یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۷

توهماتی دربارهء اپوزيسيون خارج از کشور

توهماتی دربارهء اپوزيسيون خارج از کشور

به اين پرسش توجه کنيم: «چرا اپوزيسيون خارج کشور در سی سالهء اخير، برعکس دوران پيش از انقلاب، فعاليت مؤثری نداشته است؟» گمان می کنم که اين يک پرسش اصلی است که در ذهن خود فعالان اپوزيسيون از يکسو و کسانی که اين اپوزيسيون را فقط تماشا می کنند، از سوی ديگر، وجود دارد و هرکس، بقول مولوی، «از ظن خود» برای آن پاسخی، گفته و ناگفته، دارد. اما اگر اين پاسخ ها را دسته بندی کنيم ملتفت می شويم که اغلب آنها دارای پايه و مايهء استواری نيستند و در عمل نمی توانند ما را به سوی راه حلی که قابل اجرا باشد رهنمون شوند.
در اين مقاله قصد اصلی من ارائهء پاسخی شخصی به اين پرسش است اما، قبل از دست زدن به آن، می خواهم برخی از پاسخ های شناخته شده را مورد بحث قرار دهم.

1. مدعيان عضويت در اپوزيسيون اشخاصی کاذب و هوادار حکومت اسلامی اند
اين پاسخ اغلب از جانب کسانی مطرح می شود که خودشان در دوران رژيم قبلی جزو اپوزيسيون نبوده اند. از ميان معتقدان به اين پاسخ می توان بخصوص به سلطنت طلبان و پادشاهی خواهانی اشاره کرد که نوک حملهء خود را به سوی جمهوريخواهان می گيرند و، در متن اين حمله، به اين نکته توجه دارند که فعالين سياسی ضد حکومت پادشاهی در گذشته عموماً جمهوریخواه بوده و، در نتيجه، جمهوریخواهان هم در تحقق انقلاب اسلامی نقش داشته اند و هم هنوز دل از آن نکنده اند.
آنها نسبت به صداقت اپوزيسيون جمهوريخواه شک دارند و تا مي توانند سعي در خراب کردن اين فرد و آن فرد در اپوزيسيون جمهوريخواه مي کنند. اين دعواها را پاياني نيست. آنها فکر مي کنند که اگر اپوزيسيون چمهوريخواه مي خواست واقعاً عليه جمهوري اسلامي مبارزه کند، می توانست در اين مدت تشکيلات عريض و طويلي مانند «کنفدراسيون دانشجوئی قبل از انقلاب» را در خارج بسازد و جمهوري اسلامي را به چالشی جدي بگيرد. آنها اختلافات بين اين اپوزيسيون را نيز همچون يک جنگ زرگری می بينند که همه را آچمز و بی حرکت کرده است.

2. عدم اتحاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان موجب بی عملی است
اين نظر را بيش از همه از بسياري از «جمهوريخواهان سابقاً فعال» در جنبش سياسي خارج کشور، که برخی شان رسماً به سلطنت طلبان پيوسته اند و برخی نيز هنوز خود را جمهوريخواه می دانند، می شنويم.
و چرا اين اتحاد ممکن نشده؟ در اين مورد نيز نظرها گوناگون است.

3. عوامل نفوذی حکومت اسلامی مانع حرکت اند
بنظر می رسد که بيشترين افراد اين پاسخ را درست دانسته و به توانائی ملی، عملی و تکنيکی حکومت اسلامی در نفوذ در داخل صفوف اپوزيسيون بهای بسياری می دهند.

