترين متحدين جنبش دموکراسي خواهي ايران هستند، چه تکنوکراتهاي زمان شاه که امروز بسياري از آنان در خارج از ايران هستند و چه تکنوکراتهاي دوران جمهوري اسلامي که در داخل ايران به فعاليتهاي تکنيکي و حرفه اي مشغولند.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
7 دي 1387
December 27, 2008

* https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/304-Postmodernism.htm
** http://iranayandehnegari.org/sanad_cheshmandaz.asp
*** https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm


متن مقاله مرتبط به زبان انگليسي
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/518-technocratsEng.htm


Iranian Technocrats from Shah's Time
http://www.ghandchi.com/518-technocrats-plus.htm

Related Article in Persian:
http://www.ghandchi.com/518-technocrats.htm

For over 29 years the political debate inside Iranian political circles has revolved around the issue of so-called "monarchy" versus republic, and this has wasted so much time and energy of IRI opposition without any tangible results. One may think the Iranian monarchists are another group of Iranian intellectuals, who happen to want to form a monarchy in Iran, just as there are groups of Iranian political intellectuals who want to form a "democratic republic" or a "socialist republic" in Iran. This is a completely erroneous view of reality, but it has become a perception, which is causing a lot of useless debates that have nothing to do with the political reality of Iranian opposition.

A lot of debate about Mossadegh versus the Shah and the historical topic of 28-mordad of 1953 are being *the* theme discussed in many such debates. These discussions are very genuine discussions about the failures of politicians of Iran's monarchy of the time, versus the democratic politicians like Mossadegh, but do they really relate to the aspirations of so-called Iranian "monarchists", who basically are not a group of politicians or political intellectuals for that matter, but are rather a group of *technocrats* of the time of the Shah, who even then, were as much in fear of Shah's Savak, as the democratic political opposition of the Shah.

Yes, they were *not* political intellectuals, albeit the pro-Shah ones, but were and *are* simply the technocrats of the time of the Shah, who shared only the economic and technical aspirations of the Shah's time, and at best tolerated the repressive political system of Shah's monarchy, including its Savak. This is why all the discussions about Mossadegh versus the Shah, or similar discussions about the system of monarchy, really have nothing to do with what these educated people are looking for, when they refer to themselves as the so-called Iranian "monarchists". They were technocrats who were thrown out of the system with Shah's regime falling apart and in fact, they share with the political intellectuals of Iran, the desire for a modern system in Iran.

The truth is that monarchy was a block to prevent these technocrats to unite with the majority of Iranian political intellectuals, who were *politically* striving for a modern system in Iran at the expense of getting arrested and tortured by Shah's Savak, and the elimination of monarchy should have helped the unity of Iranian technocrats with the democratic and modern-minded Iranian political intellectuals, rather than setting these two main sections of Iranian educated people, face each other as adversaries, under the opposite flags of so-called "monarchy" and republic.

Even Prince Reza Pahlavi sees the uselessness of monarchy as a political platform and this is why he does not really campaign for it, and unfortunately the main body of Iranian technocrats of the past regime, still identify their ideals with monarchy, which is far far from the reality of the real monarchy of those years in Iran. The system of monarchy was nothing but a block to the modernist ideals of these technocrats rather than being its symbol..

The Iranian monarchists of the last 20 years are basically *not* a faction of Iranian political intellectuals, alongside the liberal and socialist political intellectuals, although they *are* a very educated group of people, who are basically *non-political* technocrats, who mostly *avoided* politics due to the dictatorial political system of those years in Iran, and their ideals have nothing to do with the repressive political system of monarchy in Iran.

In other words, as far as Iranian *political* intellectuals are concerned, they have all been republican all these years, although some being futurist, democrat, secular, liberal, socialist, religious, or other shades of the political spectrum. Except for a very small handful of Savak functionaries, there is no one asking for *return* of monarchy, which *means* nothing but return of *past* monarchy, because *past* monarchy is the *only* platform for monarchy, since we do not know of any group or family striving for start of a *new* monarchy in Iran.

It is now time to drop the useless discussion of monarchy and start planning a republic that would be *modern* and *secular* before it is too late. It is not to the advantage of Iranian technocrats (aka so-called Iranian "monarchists") to end up in a state like that of Hamid Karzai of Afghnestan, which is another Islamic Republic, albeit a more liberal one. After all these sacrifices, the Iranian technocrats, as well as all the people of Iran, deserve a real secular democracy, a federal democratic republic, rather than another version of an Islamic Republic. We should focus on the constitution of such a republic.

Mossadegh versus the Shah belongs to history. Our challenge today is to form a modern republic, which all our political intellectuals have come to see as our only choice for a long time. We do not have an existing monarchy to look for ways to moderate it thru constitutional reforms. We need a brand new republican constitution for Iran to begin with, a document that can work as the proper roadmap for our future:

Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, PublisherIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/June 1, 2008

----------------
This first version of article was written in Feb 2003.

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۷

جبهه ملي آخرين سراب وحدت اپوزيسيون

جبهه ملي آخرين سراب وحدت اپوزيسيون
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/544-JebheLastMirage.htm

در عرض سي سال گذشته اپوزيسيون ايران تلاش هاي بيشماري براي ايجاد تشکيلات متحد جهت پايان دادن به حکومت مذهبي در ايران انجام داده است و اگرچه اين کوشش ها توانسته اند جريان هائي نظير منشور 81، اتحاد جمهوريخواهان، جمهوريخواهان لائيک، و جمع هاي مشابه ديگر را شکل دهند، اما هيچکدام از آنها نتوانسته اند در ميان مردم ريشه کنند و عاقبت هم، در اوج اختلافات دروني، عملاً يا راکد شده و يا از بين رفته اند. همۀ اين جريانات کوشش مي کردند تا، بر محور يک برنامۀ حداقلي، تشکيلات متحدي از اکثريت اپوزيسيون ايران بوجود آورند و آخرين تلاش از اين نوع نيز کوشيد تا محور کار خود را، بجاي يک پلاتفرم حداقلي، تحت نام جبهه ملي ـ که ديدگاه هايش تبلور چنين پلاتفرم حداقلي است ـ مطرح سازد؛ که آن هم در عمل به نتيجه اي نرسيده و بلکه به اختلافات موجود درون خود جبهۀ ملي دامن زده است.
بنظر من، همۀ اين تلاشها سرابي از امکان بوجود آمدن يک تشکيلات متحد بر حول يک برنامه حداقلي بوده که به دلايل مختلف قابل حصول نيست. در واقع، وقتي به کنه اختلافات نگاه شود، ملاحظه خواهد شد که اصلاً حداقل هيچ توافقي براي پيدايش هيچ تشکيلاتي وجود ندارد و استفاده از واژه هائي نظير آزادي، يا مبارزه با تبعيض، هم خود موجب ايجاد سراب ديگري است. مثلاً، عده اي که از نظر آنها تجلي آزادي و مبارزه با تبعيض چيزي نيست جز تجزيۀ ايران، چگونه مي توانند با کساني که به تماميت ارضي ايران اعتقاد دارند و از نظر آنها مصالحه بر روي تماميت ارضي يعني ضديت با آزادي است و حزب و دولت اتنيکي خود اوج تبعيض است در يک تشکيلات جمع آمده و بر سر حداقل هائي توافق کنند؟
به همين شکل در مورد جمهوري و سلطنت، دموکراسي مذهبي و سکولاريسم، و غيره مي شود نمونه هاي گوناگوني را ارائه داد. البته شايد بشود در بخشي از طيف رنگارنگ جنبش سياسي ايران، يعني در ميان احزاب سلطنت طلب و اتنيکي، گروه هاي چپ، دموکرات هاي اسلامي، سازمان هاي مليون جمهوريخواه و گروه هاي آينده نگر، حداقل هائي براي اتحاد يافت و بر مبناي آن بدنبال ايجاد تشکيلات مشترک بود. اما، از نظر من، از جمع خواست هاي حداقلي اين گروه ها نيز ساختن تشکيلات مشترک ممکن نيست و، در يک نگاه واقع گرا، استفاده از مشترکات مزبور مي تواند به انجام فعاليت ها و آکسيون هاي مشترک بر روي موضوعات خاصي نظير فعاليت هاي حقوق بشري يا خواست هاي مدني زنان، کارگران، معلمان، دانشجويان و امثالهم بيانجامد. اما تحقق اين امر نير موکول به وقتي است که اين گروه ها موجوديت يکديگر را برسميت بشناسند تا بتوانند با هم راحت تر کار کنند.
در عين حال، من فکر مي کنم نيروهاي آينده نگر نيز بهتر است سازمان خود را بسازند و بکوشند تا دريابند که با کدام از گروه هاي موجود در طيف سياسي مي توانند فعاليت هاي مختلف و مشترکي داشته باشند.
بهر حال نکته در آن است که هضم اين واقعيت که تلاش براي وحدت بر روي برنامه اي حداقلي، بحاي آنکه توان بيشتر براي جنبش به ارمغان آورد، بيشتر پراکندگي و ضعف ايجاد کرده هنوز روند کامل خود را طي نکرده است و هنوز بسياراني هستند که رمز پيروزي را در ?وحدت? نيروهاي سياسي جستجو مي کنند.
به همين دليل شايد بد نباشد که اندکي در مورد شکست کوشش براي تبديل جبههء ملي ايران به يک چتر فراگير تأمل کنيم. بنظر من، در قدم اول، اقدام کنندگان در اين امر چنين تصور داشته اند که جبهه ملي تشکيلاتي نظير حزب دموکرات امريکا يا نظير جنبش ضد تبعيض امريکا است و، لذا، سعي کرده اند تا با ناديده گرفتن مسئلۀ 28 مرداد، چنان اتحادي را ممکن کنند. اما واقعيت آن است که نه جبهه ملي چنان پديده اي است و نه فراموش کردن 28 مرداد مي تواند جبهه را به نقطۀ وحدت حداقلي اين نيروها تبديل کند. جبههء ملي و مخالفانش هر دو ، ديدگاه هاي خود را بر حوادث و جريانات گذشته استوار کرده اند و صرف نظر کردن از آن گذشته برايشان حکم تغيير ماهيت و تعريف را دارد.
نتيجه آن است که حتي کساني که به موضع آينده نگري رسيده و نيروهاي خود را عملاً در تلاش براي تبديل ?جبهه ملي? به چتري فراگير گسترده بوده اند تنها دشمني کساني را براي خود خريده اند که واقعاً و به حق خط مشي جبهه ملي را در بيش از نيم قرن گذشته دنبال کرده و به آن وفادار مانده اند، و بحث کردن با آنها نيز هيچ ثمري ندارد. بخصوص که اکثريت افراد درگير در جنبش مترقي و روشنفکري ايران در نيم قرن گذشته ?چپ? بودند و نه ?جبهه اي.? اقتضاي زمانه چنين بود که اين عدۀ کثير رو به جنبش سوسياليستي و اردوگاه سوسياليسم آورند، حتي اگر برخي شان به نوکران اجنبي تبديل شده باشند.
اين نکته هم که، از نظر کساني که امروز به نقطۀ نظر آينده نگري رسيده اند، همۀ جريانات کمونيستي گذشته بيراهه بوده، بحثي است که ربطي به موضوع اين مقاله ندارد و، بهر حال، تحليل هائي که بخواهند کل آن جنبش را امري نابهنگام و خارج از زمان تاريخي اش ديده و جبهۀ ملي را بعنوان جريان اصلي مترقي سراسر آن تاريخ ترسيم کنند نيز از يکسو به خود ?جبهه? لطمه مي زنند و، از سوي ديگر، درک تاريخ واقعي جنبش سياسي ايران را ناممکن مي سازند. همين مطلب در مورد بحث سلطنت نيز قابل طرح است.
در واقع، تلاش هائي که مي خواهند تا از جبهه ملي جرياني غير از آنچه اين جبهه در واقعيت خود هست بسازند، اغلب از سوي کساني صورت مي گيرد که به نظرات تازه اي رسيده اند، نه چپ را قبول دارند و نه سلطنت را، و در جستجوي تشکلي فراگير و حاضر و آماده براي تحقق اهداف خود هستند و، در اين رهگذر، به جبهۀ ملي رسيده اند. اما، از آنجا که اين جبهه داراي ماهيت و تعريف و تاريخچۀ معين و تعديل ناپذيري است، مجبور مي شوند که ـ در کمال حسن نيت حتي ـ بکوشند تا از آن يک جريان غير واقعي بسازند و چون نمي توانند، تنها دشمني وابستگان قديمي جبهه را بر مي انگيزند.
کمي بيشتر در مورد ماهيت تاريخي ?جبهۀ ملي ايران? بيانديشيم: پس از آنکه رضا خان طرح جمهوري خود را عوض کرده و به ايجاد سلطنت خود اقدام کرد، براي مليون ايران فوريت کار در آن بود که راه وي بسوي قبضه کردن و کنترل هر سه قوۀ دولت سد شود و سلطنت جديد پهلوي يک سلطنت مشروطه باشد. اين خواست مصدق و همۀ مليون ايران بود و تا پايان هم اينگونه ماند و در سال هاي بعد از رضاشاه نيز مصدق و جبهۀ ملي او خواهان "شاه سلطنت کند و نه حکومت" بودند، و همين خواست بود که به شعار اصلي جبهۀ ملي در بين سال هاي 1328 تا 1357 مبدل شد. حتي در ميان رهبران جبهه ملي، هواداري دکتر فاطمي از جمهوري نه مورد پشتيبابي دکتر مصدق بود و نه جبهه ملي بمثابه يک تشکيلات.
نه جبهۀ ملي و نه اسلامگرايان، هيچ يک جمهوريخواه نبودند، و تا آنجا هم که به سکولاريسم مربوط مي شد، رهبران جبهۀ ملي حتي حق ?وتو? ي پنج مجتهد آمده در قانون اساسي قديم ايران را به چالش نکشيده و هميشه با روحانيت شيعه از نزديک کار مي کردند و ?اسلاميت و ايرانيت? را به عنوان دو رکن اتحاد ايران مي ديدند. حتي، وقتي امثال احمد کسروي به قتل رسيدند، جبهه سکوت اختيار کرد و به همکاري نزديک با روحانيت ادامه داد.
در سال هاي پاياني سلطنت محمد رضا شاه نيز، آيت الله خميني ابتدا از کوشش براي ايجاد ?جمهوري اسلامي? آغاز نکرد، و تنها در مراحل پاياني انقلاب 1357 بود که اين خواست مطرح شد. در آن ميان، اين جبهۀ ملي بود که از درون شکاف برداشت؛ يک بخش آن، برهبري شاهپور بختيار، در کنار سلطنت باقي ماند، و بخش ديگر، در آخرين تلاش ها براي دموکراتيزه کردن کشور، سلطنت را رها کرد و از نقشه خميني براي ايجاد ?جمهوري? آن هم با صفت ?اسلامي? حمايت کرد.
بهر حال، از آغاز جمهوري اسلامي، جبهۀ ملي به يک نيروي جمهوري خواه مبدل شده است اما در اين جمهوري خواهي نيز همان خط مشروط کردن قدرت را دنبال مي کند و در راستاي تعديل جمهوري اسلامي مي کوشد و اين کار را از طريق پشتياني نوسان کننده در بين فراکسيون هاي مختلف جمهوري اسلامي انجام مي دهد؛ و در عمل همگام با فراکسيون هاي اصلاح طلب جمهوري اسلامي شده است. بر اين قيد در ?عمل? تأکيد مي کنم چرا که اگر چه اين جبهه در ادبيات خود از اصطلاح ?جمهوري? استفاده مي کند اما هرگز در عمل به يک نيروي کامل جمهوري خواه، که خواهان پايان دادن به حضور روحانيت شيعه در دولت ايران باشد تبديل نشده است.
حداکثر آنچيزي که جبهۀ ملي عملاً بدنبال آن است يا الغاي مقام ولي فقيه است و يا تبديل ولي فقيه به مقامي نظير شاه مشروطه. اين جبهه هيچگاه حتي براي حذف روحانيت شيعه از قوه قضائيه يا بخش هاي ديگر دولت ايران نظري اعلام نداشته است.
در عين حال، اين جبهه از فدراليسم ايالتي در ايران دفاع نمي کند و در برنامه هاي اقتصادي خود نيز مي خواهد تا 90% اقتصاد ايران را با درآمد نفت سامان دهد، و همچنان از مالکيت دولتي که همواره ستون ديکتاتوري بوده است حمايت مي کند.
بدينسان، بنظر مي رسد که، مگر معجزه اي رخ دهد، جبهۀ ملي همان جبهۀ ملي قديمي است، ريشه کرده در جريانات تاريخي گذشته. و کساني هم که سنت هاي آن را ادامه مي دهند ـ درست همچون چپ ها و سلطنت طلبان ما ـ تغييرناپذيرند و تن به هيچ بازتعريفي نمي دهند. پس، بهتر است همۀ کوشندگان جنبش سياسي ايران اين واقعيت ها را بپذيرند و بجاي آنکه سرابي بسازند که در پايان کار خودشان را نا اميد خواهد کرد، به راه هاي ديگري بيانديشند.
خلاصه کنم: بنظر من، آنهائي که به ديدگاه هاي آينده نگر رسيده اند، بجاي صرف نيروي خود بر روي ايجاد تشکيلاتي با پلاتفرم هاي حداقلي و يا کوشش براي تغيير ماهيت تشکلات موجود و سابقه دار سياسي ايران، بهتر است حزبي آينده نگر با حداکثر پلاتفرم ممکن را بوجود آورند و، در عين حال، با برسميت شناختن همۀ احزاب و سازمان هاي سياسي ديگر، براي اکسيونها مشخص با نيروهاي ديگر همکاري کنند.
از اين ديدگاه که بنگريم، در مي يابيم که هم جبهۀ ملي ايران و هم ديگر نيروهاي ليبرال کشورمان مي توانند در عرصه هاي زيادي با جريانات آينده نگر کار مشترک انجام دهند بي آنکه نيازي به حل شدن همه در يک ?جبهه? وجود داشته باشد.
به اميد ايجاد حزب آينده نگر و انجام آکسيون هاي متحد در جنبش سکولار و دموکراسي خواه ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
27 آبان 1387
Nov 17, 2008


