پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷

بيدار انديشي و روشن بيني

http://secularismpluralism.blogspot.com/2006/07/blog-post_25.html

«فدراليسم استاني» و روند دموکراتيزه کردن ساختار قدرت

لطفاً به لينک زير مراجعه کنيد

http://kurdeayandehnegar.blogspot.com/2008/09/blog-post.html

آمريکا و اروپا برای ايران چه کار ميتوانند بکنند

http://ghandchi.blogspot.com/2006/06/blog-post_10.html

هدف وسيله را توجيه نميکند

هدف وسيله را توجيه نميکند
سام قندچی

نه سال پيش در تابستان 1994 بمبي در شهر مشهد منفجر شد که تعدادي از زائران امام رضا را کشت. رژيم جمهوري اسلامي مجاهدين خلق را مقصر آن فاجعه خواند، ولي مجاهدين هيچگاه مسئوليت آنرا به عهده نگرفتند. در آنسال من در مقاله اي تحت عنوان What Killed Zavvar-e Emaam Reza ، نوشتم که سيستم فکري معتقد به "هدف وسيله را توجيه ميکند"، قاتل آن بيگناهان بوده است. متأسفانه آن فاجعه نه آغاز چنين ديدگاهي در جنبش سياسي ما بود ونه پايان آن.

در سالهاي اول بعد از انقلاب، زمان آزادي سنندج، شکنجه پاسداران زنداني توسط گروههاي سياسي در کردستان، بخاطر گرفتن اطلاعات جهت نجات جان مبارزين در خطر، مشروع قلمداد ميشد.

همه ما فاجعه سينما رکس آبادان را به ياد مياوريم که اپوزيسيون اسلامگرا بخاطر هدف سياسي خود عليه رژيم شاه، انجام چنين جنايت هولناکي را مشروع دانسته و به آن دست زد. سالها قبل از آن، قتل شريف واقفي توسط شاخه کمونيستي مجاهدين، نمونه ديگر چنين طرز فکري بود. و جند دهه قبل از آن، نسل ديگري از جنبش سياسي ايران، شاهد قتل روزنامه نگار معروف محمد مسعود توسط حزب توده بود.

ساواک رژيم شاه و دستگاه امنيتي رژيم جمهوري اسلامي نيز استفاده از هر وسيله اي را براي رسيدن به هدف جايز مي شماردند. همه ما از جنايت هولناک قنل داريوش و پروانه فروهر آگاهيم. ايدئولوژي مرتکبين اين جنايات متفاوت است، ولي اشتراکشان در آن است که فکر ميکنند "هدف وسيله را توجيه ميکند".

بله با سانسور و سکوت اپوزيسيون، نان به هم قرض دادن ها شروع ميشود، و با قتل شريف واقفي ها و فروهرها "هدف وسيله را توجيه ميکند" ادامه مييابد. تحت عنوان وحدت سکوت ميکنيم وپس از رژيم شاه با هزاران کشته، رژيم جمهوري اسلامي رابه ارمغان مياوريم، و بعدأ با مليونها کشته، چه بسا رژيم شيطاني ديگري نصيبمان شود.

آنچه محمد مسعود ها، شريف واقفي ها، قربانيان سينما رکس، و فروهرها را کشت طرز فکري است که در ميان بعضي طرفداران *همه* گروههاي مذهبي و سياسي وجود دارد، و آن ديدگاه "هدف وسيله را توجيه ميکند" است که دروغ گفتن، شايعه سازي، و بالاخره قتل مخالفين را توجيه ميکند. از ورود مستقيم به بحت سياسي با هزار دروغ وظاهرسازي درباره اصطلاح "وحدت" طفره ميرود، و تهي بودن فکري و عدم توان مجادله سياسي را با پوشش مناسب اتحاد مخفي ميکند، .و وقتي سانسور کار نکند، به ترور شخصيت مخالفين خود ميپردازند، و اگر آن هم نشد مخالفين را ميکشند. اين فقط رژيم شاه و جمهوري اسلامي نبودند که وقتي سانسور کارا نشد، گلسرخي ها و مختاري ها را کشنتد، بلکه اپوزيسيون بود که محمد مسعودها و شريف واقفي هارا کشت بجاي آنکه با آنها مجادله سياسي کند، و هنوز هم اسمش را ميگذارند اتحاد خواهي.

محمد مسعود را حزب توده کشت. در سالهاي 1320-32 حزب توده يکي از دو روزنامه اصلي اپوزيسيون را داشت، و نيروي پر قدرت اپوزيسون بود و از قدرت خود اينجنين بر عليه يک روزنامه نگار مستقل استفاده کرد، چرا که محمد مسعود با حزب توده مخالف بود، و براي حزب توده ديگر فقط سانسور وي کافي نبود و از طرف وي احساس خطر ميکرد، و سالها آن قتل را بگردن رژيم انداخت، همانگونه که مجاهدين م.ل. قتل شريف واقفي را به گردن رژيم انداختند و همانگونه که اسلامگرايان در انقلاب 57 ، جنايت هولناک سينما رکس را بگردن رژيم شاه انداختند.

اينان انقدر صداقت سياسي نداشتند که بگويند مسأله شخصي نبوده و براي *هدف سياسي* شان اين جنايات را جائز ميدانند، و اينکه هيجکدام از اين وقايع اتفاقي نبوده، و همه با برنامه و قصد قبلي انجام شده اند، و در ديدگاه اين گروه ها توسل به دروغ و جنايت يا هر وسيله ديگري براي نيل به هدف "مقدسشان" در احتلافات سياسي، مشروع است.

بنظر من يک نفر ميتواند حامي دموکرات ترين گروه ها باشد و لي به اين طرز فکر مبتلا باشد که "هدف وسيله را توجيه ميکند"، و بالعکس يک نفر ممکن است در ديکتاتوري ترين گروهها باشد و لي اين طرز فکر را نداشته باشد. البته بايستي دکر کنم که گروه هاي فناتيک کمونيست و اسلامگرا، طرز فکري را رواج ميدادند، که گوئي دروغ و جنايت بخاطر نيل به "هدف مقدس" عالي تر، مقبول است. بنظر من اين طرز فکر کشنده بي گناهان در نقاط مختلف جهان بوده است. دروغ ها و جعليات رژيم استالين در تسويه حزبي 1937 را همه ميدانند.

چرا هنوز در مورد هاي مشابه خفه کردن سياسي سکوت ميکنيم؟ چرا نميگوئيم که سانسور محکوم است و پله بعدي اش توجيه تسويه هاي استاليني است. چرا نميگوئيم که ما خواهان مجادله سياسي هستيم و آنرا زندگي آفرين ميدانيم، و نه خفقان و سانسور اين "مصلحين" فناتيک را، که تحت عنوان حمايت از اهداف "مقدس" و "اتحاد" مشغول حفظ موقعيتي هستند که بدون لياقت در جنبش سياسي دارند، و نظير کيانوري ها و تقي شهرام ها، با دروغ وشايعات در حق مخالفين، و با تصوير غلط از شعار اتحاد، طرح و بحث اختلافات سياسي را تخطئه ميکنند و مخل اتحاد چلوه ميدهند، انگار که اينان کسي را متحد کرده اند.

.درواقع شخصي چلوه دادن اختلافات سياسي، و بزير فرش زدن اختلافات سياسي، باعث شده است که چپ ايران از عرضه کنندگان جمهوري اسلامي به ملت ايران شود، .و هنوز هم از هرچه ميگويند، ،ولي نميگويند که چگونه به زنان گفنند رو سري به سر کنند، و چگونه از گروگان گيري پشتيداني کردند. تا کي ميخواهند اين اشتباهات بزرگ سياسي که باعث نابودي يک نسل از ملت ايران شد را شخصي کرده، و با ترور شخصيت مخالفين *سياسي* خود، بر آنجه اينان به مردم ايران کردند سرپوش گذارند. ، آيا امروز بر کسي پوشيده است که چگونه اينان به پيروزي ارتجاع اسلام گرا ياري رساندند.

آيا اين همه سال تجويز اصلاح طلبان حکومتي از يک سو، و مرگ فروهر ها، مختاري ها و کاظمي ها از سوي ديگر، کافي نبوده که اينان از بيراهه اي که براي ملت تجويز کردند انتقاد کنند، بعوض در انتخابات شوراها در اسفندماه، دوباره ملت را به صندوق هاي رأي شوراها خواندند، و مخالفين را سانسور کردند، و وقتي مردم انتخابات را بايکوت کردند، باز هم با سانسور سعي کردند وانمود کنندد که موضع سياسي اينان اشتباه جدي نبوده است.

چقدر اين دسته ازچپگرايان و اسلامگرايان متحدشان .شبيه اند. هر.دوفکر ميکنند با سانسور مخالفين، کسي ازجهت گيري مکرر ارتجاعي اينان در 24 سال گدشته آگاه نيست، که نه تنها نقش اساسي را در بروي کار آوردن يکي از ارتحاعي ترين حکومت هاي تاريخ معاصر چهان داشته اند، بلکه بعد ازانقلاب، در سقوط بازرگان و گروگانگيري نقش داشته ، و تا به امروز از رژيم پشتيباني کرده اند. بله هدف اينان کمونيسم است و از نطرشان بقيه وسيله است، و اينچنين اشتباهات سياسي خود را توجيه ميکنند، و بصورت مسأله دعواي شخصي با مخالفين شان نشان ميدهند.

جنبش کمونيستي در يک صد سال گدشته بيش از هر جريان ايدئو.لوژيک وسياسي ديگري به انديشه "هدف وسيله را توجيه ميکند" مبتلا بوده. براي ارزيابي دقيق اين روند به کتاب کولاکوسکي تحت عنوان جريانات اصلي مارکسيسم مراجعه کنيد. کمونيستها همانند اسلامگرايان، اين تصور باطل را داشته اند که گويا نماينده زحمتکشان جامعه اند، و بخود حق داده اند که هر حق کشي را بنام طبقه کارگر انجام دهند، همانگونه که خميني همين حق کشي ها را بنام مستضعفين ميکرد.

من انسانهائي را شناخته ام که طرفدار جمهوري اسلامي يا سلطنت يا کمونيست يا مجاهد يا ليبرال بوده اند، ولي معيار هاي شخصي داشته اند که دروغ نميگفتند و معيار حد اقلي داشتند که زير بار فشار تشکيلات، "هدف وسيله را توجيه ميکند" را قبول نميکردند، و مقاومت ميکردند. گوئي آنها نقطه مرچعي در درون خود reference point within دارند که به آنها اجازه چنين عملکرد هاني را نميدهد. در واقع اينگونه انسانها بيشترموقعي زجر ميکشند که کسي که از نطر فکر سياسي به آنها نزديک تر است، از "هدف وسيله را توجيه ميکند" پيروي کرده، سانسور کند، شکنجه کند و در اختلاف سياسي شريف واقفي ها را بکشد.

چه بسياري که هر جنايتي را بنام صلح، آزادي، مدهب، کشور وديگر هدف هاي باصطلاح "مقدس" انجام ميدهند. نه هدف وسيله را توجيه نميکند و زمان آن فرا رسيده که جنبش سياسي ايران اين ارثيه نا ميمون را به دور بريزد و اعلام کند هيج هدف "مقدسي" نوجيه گر ديکتاتوري پرولتاريا، يا سانسور، شکنجه، و قتل مخالفين سياسي محض خاطر پرولتاريا، يا بخاطر هيج هدف "مقدس" ديگري نيست.


سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://iranscope.ghandchi.com/
7 مهر 1382
Sept 29, 2003


--------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/BasicWritings.htm

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
END JUSTIFYING THE MEANS!
http://ghandchi.com/43-End_Means.htm

Persian Version (2004)
http://www.ghandchi.com/270-EndMeans-plus.htm


[This article was written on June 23, 1994 with a title of “What Killed Zavvar-e Emaam Reza?” following the bombing in Mashhad shrine which killed a number of innocent people.]

When a friend's relative dies of old age and you attend the services, you say condolences but what can you say to people who have lost a loved one in the Mashhad tragedy? I once was in this kind of situation. The sister of a friend of mine with her three kids died in a very similar tragedy. I was speechless. I did not know what to say. After thinking it over, the following were my thoughts.

I think what killed these innocent people is an attitude which is present in some supporters of all religious and political groups. You could be the supporter of one of the most dictatorial and fascistic groups or governments and still not have the attitude that I am referring to. You can be the supporter of the most democratic organization but have this attitude. I believe, this attitude, is the killer of innocent and it is responsible for many other similar atrocities all over the world. What is this attitude?

It is the attitude of believing that END JUSTIFIES THE MEANS. Let me give you an example. I have known individuals who were devout supporters of IRI, or devout communists, or devout monarchists, or devout MKO supporters, or devout liberals, but they were very good individuals. They had some personal standards which they observed. Call it the TEN COMMANDMENTS of Moses. Call it simply being good.

I think we all have a feel for what it means, because we all have experienced the moments that we have seen a person from an ideology or group which we hate but at the same time we have acknowledged some so-and-so individual in that camp as a real good person. Once I saw a devout Muslim who knew such an individual who was an atheist and that Muslim would call that atheist, as a "real-Muslim-who-is-not- aware-of-what-he-is". So we all know such feelings.

IN CONTRAST, I have seen supporters of these same groups or schools of thought who would lie or hurt or do anything to achieve their END. In other words to achieve what they want, they did not mind how they would get it. So it can be lying,, it can be killing the innocent people, it can be torture, it can be anything that can get them one step closer to their goal. I think this attitude is what kills people.

If an individual has some criteria in life that would consider such acts PERSONALLY abhorrent, no matter what any group, creed, ideology, religion, party, or government says, such an individual will never commit such crimes against humanity. But on the contrary the individual who thinks END JUSTIFIES THE MEANS can commit any atrocity in the name of freedom, peace, religion, love, country, and you name it there is abundance of such causes one could pick up in the attAri's of all schools of thought.

The ones who I call GOOD PEOPLE, would feel more hurt if they see the group or school of thought, they feel close to, is committing torture or criminal acts like this massacre. They have a reference point IN THEMSELVES that does not allow them to commit such acts and they feel hurt in their heart when they see that there are still people in the world who call themselves humans and still believe in END JUSTIFYING THE MEANS.

Sam Ghandchi
June 23, 1994

RELATED ARTICLES
http://www.ghandchi.com/index-Page7.html


---------------------------------------------------------------------
* The above article was first posted as “What Killed zavvar-e Emaam Reza?” on SCI (soc.culture.iranian) Usenet newsgroup on June 23, 1994

دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۷

سکولارها، مردم و انتخابات در ايران

1. مردم جهان اما بخوبی واقف اند که در هيچ کجا انتخابات بی خدشه و تقلب و اجحاف وجود ندارد و در کار بودن اينگونه عمليات موجب آن نمی شود که عمل انتخاب رهبران و کارگزاران جامعه ناديده گرفته شود. در نتيجه، همين واقعيت که رژيم اسلامی برای قوای مقننه و مجريه انتخابات خاص خود را برگزار می کند در چشم بسياری از مردم داخل کشور مشروعيتي به رژيم داده است که نميشود آنرا فقط در حد تبليغات براي خارج نگاه کرد، هر چند که آن فاکتور هم بي اهميت نيست.

2. برگزاری مرتب اين انتخابات موجب شده که بين جمهوری اسلامی ايران و مثلاً حکومت طالبان در افغانستان تفاوتی آشکار بوجود آيد. منظورم اين است که اساساً برعکس نوع حاکميت طالبانی، برای همۀ جناح هاي رهبري جمهوري اسلامي شيعي در ايران شراکت دادن مردم ـ با روش های خاص خود اين اسلاميست ها ـ در الويت خاصي قرار داشته و همين هم نقطۀ قوتشان بوده است. بعبارت ديگر، آنچه، در مقايسه با مثلاً طالبان در افغانستان، در مورد استراتژي اسلام گرائي حاکميت شيعه در ايران جالب توجه است تلاش ممتد دست اندر کاران اين رژيم است براي شرکت دادن مردم در نه تنها شعائر اسلامي بلکه در توجه رژيم به سنت هاي مورد توجه مردم و اسلامي کردن آنها (1) و، به اين منظور، «اسلامی کردن» همهء مدل های عام اجتماعی، بخصوص مدل های سکولار است.

3. اگر «انتخابات سراسری و ملی» مربوط به نمايندگان مجلس و رئيس جمهور را از مظاهر بارز سکولاريسم بدانيم، آنگاه مشخص می شود که چگونه حاکمان اسلامی ايران از طريق اعمال فرآيند «اسلامی کردن» نهادها و مدل ها کوشيده اند تا خود سکولاريسم را اسلامی کنند. مثلاً، نه تنها مجلس شوراي ملي مدلي براي مجلس شوراي اسلامي شد، بلکه انجمن هاي دانشجوئي که اکثراً توسط نيروهاي چپ بدعت گذاري شده بودند هم مدلي شدند براي انجمن هاي دانشجوئي اسلامي. تشکلات کارمندي و کارگري اسلامي هم به همان سياق در همۀ نقاط ايران شکل داده شدند. تشکيلات دولتي شاهنشاهي هم مدلي براي نهادهاي تازه اسلامي شدند و يا خود اينگونه استحاله يافتند. بارزترين نمونه هم: بنياد مستضعفان. و همين تبحر خاص رژيم در جلب شراکت مردم بزرگترين رمز بقاء جمهوري اسلامي بوده است.

4. اما روند «اسلامی کردن» از طريق خزيدن در درون نهادهای سکولار پديده ای نيست که پس از انقلاب اسلامی در صحنهء حيات سياسی کشورمان ظهور کرده باشد. اسلاميست ها ـ از مدرس گرفته تا کاشاني ـ حتی در رژيم غير اسلامي دوران مشروطيت نيز توان خود را نشان داده بودند. آيت الله خميني سالها پيش از آنکه بگويد ميزان رأي مردم است، در کتاب ولايت فقيه خود نحوۀ ادارۀ کليسياي کاتوليک را بعنوان مدلي از آنچه براي آيندۀ دولت شيعي مورد نظر خود داشت مطرح کرده بود. حال آنکه نه تنها در کارهاي اسلامگرايان طالبان در افغانستان بلکه حتي در کارهاي سيد قطب در مصر که بخشي از فدائيان اسلام در ايران به جديت از او پيروي مي کردند نيز، توجه به چنين روش هائي ديده نمي شود و اساسآً تحکم اسلام مورد نظرشان است و بس. در عين حال، آيت طالقاني نيز در نوشته هاي خود درباره شوراها در اسلام، نظرش منطبق بر انديشۀ انجمن هاي ايالتي و ولايتي مشروطه و نحوۀ مشارکت دادن مردم در حکومت بود و از اين بابت خود را همسوي خميني مي ديد و به همين علت هم در داخل ايران پشتيبان خميني بود. نتيجه اين توجه آن بوده که اسلاميست ها توانسته اند همهء ساختارهاي سکولار جامعه را اخذ کرده و، با اعمال روش های خاص خود، از دل آنها ساختارهائی «اسلامی» بيرون بکشند. و نه آنکه ـ نظير طالبان ـ آن ساختارها را نابود کنند. اگر طالبان مدارس مدرن را بست و مکتب خانه ملايان دوباره رواج يافت، جمهوري اسلامي مدارس سکولار را اسلامي کرد؛ در مهم ترين دانشگاه ايران يعني دانشگاه تهران از روز اول بزرگترين نماز جمعه کشور را برگزار کرد؛ يعني در ايراني که برعکس کشورهاي عربي در آن نماز جمعه آنقدر اهميتي نداشت يکباره در وسط دانشگاهي که مهمترين مکان سکولار جامعه بود، توانست شراکت مردم در اجرای يکي از شعائر منظم هفتگي اسلامي را بدست آورد و 30 سال است که اين کار را ادامه داده است. حتي عناصر ليبرال تر آنها، نظير مهندس بازرگان، نيز احزاب سياسي سکولار نظير جبهه ملي را رها کرده و نوع حزب سياسي- مذهبي خود را رشد دادند و در همين دوران اخير نيز روشنفکران اسلامي و باصطلاح نوانديشان مذهبي حزب مشارکت را راه انداختند تا دوباره مفهوم سکولار حزبيت را تغيير داده و حزب سياسي- مذهبي را جايگزين حزب سکولار کنند.

5. انقلاب مشروطه اگرچه مجلس شورای ملی را بوجود آورد و حق انتخاب نمايندگان از جانب عموم مردم را برسميت شناخت اما انتخاب رئيس دستگاه مجريه را در اختيار مردم نگذاشت و، در بهترين حالت، اين انتخاب را بصورت دو مرحله ای در آورد و آن را منوط به رأی تمايل مجلس به اشخاص کرد. در نتيجه، انتخابی شدن رئيس قوۀ مجريه از آرزوهای مردم ايران بوده است ـ آرزوئی که انقلاب اسلامی ـ باز با روش های خاص خود ـ به آن جامهء عمل پوشاند. کشور ما، در طول دوران بعد از مشروطه، حتي يک نخست وزير که مردم او را انتخاب کرده باشند نداشت. دکتر مصدق هم، که برايش مشروعيت انتخاب مردمي بيش از هر چيز ارزشمند بود، هميشه به قيام 30 تير اشاره مي کرد و آنرا نوعي انتخاب شدن از سوي مردم مي ديد و، با همان اندازه حمايت مردمي در 30 تير، در مقابل شاه ايستاد؛ ولي واقعيت آن است که تا پيش از انقلاب، رئيس دستگاه اجرائی کشور هيچگاه با رآی مستقيم مردم انتخاب نمی شد. اما، «انتخات رياست جمهوري» نيز که پديده ای سکولار تلقی می شود، از بوتهء همان استحالۀ «اسلامی سازی» رد شده است و، به اين ترتيب، در حکومت اسلامی هم رئيس قوه مجريۀ جامعه هر چهار سال يکبار، با همۀ تقلب ها و اجحافات، توسط «مردم» انتخاب مي شود.

6. حال بايد ديد که در همۀ اين 30 ساله مردم ايران در مورد انتخاب رئيس جمهور چگونه عمل کرده اند. در اين مورد کافی است که به همان نخستين انتخابات رياست جمهوری بنگريم. می دانيم که، به درست يا غلط شايع شد که کانديدای مورد حمايت آيت الله خمينی در بين چند کانديدای مطرح ابوالحسن بنی صدر است. چنين شايعه ای پيروزی او را در انتخابات تضمين می کرد. روشنفکران اما با معيار ديگری با مسئله روبرو شده و دنبال آن بودند که ببينند کدام يک از کانديداها «انقلابي تر» ند و بين بني صدر و مسعود رجوي دو دل بودند تا اينکه خميني انتخابشان را راحت کرد. ولي مردم عادي مخالف حاکميت اسلامي تصميم روشنی داشتند و به شادروان تيمسار مدني رأي دادند؛ نه به اين خاطر که وي عضو جبهه ملي بود، يا حتی نه به اين دليل که برنامه هايش در عرصه ناسيوناليسم را مي پسنديدند؛ بلکه بسادگی به اين خاطر که وي را کانديداي اصلي اسلامگرايان نمي ديدند حال آنکه از نظر آنها بني صدر چنين بود. منظورم اين است که بحث بر سر سجاياي فردي اين دو نفر نبود. می دانيم که همين اتفاق سال ها بعد نيز در زمان انتخاب خاتمي روي داد. در آن زمان شک دارم که کسی در اين فکر بوده باشد که آيا خاتمی از نظر برنامه، چه سياسي و چه اقتصادي، چه مزايائی بر ناطق نوري دارد. در اينجا هم برای مردم عادی مهم آن بود که خاتمی منتخب حاکميت اسلامی نيست، هرچند که خود روحانی و يکی از آنها است.

7. بدينسان جبههء مردم و جبههء حکومت وضعيت روشنی داشته اند. اما جبههء اپوزيسيون سکولار چگونه با مسئله روبرو شده است؟ می دانيم که اکثر نيروهاي اپوزيسيون کنونی ايران، به استثناء سلطنت طلبان، در سال 1358 در همه پرسي برای تعيين نوع رژيم ايران، و نيز انتخابات مجلس اول جمهوري اسلامي، شرکت داشته اند؛ و تنها پس از رد شدن اولين نامزدهای «غيرخودي» از سوي آيت الله خميني (نظير شادروان عبدالرحمن قاسملو در اولين مجلس شوراي اسلامي) روند دلسردي نيروهاي اپوزسيون سکولار نسبت به انتخابات هائی که در جمهوري اسلامي انجام می شود آغاز شده حتی بعد از گذشت موج دوم خرداد و استقبال مردم از خاتمي نيز، نيروهاي اپوزيسيون اساساً تحليلگر انتخابات ها بوده اند بی آنکه در آنها شرکت فعالي داشته باشند. آنها، رفته رفته، حتی انتخات رئيس قوۀ مجريه را ـ به اين دليل که وي زير قدرت ولي فقيه و تدارکچی اوست، کاملاً بي اهميت تلقي کرده، يا نسبت به آن بی اعتنائی نموده و يا آن را کلاً تحريم کرده اند.

8. بنظر من، آنچه مردم عادی فهميده و بر حسب آن عمل کرده اند و اپوزيسيون سکولار از آن غافل مانده آن است که با همهء نکاتی که برای پوچ بودن رأی مردم در حکومت اسلامی بيان می شود، هيچگاه نبايد اهميت همين رأی پر چون و چرا را ناديده گرفت. بخصوص اينکه شخص رئيس جمهور، پس از انتخاب شدن، در برابر قدرت بالاتر از خود چگونه عمل می کند بيشتر به شخصيت خود او مربوط می شود. چنانکه ديديم بني صدر همين رأي را مبناي مشروعيت خود در مقابله اش با خميني ديد و به درستي هم ديد. حال آنکه خاتمی که با رأي مستقيم و گستردۀ مردم انتخاب شد، آن هم وقتي ولي فقيه از ناطق نوري حمايت کرده بود، در مقابل خامنه اي نايستاد و اولين کسي شد که خود را تدارکچي ولي فقيه دانست. پس اکنون آنچه برای مردم عادی مطرح است يکی سفارشی نبودن کانديدا از جانب حکومت و يکی هم نامتزلزل بودن شخصيت اوست. مردم با اين معيار، که از طريق آزمايش و خطا به دست آمده عمل می کنند.

9. پرسش محتوم آن است که در چنين وضعيتی تکليف اپوزيسيون سکولار چيست. آيا بايد براه مردم برود و شرکت در انتخابات را تأييد کند و يا همچنان در حالت پرهيز و تحريم بماند. من برای اين اپوزيسيون گوناگون توصيه خاصی ندارم اما يقين دارم که پروسهء انتخابات می تواند از ديد ديگری برای آن و حتی برای همهء احزاب اسلامی فرصت محسوب شود. توضيح می دهم: انتخابات با شرکت احزاب در صورتی معنا دارد که کانديدای هر حزب طی يک پروسهء داخلی از جانب حزبش برگزيده و معرفی شده باشد. احزاب ما اما، حتی آنها که اجازۀ داشتن کانديدا دارند، هر کدام نامزد انتخاباتي خود را بدون نظر خواهی از بدنهء حزب بر می گزينند. بنظر من فرصت هر چهار سال يکبار به احزاب مجاز و ممنوع به يک سان فرصت می دهد که تمرين در اين مورد آغاز کرده و همچون احزاب کشورهای غربی همهء اعضاء حزب را در پروسهء گزينش کانديدا درگير کنند. اعلام ميکنند، اگر همهء گروه ها، حتی آنان که تحت سيستم نظارت استصوابي اجازهء معرفی نامزدي در انتخابات را ندارد، در دورن خود شروع به پروسه کانديد شدن و رأي جمع کردن بکنند و اين روش را در ايران جا بياندازد که نامزد يک سازمان يا حزب سياسي را اعضاء آن حزب بايد انتخاب کنند و نه آنکه يک عده در پشت درهاي بسته تصميم بگيرند، يک سوی انتخابات که احزاب باشند از دل اين تمرين بصورتی مؤثر بيرون آمده و هم اعضاء خود و هم مردم عام را با نحوهء مطالبهء برنامه و نقطه نظرهای اجرائی دقيق آشنا می سازند.

10. من در گذشته نيز توضيح داده ام که وقتی احزاب سکولار حق دادن کانديدا را ندارند، از اين واقعيت می توان بعنوان معياری برای سنجش دموکرات بودن يا نبودن رژيم حاکم استفاده کرد، حال آنکه معيار توان سخن گفتن از آزادي و دموکراسي در جامعه وجود امکان قضاوت در ميان مردم است (2). بعبارت ديگر، اگرچه، در عمل، و در پايان کار، نامزد نيروهاي سکولار اجازه نخواهد يافت در انتخابات نهائي شرکت کند، ولي آنچه مهم است «نحوۀ» انتخاب شدن وي در داخل حزب خود اوست. چرا که، در واقع، همانطور که در گذشته هم نوشته ام، دموکراسي دربارۀ اين نيست که «چه» کسي انسان بهتري است بلکه در اين باره است که او چگونه انتخاب مي شود. و بزرگترين معيار دموکراتيک بودن جامعه هم نه قانون مند بودن بلکه وجود ارکانی است که مردم می توانند در مورد آنها قضاوت درست سياسی کنند.

11. زشت ترين و مخرب ترين روش ها در داخل سيستم احزاب استفاده از روش هاي «خواهش مي کنم شما داوطلب شويد آقاي خاتمي» است که جزئی از باصطلاح فروتني هاي عوام فريبانۀ اصلاح طلبان بوده و سال هاست که ديگر ارزش مصرفشان به پايان رسيده است.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
12 آبان 1387
November 2, 2008

پانويس ها:
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/540-Hejab_e_Eslami.htm

2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/313-Judgment.htm

3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm