پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸

تفاوت محاکمات کنونی با سالهای 1358-1360

تفاوت محاکمات کنونی با سالهای 1358-1360
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/584-dadgah.htm

آنچه پيش رو داريد در واقع ادامه بحثي است که دو هفته قبل تحت عنوان "مسأله سکولارها نبايد موسوي باشد" نوشتم (1).

در نوشتار پيشين توضيح دادم که در رژيم شاه نه تنها اپوزيسيون مخالف سلطنت اجازه تشکيل احزاب را نداشت و دو حزب اصلي سکولار سالهاي 1320 تا 1332 يعني حزب توده و جبهه ملي بعد از 28 مرداد تعطيل شدند بلکه "خودي ها" هم نميتوانستند احزابي با برنامه هايی در مخالفت سياست هاي شاه بسازند و مثلاً حزب ايران نوين يا حزب مردم يا بعداً حزب رستاخيزبه همين دليل هيچگاه نتوانستند نيروئي شوند. در نتيجه در 25 سال بعداز 28 مرداد، تشکيلات مذهبي نقش سياسي به خود گرفت، و در انقلاب 57 نيز مساجد نقش اصلي را ايفا کردند و نه احزاب، و هنوز هم احزاب سکولار بعد از 56 سال نتوانسته اند در ايران نقشي پيدا کنند.

همچنين در مقايسه اشاره کردم که بعد از سال 1360، جمهوري اسلامي نيز اساساً همه احزاب سکولار را تعطيل کرد، اما با يک تفاوت فاحش با رژيم شاه، و آن اينکه به احزاب خودي نظير مجاهدين انقلاب اسلامي و بعداً هم جبهه مشارکت را اجازه فعاليت داد. در نتيجه امروز يعني 28 سال بعد از تعطيلي احزاب سکولار در سال 1360 اين دو حزب توانسته اند منعکس کننده بحش مهمي از خواستهاي مردم شوند و با شروع دولت احمدي نژاد و پيشروي برنامه مهدويت آيت الله مصباح يزدي، آنچه آقاي مصباح يزدي در همان اول دولت احمدي نژاد گفت، يعني موضوع پاک کردن 16 سال انحراف از نظر ايشان مطرح است (2).

تازه اگر موضوع همکاري با آيت الله خامنه اي نبود، همانطور که در مقاله مورد اشاره در بالا نوشته بودم، در واقع از عدد ديگري که ايشان را به ابتداي جنگ ايران و عراق و حتي به اول انقلاب ببرد ابائي نداشتند. از نظر ايشان طرح مهدويت ميبايست از همان اول انقلاب پياده ميشد و اتفاقاً اختلاف اصلي ايشان با آيت الله خميني نيز بر سر همين موضوع بود. البته اين موضوع بحثم در اينجا نيست و فقط اين مقدمه را نوشتم تا درباره شرايط حاضر بحث کنم.

دولت آقاي احمدي نژاد به روشني از همان چهار سال پيش مدنظرش پياده کردن برنامه مهدويت آقاي مصباح يزدي بود و آقاي مصباح يزدي نيز به روشني اين موضوع را سه سال پيش در همايش دکترين مهدويت در تهران در شهريور 1385 گفتند و خودشان هم گفتند که براي خنثي کردن 16 سال خسارات دولت هاي پيش از احمدي نژاد، 16 سال وقت لازم است. در نتيجه ايشان استراتژي خود را به روشني بيان کرده بودند.

حالا در ايراني که رژيم ميخواهد ميلناريانيسم يا مهدويت را که نويد امام زمان و بهشت را ميدهد، پياده کند، مانند استالين، آنچه در مقابلش هست نه نيروهاي غيرخودي بلکه نيروهاي "خودي" است که اعتقادي به ميلناريانيسم و مهدويت ندارند و باصطلاح پراگماتيست هستند. براي استالين هم انجام اين پروسه تسويه در شوروي دو سال طول کشيد يعني از 1936 تا 1938. مهمترين که در عين حال آخرين کسي شد که هدف وي بقرار گرفت، بوخارين بود. علت سختي کار هم اين بود که بوخارين در حزب و هرم قدرت در شوروي از مکان بالائي برخوردار بود و اتفاقاً هميشه وي از سوي استالين بخاطر پراگماتيسم نقد ميشد اما بعد از کشته شدن، وقتي تاريخ شوروي را از نو نوشتند، در تاريخچه مختصر حزب بلشويک که نوشته شخص استالين است، بوخارين سمبل راست گرئي معرفي شده است، تا که نقطه مقابل دشمن اصلي ديگر استالين که انحراف به چپ خوانده ميشد يعني تروتسکي، اعلام شود. در صورتيکه در سالهاي پيش از انقلاب و زمانيکه بوخارين کتابهاي اصلي خود در حزب نظير الفباي کمونيسم را نوشته بود، از نظر استالين وي پراگماتيست بود که دقيقاً نقطه مقابل ميلياريانيسمي بود که استالين در نظر داشت. در مدل بنيادگرای استالين، راه بهشت کمونيسم همه از پيش ترسيم شده بود، و يک پراگماتيست يک کافر به حساب ميامد که بايد نابود ميشد تا خلوص کمونيسم حفظ شود. در ديدگاه اقاي مصباح يزدي نيز امثال رفسنجاني و خاتمي و بسياري ديگران بخاطر پراگماتيسم محکومند.

اما استالين دشمن خارجي را هميشه لازم داشت چون توجيه حقوقی براي دولت مدرن جهت حذف کامل و اعدام مخالفين نميشد کافر بودن اعلام شود بويژه وقتي کسي خود از پايه گذاران کمونيسم در آن کشور به حساب ايد از بوخارين تا زينويف تا کامنف و ديگران. همان وقتي که استالين خود بطور مخفي با هيتلر قرارداد عدم تجاوز امضاء کرده بود اين مخالفان خلوص کمونيسم را، به اتهام ستون پنجم آلمان بودن محاکمه و شکنجه ميکرد، چون هم خودش و هم محکومين ميدانستند دعوا سر جاسوسي نيست. در واقع حتي تروتسکي هم که پيش از همه اين کمونيستهاي مورد غضب واقع شده به غرب آمد هيچگاه نتوانست کمونيسم را کنار بگذارد و سالها حتي نميتوانستند حمايت در غرب کسب کنند چون در دل خودشان ضد غرب بودند و بوخارين نيز همينگونه بود.

بوخارين همسر جوان و کودک شيرخواري داشت که در شکنجه هاي وي براي اقرار گرفتن از وي تهديد به آنها را مطرح ميکردند تا بوخارين را تسليم کنند و در آخر هم به بوخارين قول داده بودند که در صورت همکاري و قبول اقرار ها با همسرش بعد از اعدام وي کاري نداشته باشند ولي همسرش را هم بعد از اعدام وي به اردوگاه کار اجباري فرستادند، البته خوشبختانه زنده ماند و در زمان گوباچف در سال 1988 وقتي از بوخارين اعاده حيثيت شد حضور داشت. به هر حال همه ميدانيم که بوخارين وقتي اعدام ميشد فرياد ميزد زنده باد کمونيسم و زنده باد استالين و از يکسو فکر ميکرد درباره وي اشتباه شده است. در واقع در چنان حالي ديگر مگر مغز آدم ميتواند کار کند. می گويند او 3 ماه طول کشيد تا خرد شود و هرچه ميخواهند بنويسد. امروز ميدانيم حتي اعترافات وي نيز بوسيله شخص استالين ويرايش شده بود. ميلناريانيسم ويژه مکاتيب مذهبي نيست و همانطور که در نوشتار «وعده بنياد گرائی مذهبی: بهشت هم در زمين و هم در آسمان» مفصلاً بحث کرده ام در تمام جريانات ايدئولوژيک بنيادگرا ديده ميشود (3).

درست است که با روي کار آمدن دولت اوباما در آمريکا ديگر عنوان عامل امريکا بودن ظاهراً کارائي خود را براي جمهوري اسلامي ايران از دست داده است و اتفاقاً مردم بيشتر به خود متکي شده اند تا اينکه اميدوار باشند آمريکا بيايد و مسأله آنها را حل کند ولي براي رژيمي بنيادگرا فرقي نميکند. براي استالين يکروز ستون پنجم بودن معني اش ستون پنجم آلمان بودن را معني ميداد و روز ديگر عامل انگليس و امريکا بودن آنچه مهم بود اين بود که فرد را عامل نيروئي خارج از سيستم مورد حمايت خود نشان دهد و حزب و شوروي را براي رسيدن به بهشت موعود در مقابل اين شياطين متحد کند و اينگونه دشمنان درون حزبي را نابود کند. در ايران کنوني هم حزب مشارکت و مجاهدين انقلاب اسلامي دقيقاً آن نيروهاي خودي هستند که بايد در مهدويت ذوب شوند. آقاي مصباح يزدي هم ميگويد که وقتي آقاي احمدي نژاد تنفيذ شدند اطاعت از ايشان اطاعت از خدا است. چرا همين حرف درباره آقاي خاتمي درست نبود. براي آنکه آقاي خاتمي جزو سيستم فکري مهدويت نيست و اصلاً از ديدگاه اطشان نبايستي که هيچگاه رئيس جمهور ميشدند و دليل رئيس جمهور شدنش هم همان پراگماتيسم است، که بايد نابود شود.

در نتيجه می بنيم که چقدر پياده کردن ميلناريانيسم يا مهدويت در پايان کار براي آقاي مصباح يزدي سخت است و درست می گويند که ايشان 16 سال در قدرت نبوده اند در صورتيکه استالين 16 سال پيش از تسويه ها در قدرت بود و رژيم شوروي نيز هنوز خيلي از عمرش مانده بود در صورتيکه بنظر من ما در پايان عمر رژيم جمهوري اسلامي هستيم. به هر حال همه تشبيهات تاريخي لزوماً يکسان نيستند و غرض در اينجا درک وضع کنوني ايران است و نه تاريخ نگاري.

در واقع سيستم مهدويت آقاي مصباح يزدي برعکس بنياد گرائي طالبان بسيار مدرن است. اما همانگونه که فشيسم مدرن هيتلري ارثيه يونکر ها در آلمان را با خود حمل ميکرد اينجا هم شکل ويژه خود را دارد. آقاي مصباح حتي مسيحيان و يهوديان و بودائياني راکه به آمدن مسيح و مهدي موعود اعتقاد دارند، هم نظر خود ميداند. درست است که مبناي خود را شيعه ميداند ولي مسأله اي با اتحاد جهاني مهدويت نداشته بلکه مبلغ ان است. نکته جالب توجه ديگر نيز اين است که سرکوب جريانات اصلاح طلب اسلامي همزمان با سرکوب شديد نيروهاي مخالف رژيم نيست. استالين هم وقتي تسويه هاي 1936 تا 1938 را انجام داد از اعدام هاي سرمايه داران که در ابتداي انقلاب روسطه شاهدش بوديم يا اعدام هاي کولاک ها در سالهاي سارخوزي کردن کشاورزي شوروي، خبري نبود. حتي سرکوب نيروهاي سياسي سفيد هم مطرح نبود. درست است که آن نيروها تا حد زيادي در 20 سال قبل از تسويه هاي حزبي نابود شده بودند ولي مهمتر ان بود که مسأله سالهاي 1936 تا 1938 همان يک دست کردن "خودي ها" بود و همه اتهامات مبني بر کار کردن براي بيگانگان، چه آلمان ها، و چه انگليس و آمريکا بهانه بود و بسياري از آنها که اتفاقاً کارگزاران غرب در روسيه در همان سالها بودند راحت براي خود زندگي ميکردند و بازار سياه انواع مشروبات و اجناس مختلف در کشور برقرار بود، و کسي هم کارشان نداشت.

خلاصه کنم، در شرايط حاضر ما با جرياني جدي براي مهدويت استاليني در ايران مواجه هستيم. چنين چيزي آنهم در آخر دوران جمهوري اسلامي از نوادر تاريخ است و شانس موفقيت آنهم خيلي کم است و با اينکه در سال 1385 از امکان چنين تحولي در ايران نوشتم تصور نميکردم بتواند پيروز شود اما بعداز 22 خرداد اين حرکت را رژيم تشديد هم کرده است و دادگاه هاي کنوني در ايران همانقدر با دادگاه هاي سران رژيم سابق در 1358 و دادگاه هاي اپوزيسيون در 1360 تفاوت دارند، که سرکوب هاي شوروي در سالهاي اول انقلاب اکتبر 1917 و سرکوب هاي احزاب ديگر نظير اس ار ها در 1922، با سرکوب هاي تسويه هاي استاليني خودي ها در سالهاي 1936 تا 1938 (3).

سوالي که برايم در تاريخ هميشه مطرح بوده است اين است که ايا تسويه هاي استالين دقيقاً براي ورود شوروي استالين به جنگي براي تقسيم مجدد جهان بود يا که تنها تکاملي دروني از سيستم بنيادگراي شوروي بود که به نقطه مطلقه بودن رسيده بود. آيا واقعيت اوضاع جهاني و جنگ جهاني دوم نسبت به تسويه هاي استاليني علت بود يا معلول؟ نميدانم.

در پايان فقط ميخواهم به تمام آزادگاني که امروز در زندانهاي ايران در زير چنگال اين تجاوزگران استاليني خرد ميشوند درود بفرستم و جدا از آنکه چه انديشه اي دارند بگويم که حقوق فردي يعني که هر کسي بايد آزاد باشد هر گونه که ميخواهد بيانديشد و نه انکه به زور و زندان برود بهشت بسازد که چنان بهشتي جهنم فرد و فرديت است. هيچ بهشت تحميلي ارزش ندارد. هيچ اتحاد، هيچ يگانگي ملي يا مذهبي يا سياسي تحميلي پشيزي نميارزد. اول فرديت انسان است که باعث رشد و شکوفائي ميشود آنچه که نه استالين ميفهميد و نه بنيادگرايان مذهبي و نه هر انکسي که از من و شما ميخواهد نظرات و افکارمان را بخاظر هدفي باصطلاح بالاتر براي آرماني که وي ميخواهد به ما تحميل کند، کنار بگذاريم، يا دور بريزيم، و از حق فردي خود به آزاد بودن انديشه و بيان چشم پوشي کنيم. استبداد جمعي به هر شکل آن دموکراسي نيست و به همين علت در همه کشورهاي دموکراتيک چيزي شبيه سند حقوق انساني آمريکا* دارند که حتي اگر همه مردم هم رأي بدهند نميتوانند آن حقوق را از بين ببرند. حقوق فردي چيزي است که جامعه بشري به آن رسيده و جوامع و تشکيلاتهائي که به هر بهانه اي آن را زير پاي ميگذارند راه بهشت را نشان نميدهند بلکه چند صباحي مانند هيتلر و استالين ملتي را در دوزخ ارثيه قرون وسطائي نقض حقوق فردي در دنياي مدرن، به خاکستر منشانند اما ملت نيز مانند ققنوس از خاکستر بر خواهد خواست همانگونه که از ارثيه استالين و بريا جز کابوسي هولناک از گذشته اي دور در تاريخ، چيز ديگري بر جاي نمانده است.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 شهريور 1388
August 27, 2009

1. http://tinyurl.com/o5smd7
2. http://tinyurl.com/lazrsp
3. http://tinyurl.com/njensx
4. http://tinyurl.com/nkr9s8
* Bill of Rights



یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۸

هشدار جدی درباره مهدويت استالينی

هشدار جدی درباره مهدويت استالينی

http://www.ghandchi.com/583-hoshdar.htm

ما در شرايط حساسي در ايران هستيم. تمام ارزيابي هاي اصلاح طلبان که گوئي کودتائي در ايران در 22 خرداد روي داده است و جنبش بعد از آن توانسته است آن را مهار کند غلط است. درست است که رژيم جمهوري اسلامي مورد نظر اصلاح طلبان ايران در 22 خرداد سقوط کرد و پايان يافت و شايد بشود نام آن را کودتا گذاشت همانطور که در تاريخ شوروي در همان سالهاي اول بعد از انقلاب، بعد از مرگ لنين، رويداد مشابهي به وقوع پيوست، و سوسياليسم مورد نظر کمونيستهاي معتدل آن روزگار را در همان اولين سالهاي انقلاب بلشويکي پايان داد و عده اي آن تحول و روي کار آمدن استالين را کودتا ناميدند اما بحث بر سر لغت نيست. يک سال پيش مفصلاً درباره مهدويت مصباح يزدي بحث کردم که در ايران ممکن است رويداد آغاز يک رژيم استاليني در پايان کار اتفاق بيفتد و اسمش را هم اگر کسي بخواهد کودتا بگذارد مسأله اي نيست اما اگر فکر کنيم که جنبش اعتراضي توانسته است اين جريان مهدويت استاليني را مهار کند، در اشتباه هستيم (1).

حداقل آنچه رژيم به دنبالش است کاري در سطح اعدام قطب زاده، فراري دادن بنی صدر، و خنثي نگهداشتن بازرگان در سالهاي اول انقلاب است. دستگيري هاي شخصيت هاي بالاي رژيم در روزهاي اخير نيز حکايـت از آن دارد که ديگر قطب زاده اي که بايد اعدام شود براي رژيم تقريباً روشن است. اقدامات آقاي ميرحسين موسوي نيز مرا به ياد امضاء جمع کردن هاي روزهاي آخر تشکيلات بني صدر در ايران می اندازد هنگاميکه رژيم مشغول پيش بردن برنامه حذف کامل وي از عرصه سياسي بود. حداقل طرح رژيم براي بني صدر چيزي مشابه آيت الله منتظري بود که حبس خانگي برايش تدارک ديدند. در چنان شرايطي آقاي بني صدر يا بايستي دست پيش را می گرفت و با استفاده از نيروهاي وفادار به خود ارگان هاي اصلي دولت را تصرف می کرد و يا آماده حبس خانگي می شد اما نميتوانست از سوئي در حرف به جريانات اعتراضي ادامه دهد اما در عمل نيروهای وفادار به خود را در هيچ اقدامی عملی رهبری نکند. آقای بنی صدر آنقدر اين دست و آن دست کرد که اگر مسعود رجوي نجاتش نداده بود شايد سر به نيست شده بود.

البته کسانيکه به کوچکترين دليلي ارتباط با دولت هاي خارجي برايشان قابل اثبات باشد و تصور شود در پي تغيير رژيم بوده اند، نظير قطب زاده اعدام خواهند شد. مسأله رژيم حرف هاي آقاي کروبي و افشاگري هاي تجاوزها و هزاران مورد شکنجه و زندان نيست. اين رژيم در اين رابطه بر عکس دوران به قدرت رسيدن استالين، با سابقه 30 سال هولناکترين جنايات دارد قدم در راه استالينيسم می گذارد و اين چيزها برايش عادی است. سالهاست که پرونده هاي اعدام های سال 1360 و سال 1367 گشوده شده است. براي اين رژيم که در آخرين سالهاي عمرش دارد دست به چنين ريسک مهدويت استاليني ميزند، موضوع مرگ و زندگي بقا يا نابودي است.

منظورم اين نيست که افشاگري هاي تجاوز براي مردم يا براي جهان بي اهميت است، حتي بيش از نيم قرن بعد از سقوط رژيم نازي يا استالينيسم هنوز افشاي جنايات آن رژيم ها هم براي مردم آلمان، هم روسيه، و هم بقيه جهان مهم هستند. اما نکته اي را که ميخواهم تأکيد کنم وضعيت بسيار حساس در ايران است که با تشکيل دولت جديد احمدي نژاد خطرناکتر ميشود.

در خارج کشور هم بحث هاي بي ربطي درمورد پرچم راه افتاده است. گوئي امروز کار ما تعيين پرچم ايران است. هر کسي هرجوري که ميتواند در خارج بايد به مقاومت مردم در مقابله با مهدويت استالينستي کمک کند و در خارج فضاي فعاليت ازاد است و هر کسي هر گونه دوست دارد می تواند فعاليت خود را دنبال کند و نيازي به توافق همه بر روي تاکتيک ها نيست. اينگونه رژيم ها از جديت کشورهاي خارجي در مقابله با آنها هراس دارند و امروز ديگر مواضع کلي ضد جنگ مسأله فوري نيست و اينکه دولت هاي خارجي در دست محافظه کاران است يا ليبرالها اصل مسأله ما نيستند. اي کاش غرب يک صدا رژيم احمدي نژاد را به رسميت نشناخته بود. البته کشورهائي نظير آلمان سعي کردند موضع درست بگيرند ولي اپوزيسيون در داخل ايران و در رأس آن آقاي موسوي اشتباه کرد و در اين زمينه هم اين دست و آن دست کرد و به روشني از غرب خواستار حمايت نشد. آقاي موسوي بدتر از بني صدر يکي بعد از ديگري فرصت ها را از دست داد. در همان روز اول تظاهرات می بايست از هواداران خود می خواست که به سوي زندان اوين بروند و زندانيان را آزاد کنند نه آنکه به رژيم اين امکان را بدهد که مردم را دستگير کند و بيشتر زندان کند و تازه رژيم جرئت کند که به دختران و پسران 15 ساله تجاوز کند.

در همان روزهاي اول نيز نوشتم و بازهم تکرار می کنم که هر گونه اقدام مسلحانه چريکی غلط است و روشنفکران مسلح حتي با بازی هاي کوکتل مولوتفي به رژيم امکان سرکوبي بيشتر را می دهند و بايستي از اشتباه 25 خرداد 1360 پرهيز کرد (2).

اما تظاهرات مسالمت آميز در همان روزهای اول به سوي زندان اوين براي آزادی زندانيان ميتوانست نيروهاي خود رژيم و در رأس آنها سپاه پاسداران را بشکند. متأسفانه آن کار نشد. در خارج از کشور نيز برخي شروع کردند به صادر کردن دستور العمل براي اعضاء سپاه و ارتش و اين هم کار غلطي است چرا که بسياري را در ايران بعنوان همکاري با کشورهاي خارجي در معرض خطر قرار می دادند. از خارج حتي نيروهاي مستقل نبايد چنين حرف هائي را بزنند تا چه رسد به کسانيکه بعنوان افراد مستقل شناخته نيستند. به هر حال مسأله خارج و حرف فعالين در خارج مهم نيست و تا آنجا که به خارج ربط دارد حمايت از داخل مدنظر بوده و هست. اصل بحث خود داخل است.

خلاصه کنم رهبران اپوزيسيون در داخل کشور فرصت زيادي ندارند و در روزهاي آتی با اوضاعي نظير دوران اعدام قطب زاده روبرو خواهند بود و بهتر است استراتژي روشني بر گزينند، شخصاً ترجيح ميدهم در اين زمينه نظر ندهم، چه بطور خصوصي و چه بطور عمومي، چون در خارج زندگي می کنم، و کسانيکه خود دست در آتش دارند بايد در اين موردها رهنمود دهند، اما تا آنجا که مربوط به معني مورد نظرم از استراتژي است را در گذشته مفصلاً توضيح داده ام (3).

به اميد جمهوري آينده نگر
دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com

اول شهريور 1388

August 23, 2009

پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/lazrsp

2. http://tinyurl.com/q6uwbd
3. http://tinyurl.com/nxvwzb


شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

مسأله سکولارها نبايد موسوی باشد

مسأله سکولارها نبايد موسوی باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/582-MousaviAndSeculars.htm

در جنبش سياسي ايران در پي تظاهرات بعد از 22 خرداد موضوع آقاي موسوي و جنبش سبز به اشکال گوناگون مطرح شده است. خود من قبل از انتخابات نامه سرگشاده اي به آقايان موسوي و کروبي نوشتم و به هردو آنها تبريک گفتم که با وجود برخورداری از حمايت سکولارها، در پلاتفرمهايشان به هيچيک از خواستهاي اساسي سکولارها توجهي نکرده اند و بدون حتي دادن قول پذيرش مطالبات اين بخش از حاميان خود، توانسته اند از رأي آنها بهره ببرند. بعد از انتخابات هم يادداشت ديگري خطاب به آقاي موسوي نگاشتم و در آن يادآوري کردم که جمع بزرگتري از سکولارها هم بعد از آغاز تظاهرات مردم، از ايشان حمايت کرده اند اما کماکان بدون دريافت هيچ امتيازي از سوی ايشان به اين نيروي سياسی. حتي آقاي موسوي با تکرار جمله اي با مضمون آنچه آيت الله خميني در اولين رفراندوم گفته بود يعني جمهوري اسلامي نه يک کلمه کمتر نه يک کلمه بيشتر ديگر گوئي آب پاکي را بر سر سکولار ها ريخت اما با اين وجود خيلي از حاميان سکولار ايشان تفسير کردند که اگر غير اين بگويد سرش را ميزنند و براي فعاليت در درون کشور و در درون سيستم غير از اين راهي ندارد. بعد هم البته آقاي محمد رضا خاتمي بود که بعد از بيرون آمدن از زندان گفت که اصلاح طلبان "جمهوري اسلامي خواه" هستند هر چند مردم ميتوانند جمهوري اسلامي نخواهند.

اقلاً مصاحبه آقاي محمد رضا خاتمي که از رهبران ارشد حرب مشارکت هستند نشان داد کساني در کمپ اصلاح طلبان هستند که می دانند در چارچوب جمهوري اسلامي هم ميشود يک سياستمدار در رابطه با نيروهاي همبسته با خود چگونه حرف بزند بويژه وقتي مردم هم شعار "استقلال آزادي جمهوري ايراني" داده اند که دستِ کم معني اش اين است که ديگر دنبال "استقلال آزادي جمهوري اسلامي" نيستند.

در رابطه با آقاي کروبي نيز که افشا گري هاي عظيمي از دستگاه حکومتي کرده است، گوئي خروشفي پيدا شده است و آنهم در زمان خود استالين به خود جرئت داده است که "بريا" را افشاء کند و تازه نه فقط در رابطه با دادگاه ها بلکه موضوع تجاوز جنسي به زندانيان که از زمان اعدام هاي مجاهدين در اواخر سال 1359 همه ميدانستند ولي هيچگاه در ملاء عام بحث نشده بود و بالاخره ايشان تابو را شکستند و گوئي کنگره 20 حزب کمونيست شوروي را 15 سال زودتر برگزار کردند. اما شکي نيست که ايشان هم نظير خود خروشف با همه شجاعت در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي ميانديشند و بازهم نظير خروشف، خواهان اصلاحاتي مسالمت آميز در درون سيستم هستند تا سيستم گذاري مسالمت آميز کند وگرنه همانطور که ميدانيم آنقدر اقاي خروشف به کمونيسم اعتقاد داشت که در دعواي خليج خوک ها در سالهاي 1960 همزيستي مسالمت آميز با سرمايه داري که در 1956 گفته بود را فراموش کرد و کم مانده بود دنيا را نابود کند. يعني خروشف و منتقدان کميته مرکزي حزب کمونيست دوران وي خيلي با دوران گورباچف و يالتسين فرق داشتند که رسماً سوپر مارکت هاي غرب را در سفرهايشان به اروپا و آمريکا می ستودند و کمونيسم را زير سؤال ميبردند دومي که از همان کميته مرکزي بود ريشه کمونيسم را از جاي کند. به هر حال حتي اگر اقاي کروبي در حد خروشف هم باشد بازهم خيلي اهميت دارد.

منظورم چيست؟ سؤال اين است که با همه اين واقعيات آيا حملاتي که برخي سکولارها به آقايان موسوي و کروبي می کنند که تا حد شعارهائي نظير "نه موسوي نه احمدي؟" و "مرگ بر موسوي" در برخي تظاهرات خارج کشور ديده می شود، درست است؟

بنظر من سکولارها نبايد مشکلات خود را از چشم اصلاح طلبان ببينند. منظورم اين است که در درجه اول مسؤل مشکلات سکولارها کل رژيم در 30 سال گذشته بوده است که اجازه فعاليت سياسي به نيروهاي سکولار نداده است و در درجه دوم هم مسؤل خود سکولارها هستند که نتوانسته اند حتي در خارج احزابي با پلاتفرم هاي نو بنا کنند و هنوز تشکيلاتهاي سکولار سياسي به آنچه بازماندگان گذشته است محدود است. البته در عرصه جنبش مدني و تشکيلاتهاي مدني، سکولارهاي ايران در 30 سال گذشته ره صدساله پيموده اند که هر چه از آن تقدير شود کم است. اما به هر حال نبايد در عرصه تحزب سياسي همه تقصير را گردن اصلاح طلبان انداخت. آنها کار خودشان را می کنند و به نسبت قدرت نيروهاي سکولارها آنها نيز همکاري خواهند کرد همانگونه که عبارات آقاي محمد رضا خاتمي با همه فشارهائي که رويشان است حکايت از همين واقعيت دارد تازه زماني که حتي يک حزب يا سازمان پرقدرت سياسي سکولار در عرصه سياسي ايران حضور ندارد. اما چرا اين طور است؟

همه ما آگاه هستيم که بعداز مشروطيت بهترين فرصت براي رشد احزاب سکولار در ايران بود اما در تمام دوره رضا شاه که رژيم اساساً سکولار بود اجازه رشد احزاب داده نشد وگرنه امروز در ايران نيز مانند ترکيه ده ها حزب قدرتمند سکولار وجود داشت که همين رژيم اسلامي هم نميتوانست آنها را ناديده بگيرد همانطور که رژيم نتوانست مؤسسات آموزشي سکولار را که در ايران قدمت 100 ساله داشت و در همه نقاط گسترده بود را ناديده بگيرد و نتوانست در عرصه آموزش نظير طالبان عمل کند اما در عرصه سياسي توانست مثل طالبان عمل کند و احزاب سکولار را اجازه رشد ندهد. حتي در ايران سالهاي 1320 تا 1332 که احزاب رشد کردند جبهه ملي و حزب توده بوجود آمدند که با وجود 25 سال استبداد بعد از 28 مرداد، و عدم اجازه رشد احزاب در آن سالها، و نيز استبداد 28 سال گذشته، بازهم جبهه ملي هنوز نابود نشده است، هرچند شخص خميني سعي کرد جبهه ملي و خاطره مصدق را خرد کند. حزب توده نيز اگر بخاطر اوضاع بين المللي و مسائل خط مشي خود نبود شايد به همان درجه هنوز يک نيرو در ايران ميبود چون به هر حال 12 سال در سالهاي دموکراسي ناقص 1320 تا 1332 توانسته بود رشد کند. البته آزادي نسبي شرط لازم رشد احزاب هست ولي کافي نيست. مثلاً امروزه در آمريکا شرايط آزادي وجود دارد اما کسي قادر نيست که مانند اروپا که از گذشته حزب سوسياليست و کمونيست دارند، اينجا امروز آن انواع حزب را بسازد، چرا که وقتي شرايط تاريخي در جوامع صنعتي براي ايجاد چنان احزابي وجود داشت، در آمريکا در ابتداي آن دوره آن نقش را اتحاديه هاي قدرتمند کارگري ايفا کردند و در دوران متأخر تر هم يعني در زمان جنگ سرد جنبش کمونيستي سرکوب شد. امروز هم که ديگر چنين حرکتي در دنيا نيست که چنان احزابي را شکل دهد. احزاب ليبرال هم تاريخ مشابهي دارند و در امريکا در ابتداي تحول جامعه مدرن شرايط مساعدي بعد از انقلاب استقلال براي آنها وجود داشت. منظورم اين است که در هر جاي جهان بستگي به تاريخ آن کشور احزاب سياسي رشد کرده اند و آنها نظير مؤسسات آموزشي و فرهنگي بخشي از نيروهائي هستند که هر رژيمي صرفنظر از آنکه آن رژيم به چه شکلي بر سر کار آمده باشد، چه مانند جمهوري اسلامي از طريق انقلاب چه مانند رژيم تايلند از طريق کودتا، چه مثل ترکيه از طريق انتخابات، بالاخره مجبور است با اين نيروهاي سياسي موجود روابطش را متقابلاً تنظيم کند.

جمهوري اسلامي دو سال بعد از انقلاب تا امروز راه 25 سال آخر رژيم شاه را رفت و اجازه به رشد احزاب سکولار نداد. در دوران شاه اين موضوع باعث شد که اپوزسيون اصلي رژيم نه تشکيلاتهاي مخفي که شديداً سرکوب ميشدند نه حتي اپوزيسيون داخلي خود رژيم شاه که آنهم شديداً سرکوب ميشد، بلکه مسجد که اصلاً نهادي سياسي نبود اين نقش را بعهده گرفت. مسجد يعني يک نهاد مذهبي نقش سياسي گرفت و بهترين ايدئولوگش هم خميني شد که اسلامي با اين مفهوم خلق کرد، اسلام سياسي ولايت فقيهي. جمهوري اسلامي از سوي ديگر همه مخالفين سکولار و حتي غير سکولار نظير مجاهدين را سرکوب کرد و اجازه نداد حضور سياسي در جامعه داشته باشند. تشکيلاتهائي نظير جبهه ملي هم که از گذشته مانده بودند اجازه داشتند که بطور خيلي محدود ادامه حيات بدهند و مثلاً سالگرد 30 تير برگزار کنند اما بعد از خروج بني صدر ديگر هيچکسي از جبهه ملي نه ميتوانست وزير شود و نه وکيل مجلس و نه قاضي ارشد. اما جمهوري اسلامي در درون خودش، برعکس رژيم شاه، و بخاطر واقعيت روحانيت شيعه، هيچگاه نتوانست مطلقه عمل کند و حتي تلاشهاي کنوني مصباح يزدي و شاگردانش نظير مجتبي خامنه اي بعيد بنظر ميرسد که بتواند چنين رژيمي در ايران ايجاد کند و در نتيجه هميشه جناح ها، سازمان ها، و احزاب سياسي خودی اسلامی تا زمانيکه کل رژيم را تهديد نميکردند، وجود داشتند و حتي حکومت ميکردند نظير 8 سال دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي. مختصراً بگويم که درباره نظرات آقاي مصباح يزدي در چند مقاله مفصل بحث کرده ام و موضوع بحثم در اينجا نيست. اما آنچه درياره تاريخ 30 سال گذشته ميشود گفت اين واقعيت است که احزاب اسلامي "خودي" توانستند رشد کنند. دو نمونه برجسته آنهم جبهه مشارکت اسلامي و حزب اعتماد ملي است که در جنبش کنوني هم آقاي موسوي، اولي، و اقاي کروبي، دومي را نمايندگي ميکند. درست است که رژيم ميتواند اينها را منحله اعلام کند همانطور که شاه بارها جبهه ملي و حزب توده را بعد از 28 مرداد منحله اعلام کرد اما وقتي حزبي ريشه دوانده باشد مگر انکه خودش مانند حزب توده بخاطر انشعابات متعدد و شکست برنامه اي تحليل برود، به اين سادگي از بين نميرود.

بنظر من جبهه مشارکت اسلامي و حزب اعتماد ملي نيروهائي هستند که بسيار بيشتر از ايات عظام و امثالهم اهميت دارند و آنها که فکر ميکنند ايران امروز نظير دوران مشروطيت است يا نظير عراق و افغانستان است اشتباه ميکنند. ايران امروز بعد از اين 30 سال دو حزب دارد که توانشان از قدرت سياسي آن نهادها بيشتر است و همين دو ماه گذشته هم نشان داد که مساجد نبودند که نقش ايفا کردند بلکه تشکيلاتهاي حزبي اين دو نيرو نقش آفرين بودند و رژيم هم اولين کاري که ميخواهد بکند تعطيل حزب اعتماد ملي آقاي کروبي است که برنامه اش را هم براي روز دوشنبه همين هفته تدارک ديده است که مخالفان آن حزب گفته اند جلوي دفتر روزنامه اعتماد ملي ميخواهند بروند و آقاي کروبي هم از هواداران خود خواسته است که آنجا بيايند. اين اولين زور آزمائي هائي است که ياد آور زور آزمائي هاي روزهاي بعد از 28 مرداد، با دو حزب پرقدرت آن زمان يعني حزب توده و جبهه ملي ميباشد. البته رژيم کنوني از پشتوانه بين المللي جدي برخوردار نيست و اين احزاب هم اصل ساختارشان بسيار متفاوت است و بيشتر به روحانيت اميد دارند تا مثل ان دوران به شوروي يا امريکا اميد بسته باشند. و هدفم هم اصلاً مقايسه نبود و اگر هم اين بحث را بخواهم باز کنم خيلي مفصل تر است که بتوانم در اين مقاله کوتاه حق مطلب را بيان کنم. ولي منظورم فقط اين است که خلاف خواست اين رژيم دو حزب نسبتاً با توان در اين سالها شکل گرفته اند هر چند مذهبي هستند و حالا سؤال اين است که سکولارها چه کار بايد بکنند.

اگر رژيم واقعاً آنگونه که اصلاح طلبان تصوير ميکردند واقعاً دو جناح اقتدارگرا و اصلاح طلب اسلامي داشت، شايد براي سکولارها معني ميداد که بين اين دو با هيچکدام سمت گيري نکنند و در پي گرفتن امتياز براي رشد احزاب سکولار باشند. مثلاً همين حالا آقاي احمدي نژاد حاضر است به نيروهاي سکولاري که شعار مرگ بر موسوي بدهند امتياز بدهد تا حتي حزبي يادآور حزب زحمتکشان مظفر بقائي در سالهاي 1320 -1332 ، براي خود ايجاد کنند. اما آيا چنين برخوردي درست است. بنظر من درست نيست با اينکه ميدانم آقاي موسوي هم حتي در زمان حاضر که تحت فشار است امتيازي به سکولارها نداده است و غافل هم نيستم که قبلاً هم در 8 سال دولت خاتمي امتيازي به سکولارها ندادند تا حتي حزب علني خود را داشته باشيم، وقتي ده ها سايت و روزنامه اصلاح طلبان در ايران وجود داشت و هنوز هم وجود دارد.

اما واقعيتي که در شرايط حاضر با آن روبرو هستيم دو حزب مذهبي که حتي از نهضت آزادي هم کمتر به سکولاريسم نزديکند در جلوي استبداد ايستاده اند و دفاع از بقاي آنها بنفع دموکراسي در ايران است. آيا از درون خود اين ها در آينده فراکسيون هاي سکولار بيرون خواهد آمد. من بعيد نميدانم همانطوري که برعکس آن در تاريخ ما روئي داده است و از درون جبهه ملي سکولار نهضت آزادي مذهبي بيرون آمد. نميگويم به تحول عکس آن اميد داشته باشيم و به آن دليل از اين نيروها دفاع کنيم، بلکه به دليل آنکه اين نيروها براي دموکراسي دارند ايستادگي می کنند بايد از اين ها دفاع کرد.

در آخر هم اين نکته را بگويم که عده اي دوست دارند ضعفهاي آقاي موسوي يا کروبي را نشان دهند و فکر ميکنند به اين طريق رهبران سکولار جاي آنها را خواهند گرفت. اين خيالي خام است. جايگاه آقاي موسوي به اين خاطر است که حزب مشارکت ايشان را در اين انتخالات در اين نقش قرار داد وگرنه مردم حتي اسم ايشان را هم يادشان نبود، اگر هم ايشان موفق نشوند يا خراب کنند آلترناتيو ايشان کسان ديگري از همان جبهه مشارکت اسلامی هستند و نه رهبران سکولار. رهبران سکولار متأسفانه در شرايط کنوني در مسابفه اي با رهبران اين دو حزب نيستند چرا که خود حزبي ندارند که به نمايندگي از آن نيرويشان اندازه گيري شود و برخوردهاي فردي به ايشان هم درد سکولارها را دوا نميکند. سکولارها هيچ راهي ندارند غير از آنکه زير تيغ در همين ايران احزاب خود را بسازند و آنهم وقتي است که برنامه خود را تبليغ کنند هرچه که به آن اعتقاد دارند وگرنه با تخريب آقاي موسوي و کروبي فقط جنبش دموکراسي خواهي را تضعيف می کنند. در خارج هم همينطور است و بسياري از حمللات به هواداران حزب مشارکت غلط است و سکولارها هم ميتوانند با پلاتفرم هاي خود کار کنند تازه سرکوب که براي سکولارها در داخل زياد است، در خارج از آن خبري نيست. اگر هم آقاي موسوي يا کروبي خراب کنند اين مايه خوشبختي نيست که يک عده بگويند ما که گفتيم. نرهبران هر جرياني ميتوانند خراب کنند همانطور که در تاريخ ما ده ها رهبر جريانات سکولار به دلائل مختلف خراب کردند. اين ها هم اگر خراب کنند از همان جبهه مشارکت و حزب اعتماد ملي جايگزين برايشان پيدا خواهد شد و بايد اميدوار باشيم که نابود نشوند نه آنکه از چنان سناريوئي خوشحال شويم و فکر کنيم بنفع سکولارها تمام ميشود.

خلاصه کنم کسي جلوي سکولارها را نگرفته است که تشکيلاتهاي مستقل خود را داشته باشند و فعاليتهاي مستقل خود را سازمان دهند و از انجا که سکولاريسم طرح درستي براي جامعه ما است شک ندارم که افراد بيشتر و بيشتري در همان احزاب مذهبي به اين نتيجه خواهند رسيد و به صفوف سکولارها خواهند پيوست همانگونه که تشکيلاتهائي نظير جبهه دموکراتيک ايران به رهبري اقاي مهندس طبرزدي در سالهاي پيش چنين تکاملي کردند و امروزه از نيروهاي اصلي جنبش نوين سکولار ايران هستند.


به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
24 مرداد 1388
August 15, 2009



جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

فدراليسم قومي طرحي ارتجاعي براي آينده ايران -ويرایش دوم

Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future- Second Version
متن انگليسي در پائين صفحه English Version Below at the End
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm

فدراليسم قومي طرحي ارتجاعي براي آينده ايران -ويرایش دوم
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm


دوباره با اينکه اين موضوعات را از نظر تئوريک بارها مفصلاً بحث کرده ام (1) اما مجبورم دوباره به روشني بيان کنم هرچند جريانات مورد خطاب من با استفاده از نام هاي مستعار در اينترنت سعي در ترور شخصيت و حمله به من دارند بدون آنکه رهبران آنها در بقاياي حزب دموکرات و کومله و کنگره مليت هاي ايران فدرال که سردمدار اين برنامه هاي ايران برانداز هستند،خود پاسخ گوئي کنند. از سوئي در تشکيلاتهاي فرونت تلويزيوني و راديوئي شان تظاهر به ايراندوستي ميکنند اما از سوي ديگر مخالفت علني با برنامه هاي ايران براندازشان را با ترور شخصيت از طريق نام هاي مستعار پاسخ ميدهند تا مسؤليت مواضعشان را مستقيماً برعهده نگيرند. مخالفت من با برنامه هاي اين گروها براي درهم شکستن ايران در نفرت قومي ارتباطي به ناسيوناليسم ندارد که به همان اندازه با آن مخالفم (2).

واقعيت اين است که در بخش هاي پيشرفته تر ايران جريانات واپسگراي اسلامگرا و استالينيست چند دهه است که در ميان اکثريت فعالان سياسي و حقوق بشري به کنار گذاشته شده اند و کسي در جنبش مدني يا در اپوزيسيون جديد سياسي ايران رابطه اي با اين گونه جريانات ندارد و هيچ آدم عاقلي خود را هوادار اين جريانات عقب مانده نميداند که نظير جمهوري اسلامي هنوز ميخواهند نان شهيدان 30 سال پيش خود را بخورند. اما در بخش هايی از ايران نظير کردستان هنوز بسياري ار فعالين جنبش مدني از گروه هاي استاليسنيت واهمه دارند . هنگامي که اين گروه ها ميخواهند از جنبش مدني اين مناطق بعنوان فرونت خود و برنامه فدراليسم قومی خود استفاده کنند، همراهی می کنند. تازه ترين نمونه اش هم راه انداختن گروه فدرال با درک روشن فدراليسم قومي در فيس بوک است که بايد آن را تحريم کرد.

حتي کومله و دموکرات امروزه به چندين پاره تقسيم شده اند هرچند هنوز خود را با اين نام ميخوانند و نظير حزب کمونيست گاس هال در آمريکا هستند که هنوز از يک نام بازمانده از تاريخ استفاده می کند و در هر دوره انتخابات هم دوباره آقاي گاس هال کانديداي آن حزب براي رياست جمهوري آمريکا ميشود که فقط مورد مضحکه هم نيروهاي سياسي محافظه کار در آمريکا است و هم نيروهاي آينده انديش. اليته اگر ايران دموکراتيک بود اين جريانات به همين شکل فکاهي آشکار بودند و با استفاده از جو مخفي بودن خود را به شکل نيروي مهمي نشان نميداداند و نيازي نبود آنقدر درباره شان نوشت هنگامی که در قرن 21 فقط به يک کاريکاتور مضحک جريانات تاريخي استالينيستي شباهت دارند که با رشد جنبش مدني در اين مناطق عدم جذابيت برنامه هاي عقب مانده آنها نيز بالاخره آشکار خواهد شد. آنهائي هم که در نقاط ديگر ايران از اين واقعيت خبر ندارند وقتي به اين مناطق ميروند مثل کسي که از شهر به روستا ميرود در ابتدا ظاهر تشکيلاتهاي مستحکم غير مذهبي بخاطر دفتر و دستکی در کشورهاي همسايه باعث ميشود که فکر کنند اين ها از نقاط ديگر ايران پيشرفته ترند و گوئي به حزب مدرن دست يافته اند در صورتيکه قوم گرايي اين ها که امروزه بجاي استاليسنيسم پرچم اين ها شده است دوقلوي مذهب گراِيي خميني است و هردو ارثيه جامعه کهن ايران هستند.

بسياري از فعاليني که از تهران جمهوري اسلامي فرار کرده و دفتر و دستک برخي از اين گروهکها را در کشور همسايه عراق می بينند تصور ميکنند که اين ها نيرويي هستند. اين جريانات با درست کردن لابي در آمريکا و اروپا و گرفتن پول از اين کشورها در چند ساله اخير و نيز با ايجاد رابطه با کشورهاي همسايه نظير آنچه فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان پيشه وري و قاضي محمد در زمان استالين با آذربايجان شمالي کردند، هرچند بيشتر بسان کاريکاتوری که پايه اي هم امروز در ميان مردم ندارند، به تحميق نيروهاي صادق جنبش مدني و سياسي ايران و برخي مشاوران دولت هاي خارجي که با واقعيات کردستان ايران آشنائي ندارند، به تحميق مردم مشغولند و اينگونه براي خود پول و اسلحه دست و پا ميکنند. اين ها هيچ ربطي به جنبش واقعي مردم ايران ندارند و مانند کابوسي از اشتباهات دوران استالين، بر پيکر جنبش سياسي ايران سنگيني می کنند و می خواهند جنبش دموکراسی خواهي نوين ايران را به بيراهه ببرند. خط مشي هايي که به همراه کابوس تاريک نفوذ شوروي در نقاط ديگر ايران حتي در ميان فعالين کهن سال تر جامعه نيز، سالهاست به دور ريخته شده است، و بعنوان بخشي از تاريخي که جز ضرر، و ارمغاني جز جمهوري اسلامي که ديگرامروزه بي شباهت به شوروي استالين نيست، براي ما به بار نياورده است. امروز وقتي مردم ما می گويند جمهوری سکولار می خواهند يعني دولتی مي خواهند که نه اسلام گرا است و نه ايدئولوژي گرا و نه قوم گرا، نه آنکه بخواهند نفي سکولاريسم توسط دولت مذهبي را به دور بريزند و بجايش نفي سکولاريسم توسط قوم گرايي را بپذيرند.