1) لينک سايت بحث هاي پيشين مربوط به حزب آينده نگر:
http://www.geocities.com/futuristparty/


--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهاني دليل شکست مليون در 28 مرداد

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهاني دليل شکست مليون در 28 مرداد
سام قندچي

مليون ايران بخشي از سکولارهاي ايراني هستند که به سيستم اجتماعي-سياسي کشورهاي غربي تمايل دارند و اکثراً هم به ليبراليسم و در درجه دوم هم به سوسيال دموکراسي غربي تعلق خاطر داشته اند ليکن نسبت به آمريکا که در نيم قرن گذشته بعنوان رأس کشورهاي غربي نه تنها از سوي سياستمداران جهان بلکه از سوي فلاسفه ليبرالي نظير کارل پاپر نيز نگريسته ميشده است، نظري نامساعد داشته اند.

در اين نوشتار ميخواهم درباره اشتباه مصدق در رابطه با نيروهاي بين المللي که باعث شکست مليون در 28 مرداد شد يعني آنچه در واقع ريشه همه برخورد هاي بعدي جبهه ملي به آمريکا ميباشد، بحث کنم. آنچه در اين بحث در رابطه با شوروي مطرح خواهم کرد ممکن است به نظر خيلي عجيب برسد، چرا که من نه تنها خود از منقدين اصلي شوروي و جنبش کمونيستي هستم بلکه سالهاست در نوشتارهاي زيادي بويژه در رابطه با برخورد ويرانگر کمونيسم به غرب تحقيقات گوناگون منتشر کرده ام و مشخصاً نيز بتازگي در نوشتار «اميد کاذب به چپ،» (2) نظرم را درباره کوشش هاي جاري براي احياء کمونيسم نگاشته ام. اما آنچه در زير ميخواهم بحث کنم موضوع استراتژي و تاکتيک يک دولت ملي است و نه خصلت شوروي در آن سالها که به اندازه کافي نظرم را در گذشته طرح کرده ام.

به عقيده من دکتر مصدق درک غلطي از استراتژي و تاکتيک سياسي ملي داشت با آنکه بعنوان يک سياستمدار، بويژه در عرصه داخلي ايران، هميشه تأکيدش برروي ملي گرائي بود، و نه ليبراليسم. البته ايکاش که بيشتر در آن سالهاي دموکراسي ناقص بين سالهاي 1320 تا 1332 که حزب توده کاملاً ضد ليبراليسم تبليغ ميکرد، مصدق و يارانش به مردم درباره ليبراليسم گفته بودند، که نگفتند، ولي در اينجا موضوع بحث من اين نقص آنها نيست بلکه موضوع بحث من همان سياست ملي است که تأکيد آنها بود، که بنظر من مليون ايران و مشخصاً دکتر مصدق در رابطه با استراتژي و تاکتيک بين المللي در همان ملي گرائي خود، اشتباه فاحش کردند.

وقتي بعنوان يک دولتمدار، مصدق ميبايست استراتژي و تاکتيک سياسي خود را تعيين کند، مليون به اين بسنده کرده بودند که گوئي دموکراسي هاي غربي به خاطر آنکه با آنان اشتراک در جهان بيني ليبرالي دارند، و از آنجا که آنها و غرب در ديدگاهشان به دنيا نقطه مقابل جهان بيني اردوگاه شوروي بودند، پس همواره متحدين غرب را از شوروي نزديکتر به دولت مصدق تصور ميکردند، و از آنجا که آمريکا بعد از جنگ دوم جهاني در رأس دموکراسي هاي غربي قرار داشت، و بويژه برنامه هاي اقتصادي دولت حزب دموکرات روزولت در طي جنگ، مصدق را به اين درک غلط رسانده بود، که گوئي دولت ها بر مبناي فلسفي برنامه هاي اتحادهاي سياسي خود را ميريزند.

اگر مصدق حتي به تجربه جنگ جهاني دوم که خود وي در اوج آن رويداد تاريخي نه تنها زندگي کرده بود بلکه عهده دار مقامات عالي سياسي بود، توجه کرده بود، ميتوانست ببيند که همين دولت هاي غربي وقتي که لازم بود با روسيه شوروي کمونيست در برابر آلمان هيتلري ضد کمونيست متحد شدند، در صورتيکه از انقلاب اکتبر 1917 غرب بزرگترين دشمن خود را کمونيسم تلقي ميکرد و حتي در زمان جنگ هم از نظر سيستم اقتصادي و فلسفه اجتماعي دشمن اصلي خود را کماکان کمونيسم ميديد و نه فاشيسم هيتلري، و استراتژي مقابله با کمونيسم بعد از سقوط هيتلر نيز دوباره تا پايان جنگ سرد استراتژي اصلي غرب بود، ولي در برهه اي از زمان، يعني در زمان جنگ دوم جهاني، غرب با بزرگترين سمبل ضد غرب، يعني کمونيسم استاليني متحد شد و اين ميتوانست براي مليون ايران درس آموز باشد، ولي به غير از دکتر فاطمي، براي آنان درس آموز نبود.

بعد از روي کار آمدن قوام السلطنه و بازگشت مصدق به قدرت، يعني بعد از تحميل دولت مصدق به محمد رضا شاه توسط جنبش 30 تير، آشکار بود که مصدق در حال مقابله رو در روي با نيروهاي سياسي اي در ايران قرار گرفته است که بسيار بيش از وي طي ساليان متمادي به غرب نزديک بودند. کافي بود مصدق به موفقيت قوام السطنه در جريان خاموش کردن خيزش فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در سال 1324 يعني کمي بعد از پايان جنگ دوم جهاني تأملي ميکرد که نشان ميداد که نه تنها پشتيباني غرب را قوام السلطنه کاملاً با خود داشت بلکه توانست شوروي را نيز خنثي نگهدارد و به ان شکل حزب توده را نيز خنثي نگهداشت و حتي در داخل ايران، قوام السطنه توانسته بود همراهي مصدق و مليون ايران را نيز در حمله ارتش و سرکوب تجزيه طلبان آذربايجان و کردستان تأمين کند. مصدق که اين تجربه تاريخي را ميدانست بايستي بخوبي ميدانست که در روياروئي با شاه و قوام السطنه، آنهم در زمان ترومن و آيزنهاور، بايستي حمايت غرب از آنها را انتظار داشته باشد، و نه حمايت آنان از مليون، يعني صف بندي اي که حتي در زمان روزولت نيز واقعيت اتحادهاي اصلي دولت هاي غربي با ايران بود. صف بندي هائي که از همان شهريور 1320 شکل گرفته بود و با شکست آلمان تقويت هم شده بود و فقط توده اي ها و مليون ايران خارج از آن قرار داشتند، مضافاً آنکه در مواردي نظير وقايع آذربايجان و کردستان، نه تنها توده اي ها خنثي نگه داشته شدند بلکه مليون همراه قوام السلطنه شدند.

در نتيجه يا مصدق نميبايست به روياروئي با شاه ميرفت و يا اگر ميخواست که برود بايستي ميدانست که متحدش شوروي بود و نه هيچ کشور غربي. اما مصدق از سوئي روياروئي با دربار و قوام السطنه را برگزيد، و در همان حال بجاي بدست اوردن همکاري شوروي، تا توانست به شوروي حمله کرد که نشان ميدهد درک درستي از استراتژي و تاکتيک هاي بين المللي نداشت.

مثالي بزنم. در زمان انقلاب فرانسه اساساً دولت نوپاي مدرنيست آمريکا بي طرف ماند با اينکه از نظر ايدئولوژيک جفرسون طرفدار انقلابيون فرانسه بود. اندکي ديرتر در زمان جنگ فرانسه و بريتانيا، زمانهائي آمريکا با بريتانيا متحد شد، يعني با همان بريتانيائي که با آن در جنگ استقلال جنگيده بود. در دوران مديسون دوباره روابط با بريتانيا بجائي رسيد که بريتانيا به آمريکا حمله کرد و کاخ سفيد را آتش زد و مديسون مجبور به فرار از کاخ سفيد شد. اما بازهم هم بعد ها تا به امروز دوباره مناسبات بر مبناي نياز آمريکا و بريتانيا برقرار شده است بدون تلاش براي گرفتن عذرخواهي از بريتانيا و بالعکس. هم آمريکا و هم بريتانيا آگاه هستند که بر مبناي استراتژي و تاکتيکهاي مختلف زمانهائي در کنار هم و زمانهائي در مقابل هم بوده اند در صورتيکه چبهه ملي هنوز به موضوع پنجاه سال پيش 28 مرداد نه بعنوان موضوعي تاريخي براي درس گرفتن بلکه بعنوان مسأله اي که گويا با عذر خواهي آمريکا يا سلطنت طلبان قرار است حل شود نگاه ميکند و اينها همه از درک اشتباه مليون ايران درباره متحدين بين المللي ناشي ميشود که در سطور زير بيشتر بحث خواهم کرد.

