دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۹

يک تغيير مهم در اپوزيسيون ايران و ضرورت جوابگويی

يک تغيير مهم در اپوزيسيون ايران و ضرورت جوابگويی*
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/621-ChangeOfOpposition.htm

در کشورهای پيشرفتۀ دموکراتيک در جهان بسيار عادی است که احزاب مختلف روزی در پوزيسيون قرار گيرند يعنی در قدرت باشند و مثلاً چهار سال بعد همانها در اپوزيسيون باشند و با احزاب کوچکتر ائتلاف تشکيل دهند و بر مبنای رأی خود دوباره به قدرت بازگردند. اما در کشورهای غيردموکراتيک نظير ايران چنين نيست و اپوزيسيون اقلاً در يک قرن گذشته چند عضو ثابت داشته است و مهمترين آنها هم جريانات ليبرال و نيروهای چپ بوده اند که در همه يک قرن گذشته بيش از يکی دوسال حضور محدود در قوه مقننه يا مجريه، در قدرت شرکتی نداشته اند.
البته دو تغيير مهم در اپوزيسيون ايران در پس از انقلاب 57 رخ داد. از يکسو نيروهای سياسی مذهبی که پيش از انقلاب در اپوزيسيون بودند به قدرت رسيدند و از سوی ديگر سلطنت طلبان که پيش از انقلاب 57 در قدرت بودند، بخشی از اپوزيسيون شدند. در يکسال اخير نيز يک تغيير بسيار مهم در اپوزيسيون رخ داده است و آنهم اينکه بعد از انتخابات رياست جمهوری اسلامی در سال 1388، اصلاح طلبان اسلامی نيز بخشی از اپوزيسيون غيرحکومتی شده اند.
در غرب که تغيير از اپوزيسيون به پوزيسيون يک امر عادی و سيّال است، احزاب عادت دارند که جوابگويی به مردم را در مورد مواضع خود در زمان هايی که در قدرت بوده اند، مبنای کار خود در دورانی که اپوزيسيون می شوند، قرار دهند. در واقع جوابگويی را، هم مردم انتظار دارند، و هم اينکه سياستمداران می دانند که از اينطريق ميتوانند با احزاب حاکم، رقابت کنند. يعنی اينکه بگويند وقتی خود در قدرت بودند در مورد فلان خواست حقوق بشری يا بهمان طرح اقتصادی چه کار کرده اند و به اينطريق رأی خود را افزايش دهند.
متأسفانه نيروهای ليبرال و چپ ايران حضورشان در قدرت در يکصدل سال گذشته آنقدر محدود بوده است که اصلاً هرگونه بحثی اينچنين در مورد آنها بی معنی است. اما نيروهايی که سالها در قدرت بوده اند و اکنون بخشی از اپوزيسيون هستند اتفاقاً می بايست به اين موضوع بپردازند وگرنه عدم جوابگويی، مشروعيت خود آنها را نيز زير سؤال خواهد برد، و پس از مدتی اگر کسی آن نيروها را در مورد آنچه برای حقوق بشر يا برنامه های اقتصادی در زمان داشتن قدرت انجام داده اند مورد سؤال قرار ندهد، نه به اين خاطر است که خيلی محبوب هستند بلکه به اين علت است که بخاطر عدم جوابگويی، ديگر کسی آنها را جدی نميگيرد.
بنظر من اصلاح طلبان و بويژه ميرحسين موسوی بعد از انتخابات 22 خرداد 1388 دقيقاً در چنين موقعيتی قرار گرفته اند. سالها نخست وزيریِ آقای موسوی و نيز دو دوره رياست جمهوریِ محمد خاتمی به اين معنی است که اصلاح طلبان اکنون بعنوان بخشی از اپوزيسيون با چنان سابقه ای در قدرت می بايست در مورد آنچه در زمان داشتن قدرت انجام داده اند، نه تنها پاسخگو باشند، بلکه خود بايد در اين موارد پيشقدم در جوابگويی شوند.
