یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹

آيا "تجزيه طلبان" در کردستان هستند؟

آيا "تجزيه طلبان" در کردستان هستند؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/646-Separatists.htm

جمهوری اسلامی ايران در 24 ساعت گذشته دوباره با جان يک دانشجوی کرد ديگر بنام حبيب الله لطيفی پور بازی کرد و فعلاً گفته می شود که اعدام وی در زندان سنندج منتفی شده است اما مگر او اولين يا آخرين انسانی است که با اتهامات مشابه به نزديک چوبه دار می رود. مگر همين 7 ماه پيش نبود که فرزاد کمانگر معلم کرد را که در همه زندگی اش فعاليت تروريستی نداشت و اصلاً روش کار سياسی وی خود بهترين نفی تروريسم و در خدمت بالابردن دانش مردم بود، اعدام نکردند (1).

آيا "طلب کنندگان" تجزيه از ايرانِ جمهوری اسلامی، کرد هستند؟ آيا "تجزيه طلبان" خواستار پيوستن به کردستان عراق هستند؟

چرا جمهوری اسلامی اين سؤالات را به بحث نميگذارد و پاسخ خود را نمی دهد. يک گروه تروريستی بنام پژاک را بهانه کرده و معلمی بيگناه چون فرزاد کمانگر را به بالای چوبه دار فرستاده است و هنوز بابت اين اشتباه از مردم ايران پوزش نخواسته است.

همه شواهد نشان می دهد که فرزاد کمانگر هيچگونه فعاليت تروريستی نداشته است و وقت آن رسيده است که همه نيروهای سياسی ايران از جمهوری اسلامی ايران خواستار پوزش رسمی به دليل اعدام وی شوند. چطور است که وقتی آمريکا بيش از 50 سال پيش کودتای 28 مرداد در ايران کرده است بايد عذرخواهی کند اما دولت ايران وقتی بيگناهی را اعدام کرده است و ثابت شده است که وی بيگناه بوده است، حتی يک عذرخواهی هم انجام نمی دهد؟

اين ها معيارهايی است که نه تنها دولت کنونی بلکه هر دولتی که در ايران در آينده بر روی کار آيد بايد موظف به انجام آن باشد و لازم است رهبران سياسی ايران در اين مورد موضع بگيرند تا برنامه سياسی دولت مورد نظر خود برای آينده را نيز در اين ارتباط، نشان دهند. اين پوزش خواهی يعنی پاسخگو بودن قوه قضائيه. جنبش مسالمت آميز و مدنی ايران تا کنون بعد از اعدام ها قضيه را از اين زاويه، پيگيری نکرده است. حتي يک پتيشن برای رسيدگی و پوزش رسمی دولت در ارتباط با اعدام هايی که با اتهامات واهی صورت گرفته است، منتشر نشده است و مورد فرزاد کمانگر نزديکترين و روشن ترين اينگونه اعدام هاست.

همچنين گروه های تروريستی نظير پژاک را نيز بايد محکوم کرد و خواستار انحلال آن شد چرا که با اقدامات جنايـتکارانه خود آب به آسياب رژيم می ريزند و به جنبش مدنی ايران ضرر جبران ناپذيری وارد می کنند. هيچگونه رودربايستی نيز لازم نيست. در همين حال گروه هايی نظير کومله مهتدی را نيز بايد تحسين کرد که نه تنها در کنگره اخير خود راه های مدرنی را در پيش پای جنبش سياسی ايران و بويژه کردستان قرار دادند بلکه همواره عمليات تروريستی را که به دروغ به آنها نسبت داده شده است، بدون اگر و اما، محکوم کرده اند (2).

اما چرا اگر موضوع تجزيه طلبی برای جمهوری اسلامی آنقدر مسأله است که آن را توجيه فضای ترور و اعدام بر خطه کردستان در 30 سال گذشته تلقی کرده است، چه وحشتی دارد اين مطلب در مطبوعات و راديو و تلويزيون ايران، مورد بحث قرار گيرد (3).