منظورم اين است که مناسبات کشورهاي غربي حتي آنها که ليبراليسم را قبول داشتند به اين معني نبوده که روابط سياسي و نظامي مستقيماً از فلسفه اجتماعي حاصل شده باشد. حتي همان زمان انقلاب آمريکا، متحد انقلابيوني نظير جفرسون در برابر دولت انگليس، دولت فرانسه فئودالي استبدادي بود که نسبت به دولت انگليس آن زمان که از نظر تفکر اجتماعي و سياسي ليبراليسم را پذيرفته بود، ارتجاعي بود، و در واقع چهارده سال بعد از زمان انقلاب آمريکا، همان دولت فرانسه اي که متحد انقلابيون آمريکا نظير جفرسون بود، توسط انقلاب کبير فرانسه سرنگون شد. همه اين رويدادها نشان ميدهد که استراتژي و تاکتيک بين المللي يک دولت ملي را نبايد بر مبناي ديدگاه فلسفي دولت هاي ديگر تعيين کرد.

منظورم اين است که استراتژي و تاکتيک سياسي براي مصدق بعنوان يک زمامدار کشور روشن نبود و فکر ميکرد که صف بندي هاي سياسي و نظامي جهان بر مبناي ايده آلهاي فلسفي شکل ميگيرند. اين اشتباه بويژه زماني که وي در روياروئي با شاه و قوام السلطنه قرار گرفت، برايش به قيمت کلاني تمام شد. ممکن است از خود سؤال کنيم که اگر وي با شوروي متحد شده بود، نتيجه چه ميشد؟ آيا ايران نيز مانند بسياري از کشورهاي ديگر به يکي از اقمار شوروي تبديل نميشد؟ در واقع اگر مصدق ميخواست خط مشي اي که دکتر فاطمي طرح ميکرد را برگزيند، يعني برنامه جمهوري را پيش بگذارد، ميبايست با حزب توده و شوروي متحد ميشد. دکتر فاطمي نه عامل شوروي بود و نه علاقه اي به سيستم شوروي داشت ولي آينده ايران را در پايان دادن به سلطنت و ايجاد جمهوري ميديد و به همين علت هم برايش هم رودرروئي با دستگاه سلطنت و هم اتحاد با شوروي روشن بود. چرا که ميدانست مقابله با دستکاه سلطنت يعني روياروئي با آمريکا.

اگر براي مصدق مهمتر بود که ايران به هيچوجه در معرض خطر قمر شوروي شدن قرار نگيرد، در آنصورت نبايستي به هيچ قميتي اجازه ميداد که به روياروئي با شاه کشيده شود و بايستي مشترکاً با شاه در نزديکي با آمريکا برنامه ميريخت نه آنکه به اين تخيل برسد که آمريکا وي را به شاه ترجيح خواهد داد. به هر حال اينها دو راهي بود که شانس موفقيت داشتند يعني يا همراهي با شاه و امريکا و يا اتحاد با حزب توده و شوروي، ولي راهي که مصدق برگزيد نه اين بود و نه آن، و از نظر استراتژي و تاکتيک هاي بين المللي تخيلي بود، و نميتوانست جز شکست نتيجه ديگري داشته باشد، چرا که متحد خود را نيروئي ارزيابي کرده بود که در آن روياروئي که برگزيده بود، يعني روياروئي با شاه، متحد شاه بود و نه وي. همه زمينه هاي تاريخي همه آن دوازده سال بعد از شهريور 1320 نشان ميداد که آمريکا نميتوانست در زمان چنان روياروئي با دستگاه سلطنت، متحد مصدق باشد. اين اشتباه مصدق بود و بخاطر استراتژي تخيلي در 28 مرداد شکست خورد، و نيم قرن است که مليون ايران همه را سرزنش کرده اند جز خود مصدق. مثل اين است که آمريکائي ها هنوز بعد از 200 سال بنشينند و هر روز بريتانيا را بخاطر آتش زدن کاخ سفيد در زمان مديسون سرزنش کنند. صف بندي هاي سياسي يک روزه شکل نميگيرند و برخورد مليون ايران، هم به سلطنت و هم به حزب توده، هم به آمريکا و هم به شوروي، تخيلي بود.

خود کشي يک نيروي سياسي چيزي نيست که به آن افتخار کنيم. در واقع امثال جفرسون که با دولت مرتجع فئودالي فرانسه متحد شدند و در انقلابشان پيروز شدند و در برنامه آزادي و ساختن جامعه مدرن در آمريکا موفق گشتند سرمشق استراتژي و تاکتيک درست بين المللي يک نيروي آزاديخواه هستند در درک متحدين و مخالفين خود است. جنبش سياسي ايران امروز نيز بايستي از تجربه 28 مرداد ياد بگيرد و قبل از آنکه به شکست ديگري برسد به روشني همه اين موضوعات راجع به صف بندي هاي بين المللي و نيروهاي سياسي داخلي ايران را بحث کند نه آنکه مسأله صف بندي هاي بين المللي را تابو ببيند و از آن حرفي نزند و دست آخر خود بازنده شود و پنجاه سال ديگر کارش اين باشد که از ديگران بخواهد براي 28 مرداد معذرت بخواهند گوئي اين دردي را دوا ميکند. آن نيروهائي که برنده 28 مرداد شدند آنزمان درست صف بندي هاي متحدين بين المللي خود را درک کردند و حتي فهميدند که چگونه شوروي را هم خنثي نگهدارند و مصدق بود که واقعيت را نديده و تخيلات خود را بجاي ارزيابي دنياي واقعي نشاند و نوعي عمل کرد که جز شکست نميتوانست حاصل ديگري داشته باشد. ديگر وقت آن است که تابو بحث درباره نوع کار با غرب را به دور بريزيم و همانگونه که فرانسه و بريتانيا و امريکا با هم کار ميکنند عمل کنيم نه آنکه نظيرعده اي هميشه فکر کنيم بريتانيا هميشه دشمن است و عده ديگري فکر کننند آمريکا هميشه دشمن است و عده اي ديگري روسيه را هميشه دشمن خود به پندارند. (3)

با وجود آنکه استقلال طلبي مصدق هميشه سرمشقي براي همه ازاديخواهان ايران بوده و خواهد بود و واقعاً انديشه مستقل را مردم و روشنفکران ايران مديون آن شخصيت بزرگ تاريخ ايران هستند ولي بهتر است 50 سال ديگر خود را به اين بحث هاي غلط درباره 28 مرداد مشغول نکنيم که گوئي مسأله اي اخلاقي بين آمريکا و ايران است. روابط بين خود آمريکا و فرانسه و بريتانيا و آلمان و ديگران را همانطور که ذکر کردم در طي تاريخ همينطور بوده است و اگر ايران ميخواهد بخشي از دنياي مدرن شود بايستي اين واقعيت را آويزه گوش خود کنيم که کشورهاي مدرن استراتژي و تاکتيک هاي سياسي و اتحادهاي خود را بر مبناي منافع خود ميريزند و نه بر مبناي فلسفه سياسي شان و اين کارشان هم اقدامي غير اخلاقي نيست. هر چه روشن تر اين واقعيت را ببينيم در آينده تصميمات واقع بينانه تري اتخاذ خواهيم کرد و نه آنکه مثل برخي رهبران جبهه ملي در نيم قرن گذشته وقت نسلي را با اين تصورات که گويا همه غرب با ما با 28 مرداد دشمني کرد و شوروي استالين هم با ندادن طلاها به دولت مصدق. نيم قرن اين حرف هاي بي ارزش بس است و امروزه تاريخ نگاري در ميان ايرانيان مانند همه علوم ديگر بيشتر و بيشتر تخصصي ميشود و فقط يک عده دايناسور هاي گذشته جنبش سياسي هنوز وقت جنبش ما را با اين حرف ها تلف ميکنند.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
14 آذر 1387
Dec 4, 2008

پانويس:
1. https://newsecul.ipower.com/Nooriala/112108-EN-America.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/441-OmidKazeb.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/346-West-plus.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۷

