پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۶

اطلاعيه درباره سايت آينده نگر


About Ayandehnegar Site
http://www.ghandchi.com/492-AyandehnegarSite.htm
اطلاعيه درباره سايت آينده نگر
سام قندچی

دوستاني به کرّات از من پرسيده اند آيا با سايت «آينده نگر دات اورگ» که در حال حاضر در تصاحب آقاي مولا است ارتباطي دارم. اين هم توضيح موضوع.
در سالهاي بعد از انقلاب آقاي مولا راديوئي بنام صداي آزادي در سوئد داشتند که هيچ ربطي به آينده نگري يا اينترنت نداشت و در فکر راه انداختن مجله اي بودند و حتي نميدانستند کامپيوتر و اينترنت چيست. يکي از دوستان من که ميدانست من هم در فکر انتشار مجله اي هستم او را در سال 1992 به من معرفي کرد. من سالها در مورد آينده نگري کار کرده بودم و اولين رساله ام در ژورنال هوش مصنوعي در اين باره تحت عنوان ابزار هوشمند را در سال 1985 منتشر کرده بودم و با دانيل بل و ويليس هارمن تبادل نظر داشتم و اولين کتابفروشي آ ينده نگر در آمريکا را در سيليکان ولي کاليفرنيا ساخته بودم و کارهاي تافلر، باک مينستر فولر، پيتر دراکر و بسياري ديگران را اشاعه داده بودم. سري مقالات ترقي خواهي در عصر کنوني را در ايران تايمز منتشر کرده بودم. و از اولين کساني هم بودم که در اينترنت فعاليت کردم و در فوروم اس سي آي مينوشتم و با دکتر حسين باقرزاده گروه ايراني حقوق بشر را در آن سالها ساخته بودم:

http://www.cappuccinomag.com/internet/000611.shtml
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/IHRWG.htm

به آقاي مولا در سوئد در رابطه با آينده نگري نوشتم و گفتم مجله چاپي فايده ندارد و چيزي بنام اينترنت وجود دارد و گفتم کامپيوتر ياد بگيرد حتي کسي که در ايران ميشناخت را مطمئن نبود با او بشود کار کند و در مديريت سايت دعوت نشد. به هر حال اولين شماره مجله که شش سال بعد منتشر شد و نميتواند از اينترنت پاک کند نشان ميدهد چه بود:

http://home7.swipnet.se/~w-77225/index1.html

من متن هاي مقالات "ابزار هوشمند" و "فلسفه علم در قرن بيستم" که قبلاً نوشته بودم را براي ايشان فرستادم که اولي را که در ابتدا به انگليسي منتشر کرده بودم را به فارسي برگرداندم و تايپ شده ارسال کردم و دومي دست خطي بود و ايشان ترتيب تايپ آن را دادند:

http://ayandehnegar.blogspot.com/2006/06/blog-post.html
http://secularismpluralism.blogspot.com/2006/06/blog-post_28.html
در اوت 1993 درباره متن سقوط زمان دانيل بل که براي اداره پست سوئد ارائه کرده بود، به آقاي مولا گفتم، که در سوئد ايشان مجله فرامتيدر نشريه انستيتو مطالعات آينده را که در آنجا چاپ ميشود پيدا کردند و برايم فرستادند، و بعداً خودشان هم ترتيب ترجمه و چاپ آن را دادند. لازم به تذکر است که مقاله سقوط زمان دانيل بل، در هيچ جائي بغير از آن مجله چاپ نشده، و خود شخص دانيل بل به من در 1993 گفته بود که سالهاست درباره آينده نگري مطلبي ننوشته اند و آن نوشته تازه ترين نوشته شان در مورد آينده نگري است، و گفتند آن را در فرامتيدر پيدا کنم که بفارسي منتشر کنم:

http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Bell-Framtider-Persian.htm
بالاخره در سال 1998 با آقاي مولا بنياد آينده نگري ايران را بر روي اينترنت اعلام کرديم که تا اواخر سال 1999 هم آن کوشش ادامه يافت. در متن زير همه فعاليت هاي پيش از آن و بعد از آن تاريخ درج شده است:
http://www.ghandchi.com/05-My_Profile.htm

در واقع علاوه بر عرصه نويسندگي اغلب کارهاي تکنيکي را ابتدا روي سايت شخصي خودم تست ميکردم و بعد که کار ميکرد به ايشان ياد ميدادم که برروي سايت آينده نگر پياده کنند. در سال 1999 در سايت شخصي ايرانسکوپ خودم آگهي هاي مختلف ايمبد شده که در زبان انگليسي تازه بوجود آمده بودند را تست ميکردم. آقاي مولا فکر کردند که گوئي به ايشان نميدهم در صورتيکه آن زمان آنگونه آگهي ها فقط در سايت هاي به زبان لاتين کار ميکردند. ولي ايشان يکباره همه چيزهاي مرتبط به من را از روي سايت آينده نگر برداشتند. اصل متن توضيح اهداف و فعاليت بنياد آينده نگري که از روز اول خود من تهيه کرده بودم و با توافق هر دويمان از همان روز اول نوشته بودم که مديران بنياد ايشان و من هستيم را از سايت برداشتند. خلاصه همه چيز را صاحب شدند.من اعتنا نکردم و بعدها دوباره آمدند و مطالب من را چاپ ميکردند. دوباره بعداً وقتي که من در سايت آينده نگر ايران گلوبال (http://www.iranglobal.info/) مينوشتم چون با همکاري من با آن سايـت مخالف بودند دوباره به اين خاطر همه مطالبم را از سايت آينده نگر حذف کردند و دفعه بعد هم چون با موضع دفاع من از فدراليسم مخالف بودند مطالب من را حذف کردند و ديگر بعد از آن تاريخ با هم تماسي نداشته ايم.

هيچکدام از اين بحث ها مسأله خصوصي نيست. اين ها تصميم هاي سياسي است. سايـت آينده نگر مثل سايت ايرانسکوپ، يک سايـت شخصي نبود که آقاي مولا اعلام کرده باشد سايت شخصي ايشان است. از اول سايت آينده نگر بعنوان يک سايـت عمومي با خظ مشي مشخص بنياد آينده نگري که تدوين کرده بودم و مديران آن که ما دونفر بوديم، ساخته شده بود. در نتيجه تصميم به تصاحب يکجانبه آن بخاطر آنکه ايشان کنترل تکنيکي سايت را در آن زمان در سوئد در دست داشتند مثل بسياري ديگر از همکاران سياسي در گذشته است که چاپخانه را در کنترل داشتند و روزنامه را صاحب ميشدند. مسأله ما در جنبش سياسي اين است که شفافيت در مورد موضوعات تصميم هاي سياسي نداريم و وقتي ميخواهيم داشته باشيم بحث ها شخصي و خصوصي ميشود. به من چه که زندگي خصوصي يکنفر چيست. به من چه که مونيکا لوئينسکي با کلينتون خوابيده ولي به من مربوط است که آيا کليننتون ميداند بحث جفرسون درباره فدراليسم چه بوده است و يا اينکه نظر سياسي کسي که با هم کار مشترک ميکنيم و اين ها بحث هاي عمومي هستند و خط مشي و قرارداد اين همکاري مثل بسياري از سايت ها و مجلات و تشکيلات هاي سياسي درست انجام نشد.

در واقع در ابتدا انقدر سخت بود که من ديگران را حتي وقتي چپ سابق خود را ميناميدند قانع کنم که از اصطلاح آينده نگر استفاده کنند. براي خود اصطلاح سکولار چقدر سالها دعوا داشتم و همه بهانه اي آورده ميشد که از آن استفاده نشود. البته بعد از 18 تير وضع عوض شد. ظاهراً خود سانسوري در ايران براي منتشر شدن است ولي در خارج که نيازي به اين کار نيست. اصل بحث بالاخره خط مشي است. مسأله خط مشي مثل دوراني است که اکثريت چپي ها از دانشجويان خط امام در ايران دفاع ميکردند.

واقعيـت اين است که زير عنوان آينده نگر بسياري دنبالچه چپ سابق و اصلاح طلبان هستند. بحث معين سياسي اينجا مطرح است. ما در برهه معيني از تاريخ زندگي ميکنيم که بسياري از مسائل ما را اروپائي ها مثلاً در قرن پانزدهم داشته اند والبته به اين معني نيست که ما مشابه حالت قرن پانزده هستيم. ولي مثلاً مجازات قتل مرتد در اسلامگرائي که ما با آن روبرو هستيم يک نمونه خوب است.

من با موضوع قانون قتل مرتد انقدر در اينترنت مقابله کردم که تهديد مکرر به مرگ شدم. خيلي ها فکر کردند که تقسيم کاري بين من و سايت آينده نگر هست که آن سايت وارد اين بحث ها نشود و بجايش من آن را به پيش ببرم. اصلاً چنين نبوده. آن سايت سالهاست موضعش همان چيزي است که آقاي مولا بعد از تصاحب منتشر ميکند. مثلاً در زمان اوائل انقلاب همانطور که همه ميدانند حزب توده و چريکهاي اکثريت و اتحاديه کمونيستها طرفدار خط امام بودند. البته بخش انشعابي اتحاديه يعني گروه زحمت اين موضع را نداشت و يکي از معدود گروه هاي چپ بود که با گروگان گيري مخالفت کرد.

بعدها در سال 1362 اتحاديه يکدفعه چرخش کرد و جريان قيام آمل را انجام داد ولي چريکهاي اکثريت همچنان در موضع خط امام ماندند و به پاسدارها کمک کردند. بعد هم محاکمات و اعترافات و غيره. به هر حال اين موضع دفاع از خط امام بعداً هم بصورت دنبال رفسنجاني و خاتمي و لابي ايست ها افتادن در جنبش سياسي روشنفکري ايران ادامه يافت و فقط خودسانسوري برخي فعالين در داخل نيست و بويژه در خارج اين موضع آشکار است.

مختصر بگويم که کسي نميتواند بگويد که آينده نگر هست و اين همه سال يک کلمه ضد قانون کشتن مرتد يا قانون ضد بهائي يا قانون قصاص يا قانون سنگسار يا قانون پرت کردن همجنس گرايان از صخره و امثالهم ننويسيد و اساساً با جمهوري اسلامي طرف نشود آنهم وقتي در خارج دارد زندگي ميکند که بهانه خودسانسوري فعالين داخل را هم ندارد.

در بعد از 18 تير دانشجوياني بخاطر نمايش امام زمان در معرض قتل به دست رئيس پليس تهران بودند که علناً تيمسار نقدي در مطبوعات آن زمان اعلام کرد. من به عنوان يک آينده نگر در مطبوعات انگليسي و گروه هاي خبري با آن مقابله کردم و از سوي مأمورين رژيم که در سالهاي پيش از 11 سپتامبر راحت در خارج همه فعالين را هدف ميگرفتند، خود و خانوده ام با تهديدهاي متعدد مرگ روبرو شديم و حتي به خانه ام اين مأمورين تلفن ميزدند و تهديد ميکردند.

مبارزه در اين سالها تظاهرات خياباني نبوده بلکه فعاليت ضد رژيم در خارج همين نوع کار ها بود مگر اينکه کسي غير اين بيانديشد که ميانديشيدند و مواضع هوادار لابي ايست ها ميگرفتند و اصلاح طلبان اسلامي کعبه آمالشان بودند. به همين علت نيز سالها است که سايت من فيلتر است و از اولين کساني بودم که راه هاي مختلف عبور از فيلترينگ جمهوري اسلامي را ارائه کردم حتي قبل از آنکه سايت شخصي خودم فيلتر شود در صورتيکه سايت هاي هوادار لابي ايست ها فيلتر نبودند.

به هرحال آينده نگري تفاوت اساسي با جريانات چپ و اسلامي دارد و فقط عبارت زيبائي براي آنهائي نيست که ديگر رويشان نميشود بگويند چپي يا اسلامي هستند و دنبال يک عنوان زيبا ترند. مثل آقاي فرنود حسني که در سايـت آينده نگر تبليغ ميشود مروج افکار عقب مانده شريعتي در ايران تحت لواي آينده نگري است:
http://www.farnood.com/Persian/culturalpapers/index.htm

به اندازه کافي افکار شريعتي به جامعه ما لطمه زده است که حتي برخي روشنفکران مذهبي نظير اکبر گنجي هم دارند آن را درک ميکنند وقتي هنوز بسياري از چپي هاي ايران وي را بخاطر اين نقد نکوهش ميکنند. شفاف حرف نزدن ها باعث بوجود آمدن چه جعبه هاي مارگيري ميشود و تصور مردم از اين که خبري هست و غلو ها وقتي کساني تصور کاذب از يک سايت يا جريان بوجود مياورند و گوئي تقسيم کاري هست و برداشتي کاذب از واقعيت يک جريان سياسي.

منظور من اين نيست که واقعيت جنبش سياسي بد است. در واقع خيلي عالي است. در ايران ما امروز برزگترين جنبش مدني را داريم که سکولار است چيزي که قبل از 18 تير هيچگاه فعالين خارج تصورش را هم نميکردند که بين مردم سکولاريسم مظرح باشد و وقتي از شروع جنبش سکولار آن روزها در گروه خبري اس سي آي بحث ميکردم خيلي فکر ميکردند تخيل است.به هرحال واقع بيني به معني بد بيني نيست و اميدوارم سايت آينده نگر مواضع سياسي و خط مشي خود را روشن اعلام کند که بهترين راه براي جلوگيري از هر نوع سؤ تفاهم است چه اين ها موضوعات سياسي است و نه آنکه با حدس و گمان آنهم سايـتي که در خارج است را نشود فهميد که چه ميگويد و از سوئي عده اي فکر کنند لابي ايست رژيم است و عده ديگري اين تصور را که گوئي در پي پايان دادن به جمهوري اسلامي است. مخفي کاري از کي؟ چرا روشن نباشد که چرا يک مقاله سانسور ميشود و يکي نميشود.

در داخل ايران از موضوع استبداد براي مخفي کردن اين دلائل اصلي خطي ديگر آنقدر استفاده نميشود ولي در خارج در اين دوران گلوباليسم هنوز اين کار ها رواج دارد. در زمان رژيم شاه عده اي چيزهائي را که حتي ساواک شاه بخوبي ميدانست بصورت موضوعات مخفي حياتي نشان ميدادند تا مردم سؤال نکنند و هر که سؤال ميکرد را ساواکي ميناميدند. امروزه دوران آن کار ها گذشته است. اين ها هيچکدام مسائل خصوصي نيستند و مسائل سياسي و خط مشي است و بيخود از مخفي کاري براي مخفي کردن مواضع خود از مردم استفاده نکنيم.

در رابطه با انجمن آينده نيز از من سؤال شده است. من هيچگاه عضو چيزي بنام انجمن آينده نبوده ام و هر سؤالي درباره آن بهتر است از کسانيکه از آن نام استفاده ميکنند پرسيده شود.
لازم به ياد آوري است که انجمن آينده با «انجمن جهان آينده» که مؤسسه اي بين المللي است و من بيش از 20 سال است عضو آن هستم و در مقاله زير توضيح داده ام، اشتباه نشود:

http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
6 دي 1386
December 27, 2007

مقالات مرتبط
http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm
http://www.ghandchi.com/566-ayandehdotcom.htm
http://ayandehnegar.blogspot.com/


-------------------------------------------------------
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com





Web ghandchi.com

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

انديشه توده اي، سد راه اپوزيسيون

سام قندچی-انديشه توده اي، سد راه اپوزيسيون

از کودتاي 1332 تا کنون، بيش از پنجاه سال است که در ادبيات سياسي ايران از حزب توده نقد نوشته شده است اما بنظر من اصل مسأله نقد نشده است، و هنوز هم اشکال اصلي اپوزيسيون ايران سنت حزب توده است. منظور من خود حزب توده، و يا بازمانده هاي آن نيست، که امروز تفاوت چنداني با بقيه اپوزيسيون ايران ندارند. منظور من نکته ديگري است که در پائين تر توضيح ميدهم.

در سالهاي پس از 28 مرداد 32 تا انقلاب 57، در درون جنبش راديکال ايران، اساسأ نقد از حزب توده اين بود که حزب توده رفرميست بوده است. نقد مليون نيز اين بود که حزب توده دنبالچه شوروي بوده است. برخورد رژيم پهلوي هم اين بود که حزب توده جاسوس شوروي بوده، و در پي جايگزيني نفوذ انگليس و آمريکا در ايران، با نفوذ شوروي بوده است. جريانات اسلامي هم حزب توده را کافر ميناميدند، با آنکه حزب توده تأکيدي بر روي ترويج لامذهبي نميکرد.

در پس از انقلاب 57، با بيشتر و بيشتر رفرميست شدن جنبش راديکال ايران، تفاوت حزب توده و بقيه چپ هم کمتر شد، و تا سال 1360، بخشهائي از جريانات راديکال چپ هم با حزب توده ادغام شدند . يک دهه بعد، با سقوط شوروي و بلوک شرق، بازمانده هاي حزب توده همانقدر مختلف بودند که بازمانده هاي بقيه چپ. مليون و مذهبيون هم حزب توده را مرده فرض ميکردند يا همان نقد هاي گذشته را ميکردند. سلطنت طلبان هم اساسأ با همان مفاهيم گذشته، نظير تعلق به رژيم کمونيستي يا جاسوسي اجنبي، حزب توده را مورد خطاب قرار ميدادند.

واقعيت اين است که حزب توده و بقاياي آن، بمثابه يک نيروي سياسي يا ايدئولوژيک، بويژه پس از سقوط شوروي، ديگر اهميتي ندارند. پس چرا من انديشه توده اي را سد راه اپوزيسيون ايران ميخوانم؟

بنظر من يک اشکال بزرگ اپوزيسيون ايران از زمان تأسيس حزب توده در هفتاد سال پيش، اين بوده است که اين حزب جدا از سياست، برنامه، و حتي ايدئولوژي اش، هم و کوشش خود را صرف نصيحت به رژيم حاکم ميکرده و ميگفته که رژيم چکار بايد بکند، گوئي که اين حزب در قدرت است و متفکرينش مشاورين رژيم وقت هستند، نه آن که اين حزب در قدرت *نيست* و ارائه دهنده آلترناتيو رژيم وقت باشد. مثلأ حزب دموکرات آمريکا وقتي در قدرت نيست، هم خود را صرف نصيحت حکومت جمهوريخواه وقت نميکند و انرژي اش مصروف برنامه روشن جهت کسب قدرت است (حتي اگر در عمل بخشأ قدرت را در قوه مقننه کسب کند).

در سالهاي 1320-1332 واقعيت حزب توده نظير حزب کمونيست ايتاليا نبود هرچند هردو اصلاح طلب بودند. حزب توده يک طرح رفرم براي جامعه ارائه نميکرد که سعي کند نيروي خود را متشکل کند تا کل يا بخشي از حکومت را بدست آورد و برنامه خود را به پيش ببرد. بجاي آن، آنها به هر حکومتي که بود نصيحت ميکردند، و حتي وقتي در حکومت وزير داشتند، عملکردشان مثل يک ژورناليست ناظر بر اوضاع بود، تا مثل کسي که در قدرت است و در پي اجراي برنامه خود، حتي وقتي بخشأ در قدرت باشد.

در واقع در همه دنيا، چه تشکيلاتهاي سياسي انقلابي، و چه رفرميست، در پي کسب قدرتند، و هيچگاه از داشتن چنين هدفي خجالت نميکشند، و آن را مخفي نميکنند، و از راه اصلاحات يا انقلاب، براي کسب قدرت استفاده ميکنند، چرا که فکر ميکنند بهتر ميتوانند جامعه را اداره کنند، و به اين خاطر بحث ميکنند و برنامه ميدهند، وگرنه دليلي نداشت حزب يا گروه خود را بسازند، عضو احزاب ديگر ميشدند.

در واقع اين فرق احزاب با مطبوعات است. مطبوعات هدفشان بيان نظرگاه هاي مختلف است، و به همين علت جرايد گوناگون شکل ميگيرند. اما هدف از شکل دادن گروه ها و احزاب سياسي مختلف، بحث و تبادل نطر نيست. هدف گرفتن قدرت است، حال چه آنها که از طريق رفرم بخواهند به آن هدف برسند، و چه آنها که از طريق انقلاب، در اصل هدف تشکيلت سياسي که کسب قدرت است، تفاوتي نيست.

انديشه توده اي در واقع دو سنت موجود در دنيا، که در ايران دوران مشروطيت نيز بوضوح هردو وجود داشتند، يعني سنت مطبوعات و سنت احزاب سياسي را، در هم ريخته، يا بهتر بگويم، مخدوش کرده است. بنظر من اشکال بزرگ همه جنبش سياسي ما در 70 سال گذشته، از زمان تأسيس حزب توده، و بويژه در 25 سال اخير که رفرم بيشتر مد نظر جريانات سياسي ايران بوده است تا انقلاب، درک از رفرم نظير سنت سياسي دوران مشروطيت نبوده، بلکه نظير انديشه توده اي بوده است که گوئي طرح احزاب سياسي براي رفرم، يعني نقد و توصيه به حکومت وقت و نه کسب قدرت سياسي.

صرفنظر از برنامه سياسي و فکري جريانات سياسي مختلف، هر جريان سياسي بايستي تفاوت خود با مطبوعات را درک کند و هدف خود را کسب قدرت بداند. اگر چه درست است که احزاب هم کار فرهنگي و مطبوعاتي ميکنند، اما هدف از انجام همه آن کارها کسب قدرت است، و نبايستي از روشن بودن در آن باره، و اعلام آن رودربايستي کرد.

من بسهم خود فکر ميکنم که اکنون زمان ايجاد حزب آينده نگر ايران است. من پلاتفرم ضميمه را پيشنهاد کرده ام. اين پلاتفرم از آنچه حتي پس از انقلاب آمريکا، حزب دموکرات آمريکا ارائه کرده بود، يا سوسياليستها در زمان مانيفست ارائه کردند، در عرصه هاي دموکراسي، عدالت، پيشرفت، و سياست خارجي، نسبت به جامعه فراصنعتي کنوني، همانقدر کامل است، که آنها نسبت به جامعه در زمان خود بودند.

مثلأ اگر بنيان گذاران انقلاب آمريکا، جهت برنامه هاي عدالت جامعه آينده مورد نظر خود را، در پرتو مالکيت خصوصي ميديدند و يا سوسياليستهاي جامعه صنعتي عدالت آينده را در پرتو مالکيت دولتي ميديند، اين پلاتفرم جهت برنامه هاي عدالت آينده را در پرتو مالکيت سازمان هاي غير دولتيNGO ميبيند، اما نظير اولين برنامه هاي سرمايه داري يا سوسياليستي جامعه صنعتي، اين برنامه نيز بعدآ توسط حزب دقيق تر خواهد شد، اما براي شروع در اين جامعه فراصنعتي، اگر اين برنامه از برنامه هاي سياسي سرمايه داري يا سوسياليستي اتبداي جامعه صنعتي غني تر نباشد، ضعيف تر نيست.

ديگر آنکه هدف از بحث پلاتفرم حزبي، ايجاد يک کميته تدارکاتي براي تأسيس حزب آينده نگر است، حزبي که در پي کسب قدرت در ايران باشد، و البته کسب قدرت بمعني نداشتن متحد و عدم ائتلاف نيست، که درباره آن در مقاله ضميمه نوشته ام، اما براي موسسين حزب، بايستي روشن باشد، که هدف کميته تدارکاتي، هدفي سياسي براي کسب قدرت است، و نه هدفي صرفأ مطبوعاتي.

من فکر ميکنم که عدم طرح روشن هدف گرفتن قدرت، باعث ميشود که اوج گيري ناگهاني جنبش، ميتواند يک نيروي سنتي، نظير مسجد در زمان انقلاب 57 را، به رأس جنبش پرتاب کند، و بدينگونه نيروهاي سياسي مدرن ميتوانند، به منقدين مطبوعاتي تحول بعدي جامعه ما مبدل شوند.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
3 بهمن 1383
January 22, 2005

ضميمه ها

پلاتفرم حزب آينده نگر ايران
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm

چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

تفاوت اساسي جنبش دموکراسي خواهي بلوک شرق و ايران

تفاوت اساسي جنبش دموکراسي خواهي بلوک شرق و ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/389-USSRvsIRI-plus.htm

اکثر ايرانيان تصور ميکنند که نظير شوروي و بلوک شرق، تغيير رژيم در ايران نيز نيازمند يک حزب با قدرت اپوزيسيون نيست. برخي هم ميگويند که رژيم شوروي مانند جمهوري اسلامي قصي القلب نبوده و نتيجه ميگيرند که در ايران نياز به مبارزه مسلحانه است. بنظر من هر دو گروه يک فاکتور مهم در باره تغيير رژيم در شوروي و بلوک شرق را ناديده ميگيرند که در زير توضيح ميدهم.

تغيير در کشورهاي بلوک شوروي اساسأ توسط فراکسيون هاي درون احزاب کمونيست نظير گور باچف و يلتسين انجام شد و حتي تا امروز کساني نظيدر پوتين از مقامات بالاي حزب کمونيست سابق شوروي هستند، و استثنائاتي نظير تجربه چکسلواکي هم نتيجه رابطه نزديک اپوزيسيون درون سيستم (دوبچک) با اپوزيسيون بيرون سيستم (واکلاو هاول) بود.