البته می توان پاسخ های ديگری نيز در اين مورد يافت. اما من به همين سه پاسخ بسنده کرده و می کوشم نشان دهم که اگرچه هر سهء اين پاسخ ها دارای عناصری از واقعيت هستند اما، نه تک تک و نه با هم، پاسخ درخوری برای پرسش ما فراهم نمی کنند؛ و چرا؟
بنظر من، مشکل همهء اينگونه پاسخ ها در آن است که وضعيت اپوزيسيون بعد از انقلاب در خارج کشور را با اپوزيسيون قبل از انقلاب و، مثلاً، «کنفدراسيون دانشجوئی» مقايسه کرده و با اين خط کش می خواهند وضعيت امروزی را اندازه گيری کنند.
اگرچه اين مقايسه از بنياد غلط است اما بد نيست چند واقعيت را در اين زمينه مورد توجه قرار دهيم و توجه کنيم که در دوران پيش از انقلاب هم دو عنصر «تفرقهء نيروها» و «نفوذ دستگاه های امنيتی رژيم» وجود داشته است.
در سال هاي رژيم شاه، حتی زماني که بزرگترين تظاهرات عليه او در واشنگتن برگزار می شد، اختلافات درون کنفدراسيون آنقدر زياد بود که اين تشکيلات را به چندين سازمان جداگانهء کاملاً مستقل از هم تقسيم کرده بود. با اين همه هر کدام از آن خرده سازمان ها قادر بودند هزاران نفر را به کنگره هاي خود جلب کنند و فرياد تظاهر کنندگان شان در خيابان هاي شهرهاي آمريکا و اروپا، طنين انداز بود. همچنين، اگرچه تفرقه در صفوف اپوزيسيون آن دوران بسا بيشتر از امروز بود ولي حرکت ضد رژيم جريانی قوي داشت.
و اگر بخواهيم از نفوذ رژيم در اپوزيسيون صحبت کنيم (چه نفوذ در تعيين خط مشي ها و چه نفوذ فيزيکی عوامل اطلاعاتي) بايد به يادآوريم که در زمان شاه هم همهء انواع اين نفوذها وجود داشت و حتي يک بار نزديک بود که يکي از عوامل ساواک در بالاترين سطح کنفدراسيون به رهبري برسد. در واقع، در همه جاي دنيا و در همهء تشکلات سياسي اپوزيسيون های حکومت های مختلف اين وضعيت وجود داشته است اما، جريان کلی فعاليت اپوزيسيون های کشورهای مختلف گاه قوت داشته و گاه دچار ضعف شده اند. در نتيجه می توان گفت که اين عامل نيز نمی تواند پاسخ درخوری برای پرسش مورد نظر ما فراهم کند.
در عين حال، تصور اينکه روشنفکران جمهوريخواه باعث سقوط رژيم شاه شدند نيز سخت کاذب است اما همين توهم بشدت به نفرت های بين ما دامن مي زند. در واقع روشنفکران دوران شاه، چه چپي و چه جبهه ملي، چنان نيروئي نبودند که بتوانند موجب سقوط رژيم سلطنتی شوند.(1)
حال بپردازم به تحليل خودم و پاسخی که در نظر من بر واقعيت پس از انقلاب تکيه دارد. بنظر من، و در واقع، هيچ توطئهء گسترده اي در کار نيست. تنها ترکيب جمعيتی ايرانيان خارج کشور در 30 سال گذشته است که با ايرانيان مقيم خارج در 30 سال پيش از آن تفاوت ماهوي پيدا کرده است و در دوران کنونی اکثريت ايرانيان کنوني مقيم خارج، چه بخواهيم و چه نخواهيم، مهاحريني هستند که به دنبال ساختن زندگي بهتر براي خود و خانواده شان در خارج از ايران هستند و به همين علت هم چندان توجهي به اپوزيسيون ندارند، چه اپوزيسيون متحد باشد و چه نباشد.
به کلام ديگر، دليل وضعيت بی تحرک خارج از کشور نه ربطي به سلطنت طلب بودن دارد و نه به خواستاری جمهوری، نه به متحد بودن يا نبودن فعالين جنبش سياسي مربوط است و نه به نفوذ رژيم در اپوزيسيون. علت اين واقعيت را بايد از يکسو در «ترکيب جمعيتي ايرانيان مقيم خارج» در بعد از انقلاب اسلامي و، از سوی ديگر، در چند و چون واقعی يک جنبش مدني در داخل کشور جستجو کرد.
وضعيت ايرانيان خارج کشور هميشه يک شکل نبوده است. (2) در دوران شاه، جمعيت اصلی اين ايرانيان را دانشجويانی تشکيل مي دادند که به خارج مي آمدند تا تحصيل نموده و به ايران برگردند و کار کنند. البته ممکن بود که برخي در خارج ماندگار شوند؛ ولي هدف اکثريت آنها بازگشت به ايران بود. در عين حال، اطلاعات اين دانشجويان دربارهء جامعهء ايران بسيار اندک بود و آنها تازه در خارج با جنبه های مختلف سياسی و اجتماعی جامعهء داخل کشور آشنا می شدند و جسته و گريخته مطالبی را دربارهء ايران ياد مي گرفتند و وقتي آن مطالب را با وضعيت حوامع دموکراتيکی که در آن درس می خواتدتد مقايسه می کردند آرزومند آن مي شدند که کشوری که به آن برمی گردند نيز همانگونه باشد. به همين علت، اکثر آنها به سوی اپوزيسيونی سياسی که رژيم گذشته و استبداد سياسی آن را هدف قرار داده بود، جلب مي شدند.
صرفنظر از پناهندگان سياسی که روز بروز تعدادشان کم شده و بسياری شان هم دست از فعاليت سياسی کشيده اند، امروزه اما جمعيـت اصلي ايرانيان خارج کشور را کساني تشکيل مي دهند که بهتر و بيشتر از بسياری از فعالين سياسي واقفند که ايران تحت تسلط حکومت اسلامي چگونه کشوری است و اساساً به همين دليل تصميم گرفته اند که به خارج از آن مهاجرت کنند. در نتيجه هر گونه کوشش اعضاء فعال اپوزيسيون در راستای افشاي رژيم براي آنان حکم تکرار دانسته ها را دارد و آنها نظير دانشجويان 40 سال پيش نيستند که کسي بخواهد برايشان دربارهء جامعه اي که از آن آمده اند افشاگري کند. خودشان همه چيز را بهتر مي دانند و به همين علت حرف هاي تبعيديان و پناهندگان اساساً برايشان اتلاف وقت است.
