یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۷

درد مشترک و چاره جوئی برای آن

درد مشترک و چاره جوئي براي آن
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/537-DardeMoshtarek.htm

حدود يک ماه پيش آقاي مهندس حشمت الله طبرزدي در يکی از نوشتارهاي خود مطلبی را پيش کشيدند بنام «درد مشترک» با اين تذکار که اگر اين «درد مشترک» مشخص شود و مردم، در يک جنبش عمومي، به دور آن متشکل شوند آنگاه قادر خواهند بود که در عرصهء مدني و سياسي جامعه ايران کار مؤثري به انجام رسانند. (1) البته در سي ساله اخير بسياري از دست اندرکاران جنبش سياسي ايران به انحاء مختلف دربارهء «مسئلهء محوری جامعهء ايران» سخن گفته و از دل آن «چه بايد کرد» مورد نظر خود را نتيجه گرفته و سعي کرده اند تا «اتحاد» هائي نيز به دور اين نظرات شکل دهند. همچنين، همانگونه که مهندس طبرزدي هم در نوشتار خود اشاره کرده اند، حرکت های صنفي و گروهي مختلف هم سعي کرده اند بر شالودهء خواست هاي مشخص خود سازمان هائي را ايجاد کنند. اما آنچه بوسيلهء آقاي طبرزدي مطرح شده، پيش از ارائهء هرگونه راهبر، جنبهء پرسش را دارد: آيا درد مشترکي وجود دارد که در سطح ملي مطرح شود و توان متحد کردن جنبش سياسي و متشکل کردن همهء مردم را داشته باشد؟من، بی آنکه در اينجا قصد پاسخگوئی به پرسش ايشان را داشته باشم، مي خواهم از فرصت پيش آمده استفاده کرده و اين پرسش مکمل را مطرح کنم که: ما چگونه می توانيم اين درد يا بيماري مشترک را ـ اگر وجود داشته باشد ـ تشخيص دهيم و سپس چاره و درماني براي آن پيشنهاد کنيم؟بعنوان سابقه بگويم که در گذشته و در جامعهء صنعتي اروپا دو جنبش اجتماعي چنين کوششي را کرده و موفق هم بوده اند. يکي از اين دو، «جنبش ليبرالي» و ديگري «جنبش سوسياليستي» بوده است. متأسفانه، در هر دو مورد، جامعهء ايران بيش از يک قرن از دوران شکل گيري اين جنبش ها فاصله داشته و، در نتيجه، هم «تشخيص» و هم «درمان» را از «خارج» وارد کرده است. يعنی، درست به همان گونه که دانشجويان پزشکی ما در مدارس فرنگی هم دربارهء بيماری «وبا» می آموختند، هم نحوهء تشخيص آن را ياد می گرفتند و هم دارويش را با خود می آوردند. منظور من البته اين نيست که آنها کار بدي می کرده اند. هدفم فقط بيان اين واقعيت است که جامعهء جديد ايران، در دوران شکل گيري خود، توان مستقل تشخيص درد و تعبيهء درمان را نداشته است؛ حال آنکه، مثلاً، آمريکاي قرن هفدهم، همپاي اروپا، در جريان جنبش ليبراليسم شرکت داشته است. البته، در برابر اين واقعيت تلخ، شعار دادن مبنی بر اينکه فقط بايد تشخيص و درمان ايراني را قبول کرد هم راه حل نبوده و در اينجا خطاب من با موافقين ـ يا مخالفين ـ ناسيوناليسم عاميانه نيست. بلکه فقط هدفم ذکر يک واقعيت بود.بنظر من، ما در دوراني زندگي مي کنيم که يک تحول جهاني بمراتب عظيم تر از تطور جامعهء صنعتي در حال شکل گيري است و، اگر تخمين «کورزويل» درست باشد، در جامعهء بشری تا سال 2045 اساساٌ «نقطهء انفصالي» ويژه ای شکل خواهد گرفت که انسان هائي که از آن نقطه عبور نکنند نظير ميمون هائي خواهند بود که در زمان ابزار سازي هموسپين ها، در جا زدند، و به «انسان» تکامل نيافتند. (2) و اين موضوع شکل بحث ما را بکلی تغيير می دهد.اجازه دهيد که در اين مورد مثالي بزنم. فرض کنيم شما در زندان هستيد و در همهء دنيا و ايران بيماري وبا شايع شده است. در اين ميان شما ممکن است فکر کنيد که چارهء دچار نشدن به اين بيماری آن است که راهی برای رهائی از زندان بيابيد. اما اين فکر بيهوده است و در واقع فرقي نمي کند که در زندان باشيد يا نباشيد. تا وقتي بيماري وبا درست تشخيص داده نشده و چاره و درمان آن مشخص نشده باشد، آدميان ـ چه در زندان و چه در بيرون از آن ـ تلف خواهند شد. «درد مشترک» هم همين ماهيت را دارد و، در نتيجه، فرقی نمی کند که ما در پشت فيلتر جمهوري اسلامي يا در زندان های آن با اين درد برخورد مي کنيم و يا از بيرون از مرزهای کشور به جستجوی آن بر می آئيم تا تشخيص اش دهيم و درمان اش کنيم. در عصر گلوباليسمی که ما در آن به سر مي بريم، آنهائي که در ايران هستند، حتي در پشت ديوار فيلترينگ اينترنت، همانگونه مستقيم در اين کار تشخيص بيماري و يافتن درمان براي آن فعاليت می کنند که ديگران در نقاط ديگر جهان. بدينسان، می توان گفت که ديگر مثل گذشته، تشخيص و درمان داخلی و خارجی، يا وارداتی و صادراتی معنا ندارد و کار آنها که در داخل هستند تنها وارد کردن دانش و تشحيص و درمان نيست. آنها هم همزمان و بصورتی مشابه مشغول کاری هستند که در خارج «نيز» جريان دارد.نکتهء ديگری که سال هاست روشنفکران ما در داخل ايران به آن آگاهي يافته اند آن است که «ايسم» هائی همچون ليبراليسم و يا سوسياليسم ديگر راه گشا نيستند، چه در ايران و چه در هر نقطهء ديگر جهان. و غير از اين دو راه حل ـ که مي شود واردشان کرد ـ در مورد همهء راه حل هاي تازه اي که در حال شکل گرفتن اند، يک نفر در داخل ايران و حتي در داخل زندان همانقدر در شکل گيري آن (در راستای دانش تشخيص دردهاي بشريت) شراکت دارد که کسي در يک کشور غربي. من البته نمي خواهم تفاوت هاي ناشی از امکانات گوناگون در نقاط مختلف جهان را بي اهميت جلوه دهم، بلکه هدفم آن است که بگويم امروزه، چه در تشخيص بيماري و چه در يافتن دارو براي آن، ديگر ايران و خارج از ايران تفاوتی ندارند و گلوباليسم آن تفاوت های زمانی و مکاني قرن نوزدهمی را هم از ميان برداشته است.روشن تر بگويم. «درد مشترک» هم ديگر خاص ما نمی تواند باشد و جستجو براي آن هم يک جستجوي گلوبال است. ما بايد در کوششی گلوبال شرکت داشته باشيم که در تمدن کنونی بشر، در راستای پاسخ گوئي به معضلات عدالت اجتماعي و جهان بيني، در حال شکل گيري است. تفاوت ها ديگر اساسی نيستند. ما ممکن است به زبان های مختلفی تکلم کنيم اما بيماري قلبي در همه جا همان بيماري قلبي است و جراحي قلب هم همان جراحي قلب است.پس من خواستار يافتن آن «درد مشترک» ام که جنبهء گلوبال دارد و تشخيص و درمان اش هم گلوبال است. در اين مورد در سال 1989 نوشتار مفصلي تحت عنوان «يک ديدگاه آينده نگر» را به زبان انگليسی (برای اينکه خطاب وسيع تری داشته باشد) منتشر کردم که در سال 2005 هم آن را به فارسي برگردانده و رسالات ديگری، مرتبط با آن، را نيز ضميمه کردم. (3)اصل بحث در اين نوشتارها آن است که، با بوجود آمدن ابزار هوشمند، تمدن جديدي در حال شکل گيري است که همهء مؤلفه هاي جوامع بشري را از اساس متحول کرده و مي کند. (4) در نتيجه، ثروت در جوامع بشري معنای نويني پيدا کرده (5) و عدالت اجتماعي نيز به شکلي اساساً متفاوت از همه جوامع بشری، مطرح است. (6) نه تنها موضوع عدالت که موضوع جهان بيني نيز از اساس دگرگون شده و ديگر بحث هائی همچون فلسفه يا مذهب، ماترياليسم يا ايده آليسم بحث هائي بکلی بي معنا شده اند. (7) به عبارت ديگر