مخالفين درون حزب کمونيست خواهان حفظ سيستم کمونيستي نبودند و علنأ سالها قبل از سقوط شوروي، در سفر هاي خود به انگليس و آمريکا، از آرزوي خود براي مدل آمريکا و اروپاي غربي، براي آينده روسيه و اروپاي شرقي سخن ميگفتند. کدام اصلاح طلب حکومتي ايران اينچنين سخن گفته که اينچنين بسياري روشنفکران چپ گراي ما شيفته آنان شده اند.

در نتيجه سوأل درباره ايران اين است که آيا حالتي نظير چکسلواکي است و اگر پاسخ ما نه باشد، آيا به تصور ما تغيير رژيم، نظير شوروي، از طريق فراکسيوني درون رژيم خواهد بود؟ اگر هردو را ممکن ندانيم، ديگر مسأله ربطي به قساوت رژيم ندارد. حتي اگر رژيم انقدر ستمگر نبود نيز براي گرفنن قدرت توسط اپوزيسيون خارج از سيستم، مدل شوروي کار نخواهد کرد. به عبارت ديگر اگر ما معتقديم که رفرميستهاي درون جمهوري اسلامي، خواهان حفظ جمهوري اسلامي هستند، اميد به آنها براي تغيير واقعي رژيم خيال باطل است.

آنچه گفتم به اين معني نيست که حالا بايستي اپوزيسيون مبارزه مسلحانه کند. حتي اگر تمام تغيير رژيم از طريق سياسي انجام شود، باز هم اپوزيسيون خارج رژيم براي رهبري تغيير رژيم نياز به تشکيلات قوي سياسي دارد. در انقلاب 1979، خميني تا لحظات آخر از مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه استفاده نکرد و ليکن از مدت ها قبل تشکيلات تنومند سنتي روحانيت با وي در مبارزه سياسي سمت گيري کرده بود، تشکيلاتي موازي رژيم و به همانقدر قدرتمند؟ حالا تشکيلات اپوزيسيون ايران کجاست؟ البته اپوزيسيون قوي تر از آنزمان است، اما تشکيلات اين اپوزيسيون کجا است؟

اکثر اپوزيسيون پس از تجربه خاتمي ميگويند که رفرميستهاي رژيم اميد آنها نيستند و اين امر مايه مسرت است. همچنين ميگويند که خواهان مبارزه مسلحانه نيستند و خواهان نافرماني مدني هستند و آنهم عالي. اما آيا آنها تشکيلات واقعي سياسي که داخل و خارج ايران فعاليت کند دارند؟ تشکيلات هاي واقعي سياسي خارج رژيم که طي تاريخ قدرت را گرفته اند، کادر ها و رهبران حرفه اي تمام وقت داشته اند، و نه فقط سمپات. البته سمپات هاي حزب، مهمترين تکيه گاه احزاب هستند و ليکن وظيفه رهبري يک حزب واقعي، رهبري کردن حزب است ، و نه دکتر يا مهندس و يا استاد دانشگاه بودن. نه تنها من ارزش آنهائي که تمام وقت، دکتر، مهندس، و يا استاد دانشگاه هستند را پائين نمياورم، بلکه آنها را براي پشتيباني از جنبش دموکراسي خواهي ايران ميستايم، وليکن حزبي که مدعي گرفتن قدرت است، نميتواند با پشتيبانان رهبري شود.

امروزه تنها حزبي که کادرها و رهبرانش تمام وقت در سياست ايران درگيرند، حزب مشارکت است، که رهبرانش نمايندگان مجلس و مسولين دولتي رژيم هستند. اگر اپوزيسيون سکولار، خاتمي و رفرميستهاي رژيم را نميخواهد، و خواهان آلترناتيو خارج رژيم است، فقط با ناسزا گوئي به خاتمي نميتواند به اين نتيحه برسد. بنظر من آلترناتيو ايجاد حزب آينده نگر است (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm)، و نياز به کادرها و رهبراني است که حاضر باشند تمام وقت کار کنند، و نياز به امکانات مالي است که بتوان آنها را تأمين کرد.

برخي از مدل جبهه ملي براي اين امر سخن ميگويند. بنظر من آن مدل هيچگاه براي کسب قدرت در ايران موفق نبوده است، هرچند بسياري از صادق ترين فرزندان ايران، نظير قهرمان ملي ما دکتر مصدق در آن تشکيلات بودند. دکتر مصدق شخصأ ثروتمند بود، و ميتوانست نمام وقت فعاليت کند، بدون آنکه تشکيلات به او حقوق بدهد. بقيه آنقدر موثر نبودند، چرا که شغل اصلي شان دکتر، مهندس، وکيل، و غيره بود، و نه کادر حزبي. البته موضوعات پلاتفرم هم مسأله بودند که موضوع اين بحث نيست.

پس از سقوط کمونيسم، بسياري از روشنفکران ايران، از مفاهيم حزب حرفه اي دوري ميجويند، و تصور ميکنند ديکتاتوري کشورهاي کمونيستي به خاطر پروفشناليسم حزب لنيني بوده است. واقعيت اين است که در کشورهاي غير کمونيستي نيز، سياستمداران تمام وقت کار حزبي ميکنند، بويژه اگر در برابر خود وظيفه *کسب* قدرت سياسی از رژيم ديگري را گذاشته باشند. مسأله استبداد کمونيسم در سيستم ايدئولوژيک آن نهفته است و ربطي به اين نداشته که لنين عضو حرفه اي حزب بوده يا نه. من درباره دولت گرائي و دلائل استبداد ايدئولوژي مارکسيسم (http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm) در جاي ديگر نوشته ام ونيازي به تکرار نيست.

اگر اپوزيسيون ميخواهد تا ابد اپوزيسيون بماند و بدنبال کسب قدرت نيست، نه به پول و نه به کادر هاي خرفه اي نيازي دارد، و ميتواند همه ساله بمناسبت روزهاي تاريخي تجمع کند، و به افتخارات گذشته ارج نهد، آنچه ملت هاي قديمي فنا شده انجام ميدهند، و همه چيز را ميتوانند پاک و خالص انجام دهند و از ناخاصي هاي عملي پيشبرد يک حزب واقعي بپرهيزند، و در حفظ آثار باستاني گذشته گان کوشا باشند. در غير اينصورت، حزب واقعي، رهبر و کادر و جمع آوري پول ميخواهد، اگر بخواهد کار جدي کند، و منظورم از کار جدي، فعاليت سياسي است و نه نظامي. خلاصه آنکه حزب آينده نگر نه تنها پس از سقوط رژيم، بلکه براي تغيير رژيم لازم است!

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
22 اسفند 1383
March 12, 2005

نوشته بالا بخشي از مقاله "چرا حزب آينده نگر براي ايران" است:
http://www.ghandchi.com/267-CheraHezbeAyandehNegar.htm


-----------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶

باصطلاح سوسياليسم راستين

باصطلاح "سوسياليسم راستين"
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/390-TrueSocialism.htm

در سال هاي 1990، زمانيکه بحران سراسر کشورهاي سابق سوسياليستي شوروي و بلوک شرق را فرا گرفته بود، برخي روشنفکران چپ ايران هنوز نميديدند که بحث هاي تئوريکي که مخالفين آنها طي نيم قرن طرح کرده بودند، ديگر در زندگي واقعي تبلور يافته اند. البته عده اي که در ميانشان توفان سهمگين را ميديدند، ديگر سوسياليسم موجود را کنار گذاشته، و از باصطلاح سوسياليسم "راستين" سخن ميگفتند، و از ارنست بلوک Ernest Bloch که پرچم دار احيأ مارکسيسم "راستين" بود مدد ميطلبيدند.

براي بسياري از دست اندرکاران سياست در ايران، اين عبارات تداعي کننده آن چه در بدو تأسيس مجاهدين خلق در ايران اتفاق افتاد است. اگر مجاهدين خواهان تبيين اسلام "راستين" در برابر اسلام "موجود" اموي، عباسي، و صفوي و کشورهاي اسلامي کنوني بودند، اينان نيز خواهان تبيين سوسياليسم "راستين" در برابر سوسياليسم "موجود" شوروي سابق ، چين، ويتنام، کره، کوبا و کشورهاي سوسياليستي کنوني بودند. اگر مجاهدين از ايده هاي مارکسيسم براي تبيين اسلام "راستين"خود سود ميجستند، اين ها نيز از ايده هاي آينده نگري براي تبيين سوسياليسم "راستين" خويش بهره ميبرند. هر دو در اين نکته مشترکند که حاضر نيستند از پوسته سيستم فکري گذشته دل بکنند. مجاهدين شيفته اسلامند و اينان شيفته سوسياليسم.

دستاوردهاي اسلام و سوسياليسم در تاريخ بيشمارند، و من ميتوانم درک کنم که چرا شيفتگان اسلام و سوسياليسم نميتوانند براحتي از انديشه هاي آشناي خود بگسلند، و هر از چند گاهي با تجديد نظر هاي نويني، سعي در احيأ سيستم خود، به اشکالي بازتر يا بسته تر، آشکارتر يا نهان تر، ميکنند. اما دير يا زود، دوباره در مييابند که سيستم آنها، آن نقش تاريخي گذشته اش ديگر به پايان رسيده است، و نو آوري ها ي ارائه شده نيز، پس از چند صباحي، جاي خود را به نوآوري هاي جديدتري، با تکيه به عناصر ديگري از سيستم گذشته ميدهد، و اينکه در تحول جامعه، يا اکثرأ نقشي فرعي ايفا ميکنند، و يا مانند نمونه خميني در انقلاب ايران، يا خمر سرخ در کامبوج، نقشي ارتجاعي در تحول جامعه را سبب ميشوند. مثلأ براي سوسياليستها، چندگاهي آلتوسر و گرامشي مد ميشوند، بعد سوئيزي و بتلهايم، بعد کولتي و کورش، بعد هم هابرماس، فوکو، و دريدا، و بتازگي ارنست بلوک و اين رشته سر دراز دارد.

در واقع مذهب و از جمله اسلام، انديشه وحدت دهنده جوامع قرون وسطائي پيش صنعتي (از جمله در کشورهاي اسلامي) بوده است. ايدئولوژي (از جمله مارکسيسم)، انديشه وحدت دهنده جوامع مدرن صنعتي (از جمله کشورهاي سوسياليستي) بوده است. انديشه هاي جديد جوامع فراصنعتي، امروز در حال نطفه بندي هستند، مثلأ افکار آينده نگري از بهترين نمونه هاي اينگونه انديشه ها هستند، که در زمان حاضر طرح شده اند. مطمئنأ کسانيکه به مذهب آبأ و اجدادي، و يا ايدئولوژي هاي گذشته سرمايه داري يا سوسياليستي اعتقاد دارند، و بخواهند در جهت ترقي گام بردارند، در افکار خود رفرم خواهند کرد. از اين جمله است ليبراليسم نو در آمريکا (در مخالفت با سرمايه داري "موجود") و افکار جديد سوسياليستي در اروپا (در مخالفت با سوسياليم "موجود") يا گرايشات مترقي مذهبي در آفريقا و آمريکاي لاتين، و يا افکار راست محافظه کار در انديشه دموکراسي هاي غرب. اما آنچه انديشه هاي موثر براي ساختن دنياي فراصنعتي هستند، اساسأ در خارج از سيستم هاي فکري گذشته، در حال شکل گيري هستند، هر چند از دستاورده هاي مذاهب کهن، از اسلام تا بودائيسم، و ازايدئولوژي هاي عصر جديد از ليبراليسم تا سوسياليسم، بهره مي جويند.

بياد بياوريم که با پايان قرون وسطي، ديگر مذهب نيروي فکري اصلي براي ايجاد جامعه نوين صنعتي نبود. مثلأ در آمريکا، نظريات ايدئولوژيک جان لاک، نيروي فکري مؤٍثر، براي شکل يابي جامعه صنعتي اين کشور گشتند. در شوروي، نظريات ايدئولوژيک مارکس و لنين، نيروي فکري اصلي براي شکل يابي جامعه صنعتي آن کشور شدند. امروز نيزبراي ايجاد جوامع نوين فراصنعتي، انديشه هاي مؤثر، نه مذاهب قرون وسطي هستند، و نه ايدئولوژي هاي جامعه صنعتي، و امروزه انديشه هاي نويني در حال جوانه زدن هستند که جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري را در مد نظر دارند.

متأسفانه افکار بخش بزرگي از روشنفکران ايران هنوز در بند سوسياليسم است. درست است که برخي نويسندگان سوسياليست نظير هابرماس، که از محققين مارکسيست بسيارپيشرو در عصر ما است، جدا از مواضع ايدئولوژيک خود، خدمات شايسته اي به توسعه علم سياست و جامعه شناسي در قرن بيستم نموده اند، اما اين حرف به بمعني تأييد در جا زدن آن ها در محدوده ايدئولوژي گذشته شان، يعني مارکسيسم، نيست. بسياري محققين مسيحي، نظير تايلهارد دو شاردن Teilhard de Chardin ، و پدر روحاني فردريک کوپلستون Frederick Copleston ، مولف يکي از بهترين کتب تاريخ فلسفه نيز ، خدمات ارزشمندي یه توسعه فلسفه و جهان بيني هاي قرن بيستم کرده اند، و لي اين حقيقت دليلي بر تأييد در جازدن آن ها در محدوده مسيحيت نيست.

مايه تأسف است که اکثريت روشنفکران ايران، اساسأ در محدوده چپ يا چپ "سابق" مانده اند. مثلأ تصويري که آنان از طرفداران آينده نگري در ارتباط با پيشرفت يک بعدي تکنوکراتيک دارند، ناشي از همين در جا زدن آنها در محدوده چپ است. بخاطر خاستگاه چپ، مخالفين بايستي در خاستگاه راست يا سرمايه داري تصور شوند، هر چند نه صد در صد. در نتيجه از نظر اين سوسياليستها، مخالفينشان بايستي انسان ها را تکنوکراتيک، و در محدوده روابط مبادله ببينند، و اينان در مقابل، گوئي نقطه نظر انسان چند بعدي ايده ال چپ را بيان ميکنند. اما چون همينگونه تک بعدي نگري را در سوسياليسم ، سوسيال دموکراسي اروپائي يا سوسياليسم شوروي در گذشته نشان داده اند، ميبايست آن نوع از سوسياليسم را اينان انحراف بسوي بورژوازي و سرمايه داري قلمداد کرده، و آن سيستمهاي سوسياليستي را مخالف سوسياليسم "راستين" محسوب کرده و محکوم کنند. مثلأ ارنست بلوک، تا پايان عمرش، همينگونه به اين معضل انساني که در کشورهاي سوسياليستي آلمان شرقي، و بعدأ در کشور سرمايه داري آلمان غربي مشاهده کرده بود، مينگريست.

واقعيت امر اين است که نه تنها مارکس و سوسياليستها، بلکه حتي ايدئولوگ هاي اصلي سرمايه داري هم، در پي ايجاد انسان تک بعدي مورد نقد مارکوزه نبودند. در جامعه صنعتي، بخاطر خصلت توليد در اين جامعه، *کار* بيشتر و بيشتر به فعاليت مرکزي انسان ها تبديل شد. در نتيجه جامعه صنعتي، چه از راه سرمايه داري ساخته شده باشد، و چه از راه سوسياليستي، در *عمل*، پيشرفت يکجانبه و تکنيکي انسان را به اوج خود ميرساند. جامعه قرون وسطائي هم، با هر سيستم فکري، نظير مسيحيت يا اسلام، که ساخته شده، خصلت هاي مشترک ناشي از توليد پيش صنعتي، نظير تفوق جمع بر فرد در جامعه قرون وسطائي را نشان داده است، که ارتباطي به سيستم فکري معين شکل دهنده جامعه قرون وسطائي مشخص مورد نظر نداشته است، هرچند تأثير سيستم فکري شکل دهنده، در سايه روشن هاي محصول نهائي، در هر جامعه معين، غير قابل انکار است.

امروزه صاحب نظران انديشه هاي جامعه فراصنعتي نيز، برخي از نظر فکري، در پي ايجاد انسانهاي "تک" بعدي هستند، و برخي ديگر، توجه ويژه به تحقق انسان "چند" بعدي و همه جانبه دارند، اما آنچه بالاخره تعيين خواهد کرد که در جامعه آينده، تفوق با کدام نوع از انسان ها خواهد بود، خصلت کلي توليد و زندگي در جوامع در حال شکل گيري آينده است. ديگر از اين نقطه نظر، توجه به مسائل اقتصادي براي يافتن پاسخ اهميت مييابد، آنچه متأسفانه ارنست بلوک هيچگاه مورد توجه قرار نداد. از نظر من، جوامع فرا صنعتي، بهترين عرصه براي شکوفائي انسان هاي خلاق خواهند بود، و اين امر را در رساله ابزار هوشمند شالوده تمدني نوين (http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm) بحث کرده ام که در ژورنال علمي AI Journal هم منتشرشده است. همچنين نتايج عملي اين تحول در زندگي فردي را، در مقاله رقص در آسمان نوشته ام. از نظر تکنيکي نيز در آيا ننو تکنولوژي واقعي است؟ و نيز در رساله توليد فرا انسان مرکزي (http://www.ghandchi.com/332-PostAnthro.htm) مفصلأ تغييرات پايه اي در زمينه توليد را بحث کرده ام. توليد فرا انسان مرکزي، آن چيزي است که من تغييرات glacial changesl مينامم، يعني تغييراتي نظير بخبندانها در تاريخ کره زمين، که همه چيز ديگر را تحت الشعاع قرار ميدهند.

اما موانع و معضلات بيشماري در راه شکوفائي خلاقيت انسان در جوامع فراصنعتي موجودند، که من اول بار در سري مقالاتم در ايران تايمز، تحت عنوان ترقي خواهي در عصر کنوني در سال 1364 ، با تمرکز بر روي ايران، بحث کردم. همجنين در نوشته هاي بعدي ام نظير يک تئوري ارزش ويژه و بالاخره در عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري (http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm) مفصلأ موضوع عدالت اجتماعي در جوامع در حال شکل گيري را مورد بررسي قرار داده ام. اگر کسي سوال نخواهد، و فقط در پي جواب هاي آماده باشد، در آن صورت مذاهب و ايدئولوژي هاي گذشته را راحت مييابد، چرا که نظرات آينده نگري در ارتباط با جوامع در حل شکل گيري فراصنعتي، در حال تطور هستند، و نه چيزي حاضر و آماده، و هرکس، چه کسي در ايران زندگي کند، چه در غرب، کوشش براي مطالعه و ارزيابي از جهان واقعي، و جامعه کنوني را لازم است انجام دهد، و نه منتظر يافتن پاسخ معضلات دنياي کنوني، بصورت حاضر و آماده، در ايدئولوژي ها و مذاهب گذشته. بقول برتراند راسل، منقدين ارسطو گرائي بودند که کاري که خود ارسطو انجام ميداد را ميکردند، يعني مطالعه جهان و جامعه زمان خود، و نه تکرار حرف هاي ارسطو، که ارسطو گرايان ميکردند، و امروز نيز محققين آينده نگر و از جمله خود من، بسيار شبيه کساني هستيم که در قرون گذشته، دنياي زمان خود را مورد ارزيابي قرار ميدادند، و نه مانند کساني که ارزيابي گذشتگان از دنياي گذشتگان را پاسخ جامعه عصر خويش فرض ميکردند.

از محققين درجه اول آينده نگر، آقاي دانيال بل، در بعدالتحرير 1988 Afterword که بر کتاب "پايان ايدئولوژي" خود نگاشته است، درباره عدالت اجتماعي در جوامع فراصنعتي ، و نيز درباره جريان تفتيش عقايد آيت الله خميني، در فتواي قتل سلمان رشدي، بحث کرده است. ايشان قبلأ هم، در کتاب ارزنده خود آغاز جامعه فراصنعتي The Coming of Post-Industrial Society ، دقيق ترين ارزيابي را از روند هاي اقتصادي قرن بيستم ارائه کرده اند.

من اميدوارم جنبش روشنفکري ما، از متفکرين آينده نگر نظير دانيال بل، تافلر، نيزبيت، و ديگران بياموزد. در واقع امروزه ايدئولوگ هاي چپ، کمتر و کمتر حرفي براي گفتن دارند، و مانند مدرسه فيصيه قم ، در جستجو براي مارکسيسم "راستين" ، بدنبال نقل قولهاي تازه از مارکس ميگردند، و بجاي مطالعه و ارزيابي از اقتصاد و جامعه و تحولات واقعي دنياي کنوني، به پلميک ميپردارند ، آنگونه که در قرون وسطي ، فلاسفه اسکولاستيک ، بحث درباره اينکه چند تا فرشته ميتوانند برروي نوک يک سوزن بنشينند را، کار فکري و فلسفي قلمداد ميکردند. مثلأ ارنست بلوک ، صاحب نظر چپ، با آنکه توجهش به فلسفه خارج مارکسيسم معطوف بود ، و نيز بخاطر مقابله با فلاسفه دگماتيک دولتي شوروي کارهايش قابل قدرداني هستند، اما بيشتر نوشته هايش، لفاظي و اختراع لغات جديد است، تا ارائه انديشه و برنامه هاي بهتر براي حل مسائل بشريت قرن بيست و يکم.

متأسفانه نويسندگان چپ، وقتي کليات تمام شود، و وقتي ديگر بايستي حرف مشخص بزنند، برنامه شان از سطح طرح هاي قرن هجدهم ولتر و منتسکيو براي دستيابي به تساوي حقوق و فرديت فراتر نميرود. ايران آينده را نميتوان با وصله پينه افکار کهنه ساخت. از تجربه تلخ خلق کردن اسلام "راستين" مجاهدين درس بگيريم، و در کوششي که در سطح جهاني براي شکل گيري انديشه هاي نوين جامعه فراصنعتي انجام ميشود شرکت کنيم.

سالها است که از نظر برنامه اي، کشورهاي سوسياليستي و سرمايه داري تفاوت خود را از دست داده اند، و جدل آنها به جدل ايدئولوژيک تبديل شده است، نظير دعواي سني و شيعه. در واقع حقانيت ها و دستاورده هاي ايدئولوژيک راست و چپ، ديگر موضوع تاريخ است، و موضوع تحقيقي براي طرح برنامه و حل معضلات جامعه کنوني نيست. تحولات شوروي و اروپاي شرقي در زمان حاضر، در حقيقت رسميت يافتن واقعيتي است که ديگر غير قابل انکار است، و آنهم وجود يک دنياي صنعتي از آمريکا تا روسيه و چين، که اتفاقآ در بحران عظيمي غوطه ميزند. شوروي و بلوک شرق سابق، نظير امپراطوري عثماني، در اين تب و تاب از هم پاشيد.

در کل جهان صنعتي، موضوع عدالت اجتماعي و ايجاد سکتور اقتصادي بين المللي جديدي ، براي خنثي کردن بي عدالتي هاي ناشي از ساختار اقتصادي، ضرورت خود را هر چه بيشتر نمايان ميکند. با نطفه بندي و توسعه توليد فراصنعتي، موضوع عدالت اجتماعي، بويژه در کشورهاي پيشرفته ، به موضوع مرکزي جامعه تبديل ميشود. در کشورهاي عقب مانده ، که اکثرأ هنوز گرفتار بسياري از توليدات پيش صنعتي هستند، عقب ماندگي و عدم پيشرفت ، ميتواند در شرايط عدم وجود اهرم هاي خنثي کننده بي عدالتي هاي اقتصادي، باعث هلاکت و فقر و درماندگي اين ملل شود. از فقر تا جنگ جهاني هم راه زيادي نيست، و در اينجا بشريت است که در خطر نابودي قرار ميگيرد و به اين دليل کوشش براي ساختن دنياي فراسوي جنگ اهميت ويژه مييابد.

در برابر بحران دنياي صنعتي سرمايه داري و سوسياليستي، دو حرکت سربلند کرده اند. يکي حرکت بازگشت به گذشته است که در ايران و افغانستان، بشکل اسلام خميني و طالبان سر بر افراشت، و نيروهاي مشابه ناسيوناليست افراطي در غرب نيز، بخش ديگري از اين حرکت واپسگرا هستند. اين حرکت، ملقمه فاشيستي اي است از رؤيا هاي گذشته، و نيروهاي مهيب تکنولوژيک قرن بيست و يکم، که ميتواند بمب هاي شيميائي و بيولوژيکش، خاطره کوره هاي آدم سوزي هيتلر را زنده کند.

دومين حرکت در برابر بحران جامعه صنعتي، از سوي نيروهاي خواهان گذار به دنياي فراصنعتي است، اين نيروها در کشورهائي نظير چکسلواکي سابق، با برنامه هاي عملي-سياسي بسيار پيشرفته به پيش آمدند. البته در دنياي صنعتي قديم هم، کساني هستند که با برنامه هاي نوين ليبراليسم و سوسياليسم، در حال تجديد نظر انديشه هاي گذشته بوده، و سمت آينده را در مد نظر دارند. اين نيروها که صاحب نظراني نظير هابرماس در جبهه چپ ، رالز در جبهه ليبراليسم، و هايت در راست از آن جمله اند، مترقي هستند، هر چند عملأ تأثيرشان در ساختن جامعه آينده، بخاطر محدوديت افق فکري شان، قابل ملاحظه نخواهد بود.