به اين نکته اضافه کنيد اين واقعيت را که آنها نه برای مبارزه با رژيم که برای بهتر کردن وضع زندگي خودشان بخارج آمده اند و، در نتيجه، با همهء بی علاقگی به رژيم ايران، اولويت کارشان مبارزه با آن نيست. اين مهاجرين مي خواهند زندگي شان بهتر شود و اگر مي خواستند دست به مبارزهء مدني بزنند چه بسا که در ايران کنوني مي ماندند و نيازي به خروج از کشور حس نمی کردند. در نتيجه، به استثناء عدهء بسيار کوچکي از مبارزين داخل کشور که در اين سال ها مجبور به خارج شدن بوده اند، 99 درصد کسانيکه طی دهه های اخير مهاجرت کرده اند هدفشان بهتر زندگي کردن بوده است که حق هر انساني است و نمي شود به کسي از بابت آن خرده گرفت.
همچنين، اکثر اين مهاجرين خواهان برقراری روابط حسنه بين کشورهای محل اقامتشان و ايران هستند ـ نه به اين خاطر که فکر مي کنند جمهوري اسلامي دولت خوبي است بلکه چون مي خواهند راحت به ايران سفر کنند و برگردند، با آن تجارت داشته باشند، و از خدا و خرما يکجا استفاده کنند.
بدينسان، می شود گفت که «تبعيديان ايران»، که بدنهء اصلی اپوزيسيون حکومت اسلامی را تشکيل می دهند، چه عضو اپوزيسيون قديم، چه جمهوريخواه و چه سلطنت طلب، اساساً در خارج از کشور حمايتي ندارند. در اين مورد بد نيست دو سازمان خارج کشوری را با هم مقايسه کنيم. از يکسو جريانات سياسي فعالي نظير «گروه مهر» (3) را داريم، که به درستي خواستار افزودن شرط رعايت حقوق بشر به زمينه های رابطه کشورها با ايران است. متأسفانه اين تشکل که خود را حتی مدنی می داند تا سياسی، در ميان مهاجرين پا نگرفته است. در برابر آن سازماني نظير «نياک» (4) را داريم که از حقوق و امکانات شغلي و تجاري مهاجرين ايرانی در خارج و برقراری روابط حسنه بين آمريکا وجمهوري اسلامي دفاع مي کند و در ميان مهاجرين ايراني در آمريکا نيز بسيار ريشه کرده است و از نظر مالی نيز قادر بوده است مديران حرفه اي استخدام کند و حقوق بدهد و حتي از آمريکا کمک مالی (5) بگيرد و تشکيلات خود را گسترش دهد. بحث هاي مربوط به لابی گری و برخورداری از کمک های حکومت اسلامی در واقعيتی که بيان شد تفاوتی بوجود نمی آورد و از دايرهء بحث کنونی خارج است. (6)
در واقع، می توان گفت که سخنان تبعيديان ايراني در خارج از کشور بيشتر مورد توجه ايرانيان داخل بوده تا مهاجرين مقيم خارج و به همين دليل هم هست که وقتی، در سال های اخير برخی از فعالين داخل به خارج آمده اند از آنچه ديده اند جا خورده و بسياری از اميدهاي کاذب شان نسبت به خارج از بين رفته است.
درک وضعيت متزلزل و ضعيف فعالان اپوزيسيون خارج از کشور، و نيانداختن تقصير اين وضعيت به گردن اين و آن، يا به گردن فقدان اتحاد و نفوذ عوامل رژيم، خود می تواند ـ هم برای خودشان و هم برای مبارزان داخل کشور ـ سرآغاز توهم زدائی و بنياد نهادن حرکات سياسی بر واقعيت باشد. در حال حاضر، بيشتر آن دسته از فعالين جنبش سياسي که در زمان شاه رهبران تشکلات واقعي بودند، امروز ديگر رهبر چيزي جز خاطرات گذشتهء خود نيستند. در عين حال، ديگر چنان تشکلاتی که بتواند کار گسترده و مؤثری انجام دهد نه وجود دارد و نه وجودش امکانپذير است. در نتيجه، مطرح کردن چهره های بازنشسته و دادن تصورهاي کاذب حاصلی جز ايجاد بي اعتمادي نسبت به بازماندگان اپوزيسيون سابق در نزد نيروهائي که در گذشته بخشي از اپوزيسيون نبوده اند، نخواهد داشت و تصور نخواهد شد که اينها مي توانند نظير گذشته چنان جنبشي را سازمان دهند ولي نميخواهند.
و حال ببينيم که بر بنياد آنچه که من نامش را نگاه واقع گرايانه به فضای اپوزيسيون خارج می گذارم، لااقل در کوتاه مدت، چه می توان کرد. بنظر من، در بهترين حالت، نيروهای متفرق اپوزيسيون ـ چه سلطنت طلب و چه جمهوريخواه ـ بايد در جستجوی آن باشند که چگونه می توانند در خدمت اهداف و کنش های جنبش مدني داخل کشور باشند. (7) در اين مورد هم نبايد دست به ايجاد توهمات تازه زد و بايد دانست که همين خدمت هم بسيار محدود خواهد بود. چرا که نيروهاي جنبش مدني در داخل کشور نه تنها قويتر، که گسترده تر نيز هستند و امکانات بهتري ـ چه از نظر مالي و چه از نظر فکري ـ دارند.
در عين حال نبايد با غلوکاری و به رخ کشيدن امکانات مهاجرين ايراني در خارج، که در فعاليت های اپوزيسيون شراکت نمی کنند و امکانات شان ربطی به تبعيديان ندارد توهمی را ايجاد کنند که مآلاً همين فعاليت های مختصر را نيز بی حاصل خواهد کرد. چرا که اگر در ذهن داخل کشوری ها اين توهم بوجود آيد که دست تبعيديان با دست مهاجران در يک کاسه است و با اين همه اقدام مؤثری صورت نمی دهند، آنگاه اين تصوير کاذب حاصلی جز نا اميدي و تنفر از تبعيديان نخواهد داشت؛ چرا که مبارزين داخل تصور خواهند کرد که ما می توانيم اما نمي خواهيم به آنان کمکي کنيم.
توجه کنيد که سخن از ناتوانی کامل اپوزيسيون نيست، بلکه حرف بر سر آن است که اين اپوزيسيون نسبت به هويت و ماهيت خود دچار توهم است و در عين حال اين توهم را به اپوزيسيون داخل کشور هم سرايت می دهد. توانائی اين اپوزيسيون تنها زمانی قابل تحقيق و تحقق خواهد بود که تصورات و نگرش ها توهم زدائی شده و واقع گرائی بر آنان حکمروا شود.
در آن صورت ما، در خارج، دارای اپوزيسيونی خردمدار و واقع گرا خواهيم بود که قصد کرده است امکانات اندک خود را در خدمت مبارزه ای بگذارد که از جانب اپوزيسيون داخل کشور اجرا می شود؛ بی آنکه همين توان محدود را با سوء ظن های بي اساس در راستای نابودي يکديگر به هدر دهد. در اين صورت مبارزين داخل هم قادر خواهند بود، بدون داشتن توهم، روی امکانات واقعی ما حساب باز کند.

پانويس:
1. در اين مورد من در نوشته زير اين موضوع را مورد بحث قرار داده ام و در اينجا لزومی به تکرار آن نيست:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/352-taraghikhahi.htm
2. در گذشته هاي دورتر، زمان اميرکبير، حتي موضوع مهاجرين به خارج طور ديگري بوده است که دربارهء آن در نوشتار ديگري در گذشته بحث کردم و لازم به تکرار در اينجا نيست:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/518-technocrats.htm
3. گروه مهر http://www.mehr.org/
4. سازمان نياک http://www.niacouncil.org/
5. Grant
6. نگاه کنيد به مطلبی دربارهء «لابي جمهوری اسلامي»
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/473-IRILobby.htm
7. نگاه کنيد به «گام بعدي در جنبش آينده نگري ايران»:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/482-FuturistsNextStep.htm

آقای جوزف بايدن هيچ يک از ما را بر ديگری ترجيح نمی دهد

آقای جوزف بايدن هيچ يک از ما را بر ديگری ترجيح نمی دهد
سام قندچي

ديروز آقاي باراک اوباما اعلام کرد که جوزف بايدن را براي مقام معاونت رئيس جمهوري در مبارزه انتخاباتي خود، برگزيده است و تجربه وي در سياست خارجي و همکاري فراجناحي را عوامل اصلي براي انتخاب خود ذکر کرد. در نتيجه نظريات آقاي بايدن در سياست خارجي امروز اهميت ويژه دارد بخصوص اگر آقاي اوباما در انتخابات رياست جمهوري در ماه نوامبر برگزيده شود.دو سال پيش من مقاله مفصلي درباره نظريه اي که آقاي بايدن براي حل مشکل عراق ارائه داده بود نوشتم (1) و در آن توضيح دادم که از نظر آقاي بايدن راه حل عراق تقسيم آن کشور به سه کشور شيعه، سني عرب، و کرد است. در آنجا توضيح دادم که اينگونه «تقسيم قومي» معادل فدراليسم استاني در عراق (که موجب رشد دموکراسي مي شود) نيست، بلکه با تکه تکه کردن جامعه بر مبناي قومي و مذهبي راه براي جنگ هاي بيشتر قومي ـ مذهبي و رشد روابط ملوک الطوايفي و عشيرتي باز مي شود. و اين همان روش خطرناکي است که به «بالکانيزه کردن منطقه» موسوم است.(2) در اين نوشتار اما هدفم طرح مجدد آن بحث ها نيست و مشخصاً مي خواهم دربارهء تأثيري که حضور آقاي بايدن بر روي خاورميانه و مشخصاً ايران مي تواند داشته باشد بحث کنم.وضعيت کنوني خاورميانه شباهت زيادي به وضعيت اروپاي دوران جنگ دوم جهاني دارد و، در نتيجه، يادآوري نقش هاي دو چهرهء مهم آن دوران، يعني چمبرلين و چرچيل مي تواند در درک وضعيت به ما کمک کند. بخصوص که، بنظر من، افکار و طرح هاي جوزف بايدن شبيه هيچ کدام از آن دو تن نيست. درکي که از چمبرلين وجود دارد اکثراً چنين است که او اطلاع دقيقي از فاشيسم هيتلري نداشته است و به همين جهت کوشش هايش نه در راستاي مقابله که در پي راضي کردن هيتلر بوده است. بنظر من، اين تصوير درستي از چمبرلين نيست. آنچه چمبرلين در نظر داشت انجام رفرم هاي اجتماعي پايه اي بود که سوسيال دموکرات ها در کشورهاي ديگر اروپا انجام داده بودند و او مي خواست که آنها را در بريتانيا تحقق دهد ـ آن هم بدون قبول سوسياليسم که قوي ترين رقيب سرمايه داري خصوصي در اروپاي سال هاي بعد از جنگ اول جهاني بود. در نتيجه، علت اينکه چمبرلين مي خواست هيتلر را راضي کند آن بود که بتواند نيروي خود را، بدون دغدغه هاي ناشي از درگيري هاي خارجي، بر روي مسائل داخلي بريتانيا متمرکز کند، او، با انتخاب روش مدارا با هيتلر در اين کار موفق هم شد. اينکه هيتلر روش عدم تجاوز به بريتانيا را در پيش گرفته و تيغ حمله خود را بسوي شوروي هدف گرفت، از يکسو، توانست آن آسودگي از دغدغه هاي خارج را براي او فراهم کند و، از سوي ديگر، اصلاحات وي را (آن هم بصورت آلترناتيوي در برابر سوسياليسم) به نمايش بگذارد. البته چنانکه ميدانيم نتيجه ديگر اين سياست هم آن شد که هيتلر با خيال راحت نيروي نظامي خود را در اروپا تحکيم کرد و سپس فرانسه و عاقبت بريتانيا را هم هدف گرفت. در مقايسه با او، وينستون چرچيل که، مانند سياستمداران آمريکائي آن دوران، سياست خارجي را بصورت علم مي نگريست و مي دانست که قول هائي که در معاهده ها داده مي شوند، به محض آنکه تناسب قدرتي که آن معاهده را ممکن کرده تغيير جدي کند، اعتبارشان فقط روي کاغذ خواهد بود و بس. در عين حال، هدف ايجاد آلترناتيوي براي دولت هاي رفاهي اروپا براي چرچيل مطرح نبود چرا که آنچه مي توانست بدست آيد در زمان چمبرلين در بريتانيا بدست آمده بود و، در نتيجه، مسئلهء مرکزي براي چرچيل «تناسب قدرت در اروپا» بود و اينکه، پيش از تصرف بريتانيا بوسيلهء آلمان،جلوي پيشرفت آن گرفته شد ـ که همين طور هم شد.