همانگونه که مرکزيت بشر در کار توليد اجتماعی از بين ميرود در انديشه نيز ديدگاه هاي «فرا انسان مرکزي» مطرح مي شوند که نه تنها نظرات مذهبي و فلسفي قرن ها پيش را به چالش مي کشند بلکه مکاتب فلسفي و سيستم هاي دنياي مدرن قرون نوزدهم و بيستم را نيز کهنه می نمايند. (8)در نتيجه، ما در وضعيتي نيستيم که فقط عده اي از يک مذهب معين يا يک فلسفهء معين بريده و بعنوان ناجي برای بيرون آمدن از وضعيت کنوني تلاش مي کنند بلکه در وضعيتي قرار گرفته ايم که گوئي همهء جهان را بايد، همچون ژنو کالوين، «شهر مرتدان» ناميد. (9)اکنون، روز بروز از اهميت دولت هاي ملي کاسته می شود بطوری که، مثلاً، ممکن است اهميت رئيس جمهور اطريش براي اقتصاد و سياست آن کشور کمتر از اهميت دبيرکل سازمان ملل يا رئيس پارلمان اتحاديه اروپا باشد. در نتيجه، اگرچه احساسات ملي، نظير عشق به خانواده، کماکان در دنيا جاي خود را دارند، اما دولت هاي ملي ـ که اساس ناسيوناليسم قرون نوزدهم و بيستم را تشکيل می دادند ـ بيشتر و بيشتر اهميت سياسي و اقتصادي خود را از دست مي دهند. نتيجهء اين تحول هم، برعکس تخيلات اتوپيست هاي قرون هجدهم و نوزدهم که فکر مي کردند دولت جهاني شکل مي گيرد، به چنين چيزی نيانجاميده و در دنياي گلوبال کنوني اهميت کل نهاد «دولت» کمتر و کمتر شده و جای خود را به سازمان هاي گلوبال در عرصه هاي علمي، حقوق بشري، اقتصادي، و غيره می دهد. نمونهء افزايش اهميت سازمان ملل بعنوان يک تشکيلات جهاني، نمونهء کوچکي از اين تحول عظيم در جامعه بشري است . (10)در درون جوامع نيز قانون گزاري با «رأي مستقيم» اهميت بيشتر و بيشتری پيدا خواهد کرد. وقتي مثلاً صاحبان قهوه خانه ها در تهران يا صاحبان کلوپ ها در واشنگتن مي خواهند که سيگار کشيدن در قهوه خانه و کلوپ آزاد باشد تا در آمدشان را بشکل کنوني حفظ کنند و اکثريت مردمي هم که به سرطان زائي دود دست دوم سيگار آگاه هستند خواستار تغيير وضع موجود هستند، و مجلس کشور و دولت هم آنقدر کارهاي ديگر دارند که کارکردشان به نگهداشتن همان سيستم هاي کهنهء قانونگزاري و اجرا و قضاوت قوانين بسنده می شود، شکل هاي جديد ادارهء جامعه، نظير قانون گزاري با رأي مستقيم مردم، ظهور می کنند. اين شکل، مثلاً، در سطح محلي کاليفرنيا بکار رفته و پيروز هم شده است و روش هائی از اين نوع امروزه به نقاط ديگر آمريکا نيز سرايت کرده و در کشورهاي ديگر دنيا نيز مطرح مي شوند. اين روش ها از اساس با دموکراسي گذشته که بر مبناي انتخاب نمايندگان و انجام قانون گزاري بوسيلهء آنان عمل می کرد، تفاوت دارد. (11)اگر هم اکنون در ايران قانون گزاري با رأي مستقيم امکان رشد پيدا کند و با امضاي 3 درصد جمعيت بشود لوايحي را مستقيماً به رأي گذاشت، ارزش حاصل کار، از هزار مجلس بيشتر خواهد بود. حتي اگر در ابتدا فقط دربارهء موضوعات کلی اجتماعي، نظير اجازه دادن يا اجازه ندادن به استعمال دخانيات در داخل رستوران ها، بشود اينگونه تصميم گيری کرد، گامی بلند به پيش محسوب خواهد شد. اغلب علت خواستاری تجديد نظر در قانون اساسی حکومت اسلامی را سکولاريست نبودن آن می دانند. اما، علاوه بر اين واقعيت مهم، ضرورت تجديد نظر در اين قانون آن است که آن را از روی مدل های قرن نوزدهمی جمهوري هاي پارلماني ساخته اند و مجلس شوراي اسلامي آن هم، با همه ويژگي هاي منحصر بفردش، باز هم يک مجلس «نمايندگان» است. (12)البته بايد مراقب و هوشيار باشيم که در نفي آنچه ارثيهء قرون نوزدهم و بيستم است يکباره به گذشته ماقبل مدرن در نغلطيم. (13) همهء ما از تجربهء انقلاب 1357 آگاه هستيم و مسلماً درک چون و چرائی آن هم برای ما و هم برای مردم جهان دارای اهميت است (14)، ولي بايد مراقب باشيم که ديگر بيش از اندازه به مسائل تاريخ گذشته و آن انقلاب فکر نکرده و به جاي آن با وسواس تمام درباره آينده بيانديشيم .