مهمترين پلاتفرمِ برنامه ای که آقای موسوی پس از حملات رژيم به تظاهرات جنبش سبز و کشتارهای خيابانی و شکنجه و تجاوز و اعدام بازداشت شدگان در کهريزک و اوين مطرح کرده اند «اسلام رحمت» بوده است و سمبل آن را هم آيت الله خمينی معرفی کرده اند. در نتيجه منطقی است که بپرسيم آيا آقای موسوی تضييقاتی را که در رابطه با حقوق بشر در زمان نخست وزيری ايشان به دستور شخص آيت الله خمينی يا در دوران رياست جمهوری آقای خاتمی اتفاق افتاده است، توضيح می دهند و جوابگو هستند؟
منظورم اين نيست که سؤالات در مورد اعدام های مخالفين که در زمان نخست وزيری ايشان روی داده است را تکرار کنم که حتی قبل از انتخابات هم به کرّات و در جزئيات از ايشان سؤال شده است. بلکه منظورم اين است که هر موضوعی نظير رفتار با زندانيان که آقای موسوی *امروز* مورد بحث قرار می دهند لازم است که همان موضوع را ايشان در دوران نخست وزيری خود تشريح کنند و روشن بگويند، چرا که اصلاح طلبان برعکس اکثريتِ اپوزيسيون ايران، در قدرت بوده اند، و عدم جوابگويی باعث می شود که مشروعيت خود را از دست بدهند.
در نتيجه همانطور که ذکر کردم، برای نيروهايی که اکنون در اپوزيسيون هستند، اما سالها در کشور در قدرت بوده اند، اگر پس از مدتی مردم آنان را در مورد آنچه در زمان داشتن قدرت انجام داده اند، مورد سؤال قرار ندهند، نه به اين خاطر است که خيلی محبوب هستند، بلکه به اين علت است که ديگر کسی آنها را جدی نميگيرد.
رهبرانی که از جوابگويی طفره بروند اعتبارشان به مرور کمتر می شود و دقيقاً به همان دليلِ صداقت در بيان، که ابتدا جوانان را به خود جلب کردند، حمايـت آنها را از دست خواهند داد. اين بحثِ شخصی در مورد آقای موسوی نيست، بلکه چيزی است که انتظار پاسخگويی سياسی در کشورهای مدرن از اپوزيسيون است که در واقع با تغيير موقعيت احزاب از پوزيسيون به اپوزيسيون، که در جوامع دموکراتيک عادی و نهادينه شده است، جوابگويی استانداردی شده است برای قضاوت و حمايت از احزابی که در قدرت بوده اند هنگامی که بعداً در اپوزيسيون قرار دارند.
جوانانِ مدرن انديش در ايران نيز انتظارشان از رهبران خود امروز جوابگو بودن است. وقتی آقای موسوی هنگام آغاز اولين نوروزِ پس از جنبش سبز در پيام ويديوئی خود عکس آيـت الله خمينی را در روی ميز دارند، نياز به پاسخگوئی در مورد نقض فاحش حقوق بشر در زمان آيت الله خمينی، دو چندان می شود. همچنين رفتار با گروه های ديگر اپوزيسيون وقتی در اپوزيسيون ضرورت جوابگويی را دو چندان می کند. تا کنون همکاری های اصلاح طلبان در اپوزيسيون يکجانبه بوده است و بيشتر حمايت کسب کرده اند.
نشريات جنبش سبز نظير جرس که هيئت تحريريه آن در دست اصلاح طلیان است نظير نشريه خصوصی اصلاح طلبان عمل ميکنند و نه نشريه جنبش سبز و بقيه نيروهای جنبش سبز را که نسبت به اصلاح طلبان نقد دارند يا از آنان خواستار جوابگويی هستند، سانسور می کنند. اين خشت کجی است که در ابتدای ورود اصلاح طلبان به صفوف اپوزيسيون گذارده می شود و تأثير بدی بر روی همکاری و ائتلاف های ممکن در آينده خواهد گذاشت.
اميدوارم که رهبران اصلاح طلبان به اين موضوعات توجه کنند وگرنه کم کم خواهند ديد که ديگر نيروهای اپوزيسيون، نقدی ديگر از آنان نخواهند نوشت، نه چون محبوبيتشان زياد شده است، بلکه چون ديگر ادعاهای حقوق بشری شان و قول برخورد بهتر از رژيم با مخالفان را از آنها کسی جدی نخواهد گرفت.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم ارديبهشت 1389
April 26, 2010

