یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

اميدوار بودم اين سطور را هيچگاه ننويسم که ما نيازمند صلحبانان سازمان ملل هستيم

اميدوار بودم اين سطور را هيچگاه ننويسم که ما نيازمند صلحبانان سازمان ملل هستيم
http://www.ghandchi.com/607-UNPeaceKeepers.htm

کمتر از يکماه پيش نوشتم "اپوزيسيون ميتواند در صورتيکه اعدام های دسته جمعی آغاز شود خواستار دخالت نظامی نيروهاي سازمان ملل در ايران شود. امروز ديگر دوران تصفيه هاي استالين نيست که سازمان مللی نبود، و در صورتيکه اپوزيسيون يک کشور تقاضاي چنين کمکی بکند، آنگونه که سالهاست نيروهاي دموکرات در افغانستان براي مقابله با توحش طالبان چنين تقاضايی را کرده اند، ميتوانند دريافت کمک را هم انتظار داشته باشند." (1)

متأسفانه شرايطی که من جامه عمل پوشاندن به اين اقدام را لازم ميديدم نه تنها اتفاق افتاده است بلکه زودتر از تصور رهبران جنبش سبز اين وضعيت در برابر ما است و ديگر نميشود تعلل در اقدام بالا کرد.

بنظر من بعد از اعدام محمد رضا عليزمانی و آرش رحمانی پور ديگر نبايد منتظر شد و بايد برای حضور نيروهای نظامی سازمان ملل در ايران برای انجام انتخابات بدون تقلب زير نظر سازمان ملل و جلوگيری از کشتار معترضين، درخواست کرد. حتي تحريم خريد نفت از ايران ديگر نميتواند به اين وضعيت اضطراری پاسخ دهد و تحولات درون ايران خيلی سريعتر از آنچه تصور ميشد روی داده است.

وقتی احمد جنتی يعنی صدای شورای نگهبان که تعيين کننده قدرت مقننه ايران است اعدام اين دو معترض را تحسين کرده و خواستار اعدام های بيشتر معترضين شده است و وقتی يکی از سخنگويان غيررسمی دولت يعنی ملاحسنی امام جمعه اروميه که طی 30 سال اخير بطور مضحک اما آنجه رژيم بعداً انجام داده را اعلان کرده است امروز خواستار گرداندن جنازه اعدام شدگان در خيابانهای تهران شده است، ما ديگر با نسل کشی از نوع خمر سرخ روبرو هستيم و ديگر اين حرفها را نبايد با شوخی برگزار کرد. نيروهای نظامی صلحبان سازمان ملل بايد هرچه زودتر به ايران بروند قبل از آنکه اين نسل کشی، قربانيان بيشتری بگيرد.

متأسفانه آقايان کروبی و موسوی بجای محکوم کردن روشنِ اعدام اين دونفر و درخواست اعتراض در مقابل زندان اوين که البته عده ای از مردم به ابتکار خود کردند، در برخوردشان به اين اعدام ها بر موضوع اينکه اين دو قربانی قبل از اعتراضات انتخابات دستگير شده بودند، تکيه کردند، و اينکه اين اقدام رژيم براي ايجاد رعب برای تظاهرات 22 بهمن است را متذکر شدند. اتفاقاً رژيم از قصد اولين قربانيان را دونفری انتخاب کرد که با آنکه در دادگاه معترضان محاکمه شدند حضورشان در تظاهرات ها ساختگی بود. چرا؟

مهم نيست دو اعدام شده قبل از اعتراضات اخير بازداشت شده اند بلکه مهم آن است که در دادگاه معترضان محاکمه شدند و رژيم هم آنان را بعنوان معترضان اخير اعلام کرد و به محاربه محکوم و اعدام کرد اما اينکه اين اولين قربانيان از ميان بازداشت شدگان قبل از اعتراضات اخير انتخاب شدند برای ايجاد دودلی در اپوزيسيون برای عکس العمل است وگرنه به روشنی در همه مطبوعات آنها را بعنوان شرکت کنندگان در اعتراضات اعلام کردند. زمان اعدام های 1360 هم ابتدا کساني را اعدام کردند که هنگام بمب گذاری در مجلس اصلاً در زندان بودند و نميتوانستند در آن عمليات شرکت داشته باشند.

همچنين مهم نيست که دادستان تهران بعداً محمد رضا علی زماني و آرش رحمانی پور را از نظر تکنيکی بازداشت شدهِ قبل از انتخابات ميخواند. اگر اختلاف عباس جعفری دولت آبادی با محمود احمدی نژاد هم دليل اين امر باشد مهم نيست، فردا ايشان قابل تعويض هستند. همچنين ايجاد رعب و وحشت از طريق اعدام با همان اعدام های حتي محکومين به مواد مخدر هم انجام ميشود. ما در اينجا با فقط موضوع ايجاد رعب و وحشت روبرو نيستيم. ما با وضعيت جديدی روبرو هستيم.

واقعيت اين است که آقای خامنه ای نظير آقای خمينی در سال 1360 ابداً نه قصد عقب نشينی دارد و نه آنکه ميخواهد کمتر قساوت نشان دهد. اگر آنموقع اولين قربانيان از مجاهدين بودند اينبار اولين ها از انجمن پادشاهی انتخاب شده اند. تا آنجا هم که به بقيه مربوط است نظير همان روزگار، اگر کسی مانند مهندس بازرگان حاضر شود اپوزيسيون قابل تحمل که اين رژيم را تأييد کند بماند، تحمل خواهد شد، وگرنه حتي کسی در حد بنی صدر هم در ميان آنها که از صفوف رژيم آمده اند، تحمل نخواهد شد، و اتفاقاً در مورد خود آنهايی که از رژيم برخاسته اند اگر آقای خامنه ای مطمئن باشد که خنثی شدنی نيستند بيشتر هدف قرار خواهند گرفت همانگونه که آنزمان با قطب زاده و بنی صدر رفتار شد (2).

تفاوتی که امروز با 30 سال پيش دارد در اين واقعيت است که تجربه رژيمِ اعدام و شکنجه طالبان در افغانستان و نيز تجربه خود طالبانيسم در جمهوری اسلامی در سالهای 1360 و 1367 در برابر ما قرار دارد. جنبش مردم نيز در ايران اساساً جنبشی مسالمت آميز است و وقتی رژيم دست به نسل کشی اين جنبش زده است در اين دنيای متمدن راهی نميماند جز درخواست از نيروهای نظامی سازمان ملل برای دخالت و سد کردن اين نسل کشی و تضمين انتخابات آزاد تحت نظارت سازمان ملل در ايران. اين رژيم نه انتخابات آزاد برگزار خواهد کرد و نه به هيچ درخواست ديگر جنبش سبز وقعی خواهد گذاشت. برنامه رژيم قلع و قمع جنبش مسالمت آميز مردم ايران است.

اگرچه رژيم با صدام حسين صلح کرد اما هيچگاه با مجاهدين صلح نکرد و در همه شرايط در پي نابودی کامل آنها بود. در واقع اين درسی است برای نيروهايی که قبلاً بخشی از اين رژيم بوده اند. از نظر رژيم حتي با تجاوزگران عراق ميشد صلح کرد و جام زهر نوشيد اما با خودی هايی که اپوزيسيون جدی باشند و نشود آنها را خنثی کرد هيچ صلحی در کار نيست.

سالهاست مردم ايران شعارشان "مرگ بر سنگسار،" "مرگ بر اعدام،" "مرگ بر تجاوز،" "مرگ بر شکنجه" بوده است. اما امروز ديگر رژيمي که مرگ بر هرچيز و هر کس ميگويد به جز اجازه دادن به مرگ اين روشهای غير انسانی، ديگر اين کارها را به خيابان کشيده است و نسل کشی راه انداخته است، بله کشتن نسلی که ديگر حکومت طالبانی نميخواهد و خواستار جدايی مذهب و دولت است (3).

اميدوارم رهبران اپوزيسيون اين واقعيت را پيش از آنکه هم برای خود آنها و هم برای مردمی که در خيابانها هستند درک کنند. ديگر تاکتيک ها و بحث های 31 سالِ گذشتهِ نيروهای مسالمت جو، کار ساز نيست، و رژيم تصميم خود را گرفته است و اعدام محمدرضا عليزمانی و آرش رحمان پور اعلان جنگ رژيم به اپوزيسيونی است که بي سلاح در خيابانهاي ايران برای مطالبات خود سينه سپر کرده است.

متأسفانه ادامه خيلی از اقدامات اپوزيسيون مسالمت آميز ايران در 31 سال گذشته گرچه مفيدند اما ديگر برای لحظه حاضر پاسخگوی نياز وضعيت کنونی نيستند. زمان آن است که هرچه سريعتر رهبران اپوزيسيون ايران از سازمان ملل متحد درخواست اعزام نيروهای نظامی صلحبان به ايران را بکنند پيش از آنکه اين نسل کشی رژيم، يک نسلی از جوانان ايران را نابود کند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوازدهم بهمن ماه 1388
February 1, 2010

پانويس ها:

1. http://ghandchi.com/603-TabarzadiBikhoshoonat.htm
2. http://www.ghandchi.com/606-BazarganKarroubi.htm
3. http://www.ghandchi.com/605-jodaeiemazhabvadolat.htm

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

از مهدی بازرگان تا مهدی کروبی

از مهدی بازرگان تا مهدی کروبی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/606-BazarganKarroubi.htm

همه کسانيکه سال 1360 را بخاطر می آورند دو موضوع را هيچگاه فراموش نميکنند يکی اشتباه مجاهدين در 25 خرداد 1360 يعنی 28 سال پيش بود. موضوعی که دوهفته بعد از تظاهرات 25 خرداد 1388 به تفصيل يادآوری کردم و چقدر خوشحالم که جنبش سبز توانسته است تا به امروز از تکرار آن اشتباهِ توسل به خشونت، پرهيز کند (1).

اما موضوع دومی که در همان سالهای اوائل انقلاب بالاخره اوج آن را ديديم حمله به نيروهای ليبرال از سوی رژيم بود که با جريان اشغال سفارت امريکا توسط دانشجويان خط امام، شروع شد؛ و با سقوط دولت بازرگان به اولين هدف خود رسيد. چرا ميگويم اولين هدف، به اين خاطر که حمله به نيروهای ليبرال در ايران هيچگاه پايان نيافته و در همه اين سالها با افت و خيز های مختلف، ادامه داشته است . اما آنزمان بود که در بحبوحه اعدام اعضاء مجاهدين، در عين حال آيت الله خمينی تهديد و ارعاب نيروهای ليبرال را هم سازمان داد و حتي به رييس جمهوری که با حمايت خود وی به قدرت رسيده بود، يعنی به آقای بنی صدر نيز اجازه نداد دوره خود را به پايان برساند، و وی برای حفظ جان مجبور شد از ايران فرار کند. آيـت الله منتظری نيز که آقای خمينی به جانشينی خود برگزيده بود به دليل همين گرايشات ليبرالی به دستور آقای خمينی معزول شد و خانه نشين گشت.

اما در همان اولين روزهای حمله به متحدين سابق خود که ديگر منافق ناميده ميشدند و به جوخه های اعدام ميرفتند، آيت الله خمينی همه گونه طرح های حذف را نه تنها نسبت به اعضای جبهه ملی که در دولت موقت آقای بازرگان هم شرکت داشتند اعمال کرد بلکه شخص مصدق را هم در گفتار عمومی با همه گونه توهين های شديد و فحش مورد حمله قرار داد آنهم فقط دوسال پس از پيروزی انقلابی که شرکت کنندگان در آن انقدر احترام برای مصدق قائل بودند که پای پياده يکماه پس از پيروزی انقلاب، بر مزار وی شتافته بودند. اينکه چگونه آقای خمينی توانست به اين راحتي دوسال بعد از انقلاب 57 شخصيت بزرگ ليبرال و مدرن ايران، مصدق را اينگونه مورد حمله قرار دهد نشان دهنده واپسگرايی اکثريت شرکت کننده در انقلاب بود. موضوعی که به تفصيل در کتاب ايران آينده نگر مورد بررسی قرار داده ام (2).

اما در آن روزها آنچه هنوز به ياد ماندنی است اولتيماتوم آيـت الله خمينی به مهدی بازرگان بود و اينکه مردم در پای راديوهای خود نشسته بودند و منتظر بودند ببينند بالاخره مهندس بازرگان چه موضعی خواهد گرفت. وقتی مهندس بازرگان بالاخره موضع خود را که تأييد رهبری آيت الله خمينی بود اعلام کرد، عمل وی فقط امضای منافق خواندن مجاهدين نبود. حرکت عليه مجاهدين بيشتر با کسب حمايت آنهايی که خود از مجاهدين خلق بودند بدست آمد يعنی با حمايـت آنها که خود را مجاهدين انقلاب اسلامي خواندند و يا امثال لطف الله ميثمي ها. درواقع خود دست بردن مجاهدين به اسلحه نيز در آن رابطه بی تأثير نبود. اما موضع آقای بازرگان در آن لحظه در واقع قبول نيروهای ليبرال مذهبی به پايان يافتن داشتن قدرت مؤثر در جمهوری اسلامی بود و از آن تاريخ به بعد نيروهای ليبرال فقط هر وقت نيازی به آنها بود در قدرت از آنها استفاده ميشد وگرنه اساساً در رقابت های هر سه قوه دولت حذف شده بودند. پس از آن تاريخ ديگر ليبرال مذهبی ها به عنوان يک اپوزيسيون تحمل شده بودند تا بخشی از قدرت. سرفرود آرودن آقای بازرگان در برابر اولتيماتوم خمينی نقطه پايانی بود بر قدرتی که بخشي از ليبرالهای ايران مدت کوتاهی بعد از انقلاب 57 کسب کردند و واقعاً بايد گفت که آنچه داشتند حکومتی بود موقت و ديگر نه رژيم انها را در رابطه با کسب قدرت جدی ميگرفت و نه مردم.

چرا امروز بعد از بيانات ديروز آقای کروبی مبنی بر اينکه محمود احمدی نژاد را رييس جمهور ميشناسد چون آيت الله خامنه ای تنفيذش کرده است، موقعيتی مشابه آن روز بازرگان در ايران می بينم؟

بنظر من اقای کروبی از انتخابات 22 خرداد تا کنون در پی به قدرت رساندن حزب اعتماد ملی بود اما با اين اظهارات خود نظير آقای بازرگان به عمر سياسی خود به شکلی که مطرح بود يعنی برای کسب قدرت، پايان داد. منظورم اين نيست که به کل عمر سياسی خود پايان داد. اقای کروبی نيز نظير آقای بازرگان تا زنده است اگر بخواهد در صحنه سياسی ايران اهميت خواهد داشت اما نه بعنوان کسی که بتواند قدرت را کسب کند يا حتی شريک مهمی در قدرت محسوب شود بلکه بعنوان اپوزيسيونی تحمل شده خواهد وبد که نه مردم و نه رژيم بعنوان آلترناتيو قدرت ديگر وی را جدی نخواهند گرفت. ممکن است پرسيده شود که سخنان آقای محمد خاتمی چند روز پيش از مهدی کروبی که هم خواستار برسميت شناختن دولت احمدی نژاد و هم قبول حکميت حجت الاسلام رفسنجانی توسط اصلاح طلبان بود زودتر از اقای کروبی مواضع مشابه بوده است. پاسخ من اين است که آقای خاتمی سالهاست که توسط نه رژيم و نه مردم بعنوان آلترناتيو قدرت نگريسته نميشود. آقای خاتمی همان زمانی هم که در قدرت بودند تصورشان از نقش خود بيشتر بعنوان يک اپوزيسيون تحمل شده بود تا کسی که واقعاً در قدرت است. در مورد دولت آقای خاتمی در گذشته مفصل بحث کرده ام و نياز به تکرار در اينجا نيست (3).

ممکن است سؤال شود که آيا رژيم امروز دارد در برابر جنبش سبز، عقب نشينی ميکند؟ اگر برخورد آيت الله خمينی به مهندس بازرگان و جبهه ملی را که بعنوان اپوزيسيون تحمل شده در سال 1360 تثبيت شد را عقب نشينی بشود ناميد، شايد اين هم عقب نشينی است. اما در واقع هدف اصلی خمينی خيلی روشن زدن نيروهای راديکالی بود که سالها در صفوف خود او برای استقرار جمهوری اسلامی کوشيده بودند و به همين علت هم آنها را منافق ناميد چون طرفداران خود آقای خمينی به امجاهدين بمثابه نيروئي خودی مينگريستند و اطشان ميخواست آن ديدگاه از مجاهدين را کاملاً نابود کنند و عبارت منافق بهترين انتخاب لغت از تاريخ اسلام برای بيان اين هدف بود. اما در همان حال نيز آيت الله خمينی ميخواست نيروهای معتدل تر را خنثی کند و اصل دليل استقبالش از شکل گيري سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و جريان ميثمی و نيز دليل برخوردش به بازرگان و جبهه ملی نيز همان بود و به اين شکل در صفوف آن اپوزيسيون درونی جمهوری اسلامی شکاف انداخت. البته همانطور که خاطر نشان کردم اشتباه مجاهدين در توسل به خشونت نيز به اين حرکت آيت الله خمينی دامن زد.

اما فراموش نکنيم که در آن سالهای اوائل انقلاب هنوز اسلامگرايی طرفداری زيادی در ميان مردم داشت و همه تکيه رژيم حتی در زمان اولين اعدام های اپوزيسيون در آنزمان بر سرنيزه نبود. در مقايسه امروز نيروهای مخالف اشتباه مجاهدين را تا کنون نکرده اند يعنی دست به اسلحه نبرده اند. همچنين اساساً اسلامگرايی در ايران طرفداری خود را از دست داده است و آنچه از نظر فکری هواداری بين مردم دارد نه اسلامگرايی، بلکه جدايی مذهب و دولت است و رژيم نيز تکيه اساسی اش بر سرنيزه است که حتي ساده ترين معترضان را در کهريزک مورد تجاوز نظاميان قرار داده است يعنی رفتاری که ديکتاتور ترين دولت هاي نظامی در تاريخ ايران، مرتکب نشده بودند.

در نتيجه اگرچه تاکتيک برخورد آقای خامنه ای به اپوزيسيون در امروز خيلی شبيهِ برخورد آقای خمينی به اپوزيسيون در سال 1360 است اما بايد از عبارات خود آيت الله خامنه ای بهره برم و بگويم که اين تاکتيک ايشان کاريکاتور برخورد آيت الله خمينی است. يعنی نه اقای خامنه ای، نه جمهوری اسلامی، و نه اسلامگرايی در موقعيت سال 1360 نيستند و نتيجه اين تاکتيک آقای خامنه ای نيز نه سقوط جنبش بلکه درجه دو شدن برخی رهبران جنبش به جايگاه مهندس بازرگان است و از سوی ديگر شاهد ارتقاء برخی ديگر از رهبران جنبش سبز خواهيم بود. بويژه آنهائي که خصلت سکولار جنبش سبز را بهتر درک کرده اند بيشتر و بيشتر رهبری جنبش سبز را در آينده، در دست خواهند گرفت.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
ششم بهمن ماه 1388
January 26, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/571-TekrareEshtebah.htm
2. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
3. http://www.ghandchi.com/411-FuturistRepublic.htm


چهارشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۸

پيشنهاد: راه اندازیِ کمپين يک ميليون امضاء برای جدايی مذهب و دولت

پيشنهاد: راه اندازیِ کمپين يک ميليون امضاء برای جدايی مذهب و دولت
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/605-jodaeiemazhabvadolat.htm

يکی از درس های بزرگ جنبش سبز در هفت ماه گذشته اين است که گرچه اين جنبش يک حرکت سياسی است اما خواست های آن بيش از هر چيز در جنبش مدنی 30 سال گذشته ايران ريشه دارد و نه در برنامه های اپوزيسيون قديمی ايران. همه بحث های تئوريک و گفت و گوهای درونی اپوزيسيون سياسی در 30 سال گذشته تا آنجايی در اين جنبش اثری داشته است که آن نظرات در مطالبات معين در جنبش مدنی ايران منعکس شده اند. در واقع يکی از موفق ترين اين جنبشهای مدنی در 30 سال گذشته مبارزات زنان ايران در کمپين يک ميليون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آميز بوده است که خود الهام بخش اين پيشنهاد است.

لازم به ياد آوردی است که روشنفکران ما به حق بعد از تجربه شکست سکولاريسم در ايران و ترکيه، نگران تکرار مجدد اشتباه در طرح سکولاريسم در ايران هستند. در واقع توصيه طرح موضوع سکولاريسم بعنوان يک جنبش مدنی دقيقاً به همين خاطر است که ديگر پرداختن به سکولاريسم تحت الشعاع اهداف گروه ها و احزاب مختلف سياسی قرار نگيرد و برای نخستين بار اين حق در ايران به صورت موضوعی حقوق بشری مطرح گردد. به عبارت ديگر هدف از اين پيشنهاد، تاکتيکي تازه برای طرح موضوع جدايی مذهب و دولت در ايران نيست، بلکه همانگونه که در نوشتار ديگری به تازگی مفصل بحث کردم، به اين دليل است که در واقع سکولاريسم خود موضوعی حقوق بشری است و قرن ها در غرب پيش از طرح جدايی مذهب و دولت در عرصه سياسی، اين حق بعنوان مطالبه ای در عرصه حقوق انسانی و مدنی، طرح شده است (1).

پيش از انتخابات 22 خرداد 1388، گروه بندی های مختلف جنبش مدنی ايران مطالبات خود را با کانديدا های مختلف رياست جمهوری در ميان گذاردند و مانند همه جوامع متمدن جويای نظر کانديداها در مورد پاسخگويی به مطالبات خود شدند. اين امر، انتخابات رياست جمهوری اسلامی در سال 1388 را از همه انتخابات های پيشين متمايز ساخت. حتی تحريم کنندگان هم بر مبنای مطالبات خود، که برچيده شدن نظارت استصوابی بعنوان پيش شرط برای شراکت در انتخابات بود، تصميم به تحريم انتخابات گرفتند.

در واقع اگر به همه جوامع مدرن نگاه کنيم، برعکس تصور عامه، مسأله مرکزی مردم همواره دموکراسی نيست بلکه عدالت است. البته اين بحث در همه جوامع بشری نيز صادق است اما در جوامع مدرن با افزايش ديناميسم جامعه بشری، اين موضوع تشديد شده است. حال اگر در جامعه ای اهرم های دموکراتيک بيشتر و بيشتر فراهم شده است، نياز به انقلاب کمتر شده و اقدام برای پاسخگويی به درخواست های برآمده از هدف عدالت در جامعه، در کانالهای قانونی و مسالمت آميز، جريان يافته است.

البته در آمريکا در رابطه با تبعيض عليه بردگان اين اهرم ها نتوانستند راهگشا شوند و بالاخره جنگ داخلی روی داد، اما در آمريکا بعد ازسالهای 1860 و در اکثر جوامع اروپای غربی بعد از انقلابهای 1848 شاهد حل و فصل اختلافات درونی در عرصه های اقتصادی، سياسی و اجتماعی، از راه های مسالمت آميز و قانونی بوده ايم. نمونه برجسته اينگونه مراودات هم جلسات اتحاديه های کارگری با کارفرمايان و تشکيلاتهای مديريت صنعتی است.

با اين حال در روابط خارجی في مابين کشورهای مختلف در غرب شاهد دو جنگ جهانی بوده ايم و بنظر ميرسد ايجاد سازمان ملل و نهادهای بين المللی در 60 سال گذشته توانسته است تا حدی اميد بوجود آورد که شايد در عرصه روابط خارجی نير دنيای متمدن با شکل گيری سازمان ملل و نهادهای ديگر بين المللی بتواند از جنگ پرهيز کند و بيشتر شاهد روشهای مسالمت آميز برای حل و فصل اختلافات و دستيابی به راه حل های منصفانه شود.

در همين راستا در مورد موضوع انقلاب و اصلاحات در تحول کنونی در ايران بعد از انتخابات 22 خرداد در نوشتاری در مرداد ماه مفصلاً بحث کردم (2).

اميدوارم هم رژيم و هم اپوزيسيون اجازه ندهند که برآورده شدن خواست جدايی مذهب و دولت در ايران نظير جامه عمل پوشاندن به الغای برده داری در آمريکا به جنگ داخلی بکشد چرا که در آنصورت بازنده فقط مردم ايران خواهند بود. در واقع نمودهايی از جنگ داخلی در مناطقی از ايران نظير کردستان، بلوچستان، خوزستان و ترکمن صحرا که در 30 سال گذشته شاهد آن بوده ايم ابداً بيان منازعات قومی نبوده و دقيقاً انعکاس همين امتراج مذهب و دولت يعنی بزرگترين ريشه تبعيض در جامعه ايران است که امروز بالاخره نقاط ديگر سرزمين ايران را نيز به لطمات اين ريشه تبعيض، به آگاهی رسانده است. حتی در آذربايجان در همان اولين سال انقلاب درگيری های به ظاهر قومی در پی حملاتِ مذهبِ دولتی به آيت الله شريعتمداری آغاز شد و امروز ديگر در همه نقاط ايران حتی در قم و اصفهان نيز که هيچ بحث قومی درباره آن نواحی قابل تصور نيست، همينگونه درگيری ها چند هفته پيش در مراسمی که بمناسبت درگذشت آيت الله منتظری برپا شده بود، نشان داد که همه اين مناقشات ريشه در موجوديت مذهب دولتی دارد. امتزاج مذهب و دولت در ايران نه تنها يکپارچگی ايران را بخطر انداخته است بلکه ميتواند کل کشور را در آتش جنگ داخلی بسوزاند همانگونه که سرسختی برده داران در آمريکا در سالهای 1860 آمريکای فدرال را در آتش جنگ داخلی فرو برد.

لازم به تذکر است که انديشه دستيابی به مطالبات اجتماعی، سياسی، و اقتصادی بدون خشونت لزوماً به معنی قبول جمهوری اسلامی بعنوان نظام مورد حمايـت کنشگران سياسی يا مدنی نيست همانگونه که در زمان انتخابات مثال "پال کيتينگ" را از استراليا ذکر کردم (3).

همچنين يادآوری کنم که همه اين سالها بسياری از فعالين داخل کشور نظير مهندس حشمت الله طبرزدی، زير تيغ رژيم، از اين حق انسانی سکولاريسم دفاع کرده اند. مهندس طبرزدی سه هفته پيش، يک روز پيش از بازداشت، در مصاحبه ای به روشنی اين درخواست حقوق بشری جدائی مذهب و دولت را مورد تأکيد قرار داد (4).

اميدوارم در آينده بيشتر فرصت کنم موضوع عدالت اجتماعی و ارتباط آن با دموکراسی در عصر حاضر که مستقيماً به بحث انقلاب و اصلاحات در تحول کنونی ايران مربوط است را يا از طريق مصاحبه شفاهی يا مقالات از اين زاويه بازکنم چرا که اين موضوع يک بحث کليدی، نه تنها برای ايران، بلکه در عرصه جهانی در ارتباط با تحول نقطه انفصالی است (5).

البته ميدانيم که رژيم نه تنها به آراء مردم در اين حرکت مسالمت آميز برای درخواست مطالبات که در 22 خرداد ماه 1388 مطرح شد احترام نگذاشت بلکه اعتراض مردم را نيز سه روز بعد در همان 25 خرداد با گلوله پاسخ داد. اما برای معترضان، همه اين کنش ها و واکنش ها به موضوع مطالبات آنها بر ميگشت، و رژيم ديگر نميتواند درخواست های آنها را با توسل به قصه های هميشگی نظير منسوب کردن همه درخواست ها به عاملين آمريکا و اسرائيل يا با برچسب زدن آنان بعنوان کمونيست و مجاهد و سلطنت طلب، موضوع مطالبات را که اصل بحث است، به کنار بزند (6).

واقعيت هم اين است که نه نيروهای خارجی و نه اپوزيسيون سياسی قديم ايران در تحول واقعی جامعه ايران ديگر بعد از اين 30 سال تأثير چندانی ندارند و رژيم فقط از آنها بعنوان توجيهی برای پاسخ ندادن به مطالبات واقعی مردم سوء استفاده ميکند و جدا از آنکه تحولات کنونی چگونه تطور پيدا کند موضوع عدالت در جامعه ايران نظير همه جوامع متمدن ديگر دنيا از کانال طرح مطالبات توسط گروه ها، نهادها، و سازمانهای مدنی که دستيابی به اين خواستها را هدف خود قرار داده اند، بدست خواهد آمد، چه جمهوری اسلامی در ايران باشد چه دولتی ديگر در ايران تشکيل شود.

به همين علت هم بعنوان يک فرد غيرمذهبی که مسأله ام، نه اسلام است، و نه بيدينی، خواستار برسميت شناختن حق انسانی خود به جدايی مذهب و دولت در ايران هستم و اگر چنين کمپينی ايجاد شود اولين امضاء کننده آن خواهم بود. به قول معترضان در خيابان های ايران: "کار خدا با خدا، دين از حکومت جدا" (7).

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و نهم دی ماه 1388
January 19, 2010

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/598-Secularism_is_a_Human_Right.htm
2. http://www.ghandchi.com/579-EnghelabEslahat.htm
3. http://www.ghandchi.com/548-entekhabat2.htm
4. http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1806.aspx
5. http://www.ghandchi.com/595-MousaviError.htm
6. http://www.ghandchi.com/604-MasoudAlimohammadi.htm
7. http://www.ghandchi.com/302-Secularism.htm



جمعه، دی ۲۵، ۱۳۸۸

يادداشتی در مورد ترور مسعود عليمحمدی

يادداشتی در مورد ترور مسعود عليمحمدی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/604-MasoudAlimohammadi.htm

سه روز پيش مسعود عليمحمدی استاد فيزيک اتمی دانشگاه تهران در مقابل خانه خود در قيطريه با انفجار بمبی که از راه دور کنترل ميشد، به قتل رسيد. آقای عليمحمدی از هواداران ميرحسين موسوی در انتخابات 22 خرداد 1388 بود.

قبل از آنکه تحليل خود را در مورد ترور آقای عليمحمدی بنويسم لازم است يادآوردی کنم که گرچه اين ترور را کار مخالفين رژيم نميدانم، با هرگونه ترور مخالفم و از نظرِ من ترور خوب و بد وجود ندارد. در نتيجه مخالف هرگونه گروه تروريستی هستم چه آنهايی که توسط رژيم جمهوری اسلامی اداره ميشوند و چه آنهايی که توسط برخی گروه هاي اپوزيسيون تشکيل شده باشند. در مورد نظراتم در مخالفت با ترور و تروريسم نيز در گذشته در مقاله ای مفصلاً توضيح داده ام (1).

در ارتباط با مشی چريکی و مشخصاً گروه تندر نيز در گذشته مفصلاً نظرم را نوشته ام و نيازی به تکرار در اينجا نيست (2).

اما در اينجا ميخواهم بحث کنم که چرا با قتل های زنجيره ایِ تازه ای روبرو هستيم که اينبار نه فعالين سکولار بلکه در وحله نخست فعالين اصلاح طلب، هدف قرار گرفته شده اند. همچنين اگر در قتل های زنجيره ای سال 1377 سکولارها هدف بودند و تلاش دستگاه های امنيتی آن بود که قتل ها را به اصلاح طلبان منتسب کند، اين بار در حال حاضر اصلاح طلبان هدف گرفته شده اند و تلاش آن است که سکولارها بعنوان عامل معرفی شوند.

در قتلهای زنجيره ای سال 1377 ابتدا رژيم جمهوری اسلامی عامل ترور را آمريکا و اسرائيل و گروه های مسلح کُرد معرفی ميکرد، اما کمی ديرتر بحث ها عوض شد. يادم هست در همان زمان در اينترنت، ترور فروهرها و نويسندگان را بعنوان کار رژيم محکوم کردم و عوامل جمهوری اسلامی در آمريکا ميگفتند فروهر در رابطه با جريان پ.ک.ک در ترکيه بوده است و اين دعوای خانوادگی بين جريانات کُرد مسلح است و به اين طريق، هم دفاع از او را دفاع از تروريستها ميناميدند و هم قتل وی را توجيه ميکردند. در پاسخ ميگفتم اين مورد هم نظير ترور بختيار و تهديد به ترور سلمان رشدی است. هنوز واقعه سپتامبر 2001 هم اتفاق نيافتاده بود و آمريکا و اروپا هنوز با تهديدات اين ها زياد کاری نداشتند.در آن روزها آنها تا ميتوانستند حتی در خارج از کشور مأمورانشان آنقدر تهديد و ارعاب ميکردند تا کسی جرئت نکند در مورد تاريخ تروريسم جمهوری اسلامی بحث کند.

اما ديری نگذشت که آيت الله خامنه ای که ميدانست اصلاح طلبان به جريان پی برده اند يک سخنرانی کرد و داريوش فروهر را دوست معرفی کرد و به اين طريق عوامل جمهوری اسلامی هم در خارج و برروی اينترنت داستانهايشان عوض شد. پس از آنهم افشاگری محمد خاتمی آغاز شد و بعد هم بازداشت سعيد امامی و ماجراهای وی. اما ديری نپائيد که آقای روح الله حسينيان تا توانست سعي کرد شبهه ايجاد کند و قتل فروهرها، مختاری، پوينده و ديگران را به اصلاح طلبان متصل کند. هرچند سعيد امامی و برنامه هويت او را کسی نبود که نداند به کجا مرتبط بود.

امروز نيز در ابتدا دولت آمريکا و اسرائيل و گروه تندر را عامل ترور آقای عليمحمدی اعلام کردند و روز گذشته نيز بجای تشييع جنازه تظاهرات دولتی راه انداخته و شعار مرگ بر اسرائيل سر دادند. بايد منتظر بود تا چند روزی بگذرد و ببينيم اين بار آقای روح الله حسينيان وکيل مجلس شورای اسلامی که دو روز پيش، همزمان با اين واقعه اعلام انصراف از استعفاي خود از مجلس را اعلام کرده است، اينبار درباره عاملين قتل های زنجيره ای تازه که با ترور علی موسوی حبيبی، خواهر ميرحسين موسوی در روز عاشورا شروع شده و با ترور آقای عليمحمدی ادامه پيدا کرده است، چه خواهد گفت.

اطلاعيه ای فوراً بعد از ترور مسعود علی محمدی منتشر شد که گويی تشکيلات چريکی تندر ناشر آن است، هرچند گروه تندر تکذيب کرده است و اطلاعيه را جعلی و کار رژيم خوانده است. جالب است که در اطلاعيه کذايی، نام خانوادگي آقای "علی محمدی" را، "محمدی" ذکر کرده اند. اگر يک گروه تروريستی در ايران بخواهد چنين عملياتی را انجام دهد چطور ممکن است نام هدف خود را هم درست نداند. شايد قصد توليد کنندگان اين اطلاعيه القای اين تصور است که شايد آقای علی محمدی توسط به اصطلاح گروه تندر يا اسرائيل، به اشتباه جای کس ديگری ترور شده است. در زمان قتل های زنجيره ای هم اينگونه بازی ها را اول در مورد کًردها و فروهر و بعد ها نيز تا مدتها در مورد آقای پوينده راه انداختند تا رد گم کنند اما در پايان معلوم شد که همه آن قتل ها از يک گروه اطلاعاتي خود رژيم سرچشمه گرفته بود يعنی گروه سعيد امامی.

يکی از بزرگترين خدمات حجت الاسلام محمد خاتمی در همه دوران رياست جمهوری وی همين بر ملا کردن نقش جمهوری اسلامی در قتل هاي زنجيره ای بود. نقشی که در همه ترورهای بختيار و برومند و قاسملو و ديگران هميشه در هاله ای از دروغ هاي رژيم مخدوش گشته بود. البته در عين حال به محمد خاتمی انتقاد دارم که همه واقعيات را هيچگاه علنی نکرد و بعد هم در 18 تير 1378 دانشجويانی را که از روز اول در همان آذر 1377 مقابل اين قتلها مقاومت کرده بودند را نه تنها در حرکتی که در برابر ترورها شروع شد، شرکت نداد، بلکه آنها را تنها گذاشت و اجازه داد به راحتی بعد از 18 تير زندانی و سرکوب شوند.

حتي کساني مانند اکبر گنجی نيز امروز که در خارج از کشور هستند هنوز همه آنچه درباره قتل های زنجيره ای ميدانند را به مردم نگفته اند. با همه اين احوال بايد از اصلاح طلبان و بويژه حجت الاسلام محمد خاتمی بخاطر برملا کردن واقعيات قتل های زنجيره ای سال 1377 سپاسگزار بود و البته اکنون آنهايی که جزئيات بيشتری از قتل های زنجيره اي را ميدانند، مثل خود آقای خاتمی، وقت آن است که به آن دانسته ها رجوع کنند تا بتوانند برای کشف عاملان اين قتل های زنجيره ای تازه، پيش از آنکه قتل های بيشتری رخ دهد، اقدام کنند.

بنظرم قتل های زنجيره ای امروز، مکمل بازداشتها و بگير و ببندهائي است که در دانشگاه های ايران شروع شده است تا رعب و وحشت در جنبش سبز ايجاد کنند. در سال 1377 برای همه، مايه تعجب بود که چرا شخصی مانند مختاری که اصلاً شخصيت شناخته شده ای در عرصه سياسی ايران نبود، هدف گرفته شده بود، اما بعد ها معلوم شد که گردانندگان قتل های زنجيره ای ميخواهند دقيقاً در ميان همان آن دسته از مردم عادی که برای حقوق اوليه بشر فعال هستند رعب و وحشت ايجاد کنند که آنها فکر نکنند چون رهبر نيستند هدف نخواهند بود. در واقع قتل ندا آقا سلطان ها در خيابان کافی نيست و حالا ترور هدفمند از افراد عادی ميکنند تا ترس ايجاد کنند همانگونه که دانشجويان عادی و ورودی های تازه دانشگاه ها را چند روزی است که در ايران با بازداشت و سرکوب مورد حمله های شديدتر قرار داده اند.

البته در سال 1377 در عين حال داريوش فروهر را شخصيتی ميديدند که ميتواند در رأُس جنبش سکولار ايران در داخل کشور قرار گيرد و به همين علت او را نيز هدف قرار دادندو با چنان قساوتی به قتل رساندند چرا که آن روزها در ميان جريانات هوادار مبارزه مسالمت اميز، ترسشان فقط از جنبش سکولار مسالمت آميز بود هنگاميکه حتی به رياست جمهوری اصلاح طلبان تن داده بودند. اما امروز درجنبش سبز، براي اينان ميرحسين موسوی و مهدی کروبی و رهبران اصلاح طلب هم مسأله هستند و اگر جلوی اين قتل های زنجيره ای تازه گرفته نشود، همانطور که چند هفته پيش، قبل از تيراندازی به مهدی کروبی نوشتم، جان آقای موسوی و آقای کروبی و خانم عبادی و ديگر رهبران اپوزيسيون نيز بطور جدی در خطر است.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و پنجم دی ماه 1388
January 15, 2010

پانويس ها:
1. http://www.ghandchi.com/470-Terrorism.htm
2. http://www.ghandchi.com/522-mashyecheriki.htm


چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۸

چرا مهندس طبرزدی قبل از بازداشت خود بر اجتناب از خشونت تأکيد کرد

چرا مهندس طبرزدی قبل از بازداشت خود بر اجتناب از خشونت تأکيد کرد
سام قندچی
http://ghandchi.com/603-TabarzadiBikhoshoonat.htm

حدود 10 روز است که مهندس حشمت اله طبرزدی دوباره بازداشت شده است (1).

يک روز قبل از بازداشت، يعنی سه روز بعد از وقايع عاشورای 1388، مهندس طبرزدی مصاحبه ای داشت که در آن تأکيد بسيار زيادی بر اين موضوع داشت که مواظب باشيم جنبش سبز به خشونت کشيده نشود. آنچه دوست عزيز آقای طبرزدی نوشته است را من نميتوانم بيان کنم و ايشان که خود در آتش مبارزات اخير حضور داشتند به بهترين وجه بيان کرده اند که خوانندگان ميتوانند در نوشته ايشان بخوانند (2).

در واقع ده سال پيش نيز در 18 تير 1378 جنبش به نقطه ای رسيد که سردار نقدی رييس بخش اطلاعات پليس جمهوری اسلامی در آن زمان که مستقيماً برای آيـت الله خامنه ای کار ميکرد دو دانشجوی دانشگاه امير کيبر را که نمايشنامه ای درباره امام زمان نوشته بودند تهديد کرد که منتظر فتوای آقای خامنه ای است تا با دستان خود خفه کند. در همان زمان در 29 سپتامبر 1999 در نوشتاری به آن اوج خشونت رژيم در آنزمان برخورد کردم و اين را بحث کردم که جنبش در مقابل وقوع چنان جنايات عريانی که با قتل فروهر ها آغاز شده بود، چه ميتواند بکند (3).

لازم به تذکر است که در آنزمان آقای خاتمی رييس جمهور بود و توانست تا حدی اوضاع را تعديل کند و همه آلترناتيوهايی که جنبش ميتوانست انتخاب کند، لازم به اجرا نشد. همچنين جنبش آنزمان به جنبش دانشجويی محدود بود و رژيم توانست هم اصلاحات محدودی از طريق دولت اصلاحات بکند و هم راحت تر توانست آخود جنبش را سرکوب کند.

البته اصل بحث تفاوتی نميکند که در برخورد به رژيمی که آماده است مردم را در بازداشتگاه ها مورد تجاوز قرار دهد و بکشد، در تظاهرات به زير پل بياندازد يا با ماشين زير کند و بکشد، و يا که مثل سيد علی موسوی حبيبی با گلوله در روز روشن ترور کند، آلترناتيوهای جنبش چيست؟

بنظر من بهتر است از شرايط ايران لحظه ای بيرون برويم و نگاهی به لبنان و افغانستان کنيم. آنچه در اين دو کشور شايان ذکر است وجود اپوزيسيون مسلح است در مقايسه با اپوزيسيون در ايران. شايد اين خوشبختي ما است که اين رژيم زودتر سقوط نکرده است چرا که اگر همين نيروهائي که امروز در ايران در قدرت هستند به اپوزيسيون تبديل شوند، مظمئناً نظير حزب الله لبنان يا طالبان افعانستان وقتی در اپوزيسيون باشند، عمل خواهند کرد، يعنی جوابشان به انتخابات با تفنگ و ترور خواهد بود.

شايد اين که امروز در ايران اپوزيسيون اينقدر متمدن است که با وجود همه کشتار ها هنوز رهبران ااپوزيسيون اولين نکته ای که ياد آور ميشوند همان عدم توسل به خشونت است، باعث شود که در ايران ما اين نوع برخورد متمدنانه نهادينه شود که چه در پوزيسيون و چه در اپوزيسيون، مردم فقط رفتار بدون خشونت را نرمال تلقی کنند و نه آنکه نظير جنبش فلسطين از پرتاب سنگ و راکت به اسرائيل شروع کنند وبعد همان رفتار را نظير حماس و فتح با يکديگر بکنند.

خشونت پايان ندارد و همانظور که نوشتم ما خوشبختيم که نيروهای طالبانی ايران، در قدرت هستند، و نه در اپوزيسيون، و به اينگونه اپوزيسيون دارد به کل مردم ايران درس فعاليت بدون خشونت را ميدهد و فردا که اين رژيم طالبانی سقوط کند، ديگر اين نيروها، حتی بعنوان اپوزيسيون هم، نخواهند توانست ترور و سربريدن انسان هاي بي گناه را بعنوان مبارزه، براي مردم ايران توجيه کنند، چرا که مردم مي بينند که فعاليت سياسی لازم نيست معادل وحشيگری باشد. اين درسی است که مردم بعد از وقايع خونين عاشورا به آن افتخار ميکنند و رهبران اپوزيسيون نظير مهندس طبرزدی حتی وقتی در راه زندان است، از بيان آن غافل نبوده است وقتی بخوبی ميداند که با دولت انگليس در زمان گاندی روبرو نيست بلکه با يک دولت طالبانی روبرو است.

برخی تصور ميکنند به اين دليل نبايد مبارزه خشونت بار کرد که رژيم هم براي خشونت بيشتر، بهانه بدست مياورد. خير دليل اين نيست. مسأله اين است که نميخواهيم که نرمال، يعني عادی بودن، در جامعه ما خشونت باشد. در نتيجه آنهايی هم که سنگ پرتاب ميکنند به کسی کمک نميکنند و همان کاری را مرتکب ميشوند که در فلسطين نيم قرن ادامه يافته، و در بين خود فلسطينی ها نيز به رفتار نرمال آنها بدل شده است.

ممکن است عده ای بگويند که من در ايران نيستم و راحت است که از راه دور اين حرف ها را زد. درست است. اما همانطور که وقتي با مجازات اعدام مخالفت ميکنم عده ای ميگويند چکار خواهی کرد اگر بچه تو را کسی کشته باشد، اينجا هم مورد مشابهی است. در پاسخ ميگويم که بله من هم دلم خواهد خواست آن فردی که بچه ام را کشته نابود شود اما بنفع جامعه و همه ما است اگر اعدام را برای هميشه ملغی کنيم و اينگونه رفتار را به رفتار نرمال جامعه ارتقاء دهيم. پاسخم بر سر عدم خشونت در برابر رژيم جنايتکاری که جنايات عاشورا را کرده است نيز همين است. يعنی گرچه ميفهمم آنان که سنگ پرتاب کردند براي دفاع از خود است ولی بازهم ميگويم بهتر است نکنند.

اما آيا کار ديگری هم ميشود کرد؟ بله بسياری کارهای ديگر هم ميشود کرد اما همه آنها بستگي به تقاضاي اپوزيسون در داخل ايران دارد و کسی در خارج يا دولتی خارجی نبايد اقدامی کند تا روزی که خود اپوزيسيون در داخل ايران آن کارهای ديگر که ذکر خواهم کرد را تقاضا کند. مثلاً نلسون مندلا وقتي حتي از زندان در آفريقای جنوبی آزاد شد بازهم از همه جهان خواست که به تحريم هاي دولت آپارتايد ادامه دهند تا زماني که آن رژيم برچيده شود. سؤال اين است که اپوزيسون ايران از دنيای متمدن چه کمک هايی ميتواند تقاضا کند؟

بنظر من اپوزيسون ايران ميتواند از سازمان ملل هم خواستار اقدامی جهت تحريم خريد نفت از ايران شود که سالهاست بسياری ديگران اين آلترناتيو را ذکر کرده اند که ميتواند خيلی در ضعيف کردن دولت ايران مؤثر باشد، بويژه اگر اپوزيسون تشخيص دهد که بعلت شدت زياد بيکاری در کشور امکان انتظار اعتصاب کارگران نفت و کلاً اعتصاب عمومی در کشور کم است و اين راه مؤثرتر ميتواند باشد.

همچنين اپوزيسون ميتواند در صورتيکه اعدام های دسته جمعی آغاز شود خواستار دخالت نظامی نيروهاي سازمان ملل در ايران شود. امروز ديگر دوران تصفيه هاي استالين نيست که سازمان مللی نبود، و در صورتيکه اپوزيسيون يک کشور تقاضاي چنين کمکی بکند، آنگونه که سالهاست نيروهاي دموکرات در افغانستان براي مقابله با توحش طالبان چنين تقاضايی را کرده اند، ميتوانند دريافت کمک را هم انتظار داشته باشند.

فعالين افغانستان سالها پيش از حمله آمريکا به افغانستان چنين تقاضائي را از سازمان ملل و نيروهای مترقی و دمکرات بين المللي کردند و اينگونه کمک با حمله امريکا به عراق کاملاً فرق دارد. در بوزنيا هم در زمان کلينتون همين تقاضا از سازمان ملل شد و مشخصاً دولت کلينتون در اجرای اين تصميم سازمان ملل به ياری مسلمانان بوزنيا رفت و جالب است که در هر دو مورد افغانستان و بوزنيا دولت جمهوری اسلامی هم در کنار نيروهای سازمان ملل قرار گرفت.

خلاصه کنم بنظر من نبايد هيچ اقدام خشونت باری در ايران کرد، حتي پرتاب سنگ که عده ای در اپوزيسيون در روز عاشورا کردند ميدانم با هدف نابودی جنبش عدم خشونت نبود و جنبه دفاعی داشت اما بازهم کار غلطي بود. اگر جنبش تصميم بگيرد که هر جمعه مردم به قبرستان هاي کشور بروند و ياد کشته شدگان را زنده کنند و عهد خود را با يکديگر محکم کنند که از راه های خشونت بار بپرهيزند، بيشتر و بيشتر اين عدم خشونت در ايران نهادينه شود و اينگونه ما از تجربه شکست خورده لبنان و فلسطين فاصله خواهيم گرفت که با خشونت عليه اسرائيل شروع کردند و به ادامه همان خشونت بين خودشان ختم کرده اند. شايدبه اينظريق کم کم رژيم هم براي سربازگيری براي نيروهاي تروريست در فلسطين از ميان جوانان ايران دچار مشکل شود وقتی در جامعه ما عدم خشونت بيشتر و بيشتر در جامعه ما نهادينه شود.

بازهم تأکيد ميکنم که تکيه بر عدم خشونت به اين معني نيست که در اين عصر گلوباليسم از امکانات گلوبال چشم پوشي کنيم و از تحريم خريد نفت از ايران تا دعوت نيروهاي صلح سازمان ملل براي انتخابات آزاد، همه خواستهائي است که اپوزيسون ايران، از داخل کشور، ميتواند مطرح کند، اما تا مطرح نکرده است، خارج از کشور يا دولت هاي خارجی در اين مورد ها نبايد اقدامی کنند. اينکه گفته شود آنها که در داخل هستند نميتوانند اين خواستها را رو راست بگويند و در خارج بايد آنجه ته دل آنها است را گفت من قبول ندارم. کسانيکه جلوی گلوله ايستاده اند و نزديکانشان به قتل رسيده اند، ترسی هم ندارند که نظير نلسون ماندلا، تقاضاي هر اقدام بين المللي را که صحيح بدانند، مظرح کنند، و کسي در خارج لازم نيست که بيايد و از قول آنها حرف بزند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
شانزدهم دی ماه 1388
January 6, 2010

پانويس ها:
1. http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1811.aspx
1. http://mohandestabarzadi.blogfa.com/post-1806.aspx
3. http://www.ghandchi.com/17-Crimes_against_Humanity.htm