جمعه، دی ۰۸، ۱۳۹۱

سکولاريسم نو: عاقبت هشت سال کار در صدای آمريکا

سکولاريسم نو: عاقبت هشت سال کار در صدای آمريکا



توضيح: همکاران سکولاريسم نو در سايت شخصی آقای سام قندچی به مطلبی برخوردند که از تلاش کاوه باسمنجی در صدای آمريکا برای پايان دادن به کار ايشان حکايت داشت. کسانی که با نوشته ها و انديشه های آقای قندچی آشنا هستند می دانند که ايشان يکی از پيشاهنگان معرفی مفاهيم مختلفی همچون «سکولاريسم»، «آينده نگری» و «نقطهء اتصالی» بوده و نوشته هايشان از مهمترين منابع مربوط به اين موضوعات است. ايشان هشت سال پيش، به دعوت صدای امريکا، کار خود را در سانفرانسيسکو رها کرده و همراه با خانواده به واشنگتن دی.سی رفتند تا عهده دار مسئوليتی در سايت اين سازمان شوند. اکنون در نامهء ايشان می خوانيم که مسئولان صدای امريکا به ناگهان و با زننده ترين لحن ها به خدمات ايشان خاتمه داده اند. ما با انتشار مقالهء ايشان و ترجمهء نامهء پايان خدمت ايشان از اينکه صدای امريکا به اين حال و روز افتاده است متأسفيم و برای آقای قندچی روزگار بهتری را آرزو می کنيم...

 لطفاً بقيه را در لينک زير مطالعه کنيد




دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۱

Eight Years of Working at VOA سام قندچی-هشت سال کار در صدای آمريکا+

سام قندچی-هشت سال کار در صدای آمريکا+
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/734-voa.htm

متن انگليسی
http://www.ghandchi.com/734-voa-eng.htm

 در ماه ژوئيه 2005 بعنوان کارمند قراردادی در صدای آمريکا توسط مديری استخدام شدم که خود پس از چند ماه از صدای آمريکا رفت. در 8 سال گذشته وبسايت بخش فارسی صدای آمريکا را به تنهايی برای 8 ساعت شيفت شب اداره می کردم. قرارداد کارم روز 20 دسامبر تمام می شود و آقای کاوه باسمنجی سردبير جديد صدای آمريکا از تمديد آن جلوگيری کرده است.

در هشت سال گذشته به دليل اعمال نفوذ برخی افراد هر بار که برای استخدام دائم در صدای آمريکا تقاضا می کردم، رد میشدم و کسانی که صلاحيت بسيار کمتر تحصيلی و تجربی در ژورناليسم و اينترنت داشتند، برگزيده می شدند. در نتيجه از مزايای کارمند رسمی برای امنيت شغلی برخوردار نشده ام. اما حتی آن افراد با نفوذ هم به دليل کيفيت کارم قادر نبودند مديران مستقيم مرا وادار کنند که قرارداد کارم را تمديد نکنند.

اگر کيفيت کارم خوب نبود با خروج مديری که از همان اول کار صدای آمريکا را ترک کرد در کار خود هشت سال دوام نمياوردم و همه کارمندان وب هم اين واقعيت را تأييد نميکردند. اما چند ماه پيش در پی برکناری مسؤل بخش وب هنگاميکه آقای باسمنجی مديريت خود را به اين بخش تعميم دادند، نه تنها تقاضای مجدد مرا برای استخدام رسمی رد کردند بلکه با در دست گرفتن کنترل اين بخش از تمديد قرارداد کارم، سرباز زدند.

شخصاً در گذشته در مشاغل تکنولوژی جديد چهار برابر صدای آمريکا درآمد داشتم با اينحال، اين کار را که به خود و خانواده ام حتی بيمه درمانی هم نمی داد، پذيرفتم به اين خاطر که بتوانم به اخبار ايران نزديک باشم، در خبررسانی دقيق و متعادل و نيز ترويج ارزش های دموکراتيک شرکت کنم. هدفی که در صدر چارتر صدای آمريکا است و مطلوب ژورناليستهای با صداقتی است که کارشان نان به نرخ روز خوردن نيست. البته زجر و مشقت ناشی از نداشتن بيمه درمانی در برابر سختی های مردم ايران موضوع بی اهميتی است اما تبعيض از سوی مدير مسؤل بويژه برای مؤسسه ای ژورناليستی که بر حقوق بشر تأکيد دارد، پرسش برانگيز است.

شخصا همه کارهايم را در صدای آمريکا دوست داشتم و اميدوارم که منشأ اثری بوده باشم بويژه در ساختن بلاگ فراديد:

http://faradid.ghandchi.com

پيش از ملحق شدن به صدای آمريکا پورتال خبری ايرانسکوپ خود را که بيش از پانزده سال پيش ساخته بودم و همان هدف های ژورناليستی يعنی خبررسانی دقيق و متعادل و ترويج ارزش های دموکراتيک را دنبال می کرد، اتوماتيک کردم و بطور خودکار همه اين سالها فعال بود و به اينطريق اخبار بخش های فارسی و انگليسی صدای آمريکا و منابع خبری ديگر را پخش می کردم. همچنين ويديوهای جالب فارسی و انگليسی صدای آمريکا و منابع ديگر را از يوتيوب در وقت آزاد خود، توزيع می کردم. اميدوارم اين تلاشها به پخش بيشتر اخبار ايران و جهان بويژه در ميان ايرانيانی که پشت ديوار فيلترينگ اينترنت قرار دارند، کمکی بوده باشد. مضافاً آنکه هميشه کار ژورناليستی خود را از نگرش سياسی ام جدا نگهداشته ام. در سيستم پخش اخبار در وبسايت شخصی ام خبرهای همه منابع از جمله منابع رسمی ايران را بدون تعصب در کنار اخبار منابع خارجی و خبرهای منابع مختلف اپوزيسيون انتشار داده ام و معيارم برای پخش اخبارهمواره ارزش خبری و انصاف بوده است. لطفاً به پورتال ايرانسکوپ نگاه کنيد و خود قضاوت کنيد:

http://www.iranscope.com

از اينکه اين سعادت را داشته ام که بخشی از تيم توانای صدای آمريکا باشم بسيار خوشحالم و برای همه همکاران و ادامه برنامه های اين شبکه خبری آرزوی موفقيت دارم.

سام قندچی
بيست و هشتم آذر ماه 1391
December 18, 2012
بعدالتحرير-بيست و نهم آذرماه 1391
چرا پنچ سال در تلويزيون صدای آمريکا نبودم

برخی دوستان تماس گرفته و سؤال کردند اين افراد صاحب نفوذ در صدای آمريکا چه کسانی هستند که اينچنين با اين حقير دشمنی می ورزند و چرا؟ اما برای پاسخ به اين سؤال بگويم که در سال 2007 دو مصاحبه با صدای آمريکا داشتم يکی در مورد فيلترشکن و دومی در مورد آينده نگری. پس از پخش تلويزيونی کسانيکه مرا برای مصاحبه دعوت کرده بودند توسط دو مدير ارشد صدای آمريکا مورد مؤاخذه قرار گرفتند. خود موضوع را بدون اشاره به صدای آمريکا و افراد همان زمان در مقاله ای تحت عنوان "سومين نامه سرگشاده به آقای رضا پهلوی" منتشر کردم. پس از آن دو مصاحبه در پنج سال گذشته ديگر هيچگاه به برنامه های تلويزيونی صدای آمريکا دعوت نشدم.

شخصاً ترجيح داده ام وقت جنبش سياسی ايران را با اينگونه بحث ها تلف نکنم چرا که واقعاً توجه فکری ام به مسائل خبری و نظری است و نه اينگونه جدل ها. اما فقط بگويم که بتازگی بنياد بين المللی لايف بوت اينجانب را بعنوان عضو هيئت مشورتی بورد فيوچريست خود اعلام کرد و در بيوگرافی ام که منتشر کرده است در مورد بازجوئی های ساواک در زمان شاه نيز اشاره ای داشته است. گويی اين موضوع اين افراد صاحب نفوذ را دوباره ناراحت کرده است. تدر واقع آنچه نويسنده لايف بوت استفاده کرده است متنی متعلق به 20 سال پيش در اينترنت است. می توانيد خودتان بخوانيد و قضاوت کنيد:
در پايان بگويم که همه طرفداران پادشاهی را از اين شمار افراطی نمی بينم که از نفوذ خود در صدای آمريکا به اين طريق برای اهداف استبدادی سوء استفاده کنند. در واقع طيف وسيعی از انديشه های سياسی ايران در 30 سال گذشته در ديدگاه های خود به دموکراسی روی آورده اند. بسياری  پادشاهی خواهان نيز بسوی رفرم در سيستم فکری خود تمايل دارند و شخصاً در صدای آمريکا با شماری از آنها افتخار آشنايی داشته ام که همانقدر دلشان برای آزادی و مخالفت با سانسور می طپد که ديگران از نحله های ديگر فکری. دوران جمود فکری و طرفداری از ديکتاتوری از هر نوعش سالهاست سپری شده است. شخصا برای بسياری از دوستان پادشاهی خواه دموکرات منش همانقدر احترام قائل هستم که برای دموکراتهای ديگر. اگر کسانی که سران خود جمهوری اسلامی بوده اند حاضرند از رفرم در سيستم سياسی و فکری خود حرف بزنند ديگر مگر می شود غير از اين را از ايرانيانی که در خارج هستند، و تازه رهبران سيستم فکری شان در قدرت نيستند، انتظار داشت؟
***
همچنين تأکيد می کنم که نوشته اين حقير ابدا خراب کردن صدای آمريکا نبوده است اما توضيح در مورد سلطنت طلبان افراطی که هنوز تا حدی قادرند در کارهای آن مؤسسه دخالت کنند بوده است. وگرنه آنچه در وب در صدای آمريکا انجام دادم و در بلاگ فراديد در مقابل ديدگان همه هست بخشی ار کارهای صدای آمريکا است. نوشتم خودم داوطلبانه مطالب خبری و ويديويی صدای آمريکا را پخش می کنم. پس چگونه می توان تصور کرد حرفم خراب کردن آنهاست. اين افراد با نفوذ افراطی هم کاری در آنجا نکرده اند که بخواهم آن را خراب کنم. خير ابدا اين نيست که وقتی از جايی بيرون آمدم گفتم بد است. شايد کسانی اينگونه عمل کنند ولی آنچه نوشتم چنين نبوده است و چه داخل جمعی بوده ام و چه بيرون واقع گرا بوده ام و هم با غلو مخالفم و هم با خراب کردن. مضحک است که هرروز در صدای آمريکا در مورد شکنجه و بازجويی ها در جمهوری اسلامی حرف زده می شود اما اين افراد طاقت شنيدن حرفی در مورد شکنجه ها و بازجويی های زمان شاه حتی در بيرون صدای آمريکا را هم ندارند و بجای محکوم کردن عوامل رژيم شاه، قربانيان آن فجايع نظير اين حقير را محکوم و توبيخ می کنند و کسی که مرا حتی برای مصاحبه علمی دعوت کرده است را مورد مؤاخذه قرار می دهند. همانگونه که در زمان شاه يک استاد فيزيک دانشگاه را بخاطر نظرات سياسی اش از مقام تدريس منتظر خدمت می کردند و بايد خوشحال می بود اگر به زندانش نياندازند. تازه همانطور که در بالا نوشتم آنچه نويسنده لايف بوت استفاده کرده است متنی متعلق به 20 سال پيش در اينترنت است وگرنه اينجانب سالهاست در مورد دوران سلطنت ايران چيزی ننوشته ام.

در مورد قطع مصاحبه هايم در پنج سال پيش هم روشن توضيح دادم که مسأله شخصی نبوده و برخی تلاش می کنند همه چيزها را اختلاف شخصی جلوه دهند. اتفاقا مصاحبه ها بسيار علمی و مورد استقبال بينندگان هم بودند و هنوز هم بعد از پنج سال بسياری در مورد آن بحث ها تماس می گيرند و دليل ادامه نيافتن آنها هم همان عوامل افراطی سلطنت طلب بودند. خوانندگان می توانند تحقيق کنند و اگر خلاف آنرا کسی در صدای آمريکا گفت اطلاع رسانی کنند. تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. چرا همان موقع نگفتم؟ اتفاقا در همان زمان در "نامه سوم به رضا پهلوی" همان وقت روشن مسأله را گفته ام، بدون ذکر نام افراد و امروز هم از کسی نام نبردم چون هدفم حل مسأله است و نه نابود کردن کسی. در مورد سلطنت و مجاهدين هم در مقاله زير سالها پيش نظرم را روشن گفته ام:

http://www.ghandchi.com/337-MonarchyMKO.htm 

اما مسأله اينجا همکاری نيروهای مختلف در سازمان های خبری و حقوق بشری است که دوباره جو بی اعتمادی به دليل اين نيروهای افراطی تقويت شد وگرنه کار همه ما معلوم است و نيازی به رزومه ندارد و کسی قرار نيست سياست و ايدئولوژی اش را عوض کند که همکاری کند. در آخر هم دوباره بگويم که شخصا ديگر به اين بحث ها پاسخ نمی دهم. در مقاله ام هم ذکر کرده ام که سالهاست از اين جدلها دوری می کنم و کانون توجهم بر مسائل خبری و نظری است و دليل نوشتن اين مقاله هم پرسش دوستانی بود که سالهاست می شناسم و خود را موظف ديدم به سؤالات آنها پاسخ دهم و برای همه همکارانم در صدای آمريکا هم آرزوی موفقيت دارم.


 
مقاله مرتبط:



Eight Years of Working at VOA+
Sam Ghandchi

Persian Version  متن فارسی
I was hired as a contractor by Voice of America in July 2005 by a manager who left VOA in a few months. During the last 8 years I ran the web site of VOA for the 8 hours of night shift all by myself. Mr. Kaveh Basmenji, the new executive editor of VOA, has stopped the renewal of my contract which ends on December 20th.

During the last 8 years because of the influence of some people, every time I applied for Full Time Employment, an FTE position at VOA, I was rejected and applicants with much lower educational qualifications and experience, in journalism and Internet, were hired. Therefore I do not have the benefit of job protection of a permanent employee. But even those influential people, because of the good quality of my work, were not able to force my direct managers to stop the renewal of my contract.

If the quality of my work was not good, with the exit of my hiring manager from the start of work at VOA, I would not have lasted 8 years and all web employees would not confirm this reality. But a few months ago, following the dismissal of the web supervisor, when Mr. Basmenji extended his territory to the web, not only did he reject my repeated application for an FTE position, but through his control of the web service, he stopped the renewal of my contract.

Personally, in the past I worked in high tech businesses, making four times more than what I make at VOA, but I accepted this position, which did not even provide health insurance for my family and myself, because I wanted to stay close to Iran's news, participate in accurate and balanced news reporting and to promote democratic values; an objective which is highlighted in VOA Charter and is sought for by honest journalists and not those who are time-servers. Surely the torment and hardship of not having insurance is nothing in comparison to the hardships of Iranian people, but discrimination by the responsible manager is questionable, especially for a journalistic organization which emphasizes human rights.

I love all my work at VOA, and hope my contributions have made a difference, especially in developing the faradid blog where links to English translation of most of my posts are included at the bottom of the articles:

http://faradid.ghandchi.com
Before joining VOA, I automated my Iranscope news portal which I had created more than 15 years ago. My news portal followed the same journalistic code of accurate and balanced reporting as well as promoting democratic values. It has been on autopilot all these years, relaying VOA news, Persian and English, and the news from other sources. I also distributed the wonderful Persian and English videos of VOA and other YouTube sources on my own time. Hopefully these efforts have helped the distribution of Iran and international news, particularly to Iranians behind the Internet filtering curtain. Moreover, I have always kept my work in journalism separate from my political views. In the news distribution system of my own web site I publish news from all sources including Iran's official news agencies without bias alongside news of international sources and those from various parts of Iran's opposition and my criteria has always been the newsworthiness and fairness in reporting. Please visit my news portal and judge for yourself:
I have been fortunate to be part of the great VOA team and wish continued success for all my colleagues and the VOA news network.

Sam Ghandchi
December 18, 2012
Postscript-December 19, 2012
Why I was not on VOA TV for Five years

Some of my friends have contacted me and asked who these influential people at VOA are and why they show such animosity towards me?  To respond to this question let me say that in 2007 I had two interviews with VOA, one about Internet filtering and the other about futurism. After the television broadcast of these interviews those who had invited me were called in by two VOA senior managers and grilled over it. At that time, without mentioning VOA and the name of individuals, I wrote about this event in an article entitled "Third Open Letter to Mr. Reza Pahlavi" After those two interviews in 2007, during the last five years, I was never invited to any VOA TV programs.

Personally I have preferred not to waste the time of Iran's political movement with these discussions because my focus is on news and research topics and not these kinds of debates. But I should just say that recently Lifeboat Foundation announced me as an advisory member of their futurist board and in the biography they published made a reference to my interrogation by Savak at the time of the Shah. Seems like this issue has made those influential people upset again. The author of Lifeboat has used was a text written about 20 years ago on the Internet. Please read it and judge for yourself:

In the end, let me say that I do not see all supporters of Iranian monarchy to be extremists who would use their influence in VOA for dictatorial purposes. In fact, a wide spectrum of Iranian political thought has approached democracy in the last 30 years in their views. Many of the Iranian monarchists are also inclined towards reform in their thinking and personally I have had the honor to know some of them in VOA who care as much about freedom and are against censorship as others from other political persuasions. The times of dogmatic thinking and support of any kind of despotism have long passed. Personally I respect many of the monarchist democratic-minded friends as much as other democrats. If those who have been leaders of Islamic Republic in the past, when the regime is still in power, are willing to talk of reform in their political and ideological system, how could we expect otherwise from Iranians who live abroad when even the leaders of their ideological system are still not in power?
***
Also I emphasize that this writing is not to make VOA look bad but it is an explanation about monarchist extremists who are still able to some extent to interfere in the work of that organization. Otherwise what I have done at VOA web and my faradid blog are in front of every one to see which are the works of VOA. I wrote that I voluntarily distribute the news and videos of VOA. Then how could one imagine that my words are to make them look bad. And those influential extremists have not done any work there for me to make them look bad. No it is not true that when I have left a place I am saying it is bad. Perhaps some people have done so but what I have written is not that and when I have been in a team or when I have left it, I have been a realist and am against both exaggerations or denigration. It is ridiculous that everyday in VOA there are talks about torture and interrogations in Islamic Republic of Iran but these influential people cannot tolerate even a word about the torture and interrogations of the time of the Shah, to be said even outside VOA, and instead of condemning the torture agents of the Shah, they condemn and reprimand the victims like me and grill the ones who have invited me for a scientific interview. This is like the time of the Shah when a Physics professor in Iranian university would be removed from his post because of his political views and would have to be glad for not being put in jail. Despite all this, as I noted above, what the author of Lifeboat has used was a text written about 20 years ago on the Internet and I have not written anything about Iranian monarchy for many years.
Regarding my interviews of 5 years ago I have explained clearly that the issue was not personal, and some people try to make all these look personal. Incidentally the interviews were very scientific and were received well by VOA audience and even five years later many still contact me about them and the reason for them not having been continued were the monarchist extremists. The reader can do their own research and if anyone at VOA tells them otherwise they can inform the public and whoever is not saying the truth can be shown. Why I did not say all these at the time? I did and I wrote it in my "Third Open Letter to Reza Pahlavi" where I clearly stated the issue without mentioning the names and today I still did not mention the names because my goal is to solve the problem and not to destroy any individual. Regarding Iranian monarchy and mojahedin in the following article many years ago stated my views:
But the issue here is cooperation of various forces in the news and human rights organizations and again the atmosphere of mistrust because of the extremists is reinforced, otherwise the works of all of us is obvious, and there is no need for a resume and we are not supposed to change our political views or ideologies to cooperate with each other. Finally I should repeat again that I will not respond to these discussions anymore. In my article I noted that for years I have been avoiding these debates and the focus of my attention has been news and theoretical topics and the reason for writing this article was the inquiries of some friends whom I have known for years, and I found myself obliged to answer to their questions; and I wish success for all my colleagues at VOA.


Related Article:
 
 

جمعه، آذر ۱۷، ۱۳۹۱

وقت ساختن اقتصاد سینگولاريته است

وقت ساختن اقتصاد سینگولاريته است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/733-singularity-economy.htm

متن انگليسی
http://www.ghandchi.com/733-singularity-economy-eng.htm

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/blog/1559860.html


همزمان با سقوط کمپانی های دات کام در سانفرانسيسکو در سال 2000، ایده حرکت بسوی اقتصادهای فراصنعتی، که پدید آمدن 'سيليکان ولی' در کاليفرنيای آمريکا و سرایت آن به مراکز تکنولوژی های جديد در نقاط مختلف جهان وجه مشخصه آن بود، نه تنها متوقف بلکه معکوس شده است.

در واقع آنچه که امروز بیشتر درباره آن می شنویم نیاز به بازگشت به دوران صنعتی شدن آمريکا و تلاش برای بازگرداندن روند توليدات صنعتی از چين و هند به آمريکا، بعنوان چاره ای برای درمان بحران اقتصادی ده سال گذشته است.

تاکید برگسترش صادرات محصولات صنعتی به شیوه سالهای 1950، نظیر تلاش برای فروش اتوموبيل به هند و چين، از جمله دیگر بحث های رایج برای کمک به ايجاد شغل در آمريکاست.

این تغییرجهت را به فشاری شديد بر اقتصاد آمريکا پس از جنگ عليه تروريسم در واکنش به حمله تروريستها به مرکز جهانی تجارت در نيويورک نیز نسبت داده اند. اما واقعيت اين است که سقوط دات کام ها قبل از حمله های تروريستی روی داد، و معکوس شدن مسیر ایده فراصنعتی اقتصاد آمريکا پيش از آن آغاز شده بود.

در سال 1999 اميد آن بود که شاخص سهام 'نزدک'، شاخصی که منعکس کننده روند فعالیت شرکت های فراصعنتی است، با شاخص 'داوجونز' که منعکس کننده وضعیت صنایع عمده آمريکاست، برابر شود. اما شاخص 'نزدک' در جریان بحران 2001، با سقوطی عمده روبرو شد، و ارزش آن فعلا در حد يک چهارم ارزش شاخص 'داوجونز' تثبیت شده است.

تلاش برای بازگشت به جامعه صعنتی در دنيای امروز بنظر می رسد تلاشی عبث است، همانگونه که بازگشت به کشاورزی سنتی برای درمان زخم های اقتصادی بحران بزرگ 1930 بی نتيجه بود.

ری کورزويل نشان داده است ما در دنيايی زندگی می کنيم که وجه مشخصه آن حرکتی پرشتاب بسوی نقطه انفصالی - سينگولاريته - تا سال 2045 - است (1).

بهمین جهت منطقی است که ساختن اقتصاد سينگولاريته را از هم اکنون آغاز کنيم، همانگونه که تکنولوژی های فراصعنتی در سالهای 1970 و 1980 ساخته شدند.

تنها آگاه کردن مردم در مورد طرح های دستيابی به فراوانی، بدون توسعه واقعی و کامل اقتصاد سينگولاريته ، ممکن نيست (2).

ما نمی توانيم اميدوار باشيم که تنها با ارتقا آگاهی در مورد نياز به تغييرات اقتصادی، دولت و شرکت های موجود ابتکار تحقق بخشیدن به آنها را به دست می گیرند. درسی که از چگونگی روند رشد 'سيليکان ولی' در کاليفرنيا می توان گرفت موید اين واقعيت است که تحولی این چنین تاريخی، حاصل ابتکار هيچ دولتی، و یا تلاش شرکت هائی قديمی نبود. حتی هنگامی که شرکت های فراصنعتی تکنولوژی در سال 2001 مراحل اولیه بحران را تجربه کردند، دريافت کمک از دولت، به شکلی که توسط شرکت های قديمی کشاورزی و صنعتی برای بازگشت به سودآوری مورد استفاده قرار گرفته بود، برایشان ممکن نشد (3).

از سال 2000 تلاش عمده ای از سوی ری کورزويل برای شکل بخشیدن به اقتصاد سينگولاريته، با ايجاد دانشگاه سينگولاريته در 'ماونتين ويو' در کاليفرنيا شروع شده است. گرچه اين تلاش فراهم کننده بسياری از مهارت های لازم برای شروع اين اقتصاد جدید است، اما سپردن تمامی اميدها به شرکت های موجود و دولت، هدف را تحقق نمی بخشد. چنانکه تلاش برای تکنولوژی های جديد در سالهای 1980 نیز توسط دولت يا شرکت های قديمی کامپيوتری نظير 'هانی ول' انجام نگرفت. این نسلی تازه از شرکت هايی نظير کمپانی اَپل بود که رهبری چنين تلاشهايی را بعهده گرفتند و به ظهور 'سيليکان ولی' واقعيت بخشيدند.

اقتصاد سينگولاريته باید در کانون توجه شرکت های تازه ای قرار گیرد که شکل بخشیدن به این اقتصاد 2045 را از امروز مدنظر دارند.

حتی پس از 2045 نیز دو راه بيولوژيک و غيربيولوژيک خود نمائی می کند، که اولی در عرصه های موسوم به گزاره های ترکيبی بهتر عمل خواهد کرد (4).

از نظر کورزويل هوش غيربيولوژيک در هر زمينه ای پس از سال 2030 بهتر از هوش بيولوژيک عمل خواهد کرد و برای تحقق آن سخت افزار به تنهايی کافی نيست و تحول تصاعدی در عرصه نرم افزار حيات و شعور نقش کليدی ايفا خواهد کرد.

معنای همه اين بحث ها این است که برای شکل بخشیدن به اقتصادهای سينگولاريته لازم است تلاش هائی آگاهانه، در تمامی زمینه های ممکن، از همين حالا آغاز شود. همانگونه که مناطق فراصنعتی، نظير 'سيليکان ولی' در کاليفرنيا از شهرهای دودآلود صنایع قديم متمايزند، اقتصادهای سينگولاريته نیز شکل نوينی از کار و زندگی را نويد می دهند. این اقتصادها ممکن است از نظر جغرافيايی بيشتر در فضای سايبری قرار داشته باشند تا در ناحيه جغرافيايی خاصی در زمين و يا فضا. اما ایجاد آنها با ایده 'بازگشت پرشتاب' انجام می گیرد بی آنکه حد و سرعتی در پروسه های اساسی خود برای کند کردن شتاب تعبيه کرده باشند (5).

گرچه اين بحث ها ممکن است متعلق به آينده های بسيار دور بنظر آيند، اما امکانی برای حل بسياری از معضلات کنونی نظير بيکاری مزمن و عدم تولید درآمد در چارچوبی ديگر است. بعبارت دیگر باید جسارت داشت و چنين تلاشهايی را آغاز کرد وگرنه ممکن است صنايع گذشته را، آنگونه که دنيای غرب در نيم قرن گذشته کشاورزی را با دادن رايانه ها حفظ کرده است، نگهداريم، که نتيجه اش ضرری جهانی است نه منفعت.


سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هفدهم آذر ماه 1391
December 7, 2012

پانويس:

1. http://www.singularity.com
2. http://ir.voanews.com/content/blog/1513576.html
3. http://www.ghandchi.com/341-Crisis.htm
4. http://ir.voanews.com/content/blog/1405295.html
5. http://ir.voanews.com/content/blog/1491294.html

پنجشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۱

نسرین ستوده از زبان کاسپر شاپ ایران

نسرین ستوده از زبان کاسپر شاپ ایران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/732-nasrin-sotoudeh.htm

متن انگليسی
http://www.ghandchi.com/732-nasrin-sotoudeh-eng.htm


نسرین ستوده نیازی به معرفی این حقیر ندارد. آشنائی با او در صحنه فعالیت های یک وکیل حقوقی مدافع حقوق بشر، بیشتر به زمانی بازمی گردد که وضعیت موکلین زندانی اش، از جمله مهندس حشمت طبرزدی را مطرح می ساخت (1).

و حالا مضحک ولی غم انگیز است که باید از سرنوشت خود او در زندان، از زبان جواد لاریجانی دبیر حقوق بشر جمهوری اسلامی، ملقب به "کاسپرشاپ ایران" با خبر شویم، که وضعیت نسرین را در زندان 'خوب' توصیف می کند (2).

کاسپر شاپ گرچه "دبیر حقوق بشر" کلیسای اواخر قرون وسطی نبود، اما به سان جواد لاريجانی ادعای کسب چندین مدرک عالی تحصیلی را داشت، و توانسته بود با برخورداری از لطف و حمایت پاپ آن زمان، نه تنها به جنگ نظری پروتستانها برود، بلکه شاهد و گزارشگر چگونگی به آتش کشیدن کشیش جوردانو برونو، فیلسوف و کیهان شناسی باشد، که برای عقایدی متفاوت با تعالیم کلیسای کاتولیک، به حکم دادگاه تفتیش عقاید، در شهر رم سوزانده شد.

وقاحت بارتر اینکه کاسپر شاپ، پس از آن با چنگ اندازی بر آنچه که از دستنوشته های جوردانو باقی مانده بود در صدد برآمد ذهن سترون خود را پر بار معرفی کند.

آنچه از این رهگذر در تاریخ بجا مانده است، بیشتر همان گزارش وضعیت آخرین روزهای جوردانو به نقل از کاسپر شاپ است. اکنون پس از گذشت بیش از چهارصد سال، بسیار حزن انگیز است که شرح حال امروز ایران قرن بیست و یکم را در وقایع پس از سال 1600 و یادآور دوران منجر به پایان قرون وسطی ببینیم، که کلیسای کاتولیک خود را با  آغازخطر سقوط مواجه می دید، و بهمین جهت نیز جوردانو برونو را، که اتفاقاً نظراتش در مورد تولد عیسی مسیح به مسلمانان شباهت داشت، در آتش سوزاندند.

ماجرای روز به قتل رساندن جوردانو از طریق سوزاندن او در آتش این چنین ثبت شده است:

"برای سال مذهبی1600 بیش از سه ملیون نفر در رم جمع شده بودند. دسته های زوار به راه افتاده بودند و در طلب بخشش از گناهان به خود شلاق می زدند. شهربه سبب چند برابر شدن قتل و غارت ها، متلاطم و غرق در آشفتگی بود. رقم 1600 با ترکیبی از 9 و 7 [در لاتین] معنائی سحر انگیز داشت: شاید نشانگر آن بود که پایان نزدیک است. این، پیشگوئی پیامبران بود. درهمین حال، توبه کاران که انتظار داشتند قبل از دیر شدن از آمرزش لازم برای گناهان برخوردار شوند، توسط رمی های شریف سر کیسه میشدند. یکی از جاذبه های ثانوی؛ دستورالعملی بود که روز 17 فوریه صادر شد، و بر اساس آن، نولان [جوردانو برونو]، به عنوان سر سخت ترین مرتد، در "پیازا سنتا فیئور" به آتش کشیده شد. یک شاهد، محققی آلمانی بود بنام کاسپر شاپ، که پس از گرویدن به مذهب کاتولیک، حضور و مشارکت درهیچ رقابت و منازعه مذهبی را از دست نداده بود. او به سان یک لاشخور، نظاره گر روزهای واپسین برونو بود تا بعدا بتواند با چنگ اندازی بر آخرین کلمات وی، درباره آنها لفاضی کند. ما گزارش جریان مقاومت برونو در برابر قضات مامور محاکمه او در "سنتا ماریا سوپرا مینروا" را به کاسپر شاپ مدیونیم. برونو خطاب به آنها گفت، "به جرئت میگویم که شما از دادن حکم علیه من، بیش ازخود من هراس دارید که مشمول این حکم می شوم." کاسپر شاپ پس از به اجرا درآمدن حکم ، شرح واقعه را با نگاهی مملو از کینه، بغض، و حسرت این چنین به رئیس دانشگاه آلدورف گزارش میکند که: "بدینگونه وی با حالتی تأسف بار از طریق کباب شدن هلاک شد، و حالا میتواند به آن دنیاهای خارق العاده ای که خیال بافی کرده بود برود و بگوید چگونه در این جهان با کافران خدانشناس در رم رفتار میشود." کاسپر شاپ یک دهه بعد دوباره با حضور در سلول های کمپانلا به ظاهر قول میدهد که در جهت رستگاری برونو کوشش کند، حال آنکه در واقع مشغول سرقت آثار و دستنوشته هائی بود، که فقط میتوانست از این طریق به آنها دسترسی یابد" (3).

بی شک مشکلی که اکنون قائدان جمهوری اسلامی ایران با حقوق بشر دارند بسیار بغرنج تر از مشکل پیشوایان کاسپر شاپ در 400 سال پیش است بخصوص که این قائدان در قرن بیست و یکم برای مخالفان خود حتی در خارج از کشورهم حکم قتل صادر می کنند (4).

با این بازگوئی از تاریخ، شنیدن خبر وضعیت نسرین ستوده در زندان از زبان کاسپر شاپ ایران، نه تنها دشوار، که  مسخره و غم انگیز است، چرا که نه از دیدن بدن نحیف نسرین پس از بیش از 40 روز اعتصاب غذا شرم دارد، و نه جرات می کند اعتراف کند که نسرین چنین سختی هايی را بدان جهت تحمل می کند تا کودکانش، و بالطبع تمامی مردم ایران بتوانند در آزادی زندگی کنند. بی شک به همین جهت است که نسرین در دلهای مردم جا دارد.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم آذر ماه 1391
November 29, 2012

پانويس:

2.  http://ir.voanews.com/content/article/1553639.html
3.
Frank R. Manuel and Fritzie P. Manuel, Utopian Thought in the Western World, 1979, P. 241

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۱

کنفرانس های بی حاصل ايرانيان در خارج

کنفرانس های بی حاصل ايرانيان در خارج

ایرانیان مقیم خارج از کشور دست کم بيست سالی است که شاهد تشکیل جلساتی عموما با هدف ایجاد وحدت و یک پارچگی، و شکل بخشیدن به اپوزيسيونی واحد هستند. اما به نظر می رسد اين گردهمايی ها نه تاثیری نظری بر جنبش سياسی و مدنی ايران گذاشته اند، و نه تاثیری عملی در خارج و يا در داخل کشور – ضمن آنکه ممکن است تصویر کاذبی را هم به داخل کشور برده باشند.

واقعیت این است که ترکیب جمعیتی ایرانیان مقیم خارج از کشور ابدا با دوران پیش از جمهوری اسلامی شباهتی ندارد. و در نتيجه طرح های سازماندهی فعالين سياسی گذشته عملاً در ميان ايرانيان مقيم خارج ناموفق بوده است. اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان مقیم خارج تا پیش از جمهوری اسلامی با دانشجویانی بود که چون از وضعیت سیاسی ایران اطلاع چندانی نداشتند، افشاگری های اپوزیسیون در خارج بر آنها اثر می گذاشت، و تشکیل کنفدراسیون قدرتمند دانشجویان از جمله نتایج آن بود (۱).

حال آنکه پس از استقرار جمهوری اسلامی، ایرانیان مقیم خارج عموما از مهاجرانی هستند که خود نظیر اپوزیسیون از وضعیت حاکم بر ایران با خبرند و اکثرا هم برای گریز از این وضعیت مهاجرت کرده اند، و افشاگری های اپوزیسیون از نظر آنها چیزی جز تکرار مکررات نیست. مهاجرت آنان نیز، جز در مورد عده ای معدود که به دلائل سیاسی و یا امنیتی جانشان در خطر بوده است، عموما با هدف برخورداری از یک زندگی بهتر انجام گرفته است، نه پیوستن به اپوزیسیون و شرکت در فعالیت های سیاسی.

اين تصورهم که اکثر مهاجران وضعیتی مشابه ميلياردر بنيانگذار شرکت ئی بی دارند، کاملا دور از واقعيت است. خارج بهشت موعود نيست. مثلاً اين حقير که سالهاست در آمريکا زندگی می کنم خود و خانواده ام در 8 سال گذشته بيمه درمانی نداشته ايم. در نتيجه بهتر است تصوير نادرستی از خارج به ايران نفرستيم.

جمعيت مهاجر ايرانی در تأمين معاش، امور مهاجرت، بيمه های اجتماعی و بخصوص برای فراهم ساختن مراقبت های درمانی و آموزش و پرورش برای فرزندان خود، با مشکلات فراوان روزگار می گذرانند. هستند کسانی که اکنون با سرخوردگی حدس می زنند اگر در ایران بودند نه تنها با چنین دشواری هائی روبرو نمی شدند بلکه شاید می توانستند به پیشبرد جنبش سیاسی و مدنی بيشتر کمک کنند.
دادن تصوير کاذب از خارج کشور هيچ خدمتی به مردم در داخل ايران نيست و بويژه وقتی برخی از ايران با تکيه بر اين تصورات به خارج می آيند، به سردرگمی بيشتر دچار می شوند وقتی می بينند حتی کمتر از روزگاری که در ايران بودند برای جنبش سياسی و مدنی ايران مثمر ثمر هستند.

سازماندهی به جمعیت مهاجر ایرانی برای حضوری ثمربخش در فعالیت های سیاسی، وکمک به شکل بخشیدن به اپوزیسیونی واحد، مستلزم توجه به نيازهای واقعی جمعيت مهاجر است. هر تشکيلاتی که نتواند به اين موضوعات بپردازد قادر نخواهد بود توجه ايرانيان مقيم خارج را جلب کند تا چه رسد به آنکه بتواند آنها را سازماندهی کند و از اينطريق به جنبش سياسی و مدنی در ايران ياری رساند.

 
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
دوم آذر ماه 1391
November 23, 2012

پانويس:


 


سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۱

گام بعدی درتئوری هوش مصنوعی، الگوشناسی تفکر، از دیدگاه کورزويل

گام بعدی درتئوری هوش مصنوعی، الگوشناسی تفکر، از دیدگاه کورزويل
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/730-kurzweil-prtm.htm

متن انگليسی English Text
http://www.ghandchi.com/730-kurzweil-prtm-eng.htm

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/blog/1549806.html   


کتاب جديد ری کورزويل در مورد هوش مصنوعی تحت عنوان چگونه تفکر خلق کنيم (1). به بررسی موضوعاتی می پردازد که سالهاست در جامعه دست اندرکاران این تئوری مورد بحث بوده است (2).

امروزه دیگر چندان نيازی نيست که برای توجیه تئوری هوش مصنوعی رساله تاريخی 1936 الن تورينگ را بررسی کنیم (3). هرکسی که با پرسشی سراغ گوگل می رود می خواهد که اين موتور جستجوگر نظير انسان کار کند، يعنی منظور پرسشگر را بفهمد و با استفاده از اطلاعات وسيعی که در اختيار دارد، مناسبترين پاسخ را ارائه کند. مردم اکنون نه تنها از موتورهای جستجوگر هراسی ندارند بلکه به آنها نظير سوپرمن نگاه می کنند و انتظار دارند نظیر سوپرمن عمل کنند. به عبارت ديگراکنون پس از گذشت بيش از نيم قرن، هوش مصنوعی، با همه کاستی ها و محدوديت های فعلی اش، روز به روز، و هر روز بیشتر، در ابزارهايی نظير موتور جستجوگر گوگل پياده می شود. در این میان کسانی نيز که از پیشرفت های علمی می ترسند، و به"لوديت ها" شهرت دارند، دستکم فعلا از اين محيط ناپديد شده اند.

کورزويل در کتاب جديد خود به اصولی پايه ای بازگشته است که در فرهنگ و بحث های اين رشته در دو دهه اخير کمتر ديده می شد. هنگاميکه واژه باصطلاح هوش مصنوعی توسط جان مکارتی در دانشگاه استانفورد ارائه شد، دو ديدگاه مشخص در مورد هوش مصنوعی به راحتی قابل تميز بود. اولی نگرش خود مکارتی بود. مکارتی، مخترع زبان موسوم به ليسپ - زبانی که در سالهای اوليه مطرح شدن هوش مصنوعی توسط برنامه نويسان اين رشته بکار برده می شد - خردورزی انسان را نوعی سيستم منطق غيرمونوتونيک توصيف می کرد. به بيانی ساده تر، وقتی می گوئيم سگ حيوانی دم دار است، اگر بعداً ببينيم که سگی دم ندارد بر اساس منطق اين مدل، مورد تازه را يک استثنا محسوب می کنيم.

بعکس، ماروين مينسکی از دانشگاه ام آی تی، که بنيانگذار هوش مصنوعی به شمار می آيد، ديدگاهی متفاوت را از هوش ارائه می داد. مينسکی تئوری قالب ها را مطرح ساخت، که در کتاب چند سطحی خود، زیر عنوان جامعه تفکر در سال 1988 جزئیات آن را شرح داده است. بر اساس ديدگاه مينسکی، هنگاميکه می گوئيم سگ حيوانی دم دار است، در مغز خود قالبی مطابق با اين درک درست می کنیم، و وقتی به موردی برخورد کنيم که سگی دم ندارد، به اصلاح و تعدیل آن قالب می پردازیم.

کورزويل در کتاب جديد خود تئوری تازه ای را تحت عنوان الگوشناسی تفکر یا "پی آر تی اِم" برای توصيف خردورزی بشر ارائه می دهد. کورزويل اصل تئوری خود را اينگونه توصيف می کند که "هر يک از روش های انديشيدن ما متکی به به یادآوردن سيستم هرمی دقيقی از فعاليت های تودرتوست" (4). کوروزيل مثالی بسيار عالی مطرح می کند که بخاطر آوردن ترتیب حروف الفبا چقدر آسان است، واز بر خواندن معکوس آن تا چه حد دشوار (5). تئوری الگوشناسی تفکر کورزويل نظريه ای حدسی نيست بلکه منکی به تحقيقاتی وسيع در باره مهندسی معکوس مغز است. به همین جهت مطمئناً ميتواند توسط برنامه ريزان هوش مصنوعی به گونه ای برای شبيه سازی تفکر انسان، بکار گرفته شود.

بنظر می رسد مدل کورزويل بر نحوه کارکرد مغز اکثر متفکران تجريدی متکی است یعنی کسانيکه تئوريسين های "اِن ال پی" از آنها بعنوان افراد سِرِبرال (مغز گرا) ياد می کنند. در محافل دانشگاهی به مبحث نورو- لينگوئيستيک پروگرمينگ، يا "اِن ال پی" که توسط ريچارد بندلر و جان گريندر پايه گذاری شد، بعنوان علم نگريسته نمی شود، بخصوص که برخی مسائل شخصی عنوان شده در ابتدای بنيانگذاری آن رشته، دستاوردهای آن را بحث انگيز کرده است . صرفنظر از ادعاهای روانشناسی در "اِن ال پی" بنظر می رسد ساختاری را عرضه می کند که نشان می دهد مغز همه انسانها به يک شکل کار نمي کند. مثلاً وقتی کورزويل نحوه به خاطر آوردن زنی را در حال راندن کالاسکه بچه در راه پيمايی روزانه خود به ياد می آورد، می نويسد، "نمی توانم بخاطر بیاورم که مادر و بچه چه لباسی پوشيده بودند، يا موی آنها چه رنگی بود. (همسرم می گوید این امری متداول است) گرچه نمی توانم ظاهر آنها را توصيف کنم، اما در عین حال حس غيرقابل توصيفی هم دارم که مادر چه شکلی بود" (6).

واقعيت اين است که افراد 'بصرگرا' نيازی ندارند به دقت به جزئيات ظاهری توجه کنند، اما وقتی از آنها سؤال شود آیا آن جزئيات را بخاطرمی آورند، ممکن است بتوانند به راحتی اطلاعات را بازيافت کنند. بعکس، افرادی که 'بصرگرا' نيستند بايد مشخصا به جزئيات توجه کنند تا بعداً بتوانند بخاطر آورند. شايد گروه اول، آنچه را که در بهترين حالت، حافظه فوتوگرافيک خوانده می شود، در توان خود دارند. به هر حال اکثر کسانيکه تئوريسين های "اِن ال پی" افرادی 'بصری' می خوانند، اينگونه می انديشند، اما آنهايی که 'سمعی' يا 'لمسی' خوانده می شوند، اينگونه نمی انديشند. افراد 'مغزگرا' ممکن است به یکی از اين سه گروه تعلق داشته باشند. حال سوال اين است که آيا اين اختلاف، در تئوری کورزویل راجع به الگوشناسی تفکر تغییری بوجود می آورد؟ بنظر نميرسد چنين باشد، به اين دليل که تاکید او، بر خود الگوشناسی است، صرفنظر از اينکه الگوها بصری، سمعی، يا لمسی باشند. در نتيجه متدهايی که در کتاب کورزويل مطرح می شوند، حتی وقتی که اين اختلاف مدنظر قرار گيرد، نبايد عوض شوند. معهذا اين عامل ممکن است آنچه را که برای توجیه برخی تحقيقات ارائه شده در کتاب بکار می گیریم، تغيير دهد. به همين دليل بنظر می رسد در مورد مکانيسم هايی که افراد 'بصری' برای به خاطر سپردن جزئيات، بدون توجه خاص به آن جزئيات، بکار می برند، که در افراد غيربصری وجود ندارد، لازم است تحقیقات بیشتری انجام گیرد.

کتاب چگونه تفکر خلق کنيم بيانی بسيار عالی از هوش مصنوعی با همه پتانسيل هايش در زمان حاضر است، و پس از گذشت چندين دهه، که اثری پايه ای در اين رشته به رشته تحرير در نيامده است، دسترسی به این شاهکار کورزويل، در مقام پيشگام ترين متفکر اين رشته در دوران ما، مايه خوشحالی است.
 
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
بيست و نهم آبان ماه 1391
November 19, 2012

 
 
پانويس:
1.  Raymond Kurzweil, How to Create a Mind, Viking, 2012 
2.  درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر
http://ir.voanews.com/content/blog/1404119.html   
3. تورينگ و هوش مصنوعی
http://www.ghandchi.com/439-Turing.htm   
4. کورزويل، چگونه تفکر خلق کنيم، متن انگليسی، صفحه 33
5. همانجا، صفحه 27
6. همانجا، صفحه 29

 

جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۹۱

ایمنی زندانیان در گرو مبارزه با خشونت پلیس

ایمنی زندانیان در گرو مبارزه با خشونت پلیس
سام قندچی

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://faradid.ghandchi.com
  

خبرها از ایران حاکی از درگذشت ستار بهشتی، وبلاگ نويس، در زندان اوين است (1).

بی شک مقامات جمهوری اسلامی ایران با توجه به مسئولیت مستقيمی که در حفظ جان و مراقبت از سلامتی زندانیان دارند باید هرچه زودتر جزئیات منجر به درگذشت او در زندان را اعلام کنند.

در گزارشهای خبری رفتار خشونت آمیز ماموران رژیم به عنوان عاملی موثر و منجر به درگذشت این وبلاگ نویس جوان در زندان ذکر شده است.

در ایران، مخالفان، چه در گذشته دور و چه در سال های اخیر، اغلب از درگذشت زندانيان در اثر رفتار سوء مأموران، به عنوان ابزاری برای افشاگری در مورد رژيم حاکم و دلیلی برای براندازی آن استفاده کرده اند، منتهی همینکه خود به قدرت رسیده اند، زندانهايشان اگر وضعیتی بدتر پیدا نکرده باشد، بهتر هم نشده است.

واکنش نيروهای حقوق بشری ايران نیز در سه دهه گذشته در برخورد با درگذشت زندانيان در اثر بدرفتاری مأموران، کم و بیش شبیه به اقدامات افشاگرانه فعالان سياسی در رژيم های پيشين بوده است.

ممکن است گفته شود جمهوری اسلامی برای ایجاد ترس در مردم و خاموش کردن صداهای آزادیخواهی، کشتن زندانيان را از طريق بدرفتاری مأموران در زندان ها سازماندهی می کند. در این صورت این سئوال پیش می آید که این رژیم به رغم دسترسی به شیوه هايی نظیر قتل های زنجیره ای، یا به دار آویختن ها، و یا سنگسارهايی که اخیرا در مورد چهار زن انجام گرفت، چه لزومی دارد که سراغ کشتن زندانیان از طريق ماموران خود در زندان ها برود.

بنظر می رسد قتل هايی که در زندانهای ايران در اثر اعمال خشونت مأموران به وقوع پيوسته است، بیشتر با مسأله اعمال خشونت توسط پليس، که در کشورهای ديگر هم دیده می شود، ارتباطی مستقیم دارد. خشونت پلیس در آمریکا علیه رادنی کینگ سیاه پوست در لُس آنجلس هنوز از یادها نرفته است. اما فعالان حقوق بشر در آمریکا هیچگاه از این موضوع به عنوان ابزاری برای اندازی استفاده نکردند، بلکه عموما هدف اصلاح در تشکیلات پليس لُس آنجلس، بخصوص از نظر عدم توسل به خشونت را پیگیری کردند. رادنی کينگ، برعکس بلاگ نويسان ايران، سمبل نيروهای مترقی در آمريکا نبود، اما در ارتباط با خشونت پليس، به سرعت به مرکز توجه و افکار عمومی راه یافت.

بی شک در داخل رژیم ایران هستند کسانی که لزوماً حامی بيرحمی زندانبان ها نيستند. شايد فعالان حقوق بشر بتوانند با آنها برای شکل دادن به حقوق مدنی زندانيان و مراعات این حقوق توسط زندانبانان همکاری کنند - همانطور که بخشی از جمهوری اسلامی سالهاست با فعالان حقوق بشر در مبارزه برای از ميان برداشتن مجازات سنگسار از قوانين ايران متحد شده است (2).


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هجدهم آبان ماه 1391
November 8, 2012


پانويس:

1. http://www.youtube.com/watch?v=GtPY_ehcIgU 

2. http://www.ghandchi.com/27-Stoning.htm


جمعه، آبان ۱۲، ۱۳۹۱

آيا زير سؤال بردن تصميمات قوه قضاييه درست است

آيا زير سؤال بردن تصميمات قوه قضاييه درست است
سام قندچی

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/blog/1537555.html

آيت الله صادق آملی لاريجانی، رييس قوه قضاييه ايران در واکنش به درخواست هيات پارلمانی اروپا برای ديدار با يک  زندانی، که گروه های حقوق بشری او را زندانی سياسی می شناسند، يعنی نسرين ستوده، وکيل دادگستری، و نيز ملاقات با جعفر پناهی، فيلمساز ممنوع الخروج، گفته است «پارلمان اروپا چطور به خود اجازه داده است که برای سفر به کشور ما، پيش شرط بازديد از زندان‌های ايران را بگذارد و اعلام کند که قصد اعطای جايزه به افرادی را دارد که از سوی دستگاه قضايی مستقل ايران محکوم شده‌اند؟ آيا اين مسئله دخالت بی جا و آشکار عليه يک کشور مستقل نيست؟ ..قوه قضاييه اجازه چنين دخالتی به هيچ هيات و کشور خارجی نمي‌دهد."

اين اول بار نيست که يک تصميم قضايی در ايران زير سؤال برده می شود. پيش از اين نيز حکم آيـت الله روح الله خمينی، رهبر انقلاب اسلامی به عنوان بالاترين مقام قضايی در جمهوری اسلامی ايران برای کشتن سلمان رشدی، نويسنده بريتانيايی هندی تبار، بخاطر نوشتن کتاب آيه های شيطانی، نه تنها توسط سازمان های مدافع حقوق بشر بلکه به وسيله بسياری از دولت های خارجی زير سؤال رفته بود.

 آيت الله علی خامنه ای رهبر فعلی جمهوری اسلامی در ايران نيز که نظير آيت الله خمينی عاليترين مقام قضايی در کشور است اخيرا هشدار داده است هرکس تا روز انتخابات رياست جمهوری اختلاف ايجاد کند به کشور "قطعا خيانت کرده است".

ظاهراً اين حکم در واکنش به درخواست محمود احمدی نژاد، رييس جمهوری، برای بازديد از زندان اوين صادر شده است.

اکنون اين پرسش پيش می آيد که آيا تصميم عاليترين مرجع قضايی در ايران را می توان زير سؤال برد. پاسخ آيت الله صادق آملی لاريجانی رييس قوه قضاييه ايران به اين سؤال منفی است، چرا که بلافاصله با ابراز حمايتی فوری از هشدار آيت الله خامنه ای گفته است پيام او "با جان و دل دريافت شد."

سابقه زير سؤال بردن تصميمات قوه قضاييه در تاريخ، به نخستين احکام صادر شده در دادگاه های قضايی بر می گردد.

افلاطون با نقل جزئيات محاکمه سقراط در حقيقت حکم دادگاه آتن در محاکمه او را به زير سؤال می برد و اکنون بيش از دو هزار سال است که اين پرسشگری سمبل عدالت جويی شناخته می شود.

حتی آيـت الله خمينی هم در توجيه تصميمش برای پذيرفتن قطعنامه آتش بس در جنگ  ايران و عراق، عبارت "نوشيدن جام زهر" را بکار گرفت، که اشاره ای به خودکشی سقراط در اجرای حکم دادگاه آتن است.

با اين وجود بين زير سؤال بردن حکم دادگاه آتن توسط سقراط، و تصميمات قوه قضاييه ايران توسط مخالفان و دولت های اروپايِی، در زمان ما، تفاوتی اساسی وجود دارد.

به زير سئوال بردن حکم دادگاه آتن در مورد سقراط در حقيقت بر اين پايه استوار است که وی خود را از قضات دادگاهی که او را محاکمه می کنند فاضل تر و در نتيجه صالح تر می شناسد. سقراط در تمام دفاعيات خود کلمه ای از "حق" سخن نمی گويد، بلکه سعی به ثابت کردن فضيلت و صلاحيت خود می کند (1).

اما اکنون اين قوه قضاييه جمهوری اسلامی ايران، و در راس آن ولی فقيه است که خود را فاضل تر و صالح تر از مخالفان می شناسد، و مخالفان، نه در داخل و نه در خارج، بهيچ وجه نظير سقراط سعی به اثبات عکس اين شناسايی ندارند. مخالفان مبنای به چالش کشيدن جمهوری اسلامی را در حقوق بشر می بينند، نه رجحان بر قوه قضائيه جمهوری اسلامی و رهبری آن.

اين که محکومان در دادگاه های جمهوری اسلامی ايران، از جمله نسرين ستوده،  نسبت به قضات دادگاهی که آنان را محاکمه کرده است تا چه حد فاضل تر هستند، از ديدگاه جامعه مدرن، موضوعی فردی محسوب می شود، حال آنکه در چنين جامعه ای اين حقوق بشر است که معيار اندازه گيری در تصميمات قضايی شناخته می شود. متأسفانه هنوز نشانی از مطرح بودن اين تفاوت مهم در بحث ها ديده نمی شود.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم آبان ماه 1391
November 1, 2012


پانويس:

1.  http://www.ghandchi.com/295-ghAnoon.htm

 

چهارشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۱

ايرانيان و ازدواج همجنسگرايان

ايرانيان و ازدواج همجنسگرايان
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/727-gay-marriage.htm

متن انگليسی English Text
http://www.ghandchi.com/727-gay-marriage-eng.htm

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/blog/1536442.html

 علی لاريجانی رييس مجلس شورای اسلامی ايران گفته است رابطه همجنسگرايان "وحشی گری مدرن امروز غرب" است. پیش از او، محمود احمدی نژاد ريیس جمهوری ایران در جریان سفری به نیویورک گفته بود که در ایران "همجنسگرا وجود ندارد." در همین حال قوانين جزائی در جمهوری اسلامی ايران برای عمل کردن به روابط همجنسگرايانه مجازات هائی سخت، حتی اعدام را تجويز می کند.

اينکه درغرب و از جمله در آمريکا در موافقت يا مخالفت با ازدواج همجنسگرايان چه بحث هايی جريان دارد موضوع اين نوشتار نيست، بخصوص که در آمریکا، با توجه به مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری، موضع هر دو کاندیدا، و نیز موضع هر دو حزب اصلی دمکرات و جمهوریخواه به وضوح اعلام شده است.

بنظر می رسد در محافل ايرانی صرفنظر از دلایلی که موافقان و مخالفان حق ازدواج برای همجنسگرايان ارائه میدهند این پرسش کلی و اولیه مطرح است که آیا جامعه ايران آمادگی ورود به چنين بحث هايی را دارد؟ حتی بعضی ها معتقدند که وارد شدن به این بحث ها می تواند به جنبش دموکراسی خواهی ايران لطمه وارد کند.

تحقیقات علمی نشان می دهد آنهايی که خود را همجنسگرا می بينند، بيش از بقيه مردم در خطر خودکشی قرار دارند (1). و در ايران نه فقط اين خطر بطور ضمنی وجود دارد بلکه دولت نیز حق حيات همجنسگرايان را عملا تهديد می کند (2).

به عبارت ديگر اگر درغرب و از جمله در آمريکا موافقت يا مخالفت با حق ازدواج همجنسگرايان مطرح است، در ايران موافقت يا مخالفت با حق زندگی همجنسگرايان شکل می گیرد که دولت نيز خود فعالانه يک طرف مناقشه است. در چنين شرايطی آيا عدم ورود به چنین بحث هائی بيشتر موجب انزوا و دوری از مردم نيست؟


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دهم آبان ماه 1391
Oct 31, 2012

پانويس:

1. http://www.sciencedaily.com/releases/2010/02/100205122240.htm
2. http://www.ghandchi.com/648-SuicideAndGays.htm

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۱

دو استراتژی متضاد نيروهای اسلامی در خاورميانه

دو استراتژی متضاد نيروهای اسلامی در خاورميانه
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/726-islamists-strategies-middle-east.htm

متن انگليسی English Text
http://www.ghandchi.com/726-islamists-strategies-middle-east-eng.htm

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/blog/1534448.html

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۱

آیا صندوق های بازنشستگی در خطرند

آیا صندوق های بازنشستگی در خطرند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/725-entitlements-watchdog-sec.htm

متن انگليسی English Text
http://www.ghandchi.com/725-entitlements-watchdog-sec-eng.htm

اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/blog/1532395.html

رکود بزرگ اقتصادی و سقوط بازار سهام در سال های دهه 1930 در آمريکا، تجربه ای بيدار کننده نه تنها برای صاحبان سهام بلکه برای دولت ايالات متحده بود. در واکنش به امواج شکننده ناشی از سقوط بازارسهام، دولت آمريکا کميسيون نظارت بر ایمنی و داد و ستدهای اوراق بهادار را به وجود آورد، که اختصارا اس ئی سی نامیده می شود.

اس ئی سی بزودی 80 ساله خواهد شد و اهميت نقش وجودی آن در قرن گذشته قابل انکار نيست. درخواست شرکت های خصوصی برای ثبت و ارائه سهامشان به بازار بايد از مميزی اس ئی سی عبور کند تا مشخص شود قيمت سهامی که برای عرضه به عموم پیشنهاد شده است، با ارزش واقعی آنها مطابقت دارد.

وقایع منجر به سقوط بازار سهام در دهه 1930 در آمریکا، در سالهای بعد در کشورهايی نظير کويت رخ داد، که فاقد نهادهايی نظارتی، نظیر ای ئی سی، هستند. خیلی زود معلوم شد ارزش سهام بسياری از شرکت هايی که در بورس سهام آن کشور معامله می شد، واقعی نبوده است. در آمريکا، در نتیجه وجود اس ئی سی، تکرار چنين وقایعی عملا غیرممکن شده است.

وضعيت کنونی اقتصاد جهان، بويژه بحران جاری در اروپا، اکنون این پرسش را مطرح ساخته است که آيا ايجاد نهادی نظير اس ئی سی برای نظارت بر ایمنی صندوق های بازنشستگی و بخصوص از دیدگاه تعهدات دولت ها به مردم در قبال حقوق بازنشستگی شان ضروری نيست؟

افراد در دوران اشتغال و کارآئی به این امید سهمی از درآمد خود را به صندوق های بازنشستگی می پردازند که بتوانند به هنگام پیری از آن به عنوان منبعی برای تامین مخارج خود استفاده کنند.

اما برنامه های موسوم به رياضت اقتصادی در بسياری از کشورهای اروپا، گویای خالی شدن و یا قریب الوقوع بودن خطر خالی شدن صندوق های بازنشستگی است. توسل مردم در آن کشورها به اعتصاب در اعتراض به از دست دادن حقوقی که در طول عمرخود بابت آن پرداخته اند، قابل درک است. خطر ورشکستگی دولت ها در کشورهايی نظير يونان برای مردم همانقدر مصیت بار است که سقوط بازار سهام در سال های دهه 1930 برای مردم آمريکا مصیبت بار بود.

در ايالات متحده آمريکا، در بعضی شهرها، از جمله در شهر استاکتون در ايالت کاليفرنيا، دولت های محلی اعلام ورشکستگی کرده اند، و فعلا وضعیت حقوقی ناشی از بدهی شهرداری ها به سکنه شهرهایشان در ارتباط با صندوق های بازنشستگی مبهم و نامعلوم است.

حراست از حقوق بازنشستگی مردم، خواه در مورد صندوق های بازنشستگی خصوصی یا دولتی، حتی از حفاظت از حقوق صاحبان سهام، که تحت نظارت اس ئی سی است، حائز اهمیتی بیشتر است، چرا که پرداخت های مردم به صندوق های بازنشستگی به امید تامین مایحتاج زندگی آنان در ایام پیری است، حال آنکه سرمايه گذاری در بازار سهام، به امید کسب درآمدی است که در اصطلاح حسابداری، درآمدی قابل خرج، تلقی می شود.

قبل از هر چیز باید روشن شود برای محافظت از حقوق بازنشستگی مردم آیا به ایجاد نهادی نظیر اس ئی سی نیاز است، یا اینکه نهادهای دولتی موجود می توانند جوابگوی چنین نظارتی باشند. پس از آن است که می توان روشن ساخت یک نهاد نظارتی چگونه می تواند نظارت خود را بر صندوق های بازنشستگی، چه دولتی باشد و چه خصوصی، برقرار و اعمال کند. و دست آخر اینکه چنین نهادی آیا برای نظارت بر حقوق و تعهداتی که دولت در قبال مردم دارد محتاج به حمایت نهادی جامع تر و جهانی تر نظیر یک بانک مرکزی بین المللی نیست، که فعلا وجود ندارد؟

چيرگی بر چنین موانعی ممکن است دشوار و یا حتی غيرممکن جلوه کند؛ اما پذیرفتن وضعیت توام با هرج و مرج کنونی نیز عملا دستورالعمل رسیدن به وقوع فاجعه ای بالقوه در آینده ای است که می تواند عواقب خود را شايد بدتر از آنچه که امروز در يونان و اسپانيا شاهد آن هستيم، آشکار کند.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهارم آبان ماه 1391
Oct 25, 2012

سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۹۱

موانع مقابل شکل گيری حزب آينده نگر

موانع مقابل شکل گيری حزب آينده نگر
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/724-futurist-party-obstacles.htm


ديگر در اينکه تمدن نوين فراصنعتی در جهان در حال شکل گيری است کمتر کسی ترديد دارد (1). و سالهاست که موضوع نياز به ايجاد حزب آينده نگر (2) و پلاتفرم پيشنهادی آن مورد بحث قرار گرفته است (3). پس چرا محافل کوچک آينده نگر هنوز نتوانسته اند ايجاد چنين حزبی را آغاز کنند؟

احزاب سياسی اصلی جهان در عصر صنعتی بوجود آمده و رشد کردند و مذاهب عمده جهان نيز در عصر کشاورزی پديد آمده و تطور يافتند. با اينحال مذاهبی هستند که نظير مذهب بهايی در ايران يا مذهب ديانتيک در آمريکا که اولی در عصر صنعتی و دومی در دوران فراصنعتی بوجود آمده اند؛ با اينحال در ميان دينداران آنچه در عصر صنعتی و فراصنعتی بيشتر ديده می شود، رفرم و اصلاحات در داخل مذاهب قديمی است و نه ايجاد مذاهب نوين. در مورد احزاب نيز در عصر کنونی (4) در جوامعی نظير آمريکا که در آنها احزاب سياسی توانمندی نظير حزب دموکرات و جمهوريخواه از عصر صنعتی وجود داشته است ايجاد رفرم و اصلاحات در داخل اين احزاب است که امروز بيشتر ديده می شود و نه ايجاد احزاب جديد آينده نگر در کشور (5). وليکن در جوامعی نظير ايران که در آن احزاب توانمندی وجود ندارد ايجاد حزب آينده نگر منطقی بنظر می رسد (6). سؤال اين است که چرا تلاشهايی که در اين رابطه صورت گرفته تاکنون ناموفق بوده است؟

اگر در عصر کنونی بنفع جامعه ای باشد که برای پلاتفرم معينی حزب تازه ای تأسيس شود به اين معنی نيست که اين امر به سادگی عصر صنعتی قابل انجام است. در واقع بنوعی تطور اکثر احزاب سياسی جهان رابطه تنگاتنگی با رشد و گسترش ناسيوناليسم در دنيای مدرن داشته است و در جهان امروز که با افول ناسيوناليسم و خيزش گلوباليسم روبرو هستيم (7)، خود اين واقعيت بيش از هر عامل ديگری مانع از موفقيت در ايجاد احزاب جديد است. با اين وجود در جامعه ايران به علت فقدان وجود احزاب قديمی امکان ايجاد حزب آينده نگر حتی در اين دوران افول ناسيوناليسم وجود دارد هرچند موانعی که جمهوری اسلامی در برابر آزادی اجتماعات ايجاد کرده است از اقدام عملی برای ايجاد حزب آينده نگر در داخل ايران ممانعت به عمل آورده است (8). اما چرا خارج کشور نيز در اين زمينه ناموفق بوده است؟

اساس جنبش سياسی ايرانيان خارج کشور را نيروهايی تشکيل می دهند که در پی انقلاب 57 به بيرون پرتاب شدند و پاره ای از آنها در پی تجربه انقلاب به درک آينده نگری رسيدند (9). اما پس از خروج از ايران دسته ای از آنها دوباره در داخل شبکه هايی قرار گرفتند که پيش از انقلاب در خارج وجود داشتند- شبکه هايی که اساساً به جنبش چپ تعلق داشتند و حتی رهبران شناخته شده خود را داشتند. در نتيجه اين جمع ها با خروج از ايران از نظر فکری کمتر جلو رفته اند و اکثراً به چارچوب فکری گذشته خود رجعت کرده اند به رغم آنکه بسياری از آن انديشه های گذشته ديگر برايشان قابل پذيرش نيست و بويژه پس از سقوط اتحاد شوروی اين عدم پذيرش بيشتر شده است وليکن قرار گرفتن در شبکه های بازمانده از گذشته باعث می شود که اين جمع های خارج کشور و رهبران آنها اساساً از نظر انديشه فاصله چندانی از چنبش چپ نگيرند در صورتيکه همين نيروها قبل از خروج از ايران از چپ بيشتر و بيشتر، فاصله می گرفتند و همتايانشان در ايران ابداً خود را با جريان چپ تعريف نکرده و از آن فرسنگ ها دور شده اند (10).

در نتيجه در خارج از کشور تلاشهايی که از نظر تشکيلاتی شده است محور پلاتفرم خود را بر نقطه مشترک چپ با نيروهای ديگر قرار داده است. تلاشهای بی شماری برای ايجاد تشکيلاتهايی با برنامه حداقلی انجام شده که هيچکدام در اين 30 سال به نتيجه ای نرسيده است. تلاشهايی نيز بطور موازی برای ايجاد تشکيلاتهايی با برنامه سکولار دموکراسی انجام شده است که بعضاً هم جمهوريخواهی را محور خود قرار داده اند. واقعيت اين است که برنامه سکولاردموکراسی چيزی نيست جز آنچه محور پلاتفرم نيروهای سياسی در انقلاب مشروطه بود و بعد ها آن پلاتفرم در داخل ايران به پلاتفرم های مليون و چپ ها تقسيم شد و در انقلاب 57 هردو آنها شکست خوردند و رفتن فراسوی آن انديشه ها در برنامه ای آينده نگر نميتواند بازگشت به برنامه سکولاردموکراسی باشد - برنامه ای که بيش از 200 سال پيش برای جوامعی نظير آمريکا توانست تحول جامعه را رهبری کند (11). نه اينکه چنين برنامه ای برای اتحادهای موقت با نيروهايی ديگر به کار نيايد اما برای آينده نگرها مطمئناً چنين برنامه ای نميتواند پلاتفرمی برای ترسيم ديدگاه آينده نگر باشد (12).

رهبران فکری جنبش کمونيستی خارج کشور اگر به نقد انديشه های آن جنبش ها پرداخته و بويژه اگر انديشه های تازه آينده نگر را آموخته اند می توانند در هدايـت فکری برای ايجاد تشکيلاتهای آينده نگر نقش ايفا کنند. به عبارت ديگر با نقد جدی از مارکسيسم (13) نه آنکه دوباره هر روز به دنبال مقاله تازه ای در نشريات بين المللی برای توجيه نيم قرن کجراه جنبش روشنفکری و سياسی ايران باشند، کاری که نوانديشان مذهبی در مورد انديشه اسلامی می کنند تا برنامه های مورد دفاع خود در گذشته را توجيه کنند. دوباره تأکيد می کنم که هر کسی آزاد است که کمونيست باشد يا ناسيوناليست يا اسلامگرا اما اينکه کسی انديشه های تعديل يافته چپ را بجای آينده نگری بنشاند نه به اولی ياری رسانده است و نه به دومی. سوسياليسم از ديدگاه آينده نگری همانقدر برنامه ای پايان يافته است که سرمايه داری (14). عدالت اجتماعی از نظر آينده نگرها نگرشی کاملاً متفاوت از چپ است (15). و اختلاف با جريانات سوسياليستی کاملاً روشن است (16). ايجاد اميد کاذب به چپ به رشد آينده نگری در ميان ايرانيان کمکی نميکند (17).

دستاوردهای مارکس همانقدر ارزشمند است که دست آوردهای ارسطو (18) اما از دومی نميتوان بازگشت به ارسطوگرايی را نتيجه گرفت (19). مثلاً جريان چپ در جنبش بين المللی به روشنی ضدگلوباليسم است اما برخی رهبران چپ ايران از يکسو می خواهند خود را آينده نگر بخوانند و از سوی ديگر نمی دانند در مورد گلوباليسم چه موضعی اتخاذ کنند. زمان آن فرارسيده که آندسته از رهبران جنبش چپ گذشته که به آينده نگری علاقمند شده اند دقيقاً از کمونيسم انتقاد کنند و دقيقاً خود را با انديشه های آينده نگری آشنا کنند وگرنه هم به خود و هم به جنبش جديد آينده نگری ضرر می رسانند و فقط به دليل علاقه به يک عبارت زيبای جايگزين زمانيکه لقب کمونيست بدنام شده است خود را با عنوان آينده نگر مطرح می کنند (20).

انديشه های آينده نگری مدرن پس از جنگ جهانی دوم با روشن شدن اين حقيقت که ديگر برنامه های سرمايه داری و سوسياليستی پاسخگوی معضلات بشر نيستند مطرح شده اند و کاملا با نظرياتی نظير تيتو که سعی ميکرد تعديلی بين سرمايه داری و سوسياليسم را بعنوان راهی ميانه برای آينده مطرح کند، تفاوت دارند. اين ها الفبای آينده نگری مدرن است (21). مثلاً آينده نگری هيچ قرابتی با فرامدرنيسم و رلاتيويسم فرهنگی ندارد  (22). اين موضوعات سالهاست که مفصلاً مورد بحث قرار گرفته اند (23).

شايد حزب آينده نگر ايران زودتر در داخل ايران تشکيل شود و بتواند برای خارج کشور نقش راهبردی ايفا کند؛ اما، نميتوان با در نظر گرفتن موانع موجود در برابر آزادی اجتماعات در ايران زمان چنين تحولی را پيش بينی کرد و محافل آينده نگر خارج کشور نمی توانند به اين اميد دست روی دست بگذارند (24).

امروزه موضوعاتی نظير دنيای آواتارها (25) و توليدات جی ام او (26) در مرکز توجه آينده نگرها قرار دارند. ديگر حتی آينده نگری نيز متحول شده است و نقطه انفصالی پاراديم جديد آينده نگری است (27). حتی موضوعاتی نظير مالکيت فکری (28) و ايجاد فراوانی اقتصادی (29) راه حل هايی اساسا متفاوت از راهکارهايی است که ديدگاه های جامعه صنعتی برای آينده مطرح می کردند. به همين دليل بحث های جنبش چپ گرچه سکولار هستند، اما تفاوتی با نظرات اسلامگرايان و ديگر بحث های تاريخی برای حل مسائل دنيای کنونی ندارند (30)، و اينگونه اتلاف وقت عملاً باعث می شود آينده نگرها نتوانند به اپوزيسيونی که محتاج نگاه تازه به جهان است، خدمتی بکنند (31).


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم آبان ماه 1391
Oct 23, 2012

پانویس:

1. http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm
2. https://sites.google.com/site/futuristparty
3. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
4. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
5. http://www.ghandchi.com/258-FuturistPolitics.htm
6. http://www.ghandchi.com/267-CheraHezbeAyandehNegar.htm
7. http://www.ghandchi.com/387-Pre-Industrial.htm
8. http://www.ghandchi.com/627-hezbyaajebhe.htm
9. http://www.ghandchi.com/355-Iran1357.htm
10. http://www.ghandchi.com/616-CommunismOpiate.htm
11. http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
12. http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm
13. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
14. http://www.ghandchi.com/303-Socialism.htm
15. http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm
16. http://www.ghandchi.com/419-akhbare-rooz.htm
17. http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm
18. http://www.ghandchi.com/508-falsafe.htm
19. http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm
20. http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm
21. http://www.ghandchi.com/347-Futurism.htm
22. http://www.ghandchi.com/304-Postmodernism.htm
23. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
24. http://www.ghandchi.com/482-FuturistsNextStep.htm
25. http://www.ghandchi.com/706-avatars.htm
26. http://www.ghandchi.com/710-AcceleratedReturns.htm
27. http://www.ghandchi.com/716-singularity-paradigm.htm
28. http://www.ghandchi.com/718-intellectual-property.htm
29. http://www.ghandchi.com/719-creating-abundance.htm
30. http://www.ghandchi.com/721-progress-vs-history.htm
31. http://www.ghandchi.com/527-NegahTazeh.htm

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۱

يادداشتی درباره طرح بحث انگيز خودمختاری کردستان

يادداشتی درباره طرح بحث انگيز خودمختاری کردستان
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy.htm

متن انگليسی English Text
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy-eng.htm

"در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم می شکند..." (نيما يوشيج)

دوست عزيز، عبدالله مهتدی، اخيراً در مصاحبه خود، پس از انتقادهايی که در جنبش سياسی سراسری ايران نسبت به توافقنامه تازه حزب دمکرات کردستان ایران و حزب کومله‏ کردستان ايران شد، گفته است که طرح او برای کردستان ايران ايجاد منطقه ای کردنشين از چند استانی است که در حال حاضر کردهای ايران در آنها زندگی می کنند و اين منطقه را بخشی از سيستم فدرال در ايران آينده توصيف کرده است. مهم نيست که چنين منطقه ای درون يک فدرال اتنيکی تعريف شود (1) يا در داخل یک سيستم فدرال استانی (2) و يا يک منطقه خودمختار در ايرانی با حکومتی متمرکز. نتيجه همگی، منطقه ای خودمختار برای کردها ست حال چه کردها را قوم بناميم يا ملت. بحث نه بر سر فدراليسم است و نه بر سر تعريف قوم و ملت.

جنبش سراسری ايران در واکنش به اين برنامه احزاب کردی، حتی بررسی طرح هايی نظير فدراليسم برای آينده ايران را نيز به کنار گذاشته است (3). اساس بيانيه مشترک پیشنهادی هر دو حزب کردی اين است که مردم کردستان در منطقه ای خودمختار زندگی کنند، نه در استانهايی دارای پيشينه های اتنيکی گوناگون و پذیرای تلاشی فارغ از قوميت و نژاد و مليت برای دموکراسی و پيشرفت. به عبارت ديگر طرحی واپسگرايانه برای بازگشت به دوران فئودالی حکومت خودمختار اردلانها که پيش از سلطنت ناصرالدين شاه قاجار در ايران برقرار بود (4).


درست است که دولت اقليمی کردستان عراق امروز چنين وضعیتی دارد و حتی ممکن است بعداً جمهوری مستقلی بشود. اما این ناشی از شرايط خاص پس از حمله آمريکا به عراق، و پشتیبانی آمريکا از نيروهای احزاب کردی معتقد به خودمختاری کردستان عراق در جریان جنگ بود. جدايی آذربايجان شمالی از ایران نيز در پی جنگ ايران و روسيه در زمان فتحعليشاه انجام گرفت، و پس از هم پاشيدگی اتحاد شوروی به يک جمهوری مستقل تبديل شد.

به این رويدادهای تاریخی نمی توان به عنوان دليلی برای توجیه طرح های ايجاد مناطق خودمختار در ايران، يا هر کشور ديگری استناد کرد. نتيجه چنین طرح هايی جلوگیری از امکان رشد مشترک برای مردمانی با پيشينه های نژادی و قومی و ملی مختلف است (5). نمونه هايی در بسياری از کشورهای آفريقايی، آسيايی و اروپايی نيز ديده می شود، که جز فاجعه ديکتاتوری های محلی واپسگرا حاصل ديگری نداشته است، و به همين دليل است که جنبش دموکراسی خواهی ايران تجزيه طلبی را محکوم می کند (6).

حدود 65 سال پيش جمهوری مهاباد همين برنامه خودمختاری را برای کردستان مطرح کرد و جمعی از با فرهنگ ترين نخبگان کردستان در آن شرکت کردند، که پدر عبدالله مهتدی از وزيران دولت قاضی محمد ازجمله آنها بود. دولت مهابادی که با حمايت شوروی استالينی بوجود آمد در پی توافق جهانی ترومن با استالين و مذاکرات قوام السلطنه با شوروی، توسط ارتش ايران قلع و قمع شد، ضمن آنکه نيروهای ملی و حتی گروههای چپ در بقيه نقاط ايران هم از آن دفاع نکردند. رويدادی مشابه با اشتباهی مشابه نيز در همان زمان در آذربايجان رخ داد، که نتیجه اش رو در رويی دو بخش جنبش سياسی و مدنی ايران بود.

در انقلاب 57 دوباره همين اشتباه تکرار شد و نخبگانی در کردستان، نظير شادروان عبدالرحمن قاسملو، مجدا شعار "ده موک راسی بو ایران خود موختاری بو کوردان" را پیش کشیدند، و گرچه در نخستين سالگرد انقلاب، حزب های دموکرات و کومله توانستند برای مدتی کوتاه ضمن تسخیر مهاباد و سنندج قدرت را در آن نقاط به دست گيرند اما مذاکراتشان با دولت موقت مهدی بازرگان برای تدوام بخشیدن به یک دولت خودمختار در چارچوب طرح 26 ماده ای به نتيجه نرسيد و با سقوط دولت نيمه ليبرال در تهران طرح حمله به کردستان نیز جدی تر شد، و دست آخر با آغاز جنگ عراق، جنبش مدنی و سياسی در کردستان نیز عملا قلع و قمع شده بود هرچند مبارزان کردستان مورد حمايت جنبش سياسی نقاط ديگر ايران قرار داشتند.

 نه در زمان قاضی محمد، نه در زمان انقلاب 57 و نه در زمان حاضر دليل پای گذاشتن برخی نخبگان سياسی ايران در راه واپسگرای خودمختاری، دولت های خارجی نبوده اند، هرچند که بسته به منافعشان در برهه هايی مختلف از چنين طرح هايی دفاع کرده اند.  اين سابقه نه به دوران جمهوری مهاباد، بلکه به زمان اسماعيل آقا سميتقو بر می گردد که در دوران مشروطيت عليه مشروطه خواهان می جنگيد و برای بريتانيا از چاه های نفت کرکوک در عراق حفاظت می کرد.

رهبران کرد ازدوران قاضی محمد تا به امروز اساساً نه مانند اسماعيل آقا سميتقو وابسته بودند و نه ضد مشروطه، بلکه اشتباهشان در گزینش برنامه غلط و واپسگرايانه خودمختاری برای کردستان بوده است.
آیا زمان آن نرسيده است که همراه جنبش دموکراسی خواهی در کل ايران برای سعادت و خوشبختی ايران در جامعه ای متشکل و برخوردار از پيشينه های رنگارنگ قومی و ملی فعاليت کنيم؟

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و پنجم مهرماه 1391
Oct 18, 2012

پانویس:

1. http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm
2. http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm
3. http://www.ghandchi.com/543-MadinehFazeleh.htm
4. http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm
5. http://www.ghandchi.com/362-FederalismRights.htm
6. http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm



پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۱

چگونه می توان ديپلماسی بين ايران و اسراييل را ممکن ساخت؟

چگونه می توان ديپلماسی بين ايران و اسراييل را ممکن ساخت؟

How can Diplomacy between Iran and Israel Become Possible
http://www.ghandchi.com/722-iran-israel-diplomacy-eng.htm

سام قندچی
اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:



کوچ های تازه ايرانيان به خارج به دليل وحشت از احتمال بروز جنگ بین ايران و اسراييل از هم اکنون قابل رويت است. اگر در جنگ ایران و عراق کوچ های ایرانیان پس از شروع جنگ آغاز شد که آنهم بیشتر ازخوزستان و نقاط مرزی در غرب کشور بسوی تهران، اصفهان و نقاط مرکزی کشور بود، اين بار ظاهرا کوچ ها از کل ايران و بويژه از تهران بسوی خارج است.

انتظار ازمصلحت اندیشان برای ارائه ابتکارهايی که بتواند از وقوع چنین جنگی جلوگیری کند (۱)، بخصوص با توجه به فرضیه های راجع به پیشدستی در حملات (٢) در ارتباط با سیاست های علنی و ابراز شده توسط دولت های ایران (٣) و اسراييل  (۴) در مورد جنگ بر سر برنامه اتمی تهران (۵) مهمترین موضوعی است که همزمان با این کوچ ها اذهان را بخود جلب کرده است. در این میان چندین طرح ابتکاری نیز با هدف برقراری صلح بین ایران و اسرايیل از سوی شهروندان هر دو کشور ارائه شده است (۶) که شایسته تحسین است.
   
اما برقراری صلح چه پيش از آغاز جنگ و چه پس از آن، مستلزم توافق اين دو کشور متخاصم در پایان دادن به خصومت است، نظیر توافقی که بالاخره پس  از ۸ سال جنگ  ايران و عراق بين دولت آيت الله خمينی و دولت صدام حسين به امضاء رسيد. اما وقتی دولت ايران حاضر نباشد با اسراييل حتی بر سر ميز مذاکره بنشیند، چگونه چنين امکانی می تواند وجود داشته باشد؟

گرچه هردو دولت توسل به جنگ را عاملی توصیف می کنند که نابودی طرف دیگر را در پی خواهد داشت، ولی تاریخ هيچگاه به یاد ندارد چنين تصوری توانسته باشد از جنگ جلوگیری کند و یا به جنگ پايان دهد، اگر به عکس به تداوم آن کمک نکرده باشد. جنگ های صد ساله بريتانيا و فرانسه در قرون چهارده و پانزده، و نيز جنگ های سی ساله در اروپای مرکزی قرن هفدهم، هنوز از يادها نرفته است. بی نتیجگی جنگ های سی ساله، که رنگ مذهبی داشت، به کاتوليکها و پروتستانها ياد داد که باید يکديگر را تحمل کنند، ضمن آنکه تاریخ  پانصد سال گذشته نیز نشان داده است که هيچکدام از آن دو مذهب از بين نرفتند، و هردو تا به امروز باقی مانده اند.

بی شک ديپلماسی در دنيای مدرن تغييرات عمده ای پیدا کرده است. گفته می شود يکی از اشتباهات اروپا در برخورد با خيزش فاشيسم هيتلری اين بود که هنوز به ديپلماسی بصورت فئودالی نگاه می کرد، و توافق ها و قرار و مدارهای حاصل از جلسات تشریفاتی و ضيافت ها را مبنای تصميمات خود قرار می داد. بعکس آمريکا، که در آن ایام نيروی سياسی تازه ای بود، ضمن  برخوردی  کاملا متفاوت با دیپلماسی، تصمیمات خود را بر پایه  منافع ملی و متکی به واقعیات علنی و عملی اتخاذ و به مورد اجرا می گذاشت.

دیپلماسی در دوران حاضر گامی ديگر به جلو برداشته است و حرفه ای تر شده است. در تمامی کشورهای مدرن، دولت ها، احزاب و گروه های سياسی، نظیر شرکت های سهامی، وکلای مبرزی در استخدام دارند که در رابطه با قوای مجريه، مقننه و قضاييه دولت های ديگر، از منافعشان دفاع می کنند.  

ديپلماسی میان ايران و اسراييل در سی سال گذشته عموما بطور غيرمستقيم و از طريق واسطه ها و یا کشورهای ثالث انجام  گرفته است. سوال اين است که اين کار تا چه حد بصورت حرفه ای انجام شده است، و تا آنجا که به مصلحت انديشان مربوط می شود، دليلی وجود ندارد که اين اقدامات بصورت غيرمستقيم و غيرعلنی انجام گیرد. بنظر می رسد وقت آن رسيده است که ديپلماسی ايران و اسراييل بصورتی علنی و در پيشگاه مردم دو کشور صورت گيرد.

یادمان باشد فعالان فلسطينی هنگامی که می خواستند با اسراييل باب مذاکره را باز کنند، این کار را از برنامه تلویزیونی  "نايت لاين" در شبکه آمریکايی "اِی بی سی" شروع کردند- برنامه  ای که متعاقب گروگانگيری در سفارت آمريکا در ايران به راه افتاد، و برای فلسطينيان فصلی جدید را در مناسبات با اسراييل باز کرد.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
بيست و يکم مهرماه 1391
Oct 11, 2012


پانویس:
 
 

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۱

چرا برای پيشرفت بايد از تشبثات تاريخی فاصله گرفت؟

چرا برای پيشرفت بايد از تشبثات تاريخی فاصله گرفت؟
سام قندچی
اين مقاله در بلاگ فراديد منتشر شده است:
http://ir.voanews.com/content/progress-vs-history/1521724.html


در مورد ترقی خواهی و پيشرفت در عصر کنونی سابقه بحث و گفتگو ها دست کم به 30 سال پيش باز می گردد (1). طی سه دهه گذشته خوشبختانه در محافل روشنفکری ايران بحث های زيادی در مورد گام نهادن فراسوی ديدگاه های چپ و راست انجام شده است، تا آنجا که امروز بسياری از فعالان مدنی و سياسی ايران خود را آينده نگر توصيف کرده و از تحولات فراصنعتی نيم قرن اخير در جهان استقبال می کنند (2).

اما هنوز روحیه تاريخگرايی در ميان روشنفکران ايران بسيار قدرتمند است. مثلاً مشکلات جنبش سياسی ايران را اغلب از طريق روانشناسی اجتماعی و برپایه آنچه که "واقعيت های" تاريخی و سياسی ايران می خوانند، تحليل می کنند. بعبارت دیگر آنچه که از دیدگاه یک مورخ واقعيت هايی تاريخی خوانده می شود ممکن است توسط مورخی دیگر، نقطه عکس آن "واقعيت ها" توصیف شود . تازه به چه دليلی پلاتفرم سياسی و اقتصادی آينده را بايد بر مبنای تشبثات تاريخی چند هزار ساله توجیه کرد؟ مگر مردم کره شمالی و کره جنوبی هردو کره ای نيستند؟ پس چرا اولی حتی قادر به تأمين نان خالی نیست در حاليکه دومی توانسته است با ایجاد شرکت هايی نظير سامسونگ با غولهای الکترونيک در دنيا رقابت کند؟ آيا
60 سال پیش که اين دوکشور از هم جدا شدند، واقعیت های تاریخی متفاوتی داشتند؟

زمانی در آسيا، رشد دموکراتيک ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم را، استثنايی و به عواملی تاريخی در فرهنگ آن جامعه نسبت می دادند اما با رشد و ظهور کشورهايی نظير سنگاپور و کره جنوبی خلاف چنین فرضیه ای به اثبات رسید . فرضیه ای که خلاف آن حتی در آفریقا و آمریکای لاتین هم ثابت شده است.

با اینحال می بينيم که چنین بحث هايی در محافل روشنفکری ايران مجددا رونق گرفته است که با توجيهی برای نوميدی و يأس نسبت به امکان پيشرفت ايران همراه است. استناد به واقعیات تاريخی در تجزیه و تحليل ها بی شک نقش خود را دارد و این با مورخان است که صحت و سقم آن ها را مشخص و ارزیابی کنند. بعبارت دیگر، واقعيت های تاريخی نمی تواند و نباید ایران و ایرانی را از توجه به واقعیت های جاری و آینده نگری بازدارد.

مگر پیشینیه تاریخی ايرانیانی که در خارج و بخصوص در آمريکا و اروپا درخشيده اند با پيشينه تاريخی بقیه هموطنانشان فرق دارد؟

به نمونه کره باز گردیم: کره جنوبی
60 سال پيش برای آینده خود چه چشم اندازی را در نظر گرفت. آيا چشم اندازش مانند کره شمالی بود؟ آنچه امروز از دست آوردهای این دو کشور می بینیم حاصل دو چشم انداز متفاوت است، نه واقعیات تاریخی.

تاريخگرايی، انرژی بسياری از نيروهای سياسی و مدنی ايران را در
30 سال اخير به هدر داده است.

جامعه فراصنعتی که در نيم قرن گذشته شاهد تطور آن بوده ايم، دنيای گذار است.

در نگاه اول، اين دنيای گذار را می توان دنيايی درگیر با بلاتکليفی هايی ديد که بعضی ها برای رهايی از اين نامعلومی ها به جريانات فکری گذشته، آنهم از انواع افراطی اش پناه می برند، و به نوعی با حمايـت از بنيادگرايی، خواستار بازگذشت به گذشته هستند. اما بازگشت به گذشته، با توجه به واقعيات جاری، بی ثمری خود را آشکار ساخته است و راهی باقی نمی ماند جز آنکه جهانی فراسوی گذشته و متکی به آینده نگری را برای پيشرفت انتخاب کنیم (
3).
 

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
چهاردهم مهرماه 1391

Oct 4, 2012