سه‌شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۹

لطفاً اينجا را کليک کنيد

**سايت ايرانسکوپ به روز شد**

**سايت ايرانسکوپ به روز شد**
http://www.iranscope.com

اِعمال یکی از شاخصهای دموکراسی در ویسکانسین

اِعمال یکی از شاخصهای دموکراسی در ویسکانسین
سام قندچی
http://ir.voanews.com/content/wisconsin-governor-recall-voting/1178882.html

لطفاً اينجا را کليک کنيد

دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۹

مرحله دوم جنبش سبز آغاز شده است

مرحله دوم جنبش سبز آغاز شده است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/638-GreenTurningPoint

حمله دو روز پيش به خانه همت و باکری که از قهرمانان شهيد بسيج محسوب می شوند مهمتر از آن است که در ظاهر امر بنظر ميرسد. ظاهراً اين دو خانواده به دليل آنکه ميخواستند با آقايان کروبی و موسوی ملاقات کنند از طريق عوامل لباس شخصی رژيم مورد حمله واقع شدند. اما موضوع مهمتر از ترساندن کسانی است که بخواهند با دو شخصيت اصلاح طلب تماس داشته باشند. برای درک اهميت آنچه اتفاق می افتد بد نيست کمی به برخورد آيت الله خامنه ای در آغاز شکل گيری جنبش سبز نگاهی بيافکنيم.

بيش از يکسال قبل از انتخابات، آيت الله خامنه ای در گفتگو با آقای احمدی نژاد و کابينه وی از خدمات دولت احمدی نژاد در رابطه با دفاع از برنامه اتمی ايران ستايش کرد و گفت که بروند و خود را برای دور تازه رياست جمهوری آماده کنند. اين اقدام آقای خامنه ای مايه شگفتی بود با اين حال حتی اصلاح طلبان نيز اعتراضی نکردند چرا که کسی آن زمان تصور هم نميکرد که در انتخابات بعدی وضعيتی پيش آيد که به هر قيمت ولی فقيه بخواهد اقتدار خود را برای رييس جمهور آينده به کرسی بنشاند. هنوز باور همگان اين بود که نظير دوران انتخاب اول محمد خاتمی که ولی فقيه ناطق نوری را کانديدای مورد علاقه خود معرفی کرده بود و با انتخاب شدن آقای خاتمی کنار آمد، اين بار نيز چنين شود.

آيت الله خامنه ای همواره ايران را با کشورهای جهان کمونيسم مقايسه کرده است و در آنجا تحولی که به پاشيدگی اتحاد شوروی انجاميد برای او دهشتناک تلقی می شود، و بعوض، تحولی نظير چين مورد قبول آقای خامنه ای بوده است. به همين دليل نيز با وجود همه اختلافات با آقای رفسنجانی، آيت الله خامنه ای از روش چينی رفسنجانی در پيشبرد جمهوری اسلامی، همواره استقبال کرده است. حتی اقای خامنه ای به فيلترينگ اينترنت به شيوه چينی ها نيز آنقدر علاقمند است که ايران ميلياردها دلار را به دستور شخص او در عرصه کنترل اينترنت سرمايه گذاری کرده است. البته آقای خامنه ای دليلی نمي بنيد که مدل چينی را در ايران آقای رفسنجانی به جلو ببرد و فکر ميکند آقای احمدی نژاد با کمک خود او ميتواند نقشی نظير چوئن لای و مائو در رابطه با آمريکا بازی کند و لزوماً نيازی به رفسنجانی نيست که نقش تن شيائو پينگ ايران را بخواهد ايفا نمايد.

در همين حال وحشت آقای خامنه ای از تحول نوع شوروی هر باری که در دوران آقای خاتمی وی بعنوان گورباچف در جهان مطرح ميشد دو چندان می گشت هرچند خوب ميدانست که آقای خاتمی نه گورباچف است و نه اميرکيبر و مطيع اوامر خود او است و نميخواهد به جمهوری اسلامی خدشه ای وارد گردد. اما حرکتی که با آقای خاتمی در جامعه ايران همزمان تطور پيدا می کرد موجب وحشت آقای خامنه ای بود و به همين دليل نيز با 18 تير آنچنان سبعانه رفتار شد و در انتخابات جديد نيز آقای خامنه ای خيلی زود حمايت خود را از آقای احمدی نژاد اعلام کرد و کناره گيری آقای خاتمی از کانديدا شدن را موجب طيب خاطر ديد و آقای موسوی نيز که ميخواست پلی بين اصول گرايان و اصلاح طلبان باشد در اين انتخابات مشکلی تصور نميشد. اما با راه افتادن زنجيره انسانی سبز در خيابانهای تهران دوباره ترس از آنچه در شوروی رخ داده بود و انقلاب های مخملين که همواره سوژه مورد وحشت دوران ولايت آيـت الله خامنه ای بوده است، قوت گرفت.

