جمعه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۹

چرا آیت الله خامنه ای بحث شاه سلطان حسین را مطرح کرد

چرا آیت الله خامنه ای بحث شاه سلطان حسین را مطرح کرد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/634-ShahSoltanHossein.htm

آیـت الله خامنه ای دو سال پیش یعنی یکسال قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته گفت "اگر روزی در میان مسؤلان كشور مسؤلان بی جرئت و ضعیفی همچون شاه سلطان حسین پیدا شوند، حتی اگر در میان مردم نیز شجاعت و آمادگی وجود داشته باشد، كار مملكت و جمهوری اسلامی تمام است چرا كه مسؤلان ترسو و مقهور، ملت های شجاع را نیز به ملت های ضعیف تبدیل می كنند." در واقع همان زمان بود که آيت الله خامنه ای از محمود احمدی نژاد و کابینه وی به دلیل مواضع و عملکرد آنها در زمینه برنامه اتمی ایران تمجید کرد و به آنها همچنین توصیه کرد که برای انتخابات بعدی ریاست جمهوری خود را آماده کنند. انتخاباتی که يکسال بعد، نتيجه آن، آنهم یکهفته بعد از انجام پرمناقشه اش، خود آیت الله خامنه ای نهایی بودن گزینش محمود احمدی نژاد را در نماز جمعه در 29 خرداد 1388 اعلام کرد (1).

اما در نظر آیت الله خامنه ای جنگ اصلاح طلبان و اصولگرایان نظیر دعوای حیدری و نعمتی، جمهوری اسلامی را همواره در حالت آماده باش نگهمیدارد و به اين طريق از اینکه جمهوری اسلامی از خارج یا از داخل غافلگیر شود، جلوگیری می شود. دقیقاً شاه عباس نیز به همین دلیل از دعوای حیدری و نعمتی که قبل از صفويه آغاز شده بود حمایت میکرد و تلاشی نداشت که آنرا از بین ببرد، اما در عین حال قدرقدرتی حکومت مذهبی صفويه و شخص خود را فراتر از همه این کشمکش ها میدانست. در مقايسه در زمان شاه سلطان حسین قدرت روحانیت شيعه بیش از همه تاریخ ایران بوده است و روحانیون خیلی بیشتر کنترل امور مملکت را در دست خود داشتند وليکن خود حکومت بود که برخلاف دوران شاه عباس احساس قدرقدرتی خويش را از دست داده بود و مقهور جنگ نعمتی و حیدری شده بود و نه آنکه بر فراز آن نشسته باشد.

آیت الله خامنه ای *خود* را شاه عباس میشناسد، و نه روحانیت را، و مطمئناً دوران شاه سلطان حسین را به رغم همه قدرت بيکران روحانيون در آن زمان، نه تنها ارج نمی نهد، بلکه خوار می شمارد. در واقع اگر آنچه علی شریعتی با تفکیک شیعه صفوی و علوی کرده است، و در میان روشنفکران اسلامی ریشه دوانده، وجود نداشت، آیت الله خامنه ای سمبل خود را در تاریخ ايران به روشنی ذکر میکرد که کسی نیست به جز شاه عباس نيست. تمام مثالهای از صدر اسلام نیز که در جمهوری اسلامی و در خطبه های خود آقای خامنه ای مرسوم است، به دلیل آن سنت شریعتی است، که صفويه را به نوعی بدنام کرده است، وگرنه دولت صفوی سرمشق واقعی جمهوری اسلامی بوده است. منظورم هم حکومت سلطانی و نظریاتی نظیر آن نیست که آقای اکبر گنجی مطرح میکنند که در گذشته مخالفتم را با آن نظرات توضیح داده ام (2).

البته قصدم از اين بحث *سلطنت* بودن صفويه نیست بلکه اقتدار صفویان و بویژه شاه عباس در منطقه است که سرمشق آیت الله خامنه ای برای جمهوری اسلامی است و این امر خود اتحاد وی با محمود احمدی نژاد و اسفنديار رحیم مشایی است. آقای خامنه ای یک شانس تاریخی آوردند و آن حمله طالبان و القاعده به آمریکا در سپتامبر 2001 بود که به سقوط طالبان در افغانستان و بعد هم سقوط صدام در عراق توسط آمریکا و آنهم در اتحاد با جمهوری اسلامی ايران بود. این رویدادها موقعیت ایران را در منطقه به اوج خود در یک قرن اخیر رسانده است بويژه آنکه پیش از آنهم سقوط شوروی موقعیت ایران و ترکیه را در ميان جمهوری های سابق شوروی در آسیای صغیر تقویت کرده بود و سقوط طالبان در افغانستان و سقوط دولت صدام در عراق نه تنها نفوذ ایران را در آن دو کشور تقویت کرد و در مقايسه دولت های سنی مذهب عرب را در منطقه تضعيف کرد بلکه حتی در پاکستان نیز موقعيت ايران تقويت شد. به اين طريق در کل منطقه، موقعیت نظامی، اقتصادی و استراتژيک ایران تقویت شده است و فرسنگها وضعيت جمهوری اسلامی دوران آقای خامنه ای نسبت به زمان نوشیدن جام زهبر توسط آیت الله خمینی، بهتر ست.

آيا تقويت موقعيت استراتژيک ايران و حتی رشد استقلال ايران می تواند دليلی برای صرفنظر کردن مردم ايران از حقوق انسانی خود باشد؟ اتفاقاً بالعکس در اروپا، در زمان اوج فتوحات کشورهای اروپایی در جهان، در خود آن کشورها، مهمترين بحث های حقوق بشر مطرح شد یعنی هنگامی که فرانسه حتی در انقلاب آمریکا بریتانیا را به کنار میزد انقلابیون فرانسه در خود آن کشور برای حقوق انسانی خود بپا خواستند و انقلاب کیر فرانسه را علیه همان دولتی که متحد انقلابیون آمریکا بود، سازمان دادند. منظور اینکه به این دلیل که جمهوری اسلامی نقش قدرتمندی امروز در منطقه خاورمیانه و آسيای صغير بازی میکند و استقلال سیاسی ایران نسبت به بسياری دوران های تاريخ معاصر بیشتر شده است نه تنها دلیلی بر قبول دیکتاتوری در ایران نبايد باشد بلکه اتفاقاً دلیلی بیشتر بر مخالفت کردن با استبداد و خواستار شدن حقوق مدنی است و حتی استقلال ايران در صورت عدم رشد دموکراسی به راحتی یا يک جنگ می تواند بر باد رود. در ايران حتی سکولاريسم را نيز بايد بعنوان يک حق بشر مطرح کرد و نه انکه اميد داشت از بالا فراهم شود (3).

بازهم تکرار می کنم که مخالفت با استبداد به معنی مخالفت با استقلال نیست اما اگر شاه عباس در امروز در ايران حکومت میکرد دقیقاً ما بایستی برای حقوق مدنی و سکولار مردم ایران مبارزه میکردیم و نه آنکه قبول کنیم که یا کور شویم یا دور شویم وقتی کالسکه شاه عباس نزدیک میاید. امروز استقلال توجیهی برای صرفنظر کردن از حقوق فردی نیست. دقیقاً همین موضوع نیز اختلافم با صاحب نظری است که در یوتوب های زیر نظرات خود را در مورد دولت آقای احمدی نژاد، رحیم مشایی و کودتای 28 مرداد بیان کرده است:

http://www.youtube.com/watch?v=yQlxlF4lU-k
http://www.youtube.com/watch?v=2SMjHg4UQyM
http://www.youtube.com/watch?v=wewYiY51BPE
http://www.youtube.com/watch?v=v0-1QNWliZ8

برعکس تحليل صاحب نظر بالا در مورد 28 مرداد حتی در همان سالهای 1950 کشورهای سرمایه داری و سوسیالیستی نوپایی نيز بودند که با قدرتهای اصلی سرمايه داری و سوسياليستی مخالفت کردند و راه خود را رفتند و پیروز هم شدند گرچه به موقع مصالحه هایی نیز کردند. نمونه اول هندوستان است که هنوز بزرگترین دموکراسی جهان است و نمونه دوم هم چین است که هنوز بزرگترین کشور سوسیالیستی جهان است، صرفنظر از اينکه اين رژيم ها مورد علاقه ما هستند يا نه. در نتیجه راه حل این نیست که نیروهای سکولار ایران از مبارزه برای حقوق فردی و سکولار دست بردارند و دوباره نظیر انقلاب 1357 همان اشتباه را بکنند که اجازه دهند یک نیروی ارتجاعی رهبری مردم را در دست بگیرد، آنروز رهبری انقلاب و امروز رهبری اصلاحات (4).

انقلاب ارتجاعی یا اصلاحات ارتجاعی حتی ما را از زمان امیرکبیر هم عقب تر میبرد (5).

اینها موضوعاتی است که جنبش سبز دارد با آن دست و پنجه نرم میکند و مواظب باشیم دوباره اين جنبش را نظیر سال 1356 به بیراهه نبریم (6).

کلاً قرار نیست که تک تک مردم ایران از حقوق فردی خود چشم بپوشند به این خاطر که مثلاً دولتی برای ايران استقلال یا سکولاریسم يا جمهوری به ارمغان بياورد. اتفاقاً این درسی است که از تجربه سالهای دموکراسی ناقص در ایران در 1320 تا 1332 باید گرفت که نباید برای هرگونه ایده آل ایدئولوژیک به درست یا به غلط حاضر شد از حقوق فردی خود چشم پوشید آنگونه که عده ای از کمونیستها از حقوق خود چشم پوشیدند و نامش را هم گذاشتند فداکاری و برده وار از استالین پیروی کردند. اگر اینترنت من سانسور است نباید توجیه کنم که مثلاً دولت دارد برایم استقلال میاورد و از حقوق فردی ام بگذرم، بلکه باید بروشنی بگویم که این کار دولت برایم قابل قبول نیست.

نباید وقتی مذهبی نیستيم خود را مجبور کنيم که هر جمله مان را با بسم الله الرحمان الرحیم شروع کنيم و فکر کنيم داريم فداکاری میکنيم و به اينگونه اتحاد با نیروهای مذهبی را تقویت می کنيم. خیر صرفنظر کردن از حقوق فردی يعنی توجيه کردن آنچه در سال گذشته دیدیم که دولتی بخود اجازه داد در کهریزک چنان جنایاتی را انجام دهد و هنوز هم از مردم نه تنها پوزش نخواسته است بلکه بهترين فرزندان هنوز در زندان هستند. این فداکاری ها برای نه تنها روشنفکران ما بلکه برای همه مردم ايران زهر است. در روزهای بعد از انقلاب 57 وقتی تظاهرات زنان در جريان بود چریکهای فدائی خلق به دختران طرفدار خود میگفتند روسری سر کنند و با این فدارکاری اتحاد را حفظ کنند. این رهنمودهای غلط بود که عاقبت به آنجا رسید که رسیدیم.

اگر قرار است اتحاد با صرفنظر کردن از حقوق فردی و انسانی ما باشد، چنان اتحادی به پشیزی نمیارزد و ادامه دیکتاتوری به رنگ دیگر است؛ یک روز به خاطر رنگ رژیم سکولار، و روز دیگر به دليل رنگ رژیم مذهبی صرفنظر کردن از حقوق فردی توجيه می شود. یک روز در دولتی وابسته و روزی دیگر در دولتی مستقل. هیچ دموکراسی و استقلالی بدون برآورده کردن حقوق فردی تک تک شهروندان ايران نه پایدار خواهد بود و نه ممکن. از توصيه فداکاری های بی معنی در جهت صرفنظر کردن از حقوق فردی دست برداريم که جز ضرر به ملت ما نتیجه دیگری نداشته است.در واقع آنچه در غرب آن حرکت فلسفی که درک حقوق فردی را آغاز کرد نوعی به اصطلاح استکبار فردی بود و نه از خودگذشتگی (7).