بحران مالي 2008

بحران مالي 2008
سام قندچي

خبرهاي بحران مالي جهاني همهء روزنامه ها را پر کرده است و، با رسيدن خبرهاي سقوط بيشتر بازارهاي سهام جهاني، و توقف گردش سرمايه، وحشت مردم هر روز بيشتر مي شود. اما درک ماهيت اين بحران را برخي از تشبيهاتي که بين آن و بحران هاي گذشته برقرار مي کنند ناممکن مي سازد و، لذا، ما نيز ناگزيريم نخست سوء تفاهم هائي را که در اين مورد برقرار است از سر راه برداريم.
نخستين سوء تفاهم از يکي گرفتن «رکود اقتصادي» با «توقف گردش سرمايهء مالي» ناشي مي شود. يعني، درست است که پيش از بروز بحران اخير، هم در اروپا و هم در آمريکا، «رکود اقتصادي» مدتي بود که خود را نشان داده بود، اما «سقوط سهام» پيش از آنکه به آن «رکود» مربوط شود حاصل «توقف گردش سرمايهء مالي» است که اکنون چند و چون آن با اعلام وضعيت بانک ها و مؤسسات اصلي سرمايه گذاري قابل فهم شده است و ما آن را اندکي بعد مورد مداقه قرار خواهيم داد.
در عين حال، اين رورها عده اي، که از متخصصين سرشناس گرفته تا مردم عادي در بين شان وجود دارند، مي کوشند تا براي درک ماهيت اين بحران، از تشبيه وضعيت کنوني به بحران 1930 در آمريکا استفاده مي کنند. اما واقعيت اين است که بين اين دو بحران شباهتي وجود ندارد. بحران 1930 حاصل وجود «اضافه توليد» بود، حال آنکه اکنون در سراسر جهان از اضافه توليد خبري نيست. بعبارت ديگر، «توقف گردش سرمايه» را ابداً نبايد با «بحران اضافه توليد» يکي گرفت. همهء تشبيه کردن هاي بحران کنوني به بحران 1930 فقط حاصل يک سلسله تخيلات کساني است که هنوز «اقتصاد عصر کنوني» را با «معيارهاي دنياي صنعتي يک قرن پيش» نگاه مي کنند و درست به همين علت از درک واقعيات «اقتصاد گلوبال» کنوني عاجزند.
بحران 1930 که سهل است، بحران کنوني حتي شباهتي به اولين «بحران سکتور اقتصاد نوين اطلاعاتي» ـ که در سال 2001 از «سيليکان ولي» در کاليفرنياي آمريکا شروع شد و تا دو سال ادامه داشت ـ نيز ندارد؛ هرچند که توجه به برخي از ويژگي هاي آن بحران براي درک وضعيت کنوني مي تواند مفيد باشد.(1). از جمله اين که، در آستانهء قرن بيست ويکم، ناگهان سهام بسياري از شرکت هاي مبتني بر تکنولوژي هاي نو، که به رشد آينده شان اعتماد شده بود، به قيمت هائي چند برابر آنچه «سود آوري» (2) واقعي شان بود معامله مي شدند. شاخص بازار سهام «نزدک» ـ که بر مبناي ميانگين قيمت سهام اکثريت شرکت هاي تکنولوژي هاي نوين کار مي کند ـ در ماه مارس سال 2000 به عدد 5048 رسيد و عدهء زيادي حدس مي زدند که نسبت آن به شاخص سهام «داو جونز» به تساوي خواهد رسيد.
اين «رونق مصنوعي» موجب شده بود که سرمايه گذاري اصلي در آمريکا بر روي تکنولوژي هاي نو و پروژه هاي زيربنائي مرتبط، نظير فيبر نوري در زير اقيانوس، جذاب بنظر رسد. اما، بزودي «حباب ترکيد» و شاخص «نزدک» به نصف خود، يعني يک چهارم داو جونز، تنزل کرد و در همان حدود نيز ماند. حتي امروز هم که «داو جونز» در حال سقوط است، نسبت نزدک با آن در حد همان يک چهارم مانده است.
اما چرا چنين شد؟ در سال 2001 هدف اصلي اقتصادي در آمريکا معطوف کم شدن سرمايه گزاري شرکت ها در زمينهء تکنولوژي هاي اطلاعاتي و کامپيوتري شد. از جملهء نتايج اين تغيير توجه، مي توان به متوقف شدن پروژه هائي نظير شاهراه هاي اينترنتي، که «ال گور» در نظر داشت، اشاره کرد که باعث شد تا شرکت هاي خصوصي نيز بيشتر و بيشتر از سرمايه گذاري کردن در اينگونه عرصه ها دست بردارند. بدين سان، رفته رفته، بحران در قطاع «اقتصاد اطلاعاتي» بيشتر شد و سرمايه هاي داخلي يا به سوي بازار املاک رفتند و يا بطرف پروژه هاي نظامي. در نتيجه، تا آنجا که به اقتصاد غير نظامي مربوط مي شد، نه تنها سرمايه هاي داخلي بلکه آنچه سرمايه هاي بين المللي موجود در آمريکا بود نيز به سوي بازار املاک رفت.
اين روند نتايج مختلفي داشت. از جمله مي توان به خروج بخش اعظم توليد صنعتي از امريکا، و انتقال آن به چين و هندوستان، اشاره کرد که موجب شد بازار املاک عملاً به تنها عرصهء سود آور تبديل شود. همچنين، انتقال سرمايه هاي آمريکائي به شيلي و نقاط ديگر جنوب آمريکا، موجب شد که از نظر اراضي کشاورزي نيز آمريکا کم کم به صف کشورهائي نظير هلند بپيوندد که سال ها است توليد کشاورزي برايشان مقرون به صرفه نيست. درست است که کشورهاي در حال توسعه هنوز هم در سازمان تجارت جهاني از «يارانه» ها (سوبسيد ها) ي کشورهاي پيشرفته به قطاع کشاورزي خود شکايت دارند ولي، اگر اين کشورهاي پيشرفته را با نيم قرن پيش مقايسه کنيم، خواهيم ديد که چگونه از توليد کشاورزي همهء آنها کاسته شده و آنچه دارند هم فقط به کمک اعطاي «يارانه» قابل ادامه است.
بهر حال، از آنجا که بحران مالي سال 2001 در بازار سهام چيزي نبود جز نمودار شدن اين واقعيت که سهام شرکت هاي تکنولوژي هاي نوين، به دو برابر آنچه مي ارزيدند، يعني با «قيمت هاي کاذب» خريد و فروش شده بودند. و وقتي هم قيمت ها به واقعيت خود برگشتند تعادلي تازه به وجود آمد و بازار سهام آرام شد.
البته، حتي پس از تجربهء بحران مزبور، و برقراري ابزارهاي مالي جديد و تأکيد جدي بر اجراي مقررات کنترل کنندهء موسوم به «اس.ئي.سي»، هنوز هم بسياري از بازارهاي سهام همچون يک کازينو عمل مي کنند. ولي، با اين همه، روندهاي يکي دو ساله در روندهاي دراز مدت تر اهميتي ندارند و حتي کمک مي کنند تا «بازار مالي» با «بازار توليد» زودتر منطبق شود و تفاوت ميان معاملات آيندهء «کالاها» با معاملات روي خود «سهام» از بين برود. در نتيجه، هنگامي که واقعيت اقتصادي موجود را تحليل ميکنيم، تفاوت هاي کنوني نبايد توجه ما را بيش از اندازه منحرف کنند. بهر حال، مهم توجه کردن به تغييري است که پس از «ترکيدن حباب» در سال 2001 در راستاي سرمايه گزاري ها در آمريکا پيش آمد و بازار را بسوي «اقتصاد مبتني بر معاملات املاک» سوق داد.
البته ممکن است کساني فکر کنند که ترقي بازار املاک در آمريکا شباهتي دارد به ترقي بازار املاک در ايران، که سنتاً بخاطر عدم رشد توليدات صنعتي و فراصنعتي حاصل شده و در 30 سال اخير نمود واقعي تورم بسيار بالائي است که نشانهء بي ارزش شدن پول ايران بشمار مي رود. اما اين تشبيه درست نيست، به اين دليل واضح که در 30 سال گذشته اساساً در آمريکا تورمي وجود نداشته است و تازه در يکسال اخير است که تورم خود را نشان داده است. در نتيجه، ترقي املاک در آمريکا ابداً شباهتي به ترقي آن در ايران ندارد. نکته مهم ديگر آن است که در ايران معاملات اکثريت املاک با وام هاي بزرگ بانکي انجام نمي شوند و، در نتيجه، آنچه در مورد آمريکا خواهيم گفت اصلاً شباهتي به بازار املاک در ايران ندارد.
تأثير بحران کنوني گلوبال بر روي ايران نيز بخاطر آن نيست که ايران در بازار املاک مسائل مشابهي دارد. بلکه اين تأثير از يکسو ناشي از منقبض شدن بازارهاي مالي جهان است که بر روي اعتبار در همه جا اثر مي گذارد و، از سوي ديگر، به وضع مقررات تازه از سوي دولت ها و مؤسسات مالي بزرگ نظير صندوق بين المللي پول مربوط مي شود که بر روي مؤسسات مالي تحت کنترل آنها اثر مي گذارد و اين شامل همهء کشورهاي جهان مي شود. همچنين وضعيت اقتصادي جهاني و اثر آن بر روي قيمت نفت نيز بر روي ايران اثر خواهد گذاشت. در نتيجه، مسائل ايران شباهتي با بحران کنوني آمريکا ندارد.
وضعيت کنوني بازار املاک، که دليل واقعي بحران مالي است، بيشتر در آمريکا و اروپا مطرح است. حتي وجود وضع مشابهي در بازار املاک ژاپن به حدود 20 سال پيش بر مي گردد و امروز اين موضوع نيست که بحران مالي ژاپن را موجب شده و بحران مزبور را بايد ناشي از سرمايه گذاري هاي بانک ها و مؤسسات مالي ژاپني در املاک آمريکا و اروپا دانست که اکنون، در اثر سقوط بازار املاک در آمريکا يا در برتيانيا، به مؤسسات ژاپني نيز لطمه زده است. همچنين، بسياري از ورشکستگي هاي مشابه ـ مثلاً، در کشور ايسلند ـ نيز به همين وضع بر مي گردند و نتيجهء مالي آن چيزي هستند که اکنون « ترکيدن حباب بازار املاک» در آمريکا و اروپا خوانده مي شوند که در 20 سال گذشته از طريق بانک هائي که در آمدهاي هنگفتي از اين «رونق کاذب» جديد برده اند منتقل مي شوند.
حال، پس از توجه به بحران هائي که شباهتي به بحران کنوني ندارشته و ندارند، وقت آن است تا به اصل موضوع «ترکيدن حباب بازار املاک در آمريکا»، که ريشه اين بحران است، بپردازيم.
قيمت خانه و، کلاً، املاک ـ نظير هر کالا و حتي سهامي ـ بستگي به درآمدي دارد که مي تواند خلق کند. مثلاً، هنگامي که قيمت سهام شرکت «سيسکو» از حدود 80 دلار به حدود 10 دلار سقوط کرد و سپس در حدود 20 دلار باقي ماند، معناي آن چنين بود که در آن صنعت «نسبت» قيمت هر سهم به «درآمدي که مي تواند توليد کند» به حد قابل قبولي رسيده است. (که در اينجا منظور از درآمد، حقوق و مواجب نيست). در مورد ملک هم همينطور است. راحت ترين راه تعيين اين «نسبت» آن است که بدانيم اگر پولي را که معادل قيمت يک خانه است در بانک بگذاريم بهرهء بانکي معدل ماهيانهء حاصله (با احتساب اصل و فرع) چه خواهد بود. حال اگر اين بهرهء بانکي دو برابر معدل اجاره اي باشد که بتوان از آن خانه بدست آورد، آنگاه مي توان نتيجه گرفت که قيمت آن ملک کاذب است و بايستي نصف قيمتي باشد که هست.
در بيست سال گذشته، در برخي از نقاط آمريکا، نظير کاليفرنيا، ترقي شديد قيمت خانه ها روند کاذب و مصنوعي را پيموده است. علت ادامهء اينگونه معاملات کاذب هم وجود سرمايه هاي زيادي بود که، بصورت وام براي خريد املاک، به سوي بازار املاک سرازير شده و وضع را به جائي رسانده بود که خريداران املاک مي توانستند با پيش پرداخت 5 درصد قيمت کاذب و متورم ملک، و گاه حتي بدون هيچ پيش پرداختي، تا صد در صد وام بانکي دريافت دارند؛ آن هم با بهرهء متغير، که در دو سه سال اول بازپرداخت اندکي داشت و سپس يکباره زياد مي شد. آشکار است که در اينجا نيز ما با يک «حباب» ديگر روبرو هستيم که طبيعتي غير واقعي و کاذب دارد.
اين حباب، بالاخره، از حدود دوسال پيش، شروع به ترکيدن کرد؛ يعني وقتي که خريداران نتوانستند اقساط وام خود را بپردازند و بانک ها هم دست به تصرف خانه ها زدند. اما در اين ميان ارزش واقعي خانه ها و املاک تصرف شده کمتر از مقدار وامي بود که بانک به خريداران داده بود. و املاک تصرف شده، با عنوان «دارائي هاي بد» روي دست بانک ها ماندند. اين روند ادامه يافت و اوج گرفت، تا جائي که امروز، بعد از دو سال، مقدار «دارائي هاي بد» بانک ها به اندازه اي رسيده که، حتي در صورت فروش همهء املاک تصرف شده به قيمت واقعي بازار، اين مؤسسات مالي وام دهنده با ورشکستگي روبرو مي شوند. بانک «واشنگتن ميوچوآل» بهترين نمونه در چند هفته اخير بوده است.
در زمينهء چاره جوئي چند اقدام در نظر گرفته شده است. صندوق بين المللي پول اولويت را به راه انداختن گردش پول داده است، سپس روشن کردن تکليف «دارائي هاي بد» در دستور کار قرار دارد و عاقبت انجام اقداماتي تخت نام « پرو – ويژنز» که است همچون بالا بردن مقدار بيمهءحساب هاي پس انداز مردم. اين سه کار قرار است بوسيلهء پولي که در کنگرهء آمريکا تصويب شده انجام شوند. در اروپا و گروه 7 نيز قرار است اقدامات مشابهي انجام شود.
بهر حال شکل گيري اين «حباب» و، اکنون، ترکيدن آن، به دو عامل بستگي داشته است: يکي فقدان قوانين لازم در عرصهء وام هاي املاک که وضع فعلي بانک را پديد آورده و ديگري تقليل سرمايه گذاري در عرصه هاي تکنولوژي هاي نوين که موجب بالا رفتن نرخ بيکاري و انتقال مشاغل به کشورهائي نظير چين شده است. اين عامل دوم اکنون موجي از اقدامات را براي بازگرداندن مشاغل مهاجر به آمريکا در پي داشته است.
بنظر من، مسلم آن است که قيمت هاي بسياري از املاک سقوط بيشتري خواهند کرد. در ژاپن هم، در بين سال هاي 1991 تا 2004، موردي بسيار شبيه آنچه در دوسال گذشته در آمريکا و بريتانيا ديديم رخ داده و سقوط قيمت املاک ادامه داشت تا اينکه فقط در سال 2005 بود که توانستند قيمت ها را تثيبيت کتند. و سقوط بيشتر قيمت املاک در آمريکا به اين معني خواهد بود که «دارائي هاي بد» بسياري از بانک ها و مؤسسات مالي باز هم افزايش خواهد يافت و بسياري از آنها نيز ورشکست خواهند شد.
در عين حال، چالش اصلي در برابر دولت آيندهء آمريکا ايجاد طرح هاي اصلي زيربنائي است. اين طرح ها مولد مشاغلي نوين و با درآمدهائي بيشتر خواهند بود. همچنين تحقق بيمه هاي بهداشتي عمومي، که مي تواند 47 ميليون آمريکائي بدون بيمه را شامل شود قطاع تازه اي در اقتصاد آمريکا بوجود خواهد آورد که، بصورتي موازي، پيشرفت هاي بيشتري را در عرصه هاي تکنولوژي هاي پزشکي و ژنتيک به همراه خواهد داشت.
به نظر من، برخورد با اين بحران هم ـ که در واقع ظهور نتايج هشت سال دور شدن از عرصهء توليد فراصنعتي و گرايش يافتن بازارهاي سرمايه به عرصه هاي ربائي بوده است ـ با وجود همهء ابعاد غول آسايش خصلتاً تفاوت چنداني با گذشته نخواهد داشت و حتي به اندازهء بحران 2001 برجسته کنندهء موضوعاتي همچون عدالت اجتماعي در جامعهء فراصنعتي نخواهد بود. اما ما بي شک شاهد وضع مقررات تازه تر و شايد بسياري محاکمه هاي بدتر از آنچه در سال 2002 براي شرکت هائي نظير «انران Enron» پيش آمد خواهيم بود.
از سوي ديگر، نوع آينده نگري دولت آيندهء آمريکا تأثير تعيين کننده اي بر نتايج اين بحران خواهد داشت و هر دولتي که بر سر کار آيد مجبور خواهد بود هرچه زودتر روند توليدات نوين در آمريکا را به تحرک واداشته و، همانطور که ذکر کردم، با گستردن و فعال ساختن عرصه هاي همچون بيمه هاي بهداشتي يک عرصهء مهم ديگر توليد فراصنعتي را بوجود آورد.
اگر بحران هاي متناوب را مادر پيشرفت هاي فرا صنعتي آينده بدانيم، مي توان گفت که از هم اکنون خود را بايد براي تماشاي عصر جديدي آماده کنيم. در جريان مبارزات انتخاباتي اخير آمريکا شاهد اين واقعيت بوده ايم که اکنون نسل جواني ورود خود را به عرصه اجتماعي - سياسي اعلام داشته است که مي خواهد آنچه را که در 2001 بصورت تئوريک مطرح بود (2) بصورت تلاشي واقعي عملي سازد.
21 مهر 1387 ـ 12 اکتبر 2008

پانويس:
1. من چند سال پيش دربارهء بحران سال 2001 مفصلاً نوشته ام و نوشتهء مزبور در يوند زير قابل دسترسي است:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm#00
2. P/E Ratio
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/265-EconJustice.htm

مطلب مرتبط:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/index-Page10.html

یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۷

رمز موفقيت ميزگرد بهارلو

رمز موفقيت ميزگردهای احمد بهارلو
سام قندچی
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/538-AhmadBaharloo.htm

نسخه انگليسي ENGLISH VERSION
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/538-AhmadBaharlooEng.htm
من، در طول بيست و دو سال اقامت در کاليفرنياي آمريکا، اين امکان را داشته ام که از نزديک با تلويزيون هاي ايراني لوس آنجلس آشنا شوم. اگر بخواهم دليل شکست همۀ آن رسانه ها را ـ با وجود همۀ جانفشاني هاي دست اندر کاران آنها و نيز با وجود داشتن امکانات مالي برخي از آنهاـ در يک کلام ذکر کنم، بايستي بگويم که آن دليل فقدان ديدگاهي آينده نگر در راهبردهاي کارشان بوده است.
البته من همۀ کارهاي تلويزيون هاي لوس آنجلس را منفي نمي بينم و فکر مي کنم که برخي از آنها توانسته اند بسياري از آنچه را جمهوري اسلامي در رسانه هاي داخل ايران سانسور ميکند به بينندگان ايراني ارائه کنند. حتي، به حساب نوستالژي هم اگر بگذاريم، ارائۀ بسياري از برنامه ها ارزش آن را داشته است که بخشي از زندگي فرهنگي و سياسي ايرانيان نابود نشود ـ از ترانه هاي گل هاي جاويدان و شوهاي تلويزيوني گذشته گرفته تا گفتگو با شخصيت هاي فرهنگي و سياسي ايراني که محکوم به جلاي وطن بوده اند و يا در رسانه اي داخل ايران اجازه مطرح شدن نداشته اند.
اما، در عين حال، نمي شود انکار کرد که رسانه هاي لوس آنجلس نه تواسته اند کاملاً به خواست هاي ايرانيان مهاجر در آمريکا پاسخگو باشند و نه موفق شده اند تصوير درستي از واقعيات کنوني را به بينندگان داخل ايران ارائه کنند و، در برخي موارد، به توهماتي دامن زده اند که نه برآمده از واقعيت هاي خارج است و نه داخل. (1)
اينترنت مي توانست اين خلاء اطلاعاتي را کم و بيش پر کند. اما حکومت اسلامي بلافاصله دست بکار شده و با صرف مبالغ هنگفتي بساط فيلترينگ گسترده اي را در ايران براه انداخت تا دسترسي به سايت هاي مهم سياسي و فرهنگي خارج کشور براي کاربران داخل کشور ناممکن شود. بموازات اين کار ضد انساني حکومت اسلامي تلاش براي شکستن فيلترينگ اين حکومت نيز آغاز شد و من خود از اولين کساني بودم که سال ها پيش مبارزه با فيلترينگ جمهوري اسلامي را آغاز کردم. آنگاه، چهار سال پيش، از کاليفرنيا به واشنگتن آمدم و اين توفيق را يافتم که با تلاش هاي صداي آمريکا براي مبارزه با فيلترينگ اينترنت همکاري کنم و هميشه هم اين اقدام صداي آمريکا در ياري رساندن به ايرانيان براي مقابله با فيلترينگ اينترنت را ارج گذاشته و آن را خدمت بزرگي به جنبش سياسي و مدني مردم ايران دانسته ام.
حضور در واشنگتن و صداي آمريکا موجب شد که بوسيلهء آقاي احمد بهارلو، ابداع کننده و گردانندهء برنامهء بسيار محبوب ?ميز گردي با شما?، که در ايران بييندگان فراوان داشت، چندين بار براي شرکت در گفتگو دعوت شوم. اولين مصاحبۀ من با آقاي بهارلو دربارهء فيلترينگ اينترنت بود و ايشان از من دعوت کرده بودند تا دربارهء نرم افزاری موسوم به ?سايفون? و کلاً پيرامون روش هاي مبارزه با فيلترينگ اينترنت، صحبت کنم. (2) در طي اين مصاحبه ديدم که آقاي بهارلو، که در برنامه شان موضوعات بسيار گوناگوني مطرح مي شود که اغلب جنبهء سياسي و اجتماعي دارند، براي بحث دربارهء موضوع تخصصي فيلترينگ نيز آنچنان خود را آماده کرده اند که براحتي پرسش هاي بسيار مرتبط به موضوع را طرح نموده و بويژه بحث را به سوي آنچه که براي بينندگان در ايران مي توانست جالب و مفيد باشد راهنمائي مي کنند. ايشان کاملاً مي دانستند که چه وقت صحبت مصاحبه شونده را قطع نکنند و چه وقت موضوعات تازه اي مطرح نمايند. اين مصاحبه آنقدر موفق بود که در طي نيم ساعت صد ايميل که ـ همه هم دقيق و مربوط به موضوع بودند ـ دريافت شدند و، تا آنجا که به من مربوط بود، چند هفته اي طول کشيد تا بتوانم به همهء ايميل هائي که در طي مصاحبه و بعداز آن رسيده بودند، پاسخ دهم. با وجود آنکه نصف برنامه به تلفن هاي شنوندگان اختصاص داشت، آقاي بهارلو با تبحر خود توانستند بيشترين موضوعات را پوشش دهند و، در همان حال، تلفن هاي زيادي را در حين برنامه دريافت کنند. هنوز من ايميل هائي از کسانيکه به تازگي همان مصاحبه را در اينترنت ديده اند، دريافت مي کنم که سؤالات تازه اي را با من در ميان مي گذارند.
حدود يکسال پيش نيز مصاحبه اي با آقاي بهارلو داشتم دربارهء ?آينده نگري? که موضوع مورد علاقه و مشغلۀ اصلي ذهني من است. اين مصاحبه نيز با همان دقت و ظرافت انجام شد و از آن پس، روزي نيست که ايميلي دربارهء آن مصاحبه دريافت نکنم و دقيقاً از همۀ پرسش ها نيز معلوم است که موضوع مورد علاقۀ بينندگان بوده و آنها علاقۀ عميق خود را به موضوع آينده نگري و بحث هاي مطرح شده در آن مصاحبه بيان داشته اند. (3) حتي يک نويسنده در ايران، که با من هيچ آشنائي هم نداشت، متن مصاحبه را خلاصه کرده و بصورت کتبي در وبلاگ خود گذاشته بود که برايم خيلي جالب بود چون نشان مي داد که چقدر دقيق به گفتگوي من و آقاي بهارلو گوش کرده و چه عالي محتواي آن را بيان کرده است.(4)
با توجه به اين همه استقبال، تصميم گرفتم نه تنها لينک مصاحبه هائي که خود با آقاي بهارلو داشتم، بلکه لينک مصاحبه هاي ديگري از برنامه ميزگرد را که به علاقه هاي من مربوط مي شد در ليست شخصي خود بگذارم و بلافاصله ديدم که اين لينک ها پربيننده ترين هستند. بسياري از دوستانم پس از مشاهدهء برنامه ها دربارهء آدرس تماس با متخصصي که در برنامه بوده از من سؤال ميکردند و من هم البته درخواست کنندگان را به آدرس ميزگرد صداي آمريکا ارجاع ميدادم. جالب است که اگر در اينترنت براي نام بسياري از افرادي که در اين برنامه ها بوده اند جستجو شود، اغلب بالاترين نتايج جستجو مربوط به مصاحبه هائي است که آقاي بهارلو آنها را انجام داده و لينکشان هم در ليست من ذکر شده است.(5)
در واقع تجربهء آشنائي با آقاي بهارلو را نظير تجربه اي يافته ام که در نوشتار ?رقصي در آسمان? وصف کرده ام؛ چرا که مي بينم ما دو تن، بدون آنکه از يکديگر اطلاعي داشته باشيم و بدون آنکه با هم در تماس بوده باشيم، به ديدگاه مشترک از آنچه پيش رو داريم رسيده ايم؛ بخصوص که هر کدام در ?رسانه? اي جدا از آن ديگري فعاليت داشته ايم. ايشان اساساً در عرصۀ تلويزيون کار کرده و من در عرصۀ اينترنت. آشنائي با کوشش هاي آقاي بهارلو، در عين حال، از آن بابت هيجان انگيز بود که من سال ها است که ـ بخصوص با دوستان آينده نگر آمريکائي ام ـ در مورد لزوم و اهميت طرح آينده نگري در تلويزيون بحث مي کرده ام و در تماس با آقاي بهارلو مي ديدم که ايشان همين کار را عملاً در برنامۀ فارسي صداي آمريکا انجام داده است. (6)
آقاي بهارلو برنامۀ ?ميزگردي با شما? را در تلويزيون صداي آمريکا ده سال پيش با ابتکار فردي آغاز کرده است و هميشه هم در انتخاب ميهمانان نظير پذيرش دادن دانشگاه هاروارد، از نظر کيفيت، و نه به خاطر مواضع سياسي يا فکري، بسيار سختگير بوده است. من که در 4 سال گذشته با اين برنامه آشنا شده و آن را در اينترنت تماشا کرده ام، مي بينم که چقدر اين برنامه ـ به معني واقعي کلمه ـ ?آينده نگر? است و آقاي بهارلو اين هدف را عليرغم همهء مشکلاتي که بر سر راه اين برنامه بوجود مي آمده بخوبي ييش برده است. بخصوص که گرداندن برنامۀ محبوب ?ميزگردي با شما? با اينکه به موضوعات روز ايران و مردم ايران برخورد مي کند و بطور زنده با بينندگان حرف مي زند، کار راحتي نيست، چه بخاطر مأمورين جمهوري اسلامي که از آزادي تلفن ها سوء استفاده مي کنند و چه بخاطر کساني که، به هر دليل، بجاي ساختن برنامه اي به همين قدرت براي مردم ايران، رقابت يا حسادتشان را از راه فتنه گري عليه برنامه ميزگرد و مدعوين آن نشان مي دهند و اين کار را با طرح سخنان تفرقه افکنانه در برخي وبلاگ ها به سطح اينترنت مي کشانند. (7)
البته اينگونه خرابکاري ها نه منحصر به برنامۀ آقاي بهارلو و مهمانان ايشان است و نه کار تازه اي محسوب مي شود و من در جائي ديگر در اين مورد مفصلاً بحث کرده و توضيح داده ام که چگونه کار عده اي فقط در يک جمله خلاصه مي شود و آن هم اينکه ?هدف وسيله را توجيه مي کند?، حال ممکن است هدف اينگونه اشخاص سياسي باشد، يا مذهبي و يا ايدئولوژيک. آنها مخالف خود را بي محابا خائن به ?اهداف مقدس? خودشان تلقي مي کنند و او را مستوجب عقوبت مي دانند و هر دروغ و جعلي را درباره او روا مي دانند. (8)
در سه سال اخير، با گسترش برنامه هاي تلويزيوني صداي آمريکا، امکان بوجود آمدن چندين برنامه ديگر نيز بوجود آمده است که هر کدام ارزش هاي خود را دارند. من برخي از قسمت هاي بعضي از آن برنامه ها را نيز که جالب يافته ام در ليست شخصي اينترنتي خود به دوستانم معرفي کردم و از آنها نيز استقبال شده است. اما، بر اساس مشاهداتم و به گمان من، آن برنامه هائي موفق تر بوده اند که سنت ميزگردهاي آقاي بهارلو را دنبال کرده و از سنت تلويزيون هاي لوس آنجلس دوري کرده اند.
تا اينجا موضوع بحث من خود برنامهء آقاي بهارلو و سبک و سياق اجرائي آن بود که فکر مي کنم به پيدايش سنتي رسانه اي انجاميده است. اما ممکن است در مورد رابطهء اين برنامه با صداي آمريکا نيز پرسش هائي وجود داشته باشد که کار بحث را به ميدان هاي تازه اي مي کشاند. يعني، ممکن است اين پرسش مطرح شود که ?مگر همۀ برنامه هاي صداي آمريکا متعلق به دولت آمريکا نيستند و در راستاي سياست هاي آن عمل نمي کنند؟? در پاسخ بايد بگويم که فکر مي کنم بدليل مالکيت دولت آمريکا نمي توان در مورد همهء برنامه هاي صداي آمريکا به يکسان قضاوت کرد. من خود آرزو داشتم که سازمان هاي غير انتفاعي رسانه اي در همين جامعهء آمريکا آنچنان رشد مي کردند که بتوانند فعاليت هاي فرهنگي يا علمي ويژه اي را که مؤسسات تجاري نظير ?سي.ان.ان? حاضر و حتي قادر به انجام نيستند را انجام دهند و هيچ مؤسسه اي ?دولتي? نباشد. من حتي آرزو داشتم کاري نظير آنچه را که ?ناسا? انجام مي دهد يک مؤسسهۀغير دولتي انجام دهد. اما اگر به اين اميد ?ناسا? را از بين ببريم، فکر مي کنم بايد کلاً قيد فضانوردي را هم فعلاً بزنيم.
در نتيجه، تا وقتي که امکان انجام چنين فعاليت هائي تنها از طريق امکانات دولتي بوجود مي آيد، حق آن است که عملکرد اينگونه مؤسسات را هم در چارچوب همين واقعيت مورد قضاوت قرار داد. ?صداي آمريکا? در دوران مبارزهء ضد فاشيسم، در راستاي خبر رساني و ژورناليسم علمي و ترويج ارزش هاي آمريکائي (دموکراسي ليبرالي و خبررساني متعادل) تأسيس شد. هيچگاه هم نمي توان گفت که چنين رسانه اي هيچ ربطي با سياست هاي دولت آمريکا ندارد. ولي، در عين حال، نمي توان اين رابطه را به سطح رسانه هاي دولتي شوروي در گذشته يا جمهوري اسلامي که مجبورند فقط دستورات ديکته شده را انجام دهند و حق ابراز هيچگونه ابتکار شخصي از آنان سلب شده تقليل داد؛ بخصوص وقتي که رسانه اي همچون تلويزيون صداي آمريکا صرفاً به مسائل سياسي نپرداخته و اکثر برنامه هاي آن معطوف به مطالب فرهنگي و علمي است و در عرصه سياسي نيز دو رهنمود عملي ان تعادل و عرضه متعادل همه نقطه نظرها و اشاعه ارزش هاي آمريکائي دموکراسي و حقوق بشر است.
من فکر مي کنم که صداي آمريکا توانسته است خدمات مثبتي در جهت ترويج دموکراسي بکند و به اين دليل لازم است که آنرا تقويت کرد. من بخوبي آگاهم که عده اي سعي دارند همين امکانات را هم با طرح شعارهاي غلط از بين ببرند بي آنکه توانسته باشند آلترناتيوي غير دولتي را بجاي آن بنشانند. در اين راستا برايم جالب است که مي بينم بسياري از اين ?مخالفين? خود در همين تلويزيون صداي آمريکا و راديو فردا مصاحبه مي کنند تا بتوانند صدايشان را به داخل ايران برسانند.
حتي، در دوران شوروي سابق، ?راديو اروپاي آزاد? ـ که بسا بيشتر از صداي آمريکا به سياست هاي دولت آمريکا متصل بود ـ توانست نقش بسيار مثبتي در راستاي رشد افکار دموکراتيک در اروپاي شرقي ايفا کند. در نتيجه، من فکر مي کنم آنها که قضاوت منفي خود را با اين جمله که ? صداي آمريکا مؤسسه اي متعلق به دولت آمريکا است? اعلام مي دارند يا مغرض هستند و يا آگاهي شان به اين واقعيات کم است.
حتي مي توانم به تجربهء چند دهۀ پيش اشاره کرده و بگويم که، بعد از 28 مرداد، وقتي علامه دهخدا حاضر نشد با صداي آمريکا صحبت کند نميدانم که آن تصميم درست بود يا غلط. من واقعاً از شرايط آن روز صداي آمريکا در اين ارتباط آگاه نيستم و بنظرم ميرسد که تحليل دهخدا چنين بوده که از وي مي خواسته اند استفاده تبليغاتي کنند. همچنين از آنجا که کمي پس از کودتاي 28 مرداد بخش فارسي صداي آمريکا نيز تعطيل شد، شايد بتوان نتيجه گرفت که تحليل دهخدا درست بوده است. من در اين مورد صاحب نظر نيستم و قضاوتي نمي کنم.
اما بعد از انقلاب، يعني از حدود سي سال پيش که صداي آمريکا دوباره آغاز به کار کرده تا کنون، شرايط متفاوتي حاکم بوده است و آقاي بهارلو نيز که 10 سال پيش در چنين شرايطي از امکانات صداي آمريکا استفاده نموده و برنامۀ پر محتواي خود را پايه گذاري کرده، توانسته است بموازات تلويزيون هاي لوس آنجلس، پاراديم آلترناتيو و آينده نگري را در فضاي رسانه هاي فارسي زبان خلق کند. و اتفاقاً، اين واقعيت که برنامۀ ?ميزگردي با شما? در صداي آمريکا تهيه مي شده، باعث شده است تا استانداردهاي خوب صداي آمريکا که از زمان مبارزه با فاشيسم تا کنون پا برجا مانده و شامل تکيه بر ارزش هاي دموکراتيک، انصاف در خبر رساني و ارائۀ جوانب مختلف بحث، و علمي نگريستن به ژورناليسم و ابژکتيف بودن در ارائه نظرات بجاي تبليغ يک موضع يا خط مشي سياسي معين است، در برنامه هاي فارسي زبان صداي آمريکا هم اعمال شود.
در عين حال، و از نظر من مهمتر از همهء اين استانداردها، حضور نگاه آينده نگري است که بر کل فعاليت ده ساله ميزگردي با شما حاکم بوده و آن را از هر برنامۀ مشابهي متمايز کرده است.
در چند هفتۀ اخير آقاي احمد رضا بهارلو از برنامۀ ميزگردي با شما غايب بوده است. من اين غيبت را با تأسف و دريغ مي نگرم و دريغم از اين نيست که ايشان اين برنامه را خلق کرده و نسبت به آن حق آب و گل دارند. براي من مسئله آن است که آيا ـ در غياب آقاي بهارلو ـ آن درکي که ?ميزگردي با شما? را اين چنين موفق کرده است همچنان بر آن حاکم خواهد بود و خواهد توانست در برنامه هاي ديگر صداي آمريکا نيز دنبال شود؟ بنظر من، موفقيت اين برنامه بخاطر ساعت پخش يا نام آن نبوده و مديون محتوائي است که ارائه مي داده است. اگر برنامه هاي ديگر تلويزيوني فارسي زبان در لوس آنجلس و ديگر نقاط نيز بخواهند موفقيت مشابهي داشته باشند، بهتر است که کار آقاي بهارلو را سرمشق خود قرار دهند.
به تازگي ديدم نامه سرگشاده اي از مهندس حشمت الله طبرزدي و دکتر حسام فيروزي و چند نفر ديگر از فعالين سياسي داخل کشور به مديريت صداي آمريکا ارسال شده که از نگراني نويسندگانشان از غيبت آقاي بهارلو حکايت مي کرده اند. اين امر نشان مي دهد که بينندگان برنامهء ميزگردي با شما در داخل ايران نيز به اين موضوع واقف اند که اين برنامه ديدگاه تازه اي را به ارمغان مي آورده است و، در نتيجه، آنها نسبت به ادامۀ آن، با همان سنت و روحي که در ده سال گذشته ارائه شده، حساس هستند. من نيز به سهم خود مي خواهم به آقاي بهارلو براي اين دستاورد پر اهميت در رسانه هاي فارسي زبان تبريک بگويم و آرزو کنم که از اين پس ايشان به همۀ رسانه ها و برنامه هاي ديگر ايراني نيز کمک کنند تا از سرمشق ايشان بياموزند.
اگر در دوران مبارزه با فاشيسم، در طي جنگ جهاني دوم، با تولد صداي آمريکا پايۀ يک رسانۀ ديگر علمي و منصفانه ـ با تکيه بر ارزش هاي دموکراسي و حقوق بشر ـ گذاشته شد، امروزه اضافه کردن بُعد آينده نگري به برنامه هاي اين رسانه، گام نويني است که آقاي بهارلو در صداي آمريکا برداشته و از اين بابت پيشاهنگ ژورناليست هاي ايراني در راستاي کمک به اشاعه ارزش هاي دموکراسي و سکولاريسم دنياي امروز در ايران محسوب مي شوند.