در همان هفته نخست خيزش جنبش سبز بعد از انتخابات آيت الله خامنه ای سمت گيری خود را اعلام کرد و از انتخاب آقای احمدی نژاد دفاع کرد. نيرويی را نيز که برای مقابله با اين جنبش انتخاب کرد نه پليس بود و نه ارتش، بلکه بسيج و سپاه بودند که برای اين کار انتخاب شدند. علت اين انتخاب نيز آن بود که آقای خامنه ای وحشت داشت ارتش نظير انقلاب 57 به مردم بپيوندند. در واقع بعد از 30 سال که از عمر دولت جمهوری اسلامی می گذرد اصرار در عدم استفاده از نيروهای منظم انتظامی و بهره جستن از بسيج عجيب بنظر ميرسد اما اين نيز دقيقاً از طرز فکر آيت الله خامنه ای نتيجه می شود که از همان اول جنبش سبز را کاريکاتور انقلاب 57 لقب داد.

آنچه آشکار است بسيج و سپاه نيروهايی بودند که در يکسال گذشته برای سرکوب جنبش سبز به کار برده شدند و نه پليس و ارتش.

اما اگر سپاه در جنگ با دشمن خارجی يا با دشمن سازی در نقاطی نظير کردستان يکپارچگی اش حفظ می شود، تأمين يکپارچگی بسيج که از اول هم برای سرکوب خيزش های مردمی در نظر گرفته شده بود، کار ساده ای نيست. درگير شدن نيروهای جنبش سبز با بسيج مايه مسرت آقای خامنه ای بود چرا که اين برخورد ميتوانست يکپارچگی بسيج را تأمين کند. اما جنبش سبز حداکثر با شوخی به بسيجی ها برخورد کرده و سنديس و کيک خور آنها را ميناميدند ولی حتی وقتی آنان را تنها پيدا می کردند، انتقامی نميگرفتند و رهايشان می کردند. اما به عوض جوانان جنبش سبز در زندانهای سپاه و بسيج مورد تجاوز و قتل قرار گرفتند.

يکسال بعد از خيزش سبز و با بر ملا شدن وقايعی نظير کهريزک کم کم شکاف در بسيج شکل گرفته و عميق می شود و اين خود آغاز مرحله نوينی از جنبش سبز است چرا که در اعتصابات خيابانی آينده ديگر حکومت ولايی نميتواند بر روی يکپارچگی بسيج اتکاء کند و نظير جنبش سال 57 که بعد از ميدان ژاله ديگر در ميان نيروهای ارتش که قرار بود جنبش را در خيابان سرکوب کنند شکاف بوجود آمده بود، اينجا نيز حالت مشابهی شکل گرفته است. در سال 57 حتی نخست وزيری ازهاری که خود از سران ارتش بود نتوانست که يکپارچگی را به ارتش بازگرداند و در دوران نخست وزيری وی ايران از دوران شريف امامی هم بيشتر شاهد از هم پاشيده شدن انسجام ارتش بود.

به همين شکل بنظر ميرسد که بعد از خرداد 1389 ديگر انسجام بسيج از بين رفته است و بخش مهمی از نيروهای بسيج ديگر از وضع موجود راضی نيستند.

درست است کسانيکه در سپاه و در بسيج از هواداران آيت الله مصباح يزدی بوده اند هيچگاه به حکومت مردمی و انتخابات اعتقادی نداشته اند و بقول خانم فاطمه رجبی، همسر غلامحسين الهام، حتی متعجب هستند که جمهوری اسلامی از کجا سردرآورد چرا که هيچگاه دنبال جمهوريت نبودند. اما همه بسيجی ها اينچنين فکر نميکنند و نظير سربازانی که در زمان شاه حاضر نبودند ديگر به روی هموطنان خود تيراندازی کنند، اين ها نيز ديگر آمادگی خود را برای سرکوب عاشورايی ديگر در ايران از دست ميدهند. ماجراهايی نظير کهريزک رنگ ديگری به فعاليت بسيج داده است که به اين سادگی قابل پاک کردن نيست.

در چنين شرايطی است که حمله به خانه های دو شخصيت معروف بسيج در دوران جنگ معنايش جلوگيری از اين مرحله تازه جنبش سبز است که بطور آشکار در نيروی اصلی سرکوب اين جنبش، يعنی بسيج، شکاف جدی بوجود آورده است.