چرا هروقت که اینترنت در پاکستان برای سایتهای اسلامی مسدود می شود فوراً اسلام گرایان جلوی دفتر مسؤل کنترل اينترنت تظاهرات می کنند اما در ایران از روز اولی که فیلترینگ اینترنت شروع شد هيچيک از اصلاح طلبان که حتی آنزمان در قدرت هم شريک بودند نرفتند جلوی وزارت اطلاعات نسبت به این امر اعتراض کنند و اصولگرايانی نيز که خود فيلتر شدند نام سايت خود را با توافق پشت پرده عوض کردند و اينگونه فيلترينگ سايت خود آنها تمام شد اما هيچگاه عليه فيلترينگ اعتراضی نکردند و هم اصلاح طلبان و هم اصول گرايان اين تصور را دامن زدند که رژيم لطف کرده که اینترنت را مجاز ساخته است غافل از اینکه دولت در ایران وقتی همه اين سالها خواسته است با آمریکا در زمینه اقتصادی و نظامی در منطقه رقابت کند به دلايل علمی و تکنولوژيک راه دیگری جز مجاز ساختن اينترنت نداشته است چرا که به روش طالبان نمیشود در این دوره و زمانه رقابت نظامی و اقتصادی کرد همانطور که حکومت طالبان نتوانست و شکست خورد يعنی دقيقاً به همین دلیل است که در ايران در رابطه با اینترنت خط مشی آیت الله خامنه ای که توسعه اينترنت در عین فيلتر کردن آن است، جلو رفت و نه خط مشی آیت الله جنتی که مانند طالبان میخواست اینترنت و تلویزیون ماهواره را ببندد. در نتیجه کسی لطفی به ما نکرده است که اینترنت در ایران اجازه رشد داشته است و ما نیز باید وقتی حقوق فردی مان در دسترسی به سایت هایی که میخواهیم نقض می شود شايسته است نظیر آن اسلامگرایان پاکستانی اعتراض کنیم تا فیلترها برداشته شود.

خلاصه کنم امروز اگر هر دولتی ادعا کند که برای ايران عظمت دوران کورش کبير يا قدرقدرتی دوران شاه عباس را به ارمغان آورده است و از آمريکا پيشی گرفته است بهتر است که بداند مردم ايران نيز حقوق فردی نه کمتر از مردم امريکا را از آن رژيم طلب خواهند کرد و هر نوع توجيهی برای قبول استبداد در واقع نشان می دهد که آن سخنوران خود به اين عظمت باور ندارند و سطح انتظاراتشان از ايران نه تنها در حد آمريکای قرن بيست و يکم نيست بلکه حتی در حد آمريکای قرن هجدهم نيز نيست و می خواهند خود و ديگران را نظير دوران انقلاب 57 فريب دهند. نميخواهم بگويم آنها که در يوتوب بالا نظرشان منعکس شده است قصد اسيب رساندن به مردم ايران را دارند اما اکثريت آنهايی نيز که در دوران حزب توده يا انقلاب 57 چنين اشتباهاتی را در رهنمود دادن به مردم ايران مرتکب شدند هدفشان ضرر زدن به مردم ما نبود (8).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم شهريور ماه 1389
August 27, 2010

1. http://www.ghandchi.com/569-KhameneiOpposition.htm
2. http://www.ghandchi.com/594-Sultanism.htm
3. http://www.ghandchi.com/598-Secularism_is_a_Human_Right.htm
4. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
5. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm
6. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
7. http://www.ghandchi.com/397-Descartes.htm
8. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm


سه‌شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۹

درک غلط از جدالی که با رحيم مشائی به راه افتاده است

درک غلط از جدالی که با رحيم مشائی به راه افتاده است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/633-RahimMashaei.htm

به تازگی سخنانی را که اسفنديار رحيم مشايی، رييس دفتر محمود احمدی نژاد، در مورد مکتب ايرانی و مکتب اسلامی بيان کرده است از يکسو با مخالفت جدی بخشی از اصولگرايان مواجه شده است و از سوی ديگر سکولار دموکراتهای جنبش سياسی ايران نيز به غلط فکر کرده اند که هدف آقای مشايی تنها فريب آنهاست. کاری ندارم که هدف از همايش ايرانيان خارج از کشور بخشاً جلب هوادارانی برای لابی جمهوری اسلامی در خارج بوده است. بدون شک لابی خارج کشور رژيم از زمان خيزش جنبش سبز در ايران در سال گذشته اکثر هواداران خود را از داده است و آنها به جنبش سبز پيوسته اند.

اما اين موضوع جلب هوادار برای لابی جمهوری اسلامی در خارج اصل دليل مواضع آقايان احمدی نژاد و مشايی در همايش ايرانيان خارج کشور نيست. اصولگرايان مخالف آقای مشايی همه مسأله را اينگونه جلوه می دهند که گويی اصل چالش آنها با اصلاح طلبان است و تلاش می کنند برخورد خود را با آقايان احمدی نژاد و مشايی، تذکر دوستانه و سازنده به دولت وانمود کنند. پيشتر نيز هنگاميکه آقای مشايی در مورد مردم اسراييل سخن گفته بود حالت مشابهی بوجود آمده بود. البته چند روزی است که مخالفان آقای مشايی در رژيم از آقای احمدی نژاد ديگر حرفی نميزنند و فقط در اين موارد به آقای مشايی ميتازند.

اما واقعيت حکايـت ديگری است که مسأله ورای آقای مشايی بوده و آقای احمدی نژاد در رأس دولت رسمی مورد نظر آنهاست و نه تنها وی بلکه کل دولت منظور نظر کسانی است که به اين موضوع می پردازند. در واقع بهتر از آيت الله جنتی، آيت الله احمد خاتمی، اصل بحث را، آنهم در برخورد خود با محمود احمدی نژاد يعنی رييس جمهور اسلامی، بيان کرده است، وقتی که بتازگی به نظرات آقای احمدی نژاد در مورد کراوات پرداخته بود.

احمد خاتمی خطيب نماز جمعه گفت که "دکتر احمدی‌نژاد در همایش مسؤلان نهاد رهبری در دانشگاه‌ها فرموده‌اند زمانی کراوات زدن را عده‌ای مسخره می‌کردند، درحالی که هیچيک از مراجع فتوایی بر اشکال شرعی کراوات نداده‌اند" و باز به نقل از آقای احمدی نژاد ادامه داد که "در اوایل انقلاب اگر استادی ریش خود را می‌تراشید استادهای مذهبی از او فاصله می‌گرفتند، در حالی که برخی از مراجع تراشیدن ریش را فاقد اشکال می‌دانستند." سپس آيت الله احمد خاتمی می گويد "من به ایشان عرض می‌کنم؛ بسیاری از بزرگان و مراجع تقلید هستند که تاکید بر اجتناب از کراوات زدن کرده‌اند" و سپس به شرح آراء مراجع مختلف می پردازد و بعداً نيز در مورد تراشيدن ريش ميگويد "اکثریت مراجع تراشیدن ریش را حرام می‌دانند. مقام معظم رهبری می‌گویند تراشیدن ریش حرام است." دوباره احمد خاتمی به شرح آراء مراجع مختلف می پردازد و در پايان می گويد "بنده به عنوان دلسوز نظام اسلامی و دلسوز دولت محترم عرض می‌کنم اظهارنظر در حوزه‌ مسائل دینی کار تخصصی است" و ميافزايد که "بنده از جناب آقای احمدی‌نژاد نیز که مدیریت کلان کشور را بر عهده دارند تقاضا می‌کنم که از ورود به مسائل چالش‌زا در حوزه‌ دینی خودداری کنند زیرا ورود به این مسائل به تضعیف دولت می‌انجامد و ایراد و اعتراض از یک مساله‌ شرعی به کل دولت سرایت داده می‌شود."

در واقع آنچه در بالا نقل کردم روشن ترين درخواست برای سکولاريسم و جدايی مذهب و دولت است که نه تنها آيـت الله احمد خاتمی بلکه آيت الله جنتی نيز در بحث با آقای احمدی نژاد مطرح کرده اند وقتی روشن می گويند که موضوعات مذهبی *تخصصی* است و بعداً همين بحث ها در قالب مخالفت با آقای مشايی به همراه بخش بزرگی از مجلس و اصولگرايان ادامه يافته است.

ممکن است تعجب کنيد که مينويسم درخواست سکولاريسم و جدايی مذهب و دولت، آنهم از سوی بخش اصلی روحانيت حاکم، يعنی امثال آيـت الله احمد خاتمی يا آيت الله احمد جنتی مطرح می شود. اما درست است دقيقاً همين منظورم است. شايد گفته شود آقايان احمدی نژاد و مشايی فقط اهدافی تبليغی را دنبال ميکنند و هدف آنها فريب دادن سکولار دموکراتهای جنبش است و بزودی هم اين حرفها را پس خواهند گرفت. در اين مورد که مشخصاً دو فرد مذکور فردا چه خواهند گفت يا اينکه هدف پشت پرده آنها چيست، خبر ندارم، و پاسخی ندارم ، اما از نظر تئوريک و تاريخی ميخواهم بگويم که آنچه ملاحظه ميکنيم نه تنها عجيب نيست بلکه بايستی انتظار رشد آن را نيز داشته باشيم. چرا؟

دليل امر اين است که اين حرکت در عکس العمل به رشد جنبش اصلاحات در ايران است که بعد از خيزش جنبش سبز در سال گذشته تقويت شده است وقتی که جنبش سبز ديگر عمدتاً اصلاح طلبی و آنهم نوع ارتجاعی آن نيست (1) و در صحنه سياسی ايران رشد و نما می يابد. معنای بحث اين است که اصلاح طلبان امروز به راحتی به خود اجازه می دهند اسلام را تفسير تازه کنند و خود را با نام نوانديش مذهبی يا هر نام ديگری توصيف می کنند. اما برای اصولگرايان اين کار ساده نيست و هر حرف تازه ای بدعت تلقی ميشود، پس راه حل آنها در عمل، جدا کردن عرصه دولت از مذهب، يعنی جدا کردن مسؤلين امور دولتی از مسؤلين امور دينی است و به اين علت آيت الله احمد خاتمی می گويد امور شرعی *تخصصی* است و آقای احمدی نژاد و دولت وی هم اين تخصص را ندارند و نبايد درباره اين امور حرف بزنند.

ممکن است اين تحليل از يک دولت مذهبی عجيب باشد ولی دقيقاً در اروپا جدايی دولت و مذهب و حتی لائيسيته نه در ميان پروتستانها بلکه در ميان کاتوليک ها رشد و نما پيدا کرد. در واقع دولت لوتر در آلمان، و نيز ژنو کالوين، دولت های مذهبی يا بهتر بگويم نوانديش مذهبی بودند در صورتيکه همزمان، کليسای کاتوليک بود که در چالش با پروتستانيسم، بيشتر دو عرصه عرفی و مذهبی را از هم تفکيک ميکرد، موضوعی که اغلب از تاريخ آن دوران اروپا درست درک نشده است. البته درست است که در آمريکای پروتستان، آنهم دو قرن بعد، سکولاريسم به دليل گوناگونی فرقه های پروتستان شکل اصلی دولت شد (2) اما در اروپا اينگونه نبود و جدايی دولت و مذهب در مقابله با رفرماسيون و پروتستانيسم شکل گرفت و نه توسط پروتستانيسم (3).

به اين شکل است که فرقه هايی نظير ژزوئيت ها که ازمتعصب ترين سردمداران محاکم تفتيش عقايد کليسای کاتوليک بودند آنقدر در سکولاريسم پيش رفتند که امروز در همه غرب بهترين دانشگاه های ژزوئيت ها در عين حال بهترين دانشگاه های سکولار محسوب می شوند، دانشگاه هايی نظير جرج تاون در واشنگتن يا سنتاکلارا در شمال کاليفرنيا. فيلسوف بزرگی نظير فردريک کاپلستون مؤلف يکی از بهترين کتب تاريخ فلسفه از پدران روحانی در همان دانشگاه سنتاکلارای کاليفرنيا بود.

منظور اينکه بنظر می رسد جريانی که در ميان اصولگرايان در ايران آغاز شده است شروع منطقی سمت گيری سکولار در بالاترين رده های حکومت مذهبی ايران در واکنش به چالشی است که روحانيت حاکم با اصلاح طلبان اسلامی پيدا کرده است. اينکه آقايان احمدی نژاد و مشايی در اين حرکت چقدر ثابت قدم باشند يا چه اهدافی را دنبال می کنند موضوعی فردی و فرعی است اما وقتی شخصی مانند آيت الله احمد خاتمی به روشنی می گويد آقای احمدی نژاد و دولت وی وارد مسائل شرعی که اموری *تخصصی* است نشوند، بروشنی دارد عرصه دولت را از عرصه مذهب جدا می کند.