روشنفکران ايران نيز، که عملأ برنامه بازگشت به گذشته خميني را، با گوشت و پوست خود لمس کرده اند، نيازي به تکرار تجربه هاي ويتنام وکامبوج ندارند، و در پي راه يابي آينده هستند. در اين رهگذر، احيأ سوسياليسم، ناسيوناليسم، ليبراليسم، يا راست محافظه کار، بخاطر آشنائي قبلي روشنفکران در نيم قرن گذشته با اين مکاتيب فکري، سهل تر جلوه ميکند. اما اگر به تغيير پايه اي جهان توجه کنيم، زحمت آشنائي با افکار نوين آينده نگري، بعنوان يکي از پر ثمر ترين انديشه هاي رايج براي راه يابي ايران آينده آشکار خواهد شد. جنبش براي آزادي، پيشرفت و عدالت اجتماعي ، در دنياي نوين فراصنعتي، اکنون تازه در ابتداي راه خود است، و امواج بزرگ در راهند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
26 اسفند 1383
March 16, 2005

مقاله مرتبط
انديشه مارکسيستي و مونيسم-يکتاگرائي (http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm)

ترقی خواهی در عصر کنونی 1987 و مقدمه 1999 (http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm)
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶

فرامدرنيسم شکل دهنده اسلامگرائي

پسامدرنیسم شکل دهنده اسلامگرائی
سام قندچی
Postmodernism Shaping Islamism

برای بسیاری از محققین تحولات 24 سال گذشته ایران، این مایه شگفتی *نیست* که در پی پیروزی پرچم شیعه گرائی در انقلاب 1357 ایران، دولتی قرون وسطائی در ایران شکل گرفت. در کتاب ایران آینده نگر (1) این عقب گرد مورد بحث قرار گرفته است. معهذا آنچه که شگفت آور است این است که چگونه دولت واپسگرای قرون وسطائی جمهوری اسلامی قادر شده است این مدت طولانی در قرن 21 دوام آورد، یعنی 24 سال گذشته است و هنوز این رژیم سر کار است.

آنچه که دولت جمهوری اسلامی را زنده نگهداشته پدیده عجیبی در ایران بعد از 1357 است. دولتی قرون وسطائی از طریق روشنفکرانی مدیریت میشود، که نه اسلامی هستند و نه علاقه ای به جامعه قرون وسطائی دارند، و حتی اکثرأ آتئیست (بی خدا) هستند، اما بخاطر تعلق به ایدئولوژی غلط پسامدرنیسم که بهتر است پیش-مدرنیسم نامیده میشد، اینان به مداهان و ابزارهای سیستم عقب مانده جمهوری اسلامی تبدیل شده اند، سیستمی که در قرن بیست و یکم، سنگسار میکند، قطع عضو میکند، و مرتدان را میکشد. در واقع این حامیان جمهوری اسلامی، شکل دهندگان اسلامگرائی در ایران، در 24 سال گذشته بوده و هستند.

بیش از سه سال پیش، مقاله ای درباره نحوه مناسب رفع تحریم های آمریکا از روی جمهوری اسلامی نوشتم، و اشاره کردم که رفع تحریم بایستی از طریق گذاردن شروط حقوق بشری انجام شود. آن نوشتار با حملات تند لابی ایست های جمهوری اسلامی در خارج مواجه شد. میگفتند درباره کودکان ایران که ممکن است از گرسنگی بمیرند دل نگرانند، اما دلیل واقعی رفتارشان، جهانی تلقی کردن حقوق بشر بود، که ایشان به آن اعتقاد ندارند، واین موضوع در سکوت آنان درنشریاتشان، طی تمام این سالها، در مورد سنگسار، قطع عضو، و کشتن مرتدان آشکار است. فکر میکنم هرچه بیشتر درباره پسامدرنیسم بفهمیم، بیشتر میتوانیم ببینیم که چرا این تقاضای عقل سلیم برای خواستن شروط حقوق بشر، جهت رفع تحریم، چیزی بود که ایدئولوژی لابی ایست ها به آن اجازه طرح نداده و با آن دشمنی میکردند.

از سلمان رشدی تا آقاجری، از بختیار تا فروهر، مخالفینی که توسط این رژیم کشته شدند را نمیتوان آته ئیست خواند، در صورتیکه اکثر مدافعان پسامدرنیست این رژیم آته ئیست هستند، و شگفت آنکه، پسامدرنیستها کسانی هستند که در زنده نگه داشتن این رژیم قرون وسطائی مذهبی نقش تعیین کننده داشته اند، و آن هم نه بخاطر آنکه اسلامگرا بوده اند! در نتیجه سوال این است که چرا اینان مداهان و لابی ایست های این رژیم هستند، با وجود آنکه ایدئولوژی فاشیستی این رژیم، ضد اعتقادات مذهبی خود این روشنفکران است!

تاریخأ پدیده مشابهی در رابطه با فاشیسم هیتلری رخ داد، وقتی گروهی از روشنفکران، با ادامه حمله نیچه و هایدگر به متافیزیک سنتی، به حمایت از نازیسم رسیدند. معهذا بایستی خاطر نشان کنم که شیفتگی روشنفکران از نازیسم طولانی نبود، و همچنین حتی نازیسم، گرچه فاشیستی بود، اما دولت قرون وسطائی نبود، و اشتباه روشنفکران قابل فهم تر بود، در صورتیکه در مقایسه، در مورد لابی ایست های جمهوری اسلامی، شیفتگی شان 24 سال ادامه داشته، که بسیار طولانی است، و ویژگی آشکار قرون وسطائی این رژیم، با سنگسار و قطع عضو، و کشتن مرتدان مذهبی، حمایت طولانی این روشنفکران از رژیم را تحیر انگیزتر میکند.

گرچه در گذشته درباره سعی رژیم جمهوری اسلامی برای نشان دادن خود بمثابه قربانی حمله تجاوزکارانه خارجی به تفصیل بحث شده که رژیم از این تاکتیک برای جلب و حفظ پشتیبانی مردمی از خود استفاده میکند، اما نمیشود 24 سال دوام این رژیم را بر مبنای اینگونه فریبکاریهای آن توضیح داد، زمانی که دولتی قرون وسطائی بر ضد تحولات قرن 21، و بدون یک پشتیبان جدی بین المللی، این همه سال دوام آورده است! پاسخ به این مسأله غامض را بایستی در این جست که چگونه پسامدرنیسم، راه فاشیسم اسلامی را هموار کرده است، و چگونه آنرا تمام این سالها حفظ کرده است، و کماکان به شکل دادن اسلامگرائی و جمهوری اسلامی ادامه میدهد، و این سیستم را در قرن 21 زنده نگاه میدارد.

پسامدرنیسم چیست؟

تعریف پسامدرنیسم از سوی طرفداران آن بسیار متناقض است، و البته اگرمتناقض نبود، خود بر ضد پیش فرض این مکتب فکری میبود، که اساسأ کوششی برای طرح "هرچه میتواند باشد" است، یا به بیان ساده تر ضد متد است.

اساسأ پسامدرنیسم، آنارشیسم قرن بیستم است. عبارات زیر خصائص مشابه کلبیون، یعنی پیش کسوتان آنارشیستها در یونان باستان، را با انارشیستهای قرن نوزدهم و پسامدرنیست های قرن بیستم نشان می دهد:

"کلبیون، دستاوردهای تمدن، نظیر دولت، مالکیت خصوصی، ازدواج، و مذاهب را رد میکردند. در واقع آنان را میتوان پیش کسوتان آنارشیستها قلمداد کرد. آنها سعی در تصحیح نقصان های اجتماعی نه از طریق رفرم داشنتند، و نه از طریق ارائه آلترناتیوی اجتماعی که با انقلاب بدست آید. آلترناتیو آنان "بازگشت به طبیعت" و زندگی نظیر حیوانات بود. یکی از چهره های برجسته آنان، دیوژانس، حتی به برادری نسل بشر و حیوانات معتقد بود که البته انساندوستانه بود. خلاصه آنکه رد نظم موجود از طرف اینان ضربه ای بود بر مونیسم، هرچند مکتب فکری شان برای اندیشه و فعالیت فکری کشنده بود." (2)

توضیح و نقد دنیل بل از پسامدرنیسم در بخش  II "پسگفتار 1996" کتاب "تضادهای فرهنگی سرمایه داری" وی، یکی از بهترین تحلیل های این جریان فکری در عصر حاضر است. دنیل بل پسامدرنیسم را اینگونه تعریف میکند:

"پسا مدرنیسم فرار از فلسفه است-و برای فوکو، دریدا، و یا رورتی، به تاریخ فرهنگی، بیان، یا زیبائی شناسی، و نفی، اگر نه واژگونی، ارزش های فراگیر جهانی و معنوی است." (3)

"برای فوکو، شکاف معاصر علم شناخت، با مفهوم انسان عصر روشنگری است..که چالش وی با انساندوستی غرب را تبیین میکند...و دریدا میخواهد فلسفه را رد کند، در جستجوی کانونی برای هستی شناسی ..به جای فلسفه (یا بزبان وی "سبگنیفاید بمعنی اشاره شده") ، و برای وی تنها ادبیات وجود دارد، و در ادبیات، فقط متن وجود دارد، و در متن، تنها اشارات وجود دارند..هرچند دریدا به مثابه صدای آزادی خودرو تفسیر شده تصور میشود، اما وی هرچه هست غیر از آن. متد و دسته بندی های وی، همان قدر قیاسی است، که طرح های یک پیرو اسکولاستیسم در قرون وسطی. ابزار کلی وی تکنیک "دیکنستراکسیون" است. اما هر کوششی برای مشخص کردن معنی این اصطلاح بی نتیجه است، چرا که دریدا از ارائه معنایی ثابت برای هر اصطلاحی، از جمله این اصطلاح خود وی، سر باز میزند. در پایان، تحلیل متن برای دریدا موضوعش "فتط فتیشیسم معنی" نیست، که رابطه با یک مورد مراجعه، یا واقعیت بیرونی است. یک دلیل جاذبه دریدا، بویژه برای تئوریسین های ادبیات، که از طریق وی، موضوع عرصه خود را مرکز جستار می بینند، این است که دیکونستراکسیون همه سیستمها را به نفع یک متد، که در عین حال ضد متد است، میپاشاند. دریدا هم این را دارد و هم آن." (4)

"این ابلهانه است که سعی کنیم پسامدرنیسم یا پومو را "راست" یا "چپ" ارزیابی کنیم. آنچه ما در اینجا داریم نتیجه منطق مدرنیسم است (وجه ضد معرفتی و ضد روشنفکرانه آن) و مصرف گرائی ( کسب کنندگی اش)، در جهانی که فرهیختگانش، دیدگاههای خود را متناقض مییابند- بسبب عدم وجود بنیادی محکم در اخلاقیات سنتی، یا در لیبرالیسمی که برایش مشکل بود برای رفتار مجاز، حدودی قائل شود- و در نتیجه آنارشیسم فرهنگی و نوسنجی ارزش ها، به نوعی پسامدرنیسم را از قید مسولیت آزاد کرده است". (5)

عبارات بالا نشان میدهد که آزادی فردی برای متفکرین پسامدرن، به معنی فراموش کردن دستاوردهای بشریت طی هزاره هاست، حال چه دست آورده، فاکت های علمی باشند یا حقوق بشر که در سطح جهانی کسب شده باشند؛ و به عوض دعوت آنان برای رلاتیویسم فرهنگی، و توجیه سنتهای ضد حقوق بشری نظیر سنگسار، قطع عضو، و کشتن مرتدین مذهبی است، چرا که اینان فراگیر و جهانی بودن ارزش های حقوق بشری را انکار میکنند. این دیدگاه آنارشیستی از آزادی فردی است.

برای آنارشیستها آزادی معنی اش آزادی در درون نهادهای مترقی نیست، و تصور میشود که از طریق به دور ریختن دستاوردهای تمدن یعنی با به دور ریختن موسسات دموکراتیک و حقوق بشر، میتوان به آزادی رسید، چرا که نظیر کلبیون، وجود و عدم وجود این نهاد های مترقی دستاورد بشریت، برای آنها بی اهمیت تلقی میشود. در نتیجه تفاوت زندگی متمدنانه و به رسمیت شناختن حقوق بشر، با زندگی قرون وسطائی و قبول سنت های وحشیانه نظیر سنگسار و قطع عضو، یکسان شمرده میشود، و بدینگونه پسامدرنیسم ایدئولوژی بازگشت دولت قرون وسطائی اسلام گرا میشود.

به عبارت دیگر از طریق نفی ارزش علم و دستاوردهای حقوق بشری و موسسات دموکراتیک تمدن، پسامدرنیسم ابزار مدیریت عقب مانده ترین سیستم قرون وسطائی اسلام گرا شده است. آنارشیسم با نفی هر قاعده، حتی قوانین بازی لیبرالیسم، به توجیه و کمک فاشیسم قرون وسطائی میرسد. این آن چیزی است که جمهوری اسلامی را در قدرت نگهداشته است. و بدینگونه آنان که مقررات و اصول اخلاقی اساسی لیبرالیسم و بشردوستی را به مثابه زنجیر پا تلقی میکردند، به کارگزاران بدترین مقررات و اصول اسلامگرائی قرون وسطی مبدل شده اند، و به آن افتخارمیکنند که اینگونه "تفاوت فرهنگ بالا و پائین را زدوده اند". رلاتیویسم فرهنگی نتیجه مستقیم اندیشه پسامدرنیسم است (6).

شکل دادن اسلام گرائی

ظاهرأ ممکن است به نظر رسد که ملایان، دولت جمهوری اسلامی را میگردانند، و این درست است که ملایان این دولت قرون وسطائی را معین میکنند، ولی هر قدر علم و تکنولوژی غرب را آنها به مواد درسی مدارس علمیه قم و نجف اضافه کردند، ملایان نتوانستند جمهوری اسلامی را در 24 سال گذشته بگردانند. این تنها لابی ایست های جمهوری اسلامی در هاروارد و یو سی ال ای نیستند که برای جمهوری اسلامی کار میکنند، و برایش در محافل سیاسی آمریکا پشتیبانی جمع میکنند. همتایان آن ها در ایران، مدیران موسسات مختلف دولتی و غیردولتی هستند، و رژیم را آنان میگردانند.

ممکن است اینگونه تصور شود، که پسامدرنیست ها فقط روشنفکرانی هستند که در کافی شاپ های اروپا بحث فوکو و دریدا میکنند. اما واقعیت فراتر از آن است. پسامدرنیست ها کسانی هستند که موسسات اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی را گردانده و مدیریت میکنند.

به عبارتی، در ایران امروز، نقشی که مدیران کمونیست در گرداندن سیستم عظیم شوروی به عهده داشتند را، ملایان به عهده ندارند، و در واقع آن نقش را پسامدرنیستها ایفا میکنند. این حقیقت آشکار می کند که چگونه این رژیم قرون وسطائی توانسته است 24 سال دوام آورد، و در نتیجه برای پایان دادن به این رژیم، بایستی به توجیه گری دیدگاه پسامدرنیستی پایان داد. دیدگاهی که فرهنگ بالا و پائین را مساوی میگیرد، و از دولتی قرون وسطائی در ایران دفاع میکند، که امروز چادر اجباری بر سر زنان میکند، قطع عضومیکند، و کشتن مرتدان مذهبی رابه نورم تبدیل کرده است، و آنهم در کشوری که 100 سال پیش سیستم سکولار داشته است.

پسامدرنیسم در غرب، به عنوان کوششی روشنفکرانه یک دهه است که در حال محو شدن است. همانگونه که دانیل بل ذکر میکند "جاذبه فوکو و دریدا از بین رفته است". اما در ایران و در میان روشنفکران ایرانی، این ایدئولوژی ها امروز مد شده اند، و نه فقط برای گپ زدن در کافی شاپ ها، بلکه به عنوان رهنمون برای بسیاری کسانی که مشغول کمک به جمهوری اسلامی، برای ادامه این حکومت ترور و وحشت در ایران و خارج از ایران هستند. پسامدرنیست ها در پی شکل دادن به اسلام گرائی هستند و نه در پی پایان دادن به جمهوری اسلامی.

جامعه قرون وسطائی و سنت ها و عقاید آن نظیر سنگسار و کشتن مرتدان دینی، قرن هاست که پایان یافته است، و مایه تأسف است که پسامدرنیست ها کار خود را تجدید حیات سیستم قرون وسطائی در قرن 21 کرده اند. اگر برای جمهوری چک، نظریات واسلاو هاول، که کمونیسم را برابر تحقق علم میدانست، و سقوط کمونیسم را به مثابه پایان امکان دانش عینی جشن میگرفت، بی ضرر بود، برای کشوری نظیر ایران، که روحانیت شیعه میخواهد جسم و روح را صاحب باشد، اینگونه نظرات ضد علمی پسامدرنیستی، تنها به کند کردن ترقی ایران می انجامند. اکنون زمان آن رسیده است، که نسبت به آنچه به ایران در 24 سال گذشته، بوسیله شکل دهندگان پسامدرنیست جمهوری اسلامی قرون وسطائی انجام شده، بیدار شویم.

اندیشه پلورالیسم مترقی فراصنعتی در میان دانشمندان و فلاسفه علم در قرن بیستم، و بیست و یکم، شکل گرفته است. کسانی نظیر پاپر، بوهم، هاوکینگ، و کورزویل (7). و ادامه بسیاری مکاتیب فلسفی قرن بیستم به زبانشناسی، توسعه ای بی حاصل بوده است، اگر نه برای زبانشناسی و معماری، مظمئنأ برای جهان بینی بشر بی ثمر بوده، چه در علوم طبیعی، وچه در علوم اجتماعی و پراتیک اجتماعی. و گرایش پسامدرنیست در میان این مکاتیب، حتی گامی بیش از بقیه به عقب و به سوی واپس گرائی بوده است. دستاورد های بشریت در عرصه های حقوق بشر و موسسات دموکراتیک، فراگیر و جهانی هستند، و توجیه عدم وجود این حقوق و موسسات در هر نقطه جهان، از طرف پسامدرنیست ها نادرست است و نیروهای مترقی را در برابر جریانات قرون وسطایی واپسگرا خلع سلاح می کند.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.blogspot.com 
http://www.iranscope.com 
http://www.ghandchi.com 
27 آذر 1382
Dec 18, 2003

پانویس:

1. کتاب ايران آينده نگر: آينده نگري در برابر تروريسم
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

2. پلورالیسم در اندیشه غرب - کثرت گرائی
http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm 

3. تضادهای فرهنگی سرمایه داری، دانیل بل، ص298، متن انگلیسی

4. همانجا،  ص302-304

5. همانجا، ص306

6. Cultural Relativists Misrepresent Iran Situation
http://www.ghandchi.com/232-CulturalRelativists.htm 

7. پلورالیسم در اندیشه غرب - کثرت گرائی
http://www.ghandchi.com/301-Pluralism.htm

متن مقاله به زبان انگلیسی:
http://www.ghandchi.com/304-PostmodernismEng.htm
 متون برگزیده
http://featured.ghandchi.com
 

Postmodernism Shaping Islamism
Sam Ghandchi
پسامدرنیسم شکل دهنده اسلامگرائی


For many observers of Iran's developments of the last 24 years, it is *not* amazing, that following the success of Shiism flag in the 1979 Iranian Revolution, a Medieval state of IRI (Islamic Republic of Iran) was formed in Iran,  .  I have even written a book entitled the Futurist Iran and have discussed this historic reversal in Iran in details.  However what is amazing is how such a retrogressive Medieval state of IRI has been able to last this long into the 21st Century, that is 24 years and still counting!

I think what is keeping the IRI state alive is a strange phenomena in post-1979 Iran.  A Medieval state is being managed by some intellectuals who are neither Islamist nor care much for a Medieval society, and are even atheists, but because of a wrong ideology of Postmodernism, which is better to be called "Pre-modernism, where they have become the apologists and instruments of IRI backward system which stones, amputates, and kills heretics in the 21st Century, and in fact, these very supporters of IRI have been shaping Islamism in Iran in the last 24 years.

Over three years ago, I wrote an article about proper way of removal of US sanctions against IRI, and I noted that human rights conditions should be set as the requisite for removal of sanctions.  I was harshly attacked by IRI lobbyists.  They would say they are worried about Iranian children dying because of sanctions, but their issue was about universality of human rights, which they did not believe in, and it showed itself in their silence about stonings, amputations and killing of heretics by IRI in their publications. I think the more we understand about Postmodernism, the more we can see why this simple common sense demand for human rights conditions for removal of sanctions,  was something that the ideology of IRI apologists would not allow.

From Salman Rushdie to Aghajari, from Bakhtiar to Forouhars, the dissidents murdered by this regime, can hardly be grouped together as atheists, whereas most postmodernist IRI apologists are clearly atheists, nonetheless, the latter are the ones who have been instrumental in keeping this Medieval religious regime afloat all these years, and it has not been because they were Islamists!  So the question is why these people are IRI apologists and lobbyists, although IRI's ideological fascism is antithetical to the religious beliefs of these people themselves!

Historically the same phenomenon had happened during Hitler's fascism, when a group of intellectuals following Nietzsche and Heidegger's attacks on traditional metaphysics ended up supporting Nazis.  Nonetheless I should say the fascination of those intellectuals with Nazis was not that long, and also even Nazism, although fascist, was not a Medieval state, and the intellectuals' error was more understandable, whereas  in contrast, in the case of these IRI lobbyists, the fascination has been around for 24 years, which is pretty long, and the obvious Medievalism of this regime, with its stonings and amputations and killing of morteds, makes it even stranger as to how this intellectual apology of IRI has lasted this long.

Although I have previously written about the image of IRI pretending as a victim resisting foreign aggression, as a legitimization for gaining and sustaining this support of IRI apologists under the flag of fighting for independence from imperialists, but it is still not easy to explain 24 years of this regime by this deception, when IRI is a Medieval state opposite to the world developments of 21st Century, and not with any major consistent international support.  I think the answer to this dilemma is to be sought by understanding how Postmodernism has paved the way for Islamist fascism, and how it has sustained it all these years, and is still shaping Islamism and IRI, and is helping this system to stay afloat.


What is Postmodernism?

The definition of Postmodernism by its advocates is hardly consistent, and in way if it was consistent, it would be antithetical to the premise of this school of thought, which basically strives to be "as every thing goes" or simply put as anti-method.

Basically Postmodernism is the anarchism of the late part of 20th Century.  The following is what I wrote in a different paper about Cynics, i.e the predecessors anarchists in Ancient Greece, and I think the 19th Century anarchism and 20th Century Postmodernism have very similar traits to the Cynics of Ancient times:

"THE CYNICS rejected all the achievements of civilization such as government, private property, marriage, and established religion.  In fact, they can be regarded as the predecessors of modern anarchists, which I have discussed elsewhere.  They did not try to correct the social ills by any reform, nor did they advocate any alternative society to be reached by revolution, their only alternative to the existing social order was a 'return to nature' and living like animals.  One of the most prominent figures, Diogenes, even believed in brotherhood of human race and animals.  In short, their rejection of established order was a blow to monism, but their doctrine was detrimental to intellectual activity as a whole. [From my paper entitled "Pluralism in Western Thought"]

Let's now look at Postmodernism in more details.  I think Daniel Bell's exposition of Postmodernism in the Part II of "Afterword 1996" to his book "The Cultural Contradictions of Capitalism" is one of the best analysis of the topic. Daniel Bell defines Postmodernism as follows:

"Postmodernism is a flight from philosophy-I think of Foucault or Derrida or Rorty -into cultural history, rhetoric, or aesthetics and the denial, if not the subversion, of universalist and transcendental values" [Cultural Contradictions of Capitalism, Daniel Bell, P.298]

"For Foucault, the contemporary epistemological rupture was with the Enlightenment concept of Man, ... [and] mounted a challenge to Western humanism ...Derrida wanted to reject philosophy, in search for an ontological center .... Instead of philosophy (or, in his language, "the signified"), there is only literature, and in literature, there is only text, and in text, there are only signs. ... Although Derrida perceived as the voice of wild interpretative freedom, he is anything but. His method and his categories are as schematic as those of a scholastic schoolman.  His all-purpose tool is the technique of "deconstruction." Yet any effort to pin down the meaning of the term is invariably elided by the fact that Derrida refuses to assign any fixed meanings for terms, including, apparently, his own.  In the end, textual analysis for Derrida is not concerned with "the fetishism of Meaning," which is a relation to a referent, or an outside reality.  One reason Derrida is attractive, especially to literary theorists, who find their subject now designated the central focus of all inquiry, is that deconstructionism blows apart all systems in favor of a method that is also an anti-method.  Derrida has it both ways. [ibid, P.302-304]

"It is foolish to seek to locate postmodernism or PoMo as either "right" or "left."  What we have here is the working out of the logic of modernism (its anticognitive and anti-intellectual modes) and consumerism (its acquisitiveness) in a world where the culturati find their own worldviews incoherent-because of the absence of a secure foundation in traditional morality or in liberalism that found it difficult to set limits on permissible behavior-and have welcomed the cultural anarchism and the transvaluation of values that postmodernism set loose." [ibid, P.306]

The above clearly shows that the individual freedom for the Postmodern thinker means forgetting the achievements of humanity over the millennia, whether it is scientific facts of natural sciences, or the human rights that have been achieved universally, and instead to call for cultural relativism, and to justify the anti-human rights traditions such as stoning and amputations, because of denying the universality of human rights.  This is the anarchists' view of individual freedom.

For anarchists freedom does not mean freedom within the progressive institutions of law, and is supposedly achieved by discarding the achievements of civilization, thus by throwing away the democratic institutions and human rights, one can arrive at freedom, because just like the Cynics, the existence or lack of these progressive institutions, which are the achievements of humanity, are considered as unimportant for them .  Thus civilized life and a modern recognition of human rights, is seen identical with the Medieval life and acceptance of savage traditions of stoning and amputations, this way Postmodernism end up as the ideology of the return of the Medieval Islamist state.