?آينده نگري در آن سوي دره? تعبيري است که من از رويکرد کند رسانه ها به آينده نگري دارم (9) و، بنظرم مي رسد که آقاي بهارلو اين نکته را خيلي زودتر از حتي بسياري از آينده نگر هاي آمريکائي در يافته اند.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
14 مهر 1387
Oct 5, 2008
پانويس:
1. چند هفته پيش در نوشتار ?توهماتي درباره اپوزيسيون خارج کشور?، در آدرس زير، در اين باره مفصل نوشتم و نيازي به تکرار نيست.
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/534-OppositionAbroad.htm
2. http://ghandchi.blip.tv/file/2274816/
3. http://ghandchi.blip.tv/file/1816944/
4. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/message/508
5. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/msearch?query=PERSIAN_ROUNDTABLE&charset=utf-8
http://groups.yahoo.com/group/IranscopeNews/msearch?query=PERSIAN_ROUNDTABLE&charset=utf-8
6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/291-RaghsDarAsemAn.htm
7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/528-InvasionOfPrivacy.htm
8. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/270-EndMeans.htm
9. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/471-FuturismChasm.htm


متن مقاله به زبان انگليسي:
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/538-AhmadBaharlooEng.htm

مطالب مرتبط:
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/527-NegahTazeh.htm

مقالات تئوريک
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html


******************************************************************
Secret of Baharloo's VOA Roundtables' Success
Sam Ghandchi
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/538-AhmadBaharlooEng.htm

PERSIAN VERSIONنسخه فارسي
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/538-AhmadBaharloo.htm

During twenty two years of my stay in California, I had the opportunity to get to know the Los Angeles based Iranian TV programs very closely. If I want to summarize the reason of the failure of all those Iranian media in one word, despite the sacrifices made by those working in them, I should stay it is because of the lack of a futurist perspective in their guiding principles of their endeavors.

Of course, I do not consider all the activities of Los Angeles televisions as negative and I think they have been able to offer Iranian viewers a lot of content that is censored by Islamic Republic's media inside Iran. Even if we consider it as nostalgia, offering many of those programs has had the value that part of the cultural and political life of Iranians such as the songs of "Golhaye Javidan" or many past Iranian TV shows or talk shows with many Iranian cultural and political personalities who have been forced to choose the exile and could not be shown on Iranian media inside Iran, not to be destroyed.

Nonetheless, it cannot be denied that Iranian Los Angeles media neither have been able to respond to the needs of Iranian immigrants in the U.S. nor have been able to succeed offering a correct image of the current situation to the viewers inside Iran, and in some instances, have created so many false imaginations that are neither deduced from the realities abroad nor relate to the facts inside Iran. (1)

Internet to some extent could have filled the information vacuum. But the Islamic Republic of Iran (IRI) immediately started to act out and by spending enormous capital expenditure created a huge filtering infrastructure inside Iran to block the access of Iranian users to the important political and cultural web sites abroad. In parallel to this anti-human right activity of IRI, endeavors to break the wall of filtering started and I was among one of the first who started these efforts to neutralize the IRI filtering. Then, four years ago, I came to Washington from California and fortunately was able to cooperate with the efforts of Voice of America (VOA) to combat the Internet filtering and I have always valued these efforts of VOA in helping Iranians to combat the Internet filtering and considered it a great service to the Iranian people's political and civil rights movement.

Being in Washington and at VOA, I was invited by Mr. Ahmad Reza Baharloo, who was the creator and anchor of the popular VOA-Persian TV Program entitled "Roundtable With You" which has many viewers in Iran, to have a talk in his program. My first interview with Mr. Baharloo was about Internet filtering and he had asked me to talk about a software called "psiphon" and basically to discuss various methods to fight the Internet filtering. (2)

During my interview I saw that Mr. Baharloo, in whose program, various topics are discussed which are mostly political and social, had prepared himself for a specialized topic of Internet filtering so well, that he was able to bring up very relevant questions, and especially was able to direct the discussion to issues that were the most interesting and useful for the Iranians inside Iran. He knew so well when not-to-interrupt the interviewee and when to bring up new topics. The interview was so successful that during half an hour, 100 emails which were all very precise and relevant, were received, and it took me a few weeks to respond to all the emails that were received during and after the program. Although half of the program was dedicated to the questions of the viewers, Mr. Baharloo with his expertise, was able to give the widest coverage of the issues related to the interview, while at the same time, to receive so many calls in the course of the program. I still get emails from those who just see the interview on the Internet, when they discuss new questions with me.