به عبارت ديگر برای اصلاح طلبان، نظير پروتستان ها در اروپا، هر فرد مذهبی مختار است که در مورد مذهب حرف خودش را بزند، چه دکتر سروش باشد چه اکبر گنجی چه هر انسان ديگری باشد. اين تفاوت اصولگرايی و اصلاح طلبی است، همانگونه که در اروپا کاتوليک ها با فاصله گرفتن از پروتستانيسم، بيشتر به سکولاريسم ياری رساندند. اتفاقاً کشورهای کاتوليک اروپا نظير فرانسه بيش از آلمان پروتستان، لائيک شده اند و البته درست است که اين موضوع تنها به دليل کاتوليسيسم نيست اما کاتوليسيسم در چالش با کالوينيسم، دليل بسيار اساسی برای اين تحول تاريخی فرانسه است. در مقابل، آمريکا که به دليل وجود فرقه های زياد پروتستان، سکولار شد، نظير جامعه فرانسه، لائيک نشد (4).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و ششم مرداد ماه 1389
August 17, 2010

1. http://www.ghandchi.com/249-ReactionaryReformism.htm
2. http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm
3. http://www.ghandchi.com/159-Aghajari.htm
4. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹

هدف اصلی اپوزيسيون در خارج چه بايد باشد

هدف اصلی اپوزيسيون در خارج چه بايد باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/632-OppositionGoal.htm

اپوزيسيون افغانستان و عراق برای دهها سال در غرب پيش از سقوط رژيم های طالبان و صدام تمام تلاش خود را به کار بردند تا به افکار عمومی بين المللی نشان دهند که مردم خواهان رژيم های طالبان و صدام در کشورهای متبوع آنها نيستند. اما تا آنجا که به آلترناتيو مورد نظرشان مربوط می شد کمتر آن را با افکار عمومی بين المللی در ميان می گذاشتند. اپوزيسيون افغان در پايان کار، در کنفرانس برلين، آنهم پشت درهای بسته، و آنهم با دولت های غربی و نه با افکار عمومی، نظرات خود را در مورد آلترناتيو در ميان گذشت، و آن دولت ها هم برداشت خود را به افکار عمومی در کشورهای خود منتقل کردند. تازه بيشتر کار کنفرانس هم معامله بود نه درک واقعيات خواستهای سياسی مردم افغانستان برای رژيم آينده وگرنه محصول کار قانون اساسی اسلامی بعدی افغانستان نميشد که با حمايت دولت بوش پس از آزادی افغانستان از حکومت طالبان، تدوين شد.

در مورد عراق هم در کنفرانس لندن روند مشابهی طی شد. اگر امروز کسی از مردم آمريکا بپرسد که آيا مردم افغانستان يا عراق، طالبان يا صدام را می خواستند، پاسخی منفی خواهند شنيد. اما اگر از آنها پرسيده شود که مردم اين دو کشور چه رژيمی را به عوض، می خواستند، پاسخ چيزی خواهد بود نظير دولت اسلامی معتدل همانگونه که قانون اساسی هر دو کشور بعد از طالبان و صدام با حمايت دولت بوش، تدوين شد. چرا؟ چون اين برداشت آن چيزی است که دولت های غربی در مورد خواست مردم اين دو کشور به افکار عمومی در کشور خود منتقل کردند، و فعالين سياسی افغانی و عراقی نيز هنگامی که زمان طالبان و صدام در خارج فعاليت بيشتری داشتند، و افکار عمومی هم خواهان شنيدن نظرشان بودند، موضوع آنکه خود دنبال چه نوع حکومتی هستند را در ميان نگذاشتند و فقط بر روی براندازی رژيم موجود تکيه کردند، و در عمل دولت های غربی بودند که با کنفرانس های برلين و لندن پاسخ به اين مهم را برای افکار عمومی جهان، مطرح کردند.

اپوزيسيون سياسی ايران نيز پيش از انقلاب 57 برای چند دهه همين کار را کرد و به افکار عمومی جهان گفت که مردم ايران از رژيم موجود حمايت نميکنند و از آنها خواست دولت های خود را تحت فشار بگذارند تا حمايت خود را از رژيم شاه قطع کنند. البته تفاوت کار در اين بود که رژيم آن زمان ايران مورد حمايت قاطعانه غرب بود و جنين روشی برای اپوزيسيون بيشتر قابل درک بود. اما در پايان کار که حمايت بين المللی رژيم شاه به پايين ترين نقطه رسيد و زمان طرح آلترناتيو مورد نظر اپوزيسيون خارج با افکار عمومی جهان بود، اين دولت های غرب بودند که تصميم گرفتند از چه آلترناتيوی برای جانشين آن رژيم حمايت کنند و آنهم آلترناتيو اسلامی و در رأس آنهم جناح خمينی بود.

اپوزيسيون ايران در زمان انقلاب 57 در اينکه افکار عمومی بين المللی چه آلترناتيو هايی را انتخاب مردم ايران بشناسند، نقش بسيار کمی ايفا کرد و نظير موارد افغانستان و عراق در سالهای اخير، چنين تأثيری بيشتر غير مستقيم از طريق مراوده با دولت هاب غربی بوده است تا که بر گفتگوی مستقيم با افکار عمومی بين المللی متکی باشد، در صورتيکه انتقال ديدگاه عدم حمايت مردم ايران از رژيم موجود، ثمره تماس مستقيم اپوزيسيون طی چند دهه با افکار عمومی بين المللی بود و آنهم در دورانيکه اکثريت دولت های غربی حاميان سرسخت رژيم موجود در ايران بودند و برای افکار عمومی بين المللی در کشورهای خود نيز موضع خويش را ترويج ميکردند.

در مورد عملکرد اپوزيسيون خارج در زمان رژيم شاه و مقايسه آن با دوران پس از انقلاب بتازگی در مقاله ای تحت عنوان "یک پیشنهاد به تبعیدیان جدید ایرانی" بطور مفصل توضيح دادم (1).

اما در چند دهه اخير اپوزيسيون خارج از کشور تا آنجا که با افکار عمومی بين المللی تماسی داشته است توضيح داده است که مردم ايران از نقض حقوق بشر در ايران تحت حکومت اسلامی ناراضی هستند. آيا اين کار می تواند هدف اصلی اپوزيسيون خارج باشد؟ شايد در زمان رژيم سابق که مورد حمايت غرب بود تا سالها می شد گفت که چنين هدف اصلی برای اپوزيسيون خارج، درست است، اقلاً تا يکی دوسال آخر که ديگر انقلاب شروع شده بود، چنين استراتژی ای درست بود. اما در رابطه با رژيم جمهوری اسلامی اصلاً از همان سال های اول بعد از گروگانگيری، تا به حال، دولت های غربی و افکار عمومی غرب عليه اين رژيم موضع داشته اند. در نتيجه هدف اصلی اپوزيسيون خارج در همه اين سالها مطمئناً قانع کردن افکار عمومی غرب به فشار بر دولت های متبوع خود برای عدم حمايـت از جمهوری اسلامی نميتوانست باشد. در واقع هدف اصلی می بايست آگاه کردن افکار عمومی بين المللی از نوع رژيمی می بود که مردم ايران خواستار جايگزينی رژيم موجود با آن هستند. رژيمی که يک دموکراسی سکولار است و نه يک حکومت مذهبی معتدل.

چرا مهم است که افکار عمومی جهان از طريق اپوزيسيون خارج در مورد اينکه مردم ايران هوادار دموکراسی سکولار هستند، مطلع شوند. پاسخ اين است که اين آگاهی باعث خواهد شد که افکار عمومی از دولت های متبوع خود انتظار داشته باشند که از هواداران اين برنامه سياسی در ايران حمايـت کنند و نه آنکه پشت پرده کنفرانس برلين و لندنی تشکيل شود و از آلترناتيو حکومت مذهبی معتدل حمايت شود و بعد دولت های غربی به افکار عمومی اطلاع دهند که مثلاً مردم ايران دولت مذهبی معتدل ميخواهند.

بنظر ميرسد امروز اين کار مهمترين هدفی است که اپوزيسيون خارج بهتر است در مقابل خود قرار دهد وگرنه اينکه افکار عمومی بخواهند بر دولت های غربی فشار بگذارند که از جمهوری اسلامی حمايت نکنند، کاری است که دولت های غربی بدون فشار افکار عمومی هم دارند می کنند و ميدانند که از حمايت افکار عمومی نيز برای ادامه چنين سياستی برخوردارند. به عبارت ديگر برای اپوزيسيون سکولار ايران در خارج، اين هدف اصلی بايد قرار گيرد که افکار عمومی جهان را آگاه کند که مردم ايران خواستار آن هستند که يک دموکراسی سکولار جايگزين جمهوری اسلامی شود و نه يک حکومت اسلامی معتدل و از اين نظر اپوزيسيون سکولار در خارح نميتواند با اپوزيسيون طرفدار حکومت مذهبی معتدل، هم نظر باشد.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
شانزدهم مرداد ماه 1389
July 31, 2010

پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/625-kharej.htm