In other words, by denying the value of science, and the value of human achievements of democratic institutions and human rights, the postmodernist becomes the management tool for the most backward Medieval system of Islamism.  Anarchist denying any rules, even the liberal rules of the game, ends up justifying and helping a Medieval fascism.  This is what is keeping Islamic Republic of Iran in power.  This is how the ones who consider the basic moral principles of liberalism and humanism to be shackles, end up working for the worst rules of Medieval Islamism, taking pride in "elimination of the distinction between high and low culture."  cultural relativism which I discussed in a different article,  is the direct result of postmodernist thought.


Shaping Islamism

On the surface , it may seem like the mollahs are running the IRI state and it is true that mollahs are the ones defining this Medieval state, but no matter how much of Western science and technology they add to the curriculum of the theological schools of Qom and Najaf, mollahs could not run IRI in the last 24 years.  It is not just some IRI lobbyists in Harvard and UCLA who are working for IRI to lobby for IRI in the U.S. political circles.  Their brethren are the ones who are the managers of various governmental and nongovernmental enterprises in Iran.

One may think that postmodernists are people who are just the intellectuals in European coffee shops discussing Foucault and Derrida.  But this is far from the truth.  The postmodernists are the ones managing the various economic and social institutions of Islamic Republic of Iran.  

In a way, in Iran of today, the role that communist managers played in running the huge Soviet system, is not played by mollahs, and rather that role is handled by postmodernists.  I think this is what explains how this Islamist Medieval state has been able to stay afloat for 24 years, and to end this regime, one should end the justification of Postmodernist view, that equates low and high culture, upholding a Medieval state in Iran, in a country which even 100 years ago had a secular system, and today the same country is forcing veil on women, and is doing amputations and killings of heretics.

Postmodernism in the West , as an intellectual endeavor,  has been fading for over a decade.  And as Daniel Bell notes "Foucault and Derrida have lost their allure."  But for Iran and Iranians, these ideologies have become fashionable ,and not just as chats in coffee shops, but as practical guidelines for many who are helping IRI to continue its reign of terror in Iran and abroad. The Postmodernists are shaping Islamism rather then trying to end Islamism. 

Medievalism has been ended centuries ago and it is a pity that postmodernists are making it their job to help revival of Medievalism in the 21st century, and thinking that they are helping the world by their wrong program.  If for a Czech Republic, Vaclav Havel's considering communism as realization of science, and celebrating fall of communism as end of view of possibility of objective knowledge, was harmless, for a country like Iran, with Shi'a clergy wanting to own body and soul of the people, these anti-scientific Postmodernist notions, only impede Iran's progress.  It is time that we wake up about what has been happening to Iran by postmodernist shapers of IRI Medievalism in the last 24 years.

As I noted in my paper "Pluralism in the Western Thought", the real progressive post-industrial pluralist thought has been forming among the scientists and philosophers of science of the 20th and 21st Century.  Those like Popper, Bohm, Hawking, and Kurzweil.  And the continuations of some 20th Century philosophical schools to linguistics, has been the most barren development, if not for linguistics and architecture, certainly for our world outlook, both in natural and social sciences, and in social practice.   And the postmodernist trend among them, has even been one more step back in retrogression. The achievements of humanity in the areas of human rights and democratic institutions are universal, and postmodernists justifying the absence of these rights and institutions, in any parts of the world, should be confronted and discarded.

Hoping for a democratic and secular futurist republic in Iran,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com 
http://www.iranscope.com
Dec 18, 2003






پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

هوش مصنوعي، نقطه انفصالي، و پايان مرگ

هوش مصنوعي، نقطه انفصالي، و پايان مرگ
سام قندچي

http://www.ghandchi.com/487-PayaneMarg.htm

1. هوش مصنوعي به معني *محدود* کلمه (ابزار هوشمند)
بيش از بيست سال پيش در سال 1985 در ژورنال علمي انجمن هوش مصنوعي آمريکا (2) رساله اي منتشر کردم بنام ابزار هوشمند: شالوده تمدني نوين:

http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm

در آن رساله نشان دادم که با فرض هوش مصنوعي به معني *محدود* (1) کلمه يعني پروسه کردن عبارات منطقي بوسيله کامپيوتر، ما در آستانه تمدني هستيم که به نياز به انسان بعنوان ابزار هوشمند پايان ميدهد. آقاي دانيل بل (3) شخصيت معروف آينده نگر آنزمان در نامه اي به من گفت که اميدوار است که هوش مصنوعي به معني قاده منطق (4) که نويسندگان اروپائي به کار ميبرند فهميده شود، و گرنه چيزي است که به قول اوما را به وحش مياندازد (5) . او از بحث تکامل (انتروپولوژي) در آن رساله خيلي خوشش آمده بود. در پاسخ او گفتم درست است که نوشته ام با فرض محدود نوشته شده ولي پتانسيل هاي هوش مصنوعي به معني وسيع کلمه از نگاهم دور نبودند و به آنها اشاره کردم ، هرچند موضوع آن رساله نبودند.

2. هوش مصنوعي به معني *وسيع* کلمه
اما کساني ديگر و در صدر آنها ري کورزويل در چند دهه گذشته از هوش مصنوعي به معني وسيع کلمه (6) دفاع کردند. آنچه درباره بحث پايان مرگ آنگونه که ما ميشناسيم مطرح است اساساً در ارتباط با اين ديدگاه کورزويل از بحث نقطه انفصالي است که پائين تر مورد توجه قرار خواهم داد. اما اول چند سؤال.

3. چرا هميشه عقب هستيم!
رابرت جونگک (7) که از مبارزين ضد فاشيست در زمان جنگ دوم جهاني بود وقتي بعد از جنگ براي مبارزه ضد جنگ اتمي فعاليت ميکرد و به ژاپن رفته بود، يکنفر از او ميپرسد "چرا هميشه عقب هستيد؟" وي بعدها يکي از سازندگان انجمن جهان آينده در واشنگتن شد (8). اين سؤالي است که بعد از انقلاب ايران بارها و بارها در رابطه با اپوزيسيون از خود کرده ام.

4. نتيجه انقلاب 1357 ايران
شکي نيست که درس انقلاب ايران اين بود که بايستي فراسوي چپ و راست رفتو یجاي نگاه به گذشته، براي يافتن راه حل مسائل جامعه ايران، بايستي به آينده نگريست. همه کتاب ايران آينده نگر (9) که در سال 2003 نوشتم و توسط انجمن جهان آينده مرور شده است در همين مورد است:

http://www.ghandchi.com/ReviewByWFS.htm

ولي مسأله ايران آينده با فقط نگاه به ايران امروز يا ديروز حل نميشود و ما بايستي فراسوي ايران چه از نظر مکاني و فراسوي امروز از نظر زماني بنگريم تا دوباره با تصور پيشروي، به عقب نرويم.

5. ترانس-هومانيسم، ابزار هوشمند، و پيوند انسان و هوش مصنوعي
فريدون اسفندياري که در سال 2000 فوت کرد بنيانگذار ترانس هومانيسم در جهان بود و خود را FM-2030 ميناميد (10). در سال 2004 فرانسيس فوکوياما ترانس-هومانيسم را خطرناک ترين ايده در جهان ناميد!

6. کورزويل: نقطه انفصالي در سال 2045
نقطه انفصالي يعني نقطه اي با اندازه صفر و چرم بي نهايت (11). کورزويل ميگويد در سال 2027 کامپيوتر ها با سرعت CPS 19 10 از انسان ها جلو ميزنند [سي پي اِس يعني محاسبه در ثانيه] . از نظر کورزويل تا سال 2045 که نقطه انفصالي مينامد، ديگر انساني که با هوش مصنوعي پيوند نخورده باشد قادر به رقابت نخواهد بود. و تا سال 2099 سرعت براي کل تمدن به CPS 60 10 خواهد رسيد. لطفاً به نمودار زير نگاه کنيد:
file:///D:/MyWebs/0ghandchi/SixEpochs.jpg


7. تحول بصورت تصاعد هندسي
پيشرفت بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعني در عرض 100 سال در قرن کنوني که ما در آن به سر ميبريم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق، بيش از فاصله مصدق از زمان کورش است. معناي *گذشته* اساساً عوض شده است . اگر دوران درشکه و ايحاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصي نقاط دنيا آنها گسترش يابند، براي توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و امروز براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافي بوده است.

مبناي اين پيشرفت ها بخاطر تحول با تصاعد هندسي است که در نمودار زير که دو برابر شدن ساليانه توان کامپيوتر ها را نشان ميدهد، شاخص برجسته اين مدعا است.
file:///D:/MyWebs/0ghandchi/Moore.jpg

8. پير شدن بزرگترين کشنده انسانها
اگر بپرسيم بزرگترين کشنده انسانها چيست ممکن است بيماري قلبي يا سرطان به ذهن بيايد ولي اصل بزرگترين درصد دليل مرگ بشر علتي نيست جز پيري. ري کورزويل و تري گروسمن ميگويند با 200 تا 250 تقويتي که ارائه کرده اند ميشود عمر خود را تا 20 سال اضافه کنيم تا به تاريخي که ديگر مرگ به معني آنچه ما ميشناسيم پايان خواهد يافت، يعني سال 2027 برسيم (12). مذاهب و فرهنگ ها تاکنون درپي توجيه و قابل تحمل کردن مرگ بوده اند. طرح کورزويل براي پايان دادن به مرگ يعني اين بزرگترين فاجعه موجود در همه جوامع بشري است.

اگر روزگاري کساني با از بين رفتن مرگ نوزادان (13) که واقعيتي غير قابل انکار تا صد سال پيش بود از اينکه مشکل جمعيت قابل حل نباشد ميهراسيدند، روش هاي جلوگيري از بارداري نشان داد مسأله انقدر ها هم غير قابل حل نيست. همينطور حيواناتي هم که امروز براي گوشت پرورش مييابند با کلون گوشت بدون حيوان، نياز به پرورش حيوانات و کشتن آنها براي توليد گوشت هم از بين ميرود. اين گونه تغييرات بنيادي در مرکز آنچه مد نظر ما در نگاه به نقطه انفصالي هستند، قرار دارند.

نمودار زير سايت داروهاي تقويتي کورزويل و گروسمن را نشان ميدهد:
file:///D:/MyWebs/0ghandchi/RayAndTerry.jpg


9. هري پاتر و فرانکشتاين نوشته ماري شلي
اين دو کار ادبي مقايسه جالبي از برخورد به جاودانگي انسانها هستند. البته کتاب فرانکشتاين ماري شلي با فيلم هاي عاميانه به اين نام خيلي تفاوت داردو بسيار خواندني است (14). در نوشتار جداگانه اي نيز قبلاً به هري پاتر پرداخته ام (15).

10. نقطه انفصالي و درآمد
درآمد مردم در جوامع مدرن از مالکيت، کارو برنامه هاي رفاهي دولتي بوده است (16) . نقطه انفصالي به معناي فراواني است که همه چيز مورد نياز انسانها را مثل هوا ميکند که اقلاً در کره زمين به رايگان براي همه به فراواني هنوز موجود است. طرح هاي نظير طرح ماروين مينسکي براي کوچک کردن اندازه انسانها نيز نوع راههاي موقت براي حل مسأله مسکن پيش از کلونياليزاسيون فضا خواهد بود که بايستي در نظر گرفت.

11. ايران و نفت
توليد انرژي آلترناتيو از طريق نانو تکنولوژي نفت را بي ارزش ميکند و کشورهاي نفتي ميتـوانند نظير چند کشور آفريقائي که نه مواد خام مورد نياز کسي را دارند و نه نيروي کار ارزانشان تخصص مورد نياز کسي را دارد و نه بازاري دارند به فقر خواهند افتاد، که طول عمر در آنها به 30 سال رسيده است (17).

***

خلاصه بحث آنکه جوامعي که از نقطه انفصالي عقب بمانند نظير ميمونهائي خواهند بود که پس از تکامل گروهي از ميمونها به انسان در نقطه انفصالي ابزار سازي؛ هنوز در ساوانا باقي ماندند (18).