حمله به خانه همت و باکری تلاشی است برای در نطفه خفه کردن اين شکاف اما نتيجه اش عمق پيدا کردن اين شکاف خواهد بود و مطمئناً در تظاهرات خيابانی بعدی بخش عمده ای از نيروهای بسيج ديگر سانديس خور هايی نخواهند بود که برای رژيم جوانان بيگناه را به مسلخ ببرند و بلکه ممکن است فوج فوج به نيروهای چنبش سبز بپيوندند و شايد آنچه همواره وحشت آيت الله خامنه ای بوده است يعنی انقلاب مخملين در ايران به وقوع بپيوندد. البته بايد از آقای خامنه ای پرسيد که چرا انقدر از انقلاب مخملين نفرت دارند که در هيچ کشوری خونی از دماغ کسی نريخت و فقط به استبداد پايان داده شد.



به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم مهر ماه 1389
Sept 27, 2010


یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

بحران اقتصادی تازه ای شروع شده است

بحران اقتصادی تازه ای شروع شده است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/637-NewCrisis

دو سال پيش در مقاله مفصلی در مورد بحران مالی 2008 به اين موضوع اشاره شد که با ترکيدن حباب ارزش کاذب املاک در آمريکا شروع شده است و به سرعت به همه جهان گسترش يافته است (1).

در عرض کمتر از يکسال جهان توانست مقابله نسبتاً مؤثری در برابر بحران 2008 نشان دهد و بويژه بايستی بکارگيری طرح محرک های اقتصادی در آمريکا که قبل از دولت اوباما در پايان دوران رياست جمهوری بوش شروع شد و نيز اقدامات مفيد دولت چين را در اين رابطه ذکر کرد که مجموعاً توانستند از يک خانمانسوزی نظير بحران 1930 جلوگيری به عمل آورند (2).

متأسفانه در نيمه دوم سال 2010 بحران جديدی در جهان، اين بار از اروپا، شروع شد. ورشکستگی دولت يونان با موارد مشابهی در اسپانيا و پرتغال ادامه يافت و کمک های اتحاديه اروپا نيز با تعهد يونان به برنامه های صرفه چويی شديدی در آنکشور بود که اعتصابات بزرگی را به همراه داشت. کشورهای اصلی اتحاديه اروپا نيز در مجموع برنامه های صرفه جويی را در دستور کار خود گذاشته اند، از جمله بالا بردن سن بازنشستگی در فرانسه.

اگر بحران 2008 از آمريکا شروع شده و به اروپا و ديگر کشورها گسترش يافت، بحران 2010 از اروپا شروع شده و هم اکنون آمريکا را نيز در برگرفته است. اقتصاد آمريکا که تازه بعد از پايان بحران 2008 جان تازه ای به خود ميگرفت هم اکنون در بحران اقتصادی تازه ای فرو می رود.

اوباما ميخواهد تخفيف های مالياتی کسانی که بالای 250 هزار دلار در سال درآمد دارند را حذف کند و بدين وسيله 700 ميليارد دلار برای دولت بودجه ايجاد کند که برای برنامه محرک اقتصادی جديدی مورد استفاده قرار گيرد.

اما معلوم نيست که در انتخابات پيش رو در ماه نوامبر حزب دموکرات بتواند کرسی های خود را در کنگره حفظ کند. اگر جمهوريخواهان آمريکا دست بالا را بگيرند برنامه آنها نظير صرفه جويی های اروپا خواهد بود و البته نه حذف بودجه نظامی بلکه همين مقدار برنامه وام درمانی نيز که اوباما پايه آن را ريخته است می تواند در خطر افتد. در آمريکا برعکس اروپا برنامه های اجتماعی نظير بيمه درمانی بسيار ضعيف است و حذف آنها می تواند ضربه بزرگی به طبقات فقير جامعه بزند.

متأسفانه چه در اروپا و چه در آمريکا هنوز تحول فراصنعتی درک نشده است. جامعه فراصنعتی همانگونه که طرح های سوسياليستی را بی ارزش کرد و شوروی و بلوک شرق سقوط کردند طرح های سرمايه داری را نيز غيرمؤثر نموده است. در کشورهای سوسياليستی سکتور وسيع دولتی که کارائی نداشت کماکان پاداش را برمبنای کار تنظيم ميکرد وقتی که حتی به کار افراد در آن مؤسسات نيازی نبود و به اين شکل چرخه اقتصادی جامعه از کار افتاد. در کشورهای سرمايه داری نيز هنوز درآمد برمبنای کار تعريف می شود وقتی با بيکاری های نوع جديدی روبرو هستيم يعنی ديگر برای بخش مهمی از جامعه اصلاً کاری که در توانشان است وجود ندارد و به اين سبب مدل اقتصاد سرمايه داری نيز که درآمد را برمبنای کار تعريف می کند ديگر مؤثر نيست (3).

