جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵

حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي

حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي
سام قندچی

پيشگفتار

اگر همه احزاب براي دستيابي به ايدهال هاي خود سخت ميکوشند تا متحديني براي خود بيابند، احزاب آينده نگر حتي قبل از شکل گيري، متحدين سياسي زيادي دارند، که در عرصه هاي گوناگون چوامع فراصنعتي در حال تولد، از ديدگاه آينده نگر ها پشتيباني ميکنند. اين واقعيت خوشنود کننده باعث شده است که فيوچريست ها ايجاد حزب سياسي مستقل را کاملأ ناديده بگيرند، آنهم در پيشرفته ترين کشور جهان يعني آمريکا، جائيکه آينده نگر ها بيشترين تاريخ موجوديت را داشته اند.

آينده نگر ها در آمريکا يا از جمهوريخواهان نظير نوت گينگريچNewt Gingrich پشتيباني کردند، تا ايده الهاي ما را در کنگره آمريکا نمايندگي کند، يا اميد به دموکراتهائي نظير ال گورAl Gore داشتيم تا ديدگاه ما را در کاخ سفيد نمايندگي کند. و ما نيروي زيادي در موسسات غير دولتيNGO، تلويزيون هاي عموميpublicTV يا انچمن هاي گوناگون اجتماعي و فرهنگي گذاشتيم، بدون ايجاد يک هويت سياسي مستقل آينده نگر. در بهترين حالت، ما عضويت خود را در جامعه جهان آينده WFS حفظ کرديم، که بزرگترين انجمن آينده نگري در جهان است. به عبارت ديگر، هيچ حزب آينده نگري در آمريکا شکل نگرفته است، و در نتيجه هيچ نماينده اي از چنين حزبي نيست که براي پلاتفرم آينده نگرانه در کنگره امريکا فعاليت کند، يا در ارگان هاي انتخابي ديگر در ايالات متحده کوشش کند، زمانيکه توسعه فراصنعتي در سيليکان ولي کاليفرنيا ضربات مهلکي را متحمل شده است.

اين موضوع تنها درمورد آمريکا صادق نيست. من جزئيات موضوع مشابهي درباره ايران را در نوشته ام تحت عنوان "چرا حزب آينده نگر براي ايران"، بحث کرده ام. آينده نگرهاي ايران عينأ فيوچريست هاي آمريکا عمل کرده اند، فعاليت در داخل جبهه ملي، يا در اتحاد هاي جديدالتأسيس براي جمهوري سکولار در ايران، و يا در موسسات غير دولتي، اما همه بدون ايجاد حضور مستقل سياسي بعنوان کوشندگان آينده نگر. متأسفانه همه اين ائتلاف ها، هرچند کوشش هاي مفيدي براي پيشرفت و دموکراسي در ايران هستند، نميتوانند اساس نيازهاي توسعه فراصنعتي را مورد توجه قرار دهند، حال چه در آمريکا، يا در ايران، يا در نقاط ديگرجهان.


جبهه واحد در برابر حزب سياسي

يک جبهه واحد، چه بشکل سنت جبهه ملي و چه بشکل اتحاد هاي جديد براي جمهوري سکولار در ايران، ممکن است که با پايان بخشيدن به جمهوري اسلامي به جمهوري سکولار دست يابد، و حتي از بازگشت سلطنت جلوگيري کند واز شکل گيري جمهوري مستبدانه و مذهبي ديگري نيز ممانعت کند. معهذا آيا چنين جبهه واحدهائي، بخودي خود، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر در درون ائتلاف، قادرند ساختمان جامعه فراصنعتي قرن بيست و يکم را در ايران تضمين کنند، چه در زمان تغيير جمهوري اسلامي يا پس از آن؟ مطمئنأ خير! در ايران، دهها سال است که رهبري سياسي کشور ايران بزور بسوي قرون وسطي به عقب رانده شده است، و يک رهبري سياسي جديد، با تمرکز توجه خود بر يک طرح فراصنعتي، ميتواند مسير ايران را بطوربنيادي تغيير دهد تا ايران آينده نگر را شکل دهد.

يک طرح جز به جز، نظير پلاتفرم حزب آينده نگر ايران که من در سال 2001 پيشنهاد کردم، براي پيشبرد يک برنامه توسعه فراصنعتي قرن بيست و يکمي لازم است. جالب است که از زمان نوشتن پلاتفرم پيشنهادي، چندين نفر درباره اين سند نظر نوشته اند، وقتي که درباره ديدگاه هاي فراصنعتي براي احزاب سياسي در عصر ما بحث کرده اند، بدون آنکه با من آشنائي اي داشته باشند. آنها حتي مطلع نبوده اند که ديدگاه من از اين حزب، به اين معني *نيست* که چامعه فراصنعتي در ايران با تئوکرسي اسلام کنوني ساخته شود، و از نظر من، گام نخست کنار زدن اين رژيم و جايگزيني آن با يک جمهوري سکولار است. معهذا بحث آنها درباره پلاتفرم، ارزيابي هاي جالبي از تم اصلي اين سند است، يعني بحث امکان کشوري مثل ايران براي جهش بسوي آلترناتيو فراصنعتي.

تفکيک اتحادهاي جبهه واحدي و حزب آينده نگر براي آمريکا نيز صادق است هرچند نيروها متفاوت هستند، و موضوعات ائتلاف ها لزومأ نظير موضوعات در ايران نيستند. معهذا در آمريکا نيز ائتلاف هاي سياسي بخودي خود نميتوانند نيازهاي توسعه فراصنعتي را برآورده کنند.

توسعه اوليه مراکز تکنولوژي، نظير سيليکان ولي در کاليفرنياي آمريکا، بدون وجود آينده نگر ها بعنوان يک نيروي مستقل اتفاق افتاد، بخاطر آنکه هنوز مقاومت جدي موسسات ماقبل صنعتي وجود نداشت. اما گسترش بحران جامعه صنعتي تجسم خود را در کوشش هاي نمايندگان صنايع کهن يافت، که از سوبسيت هاي دولتي، براي حفظ صنايع ميرنده خود بهره ميجستند، و نه براي تقويت مراکز نوپاي فراصنعتي. در نتيجه با گذشت زمان، بيش از پيش آشکار شده است، که ائتلافهاي با جمهوريخواهان و دموکراتها، بدون حضور فعال يک حزب آينده نگر، نميتواند بطور موثر توليدات فراصنعتي تکنولوژي هاي جديد را به پيش برد، چرا که التفات احزاب قديمي به نجات موسسات کشاورزي و صنعتي قديم است، و نه پيشبرد توليدات فراصنعتي.

البته بعد از شکل گيري احزاب آينده نگر، فيوچريستها کماکان ائتلاف هاي خود با بخشهائي از حزب جمهوريخواه يا دموکرات (يا احزاب سبز ها و ديگران)را ادامه خواهند داد)، اما حضور مستقل آينده نگر هادر اين ائتلاف ها تأثير متفاوتي ايجاد خواهد کرد، در مقايسه با زماني که اميد به نوت گينگريچ يا ال گوردر درون حزب جمهوريخواه يا دموکرات بسته بوديم تا توسعه فراصنعتي در آمريکا و ديگر نقاط جهان را به پيش برانند.


تاريخ آينده نگري مدرن و سياست

در 50 سال گذشته درستي تحليل صاحب نظران آينده نگري مدرن از تحول جهان، ثابت شده است. حتي در نخستين روزهاي پس از جنگ جهاني دوم، پايه گذاران فيوچريسم، آسيپ فلختايمOssip K. Flechtheim در آلمان و برتراند دو ژوونلBertrand De Jouvenel در فرانسه، شکل گيري تمدن جديدي فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم را پيش بيني کردند، تمدني که سالها بعد، دانيال بل، جامعه فراصنعتي ناميد. در واقعيت جامعه اطلاعاتي فراصنعتي پيش بيني درستي بود، که از طريق تحليل سياسي جهان مدرن، هم فلختايم و هم دوژوونل، به آن رسيدند، که ديگر ليبراليسم و سوسياليسم نميتوانند راه حل براي آينده باشند، و ميبايست فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم رفت، و گام بعدي بشريت فراسوي جامعه صنعتي است.

هرچند آنها خصوصيات اصلي اقتصادي جامعه جديد در حال شکل گيري را نمي دانستند، برخورد آنها نظير تيتو و برخي ديگر از رهبران جهان سوم در سالهاي 1940 و 50 نبود که سعي ميکردند راه ميانه اي بين سوسياليسم و سرمايه داري را به مثابه آلترناتيو دوران پس از جنگ دوم جهاني ارائه کنند. آينده نگرهاي مدرن ميدانستند که ميبايست به طور بنيادي فراسوي جامعه صنعتي، در هر دو شکل سوسياليستي و سرمايه داري آن رفت، تا معضلات عصر ما را پاسخ گفت.

به عبارت ديگر، تعديل يا آميختن راه حل هائي که براي جامعه صنعتي کار کرده اند، پاسخ براي تمدن جديد درحال تولد نبود، .و آنان به انفصال بنيادي از گذشته، در تمام عرصه هاي زندگي، و نه فقط سياست، نظر داشتند. معهذا اولين آينده نگر ها هيچگاه از عرصه سياست غافل نبودند، بويژه آنکه تجربه بلافاصله خود آنها، يعني فاشيسم نازي در اروپا، به آنها مقاومت .و بازگشت نيروهاي سياسي کهن را آموخته بود. نازيسم خود نوعي بازگشت به گذشته ، براي يافتن آلترناتيو در برابر بحران جامعه صنعتي سالهاي 1920 و 30 بود.

آينده نگر عمده بعدي دانيال بل بود که بالاخره خصوصيات بنيادي جامعه فراصنعتي را تعريف کرد. کتاب "فرارسيدن جامعه قراصنعتيThe Coming of Post-Industrial Society" وي يک کلاسيک اانديشه فيوچريستي است، و بنظر من هيچ کتاب ديگري به اندازه اين کتاب 1973 بل، بر انديشه اجتماعي نوين تأثير نگذاشته است. او اقتصاد قراصنعتي استوار بر دانش را در برابر توليد صنعتي استوار بر کار تعريف ميکند، و بعد ها در پيشگفتار 1999 بر همان کتاب، بطور مبسوط تعريف خود از دانش رمزي شده codified knowledge را ارائه داد.

دانيل بل بعد ها در مقاله سقوط زمان، مکان و دولت The Break Down of Time, Space, and Society سکتور سروِيس در جامعه قراصنعتي را از سکتور سرويس در اقتصاد هاي عقب مانده تفکيک ميکند، و اختلاف تعييين کننده را همان دانش رمزي شده ذکر ميکند. آنچه وي دانش رمزي شده مينامد، امروز به آساني در ASIC هاي بغرنچ در توليد سمي کانداکتورsemiconductor قابل رويت است، که در آن دانش در درون خود طرحdesign نهفته است، و اين طرح ها اقتصاد واقعي فراصنعتي را از اقتصادهاي قديمي سرويس-دار جدا ميکنند، و من موضوع ارزش در توليدات اقتصاد نوين را در جاي ديگر بحث کرده ام.

در ميان سه نوع آينده نگري مدرن، يعني نحليليanalytic، نظريvisionary، و مشارکتيparticipatory ، تشکيلات هاي آينده نگر در چند دهه گذشته اساس توجه خود را بر روي آينده نگري تحليلي گذاشتند، با اثرات ارزنده در پيشبيني و تحليل گرايش هاforecasting and trends analysis و متد هاي مربوطه، نظير آناليز محتويcontext analysis و يا متد دلفيDelphi، براي تعيين آنچه *ميتواند* اتفاق افتد، و در 50 سال گذشته آينده نگري تحليلي دستاورد هاي عظيمي داشته است و امروزه در بيشتر دانشگاهها تدريس ميشود.

تا آنجا که به ديدگاه ها مربوط ميشود، همچنين ما در موقعيت بسيار بهتري نسبت به گذشته هستيم، و امروز نظريه پردازاني نظير ري کورزويلRay Kurzweil معادل فولرBuckminster Fuller بعلاوه انيشتن، در عرصه آينده نگري نظري، يعني در پاسخ به آن که چه "ميتواند* انفاق افتد، کارهاي ارزنده اي ارائه کرده اند، که افق هاي دور دست مقابل بشريت را ترسيم نموده اند. . حتي در عرصه موضوعات عدالت اجتماعي ، آينده نگرها در مقايسه با چپ وراست جامعه کهن صنعتي، نظرات بسيارمهمي عرضه کرده اند. در نتيجه از نظر آينده نگري نظري نيز ما بسيار جلوتر از گذشته هستيم.

در عرصه آينده نگري مشارکتي، زمانيکه يک آينده نگرمي پرسد چه *بايستي* اتفاق افتد، عملکرد آينده نگرها در موسسات NGO ، تجاري، .آموزشي ، يا ارتباطات جمعي تأثيرات مهمي دردنيا گذاشته است.

ولي در عرصه سياست، آينده نگري مشارکتي، بر روي متحدين آينده نگري جهت نمايندگي پلاتفرم خود تکيه کرده است، و در اين عرصه ما شکست خورده ايم.

درست است که آينده نگر هائي نظير جان نيزبيت John Naisbitt و تافلر ها Tofflers ترند هاي سياسي را مورد توجه قرار داده اند، ولي تا آنجا که به آينده نگري مشارکتي مربوط ميشود، در گيري آنها اساسأ در رهبري کسب و کار business leadership بوده است و نه ايجاد آلترناتيو هاي سياسي، که هيچکدام توجهي براي کوشش در ايجاد يک حزب آينده نگر نداشته اند.


پلاتفرم ائتلاف ها و معضلات توسعه فراصنعتي

بسياري برنامه هاي احزاب قديمي، براي حل معضلات تکنولوژي هاي فراصنعتي، ارائه راه حل هاي کهنه شده ناموفق صنايع قديمي است. مثلأ هوارد دينHoward Dean کانديد حزب دموکرات امريکا، سعي ميکند مسأله بيکاري در سيليکان ولي کاليفرنيا را با متوقف کردن خروج مشاغل به هندوستان و تايوان درمان کند، يعني از طريق پائين آوردن هزينه توليد آمريکا به سطح آن کشورها، تا که شرکت هاي تکنولوژي جديد را به استخدام در آمريکا تشويق کند. اگر اين طرح کار کند، چه از طريق انگيزه هاي ايجاد شده در سيستم مالياتي و چه از طرق ديگر، معني اش اساسأ پائين آوردن سطح پاداش و استانداردهاي محيط زيست در سيليکان ولي به سطح هند و تايوان است و نه بالعکس.

اين برنامه چندان تفاوتي ندارد با راهي که دموکراتها براي چند دهه، بدون موفقيت، براي متوقف کردن کاهش مشاغل در صنعت اتومبيل سازي ، و جلوگيري از رفتن آن مشاغل به خارج، در پيش گرفتند. اين ها نمونه هاي راه حل هاي صنايع دود زاي گذشته و نمايندگانش است، که از اين طريق سعي در رقابت با صنايع مشابه در خارج امريکا مينمودند، زمانيکه ديگر اين صنايع قديمي قابل رقابت نبودند، و با استفاده از تشويق هاي مالياتي، حمايت گرائي تجاري، يا سوبسيت هاي دولتي، سعي در افزايش عمر صنايع ميرنده مينمودند، بجاي آنکه توليد نو و شکوفا را توسعه دهند.

بنظر من هوارد دين هيچ برنامه موثري براي ننوتکنولوژي يا براي فيبر نوري در مايل آخر به خانهlast mile fiber to the home ندارد. در سپتامبر 2003 من درباره پلاتفرم هوارد دين نوشتم و نياز به پروژه آخرين مايل به خانه را خاطر نشان کردم، و شخصي از جمع انتخاباتي وي براي من يادداشتي فرستاد و از من خواست که حرفم را پس بگيرم، چرا که طبق ادعاي وي، هوارد دين براي اين موضوع طرح ارائه کرده است. من تمام اسنادي که وي برايم فرستاده بود را خواندم و ديدم که اين آقا معني *آخرين مايلlast mile* را نمي فهمد.

اجازه بدهيد ذکر کنم که بنظر من ليبرمن و تيم وي بسيار براي دموکراسي و حقوق بشر بيشتر احترام قائلند تا تيمي که به دور هوارد دين حلقه زده اند، که زمانيکه براي* پلاتفرمشان* به مبارزه طلبيده ميشوند و نه شخصأ، سعي ميکنند با قلدري منقديني نظير من را خاموش کنند، بجاي آنجه سعي کنند درباره موضوع بحث ياد بگيرند، موضوعي که اهميت تعيين کننده اي براي آينده زيربناي سيستم ارتباطات در جهان، و نيز براي آينده توسعه فراصنعتي در امريکا و بقيه نقاط جهان دارد. من به وي پاسخ دادم که اين دموکراسي است که وي ميتواند عقائد خود را منتشر کند و من هم ميتوانم عقائد خود را. من هنوز فکر نميکنم که وي معني *آخرين مايل* را فهميد. اين يک مقاله خوب در باره فيبر نوري در آخرين مايل است، براي هر کسي که علاقمند به موضوع باشد.

اجازه دهيد برگردم به موضوع بحثم درباره آنکه چرا يک نيروي سياسي آينده نگر لازم است. لزوم آن فقط بخاطر موضوعات منفرد نظير فيبرنوري به خانه نيست. من مطمئنم افراد بسياري هستند که متحدين آينده نگرها در اين مورد و بسياري موارد ديگر هستند. مسأله اين است که آينده نگرها بدون يک حزب آينده نگر، نميتوانند نيروي موثري براي پيشبرد توسعه فراصنعتي باشند، و پس از نوت گينگريچ و ال گور، ما به پشتيباني از هوارد دين ميرسيم، بدون آنکه نتيجه عمده اي براي توسعه فراصنعتي بدست آوريم. مشکل در همکاري با متحدين نيست، مسأله نداشتن حزب سياسي آينده نگر است.

امروز سيليکان ولي امريکا مرده است و تغيير اين وضعيت از عهده تحليل گران خارج است. رهبران سياسي با پلاتفرم روشن فراصنعتي لازم هستند که در پروسه سياسي political process شرکت کنند، و نه فقط چهره هاي جديد با همان پلاتفرم هاي شکست خورده احزاب قديمي باشند.

بنظر من در 50 سال گذشته بزرگترين کمبود ما آن بوده است که آينده نگران هنوز حزب سياسي مستقل خود را در آمريکا، در ايران، و در کشورهاي ديگر ندارند. پس چرا ما متحيريم که صنايع قديمي اتومبيل سازي، خطوط هوائي، و يا نفت، از طريق دولت رجحان مييابند، و حتي سوبسيت دريافت ميکنند، زمانيکه جامعه اطلاعاتي به پس رانده ميشود، وتکنولوژي هاي فراصنعتي در امريکا و ديگر نقاط پشتيباني نميشود.


نتيجه گيري

بنيانگذاران اوليه فيوچريسم بسيار سياسي بودند، اما با گذشت زمان، آينده نگرها بيشتر به موضوعات اقتصادي، فرهنگي، و اجتماعي، پرداختند و به عرصه سياست توجه نکردند. تا زمانيکه آينده نگري پخته نشده بود، تمرکز بر روي عرصه سياست ميتوانست باعث شود که آينده نگر ها از بسط نظرات خود در عرصه هاي ديگر زندگي منحرف شوند، و ميتوانست آينده نگري را بند الحاقي طرح ها و پلاتفرم هاي نيروهاي ديگر مبدل کند، که در عرصه هاي مختلف بيشتر جا افتاده بودند. اما اوضاع امروز متفاوت است، و پس از 50 سال، آينده نگران در همه عرصه هاي پرس و جوinquiry رشد کرده اند.

آينده نگرها و تکنولوژيست هاي پنج دهه گذشته، بيشتر شبيه مشتاقان جامعه صنعتي اروپا در قرن 18 بودند، که تصور ميکردند ارجحيت پاراديم جديد صنعتي، بطور اتوماتيک به جايگزيني جامعه کشاورزي و طلوع جامعه صنعتي مي انجامد اين درست است که با نگرشي بي غرضانه، آنها طرحي والي تر از سيستم فئودالي ارائه ميدادند، اما اين برتري بخودي خود بمعني پيروزي در عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي نيست.

عقب گردهاي عمده زيادي بويژه در قلب جامعه صنعتي در انگليس اتفاق افتادند تا درک شود که جامعه کشاورزي گذشته براحتي پنجه خود را از رهبري قدرت دولتي رها نميکند، و شکست را نمي پذيرد، و سعي ميکند از امکانات دولت، و با دادن سوبسيت به خود، جهت بقا خود سود جويد. مروجين جامعه نو مجبور شدند که مبارزات عمده سياسي با جامعه کهن بکنند تا که صنعتي شدن اروپا را به پيش ببرند، و پاراديم جامعه صنعتي را پيروزمند کنند، و موفقيت آن ها برروي سيني نقره به آنها هديه نشد، و مبارزه واقعي سياسي شان آنرا ممکن کرد. همين حقيقت درباره پاراديم جديد فراصنعتي امروز مطرح است.

هر تمدني در تاريخ که موفق به جايگزيني خود به جاي تمدن کهن شده است، از اين طريق بوده که مروجين آن تمدن جديد، نقش سياسي بمبارزه طلبيدن تمدن کهن را عهده دار شده اند. ميتوان سعي کرد همه اشتباهات نيروهاي سياسي گذشته را اجتناب کرد، مثلأ اشتباه دولت گرائي سوسياليست ها، اما نميشود فکر کرد نياز به رهبري سياسي بيهوده است، و آن را در دست نمايندگان تمدن هاي کشاورزي و صنعتي قديم رها کرد، و هنوز انتظار داشت اقتصاد اطلاعاتي فراصنعتي شکل گيرد. پلاتفرم آينده نگر، روش ما براي حل بحران کنوني آمريکا، ايران، و نقاط ديگر جهان است، و نيروهاي سياسي ديگر پلاتفرم آينده نگر رابه پيش نميبرند.

يک نيروي جديد سياسي در آمريکا با ثروت راس پرونRoss Peron نتوانست خلق شود، اما با بينش آينده نگر ها ميتواند آغاز شود. در 20 سال گذشته، من درباره توسعه واپس گراي ايران پس از انقلاب ارتجائي 1357 نوشتم. آنچه آن رويداد نشان داد اين حقيقت بود که ترقي جامعه فراصنعتي اتوماتيک نيست، و عقب گردي حتي به جامعه قرون وسطائي نيز امکان پذير است. بنابراين لزوم وجود يک نيروي سياسي که به روشني با تمدن جديد فراصنعتي سمت گيري کند، در هر نقطه جهان ضروري است، تا که از چنين عقب گردهائي جلوگيري شود، و تمدن جديد قراصنعتي ساخته شود. وجود چنين حزبي به ائتلاف هاي آينده نگرها با نيروهاي ديگر نه تنها لطمه نميزند، بلکه آن اتحاد ها را تقويت هم خواهد کرد.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
15 دي 1382
January 5, 2004



Attachment:
طرح ها و پلاتفرم هاي پيشنهادي براي حزب آينده نگر ايران

متن رساله بزبان انگليسي
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitionsEng.htm


Futurist Party and Political Coalitions
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitionsEng.htm

Persian Version
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions-plus.htm

Preface

If all parties work hard to find allies to achieve their ideals, futurist parties even before being formed, have so many political allies, who support the vision of futurists, in different realms of emerging post-industrial societies. This fortunate reality has caused almost total disregard of futurists to become an independent political party, in the most advanced country of the world, the United States, where the futurists have one of the longest histories of presence.

Futurists in the U.S. have either supported Republicans such as Newt Gingrich to represent our ideals in the U.S. Congress, or had our hopes in Democrats like Al Gore, to represent our perspective in the Whitehouse. And we have put so much efforts in various NGOs, public television or other social and cultural associations, without any independent futurist identity. At best, we have kept our membership of WFS (World Future Society), which is the biggest futurist association in the world. In other words, no Futurist Party has been formed in the U.S., and therefore there are no representatives of such a party, to work for a futurist platform in the U.S. Congress, or in other elected offices of the United States, when the postindustrial developments in centers like Silicon Valley of California are debilitating.

This is not only true about the U.S. I have detailed the same issue with regards to Iran in my paper entitled "Why Futurist Party for Iran". The Iranian Futurists have done just like the futurists in the U.S., working inside alliances within the Iran National Front (Jebhe Melli), within the newly forming unions for a secular republic in Iran, and also in many NGOs, but hardly having any independent political presence as futurists. Unfortunately these coalitions, although useful endeavors, cannot fully address the needs of post-industrial development, whether in the U.S., in Iran, or in any other part of the world.


United Front vs a Political Party

A united front, whether that of traditional Jebhe Melli or the newly formed unions for a secular republic in Iran, may achieve a secular republic by ending the Islamic Republic, and may even prevent the return of monarchy and stop formation of another despotic and religious republic. Nonetheless would such united fronts, by themselves, be able to ensure the building of a post-industrial 21st Century society in Iran, without the active presence of a Futurist Party in these coalitions, whether during the change of IRI (Islamic Republic of Iran) or afterwards? Certainly not! In Iran, for decades, the political leadership of the country has been pushing it backwards to the Medieval world, and a new political leadership, focused on a post-industrial plan, will have to fundamentally change course, to form the Futurist Iran.

A detailed plan, such as the Iranian Futurist Party Platform that I proposed in 2001, is needed to drive a program for 21c postindustrial development. It is interesting that since I wrote the proposed platform, a number of people have commented on this document, when discussing postindustrial visions for political parties of our times, without even knowing me. They have not even been aware that my vision for such a party, does *not* mean building the postindustrial society in Iran, with the current Islamic theocracy, and in my view, the first step is to remove this regime and to replace it with a secular republic. Nonetheless their discussions of the platform are very interesting appraisals of the central theme of the document, which is about the possibility of a third world country like Iran, to take off for a postindustrial alternative.

The differentiation of united front alliances and futurist party is true for the United States too, although the forces are different, and the issues of alliances are not necessarily the same as those for a country like Iran. Nonetheless, in the U.S. too, political coalitions by themselves cannot properly address the needs of postindustrial development.

Early developments of the technology centers, such as the Silicon Valley of California, occurred without the futurists being an independent political force, thanks to the absence of any substantial resistance from pre-industrial enterprises. But the mounting of crisis of industrial society translated to the attempts of political representatives of old industries, to use government subsidies, to keep their moribund industries alive, rather than to reinforce new-sprung postindustrial centers. And thus as time has passed, it is becoming more and more apparent, that any alliances with Republicans or Democrats, without the active presence of a futurist political party, cannot effectively drive the high tech postindustrial production, because the old parties favor saving the old agricultural and industrial enterprises.

Of course, after forming futurist parties, the futurists will still continue to have alliances with parts of the Republican and Democratic Parties (or the Green Party and others), but their independent presence will make the impact of futurists different from the days of chasing Newt Gingrich or Al Gore, inside the Republican or Democratic Parties, as the only way to drive the postindustrial development in the U.S. and the rest of the world.


History of Modern Futurism and Politics

Modern Futurists in the last 50 years were proven right in their analysis of the world, because as early as Ossip K. Flechtheim in Germany, and Bertrand De Jouvenel in France, in the years after WWII, founders of futurism predicted formation of a new civilization beyond capitalism and socialism, a civilization which years later, Daniel Bell, called the post-industrial society. In reality the post-industrial information society was a right prediction. From a political analysis of the modern world, both Flechtheim and De Jouvenel reached the conclusion that one needs to go beyond capitalism and socialism, to take humanity to the next step beyond the industrial society, as they saw both liberalism and socialism no longer to be viable solutions for our future.

Although they did not know the basic economic characteristics of this new society that was being formed, their approach was not like Tito and some other third world leaders in late 40's and early 50's, who tried to have a middle road between socialism and capitalism, as a political alternative in the post-WWII era. Modern futurists knew that one had to go fundamentally beyond the whole industrial society, in both its socialist and capitalist forms, to address the dilemmas of our times.

In other words, moderating or mixing up solutions that had worked for the industrial society, was not going to be the answer for the upcoming civilization, and they looked at a fundamental break with the past, in all areas of life, and not just politics. Nonetheless early futurists never neglected politics, and were very political, especially after their own recent experience of dealing with Nazi fascism in Europe, they had learned about the resistance and return of old political forces. Nazism was some kind of returning to the past, as an alternative to the crisis of industrialism in late 20's and early 30's.

Next major futurist who finally defined the fundamental characteristics of the post-industrial society was Daniel Bell. Daniel Bell's book "The Coming of Post-Industrial Society" is a classic of futurist thought, and I do not think any other book has impacted the modern social thinking as Daniel Bell's legendary book of 1973. He defined knowledge-based post-industrial economy in contrast to the labor-based economy of industrial production, and later in the foreword to the same book in 1999, he fully elaborated his definition of codified knowledge.

Daniel Bell's paper on The Break Down of Time, Space, and Society clarifies how the service industry of a post-industrial society is different from a service sector in a backward economy, the main differentiation being the codified knowledge. What Daniel Bell called codified knowledge, can be easily seen today, defining the basic barrier to entry for complex ASIC designs in modern semiconductor production, where the codified knowledge is inherent in the design, and such designs distinguish a real post-industrial economy from service-oriented old economies and I have discussed their valuations elsewhere.

Among the three main kinds of Modern Futurism, i.e. analytic, visionary, and participatory; futurist organizations of the last few decades, mainly focused on analytic futurism, with excellent contributions in forecasting and trends analysis, and related methods, such as Delphi or context analysis, to define what *may* happen, and the achievements of analytic futurism in the last 50 years are enormous and it is taught in most universities today.

As far as visionaries, we are also in a better position in comparison to the past, and today there are great visionaries like Ray Kurzweil, whose contributions equals to a Buckminster Fuller plus an Einstein, tackling the questions of what *can* happen, i.e. visionary futurism, when examining our far-reaching horizons. And even with regards to issues like social justice, futurists have a lot to offer in contrast to both the left and right of old industrial society. Thus even in the area of visionary futurism, we are way ahead of visions of the past.

In the area of participatory futurism, when a futurist asks what *should* happen, the actions of futurists in NGOs, businesses, educational institutions, or mass media, have made important impacts in the world.

Yet in the political arena, participatory futurism has relied on the allies of futurists to represent our platform, and in that arena, we have failed.

True that analytic futurists like John Naisbitt and Tofflers have addressed political trends ,but as far as being involved in participatory futurism, their involvement with business leadership took precedence over creating a new political alternative. None cared to strive for forming a new futurist party in the U.S. or elsewhere.


Platform of Coalitions & Issues of Post-Industrial Development

Many programs proposed by the old parties to solve the issues of post-industrial technologies are old solutions of old industries. For example, Howard Dean, the U.S. Democratic Party candidate today, is trying to solve the unemployment problem of Silicon Valley, by stopping the jobs from going to India and Taiwan, through bringing down the cost of production to the same level as those countries, to encourage high tech companies to hires in the U.S. If this plan even works, by using tax incentives or not, it basically means bringing down the compensation levels and environmental standards of the Silicon Valley to those of India and Taiwan and not vice versa.

This is so much like the way the Democrats tried unsuccessfully for decades, to stop the loss of auto industry jobs in the U.S., from going abroad. These are the type of ways the old smoke stack industries and their representatives, tried to compete with similar industries abroad, when they were not competitive anymore, and their use of tax incentives, trade protectionism, or government subsidies, only prolonged the demise of unviable industries, rather than creating blossoming new production.

In my opinion, Dean has no effective plans for development of nanotechnology or the last mile fiber to the home. In September 2003, I wrote about Dean's platform and the need for a last mile fiber optics project to the home, and someone from his campaign sent me a note, asking me to take back my word, because he claimed Howard Dean had a plan. I read all the references the man had sent me, and saw that the gentleman did not understand what *last mile* means.

Let me note that I think Lieberman and his team have a lot more respect for democracy and human rights than the team around Howard Dean, because when they are challenged for their *platform* and not personally, they try to bully critics like me, instead of trying to learn about the topic, a topic which is very critical to the future of telecom infrastructure, and consequently to the future of post-industrial development, in the U.S. and rest of the world. I responded to him that this is a democracy and he can publish his ideas and I can publish mine. I still do not think he understood what *last mile* means. Here is a good article about last mile fiber optics for anyone interested.

Let me return to my topic of why an independent futurist political force is needed. It is not just because of a single issue like fiber optics to the home. I am sure there are many people who are allies of futurists on this or on any other issue. The problem is that futurists without a futurist party, cannot be an effective force to be reckoned with, to drive the global postindustrial development, and after Newt Gingrich and Al Gore, we will end up supporting Howard Dean, with no major result for the post-industrial development. The problem is not about cooperating with allies, but the issue is the disadvantage of not having an independent futurist political party.

Today, the Silicon Valley is dead and to change the situation cannot be achieved only by the analysts. Political leaders with a clear postindustrial platform are needed to participate in the political process, and not just new faces with the same failed party platforms of the old parties.

I think our biggest shortcoming is that after 50 years, the futurists still do not have a political party in the U.S., in Iran, or in any other country. Then why are we surprised when the old industries like auto, airlines, and oil are promoted by the government, and even subsidized, while the Information Society is taking the back seat, and the postindustrial technologies are bleeding and suffering in the U.S. and elsewhere.


Conclusion

The early founders of Futurism were very political, but as time passed, futurists focused more on economic, cultural and social issues and lost sight of political arena. It was understandable why futurists made that decision. As long as futurism had not matured, getting focused on politics could have distracted the futurists from developing our own thoughts in different realms of life, and could have turned futurists into an extension of plans and platforms of other forces, that were already well-established in all disciplines. But the situation is different now, and after 50 years, the futurists have developed in all areas of inquiry.

Futurists and high tech technologists of the last five decades, were more like the early enthusiasts of industrial society in 18th Century Europe, who thought the superiority of the new industrial paradigm, would automatically translate to replacing the old agricultural society, which would usher in the new industrial world of their time. It was true that from an unbiased view they had a superior plan to the old feudal system, but that is different from actual winning in the economic, social and political arenas.

There were a few major setbacks particularly in the heart of industrial society in England, to realize that agricultural society was not going to lose its grip on the leadership of the country, and throw in the towel, and would try hard to use the resources of the state, to prolong its life, through subsidies. And the proponents of the new society had to fight a major political battles with the old, to be able to drive industrialization, and to make the industrial paradigm victorious, and the success was not given to them on a silver platter and required a real political struggle. The same is true for the new postindustrial paradigm today.

Any civilization that has succeeded to replace an older one, has done it by the advocates of the new civilization, taking on a political role to challenge the older civilization. One can try to avoid all the pitfalls of the past political forces, for example the error of statism of the socialists, but one cannot think of the need for political leadership to be frivolous, and leave it to representatives of old agricultural and industrial civilizations, and still expect things to work out for the post-industrial information economy. Futurist platform is our way of solving the current crisis in the U.S., Iran, and other parts of the world , and other political forces will not implement our platform.

A new political force in the U.S. could not be started by all the wealth of Ross Peron, but it can be started with the vision of the futurists. In the last 20 years, I have written about the retrogressive development of Iran, following the reactionary 1979 Iranian Revolution. What that event has illustrated, is that the progress of postindustrial society is not automatic, and a reversal even to a Medieval society is possible in this day and age. Therefore the need for a political force that clearly sides with the post-industrial new civilization, anywhere in the world, is a must, to avoid such reversals, and to build a new post-industrial civilization. Existence of such parties not only will not undermine the coalitions of the futurists with the other political forces, it will even strengthen such alliances.


Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
January 5, 2004



Attachment:
Proposed Platform of Iranian Futurist Party:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegarEng.htm

FUTURIST IRAN BOOK: Futurism vs Terrorism (online book)
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm


RELATED ARTICLEShttp://www.ghandchi.com/index-Page10.htmlhttp://www.ghandchi.com/index-Page11.html

چرا حزب آينده نگر براي ايران

چرا حزب آينده نگر براي ايران
من کيستم، چرا اينجايم، و به کجا ميروم؟

سام قندچی

من بيش از بيست سال است که درباره نياز به ايجاد يک آلترناتيو آينده نگر براي رهبري ايران به سوي قرن 21 نوشته ام و دو سال پيش مقدمه و پلاتفرم متن پيشنهادي براي حزت آينده نگر را تدوين نمودم. متأسفانه هنوز اکثريت روشنفکران مستقل ايران به چپ متمايل بوده و نشريات وابسته به چپ نظير ايران امروز نظرات من را سانسور کرده و منتشر نميکردند، با اينکه بسياري از نوشته هاي من در نشريات معتبر بين المللي منتشر ميشدند، و حتي کتاب اخير من تحت عنوان "ايران آينده نگر" توسط "جامعه جهان آينده"، که بزرگترين و معتبرترين تشکيلات آينده نگر در جهان است، مرور و توصيه Review شده است، ولي مطبوعات ايرانی، جتي آنها که به انگليسي منتشر ميشوند، درباره آن سکوت کردند.

غلط بودن شايعات برخي محافل چپ درباره عدم توجه آينده نگري به موضوع عدالت اجتماعي بيش از پيش آشکار شده است. نشريات چپ به اين بسنده کردند که شايع کنند اين نطريات با عدالت اجتماعي در تناقض است، در صورتيکه نظريات پان سوسياليستي اتحاد چپ است که ضد عدالت اجتماعي است. من نشان دادم که اين سوسياليسم است که از حل معضل عدالت اجتماعي در دنياي نو عاجز است، و مفصلأ در نوشته عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري موصوع را از نقطه نظر آينده نگر طرح کردم.

ودر مقالات ديگر درباره مارکسيسم و مالکيت دولتي واپسگرائي چپ را بحث کردم، و نشان دادم که چرا اينان سالهاست به مبلغين اصلاح طلبي ارتجاعي تبديل شده اند و نظير همتايان اصلاح طلب خود در رژيم جمهوري اسلامي، فکر ميکنند سانسور، تهي بودن نظرات آنها را ميپوشاند. اگر اينان حرفي براي گفتن داشتند، در 20 سال گدشته، بجاي سانسور، پاسخي به نطرات آينده نگر ميدادند. همانطور که نوشتم اينان نميتوانند ادعا کنند که اين نظرات بي اهميت است چرا که در معتبرترين نشريات بين المللي منتشر شده اند، البته نه در Monthly Review مورد علاقه چپگرايان، که ديگر نظير مجله مکتب اسلام کمونيستها ست، و آنقدر تهي است که هيج متفکر جدي در سطع بين المللي وقت خود را با آن تلف نميکند، و متأسفانه بين روشنفکران واپسگراي ما بيشتر خواننده دارد تا در ميان روشنفکران آمريکا، با اينکه در آمريکا منتشر ميشود.

به موضوع نياز حزب آينده نگر برگردم، اساسأ تا يک سال پيش توجهي به نطريات آينده نگري در ميان اپوزيسيون ايران نميشد، وليکن با شکست هاي متعدد چپ در ايجاد رهبري سياسي براي هدايت ايران بسوي قرن بيست و يکم، امروزه بسياري از روشنفکران علاقمند شده اند که به پيشنهاد من براي ايجاد يک حزب آينده نگر، و انجام اين مهم توجه کنند، و اين امر مايه خوشحالي است، چرا که در تجربه مشابه آمريکا در زمان جفرسون، وقتيکه روشنفکران عصر وي قانع شدند که حزبي با پلاتفرم ترقي خواهانه آن عصر براي پيشبرد جامعه بسوي دنياي نو لازم است، حزب دموکرات ايجاد شد، و براي بيش از يک قرن نقش تعيين کننده در ايجاد جامعه نو در آمريکا ايفا نمود.

حتي اگر قدرت سياسي توسط اپوزيسيون ايران گرفته شده بود، باز هم نياز به ايجاد چنين حزبي براي رهبري جامعه بسوي جامعه فراصنعتي لازم است، و در واقع در مثال تاريخي بالا، حزب دموکرات پس از پيروزي انقلاب ساخته شد. به عبارت ديگر اين مهم نه تنها براي پايان دادن به تئوکراسي ايران لازم است، بلکه مهم تر از آن براي شکل دادن دموکراسي ترقي خواهانه ايران آينده حائز اهميت است.

اگر امروز براي کشور هائي نظير آمريکا پيشبرد نظريات آينده نگرانه براي هدايت جامعه بسوي ساختار فراصنعتي، ممکن است از طريق ايجاد فراکسيون آينده نگر در درون دو حزب اصلي دموکرات و جمهوريخواه معني داشته باشد، براي ايران که اساسأ حزبي ندارد، کوشش براي ايجاد حزب آينده نگر بهترين راه براي رهبري جامعه بسوي ساختار فراصنعتي است.

در واقع نه تنها براي ساختمان ايران در رژيم آينده، بلکه حتي براي تغيير *واقعي* رژيم، نياز به تشکيل حزت آينده ه نگر است. دوست مرحوم من جک لي Jack Li تعمق انديشمندانه Meditation را جستجو براي پاسخ سوأل "من کيستم، چرا اينجايم، و به کجا ميروم؟" تعريف کرده بود. بنظر من اين سوألي بوده که همه روشنفکران ايران در 24 سال گذشته از خود کرده اند.

از خود پرسيده اند که فارس اند، ترک اند، کرد اند، بلوچ اند، يا عرب اند، آمريکائي اند، يا ايراني اند. از خود پرسيده اند چرا در ترکيه اند، يا در دوبي، يا در آمريکا، و هر روز از خود پرسيده اند که فردايشان چيست. البته منظور دوست من از پاسخ به اين سوأل، آنجه نيست که من نوشتم، هر چند نميگويد منظورش چيست، و نقل ميکند که تعمق انديشمندانه جستجوي شخصي است، واينکه هيچ کس براي ديگري نميتواند پاسخ دهد. ولي آيا اين سوأل "من کيستم، چرا اينجايم، و به کجا ميروم؟" حقانيت خود را به ايرانيان بعد از تجربه 1979 دو چندان ثابت نکرده است؟


***
تفاوت اساسي جنبش دموکراسي خواهي بلوک شرق و ايران

اکثر ايرانيان تصور ميکنند که نظير شوروي و بلوک شرق، تغيير رژيم در ايران نيز نيازمند يک حزب با قدرت اپوزيسيون نيست. برخي هم ميگويند که رژيم شوروي مانند جمهوري اسلامي قصي القلب نبوده و نتيجه ميگيرند که در ايران نياز به مبارزه مسلحانه است. بنظر من هر دو گروه يک فاکتور مهم در باره تغيير رژيم در شوروي و بلوک شرق را ناديده ميگيرند که در زير توضيح ميدهم.

تغيير در کشورهاي بلوک شوروي اساسأ توسط فراکسيون هاي درون احزاب کمونيست نظير گور باچف و يلتسين انجام شد و حتي تا امروز کساني نظيدر پوتين از مقامات بالاي حزب کمونيست سابق شوروي هستند، و استثنائاتي نظير تجربه چکسلواکي هم نتيجه رابطه نزديک اپوزيسيون درون سيستم (دوبچک) با اپوزيسيون بيرون سيستم (واکلاو هاول) بود.

مخالفين درون حزب کمونيست خواهان حفظ سيستم کمونيستي نبودند و علنأ سالها قبل از سقوط شوروي، در سفر هاي خود به انگليس و آمريکا، از آرزوي خود براي مدل آمريکا و اروپاي غربي، براي آينده روسيه و اروپاي شرقي سخن ميگفتند. کدام اصلاح طلب حکومتي ايران اينچنين سخن گفته که اينچنين بسياري روشنفکران چپ گراي ما شيفته آنان شده اند.

در نتيجه سوأل درباره ايران اين است که آيا حالتي نظير چکسلواکي است و اگر پاسخ ما نه باشد، آيا به تصور ما تغيير رژيم، نظير شوروي، از طريق فراکسيوني درون رژيم خواهد بود؟ اگر هردو را ممکن ندانيم، ديگر مسأله ربطي به قساوت رژيم ندارد. حتي اگر رژيم انقدر ستمگر نبود نيز براي گرفنن قدرت توسط اپوزيسيون خارج از سيستم، مدل شوروي کار نخواهد کرد. به عبارت ديگر اگر ما معتقديم که رفرميستهاي درون جمهوري اسلامي، خواهان حفظ جمهوري اسلامي هستند، اميد به آنها براي تغيير واقعي رژيم خيال باطل است.

آنچه گفتم به اين معني نيست که حالا بايستي اپوزيسيون مبارزه مسلحانه کند. حتي اگر تمام تغيير رژيم از طريق سياسي انجام شود، باز هم اپوزيسيون خارج رژيم براي رهبري تغيير رژيم نياز به تشکيلات قوي سياسي دارد. در انقلاب 1979، خميني تا لحظات آخر از مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه استفاده نکرد و ليکن از مدت ها قبل تشکيلات تنومند سنتي روحانيت با وي در مبارزه سياسي سمت گيري کرده بود، تشکيلاتي موازي رژيم و به همانقدر قدرتمند؟ حالا تشکيلات اپوزيسيون ايران کجاست؟ البته اپوزيسيون قوي تر از آنزمان است، اما تشکيلات اين اپوزيسيون کجا است؟

اکثر اپوزيسيون پس از تجربه خاتمي ميگويند که رفرميستهاي رژيم اميد آنها نيستند و اين امر مايه مسرت است. همچنين ميگويند که خواهان مبارزه مسلحانه نيستند و خواهان نافرماني مدني هستند و آنهم عالي. اما آيا آنها تشکيلات واقعي سياسي که داخل و خارج ايران فعاليت کند دارند؟ تشکيلات هاي واقعي سياسي خارج رژيم که طي تاريخ قدرت را گرفته اند، کادر ها و رهبران حرفه اي تمام وقت داشته اند، و نه فقط سمپات. البته سمپات هاي حزب، مهمترين تکيه گاه احزاب هستند و ليکن وظيفه رهبري يک حزب واقعي، رهبري کردن حزب است ، و نه دکتر يا مهندس و يا استاد دانشگاه بودن. نه تنها من ارزش آنهائي که تمام وقت، دکتر، مهندس، و يا استاد دانشگاه هستند را پائين نمياورم، بلکه آنها را براي پشتيباني از جنبش دموکراسي خواهي ايران ميستايم، وليکن حزبي که مدعي گرفتن قدرت است، نميتواند با پشتيبانان رهبري شود.

امروزه تنها حزبي که کادرها و رهبرانش تمام وقت در سياست ايران درگيرند، حزب مشارکت است، که رهبرانش نمايندگان مجلس و مسولين دولتي رژيم هستند. اگر اپوزيسيون سکولار، خاتمي و رفرميستهاي رژيم را نميخواهد، و خواهان آلترناتيو خارج رژيم است، فقط با ناسزا گوئي به خاتمي نميتواند به اين نتيحه برسد. بنظر من آلترناتيو ايجاد حزب آينده نگر است (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm)، و نياز به کادرها و رهبراني است که حاضر باشند تمام وقت کار کنند، و نياز به امکانات مالي است که بتوان آنها را تأمين کرد.

برخي از مدل جبهه ملي براي اين امر سخن ميگويند. بنظر من آن مدل هيچگاه براي کسب قدرت در ايران موفق نبوده است، هرچند بسياري از صادق ترين فرزندان ايران، نظير قهرمان ملي ما دکتر مصدق در آن تشکيلات بودند. دکتر مصدق شخصأ ثروتمند بود، و ميتوانست نمام وقت فعاليت کند، بدون آنکه تشکيلات به او حقوق بدهد. بقيه آنقدر موثر نبودند، چرا که شغل اصلي شان دکتر، مهندس، وکيل، و غيره بود، و نه کادر حزبي. البته موضوعات پلاتفرم هم مسأله بودند که موضوع اين بحث نيست.

پس از سقوط کمونيسم، بسياري از روشنفکران ايران، از مفاهيم حزب حرفه اي دوري ميجويند، و تصور ميکنند ديکتاتوري کشورهاي کمونيستي به خاطر پروفشناليسم حزب لنيني بوده است. واقعيت اين است که در کشورهاي غير کمونيستي نيز، سياستمداران تمام وقت کار حزبي ميکنند، بويژه اگر در برابر خود وظيفه *کسب* قدرت سياسی از رژيم ديگري را گذاشته باشند. مسأله استبداد کمونيسم در سيستم ايدئولوژيک آن نهفته است و ربطي به اين نداشته که لنين عضو حرفه اي حزب بوده يا نه. من درباره دولت گرائي و دلائل استبداد ايدئولوژي مارکسيسم (http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm) در جاي ديگر نوشته ام ونيازي به تکرار نيست.

اگر اپوزيسيون ميخواهد تا ابد اپوزيسيون بماند و بدنبال کسب قدرت نيست، نه به پول و نه به کادر هاي خرفه اي نيازي دارد، و ميتواند همه ساله بمناسبت روزهاي تاريخي تجمع کند، و به افتخارات گذشته ارج نهد، آنچه ملت هاي قديمي فنا شده انجام ميدهند، و همه چيز را ميتوانند پاک و خالص انجام دهند و از ناخاصي هاي عملي پيشبرد يک حزب واقعي بپرهيزند، و در حفظ آثار باستاني گذشته گان کوشا باشند. در غير اينصورت، حزب واقعي، رهبر و کادر و جمع آوري پول ميخواهد، اگر بخواهد کار جدي کند، و منظورم از کار جدي، فعاليت سياسي است و نه نظامي.

خلاصه آنکه حزب آينده نگر نه تنها پس از سقوط رژيم، بلکه براي تغيير رژيم لازم است!


***
انتظار غلط از جنبش دانشجوئي

قبل از بحث بيشتر درباره حزب آينده نگر لازم است به يک موضوع مهم اشاره کنم و آن موضوع انتظار غلط از جنبش دموکراسي خواهي دانشجوئي است. در کتاب ايران آينده نگر به تفصيل توضيح داده ام که همانگونه که انقلاب ارتجاعي 1979 سر آغاز تروريسم اسلام گرا بود، پايان تئوکراسي جمهوري اسلامي ميتواند سرآغاز بزرگترين تحول فراصنعتي در خاورميانه و نقاط ديگر جهان باشد. آيا هدايت چنين تحول تاريخي در توان جنبش دانشجوئي است؟ دريک سال گذشته اعتصابات پر قدرت دانشجوئي در آبان81، آذر81، و خرداد82 تا سالگرد 18 تير ادامه داشت، و سوألي که اين تظاهرات در فکر هر ايراني مطرح کرد اين بود که آيا جنبش دانشجوئي قادر است که رژيم را در ايران عوض کند؟

اين انتظار غلطي است که بخواهيم جنبش دانشجوئي و رهبري آن نقش حزب آينده نگر يا هر حزب ديگري را بازي کند. بنابر ماهييت خود، تشکيلات دانشجوئي تشکيلات سياسي حرفه اي نيست. جنبش دانشجويان دانشگاه ها بخش اصلي جنبش دموکراسي خواهي براي تغيير رژيم نيست و خود بخشي از جنبش جوانان ايران است. در سالهاي 1320-1332 جنبش *جوانان* قوي بود .و در سال هاي پس از اعتصابات اتوبوسراني در 1348 جنیش *دانشجوئي* برجسته بود. امروز کل جنبش جوانان و دانشجويان ايران از هر زمان ديگري در صد سال گذشته قوي تراست.

معهذا داشتن انتظارغير واقعي از اين جنبش غلط است و ميتواند باعث يأس شرکت کنندگان اين جنتش و ديگران شود. من اميدوارم آنچه در زير مينويسم را کسي غير شفيقانه تلقي نکند. من بيشترين احترام را براي جنبش دانشجوئي ايران قائل هستم، ولي تصور نقشي که اين جنبش قادر به ايفاي آن نيست، هم به اين جنبش و هم به بقيه جنبش .دموکراسي خواهي لطمه خواهد زد.

بنظر من رهبران جنبش دانشجوئي نطير آقاي طبرزدي انسان هاي متعهدي هستند که زندگي خود را براي آرمان دموکراسي در خطر فراوان قرار داده اند، وليکن نوع تجربه و دانش سياسي لازم براي رهبري يک حزب سياسي با جنبش دانشجوئي متفاوت است، و قرار دادن افراد در جايگاه غير واقعي به انسان هاي شريفي که هدفشان خدمت به آرمانهاي انساني است ضرر ميزند، ،و باعث نااميدي هم ايشان و هم کساني ميشود که انتظار دارند اين انسان هاي شريف تغيير رژيم را رهبري کنند. نتيجتأ هم ايشان و هم پيروانشان به تمناي شخصي براي اتحاد متوسل ميشوند، و پس از شکست در عمل، مقصر کردن يکيگر آغاز ميشود، بجاي انکه بحث ها بر روي پلاتفرم و نيازهاي مالي و تشکيلاتي ساختمان حزب متمرکز شوند، که به شکل آماتوري قابل حل نيستند.

يک جنبش و تشکيلات دانشجوئي نيرومند ميتواند به پيروزي رفرميست هاي رژيم جمهوري اسلامي و *يا* به پيروزي تغيير رژيم بيانجامد، بسته به آنکه احزاب سياسي رفرميست هاي رژيم آن را رهبري کنند و يا احزاب اپوزيسيون خارج از رژيم.

جنبش دانشجوئي از بسياري مسائل پلاتفرم سياسي بدرستي اجتناب ميکند، مسائلي که براي يک پلاتفرم حزب آينده نگر حياتي هستند. بسياري از جزئيات پلاتفرم براي اتحاد جنبش دانشجوئي در زمانهاي مختلف لازم نيسنتد، و بستگي به وضعيت معين جنبش دانشجوئي در هرزمان دارند.

ولي همين موضوعات برنامه اي براي يک حزب واقعي مدرن که از رفرميست هاي ارتجاعي فاصله ميگيرد غير قابل اجتناب است. و احزاب سياسي و تشکيلات هاي دانشجوئي دو نوع مختلف تشکيلات هستند و تفاوت در نامي نيست که به آنها داده شود، و اساسأ اولي دومي را هدايت ميکند. از سوي ديگر اگر احزاب سياسي وطيفه خود را به تشکيلات هاي دانشجوئي منتقل کنند، آنها را به شکست بيهوده کشيده ودر معرض نا اميدي قرار ميدهند و برنده چنين اشتباهي جريانات رفرميست رژيم خواهند بود که تشکيلات دارند و از اين جانبازي ها سود ميحويند.

اگر آلتر ناتيو ديگري ميخواهيم ميبايست حزب آينده نگري بسازيم که کادرها و رهبران آن 90% وقت خود را در شغل شخصي و 10% را در کار حزب نباشند. اجازه بدهيد تکرار کنم که چنين نسبتي براي حاميان حزب هيج اشکالي ندارد و منظور من رهبري و.کادر هاي حزب است که لازم است تمام وقت در حزب کار کنند.

همانگونه که در جاي ديگر نوشتم، اگر ما ايرانيان ميخواهيم رهبران ما مستقل باشند ميبايست براي احزاب خود اعانه جمع آوري کنيم و آن ها که ثروت مند ترند کمک هاي بزرگ تر کنند.


***
آينده نگري و سياست

شايد براي بسياري شيفتگان تکنولوژي هاي جديد تعجب انگيز جلوه کند که اولين صاحب نظران آينده نگر و تئوريسين هاي اقتصاد فراصنعتي افرادي بسيار سياسي بودند. در مقايسه در دو دهه گذشته در آمريکا آنان که پيشقراول تکنولوژي هاي نو بودند اساسأ از سياست فاصله ميگرفتند. بحران سه سال گدشته در سيليکان ولي Silicon Valley و مراکز ديگر تکنولوژي اين گرايش را عوض کرده، و بيشتر و بيشتر آينده نگر ها مي بينند که براي ييشبرد افکار خود جهت ساختمان جامعه فراصنعتي نميتوانند چشم اميد به سياست مداران مدافع جامعه صنعتي و کشاورزي داشته با شند.

در واقع با وجود بيش از 40 سال تشکيلات آينده نگر"جامعه جهان آينده" در آمريکا، حتي فيوچريست ها در حزب دموکرات يا چمهوري خواه فراکسيون خود را ندارند. همانطوز که اشاره کردم در ايران بدليل عدم وجود احزاب موحود، از ابتدا ساختن حزب آينده نگر بيشتر مفهوم دارد، ولي در آمريکا فراکسيون در احزاب موجود امکان پذيرتر بنظر ميرسد.

حتي تافلر که بيشتر به مسا ئل اجتمائي و سياسی توجه داشت، تکيه خود را بر نو سازي اقتصادي شرکت هاي سهامي گذاشت، تا احزاب سياسي. در واقع آينده نگر هاي دو دهه گدشته بسان اولين شيفتگان انقلاب صنعتي بودند که فکر ميکردند رجحان سيستم آنها توليد کهن فئودالي را بدون مقاومت جايگزين خواهد کرد و پس از چند عقب نشيني در انگليس، يعني در قلب اقتصاد صنعتي، در يافتند که جامعه کشاورزي براحتي تسلط خود را بر دولت از دست نخواهد داد. همين امر امروز درباره پاراديم جديد جامعه فرا صنعتي صادق است.

اولين آينده نگرها ي مدرن چه کساني بودند؟ دو نفر از معروف ترين پايه گذاران فيوچريسم مدرن اسيپ فلختايم Ossip K. Flechtheim در آلمان و برتراند دو ژوونل Bertrand De Jouvenel در فرانسه، در سال هاي پس ازجنگ جهاني دوم بودند. آنها هر دو از تحليل سياسي جامعه مدرن به اين نتيجه رسيدند که ميبايست فراسوي سرمايه داري و سوسياليسم رفت ، و آنان نطفه هاي تمدن نوين در حال شکل گيري را مشاهده، و مي ديدند که ليبراليسم و سوسياليسم ديگر توان ارائه راه حل گام بعدي بشريت فراسوي جامعه صنعتي را ندارند.

هرچند آنان خصائص پايه اي اقتصاد جامعه نوين در حال شکل گيري را نمی دانستند، اما برخوردشان مانند تيتو و برخي رهبران جهان سوم سال هاي 40 و 50 نبود که راه وسطي بين سوسياليسم و سرمايه داري را، بمثابه آلترناتيو سياسي سالهاي پس از جنگ جهاني دوم اتخاذ کرده بودند. فلختايم و دو ژوونل ميدانسنتد که نياز، رفتن بنياني فراسوي چامعه صنعتي است، و معتدل کردن سوسياليسم و يا مخلوط کردن سوسياليسم و سرمايه داري راه حل مشکل تمدن نوين در حال تولد نيست، و هر دو بسان فلاسفه عصر روشنگري نظير کانت، به تمام عرصه هاي زندگي و نه فقط سياست توجه داشتند. در عين حال آنان هيجگاه از عرصه سياست غفلت نميکردند، بويژه آنکه تازه از تجربه آلمان هيتلري بيرون آمده بودند، وديده بودند چگونه فاشيسم نازي که بيان بازگشت به گذشته بود، بمثابه آلترناتيو بحران سرمايه داري در سال هاي پايان 1920 و آغاز 1930 قد علم کرد.