About a year ago, I also had an interview with Mr. Baharloo about "Futurism," a topic which has been the main undertaking of mine for over three decades. This interview was also done with the same diligence and meticulousness and since then, there has not been a day that I have not received an email about that interview and exactly from the inquiries, it is clear that the topic has been of interest by the viewers, and they have expressed their deep interest in the topic of futurism and the discussions that were brought up in that interview. (3) Even one writer in Iran, who had no acquaintance with me, had summarized the content of the interview and published it in written form in his own weblog which was really interesting for me, because it showed how accurately he had listened to the discussion of Mr. Baharloo and me and how wonderfully had described the content of the interview. (4)

Seeing all this welcome of the viewers, I decided not only to give a link to my own interviews with Mr. Baharloo, but I also gave link to other roundtable interviews that related to my interest, in my personal list, and immediately saw those links to show the highest hits. Many of my friends after watching the programs would ask me the contact information for the experts in those programs and of course, I would refer them to the address of VOA's roundtable. It is interesting that if one searches for the name of many of those who have been in those programs, mostly the highest ranking for the Internet search are related to those interviews those people have had with Mr. Baharloo and their link is also listed in my list. (5)

In fact, the experience of getting to know Mr. Baharloo was like what I had described in my article entitled "Dancing in the Air," because I see, it is the two of us, without having any knowledge of each other, and without being in contact, arriving at a common perspective of what we have ahead of us; especially since each one of us had been active in a media separate from the other. Mr. Baharloo has essentially worked in the area of television whereas I have been active in the realm of the Internet. My acquaintance with the efforts of Mr. Baharloo, from another aspect, was also exciting for me. Since for many years, especially with my American friends, have discussed the need and importance of bringing up the issue of futurism to the television, and in my contact with Mr. Baharloo, I was seeing that initiative, in practice, which he had exactly achieved in the Persian Service of VOA. (6)

Mr. Baharloo had founded the "Roundtable with You" program at the VOA by his own personal initiative ten years ago and he was always very tough in choosing his guests, very meticulous about quality, just the same way Harvard gives admissions. In the last four years that I have known this program and have watched it on the Internet, I see how much this program in the real sense of the word is "futuristic" and Mr. Baharloo despite all the obstacles that he has had to face, has driven this goal. Particularly running the Roundtable Program, since it touches on the current issues of Iran and Iranian people, and talking live to the viewers, is not something easy to do, both because of the agents of Islamic Republic of Iran who misuse the freedom to call feature of the program and also because of some others, whom for whatever reason, instead of creating another such powerful program for Iranian people, due to their competition or jealousy, have taken the road of badmouthing against the roundtable program and its host, and they do it by spreading hateful divisive attacks in some web logs and anonymous emails around the Internet. (7)

Of course, these kinds of annoyance and stalking is not particular to their attacks on Mr. Baharloo and his guests, and is not anything new by them either, and I have discussed this extensively elsewhere and explained how the work of these handful of individuals is summarized in one sentence and that is "end justifying the means," the goal of these people may be political, or religious, or ideological. They mercilessly consider their opponents as traitors to their "sacred goals" and see them deserving all kinds of punishments and see any lying and mendacity about their opponents to be legitimate. (8)

During the last three years, with the expansion of VOA's Persian television programs, the opportunities for creation of several other programs became possible where each of them has its own value. I have found parts of some of those programs to be interesting to send to my own personal list and introduce to my friends and they have been received well too. But based on my observations and my appraisal, those of the new programs were more successful which had followed the tradition of Mr. Baharloo's Roundtable program, that had distanced themselves from the traditions of Los Angeles Iranian TV programs.

Up to this point, the subject of my discussion was Mr. Baharloo's own program, and the ways and content of its execution, which I think has given rise to a new media tradition. But there may also be questions about the relation of this program with VOA which takes the discussion to new field. I mean perhaps this question may be posed that "don't all VOA programs belong to the US government and thus act in line with its policies?" In response, I should say that just because of ownership of the US government of this media, one cannot judge the same way about all VOA programs. I too wish the nonprofit media in this American society had grown to the point to be able to do the special cultural or scientific activities that commercial enterprises such as CNN neither are willing to nor are able to do, and such enterprises not to be government organizations. I even wish activities such as what NASA does, to be done by NGO's. But if based on such a hope, we dissolve NASA, I think we should forget all about space travel for the time being.

Therefore, till the time that accomplishing such activities is only possible by government, it means, it is right to evaluate these organizations within the framework of the current reality. VOA was founded during the Anti-fascist Resistance in line of offering factual news and scientific journalism and promoting American values (liberal democracy and balanced news reporting). Never can one say that this media has no relation to the policies of US government either. But, at the same time, one cannot bring down the level of this relationship to that of government media of former Soviet Union or today's IRI which are forced to only do what is dictated to them and the right to express any personal initiative is taken away from them. Especially we should note that a media like VOA does not only deal with political topics and most of its programs are about cultural and scientific topics and in the political arena two guidelines of balanced reporting of all different views and also promotion of American values of democracy and human rights are prominent in its activities.

I think that VOA has been able to offer many positive services in the direction of promoting democracy and because of this reason it should be strengthened. I am aware about some people who by using some wrong slogans are trying to destroy this prospect without being able to offer any NGO alternative in its place. In this respect, it is interesting for me that many of these same "opponents," interview with the VOA and Radio Farda themselves, to get their voice to reach the people in Iran.

Even at the time of the former Soviet Union, Radio Free Europe which in many ways was more connected to the policies of US government than the VOA, was able to play a positive role in the growth of democratic thought in Eastern Europe. Thus, I think those who announce their negative judgment with this expression that "VOA is an enterprise belonging to the US government" are either malevolent or their awareness about these realities is too limited.

I can even refer to the experience of a few decades ago and say, after the 1953 coup, when Alameh Ali Akbar Dehkhoda did not accept to talk to the VOA Persian Service, I do not know whether that decision was right or not. I really do not know about the conditions of VOA in those days and it seems to me that Dehkhoda's analysis was that they wanted to use him for propaganda purposes. Also since a little after the 1953 coup, VOA Persian Service was shut down, perhaps one can deduct that Dehkhoda's analysis was right. I am not an authority about this case and do not make judgments.

But after the 1979 Revolution, meaning thirty years ago, VOA Persian Service restarted, and the conditions have been different, and also Mr. Baharloo who 10 years ago in this new situation of VOA started his rich content program at VOA, was able, parallel to Los Angeles televisions, to begin an alternative and futurist paradigm among the Persian speaking media. And incidentally, this reality that Roundtabe program was created at the VOA, was a reason that it used the good standards of VOA, and in the Persian programming execute what has remained as a standard in this media since the time of Anti-fascist Resistance including promotion of democratic values, fairness in bringing the news and offering various aspects of the discussion, and having a scientific perspective on journalism and being objective if offering views rather than making propaganda for a specific position or advertising a particular political policy.

At the same time, and in my opinion more important than all these standards, the presence of a futurist perspective that has been an inseparable aspect of all Roundtable programs during the last ten years, distinguishes it from all other similar programs.

During the last few weeks, Mr. Ahmad Reza Baharloo has been absent from the Roundtable Program. I am seeing this absence with regret and grief and my regret is not because he has created this program and has a right as a founder who had planted the seed and watered the tree to grow. For me, the problem is that in Mr. Baharloo's absence, that spirit which made Roundtable Program such a success will be the lighting guide and could it be followed in other VOA programs as well? In my opinion, the success of the program was not because of its time or its name and is owed to the content it delivered. If the other Persian speaking TV programs in Los Angeles and other places want to have a similar success, they better look at Mr. Baharloo's work as their paradigm.

Recently I saw an open letter by Mohandes Heshmat Tabarzadi and Dr. Hesam Firoozi and a few other political activists inside Iran to VOA management where the authors had expressed their concern about the absence of Mr. Baharloo from VOA Roundtable. This shows that the viewers of VOA Roundtable inside Iran are also aware of this issue that this program is bringing a whole new perspective, and therefore, they are sensitive that it be continued in the same tradition and spirit it has been offered for the last ten years. Also in my part I want to congratulate Mr. Baharloo for such an important achievement in the Persian speaking media and wish him to help others in all media and other Persian programs to learn from his example.

If at the time of Anti-fascist Resistance, during WWII, with the birth of VOA the foundation for another scientific and fair media basing itself on democratic values and human rights, was laid down, today adding the dimension of a futurist perspective to the programs of this media, is a new step that Mr. Baharloo has taken at the VOA and in this respect he is considered a front runner among Iranian journalists in the direction of helping to promote the values of democracy and secularism of today's world in Iran.

"Futurism on the other side of Chasm," was my take on the slow pace of media towards futurism, and using Geoffrey A. Moore's allegory wrote that futurism has not crossed the chasm (9), and it seems to me Mr. Baharloo has recognized this much sooner than many American futurists.

Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
October 5, 2008

Footnotes:

1. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/534-OppositionAbroad.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/samvoa021507.wmv
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SamGhandchiVOA111207-56kVer.wmv
4. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/message/508
5. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/msearch?query=PERSIAN_ROUNDTABLE&charset=utf-8
http://groups.yahoo.com/group/IranscopeNews/msearch?query=PERSIAN_ROUNDTABLE&charset=utf-8
6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/49-Dancing.htm (In English)
7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/528-InvasionOfPrivacy.htm
8. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/43-End_Means.htm (In English)
9. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/471-FuturismChasm.htm


Article in Persian
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/538-AhmadBaharloo.htm


--------------
Other Theoretical Articles
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

All Articles
https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۷

درد مشترک و چاره جوئی برای آن

درد مشترک و چاره جوئي براي آن
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/537-DardeMoshtarek.htm