اما اگر اسلام گرايان خميني براي مردم ما واپسگرائي دولت مذهبي را در قرن 21 به ارمغان آوردند اين ها در دوران سقوط استاليسنيسم و کمونيسم براي مردم ما برنامه حکومت قومي هديه دارند و خواب کردستان عراق را براي ايران می بينند و منتظرند که کمي اوضاع در ايران آزاد شود و بجاي کمک به رشد جنبش دموکراسی خواهی در ايران، با سوء استفاده از تلاشهاي کوشندگان آزادي در ايران، به تجزيه ايران دست بزنند. اين ها آنقدر هم وقاحت دارند که به نمايندگي از مردم کردستان براي تظاهرات بعد از انتخابات 22 خرداد مردم در تهران و نقاط ديگر ايران به شکلي پيام ميفرستند که گوئي کردستان ايران کشوري جداگانه است و گوئي اين ها هم نماينده اش هستند بجاي آنکه مانند فعالين کرمانشاه در مراسم يادبود کيانوش آسا، به همراه همه مردم ايران در جنبش دموکراسي خواهي ايران شرکت کنند، جنبشي که تأکيدش بر سکولاريسم است که هم ناقض اسلام گرائي است و هم قوم گرائي.

ايران نه کشوري است که از جنگ بيرون ميايد و نه مناطقي است که تازه بخواهند يک کشور مدرن تشکيل دهند که بخواهند تصميم بگيرند سيستم کانتوني سوئيس و مدل هاي کنفدراسيونيزم قومي را دنبال کنند يا از مدل فدراليسم کلوني هاي آمريکا، پيروي کنند. علت آنکه خود من فدراليسم استاني را براي ايران توصيه کرده ام که به شکل تطور فدراليسم در آمريکا شباهت دارد نيز ابداً بخاطر چنان تصور هاي باطلي نبوده است که فکر کنم تازه ايران قرار است کشور سازي کند بلکه صرفاً به اين خاطر بوده است که کشور موجود ايران که صد سال پيش بصورت دولت مدرن هر چند نه دموکراتيک، تکامل يافته و با استانهائي که ثمره تاريخ آن است شکل گرفته است، ميتواند با اين مدل فدراليسم استاني به **کنترل و توازن** بيشتر که رشد دهنده دموکراسي است بهتر پيشرفت کند. اصل معني فدراليسم استانی يعني انتخابي بودن سه قوه در هر استان بجاي انتصاب آن از مرکز است (3).

وگرنه حل مسأله حقوق اتنيکي چه اين مدل اتخاذ شود و چه نشود موضوعي مربوط به حقوق مدني در ايران است و دولت قومي راه حل آن نيست. اگر قرار باشد به اين سراشيب ها سقوط کنيم من نيز مانند بسياري ديگر از فعالين جنبش سياسي ايران می گويم که فدراليسم را از برنامه خود خارج کنيم چرا که اگر فدراليسم بخواهد مستمسکی براي تجزيه ايران و تبديل ايران به يوگوسلاوي ديگر باشد، مناسب عاملان استعمار است و نه آزاديخواهان ايران و ما را در جنبش سياسي ايران با چنان طرح هايی قرابتي نيست.

اصلاً بحث مخالفت با فدراليسم قومي به اين خاطر نيست که عملي نيست. بحث اين است که حکومت قومي در يک استان يا دو استان يا همه کشور ارتجاعي است. توجه به خواستهاي اتنيکي زباني و فرهنگي اصلاً ربطي به قبول دولت اتنيکي ندارد (4) همانگونه که توجه به خواستهاي مذهبي ربطي به قبول دولت مذهبي ندارد و اتفاقًا به عکس است و حکومت قومي و مذهبي خود عامل تبعيضات قومي است.

هر گونه تهديد شخصي و توهين و غيره هم پاسخ به اين بحث هاي من نيست. دولت مدرن بيش از يک قرن در ايران پس از انقلاب مشروطه شکل گرفته و ما تازه در آغاز کشور سازي در ايران نيستيم که بخواهيم مرزهايمان را تعيين کنيم و يا موضوع فکريمان اين سؤال ها باشد. اگر هم وضعيتي نظير يوگسلاوي در ايران پيش بيني کنيم، در تجریه انقلاب 57 آموخته ايم که اشتباه کرديم وقتي طرفداران حکومت مذهبی را مترقي پنداشتيم، اينبار آنها را که حکومت قومي برايمان خواب ديده اند را مترقي نگاه نکرده و به روشني با آنها از همين حالا خط کشي خواهيم کرد.

آنچه هم از گذشته هاي دور دست ايران چه در فلات ايران نظير کشورهاي تاجيکستان و ازبکستان و آذربايجان شوروي سابق است اگر روزي خواستند با ايران يا در منطقه متحد شوند نه فدراسيوني قومي است نه فدراسيون استاني بلکه پديده تازه اي است نظير اتحاديه اروپا و اصلاً به اين بحث ها ربطي ندارد و بازي هاي مضحک تجزيه طلبان براي توجيه از هم پاشاندن ايران است که ثمره اش هم نه تقويت دموکراسي بلکه ايجاد دولت قومي نظير دولت اردلانها در کردستان قرون وسطي در ايران است که شباهتش هم بيشتر به دولت فرمانفرمايان در استان فارس است که هردو نظير قدرت روحانيون متعلق به دنياي کهن ايران هستند و زنده کردنشان در هر نقطه ايران واپسگرائي و بازگشت به گذشته است همانگونه که آقاي خميني براي ما 30 سال حکومت روحانيون و عقب رفتن در تاريخ را به ارمغان آورد و نه مدرنيسم.

اشتباه معيني که برخي از دوستان سياسي کرد در ايران ميکنند اين است که دولت منطقه اي کردستان عراق برايشان مايه گمراهي شده است و حالا مثلاً ميگويند شيعيان و سني هاي کرد ايران اگر متحد شوند و يا اگر وحدت زباني بين کردها در استانهاي کردستان و آذربايجان غربی و کرمانشاهان و ايلام ايجاد شود ميتوانند دولت منطقه اي مثل کردستان عراق در ايران بوجود آوردند. اگر کردستان عراق، تازه تلويزيون و برنامه کردي دارد، آذربايجان شوروي سابق سالهاي مديدي است که همه اين چيزها را داشته است. موضوع کردها و آذري هاي ايران اين حرفها نيست و چرا مردم کردستان ايران را با اين حرفها گمراه می کنيد و از جنبش بزرگ دموکراسي خواهي مردم ايران دور می کنيد. اگر دوباره شما باعث شويد که خون مردم ايران براي اين حرف هاي پوچ حکومت قومي به زمين ريخته شود هيچ فرقي بين شما و خميني نيست که با برنامه واپسگرائي حکومت مذهبي سي سال مردم ما را به نابودي کشاند..

ترکيبات قومي مناطق ايران در زمانهاي مختلف به دليل جنگهاي با عثماني يا روسيه و تاريخ بعد از آن به آن گونه شکل گرفته اند که می بينيم (5). ايران نه تنها حالا بلکه در 100 سال گذشته در حال کشور سازي نبوده است و حتي در زمان انقلاب 57 چنين هدفي را جنبش در برابر خود قرار نداد که عده ای در بقاياي کومله و ديگران در بقاياي حزب دموکرات کردستان و جمعاً در کنکره مليت هاي ايران فدرال امروز دنبال ساختن کشوري از ترکيب استانهائي که دنبال تجزيه آن هستند حرف ميزنند. اين طرح های ايران شکن بس است. فعالينی هم در ميان اينان که در جنبش ايران احترامی داشتند در زمان شاه از فعالين سياسي در دانشگاه آريامهر تهران بودند و نه کسانيکه دنبال جکومت قومي ساختن در ايران و به خاطر دموکراسي خواهي در ايران جزو فعالين سياسي حساب شوند يعني نه بخاطر پاشداندن ايران با قوم گرايي. حتي کسي نميدانست اين دوستان کرد هستند يا که قوم گرا. تازه امروز که اصلاً جنبش سياسي ايران انقدر انقلاب را در نظر ندارد و در پي تحول مسالمت آميز است، عمليات مسلحانه چه جندالله چره گروه هاي مسلح در کردستان فقط به تطور اين جنبش ضرر ميزند.

آنها هم که به دنبال حمله نظامي به ايران هستند و فکر ميکنند حمله اي به ايران شود و کشورهاي کوچک از ايران بسازند فقط داغ خيانت بر پيشاني شان از سوي حتي کرد ها و آذري هاي ايران خواهد خورد و مانند آنان که بخاطر همکاري با صدام انگ خيانت خوردند به اينگونه از جنبش سياسي ايران طرد خواهند شد. اين کنگره مليتهاي ايران فدرال و بقاياي کومله و حزب دموکرات هم بهتر است بساط خود را زودتر جمع کنند و بجاي گرفتن پول از آمريکا و اروپا، فعالين صادق آنها به جنبش مدني کل ايران بهپيوندند و اين دفتر و دستک ها را براي عوامل استعمار بگذارند. دوران کمينترن و تصميم گيري بيگانگان براي مرزهاي ايران سالها است که سپري شده است و به همين علت است که جنبش مردم ايران پس از اين همه سال هميشه از دکتر مصدق به نيکی ياد می کند. کاري نکنيد که داغ خيانت تا ابد بر پيشاني تان بخورد. اگر اشتباه پيشه وري و قاضي محمد در دوران استيلاي استالينيسم بر جنبش بين المللي مترقي در جهان قابل درک بود اعمال بقاياي گروه هاي کومله، حزب دموکرات کردستان، و کنگره ايران فدرال نه تنها قابل توجيه نيست بلکه لکه ننگي خواهد بود بر پيشاني همه رهبران اين جريانات.

نيروهاي متعلق به حنبش دموکراتيک ايران که عامل خارجي نيستند بايستي صف خود را از اين جريانات جدا کنند و روشن کنند که به دنبال دموکراتيزه کردن ايران هستند . استفاده از مدلهاي فدراليسم استاني در کشور موجود ايران هم نه براي ايران فکني بلکه براي رشد دموکراسي در ايران است و بس. اگر همين مدل فدراليسم استانی هم باعث سوء استفاده تجزيه طلبان باشد من شخصاً حاضرم فدراليسم را از برنامه سياسي پيشنهادي خود حذف کنم تا که بگذارم از آن براي ايجاد جنگ داخلي در ايران استفاده شود. رهبران اين قوم گرايان بارها اين حرف ها را شنيده اند و بازهم فدراليسم را فدراليسم قومي معني ميکنند. خود هيچ سهمي از راه انداختن چنين فدراليسمي نميخواهم داشته باشم و اگر دنبال آن هستيد در هر مجلس مؤسساني بايد ضد فدراليسم رأي داد. من شخصاً تا وقتي که مشخصاً اين گروه ها منحل نشده اند يا اکثريت هواداران فدراليسم از فدراليسم قومي فاصله نگرفته اند، ديگر از موضع سياسي جمهوري فدرال در ايران حمايت نخواهم کرد. بازهم تکرار ميکنم مسأله ايران، کشور سازي نيست که حالا بخواهيم چهار استان را ادغام کنيم و کردستان تازه اي بسازيم که بعداً به کردستان بزرگ پژاک برسد (6).

اين ديدگاهها در مورد آذربايجان دنبال شد و يک نسل نابود شد. اين راه غلط را دوباره آزمايش نکنيم. مسأله عملي بودن يا نبودن مطرح نيست مسأله اين است که اين ها راه غلطي براي هر نيروي جنبش دموکراتيک ايران است و انرژي جنبش را بجاي سوق دادن به دموکراتيزم به سوي تنفر قومي ميبرد. حزب پژاک نمونه زنده آن را در ترکيه نشان داده است و ايران تازه با مسائل ترکيه روبرو نيست که اين شعبه پژاک يا کومله يا حزب دموکرات کردستان يا کنگره ايران فدرال براي مردم ايران تجويز ميکنند. اين کارها ربطي به آزاديخواهي براي ايران ندارد و جنبش نوپاي سکولار و دموکراتيک ايران را نابود ميکند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
23 مرداد 1388
August 14, 2009

پانويس ها:


1. http://tinyurl.com/p3f3ab
2. http://tinyurl.com/q37ywu
3. http://tinyurl.com/p8bv9f
4. http://tinyurl.com/ppr75a
5. http://tinyurl.com/rceagk
6. http://tinyurl.com/qzqaor


Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future- Second Version
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm

Persian Version متن فارسی
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm

Again although I have repeatedly discussed these issues from a theoretical perspective (1) but I have to clearly state my political position although the political groups I am addressing here try character assassination and attack using pseudonames on the Internet without their leaders inside the remainders of Democratic Party of Iranian Kudistan (PDKI.org) and the remnants of Komala (komala.org) and the Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) who are at the helm of these destruction programs for Iran to take responsibility for such personal attacks. On one hand in their radio and TV front programs they pretend to be Iran lovers but on the other hand open criticism of their Iran-breaking platforms is met with character assassination under pseudonames so that they would not have to take direct responsibility for their destructive political positions towards Iran. Let me emphasize that my opposition to these groups and their programs to break up Iran in ethnic hatred has nothing to do with nationalism which I oppose as well (2).

The reality is that for decades the Islamist fundamentalist and Stalinist groups have lost any following in the more advanced parts of Iran among the political and human rights activists and nobody in the Iran's civil rights movement or in Iran's new political opposition has any relationship with such groups and noone in a democratic mindset would consider her/himself a sympathizer of such backward sects which still try to find following, just like the Islamic Republic, by boasting the number of martyrs they have had in the last 30 years ago and previous to that. But in some parts of Iran like Kurdistan there are still some civil rights activists who are afraid of these groups. When these groups try to use the civil rights movement of areas like Kurdistan as a front for themselves, and for their ethnic federalist platforms, these activists are intimidated to go along. One of the most recent examples of such efforts by these ethnic sects is the formation of a group called Iran Federal with a clear *ethnic* federalist mind set in facebook which I think should be boycotted because it tries to mislead people by using the word federalism when their platform is nothing more than ethnic division of Iran and their goal is *not* a non-ethnic administrative decentralization like American federalism.

Even Komala and PDKI today are divided into several pieces although they still go by their old names and are just like the Communist Party of Gus Hall in the United States when time and again in any presidential election, again Mr. Gus Hall is a candidate from the that Communist Party USA, for American presidency, a candidacy which is nothing more than a ridiculous game in the eyes of living political forces in the U.S., whether they are conservative or are at the opposite end of the political spectrum. Of course if Iran was a democracy and if these same groups showed up as humorous political realities in the open and were not using the atmosphere of secrecy in Iranian political life, to create the impression of an important force, there would be no need even to write about them as nobody in the US politics even talks about Gus Hall and his Communist Party. But in Iran too, in the 21st Century these sects that only resemble a ridiculous caricature of a historical Stalinist parties with backward programs have long lost any attractions in the regions they claim to have following, as the civil rights movement and modern political thinking is growing in those areas too but these groups try to use the hush hush of secrecy to draw a different picture of political reality of those regions.

Also those in other parts of Iran who do not know about these realities when they visit regions like Kurdistan are like someone who has left the urban areas for the countryside and in the first sight, the facade of strong non-religious organizations when seeing the office and facilities of these groups in the neighboring countries of Iran (in Iraq) impresses them as if these groups are more advanced than the political groups in other parts of Iran and imagine as if they are visiting a modern political party whereas for these sects, these days, only ethnicism has replaced their past Stalinist flag making them the twin of Khomeini's religionist politics, where they are both remnants of Iran's Medieval times, and surely they have nothing to do with Modernism.

Many activists who fled the Islamic Republic from Tehran and see the offices of some of these groups in neighboring country Iraq think that these sects are a powerful force in those regions. These sects by creating lobby groups in the U.S. and Europe and by receiving money from several countries in recent years and by forming relationships with neighboring countries are working just like the Ferghe Democrat of Azerbaijan and of Kurdistan lead by Pishevari and Ghazai Mohammad in the 1940's, when they created similar relations with the northern Azerbaijan Soviet Republic at the time of Stalin and were both destroyed in the aftermath of Stalin's pact with Iran's government in mid 1940's. Although the current remnants of those groups carrying the same name are nothing more thank a caricature of those groups of the 40's withno grassroots following in those regions but they work hard are to fool the honest political and civil rights activists of Iran and also endeavor to misrepresent themselves to some of the advisers of foreign governments who are not familiar with the realities of Iran's Kurdistan and this way they try to fool them to get money and weapons for themselves. Their political platform of these sects are like a Stalinist nightmare which weighs heavily on the body of Iranian political movement as they try to mislead Iran's prodemocracy movement towards ethnic hatred and civil war by advocating the breakup of Iran in an ethnic destruction. They are pushing platforms that, along with dark nightmares of Soviet influence, even among older activists of Iran, have long been discarded, and are looked at as part of a history which brought us nothing more than destruction, and finally an Islamic Republic which today is not much different from Stalin's Soviet Union. Today when our people say we want a secular republic it means we want a government which not only is not Islamic-oriented, but it is not ideology-oriented, and is not ethnicity-oriented. In other word we do not wabt to discard negation of secularism by a religious state, to accept negation of secularism by an ethnic state, which is another version of a nonsecular state, because it approves of ethnic apartheid, just as Soviet Union was another version of a nonsecular state by being ideology-oriented.

But if Khomeini's Islamists brought us the souvenir of a backward religious state in the 21st Century, these ethnicists want to bring back an ethnic state for our people, at the time of demise of Stalinism and Communism, and are dreaming of Iraq's Kurdistan (a wholly different situation in remnants of Ottoman Empire which I have extensively discussed in my book about Kurdistan that is used to mislead Iranian Kurds as a pretext for the so-called Theory of Greater Kurdistan). They are waiting for Iran's situation to change a little bit towards freedom, and instead of helping the prodemocracy movement of Iran, by misusing the efforts of Iran's prodemocracy activists to disintegrate Iran. They are so shameless that they talk as representative of Kurdish people about the post-June 12th demonstrations of Tehran and other parts of Iran and send message as if Kurdistan is a separate country and as if they are the representative of that country instead of participating in the current movement along with other prodemocracy activists as the people of Kemanshah did in the memorial ceremony of Kianoush Asa, in a movement which emphasizes secularism that negates both Islamism and Ethnicism.

Iran is a country which is neither coming out of a war nor is it just a collection of regions wishing to form a modern state to decide whether they want to choose a canton-style confederation model like Switzerland or follow the model of federalism of the former colonies of the America forming the United States. The reason that I have personally even suggested provincial federalism for Iran which resembles US federal system was not based on any ethnic division and was not because of any illusion as to think of country-making (so-called nation-building) but it was solely because the existing Iran has had a modern state, although not a democratic one, for over 100 years, and our provinces that are the result of the 100-year development may be able to use provincial federalism to help the **checks and balances** to further grow democracy in Iran, not to grow ethnic hatred. Basically provincial federalism means that all three branches of government are elected offices in every province and are not appointed offices from the center (3).

Otherwise to resolve issues of the ethnic rights, whether one adopts the provincial federal model or a central state, is related to citizen rights in Iran and has nothing to do with federalism, and thus ethnic state is not a solution to those issues. If we end up sliding in the slope of tribal government, I also like many other Iranian political activists, will drop federalism altogether from my suggested platform, because I do not want federalism to be used as an excuse to break up Iran and turn Iran into another Yugoslavia, which is only the wish of colonialists and reactionaries, and is not the desire of Iran's freedom loving people, and we in the Iran's political movement feel no proximity with such colonial backward schemes and condemn any such endeavors to break up Iran's territorial integrity.

Fundamentally our argument against ethnic federalism is not because of impracticality. The point is that an ethnic state in one province or two or a region or in the whole country is reactionary. Paying attention to the ethnic demands in the areas of language and culture has nothing to do with having an ethnic state (4). The same way that paying attention to the religious demands has nothing to do with accepting a religious government, and in fact, it is the reverse, and ethnic or religious states are themselves the cause of ethnic and religious discrimination.

Any personal insults, threats, etc. is not a response to my discussions. Modern government was formed in Iran for more than a century ago after the Constitutional Revolution and we are not at the beginning of state-making to define our borders, and such issues to become our preoccupation, as some of these sect leaders want to push us that way, is against the interests of Iranian people and no foreign government should help such efforts which are condemned by Iran's pro-democracy movement and is viewed not much different from the wron support of Khomeini by some Western countries in 1979 at the expense of Iran's secular opposition groups. Even if we predict a situation like Yugoslavia in Iran, what we have learned from the experience of Iran's 1979 Revolution is that we made a mistake when we assumed the supporters of a religious government to be progressive, and this time we will not view those who are dreaming of ethnic state for Iran, as progressive, and will clearly draw our line separating ourselves from them, from now.

What is from the distant past of Iran in the Iranian plateau namely countries such as former Soviet Azerbaijan, Tajikistan, and Uzbekistan if decide to join Iran, in a bigger region, such a union will neither be an ethnic federation nor a provincial federation but it will be a new thing like European Union and has nothing to do with these discussions, or with the ridiculous games of separatists, to justify the disintegration of Iran, when the result will not be the strengthening of democracy, and if not constant civil war, in the best case will be an ethnic state like the state of Ardalans in Kurdistan in Medieval Iran which more resembles the state of Farmanfarmaeian rule in Fars province at the end of Qajar Dynasty, where they both, just like the power of clergy, belong to the old world, and reviving them in any part of Iran, is regressive, and a return to the past, and not progress, the same way Khomeini brought back the rule of clergy 30 years ago, which was a return in history, and was not modernism and progress.

A particular mistake that some Kurdish political friends in Iran makeو is that the Iraqi Kurdistan regional government has become a source of going astray for them, and now they say Shi'ite and Sunni Kurds of Iran should unite or they call for linguistic unity among the Kurds to unite Kurdistan, Western Azerbaijan, Ilam and Kermanshah provinces of Iran into one region, planning for a Kurdistan regional government in Iran, similar to Iraq. If Iraqi Kurdistan has now Kurdish new television programs, Soviet Azerbaijan had all these decades ago. The issue of Kurds and Azeri of Iran is not these things, why are these sect leaders trying to mislead people of Kurdistan with these words to separate them from the large pro-democracy movement of people of Iran. If the sect leaders again cause the blood of Iranian people to spill because of these nonsense of ethnic state, there is no difference between them and Khomeini who brought destruction for our people for 30 years, with a retrogressive platform of a non-secular state.

Ethnic makeup of different parts of Iran has been formed the way it is because of the wars with the Ottomans and Russia and in Iran's previous and later history (5). Iran not only now but in the past 100 years has not been in a country-making (nation-making) situation and even during the 1979 Revolution, the movement did not have such a goal in its outlook, which some remnants of Komala and PDKI and together in Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) are trying to push by the help of foreign powers, by combining some provinces they want to separate from Iran. Stop these breakup schemes for Iran. Those activists among them, who had some respect in the Iranian movement, were political activists in Aryamehr University in Tehran at the time of the Shah and were not some people trying to create ethnic state in Iran, and were considered as Iranian political activists, because they were prodemocracy activists for Iran, and not because of being after breaking up Iran for ethnicism. Not even anybody knew these friends were Kurdish in those days, let alone to be pro-ethnic separation, when working with them. Moreovere, today Iran's new political movement is not after a revolution and is for peaceful change and the armed operations of the likes of Jundullah and armed groups in Kurdistan only hurt the growth of this movement unless they want to achive their goals by starting a war with Iran which I will discuss below.

Those who are after military attack on Iran, and hope Iran to be attacked to make small countries out of Iran, will only get the wrath of Iranian people, and will be marked for betrayal, even by Kurds and Azeris of Iran, just like those who because of cooperation with Saddam Hussein, got the mark of treason by Iranian people, and have been isolated from the Iranian movement. The Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) and remnants of Komala and PDKI better take their shop somewhere else and instead of getting money from foreign countries, join the civil rights movement of Iran. Times of Comintern and the foreign states making decisions for Iran has long passed and this is why Iranian movement after so many years remembers Dr. Mossadegh with such reverence. Don't do something to get the label of treason and betrayal of Iran forever. If the mistake of Pishevari and Ghazi Mohammad in the era of dominance of Stalinism in the international progressive movement, was understandable, the actions of remnants of Komala, PDKI, and Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) are not only unjustifiable but will be the mark of shame on the forehead of their leaders.

Forces and individuals belonging to the prodemocracy movement of Iran that are not agents of foreign powers should separate their way from these groups and should clearly state that they are after democratization of Iran. Using the models of provincial federalism in existing country of Iran is not for breaking up Iran, but is to grow democracy in Iran, and that is all. Even if this model of provincial federalism becomes something for separatists to misuse, I personally am ready to remove federalism from my suggested political platform altogether, instead of allowing it to give rise to a civil war in Iran. The leaders of these ethnicists have heard all these several times but again they translate federalism to ethnic federalism. I do not want to have any part in such federalism and if that is what they are looking for, one should vote negative to any proposal for federalism in any founding parliament in any future state for Iran. I personally and specifically until these groups have not been dissolved, or until the majority of supporters of federalism have not distanced themselves from ethnic federalism, will not support the position of federal republic for Iran. Repeating again, the issue for Iran, is not country-making (nation-making), to allow the merging of the four provinces of Kurdistan to create a new Kurdistan, so that it can become part of the Greater Kurdistan schemes of PKK later (6). No we will resist any such schemes that are the start of Iran's breakup.

Such ethnicist views were followed by some people for Azerbaijan, and a generation was destroyed. This is a wrong road, let's not try it again. The problem is not whether it is practical or not, the problem is that it is a wrong way for any force in Iran's democratic movement, which wastes the movement's energy on ethnic hatred, rather than on the growth of democracy. PJAK party is a living example of this error in Turkey, and Iran does not even have the problems of Turkey, when the Iran's branch of PKK, the PJAK, or Komala or PDKI, or Congress of Nationalities for Federal Iran (iranfederal.org) are prescribing such paths of going astray for our people. Theseactions have nothing to do with the freedom movement of Iran and will only destroy the new secular and democratic movement of Iran.

Hoping for a Democratic and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
August 14, 2009



Footnotes:

1. http://tinyurl.com/p3f3ab
2. http://tinyurl.com/q37ywu
3. http://tinyurl.com/p8bv9f
4. http://tinyurl.com/ppr75a
5. http://tinyurl.com/rceagk
6. http://tinyurl.com/qzqaor



-------------------------------------------------------
Web Site
http://tinyurl.com/q5ov94

All Articles
http://tinyurl.com/qr4mum


سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۸

تفاوت برخورد خامنه ای و احمدی نژاد به رفسنجانی

تفاوت برخورد خامنه ای و احمدی نژاد به رفسنجانی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/581-Rafsanjani.htm

اپوزيسيون ايران درباره نيم قرن عمر سياسي حجت الاسلام اکبر هاشمي رفسنجاني در ايران آنقدر تحقيقات منتشر کرده است که نيازي به اضافه کردن بيشتر بر آن نيست و اينجا نيز قصدم نوشتن درباره ارزيابي اپوزيسيون ايران از آقاي رفسنجاني نيست. در اين يادداشت کوتاه فقط ميخواهم تفاوت برخورد آيت الله خامنه اي و محمود احمدي نژاد را به آقاي رفسنجاني توضيح دهم چرا که فکر می کنم اين بحث کاملاً با ارزيابي هاي علمي اپوزيسيون از ايشان متفاوت است و اتفاقاً براي درک برخوردهاي درون جمهوري اسلامي در اين روزهاي بعد از انتخابات 22 خرداد 1388 شايد اين موضوع بيشتر اهميت دارد تا آنکه واقعاً آقاي رفسنجاني چه بوده و هست. به عبارت ديگر درک آقاي خامنه اي و آقاي احمدي نژاد از ايشان و نحو برخورد هر کدام از آنها به آقاي رفسنجاني کانون توجه هيئت حاکمه ايران در ارتباط با ايشان است و شايد عاقبت خود ايشان نيز در پرتو همين موضوع شکل بگيرد، جدا از اينکه خودشان در واقعيت چه بوده و هستند.

براي توضيح بحثم از مثالي تاريخي از کشور چين ميخواهم استفاده کنم. اما مانند همه مثالهاي تاريخي، چه داخلي و چه خارجي، ابداً مساوي بودن همه شرايط و شخصيت ها را در نظر ندارم و قصدم هم درگير شدن در جزئيات مثالم نيست و فقط از اين مثال اميدوارم بتوانم براي روشن تر شدن مسأله استفاده کنم و نه گيج تر کردن بحث!

در چين کمونيست سياستمداري بود بنام تين سيائو پينگ که در حزب کمونيست چين زمان رهبري مائوتسه دون از رهبران ارشد آن حزب به حساب ميامد. در جامعه تک حزبي چين برنامه هاي اقتصادي گوناگون نه به شکل رقابت پلاتفرم هاي احزاب متعدد بلکه به شکل طرح هاي رهبران محتلف کمونيست در همان حزب کمونيست براي پلاتفرم همان يگانه حزب جامعه متبلور می شد. آقاي تين سيائو پينگ بيشتر متمايل به امتياز دادن به رشد بازار آزاد در چين بود البته با همه محدوديتهائي که در يک کشور کمونيستي وجود دارد. در زمان انقلاب فرهنگي چين که طي آن رهبري مائو تسه دون بيش از پيش تضمين شد آقاي تين سيائو پينگ مورد غضب راديکالهاي حزبي قرار گرفت و به دهات فرستاده شد تا بيل بزند و خود را اصلاح کند و کمونيست راستين بشود. با تمام اين احوال يک بار در کنگره حزبي خود آقاي مائو ايشان را کانديداي کميته مرکزي حزب کرد. چند نفر از فعالين وفادار جوان حزب از آقاي مائو پرسيدند که چرا اين عنصر منحط را براي چنان مقام شامخي در نظر مي گيرد. مائو در پاسخ گفت که افراد زيادي در حزب و در کشور هستند که به نحو تفکر آقاي تين سيائو پينگ احساس تعلق دارند و وقتي آنها وي را در بالا می بينند احساس آرامش می کنند و تنش زادئي در کشور و در حزب می شود، به عبارت ديگر اينگونه با خنثي کردن آن مخالفان در عين حاکميت راديکالها در حزب بقاي عمر حزب کمونيست تضمين می شود. اين برخورد آقاي مائو به نظر من بسيار شبيه به برخورد آيت الله خامنه اي به حجت الاسلام رفسنجاني در ايران است. البته روشن است که نه آقاي خامنه اي مساوي مائو است که اصلاً در هيچ عرصه اي قابل مقايسه نيستند و نه رفسنجاني برابر تين سيائو پينگ است وقتي ميدانيم که هواداري رفسنجاني از بازاريان ايران هيچ شباهتي به هواداري تين سيائو پينگ از اقتصاد بازار آزاد در دنياي مدرن ندارد. هدفم فقط مثال است و تازه هنوز مثالم از چين تمام نشده است.

در همان سالها در چين شخصيتي جوان به سطوح بالاي حزب راه يافت که نامش وانگ هون ون بود. آقاي تين سيائو پينگ درباره وي می گفت که با هليکوپتر به بالاي حزب رسيده است چون همه ديگران در سطوح ارشد حزب بازماندگان انقلاب 1949 چين بودند و دو برابر سن وی را داشتند. البته بگذريم که اين جوانترين خود حدود 40 سال داشت. آقاي وانگ هون ون بخاطر دوستي اش با چيانگ چينگ همسر مائو راه ترقي حزبي را سريع طي کرده بود و از سران راديکالها در انقلاب فرهنگي به شمار ميامد. برعکس مائو، از ديد راديکالها آقاي تين سيائو پينگ نه تنها در سطوح بالاي حزب نميبايستي باشد بلکه حتي کلاه بوقي سرش گذاردن و در ده گرداندن هم دواي وي نبود و اصلاح ناپذير بود و بايستي سربه نيست ميشد همانگونه که هزاران روشنفکر در طي انقلاب فرهنگي در چين سر به نيست شدند. اما تا آقاي مائوزنده بود، چينن اتفاقي نميافتاد چرا که همانطور که ذکر کردم از نظر مائو زنده بودن و حتي حضور آقاي تين سيائوپينگ در سطوح بالاي حزبي تنش زدائي در حزب و کشور را باعث ميشد و تضمين کننده بقاي حزب و رهبري آن بود. در نتيجه با وجود همه حمايت هاي مائو تسه دون از سياستهاي راديکال و راديکالها در رهبري حزب و کشور در چين، اما تا مائو زنده بود، اجازه نابودي تين سيائو پينگ داده نشد.

در فرداي مرگ مائو آشکار بود که ديگر اين دو برخورد به آقاي تين سيائو پينگ هم به پايان رسيده است. سؤال اين بود که آيا راديکالهاي جوان، آقاي تين سيائو پينگ را سر به نيست ميکنند، با بالعکس. آقاي تين سيائوپينگ پيش دستي کرد و آنچه گروه چهار نفر ناميد يعني وانگ هونگ ون جوان و همسر مائو و دو نفر ديگر را که سرکردگان آنها بودند را به زندان انداخت و در همين حال جسد مائو را موميائي کرد و با وجود آنکه خود مائو در انقلاب فرهنگي دستور پائين کشيدن وي و ارسالش به دهات براي بيل زدن را داده بود اما تين سيائو پينگ نه تنها خاطره مائو را نابود نکرد بلکه از مائو يک فرعون موميائي گرفته در قبري مجلل ساخت و براي هميشه از همان روش تنش زدائي مائو استفاده کرد البته اينبار مائو بود که به شکل مجازي نقش يک امپراطور چين و يک رهبر راديکال حزبي را براي آسايش روان راديکالهاي کمونيست در حزب و جامعه ايفا می کرد اما نه بطور زنده بلکه در نقش خدايگونه خود به شکل يک مرده با همه احترامات و گروه چهار نفر راديکال ها هم هر چهارتايشان در زندان ماندند و آخرين نفرشان يکي دوسال پيش در همان زندان درگذشت. ضمناً يکوقت فکر نکنيد که سرکوب جنبش "تين آنمن" را گروه چهار نفر انجام دادند. خير آنها سالها بود که در زندان بودند و آن سرکوب را همان جناح تين سيائو پينگ کرد که ديگر در آن روزها در قدرت بود البته آن واقعيت به موضوع بحث من اينجا ربطي ندارد. آنچه اينجا ميخواهم بگويم اين است که مسأله آقاي احمدي نژاد با اقاي رفسنجاني نظير مسأله گروه چهار نفر با تين سيائو پينگ است و هردو ميدانند که تا آقاي خامنه اي هستند ايشان نميخواهد که هيچکدام حذف شوند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
19 مرداد 1388
August 10, 2009

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸

قندچی-احمدی نژاد، پيروزي يا شکست؟

احمدی نژاد، پيروزي يا شکست؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/580-VictoryOrDefeat.htm

ديروز مراسم تحليف دور دوم رياست جمهوري محمود احمدي نژاد انجام شد. نيروهاي انتظامی همه جا در اطراف ميدان بهارستان حضور داشتند و جمعيتي که در اعتراض هاي خياباني در روز گذشته شرکت داشتند در مقايسه با همه اعتراضاتی که از حدود 50 روز پيش يعني از روز 22 خرداد ماه آغاز شدند خيلي کم بود. البته همه ما درباره شدت سرکوب اعتراضات و حضور وسيع نيروهاي انتظامی در هفته هاي اخير بويژه بعد از مراسم چهلم ندا آقا سلطان در بهشت زهرا آگاه هستيم. اما به هرحال مراسم تنفيذ و تحليف آقاي احمدي نژاد با کمک آيت الله خامنه اي انجام شد و تظاهرات خياباني هم ديگر نه تظاهراتی ميليوني نظير روزهای اول پس از 22 خرداد بلکه شمار معترضان در خيابانها به هزاران نفر تنزل کرده بود. درنتيجه سؤال اين است که آيا اپوزيسيون شکست خورده است و آقاي احمدي نژاد پيروز شده است؟

در تاريخ ما در خرداد ماه 1342 جنبشي وسيع در مخالفت با شاه برخاست که رهبري آن را هم آيت الله خمنيني داشت. من در آن زمان 11 سال داشتم و خودم تظاهرات مردم در ميدان مولوي و درگيري هاي در نزديکي مسجد سيد عزيزالله را به خاطر دارم. بعدهم سرکوب شديد آن جنبش و اعدام طيب حاج رضائي را به خاطر دارم. طيب از لوطيان خيابان مولوي که به همراه رمضان يخي هر سال دسته راه ميانداخت و در کودکي به ياد دارم که چه جمعيتي به ديدن دسته او می رفتند. طيب بخاطر هواداري از خميني اعدام شد با اينکه شعبان جعفري که از سالهاي 28 مرداد او را می شناخت سعی کرد در پيش شاه برايش وساطت کند ولي موفق نشد. خميني هم به يادم است که چند روزي در سه راه ضرابخانه در جاده قديم شميران با هوادارانش خداحافطي کرد و به تبعيد رفت.

جنبش سالهاي 1339 تا 1342 بعد از 15 خرداد شکست خورد و گرچه همان نيروهاي تشکيل دهنده اش پانزده سال بعد، رژيم شاه را به زير کشيدند، اما جاي شک نيست که آن جنبش در همان 15 خرداد 1342 شکست خورد و در همان سالها با انقلاب سفيد شاه آن شکست تضمين شد و تا سالها در ايران بر فضاي سياسي ايران سکوت مستولی شد و آن فضا باعث شد که جنبش روشنفکري ايران نيز در سالهاي بعد از 15 خرداد راه تروريسم برگزيند و دو سازمان اصلي تروريستي که تا زمان انقلاب 57 بر فضاي جنبش روشنفکري ايران حاکم بوند در پي آشکست 15 خرداد شکل گرفتند (1).

در واقع بخش اصلي روشنفکران سياسي ايران بعد از شکست 15 خرداد 1342 از سازمانهاي سياسي ليبرال جامعه فاصله گرفتند. اگر پيش از 15 خرداد تشکيلاتي نظير جبهه ملي ايران قادر بود تظاهرات عظيم ميدان جلاليه را برپا کند و رژيم شاه را وادار کند رهبران جبهه را در دولت شرکت دهد اما بعد از 15 خرداد هر روز بيش از روز پيش قدرت هم جبهه ملي که سازمان ليبرالي سکولارها بود و هم نهضت آزادي که سازمان ليبرالي مذهبيون بود رو به نقصان گذاشت و هردو تشکيلات بهترين کادرهاي خود را به دو جرياني که بالاخره در سازمانهاي چريکهاي فدائي خلق و مجاهدين خلق متبلور شدند، از دست دادند. حتي بنيانگداران اين دو سازمان چريکي از آن دو تشکيلات ليبرالي برخاسته بودند، روشنفکراني که به ليبراليسم و سياسي کاري پشت کردند ومشي چريکي را در پيش گرفتند.

در نتيجه امروز پاسخ به اين سؤال که آيا آقاي احمدي نژاد پيروز شده است يا خير اهميت بسيار مهمي دارد چرا که بخش مهمي از جنبش روشنفکري ايران ميتواند به سرعت تغيير مسير دهد و از جنبش مسالمت آميز روي برتابد و راه روشنفکران مسلح جدا از مردم را برگزيند هرچند چنين روندي به ضرر مردم و به ضرر خود جنبش روشنفکری تمام ميشوذ و جدا از آنکه امثال من چقدر با چنان گزينشي مخالفت کنيم .

اما خوشبختانه ما در ايران در زمان حاضر، از نظر اقتصادي با شرايط مشابه 15 خرداد سال 1342 مواجه نيستيم منظورم اين است که اقتصاد ايران مثل سال 1342 در پايان بحران و در آعاز شکوفائي نيست . اتفاقاً اقتصاد ايران تازه اول در اول يک بحران وحشتناک است. اگر اقتصاد بين المللي تازه در حال بيرون آمدن از بحران است، و در مدت بحران دو ساله اخير، ايران در وضع بهتري قرار داشت، اتفاقاً اکنون برعکس است. درباره بحران مالي 2008 که در واقع از 2007 شروع شد يکسال پيش مفصلاً توضيح دادم و نيازي به تکرار در اينجا نيست (2).

درست است که بحران جهانی پايان نيافته است اما کم کم از شتاب کسادي کاسته می شود و اين کاهش شتاب کسادي ادامه خواهد داشت و از يکسال و نيم ديگر ما شاهد آغاز رشد در اقتصاد گلوبال خواهيم بود. با اينکه در بخشهاي بسيار کوچکي از اقتصاد جهاني از هم اکنون بهبود ديده می شود اما برعکس تصور بسياري از اقتصاددانان دولت احمدي نژاد اين بهبود نازل به معني افزايش قيمت نفت نخواهد بود. يکي از مهمترين دلائل اين امر هم استراتژي دولت اوباما در پائين بردن مصرف نفت در آمريکا و در کل دنياي صنعتي است که فقط در حرف نيست. مثلاً با اينکه چند شرکت اصلي اتوموبيل سازي آمريکا ورشکست شده اند اما آمريکا به مهمترين توليد کننده موتورهاي کاميون هاي هايبريد* مبدل شده است. يعني اگر ژاپن بزرگترين توليد کننده اتوموبيل هاي هايبريد شخصي در دنيا شده است آمريکا کل بازار کاميونها و تريلي هائي که موتور هايبريد بکار می برند را دارد قبضه می کند. از همين حالا شرکت بزرگ مراسلات پستي بنام فدرال اکسپرس در آمريکا توانسته است با استفاده از کاميونهاي هايبريد هزينه حمل و نقل خود را به نصف برساند. اين پايئن آمدن مخارج حمل و نقل در آمريکا باعث شده است که بسياري از فراورده هاي غذائي نيز ارزان شوند و تازه بايد قدم بعدي را نيز در استفاده از موتورهاي هايبريد در وسائل مکانيزه در کشاورزي ديد که اضافه بر تنزل مخارج حمل و نقل مصرف بنزين براي خود توليد کشاورزي را نيز پائين برده و به اين طريق از تورم خواهد کاست. جالب است که در چنين وضعي کشور ايران که در همه اين سالها هيچ اقدام جدي براي توسعه موتورهاي هايبريد نکرده است خود آنقدر براي بنزين در مضيقه است که در معرض خطر جدي در رابطه با امکان تحريم بنزين از سوي آمريکا قرار دارد.

در واقع اگر اصلاح طلبان در انتخابات اخير پيروز شده بودند آنها بودند که با يکي از بزرگترين بحران هاي اقتصادي ايران که تازه در اولش هستيم مجبور بودند دست و پنجه نرم کنند و علت آن را هم سياستهاي دولت آقاي احمدي نژاد ميخواندند. اما اين توجيه براي آقاي احمدي نژاد نميتواند کار کندو تازه مسأله فقط توجيه سياسي نيست و مسأله واقعي اقتصادي است که با حرف نميشود حل کرد و در نتيجه بايد سؤال کرد که با پيروز خواندن آقاي احمدي نژاد در انتخابات آيا آقاي احمدي نژاد و آقاي خامنه اي پيروز شدند يا شکست خوردند و شايد بهتر است بگويم آقاي خامنه اي با حمايت از آقاي احمدي نژاد به طور کامل ابتکار را به اپوزيسيون داد همانطور که در تشکرنامه ام به ايشان بعد از حمايتشان در نماز جمعه بعد از انتخابات 22 خرداد نوشتم (3).

در واقع ظاهر وقايع کنوني ايران در خيابانها خيلي به روزگار مشروطيت شبيه است اما ما در قرن 21 زندگي می کنيم و ايران کشوری است که در اقصي نقاط کشور صنعت گسترده شده است . ظاهراً در دو ماه اخير از اعتصابات کارگري خبري نبود اما اگر دقت کنيم گرچه جوانان سکولار طبقه متوسط نيروي اصلي کمپين آقاي ميرحسين موسوي را در انتخابات تشکيل دادند و همانطور که در مقاله بالا يکماه ييش اشاره کردم آقاي خامنه اي را به وحشت انداختند و گرچه در بعد از 22 خرداد نيز همان ها اول در خيابان وليعصر با شعار "مرگ براين دولت مردم فريب" به ميدان آمدند ولي بعداز آن ديگر به اصطلاح فقط بسيجي هاي لباس شخصي نبودند که از نازي آباد و جواديه آورده شدند بلکه جوانان بيکار همان محلات جنوب شهر تهران بودند که به تظاهرات پيوستند. جواناني که دقيقاً بعد از تنزل قيمت نفت اولين قربانيان وضع اقتصادي تازه در ايران هستند و تازه نحو مقابله آنها هم با بسيجي ها ديگر مانند روشنفکران بالاي شهري نبود و با سنگ و کلوج به مقابله با بسيجي ها برخاستند و در نماز جمعه اقاي رفسنجاني نيز حضور اين نيروي جديد تظاهرات خياباني کاملاً مشهود بود و در مراسم چهلم ندا آقا سلطان هم در بهشت زهرا ديگر حضورشان غير قابل کتمان بود.

اما طبقات تحتاني جامعه به خيل کارگران روزانه بيکار شده در جنوب شهر تهران محدود نيست و اکثريت طبقات تحتاني جامعه در کارخانجات و صنايع ايران به کار اشتغال دارند. تأثير سقوط قيمت نفت برروي آن طبقه تازه اولش است و اعتصابات بزرگ کارگري در ايران تازه در راه است. حتي مصادره اموال چند نفر مانند آقاي رفسنجاني و اقاي ناطق نوري توسط احمدي نژاد نميتواند آنچه طبقات تحتاني جامعه دارند به سرعت بعد از تنزل قيمت نفت از دست ميدهند را جبران کند و کاهي در برابر آن کوهي است که در حال فروپاشي است و نميتواند اين مسأله بزرگ اقتصادي پيش رو را حل کند. کل برنامه ريزي اقتصادي ايران و اتکاء بيش از پيش اقتصاد ايران بر درآمد نفت اين وضعيت را ايجاد کرده است و عدم رشد درآمدهاي ديگر براي کشور و تکيه بي رويه بر برنامه اتمي که هزينه ساز بوده و تا سالها درآمد زا نخواهد بود بر عمق و شدت بحران می افزايد. انتخابات اخير و بدتر شدن مناسبات کشورهاي غربي با ايران نه به معني قطع روابط بلکه به معني ايجاد فضاي رعب و وحشت و اکراه از همکاري به معني کاهش شديد در سرمايه گذاري هاي خارجي در ايران خواهد بود که حتي تسريع ايجاد روابط با آمريکا توسط دولت احمدي نژاد نميتواند به اين زودي اين مسأله جوٌ بي اعتمادي را که بر فاجعه اقتصادي ايران می افزايد، راهگشا شود.

تازه فقط افق اعتراضات و اعتصابات کارگري در مقابل ما نيست. اقاي احمدي نژاد به خوبي ميداند که نه تنها ماليات بر ارزش افزوده که براي بازاريان مطرح کرده است را بايد اجرا کند بلکه بايد آن را افزايش دهد و در نتيجه بازاريان که در دو ماه اخير حتي يک بار بازارها را در همبستکي با اعتراضات خياباني نبستند، تازه در شروع مخالفت خواهند بود.

منظورم آنکه اگر 15 خرداد 1342 پايان اعتراضات دو سه سالي بود که در 1339 شروع شد، 22 خرداد 1388 تازه آغاز دوران اعتراضات و اعتصابات عمومي در ايران است و نه تنها آقاي احمدي نژاد با معرفي خود به عنوان رئيس جمهوري دور دوم به پيروز نرسيدند بلکه شکست خود و آقاي خامنه اي را با اين کار تضمين کردند و همه دادگاه هاي ترور و وحشت هم نخواهد توانست اين واقعيت اقتصادي ايران را تغيير دهد.

البته براي نيروهاي سکولار ايران سؤال اين است که نتيجه همه اين وضعيت بحراني يکي دوسال آينده در ايران چه خواهد بود. واقعيت اين است که ديگر دوران مشروطيت نيست که منتظر ستارخان و باقرخان بنشينيم و در دنياي قرن 21 تشکيلات هاي مدرن هستند که ميتوانند جامعه را چه براي تحول پيش رو و چه براي رشد بعدي جامعه رهبري کنند (4).

درست است که زير تيغ حزب ساختن کار ساده اي نيست ولي بنظرمن همان حزب علني را بايد ساخت و خطرش هم بيشتر از کار مسلحانه روشنفکران جدا از مردم نيست که نسلي از روشنفکران در گذشته خود را با آن نوع فعاليت غلط بدون بدست آوردن نتيجه ای نابود کردند و امروز نيز عده اي متأسفانه هنوز بدنبال آن راه خود را بدون نتيجه ای در سازماندهی مردم، از بين می برند (5).


به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
15 مرداد 1388
August 6, 2009


پانويس ها:

* Hybrid
1. http://tinyurl.com/ltktg7
2. http://tinyurl.com/mpxg95
3. http://tinyurl.com/ntgsy9
4. http://tinyurl.com/nvbffq
5. http://tinyurl.com/q6uwbd


یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸

ايران: انقلاب يا اصلاحات

ايران: انقلاب يا اصلاحات
سام قندچی
http://tinyurl.com/mclcnr

دو روز پيش بعد از تظاهرات چهلم ندا آقا سلطان سرمقاله مهمي در پيام دانشجو تحت عنوان «انقلاب دموکراتيک برگشت ناپذير است» در ارزيابي از جنبشي که در ايران در حال تطور است نوشته شد و عبارات زير در آن نوشتار بحث اصلي که سالها است در جنبش سياسي ايران مطرح است را از نو با ارزيابي از جنبش پيش رو مطرح کرده است يعني پاسخ به اين سؤال که آيا جنبش دموکراسي خواهي در ايران بالاخره به اهداف خود از طريق رفرم دست خواهد يافت يا از طريق انقلاب. سرمقاله مزبور با نگاهي به تظاهرات اخير می نويسد:

"این مردمی که ما می بینیم و این شرایطی که بر کشور ما حاکم شده است،چیزی جز یک انقلاب را تداعی نمی کند. بگیر و ببند و سرکوب،ممکن است مدتی پیروزی مردم را به عقب بیندازد اما نمی تواند از وقوع حتمی ان جلو گیری نماید.مردم با طرح شعار های ساختار شکن ،دیگران را نیز به دنبال خود می کشانند.هیچ یک از شعار های مردم، ان چیزی نیست که اصلاح طلبان بپسندن.جالب این است که روز گذشته مردم با شعار جدید،اینده را نیز روشن کردند. البته ما برای جناحی به نام مشروطه خواه به عنوان یک تفکر هر چند اقلیت،احترام قایل هستیم. اما سال ها است که به ان ها می گفتیم که مردم حاضر به عقب گرد نیستند. ان ها به دنبال تجدید نظام سلطنتی با هر شکل و عنوان نیستند. مردم خواهان یک جمهوری سکولار یا ازاد و دموکراتیک هستند. در این جمهوری ازاد و دموکراتیک،جناح مشروطه خواه نیز می تواند حزب خود را داشته باشد و به تبلیغ افکار و عقایدش بپردازد.مردم روز گذشته به صورت خود جوش شعار دادند:استقلال-ازادی-جمهوری ایرانی. مردم ضمن تایید شعار ازادی و استقلال که دو شعار اصولی انقلاب بهمن 57 بود،در یک هوشیاری بی نظیر و رشدی باور نکردنی ،ایرانی را به جای اسلامی گذاشتند تا بگویند:ما خواهان جدایی دین از حکومت هستیم. ایا اصلاح طلبان موج سبزی حاضر هستند به این خواسته ی مردم اعتراف و تمکین کنند؟" (1)

براي تحليل از اين موضوع مجبورم نکاتي را ياد آور شوم.

سرنگوني نظام سلطنتي در ايران به جايگزيني نهاد روحانيت در ايران که همواره در جامعه کهن ايران بموازات سلطنت وجود داشته و با سلطنت به اشکال مختلف در قدرت سهيم بوده است انجاميد. مهم نيست که شکل مشخص قدرت روحانيت در جمهوري اسلامي، ولايت فقيه بوده است آنچه مهم است اين موضوع است که نظام تئوکراتيک بخش مهمی از ارثيه جامعه کهن ايران را بعد از انقلاب 57 در ايران به اريکه قدرت رساند. اگر به انقلاباتي نظير انقلاب کبير فرانسه نگاه کنيم با سقوط نظام سلطنتي ديگر اساساً نيروهاي جامعه مدرن نظام تازه را شکل دادند و حتي کشورهاي ديگر اروپا هم که خواستند از سرنوشتي نظير انقلاب خونين فرانسه اجتناب کنند با تعديل سلطنت و شرکت دادن نيروهاي جامعه مدرن در سلطنت هاي مشروطه ادامه حيات دادند. يعني مشروطيت ِسلطنت به دادن امتياز به روحانيون محدود نشد و اساساً با تفوق عظيم نيروهاي جامعه مدرن در دولت خاتمه يافت.

تازه با همه اين احوال، هم در فرانسه و هم در کشورهاي ديگر اروپا نيروهاي جامعه مدرن که در قدرت قرار گرفته بودند يک قرن بعد اختلافات بين خود را براي تقسيم قدرت در داخل اين جوامع در حوالي سال 1848 از طريق آنچه به انقلابهاي 1848 موسوم شده است حل کردند. فقط بعد از انقلابهاي 1848 و تا به امروز است که بجز برهه هاي بسيار کوتاهی نظير قيام هاي خياباني 1870 و 1968 در فرانسه اساساً در همه جوامع اروپائي تقسيم قدرت در درون جوامع مدرن با روشهاي اصلاح طلبانه به انجام رسيده است و نه از طريق خصمانه.

اما هنوز در آسيا تحول بسيار محدود سلطنت به مشروطيت در سال 1905 در روسيه از طريق انقلاب انجام شد همانگونه که سه قرن پيش از آن در1649 يک انقلاب در انگليس واقعاً پايه گذار مشروطيت شد. اما اگر شکل گيري مشروطيت در روسيه نظير انگلستان 1649 خونين نبود، و پادشاهي گردن زده نشد، و بيشتر به انقلاب انگلستان 1688 شباهت دشات، اما سقوط سلطنت در فوريه 1917 با انقلاب اکتبر 1917 دنبال شد، اکتبري که نوعي تقسيم مجدد قدرت بين نيروهاي جامعه مدرن آنهم فقط چند ماه بعد از پيروزي انقلاب فوريه بر نظام کهن سلطنتي صورت گرفت، گوئي راه 1789 و 1848 فرانسه در روسيه نه 60 سال بلکه در چند ماه انجام شد، آنهم گوئي دومی در اينجا خوني بود و نه اولي، يعني انقلاب اکتبر نه تنها بازمانده سلطنت را بشکل خونيني نابود کرد بلکه روحانيت شريک قدرت سلطنت در جامعه کهن روسيه يعني کليساي ارتدوکس را هم از براي هميشه از قدرت سياسي به بيرون پرتاب کرد.

در ايران نيز انقلاب مشروطه نظير انقلاب 1905 روسيه در همان سالها صورت گرفت و مانند روسيه نظام سلطنتي را تعديل کرد و نه تنها بخشي از روحانيت جامعه کهن ايران را در قدرت شريک نمود بلکه بخشي از نيروهاي مدرن را نيز شريک قدرت کرد و هردو نيز آنگونه خونين نبودند وليکن بيش از 70 سال بعد در انقلاب 57 ، شبيه انقلاب اکتبر 1917 روسيه با سلطنت رفتار شد و بقاياي رژيم سلطنتي به شکل خونيني نابود شدند و تازه قدرت جديد بدست نيروهاي جامعه مدرن نيافتاد بلکه پروحانيتي که خود ارثيه جامعه کهن ايران است قدرت را در ايران قبضه کرد. به همين دليل هم در کتاب "ايران آينده نگر" انقلاب 1357 را بعنوان انقلابي ارتجاعي ارزيابي کردم که به ترادف انقلاب و ترقي که از زمان امانوئل کانت تلقي فرهنگ سياسي مدرن از تحولات جامعه مدرن بود، پايان داد. (2)

اما در دوران ما تحولات اروپاي شرقي و روسيه که در آنها نظام کمونيستي پايان يافت و نظام دموکراتيک جايگزين آن شد بدون انقلابي خونين صورت گرفت. يعني اگر در اروپای 1848 يا در روسيه 1905 يا ايران 1906 تحول رفرميستي از طريق انقلاب صورت گرفت اين بار گوئي تحول انقلابي يعني تغيير کامل يک نظام به نظامي ديگر از طريق جنبش اصلاحات انجام شد. اين مهم البته به رشد روشهاي مسالمت آميز و جنبش بدون خشونت در دنيا بستگي داشته است اما موضع بسيار پراهميت اين است که نه مانند سالهاي بعد از 1848 در اروپا که نيروهاي درون يک نظام توانسته اند توانستند اختلافات خود بر سر تقسيم مجدد قدرت را از طريق مسالمت اميز کنند و نه مانند جنبش عليه تبعيض در آمريکا که بازهم هم تقسيم قدرت در درون دولت مدرن دموکراتيک از طريق جنبش اصلاحات صورت گرفت بلکه اين بار تغيير کل نظام که خود عاليترين تحول انقلابی است توانست از طريق جنبش اصلاحات بدست آيد که امری بی سابقه بود که ديگر انقلاب به معني کلاسيک آن نبود و شايد به اين دليل است که اصطلاحات انقلاب مخملي در ادبيات سياسي پس از تحولات انقلابي اروپاي شرقي و روسيه متدوال شده است.

بنظر من در رابطه با ايران و اصلاحات هنوز پر اهميت ترين موضوع که جنبش ما بايد درباره آن خيلي دقت کند همان ترقي خواهي در برابر واپس گرائي است و نه موضوع رفرم يا انقلاب همانطور که در گذشته مفصلاً درباره اين مهم در نوشتار "اصلاح طلبي ارتجاعي" بحث کرده ام (3).

با اين وجود موضوع رفرم يا انقلاب در جنبش اخير که بعد از انتخابات 22 خرداد آغاز شده بيشتر و بيشتر خود را نشان ميدهد. منظور از انقلاب هم ابداً دست بردن عده ای روشنفکر به اسلحه نيست که درباره چنان اشتباهي پيشتر گفته ام (4).

پس بحث بر سر چيست؟ موضوع اين است که سرمقاله پيام دانشچو درست می گويد که جنبش کنوني هدفي انقلابي (جمهوري سکولار) را در مقابل خود قرار داده است. اما شکی هم نيست که وقتي نيروهاي عظيمي در دورن خود نظام هم خواستار تغيير هستند ما با يک جنبش بزرگ اصلاحات روبرو هستيم. در نتيجه جنبش نظير هدف جنبش اصلاحات در اروپاي شرقي است که معنائي جز پايان دادن به نظام موجود اسلامي نيست همانطور که در اروپاي شرقي هدف پايان دادن به نظام کمونيستي بود. در اروپاي شرقي اصلاح طلباني که مانند الکساندر دوبچک ميخواستند دولت کمونيستي را تعديل کنند فراموش شدند هرچند هم در آنجا وهم در روسيه اصلاح طلباني هم بودند که خواهان پايان دادن به نظام کمونيستي بودند و بيشتر و بيشتر با تکامل جنبش، مطرح شدند.

يادآوري کنم در تجربه روسيه و اروپای شرقی بحثي مشابه سکولاريسم مثلاً حرفي از جدائي کمونيسم از دولت مطرح نبود چون با همه تلاشهاي نيم قرني کمونيستها هيچگاه بخش مهمي از مردم، مذهبي بنام کمونيسم را قبول نکردند، اما در ايران، مذهب واقعيتي است که از جامعه کهن ادامه دارد. در نتيجه مهمترين شکاف درون روحاينت ايران نه بر سر ولايت فقيه و نه بر سر روشنفکري ديني بلکه بر سر سکولاريسم است چرا که اکثريت روحانيون بقاي خود را در جدائي مذهب و دولت خواهند ديد وگرنه انقلابي خونين نظير آنگونه که سلطنت در فرانسه سرنگون شد را در افق سياسي در انتظار خود می بينند انقلابی که نه فقط ولي فقيه، بلکه همه روحانيون را از دم تيغ بگذراند. اين افقي است که از هم اکنون شکاف درورن جامعه روحانيت را شکل می دهد و روحانيون يکی بعد از ديگري راه جدائی دين و دولت را بر ميگزينند و بسياري از هم اکنون عزيمت به نجف را برگزيده اند. به اين دليل است که در ايران، مشروطه ديني، که نوانديشان ديني نظير آقاي کديور با طرح اسلام سبز به جاي اسلام سياه مطرح می کنند، هيچ جذابيتي نه براي مردم دارد و نه براي روحانيون واقعي (5).

در واقع تفاوت اصلي تحول کنوني ايران با مشروطيت در اين است که هم مردم و هم روحانيون دنبال شراکت روحانيت در قدرت نيستند بلکه هردو می خواهند که براي هميشه مذهب و دولت در ايران از هم جدا شوند. اين است که سکولاريسم آنقدر بين مردم بيشتر و بيشتر مطرح می شود و به چشم اسفننديار رژيم تبديل شده است. در سال 1378 که هنوز فعالين جنبش 18 تير را نميشناختم، در همان اويلن روزهاي بعد از 18 تير، نوشتم که آن جنبش دنبال سکولاريسم است و برخب دوستان از اين حرفم تعجب می کردند چرا که نيروهاب اصلي که در آن جنبش می ديدند هميشه بعنوان نيروهاي طرفدار حکومت مذهبی شناخته شده بودند، نظير جبهه دموکراتيک، ولي با گذشت زمان روشن شد که آن جنبش و در واقع مذهبي ترين افراد در آن جنبش به سکولاريسم رسيده بودند.

امروز نيز تنها فاشيستهائي که نظير آخرين روزهاي مستبدان شوروي و اروپاي شرقي فکر می کنند حکومت ايدئولوژيک را از طريق اعمال زور بيشتر ميتوانند ادامه دهند کماکان فکر نجات دولت مذهبي در ايران هستند و جامعه می خواهد براي هميشه به دولت اسلامی پايان دهد و نجات هر روحاني نه در راه حل آقاي کديور و باصطلاح جايگزيني اسلام سبز بجاي اسلام سياه بلکه در وداع با هرگونه اسلام سياسي و پايان دادن به هر گونه شرکت روحانيون در قدرت است. خواست مردم چيزي نيست جز سکولاريسم کامل و تعديل ولايت فقيه به شکل مشروطه ديني يا براندزي ولايت فقيه و قبول اشکال متعدد شرکت روحانيت در دولت حتي به صورت آنچه در مشروطيت برقرار شد امروز مورد تنفر عمومي در ايران است و راه آينده نيست. مردم دولت مذهبی نميخواهند چه سياه باشد چه سبز و اي کاش نوانديشان ديني نظير آقاي کديور دست از تلاشهاي خود در گمراه کردن جنبش تحول خواهي مردم ايران بردارند و حقيقت را بگويند که حکومت مذهبي عامل اصلي همه شکستهاي هم دولت و هم مذهب در ايران در 30 سال گذشته بوده است (6).

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
11 مرداد 1388
August 2, 2009


پانويس ها:

1. http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1432.aspx
2. http://tinyurl.com/lugz9o
3. http://tinyurl.com/lbyo5n
4. http://tinyurl.com/q6uwbd
5. اشاره است به سخنرانی محسن کديور در آمريکا در مرداد 88 تحت عنوان اسلام سبزو اسلام سياه
6. http://tinyurl.com/lpqqsn


شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸

پيشنهاد برای تأسيس حزب انتخاب

پيشنهاد برای تأسيس حزب انتخاب
سام قندچی

بعد از سخنرانی آقای خامنه ای در نماز جمعه 29 خرداد ديگر قضاوت درباره مشروعيت رژيم به خيابان ها منتقل شد (1).

در واقع هيچگاه حتي در رژيم هاي دموکراتيک مردم نيستند که حکومت ميکنند. در بهترين دموکراسي ها نهادهاي قضاوتِ مردم هستند که قدرتمند هستند وگرنه مردمي که 24 ساعت روز را بايد به تأمين معاش و نيازهاي خود و خانواده بپردازند مگر ميتوانند بيايند و مثلاً سياست نفتي طرح کنند. اما نتايج سياستها را در زندگي خود مورد قضاوت قرار ميدهند و در دموکراسي ها از اهرم انتخاب رئيس دولت يا مجلس يا قوه قضائيه يا نهادهاي مشارکتي استفاده کرده و انتخاب ها و تغيير انتخاب هاي خود را اعلام ميکنند و در سرنوشت خود در جامعه شريک ميشوند. وقتي دولتي نظير جمهوري اسلامي يکي بعد از ديگري گروه بندي هاي مختلف فکري و سياسي، چه مذاهب مختلف نظير بهائيان و چه نظريات سياسي مختلف نظير سکولارها را از امکان شرکت در قضاوت درباره سرنوشت سياسي خود حذف کرد اهرم هاي قضاوتِ مردم را از بين برد و بعد از 22 خرداد ديگر مردم با رفتن به خيابان، قضاوت کردن را به اين شکل در دست خود گرفتند.

ضرر ديدگاه اصطلاح غلط "دموکراسي حکومت مردم است" اين است که وقتي جوانان در يک جامعه دموکراتيک از تصميم هاي اجتماعي يا سياسي غلط در جامعه ناراضي شوند به يکباره به سوي آنارشيسم يا قبول ديکتاتوري ميروند چرا که فکر ميکنند علت شکست عدم دخالت "همه" مردم بوده است يا بالعکس تصور ميکنند بخاطر شرکت دادن مردم نادان تصميم هاي غلط اتخاذ شده است و يک ديکتاتور دانا راه حل کار است. در صورتيکه در يک دموکراسي واقعي که مردم حق قضاوت دارند، ميتوانند زمانهائي هم شکست را تجربه کنند که مانند هر تصميم علمي، وقتی اشتباه کرده اند، بايد اشتباه را تصحيح کنند، نه آنکه حق خود را از امکان قضاوت کردن از بين ببرند. يعني مثلاً فرماندار را معزول کنند يا سياست هاي پيشنهادي تصويب شده را وقتي چند سالي کار نکردند، مجدداً به رأی بگذارند و باطل کنند. يعني در يک دموکراسي مردم قادرند که اين اقدامات را که همه جز اعمال قضاوتِ مردم نيست را جامه عمل بپوشانند. در نتيجه در دموکراسي ها مهم است که ديد روشني به مردم و بويژه به جوانان از دموکراسي ارائه داد تا بخاطر شکستهاي انتخابهاي افراد يا پلاتفرم ها تغيير کند و خود دموکراسی به دور ريخته نشود و جامعه به سوي آنارشيسم يا استبداد نرود. به هر حال همانطور که مفصلاً در جاي ديگري بحث کرده ام مردم هيچگاه حکومت نميکنند و اصطلاح "دموکراسي يعني حکومت مردم" اصطلاحی غلط است که اين سالها متأسفانه در ميان ايرانيان متداول شده است (2).

اما نه تنها دموکراسي حکومت مردم نيست رهبري انقلاب يا رفرم يا هيچ تحول ديگري را هم مردم نيست که انجام ميدهند و گفتن اينکه مردم رهبري انقلاب يا رفرم را دارند نه تنها احترام به مردم نيست بلکه فلج کردن مردم در ايفاي نقش آنها در تحول اجتماعي است. دوباره نقش مردم در انقلاب يا اصلاحات، مثل اداره جامعه بعد از اين تحولات که در بالا توضيح دادم، بازهم کار مردم قضاوت است، يعني که تصميم بگيرند عضو احزابي با چه پلاتفرمهاي سياسي شوند يا که چه رهبران حزبي را براي خود انتخاب کنند. يعني مردمي که 24 ساعت بايد براي تأمين معيشت يا امور خود و خانواده خود کار کنند نه وقتش را دارند و نه دانش و تجربه اي که بتوانند پلاتفرم سياسي تدوين کنند. اما ميتوانند بين پلاتفرم هاي مختلف قضاوت کنند که کدام برايشان کار آمد لست و آن را انتخاب کنند و اگر هم اشتباه کنند و پلاتفرمي را انتخاب کنند که تأمين خواستها و منافعشان را نکند در يک جامعه دمکراتيک و يا اگر در کشورهاي ديکتاتوري، در يک اپوزيسيون دموکراتيک، بايد بتوانند تصميم خود را عوض کنند، و از يک حزب خارج شوند به حزب ديگري بپيوندند. همينطور درباره تصميم گيري درباره رهبران حزبي يا رهبران انقلاب يا اصلاحات تصميم خود را عوض کنند و عذر رهبران پيشين را بخواهند و يا رهبران جديد انتخاب کنند. همه اينها قضاوت مردم است. اگر هم از عادي ترين مردم کسي رهبر انقلاب يا رفرم شد، ديگر وي تمام وقت به آن امر ميپردازد و آنچه ما از لغت مردم برداشت ميکنيم نيست بلکه وي ديگر يک رهبر سياسي است. در نتيجه اصطلاحاتي نظير مردم رهبر انقلاب هستند يا مردم رهبر رفرم هستند تعارفاتي است که نه به درد مردم ميخورد و نه به درد موفقيت دموکراسي در جامعه و اينگونه تصورات در زمانهاي شکست جنبش به رشد آنارشيسم يا ديکتاتوري منتهي ميشود، بجاي آنکه مردم علت شکست را اشتباه در قضاوت خود ديده و بطور منطقي حزب ديگري برگزينند يا رهبران ديگري انتخاب کنند.

با اين مقدمه اجازه دهيد نگاهي به وضعيت جنبش سياسي ايران بکنيم. امروز با بالا گرفتن جنبش مردم در ايران بحث های رهبري و انقلاب يا اصلاحات مطرح شده است. در واقع اهداف مردم باعث ميشود که چه حزب يا چه رهبراني را انتخاب کنند يعني اينکه مردم چه اهدافي را دنبال ميکنند در قضاوت انها درباره پلاتفرم حزبي يا رهبرانی که انتخاب ميکنند تأثير ميگذارد ولي نه آنکه مردم پلاتفرم حزبي نويس شوند يا که همه مردم رهبر انقلاب يا اصلاحات گردند. اينجا موضوع بحث من اهداف مردم نيست بلکه نقش مشخص مردم در رهبري تحول است وگرنه در رابطه با اينکه چه اصلاحات و چه انقلاب مردم دنبال اهدافي حتي فراتر از حقوق بشر در اين جنبش کنوني ايران هستند را پيشتر بحث کرده ام (3).

بسياري فعالين سياسي چه آنهائي که جنبش کنوني را اصلاحات ميدانند و چه آنها که آن را انقلاب يا هر تحول ديگري ارزيابي ميکنند فوراً به تجربه آيت الله خميني رجوع کرده و ميگويند آنزمان جنبش رهبر داشت و الان هم بايد يک رهبر دست و پا کرد .اولاً آقاي خميني از روي آسمان و به تصميم يک عده فعالين سياسي رهبر آن جنبش نشد. اصلاً فعالين سياسي سالهاي پيش از انقلاب هيچگاه آيت الله خميني را مهم نميديدند که بخواهند رهبري او را بپذيرند يا رد کنند يا او را رهبر کنند. آنچه در آنزمان اتفاق افتاد ضعف شديد تشکيلاتهاي سياسي در ايران بود که هم به علت استبداد رژيم و هم بخاطر اتخاذ مشي چريکي در اپوزيسيون رخ داد. از سوي ديگر جريان مذهبي نيز هم بخاطر امتياز دادن به اسلامگرايان در مقايسه با جريانات چپ و ليبرال از سوي دستگاه هاي امنيـتي رژيم شاه و هم بخاطر عدم وجود تشکيلاتهاي سياسي در جامعه تقويت گرديد. در نتيجه خلاً رهبري سياسي را رهبري مذهبي پر کرد و هنر آيت الله خميني آن بود که توانست رهبري خود را بر تشکيلاتهاي مذهبي اپوزيسيون شاه بقبولاند. منظور من اين است که در نتيجه در همان زمان هم، نه مردم، بلکه تشکيلات بود که رهبري انقلاب را ميکرد، و رهبر انقلاب هم رهبر آن تشکيلات بود، هر چند تشکيلات در واقع تشکيلات هاي مذهبي جامعه، مهديه ها و حوزه هاي علميه و مساجد بودند و نه تشکيلاتهاي سياسي.

درست است که اگر امروز هم تشکيلات هاي سياسي نتوانند در جامعه ايران نقش ايفا کنند دوباره تشکيلاتهاي مذهبي نقش مهمتر پيدا خواهند کرد اما بازهم تشکيلاتها هستند که مردم را رهبري ميکنند و رهبر آن تشکيلاتها است که رهبر تحول خواهد شد. در نتيجه اگر کسي اميدي به تشکيلاتهاي سياسي ندارد ميتواند رهبر آينده خود را از ميان رهبران تشکيلاتهاي مذهبي انتخاب کند و بسياري از مردم هم همين انتخاب را کرده اند و خواهند کرد. حالا براي نيروهاي سياسي سکولار سؤال اين است که چه تشکيلاتهائي دارند و هر کدام هم چه پلاتفرم و رهبري را به مردم توصيه ميکنند. مردم هم در بهترين حالت عضو يک تشکيلات ميشوند يعني پلاتفرم آن را قبول ميکنند و به آن کمک مالي ميکنند و رهبري آن را انتخاب ميکنند و رهنمودهايش را اجرا ميکنند و يا حداقل از آن تشکيلات، پلاتفرم و رهبري اش، هواداري ميکنند. به عبارت ديگر نه انقلاب و نه اصلاحت را مردم نيستند که رهبري ميکنند و تشکيلاتها و رهبرانشان هستند که رهبري تحول را بر عهده ميگيرند و در خلآ تشکيلاتهاي سياسي نيز تشکيلاتهاي مذهبي اين کار را خواهند کرد. تشکيلاتهاي مدني و صنفي نيز بالاخره يا کمکي به تشکيلاتهاي سياسي خواهند شد و يا به تشکيلاتهاي مذهبي.

من اگر يک سلطنت طلب بودم حزب مشروطه را براي خود انتخاب ميکردم چرا که از ميان تشکيلاتهاي سلطنت طلبان بنظر من از همه منظم تر و با برنامه روشن تري اين سالها کار کرده است. البته اين برداشت من به عنوان يک جمهوريخواه است که از بيرون به جريانات هوادار پادشاهي نگاه ميکنم وگرنه منِ جمهوريخواه قرار نيست که براي يک سلطنت طلب تصميم بگيرم و نظر من هم در آن رابطه اهميتي در انتخاب آنها نخواهد داشت. همينظور کسانيکه به برنامه هاي چپ و کمونيستي معتقدند انتخاب هاي بسيار زيادي دارند. من شخصاً با همه برنامه هاي آنها مخالفم و فکر ميکنم جنبش کنونی ايران نيز با شعارهاي ضد روسيه و چين دارد نشان ميدهد که ضد برنامه هاي کمونيستي است تا که بخواهد دنبال انتخاب ميان آن تشکيلاتهاي کمونيستي باشد. ولي مطمئن هستم که در ميان مردم کساني هم هستند که پلاتفرمهاي احزاب و سازمانهاي کمونيستي را پذيرفته و به آنها رأي خواهند داد. براي من اصلاً اينکه آن جريانات چگونه با هم متحد ميشوند اهميتي ندارند چون کل آن جريانات را در تحول کنوني ايران نه مهم ميدانم و نه هيچ موافقتي با برنامه هاي آنها دارم. يعني براي من همانقدر جريانات چپ اهميت دارند که مثلاً نيروهاي دراويش. هدفم هم از اين حرف توهين به کسي نيست و فکر ميکنم بسياري از هواداران اهل جپ يا هوادان اهل حق انسانهاي والائي هستند و هدفهاي والائي را هم براي ايران ميخواهند ولي در اين جنبش شک دارم اهميتي داشته باشند و موضوع توجه من هم نيستند.

در نتيجه براي منِ سکولارِ جمهوريخواه اساساً پلاتفرم جبهه ملي موضوع سؤال است. در گذشته بفکر ايجاد جبهه سکولار بودم ولي هر چه زمان گذشت به اين نتيجه رسيده ام که نياز، ايجاد يک حزب سکولار با برنامه هاي حداکثري است، و نه يک حداقل بيان سکولاريسم در يک جبهه. چرا؟ به اين دليل که ميبينم مهمترين جريان سکولار ليبرال از گذشته ايران جبهه ملي است که ابداً در اين سالها نتوانسته است يک برنامه مشخص سياسي و اقتصادي ارائه کند و هنوز بر مبناي ياد شادروان محمد مصدق و برنامه هاي توازن منفي وي ميخواهد خود را متحد کند که بنظر من غير ممکن است.

در نتيجه بعقيده من نياز به يک حزب سکولار با برنامه اي روشن است. از جرياناتي که در سالهاي اخير ديده ام جبهه دموکراتيک آقاي حشمت طبرزدي هم در عمل و هم در تئوري برنامه هايي روشن داشته است و اين سالها واقعاً فعال بوده است. من شخصاً از اين جريان حمايت ميکنم و بنظرم هم رهبري بهتري ميتواند ارائه کند و هم قادر به ارائه پلاتفرم روشني است. دليل آنکه از نام حزب *انتخاب* استفاده کردم نيز به اين دليل است که اصلاً شباهتي با اسامي قبلاً استفاده شده توسط جريانات گذشته جبهه ملي ندارد که ما را به بحث هاي بي اهميت درباره نام بکشاند. ا گرچه احترام به سنت مصدق و تاريخ خدمات آن شادروان در پاسداري از استقلال و آزادي در ايران براي ما اهميت اصولي داشته و دارد.

من خود در گذشته پلاتفرم حزب آينده نگر را نوشتم (4).

منظورم تدوين پلاتفرمي روشن براي يک حزب سکولار جديد بود که بتواند در جنبش مردم ايران به برنامه هاي مشخص برسد وگرنه اسم آن چه حزب *سکولار* باشد چه *آينده نگر* چه *انتخاب* چه جبهه دموکراتيک برايم فرقي نميکند. مهم اين است که بتواند براي برنامه اي سکولار در ميان جمهوريخواهان دموکرات ايران فعاليت حزبي کند و در عين حال با همه نيروهاي ديگر از سلطنت طلب و جبهه ملي تا کمونيست و اسلامي همکاري کند.

وجود حزب انتخاب يعني دعوا نکردن بر سر نام با هيچ دسته و گروه ديگر و نفي نکردن هيچ دسته و گروه ديگر در عين روشن بودن درباره آنچه کسانيکه اين پلاتفرم را دنبال ميکنند يعني روشن بودن اينکه چه ميخواهند. جبهه دموکراتيک به رهبري آقاي حشمت طبرزدي سالهاست که برنامه اين تشکيلات سکولار را پيش برده اند و چه کسي با آن موافق باشد و چه نباشد، مشخص است که نحوه برخوردش به مسائل و موضوعات سياسي و اجتماعي چيست و پيام دانشجو ارگان آن هم هميشه نظرات خود را علناً و به روشني ارائه کرده است. من نيز بعنوان يک تحليل گر از اين تشکيلات سياسي حمايت ميکنم و اميدوارم که در تحول کنوني در ايران کلاً تشکيلاتهاي سياسي پيشقراول شوند تا دوباره جامعه عملاً مجبور نشود به دنبال تشکيلات هاي مذهبي به دنبال رهبري بگردد.

آنچه مسلم است رهبري چه انقلاب و چه اصلاحات با تشکيلاتهاست و از آسمان ناذل نميشود هر چند آقاي خميني نقش خود را اينگونه به ملت و حتي فعالين جلوه داد که گوئي تشکيلاتي در بين نبوده و او نماينده خدا برروی زمين بوده است.

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
28 تير 1388
July 19, 2009


پانويس ها:

1. http://tinyurl.com/ntgsy92. http://tinyurl.com/l4gn7z
3. http://tinyurl.com/ncfa5p4. http://tinyurl.com/n842rp