اما، بنظر من، جوزف بايدن نه چمبرلين است و نه چرچيل. براي توضيح بيشتر بگذاريد نگاهي بوضعيت کنوني سياست خارجي آمريکا بياندازيم و اين کار را نخست در مقايسه با موضع پيش روي چرچيل شروع کنم. بسياري از سياستمداران آمريکا، در تمام دوران دولت بوش، درست همچون چرچيل در مورد هيتلر، اسلامگرائي را خطري اصلي ديده و سمت گيري شان در خاورميانه با موضع ضد آن همراه بوده است، تا حدي که برخي از نئوکان ها براستي فکر مي کردند که با تصرف عراق مي توانند اسلامگرائي را برانداخته و از آن کشور نمونه اي مانند آلمان بعد از جنگ (که به مدد تحت برنامه مارشال باز سازي شد) بسازند. آقاي بايدن ابداً چنين تصوراتي ندارد. از نظر او همانقدر مي شود با جمهوري اسلامي کار کرد که با مجاهدين؛ همانقدر مي شود با نيروهاي شيعه در عراق کار کرد که با نيروهاي عرب سني، و يا کرد. در نتيجه، او حاضر نيست پول آمريکا را براي درگيري با جمهوري اسلامي يا نگهداشتن مثلاً دولت شيعي عراق در قدرت مرکزي صرف کند. يعني، بر عکس چرچيل که سمت گيري معين داشت و نوک تيز حملهء خود را متوجه فاشيسم کرده بود، براي آقاي بايدن اسلامگرائي چيزي نيست که لبه تيز حمله را به هر قيمت شده متوجه آن کند.از سوي ديگر، آقاي بايدن چمبرلين هم نيست که، مثلاً، در دوستي با حکومت اسلامي در برابر مجاهدين سمت گيري کند و با خيال راحت در آمريکا بنشيند و فکرش را روي مسئلهء سيستم بيمهء درماني براي مردم آمريکا متمرکز کند. در واقع او مي داند که اينگونه خوش خيالي، و منحرف کردن توجه به مسائل داخلي، آمريکا را با مسائلي نظير يازدهم سپتامبر آمريکا روبرو خواهد کرد. بنظر من سياست ها و موضع گيري هاي ، آقاي بايدن بيشتر شبيه سياست هاي بريتانيا در پيش از جنگ جهاني اول خواهد بود. يعني، او هم، بدون آنکه بودجهء زياد نظامي يا مالي در خاورميانه صرف کند، سعي خواهد کرد با همه طرف هاي درگير کار کند؛ درست همانگونه که بريتانيا در زمان رضا شاه هم سعي مي کرد با دولت رضا شاه نزديک باشد، هم با اسماعيل آقا سيمقو، و هم با وليعهد احمد شاه، يعني محمد حسن ميرزا که از لندن مقرري ماهانه دريافت ميداشت.اما نتيجهء چنين سياستي براي خاورميانه و مردم ايران چه خواهد بود؟ آيا منطقه و ايران بالکانيزه خواهند شد؟ بنظر من همهء اين وقايع احتمالي بستگي به رفتار مردم ايران و جنبش هاي سياسي منطقه و ايران خواهد داشت. مطمئناً سياست خارجي آقاي بايدن از خطر حمله آمريکا به ايران به طرز محسوسي خواهد کاست. اما اينکه جنبش ما در اين ميانه چگونه کار کند به خود ما مربوط مي شود. مثلاً، اگر جنبش سياسي ايران بخواهد با تکيه بر فاشيسمي که بعضي ها آن را «ناسيوناليسم افراطي» مي خوانند باعث نارضايتي جريانات اتنيک در ايران شده و آنها را از جنبش عمومي مردم جدا سازد، و جريانات اتنيک ايران هم ـ بجاي همراهي با طرحي براي فدراليسم استاني به همراه همه مردم ايران ـ دنبال برنامه هاي فدراليسم قومي و تجزيه طلبي را بگيرند، در آنصورت نتيجه چيزي جز بالکانيزاسيون نخواهد بود که مدينهء فاضلهء ناسيوناليست هاي قومي رنگ و وارنگ است(3). اما اگر همهء نيروهاي سياسي ايران به دنبال يک برنامهء روشن فدراليسم استاني رفته و با يکديگر براي ساختن ايراني نو همکاري کنند، حاصل کار دولتي دموکراتيک، سکولار، و قدرال خواهد شد. اين دست خودما است که چه راهي را انتخاب کنيم.از منظر مردم آمريکا که نگاه کنيم، بنظر من، سياست خارجي آقاي بايدن به آمريکا اجازه خواهد داد تا از فشار جنگ نفسي راحت بکشد و مخارج جنگي خود را بصورت قابل توجهي کاهش دهد و پول خود را در راه کارهاي رفاهي صرف کند. در عين حال، تا آنجا که به برنامه هاي داخلي آقاي اوباما و توجه وي به اقتصاد گلوبال مربوط مي شود، انتخاب بايدن تغييري در آنها به وجود نخواهد آورد(4). در رابطه با نيروهاي جنبش سياسي ايران نيز، آقاي بايدن هيچ ترجيحي نخواهد داشت و، به معني واقعي کلمه، آن سخن چرچيل و ديگر سياستمداران کهنه کار بريتانيا را بکار خواهد بست که «بريتانيا دوست هميشگي و يا دشمن هميشگي ندارد، و تنها چيزي که دائمي است منافع بريتانيا است که بايد براي تأمين آن کوشيد». نتيجه اينکه، بنظر من، آقاي بايدن به هيچ نيروي جنبش سياسي ايران ارجحيت نخواهد داد و همانقدر با لابي گران جمهوري اسلامي خواهد نشست که با مجاهدين يا سلطنت طلبان يا جبهه ملي و يا با نيروهاي چپ يا نيروهاي اتنيک و مدني. اين وضع براي اين نيروها هم به اين معني است که آنها به نسبت آن که چقدر کوشش کنند، به نفع خود از مناسبات با آمريکا بهره خواهند برد. در اين نوشته هدف من ابداً اين نبود که بگويم چه چيزي خوب است و چه چيزي بد. تلاشم همه بيان اين نکته بود که، در صورت موفقيت آقاي باراک اوباما و بکارگيري نظرات آقاي بايدن در سياست خارجي، واقعيت سياست خارجي آمريکا چه شکل خواهد بود. به هر حال، چه دوست داشته باشيم و چه نه، اين ها واقعياتي خواهند بود که، در صورت موفقيت حزب دموکرات، جنبش ما با آن روبرو خواهد بود.
به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
4 شهريور 1387
August 25, 2008
پانويس ها:1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/446-IraqPartition.htm 2. من در بخش اول نوشتار ديگري مفصلاً درباره خطر بالکانيزه شدن منطقه در صورت انجام چنين طرح هائي، توضيح داده ام: http://www.ghandchi.com/481-ThirdWorld.htm 3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/529-MadinehFazeleh.htm 4. همانطورکه قبل از «سوپر سه شنبه» دربارهء آن به تفصيل بحث کردم: https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/501-Clinton-Obama.htm