حدود يک ماه پيش آقاي مهندس حشمت الله طبرزدي در يکی از نوشتارهاي خود مطلبی را پيش کشيدند بنام «درد مشترک» با اين تذکار که اگر اين «درد مشترک» مشخص شود و مردم، در يک جنبش عمومي، به دور آن متشکل شوند آنگاه قادر خواهند بود که در عرصهء مدني و سياسي جامعه ايران کار مؤثري به انجام رسانند. (1) البته در سي ساله اخير بسياري از دست اندرکاران جنبش سياسي ايران به انحاء مختلف دربارهء «مسئلهء محوری جامعهء ايران» سخن گفته و از دل آن «چه بايد کرد» مورد نظر خود را نتيجه گرفته و سعي کرده اند تا «اتحاد» هائي نيز به دور اين نظرات شکل دهند. همچنين، همانگونه که مهندس طبرزدي هم در نوشتار خود اشاره کرده اند، حرکت های صنفي و گروهي مختلف هم سعي کرده اند بر شالودهء خواست هاي مشخص خود سازمان هائي را ايجاد کنند. اما آنچه بوسيلهء آقاي طبرزدي مطرح شده، پيش از ارائهء هرگونه راهبر، جنبهء پرسش را دارد: آيا درد مشترکي وجود دارد که در سطح ملي مطرح شود و توان متحد کردن جنبش سياسي و متشکل کردن همهء مردم را داشته باشد؟من، بی آنکه در اينجا قصد پاسخگوئی به پرسش ايشان را داشته باشم، مي خواهم از فرصت پيش آمده استفاده کرده و اين پرسش مکمل را مطرح کنم که: ما چگونه می توانيم اين درد يا بيماري مشترک را ـ اگر وجود داشته باشد ـ تشخيص دهيم و سپس چاره و درماني براي آن پيشنهاد کنيم؟بعنوان سابقه بگويم که در گذشته و در جامعهء صنعتي اروپا دو جنبش اجتماعي چنين کوششي را کرده و موفق هم بوده اند. يکي از اين دو، «جنبش ليبرالي» و ديگري «جنبش سوسياليستي» بوده است. متأسفانه، در هر دو مورد، جامعهء ايران بيش از يک قرن از دوران شکل گيري اين جنبش ها فاصله داشته و، در نتيجه، هم «تشخيص» و هم «درمان» را از «خارج» وارد کرده است. يعنی، درست به همان گونه که دانشجويان پزشکی ما در مدارس فرنگی هم دربارهء بيماری «وبا» می آموختند، هم نحوهء تشخيص آن را ياد می گرفتند و هم دارويش را با خود می آوردند. منظور من البته اين نيست که آنها کار بدي می کرده اند. هدفم فقط بيان اين واقعيت است که جامعهء جديد ايران، در دوران شکل گيري خود، توان مستقل تشخيص درد و تعبيهء درمان را نداشته است؛ حال آنکه، مثلاً، آمريکاي قرن هفدهم، همپاي اروپا، در جريان جنبش ليبراليسم شرکت داشته است. البته، در برابر اين واقعيت تلخ، شعار دادن مبنی بر اينکه فقط بايد تشخيص و درمان ايراني را قبول کرد هم راه حل نبوده و در اينجا خطاب من با موافقين ـ يا مخالفين ـ ناسيوناليسم عاميانه نيست. بلکه فقط هدفم ذکر يک واقعيت بود.بنظر من، ما در دوراني زندگي مي کنيم که يک تحول جهاني بمراتب عظيم تر از تطور جامعهء صنعتي در حال شکل گيري است و، اگر تخمين «کورزويل» درست باشد، در جامعهء بشری تا سال 2045 اساساٌ «نقطهء انفصالي» ويژه ای شکل خواهد گرفت که انسان هائي که از آن نقطه عبور نکنند نظير ميمون هائي خواهند بود که در زمان ابزار سازي هموسپين ها، در جا زدند، و به «انسان» تکامل نيافتند. (2) و اين موضوع شکل بحث ما را بکلی تغيير می دهد.اجازه دهيد که در اين مورد مثالي بزنم. فرض کنيم شما در زندان هستيد و در همهء دنيا و ايران بيماري وبا شايع شده است. در اين ميان شما ممکن است فکر کنيد که چارهء دچار نشدن به اين بيماری آن است که راهی برای رهائی از زندان بيابيد. اما اين فکر بيهوده است و در واقع فرقي نمي کند که در زندان باشيد يا نباشيد. تا وقتي بيماري وبا درست تشخيص داده نشده و چاره و درمان آن مشخص نشده باشد، آدميان ـ چه در زندان و چه در بيرون از آن ـ تلف خواهند شد. «درد مشترک» هم همين ماهيت را دارد و، در نتيجه، فرقی نمی کند که ما در پشت فيلتر جمهوري اسلامي يا در زندان های آن با اين درد برخورد مي کنيم و يا از بيرون از مرزهای کشور به جستجوی آن بر می آئيم تا تشخيص اش دهيم و درمان اش کنيم. در عصر گلوباليسمی که ما در آن به سر مي بريم، آنهائي که در ايران هستند، حتي در پشت ديوار فيلترينگ اينترنت، همانگونه مستقيم در اين کار تشخيص بيماري و يافتن درمان براي آن فعاليت می کنند که ديگران در نقاط ديگر جهان. بدينسان، می توان گفت که ديگر مثل گذشته، تشخيص و درمان داخلی و خارجی، يا وارداتی و صادراتی معنا ندارد و کار آنها که در داخل هستند تنها وارد کردن دانش و تشحيص و درمان نيست. آنها هم همزمان و بصورتی مشابه مشغول کاری هستند که در خارج «نيز» جريان دارد.نکتهء ديگری که سال هاست روشنفکران ما در داخل ايران به آن آگاهي يافته اند آن است که «ايسم» هائی همچون ليبراليسم و يا سوسياليسم ديگر راه گشا نيستند، چه در ايران و چه در هر نقطهء ديگر جهان. و غير از اين دو راه حل ـ که مي شود واردشان کرد ـ در مورد همهء راه حل هاي تازه اي که در حال شکل گرفتن اند، يک نفر در داخل ايران و حتي در داخل زندان همانقدر در شکل گيري آن (در راستای دانش تشخيص دردهاي بشريت) شراکت دارد که کسي در يک کشور غربي. من البته نمي خواهم تفاوت هاي ناشی از امکانات گوناگون در نقاط مختلف جهان را بي اهميت جلوه دهم، بلکه هدفم آن است که بگويم امروزه، چه در تشخيص بيماري و چه در يافتن دارو براي آن، ديگر ايران و خارج از ايران تفاوتی ندارند و گلوباليسم آن تفاوت های زمانی و مکاني قرن نوزدهمی را هم از ميان برداشته است.روشن تر بگويم. «درد مشترک» هم ديگر خاص ما نمی تواند باشد و جستجو براي آن هم يک جستجوي گلوبال است. ما بايد در کوششی گلوبال شرکت داشته باشيم که در تمدن کنونی بشر، در راستای پاسخ گوئي به معضلات عدالت اجتماعي و جهان بيني، در حال شکل گيري است. تفاوت ها ديگر اساسی نيستند. ما ممکن است به زبان های مختلفی تکلم کنيم اما بيماري قلبي در همه جا همان بيماري قلبي است و جراحي قلب هم همان جراحي قلب است.پس من خواستار يافتن آن «درد مشترک» ام که جنبهء گلوبال دارد و تشخيص و درمان اش هم گلوبال است. در اين مورد در سال 1989 نوشتار مفصلي تحت عنوان «يک ديدگاه آينده نگر» را به زبان انگليسی (برای اينکه خطاب وسيع تری داشته باشد) منتشر کردم که در سال 2005 هم آن را به فارسي برگردانده و رسالات ديگری، مرتبط با آن، را نيز ضميمه کردم. (3)اصل بحث در اين نوشتارها آن است که، با بوجود آمدن ابزار هوشمند، تمدن جديدي در حال شکل گيري است که همهء مؤلفه هاي جوامع بشري را از اساس متحول کرده و مي کند. (4) در نتيجه، ثروت در جوامع بشري معنای نويني پيدا کرده (5) و عدالت اجتماعي نيز به شکلي اساساً متفاوت از همه جوامع بشری، مطرح است. (6) نه تنها موضوع عدالت که موضوع جهان بيني نيز از اساس دگرگون شده و ديگر بحث هائی همچون فلسفه يا مذهب، ماترياليسم يا ايده آليسم بحث هائي بکلی بي معنا شده اند. (7) به عبارت ديگر همانگونه که مرکزيت بشر در کار توليد اجتماعی از بين ميرود در انديشه نيز ديدگاه هاي «فرا انسان مرکزي» مطرح مي شوند که نه تنها نظرات مذهبي و فلسفي قرن ها پيش را به چالش مي کشند بلکه مکاتب فلسفي و سيستم هاي دنياي مدرن قرون نوزدهم و بيستم را نيز کهنه می نمايند. (8)در نتيجه، ما در وضعيتي نيستيم که فقط عده اي از يک مذهب معين يا يک فلسفهء معين بريده و بعنوان ناجي برای بيرون آمدن از وضعيت کنوني تلاش مي کنند بلکه در وضعيتي قرار گرفته ايم که گوئي همهء جهان را بايد، همچون ژنو کالوين، «شهر مرتدان» ناميد. (9)اکنون، روز بروز از اهميت دولت هاي ملي کاسته می شود بطوری که، مثلاً، ممکن است اهميت رئيس جمهور اطريش براي اقتصاد و سياست آن کشور کمتر از اهميت دبيرکل سازمان ملل يا رئيس پارلمان اتحاديه اروپا باشد. در نتيجه، اگرچه احساسات ملي، نظير عشق به خانواده، کماکان در دنيا جاي خود را دارند، اما دولت هاي ملي ـ که اساس ناسيوناليسم قرون نوزدهم و بيستم را تشکيل می دادند ـ بيشتر و بيشتر اهميت سياسي و اقتصادي خود را از دست مي دهند. نتيجهء اين تحول هم، برعکس تخيلات اتوپيست هاي قرون هجدهم و نوزدهم که فکر مي کردند دولت جهاني شکل مي گيرد، به چنين چيزی نيانجاميده و در دنياي گلوبال کنوني اهميت کل نهاد «دولت» کمتر و کمتر شده و جای خود را به سازمان هاي گلوبال در عرصه هاي علمي، حقوق بشري، اقتصادي، و غيره می دهد. نمونهء افزايش اهميت سازمان ملل بعنوان يک تشکيلات جهاني، نمونهء کوچکي از اين تحول عظيم در جامعه بشري است . (10)در درون جوامع نيز قانون گزاري با «رأي مستقيم» اهميت بيشتر و بيشتری پيدا خواهد کرد. وقتي مثلاً صاحبان قهوه خانه ها در تهران يا صاحبان کلوپ ها در واشنگتن مي خواهند که سيگار کشيدن در قهوه خانه و کلوپ آزاد باشد تا در آمدشان را بشکل کنوني حفظ کنند و اکثريت مردمي هم که به سرطان زائي دود دست دوم سيگار آگاه هستند خواستار تغيير وضع موجود هستند، و مجلس کشور و دولت هم آنقدر کارهاي ديگر دارند که کارکردشان به نگهداشتن همان سيستم هاي کهنهء قانونگزاري و اجرا و قضاوت قوانين بسنده می شود، شکل هاي جديد ادارهء جامعه، نظير قانون گزاري با رأي مستقيم مردم، ظهور می کنند. اين شکل، مثلاً، در سطح محلي کاليفرنيا بکار رفته و پيروز هم شده است و روش هائی از اين نوع امروزه به نقاط ديگر آمريکا نيز سرايت کرده و در کشورهاي ديگر دنيا نيز مطرح مي شوند. اين روش ها از اساس با دموکراسي گذشته که بر مبناي انتخاب نمايندگان و انجام قانون گزاري بوسيلهء آنان عمل می کرد، تفاوت دارد. (11)اگر هم اکنون در ايران قانون گزاري با رأي مستقيم امکان رشد پيدا کند و با امضاي 3 درصد جمعيت بشود لوايحي را مستقيماً به رأي گذاشت، ارزش حاصل کار، از هزار مجلس بيشتر خواهد بود. حتي اگر در ابتدا فقط دربارهء موضوعات کلی اجتماعي، نظير اجازه دادن يا اجازه ندادن به استعمال دخانيات در داخل رستوران ها، بشود اينگونه تصميم گيری کرد، گامی بلند به پيش محسوب خواهد شد. اغلب علت خواستاری تجديد نظر در قانون اساسی حکومت اسلامی را سکولاريست نبودن آن می دانند. اما، علاوه بر اين واقعيت مهم، ضرورت تجديد نظر در اين قانون آن است که آن را از روی مدل های قرن نوزدهمی جمهوري هاي پارلماني ساخته اند و مجلس شوراي اسلامي آن هم، با همه ويژگي هاي منحصر بفردش، باز هم يک مجلس «نمايندگان» است. (12)البته بايد مراقب و هوشيار باشيم که در نفي آنچه ارثيهء قرون نوزدهم و بيستم است يکباره به گذشته ماقبل مدرن در نغلطيم. (13) همهء ما از تجربهء انقلاب 1357 آگاه هستيم و مسلماً درک چون و چرائی آن هم برای ما و هم برای مردم جهان دارای اهميت است (14)، ولي بايد مراقب باشيم که ديگر بيش از اندازه به مسائل تاريخ گذشته و آن انقلاب فکر نکرده و به جاي آن با وسواس تمام درباره آينده بيانديشيم .(15) نيز بايد آرزو کنيم که در دوران حساسي که بشريت آينده مي تواند به دستاوردهاي عظيمي دست يابد که آنچنان موجب فراواني غذا، پوشاک، و مسکن شوند که اين چيزها ارزش هوا را پيدا کنند، تا همهء بشريت بتواند به آنها دستيابي داشته باشد، نه اينکه به وضعيت بدتري سقوط کنيم که همان هواي موجود را هم مسموم کرده و يا با يک جنگ گسترده کل بشريت را به نابودي بکشيم. (16) نتيجه گيريدر پرتو آنچه نوشتم، ميتوانم درک خود را از درد مشترک و راه درمان آن به اين شکل خلاصه کنم:1. مخالفت با ديدگاه عاميانهء مرکز بيني پول و منفعت.2. پشتيباني از جنبشي بسوي منفعت روشن بينانه، براي فرد، موسسه، و يا دولت ها.3 - پرورش عدالت اجتماعي در اقصا نقاط جهان، از طريق ارائهء يک سکتور جامع خدمات اجتماعي در درون اقتصاد جهاني، تا اهداف دور فعاليت هاي خلاق بشر را ـ در مراحل پيش از عملی شدن اقتصادي آنها، مورد حمايت قرار دهد. بنيان چنين سکتوري بر مبناي يک صندوق عمومي بين المللي با سرمايه گذاري در توليد بسيار پيشرفته فراهم می شود ـ با هدف تغيير فرهنگ عمومي «کار- مرکزي» ی جامعهء صنعتي، و نيز تشويق فعاليت هاي آزاد خلاق. (17)4. برابر کردن دستمزدهای محلی با استانداردهای جهانی (18)5. گسترش طرح قانون گزاری با رأی مستقيم در همهء جهان بعنوان اقدام مرکزی برای تعميم دموکراسی مشارکتی. بنظر من، اين طرح را از هم اکنون می توان در جريان فعاليت های جنبش مدنی دنبال کرد و نوع رأی گيری مستقيم در مورد انتخاب رئيس جمهور را به روندهای مختلف قانونگزاری تعميم داد. (19)6. ترويج گلوباليسم و مقابله با ناسيوناليسم سياسی قرن نوزدهمی. 7. کمک به شکل گيري سيستم سياسي گلوبال بر بنيان توليد فراصنعتي. 8. ترويج شکل گيري ساختارهاي نوين مقننه، قضائيه، و مجريه در سطح جهاني، که براي آزادي هاي فردي، عدالت اجتماعي، ترقي، خلع سلاح، و صلح فعاليت کنند. پيشنهاد براي ايجاد يک قانون اساسي گلوبال با هدف حذف قدرت سياسي دولت هاي ملي، با حمايت از شکل گيری اتحادهای بزرگ فرا ملي.9. اصرار بر دموکراتيزه کردن تمام نهادهاي بشري، جهت پيگرد شاد زيستي فردي. 10. کوشش براي دستيابي به همزماني خودگردان autonomous synchronicity، بمثابه ايده آل روابط انساني بين افراد و نهادها. 11. در راستای خلق تنها ضامن واقعی بقاي صلح: مخالفت با هر شکل استبداد، جنگ، بي عدالتي، و خشونت، و کمک به فائق آمدن بر غريزهء ناخود آگاه «فرار يا جنگ» که در طي تکامل انسان، در مغز ما برنامه ريزی شده است. 12. پشتيباني از ترقي تکنولوژي هاي جديد، نظير تکنولوژي فضائي، بيوتکنولوژي، رباط سازي، ارتباطات، هوش مصنوعي، ننوتکنولوژي، و غيره. 13. پيش قراولي برنامه هاي تحقيقاتي در بارهء بغرنجي هاي عدالت اجتماعي، آيندهء نهادهاي مختلف بشري، و معضلات گوناگون سياسي و معنوي.14. مخالفت با همهء تبليغات جنبش خرافات زدهء موسوم به «عصر جديد»، که باز گشت به عصر تاريک انديشي را ترويج مي کند. 15. تشويق به احراز درک تازه ای از جهان و طرفداري از جسارت نشان دادن در راستای به چالش کشيدن اعتقادات فلسفي و مذهبي عاميانه دربارهء مبدأ و سرنوشت بشريت و جهان.16. ترويج پيدايش تشکلات و نشريات گوناگون براي بحث دربارهء موضوعات گلوبال.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
8 مهر 1387
Sept 29, 2008

پانويس:1. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/message/451 2. در اين باره مفصل در مصاحبه اي توضيح داده ام:https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SamGhandchiVOA111207-56kVer.wmv 3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/401-FuturistVision.htm 4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/353-IntelligentTools.htm 5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/334-Wealth.htm 6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/265-EconJustice.htm 7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/359-Modernism.htm 8. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/332-PostAnthro.htm 9. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/314-Vision.htm 10. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/342-KurdFed.htm 11. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/356-BallotInitiatives.htm 12. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/356-BallotInitiatives.htm 13. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/291-RaghsDarAsemAn.htm 14. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/355-Iran1357.htm 15. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm 16. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/357-BeyondWar.htm 17. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/329-NMF.htm 18. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/531-daramad.htm 19. http://www.geocities.com/futuristparty

مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/600-SecularismPluralism.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html