اميدوارم در ماههاي آينده بتوانم وقت پيدا کنم و درباره موضوعات بالا مفصل تر بحث کنم. يکي از موضوعاتي که ماه ها است در رابطه با نقطه انفصالي ذهن مرا به خود مشغول داشته است اين است که طبق مطالعات مرکز ستي (19) که کارل سيگن (20) از بنيانگذارانش بود، ميلياردها سياره در چهان بايستي باشند که شعاع نوري و امکان پخش امواج الکترو مغناطيس باشند و ميبايست تا به حال از نقطه انفصالي گذشته باشند. من تحقيقات ست شوستاک (21) را دنبال کرده ام و طول حيات مرکز ستي هم آنقدر بوده است که بتواند از آن منابع اطلاعات کسب کرده باشد ولي هيچ چيزي تا به حال بدست نيامده. نتيجه گيري ري کورزويل اين است که ما موجودات زميني بايستي تنها باشيم و ما هستيم که دنياي پر شده از هوشمندي را پس از نقطه انفصالي در پهنه گيتي گسترش خواهيم کرد. من هنوز نظير کپلر فکر ميکنم موجودات خارج از زمين وجود دارند ولي تضاد اطلاعات علمي موجود را هم درک ميکنم و اين موضوع را با آقاي کورزويل هم بحث کرده ام:-) به هرحال اميدوارم اين مسأله و همه مظالبي که در اين نوشتار بحث کردم را در ماه هاي آتي بتوانم مورد گفت و گو قرار دهم.

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
12 آبان 1386
November 2, 2007

مصاحبه مرتبط با اين مقاله با صداي آمريکا در تاريخ دوازدهم نوامبر 2007

http://www.ghandchi.com/SamGhandchiVOA111207.wmv


پاورقي ها

1- Narrow AI
2- AAAI American Association of Artificial Intelligence
3- Daniel Bell
4- Inference
5- bedevils us
6- Strong AI
7- http://en.wikipedia.org/wiki/Robert_Jungk
8- http://www.ghandchi.com/468-AyandehnegariChist.htm
9- http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
10- http://www.ghandchi.com/368-transhumanism.htm
11- http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm
12- http://www.rayandterry.com/
13- Infant Mortality
14- http://www.ghandchi.com/140-MaryShelly.htm
15-http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
16- http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncome.htm
17- http://www.ghandchi.com/306-Nano.htm
18- http://www.ghandchi.com/437-Geography.htm
19- SETI
20- Carl Sagan
21- Seth Shostak

کتاب ايران اينده نگر
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

Futurist Iran Book
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm


---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

براي ايران، سوسيال دموکراسي مثل لنينيسم

براي ايران، سوسيال دموکراسي مثل لنينيسم
سام قندچي

برخي فعالين سياسي که در صداقت آنها شکي ندارم بتازگي سعي ميکنند سوسيال دموکراسي را به روشنفکراني که اساساً در جريانات مختلف چپ براي يافتن راه حلي براي آينده ايران آلترناتيوي نمي بينند، به عنوان راه برون رفت ارائه کنند. اين حق هر کسي است که هر راه سياسي که فکر ميکند درست است را دنبال کند ولي اين دوستان سعي ميکنند اولاً سوسيال دموکراسي را بعنوان يک برنامه سياسي فيوچريستي معرفي کنند و ثانياً اين تصور را القا ميکنند که تفاوت بزرگي بين سوسيال دموکراسي و لنينيسم براي ايران وجود دارد و گويا روشنفکران ايران اگر از زمان دکتر اراني به جاي راه لنينيسم، طريق سوسيال دموکراسي را برگزيده بودند، امروز چپ در ايران احتمالاً به يک جريان دموکراتيک مثل احزاب سوسيال دموکراسي اروپائي رسيده بود.

تا آنجا که به چپ مربوط ميشود، من پاسخ خود را به اميد کاذب به چپ در گذشته به تفصيل نوشته ام و نيازي به تکرار نيست:

http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm

اينجا موضوع بحث من سوسيال دموکراسي است. درست است که در روسيه لنين از سوسيال دموکراسي بر سر موضوع تبديل جنگ جهاني اول به جنگ داخلي جدا شد و نيز درست است که نقد اصلي لنين از کائوتسکي بر سر بحث ديکتاتوري پرولتاريا بود، ولي اگر به دولت هاي سوسيال دموکراسي در اروپا بنگريم، مهمترين عنصر برنامه اي آنها که حزب سوسيال دموکرات اطريش در سالهاي 1930 ارائه کرد *دولت رفاه* بود که بر سيستم مالياتي کشورهاي اروپائي مبتني بود. در کشوري مثل روسيه يا ايران، که اساساً درآمد دولت از مالکيت دولتي است و نه از ماليات، دولت سوسيال دموکراسي و دولت کمونيستي عملاً تفاوتي ندارند.

درست است اگر کمونيستي هنوز به ديکتاتوري پرولتاريا معتقد باشد، آنهم اختلاف ديگري بين او و سوسيال دموکراتها خواهد بود ولي اکثر احزاب لنيني اروپائي بيش از پنجاه سال است که ديکتاتوري پرولتاريا را کنار گذاشته اند و اصل اختلاف آنها و سوسيال دموکراسي در برخورد به مالکيت دولتي و ماليات است که اگر نيک بنگريم در جامعه ايران اساساً بي معني است.

اما تفاوت بين آينده نگري و سوسيال دموکراسي.

در نوشتار ديدگاه آينده نگر مفصلاً توضيح دادم که رفاه اجتماعي، اما نه از طريق مالکيت دولتي، آن راهي است که در عين برقراري عدالت اساساً جلوي رشد استبداد را ميگيرد، يعني با وجود آنکه رفاه عمومي را توسعه ميدهد. اينکه توسعه سازمان هاي غير دولتي براي انجام اين منظور را چگونه بايستي رشد داد طرح هاي مختلفي از سوي آينده نگرهاي مختلف ارائه شده ولي هيچکدام آن طرح ها ربطي به سوسيال دموکراسي ندارد، چرا که سوسيال دموکراسي مانند همه انواع سوسياليسم به موضوع از زاويه راه حل دولتي مينگرد، هرچند سوسيال دموکرانها از اطريش تا سوئد کنترل توزيع ماليات از سوي دولت را به راه مالکيت دولتي ترجيه ميدهند. به هر حال بحث موضوع رفاه اجتماعي از زاويه ديدگاه آينده نگر را در نوشتار ديدگاه آينده نگر در سال 1989 بحث کردم:

http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

البته اين تنها دليلي نيست که باعث شده است ايجاد حزب آينده نگر ايران با وجود اين همه نيروهائي که ديگر از راه حل هاي گذشته راست و چپ بريده اند، با زهم به عقب افتد. جنبش آينده نگري با يک معضل بزرگ ديگر روبرو است.

اکثريت آنهائي که با جنبش سياسي ايران آشنائي دارند و فعال سياسي بوده و معني کار سياسي را درک ميکنند، متأسفانه دانش کمي درباره فيوچريسم دارند و اساس مطالعاتشان نوشته هاي تئوريک چپ است. يعني به عوض فيوچريسم با جنبش سوسياليستي بيشتر آشنائي دارند و سعي ميکنند آينده نگري را با عينک چپ درک کنند. اين مرا به ياد کساني مياندازد که در جنبش سياسي ايران در سالهاي 1350 از جريان اسلامي مجاهدين جدا شده و کمونيست شده بودند ولي تا سالها کمونيسم را با عينک اسلام درک ميکردند.

از سوي ديگر آنهائي که در جنبش آينده نگري دانش خوبي از فيوچريسم دارند و اساساً هم با مطالعه نوشتارهاي فيوچريستي به موضوعات اجتماعي علاقمند شده اند، درکشان از جنبش سياسي خيلي محدود است و برخي حتي کار سياسي را برابر کار در يکي از جناح هاي حکومت ايران ميشمارند و ايجاد حزب سياسي مستقل را يا درک نميکنند يا نا ممکن ميدانند. علت هم اين است که اساساً جنبش آينده نگري در جهان و در ايران در 30 سال گذشته به دلائلي که در نوشتارم درباره هري پاتر بحث کردم، از عرصه سياست فاصله گرفته بوده است.

البته معضلات بالا علاوه بر بسياري از مشکلاتي است که همه جريانات سياسي ايران با آنها دست به گريبانند. مثلاً خود سانسوري يا سانسور در مطبوعات حتي خود اپوزيسيون که به نام وحدت انجام ميشود. کسانيکه که نظر دهنده اصلي هستند بنام وحدت حذف ميشوند بجاي آنکه به آنها اجازه بحث و طرح نظر داده شود. يا موضع سياسي افراد شناخته شده گوئي مسأله شخصي است. اگر در آمريکا کسي که در يک مقام مطبوعاتي يا انتخابي است فوراً اعلام ميکند که دموکرات است يا جمهوريخواه و چه مذهبي دارد. شخصيتهاي مطبوعاتي ما اين گونه چيزها را مخفي ميکنند. اينکه اين چيزها در جامعه بايد امر خصوصي باشد به اين معني نيست که براي شخصيتهاي عمومي بايد چنين باشد. همه کس از حزب و مذهب پرزيدنت آمريکا مطلع هستند. البته اينکه روابط شخصي زندگي آقاي کلينتون هم مورد حمله قرار ميگيرد، غلط و تجاوز به حريم خصوصي است، ولي تعلق سياسي و مذهبي کسي که مقام عمومي مهمي دارد مطمئناً به رشد ديالوگ سياسي کمک ميکند و موضوع خصوصي نيست. حتي بسياري از سايت هاي ايراني که به گروه سياسي خاصي تعلق دارند به مردم راستش را نميگويند. چرا؟

اين نشريات حتي اگر ميخواهند فرا گروهي عمل کنند خوب است خط مشي خود را مخفي نکنند تا خود و ديگران را گول نزنند و انتخاب مطالبشان هم بر مبناي خط مشي شان فهميده شود نه اينکه مقاله اي با کيفيت بالا که همه درباره اش بعنوان نظر يک جريان فکري ميدانند را سانسور کنند و مطلبي صدها باز ضعيف تر را بخاطر آنکه نويسنده بي خطر است را چاپ کنند يا مصاحبه کننده بي خطري را به تلويزيون دعوت ميکنند که اصلاً حرفي براي گفتن ندارد، و سطح ديالوگ سياسي را پائين ببرند.

عدم اجازه طرح بحث هاي واقعي که در پشت پرده و در شايعه پراکني ها و زير زيرکي حرف زدن ها انجام ميشود بجاي آنکه بحث هاي علني طرح شوند، آن بيماري جنبش سياسي ايران است که مطبوعات متصل به خطوط سياسي مختلف انجام ميدهند و فکر ميکنند با اين سانسور و خود سانسوري نظراتي که واقعاً آگاهان در پشت پرده ميدانند، دارند به وحدت کمک ميکنند. مثلاً سايتي که من خودم در تأسيسش نقش اصلي را ايفا کردم وقتي با نظر من در دفاع از فدراليسم اداري براي دولت آينده ايران روبرو شد، من را سانسور کرد. به اين معني نيست که سايت بدي است، اين ها همه از يک نگرش غلط به وحدت و کار سياسي بر ميخيزد که با ظاهر غير سياسي انجام ميشود، همانگونه که مثلاً آخوندي که از نظر رژيم شاه بي خطر بود، اجازه حرف زدن سياسي مييافت، ولي خميني در ايران،سانسور ميشد، وقتي در عمل آن حرف سياسي خميني بود که بايد مطرح ميشد و پاسخ ميگرفت.

ايجاد جو اجازه دادن تنها به نظريات بي خطر باعث شده است مطبوعات سياسي اپوزيسيون ايران ديگر خيلي کسل کننده شده اند و اين همه به خاطر حفظ وحدت که همه از آن حرف ميزنند ولي در پشت سر به هم لطمه ميزنند. همه اسمشان را گذشته اند سايت همبستگي ولي آنچه ندارند همبستگي است. گوئي فقط آدم بي خطر ميتواند با آنها همبسته شود که نظري ندارد. چرا هر کسي با افتخار نيايد و بگويد که من به اين نظر سياسي تعلق دارم و از آن دفاع کند بجاي آنکه از مناسبات با اين شخص و آن شخص، اين موسسه و آن مؤسسه، اين دولت و آن دولت بخواهد استفاده کند که حتي براي اپوزيسيون آنهم در خارج از ايران احساس خفقان به آدم دست دهد. به هر حال آنچه در چند پاراگراف آخر آمد معضلات فقط جنبش آينده نگري نيست ولي از يکي از سايت هاي دوستان آينده نگر مثال اوردم با اين اميد که بقيه هم درباره اين واقعيت تلخ که گريبانگير همه جنبش سياسي ماست حرف بزنند. مگر ما چند دفعه زندگي خواهيم کرد. چرا آزاد انديش نيستيم و حتي خارج ايران با اين سانسور خفقان آور مواجهيم. اديتور مجله و برنامه تلويزيوني بايد بهترين را براي هر نشريه و برنامه دعوت کند و نه بي خطر ترين را و همه جنبش سياسي و امتداد مطبوعاتي اش از اين کوته بيني ها در حق مخالفان سياسي لطمه خورده و ميخورد وقتي که نشريات و رسانه هاي عمومي را چون ليست شخصي مينگرند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
22 مهر 1386
Oct 14, 2007


مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html



---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html