پانويس:

* Accountability

جمعه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۹

پاراديم جنبش سبزِ ايران Paradigm of Iran's Green Movement


HTML clipboard

پاراديم جنبش سبزِ ايران

سام قندچی

http://www.ghandchi.com/620-NewParadigm.htm

متن مقاله به انگليسی (در پايين صفحه)

English Text

http://www.ghandchi.com/620-NewParadigmEng.htm

بنظر من جنبش سبز که يکسال پيش در ايران برخاست پاراديم جديدی در تحولات اجتماعی را نه تنها در داخل ايران بلکه فراسوی ايران، آغاز کرده است. منظورم از پاراديم را نيز در جای ديگری توضيح داده ام (1). اما پيش از آنکه به تشريح بحثم درباره جنبش سبز بپردازم، اشاره ای ميکنم به پاراديم های جنبش های اجتماعی در گذشته تا منظورم در اين مورد روشنتر شود.

انقلاب 1789 فرانسه پاراديم تازه ای در تحولات اجتماعی-س

ياسی در جهان آغاز کرد. گوئی جامعه نظير انسان يا ساير حيوانات است که می ميرد يا متولد ميشود. جامعه کهن در ديد انقلاب مُرد و جامعۀ نو با انقلاب تولد يافت. حتی يک قرن بعد متفکرينی نظير مارکس به انقلاب نظير ماما برای جامعه ای که آبستن دنيای نوينی بود، مينگريستند. البته مفهوم بشريت (هيومنيتی) بموازات مفهوم ترقى (پروگرس) در جوامع غربى شکل گرفته است و خود اصطلاح بشريت اول بار در قرن دوم ميلادى يعنى در زمان تدوين اولين قوانين مدون روم بکار برده شده است (2). اما اعلامیه حقوق انسان و حقوق شهروندی که مجلس فرانسه در 26 ماه اوت 1789 بعد از انقلاب به تصويب رساند، گوئی شناسنامۀ تولد کودکی را صادر می کرد که تازه از مادر زاييده شده است. در زمان انقلاب فرانسه، امانوئل کانت که طرفدار ترقی بود و نه لزوماً انقلاب، انقلاب فرانسه را مترادف با ترقی خواهی ارزيابی کرد. 25 سال پيش در ارزيابی از انقلاب 1357 ايران که ديگر نه ترقی خواهی یلکه واپسگرايی را مدنظر داشت، نوشتم شايد جهان، امانوئل کانت تازه ای می خواهد که بگويد ترادف انقلاب و ترقی پايان يافته است (3). البته همانطور که در گذشته متذکر شدم کانت همواره خواستار اصلاحات بود و نه انقلاب و فقط وقتی ديد اهداف ترقی خواهانه وی را انقلاب فرانسه مدنظر گرفته است، از آن انقلاب حمايت کرد، نه چون انقلابی بود، که نبود، بلکه چون ترقی خواه بود (4). اما چه در انقلاب به دنبال ترقی خواهی باشيم، و چه به دنبال واپسگرائی، انقلاب بنيادين، معنايش مرگ جامعه کهن و آغاز جامعه نوين بوده است. انقلابات بزرگ بعدی نيز نظير انقلاب اکتبر در روسيه خود را اينگونه تعريف کردند (5).

به عبارت ديگر گوئی جامعه نظير انسان يا هر حيوان ديگری است که متولد می شود و می ميرد. حتی رفرميست هايی نظير کانت، نوعی مرگ تدريجی جامعه کهن يا تولد تدريجی جامعه نوين را در برنامه های خود می ديدند. اين مدل درک تحول اجتماعی پاراديمی بوده است که جامعه را نظير موجودی شبيه انسان يا حيوانات ديگر تصور ميکرده است. البته نه تنها در عرصه سياسی و اجتماعی ما چنين پاردايمی را ديده ايم بلکه در عرصه کيهان شناسی هم پاراديم مشابهی برای درک تکامل اجرام سماوی موفق بوده است. مثلاً ميگوئيم که فلان ستاره مرد و يا فلان ستاره متولد شد. اين پاردايم اقلاً بعد ازِ بيگ بنگ برای توضيح تحولات کيهانی بهتر از هر مدل ديگری به درک تطور ستارگان و سيارات کمک ميکند و مدلی است بسيار شبيه به خودِ واقعيتِ تکامل حيوانات و از جمله انسان. حتی برای درک انقلاب 1357 در ايران نيز اين پاراديم بسيار خوب توانست آن تحول را توضيح دهد هرچند با توجه به تفاوت واپسگرائی انقلاب در ايران در مقايسه با ترقی خواهی در انقلاب فرانسه، که مفصلاً در کتاب ايران آينده نگر بحث کرده ام (6).

***

اما جنبش سبز ديگر با پاراديم بالا قابل درک نيست. يعنی اساساً مدل تکامل انسان و کلاً تکامل حيوانات که بر مرگ کهنه و تولد نو متکی هستند مدل خوبی برای درک جنبش سبز نيست. بنظر من مدل تکامل گياهان که برايشان مرگ بی معنی است پاراديمی است که به ما فرصت می دهد جنبش سبز را بهتر درک کنيم. جنبش سبز يکسال پيش با آواز "سر اومد زمستون" شروع شد، و البته منظورم بخش هائی از آن ترانه نظير ذکر تفنگ نيست که اصلاً شباهتی با اين جنبش ندارد. جنبش سبز نظير گياهان در طبيعت بود که نه با زمستان ميميرند و نه با بهار متولد ميشوند بلکه با زمستان که نور خورشيد کم است برگهايشان را می ريزند و مصرف انرژی شان را که ديگر به غذای ريشه هايشان متکی است، به حداقل ميرسانند و در بهار دوباره برگ می دهند و از انرژی خورشيد برای فتو سنتز استفاده می کنند و از غذای برگ هايشان هم بهره مند شده و رشد و نما می يابند، اما مردن کهنه و تولد نو در کار نيست، هرچند برايشان زمستان به سر ميرسد و بهار ميايد.

دو سال پيش در يک مصاحبه تلويزيونی در بحث مفصلی به موضوع پايان مرگ برای انسانها و نظرات کورزويل دراين زمينه پرداختم (7).

اگر همان بحث را ميخواستم در مورد گياهان بکنم، مرگی وجود نداشت که پايانش را بحث کنم. در واقع در مقايسه با حيوانات، تکامل گياهان، بسيار جالب است، چرا که برای آنها مرگ بی معنی است. درست است که درخت ده ساله از درخت يک ساله تنومند تر است اما پيرتر نيست. يک گياه ممکن است به دليل بيماری و آفت نابود شود. ممکن است با آتش سوزی نابود گردد، اما پير نميشود و از پيری نميميرد. ممکن است کسی نابودی يک گياه را مرگ بنامد وليکن مرگی که ناشی از پيری است برای گياهان بی معنی است. به عبارت ديگر مردن کهنه و تولد نو حرفی بی معنی است. در صورتيکه تکامل حيوانات چنين نيست. تقسيم سلولی در حيوانات در واقع آن پروسه ای است که از آغاز تولد با خود مرگ را نيز به همراه دارد يعنی تِلُمِرِس در انتهای کروموزون از همان زمان بستن نطفه در همۀ حيوانات شروع به کوتاه شدن ميکند تا روز مرگ در صورتيکه در گياهان ابداً کوتاه نميشود. همچنين سرعت تقسيم سلول ها در حيوانات و مثلاً انسان از همان زمان بستن نطفه تا کمی بعد از بلوغ مرتب افزايش مييابد و بعد ثابت ميماند و بعد در پيری سرعت تقسيم سلولی کمتر و کمتر ميشود در صورتيکه در گياهان دو مرحله اول اتفاق مييافتد اما مرحله کاهش يافتن تقسيم سلولی هيچگاه اتفاق نميافتد و در نتيجه گياهان هيچگاه پير نميشوند. به عبارت ديگر برای حيوانات و انسان وقتی اندازه تِلُمِرِس به حداقل برسد و تقسيم سلولی به آهسته ترين اندازه تنزل کند ديگر پيری است و مرگ کهنه. به هرحال آنچه در انسان و بقيه حيوانات می بينيم يک نوع مدل تکامل است اما تنها شکل تکامل نيست و گياهان که به اندازه حيوانات دنيای بزرگی را در عالم بيولوژی تشکيل مي دهند تکاملشان بر مبنای مدلی ديگر است.

بنظر من پاراديمی که جنبش سبز در ايران برای تحول سياسی و اجتماعی در پيش رو گذاشته است شبيه تکامل گياهان است. نه از مرگ دنيای کهنه حرفی ميزند و نه بشارت تولد دنيای نوئی را می دهد. وقتی می گويد سرآمد زمستون گوئی دارد از برگ دادن گياهان حرف ميزند که با زياد شدن نور خورشيد زمان را مناسب برای برگ دادن می بينند وگرنه اين گياهان همۀ زمستان آنجا بودند، نه مرده بودند و نه تازه زنده شده اند. حتی به زحمت بشود گفت که خوابيده بودند و از خواب بيدار شده اند، چرا که همه اين مدت زمستان بيدارند و از ريشه شان تغذيه ميکنند اما مقدارِ انرژی که بتوانند از طريق برگهايشان با فتو سنتز بدست آوردند، بخاطر کم شدن نور آفتاب، کمتر از مقدار انرژی است که برای نگهداشتن برگهای سبزشان لازم دارند. به همين دليل هم گياهانی که هر 12 ماه سال برگ سبز دارند نوعی برگهايشان را ساخته اند که کمترين انرژی را برای مقاومت در برابر برف لازم داشته باشند، و اشکالی خميده دارند که با برف کنده نميشوند.

اگر پاراديمی که برای جنبش سبز می بينم درست باشد، اين جنبش مانند گياهانی که سرزمين ايران را پوشانده اند سالهای سال در بهاران خود با تابش خورشيد گرمابخش آزادی، گل خواهد کرد، و در زير فشار سردیِ استبداد، برگ هايش زرد خواهد شد و بر زمين خواهد ريخت، اما نخواهد مُرد. استبداد ممکن است چند گل و گياه را نابود کند و درختانی را نيز با گلوله باران و بيماری نابود سازد اما گلستان و جنگل به زندگی خود ادامه خواهند داد و اين جنبش دوباره و دوباره بهاران را جشن خواهد گرفت. البته درک کنونی رهبران اين جنبش لزوماً بر پاراديم اين تحول متکی نيست (8) و آنگونه که در جای ديگری توضيح داده ام هر باری که اين گلستان پر شکوفه شود از شرايط اوليه متفاوتی آغاز می کند که دامنۀ نتيحه بخشی آن را هم متفاوت خواهد کرد (9).

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

بيست و هفتم فروردين ماه 138

9

April 16, 2010

پانويس:

1. http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm

2. رجوع کنيد به کتاب تاريخ ايده ترقي نوشته رابرت نيزبت که بررسي جامعي از تاريخ ايدۀ ترقي است. لازم به تذکر است که در زبان انگليسي، دو لغت ترقي (پروگرس) و پيشرفت (دِوِلَپمنت) تفکيک بيشتري شده اند و اولي کيفيت و دومي کميت را ميرساند.

3. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm

4. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm

5. http://www.ghandchi.com/579-EnghelabEslahat.htm

6. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

7. http://www.mefeedia.com/watch/29040387

8. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm

9. http://www.ghandchi.com/601-FuturismGreen.htm



HTML clipboard

Paradigm of Iran's Green Movement

Sam Ghandchi

http://www.ghandchi.com/620-NewParadigmEng.htm

Persian Text نسخه فارسی

http://www.ghandchi.com/620-NewParadigm.htm

In my opinion, Iran's Green Movement that has risen in the last year has started a new paradigm of social change not only in Iran but also beyond Iran (1). But before I explain my discussion about Iran's Green Movement, let me take a quick look at the paradigms of the past social movements in order to make my point more clear.

The 1789 French Revolution started a new paradigm in the socio-political developments of the world. It was as if the society was like a human or animal which would die or be born. The old society in the eyes of the revolution died and the new society was given birth by the revolution. Even a century later thinkers such as Karl Marx viewed the revolution as a midwife for a society that was pregnant with the new world. Of course, the concept of humanity was formed parallel to the concept of progress in the Western world and the term "humanity" itself was first used in the Second Century at the time of the first written laws of Roman Empire (2). But when the Declaration of the Rights of Man which was approved by the National Assembly of France on August 26 of 1789, it was as if the birth certificate of a baby just born from the womb of the mother, was being issued. At the time of the French Revolution, Immanuel Kant who was for progress and not necessarily revolution, summed up the French Revolution as synonymous with progress. Twenty five years ago, in evaluating the 1979 Iranian Revolution which did not have progress in mind and was rather retrogressive, I wrote the world needed another Immanuel Kant to say that the synonymity of revolution and progress has ended. Nonetheless whether we are asking for progress or are chasing retrogression, a fundamental revolution, had meant the death of the old society and the birth of a new one. The subsequent major revolutions such as Russia's October Revolution also defined themselves as such in history.

In other words, it was as if the society was like a human or an animal which was born and would die. Even the reformists like Kant, before the French Revolution, saw a gradual death of the old society or a gradual birth of a new society when calling for reform in their programs to achieve progress. This model of understanding the social change was a paradigm that viewed the society similar to a human or an animal. Of course, not only in the realm of social and political change we have seen such a paradigm but even in a field of knowledge like astronomy, a similar paradigm to understand the heavenly bodies has been very successful. For example we say so and so star died or so and so star was born. This paradigm at least since the Big Bang has been better than any other model to help us to understand the evolution of stars and the planets and the model is very similar to the evolution of humans and animals. Even to understand the 1979 Revolution of Iran this paradigm was able to explain it very well although one had to keep in mind the difference of retrogression in Iran's Revolution in comparison to progress in the French Revolution as I have explained in details in my book "The Futurist Iran." (3).

***

But Iran's Green Movement cannot be understood with the above paradigm. In other words basically the model of evolution of humans and all the animals which is based on the concept of the death of the old and birth of the new is not a good model to understand the Green Movement. In my opinion, the model of evolution of plants, for which death is meaningless, is a paradigm that gives us the opportunity to better understand Iran's Green Movement. The movement that started with the song "Winter is over," and of course I do not mean parts of that old song that mention guns which has no similarity to this movement. Iran's Green Movement was like the plants in nature which neither die in Winter nor are they born in the Spring but during Winter when the Sunlight is scarce, they shed their leaves; and their energy usage which depends on the food they get from their roots, is minimized this way, and in the Spring they grow leaves again and use the increased Sunlight to create food by their leaves as well, togrow more, but there is no death and birth involved, although for them the Winter is over and Spring has come.

Two years ago in an interview in Persian I discussed the topic of end of death for humans and the ideas of Ray Kurzweil in this area (4).

If I wanted to have the same discussion about plants, there was no death, to talk about ending it! In fact, in comparison to the animals, the evolution of plants is very interesting in this respect, because death for them is meaningless. It is true that a 10 year old tree is more stalwart than a one year old tree but it is not more aged. A plant may get destroyed because of disease or pests, A plant may be destroyed by fire. But it will not be more aged and will not die of old age. One may call the destruction of a plant as death but a death resulting from old age is meaningless for plants. In other words, the death of the old and birth of the new is meaningless in the plant evolution. Whereas the evolution of animals is not this way. In fact, the cell dividion in animals is a process which has death accompanying it from the time of conception since the telomeres at the end of chromosome from the point of conception in all animals starts to shorten till the moment of death; whereas this is not the case in plants. Also the speed of cell division in animals and humans increases from the time of conception till the time of adolescence and then it flattens and then in the old age the speed of cell division decreases till we die; whereas for the plants the first two stages happen; but the third stage of decrease of cell division *never* happens, and therefore plants never experience old age. In other words for animals and humans, when the telomeres is minimized, and the cell division drops to the lowest levels, it is old age and the death of the old. At any rates, what we see in humans and other animals is one model of evolution but that is *not* the only model of evolution; and the plants which are as big of a universe of species as the animal kingdom, in the biological world, their evolution, is based on a different model as I explained.

In my opinion, the paradigm that Iran's Green Movement has put forward for the political and social change in Iran is similar to the model of evolution of plants. It neither talks of the death of the old world nor does it talk of the birth of a new world. When it says "the Winter is over," it is as if it is talking of a plant which is growing its leaves when the increase of intensity of the sSunlight is an opportunity for it to grow leaves; whereas all these plants were still there during the whole winter. They neither had died during the Winter nor have they just been born in the Spring. It is even hard to say they were sleep and have just woken up, because they are awake during the Winter and sustain themselves through their roots, and not through their leaves, because the energy they can obtain by photosynthesis through their leaves during the Winter, because of the decrease of the sun light, is less then the energy they need to keep their leaves during the Winter and they shed. This is why the plants that keep their leaves round the year, have made their leaves in a way that need the least energy to resist the snow and are bent in a way so that would not break under the snow.

If this paradigm that I see for Iran's Green movement is correct, this movement just like plants, will encompass Iran for years to come. In its own Spring, with the warmth of the Sunlight of freedom, will blossom and under the pressure of the cold of dictatorship, its leaves will turn yellow falling on the ground, but will not die. Dictatorship may destroy a few flowers and plants and a number of trees may get destroyed by the gun shots and disease, nonetheless the flower field and forest will continue its life and this movement again and again will celebrate its Spring. Of course the understanding of the current leaders of this movement is not necessarily based on the paradigm of this movement itself (5). And as I have explained elsewhere every time this flower field is filled with blossoms, it may start from a different initial conditions and its scope may be different (just as different sizes of hurricanes form by butterfly effects as defined by the chaos laws, depending on their initial conditions).

Hoping for a Democratic and Secular Futurist Republic in Iran

Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE

http://www.iranscope.com

April 16, 2010

Footnotes:

1. Here my usage of "paradigm" is similar to Thomas Kuhn's sense of the term

2. History of the Idea of Progress, Robert Nisbet

3. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm

4. http://www.mefeedia.com/watch/29040387

5. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm (in Persian)

جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

بازهم درباره پلاتفرم حزب آينده نگر

بازهم درباره پلاتفرم حزب آينده نگر
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/619-FuturistPlatformTwo.htm

کمتر از ده سال پيش در پلاتفرمی پيشنهادی برای ايجاد حزب آينده نگر تلاش کردم در خواستهايی را که برای يک حزب ترقی خواه در ايران می توانست منطقی باشد، مدون کنم (1).

اما همانطور که در نوشتار "کمونيسم افيون روشنفکران ايران" توضيح دادم به دليل وضعيت خاص تطور تشکيلاتهای سياسی در جامعه ايران در يک قرن اخير و وضعيت تعلقات تشکيلاتی روشنفکران سياسی ايران در دوران کنونی، طرح حزب آينده نگر از قضای روزگار، نه در کشورهای اروپا يا آمريکا، بلکه اتفاقاً برای ايران می تواند بسيار زودتر شکل گيرد (2).

ممکن است امروز با مطالعه طرح پيشنهادی ده سال پيش بگوئيم که اساس مفاد آن طرح را امروز اعضاء تشکيلاتهای سلطنت طلبی نظير حزب مشروطه، يا مليونِ جبهه ملی، اصلاح طلبان اسلامی، و روشنفکران چپ مستقل ايران قبول دارند. اين موضوع به معنی عدم نياز به حزب آينده نگر نيست بلکه نشان ميدهد که اگر آينده نگری در تدوين برنامه به کار رود طرح ها و برنامه های حاصله برای همه جرياناتی که ترقی و تعالی کشور مدنظرشان باشد، مورد استفاده خواهد بود و دقيقاً از همين نظر هم در گذشته بحث کردم که چقدر آينده نگرها ميتوانند در شکل دادن ائتلاف های سياسی در ايران نقش کليدی ايفا کنند (3).

پس اگر مفاد طرح پلاتفرم حزب آينده نگر ميتواند اساساً از سوی ديگر احزاب نيز پذيرفته شود چه چيزی پلاتفرم اين حزب را از احزاب ديگر تفکيک ميکند. پاسخ اين سؤال را در نوشتار "آينده نگری چيست" سه سال پيش بحث کردم (4) .

اين بحثی است که بايد برای دقيقتر کردن پلاتفرم حزب آينده نگر مورد توجه قرار دهيم همانگونه در آن نوشتار توضيح دادم که آينده نگری يعنی واکنش به آينده پيش از آنکه به حال تبديل شود و مثال نقدی را که از رابرت جونگک در ارتباط با جنگ جهانی دوم شده بود مظرح کردم که چرا فعالين سياسی پيش از وقوع آن رويداد دهشتناک نسبت به آن واکنش نشان نداده بودند برغم آنکه تجربه جنگ جهانی اول را هم داشتند. اين موضوعی است که در اين نوشتار ميخواهم دنبال کنم چرا که دقيقاً برای تکامل دادن پلاتفرم حزب آينده نگر و تأسيس آن بحث اصلی در همين بينش نهفته است و غرض از تدوين کتاب ايران آينده نگر نيز نشان دادن همين نوع برخورد بود (5).

اگر به سراسر پلاتفرم پيشنهادی نگاه کنيم نظير پلاتفرم های حزب دموکرات آمريکا در زمان جفرسون و يا برنامه ارفورت حزب سوسيال دموکرات آلمان در سال 1891 آنچه در آينده نزديک و متوسط ميتواند مورد نظر تشکيلات سياسی یاشد، مدون شده است. مثلاً از تجربه استبداد در کشورهای سوسياليستی درس گرفته است و مالکيت دولتی بعنوان وجه اصلی مالکيت را کنار گذاشته و برروی مؤسسات غيردولتی برای اهداف گوناگون تأکيد دارد. يا که از تجربه جنگ ايران و عراق درس گرفته است و تأکيد ويژه ای بر روی پيشگيری از جنگ ايران و اسرائيل دارد. همچنين از تجربه کشورهايی نظير يوگسلاوی درس گرفته و هم با دولت متمرکز و هم با تجزيه طلبی مرزبندی دارد. اما آينده نگری فقط بر مبنای تجربه های گذشته نيست چرا که در آنصورت در برابر رويداهای تازه ای که ما را به خطر مياندازند يا برايمان فرصت های پيشرفت و تعالی ايجاد ميکنند، نميتوانيم برنامه بريزيم.

در تکنولوژی کامپيوتر در يک دهه اخير دو متد اصلی شبيه سازی برای آينده نگری در مورد توليدِ پر هزينه ترين آسيک ها (6) که پردازنده های پيشرفته هستند، به کار ميروند. متد اول امولِاسيون (7) خوانده ميشود و دومی سيمولاسيون (8) است. بطور خلاصه در متد اول يعنی امولاسيون با استفاده از پلاتفرم سخت افزاری که هزاران بار از سخت افزار توليد نهائی آسيک ها ارزانتر است شبيه سازی محصول نهايی انجام ميشود و سعی ميکنند ببينند که اگر عيبی در طراحی وجود دارد را اينگونه پيدا کنند و تصحيح کنند. به اين طريق ميليونها دلار مخارج توليد نهايی آسيک صرف نميشود و تازه عيب پيدا شود. متد دوم يعنی سيمولاسيون نيز همان کار را با متدهای نرم افزاری انجام ميدهد. هدفهم بحث تکنيکی در اينجا نيست اما ميخواهم نشان دهم که برای يک هدف پرهزينه دو متد اصلی طرح شده است که شبيه سناريو سازی های آينده نگر ها ست.

بيائيم مثلاً به موضوع محيط زيست توجه کنيم. آينده نگرها اولين کسانی بودند که اين خطرات محيط زيست را مطرح کردند و امروز اينگونه واکنش به آينده پيش از تبديل شدن به حال، در جريانات مدافع محيط زيست نهادينه شده است البته منظورم اين نيست که مثلاً حزب سبزها را آينده نگر بدانم. متأسفانه بسياری از جريانات سبز و هوادار محيط زيست مواضعی واپس گرا و ضد جامعه فراصنعتی دارند اما منظورم در اينجا فقط خود واکنش به آينده در عرصه محيط زيست است. ويديويی که لينک آن را در پانويس گذاشته ام در مورد آب آشاميدنی است و نمونه خوبی از واکنش به آينده پيش از تبديل آن به حال است (9).

خلاصه کنم آنچه موضوع مرکزی پلاتفرم حزب آينده نگر را تشکيل ميدهد نه طرح های مثبتی است که عرضه ميکند بلکه تلاش ممتد برای واکنش به آينده پيش از تبديل آن به حال است و آنچه طرح های مثبت حزب خواهد بود نتيجه آن تلاشها ست و نه بالعکس. اين اصل کار آينده نگر ها ست.

آيا آينده نگرهااهداف دراز مدت معين ندارند؟ منظورم چنين چيزی نيست. اتفاقاً در جای ديگری بحث کردم که چظور جامعه ای با فراوانی را مثلاً کورزويل راه حل نهايی برای معضل فقر و گرسنگی ميداند (10). البته کارل مارکس هم در گروندريسه همين را مطرح ميکند اما تفاوت در ارائه برنامه معين برای دستيابی به فراوانی است که اولی در پرتو تحول نقطه انفصالی می بيند و دومی در پی تکامل سوسياليسم مطرح می کند.

آيا آينده نگر ها اهداف کوتاه مدت و ميان مدت ندارند نظير مثلاً درخواست برای دموکراسی و سکولاريسم در ايران؟ صد درصد چنين اهدافی مطرح است و اگر آينده نگری پيش از انقلاب 57 در کانون توجه روشنفکران ايران قرار گرفته بود حتماً واکنش به آينده ای که آن زمان با شعار "استقلال آزادی جمهوری اسلامی" رقم ميخورد، انجام ميگرفت. واضح بود که آن جنبش داشت سکولاريسم را با طرح "جمهوری اسلامی" برای رژيم آينده، هدف قرار ميداد. يا زمانی که آيت الله خمينی هر روز سخنان تحريک آميز عليه عراق ميگفت آشکار بود که با "جنگ" در آينده روبرو بوديم و می شد از همان اول به آن واکنش نشان داد. يا که در همان اسفندماه بعد از انقلاب، زنان ايران آينده نگری خود را نشان دادند و عليه حجاب اجباری به خيابانها آميدند اما متأسفانه رهبران بسياری از جريانات سياسی بجای واکنش به آينده، تلاش کردند آنچه در افق آينده بود را نبينند و حتی به فعالين سياسی زن در تشکيلات خود توصيه کردند که حجاب اجباری را بپذيرند. ماجرای برخوردِ تشکيلاتهای سياسی ايران به گروگانگيری در سفارت آمريکا نمونه ديگری از فقدان آينده نگری در جنبش سياسی ايران در دوران انقلاب است. 25 سال پيش درباره اين موضوعات در نوشتار ترقی خواهی بحث کرده ام و نيازی به تکرار نيست (11).

در اينجا هدفم پرداختن به مثال های مشخص نيست بلکه می خواهم نشان دهم خود آينده نگری يعنی واکنش به آينده قبل از تبديل به حال آن ديدگاهی است که بينش اصلی حزب آينده نگر را تشکيل می دهد و آنچه در پلاتفرم حزب مدون ميشود نتيجه آن آينده نگری است. در نتيجه آن پلاتفرم هميشه در حال تکامل خواهد بود و نقطه رقابت و همکاری حزب آينده نگر با جريانات مختلف سياسی از سلطنت طلبان و مليون تا اصلاح طلبان اسلامی و ديگران خواهد بود. همانطور که پيشتر هم ذکر کردم جرياناتی نظير جبهه دموکراتيک ايرانِ مهندس حشمت طبرزدی (12) که از دل جريانات اسلامی بيرون آمدند در عرصه تشکيلاتهای سياسی ايران با ديدگاهی آينده نگر خود را متشکل کردند و کمترين کاری که افراد آينده نگر در عرصه سياسی ميتوانند بکنند، تا تشکيل حزب آينده نگر (13)، تقويت اين جريان است.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم فروردين 1389
April 3, 2010

پانويس:

1. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
2. http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
3. http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm
4. http://www.ghandchi.com/468-AyandehnegariChist.htm
5. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
6. ASIC
7. Emulation
8. Simulation
9. http://storyofstuff.org/bottledwater
10. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
11. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
12. http://mohandestabarzadi.blogfa.com
13. http://sites.google.com/site/futuristparty/


پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

نسخه **موبايل** کتاب ايران آينده نگر

برای نصب کتاب ايران آينده نگر بر روی موبايل متن را از لينک زير دانلد کنيد

لينک برای دانلد

نرم افزار(کتاب) که يک فايل جار است روی گوشی های سونی اریکسون و نوکیا آزمايش شده و کاملا کار می کند و به احتمال قوی روی بقیه گوشی ها مثل سامسونگ و ال جی و موتورولا هم کار می کنه يعنی آنها که سيستم عامل سيمبين دارند بايد کار کنند.