آینده نگر بزرگ بعدي دانيل بل است که خصائص اصلي جامعه فراصنعتي را مشخص کرد. کتاب فرا رسيدن جامعه فراصنعتي "The Coming of Post-Industrial Society" دانيل بل کلاسيک انديشه آينده نگري است، و من تصور نميکنم هيچ کتابي به انداره اين کتاب تاريخِي 1973 دانيل بل، بر فکر اجتماعي مدرن اثر گداشته باشد. وي اقتصاد فراصنعتي با میناي دانش را، در برابر اقتصاد صنعتي با مبناي کار تعريف کرد، .و بعدها در مقدمه 1999 همان کتاب توضيح کاملي از دانش رمزي شده codified knowledge ارائه داد، آنچه امروز به آساني در ASIC هاي بغرنچ در توليد سمي کانداکتور قابل رويت است، و اينکه چگونه طرح هاي اينچنين، اقتصاد واقعي فرا صنعتي را از يک اقتصادبا سکتور سرويس عقب مانده جدا ميکند. در واقع مقاله جديد دانيل بل The Break Down of Time, Space, and Society سکتور سروِيس در جامعه قراصنعتي را از سکتور سرويس در اقتصاد عقب مانده تفکيک ميکند. ااما آنچه اختلاف تعييين کننده است همان دانش رمزي شده codified knowledge است.

باز گردم یه مبحت سياست. دانيل بل نيز نظير فلختايم و دو ژوونل بسيار سياسي بود. نطرياتش در نوشته هاي اوليه اش بر روي نقد از مارکسيسم متمرکز است که خود موضوع اصلي بحث هاي سياسي سال هاي 1950 و 1960 بود. معهذا با گذشت زمان فيوچريست ها کمتر و کمتر به سياست توجه کردند. چامعه جهان آينده World Future Society-WFS که تشکيلات اصلي فيوچريستي در جهان است حدود 40 سال پيش تأسيس شد و مرکز توجه آن بر روي موصوعات اجتماعي بود و هر چند موئسسين آن با پرزيدنت هاي آمريکا، چه دموکرات و چه جمهوريخواه ملاقات ميکردند، از منازعات سياسي خود را دور نگه ميداشنتد.

تشکيلات هاي ديکر آينده نگر نظير انستيتو علوم نوئتيک Institute of Noetic Sciences-ION که بوسيله ويليس هارمن Willis Harman تأسيس شد، بيشتر و بيشتر تأکيد خود را بر عرصه هاي معنوي زندگي گذاشت، و هارمن در اخرين سالهاي عمر سعي ميکرد فکر نو را به عرصه کسب وکار وارد کند.

ازآينده نگرهاي آناليتيک جان نيزبيت John Naisbitt و تافلر ها Tofflers گرايش هاي سياسي را دنبال ميکردند ولي توجه اصلي شان رهبري بارزگاني جامعه بود و نه ايجاد آلترناتيو جديد سياسي. هيچکدام یراي ايچاد حزب آينده نگر در آمريکا کوششي نکردند.

من در کتاب "ايران آينده نگر" نوشتم آنچه که آينده نگرهاي آمريکا از تجربه ايران ميتوانند بياموزند اين است که يک نيروي ارتچاعي قرون وسطائي توانست رهبري قدرت سياسي يک کشور را در قرن 21 بدست گرفته و براي 24 سال جامعه را به عقب ببرد.

در نتيجه فقط داشتن تکنولوژي و مدل اقتصادي و اجتماعي بهتر، تضمين موفقيت نيست، مگر آنکه نيروهاي چديد قدرت را بدست بگيرند، يا اقلأ بخش مهمي از قدرت باشند، و گرنه ميتواند بسياري دست آوردهاي دو دهه اخير از بين برود، آنگونه که در سيليکان ولي آمريکا در سه سال گذشته اتفاق افتاده است.

سياست مداران اقتصاد کهن براي اقتصاد کهن ميکوشند، همانگونه که سياست مداران جامعه کشاورزي سالهاي 1800 هنوز ميکوشيدتد توليد فئودالي را سوبسيت بدهند to subsidize و نه آن که صنايع نوپاي آنزمان را ثقويت کنند.

منازعات سياسي کنوني درباره آينده تعيين ميکند که آيا اقتصاد جديد راه به جلو مييابد و يا مانند آمريکا در 3 سال گدشته و ايران در 24 سال گذشته اقتصاد و زندگي ماقبل صنعتي و صنعتي جلوي پيشروي تمدن نوين را سد ميکنند. سياست و رهبري سياسي ديگر نميتوانند از طرف فيوچريست ها ناديده گرفته شوند و اميدوار باشند که جامعه قزاصنعتي بخودي خود پيروز شود. شايد ايجاد حزب آينده نگر ايران راهگشاي اين مهم در ديگر نقاط جهان شود.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
3 مهر 1382
Sept 25, 2003

مقالات مرتبط
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html

Futurist Party is Iran's Option
http://www.ghandchi.com/247-FuturistPartyOption.htm

لطفاً براي پلاتفرم پيشنهادي به فارسي روي لينک زير کليک کنيد
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

I have been arguing for a futurist option for Iran's progress into the 21st Century for over 20 years and two years ago I wrote the Iranian Futuirst Party Platform, which was a proposal for the program of such a party. Since then I have written extensively as to why I think even if power was taken by the Iranian opposition, still such a party would be needed to ensure the progress of Iran towards a post-industrial society, after the regime change . At the end of this article, I will discuss some of the practical real issues that have blocked such a development. But let me first discuss the misconceptions about the models of how the regime change will happen and the wrong expectations of the Pro-Democracy Students' Movement.

I have detailed my views about Iran and the futurist party about two months ago, in my book Futurist Iran, where I noted the best way to end Islamist terrorism in Iran and beyond, is by forming a futurist Iranian leadership. In fact, if Jefferson saw the need to form a new party to build the ideals of the American Revolution, even after the Revolution had succeeded, the same could have been true for Iran, even if the regime had already been changed.

Last year's powerful student protests of Aban, Azar, and Khordad, till the July 9th anniversary of 1999 Iranian student protests, have put a question mark into every Iranian's mind as to whether the Students' Movement can really change the regime in Iran, and thus whether the need for formation of an alternative party is something that would be felt after the fall of Islamic Republic of Iran (IRI), or is needed now to make the regime change?

Most Iranians have been looking at the events of the former Soviet Union and Eastern Block and think the regime change in those countries was not based on a strong opposition party, and believe the developments in Iran may happen the same way. Some others mention that Soviet leadership was not as ruthless as IRI and they conclude that armed opposition is needed. I think both groups are not seeing a more important factor about the regime change in the Soviet Block which I explain below.

The change in the Soviet Block basically was led by factions inside the Communist Parties in those countries and the leaders like Gorbachev, Yeltsin, and even to this day Putin and others, were top brass of the former Soviet Communist Party. And the exceptions like Czech experience were based on a very close relation of the Communist reformers like Dubcek with opposition outside the system such as Vacalv Havel.

So the question for Iran is whether we think there is such a close relation like the Czech experience and if our answer is no, then whether the change and its leadership would be by some faction of IRI like the Soviet Union? And if we think neither one and that the change will have to be done by an opposition outside IRI, then the main factor is not about how ruthless IRI is. Even if it is not ruthless, still to win power by an opposition outside the regime, the model of Soviet change will not work, if we believe the IRI reformists are for keeping the IRI and not for changing the regime.

Now the above does not mean the opposition will have to do armed struggle. Even the whole change is by political means, the opposition outside the regime will still need a powerful organization if it is going to lead the change. In the 1979 revolution, Khomeini till the last days, basically did not do any armed struggle against the Shah's regime, but he had the powerful Islamic traditional organization siding with him, an organization which was outside of the regime and almost parallel with it in its power. Now where is the organization of the Iranian opposition today?

The monarchists and most republicans say they want to have nothing to do with the IRI reformists and that is great. They also say they do not want armed conflict and would like to use civil disobedience which is also great. But do they have a real organization politically active inside and outside Iran?

Real political organizations outside regimes, that have won power in history, have had professional leaders and cadres, dedicated to the task, and not just being part time sympathizers of a movement. Anywhere that the opposition *outside* the regime has won power politically or militarily, the opposition has had an organization of full time leadership and cadres that have been dedicated to the work of the party and not just doing it on the side.

Of course helping the cause on the side is fine for party sympathizers, but not for party leadership and cadres in a real party. A real party leader's job is the leadership of the party and not being a doctor or engineer or professor. Not only I do not belittle those who are a fulltime doctor, engineer, university professor, teacher, or worker, I actually applaud them for supporting Iran's Pro-Democracy movement, in any capacity they do, but a party claiming to fight to win power cannot be lead by sympathizers.

Today, the only party where its leaders are really full time involved in Iranian politics is Jebhe Mosharekat in Iran, where its leaders are IRI parliamentarians or are other functionaries of IRI. If the secular opposition does not like Khatami and the IRI reformists, and wants to have a real alternative outside of IRI, it cannot be achieved by giving insults to Khatami. The work is to put together the organization of full time politicians of the secular opposition outside IRI. I think such an organization would be a futurist party and it needs people who are ready to work in such a party full time, and also it needs financial means to support qualified leaders and cadres.

In conclusion, let me make a note about the Students' Movement. It is wrong to expect from the Students' Movement and its leadership to act as a futurist party or any party for that matter. By its nature, the students' organization is not a professional political organization and the movement of university students is not the main part of Iran's Pro-Democracy movement to change the regime and is part of the youth movement of Iran which is stronger than it has ever been in the last 100 years.

Nonetheless, setting too high of an expectation for such a movement will cause disappointment both for this movement and for others. I hope nobody to take it as being harsh when I write this note. I have the highest regard for Iranian students' movement but thinking of a role which it cannot play, is hurting it as well as hurting the rest of Iran's Pro-Democracy movement.

I think students' leaders like Mr.Tabarzadi are dedicated people risking their life for the Iranian movement, but the kind of political experience and knowledge needed for a party leadership is different from the students' movement, and setting wrong expectations even hurts these real dedicated people, and causes disappointment among the ones expecting them to lead the regime change, and they both end up making it a personal plea for unity, when in practice it fails over and over again, in the absence of discussing platforms and financial and organizational needs to build a real party, and it cannot be skipped by glossing over these realities and just hoping that all can be magically accomplished.

A powerful Students' Movement and its organization can help the success of IRI reformist faction *or* can help a regime change in Iran, depending on whether the political parties of the IRI reformists lead the movement, or the political parties of the opposition outside the regime lead the people.

Students' movement avoids a lot of platform issues that are critical for a real political party, which I have detailed in the platform of the Futurist Party. Many of these platform details may not be appropriate for the unity in a student's movement, depending on the state of the students' movement, but are a must for a real modern party that is going to distance itself from the backward views of IRI reformists. Political parties and student organizations are different kinds of organizations and the difference is not in the name one chooses for them, and exactly the students' movements need the leadership from the political parties. On the other hand, the political parties should not pass the task back to the students either, which is setting them up for failure, creating a wrong expectation from the students' movement and causing disappointments for students and others.

Whether one is a monarchist or a republican, in the absence of a powerful political party of the opposition, the winner of sacrifices of Iranian student movement and the rest of Iran's Pro-Democracy movement, will be the IRI reformists. If anybody does not like that option, instead of repeating more about the monarchy or republic or communism or whatever one had wished to be Iran's past, and instead of again calling for unity of such contradictory wishes, they better worry about making a real party rather than amateurish organizations, where the leaders and cadres are not 90% busy with their personal job and 10% supporting an organization. Again let me repeat that such a percentage of one's dedication is fine for supporters of the opposition, but the leaders and cadres of any such organization should work full time for the party in a professional capacity.

Many people give the example of Jebhe Melli as a model for a party today, but let me say that example was never successful to take power in Iran, although it had some of the most sincere people like Iran's hero Dr.Mossadegh with it. Dr. Mossadegh was personally wealthy to be full time dedicated to the political work, without Jebhe Melli paying him as a party functionary. All others were not that effective because their main job was being a doctor or engineer or lawyer and not being a party functionary. Of course, there were also platform issues too, but that is not my main topic here.

Basically a professional party needs full time leaders and cadres or it will not be able to be effective for a major regime change, as needed in Iran, to replace Islamic Republic of Iran. After the collapse of Communism, many Iranian intellectuals have become adamant about professional party concepts, and think that the reason for dictatorship in the Communist countries was the Leninist party professionalism or careerism.

The reality is that anywhere in the noncommunist systems, the politicians are full time too, especially if they had the task of taking the power from another regime. The issue of Communism and its dictatorship is related to the flaws of that ideology and has nothing to do with Lenin being a professional party member or not. I have discussed the issue of Marxism enough and no need to repeat.

Fundraising for the party would be one of the functions of the party and this is how an independent party can exist. It should openly raise funds in the open, and not like some cases where foreign assistance was accepted by some forces, without openly announcing it, because they thought it is below their party's dignity to accept funds. I do not see anything wrong with any party to accept assistance from any individuals or foreign country, as long as it is all in the open, and does not compromise The party's' ideals. Didn't the American revolutionaries accept help from France and wasn't even the Statue of Liberty built by France? Did it make them dependent or lackey of France, which is such a taboo for Iranian independent opposition?

If an opposition wants to stay opposition forever, rather than to take power, it will not need money or professional cadres and every year on anniversary of heroic events, they can gather and pay tribute to the past, just like some annihilated nations of the past do, and they can keep everything very clean and pure, and not be so-called dirty with practical realities like running a real opposition party, and they can keep the artifacts of the past glories in their museums. Otherwise a party needs full time leaders and cadres and needs major fundraisings in the millions of dollars if it wants to do anything serious.

I got too distracted from my main topic. I seriously think that not just building the post-regime-change Iran, but even Iran's regime change itself, requires the formation of a Futurist Party, to make a meaningful regime change possible. Iran is not the Soviet Block and needs the opposition *outside* the regime to make the regime change. I have already discussed the importance of such a party in my book Futurist Iran, and not much to add to my reasons as to why that is the kind of program Iran needs, to build a post-industrial society in the 21st Century to end Islamist terrorism.

Why instead of talking about history, we Iranians need to discuss how we can build the futurist party the same way Jefferson built Democratic Party in the U. 200 years ago? How can we raise the money to get the initial team started? Why Bush knows how to do fund-raising for his party, but it seems like we Iranians shy away to do fund raising for a political party? Why on one hand we want our political leaders to be independent, and on the other hand we do not want to raise the finances for the party to keep them independent and active.

Unless one is independently wealthy like Dr. Mossadegh was, no qualified Iranian politician can work full time for the movement, if Iranians do not start fundraising for their favorite party and to actively support the fundraisers. Why Bush can easily get a number of $2 million-dollar contributions in just one fundraising trip to California, but we have so many wealthy Iranians who live in the same California, and although they all say they want an *independent-outside-IRI-force* to succeed in Iran, they do not make any such *political* contributions, and think giving $10 to a charity is all they need to do for what they aspire to. Would this kind of attitude ever create an independent alternative for Iran? Khomeini had people going to Najaf and taking their khoms and zakat money to him. How are secular Iranians going to support an independent and outside IRI force remains to be seen!


Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/August 29, 2003

RELATED ARTICLEShttp://www.ghandchi.com/index-Page10.htmlhttp://www.ghandchi.com/index-Page11.html

Futurists and Politics
On the Need for Futurist Political Factions in the U.S.
http://www.ghandchi.com/258-FuturistPolitics.htm


It may sound very strange to tell the high tech enthusiasts of the New Economy in Silicon Valley that the early futurists and first proponents of the Post-Industrial society were very political people. In contrast, during the last two decades of flourishing of the high tech, the pioneers of the new technologies took pride in avoiding any political involvement, and focused on innovation and building the new economy.

Even people like Alvin Toffler who paid attention to the social side of the upcoming civilization, still focused more on reinventing the corporation and influencing business leaders, rather than thinking of political leadership for the U.S. and beyond. True he had always said that the change to the new society can happen peacefully or otherwise and Tofflers in their anti-war book had political discussions but they were concerned more about social goals of equal opportunity and peace than actually talking about the proponents of post-industrial society taking power in the U.S. and elsewhere, albeit peacefully, and driving a futurist platform as political leaders. Futurists did not see their role like the liberals, conservatives or socialists to take power.

All serious political forces never shy away from saying that they are for taking power, and not just writing critics or advising those who hold power, which is more of the work of journalists than political parties. A liberal would not try to advise a conservative to execute a liberal plan but strives for liberals to take power although will compromise depending on the strength of liberal factions at any time. Why futurists thought others can execute their plans was mostly because they thought objectively they had the best ideas and thought any disinterested politician should execute them.

Futurists and high tech technologists of the last four decades were more like the early enthusiasts of industrial society in 18th Century Europe who thought the superiority of the new industrial paradigm would automatically translate to replacing the old agricultural society to usher in the new industrial world of their time. It was true that from an unbiased view they had a superior plan to the old feudal system, and it took them a few major setbacks particularly in the heart of industrial society in England, to realize that agricultural society was not going to lose its grip on the leadership of the country, and throw in the towel, and would try hard to use the resources of the government to keep itself functioning longer through subsidies, and the proponents of the new society had to fight a major political battle with the old to be able to drive industrialization and make the industrial paradigm victorious, and the success would not be given to them on a silver platter and required a real political work. The same will be true for new post-industrial paradigm today.

The downturn of Silicon Valley in the last three years is getting the high tech enthusiasts and futurists to realize that just like the early industrialists, having a better technological, social and economic plan does not mean that automatically it will become the plan of the country and the world, and a political battle with the old industrial elite is a real challenge in the U.S. and abroad. Industries from oil to airlines got lion shares of government subsidies, and Silicon Valley went down the tubes in the last three years, and the bleeding of high tech has still not stopped and it is becoming the main battle of the upcoming presidential election in the U.S., with California recall of Gray Davis being the precursor of what lies ahead and already the Kerry, Lieberman, and Dean's platform debates are heating up.

Who were the first modern futurists? Two of the most well known founders of modern futurism were Ossip K. Flechtheim in Germany and Bertrand De Jouvenel in France in the years after WWII. They both reached the conclusion that one needs to go beyond capitalism and socialism, from a political analysis of the modern world, where they saw both liberalism and socialism no longer to be the viable solutions to take humanity to the next step beyond the industrial society, and they were seeing the seeds of a new civilization beyond the industrial paradigm to get formed, for which old solutions of industrial society were no longer an answer.

Although they did not know the basic economic characteristics of this new society that was being formed, their approach was not like Tito and some third world leaders in late 40's and early 50's who tried to have a middle road between socialism and capitalism as a political alternative in the post-WWII era. They knew that one had to go fundamentally beyond the whole industrial society, and moderating or mixing up solutions that had worked for industrial society, was not going to be the answer for the upcoming civilization, and similar to philosophers of early enlightenment like Kant, they looked at all areas of life and not just politics. Nonetheless they never neglected politics and were very political, especially after their own recent experience of dealing with Nazi fascism in Europe, when Nazism was some kind of returning to the past as an alternative to the crisis of industrialism in late 20's and early 30's.

Next major futurist who finally defined the fundamental characteristics of the post-industrial society was Daniel Bell. Daniel Bell's book "The Coming of Post-Industrial Society" is the classic of futurist thought, and I do not think any book has impacted the modern social thinking as Daniel Bell's legendary book of 1973. He defined knowledge-based post-industrial economy in contrast to the labor-based economy of industrial production and later in the foreword to the same book in 1999, he fully elaborated his definition of codified knowledge, as one can easily see today how the basic barrier to entry for complex ASIC in modern semiconductor production is the codified knowledge inherent in its design, and how such designs distinguish a real post-industrial economy from some service oriented old economies, where service does not mean real knowledge-based enterprises. As far as service industry, Daniel Bell's paper on The Break Down of Time, Space, and Society, clarified how the service industry of a post-industrial society is different from a service sector in a backward economy. However, the main differentiation is the codified knowledge as noted.

Let me return to the topic of politics. Daniel Bell was very political too. His views in his early works are focused on critic of Marxism, which was a major topic of political discourse in 50's and 60's. However, as time passed the futurists focused less and less on political topics. World Future Society (WFS) which is the main futurist organization in the world and was founded about forty years ago, basically did not get involved in the political battles in the U.S. where it is based, and its focus was on social topics and although would meet with presidents, both republican and democrat, they kept away from political battles. Other futurist organizations such as Institute of Noetic Sciences (ION) that was founded by Willis Harman focused more and more on spiritual aspects of life and Harman tried to bring his understanding of new thinking to the business world.

Analytic futurists like John Naisbitt and Tofflers addressed political trends but their involvement with business leadership took precedence over creating a new political alternative. None cared to strive for forming a new futurist party in the U.S. I have addressed the need for a Futurist Party Platform for Iran's future, where the political leadership of the country has been pushing it backwards to the Medieval world for decades, and a political leadership focused on a post-industrial society is needed to fundamentally change the course and form the Futurist Iran. Now as far as the U.S. is concerned, I think if not a futurist party, at least it makes sense to start futurist factions within the Republican and Democratic parties of the U.S., but I have not seen any such attempts.

The reality is that the first proponents of modern industrial world, whether liberal or socialist, were not political either and emphasized technology, social, business, and economic change and did not bother with politics and considered it as waste of energy. It may be ironic to say this today when all that socialism and liberalism has reduced to politics. In contrast the futurists who are interested in creating the new civilization of post-industrial society and its New Economy, still hope the politicians of the old industrial paradigm to do the work for them.

I think the experience of the last three years of Silicon Valley and other high tech centers of the world shows that the above is a wrong expectation. Only futurist factions in the political parties can understand and plan for the post-industrial society and it cannot just happen by itself, and it cannot happen by politicians of Old Economy using the New Economy enthusiasts as a voting block for a few more votes, and not really understanding and wanting to drive for a whole glacial change of Post-Industrial development in the U.S. and the world. It is in a way incredible that we being futurists and believing in planning for outcomes, have not applied the same principles to our own outlook for Post-Industrial society to design the political plans to achieve our goal.

It is time to form futurist factions in the major political parties of the U.S. Futurists and new economy enthusiasts are in great numbers in the U.S. but they cannot become a force to be able to impact the future as long as they are hoping political factions of old industrial world to do their work which is driving the post-industrial society, production and economy.

One thing that American futurists can learn from Iran's experience is that it was possible for a reactionary Medieval force to take political leadership of a country and push the society backwards in the 21st Century for 24 years and still counting.

Therefore just having a better technological, social, and economic model does not guarantee a success until one has the political leadership of the country or is a key part of that political leadership. This is what old industrial world has known for a long time and proponents of the post-industrial society need to come to grips with this reality, before a major reversal of all the achievements of the last two decades of the New Economy are lost.

Unless the above is achieved, major infrastructure projects that can fundamentally help the glacial change to the post-industrial economy will not happen. For example I have been noting the fiber to every home as the key project to make such a change today.

In response what I hear from old politicians is either to reduce the call to some Broadband patchwork like DSL or Cable Modem to get a bit more out of copper, or they tell me to wait and consider this as among many other projects they have which are mostly for old economy although with a lot of liberal jargon.

The current battles about the future will determine whether the New Economy will take the back seat for another four years in the U.S. or not. As I noted, in Iran, the New Economy has taken the back seat for 24 years and still counting. Political leadership and politics cannot be left alone by futurists anymore, and hope that Post-Industrial society and New Economy will win by itself. Old Economy politicians work for Old Economy and not for New Economy just as old agricultural politicians of England of 1800's still strived to subsidize the old feudal production and not to promote the upcoming industries or industrial agriculture.


Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/Sept 10, 2003

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

فراسوي جنگ

فراسوي جنگ
سام قندچی

فهرست مطالب
مقدمه
مدل تشکيلاتي فراسوي جنگ
رلاتيويسم فرهنگي و ارزش هاي جهاني حقوق بشر
فراسوي دولت هاي ملي
نتيجه گيري
خلاصه

مقدمه

جنبش سکولار دموکراسي خواهي در ايران و بقيه خاورميانه، بهترين عامل بازدارنده در برابر خطر جنگ در منطقه و فراسوي آن است، و خيزش جنبش رفراندوم تحت نظارت بين المللي در ايران، بهترين اميد براي پايان دولت اسلامي در ايران است، و ميتواند به اجتناب از چنگي در اين منطقه حساس، و به گامهاي نخست براي کوشش در راه ايجاد آلترناتيو فراسوي جنگ ياري رساند. همانگونه که در آينده نگري در برابر تروريسم توضيح دادم، آلترناتيو در برابر تقابل دموکراسي هاي غربي و تروريسم اسلامي، پيروزي جنبش سکولار دموکراسي خواهي در ايران و بقيه خاورميانه است.

همانطور که قبلأ نوشتم، اگر ديدگاه ارتجاعي اسلامگرائي انقلاب 1357 ايران بيان بازگشت به گذشته، در پاسخ به بحران جامعه صنعتي بود، در مقايسه، بينش فراصنعتي گلوبال امروز از جهان، از ديدگاه جنبش سکولار دموکراسي خواهي ايران، بيانگر جامع ترين کوشش فراسوي پاراديم جامعه صنعتي، در پاسخ به رويدادهاي گلوبال است.

اگر اساسأ جنبش هاي ترقي خواهانه در غرب از توجه به جنايات رژيم هائي نظير جمهوري اسلامي مسامحه کرده اند، و توجه خود را معطوف به نقد جريانات ناسيوناليسم افراطي مداخله جوي غرب نموده اند، فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران، نه تنها خصلت قرون وسطائي رژيم هائي نظير جمهوري اسلامي را نشان داده اند، بلکه به غرب ياد آور شده اند که وقتي با ناسيوناليسم اقراطي غرب مقابله ميکنند، به دستاوردهاي خود در عرصه هاي ارزش هاي حقوق بشري، دموکراسي، و عدالت وفادار مانند، و اين ارزش ها را فداي ملاحظات معامله با کشورهاي توسعه نيافته نکنند، يعني با ظاهر مبارزه با کلونياليسم، در جهت خشنودسازيappeasement رژيم هاي قرون وسطائي نظير جمهوري اسلامي نباشند.

جنبش دموکراسي خواهي ايران با جريانات مداخله جوي غرب مقابله ميکند، اما نه نظير برخي گروه هاي ضد جنگ در غرب، که با استفاده از شعار هاي باصطلاح ضد امپرياليستي ضد امريکائي رژيم هاي نظير جمهوري اسلامي ايران، سکوت خود درباره قساوت هاي اين رژم ها را توجيه ميکنند. اين امر به اين معني *نيست* که فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران از ديدگاه مداخله جويانه ناسيوناليست هاي افراطي آمريکا پشتيباني ميکنند، که خواهان حمله به نقاط مختلف جهان ، بمثابه راه حل بحران جامعه کهن صنعتي هستند. اما تفاوت به اين معني است که از نظر ما، عقائد و عمل قرون وسطائي رژيم هاي نظير جمهوري اسلامي ايران، همان اندازه نيروي واپس گرا در حهان است، که ناسيوناليسم افراطي مداخله جويان غرب.

جنبش دموکراسي خواهي ايران نيروهاي ترقي خواه غرب را متحد خود ميشناسد. اما علت آنکه نگرش قديمي از جهان، در ميان برخي از اين نيروها، صف بندي هاي نوين گلوبال در جهان کنوني را توضيح نميدهد، اين موضوع است که نه تنها ما ديگر در عصر شکوفائي دولت هاي ملي زندگي نميکنيم، بلکه در واقع ما در عصر مرگ دولت هاي ملي بمثابه واحدهاي سياسي آينده زندگي ميکنيم.

مدل تشکيلاتي فراسوي جنگ

اين جابجائي به صف بندي هاي گلوبال را درسال 1989 در رساله "يک ديدگاه آينده نگر" توضيح دادم، که از طرف دوست مرحوم جک لي، که از پايه گذاران تشکيلات فراسوي جنگBeyond War در پالو آلتوPalo Alto کاليفرنيا درآمريکا، در سال 1982 بود، تأييد و امضأ شد. اين ها حتي قبل از گسترش اينترنت، در زمان کشمکش هاي آمريکا و شوروي بود، وقتي فراسوي جنگ، نمونه اي از کوششهاي بين المللي تازه، براي رفتن به فراسوي پاراديم جنگ و صلح دولت هاي ملي بود.

از اقتصاد تا علم، سازمان هاي فراملي جديد، هرروز در عرصه هاي مختلف بين المللي بوحود مي آيند، و ارتباطات جمعي و اينترنت به اين توسعه گلوبال ياري بسيارنمودند.

بعدها پس از سقوط شوروي، تشکيلات سابق فراسوي جنگBeyond War، به تشکيلات تازه اي با نام بنياد براي جامعه گلوبال تکامل يافت. تشکيلات آلماني فراسوي جنگ از همان نام قبلي استفاده ميکند Welt Ohne Krieg. آين تشکيلاتها مستقل و فعاليت آنها خود گردان است.

در يک ديدگاه آينده نگر، بحث کردم که همانگونه که قبيله و خانواده اهميت *سياسي* خود را در عصر جديد از دست دادند، در عصر فرا صنعتي، دولت هاي ملي بيش از پيش اهميت خود را در زندگي سياسي شهروندان خود از دست ميدهند. تجديد حيات قدرت سياسي اجتماعات مدهبي يا خانواده ها، کوشش براي بازگرداندن گذشته، در جستجوي براي پاسخ به واقعيت کنوني از بين رفتن دولت هاي ملي به مثابه واحدهاي سياسي است.

بايستي تأکيد کنم که مرگ قبائل و خانواده ها بمثابه واحد هاي سياسي، بمعني مرگ عشق فرد به خانواده خود نبوده و نيست. به همينگونه نيز، مرگ دولت هاي ملي، بمثابه واحد هاي سياسي، به معني مرگ عشق به ملت خود نيست، و همانگونه که مفصلأ در احساسات ملي بحث کرده ام، اين عشق ملي به حيات خود ادامه ميدهد. اما اهميت سياسي دولت هاي ملي کاهش خواهد يافت، و مثلأ يک سازمان بين المللي نظير سازمان ملل، ميتواند بيشتر از رئيس دولت کشور مطبوع شخص، بر روي زندگي وي تأثير داشته باشد.

در نتيجه نياز به آلترناتيو گلوبال براي زندگي * سياسي* جهان، فراسوي پاراديم دولت هاي ملي و کنفدراسيون آنها است. اين بينش رفتن فراسوي دولت هاي ملي و جستجوي انتخابهاي *فراسوي جنگ*، آن جرياني است که براي نيروهاي مترقي اي که خود را با جنبش ضد جنگ و طرفدار صلح همراه ميدانند، لازم است، تا که به ايده آلهاي ارزش هاي جهاني حقوق بشر، که در قرن اخير فرموله شده اند، دستيابي پيدا کنند.

به همانگونه که کنفدراسيون قبائل و خانواده ها، در زمان تولد دولت هاي ملي، نميتوانست جايگزين تحول نوين دولت هاي ملي در آنزمان شود، سازمان ملل يا کنفدراسيون دولت هاي ملي نيز، نميتواند معضلات دنياي امروز را حل کند، و ارزش هاي نو بايستي سازمان هاي نويني را فراسوي دولت هاي ملي خلق کنند.

رلاتيويسم فرهنگي و ارزش هاي جهاني حقوق بشر

رلاتيويسم فرهنگي که در ميان جنبش هاي ضد جنگ و صلح کنوني محبوب است، ارزش هاي جهاني حقوق بشر، که خود آغاز گر اين جنبشها بوده را نفي ميکند، و اين انديشه مانع اصلي در برابر نيروهاي ترقي خواه در غرب بوده است، و باعث شده که يک آلترناتيوفراصنعتي بين المللي، در برابر جنگ و صلح جامعه صنعتي شکل نگيرد، و اينگونه نيروهاي ضد جنگ، به ياران نيروهاي واپس گراي کشورهاي توسعه نيافته مبدل شده اند.

طرفداران رلاتيويسم فرهنگي در واقع براي ديدگاههاي دنياي توسعه نيافته احترامي قائل نيستند، وگرنه نيروهاي واپس گراي کشورهاي توسعه نيافته را محکوم ميکردند، همانگونه که ناسيوناليستهاي افراطي غرب را محکوم ميکنند. نگرش آنها به جنبش دموکراسي خواهي دنياي غير غربي، بسيار لطف منشانه است، وفتي که از درک نيروهاي ترقي خواه ، که ازقصابي سکولاريستها بوسيله نيروهاي قرون وسطائي در کشورهائي نظير ايران آنها را مطلع ميکنند، و آنها از درک موضوع عاجزند. آنها فکر ميکنند صلاح کار را بهتر ميدانند، که از دولتهائي نظير جمهوري اسلامي حمايت ميکنند و گزارش هاي قتل مرتدان، فطع دست، کور کردن، و قساوت هاي ديگر را ناديده ميگيرند، و نميشنوند که چگونه سکولاريستها در اين جوامع، توسط نيروهاي فرون وسطائي نظير طالبان و جمهوري اسلامي قلع و قم ميشوند. جوامعي که در آنها سکولاريسم و پلوراليسم قرن ها توسط اين نيروهاي سياه در بند بوده است.

در واقع، مسأله عميق تر از درک نکردن فريادهاي ترقي خواهان ايران، از سياهچالهاي جمهوري اسلامي است. مشکل، ديدگاه جامعه صنعتي گذشته در جنبش ضد جنگ کنوني است، که آنرا عقب نگه داشته است. نيروهاي ترقي خواه غرب ميتوانند از جنبش ايران بياموزند، وقتي فعالين سياسي اصول اساسي ايدئولوژي هاي گذشته جامعه صنعتي ، چه اشکال سوسياليستي آن و چه اشکال سرمايه داري آن را، بزير سوأل برند، و در فراسوي پاراديم هاي جامعه صنعتي به دنيا بنگرند.

ديدگاه جامعه فراصنعتي، کوشش براي پايان دادن به وضعيت اکثريت انسانها، از زندگي به مثابه ابزار است، که طي هزاره ها چنين بوده است، و سعي در طرح زندگي اقتصادي و اجتماعي آينده به دور امکانات هوش مصنوعي و ننوتکنولوژي است، و نه در مقابل آن، که نتيجه اي جزتطويل زندگي بشر بمثابه ابزار نبوده، و در واقع ياري رساني به ديدگاه هاي واپس گرايانه اقتصادي، اجتماعي، و سياسي از انسان است.

ما اکنون سه دهه است که توسعه شديد فرا صنعتي را دربرخي نقاط مختلف جهان شاهد بوده ايم، اما هنوز ساعت کار هفتگي تغيير نکرده است. درست است که برخي از حرفه ها ممکن است بيش ازساعت کار هفتگي فرض شده گذشته کار کنند، اما جامعه در مقياس وسيع بايستي تا حال به کمتر از 30 ساعت کار در هفته در کشور هاي پيشرفته ميرسيد. همچنين موضوع عدالت اجتماعي در جوامع فرا صنعتي را بحث کرده ام، و نشان داده ام که چرا کاملأ با جوامع صنعتي متفاوت است، و مسائلي نظير ماليات و رفاه اجتماعي، ميبايست در اين راستا تجديد ساختمان شوند، يعني بر مبناي واقعيات کنوني.

تعهد به دنياي فرا سوي جامعه صنعتي گذشته، مقاوت اصلي را در غرب، از سوي نيروهاي جامعه صنعتي بر ميانگيزد، که پايگاه نيروهاي سياسي ناسيوناليست افراطي هستند، اما در کشورهاي توسعه نيافته، بخاطر ضعف توسعه صنعتي، مقاومت اصلي از سوي نيروهاي ماقبل صنعتي است. اين امر دليل رنگ و بوي مذهبي و ايدئولوژيک در جهان توسعه نيافته است، که بسياربيش از کشورهاي توسعه يافته است.

رلاتيويسم فرهنگي با لطف گرائي به کشورهاي توسعه نيافته مينگرد، چرا که کماکان جهان را در چارچوب جنبش سوسياليستي گذشته ميبيند، هرچند با مدل سوسيال دموکراسي از سوسياليسم. .يعني ديدگاههاي ترقي خواهانه اي که از کشورهائي نظير ايران سرچشمه ميگيرند را جدي نميگيرند، زمانيکه اين ديدگاهها بروشني در تضاد با جنبش ضد جنگ در غرب هستند، چنبشي که اساسأ تأثير نيروهاي سياه قرون وسطائي در خاورميانه و نقاط ديگر را ناديده ميگيرد.

نيروهاي ترقي خواه غرب، متحدين طبيعي جنبش دموکراسي خواهي ايران هستند، اگر که بتوانند مخالفت ارتجاع قرون وسطائي با گلوباليسم را، از کوشش هاي براي دموکراتيزه و عادلانه کردن گلوباليسم در سطح جهاني تفکيک کنند، و همزمان، رلاتيويسم فرهنگي را بدور بريزند، بينشي که قادر نيست واقعيت توسعه هاي گلوبال فراسوي دولت هاي ملي را درک کند.

فراسوي دولت هاي ملي

دولت هاي بيشتر و بيشتري بعنوان نگهبانان ملت ها متروک ميشوند. کارائي اقتصادي آنها با غلبه شرکت هاي چند مليتي از بين رفته است. بعنوان واحدهاي اقتصادي، نظير خانواده، اهميت آنها بيشتر و بيشتر از بين ميرود. اگر خانواده ها نقش اقتصادي و سياسي خود را قرن ها قبل از دست دادند، اين در زمان حيات ما است که دولت هاي ملي نقش قدرت خود را از دست ميدهند. همانگونه که در بالا توضيح دادم، اين ادعا به اين معني نيست که ملت ها از بين ميروند يا اينکه استقلال کشورهاي کوچک بي ارزش باشد.

ملت ها بعنوان يک شکل اجتماعي جامعه بشري ممکن است قرن ها ادامه يابند. معهذا، نقش آنها بيشتر و بيشتر اساسأ اتنيک (قومي) ميشود (نظير مليت اسپانيائي در آمريکا). فراخوان براي انحلال ارتش ها و بوروکراسي هاي ملي است که البته بايستي با دولت هاي بزرگ و پيشرفته شروع شود. تعلق به مليت بايستي نظير عضويت در خانواده شود: رابطه اي داوطلبانه و به آساني تغيير پذير.

نبايستي تعلق به ملت به معني کشتن يا کشته شدن براي يک ملت باشد، همانطور که امروز ديگر تعلق به خانواده، به معني کشتن و کشته شدن براي خانواده و قبيله نيست، و ملت ها نبايستي جمود و مقاومت در برابر ادغام ملت ها را ترويج کنند. احزاب ملي که بسوي انزوا، جمود، و نظاميگري دولت هاي ملي ميروند تاريخأ ارتجاعي هستند، بويژه چنين احزاب ملت هاي پر قدرت، براي سلامت و باز بودن جامعه گلوبال مضرند.

اگر برخي از ملت ها نظير برخي خانواده هاي انعطاف ناپذير، ورود به اين تحول عصر ما را دير تر از ديگران انجام دهند، تنها ميتوانم براي آنها اظهار تأسف کنم، و نه آنکه خواهان تحميل تغيير به آنها شوم.

آنچه در بالا آمد در مقابل مدل سازمان ملل است. سازمان ملل با پيش فرض مشروعيت دولت هاي ملي در نقش کنوني آنها بعنوان نگهبانان مردم معين، و مرزهاي معين، شکل گرفته است. چنين پيشنهادي بر اين مبنا استوار است که آن حق و مشروعيت تاريخي به پايان رسيده است.

سازمان ملل شبيه کنفدراسيون قبائل (يا خانواده ها) است، با برسميت شناختن قدرت آنها بر روي شهروندان و سرزمين شان. در مقايسه، پيشنهاد بالا اين مشروعيت و قدرت را فسخ و منحل ميکند، و آنرا با ارگانهاي مقننه، قضائيه، و اجرائيه ماورأ "قبيله"، يعني ماورأ دولت هاي ملي جايگزين ميکند.

سيستم پارلماني دولت، با تقسيم قدرت و کنترل و توازن، ديگر براي تضمين آزادي بشر کافي نيست. سيستم پارلماني شايد بهترين فرم شراکت شهروندان در قدرت در جامعه صنعتي بود. در پنجاه سال اخير، شهروندان ملت هاي پيشرفته، ديگر ايده ال دموکراسي را مساوي دموکراسي نمايندگان نميبينند، و شراکت مستقم در قانون گذاري شتاب بيشتري مييابد ( مراجعه کنيد به مقاله قانونگذاري با رأي مستقيم و ايران).

اگر در جامعه صنعتي، احزاب بين المللي، نظير احزاب کمونيست، به احزاب ملي تغيير شکل يافتند، در عصر ما عکس آن صادق است. رابطه احزاب ملي با ساختارها و سازمان هاي گلوبال، راه آزادي بشر و عدالت در جوامع فراصنعتي را ترسيم ميکند.

نتيجه گيري

حرکت در جهت اتحاد اروپا آغاز اين همگرائي تاريخي است. اصل مرکزي براي قانون اساسي جهاني بايستي برسميت شناختن حق فرد براي پيگرد شادي باشد، در هر نهادي: ملت ها، شرکتها، احزاب سياسي، خانواده، و يا ديگر نهادهاي اجتماعي.

همه نهادهاي بشري نظير خانواده، مدارس، کليسا، انجمن هاي حرفه اي، شرکت هاي سهامي، رسانه ها، گروهاي منافع مشخص، و غيره براي پاسخ به نيازهاي خاص بشر شکل گرفته اند. برخي از اين نهادها تکامل خواهند يافت و برخي ديگر محو خواهند شد، يا که متحول خواهند شد، و برخي ديگر نيز توسعه جديد را سد خواهند کرد.

ضمناً با همه نهادها مخالفت نميکنم يا از همه آنها پشتيباني هم نميکنم. بايستي که نقش، کارائي، و ارزش هر کدام از آنها را، جداگانه، و به دقت درک کرد، قبل از آنکه تصميم گرفت که آيا آن نهاد سدي در برابر ترقي است و يا آنکه ميتواند رفرم شده و به ترقي ياري رساند. پيگرد شادي براي فرد نميتواند از طريق نفي همه نهادهاي اجتماعي بمثابه شر حاصل شود، و رشد فردي بطور اتوماتيک باصطلاح "همه چيز را در جاي درست قرار نميدهد!"

درک صحيح از نهادهاي بشري و نقش آنها، ميتواند به شادي شخصي بيش از هر آنارشي ياري رساند. پس از انقلاب فرانسه، نابودي نهادهاي اجتماعي سنتي، فرد را در برابر استبدادي که به سرعت شکل گرفت ناتوان کرد.

موارد مشابه در تاريخ فراوان هستند. آنارشي مسأله نهادهاي تکامل يابنده را حل نميکند، تنها بسادگي واقعيت را ناديده ميگيرد، و ما را در برابر بدترين نهادها ناتوان ميکند، بدون آنکه آلترناتيو کارائي را در عمل ارائه کند.

پيروزي تمدن هاي جديد تضمين شده نيست. يک فاجعه اقتصادي جهاني، ضايعه محيط زيستي، جنگ هسته اي، و يا بر گشتهائي نظير انقلاب هاي ارتجائي، ميتواند به حيات بشريت پايان دهد. استبداد، فقر، تهديد جنگ و امراض، انواع بي عدالتي ها، در اين برهه زماني ما را احاطه کرده اند.

در نتيجه چنين خوش بيني آينده بدون احتياط نيست. حتي گذار صلح آميز يا تغييرات راديکال و انقلابي، ممکن است راه هاي گوناگون گذار به جامعه فراصنعتي در نقاط مختلف گيتي باشند. سازمان اين تحول ممکن است همچنين شکل هاي مختلفي بخود بگيرد، و هر سازمان مترقي يکي از کو.ششهاي جهاني براي ساختن دنياي گلوبال فراصنتعي آينده است.

اميدوارم که تشکيلاتهاي مترقي جديدي ايجاد شوند، که نقش هاي افقي و عمودي را، براي واقعيت جهان بيني ما از آينده ، ايفا کنند، و در خود بيان کنند، و آنرا با گروه هاي هم انديش ديگر شراکت دهند. در نتيجه بيائيم اصول اساسي تشکيلات گلوبال براي آلترناتيو هاي فراسوي جنگ را خلاصه کنيم:

خلاصه

1- مخالفت با ديگاه عاميانه پول و منفعت مرکز بيني از مردم و جهان، و پشتيباني از بيان جنبشي بسوي منقت روشن بينانه، براي فرد، موسسه، و يا دولت ها.

2- پرورش عدالت اجتماعي در اقصا نقاط جهان، از طريق ارائه يک سکتور جامع خدمات اجتماعي در درون اقتصاد جهاني، تا که اهداف دور فعاليت هاي خلاق بشر را در پيش از انجام شدني بودن اقتصادي آنها مورد حمايت قرار دهد. بنيان چنين سکتوري بر مبناي يک صنوق عمومي بين المللي با سرمايه گذاري در توليد بسيار پيشرفته فراهم شود، با هدف تغيير فرهنگ عمومي کار-مرکزي جامعه صنعتي، و نيز تشويق فعاليت هاي آزاد خلاق.

3. ترويج گلوباليسم و مقابله با ناسيوناليسم. کمک به شکل گيري سيستم سياسي گلوبال بر بنيان توليد فراصنعتي. ترويج شکل گيري ساختارهاي نوين مقننه، قضائيه، و مجريه در سطح جهاني، که براي آزادي هاي فردي، عدالت اجتماعي، ترقي، خلع سلاح، و صلح فعاليت کنند. پيشنهاد براي ايجاد يک قانون اساسي گلوبال با هدف حذف قدرت سياسي دولت هاي ملي، با شروع از دولت هاي ملي بزرگ.

4- اصرار بر دموکراتيزه کردن تمام نهادهاي بشري، جهت پيگرد شادي فردي. کوشش براي دستيابي به هماهنگي خودگردانautonomous synchronicity ، بمثابه ايده آل روابط انساني فردي و نهادها. همچنين مخالفت با هر شکل استبداد، جنگ، بي عدالتي، و خشونت، و کمک به فائق آمدن به غريزه ناخود آگاه فرار يا جنگ پروگرم شده در طي تکامل انسان، بمثابه تنها ضامن بقاي صلح.

5- پشتيباني از ترقي تکنولوژي هاي جديد، نظير تکنولوژي فضائي، بيوتکنولوژي، رباط سازي، ارتباطات، هوش مصنوعي، ننوتکنولوژي، و غيره. و پيش قراولي برنامه هاي تحقيقاتي در باره بغرنجي هاي عدالت اجتماعي، آينده نهادهاي مختلف بشري، و معضلات گوناگون سياسي و معنوي.

6- مخالفت با همه تبليغات باصطلاح "عصر جديد"، که باز گشت به عصر تاريک انديشي را ترويج ميکنند. تشويق به درک تازه از جهان و طرفداري از جسارت براي به چالش کشيدن اعتقادات فلسفي و مذهبي عاميانه درباره مبدأ و سرنوشت بشريت و جهان.

7- ترو.يج تشکيلاتها و نشريات گوناگون براي بحث درباره موضوعات گلوبال.

به اميد دنيائي فراسوي جنگ،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
11 آذر 1383
December 1, 2004

مطالب مرتبط:
کتاب ايران آينده نگر
Beyond War
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/357-BeyondWarEng.htm

Persian Version
http://www.ghandchi.com/357-BeyondWar.htm

Table of Contents
Introduction
Beyond War Organizational Model
Cultural Relativism and Universal Human Rights
Going Beyond Nation States
Conclusion
Summary

Introduction

The secular pro-democracy movement in Iran and the rest of Middle East, is the best deterrent to the danger of nuclear war in the region and beyond, and the recent upsurge of the movement for referendum under international supervision in Iran, is the best hope for an end to the Islamist state in Iran, and can help to avoid a nuclear war starting in that volatile part of the world, and to help the first steps of working for an alternative beyond war. As I had explained in Futurism vs Terrorism, the alternative to the conflict of Western Democracies and Islamist terrorism, is the success of secular pro-democracy movement in Iran and the rest of the Middle East.

If the reactionary Islamist vision of the 1979 Revolution of Iran was a representation of a return to the past, in response to the crisis of industrial society, in contrast, today's post-industrial global vision of the world, from the perspective of secular pro-democracy movement of Iran, represents the most thorough endeavor to go beyond the industrial paradigm in responding to the global events.

If basically the progressive movements in the West have been neglecting the atrocities of regimes such as Islamic Republic of Iran (IRI), by focusing only on the demerits of ultranationalist interventionist political factions of the West, the pro-democracy movement of Iran, not only has shown the Medieval nature of regimes such IRI, but has also reminded the West of upholding its own achievements in the areas of human rights values, democracy, and justice when countering Western ultranationalists, rather than sacrificing human rights values for the exigencies of doing business in the undeveloped countries of the world, appeasing Medieval regimes like IRI with the pretense of fighting colonialism.

Iranian pro-democracy movement has opposed the interventionist currents of the West, but not like some anti-war groups of the West, which have used the so-called anti-imperialist anti-American slogans of regimes such as IRI, to justify their own silence about the atrocities of such regimes. This does *not* mean that the pro-democracy activists of Iran support interventionist views of U.S. ultranationalists, who want to attack other parts of the world as a solution to the crisis of old industrial society. But it does mean that Medievalism of regimes like IRI is as much of a Dark Force in the world as the ultra-nationalism of the Western interventionists.
Iranian pro-democracy movement sees the progressive forces of the West as its ally. But the reason old views of the world among some of these forces, are not explaining the global line ups, that we are facing today, is because not only we are not living at the times of flourishing of nation-states, rather we are actually living in the era of the death of nation-states, as political entities of the future.

Beyond War Organizational Model

I explained the above shift to new global line ups, in 1989, in a paper entitled "A Futurist Viewpoint", which was endorsed and signed by my late friend Jack Li, who was a co-founder of Beyond War organization in Palo Alto of California in 1982. That was even before the spread of the Internet, at the time of US-Soviet tensions, when Beyond War became an example of international endeavors to go beyond the war and peace paradigm of nation-states.

From economics to science, new international organizations started popping up, every day, in the international arena, and the new communications media and the Internet helped the new global development was taking shape shape.

Later, after the collapse of the Soviet Union, the former Beyond War organization grew into a new organization called Foundation for Global Community. The German organization uses the predecessor name of Beyond War (Welt Ohne Krieg). These entities are legally independent and work autonomously.

In the A Futurist Viewpoint, I argued that just as tribes and families lost their *political* significance in the Modern Times, in the post-industrial era, the nation-states are increasingly losing their importance in political life of their citizens. Reviving political rule of religious communities or families, are attempts to return to the past, in search for finding an answer to the present reality of demise of nation-states as political entities.

I should note that the demise of tribes and families as political entities did not mean the demise of love of one's family. In the same way, demise of nation-states does not mean the demise of love for one's nation and, as I have explained about national sentiments, they will continue to exist. But the political importance of nation-states will diminish, and for example, the leader of an international organization like UN can have more impact on the life of an individual, than the head of state of his/her own country.

Thus the need to have a global alternative for *political* life of the world, beyond the industrial paradigm of nation-states and their confederacies. This vision of going beyond nation-states and seeking options *beyond* war, is what is needed for progressive forces that identify themselves as anti-war or peace movement, to achieve universal human rights ideals that have been clearly formulated in this century.

Just as confederacy of tribes and families could not help, when nation-states were ushering in, the UN or confederacy of nation-states cannot solve the issues of today's world, and the new values must create new organizational forms that are beyond nation-states.

Cultural Relativism and Universal Human Rights

Cultural relativism which is popular in the current anti-war and peace movements, negates universal human rights ideals that have started these movements in the first place, and this mindset has been a major block for the progressive forces in the West, to form new international alternative to war and peace of industrial world, and has ended up helping retrogressive forces in the undeveloped countries.

The cultural relativists are not respecting the progressive views of the undeveloped world, to condemn the backward forces of those countries alongside condemning of ultranationalists of the West, and their view of the non-Western world is very patronizing, when they stop to understand the outcry of progressive forces who speak of onslaught of secularists by the pre-industrial Medieval forces in countries like Iran. They think they know better by supporting states like IRI and ignoring the reports of killings of heretics, amputations, eye gouging, and other atrocities. And do not listen how the secularists in these societies are killed and maimed by the Medieval forces like Taliban and IRI in these societies, where pluralsim and secularism has been imprisoned by these dark forces for centuries.

In fact, the issue is deeper than not understanding the outcries from the dungeons of Islamic Republic. It is an industrial vision of anti-war movement which is holding them back. The progressive forces of the West can learn from Iranian pro-democracy movement, where the activists are questioning the basic tenets of the past ideologies of industrial society, in both its capitalist and socialist versions, and looking beyond the industrial paradigms.

The post-industrial vision strives to end the state of majority of human beings, living as intelligent tools for millennia, and tries to plan economic and social life of the future around the new possibilities of AI and nanotechnology, rather than the opposite, which is prolonging the tool-like life of human beings, to accommodate the obsolete economic, social, and political views of human beings.

We have already spent three decades of intensive post-industrial development in some parts of the world yet the work week is still unchanged. True that some professions may even end up to have more work than the past workweek would assume, but the society at large should have come down to less than 30 hours a week of work in the developed countries by now. Moreover, I have discussed the issue of social justice in the post-industrial, and shown why it is completely different from what it was during the industrial age, and issues of taxation and welfare need to be restructured accordingly, based on the new realities.

The commitment to a world beyond the industrial society of the past, gets its primary opposition in the West, from the industrial forces, that are the foundations of ultranationalist political forces of the West, whereas in the undeveloped countries, the main opposition to post-industrial development, is coming from the pre-industrial forces, because of the weakness of industrial development in those countries. This is why these retrogressive movements in the undeveloped world have religious and ideological flavor more than what one would find in the developed countries.

Cultural relativism patronizes the undeveloped countries, while still viewing the world in the framework of the socialist movement of the past, albeit a social-democratic version of it, by not taking the progressive views coming out of countries like Iran seriously, when such views clearly contradict the ideology of the anti-war movement, that completely ignores the import of Dark Forces of Medievalism in the Middle East and elsewhere.

The progressive forces of the West are the natural allies of pro-democracy movement of Iran, if they separate the Medieval reaction to globalization, from the genuine attempts to democratize the globalization worldwide, and at the same time, to discard Cultural relativism, which fails to understand the reality of new global developments beyond the nation-states.

Going Beyond Nation States

Nation states are becoming more and more obsolete as the watchdogs of nations. Their economic viability has ended with the dominance of multi-national corporations. As economic units, their significance is declining like that of the family. If families lost their economic and political functions centuries ago, it is in our lifetime that nation- states are losing their power roles. As I explained above, this claim does not mean that the nations will vanish or that independence for small nations is of no value.

Nations similar to families may remain as social forms of human community for centuries to come. However, their function will become essentially ethnic rather than legislative, judicial, or executive (similar to the Spanish nation in the U.S.). My call is for the abolition of national armies and national bureaucracies, which of course should start by the larger and more developed nation-states. Citizenship of any nation should resemble the membership of a family: A voluntary flexible and easily changeable relationship.

It should not mean to kill or be killed for a nation , the same way that belonging to family today does not mean killing or being killed for family, and nations should not promote a rigidity and resistance towards intermingling with other nations. National parties that move towards isolation, rigidity, and militarization of nation-states are historically reactionary, especially such parties of the powerful nations are hazardous to the well-being and openness of the global community.

If some nations similar to rigid families choose to enter this epochal change later than others, I can only regret for their mistake rather than to call for imposing the change on them.

The above is in contradistinction to United Nations. U.N. is founded on the assumption of accepting the legitimacy of nation-states in their current role of watchdogs of certain people and territories. My proposal is based on the belief that such right and historical legitimacy is ended in our times.

United Nations is similar to the confederacy of tribes (or families) with the recognition of their separate sovereignty over their subjects and territories. In contrast, my proposal dissolves that legitimacy and power, and replaces it with a legislative, judicial, and executive body beyond the "tribe" (i.e. the nation-states).

The parliamentary system of government with its division of power and checks and balances is no longer adequate to guarantee human freedom. Parliamentary system was probably the best form of power sharing with the citizens in the industrial society. In the last fifty years, the citizens of the more developed nations no longer view the ideal of democracy as equivalent to representative democracy and direct participatory law making is gaining momentum (See my article on Ballot Initiatives).

If in the industrial society, the internationalist parties, such as communist parties, turned into nationalist parties, the reverse is true in our times. The relationship of different national parties with global bodies will map the fate of human freedom, and justice, in the post-industrial societies.

Conclusion

The move towards a united Europe is a beginning of this great historical convergence. The central principle for world constitution must be the recognition of the individual's right to the pursuit of happiness, within every institution: Nations, corporations, political parties, family, and other social bodies.

All human institutions such as family, schools, nations, church, professional associations, corporations, media, special interest groups, etc. have been created to respond to some particular human needs. Some of these institutions will evolve, some will vanish, some will transform, and some will block the new upheaval.

I will not oppose all institutions or support all of them,. One needs to vigilantly understand the function, viability, and value of each one, individually, before deciding on whether an institution is a barrier to progress or can be reformed and help progress. The pursuit of happiness for individuals will not be achieved by negating all institutions as evil, and self-growth does not automatically "make things to fall in the right place!"

The correct understanding of human institutions and proper functioning of them can enhance the individual happiness more than any kind of anarchy. After the French Revolution, the destruction of traditional social institutions left the individuals powerless in the face of a swiftly-formed tyranny.

Similar cases are abundant in history. Anarchy does not solve the problem of evolving institutions, it simply ignores the reality and leaves us at the mercy of the worst kinds of institutions, without creating a viable alternative in practice.

The success of the new civilizations is not guaranteed. A worldwide economic disaster, environmental deterioration, nuclear war, or reversals such as reactionary revolutions, can put an end to humanity. Tyranny, poverty, menace of war and disease, injustice of all kinds, are surrounding us at this historic time.

Thus my optimism is not without reservation. Even peaceful transition or revolutionary radical changes may be the different routes of transition in different parts of the world. The organization of change may also have different forms and any progressive organization will be one of the many international endeavors to help building a post-industrial global world.

Hopefully new progressive organizations will be created to function vertically and horizontally to incorporate the reality of our future vision in ourselves and to share it with other like-minded groups. Thus, let's summarize the basic tenets of global organizations for alternatives beyond war:

Summary

1-To oppose the popular money and profit-centered view of people and the world; and to support the manifestation of a movement towards enlightened self-interest; for individuals, businesses, and governments.

2-To nurture social justice in every corner of the world, by introducing a comprehensive welfare sector in the world economy to encourage the unfolding of the most far-reaching creative activities that are ahead of economic feasibility. The foundation of this sector to be formed as an international public mutual fund investing in very advanced production. To aim at changing the work-centered mass culture of industrial society and to encourage free creative activities.

3-To promote globalization and confront nationalism. To help the formation of a global political system based on post-industrial production. To advocate formation of new a legislative, judicial, and executive bodies worldwide, to work for individual freedom, social justice, progress, disarmament and peace. To propose a comprehensive global constitution with the goal of eliminating the political authority of nation-states, starting with biggest nation-states.

4-To urge the democratization of all human institutions for the pursuit of individual happiness. To outreach for autonomous synchronicity, as the ideal of interpersonal relationships of the individuals, and the institutions. Also to oppose any form of tyranny, war, injustice, and aggression; and to assist the overcoming of the human unconscious flight or fight programming, as the only guarantee for a lasting peace.

5-To support the progress of new technologies such as space technologies, biotechnologies, robotics, telecommunications, artificial intelligence, nanotechnology, etc. And to champion research programs on the perplexity of social justice, the future of various human institutions, and the political and spiritual issues.

6-To oppose all the so-called "new age" propaganda that promote retrogression to Dark Ages. To encourage new understanding of the universe and to favor the boldness to challenge popular philosophical and religious beliefs about the origins and fate of humanity and the universe.

7-To promote different organizations and publications that discuss these global topics.


Hoping for a World beyond War,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
December 1, 2004
Related Topic