(15) نيز بايد آرزو کنيم که در دوران حساسي که بشريت آينده مي تواند به دستاوردهاي عظيمي دست يابد که آنچنان موجب فراواني غذا، پوشاک، و مسکن شوند که اين چيزها ارزش هوا را پيدا کنند، تا همهء بشريت بتواند به آنها دستيابي داشته باشد، نه اينکه به وضعيت بدتري سقوط کنيم که همان هواي موجود را هم مسموم کرده و يا با يک جنگ گسترده کل بشريت را به نابودي بکشيم. (16) نتيجه گيريدر پرتو آنچه نوشتم، ميتوانم درک خود را از درد مشترک و راه درمان آن به اين شکل خلاصه کنم:1. مخالفت با ديدگاه عاميانهء مرکز بيني پول و منفعت.2. پشتيباني از جنبشي بسوي منفعت روشن بينانه، براي فرد، موسسه، و يا دولت ها.3 - پرورش عدالت اجتماعي در اقصا نقاط جهان، از طريق ارائهء يک سکتور جامع خدمات اجتماعي در درون اقتصاد جهاني، تا اهداف دور فعاليت هاي خلاق بشر را ـ در مراحل پيش از عملی شدن اقتصادي آنها، مورد حمايت قرار دهد. بنيان چنين سکتوري بر مبناي يک صندوق عمومي بين المللي با سرمايه گذاري در توليد بسيار پيشرفته فراهم می شود ـ با هدف تغيير فرهنگ عمومي «کار- مرکزي» ی جامعهء صنعتي، و نيز تشويق فعاليت هاي آزاد خلاق. (17)4. برابر کردن دستمزدهای محلی با استانداردهای جهانی (18)5. گسترش طرح قانون گزاری با رأی مستقيم در همهء جهان بعنوان اقدام مرکزی برای تعميم دموکراسی مشارکتی. بنظر من، اين طرح را از هم اکنون می توان در جريان فعاليت های جنبش مدنی دنبال کرد و نوع رأی گيری مستقيم در مورد انتخاب رئيس جمهور را به روندهای مختلف قانونگزاری تعميم داد. (19)6. ترويج گلوباليسم و مقابله با ناسيوناليسم سياسی قرن نوزدهمی. 7. کمک به شکل گيري سيستم سياسي گلوبال بر بنيان توليد فراصنعتي. 8. ترويج شکل گيري ساختارهاي نوين مقننه، قضائيه، و مجريه در سطح جهاني، که براي آزادي هاي فردي، عدالت اجتماعي، ترقي، خلع سلاح، و صلح فعاليت کنند. پيشنهاد براي ايجاد يک قانون اساسي گلوبال با هدف حذف قدرت سياسي دولت هاي ملي، با حمايت از شکل گيری اتحادهای بزرگ فرا ملي.9. اصرار بر دموکراتيزه کردن تمام نهادهاي بشري، جهت پيگرد شاد زيستي فردي. 10. کوشش براي دستيابي به همزماني خودگردان autonomous synchronicity، بمثابه ايده آل روابط انساني بين افراد و نهادها. 11. در راستای خلق تنها ضامن واقعی بقاي صلح: مخالفت با هر شکل استبداد، جنگ، بي عدالتي، و خشونت، و کمک به فائق آمدن بر غريزهء ناخود آگاه «فرار يا جنگ» که در طي تکامل انسان، در مغز ما برنامه ريزی شده است. 12. پشتيباني از ترقي تکنولوژي هاي جديد، نظير تکنولوژي فضائي، بيوتکنولوژي، رباط سازي، ارتباطات، هوش مصنوعي، ننوتکنولوژي، و غيره. 13. پيش قراولي برنامه هاي تحقيقاتي در بارهء بغرنجي هاي عدالت اجتماعي، آيندهء نهادهاي مختلف بشري، و معضلات گوناگون سياسي و معنوي.14. مخالفت با همهء تبليغات جنبش خرافات زدهء موسوم به «عصر جديد»، که باز گشت به عصر تاريک انديشي را ترويج مي کند. 15. تشويق به احراز درک تازه ای از جهان و طرفداري از جسارت نشان دادن در راستای به چالش کشيدن اعتقادات فلسفي و مذهبي عاميانه دربارهء مبدأ و سرنوشت بشريت و جهان.16. ترويج پيدايش تشکلات و نشريات گوناگون براي بحث دربارهء موضوعات گلوبال.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