--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۷

جايگاه خواست «واقعی کردن حداقل دستمزدها» در مطالبات اپوزيسيون

جايگاه خواست «واقعی کردن حداقل دستمزدها» در مطالبات اپوزيسيون
سام قندچی

يکي از بزرگترين اشتباهات اپوزيسيون ايران در سی سال گذشته پرداختن به اين تصور بوده که ايران در سلطهء حکومت اسلامي وضعيتي نظير شوروي و کشورهاي بلوک شرق دارد. اين ديدگاه که نه تنها از سوي بخش بزرگي از اپوزيسيون بلکه از سوي بسياري از طرفداران افراطي خود رژيم هم پرورده شده، باعث آن گرديده که جنبش سياسي ايران در همهء اين سال ها بر روي محور «حقوق بشر»، آن هم به معني «حقوق سياسي»، متمرکز شود. نتيجه اينکه ديگر مطالبات اساسی، و حتی اهميـت مبارزه برای سکولاريسم، تا مدت ها به بوته فراموشي سپرده شده است.(1)
نتيجهء عملی اين «تشبيه غلط»، که به هيچوجه به بي توجهي نسبت به سکولاريسم محدود نمی شود، اين شده که موضوع مرکزي تري کاملاً از ديد اپوزيسيون پنهان بماند. برای نشان دادن دلايل اهميت واقع بينی در مورد محور اصلی مطالبات، به ذکر مقدماتی نياز است.
انقلاب 1357 ايران در ابتدا با دولت ليبرال / مذهبي ِ مهندس بازرگان آغاز شد اما، پس از يکسال و با پيش آمدن جريان اشغال سفارت آمريکا توسط دانشجويان خط امام، نيروهاي ليبرال مذهبي، و در رأس آنها «نهضت آزادي»، از قدرت به کنار زده شدند. ناظران و مفسران آسان گير سياسی، بخاطر نزديکي هاي برخي از سردمداران دانشجويان خط امام به حزب توده، بلافاصله چنين تصور کردند که تحولات سياسی در ايران به معني شکل گيري يک دولت «شبه بعثي (سوسياليستی) اسلامي» خواهد بود که از پشتيبانی آيت الله خميني نيز برخوردار است.
البته شايد اگر، بعد از دولت مهندس بازرگان، دولتي نظير دولت رجائي آينده ايران را رقم زده بود و جنگ با عراق نيز رخ نداده بود، امکان شکل گيری يک حکومت شبه سوسياليستي اسلامي در ايران وجود داشت. ولي واقعيت تطور جامعه ايران در لوای حکومت اسلامي نه تنها چنين نشد، بلکه تحولات بعدی مسيری بر عکس آن را پيمود.
جنگ با عراق قبل از هرچيز موجب رشد سرمايه داری خصوصي نوپائي در داخل ايران شد که، با خروج سرمايه داران دوران رژيم پيشين، براي خود عرصه را بدون رقيب می يافت. در عين حال، نياز به پيدا کردن راه هاي مختلف براي دور زدن تحريم هاي آمريکا و برقراری انواع مختلف معامله با اروپا، ايجاب کرد که دولت متوسل به سياست هاي حمايت گرانهء از اين سرمايه داران نوپا شود. در اين وضعيت، وجود امکان احتکار و زدو بندهاي ديگر با مسؤلين دولتي، موجب تقويت بيش از پيش اين سرمايه داری نوپا شد.
در دوران طولانی جنگ، که برای قشر دينکار و قشر سرمايه دار نوپا براستی جنبهء «رحمت» را داشت (امری که آيت الله خمينی آن را به صراحت اعلام می داشت)، روابط سرمايه داران نوپاي ايران با آخوندها، کميته ها، پاسداران، و مأموران دولت اسلامي رشدی دم افزا يافت و اين روند شبکه ای از حمايـت های متقابل بين سرمايه داران نوپا و ارگان هاي رسمي و غير رسمي رژيم جمهوري اسلامي را ايجاد کرده و آن را در تار و پود جامعه نهادينه کرد. شايد، اگر در دنيای امروز به دنبال وضع مشابهی باشيم، تنها مورد مهمي را که در آن اينگونه رروابط متقابل و قوي مابين سرمايه داران داخلي و گروه هاي مسلح وجود دارد، در برزيل پيدا کنيم. در اين کشور سرمايه داران بزرگ، حتي براي حفاظت از خويش و خانه و دارائي هاشان، مستقيماً به اين نوع گروه هاي مسلح پول پرداخت مي کنند.
امروزه، در حکومت اسلامي ايران، سرمايه داران نوپا، ثروت هائي افسانه اي به هم زده اند و در بسياري از مؤسسات، بصورت شراکت پنجاه / پنجاه با امثال حجت الاسلام رفسنجاني ها شريک هستند. اين شراکت به معني سرمايه گذاري طرف دوم نيست و ناشی از اين واقعيت است که طرف دوم، بابت سهم خود، از طرف اول حمايت کرده و از منافع او حفاظت می نمايد.
اگرچه، در اين رابطه، آقاي رفسنجاني بيش از ديگر قدرتمندان شهرت يافته است ليکن داشتن اينگونه مناسبات ويژگي خاص اطرافيان وي نبوده و اساس نحوهء گردش سرمايه و تضمين امنيت آن در طی سی سال گذشته يک چنين روند و شبکه ای از رابطهء متقابل بين سرمايه داران خصوصي نوپا و گروه هاي قدرت و بازو هاي مسلح آنها را ايجاد کرده است.چه به اين ساختار نام «سيستم مافيائي» بدهيم و چه هر نامی ديگر، مهم آن است که بدانيم در سی سال گذشته ايران اساساً دارای سيستمي با سرمايه داري خصوصي بوده و به يک برزيل اسلامي تبديل شده است و، لذا، سيستم ادارهء آن هيچگونه قرابتی با سيستم سرمايه داري دولتي يا بعثي يا شبه سوسياليستي ندارد.در واقع، بدر پی پايان يافتن جنگ ايران و عراق، دست زدن به انجام برنامه هاي خصوصي سازي نيز موجب آن شد که سرمايه داران نوپای ايران اسلام زده بيش از پيش رشد کنند و بسياري از آنها از متمول ترين سرمايه داران دوران پيش از انقلاب نيز ثروتمند تر شوند و خانه هاي افسانه اي کنوني برخي از اينان در ايران، از بهترين قصرهاي پادشاهان گذشته نيز مجلل تر باشد.
بطور معترضه بگويم که آنچه گفته شد به اين معني نيست که سرمايه داران نوپای ايران طرفدار اسلامگرائي هستند. اتفاقاً، بسياري از آنها هيچگونه «ظواهر اسلامی» را هم رعايت نمی کنند. اين امر در تاريخ جوامع اسلامی بی سابقه نبوده و نظاير ش را می توان در همه دوران خلافت های اموی و عباسی نيز ـ که به نام اسلام حکومت می کردند ـ مشاهده کرد. مگر در رأس دولت اسلامي بني عباس، هارون الرشيد نبود که داستان خوشگذرانی ها و شراب خوارگی های دربارش مبنای افسانه های هزار و يک شب شد؟ امروزه اگرچه هنوز در رأس هرم حکومت اسلامي امثال هارون الرشيد يافت نشود ولي اين موضوع هيچ مانعي براي نوع گذران زندگی «غير اسلامی» سرمايه داران حکومت اسلامي بوجود نمی آورد. مهم اين است که اين سرمايه داری نوپا و رانت خوار نيازمند حفظ حکومت اسلامی و بخصوص بازوهای مسلح آن است.
حال اگر بپذيريم که حکومت اسلامي برآمده از رژيمي مبتني به سرمايه خصوصي است، و از اين نظر هيچگونه شباهتی به حکومت هاي بلوک شرق ندارد، آنگاه در می يابيم که چرا موضوع اصلی مبارزه با آن نيز نمي تواند بر محور مسألهء «حقوق بشر» در معنای سياسي آن متمرکز شود. اگر خميني در مبارزه با رژيم سرمايه داری رانت خوار سلطنتی از شعار هائي نظير «ما برق را مجاني مي کنيم» يا «پول نفت را به در خانهء شما مي آوريم» استفاده مي کرد، امروز نيز دقيقاً مضامين اقتصادي هستند که مسئلهء مرکزي اکثريت مردم ايران را تشکيل داده اند و مطالبات حقوق بشری را ثانويه ساخته اند. اين سخن البته، و همچنان که توضيح خواهم داد، نه به معنی همشکلی دقيق دو وضعيت تاريخی است و نه نسخه برداری از تجربهء قبلی را موجه می کند.
هنگامی که از اقتصاد مبتنی بر رانت خواری سخن می گوئيم، نظر بيشتر معطوف به اين واقعيت است که سرمايه دار نوپای ايران نه از طريق گسترش توليد اقتصادی، که با سودجوئی از درآمد باد آوردهء نفت به ثروت رسيده است و، در واقع، سرازير شدن پول نفت، بخصوص در چند سال اخير، است که باعث شده از سوئي سرمايه داران نوپاي داخلي ثروتمند تر شوند و، از سوي ديگر، اقشار پائيني جامعه ـ بخاطر افزايش دائم تورم ناشی از درآمد نفتی ـ فقيرتر گردند. سياست هاي موسوم به «سهام عدالت» و وام هائي که دولت احمدي نژاد به کسبه خرده پا می دهد نيز همگی به اين تورم افزوده اند، چرا که اينگونه وام های دريافتي را بحاي بجريان انداختن در کار توليدي بيشتر، وارد بازار املاک کرده اند که سود آور تر است، و از اين طريق، ترقي بيشتر قيمت املاک را موجب شده اند، که دوباره از يکسو بر ثروت سرمايه داران نوپا افزوده و از سوي ديگر با افزايش تورم، به فقر بيشتر اقشار پائيني جامعه افزوده است.
بنا بر اين، آنچه امروز براي اکثريت جامعهء ايران به مسئلهء مرکزي تبديل شده «درآمد» است. در واقع، به استثنای نان که هنوز به کمک يارانه های دولتي ارزان نگاه داشته شده و کوپنی شدن بنزين، که نوعي درآمد اضافي تلقی مي شود، بقيهء مخارج مردم اکنون همه به قيمت هاي دلاري است.
در اين حالت اگر اقشار پائيني جامعه فقط نان بخورند و لباس نپوشند و در خيابان زندگي کنند، مسأله اي پيش نخواهد آمد اما اگر نيازهای ديگر مطرح باشد، درآمد آنها نيز بايد به سطح درآمد بين المللي افزايش يابد، و حداقل دستمزد در ايران بايد به سطح استانداردهاي بين المللي برسد. چرا که اوضاع کنونی حکايت از حضور اقتصاد ايران در «اقتصاد گلوبال» دارد و نشان می دهد که ايران سال ها است در گسترهء اقتصاد گلوبال قرار داشته است و عدم عضويت آن در سازمان تجارت جهاني را نمی توان اينگونه تلقی کرد که ايران به مثابه جزيره اي مستقل عمل می کند.
در اينجا سياست هاي حمايت گرانهء دولت که سرمايه گذاري خارجي را محدود کرده، نيز فقط به تشديد وضع موجود افزوده و تنها به سرمايه داران نوپای رانت خوار کمک کرده است. اگر شرکت هاي خارجي اجازه داشتند در ايران سرمايه گذاري کنند و، همزمان با آن، حداقل دستمزد به نرخ هاي بين المللي تعيين مي شد (مثلاً حداقل دستمزد 7 دلار در ساعت)، در آنصورت ديگر نه اين سرمايه داران داخلي مي توانستند سودهاي غير متعارف کنوني را ببرند و نه اقشار فرودست جامعهء ايران در وضعيت فقرزده اي قرار مي گرفتند که در بين شان فروش کليه به قيمتی ناچيز صورت عادی بخود بگيرد.
اينجاست که درک اپوزيسيون از شرايط فعلی اهميت می يابد؛ درک اينکه جامعهء کنونی ايران هيچ شباهتي به جوامع بلوک شرق سابق ندارد و طرح هاي سوسياليستي در زمينهء مسکن و آب و برق نيز راه حل نيستند و طرح هاي شکست خوردهء سهام عدالت احمدي نژاد هم نشان داده اند که تلاش برای ايجاد خرده مالکيت ها نيز دردي را دوا نميکند.
مسئلهء مرکزي اکثريت جامعهء ايران «درآمد» است و خواست مجدانهء ارتقاء حداقل دستمزد در ايران به سطح استاندارد هاي بين المللي، در هر گونه طرح آينده نگر جنبهء محوری دارد. (2)
به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
14 مرداد 1387
4 اوت 2008
پانويس ها:1. اين نکته را هشت ماه پيش در نوشتاري تحت عنوان « چرا سکولاريسم آينده ايران را رقم خواهد زد» (1) با تفصيل بيشتری مطرح کرده ام:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/491-SecularismFuturism.htm 2. جنبه های تئوريک بحث درآمد را در مقاله ديگري مفصلاً شرح داده ام:https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/427-AlternativeIncome.htm


