چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

توصيه ای به موسوی و کروبی و عبادی و رهبران ديگر اپوزيسيون در ايران

توصيه ای به موسوی و کروبی و عبادی و رهبران ديگر اپوزيسيون در ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/602-PrivateSecurity.htm

سه روز پيش در روز يکشنبه، روز تظاهرات عاشورا در تهران، علی موسوی حبیبی، خواهر زاده ميرحسين موسوی، در خيابان هدف گلوله قرار گرفت و جمهوری اسلامی اين قتل را به اپوزيسيون منتسب کرد، هر چند همه شواهد دلالت بر قتلی ديگر توسط مأمورين غيررسمی رژيم دارد.

ديروز سه شنبه نيز محافظين رسمی دولت که مسؤل حفظ جان مهدی کروبی و خانواده وی در مواقع رفت و آمد در خيابان بودند، برداشته شدند، تا راه برای مأمورين غيررسمی رژيم باز شود که به ايشان صدمه بزنند، يا که ايشان را بترسانند تا ساکت شوند و خود سانسوری کنند. فاطمه کروبی همسر آقای کروبی نيز فوراً نامه سرگشاده ای به مردم ايران در اين مورد فرستادند. شيرين عبادی هم که پيش از اين بارها تهديد شده اند گرچه حتی فعال سياسی نيستند.

اينگونه اقدامات رژيم جمهوری اسلامی تازگی ندارد و مأمورين غيررسمی اين رژيم سالها پيش، فروهرها و بسياری ديگران را در قتل های زنجيره ای در داخل ايران به هلاکت رساندند و حتی در خارج از کشور نيز دکتر بختيار و بسياری ديگران را کشتند.

اين جنايات اسلامگرايان افراطی به دوران جمهوری اسلامی هم محدود نيست و حتی قبل از تأسيس جمهوری اسلامی، در زمان شاه، احمد کسروی را در ايران بخاطر مخالفت اسلامگرايان افراطی با نظراتش، به قتل رساندند. البته به او هم به همينگونه اول تهديد کردند تا بترسد و ساکت شود و خودسانسوری کند و بعد که نشد، او را به قتل رساندند. موارد ديگر هم همينگونه بوده است.

اين واقعيات حرف تازه ای نيست و در تاريخ ايران و اسلامگرايی افراطی در جهان ثبت شده است و همه ميدانند. اما هدفم در اين مقاله نکته ديگری است.

***

متأسفانه رهبران جنبش سياسی ايران که مورد توجه مردم بوده اند، بخاطر شجاعت و احساس برابری با همه مردم که همراه آنان در خيابانها بدون محافظ هستند، از اينکه از خود محافظت ويژه کنند، سرباز ميزنند. احمد کسروی چنين بود و با آنکه مدتها به او تهديد شده بود، اقدامی در رابطه با حفاظت خصوصی برای خود نکرد. برخی ديگر هم تسليم ارعاب اين زورگويان شده اند و سکوت و خودسانسوری را برگزيده اند.

بنظرم شخصيت های سياسی بايد اين تهديدات را جدی بگيرند و محافظ خصوصی براي خود استخدام کنند. آقای سلمان رشدی سالها پيش توسط آيت الله خمينی به مرگ تهديد شد اما او حتی برروي محافظت دولت انگليس هم تکيه نکرد و برای خود محافظ خصوصی استخدام کرد و با وجود همه تهديدات اسلامگرايان افراطی، به سرنوشتی نظير احمد کسروی دچار نشد، و بعد از 20 سال تهديدات بين المللی از سوی اسلامگرايان، هنوز زنده است و خودسانسوری هم پيشه نکرده و با وجود همه تهديات به مرگ، بسيار در ابراز عقايد خود فعال هم بوده است.

مهم اين نيست که شما با نظرات آقای رشدی موافقيد يا نه، مهم اين است که بخاطر اختلاف نظر، اين اسلامگراين افراطی حاضرند مخالف خود را ناجوانمردانه ترور کنند و بارها و بارها اين کار را کرده اند تا يا ديگران را با خودسانسوری خفه کنند يا از طريق ترور فيزيکی، و امروز در عاشورا با قتل خواهر زاده مير حسين موسوی و دو روز بعد از آن با حذف محافظين مهدی کروبی نشان دادند که برايشان فرق نميکند که مخالف چه افکاری دارد، و ميخواهند يا وی را با تهديد به سکوت و خودسانسوری بکشانند و يا با حذف فيزيکی خفه نمايند.

يعنی شما چه سلمان رشدی باشيد، چه سيد علی موسوی حبیبی، چه شيخ مهدی کروبی يا همسر ايشان، چه شيرين عبادی، از نظر اين اسلامگرايان افراطی و مأمورين غيررسمي آنها، خونتان حلال است، و مطمئن باشيد که اين مأمورين غيررسمی از قبل، فتوای آيت الله های شناخته شده ای را هم با خود دارند، که از تعصب اين افراد استفاده ميکنند، و از آنها آلت قتاله ای نظير سعيد امامی با مأموريت غيررسمی ميسازند.

چند بار ديگر بايد اين قتل ها را ببينيم و درست کار نکنيم. از همه رهبران جنبش کنونی تقاضا ميکنم تا آنجا که ميتوانيد برای خود محافظ خصوصی استخدام کنيد و هيچ از اين کار خجالت نکشيد و ابداً اجازه ندهيد کسی به شما بخاطر اين کار خرده بگيرد به اين بهانه که مثلاً بقيه مردم در خيابان بدون محافظ هستند، چرا که خودسانسوری و خفه شدن شما، يا نابودي و حذف شما، برای رژيم به مراتب بيش از هر فرد عادی، اهميت دارد.

همين ديروز آقای مهندس حشمت طبرزدی را هم بازداشت کردند که همه اين مدت فقط از مردم خواسته بود که به خشونت متوسل نشوند، يعنی فقط چون شخصی رهبر يک جريان مخالف اين ها است مورد تهديد قرار ميگيرد، با وجود آنکه اصلاً به عقايد اين ها کاری نداشته و گفته است مذهب را از دولت جدا کنيد و هر عقيده و مذهبی داريد احترامش محفوظ. اول وبلاگش را فيلتر کردند و بعد هم خودش را بردند زندان و گناهش هم فقط مصاحبه با يک رسانه بين المللی در مورد تظاهرات در روز عاشورا بود (1).

زنده ماندن همه رهبران اپوزيسيون برای رشد جامعه ای پلوراليستی بعد از جمهوری اسلامی اهميت اساسی دارد، از هر ديدگاه فکری که اين رهبران باشند. از ديدگاه يک پلوراليست، يک دموکرات، وجود و حيات همه نظرات در جامعه مهم است و نه نابودی انها. فقط اسلامگرايان افراطی و تروريستهای مشابه خواهان نابود کردن مخالفين خود هستند وگرنه انسانهای رشد يافته خواهان جدل و تبادل فکری با مخالفين خود هستند و نه خفه کردن و به هلاکت رساندن آنان.

جامعه با پلوراليسم است که رشد ميکند و بارور ميشود و نه آنگونه که جريانات افراطی خشک مغز اول سايت مخالف را فيلتر ميکنند و بعد مخالف را به زندان مياندازند و بعد هم به قتل ميرسانند (2).

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم دی ماه 1388
December 30, 2009

پانويس ها:
1. http://mohandestabarzadi.blogfa.com
2. http://www.ghandchi.com/294-cherApluralism.htm

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

آيا آينده نگری ميتواند تأثيری در نتايج جنبش سبز داشته باشد

آيا آينده نگری ميتواند تأثيری در نتايج جنبش سبز داشته باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/601-FuturismGreen.htm

سالها بود که دانشمندان بسياری تلاش کردند آب و هوا را پيش بينی کنند و از آن هم مهمتر دانشمندانی بودند که ميخواستند حتی بتوانند بر روی نتايج تغييرات آب و هوايی اثر بگذارند و مثلاً کاری کنند تا که از وقوع توفان های دريايی معين جلوگيری بعمل آورند. اما نتايج حتي همان هدف اول يعني پيش بيني هوا آنقدر غلط از آب در ميامد که بسياری به اين باور رسيدند که اصلاً آب و هوا پديده ای بختکی است و تلاش برای پيش بينی آنهم تلاشي است عبث تا چه رسد به آنکه بخواهيم بر روی نتايج تغييرات آب و هوائي تأثير هم بگذاريم (1).

اما تحقيقات دانشمندی بنام لورنس که در سال 1963 منتشر شد بسياری از اين تصورات را تغيير داد (2).

لورنس نشان داد که تغييرات آب و هوائی بختکی نيست يعنی سيستمی دترمينيستی است هرچند در عين حال قابل پيش بينی کامل هم نيست، سيستم کياتيک (3).

مدلی که لورنس ارائه داده است قادر است حتی آب و هوا تا دوهفته بعد را تا حد زيادی درست پيش بينی کند و امروزه همه رسانه های جمعی جهان پيش بينی هواشناسی تا يک هفته بعد را اعلام ميکنند. البته پيش بينی يک روز بعد بهتر از دو روز بعد است و قس عليهذا. مثلاً پيش بينی های توفان هاي دريائي آنقدر دقيق شده است که توفان دريائي کاترينا در ماه اوت سال 2005 چند روز قبل از اصابت به شهر نئواورلئان در آمريکا پيش بينی شده بود که به آن شهر اصابت خواهد کرد و اکثر سکنه شهر خارج شدند و عملاً هم معلوم شد که پيش بينی درست بوده است. اگر پيش بينی هواشناسی نبود و مردم شهر را تخليه نکرده بودند شايد صدها هزار نفر کشته شده بودند. البته تا تأثير گذاردن بر نتايج تغيير آب و هوائی هنوز خيلي راه مانده است. يعني اينکه مثلاً بشود با نوعی پرواز هواپيمای بدون سرنشين به داخل چشم توفان دريائی و ايجاد فعل و انفعالات شيميائی مصنوعی باعث تغيير مسير توفان شد که به شهر بزرگی نظير نئواورلئان اصابت نکند يا اصلاً توفان دريايی با چنان شدتی شکل نگيرد. برغم آنکه چنين تلاشهايی برای کنترل نتايج تغييرات آب و هوايی به داستانهای تخيلی شبيه است، اما اساس تحقيقات دانشمندانی که اين برنامه رياضی دان معروف فون نومان را در سالهای دهه 1980 در آمريکا دنبال ميکردند هدفشان کنترل نتايج تغييرات آب و هوايی بود و نه فقط پيش بينی آب و هوا (4).

نميخواهم به جزئيات اين تحقيقات علمی بپردازم اما اجازه دهيد مثالی بزنم تا روشن کنم چرا اين بحث به موضوع مورد نظرم در عنوان اين نوشتار مربوط است.

فرض کنيم شما در کرج زندگی ميکنيد و محل کار شما در تهران است و اگر در ساعتی که هيچ ترافيکی نباشد در عرض يک ساعت با اتوموبيل بتوانيد از خانه تان تا محل کار خودتان برويد. حالا ميخواهيد همين راه را ساعت 6 صبح برويد. می بينيد که اين راه مثلاً دو ساعت طول ميکشد. اما اگر ساعت يک ربع به 6 حرکت کنيد يک ساعت و نيم طول ميکشد. يعني يک ربع زودتر رفتن باعث ميشود که نيم ساعت زودتر برسيد. بنابراين با وجود آنکه نتوانسته ايد دقيقاً پيش بينی کنيد که راه چقدر طول ميکشد ميتوانيد بر روی نتيجه رانندگی خود اثر بگذاريد اگر تشخيص دهيد که در ساعت معينی يک ربع زودتر حرکت کردن نيم ساعت شما را ميتواند جلو بياندازد. در نتيجه فقط مهم نيست که توجه خود را به پيش بينی متمرکز کنيم بلکه خوب است از خود بپرسيم چگونه ميشود بر روی نتايج حرکت در يک سيستم کياتيک تأثير گذاشت؟

لورنس نشان داد که سيستم های کياتيک حساسيت زيادی به شرايط اوليه دارند يعني اينکه شرايط اوليه دو توفان که در فاصله چند روز ممکن است اتفاق افتند ممکن است اولي را به کاترينا تبديل کند که شهر بزرگی مانند نئواورلئان را نابود کرد در صورتيکه توفان هاي دريائي ديگر حتي يک خانه را هم ويران نکردند. يعنی نتيجه اين حرکت با حالت سيستم های خطي، مثل زماني که شما با اتوموبيل خود از کرج به تهران ميرويد، و هيچ ترافيکی نيست، شباهتی ندارد. يعني اگر در آن حالت شما ده دقيقه زودتر حرکت کنيد ميتوانيد ده دقيقه هم زودتر برسيد در صورتيکه در حالت ترافيک ممکن است در مواقعی ده دقيقه ديرتر راه افتادن باعث شود يکساعت ديرتر برسيد. بنابراين شرايط اوليه در اين سيستمهای پرآشوب خيلي اثر گذار است هر چند هر سيستم حساس به شرايط اوليه لزوماً کياتيک نيست. اين اثر بخشي را هم "اثر پروانه" مينامند و به اصطلاح اگر پروانه ای در يک گوشه کره زمين پرهايش را تکان دهد در گوشه ديگر زمين ميتواند آشوبی برپا کند. لازم به تذکر است که اين تشبيه هم اساساً درست درک نشده است و همانظور که توضيح دادم ميبايست آنچه در حرکت ترافيک مثال زدم را در نظر داشت وگرنه هر تکان دادن پرهاي پروانه ای در چين، در آمريکا طغيان به پا نميکند و منظور تئوريسين هاي سيستم کياتيک هم آن نيست و فقط برخی که خواسته اند در ادبيات عاميانه اين بحث ها را طرح کنند متأسفانه به بعضی برداشتهای اشتباه آميز نيز دامن زده اند.

نکته ديگری نيز که در اين سيستم های پرآشوب لورنس نشان داده است اين است که منحني هاي مختلفي از حرکت در زمانهاي مختلف ميشود ترسيم کرد و در نتيجه نميشود پيش بينی کامل نظير يک حرکت خطي را کرد اما در عين حال همه اين منحني ها به نوعي حوالي هم قرار ميگيرند و نقطه جذب در درون آن ناحيه توپولوژيک ميشود ملاحظه کرد. اين هم باعث ميشود که بشود ديد حدوداً اين بالهاي پروانه، دور چه محوری قرار ميچرخند، که محدوده های پيش بينی را مشخص ميکند. البته بايد گفت که لزوماً هر حرکتی که اينگونه نقطه مرکزی داشته باشد مثل حرکت ذغال در آتش گردان يک سيستم کياتيک نيست و شرط قبلی يعنی حساسيت به شرايط اوليه را نيز بايد داشته باشد و بالاخره بايد شرط سومی را هم داشته باشد. شرط سوم هم نوعي تراکم مدارهای تکرار شونده است.

حالا با اين مقدمه نگاهی به جنبش سبز بياندازيم. حتي ميتوانيم به جنبش های ديگر تاريخ ايران نظير جنبش مشروطه يا انقلاب 57 با استفاده از اين مدل نگاه کنيم بجای آنکه از يک مدل خطی پيروی کنيم. بيش از يکماه پيش در مقاله "شانزدهم آذر و آينده نگری" سعی کردم توضيح دهم چرا مدلهای خطی برای ارزيابی از اين رويداهای تاريخی کار نميکند و در اينجا آن بحث ها را تکرار نميکنم.

بيائيم مثلاً به دو نقطه معين در انقلاب 57 و در جنبش سبز نگاهی بياندازيم. در زمان انقلاب 57 مقاله توهين آميز روزنامه اطلاعات درباره آيت الله خمينی و در جنبش اخير نيز توهين هفته پيش آيت الله خامنه ای به آيت الله منتظری، بعد از درگذشت وی، هنگامي که آيت الله خامنه ای در مورد آيـت الله منتظری نوشتند "در اواخر دوران حيات مبارك امام راحل امتحاني دشوار و خطير، پيش آمد كه از خداوند متعال ميخواهم آن را با پوشش مغفرت و رحمت خويش بپوشاند و ابتلائات دنيوي را كفاره ي آن قرار دهد." اگر نوشته روزنامه اطلاعات همه پيروان آيت الله خمينی و حتی نزديکان وی را در سال 57 به خشم توفان مانندی کشيد اين جملات آيت الله خامنه ای نيز همه پيروان آيت الله منتظری و حتی نزديکان وی را به چنان خشمی آورده است که يک هفته است توفانی برپا گشته است. اشتباه نکنيم لزوماً علت شبيه معلول نيست و منظور من بيشتر همان ايجاد شرايط اوليه در هر دو مورد است که نظير مثال توفان کاترينا در هواشناسی ميتواند يک شرايط اوليه به توفانی غول آسا ختم شود.

آنچه در اينجا ميخواستم نشان دهم اين است که آينده نگری مسأله فقط پيش بينی آينده نيست بلکه مسأله اثر گذاری است يعني آيت الله خامنه ای چه بداند و چه نداند با اين کار خود چنان اثری بر روی جنبش سبز گذاشت که بعد از اين ديگر مذهب اسلام تشيع است که دارد خود را از جمهوری اسلامی در ايران جدا ميکند و نه فقط سکولارهائي که ميخواهند دولت را از مذهب جدا کنند!

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهارم دی ماه 1388
December 25, 2009

پانويس ها:

1. Random
2. Edward Lorenz
3. Chaotic System
4. Von Neumann
5. http://www.ghandchi.com/597-Dec7Futurism.htm


یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

رهبری نامرئی جنبش دموکراسی خواهی ايران

رهبری نامرئی جنبش دموکراسی خواهی ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm


پس از خيزش اخير جنبش دموکراسی خواهی ايران در 22 خرداد ماه 1388 تلاشهای بسياری آغاز شده است تا رهبری اين جنبش شناخته شود. مهمترين اين تلاشها از سوی رژيم جمهوری اسلامی انجام شده است و تا آنجا پيش رفته است که آقای محمود احمدی نژاد رييس جمهوری اسلامی ايران، وزير اطلاعات خود يعني غلامحسين محسنی اژه ای را از کار برکنار کرد، و دليل تصميم خود را هم عدم کارائي وزارت اطلاعات در علاج واقعه پيش از وقوع اعلام کرد.

بعد هم آقای احمدی نژاد، حجت الاسلام حيدر مصلحی را بعنوان وزير اطلاعات جديد منصوب کرد و مهمترين کار ايشان هم در دولت دهم، بعد از تظاهرات 16 آذر صورت گرفت که اعلام کردند حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی سخنانشان تکرار حرف های سران باصطلاح "فتنه" است. در نتيجه بنظر ميرسد ايشان ميدانند سران جنبش چه کسانی هستند چرا که آقای رفسنجانی را به تکرار حرف های رهبران جنبش متهم ميکنند. وزير اطلاعات سابق يعنی آقای محسنی اژه ای نيز در مقام جديد خود بعنوان دادستان کل انقلاب سعی دارد رهبران جنبش را از طريق قوه قضائيه پيگيری کند. در نتيجه قوه مجريه و قوه قضاييه جمهوری اسلامی ايران بطور جدی در پی يافتن رهبران جنبش اخير هستند.

البته پيش از آنکه رهبران جنبش تعيين شوند، رژيم از طريق آزمون و خطا کسانی را که به آنها اين ظن ميرفت که اين جنبش را برپا ;کرده باشند بازداشت کرد و انواع شکنجه ها را نيز بکار برد و برخی که شايد حتی دو نفر را هم در عمرشان رهبری نکرده بودند و فقط در يک راه پيمايی شرکت کرده بودند و حرفی نداشتند که در زير شکنجه بگويند، به دليل سکوتشان توسط برخی بازجويان در کهريزک و زندانهای ديگر در زير شکنجه به قتل رسيدند. برخی ديگر نيز که رهبران جمع های کوچک سياسی و حقوق بشری در اين 30 ساله بوده اند وقتی در زندان ماندند و جنبش کماکان رشد و توسعه يافت، اقلاً براي رژيم روشن شد که آنها رهبر جنبش نيستند.

البته دادگاه ها و بازجويی ها ادامه دارد. به ياد داستانی ميافتم که آقای زيدآبادی قبل از دستگيری از دوران استالين در يک سايت اينترنتی نقل کرده بود که روزی پيپ استالين بعد از ملاقات با چند مهمان حزبی گم ميشود و به بازجويانش دستور ميدهد با استنطاق از مهمانان دزد را پيدا کنند اما چند ساعت بعد که پيپش را در کشو ميزش پيدا ميکند دستور خود را لغو ميکند ولی بازجويان ناراحت ميشوند چرا که چند نفری از مهمانان زير شکنجه به دزديدن پيپ اقرار کرده بودند. حالا داستان همه متهمان و دادگاه های اخير نيز از همين نوع است.

اما داستان رهبری جنبش اخير فقط باعث توهمات در درون رژيم نشده است و اپوزيسيون هم دچار همينگونه توهمات است. ممکن است فکر کنيم در زمان انقلاب 57 هم اتفاقات مشابهی روی داده است. مثلاً در همه سالهای پيش از انقلاب 57 کميته مرکزی حزب توده که در خارج از کشور بود حتي در خارج از کشور هم هيچگونه فعاليتی نداشت و در بزرگترين تشکيلات اپوزيسيون در خارج کشور در آن سالها يعني در کنفدراسيون از حزب توده خبری نبود. اما تا انقلاب شد، کميته مرکزی حزب توده فعال شد و در ايران هم پايه گرفت. دليل آن امر وجود پشتوانه اتحاد شوروی از نظر عملي و نيز نفوذ فکري شوروی در ميان برخی جريانات چپ نظير چريکهای فدايی خلق در ايران بود که بويژه بعد از انشعاب چريکهاي اکثريت، يک نيروی فعال در داخل ايران به زير رهبری کميته مرکزی حزب توده رفت. در 30 سال اخير جريانات مشابه بازمانده از دوران انقلاب 57 چنين شانسي را هم نداشته اند و در جنبش اخير بعد از 22 خرداد چنان نقش بادآورده ای پيدا نکردند. در نتيجه توهماتی که در اين زمينه مطرح ميشود اقلاً در خارج که همه چيز آزاد است قابل ارزيابی است و در هيچکدام از تظاهرات هائي که در رابطه با جنبش اخير در خارج شکل گرفتند اپوزيسيون قديمی حتي يک درصد آنها را هم رهبری نميکرده اند.

در نتيجه سؤالی که وجود دارد اين است که اين رهبری نامرئی چيست که جنبش بدين عظمت را دارد رهبری ميکند و نه رژيم با همه تلاشهايش توانسته است آن را پيدا کند و نه اپوزيسيون قديم!

بنظرم پاسخ را بايد در درکی جست که قرن ها پيش آدام اسميت در مورد اقتصاد بازار آزاد متذکر شده بود و ميگفت دست نامرئي اين اقتصاد را هماهنگی ميکند. امروز در دنيای ارتباطات آزاد، گوئي چنين دستی نامرئی رهبری را در دست دارد. ممکن است گفته شود که در ايران اطلاعات آزاد نيست و هم تلويزيون ماهواره ای ممنوع است و هم اينترنت فيلتر است. اما مگر در شوروي سابق حتي بازار ممنوع نبود اما هر لحظه قيمت هر کالای ممنوعه بطور دقيق از طريق همان دست نامرئي در بازار سياه مشخص بود و قابل دسترسی. بازار سياه در ايران هم دست کمی از آن ندارد.

در عرصه اطلاعات هم همينطور است. وقتي جهان بر مبنای اطلاعات آزاد عمل ميکند، نميشود در هيچ جا اين واقعيت تازه را مسدود کرد و آنهايی که يک سايت خبری و سياسی مخالف را ميبندند و به دروغ ميگويند يک سايت مستهجن را بسته اند، فقط خودشان را بي اعتبار ميکنند، همانطور که شوروي آنگونه در زمان رشد آزادي ارتباطات عمل کرد و اعتبارش را هر روز بيشتر از دست داد تا که نابود شد . جمهوری اسلامی نيز سالهاست با فيلتر کردن تعدادی از بهترين سايتهای اينترنتی بعنوان سايت مستهجن، فقط اعتبار خود را از بين برده است.

اما اين رهبری نامرئي چه ويژگی هائي دارد. اجازه دهيد بگويم که حتي 30 سال پيش هم وقتي عبارت همش نواره گفته ميشد اشاره ای به همين قدرت ارتباطات بود اما در 30 سال گذشته و بويژه با سقوط شوروی، اين واقعيت دنيای کنونی ابعادی غول آسا پيدا کرده است. مثلاً فيس بوک و توئيتر و يوتوب را رژيم مسدود کرد و حتي کل انيترنت را هم چند دفعه بست، ولي تأثير اينترنت و تلويزيون ماهواره ای را نميتوان از بين برد، چون خارج از ايران، هم وجود دارد و هم آزاد است.

مثلاً تلويزيون ماهواره ای وقتي شديداً کنترل ميشد، همان مطالب از طريق ويديوهاي قاچاق از خارج به بازار آزاد در ايران ميرسيد و هر برنامه تلويزيوني در لوس آنجلس روز بعد توسط فروشندگان دوره گرد در بازار سياه در ايران فروخته ميشد. به همين دليل هم رژيم فقط با ممنوع کردن، خود را بي اعتبار تر کرده و ميکند. در نتيجه رهبري نامرئي سانسور پذير نيست و اين واقعيت که بييندگان و خوانندگان ارتباطات جمعی هر روز هوشيارتر ميشوند هم غيرقابل کتمان است.

مثلاً امروز در اينترنت يک نرم افزار جديد درست شده است بنام "ويو." اين نرم افزار در واقع عاليترين ابزار برای کمک به اين رهبری نامرئي است چرا که از يکنفر ميتواند شروع شود و همه شبکه با هم مشترکاً دانش خواهند ساخت و عنصر اصلی رهبری هم دانش صحيح است. اجازه دهيد مثالی بزنم. هميشه جنبش سوسياليستی از رهبری جمعی سخن ميگفت؟ چرا؟ به يک دليل ساده که دو مغز بيشتر از يک مغز ميتواند فکر کند اما اگر جمع شدن باعث شود حتي دو نفر کمتر از يکنفر مؤثر باشند، در آن صورت با آغاز آنچه بوروکراسي هاي کمونيستی بودند مواجه هستيم، که تا درجه ای فلج ميشدند که يک فرد تنها، ميتوانست بهتر از يک حزب چند ميليونی واقع بين باشد، و دانش صحيح توليد کند.

امروز با ابزارهايی نظير بلاگ نويسی يا فيس بوک در واقع امکان رهبری جمعی ميسر شده است و همانطور که ذکر کردم نرم افزار "ويو" بهترين نمونه اين شيوه هاي تازه در امتراج تفکر چند نفر است، و مهم نيست چقدر رژيم اين امکانات را مسدود کند، تأثير اين واقعيت در جامعه همانقدر خواهد بود که بازار سياه آزاد در اقتصاد کمونيستی داشت.

در نتيجه شکل رهبری جمعی که روزی آرزوی سوسياليستها بود، در واقعيت جامعه کنونی، شکل گرفته است، اما طنز تاريخ اين است که از طريق مدل بازار آزاد افکار، يعني مدل اقتصاد بازار آزاد آدام اسميت شکل گرفته است؛ و دست نامرئي رهبري هيچ شباهتي به رهبري باصطلاح جمعي کمونيستي و پوليتبورو و رؤساي حزبي ندارد و به همين علت هم طرح هاي قديمي همکاری سياسی که بر آن مدلها استوار هستند نتيجه اي در 30 سال گذشته براي اپوزيسيون هم نداده اند.

در دنيای جديد، رژيم ها و احزابی موفق خواهند بود که به اين دست نامرئي احترام بگذارند و در اعتلاي آن بکوشند وگرنه سعي در نابود کردن اين رهبری تازه، هر رژيمی را ميتواند به سرنوشت شوروي دچار کند.

براي نيروهاي مترقی هم پيشنهادم اين است که از همين فردا سعي کنند بهترين ابزار اين نوع همکاری را ياد بگيرند و از آن استفاده کنند. منظورم نرم افزار "ويو" است. ضمناً اشاره کنم که شخصاً هيچ رابطه اي با گوگل يا اين ابزار ندارم و نظير فيس بوک و توتيتر که زماني آنها را مفيد يافته و به دوستانم توصيه کردم اين ابزار را هم توصيه ميکنم چرا که همکاری و رهبری جمعی به معنی واقعی را ممکن کرده و توسعه خواهد داد. اين هم آدرس دريافت نرم افزار "ويو" در پانويس (1).


به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و سوم آذرماه 1388
December 14, 2009

پانويس ها:

1. http://wave.google.com

پنجشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۸

اشتباه اساسی در نحوه طرح سکولاريسم در ايران

اشتباه اساسی در نحوه طرح سکولاريسم در ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/598-Secularism_is_a_Human_Right.htm

تا از حقوق بشر ميگوئيم، فوراً حق زندگی و حُرّيت، آزادی بيان و انديشه و مذهب و تشکيل اجتماعات، يا مساوات در برابر قانون، انواع حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و يا حتی حق انتظار رعايت احترام و منزلت شهروندان از سوی دولت يا حق داشتن غذا، پوشاک، مسکن، کار و تحصيل و امثالهم به نظرمان ميايد. اما هيچگاه حق داشتن دولت سکولار به فکر کسی بعنوان يکی از حقوق بشر خطور نميکند، در صورتيکه قرن ها در اروپای قرون وسطی تقابل حقوق بشر در برابر حقوق الهی بود که در پايان آن دوران در آثار خردگرايانی نظير دکارت، اسپينوزا، و لايبنيتس بصورت اولين بحث های حقوق انسانی انعکاس يافت و بالاخره هم در دوران مدرن در آثار فلاسفه ای نظير جان لاک، ديويد هيوم، واماتوئل کانت با طرح بحث حقوق طبيعی، آنچه در دنيای جديد حقوق بشر ناميده ميشود، در عرصه فلسفه اجتماعی تکوين يافت (1).

اما اسناد حقوقی مربوط به حقوق بشر در اروپا، نظير اعلاميه حقوق بشر و شهروندی فرانسه در سال 1789، قرنها بعد از تلاشهای فکری-اجتماعی برای جدايی مذهب و دولت، تدوين شدند. در نتيجه جدايی مذهب و دولت پيش فرضی بوده است که در اين نوشته ها نيازی به توضيح آن احساس نشده است. البته در آمريکا در پروسه تدوين قانون اساسی در ايالاتی نظير نيويورک موضوع سکولاريسم نيز بطور مبسوط مطرح ميشود که در نوشتار «سکولاريسم چيست؟» به آن پرداخته ام (2) و نويسندگانی نظير توکويل در مورد تجربه آمريکا توضيح داده اند که در جايی ديگر بحث کرده ام (3) اما حتی در آمريکا نيز جامعه مدرن را اروپائيانی تشکيل ميدادند که قرن ها پيش مبارزه حقوق بشری را در مقابله با حقوق الهی طی کرده بودند، يا به زبانی ديگر سکولاريسم را در تاريخ خود به شکل فعاليتی حقوق بشری در جوامعی که از آنجا آمده بودند تجربه کرده بودند.

اما در ايران و بسياری ديگر از کشورهای خارج از اروپا متأسفانه سکولاريسم از همان اول بصورت موضوع حقوق بشری مطرح نشده است و هنوز هم اين مهم در ميان سکولارهای ايران درست درک نشده است و اين بزرگترين ضعف سکولاريسم در ايران و جوامع مشابه بوده و هست و بنظرمن علت اصلی شکست سکولاريسم در ايران و ترکيه را نيز که پرچمداران سکولاريسم در خاورميانه بوده اند، دقيقاً بايد در همين اشتباه تاريخی سکولارها جست، هرچند مسأله همزمانی سکولاريسم و ناسيوناليسم مدرن هم در اين جوامع بر مشکل افزوده است که پيشتر در مورد آن توضيح داده ام و موضوع اين نوشتار نيست (4).

دو سال پيش در نوشتاری تحت عنوان "چرا سکولاريسم آينده ايران را رقم خواهد زد" توضيح دادم که چرا برخلاف تجربه کشورهای بلوک شرق، تحول آينده ايران را نه مبارزات حقوق بشری از نوع آنچه در جوامع استبدادی اما سکولار کمونيستی در نيم قرن گذشته ديده ايم، بلکه تلاش برای سکولاريسم رقم خواهد زد، و به همين علت نيز مدلهای فعاليت در اروپای شرقی در ايران چندان کارايی ندارد چرا که کمونيسم هيچگاه در روسيه يا اروپای شرقی يا کشورهای ديگر کمونيستی، نتوانست حتی براي يک اقليت قابل ملاحظه ای از مردم آن جوامع بصورت مذهب درآيد، در صورتيکه در جمهوری اسلامی اکثريت مردم با دولت در احساس تعلق به مدهب اسلام اشتراک دارند (5).

اما با وجود بحث بالا هيچگاه اعتقاد ندارم که طرح سکولاريسم به شکلی که حدود يکقرن پيش در ايران يا ترکيه مطرح شد، و شکست خورد، ميتواند اين بار موفق باشد، مگر آنکه اينبار به شکل يک جنبش حقوق بشری مطرح شود-- آنگونه که حقوق بشر و سکولاريسم در تنگاتنک يکديگر در اواخر قرون وسطی در اروپا تکامل يافتند و نه آنکه دولتی بيايد و سکولاريسم را به جامعه ای که برای دولت سکولار بعنوان يکی از حقوق انسانی تلاش نکرده است، از بالا تحميل کند. پاندول دولت سکولار و مذهبی در بهترين حالت خود، نظير ترکيه با فشار نظاميان از اينسو به آنسو ميرود و قوام واقعی در ميان مردم ندارد چرا که هيچگاه در جامعه ريشه ندوانده و مانند تجربه خودمان در ايران يکروز بی حجابی اجباری مطرح ميشود، و روز بعد حجاب اجباری، و حاصل کار نيز، تکرار زور و زور گويی، تنفر و انتقام است، و نه تکامل جامعه.

در ميان کنشگران سياسی و مدنی سکولار ايران همين امروز نيز دو برخورد غلط در رابطه با طرح سکولاريسم وجود دارد. عده ای فکر ميکنند حقوق بشر بدون سکولاريسم بايد در ايران مطرح شود و گويی خود را سخنگوي اسلام ميدانند و سعی ميکنند از زاويه اسلام نقطه نظر مورد علاقه شان را مطرح کنند و عده اي ديگر نيز در قطب مخالف فکر ميکنند که سکولاريسم فقط با نابودی اسلام يا چيزی نزديک به آن بدست ميايد و منتظر دولت ناجی هستند و يک روز دسته اول پيش ميافتند و شعارهای جنبش مذهبی را بدون کم و کاست تکرار ميکنند و روز ديگر دسته دوم پيشقراول سکولارها ميشوند و آرزوی يک دولت استبدای را ميکنند که دمار از روزگار هر چه آخوند و اسلامی است در آورد.

اجازه دهيد مثالی بزنم. شيخ طنطاوی از رهبران تسنن در دانشگاه الازهر مصر مخالف برقه اسلامی براي زنان است. اما آيت الله ناصر مکارم شيرازی از رهبران تشيع در ايران همان زمان شاه نيز بعد از انقلاب سفيد در ايران علناً مخالفت خود با بي حجابی را از نقطه نظر اسلام بيان ميکرد. حالا اگر کسی سنی است و هوادار آقای طنطاوی، ميتواند به او استناد کند و روبنده نگذارد يا اگر کسی شيعه است و هوادار آقاي مکارم شيرازی ميتواند حجاب بر سر گذارد. اما منِ غيرمذهبی که نميتوانم موضعی را که دوست دارم بعنوان موضع اسلامی مطرح کنم. مگر من سخنگوي اسلام هستم. درست است سخنگويان اسلام هم هر کدام نظري متفاوت دارند ولي اين به خودشان مربوط است، و به آنهائي مربوط است که ميخواهند بر طبق آنچه فکر ميکنند که رهنمود اسلام است، عمل کنند، و به من غيرمذهبي، حتي مسلمان، چه ربطی دارد اگر دنبال اين رهنمودها نيستم و برايم اعتقادات امری خصوصی است. منظورم اين است که حق داشتن دولت سکولار يعني دولتی که برای من تصميم نگيرد چه مذهبی داشته باشم و در آن مذهب هم چه مکتبی را برگزينم از جمله ی حقوق بشر براي منِ نوعي است که براي آن هم بايد تلاش مدنی و سياسی کنم. به همين علت هم هر دو موضعي که در ميان بسياری از کنشکران سياسی و مدنی ايران مطرح است از نظر من غلط است.

اين اشتباه در زمان مشروطيت هم بود. مثلاً کنشگران سکولار، مرتب سعي ميکردند نقاط توافق خود با روحانيوني که مخالف سکولاريسم بودند را تأکيد کنند و در طی همه آن مبارزات از حقوق بشر خود به داشتنِ دولت سکولار حرفی نزدند، و حتي در قالب يک شعار هم، در همه آن انقلاب، اين خواست خود را مطرح نکردند، و بعد هم سعي کردند در مجلس با فرمول وتو پنج مجتهد کنار آيند اما دست آخر به موضع متضاد افتادند و اميد خود را به دولت رضا شاه بستند که خواستهاي سکولار آنها را به زور به اجرا گذارد و آنوقت متعجب بودند که چرا عليه خود آنها نيز زور و نقض حقوق بشر به کار گرفته شد. مگر ميشود سکولاريسم را در يک جنبش حقوق بشري بدست نياورد و از طريق زور کسب کرد و بعد انتظار داشت آزاديهاي ديگر را حفظ نمود؟ همه خواستهای حقوق بشری را بايد در تلاش حقوق بشری کسب کرد آنوقت دولتی که آن خواستها رانمايندگی کند، دموکراتيک خواهد شد.

امروز نيز مانند دوران مشروطيت جنبش ما دارد اشتباه مشابهي ميکند. همه مفتون آيت الله منتظري، حجت الاسلام خاتمی، مهدی کروبي و ميرحسين موسوی در مقابله آنها با احمدی نژاد و آيت الله خامنه ای هستيم اما به عمد، نقض مهمترين خواست حقوق بشري خودمان را بی بها ميبينيم و سکولاريسم را در شعارها و بيانيه ها ناديده ميگيريم. مثلاً اينکه مدارس دولتی نبايد مذهب تدريس کنند را حتي زمان شاه نيز مطرح نميکرديم تا چه رسد امروز. چرا؟ سکولاريسم بعنوان يکی از حقوق بشر يعني اگر کسی ميخواهد مدرسه اسلامي يا کمونيستی يا مسيحي يا مدرسه بي دينی برود، بايد پولش را هم خودش بدهد. اما مدرسه عمومی يا دولتی نبايد براي مردم تصميم بگيرد که مذهب اسلام را بخوانند يا هر مذهب ديگر. البته در زمان شاه پيروان مذاهب اقليت، اکثر اوقات مجبور نبودند به کلاس تعليمات دينی بروند اما اصلاً چرا از بودجه دولت بايد کلاس تعليمات دين اسلام وجود ميداشت؟

چرا امروز در مبارزات بعد از انتخابات، شعار يا حسين داده ميشود و حرفی نميزنيم. شعار يا حسين يعنی تحميل دين اسلام به اين مبارزات مدنی. آيا اگر شعار زنده باد بهاء الله داده ميشد، دوستان اصلاح طلب حاضر بودند در تظاهرات شرکت کنند و آن را تفرقه افکني نميناميدند. تا کی روشنفکران مذهبی ما ميخواهند از توکويل کاتوليک هم عقب تر باشند و نبينند که مذهب امری خصوصی است و بزرگترين نقض حقوق بشر، همان تبعيض بر مبنای مذهب است، چه از طريق دولت مذهبی باشد، چه در مؤسسات آموزشي و بهداشتی و ديگر نهادهای عرصه عمومی صورت گيرد.

آيا 30 سال حکومت کليسائي در ايران کافي نيست که از تجربه اروپاي قرون وسطي بياموزيم و حقوق بشر به داشتن جامعه سکولار را در صدر خواستهاي حقوق بشري خود قرار دهيم و يک لحظه در جنبش مدنی و سياسی کنونی از آن غافل نشويم تا که دوباره پاندول دولت سکولار و دولت مذهبی از طريق زور برای مردم ايران شکل نگيرد و در عوض جنبش حقوق بشری ما با پاسداری از سکولاريسم بعنوان حقوق بشر، جامعه ما را تکامل دهد؟

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوازدهم آذرماه 1388
December 3, 2009

پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
2. http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm
3. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm
4. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
5. http://www.ghandchi.com/491-SecularismFuturism.htm