8 مهر 1387
Sept 29, 2008

پانويس:1. http://groups.yahoo.com/group/iran_scope_news/message/451 2. در اين باره مفصل در مصاحبه اي توضيح داده ام:https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SamGhandchiVOA111207-56kVer.wmv 3. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/401-FuturistVision.htm 4. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/353-IntelligentTools.htm 5. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/334-Wealth.htm 6. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/265-EconJustice.htm 7. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/359-Modernism.htm 8. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/332-PostAnthro.htm 9. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/314-Vision.htm 10. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/342-KurdFed.htm 11. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/356-BallotInitiatives.htm 12. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/356-BallotInitiatives.htm 13. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/291-RaghsDarAsemAn.htm 14. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/355-Iran1357.htm 15. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm 16. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/357-BeyondWar.htm 17. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/329-NMF.htm 18. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/531-daramad.htm 19. http://www.geocities.com/futuristparty

مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/600-SecularismPluralism.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html

دوشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۷

ناسيوناليست هاي تجاوز طلب

ناسيوناليست هاي تجاوز طلب
سام قندچی
ممکن است عنوان اين نوشتار به نظر متضاد بنظر آيد اما اگر در عرصهء سياسي ايران موجود عجيب الخلقه اي نظير جمهوري اسلامي مي تواند وجود داشته باشد که ادعاي ملي گرائي و بنيادگرائي اسلامي را همزمان انجام مي دهد، در اپوزيسيون ايران هم ـ بخوبي مي دانيم که ـ عده اي هستند که هم ادعاي ملي گرائي دارند و هم از تجاوز به ايران تحت عنوان «آزاد سازي» کشور از دست اسلامگرايان دفاع مي کنند و اميدشان آن است که اسرائيل و آمريکا به ايران حمله نظامي کنند و، نظير کورش کبير که يهوديان را در بابل از بند آزاد کرد، اين منجيان قرن بيست و يکم نيز ايرانيان را از بند آزاد سازند.
اين ناسيوناليست هاي تجاوز طلب، که اکثراً بسيار ضد اسلام گرائي هستند و ريشهء همهء بدبختي هاي مردم را ناشي از حملهء اسلام به ايران در 1400 سال پيش مي دانند، فراموش مي کنند که خودشان دقيقاً همان کاري را توصيه مي کنند که برخي از ايرانيان به ستوه آمده از فساد و استبداد سال هاي پاياني دولت ساساني انجام داده و، به سوداي حل مسئلهء داخلي خود، از حملهء بر انداز يک نيروي خارجي استقبال کردند.