--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

جمهوريخواهان و سلطنت طلبان


جمهوريخواهان و سلطنت طلبان
سام قندچي

دو ماه پيش سميناري را جبهه ملي در واشنگتن در سي ام و سي و يکم ماه مه برگزار کرد. درباره آن سمينار پيشتر مقاله اي نوشتم (1).

امروز بعد از دوماه مي بينم آن سمينار در واقع سريع ترين شکل شکست تلاشهاي مشابه از اين نوع بود که در 7 سال گذشته براي ايجاد اتحاد سياسي بين جمهوريخواهان و سلطنت طلبان ايران انجام شده است. در ظاهر شايد به روشني آن سمينار چنين هدفي را دنبال نميکرد ولي در واقع چنين بود. البته بسياري از کسانيکه به اين سمينار حمله کردند، خودشان هم دنبال ايجاد اتحادهاي مشابهي در خارج بوده و هستند و اين نوشتار به اين معني نيست که من از جناح معيني از جبهه که مخالفت با اين سمينار را پرچم خود کرده است، حمايت ميکنم. بحث اين نوشتار وسيعتر از اين صف بندي هاي کاذب است.

کوششهاي براي ايجاد اتحاد سياسي از سلطنت طلبان و جمهوريخواهان با پروژه منشور81 شروع شد. منشور81 در واقع ادامه اولين گروه اينترنتي حقوق بشر ايراني بود که در سال 1994 تأسيس شد(2). ولي متن منشور81 که در فوريه 2003 منتشر شد ديگر يک گروه حفوق بشري نبود و در واقع اتحادي سياسي بود، هرچند نميخواست که خودش به يک سازمان مبدل شود. بعدها پروژه منشور81 در سايت 60 ميليون امضا براي رفراندوم دنبال شد و بعد از آنهم در نشست هاي برلين، لندن، و پاريس ادامه يافت و بازمانده آن جريانات امروز «هما» ناميده ميشود (3).

واقعيت اين است که در ميان سلطنت طلبان، کوشش آن دسته از سلطنت طلباني که سازمان جداگانه خود يعني حزب مشروطه را ساختند، بسيار پر ثمرتر بوده است. در ميان جمهوريخواهان نميشود ادعاي مشابهي درباره پروژه ملقب به «اتحاد جمهوريخواهان» کرد ولي شايد اگر جمهوريخواهان بيشتري دنبال ايجاد احزاب جمهوريخواه مستقل رفته بودند، امروز وضع طور ديگري بود. مهمتر آنکه سلطنت طلباني که در حزب مشروطه متشکل شده اند توانسته اند بهتر با نيروهاي جمهوريخواه همکاري کنند تا آنها که ظاهراً در منشور81 و پروژه هاي بعدي در اتحاد سياسي مشترک با جمهوريخواهان بودند.

آنچه مسلم است پروژه اتحاد سياسي جمهوريخواهان و سلطنت طلبان بيشتر ضرر زده است تا منفعت و به تنفر و عداوت بين اين دو کمپ دامن زده است و نه آنکه به دوستي بيشتر انجاميده باشد. بسياري از اوقات فقط در ظاهر همکاري بوده است ولي در خفا هر جا احساس خطر ميشده کارشکني و حذف جريان داشته است.

البته همه خدعه و نيرنگ ها و زدو بندها بخاطر موضوع سلطنت و جمهوري نبوده، ولي در مقايسه ساده اي بين رشد حزب مشروطه در خارج و اين جريانات، واضح است که اين پروژه تشکيلات سياسي مشترک جمهوريخواهان و سلطنت طلبان به تفرقه بيشتر دامن زده است تا که وحدت آفرين باشد. حتي در مؤسسات خبري و حقوق بشري آشکارا کسانيکه ظاهراً در يک کمپ هستند بزرگترين دشمني ها را در حق هم ميکنند.

من ديگر فکر ميکنم اتحاد عمل بين سلطنت طلبان و جمهوريخواهان در سايه تشکيلات سياسي جداگانه داشتن بيشتر حاصل ميشود تا تلاش براي ايجاد تشکيلات سياسي مشترک که جز دشمني و کارشکني بيشتر بين دو کمپ حاصلي نداشته است.

اگر اين انرژي ها صرف ايجاد تشکيلاتهاي سياسي سلطنت طلب و جمهوريخواه شده بود، مطمئن هستم که آن تشکيلاتهاي جداگانه بهتر ميتوانستند در عرصه هاي موسسات خبري و حقوق بشري با هم بهتر همکاري کنند چرا که به وضوح مي بينم همکاري افراد جمهوريخواه با حزب مشروطه بيشتر از همکاري با يکديگر در اين جريانات به ظاهر متحد، ميسر گشته است.

اميدوارم که دوستان جبهه ملي دست از بحث هائي که بخاطر اين تجربه ناموفق پيش آمده است بردارند و ببينند که موضوع فراتر از مسائل ويژه جبهه ملي است و علت تصوري از اتحاد اپوزيسيون بوده که وقت کنار گذاشتن آن رسيده است، و جدا از همه حسن نيت ها ديگر روشن شده است که تشکيلات سياسي مشترک از سلطنت طلبان و جمهوريخواهان کارآئي ندارد، و اين سراب دارد عمر همه ما، چه سلطنت طلب و چه جمهوريخواه را تلف ميکند، و سي سال ديگر هم با هم مشغول دعوا خواهيم بود.

دوستان جبهه ملي ميتوانند در همراهي با نيروهاي ديگر جمهوريخواه در شکل دادن به تشکيلات هاي تازه جمهوريخواه کمک کنند و اين تلاش نه تنها به معني دشمني با تشکيلات هاي سلطنت طلب نخواهد بود، بلکه راهي است که ميشود از آن طريق با تشکيلات هاي سلطنت طلب نيز دوستي و همکاري بهتر برقرار کرد.

خلاضه کنم ايجاد تشکيلات سياسي مشترک بين دو پلاتفرم سلطنت و جمهوري به ضرر هر دو نيرو تمام شده و باعث به هدر رفتن نيروها و بوجود آمدن دعواهاي بيهوده براي هر دو طرف شده است و اين طرح غلط سالها وقت اپوزيسيون را تلف کرده است و به همکاري در مؤسسات حقوق بشري و خبري بين اين دو بخش اپوزيسيون نه تنها کمکي نکرده است بلکه لطمه هم زده است.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
13مرداد 1387
August 3, 2008

پانويس ها:

1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/521-SeminarJebhe.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/IHRWG.htm
3. http://www.hambastegimelli.info/


-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html