واقعيت امر اين است که سالهاست "طلب کنندگان" اصلی تجزيه از ايران را ساکنان شهر تهران تشکيل داده اند. چرا؟

چون اکثريت مهاجران ايرانی در خارج را اهالی تهران تشکيل می دهند. اين ها در واقع نه تنها "تجزيه طلب" بوده اند بلکه خود را از ايران مجزا هم کرده اند و ديگر در ايران زندگی نميکنند. اکثريت آنها هم در اصل خود نه کرد هستند و نه در عمرشان در کردستان زندگی کرده اند. دسته دوم "طلب کنندگان" تجزيه از ايران آنهايی هستند که برای هر سفر تفريحی سالها بود که به دوبی ميرفتند و خيلی هم به کرّات برای مرخصی و شرکت در کنسرت های ايرانی و فرنگی و قدری نفس کشيدن و استراحت به آن کشور عربی سفر می کردند. دوبی را هم نزديک ترين جايی می ديدند که بليط هواپيما به اندازه بندرعباس بود اما اقلاً از شر مزاحمت های مأموران جمهوری اسلامی در هنگام تفريح با خانواده خود، راحت بودند. اما به دليل رفتار بد با برخی از ايرانيان در آن کشور کم کم علاقه مردم ايران هم از سفر به آنجا کم شد و از سوی ديگر ايروان در ارمنستان برای مدتی مورد توجه گردشگران قرار گرفت. اما می دانيد تازگی کدام شهر در منطقه مورد علاقه ايرانيان، و بخصوص تهرانی ها ست؟

شايد خودتان پاسخ را حدس زديد؟ در حال حاضر مردم تهران برای تفريح هيچ شهری را به اربيل در کردستان عراق ترجيح نميدهند. چرا؟ برای آنکه اربيل و کردستان عراق سکولار اداره می شوند و همچنين کردها بسيار بيش از اهالی دوبی به ايرانيان احترام می گذارند. حالا آيا کسانيکه "طالب" عزيمت به اربيل هستند "تجزيه طلب" هستند؟ در آنصورت بايد گفت اکثريت غالب "تجزيه طلبان" ايران که می خواهند به کردستان بپيوندند اهالی تهران هستند. همين 5 ماه پيش خانم گوگوش در اربيل کنسرتی داشت و آنتقدر اتوموبيل در مرز ايران وعراق خواستار سفر به آنسوی مرز بودند که مرزبانان ايران جلوی آنها را می گرفتند. خانم گوگوش به زبان کردی آهنگ نميخواند و اکثر ترانه های او به فارسی است. شايد آنها که به ادعای جمهوری اسلامی "تجزيه طلبان" کرد هستند به خوانندگان فارسی زبان آنقدر علاقمند هستند که چنين وضعی پيش آمده است و معلوم نيست چطور تجزيه طلبند!

واقعيت اين است که مردم ايران از اين فضای موجود در ايران خسته شده اند. فضای امنيتی که حتی مأموران عاليرتبه رژيم هم فقط وقتی به مأموريت خارج می روند احساس می کنند که دارند نفس می کشند. اگر کسی "تجزيه طلب" است اتفاقآً در تهران است و کرد هم نيست اما عاشق رفتن به اربيل است. اگر به اين معنی کل ايران خواستار به اصطلاح تجزيه و پيوستن به کردستان عراق باشد، تعجبی ندارد. به مسؤلان جمهوری اسلامی می گويم برويد علت را درمان کنيد و نه معلول. تا کی فکر می کنيد با گروگان گرفتن پيام آوران می توانيد پيام را نابود کنيد. اقلاً قدری به خود بياييد و از اعدام فرزاد کمانگر از همه مردم ايران و آزاديخواهان جهان، عذرخواهی کنيد.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
پنجم دی ماه 1389
December 26, 2010

پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/629-nominee1392.htm
2. http://digg.com/news/politics/abdulla_mohtadi_2
3. http://www.ghandchi.com/541-Separatists.htm

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹

آيت الله جنتی می گويد ايران به سوی انقلاب می رود

آيت الله جنتی می گويد ايران به سوی انقلاب می رود
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/645-Jannati.htm

آيت الله احمد جنتی، خطيب نماز جمعه تهران، در روز نوزدهم آذر ماه گفت:

"ما حادثه تلخ عاشوراي 88 را نمي‌توانيم فراموش كنيم؛ عده‌اي كه از نظام، اسلام، انقلاب، ولي‌فقيه، امام‌خميني (ره) و رهبر فرزانه انقلاب عقده داشتند، اين افراد زماني كه ديدند زمينه براي آنها فراهم شده، در اثر آن حركت لعنتي كه انجام دادند و اغتشاشي كه به وجود آوردند، زمينه‌ها را براي اين افراد فراهم كردند و آن‌ها باورشان شد كه نظام در سراشيبي سقوط قرار گرفته و اين را باور كردند در خارج و در داخل و مسأله براندازي نظام مطرح شد، عده‌اي باور نمي‌كردند كه مقام معظم رهبري مي‌فرمودند مسأله "انتخابات" نيست، مسأله جزئي نيست و حتي مسأله "ولايت‌فقيه" هم نيست، بلكه مسأله "نظام" و "اسلام" است. آن مسأله‌اي كه در آن هدف مشترك بهائيون و منافقين و احزاب منحرف گوناگون و هر ضد اسلام و ضد انقلابي در آن وجود دارد، مسئله براندازي نظام يعني مخالفت با اسلام است اما خداوند آبروي آنها را به دست خودشان برد."

بنا به گفته آيت الله جنتی از همان خرداد 88 آيت الله سيد علی خامنه ای اين موج را شروع انقلاب می ديده است. البته در مورد نظر آيت الله خامنه ای مشخص نيست که آيا به آيت الله جنتی در مکالمات خصوصی چنين گفته باشد اما تا آنجا که آيت الله خامنه ای رسماً در آن تاريخ سخن گفت وقايع سال گذشته را کاريکاتور انقلاب 57 توصيف کرد. به هرحال، سخنان آيـت الله جنتی در مورد نظر خود بسيار شفاف است که حرکت کشور را در سال گذشته به سوی انقلاب ارزيابی می کند و همچنين آن حرکت را يکسال بعد آنقدر پرقدرت می بيند که می گويد:

"حادثه عاشورا نتیجه فراموش کردن غدیر بود و زمانی که غدیر فراموش شد حضرت علی (ع)، امام حسن (ع)، حضرت زهرا(س) و امام حسین (ع) کشته شدند."

به عبارت ديگر آنچه از خرداد 88 در ايران شروع شده است نه ربطی به محمود احمدی نژاد دارد و نه ربطی به ميرحسين موسوی و نه ربطی به انتخابات رياست جمهوری بلکه موجی بوده است عليه نظام و در رأس آن نيز ولی فقيه. اين دقيقاً يعنی که ايران از خرداد ماه 88 بسوی انقلاب در حرکت بوده است و تأکيد آيـت الله جنتی در سالگرد وقايع سال گذشته بر اين امر که اين حرکت ادامه دارد و آتش "زير حاکستر" است دو باره به معنی ديدن ادامه حرکت ايران به سوی انقلاب از سال گذشته و تداوم آن تا به امروز است.

مير حسين موسوی دو روز بعد از خطبه آيت الله جنتی در روز بيست و يکم آذر ماه در مصاحبه ای با روزنامه قلم سبز در پاسخ به سوالی درباره نظرات بيان شده آيـت الله جنتی گفت:

"به نظر بنده خطیب مورد اشاره شم قوی ای دارد. گرچه بدلیل پایبندی به مقام و موقعیت موضع ایشان دفاع از ظلم و خشونت است وکارهايی شبیه دروغ درباره یک میلیارد دلار کمک آمریکا به مخالفان، یا ترغیب خشونت، یا ولع شدید به اعدام و اعتراف گیری و مهم تر از همه تقلبات گسترده انتخاباتی و تصفیه های وسیع کاندیداها، او را از عدالت ساقط کرده است. با این همه سبزها باید با حوصله صحبت های ایشان را بشنوند. ایشان تیپ نسبتا کاملی از اقتدارگرایان تمامیت خواه است و اطلاعات خوبی که دارد را ناخود آگاه در سخنرانی ها فاش می کند. ایشان جنبش را آتش زیر خاکستر تعبیر کرده است و من کاملاً با نظر ایشان موافق هستم و اضافه می کنم ادامه سرکوبها و ندیدن واقعیتها در کنار حاکمیت دروغ و قانون گریزی و فساد و عدم کارآمدی در سیاستهای داخلی و خارجی دامنه این آتش به تعبیر ایشان زیر خاکستر را هر روز بیشتر می کند."

آقای موسوی نکته بسيار جالبی در اين مصاحبه گفته اند که شايد کمتر مورد توجه قرار گرفته است و آن هم اين جمله است: "اطلاعات خوبی که دارد را ناخود آگاه در سخنرانی ها فاش می کند." اين حرف ميرحسين موسوی بسيار درست است چرا که شخصيتی نظير آيـت الله جنتی در موقعيتی در نظام جمهوری اسلامی قرار دارد که همه اطلاعات مربوط به جنبش واقعی مردم را بيش از هر سازمان و گروه سياسی اپوزيسيون در اختيار دارد و وقتی وی چنين ارزيابی از اين موج آغاز شده از سال گذشته ارائه می کند، موضوع بسيار قابل تأمل است.

در واقع اين حرف آيـت الله جنتی نظير زمانی است که محمد رضا شاه به مردم ايران گفت: «صدای انقلاب شما را شنيدم.» شاه نيز در آنزمان دقيقاً بيش از اپوزيسيون اطلاعات در مورد جنبش واقعی مردم در اختيار داشت. هيچ نيروی اپوزيسيون در آن زمان هنوز با چنين اطمينانی از صدای پای انقلاب حرف نميزد. البته محمد رضا شاه در همان سخنرانی به مردم قول اصلاح امور را داد در صورتيکه آيت الله جنتی قول سرکوب بيشتر را می دهد. اما جدا از راه حل پيشنهادی آنها، در گفتار هر دو آنها با اتکاء به "اطلاعاتی" که در اختيار دارند، موجی را که پيش روی خود می بينند، بيان حرکت ايران بسوی انقلاب است.

تاريخ در عرض مدت کوتاهی نشان داد که ارزيابی شاه از موج حرکت مردم در ايران درست بود. بايد منتظر شد و ديد که آيا ارزيابی آقای جنتی نيز به حقيقت خواهد پيوست يا نه؟

اگر ارزيابی ايشان درست باشد شايد اکثريت اپوزيسيون ايران برای چنان شرايطی برنامه ريزی نکرده اند، دليلش هم آنکه آرزوی همه ما اين بوده است که ايران اين بار بصورت مسالمت آميز تحول پيدا کند (1).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم آذر ماه 1389
December 15, 2010

پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/589-ghiyam.htm


شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۹

اختلاف اصول گرايان و اصلاح طلبان بر سر چيست؟

اختلاف اصول گرايان و اصلاح طلبان بر سر چيست؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/644-OsoolEslaah.htm


هرچند مناقشه اصول گرايان و اصلاح طلبان در ميان اسلامگرايان ايران قدمتش بسيار بيشتر از خود جمهوری اسلامی است اما بخش اول اين اختلاف برای مردم ايران از زمان انتخاب سيد محمد خاتمی به رياست جمهوری، آشکار شد. همچنين به رغم آنکه اصلاح طلبی بعنوان يک جريان فکری از آغاز رياست جمهوری آقای خاتمی خود را نشان داد، جريان اصول گرايی، تازه در انتخابات اول محمود احمدی نژاد، بعنوان يک جريان مشخص، خود را نمايان ساخت. و در واقع تازه در انتخابات سال 1388 يعنی در سال گذشته بود که با آغاز دور دوم رياست جمهوری محمود احمدی نژاد، به طور صريح اين دو جريان تاريخی اسلامی، در برابر يکديگر صف آرايی کردند.

بسياری از صاحب نظران غيرمذهبی اين اختلافات را تا سالها جنگ زرگری می پنداشتند اما در يک سال گذشته بيشتر و بيشتر ملاحظه می کنند که اختلاف بسيار واقعی است و ابعاد آن حتی از اختلافات جرياناتی نظير جمهوريخواهان و دموکراتها در آمريکا يا احزاب محافظه کار و سوسياليست در اروپا نيز گسترده تر و عميق تر است. در نتيجه نياز به درک ابعاد اين اختلاف تازه در ميان روشنفکران ايران، مطرح می شود.

بسياری از تحليل ها نيز هنوز بر شخصيت های مشخص اسلامی در تاريخ اسلام، يا در ايران 30 سال اخير متمرکز بوده است، و خود اين دو جريان و اهميت آنها کمتر در ميان صاحب نظران غيرمذهبی، بحث شده است. اما اتفاقاً صاحب نظران خود اين جريانات مذهبی نسبت به اختلاف خود با يکديگر بسيار آگاه هستند و حتی منابع غيراسلامی را نيز از جهت مقايسه مورد تفحص قرار داده اند. مثلاً سيد محمد خاتمی از اولين کسانی است که در ميان ايرانيان به کرّات به کارهای الکسيس دو توکويل اشاره می می کند، نويسنده ای که در رابطه یا اين بحث بسيار با اهميت است.

اصول گرايان نيز گرچه به آثار سيد قطب در مصر، به دليل سنی بودن وی، با نام، کمتر اشاره می کنند، اما در مورد آن نوشته ها بسيار آگاه هستند و از آنها تأثير گرفته اند و سالها قبل از تأسيس جمهوری اسلامی، نواب صفوی تعلق خاطرش به همان سيد قطب بوده است.

در نتيجه اختلاف بين اصول گرايان و اصلاح طلبان برای خود آنها بسيار آشنا ست و موضوعی اتفاقی نيست که به يک باره در يک انتخابات پرسش برانگيز در سال 1388 مطرح شده باشد. اما مطمئناً اين اختلاف اکنون برای هر دو طرف مسأله مرگ و زندگی برای _اسلام_ تلقی می شود و به همين علت نيز از هردو سو بسيار جدی به اين امر نگريسته می شود و برای هر دو آنها مهم است که طرفدارانشان بدانند که چرا اين موضوع برای رهبران اين دو جريان به اين اندازه حياتی است. شايد امروز بيش از هر زمان بتوان نظير آيت الله خمينی گفت که "اسلام در خطر است" هر چند هر دو اين جريانات با استناد به آيت الله خمينی تصور می کنند که راه حل در جريان مورد حمايت جناح مطلوب نظرشان، نهفته است.

برای صاحب نظران غيرمذهبی نيز اين اختلاف مانند هزاران اختلاف فقه و اصول در اسلام جلوه می کند و از آنجا که در شخصيت های مختلف اين دو جريان، با آميخته ای از موضوعات شرعی، نظير بحث ولايت فقيه بيان می شوند، شايد کمتر اهميت استراتژيک خود بحث، برای اسلام در کليت آن، مطرح شده است.

الکسيس دو توکويل که يک سياستمدار و نويسنده فرانسوی کاتوليک بود در سال 1835 يعنی حدود 150 سال پيش در آمريکا در کتاب خود توضيح می دهد چرا کشيش های کاتوليک در اين کشور از سکولاريسم راضی هستند (1).

راضی بودن کشيش های کاتوليک در اين وضعيتِ کاملاً سکولار در آمريکا در مقايسه با اروپا که هنوز حتی تا به امروز احزاب مذهبی نقش مهمی در قدرت دارند، موضوع مهمی است، چرا که قرن ها در اروپا اين کاتوليک ها بودند که دخالت مذهب در دولت تا سرحد حکومت پاپ بر بخش اعظم اروپا را از اصول مذهب خود تلقی می کردند. اين کاتوليک ها بودند که قوانين مذهبی و دخالت کشيش ها در قوانين مدنی و جزايی را تحميل می کردند و اين کاتوليک ها بودند که حتی برای علم هم مبانی مسيحی ساخته بودند و بر مبنای آن اصول، گاليله را چند قرن پيشتر، در دادگاه محاکمه کرده بودند. به اين دليل است که توکويل تأکيد دارد تا در کتاب خود نشان دهد کشيش های کاتوليک در آمريکا از تجربه جديد راضی هستند، تجربه ای که به نوعی کنار گذاشتن هر سه وجه قدرت مجريه، قوانين و محاکم قضايی، و اصول علمی است و تأکيد بر اين که مذهب کارش روابط انسان ها با يکديگر يعنی زندگی اجتماعی و رابطه انسان با خدای او يعنی مناسبات معنوی است. به اين شکل حتی ديگر مذهب کاتوليک خيلی به پروتستانيسم شبيه می شود اما آنچه مورد نظر توکويل است اين است که اين تغيير و انعطاف پذيری موجب دوام مذهب کاتوليک در جامعه مدرن در آمريکا شده است وگرنه شايد ديگر از اين مذهب اثری بر جای نمانده بود و او بعنوان يک کاتوليک از دوام و رشد مذهب کاتوليک در آمريکا که در پرتو اين اصلاحات ميسر شده بود، شادمان است.

آنچه در نوشته توکويل در رابطه با مسيحيت مطرح می شود و بسياری محققين نيز در رابطه با مذهب مسيح اذعان دارند اين است که مسيحيت در آغاز تأسيس خود نه اصول سياسی، نه قوانين جزايی و مدنی، و نه اصول علمی تدوين کرده است و اين کليسای کاتوليک و آنهم قرن ها بعد از آغاز تطور مسيحيت است که اين عرصه ها را به مسيحيت و مشخصاً به جريان کاتوليک، اضافه کرده است. در نتيجه از ديدگاه اين محققين، اينکه جنبش پروتستانيسم عليه روحانيت مسيحی و برای حذف آنها شکل گرفته است به اين دليل بوده است که آنها مبدع اين الحاقات به مسيحيت، بوده اند. يعنی نه تنها پروتستانيسم بر خصوصی بودن مذهب و عدم نياز به روحانيت تأکيد کرده است بلکه اين ملحقات مذهب مسيحی را نيز به کنار زده و به اصل مذهب عيسی مسيح بازگشته است که فاقد اين سه عرصه ها بوده است و فقط بر روابط انسان ها با يکديگر و با خدای خود توجه داشته است. يعنی پروتستانيسم مسيحی به نوعی مشروعيت خود را در بازگشت به اصل مسيحيت مبتنی کرده است. در مورد مذاهب ديگر مثل بودائيسم نيز شايد همين بحث مشابه مسيحيت را بشود در ارتباط با اصليت آن کرد که موضع فلسفی جريان ذن است. اما مثلا بحثی مشابه در مورد مذهب يهود يا ارثيه تورات در مسيحيت نمی شود کرد که اتفاقاً در هر سه عرصه ذکر شده در بالا در تورات موضع گيری وجود دارد و پذيرفتن تورات دليلی است بر ورود به آن عرصه های سياست و قانون و علم که کليسای کاتوليک قرن ها در آن زمينه ها ها عمل می کرد.

اصل اسلام نيز شباهتی به اصل مسيحيت و بودائيسم از اين منظر ندارد. اين است که توکويل بحث زير را در مورد اسلام مطرح می کند:

"آنچه محمد از بهشت با خود آورد و در قران قرار داد به اصول مذهبی محدود نبود، بلکه مبانی سياسی، قوانين جزايی و مدنی، و تئوری های علمی بود. اما انجيل به مناسبات کلی انسان و خدا و انسان با انسان، محدود است. بيش از آن را نيز درسی نميدهد و مردم را متعهد به اعتقاد به چيزی در آن عرصه ها نميداند. همين امر بيش از هزار دليل ديگر کافی است نشان دهد که اسلام قادر نخواهد بود در عصر روشنگری و دموکراسی، قدرت خود را حفظ کند، در صورتيکه قدرت مسيحيت در چنين اعصاری نظير هر عصر ديگر، مقدر است."

[کتاب دموکراسي در آمريکا، Alexis de Tocqueville ص 242 متن انگليسي]

در نتيجه از نظر توکويل از آنجا که اسلام از اساس خود نظير آن چيزی بوده است که مسيحيتِ مذهب کاتوليک فقط طی قرون وسطا بود، اسلام نخواهد توانست در برابر موج روشنگری و دموکراسی، قدرت خود را حفظ کند. در پاسخ توکويل می شود گفت درست است که در اصليت خود، مسيحيت، فاقد اين سه عرصه بوده است، و مشروعيت بيشتری برای حذف آنها در پروتستانيسم و نيز در کليسای کاتوليک بعد از سن توماس اکويناس وجود داشت، تا انعطاف پذيری گزيده شود، و دخالت در اين عرصه ها کاهش، پيدا کند؛ اما دليل طرح و اجرای اين اصلاحات فقط به خاطر فقدان اين عرصه ها در انديشه اوليه مذهب مسيحيت نيست. حتی اگر مسيحيت از اول فاقد اين عرصه ها نبود باز دليلی نيست که آنها را در عصری ديگر اصلاح نکند تا در جامعه ای سکولار بتواند ادامه حيات دهد.

در واقع دو گروه هستند که فکر می کنند چنين اصلاحی برای اسلام امکانپذير نيست. يکی اصول گرايان هستند که فکر می کنند دنيا را بايد مسلمان کرد، يا نابود، و ديگری نيز لامذهبان افراطی هستند که فکر می کنند اسلام بايد نابود شود، تا بشود در جوامعی که اکثريت مردم مسلمان هستند، عصر روشنگری تطور پيدا کند، و به دموکراسی دست يافت.

اين جاست که اصلاح طلبان ايران مطرح می شوند که گرچه با اصلاح طلبان مسيحی تفاوت دارند اما تفاوت آنها در اين خلاصه نميشود که موضوع مرکزی شان برعکس پروتستانيسم مسيحی، حذف روحاينت نيست. موضوع مهمتر اين است که اصلاح طلبان اسلامی نميتوانند استدلال کنند که در صدر اسلام از دخالت در قدرت سياسی، قوانين و محاکم قضايی و اصول علمی خبری نبوده است. در واقع در صدر اسلام هر سه عرصه مورد بحث واقعيت داشته است اما تا آنجا که انعطاف پذيری و اصلاحات مد نظر است، چه اهميتی دارد!

امروز دقيقاً سه موضوعِ مورد اشاره توکويل، مسائلی هستند که اسلام را در معرض نابودی خود، يا نابودی جهان قرار می دهند. اسلامگرايانی که در اروپا و کانادا برای تحميل دادگاه های شرع در اين جوامع تلاش می کنند باعث شده اند که اين جوامع در مقابل مهاجرت مسلمانها موضع گرفته و مناسبات دو طرف هر روز بدتر شود. اصول گرايان نيز هر روز بيشتر از روز پيش در اين کشورها به دليل مقاومت آن جوامع، به تروريسم کشيده می شوند. راه اصلاح طلبان در واقع اصلاح اسلام برای عصر حاضر است و به نسبتی که آنها موفق شوند، اسلامِ سکولار است که تقويت می شود، و گزينه اسلام به نابود کردن دنيای سکولار، يا نابود شدن خود، محدود نخواهد شد. در واقع سکولاريسم و اصلاح طلبی دشمن يکديگر نبايد باشند بلکه متحد می توانند باشند. اصولگرايی و لامذهبان افراطی نيز به نوعی متحد به حساب می آيند، چرا که هر دو حذف اسلام يا جهانگيری آن را تنها انتخاب های آينده جهان می بينند، آنهم در جهانی که اسلام، مسلمانان و کودکانشان در عصر گلوباليسم با واقعيات تازه ای روبروهستند (2).

در واقع وحشت آيت الله خامنه ای در زمان سقوط اتحاد شوروی درست بود چرا که کمونيسم شوروی نيز مانند اصول گرايان می خواست در هر سه عرصه قدرت مجريه، قوانين جنايی و مدنی، و مبانی علمی، اعمال قدرت کند و حاضر نبود به مناسبات اجتماعی و معنوی انسان ها، بسنده کند و ميخواست نظير اسلام اصولگرايان، تماميت جامعه را يا در اختيار گيرد، يا که خود را نابود کند. کمونيسم به رغم غيرمذهبی بودن، در واقع سکولار عمل نکرد و به سان دگم ترين مذاهب عمل کرد و اينگونه فروپاشيد. در نتيجه حق با آقای خامنه ای است که تجربه شوروی را مشابه ايران جمهوری اسلامی می ديد، گرچه انتخاب راه اصول گرايان دير يا زود سرنوشت شوروی را نه تنها برای جمهوری اسلامی، بلکه همچنين سرنوشت کمونيسم را برای اسلام، به ارمغان خواهد آورد. اما اگر ايران راه اصلاح طلبان را برود، اسلام نظير مذهب کاتوليک در آمريکا و اروپا، در زندگی اجتماعی باورمندان خود در جامعه ای سکولار، جايگاه خود را خواهد داشت. تصميم آگاهانه در اين مورد بسيار مهم است و بيخود نيست که اسلام گرايان ايران، چه اصول گرا و چه اصلاح طلب، امروز بيش از روشنفکران غيرمذهبی ما، نوشته های آلکسيس دو توکويل را مطالعه می کنند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و يکم آذر ماه 1389
December 12, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm
2. http://www.ghandchi.com/437-GeographyEng.htm