منطق بسياري از اينان هم چنين است که «ما نمي خواهيم 60 سال ديگر صبر کنيم و اگر اپوزيسيون نمي تواند انقلاب کند چرا نمي گذارد ديگران کشور را «آزاد سازي» کنند؟ ديديم که حدود 70 سال طول کشيد تا جنبش دموکراسي خواهي در شوروي و بلوک شرق بتواند رژيم کمونيستي را به زير بکشد؟ اگر در ايران هم اين چنين شود شايد بسياري از ما تغيير رژيم را در عمر خود نبينيم».
اما آيا تن دادن به فاجعه اي که ميليون ها بار بدتر از حملهء اعراب به ايران است، مي تواند راه حل ما باشد؟ و آيا نه اينکه حتي اگر چنين حمله اي با حسن نيت هم همراه باشد، ملت ما دوباره اتکاء به نفس خود را از دست خواهد داد و خواهد گفت که «خودشان آوردند و خودشان بردند؟» (1)
اينگونه اشخاص در جريان انتخابات رئيس جمهور آمريکا رفته رفته موضع خود را به روشني بيان مي کنند و، در ظاهر مبارزه با لابي گران جمهوري اسلامي، در نوشتارهاي خود از سخنان خانم پيلين در تشويق حملهء اسرائيل به ايران دفاع مي کنند.
البته لابي گران جمهوري اسلامي نيز در ضديت خود با جنگ طلبي (بطور اعم) جدي نيستند چرا که خريدن اسلحه توسط جمهوري اسلامي از چين و روسيه همانقدر ايران را در معرض نابودي نظامي قرار مي دهد که حملهء اسرائيل و غرب. آنها مجدانه در راستاي عملي نشدن تحريم هاي هوشمندي که جلوي نظامي تر شدن جمهوري اسلامي را بگيرد فعاليت مي کنند و، در نتيجه، ناسيوناليست هاي تجاوز طلب و لابي گران اسلامي هر دو کمر به نابودي ايران بسته اند.
آيا اين منطقي است که پايهء استدلال خود در حمايت از حمله به ايران و يا نظامي شدن کامل کشور را بر اين بگذاريم که «خوب، اگر مردم تغيير مي خواهند بايد اين بها را بدهند»؟
ناسيوناليست هاي تجاوزطلب و لابي گران اسلامي، هر دو، مخالفت اپوزيسيون مترقي حکومت اسلامي با حملهء نظامي و تحريم هاي غير هوشمندي که فقط مردم ايران را هدف مي گيرند و بر اقتدار حاکميت مي افزايند، را رندانه به کوشش براي حفظ حکومت اسلامي تعبير مي کنند و به اين تصور دامن مي زنند که اگر چنين نباشد اين اپوزيسيون بايد در راستاي انقلاب يا اعتصاب عمومي يا خيزش عمومي گام بردارد. اما، نه تنها در ايران بلکه در هر کجاي ديگر دنيا، اپوزيسيون مترقي، در سازمان يافته ترين شکل خويش هم، براي مردم تکليف معين نکرده و اعلام نداشته است که مردم کي و چگونه بايد بر خيزند. اگر «اپوزيسيون سياسي» آنقدر قدرت داشت که الان حکومت رادر دست گرفته بود!
مهمترين وظيفهء اپوزيسيون در اين آمادگي است که وقتي مردم به نقطه اي رسيدند که اعتصاب عمومي کردند يا دست به قيام زدند، بتوان جنبش را به درستي رهبري کرد و اجازه نداد که ديگرباره يک نيروي واپس گرا نظير ملايان رهبري جنبش را به دست گيرد. و گرنه خواستار حمله نظامي به ايران شدن يا تأييد تحريم هاي غير هوشمندي که بر روي مردم فشار اقتصادي و اجتماعي مي گذارد، اقدامي به نفع مردم ايران نيست و حکم ضديت با مردم ايران ـ و نه با حکومت اسلامي ـ را دارد.
اين مثال يک مغالطهء آشکار است. نخست اينکه در آلمان هيتلري يک جنبش مدني ـ آنگونه که سال هاست در ايران وجود دارد ـ شکل نگرفته بود. بنظر من، تنها اگر روزي شرايط اين جنبش در ايران شبيه شرايط افغانستان زمان طالبان شود، آنگاه مي توان که از يک اقدام نظامي از سوي سازمان ملل حمايت کرد. منظورم زماني است که طالبان قتل عام وسيع مي کرد و هيچ جنبش مدني نيز در افغانستان اجازهء حيات نداشت. و اين وضعيت با اوضاع شوروي سابق يا حکومت اسلامي در ايران متفاوت است.
البته جنبش هاي مدني ـ حتي در کشورهاي دموکراتيک ـ داراي فراز و نشيب هاي خاص خود هستند و وضعيت در هر روز و براي هر نيرو يکسان نيست. و همهء نيروها هميشه به يک اندازه از آزادي عمل برخوردار نيستند. (2)
اما اين پرسش هم وجود دارد که «اگر اين رژيم الان ساقط نشود از کجا معلوم است که در آينده به چنان شرايط نرسيم که رژيمي بدتر از هيتلر و طالبان را روبروي خود داشته باشيم؟» و پاسخ من آن است که: «چرا فکر نکنيم که به شرايطي نظير بلوک شرق و شوروي يا آفريقاي جنوبي، که رژيم کشان بدون حملهء نظامي و جنگ ساقط شد، خواهيم رسيد؟»
مردم ايران را در خطر جنگ اتمي قرار دادن (3)، و غرب و اسرائيل را براي حمله به ايران تشويق کردن، و گفتن اينکه «مردم ايران از آنها با آغوش باز پذيرائي خواهند کرد»، همان حرف هاي احمد چلبي ها دربارهء عراق است، با اين تفاوت فاحش که در مورد ايران وجود امکانات اتمي بلوف نبوده و واقعي است، و حمله به کشورمان مي تواند به آنجا منجر شود که، با بمباران تأسيسات اتمي، لطمه اي هزاران بار بدتر از هيروشيما وارد شده و مردم ما را تا ده ها سال بعد با امواج راديو اکتيو روبرو کند». (4)
در واقع ـ چه آگاه و چه نا آگاه ـ اين دعوت ها براي حمله به «آزاد سازي» منجر نمي شود، دوران کنوني هم دوران کورش و بابل نيست. پس، بيائيم و با دادن اين توصيه هاي نابخردانه به غرب مردم خود را در معرض فاجعه اي بدتر از آنچه در 30 سال گذشته بوجود آمده است و همچنان با آن دست و پنجه نرم مي کنيم، روبرو نسازيم.
بنظر من، حتي توصيه هائي نظير تحريم خريد نفت از ايران نيز بي معني بوده و باعث برانگيختن نفرت مردم از اپوزيسيون مي شود. و اگر غرب چنان تحريم هائي را برقرار کند نيز اپوزيسيون موظف است در پي برنامه هائي نظير برنامه غذا براي عراق باشد که با نظارت سازمان ملل انجام مي شد. بايد بفهميم که به زور نمي شود مردم را به انقلاب کشيد ولي براحتي مي شود نفرت ابدي مردم را به دست آورد.
فقط تحريم هاي هوشمند، يعني ممنوع کردن فروش تجهيزات نظامي و مسدود کردن حساب هاي بانکي سران رژيم و دست اندرکاران جنايات در ايران و، در کنار آن، کمک به جنبش مدني در ايران معني دارد و بس. (5)
اگرچه هميشه ممکن است که ما خود در طول حياتمان شاهد شکل گيري دولتي که ميخواهيم نباشيم اما اقلاً نبايد براي آيندگانمان ارثيه اي بجا بگذاريم که بخاطرش تا 1400 سال ديگر به ما تف و لعنت کنند و با خشمي تاريخي بپرسند که چرا، براي نجات خود از شر مستبدان، نابخردانه حمله به سرزمينمان را آرزو کرده ايم.
اپوزيسيون ايران بايستي کار صبورانهء دموکراتيک و آينده نگرانه را پيشهء خود سازد و بخصوص، با مطرح ساختن ابتکار صلح با اسرائيل، از افتادن در دام جنگ طلبان بپرهيزد. (6)

به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
1 مهر 1387
Sept 22, 2008


پانويس ها:

من، در سال 1386، اين موضوع را در نوشتار «چرا من با هرگونه حمله به ايران مخالفم» مفصلاً توضيح داده ام: