شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

تسليت به خانواده و دوستان داريوش همايون

تسليت به خانواده و دوستان داريوش همايون
http://www.ghandchi.com/652-DaryoushHomayoun.htm


چند لحظه پيش خبر تأثر انگيز درگذشت دکتر داريوش همايون را خواندم و شديداً متأثر شدم و مراتب تسليت و همدردی خود را به خانواده و دوستان او تقديم می کنم. (1).

داريوش همايون يکی از رهبران فکری ايرانيان بود (2).

در 30 سال گذشته آقای همايون نقش به سزايی در معرفی انديشه ليبراليسم در ميان سلطنت طلبان ايران و بويژه حزب مشروطه ايفا کرد و اين مهم خود به تنهايی وی را شايسته ارج گذاری بسيار برای جنبش سياسی ايران می کند چرا که يک انديشه سياسی را نميشود با کتاب و جزوه درمورد تئوری آن به يک جامعه معرفی کرد و هر نيروهای سياسی فعال در جامعه ضروری است که هواداران خود را با برخورد به موضوعات روز به درک يک انديشه سياسی برساند و دکتر داريوش همايون اين موضوع را به خوبی دريافته بود و صادقانه در پيچ و خم های مبارزات سياسی 30 سال گذشته هيچگاه از انجام اين کار، باز نايستاد.

دکتر داريوش همايون درک بسيار روشنی از تفاوت ترقی و ارتجاع در برنامه توسعه جامعه داشت که در واقع تبادل نظری را بين ما در اينترنت موجب شد که بسيار پربار بود (3).

همچنين تا آخرين سالهای عمر در مورد علل به روی کار آمدن جمهوری اسلامی می انديشيد و نه آنکه نفرت را در اين مورد تبليغ کند بلکه درک بهتر و آگاهی را مدنظر داشت و به تحليل روشنگرانه می پرداخت (4).

ياد آن شادروان زنده باد و با آرزوی صبر برای خانواده و دوستانش در اين لحظات دردناک.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم بهمن ماه 1389
January 29, 2011

پانويس ها:

1. http://www.irancpi.net
2. http://www.ghandchi.com/405-OpinionLeaders.htm
3. http://www.ghandchi.com/505-taghiir.htm
4. www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm


سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۹

نامه سرگشاده به کورش زعيم در مورد ائتلاف همبستگی

نامه سرگشاده به کورش زعيم در مورد ائتلاف همبستگی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/651-KouroshZaim.htm

دوست عزيز آقای مهندس زعيم:

کمتر از دو سال پيش حشمت طبرزدی به همراه شما و شماری ديگر از آزاديخواهان ايران ائتلافی را با عنوان "همبستگی برای دموکراسی و حقوق بشر در ايران" پايه گذاری کرديد و از همان روز اول نيز اعلام نموديد که اين تشکيلات با هدف نفی يا جايگزينی هيچ تشکيلات ديگر سياسی يا مدنی در ايران بوجود نيامده است بلکه يک تشکيلات ائتلافی نوينی از افرادی است که آن را تأسيس کرده اند و هدف شما نيز رسيدن به اهدافی است که در پلاتفرم خود برشمرده ايد (1).

متأسفانه امروز مهندس طبرزدی که سخنگوی ائتلاف همبستگی بود مدت هاست که در زندان است و شايد نتواند سخنانی نظير آنچه در اينجا ذکر می شود را بيان کند. ضمناً از بنيانگذاران و اعضاء همبستگی پوزش می خواهم که نظرات شخص خود را که فقط نويسنده ای از هواداران تشکيلات همبستگی هستم در اين نامه بطور عمومی در ميان می گذارم، اما اين مباحث نيز حرف های خصوصی نيست و بحث های عمومی نظری است. همچنين آشکار است که نظرات فردی خود را بعنوان يک تحليگر سياسی می نويسم و از قول تشکيلات شما سخن نميگويم.

از آنجا که ائتلاف همبستگی از همان اول روشن نمود که تشکيلاتی تازه است هيچ مسؤليتی ندارد که جايگاه خود را بر بستر تاريخی هيچ گروه و سازمانی توضيح دهد و پاسخگوی تاريخ هيچ گروه و سازمان ديگری هم نيست و در صدد حذف جريانی هم نيست. البته درست است که هر جريان تازه ريشه در جريانات پيش از خود داشته است اما تحليل اين موضوع کاری است که مورخان می کنند و خواهند کرد و وظيفه عملی يک تشکيلات تازه، اعلام موضع در مورد اين نوع ارزيابی ها نيست. انقلاب کبير فرانسه بيش از دو قرن پيش صورت گرفته است اما هنوز مورخان در مورد تک تک جريانات آن انقلاب با هم اختلاف نظر دارند و تا زمانيکه تاريخ بعنوان يک مبحث نظری وجود دارد چنين تنوع نظرات نيز غيرقابل اجتناب است. در مورد تشکيلات ها و گروه ها و شخصيت های تاريخی جنبش سياسی ايران نيز چه در داخل و چه در خارج کشور چنين است و قرار نيست هيچ تشکيلات نوين يا هيچ رهبر سياسی ايران در مورد همه اين مسائل نظر دهد.

اساساٌ متأسفانه عموماً سياستمداران ايران هر تصميم خود را در مورد مسائل روز با يک تحليل تاريخی از خود يا جنبش همراه می کنند که البته به سليقه آنها مربوط است و آزاد هستند اما اگر در غرب نگاه کنيم به ندرت اين روش را در گفتارهای سياستمداران می بينيم و اين نوع بحث ها را چه در مورد خود و چه در مورد تشکيلات ها به مورخان واگذار می کنند چرا که بحث هايی هم که بر ضد يا در هواداری از اينگونه موضوعات تاريخی مطرح می شوند را مورخان هم دانش لازم را دارند و هم وقت لازم را برای پرداختن به اينگونه گفتمان ها، در صورتيکه وقتی سياستمداران در اين موارد صحبت کنند، اگر در قدرت باشند، موضع آنها بعنوان آخرين حرف تلقی می شود نظير آنچه در دوران استالين مرسوم بود و حتی نظر استالين در مورد زبانشناسی يا نظر لنين در مورد ساختمان اتم، بعنوان حکم نهايی در اين علوم اعلام می شدند. چنين مشروعيت طلبی در محافل سياسی دموکراتيک بی معنی است و عکس آنهم که کسی را به اينگونه مشروعيت زدايی کنند بی معنی است. بهتر است بحث های تاريخی حتی تاريخ خود افراد و شخصيت ها را به مورخان سپرد و بحث های سياسی را بر روی موضوعات پلاتفرم ها متمرکز کرد. ائتلاف همبستگی جريانی نوپاست و خيلی هم حرف برای گفتن در جامعه ايران دارد.

در ايران احزاب و سازمانهايی از حزب توده تا جبهه ملی و نهضت آزادی که تاريخی بيش از نيم قرن دارند تا سازمانها و تشکيلاتهايی نظير چريکهای فدائی خلق و مجاهدين که تاريخی بيش از ربع قرن دارند و ده ها سازمان و گروه اتنيک، چپی، طرفداران پادشاهی و جمعيت های مذهبی با قدمت چند دهه تا بيش از يک قرن موجودند. نه تنها موجوديت اين جريانات امری سالم برای دموکراسی است بلکه کار بحث در مورد تاريخ آنها نيز هيچگاه تمامی نخواهد داشت و در واقع مورخان در ايران و نقاط ديگر دنيا سالها در اين موارد تحقيق و پژوهش کرده اند و خواهند کرد و علاقمندان نيز ميتوانند مستقلاً آن پژوهش ها را مطالعه کنند و نيازی به اين نيست که يک تشکيلات جديد در مورد همه اينگونه موضوعات و شخصيت های جريانات مختلف بخواهد نظر دهد يا که بالعکس آن تشکيلاتها ضرورتی داشته باشند که چنين کاری کنند. البته هر کسی آزاد است نظر خود را در مورد موضوعات تاريخی بگويد اما در سياست واقعی به ندرت اين بحث ها موضوع اصلی است و بهتر است بحث ها بر روی موضوعات اصلی سياست و اقتصاد و مشخصاً مطالبات مردم در ايران متمرکز شوند.

آنچه در شرايط کنونی در ايران با آن در عرصه سياسی روبرو هستيم انتخابات های بعدی و مشخصاً انتخابات رياست جمهوری است که بهتر است از حالا تشکيلاتهای سياسی ايران کاری نظير انتخابات مقدماتی را شروع کنند و اقلاً بدانند کانديدای گروه های خودشان چه کسی خواهد بود جدا از آنکه دولت جمهوری اسلامی و نظارت استصوابی اجازه دهد که فرد گزيده شده برای انتخابات نهايی نامزد شود يا خير. چرا ما خود يک سيستم انتخابات مقدماتی را شروع نکنيم و حتی تشويق کنيم که اصول گرايان هم انتخابات مقدماتی برگزار کنند و مثلاً آقای احمدی نژاد را کانديد خود کنند. البته از آنجا که ايشان دو دوره کانديد بوده اند از کمپ ايشان شخص ديگری بايد داوطلب شود اما منظورم اين است که هر جريان سياسی، انتخابات مقدماتی خود را به شکل مستقل يا ائتلافی انجام دهد. همانطور که جمهوری اسلامی، مجلس و انتخابات و جمهوری را پذيرفته است دليلی ندارد که مکانيسم انتخابات مقدماتی را نپذيرد. حتی اگر هم نپذيرد چرا آنها که اين روش را قبول دارند آن را انجام ندهند و به اينطريق، بجای اطاق در بسته، کانديد تشکيلات خود را توسط اعضاء و هواداران خود انتخاب کنند و خود با انجام روش دموکراتيک، سرمشق ديگران شوند. مثلاً گام اول برای ائتلاف همبستگی انتخابات برای کانديداهای خود است و نه آنکه در روز انتخابات پشت درهای بسته تصميم بگيرد از چه کسی حمايت کند. مدتها پيش پيشنهادم را در جزئيات بيشتر نوشته بودم (2).

به هرحال اگر ائتلاف همبستگی نتواند برای چنين طرح های سياسی مؤثر باشد بايد سؤال کرد در چه عرصه هايی می تواند مؤثر باشد که هوادارانی نظير خود نيز بتوانيم از آن برنامه ها حمايت کنيم يا که موضوع کارايی اين ساختار را برای يک تشکيلات مؤثر مورد بحث قرار دهيم (3).

پيشنهاد می کنم در صورت تمايل با کيانوش توکلی مدير سايت و مسؤل پالتاک ايران گلوبال تماس بگيريد و بحثی در اين مورد برگزار شود. لازم است متذکر شوم که دليل ذکر نام آقای توکلی به اين خاطر است که پالتاک ايران گلوبال يکی از محل های خوب مستقل برای تبادل نظر در مورد موضوعات جاری سياسی ايران است وگرنه با ايشان نه در مورد اين نامه و نه در مورد اين پيشنهاد حرفی نزده ام و مسؤليت همه نقائص اين نامه و پيشنهادات نيز با حقير است و اگر مايليد لطفاً مستقيماً با ايشان برای پرسش در مورد تمايل متقابل ايران گلوبال برای برگزاری چنين نشست اينترنتی، تماس بگيريد (4).

با سپاس و آرزوی موفقيت برای شما و همه دوستان ائتلاف همبستگی
با آرزوی آزادی هرچه زودتر مهندس حشمت طبرزدی
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم بهمن ماه 1389
January 25, 2011

پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/563-Hambastegy.htm
2. http://www.ghandchi.com/629-nominee1392.htm
3. http://www.ghandchi.com/627-hezbyaajebhe.htm
4. http://farhanggoftego.com/index.php?option=com_content&view=article&id=259:2009-10-01-18-11-01&catid=1:2009-08-25-13-25-19&Itemid=2


یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

دولت و اپوزيسيون

دولت و اپوزيسيون
http://www.ghandchi.com/650-StateAndOpposition.htm

در 30 سال گذشته انسانهای بی شماری در جنبش دموکراسی خواهی ايران برای مقابله با ديکتاتوری جمهوری اسلامی، در داخل و خارج کشور، با نظرها، آرمان ها و آرزوهای گوناگون تلاش ورزيدند و به درجات مختلف از زندگی و آسايش خود هزينه داده و می دهند و بسياری نيز در اين راه جان باختند. اما جدا از آنکه هر فرد يا نيروی اپوزيسيون چه برنامه ها و چه آرمان هايی را دنبال می کند نميتواند انتظار داشته باشد در تحول بعدی جامعه به تمام خواستهای خود برسد و در واقع چنان انتظاری می تواند به سرخوردگی يا حالتی متضاد با آن يعنی بلوای کور در روز بعد از تحول بيانجامد. کنش ها و واکنشهايی از هردونوع افراط را اکثريت اپوزيسيون ايران بعد از انقلاب 57 و به قدرت رسيدن جناحی از اسلامگرايان به رهبری آيت الله خمينی در ايران، تجربه کردند.

در واقع جدا از آنکه تا چه حد در هر شرايط تاريخی، سياسی و اقتصادی جامعه خواستهای هر بخش اپوزيسيون قابل تحقق باشد مسأله مهمتری مطرح است و آنهم تأثير نوع سياستهای يک رژيم ديکتاتوری بر روی رشد و ريشه گيری گروه بندی های مختلف اپوزيسيون و در نتيجه ميزان قدرت هر بخش اپوزيسيون بعد از سقوط رژيم ديکتاتوری است که آن هم بنوبه خود بر مقدار نيرو و در نتيجه ابعاد متحقق شدن خواستهای هر بخش اپوزيسيون اثر مستقيم دارد. اين موضوع کمتر مورد توجه گروه های سياسی ايران قرار گرفته است.

مثلاً در دوران ديکتاتوری رضا شاه هر سه بخش عمده اپوزيسيون ايران يعنی اسلامگرايان، کمونيست ها و ناسيوناليست ها به يک اندازه سرکوب شدند و آنهم سرکوبی شديد. در نتيجه پس از سقوط رضا شاه توسط حمله خارجی در شهريور 1320 هيچکدام از اين سه نيروی سياسی داخل جامعه ايران توان آن را نداشتند که بتوانند در ايران قدرتی آنقدر قوی باشند که نقش مهمی در سرنوشت کشور در آن مقطع زمانی ايفا کنند . درست است که طی سالهای 1320 تا 1332 حزب توده رشد کرد و بزرگترين حزب سياسی در تاريخ ايران شد که هنوز نيز پس از 60 سال هيچ حزب سياسی در ايران را نميشود با نفوذ مردمی آن حزب در اوج خود در سال 1332 مقايسه کرد. و درست است که اپوزيسيون مذهبی ايران که با سرکوب مدرس در زمان رضا شاه عملاً از صحنه سياسی ايران پس زده شد توانست در سالهای 1320 تا 1332 به رهبری آيت الله کاشانی به قدرتی که در همه محاسبات سياسی آن سالها به حساب می آمدند بدل شود تا آنجا که بدون همکاری آيـت الله کاشانی با بريتانيا و آمريکا کودتای 28 مرداد غيرممکن بود. و درست است که نيروهای ناسيوناليست ايران به رهبری دکتر مصدق يکی از بزرگترين تحولات تاريخ ايران يعنی ملی شدن صنعت نفت را در آن سالها رقم زدند با اينکه در شهريور 1320 بازماندگان ناسيوناليست های دوران مشروطيت نظير علامه دهخدا که با صوراسرافيل در زمان مشروطيت قلم ميزد در عرصه سياسی ايران فراموش شده بودند. به رغم آنکه علامه دهخدا همواره در عرصه سياسی از مصدق دفاع کرد اما خود نه در آن سالها و نه در سالهای بعد از کودتا فعاليتی سياسی مهمی نداشت. به عبارت ديگر نيروهای سياسی اپوزيسيون در شهريور 1320 قدرتی نداشتند و دقيقاً نيز بهمين خاطر ست که حتی بازماندگان رجل دستگاه سلطنت نظير فروغی نقش مهمتری در توافقهای با متفقين در شهريور 1320 ايفا کردند تا هر نيروی اپوزيسيون که اصلاً حتی طرف مشاوره نيز قرار نگرفتند. در واقع همه ابتکار عمل بدست نيروهای خارجی افتاد چرا که اپوزيسيونی در دوران رضا شاه که بتواند نيرويی در ميان مردم به حساب آيد، شکل نگرفت. البته در همه جوامع اگر کل نيروهای اپوزيسيون سرکوب شوند به اين معنی نيست که نتيجه چنين شود. مثلاً در روسيه در اوج سرکوب رژيم تزاری حزب کمونيست به شکل زيرزمينی ساخته شد و آنقدر قوی بود که با فروپاشی رژيم تزاری بعد از پايان جنگ جهانی اول توانست به رغم بقدرت رسيدن يک جمهوری نيمه ليبرال در فوريه 1917 شش ماه بعد قدرت را در آن کشور قبضه کند. اينکه چرا هيچيک از نيروهای سياسی اپوزيسيون ايران نتوانستند در دوران رضا شاه تشکيلات مخفی قدرتمندی ايجاد کنند را بايد در اين واقعيت ديد که بعد از شکست محمد علی شاه عدم کارايی دموکراسی نوپا برای تحقق خواست اصلی مشروطيت يعنی رسيدن به جامعه مدرن، و در مقابل، جدی گرفتن اين خواست توسط رضا شاه و موفقيت های وی در اين زمينه، نيروهای سياسی ديگر جامعه را خلع سلاح کرد. همچنين بعد از انقلاب اکتبر در روسيه، بريتانيا و ديگر کشورهای غربی بخاطر مقابله با شوروی از ايجاد دولتی قوی در ايران حمايت می کردند در صورتيکه قرن ها پيش از آن اساساً قدرت های عمده جهان خواستار دولت قوی در ايران نبودند و از عشاير و جريانات ملوک الطوايف پشتيبانی می کرد. در نتيجه دولت های خارجی نيز تا دوران خيزش فاشيسم و سمت گيری رضا شاه با آلمان، از دولت مرکزی مقتدر در ايران حمايت کردند. به هر حال مجموعه اين عوامل داخلی و خارجی از شانس رشد اپوزيسيون مخفی نيز در دوران رضا شاه جلوگيری کرد و بعد از سقوط رضا شاه اساساٌ هيچ بخشی از نيروی اپوزيسيون، مخفی يا علنی، قدرتی به حساب نميامد که بتواند در محاسبات سياسی عرض اندام کند و نتيجه آن شد که بعد از سقوط رضا شاه خارجيان ايران را می گرداندند. البته دموکراسی ناقصی هم برقرار شد و بعد از 12 سال يعنی تا سال 1332 واقعيت اپوزيسيون ديگر تغيير کرده بود و هم اسلامگرايان، هم کمونيستها و هم ناسيوناليستها، به نيروهای قابل ملاحظه ای در عرصه سياسی ايران تبديل شدند و بهمين علت نيز کودتای 28 مرداد عليه دولت مصدق هم به همراهی شوروی برای خنثی نگهداشتن حزب توده نياز داشت و هم از توافق با آيت الله کاشانی برای حمايت اپوزيسيون اسلامی از کودتا.

به رغم همه توافقات هر سه نيروی اصلی اپوزيسيون در فضای استبداد پس از 28 مرداد به درجات مختلف سرکوب شدند. اما در سالهای بعد در درجه اول حزب توده بود که بيش از همه سرکوب شد چرا که وابستگی آن به شوروی بيشتر آن حزب را در معرض آسيب پذيری در توافقات بين المللی قرار می داد. از سوی ديگر نيروهای مذهبی کم کم با استراتژی جديد آمريکا در سالهای بعد از 28 مرداد در حمايـت از جنبش های اسلامی برای مقابله با شوروی در جنگ سرد کمتر و کمتر سرکوب شدند و بنای حسينيه ارشاد چند سالی بعد از 15 خرداد 1342 و اجازه دادن به علی شريعتی برای تبليغات، بيش از پيش به اپوزيسيون اسلامی قدرت داد. نيروهای ناسيوناليست ايران نظير جبهه ملی نيز به دليل شکست مصدق، برای اکثريت روشنفکرانی که حتی حزب توده را نيز وداع گفته و راهکردهای راديکال کوبا و چين را سرمشق خود می ديدند، مورد توجه نبودند. در چنين فضائی برعکس دوران رضا شاه که همه نيروهای اپوزيسيون به يک اندازه سرکوب شدند، در 25 سال بين 28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357 نيروهای اپوزيسيون اسلامی بسيار دستشان باز بود که فعاليت کنند. در نتيجه اينکه ساواک محمد رضا شاه با رهنمود سازمان های امنيتی آمريکا در آن 25 سال بين نيروهای اپوزيسيون تفاوت گذاشته و به نيروهای اسلامی امکان فعاليت داد در آنچه بعد از انقلاب 57 روی داد تأثير جبران ناپذيری گذاشت. البته عوامل انقلاب 57 موضوع اين نوشتار نيست (1).

به عبارت ديگر برخورد دولت ديکتاتور به نيروهای مختلف اپوزيسيون قبل از تحول در کشور، در اينکه کدام نيروی اپوزيسيون بعد از تحول در جامعه پايگاه مردمی بيشتری بدست آورند تأثير مستقيم دارد. البته درست است که بخاطر جنگ سرد، آمريکا نيز در آن ماه های آخر انقلاب از آيـت الله خمينی در برابر آلترناتويهای چپ و ملی حمايت کرد و برقرار کردن رابطه سوی وی در پاريس، با آمريکا، نيز در روند وقايع انقلاب بی تأثير نبود اما اصل موضوع آن بود که نيروهای اپوزيسيون اسلامی پايه اصلی مردمی را بعد از سقوط سلطنت در اختيار داشتند (2).

***

اما در 30 سال گذشته چه اتفاقی افتاده است. رژيم جمهوری اسلامی نيز کاری مشابه رژيم محمد رضا شاه انجام داد. اگر محمد رضا شاه بخشی از اپوزيسيون خارج رژيم يعنی اسلامگرايان مخالف رژيم را امکان رشد داد، جمهوری اسلامی به بخشی از نيروهای داخل جمهوری اسلامی اجازه فعاليت داد. در دوران رياست جمهوری آقای رفسنجانی بخشی از نيروهايی که اعتقاد عميق به اصلاحات اقتصادی در درون جمهوری اسلامی داشتند اجازه رشد و نما يافتند. با استفاده از 8 سال دولت رفسنجانی و بويژه سالهائی که بعد از جنگ بود اين نيرو توانست پايگاه نسبتاً بزرگی در عرصه اقتصادی، سياسی و اجتماعی جامعه بدست آورد. وقتی آقای کرباسچی از حزب گارگزاران نزديک به هاشمی رفسنجانی توانست شهر اصفهان را به يک نمونه موفق از اصلاحات اقتصادی بعد از جنگ تبديل کند شهره آفاق شد و خشم آقای محسنی اژه ای را برانگيخت و وی اولين دادگاه هايی را که به دادگاه های اخير اصلاح طلبان بعد از جنبش سبز شبيه بود، به راه انداخت و با پخش تلويزيونی آن برای يک نيروی داخل دولت آنهم در زمان قدرت آقای رفسنجانی، فشار ايجاد کرد. اما اين کارها نتوانست جلوی رشد اپوزيسيون داخلی اصلاح طلب را بگيرد. با روی کار آمدن سيد محمد خاتمی بحث های اصلاحات از عرصه اقتصادی به عرصه سياسی کشيده شد. قتل فروهر ها و ديگر قتل های زنجيره ای که حتی قبل از آنها شروع شده بود نتوانست رشد اصلاح طلبان را متوقف کند. در واقع رژيم همه سالها آگاه بود که اگر اين اپوزيسيون اصلاح طلب را سرکوب کند با اپوزيسيونی زيرزمينی مقابل خواهد شد و از آنجا که سران اين رژيم خود بصورت انقلابی سالها فعاليت داشتند ترجيح می دادند که اپوزيسيونی مديريت شده توسط رفسنجانی ها و خاتمی ها داشته باشند تا که با يک جريان زيرزمينی نيرومند مواجه شوند.

اما نتيجه سياست دولت در 30 سال گذشته جدا از همه اهداف آن اين است که امروز بعد از تجربه جنبش سبز در سال 1388 رژيم بخوبی آگاه است که ديگر قدرت اصلاح طلبان در حد دوران آقای خاتمی نيست که به رغم رياست جمهوری يک اصلاح طلب، جنبشی اصلاحی را در 18 تير سرکوب کردند و دادگاه فروهرها را سرهم بندی کردند و با اينهمه تواسنتند همه چيز را در کريدورهای قدرت محدود نگهدارند و اعتراضات به چنبش مردمی در خيابان ها کشيده نشد. بعدها در واقع اپوزيسيون اصلاح طلب ظرف 16 سال آنقدر ريشه دواند که بقول آيت الله مصباح يزدی همانقدر وقت لازم است تا آنچه تنيده شده است را دولت محمود احمدی نژاد پاک کند. اما نابودی اپوزيسيون اصلاح طلب يعنی تقويت جريانات ديگر اپوزيسيون. تازه مگر نيرويی که انقدر بزرگ شده است را می شود به اين راحتی نابود کرد. مگر شاه توانست اپوزيسيون اسلامی را که اجازه داده بود رشد کند، در سالهای آخر نابودش کند. خير اگر راه نابود کردن پيشه شود بازهم خود اپوزيسيون اصلاح طلب يکی از نيروهای اصلی خواهد بود که که بعد از سقوط دولت در آينده نقش پيدا خواهد کرد. البته خواست اپوزيسيون اصلاح طلب چنين نيست. آنها ترجيح می دهند که با مرگ آيـت الله خامنه ای، آقای رفسنجانی بتواند با استفاده از ارگانهای قدرت نظير مجلس خبرگان وشورای تشخيص مصلحت تغييری مسالمت آميز را به دولتی متشکل از اصلاح طلبان اقتصادی و سياسی، مهيا سازد. افرادی هم که در اين ترکيب هستند نظير خود آقايان رفسنجانی و خاتمی سالها رييس جمهور و مقامات کشور بوده اند و می توانند دستگاه را بگردانند مثلاً آقای موسوی نخست وزير زمان جنگ بوده است. بسياری از اصلاح طلبان نظير خانم زهرا رهنورد امروز همچنين در جنبش های مدنی محبوبيت دارند. در نتيجه انتقال قدرت به اين صورت چندان مشکل نخواهد بود. اگر هم دولت راه سرکوب شديد نيروهای اصلاح طلب را در پيش گيرد کل اپوزيسيون ايران متحد تر شده و حتی کليت جمهوری اسلامی به زير سؤال خواهد رفت و رژيم ممکن است زودتر از رويداهايی نظير مرگ آيت الله خامنه ای يا پايان دوره رياست جمهوری محمود احمدی نژاد سقوط کند.

جدا از آنکه دولت چه روشی را در پيش گيرد در هرحال جريان اصلاح طلب در ايران بعد از اين مرحله از تحول نقش کليدی خواهد داشت.

مدت هاست که اين سؤال در مقابل نيروهای مختلف سياسی ايران، سکولار، دموکرات و ديگران مطرح است که در اين رابطه چه سياستی اتخاذ کنند. برخی با روش های افراطی به اصلاح طلبان حمله می کنند و فکر می کنند با اين راه يک تک خالی رو می کنند و در اين بازی پوکر سياسی، به زعم آنها، خود به قدرت ميرسند. اينها همه تخيلاتی است که يک نسل از آزدايخواهان ايران را بعد از انقلاب 1357 به نابودی کشيد. جد از آنکه من و شما چه دوست داريم اينکه ديکتاتوری جمهوری اسلامی در 30 سال گذشته به چه بخش اپوزيسيون اجازه فعاليت داده است، در اندازه قدرت و بنيه آن نيرو در بعد از تحول، در شرايط ليبرال تر و دموکرات تر، تأثير گذاشته است. نيروهای اصلاح طلبان بعد از تحول بعدی، جدا از آنکه تحول چگونه صورت گيرد، از اهميت بالايی در عرصه سياسی ايران برخوردار خواهند بود. حتی عراقی که با حمله آمريکا تحول پيدا کرد هنوز به استثناء خطه کردستان نيروهای اسلامی در آنجا دست بالا را دارند.

در نتيجه گروه بندی های سياسی ايران لازم است از هم اکنون وارد مراوده سياسی با اصلاح طلبان شوند و خواستهای سياسی خود را روشن بيان کنند. مثلاً لغو مجازات سنگسار و اعدام خواست اساسی بخش مهمی از اپوزيسيون ايران است. حالا وقت آن است که از آقايان موسوی، کروبی، رفسنجانی و خاتمی و خانم رهنورد در آن مورد خواستار موضعگيری شويم. حالا است که بايد از حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی در اين موارد خواستار اعلام موضع شويم. رفتار با نيروهای غيرمذهبی و مثلاً در مورد موضع قانون در مورد همجنسگرايان يا مرتدان مذهبی را حالا بايد مطرح کرد. مطالباتی که در انتخابات 1388 مطرح شدند را بايد دقيق کرد. و هر نيرويی آنچه در پلاتفرم خود دارد را بايد امروز از نيروهای اصلاح طلب سؤال کند و برای مردم روشن کند که چه بخش از خواستهايشان در صورت بقدرت رسيدن اصلاح طلبان بدست می آيد و چه بخش بدست نخواهد آمد. همه چيز سفيد نيست، سياه هم نيست (3).

اگر همان زمان انقلاب 57 به روشنی ديده بوديم که در دولت آينده نيروهايی که به دور آيت الله خمينی حلقه زده اند نقش اصلی را در عرصه سياسی آينده ايران بازی خواهند کرد شايد می توانستيم در آنزمان بيشتر در مورد مطالبات خود از آن نيرو قبل از آنکه به قدرت برسد بحث کنيم. نميشود با تخيل فکر کرد با افشاگری يک نيروی قوی يا تلاشهای شبانه روزی خود در امروز می شود نيروی اصلی در عرصه سياسی شد. اما همين نيروهای اپوزيسيون سکولار نيز اگر مهم نبودند اصلاح طلبان برآوردن خواستهای اين بخش اپوزيسيون را مورد توجه قرار نميدادند. پس نه آنقدر به افراط افتيم که گويی نيروی اصلی تحول آينده هستيم و نه آنقدر به تفريط که حتی خواستهای خود را از نيروهای اصلی مطرح نسازيم. واقعيات را ببنيم. تظاهرات های بعد از خرداد 1388 و يکسال بعد از آن نشان داده است که نيروهای مختلف در عرصه سياسی ايران چقدر نيرو دارند و گفتن آنکه مردم آزاد نيستند وگرنه حرف ديگر می زدند خود را گول زدن است. درست است که به روش انقلابی اعتقاد نداشتند و روش مسالمت آميز را می پسنديدند اما نظير فرزاد کمانگرها بودند که تا پای جان ايستاد و همانطور که خودش گفته بود اگر به سازمان و گروهی تعلق داشت با آن شجاعتش ترسی نداشت که بگويد، همانطور که نظراتش را روشن گفت، خود را برای مرگ آماده کرده بود، و ايستاده بخاطر کار نکرده اعدام شد. کسانی در اين يکسال و نيم به خيابانها رفتند که از نظر جسارت و تلاش دست کمی از انقلابيون سال 57 نداشتند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و ششم دی ماه 1389
January 16, 2011

پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
2. http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm
3. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

آيا خودکشی اعتراضی را بايد حمايت کرد؟

آيا خودکشی اعتراضی را بايد حمايت کرد؟
سام قندچی

عليرضا پهلوی هفته گذشته در روز سه شنبه چهارم ژانويه در شهر بوستون آمريکا خودکشی کرد. اين رويداد بحث های بی شماری را در ميان ايرانيان پيرامون موضوع خودکشی مطرح کرده است. پيش از آنکه به موضوع اين نوشتار بپردازم درگذشت دردناک آقای پهلوی را به خانواده و دوستداران او تسليت می گويم. يک نکته را نيز اضافه کنم که عده ای نيز در اينترنت و تلويزيون های ايرانی سعی کرده اند که تحليل های روانشناسی از علت خودکشی عليرضا پهلوی ارائه دهند. متأسفانه اين سنت ناميمون در تلويزيون ها و سايت های اينترنتی ايرانی مرسوم شده است که عده ای به اصطلاح تحليل های روانشناسی از افراد می دهند. تحليل روانشناسی را پزشک روانشناس يک فرد می تواند بدهد آنهم وقتی وی به آن پزشک مراجعه کرده باشد نه اينکه دکتری خيال کند پزشک کسی است. از روی فيلم و عکس افراد تحليل شخصی دادن کار يک عده افراد بی سواد و بيکار است. اگر اين افراد دانش روانشناسی دارند درست است که مدارک لازم را از دانشگاه های معتبر دريافت کنند و بعد بجای جوسازی در اينترنت به کسانيکه به مطب آن ها رجوع کرده باشند، خدمات پزشکی ارائه کنند.

روانشناسان واقعی اينگونه نسخه صادر نمی کنند، آنهم فله ای و مجانی! آنهايی که در فوروم های بحث با نام های مختلف به اصطلاح تحليل روانشناسی می دهند اگر به خاطر اهداف سياسی گروهی و غيره است بازهم در واقع در خدمت سازمان های امنيتی هستند چون محيط بحث سياسی سالم را که بايد روی موضوعات و مسائل جنبش سياسی ايران متمرکز باشد به محيط نفرت فردی تبديل می کنند. اين نسخه پيچان بهتر است خود به روانشناس مراجعه کنند وگرنه وقت خود و ديگران را با اينگونه پلميک ها برای بازی با زندگی خانواده ها تلف نکنند وقتی نه دانشی در زمينه روانشناسی دارند و نه در عرصه سياست. در اينترنت می توان مقالات و نظرات علمی درج کرد و کسی هم که مخالف نظری است خوب است تحقيقاتی را با ذکر منابع پژوهشی مؤسسات معتبر علمی ارائه دهد که موضع مورد مخالفت خود را ثابت کند اما تحليلهای شخصی را به عهده پزشکان خانواده ها بايد گذاشت.

با ژست علمی و بنام دلسوزی اما در واقعيت برای نابودسازی، با تحليلهای بی پايه و اساس به اصطلاح روانشناسی به مردم توهين کردن و داغ خانواده های سوگوار را با ظاهر تسليت گويی بيشتر کردن نشان دهنده عدم صداقت است و فقط از عهده کسانی برمی آيد که عادت کرده اند در اينترنت به زور به کسانی که علاقه ای به رابطه ای با آنها ندارند ايميل بفرستند و بعد هم بگويند چرا طرف مقابل با هر وسيله ای ميخواهد آن ها را از سر خود باز کند. مجلات و سايت های اينترنتی نيز بهتر است اينگونه نوشته های روان پريشان اينترنتی را چاپ نکنند. اين کار سانسور نيست بلکه ايستادگی در برابر روشهای غلطی است که سالها گروه های خبری يوزنت را به نابودی کشاند و از محيط بحث های علمی اوليه به فوروم های نفرت پراکنی تبديلشان کرد. بايد اميدوارم بود فيس بوک و فوروم های روی وب به چنين راه شکست خورده يوزنت کشيده نشوند.

هيچگونه تماس شخصی با عليرضا پهلوی نداشته ام و تازه اگر هم داشتم همانطور که در بالا ذکر کردم قضاوت در مورد چنين موضوعاتی کار يک پزشک متخصص و يا مسؤلين مددکاری اجتماعی است که بتوانند همه جوانب را ارزيابی کنند و جمعبندی علمی ارائه کنند. اينکه فردی يکی ديگر را بشناسد يا با وی دوست بوده باشد يا حتی عضو خانواده وی باشد، که هر يک بنوعی ديدگاه سوبژکيف با خود به همراه دارد، برای ارزيابی از چنين رويدادها، درست نيست. در جامعه ما که هنوز سنت علم گرايی فقط در حرف آنهم بتازگی متدوال شده است، نظر دادن ها در برنامه های باصطلاح تحليلی تلويزيونی و کامنت های اينترنتی فراوان است و خود اين تحليگران نيز يک هفته بعد به راحتی بر مبنای شرايط ذهنی روز يادشان می رود هفته قبل چه گفته اند. تحليل علمی با نظر دادن های اينگونه خيلی تفاوت دارد.

در نتيجه در مورد علت خودکشی عليرضا پهلوی نيز نميتوانم قضاوتی بکنم. اما بسياری در چند روز اخير با مواضع سياسی مختلف دليل اقدام آقای پهلوی را اعتراض به اوضاع سياسی ايران عنوان کرده اند. جدا از اينکه دليل اقدام آقای پهلوی چنين امری بوده است يا نه، بسياری ديگران نيز در چند ساله اخير بوده اند که مشخصاً به خودکشی بعنوان بيان اعتراض سياسی دست زده اند و دو مورد برجسته آن نيز هما دارابی و نيوشا فرهی بودند که هر دو، يکی در ايران و ديگری در آمريکا، به دليل اعتراض به وضعيت سياسی در ايران، خود را در ملاء عام، آتش زدند. در نتيجه اين موضوع خودکشی اعتراضی بخودی خود بسيار بااهميت است چرا که ممکن است به عنوان يک پاراديم اعتراضی در جنبش سياسی ايران مطرح شود و به همين دليل نيز اين موضوع در اينجا بررسی می شود.

يکی از برجسته ترين موارد خودکشی اعتراضی در قرن بيستم عده ای از راهبان بودايی در ويتنام بودند که خود را در اعتراض به جنگ در آن کشور در ملاء عام آتش زدند و در شعله های آتش تا دم مرگ سوختند. فيليپ کپلو (1) از صاحب نظران بودايی در اين مورد به شرح زير نظر داده است. هرچند از نظر من آقای کپلو يکی از صادق ترين و دقيق ترين متفکرين بودايی در دوران ما است و نظرات وی در مورد مديتيشن بهترين بيان ذن است اما با نظر او در اين زمينه مخالفم. با اينهمه لازم می بينم که نظر وی را در اينجا نقل کنم چرا که به بهترين وجه در مورد اين مسأله کنکاش کرده است. فيليپ کپلو در کتاب "ذن: ادغام شرق و غرب" می نويسد:

"در ويتنام راهبان مرد و زن و مردم عادی خود را تا حد مرگ در آتش سوزاندند تا زجر شديدی را که مردم ويتنام متحمل می شدند، به نمايش بگذارند. اين خودسوزی بايستی به روشنی از خودکشی تفکيک شود که مسلماً با اصل اول نکشتن در تضاد است. در خودکشی عادی وقتی که هيچ اغتشاش فکری در ميان نيست شخص خود نميخواهد که بميرد، او ميخواهد زنده باشد، اما نه به شکلی که احساس می کند توسط فاميل، دوستان، کار، يا جامعه نفسش بند آمده است يا که جامعه و زندگی شخصی اش تکراری و بی معنی شده است. کسی که خودکشی می کند خود را ضعيف تر از آن می بيند که بتواند آنچه می خواهد را بدست آورد و بدينگونه جسارت و اميد خود را از دست می دهد. زندگی توخالی و دردآلود برايش غيرقابل تحمل می شود و در اثر چيرگی نااميدی خود را می کشد. خودکشی همواره عنصری قوی از خودپرستی (2) را با خود همراه دارد: "من نميتوانم به راه _خود_ زندگی کنم، بنابراين ترجيح می دهم بميرم." عمل خودنابودسازی عالیترين بيان خودکشی بمثابه يک بی اعتنايی چالش طلبانه است، يعنی بطور سمبوليک دماغ خود را به سوی جامعه می گيرد، جامعه ای که همزمان بطور دراماتيک به بدعهدی با خود متهمش می کند؛ به جای آنکه خود را اينگونه ببيند. اما مرگ پايان نيست و هر جايی که وی دوباره متولد شود می بايست با نتايج کارمای (3) قصابی کردن خود، روبرو شود.

"اما اينکه خودسوزی راهبان، راهبه ها و مردم عادی در ويتنام از محرک ديگری برخاست را در نامه تيچ نات هان (4) به مارتين لوترکينگ می توان مطالعه کرد. وی می گويد: "آنچه راهبان در نامه های خود پيش از خودسوزی نگاشته اند هدف خود را تنها هشدار دهی برای تکان دادن قلب های ستمگران توصيف کرده اند و جلب توجه جهان درمورد رنجی که مردم ويتنام متحمل می شوند. سوزاندن خود با آتش برای اثبات اين امر است که آنچه فرد می گويد از اهميت والايی برخوردار است. هيچ چيزی دردناک تر از سوزاندن خود نيست. حرفی را زدن هنگاميکه شخص چنين دردی را تحمل می کند يعنی که حرف را با نهايـت شجاعت، رک گويی، عزم، و صداقت ميزند ...راهب ويتنامی با سوزاندن خود با همه قدرت و عزم ميگويد که می تواند برای حمايت از مردم خود بيشترين رنج را پذيرا شود. اما چرا وی بايد خود را تا حد مرگ بسوزاند؟ تفاوت سوزاندن خود و سوزاندن تا حد مرگ فقط تفاوتی از اندازه است و نه در خصلت عمل. فردی که خود را می سوزاند بايد بميرد. آنچه مهم است اين نيست که به زندگی خود پايان داد اما خود سوختن است ...بدين طريق مراوده احساسات خود از طرق سوزاندن خود انجام عملی نابود کننده نيست بلکه در واقع امری سازنده است -- يعنی سختی کشيدن و مردن برای خاطر مردم خود. اين خودکشی نيست ..."

"فدا کردن زندگی خود به اين طريق نيازمند شجاعت خارق العاده و نيروی سمادی (5) قوی است که آن نيز لازمه اش آموزش طولانی معنوی است. چه کسی می تواند اخبار رسانه ها از عکس يک راهب پير را که در حالت مديتيشن (6) بر روی آتش نشسته است، فراموش کند؟ منظره بدن نيمه سوخته که فروميريخت در سراسر غرب بويژه در آمريکا موجی تکان دهنده، برپا کرد. عکس العمل ها بخشاً به اين دليل بود که در ماورای اين خودسوزی يک عمل بدون ترس و فاقد خودپرستی و درجه ای از کنترل برخود که در غرب کنونی قابل رؤيت نيست، نهفته بود." (7)

اين تفکيک "کپلو" بين خودسوزی راهبان و خودکشی هنوز برايم روشن نيست. حتی اعتصاب غذاهای زندانيان در ايران يا اعتصاب غذاهای مشابه در زمان گاندی نيز به نوعی با آنچه "کپلو" توصيف میکند همسان است و ميتواند به مرگ فرد، منجر شود. متأسفانه امروز يک دسته از ديگرانی هم که خواستهای بسيار ارتجاعی دارند در نقاط مختلف جهان بخاطر اسلام افراطی خودکشی و اقدامات ديگر انتخاری می کنند. در نتيجه همه اين انواع خودکشی های اعتراضی وجود دارند.

اما حتی خودسوزی راهبان با همه مقاصد نيکشان را درست نميدانم. آنچه تورو (8) توصيه می کرد را برای راه های نافرمانی مدنی، می پسندم وقتی برای اعتراض، از طريق ندادن ماليات، به زندان رفت. حتی در ايران نيز می توان از طريق ندادن خمس و ذکات يا مثل خود "تورو" با ندادن ماليات، مخالفت خود را نشان داد. در زندان ها می شود بجای روزه گرفتن و اعتصاب غذا، روزه خواری در ماه رمضان را پيشه کرد (9). راه خودکشی و خودسوزی حتی نبايد آخرين راه تلقی شود. خيلی راه های ابتکاری ديگر برای نشان دادن اعتراض سياسی و اجتماعی و مذهبی حتی در بدترين ديکتاتوری ها وجود دارد. هر يکنفری که در خودکشی اعتراضی از دست برود سرمايه ای از جنبش سياسی و مدنی ايران است که مردم ايران از دست می دهند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم دی ماه 1389
January 9, 2011

پانويس ها:
1. Roshi Philip Kapleau
2. ego
3. Karma
4. Thich Nhat Hanh از معلمان بسيار برجسته بودايی از اهالی ويتنام است که بسياری از آموزه های معنوی وی به زبان انگليسی ترجمه شده اند.
5. samadhi
6. lotus position
7. Roshi Philip Kapleau - ZEN: Merging of East and West, 1989 edition Pages .254 and 245
8. Henry David Thoreau
9. http://www.ghandchi.com/451-PayameRamadan.htm


چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

خودکشی و همجنسگرايان

خودکشی و همجنسگرايان
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/648-SuicideAndGays.htm

در ماه فوريه سال 2010 تحقيقاتی از سوی دانشگاه مک گيل کانادا منتشر شد که نشان می داد آنهايی که خود را بعنوان همجنسگرا می بينند، نه آنکه لزومآً به آن عمل کنند، بيش از بقيه مردم در خطر خودکشی قرار دارند (1).

البته پيش از انتشار اين تحقيقات دانسته بود که نرخ خودکشی در ميان نوجوانان همجنسگرا بالاتر از بقيه هم سن های آنها ست اما اينکه فقط نگرش به هويت خود بعنوان همجنسگرا (يا بقيه دگرباشان) کافی است که فرد بيشتر در خطر خودکشی قرار گيرد، کشف تازه اين محققين بود. به عبارت ديگر آنهايی که به جنس موافق تمايل دارند اما تصورشان از خود بعنوان همجنسگرا نبوده بلکه خود را دگرجنسگرا تلقی کنند، شانس خودکشی شان مثل بقيه مردم است و در درجه خطر بالا قرار نميگيرند. در نتيجه اين تحقيقات نشان داد که مسأله بيش از آنکه خود رفتار جنسی افراد باشد هويتی است که با آن خود را به جامعه معرفی می کنند يعنی به رابطه آنها با خانواده و اطرافشان مربوط است. در نتيجه واضح است يک نوجوان همجنسگرا که راحت بتواند در مورد هويت جنسی خود با خانواده و اطرافيانش حرف بزند در خطر مضاعف برای خودکشی نخواهد بود و بالعکس نوجوان همجنسگرايی که در محيطی ضد دگرباش زندگی کند در خطر بالاتری برای خودکشی قرار می گيرد.

در رابطه با طرح موضوع همجنسگرايان در جنبش سياسی پيشتر بحث شد (2).

تا آنجا که به بخش اسلامی جنبش سياسی مربوط می شود هنوز ما در رابطه با موضوع همجنسگرايان در قرون وسطی زندگی می کنيم. اما متأسفانه در بخش سکولار جنبش سياسی نيز به دليل وجود نفوذ چپی های سابق در اين بخش هنوز تئوری های به اصطلاح "مسأله عمده" خط مشی ها را شکل می دهد. در زمان انقلاب 57 هروقت بحثی در مورد مسأله زنان می شد، در پاسخ می گفتند که فعلاً مسأله عمده حکومت است و نه مسأله زنان. برخی گروه های چپی در همان اولين تظاهرات زنان بعد از انقلاب عليه حجاب اجباری در اسفندماه 57 به هواداران زن خود رهنمود دادند برخلاف تمايل خود روسری بر سر کنند چرا که به نظر چپ مسأله زنان عمده نيست. امروز نيز بازماندگان همان نوع انديشه ها هرچند بسياری از آنها ديگر خود را چپی نمی نامند بازهم با استدلال مشابهی می گويند مسأله همجنسگرايان عمده نيست و نبايد به آن پرداخت.

آلن تورينگ يکی از نوابغ قرن بيستم که کامپيوتر و هوش مصنوعی را پايه ريزی کرد و رياضی دان و فيلسوف برجسته ای نيز بود بيش از 50 سال پيش در سال 1954 به دليل آنکه همجنسگرا بود و در آن زمان در بريتانيا نمی توانست در مورد هويت جنسی خود باز باشد، در سن 42 سالگی خودکشی کرد (3).

متأسفانه فقط مسأله داخل ايران نيست که هنوز دولت جمهوری اسلامی برای همجنسگرايان در قانون خود حکم اعدام دارد و رهبران مذهبی اسلامی نيز نظير آيت الله بروجردی پرتاب از صخره را برای همجنسگرايان تجويز می کردند و بيشتر آيت الله ها در رسالات خود هنوز نيز اينگونه جنايات را عليه همجنسگرايان تجويز می کنند. البته جالب است که در همان ايران به رغم همه اين تهديدها در اين مورد نيز نوجوانان با شجاعت در مورد هويت خود حرف می زنند (4).

اما بيش از اين مايه تأسف است که ايرانيان خارج کشور، چه تبعيدی و چه مهاجر، هنوز آنقدر عقب مانده اند که بسياری از والدين درست به دليل آنچه در اول اين نوشتار توضيح دادم باعث می شوند فرزندان همجنسگرايشان در خطر بيشتر خودکشی قرار گيرند؛ چرا که گرچه در جوامع غربی آزادی هويت جنسی آنقدر به رسميت شناخته شده است که وزير امور خارجه آلمان رسماً با يک همجنسگرای ديگر ازدواج قانونی می کند و کماکان با کشورهايی نظير ايران هم روابط خارجی را برقرار می کند؛ اما در همين کشورهای غربی متأسفانه ايرانيانی که خود با جمهوری اسلامی قرون وسطائی مخالف هستند فرزندانشان جرئت ندارند که بتوانند در رابطه با هويت جنسی خود احساس آزادی کنند و به اين طريق در معرض خطر بالاتر خودکشی قرار می گيرند.

فعالان جنبش دگرباشان ايرانی در اين موارد بسيار بهتر می توانند توضيح دهند (5).

اميدوارم روانشناسان اجتماعی و جامعه شناسان ايرانی بيشتر به اين موضوع برخورد کنند و ارقام واقعی خودکشی را نيز در ميان همجنسگرايان ايرانی در خارج که نشان دهنده عمق فاجعه است، منتشر کنند. بسياری از خانواده ها حقيقت را به دليل رويکرد جامعه ايرانی با اين واقعيت، مطرح نمی کنند، و اين امر خود فشار بيشتری بر روی همه اعضای خانواده می گذارد که اگر نوجوانان ديگری همجنسگرا هستند مجبورند یا خودسانسوری هويت جنسی خود را مخفی کنند (6).

به خانواده های ايرانی بايد گفت زندگی فرزندان شما مهمتر است يا به اصطلاح "حرف مردم!" تا کی بايد حتی در دموکراسی های غربی نيز خودمان آزادی خود و فرزندانمان را لگدمال کنيم؟ اينهمه نيز بدين خاطر که در موطن واپسگرای ما هنوز اينگونه با بخشی از بشريت رفتار می شود که نوجوانان دگرباش خود را به خودکشی می کشانند و رژيم نيز برايشان حکم اعدام می دهد. اما همين رژيم برای منافع خود با وزير امور خارجه آلمان که دگرباش است با احترام رفتار می کنند و مشکلی ندارند همانگونه که آفريقای جنوبی در رژيم گذشته آپارتيد سياهان خود را آدم حساب نميکرد ولی نهايت تلاش را به عمل می آورد تا شرکتهای آمريکايی که صاحبان سياه پوست داشتند نيز در آن سرزمين، سرمايه گذاری کنند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پانزدهم دی ماه 1389
January 5, 2011

پانويس ها:
1. http://www.sciencedaily.com/releases/2010/02/100205122240.htm
2. http://www.ghandchi.com/631-OppositionLeader.htm
3. http://www.ghandchi.com/20-Alan_Turing_Homosexual.htm
4. http://www.youtube.com/watch?v=9b4uK2MXIh0
5. http://www.youtube.com/watch?v=NN3PH3f6GHk
6. http://www.youtube.com/watch?v=Cd6GCKjLtqU


شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

دستگاه امنيتی رسمی و روحانيت دولتی حرکت تازه ای را آغاز کرده اند

دستگاه امنيتی رسمی و روحانيت دولتی حرکت تازه ای را آغاز کرده اند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm

قبل از هر بحثی اجازه دهيد روشن کنم که منظورم از کاربرد اصطلاح _دستگاه امنيتی_ همه نيروهای امنيتی و اطلاعاتی در جمهوری اسلامی ايران نيست. در واقع در اين نوشتار از اين عبارت برای توصيف بخشی از نيروهای امنيتی و اطلاعاتی رژيم استفاده می کنم که اساساً بطور _رسمی_ کار می کنند و اغلب در وزارت اطلاعات ايران متمرکز هستند. اين دستگاه امنيتی رسمی مثلاً شامل نيروهای اطلاعاتی سپاه پاسداران نيست. همچنين نيروهای امينتی ديگری که گروه ها و شخصيت های مختلف حاکميت جمهوری اسلامی از جمله شخص آيـت الله خامنه ای برای خود دارند، در اين تعريف نمی گنجند. مثلاً آشکار شد حتی اصلاح طلبان در زمان رياست جمهوری آقای خاتمی، هنگام قتل فروهر ها، نيروهای امنيتی ويژه ای داشتند که بنظر می رسيد بطور جداگانه وقايع آن دوران را زير نظر داشتند، و در دادگاهی که برای سعيد امامی تشکيل شد، گزارش خود را می دادند. اليته هنوز آنچه در قتل های زنجيره ای روی داده است و مواردی که در آن دادگاه گفته شده است در هاله ای از ابهام قرار دارد و مصاحبه اخير اکبر گنجی شايد بيشترين اطلاعاتی است که درباره آن دوران، انتشار پيدا کرده است (1).

اما کلاً در بحث اين مقاله هيچيک از اينگونه نيروهای امنيتی مورد نظر نيستند جدا از آنکه به جناح يا شخصيت معينی وابسته باشند يا حتی به سپاه پاسداران يا دفتر ولی فقيه مرتبط باشند.

تشکيلات دستگاه امنيتی رسمی ايران در زمان شاه تحت نام ساواک شناخته می شد. بعد از کودتای 28 مرداد آمريکا نقش مهمی در سازماندهی آن تشکيلات ايفا کرد. بعدها نيز که سياست آمريکا در ايران تقويت و همکاری نزديک ساواک با روحاينت دولتی برای خنثی کردن نفوذ کمونيسم در ايران در زمان جنگ سرد بود، اين سياست به روشنی توسط ساواک، دنبال شد. آقای داريوش همايون بهترين توصيف را در مورد آن دوران در مقاله ای به تازگی نوشته اند و نيازی به تکرار در اينجا نيست (2).

شايد يکی از مهمترين تأثيرات سفوط رژيم پهلوی بر روی دستگاه رسمی امنيتی و اطلاعاتی ايران اين موضوع بود که آنچه از آن اداره باقی ماند بشدت ضد آمريکايی شد. درواقع سياست حمايت از روحانيت برای مقابله با همه نيروهای اپوزيسيون بمثابه کمونيسم باعث شد که در فردای سقوط رژيم پهلوی حتی جناح های منتقد آن رژيم نظير دکتر علی امينی ها نيز قادر نشدند دولت را به دست گيرند و يا از ايران خارج شدند و يا نابود گشتند. اعدام شدگان سالهای اول انقلاب را فقط طرفداران سرسخت محمد رضا شاه تشکيل نميدادند بلکه بسياری افراد معتدل و منقّد محمد رضا شاه در ميان آنها بودند. مثلاً آقای هويدا را حتی زمان خود شاه به زندان افکندند که خود بهترين دليل است که از طرفداران سرسخت شاه نبوده است. در نتيجه آنچه بازمانده تشکيلات رسمی اطلاعاتی ايران بود که به کارهايی نظير موضوعات اطلاعاتی خارجی نيز مرتبط بود، لزوماً ارتباطی با سرکوب اپوزيسيون داخلی يا شکنجه و بازداشت ها و امثالهم، نداشته است.

اما پس از انقلاب بازمانده اين دستگاه بسيار از آمريکا خشمگين بود چون باعث شد رژيمی را که سازمان امنيت پاسدارش بود، دقيقاً توسط نيرويی که خود اين سازمان تقويت کرد، سرنگون شود. بنظر می رسد هنوز علاقه دستگاه رسمی اطلاعاتی و امنيتی ايران به رژيم پهلوی باشد و آن رژيم و شخصيت ها و جناح های مختلفش را قربانيان آنچه از نظر آنها اشتباه آمريکا تلقی می شود، ارزيابی کنند. البته آنان نزديکی به روحانيت دولتی و کار با آن را نه تنها اشتباه نمی دانند بلکه آن سنت را سالها قبل از ساواک و قبل از کوتای 28 مرداد و قبل از حتی نفوذ آمريکا در ايران، از سوی غرب، بويژه توسط انگليس، به ارث برده اند. اما اشتباه خود را در حمايـت از نيروهای راديکال روحانی نظير علی شريعتی می بينند که برای خنثی کردن کمونيستها، به دستگاه امنيتی، تجويز شده بود.

در نتيجه دستگاه رسمی امنيتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی با آمريکا مخالف است اما هدف خود را نيز امروز بازگشت سلطنت پهلوی به ايران نمی داند، هرچند علاقه اش به آن دوران است همانگونه که بقيه سازمان ها و مؤسسات رسمی دولت ايران از ارتش گرفته تا ادارات دولتی، علاقه شان به رژيم سابق است و حداقل انتقادشان نيز به آمريکا در دوران پايآنی رژيم شاه اين است که چرا مسأله حقوق بشر را راه انداخت وقتی نميتوانست آن را کنترل کند. دستگاه اطلاعاتی بيش از بقيه ادارات دولت سابق به موضوع حمايـت از روحانيت مخالف در رژيم سابق، آگاه هستند. به هرحال آقای همايون به اين موضوع در رژيم سابق در مقاله مذکور مفصل پرداخته اند و در اينجا به بحث امروز بپردازيم.

دستگاه امنيتی رسمی ايران از ديرباز با روحانيت دولتی نزديک بوده و هست. هردو آنها نيز با جنبش دموکراسی خواهی ايران چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی مخالف هستند و اين جنبش را سبب بی ثباتی در ايران می شناسند و به همين دليل نيز با يکديگر متحدين خوبی بوده اند. با نزديک شدن پيروزی انقلاب 57، روحانيت دولتی نيز بالاخره به اپوزيسيون پيوست و رهبری آيـت الله خمينی را پذيرفت اما اين امر هم يک روزه اتفاق نيافتاد و حتی بعد از انقلاب نيز چند سالی طول کشيد تا تعميق پيدا کند. برخی از روحانيون دولتی که خارج از ايران بودند تا سالها از پذيرش جمهوری اسلامی سر باز زدند. اما به هرحال اکثريت روحانيـت دولتی ايران به حاکميت جمهوری اسلامی پيوستند که تضمين کننده دريافت خمس و ذکات بود و به اشکال گوناگون منافع آنها را تأمين می کرد.

از زمان خيزش جنبش سبز تحول تازه ای در قم شروع شده است. اگر در مناقشه آقای احمدی نژاد و علی لاريجانی، روحانيت دولتی سوی آقای لاريجانی را گرفت و حداد عادل، متحد آقای احمدی نژاد، را حذف و آقای لاريجانی را به رياست مجلس شورای اسلامی نشاند، در دعوای ميرحسين موسوی با محمود احمدی نژاد، روحانيت دولتی خود را بيشتر در خطر ديد. گويی تحولی نظير پايان دولت شاه را می ديد که نيروی اصلاح طلبان که مخالفين تحمل شده رژيم بودند اين بار می خواست کل وضعيت موجود را سرنگون کند همانگونه که اپوزيسيون اسلامی تحمل شده در دوران شاه، نظير هواداران علی شريعتی، خود رژيم شاه را سرنگون کردند. همچنين هنگامیکه روحانيونی نظير آيت الله منتظری طرف اين جنبش را گرفتند، از نگاه روحانيت دولتی، باری ديگر شرايطی نظير سال 57 بود مه در حال شکل گيری بود. کسانی نظير ناصر مکارم شيرازی سعی کردند دل هردوطرف را بدست آورند اما ديگرانی نظير آيت الله نوری همدانی به روشنی نقش خود را بعنوان روحانيت دولتی ادامه دادند.

اما امروز در چند هفته اخير برای بسياری مايه تعجب شده است که چرا آيـ الله نوری همدانی و بسياری ديگر از روحانيـت دولتی به آقای اسنفديار رحيم مشايی حمله ميکنند. پاسخ چيست؟

آقای مشايی دستگاه رسمی امنيتیِ به ارث رسيده از رژيم سابق نيست و در زندگی خود بيشتر نظير دستگاه امنيـتی سپاه پاسداران عمل کرده است. روحانيت دولتی ايران متحد خود را دستگاه امنيتی رسمی رژيم ميداند -- هردو آنها با از رژيم گذشته به ارث رسيده اند و با هر تغيير بعدی نيز تلاش خواهند کرد در رژيم آينده ادامه حيات دهند اما آقای مشايی خود را بر فراز آنها می بيند همانگونه که هنگام جنگ، سپاه پاسداران، ارتش رسمی را فرمانبر خود، تلقی می کرد. در واقع تهديد اخير حسين قديانی به آيت الله صادق لاريجانی که در واقع تهديد به روحانيت دولتی است. آقای قديانی در مورد تعلل آرييس قوه قضاييه در اقدام عليه ميرحسين موسوی و مهدی کروبی نامه سرگشاده فرستاد و نامه از همان نوع جريانات اطلاعاتی است که با دستگاه امنيتی رسمی قرابتی ندارد و آشکار است که وی خود را مافوق دستگاه های رسمی دولت می شناسد. آقای قديانی در نامه اش به صراحت به آيت الله لاريجانی می گويد که شما را با وجود جوان بودن برگزيديم که اين کارها را بکنيد يعنی وی خود را مافوق رييس قوه قضاييه می شناسد. اين نوع نامه نوشتن کار دستگاه امنيتی رسمی رژيم نيست بلکه شبيه همان اطلاعات سپاه و ديگر نيروهای امنيتی ديگری است که نظير سپاه پاسداران و بسيج، رژيم اسلامی در موازات ارتش و پليس در طی 30 سال ساخته است، و نسبت به ان نهادها خود را ارجح می دانند.

اما حالا دستگاه امنيتی رسمی و روحانيت دولتی در واکنش به نامه حسين قديانی، حمله خود را به اسفنديار رحيم مشايی، تحت عنوان دفاع از اسلام، شروع کرده اند.

مشخص نيست که نيروی روحانيت دولتی و دستگاه رسمی امنيـتی رژيم در برابر دولتمداران کنونی رژيم در دولت آقای احمدی نژاد و نيروهای امنيتی سپاه تا چه اندازه توان قدرت نمايی داشته باشند. آقای احمدی نژاد توانست منوچهر متکی را که به روحانيت دولتی و مشخصاً آقايان لاريجانی نزديک بود، از مقام وزير امور خارجه، اخراج کند. گفته می شود آقای متکی به سفارت ايران در اردن دستور داده بود با آقای رحيم مشايی که بعنوان فرستاده ويژه محمود احمدی نژاد به اردن رفته بود همکاری نکنند و به محض روشن شدن اين امر در تهران که هنگام مسافرت آقای متکی به سنگال اطلاع حاصل شده است، آقای احمدی نژاد بدون وقفه اقدام به اخراج آقای متکی کرد. يا اينکه گفته می شود حيدر مصلحی اظهار داشته است در تهران اسفنديار رحيم مشايی دفتری برای خود در وزارت اطلاعات دارد و خود مستقيماً دستور کار به کارمندان آن وزارتخانه می دهد. در نتيجه اگر امثال آقای اژه ای در گذشته و آقای مصلحی امروز بخواهند خود را در پناه روحانيـت دولتی و دستگاه امنيتی سابق در مقامات اطلاعاتی حفظ کنند، معلوم نيست تا چه حد توان بقا داشته باشند. اقلاً در زمان جنگ، فرماندهان ارتش که اين روش را در برابر تشکيلات موازی سپاه پاسداران اختيار کردند، از مقام های خود به کنار گذاشته می شدند.

در چنين شرايطی روحانيت دولتی و دستگاه امنيتی سابق هر روز انقلابی ديگر را در مقابل خود تصور می کنند. اقلاً اين تصوير را آيت الله جنتی با وحشت خود از جنبش سبز و بيان آتش زير خاکستر به آنها نويد داده است (3).

روحانيت دولتی و دستگاه امنيتی سابق که فعلاً قوه قضاييه و قوه مقننه را در کنترل خود دارند می خواهند با حمله به اصلاح طلبان در پرتو دفاع از اسلام، کنترل قوه مجريه را نيز در دست بگيرند، ابتکاری که در زمان انقلاب 57 توانش را در خود نمی ديدند و با پيروزی آن انقلاب هردو تسليم آيت الله خمينی شدند.

اغلب مراجع تقليد نيز که در داخل ايران زندگی می کنند تحت الشعاع حرکت بالا قرار دارند. در مقاله جديدی از اکبر گنجی موقعيت واقعی مراجع تقليد در ايران بسيار خوب توضيح داده شده است (4).

آنچه مسلم است حمله آيت الله نوری همدانی به آقای مشايی در واقع عليه آقای احمدی نژاد است و تا آنجا نيز که به ميرحسين موسوی مربوط می شود همانگونه که چند سال پيش فتوای ارتداد برای هاشم آقاجری صادر کرد، به نام اسلام از فتوا دادن ابايی ندارد. آيت الله نوری همدانی اتکاء خود را بر دستگاه رسمی اطلاعاتی می بيند که سالهاست متحد اوست. سفر آيـت الله خامنه ای نيز به قم برای دادن اين پيام به روحانيت دولتی بود که وی نميخواهد به تحمل اصلاح طلبان ادامه دهد و روحانيت دولتی نيز از زبان آيـت الله صادق لاريجانی لحظه ای درنگ نکرد که بگويد سرباز آيـت الله خامنه ای و مجری اوامر وی هستند، و برعکس تکذيب ظاهری در پاسخ وی به حسين قديانی، در واقعيت جواب آيـت الله صادق لاريجانی نگارش هميشگی مأمور و معذور بودن روحانيـت دولتی در دوران شاه است، موضعی که در رژيم آينده نيز بتواند موقعيت خود را حفظ کند، همانگونه که آيت الله های درباری در رژيم جمهوری اسلامی به اين طريق بقا يافتند و همان وظائف پيشين را در رژيم بعدی اجرا می کنند.

احتمالاً روحانيـت دولتی و دستگاه امنيـتی رسمی در حمله به اصلاح طلبان، خود متلاشی خواهد شد، و بخشی از آن با دولت احمدی نژاد سمت گيری خواهد کرد و بخش ديگر نيز به جنبش سبز خواهد پيوست. رقابتی که دولت احمدی نژاد با ميرحسين موسوی برای جلب نيروهای سکولار در پيش گرفته است برای بقای جمهوری اسلامی بسيار مهمتر از آن است که برخی روحانيون متحجر دولتی تصور می کنند. در واقع ميرحسين موسوی حمايتی را از نيروهای سکولار با ايستادگی برای خواستهای آزاديخواهانه بدست آورده است که نقش کليدی برای مناسبات بين المللی جمهوری اسلامی دارد که پس از خيزش جنبش سبز هيچيک از لابی های جمهوری اسلامی در خارج کارنامه ای جز شکست در اين يکسال و اندی که از آن تاريخ می گذرد، در اين عرصه، نشان نداده اند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم دی ماه 1389
January 1, 2011


پانويس ها:
1. http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-56180
2. http://www.irancpi.net/homayoun/matn_291_0.html
3. http://www.ghandchi.com/645-Jannati.htm
4. http://www.newsecularism.com/2010/12/27.Monday/122710.Akbar-Ganji-The-lost-authority-of-Marja.htm