هم اکنون آمار بيکاری ارقام بالايی در آمريکا دارد که مستقيماً به معنای گسترش سريع فقر در جامعه است. متأسفانه هنوز هيچ حزب سياسی در آمريکا به مسأله ريشه ای پاداش در جامعه فراصنعتی توجه ندارد و حذف شدن های ساختاری نيروی کار را که اتوماسيون نوع فراصنعتی به همراه آورده است و بيشترو بيشتر در بيکارشدن های جديد که حتی در بيمارستان ها ديده می شود نقش دارد، درک نميکنند (4).

همچنين در سطح گلوبال متأسفانه نياز به بانک مرکزی جهانی درک نميشود و بانک ملی در هر کشور ميخواهد با معضلات بحران مالی روبرو شود که نتيجه بخشی اقدامات مالی هر کشور را در اين عصر گلوباليسم به حد ناچيزی تنزل داده است.

اگر دولت اوباما بعد از انتخابات نوامبر اجازه نيابد در چند ماه آينده برنامه محرک اقتصادی پرتوانی که بويژه سرمايه گذاری های پايه ای شرکت ها را به جريان اندازد و تخفيف های جدی مالياتی را برای کارهای تحقيقاتی بنيانی به اجرا گذارد، بحران پيش رو ميتواند به بيکاری چشمگيری در يکسال آينده دامن بزند.

بحران کنونی برای کشورهايی نظير ايران به نوعی ديگر حس خواهد شد. درآمد نفت در يکسال آينده می تواند تنزل چشمگيری کند و اين به تنهايی ضربه سهمگينی خواهد بود به اقتصاد ايران، چه با تحريم های جاری و چه بدون آنها.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هشتم شهريور ماه 1389
Sept 19, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/539-FinancialCrisis.htm

2. http://www.project-syndicate.org/commentary/james44/English

3. http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncome.htm

4. http://singularityhub.com/2010/09/02/hospital-to-lay-off-workers-hiring-new-robots/

پنجشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۹

آينده نگری و جنبش سبز

آينده نگری و جنبش سبز
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/636-ayandehnegar.htm

"آدمی در عالم خاکی نميايد بدست، عالمی ديگر ببايد ساخت و از نو آدمی" حافظ

چرا اتحاد شوروی و بلوک شرق با آن عظمت سقوط کردند؟ اتحاد شوروی فقط يک دولت نبود بلکه طرحی بود برای جامعه و سقوط شوروی در واقع بيان اين بود که ديگر آن طرح اجتماعی که با انقلاب اکتبر آغاز شد، کار نميکرد. آيا فقط سوسياليسم بود که با آغاز جامعه فراصنعتی فرو ريخت؟ خير، طرح اجتماعی سرمايه داری نيز با اين تحول نوين در دنيا عدم کارايی خود را نشان داده است اما فروپاشی قابل رؤيت در کشورهای سرمايه داری استبدادی بود چرا که در اروپای غربی، آمريکا، استراليا و کانادا که دولت و جامعه پلوراليسم را پذيرفته بودند اين تحول نوين توانست که بدون زمين لرزه ای نظير اتحاد شوروی بطور مسالمت آميز تطور پيدا کند (1).

يعنی آن دسته کشورهای سرمايه داری که فاقد پلوراليسم در سيستم سياسی-اجتماعی خود بودند، نظير ايران و اکثريت کشورهای آمريکای لاتين، حتی قبل از اتحاد شوروی و اروپای شرقی، فروپاشی خود را با تحول فراصنعتی در جهان، شروع کردند. اما در برابر اين زمين لرزه عظيم که شکل ميگرفت نيروهای جامعه کهن ماقبل صنعتی در برخی از اين کشورها، نظير ايران و افغانستان، که هنوز در عرصه تفکر و انديشه مردم قدرت داشتند، نويد بازگشت به عصر طلايی گذشته را بعنوان آلترناتيوی برای دوران ابهامات، عرضه کردند (2).

خمينی در ايران و طالبان در کشورهای سنی نشين اسلامی دو نيروی عمده اين واپس گرايی در خاورميانه بعنوان راه برونرفت از بحران جهان صنعتی بودند. البته حتی در آمريکای پيشرفته نيز، نيروهای بنيادگرا قد علم کردند، اما اينان در يک جامعه پلوراليستی است که با ديگر نيرو ها به رقابت نشسته اند. در آمريکای لاتين نيز کشورهای سرمايه داری يکی بعد از ديگری پلوراليسم را پذيرفتند و اکنون حتی کوبای سوسياليست در آن قاره نيز نظير اروپای شرقی، پلوراليسم را می پذيرد که اجازه می دهد تحول مسالمت آميز به جامعه فراصنعتی، بدون نياز به انقلاب اجتماعی، ممکن شود و حتی روز گذشته فيدل کاسترو خود اذعان کرد که راه کوبا حتی برای خود کوبا نيز کار نميکند تا چه رسد به انکه به خارج صادر شود (3).

در چنين جهانی است که بعد از پايان جنگ ايران و عراق اپوزيسيون ايران از نو بر می خيزد. ديدگاه های اپوزيسيون کهنه ايران اساساً جلب کننده نيستند چرا که همان دولت های ايده آل اپوزيسيون قديم ايران، در خود ايران يا در کشورهای ديگر نظير شوروی و اروپای شرقی بودند، که در برابر تحول فراصنعتی پاشيدند، و روشن است که چنين برنامه هايی نميتوانند راه تکامل آينده را نشان دهند. حتی چين کمونيست نيز تا حد زيادی پلوراليسم را در عرصه اقتصادی و حتی سياسی پذيرفته است که دوام آورده است (4).

اما در ايران، در همين حال حرکتی اصلاح طلبانه در داخل جمهوری اسلامی شروع شد که از يکسو بخاطر طرح پلوراليسم يعنی کثرت گرايی اميدی در دل ها انداخت که شايد نظير پلوراليسم کشورهای غربی بتواند امکان تحول مسالمت آميزی به جامعه فراصنعتی را نظير آنچه در دموکراسی های غربی تاکنون ديده ايم، فراهم سازد. از سوی ديگر اين اصلاح طلبی بخاطر اشتراکش در ديدگاه های واپس گرای خمينی عملاً خود نيز از پويايی لازم برای جذب نيروهای پيشرو و رهبری مدرن جامعه، عاجز است. در واقع علت اصلی بدبينی و يأس در جنبش سبز ايران همين ديدگاه واپس گرای خمينيسم در رهبران اصلاح طلب است که بخش های ديگر جنبش را نيز فلج می کند. اصلاح طلبان در شوروی واروپای شرقی نيز همين مسأله را داشتند که تا آنجا که آزادی و پلوراليسم را مطرح می کردند به تحول جامعه کمک کردند اما بخاطر اشتراک ايدئولوژيک با رژيم های استبدادی آن کشورها، توان رهبری را نداشتند و بالاخره نه امثال دوبچک و نه امثال گورباچف نتوانستند کار را تمام کنند و واسلاو هاول ها و يالتسين ها که از رژيم گذشته کاملاً بريده و در پی اصلاح آن نبودند، توانستند راه گشا شوند (5).

جنبش سبز ايران اکنون بيش از 6 ماه است که دارد درجا ميزند و اصل مشکل نيز رهبری اصلاح طلیان است. نه اينکه آقای کروبی يا خانم رهنورد يا آقای موسوی انسان های ناصادق و بدی باشند اما تفکر آنها هنوز ايده آلش جمهوری اسلامی است که خود اصل مسأله است، همانگونه که آقای ميخائيل گورباچف در شوروی يا الکساندر دوبچک در چکسلواکی انسانهای شريفی بودند اما راه اصلاح طلبی شان در محدوده همان سيستمی بود که خود سد راه تحول آينده بود (6).

پلوراليسم در جامعه همانطور که غرب قرن هاست نشان داده است با رژيم های مذهبی يا ايدئولوژيک ميسر نيست و پلوراليسم حداقلی است که امکان تحول به جامعه فراصنعتی به شيوه مسالمت آميز را ممکن می سازد وگرنه هدف جامعه سرمايه داری يا سوسياليستی، خود پلوراليسم نيست بلکه پلوراليستی بودن جوامع امکان تحول مسالمت آميز را به آنچه آينده فراصنعتی است، ممکن می سازد. تحول آينده حکايت از نقطه انفصالی تا سال 2045 دارد که پس از آن اساساً آنچه تا کنون بعنوان بشريت شناخته می شد معنايش کاملاً عوض خواهد شد به همان اندازه که انسانها و ميمونها امروز متفاوت هستند. حتی هوش مصنوعی تا نيم قرن بعد از آن تفوق کامل خواهد يافت و باهوش ترين موجودات روی زمين قادر خواهند بود شکل خود را به دلخواه انتخاب کنند و ديگر موضوعات نيازهای اوليه از غذا تا پوشاک تا مسکن نه تنها به موضوع مؤثرترين شکل انرژی تقليل پيدا خواهند کرد بلکه حتی آنگونه که ست شوستاک می بيند شايد مسکونی ترين نقاط گيتی برای موجودات تکامل يافته تر نه سياراتی به اصطلاح قابل سکونت به معنی کنونی آن، نظير کره زمين، بلکه نقاطی نزديک به مرکز کهکشان ها خواهند بود که انرژی و ماده در آنجا به وفور يافت می شود (7).

معضل جنبش سياسی ما اين است که در دعواهای مأيوس کننده ايدئولوژی های کهنه ای که می خواهند اين دنيای نوين را درک کنند به بيراهه افتاده است و انرژی مثبت آينده نگر خود را به اين شکل از دست می دهد و يک سايت آينده نگر روز و شب به نظرات اصطلاح طلبان مذهبی می پردازد و ديگری به نظرات چپ های تحول خواه و گرچه هر دو صادقانه به آينده نظر دارند اما هنوز در بند ايدئولوژی های کهنه گرفتارند و به همين دليل انرژی آنها بيشتر منفی، و متمرکز بر نفی است، تا مثبت و در پی سازندگی، و به بحث های کهنه در مورد دموکراسی و آزادی می انجامد. يک نگاه ساده به کره شمالی و کره جنوبی نشان می دهد که هر دو يک ملت و با تاريخ مشترکند اما در يکی جامعه مدرن بوجود آمده و رشد آزادی و در ديگری عکس آن و اين هم طی کمتر از نيم قرن. در نتيجه بجای بحث های تاريخی در مورد به نتيجه نرسيدن تلاشهای ايرانيان بهتر است خوش بينی در پرتو يک ويزيون مثبت رو به رشد بسوی آينده را در نظر بگيريم تا از اتلاف انرژی خود در کوره راههای کهنه ای که سالهاست در حال فروپاشی هستند، اجتناب کينم و پتانسيل عظيم آينده را در چشم انداز خود ببينيم (8).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هجدهم شهريور ماه 1389
Sept 9, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
2. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
3. http://www.theatlantic.com/international/archive/2010/09/fidel-to-ahmadinejad-stop-slandering-the-jews/62566
4. http://www.ghandchi.com/628-mostaghelandishi.htm
5. http://www.ghandchi.com/412-PowerReligion.htm
6. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
7. http://www.bbc.co.uk/news/science-environment-11041449
8. http://www.mefeedia.com/watch/22932908

دوشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۹

روز قدس: تکرار اشتباه 30 سال پيش اپوزيسيون

روز قدس: تکرار اشتباه 30 سال پيش اپوزيسيون
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/635-Quds.htm

اپوزيسيون ايران بيش از 30 سال پيش هنگاميکه آيت الله خمينی مردم عراق را به انقلاب اسلامی عليه رژيم صدام حسين تحريک ميکرد، چه کار کرد؟ يا هنگاميکه آيـت الله خمينی روز قدس را در ايران شروع کرد و قول تسخير بيت المقدس را بعد از کربلا ميداد، اپوزيسيون چه کرد. يا هنگاميکه آيـت الله خمينی از گروگانگيری کارمندان سفارت آمريکا حمايت کرد، واکنش اپوزيسيون چه بود؟

متأسفانه در همه اين موارد اپوزيسيون ايران نه تنها ابتکار صلح با عراق، اسراييل و آمريکا را در دست نگرفت بلکه اساساً کاسه داغ تر از آش شد.

همه بياد داريم که تظاهرات در مقابل سفارت آمريکا در ابتدای کار اساساً با نيروهای اپوزيسيون انجام شد. در مورد عراق درست است بخش کوچکی از نيروهای اپوزيسيون می گفتند که اگر خمينی جنگی به راه اندازد آن را به جنگ داخلی عليه جمهوری اسلامی مبدل خواهند کرد اما اساساً اپوزيسيون خطر جنگ را جدی نميگرفت و بعد از آغاز جنگ نيزعملاً دفاع از ميهن مسأله مرکزی شد و طرح هايی نظير تبديل جنگ به جنگ داخلی و انقلاب عليه جمهوری اسلامی نيز تخيلی از آب در آمدند. بايد ابتکار برای اجتناب از جنگ و انجام سفر صلح به عراق را پيش از شروع جنگ اپوزيسيون انجام می داد نه بعد از آن و آنهايی هم که بعد از آغاز جنگ، با عراق و صدام وارد مراوده شدند، مهر خيانت بر چهره شان خورد. امروز می توانيم از خود بپرسيم اشتباه اپوزيسيون چه بود و مهمتر آنکه آيا امروز نيز اشتباه مشابهی را انجام نمی دهيم؟

پيش از آغاز جنگ با عراق، زمانی که آيت الله خمينی تحريکات خود را عليه عراق و اسراييل انجام می داد، اپوزيسيون نه تنها نبايد کاسه داغ تر از آش می شد بلکه بايد با شفافيت کامل با عراق و اسراييل تماس می گرفت و در همه جهان اعلام می کرد که با اين دولت ها نه تنها خواهان جنگ نيست بلکه خواستار صلح و روابط مسالمت آميز است و اينکه با مواضع رهبران جمهوری اسلامی مخالف است. اتفاقاً برخی نيروهای اپوزيسيون که بعدها در رکاب صدام قرار گرفتند متأسفانه زمانی که در ايران بودند دقيقاً مواضع خمينی را همه آن سالها دنبال کردند و حتی کاسه داغ تر از آش بودند. يعنی هم کار اولشان در داخل کشور نادانی بود و کار دومشان بعد از حمله عراق نيز که همراه ارتش صدام عليه سربازان ايرانی جنگيدند نيز خيانت به کشور بود، يعنی هر دو موضع آنها غلط بود. آنچه مهم است ياد بگيريم اين است که قبل از آغاز جنگ، با مواضع تحريک آميز دولت خود مخالفت کردن، نه تنها خيانت نبود، بلکه کار درست بود، کاری درست تر از پيشگيری از جنگ نيست.

امروز ما با وضع مشابهی در رابطه با اسراييل روبرو هستيم.

جوان ساده دلی که بخاطر نسبت شخصی با ندا آقا سلطان تصور کرده بود از رهبران جنبش سياسی ايران است و دعوت رهبران اسراييل را لبيک گفته بود به شديدترين وجهی از سوی فعالين و رهبران جنبش سبز محکوم شد. در اينکه رهبران اسراييل سعی کردند از آن جوان سوء استفاده کنند، شکی نيست، و سفر وی را هم نميشد سفری شخصی تلقی کرد و در نتيجه کار او اشتباه بود، اما چرا همه اپوزيسيون در حمله به اسراييل، کاسه داغ تر از آش شد تا که مبادا از محمود احمدی نژاد و آيت الله خامنه ای برچسب بخورند. اين اشتباه اپوزيسيون، ميليونها بار بيشتر از اشتباه آن جوان ساده دل، به مردم ايران لطمه زد. خواستار صلح با اسراييل بودن به معنی تأييد دولت اسراييل نيست. مگر همه ملت ها و دولت هائی که در دنيا با هم در صلح زندگی ميکنند يکديگر را تأييد می کنند.

چرا از ترس برچسب صهيونيست خوردن بايد کار درست که بدست گرفتن ابتکار صلح با اسراييل است را اپوزيسيون ما فراموش می کند؟

آيا بايد دوباره جنگی نظير جنگ ايران و عراق، يا جنگ اعراب و اسراييل به وقوع بپيوندند و بعد بگوييم که ای کاش ابتکار صلح را پيش از شروع جنگ در دست گرفته بوديم. اتفاقاً بعد از شروع جنگ است که هم خطر خيانت بخشی از اپوزيسيون و کمک رساندن به دشمن وجود دارد، و هم تباه شدن کل ملت در آتش جنگ و تثبيت مجدد ديکتاتوری.

قبلاً نظر خود را درباره اسراييل و خطر جنگ ايران و اسراييل و راه کار ابتکار صلح از سوی اپوزيسيون ايران مفصل نوشته ام و خواهش می کنم از خوانندگان که آن را دقيق مطالعه کنند چرا که موضوعی بس حياتی برای مردم ما است (1).

اما آنچه در اينجا منظور بحث است موضع گيری جنبش سبز در قبال اين موضوع است که بسياری از رهبران اين جنبش درست همان اشتباهاتی را در مورد اسراييل می کنند که رهبران اپوزيسيون در سالهای اول انقلاب در مورد عراق کردند.

رهبران جنبش بايستی علناً به اسراييل سفر کنند و بطور شفاف اعلام کنند که نه تنها از مواضع آقای احمدی نژاد برای محو اسراييل و تبليغ جنگ طلبی دفاع نميکنند بلکه خواهان مناسبات مسالمت آميز با اسراييل و فلسطينيان و اعراب هستند و مخالف شروع هرگونه جنگی هستند. چنين اقدامی نه تنها از احتمال حمله به ايران خواهد کاست بلکه در عين حال به مردم ايران هم نشان خواهد داد که يک خط فاصل بزرگ بين مواضع جنگ طلبان رژيم و رهبران جنبش سبز وجود دارد که يکی بقاء خود را در راه انداختن جنگ با اسراييل می بيند و ديگری خواهان رشد و اعتلای ايران در سايه صلح در خاورميانه است.

روز قدس در ايران توسط آيت الله خمينی از همان ابتدا با هدف تحريک اسراييل آغاز شد و اگر امروز کسی در اين روز می خواهد تظاهرات اعتراضی کند تنها شعاری که معنی دارد شعار صلح با اسراييل است.

تحريکات عراق بالاخره به جنگی انجاميد که با ميليونها کشته جنگی و ميلياردها دلار خسارت هيچ نتيجه ای برای مردم ما نداشت. اگر آمريکا دولت صدام را ساقط نکرده بود، هنوز رهبران جمهوری اسلامی صدام را "برادر صدام" خطاب ميکردند. بعد از 30 سال ديگر افشای رژيم با اينگونه تحريکات جنگی کار دشواری نيست. وقتی آقای احمدی نژاد تهديد عليه اسرائيل می کند و می گويد در صورت حمله آنها به ايران، اسرائيل را با خاک يکسان می کند، اين دليل بر دفاع وی از منافع ملی نيست چرا که با تحريکات خود عليه اسراييل و هولوکاست، خود ايشان است که فضای جنگی ايجاد کرده است، چه اسراييل اول حمله کند چه به شکل ديگری جنگ راه بيافتد، نتيجه يکی است و آنهم راه افتادن آتش جنگی ديگر برای ايران و ايرانی.

رهبران اپوزيسيون ايران بايد خود را از اين جنگ طلبی ها نه فقط با عبارات کلی در مورد مخالفت با هر جنگی، بلکه با سفر به اسرائيل و اعلام مخالفت خود با جنگ بين دوکشور، اعلام کنند. چنين اقدامی در ميان مردم ايران نيز نه تنها رهبران جنبش سبز را منزوی نخواهد کرد بلکه آنان را تقويت هم خواهد کرد و برای مردم بزرگترين خط فاصل بين رهبران جنبش سبز و ديکتاتورهای حاکم بر کشور، خواهد شد.

در جنبش مسالمت آميز 30 سال پيش نيز نيرويی وجود داشت که نظير اصلاح طلبان امروز تصور می کرد که بايد موفقيت های کوچک نظير نبرد تن به تن در خيابان و زندان با عوامل رژيم انجام داد و اصل کار خود را برای رشد اين نوع فعاليت می ديد و سعی مي کرد که همزمان ثابت کند از رهبران رژيم مسلمان تر و در رد اسراييل، ضد صهيونيست تر، و در ضديت با صدام، مسلمان و شيعه تر از آيت الله خمينی است.

اين ها همه اشتباهات 30 سال پيش اپوزيسيون بود. اينگونه رژيم های ايدئولوژيک با کوبيدن بر طبل نفرت رشد می کنند همانطور که هيتلر اينگونه رشد کرد. اينها حاضرند همه منطقه را با جنگ های ايدئولوژيک به آتش بکشند تا به عمر خود اضافه کنند و اينگونه اپوزيسيون داخلی را به راحتی در شرايط جنگی نابود کنند. اما برای مقابله با اين جنگ افروزی ها فقط کافی نيست که از طريق آگاهی دادن به مردم در مورد جنگ طلبی رژيم کار را انجام شده ببينيم بلکه رهبرانی از جنبش سبز که اکنون در خارج از کشور هستند درست است که به اسراييل سفر کنند و در سازمان ملل بروند و به روشنی اعلام کنند که مردم ما خواستار هيچ جنگی با اسراييل نيستند.

بگذار جمهوری اسلامی ما را صهيونيست خطاب کند همانطور که ما را هر روز به انواع مختلف دشنام می دهد؛ اما در 30 سال گذشته نه صهيونيست ها بلکه اين جمهوری اسلامی بوده است که ما را از هر حق و حقوقی محروم کرده است و کوچکترين مخالفت را با گلوله پاسخ داده است. اميدوارم جنبش سبز اشتباهی را که 30 سال پيش اپوزيسيون ايران کرد و با 8 سال جنگ ايران و عراق به نابودی کشيده شد را تکرار نکند و تا دير نشده است رهبران جنبش سبز به روشنی و با شفافيت کامل در سطح بين المللی اين پيام مردم ما را که خواستار صلح با اسراييل هستيم، به گوش همه جهانيان برسانند. صلح با اسراييل بمعنی تأييد رژيم اسراييل نيست همانگونه که صلح و همکاری یا چين به معنی تأييد رژيم کمونيستی آن کشور نيست.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پانزدهم شهريور ماه 1389
Sept 6, 2010

1. http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWar.htm