پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۰

يکبار ديگر نئوکان ها هوس نظام سازی کرده اند

يکبار ديگر نئوکان ها هوس نظام سازی کرده اند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/663-NationBuilding.htm

در سال 2003 در زمان حمله آمريکا به عراق اولين باری بود که مردم ايالات متحده صدايی را از بخشی از محافل قدرت سياسی در درون کشور خود می شنيدند که بيشتر به تلاشهای ابرقدرت شوروی در قرن بيستم شبيه بود، و آن هم توهمات نئوکانها بود که قول می دادند عراق را با تصرف، نظام سازی کنند، و از آن ژاپن دومی بسازند، هرچند حتی آنچه در ژاپن پس از جنگ دوم جهانی انجام شد نظام سازی نبود. به هرحال آمريکا که پيروزی در افغانستان را خيلی سريع بدست آورد به راحتی اين رؤيا را پذيرفت و تصرف عراق نيز خيلی سريع به وقوع پيوست، هرچند ديری نپاييد که مردم آمريکا از خواب بيدار شدند و با رأی دادن به اوباما به ادامه جنگ در عراق و همه رؤياهای نظام سازی در آن کشور، پايان دادند.

اگر آخرين پروژه نظام سازی شوروی در افغانستان نه تنها پايان اينگونه تخيلات بلکه پايان خود نظام سوسياليستی در آن کشور بود، در آمريکا وداع با نظام سازی در عراق پايان تخيلات نظام سازی نبوده است، و با آغاز انقلابهای اخير خاورميانه گويی پروژه نظام سازی باری ديگر به دنبال مشتری برای اين ديدگاه شکست خورده در آمريکا می گردد.

از آنجا که بخشی از آينده نگرهای جهان و مشخصاً آقای نوت گينگريچ که يکی از کانديداهای بالقوه جمهوريخواهان در انتخابات آتی رياست جمهوری در آمريکا محسوب می شود، به دليل سالها تلاش آقای آلوين تافلر در زمره سياستمداران آينده نگر توصيف می شود، لازم می بينم در اين مورد توضيح دهم که همه آينده نگرها، نه تنها موافق نئوکانيسم نيستند، بلکه اکثراً همانگونه که در نوشتار ديگری سالها پيش توضيح دادم بطور فعال با جنگ در عراق و نئوکانها، مخالفت کردند، و همان نيروها نيز بودند که اول بار باراک اوباما را که مخالف جنگ در عراق بود -- آنهم مدتها پيش از کانديد شدن اوباما برای رياست جمهوری آمريکا -- به جامعه روشنفکری آمريکا، معرفی کردند. باری، جدا از همه اين موضوعات شخصی اجازه دهيد نظر خود را در مورد پروژه نظام سازی توضيح دهم.

نظام سازی در واقع از جنبش ليبرالی و سنت های جامعه باز بيرون نيامده است. کانت و جان لاک يا حتی لايبنيتس و جفرسون از جامعه ايده آل خود صحبت می کنند اما آن را محصول فعاليت آزاد شهروندان می دانند. اگر در قانون اساسی آمريکا اين ايده آل به شکل انعکاسی از ديدگاه جان لاک با عبارت "زندگی، آزادی و مالکيت خصوصی" بيان شده است، پيش از آن در بيانيه استقلال آمريکا، به قلم توماس جفرسون و با انعکاس ديدگاه لايبنيتس، ايده ال جامعه جديد با عبارت "زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی" بيان شده است. البته در هر دو مورد لغت آزادی به معنی حريت است که مشخصاً با حقوق قبول شده اقليت نظير متمم قانون اساسی آمريکا بيان می شود يعنی آزادی هايی که دولت بايد تضمين کند و نه فقط آنچه دولت نبايد در آن دخالت کند که در قانون اساسی برشمرده شده اند (1)

اما هر دو بيان جامعه ايده ال جنبش ليبرالی و سنت جامعه باز فرسنگ ها از هر نوع نظام سازی به دور است و با قبول آزادی و جامعه باز در پی توانمند کردن شهروندان برای ساختن آينده خود است. در مقابل اين ديدگاه سنت ليبراليسم و جامعه باز، سنت کمونيستی در تاريخ در پی نظام سازی بوده است (2).

البته در درون جريانات سوسياليستی و کمونيستی، لنينيسم بيشترين مظهر نظام سازی در تاريخ بوده است. جالب است که خود لنين وقتی در زمان جنگ جهانی اول از سوسيال دموکراسی اروپايی جدا می شود، دليل مخالفتش، سمت گيری سوسيال دموکراسی اروپايی با دولتهای خودی برای اعمال سلطه امپرياليستی بود. يعنی دولت های غربی که در کشورهای تحت سلطه، دولت و نظام اجتماعی را زير يوغ خود برده و آزادی شهروندان را در مستعمرات و نومستعمرات زيرپا می گذاشتند موضوع انشعاب عنوان می شد. اما خود لنين بعد از پيروزی انقلاب اکتبر، کمينترن -- انترناسيونال سوم -- يعنی تشکيلاتی را ساخت که هدفش نظام سازی در همه مستعمرات با ياری گرفتن از جننبش های آزاديبخش در آن سرزمين ها بود، چرا که می گفت کمونيسم هرچند می تواند با پيروزی سوسياليسم در يک کشور آغاز شود اما برای پيروزی کمونيسم در جهان بايد در کشورهای ديگر دنيا نيز هرچه زودتر نظام سوسياليستی به پيروزی برسد. اين پروژه کمينترن که در زمان لنين آغاز شد، در زمان استالين به اوج خود رسيد و پس از مرگ استالين نيز ادامه يافت و حتی منتقدين استالين در شوروی نيز، نوع ديگری از برنامه نظام سازی را تحت عنوان "راه رشد غيرسرمايه داری" اختراع کردند و تا به آخر در کشورهايی نظير افغانستان ادامه دادند. لازم است همچنين متذکر شوم که رژيم جديد شوروی از همان ابتدای کار به دستور شخص لنين همه اعضای خانواده تزار را مخفيانه به قتل رساند و به اينگونه روش ديکتاتوری و پشت کردن به روش های جامعه باز را با مخفی ساختن اينگونه تصميمات سياسی از همان ابتدا بنيان گذاشت و در زمان استالين در طی تصفيه های حزبی به اوج خود رساند و نهادينه کرد، وقتی خود بنيانگذاران آن سيستم شوروی، نظير بوخارين، نيز به اتهام دروغين ستون پنجم آلمان، اعدام شدند، هنگاميکه خود دولت شوروی بطور مخفيانه با آلمان هيتلری قرارداد عدم تجاوز امضاء کرده بود. بطور خلاصه ديکتاتوری و استبداد همواره در کنار نظام سازی بوده است چرا که هردو با آزادی بيگانه اند و يکديگر را تقويت می کنند.

به هرحال منظور آنکه نظام سازی و ديکتاتوریِ همزاد آن، چيزی است که در کشورهای کمونيستی و کمينترن با لنينيسم برای دنيا به ارمغان آورده شده است و گرچه همانطور که در نوشتار مورد اشاره در بالا توضيح داده ام، هر دو ريشه خود را در مارکسيسم دارد، اما اکثريت احزاب سوسياليست که در اروپا بودند به دليل قدرت سنت ليبراليسم و جامعه باز در آن جوامع، از اين خط مشی نظام سازی و ديکتاتوری، در عمل، فرسنگها فاصله داشته اند. حال سؤال اين است که چطور اين پديده در آمريکا از سوی گروهی که خود را مخالفين سرسخت کمونيسم می دانند، دنبال می شود. اولين منتقدان چپ که در دوران تصفيه های استالين به همراه برتراند راسل از آن دادگاه های استالينی نقد کرده و افشاگری کردند کسانی نظير سيدنی هوک بودند که با تروتسکی نزديک بودند. تروتسکی با نظام سازی مخالفتی نداشت فقط معتقد بود که نظام سوسياليستی بايد به شکل جهانی خلق شود. به عوض لنين معتقد بود که در يک کشور، روسيه، هم می شود نظام را ساخت اما هم زمان بايد برای ساختن نظام سوسياليستی در اقصی نقاط دنيا تلاش کرد و اين کار را هم، هدف کمينترن قرار داد. برخی تروتسکيستهايی که بعدها حتی، خودِ مارکسيسم را نيز به کنار گذاشتند، متأسفانه تعلق خود را به نظام سازی کنار نگذاشتند و طنز آميز آنکه وقتی عملاً با مشکل لنين روبرو شدند، يعنی وقتی از نظام سازی همزمان در جهان دلسرد شدند، در پی ساختن کاريکاتور کمينترن رفتند که دنبال نظام سازی در کشورهای مختلف با استفاده از طرفداران نئوکان بود. البته بايد اشاره کنم که اکثريت منتقدين استالينيسم که آغازگر تريبون برتراند راسل در محکوم کردن دادگاه های استالين بودند، به اين راه نيافتادند، و خدمات گرانقدری به جنبش حقوق بشر در جهان کردند، هرچند بايد اذعان کرد که اکثراً آنها عرصه فعاليت سياسی را نيز دنبال نکرده و به عرصه های فرهنگی و فکری و مدنی و حقوق بشری پرداخته اند.

خلاصه آنکه نئوکان ها واقعيتی در عرصه سياسی آمريکا هستند که امروز با آغاز انقلاب های خاورميانه دوباره نظراتشان مطرح شده است. در زمان انقلاب های اروپای شرقی و شوروی در دهه های پايانی قرن بيستم نيز اين جريانات مطرح شدند و پس از نخستين سالهای آزادی آن سرزمينها از يوغ نظام شوروی، نئوکانها سعی کردند با برخوردی استعماری به نيروهای تازه رهبری مردم در آن کشورها برخورد کنند و اين امر سبب شد که اين کشورها تا مدتی حتی از آمريکا دور شده و احساس کنند که رفتاری مانند شوروی سابق با آنها می شود. حتی خود مقامات روسيه نيز مدتی چنين احساسی را نسبت به آمريکا پيدا کردند. از زمان روی کار آمدن دولت اوباما در آمريکا، خوشبختانه دولت های تازه دموکراتيک در اروپا، آسيا و آمريکای لاتين شاهد برخورد مساوی با احترام متقابل از سوی آمريکا بوده اند و بيشتر احساس کرده اند که با آزادی شهروندان آنها برای انتخاب دولت، و ساختن جامعه خود به گونه ای که مطلوب نظرشان است، تحت فشار نيستند. اما کشورهای خاورميانه که تازه در پی انقلاب و ساختن دولتهای دموکراتيک خود هستند، از يکسو با نيروهای بنيادگرای اسلامی روبرو هستند که نوع نظام سازی خود را برای آنها خواب ديده اند و از سوی ديگر با نئوکانها روبرو هستند که می خواهند برای آنها نظام سازی کنند. مطمئن هستم در اين دنيای گلوبال، جوانان اين کشورها خيلی بهتر از پيشينيان خود در اروپا، آسيا و آمريکای لاتين نشان خواهند داد که فرزند صغير دموکراسی نيستند و راه خود را خواهند يافت و آنچه برايشان مقدس خواهد ماند همان "زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی" است.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم فروردين ماه 1390
March 31 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/528-InvasionOfPrivacy.htm
2. http://www.ghandchi.com/547-fundamenalism.htm

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۹

چهارشنبه سوری نقطه عطفی در جنبش سياسی ايران بود

چهارشنبه سوری نقطه عطفی در جنبش سياسی ايران بود
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/662-Chaharshambehsouri2.htm

چهارشنبه سوری امسال همانطور که پيش بينی می شد يک روز تاريخی بود (1).

چهارشنبه سوری 1389 نقطه عطفی در مبارزات 30 ساله عليه جمهوری اسلامی محسوب می شود چرا که برای نخستين بار يک جنبش سراسری در ايران خود را در اين روز به منصه ظهور رساند. در واقع در تمام اين 30 سال هيچ روزی نبوده است که جنبش مردم در سراسر ايران در يک روز مخالفت خود را با جمهوری اسلامی ايران، بيان کند.

همچنين شعاری را که در اين روز از آن طريق جنبش جوانان ايران پاراديم تازه ای برای ادامه مبارزات اخير ارائه کرد، شعار "ديکتاتور به پايان سلام کن" بود (2).

اين شعار برخلاف شعارهايی نظير مرگ بر ديکتاتور، به روشنی از امکان بقای ديکتاتوری به رغم مرگ ديکتاتور فاصله می گيرد، و همچنين هدف خود را مرگ کسی نميگذارد، بلکه هدف شعار به روشنی پايان دادن به استبداد و ديکتاتوری است (3).

در واقع شعار "ديکتاتور به پايان سلام کن" نه تنها وداع با ديکتاتوری جمهوری اسلامی را بيان می کند بلکه وداع با هرگونه ديکتاتوری را هدف خود قرار داده و سازندگان آن بُعد خيابانی جنبش را گسترش دادند و به گفته يکی از آنها قرار دادن اين بنرها در نقاط مختلف همچنين اين هدف را دنبال می کند که نشان دهد مبارزه محدود به خيابانها نيست.

اين شعار يکی از درست ترين شعارهای يک قرن اخير در مبارزات مردم ايران عليه ديکتاتوری است که در چهارشنبه سوری امسال بصورت بنر در نقاط مختلف بر ديوارهای شهرهای اَيران نقش بست و هوای تازه جنبش جوانان را نويد داد. جنبشی که بخوبی آگاه است پس از اين رژيم، نميخواهد دوباره ديکتاتوری ديگری، در سرزمين ايران شکل بگيرد.

درست است کسی نظير گورباچف در رأس تشکيلات مخوف کاگ ب شوروی بود اما وی به روشنی از آن رژيم استبدای فاصله گرفت و نه آنکه شکنجه گران آن رژيم را در خفا جزو اطرافيان خود داشته باشد و به مردم دروغ بگويد. در نتيجه "ديکتاتور به پايان سلام کن" شعاری است که به رغم آنکه راه را برای آنها که ديکتاتور بوده اند اما تغيير کرده اند باز می گذارد، دروغ گويان را نيز برملا می کند -- يعنی آندسته از رهبران سياسی که در حرف از رژيمهای ديکتاتوری بريده باشند و خود را در اپوزيسيون معرفی کنند، اما در ميان اطرافيان خود کسانی را جاداده باشند که نه تنها در جنايات عليه بشريت شرکت داشته اند بلکه بعنوان مشاوران پشت پرده همان اهداف رژيم ديکتاتوری را دنبال کنند و در خفا نيز نظير نئونازی ها به همان اعمال گذشته ادامه دهند. در واقع اين شعار تکامل شعار "مرگ بر اين دولت مردم فريب است" که پس از انتخابات 22 خرداد 1388 ميليونها ايرانی خسته از فريب و ديکتاتوری را بويژه در تهران به خيابانها کشاند.

اما رژيم جمهوری اسلامی در دوسال گذشته با وجود آنکه اعضاء ارشد حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی را به زندان افکند و نزديکترين اطرافيان ميرحسين موسوی و مهدی کروبی را بازداشت کرد از اقدامی در مورد اين دو بزرگوار، خودداری ورزيد. چرا؟ برای رژيم آشکار بود که اگر اين دو کشته شوند فوراً جنبش مردم جای آنها را با رهبران راديکالتر پر خواهد کرد. به عبارتی ديگر همواره آيـت الله خامنه ای اين پند محمد خاتمی را در نظر داشت که به او از همان اولين هفته مبارزات مردم پس از انتخابات 1388 گفته بود که به ميرحسين موسوی اجازه دهد اپوزيسيون را مديريت کند. در نتيجه کشتن اين دو بزرگوار نه تنها امکان چنين مديريتی را از بين ميبرد بلکه به شکل گرفتن رهبری تازه سکولارتر برای جنبش ياری ميرساند. اگر هم اين دو بزرگوار به زندان ميافتادند يا در حصر خانگی قرار داده می شدند، نفوذشان در ميان مردم و نقش آنها در رهبری مردم بيشتر ميشد. در نتيجه سؤال پيش ميايد که پس چرا اکنون رژيم از گزينه زندان يا حصر خانگی دارد استفاده می کند؟

پاسخ سؤال اين است که رژيم نميخواست پيش از آنکه جنبش سرکوب شده باشد، اين دو بزرگوار از ميان برداشته شوند. در واقع آزمايش 25 بهمن، هم برای رژيم مهم بود و هم برای جنبش. رژيم حتی شايع کرد که پاسداران در آن روز به کسی تيراندازی نخواهند کرد تا ببيند وسعت جنبش چقدر است اما بازهم در وسط کار از قدرت جنبش ترسيد و صانع ژاله و محمد مختاری را به قتل رساند. در نتيجه برای رژيم آشکار شد که اين جنبش هنوز باقی است و همانطور که آيت الله جنتی، از رهبران رژيم، در روزهای 16 آذر سال جاری گفته بود که اين جنبش آتش زير خاکستر ست، برای کل رژيم روشن شد که اين واقعيتی است که با آن روبرو ست. در واقع نه اپوزيسيون بلکه آيت الله جنتی بود که سه ماه پيش می گفت که ايران بسوی انقلاب ميرود (4).

اما برای سرکوب جنبش خيلی روشن است که با توپ و تانک ميسر نيست، اگر بود که رژيم شاه در ميدان ژاله انقلاب 1357 را پايان داده بود. سرکوب رژيم چند شرط ميخواهد. اول پاسخ دادن به مطالبات جنبش. دوم داشتن حمايت بين المللی که امکانات مالی لازم برای دادن پاسخ به مطالبات را فراهم کند. سوم تغييرات لازم در ترکيب رهبری کشور تا بتوان به مطالبات سياسی و فرهنگی جنبش نيز پاسخ گفت. و مرحله آخر اين است که با رهبران جنبش چه کار کنند. يعنی اگر رژيم شاه توانست در سالهای 1339- 1342 جنبش و قدرت مخالفان را سرکوب کند اين هر چهار شرط را انجام داد و بالعکس در 1357 نتوانست اين چهار شرط را برآورده کند.

آقای احمدی نژاد در چند ماه اخير توجه ويژه ای به مطالبات مردم کرده است. برنامه هدفمند کردن يارانه ها توانست در زمانيکه دولت با تحريمهای بين المللی روبروست امکانات مالی فراهم کند که کمکی به طبقات محروم کشور داده شود. درست است يارانه نقدی ابداً جبران آنچه طبقات متوسط با از بين رفتن يارانه ها از دست ميدهند را نميکند و طبقه متوسط را ناراضی تر ميکند اما برای طبقات محروم جامعه يارانه های نقدی قدری کمک است هرچند در مجموع، قطره ای ياری در دريای محروميت آنها است. از نظر فرهنگی نيز آقای احمدی نژاد با مطرح کردن بحث مکتب ايرانی توانسته است قدری به مطالبات سکولار جوانان در اين عرصه پاسخ دهد و اتفاقاً هم آواز شدن اصلاح طلبان با برخی اصولگرايان نظير علی مطهری در اين رابطه که حتي با همينقدر امتياز به سکولارها دشمنی ميورزد، به ضرر اصلاح طلبان شده است. مثلاً اصلاح طلبان ديروز وقتی آقای احمدی نژاد با يک خبرنگار زن در اسپانيا در خارج مصاحبه ميکرد خودشان در تلويزيون رسا، آنهم در خارج کشور، با آوردن گوينده زن محجبه گفتند که کار آقای احمدی نژاد اسلامی نيست، بجای آنکه بگويند آنچه آقای احمدی نژاد در اسپانيا کرده است را بايد در ايران هم بکند يعنی خانم های گوينده بی حجاب حق داشته باشند در تلويزيون کار کنند. برخورد غلط اصلاح طلبان در اين زمينه مثل عملکرد آقای خاتمی در زمان رياست جمهوری وی است که سعی ميکرد ثابت کند با خانمی در خارج دست نداده است. به هرحال از نظر پاسخگويی به مطالبات فرهنگی نيز آقای احمدی نژاد گام هايی برداشته است.

اگر به جناح های ديگر رژيم جمهوری اسلامی نگاه کنيم، برادران لاريجانی با حمله به اصلاح طلبان و نيز حمله به مکتب ايرانی آقای احمدی نژاد، بيش از بقيه ديکتاتورها دارند به پايان خود سلام می کنند (5).

دولت احمدی نژاد تا هنگاميکه نتواند اولين سه شرط برای پاسخگويی به مطالبات جنبش را فراهم کند بنظر ميرسد ترجيح می دهد به اقدام عجولانه ای در زمينه چهارم، يعنی در مورد رهبران اصلاح طلب، دست نزند -- چرا که می داند در آنصورت با رهبران راديکال تر در اپوزيسيون روبرو خواهد شد. البته اگر خيالش از جنبش راحت شود ممکن است بيش از حصر خانگی برای آقایان موسوی و کروبی و رفسنجانی در نظر بگيرد. اما تا آنجا که به روحانيت رسمی و در رأس آنهم آيت الله خامنه ای مربوط می شود، اين سطح از پراگماتيسم را نميشود ديد. آقای احمدی نژاد هرچند اصولگرا خوانده می شود بسيار به آقای رفسنجانی از نقطه نظر ديدگاه پراگماتيستی شبيه است. در همه اين پنج سال آقای احمدی نژاد در حرف از همه رهبران جمهوری اسلامی اصولگرا تر بوده است تا حدی که چاه جمکران را سمبل خود قرار داده است اما در عمل، دولت احمدی نژاد از تمام اصلاح طلبان در دولت های رفسنجانی و خاتمی، عملگرا تر بوده است؛ مثلاً بيش از همه آنها با آمريکا مذاکره کرده است هرچند تحت عناوين بسيار انقلابی.

برعکس، روحانيت دولتی است که بسيار منجمد و دگم عمل کرده است و حتی از خود آيت الله خامنه ای نيز کمتر حاضر به انعطاف پذيری بوده است. روحانيونی نظير آيت الله فاضل لنکرانی و نوری همدانی. جالب است وقتی آيت الله ناصر مکارم شيرازی در ارتباط با چهارشنبه سوری امسال حرفهای آيت الله مطهری را تکرار کرد آنگونه مورد تنفر واقع شد که فوراً تلاش کرد مواضع معتدل تر بگيرد اما روحانيت دولتی کلاً هنوز جنبش جوانان و مطالبات آن را درک نکرده است و نميداند که اين روحانيون بيشتر و بيشتر بعنوان مسؤلين وضع موجود در جامعه نگريسته می شوند. در زمان پايان رژيم شاه روحانيت دولتی توانست به رغم درباری بودنش در رژيم گذشته، نه تنها خود را دست نخورده نگهدارد، بلکه در رژيم جديد آيـت الله خمينی، امکانات و جايگاه بهتری نيز کسب کند. اما امروز آشکار است که با پايان ديکتاتوری جمهوری اسلامی، با چنين عملکردی، خمس و زکات و موقوفات روحانيت دولتی است که نابود خواهد شد (6).

اينکه جناح های مختلف قدرت حاکمه در ماه های آينده چگونه عمل کنند را از امروز نميتوان پيش بينی کرد بويژه آنکه انقلابهای کشورهای عربی، بسياری از معادلات پايه ای جمهوری اسلامی را دستخوش تغييرات کرده است و جالب است که در مورد بحرين، بخشی از جناح های جمهوری اسلامی با برخی جناح های آمريکا و اسرائيل موضع مشترک دارند و برخی ديگر از جناح های حاکم در ايران با برخی ديگر از جناح های آمريکا و کشورهای عربی هم موضع هستند. در مورد اردن در روزهای اخير اين اختلافات جناح ها به روشنی در مطبوعات جمهوری اسلامی منعکس شده است و در مورد کشورهای ديگر عربی نظير ليبی نيز همينگونه است و مسأله کليدی همان برخورد به نيروهای سکولار است که سالهاست در ايران جمهوری اسلامی مسأله بوده است و امروز در همه منطقه با قدرت نمايی نيروهای سکولار، هيچ کشوری نميتواند ديگر مانند گذشته فکر کند و خاورميانه را تقسيم شده بين اسلامگرايان راديکال و اسلامگرايان معتدل، تصور کند.

خلاصه جدا از اينکه هيئت حاکمه در ايران چه کار خواهد کرد، چهارشنبه سوری 1389 نقطه عطف جنبش سياسی اپوزيسيون 30 ساله در ايران بود و با سراسری شدن جنبش، فشار هيئت حاکمه در تهران تقليل پيدا خواهد کرد و بعد از شهرهای اصلی که از شيراز تا سنندج در اين چهارشنبه سوری خود را نشان دادند، ممکن است در اعتراضات بعدی شاهد حضور شهرهای کوچکتر باشيم. گفته می شود سه شنبه های اعتراضی در سال نو ادامه خواهند يافت. اميدوارم هرچه زودتر آقایان موسوی و کروبی از حصر خانگی آزاد شوند که مطمئناً آزادی آن دو بزرگوار، به ادامه بدون خشونت جنبش و اجتناب از خون و خونريزی، کمک خواهد کرد.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و هفتم اسفندماه 1389
March 18 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/661-Chaharshambehsouri.htm
2. http://www.youtube.com/watch?v=1mBqVs9pyyg
3. http://www.ghandchi.com/660-Slogans.htm
4. http://www.ghandchi.com/645-Jannati.htm
5. http://www.ghandchi.com/654-Larijani.htm
6. http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm


یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۹

چهارشنبه سوری تاريخی: مرده باد استبداد؛ زنده باد آزادی

چهارشنبه سوری تاريخی: مرده باد استبداد؛ زنده باد آزادی
سام قندچی

يک روز به چهارشنبه سوری باقی است و سال 1390 نيز تا يک هفته ديگر آغاز می شود. جنبش نوين جوانان ايران که در روز 25 بهمن 1389 آغاز شد و در پی آن برنامه سه شنبه های اعتراضی را اعلام کرد می رود که روز بزرگی را در اين سه شنبه آخر سال -- چهارشنبه سوری -- برپا کند. گفته می شود خارج کشور از همه امکانات ماهواره ای برای زيرنظر گرفتن خيابانهای تهران و ساير شهرهای ايران و پخش مستقيم آن از طريق اينترنت و تلويزيونهای ماهواره ای در سراسر دنيا استفاده خواهد کرد تا هرگونه اقدام نيروهای انتظامی ايران در سرکوب جوانان ايران در اين روز در معرض ديد افکار عمومی جهان قرار گيرد و به اينطريق عمل هرکسی که جنايت عليه بشريت را با حمله به معترضان در خيابانهای ايران مرتکب شود، ثبت و تصاوير به سازمان ملل، دادگاه لاهه، و همه نهادهای رسيدگی به جنايت عليه بشريت تسليم شود. ديگر زمان محمد علی شاه نيست که مستبدان بتوانند همانگونه که اجداد جوانان ايران را قتل عام ميکردند، در خيابانها چنين کنند و جهان بدون اطلاع بماند يا که کاری نکند. خير به رغم اقدام دولت ايران برای فيلتر کردن اينترنت و ايجاد اختلال در امواج ماهواره ای در ايران، دنيا ديگر جهان 100 سال پيش نيست و در اقصی نقاط کره ارض اينترنت آزاد و ماهواره های بدون پارازيت 24 ساعته هفت روز هفته مشغول به کار هستند.

رژيم جمهوری اسلامی ايران به چه حقی ميرحسين موسوی، مهدی کروبی، زهرا رهنورد، و فاطمه کروبی را در حصر خانگی قرار داده است. اگر آنها برای همبستگی با مردم تونس و مصر اعلام راه پيمايی 25 بهمن را کردند، و اگر اين کار جرم است، پس قوه قضاييه بايد همه سران رژيم را که مدعی حمايت از انقلاب های کشورهای عربی هستند، روانه زندان کند. اين چه کشوری است که زمانی به دليل مخالفت آيـت الله منتظری با استبداد آيـت الله خمينی و کشتار زندانيان در 1367، آقای منتظری را به حصر خانگی نشاندند -- يعنی کسی که قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران را تدوين کرده بود تا آخرين روز عمر خود رنگی از آزادی در اين کشور بعد از انقلاب نديد -- و هنوز مسؤلين آن عمل شنيع به خود اجازه می دهند برای بقيه خاورميانه، رژيم حاکم در ايران را، بمثابه سمبل آزادی معرفی کنند. اين چه کشوری است که ديگر محمد علی شاه های امروز آن حتی نيازی احساس نميکنند که مجلس را بتوپ ببندند چرا که خود رييس مجلس کشور، علی لاريجانی، با قباحت تمام به همراه حدود 200 نفر از به اصطلاح "نمايندگان مردم" شعار موسوی و کروبی اعدام بايد گردند را در صحن مجلس به راه انداخت. اين مجلس مايه شرم و خجالت است و جودش توهينی است به نام مجلس -- وقتی که خود نمايندگانش نه تنها حاميان استبداد بلکه سردمداران نقض حقوق بشر هستند و بايد خود در دادگاه لاهه به جرم دامن زدن به جنايت عليه بشريت محاکمه شوند. آقايان موسوی و کروبی چه کرده اند جز مخالفت با استبداد. چه کرده اند جز بر ملا کردن جناياتی که در کهريزک به وقوع پيوست و عاملانش امروز صاحب منصبان کشورند. زهرا رهنورد چه کرده است جز آنکه از خود انسانيت نشان داده است و به ديدن خانواده های داغدار ندا آقاسلطان و سهراب اعرابی و ديگران رفته است و همدردی از خود ابراز کرده است. خانم رهنورد چه کرده است جز آنکه به ديدن خانواده زندانيانی نظير مهندس حشمت الله طبرزدی رفته است و آنقدر معرفت از خود نشان داده است که همسر و مادر آقای طبرزدی را در غم دوری عزيز خود اقلاً با ديداری، تسلی بخشيده است. خانم فاطمه کروبی چه کرده است جز آنکه اعلام کرده است کسانيکه بايد وظيفه محافظت از آقای کروبی را داشته باشند بيرون شده اند تا وی و خانواده اش راحت تر هدف حمله افراد به اصطلاح ناشناس، که همه ميدانند کيستند، قرار گيرند.

جمهوری اسلامی در دو سال گذشته رکورد پايمال کردن حقوق مردم ايران را به اوج خود رساند و به کهريزک و جنايات پشت پرده بسنده نکرد و فرزاد کمانگر را که يک معلم و از مخالفين هرگونه اعمال تروريستی بود و جز آموزش کودکان کرد در کامياران کار ديگری نکرده بود، به بالای چوبه دار برد، تا که بلکه به حرکات مسلحانه در کردستان دامن زند تا که جنايات خود را بيشتر توجيه کند. اما مبارزان کردستان در ايران فريب اين خدعه رژيم را نخوردند و با بردباری اين جنايات رژيم را تحمل کردند و از مبارزات مسالمت جويانه جنش سبز حمايت کردند. رهبران فرهيخته کرد نظير عبدالله مهتدی يک لحظه از حمايت جنبش سبز باز نايستادند و رسماً اعلام کردند که برنامه جديد کومله آن حرف هايی نيست که رژيم درباره آنها پخش می کند، بلکه ساختن ايرانی مدرن نظير کره جنوبی هدف آنها ست. در نتيجه ديگر دروغ های عوامل رژيم در مورد خواستهای واقعی کردها و ديگر گروه های اتنيک ناشناخته در نقاط مرکزی ايران، کارايی خود را از دست داده است، و خواستهای اين دسته از هم ميهنان و ظلمی که بر آن ها رفته است، برای مردم ايران در نقاط مختلف کشور روشن تر و روشن تر می شود و دروغ پردازی های رژيم و تلاش برای ساختن يک هيولا از کسانيکه جز آرزوی کشوری مدرن با رعايت حقوق بشر را ندارند، آشکارتر و آشکارتر می شود.

چهارشنبه سوری امسال با همه سالهای پيش فرق دارد و جوانان ايران با خواستهای مشخص خود به پيش ميايند. جوانان ايران ميخواهند نظير جوانان در همه کشورهای جهان آزاد باشند، رشد کنند، راحت بتوانند از اينترنت استفاده کنند، تلويزيون ماهواره ببينند، هرگونه که دوست دارند لباس بپوشند و دولتی داشته باشند که از حقوق انسانی آنها حمايت کند نه دولتی که بخواهد تصميم بگيرد آنها چه لباسی بپوشند يا چه غذايی بخورند يا چه نوشابه ای بنوشند. به دولت چه ارتباطی دارد که در زندگی خصوصی آنها دخالت کند. اگر ميخواهند همجنسگرا باشند يا دگر جنس گرا به دولت چه مربوط است که تصميم بگيرد چگونه عاشق می شوند يا زندگی خصوصی شان چه باشد. اينکه زنان با حجاب هستند يا بی حجاب چه ربطی به دولت دارد. بله دولت و مذهب بايد از هم جدا شوند. به آيت الله ناصر مکارم شيرازی چه ربطی دارد که فتوا دهد چهارشنبه سوری خرافات است. آقای مکارم شيرازی در فتوای خود نگران است که يک جوان در چهارشنبه سوری توسط ماده محترقه کشته شود و آنرا خودکشی مينامد. چرا اين جناب آيـت الله عليه قمه زنی که قرن هاست خودکشی اسلامی است فتوا صادر نميکند و در اين زمينه حتی از آيت الله خامنه ای نيز عقب تر است که اقلاً سالها پيش عليه قمه زنی فتوا داد. خير امثال آيت الله ناصر مکارم شيرازی در اين زمان که مردم ايران لبه تيز مخالفت خود را آيت الله خامنه ای ها، احمدی نژاد ها و لاريجانی ها قرار داده اند، سمبل مخالفين نيست. هر آنکس در درون رژيم اسلامی که بطور روشن و آشکار عليه حصر موسوی و کروبی اعلام موضع نکند هيچ اعتباری برای مردم ايران ندارد و بهتر است که فتواهايش را برای سران رژيم بفرستد چه اگر کسی قرار است مقلد امثال آيت الله مکارم شيرازی باقی بماند، در همان دستگاه هيئت حاکمه است، و نه در صف مخالفين.

در چهارشنبه سوری امسال هرگونه اقدام نيروهای انتظامی در همه شهرهای ايران از طريق دوربين های ماهواره ای پخش و ضبط خواهند شد و هر بلايی بر سر جوانان ايران آورده شود فکر نکنند در پشت درهای کمپ های آشويتز و کوره های آدم سوزی مخفی خواهد ماند. ديگر قبل از آنکه کهريزک ديگری برپا کنند همه اين اطلاعات رويدادهای خيابانی چهارشنبه سوری به سازمان ملل و دادگاه لاهه تسليم می شوند. يک چهارشنبه سوری تاريخی در پيش است.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و سوم اسفندماه 1389
March 14 , 2011


فهرست کتابها و مقالات

فهرست کتابها و مقالات
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۹

چرا بايد شعار "مرگ بر ديکتاتور" را به دور بريزيم

چرا بايد شعار "مرگ بر ديکتاتور" را به دور بريزيم
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/660-Slogans.htm


"مرگ بر ديکتاتور" يکی از دو شعار اصلی تظاهرات 25 بهمن بود و در تظاهرات 10 اسفند نيز تکرار شد. شعار ديگر هم "مبارک، بن علی، نوبت سيد علی" بود.

شعار "مرگ بر ديکتاتور" ما را به بيراهه انتقام جويی از افراد می برد همان بيراهه ای که با شعارهای مرگ بر انسانهای مورد نفرت معترضان در انقلاب 1357 هموار شد و بعد از پيروزی انقلاب به جنايات رژيم تازه منجر شد: ابتدا با اعدام سران رژيم شاهنشاهی شروع شد و بعد هم با اعدام سعيد سلطانپورها و شکرالله پاکنژادها، مجاهدين، کمونيستها و ديگران در 1360 و چند سال ديرتر هم طی اعدام های دسته جمعی 1367 ادامه يافت. آيا ميخواهيم دوباره سنگ بنای بيراهه انتقام های فردی را در روزهای تلاشمان برای تغيير، با بی مبالاتی بپذيريم، و بعدا از پيروزی، اين شعارها، عمل ما را شکل دهند.

"مرگ بر ديکتاتور" در بهترين حالت يعنی فردا که قدرت در دست ما بود، اين ها که امروز از نظر ما ديکتاتور هستند را آنروز اعدام می کنيم. در حالت بدتر نيز نظير تروريستها همين حالا ممکن است اين افراد ديکتاتور را شايسته قتل بدانيم. بله اين شعار هيچ معنای ديگری ندارد و خود را گول نزنيم و به توجيه اين شعار غلط که 2 سال است به يکی از شعارهای اصلی جنبش سياسی ايران تبديل شده است، ادامه ندهيم. اگر اينگونه قبول خشونت قرار است ما را به هدفمان زودتر برساند، بهتر که زودتر نرسيم اما اين اشتباه را دوباره 32 سال بعد از انقلاب 57 تکرار نکنيم که با چنين شعارهايی بخواهيم به دموکراسی برسيم (1).

برداشت نادرست نکنيد با شعار "مرگ بر استبداد" يا "مرگ بر ديکتاتوری" نه تنها مخالفتی ندارم بلکه آن شعارها را بسيار بجا می دانم.

در واقع وقتی کسی می گويد "مرگ بر استبداد" گوئی دارد می گويد "مرگ بر خشونت" و چه شعاری بهتر از آن. دقيقاً اين هدف کل جنبش سبز در 2 سال گذشته بوده است و اکنون که جنبش تازه جوانان ايران بعد از 25 بهمن می رود تا تحول تازه ای را در ايران رقم زند خوب است اين درس درست دو سال گذشته را فراموش نکنيم که حاضر شديم ديرتر به هدف برسيم اما راه درست برويم و شعارهايی را برگزينيم که طلايه دار خشونت عليه افرادی که امروز در صف مخالفين ما هستند نشويم.

مگر بخش مهمی از کسانيکه در دو سال گذشته در جنبش سبز برای دموکراسی در ايران مبارزه کردند زمانی از طرفداران پرو پا قرص آيـت الله خمينی نبودند، مثلاً همان زمانی که خمينی فتوای قتل سلمان رشدی را داد مگر هاشم آقاجری از آن فتوای قتل دفاع نکرد و حتی وقتی سالها بعد آيـت الله نوری همدانی برای خود آقای آقاجری نيز فتوای قتل به دليل ارتداد صادر کرد بازهم هاشم آقاجری از دفاع خود از فتوای خمينی در مورد رشدی، حمايت کرد. آيا حاضريم امروز بگوييم مرگ بر آقاجری؟ خير. او نيز امروز برای دموکراسی مبارزه می کند. يعنی هدف، تولد دموکراسی و مرگ ديکتاتوری است، وگرنه افراد امروز يک جا قرار دارند و فردا جايی ديگر ممکن است قرار بگيرند. انسانها کامل نيستند و خصلت ديکتاتور يا دموکرات هم ثابت نيست و تاريخ افراد را نيز از قبل ننوشته اند. زمانی استالين عليه ديکتاتوری تزار در روسيه مبارزه ميکرد و آزاديخواه بود، زمانی ديگر نيز همان استالين بزرگترين ديکتاتور تاريخ بود.

ممکن است بگوييد اينها حرف تازه ای نيست که می نويسم، و درست می گوييد، اما وقتی که خسته شده ايم و ميخواهيم به هدف برسيم خيلی راحت است که همه اين درسهای 32 سال گذشته را فراموش کنيم و اصولی را که دستاورد همه اين سالها ست يکباره به کنار بگذاريم و نظير انقلاب 1357 بخاطر خسته شدن از ادامه وضع موجود بگوييم که اين حرفها مته لای چرخ انقلاب گذاشتن است. خير نيست. کاری که می دانيم درست نيست را انجام ندهيم. اين ممکن است تصميم فردی و امری خصوصی جلوه کند اما نيست. امری عمومی است. هنوز يادم نرفته روزی را که در دانشگاه تهران به سخنرانی حجت الاسلام خلخالی رفته بودم و داشت از اعدام های سران رژيم سابق با افتخار می گفت و همه جمعيت عظيم در نماز جمعه که همان شرکت کنندگان در انقلاب تنها چند ماه بعد از پيروزی انقلاب بودند، با صدای بلند اعدام ديکتاتورهای سرنگون شده را تمجيد ميکردند و ريختن خون آن به اصطلاح ديکتاتورها را طلب ميکردند، بدون آنکه بدانند در آن روز ديگر خود ديکتاتور شده بودند و آن بينوايان قربانيان خشونت انقلابيون بودند که در زندانها و بالای چوبه های دار جان می دادند. بس است اين خونريزی و خونخواهی و فکر نکنيم هيچ هدف به اصطلاح مقدسی چنين وسيله ای را توجيه ميکند.

اگر راه ما با به زير پای گذاردن درس های مهمی باشد که عمر ما بر سر آن رفته است، به چنان هدفی که برسيم ديگر آنچه در جستجويش بوديم، نخواهد بود. مثل سربازان ارتش سرخ استالين خواهيم بود که بعد از فتح آلمان 2 ميليون زن آلمانی را مورد تجاوز قرار دادند و هنوز چنين حقيقتی برای آنها که در مکتب کمونيستها تاريخ آن دوره را خوانده اند خبری ناشنيده جلوه ميکند، رويدادی که 66 سال پيش توسط نيرويی که خود را راهگشای آزادی و رهايی از فاشيسم قلمداد ميکرد رقم زده شد چرا که چنين عملی نتيجه تفکری است که فکر ميکند هدف وسيله را توجيه ميکند (2).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيستم اسفندماه 1389
March 11, 2011

پانويس:
1. http://www.ghandchi.com/571-TekrareEshtebah.htm
2. http://www.ghandchi.com/270-EndMeans.htm


چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۹

يک يادداشت کوتاه در مورد تشکيلات

يک يادداشت کوتاه در مورد تشکيلات
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/659-tashkilaat.htm

شکی نيست که نه تنها برای پيروزی جنبش جوانان ايران بلکه برای اداره درست کشور نيز احزاب و جبهه های سياسی - نظری گوناگون لازم هستند و نظير مردم در آمريکا که امروز داوطلبانه اکثراً عضو حزب جمهوريخواه يا حزب دموکرات يا احزاب ديگر هستند، ای کاش ايرانيان نيز چنين انتخاب هايی را داشتند. البته از آغاز جمهوری اسلامی احزاب هوادار دولت اسلامی حق حيات و ادامه حيات يافتند و آيت الله خمينی نيز با حمايت از حزبيت مؤتلفه اسلامی سنگ بنای برسميت شناختن تحزب برای اسلامگرايان را گذاشت که اتفاقاً از اين نظر اقدام آيت الله خمينی برای جامعه مفيد بود هرچند متأسفانه در عين حال بازهم به دستور آقای خمينی احزاب غيرمذهبی و نيز احزاب مذهبی مخالف دولت از حق حيات محروم شدند.

چند دوست که محبت دارند تماس گرفته و اصرار دارند اگر شخصاً برای ايجاد تشکيلات اقدام کنم ميتواند نتيجه بخش باشد. اگر منظور اين دوستان تشکيلات متحد از نيروهای مختلف اپوزيسيون است که هم در خارج و هم در داخل کشور بسياری از کسانيکه هم دانش و هم تجربه بيشتری از اين حقير در اين زمينه دارند در 30 سال گذشته تلاشهای ممتدی انجام داده و می دهند و مطمئناً اگر رهبری چنين تلاشی با اين جانب بود تصور نميکنم در نتيجه امر تغييری می ديديم، شايد نتيجه بدتر بود نه بهتر، چون کسانيکه هم در خارج و هم در داخل کشور روز و شب برای اينکار تلاش کرده اند بسيار قادرتر از اينجانب بوده اند. مثلاً در داخل کشور مهندس حشمت الله طبرزدی سالها برای اين مهم تلاش کرد و پيش از رفتن به زندان، متعاقب عاشورای 88، تشکيلات "ائتلاف همبستگی" را در داخل ايران شکل داد (1).

در خارج کشور نيز بسياری از فعالان سياسی که هم تجربه بيشتری از اينجانب در سازماندهی سياسی دارند و هم بسيار بيشتر در اين عرصه فعال بوده اند تلاشهای متعددی با طرح های مختلف در اين راستا انجام داده اند. مثلاً يکی از کسانی که با اينجانب تماس گرفته است جمع تازه ای را مطرح کرده است بنام "نهاد مردمی" (2).

آن دوست، نظر اين جانب را در مورد "نهاد مردمی" جويا شده است و گفته است اگر به آن جمع بپيوندم ميتوانم طرحی را که در مورد انتخابات رياست جمهوری آينده در ايران، کمتر از يکسال پيش مطرح کرده بودم، در آن نهاد به پيش ببرم (3).

تا آنجا که در مورد نظرم نسبت به نهاد مردمی است، می توانم بگويم وقتی به فعاليت های آنها نگاه کردم نظير بسياری جمع های سياسی و حقوق بشری در اينترنت کارهای مفيدی دارند به انجام می رسانند. اما اينکه شخصاً در جايی عضو شوم وقتی وقت ندارم در آن نهاد فعاليتی داشته باشم، درست نيست. مثلاً يک گروه حقوق بشری بنام هرانا را سالهاست که شاهد کارهای بسيار مفيدشان در اينترنت هستم. اما نه عضو آن هستم و نه اينکه سالها حتي نام يک عضو آن را می دانستم به رغم انکه فعاليتهای آنها را برای حقوق بشر تقدير کرده و می کنم و آروز دارم فعاليت های آنها ادامه يابد. اگر طرحی را مطرح کرده ام و کسانی در ايران يا خارج به آن علاقمندند لابد مورد استفاده قرار می دهند و مايه شادی ام خواهد بود اگر مفيد افتد. همانطور که ذکر کردم بسياری از کسانی که در داخل يا خارج کشور برای تشکيلات متحد اپوزيسيون تلاش می ورزند از خود باتجربه تر و قادرتر می بينم و اگر بخواهم نام همه را ذکر کنم توماری از اسامی و تشکيلاتها بايد بنويسم.

اما اگر بحث در مورد ايجاد تشکيلات از افراد هم نظر سياسی و فکری است، در آنصورت موضوع ديگری است. مثلاً بخشی از سلطنت طلبان ايران هم اکنون تشکيلاتی بنام حزب مشروطه دارند. در نتيجه آنها مشکلی بنام نداشتن تشکيلاتی که بيانگر ديدگاه های سياسی و فکری آنها باشد را ندارند. يا مثلاً اصلاح طلبان اسلام گرا که به تشکيلات سياسی-مذهبی معتقدند، حداقل سه تشکيلات جبهه مشارکت، حزب اعتدال ملی و نهضت آزادی را دارند که انتخاب کنند. منظورم اين است که اين موضوعات برای افرادی با آنگونه انديشه مطرح است و به فردی مثل اينجانب ارتباطی پيدا نميکند هرچند رابطه از بيرون با آن تشکيلاتها برايم مطرح است به اين معنی که از تلاشهای آنها برای آزادی و دموکراسی در ايران حمايت ميکنم حال چه حزب مشروطه باشد چه جبهه مشارکت اسلامی.

خود را يک آينده نگر می شناسم و در مورد تشکيلات سياسی آينده نگرها البته نظر خود را دارم. بنظر اينجانب کاری که برای ايجاد حزب آينده نگر چه در داخل ايران و چه در خارج می شود امروز کرد، هنوز تشکيل خود چنين حزبی نيست. بعقيده اينجانب هر جمع کوچکی که اين نظرات را می پذيرد خوب است محفلی با اين ديدگاه بوجود آورده و پلاتفرم سياسی حزب آينده نگر را بحث کند و در فعاليتهای سياسی خود مورد استفاده قرار دهد، به عبارت ديگر مطمئناً يک فرد آينده نگر که چنين پلاتفرمی را قبول دارد نميتواند آرمانش در جنبش سياسی جاری در ايران مثلاً بازگشت به "عصر طلايی امام خمينی" باشد. هر چند با کسانيکه چنان نظراتی را دارند در فعاليتهای سياسیِ فرانظری يا حقوق بشری برای گسترش دموکراسی در ايران، همکاری ميکند. خود نيز پيشنهادی در زمينه پلاتفرم نظری سياسی سالها پيش ارائه کردم که لزوماً نه پلاتفرم حزبی که در آينده تشکيل شود خواهد بود و نه حتی پلاتفرم چنين محفل هايی خواهد شد، اما ميتواند برای شروع بحث قابل استفاده باشد (4).

حالا هيچ نيازی نيست که چنين محفل هايی نه با اينجانب تماس بگيرند و نه با هر کس ديگری. تماسهايشان چه در جامعه باشد و چه در اينترنت با هرکسی که بطور طبيعی تماس دارند، ميتواند باشد. شخصاً سعی کردم نه اسم کسی را بپرسم نه آنکه کجا زندگی ميکند يا تلفن او چيست چون همانطور که نوشتم نه خود را سازمانده می دانم و نه امکانات برآوردن نيازهای چنين تماسهای تشکيلاتی را دارم. بنظر اينجانب محفل های آينده نگر خود تشخيص خواهند داد که چه زمانی برای متصل شدن و ايجاد حزب آينده نگر آمادگی دارند و يک جنبه آن آمادگی نيز، توانهای برخورد به موضوعات تشکيلاتی و ارتباطات و فشار رژيم و غيره در عرصه های سياسی و عملی است. البته يک محفل سياسی آينده نگر با يک جمع تحقيقات آينده نگری فرق دارد و مانند هر گروه سياسی، نظير جبهه دموکراتيک يا ائتلاف همبستگی، روشهای خود را دارد که اعضا .و هوادارنش با آن روش ها آشنا هستند و مـتأسفانه از آنجا که اينجانب عضويت در هيچ گروه و محفلی را ندارم و فقط يک نويسنده هستم، کمترين کمک را در اين زمينه قادرم برای دوستان فراهم کنم.

اما کتابهای زيادی در اين زمينه ها وجود دارد مثلاً نزديک به نيم قرن پيش کتابی بنام پنهانکاری از نويسنده ای بنام پويا منتشر شده بود که درس های مفيدی برای کسانيکه سياسی کار هستند و چريک نيستند، اما بخاطر اختناق مجبورند در تشکيلاتهای مخفی کار کنند، مطرح کرده بود. حتماً کسانيکه لازم دارند ميتوانند آن کتاب را پيدا کنند، متأسفانه در اينترنت نتواتستم پيدا کنم وگرنه لينک آنرا می دادم. همچنين از آنجا که شخصاً فقط در فعاليت های علنی شرکت دارم دانشم در زمينه کار مخفی نيز هيچ است و اميدم همواره اين بوده است که حزب آينده نگر زمانی که تأسيس شود در ايران بطور علنی باشد و يک نويسنده هوادار نظير اينجانب بتوانم از آن هواداری کنم. اما اين موضوعات را از حالا نميشود گفت که چه خواهد شد، آنچه مسلم است همه نيروهای سياسی ايران هم به تشکيلات های حزبی خود نياز دارند و هم تشکيلاتهای ائتلافی و جبهه ای مشترک، چه حالا و چه پس از تغيير ايران به کشوری دموکراتيک. آينده نگر هايی که سياسی کار هستند، در ارتباط با تشکيلات حزبی، بنظر ميرسد که امروز در مرحله محفلی باشند، و محفلی بودن هم چيز بدی نيست و به افراد عمق در نظراتشان چه در زمينه فلسفی و چه سياسی می دهد، و از نظر عملی نيز آنها را بدون مخاطره زياد، تقويت می کند، چون با کسانی کار می کنند که به يکديگر به شکل عادی و طبيعی نزديک هستند و نيازهای ارزيابی و محک زنی کمتر است. درست است نيروهای سياسی ديگر لزوماً در مرحله محفلی نيستند و اکثراً حزب خود را دارند اما هر نيرويی بايد واقعيت خود را ببيند و اين فعلاً واقعيت نيروهای آينده نگر است.

به هر حال اين تاحدی است که به عقلم می رسد و همانطور که ذکر کردم بسياری ديگران، هم در داخل کشور و هم در خارج کشور هستند که به مراتب از اينجانب در زمينه های سازماندهی حزبی يا جبهه ای دانش و تجربه بيشتری دارند و اميدوارم که هم برای آنان و هم برای ديگران اين پلاتفرم پيشنهادی نظير قطره ای در دريای بيکران جنبش سياسی ايران مفيد باشد هرچند شخصاً اکثر محافلی که آن را جالب يافته اند را نه می شناسم و نه لزومی دارد که بشناسم.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هجدهم اسفندماه 1389
March 9, 2011

پانويس:
1. http://www.hambastegi-iran.org
2. http://www.thenewiran.com
3. http://www.ghandchi.com/629-nominee1392.htm
4. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm



دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۹

چرا قديمی های جبهه ملی از بازگويی 28 مرداد دست بر نمی دارند؟

چرا قديمی های جبهه ملی از بازگويی 28 مرداد دست بر نمی دارند؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/658-Arrogance.htm

سالهاست برايم مايه شگفتی بوده است که چرا بازگويی رويداد 28 مرداد که از آن حدود 60 سال می گذرد بيش از هر واقعه ای در تاريخ ايران توسط کسانيکه از همه بيشتر در عرصه سياسی ايران فعال بوده اند، تکرار می شود. اگر واقعاً هدف آنها از اين کار نشان دادن مخالفت خود با سلطنت است چرا حتی بيش از انقلاب 57 يا شهريور 20 يا حتی انقلاب مشروطه، به اين موضوع می پردازند؟ حتی يک سری داستانهايی نيز در مورد رفتار دکتر مصدق در نشستن روی صندلی انگليسی ها در دادگاه لاهه توسط برخی انسانهای ناآگاه پرداخته شده است که به گواهی آقای دکتر هدايت الله متين دفتری، هر چند با حسن نيت ساخته شده اند، اما کذب کامل هستند (1).

پيش از آنکه به اين بحث ادامه دهم لازم است متذکر شوم که در مورد جايگاه تاريخی 28 مرداد و بحث تئوريک در مورد سکولاريسم و ناسيوناليسم در همان رابطه قبلاً مفصل بحث شده است و موضوع بحث اين نوشتار نه بحث تاريخی 28 مرداد است و نه تئوريک (2).

همچنين در مورد اختلافات سلطنت طلبان و جبهه ملی در مورد انقلاب 57 مفصلاً در جايی ديگر بحث شده است و موضوع اين نوشتار نيست (3).

به ياد دارم بيش از 25 سال پيش از مرحوم قاسم لباسچی سؤال کردم که اگر سلطنت پهلوی به ايران بازگردد چه کار می کند. او در پاسخ گفت ما که از اول گفته بوديم شاه سلطنت کند و نه حکومت و در نتيجه مسأله با خود سلطنت نداشتيم. حتی يکی از جريانات جبهه که به غلط در خارج خيلی ضد سلطنت طلبان تصور می شود بتازگی هنگام درگذشت دکتر داريوش همايون از اولين کسانی بودند که تسليت گفتند. گرچه آنها همه اين سالها با تشکيلات مشترک ساختن جمهوريخواهان و سلطنت طلبان مخالف بوده اند اما هيچگاه مشکلی با تشکيل ائتلاف با سلطنت طلبان برای برگزاری آکسيونهای مختلف حقوق بشری و سياسی نداشته اند. در نتيجه نميشود گفت که هيچ بخش جبهه ملی بخاطر موضع خيلی سرسختانه در برابر سلطنت است که هميشه پيش قراول يادآوری 28 مرداد است.

در رابطه با موضع در مورد سيستم سياسی و اجتماعی آمريکا نيز بايد گفت نه تنها قبل از 28 مرداد جبهه ملی بود که در نشريه باختر امروز خود آمريکا و روزولت را دوست مردم ايران ميخواند بلکه بعد از 28 مرداد نيز رهبران جبهه ملی هروقت خود و فرزندانشان به خارج آمدند يا در آمريکا يا در اروپا رحل اقامت گزيدند و هيچکدام نيز با وجود همه ناراحتی های خود از 28 مرداد، نه به شوروی و اروپای شرقی رفتند و نه به چين. در رابطه با ارزشهايشان نيز اکثريت رهبران جبهه در درجه اول به ارزش های ليبرالی غرب تمايل داشتند و در درجه دوم هم به ارزش هاب سوسيال دموکراسی اروپايی که خود به ارزش های بخشی از حزب دموکرات آمريکا نزديک است. به عبارت ديگر سران جبهه ملی نه کمونيست بودند و نه بنيادگرای اسلامی و در نتيجه نميشود گفت که دليل چبازگويی دوباره و دوباره 28 مرداد از سوی آنها به باصطلاح "ضد غربی" يا "ضد آمريکايی" بودن آنها مربوط است که واقعيت ندارد.

اگر بخواهيم دليل موضوع را دريابيم بهتر است به نيروهای سياسی ديگر ايران نيز نگاه کنيم که تجربيات مشابه اما در مقطع های ديگر داشته اند. سلطنت طلبان و پهلوی دوستان ايران بعد از انقلاب 1357 يک ناراحتی مشابهی را نسبت به آمريکا و غرب در مورد خروج شاه مطرح می کنند و در ابتدا آن را يا به کارتر يا به بريتانيا منتسب می کردند. اما مدارکی که در سال 2008 منتشر شدند نشان دادند که دولت های فورد و نيکسون 5 سال قبل از سقوط شاه خواهان بی ثبات کردن حکومت وی بوده اند و در واقع آن نگرش دليل اصلی حمايت آمريکا از سقوط شاه در 1979 است. البته اينکه آمريکا از آيـ الله خمينی حمايـ کرد و نه بخش های ديگر اپوزيسيون به دليل وضعيت جنگ سرد بود چون که فکر ميکرد به قدرت رسيدن هر نيروی ديگری غير از اسلامگرايان در ايران می تواند به نفع شوروی تمام شود. البته اين موضوع بحث اين مقاله نيست. آنچه در اينجا مطرح است اين است که با آزاد شدن مدارک 2008 در آمريکا معلوم شد که سلطنت طلبان نيز تجربه مشابه مصدق و جبهه ملی را در سال 1979 داشته اند، يعنی شاه وقتی حاضر نبود بعنوان نوکر برای فورد و نيکسون عمل کند، مورد غضب واقع شد (4).

اما آيت الله خمينی که خود هم از کودتای 1953 و هم از انقلاب 1979 بهره مند شده بود از روز اول آمريکا و غرب را قدرت های استکباری ناميد. درک درستی از معنی اين لغت استکبار در زبان فارسی نداشتم. ای کاش يک لغت فارسی معادل خوب برای استکبار ساخته می شد که مفهوم را درست برساند. هر وقت به معنی آن نگاه ميکردم لغت های تکبّر و غرور را می ديدم و حداکثر فکر می کردم که يک لغت عربی ديگر بجای لغت های عربی آشنا تر بکار برده است اما تعجب انگيز است که اين لغت سالهای سال است از سوی بسياری در عرصه سياسی ايران بکار می رود. به ترجمه انگليسی آن که اروگَنس است نگاه کردم و ديدم درست لغتی است که سياهان آمريکا طی جنبش حقوق مدنی و قبل از آن در مورد رفتار دولت آمريکا با خود به کار می بردند. به عبارت ديگر سياهان که قرن ها شهروند آمريکا بوده و در اين سرزمين زندگی می کردند حتی نزديک يک قرن بعد از جنگ داخلی و آزاد شدن بردگان هنوز اين احساس را در آمريکا داشتند که با آنها بعنوان يک انسان، يک شهروند مساوی، برخورد نميشود و مورد تحقير قرار می گيرند گويی قرار است برده و نوکر باشند.

آنچه طی سالهای 1320تا 1332 با ورود متفقين به ايران انجام شد تحقير ايرانيان بود و در واقع سرود ای ايران خود در مقابل اين احساس در آن سالها ساخته شده است. البته اضافه کنم که شخصاً با بسياری از ابيات آن سرود مخالفم و آن را در ضديت با انسانيت گلوبال می بينم که موضوع بحث ما در اينجا نيست. حتی قبل از آن سالها با اينکه ايران هيچگاه يک مستعمره نبود اين حالت رفتار مأموران دولت های بيگانه با مردم و حتی با عاليرتبه ترين مقامات دولتی ما در کتاب های تاريخ مدون است. گوئی فقط کسانی برای آنها قابل قبول بودند که حاضرند نوکر دولت مورد نظر باشند. يعنی اگر مثلاً انگلستان می خواست با يک سياستمدار آمريکايی حرف بزند و او را همکار تلقی کند، انتظار نداشت که طرف نوکر وی باشد و مسأله ای نداشت که همکار وی آمريکايی است، اما ايرانی همکار بايد فقط نوکر می بود که قابل قبول باشد. در واقع مصدق همه ارزش های غرب را قبول داشت و سالها برای آن ارزش ها در ايران مبارزه کرده بود. وی ديپلماسی را بهتر از بسياری در غرب می شناخت. اما چون حاضر نبود نوکر باشد، حذف شد و شاه نيز در سال 1974 وقتی نميخواست در موضوع معين نفت که در سند مورد اشاره آورده شده است مخالفت کرد، مورد غضب واقع شد. اين دقيقاً آن چيزی است که می شود رفتار استکباری با وی توصيف کرد که نظير رفتار با مصدق در 1953 بود.

دولت احمدی نژاد از روز اول روی کار آمدن، در مباحث اتمی در ايران، از اين موضوع تحقير و رفتار استکباری که سالهاست ايرانيان را زجر داده است استفاده کرده است تا برای خود محبوبيت بدست آورد. فرض کنيد شما يک شهروند آمريکايی ژورناليست هستيد. شما نه ميخواهيد جاسوس آمريکا باشيد و نه جاسوس ايران. شما به کار خودتان علاقه داريد. حالا اگر روشی استکباری در کار است، سازمانهای اطلاعاتی می خواهند برای زندگی شما تصميم بگيرند. ارتقا شغلی پيدا نميکنيد. زن و بچه تان بدون بيمه ميمانند. بوسيله پليس به دلائل قلابی خانه تان مورد بازرسی قرار می گيرد. چرا؟ چون نميخواهيد نوکر کسی باشيد و اگر کارتان بهترين باشد بازهم بد ارزيابی می شويد.

از ديدگاه آقا بالاسرها يک سياه پوست نيز در آمريکا در زمان قديم نميتوانست يک شهروند مستقل باشد که نميخواهد نه برای پليس کار کند و نه برای يک گروه سياه پوست تروريست. برای آنها چنين فردی نميتوانست شهروند آمريکا شناخته شود و برايش پاپوش درست ميکردند تا ثابت کنند تروريست است. اينها يعنی روش استکباری که هر انسانی میتواند بخوبی احساس کند. موضوعی انسانی است، نه بحث تاريخی است و نه تئوريک، برای هم جبهه ملی هم سلطنت طلب و هم هر نيروی ديگری، ملموس است. 28 مرداد ياد آور اين رفتار غيرعالدانه با انسان هاست، ربطی هم به شاه و مصدق و خمينی، آمريکا و اروپا، ندارد.

اگر يک دولتی مثل آمريکا با دولت ديگری مثل جمهوری اسلامی ايران دعوا دارند نبايد هيچکدام فکر کنند که فعالان حقوق بشر قرار است مأموران اطلاعاتی و جاسوسان آنها باشند. اگر کسی دوست دارد مأمور پليس يا اداره امنيت باشد، انتخاب خودش است. همانطور که روزنامه نگارانی در ايران هستند که خودشان هم می گويند که اطلاعاتی هستند. اما اينکه هر دولتی بخواهد خود را بر شهروندان آزاد با اين روشها تحميل کند جز آنکه انزجار شهروندان را بدست آورد به چيز ديگری نخواهد رسيد. بسياری دولت های استبدادی نظير شوروی سابق رياست خبرگزاری های دولتی خود را نه به ژورناليستها بلکه به مأموران اطلاعاتی می سپارند. روشی که اين خبرگزاری ها را بی اعتبار تر و بی اعتبار تر کرد. مديران سازمان های خبری که بخواهند به اشاعه دموکراسی خدمت کنند بايد از ميان کسانی با سوابق طولانی و موفق در گروه های حقوق بشری و مطبوعات برگزيده شوند و نه سازمان های اطلاعاتی. هر قدر جامعه ای خود را سمبل حقوق دموکراتيک بداند، اين موضوعات برايش به همان نسبت مهم تر است، همچون تقسيم و استقلال سه قوه، وگرنه نظير سقوط دولت وايمار، دموکراسی خيلی زود ميتواند جای خود را به ديکتاتوری بدهد. فرقی هم نميکند که آنسوی قضيه يک نفر سلطنت طلب است يا جبهه ملی يا چپی يا آينده نگر، اگر انتظار اين است که فرد نوکر و مأمور باشد، اگر نيست، هر کاری برای لطمه زدن به او خواهند کرد و مهم نيست که چقدر خود اصل کار ژورناليستی چه باشد.

بتازگی مقاله ای خواندم از خانم شهيندخت خوارزمی تحت عنوان "خلاقیت: نفرین یا موهبت؟(5)."

به رغم آنکه دکتر خوارزمی در آمريکا زندگی نميکند ارزيابی بسيار دقيقی در مورد بازگشت بسياری از ايرانيان بعد از واقعه دردناک يازدهم سپتامبر 2001 نگاشته اند. البته فاکتور بد شدن اقتصاد های نو هم در آنزمان مزيد بر علت بود اما خانم خوارزمی انگش خود را روی اصل مسأله گذاشته اند که قانون پروفايل گرفتن نژادی در آنزمان باعث شد تحت عنوان مبارزه با تروريسم بسياری از ايرانيان مورد آزار و اذيت واقع شوند و آمريکا را ترک کننند. قانون ملقب به پيتروت اکت در آنزمان در آمريکا تصويب شد و مورد مخالفت بسياری از گروه های حقوق بشری قرار گرفت. متأسفانه چند هفته پيش دولت اوباما دوباره آن قانون را تمديد کرده است.

بسياری از افرادی که برای همه دنيا روشن است که نه تروريست هستند و نه هيچ مسأله ای دارند فقط چون دوست دارند در زندگی مستقل باشند با وجود داشتن اينگونه طرح ها حقوق انسانی شان از طريق کسانيکه دوست دارند ديگران نوکرشان باشند، هدف پاپوش ساختن قرار می گيرند. اما اينگونه کارها يعنی سرخود را مثل کبک در برف کردن و اذيت کردن روشنفکران با روشهايی که روشنفکران ديده اند و به همين دليل دانشمندی نظير خانم خوارزمی از آنسوی دنيا ميتواند چنين مسأله ای را حس کند و درباره اش بطور دقيق در مقاله بالا ارزيابی ارائه دهد.

اگر اجحاف به حقوق بشر با ترفندهای مختلف کارايی داشت که تا به حال رژيم هايی نظير شوروی، کره شمالی، چين، جمهوری اسلامی، برمه و ديگران توانسته بودند اجحافاتی که به مردم می کنند را پاک کنند. کشورهايی که پيش قراول دموکراسی خواهی و حقوق بشر در دنيا هستند بايد روشهای اينگونه را کنار بگذارند. روشنفکران و سياستمداران ايرانی، چه جبهه ملی باشند و چه سلطنت طلب، چه چپی باشند و چه راست گرا، چه مسلمان باشند و چه بی خدا، بايد با احترام و مساوی از سوی دولتمردان آمريکا و اروپا مورد برخورد قرار گيرند؛ همانگونه که آمريکايی ها و اروپايی ها با يکديگر رفتار می کنند و انتظار ندارند که يکی نوکر ديگری باشد. اگر هم هر دولتی دنبال جاسوس می گردد برود استخدام کند اما فعالان حقوق بشر و خبرنگاران و ژورناليستهای ايرانی را با فشارهای غيرمستقيم سعی نکنيد به جاسوس خود بدل کنيد، با اين کار فقط نفرت آنها را همانگونه که در دوران جنبش حقوق مدنی نفرت و انزجار بسياری از روشنفکران سياه پوست را خريدند، بدست خواهيد آورد.

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
شانزدهم اسفندماه 1389
March 7, 2011

پانويس:
1. http://bit.ly/9iUsr2
2. http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm
3. http://www.ghandchi.com/467-KarimSanjabi.htm
4. http://archives.dawn.com/archives/3679
5. http://www.khabaronline.ir/news-119572.aspx



پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۹

جنبش جوانان برای سهم خود از قدرت، تازه شروع شده است

جنبش جوانان برای سهم خود از قدرت، تازه شروع شده است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/657-Youth.htm

متأسفانه تاريخگرايی در ميان تحليلگران ايران و خاورميانه آنقدر چيرگی يافته است که يکی از بزرگترين روزهای تاريخ معاصر يعنی آنچه چند روز پيش در 25 بهمن ماه در ايران رخ داد را بجای آنکه آغاز تحولی عظيم در ايران و خاورميانه ببينند، اکثراً بعنوان شروع افول جنبش سبز که پس از انتخابات 88 آغاز شده بود، ارزيابی، و بازداشت ميرحسين موسوی و مهدی کروبی و سپس تظاهرات اعتراضی کوچکتر مردم در روز 10 اسفندماه را بمثابه کامل شدن شکست، تلقی کردند.

پيش از آنکه به بحث خود بپردازم لازم است متذکر شوم که آنچه بيش از 5 سال پيش در مورد جنبش جوانان در کليت خود در مصر، ليبی و ايران مطرح شد در اين نوشتار تکرار نشده است (1).

همچنين درست است که جنبش سياسی جوانان پديده تازه ای نيست و حتی در ايران سالهای 1320 تا 1332 نوجوانان در مدارس متوسطه و حتی ابتدايی در فعاليت های سياسی درگير بودند اما فعاليت آنها برای حقوق مشخص خود نبود و اين بحث کليدی است.

آنچه در ربع قرن اخير بيشتر و بيشتر تقويت شده است طلب کردن حقوق مشخص کودکان، نوجوانان و جوانان در جهان است که حتی در نهادی مانند سازمان ملل بصورت حقوق مدون نگاشته شده است. به عبارت ديگر فاصله زيادی است بين حقوق قبول شده برای نوجوانی که امروز در يک جامعه مدرن از حق شکايت، حتی از والدين خود، به دليل عدم نگهداری مناسب يا فقدان تأمين امکانات آموزش و پرورش و امثالهم، برخوردار است، و نوجوانی که حتی در دوران دولت سکولار در ايران به او گفته می شد که پدر وظيفه دارد اگر نماز نخواند سر او را از تن جدا کند. يعنی درک جوانان از حقوق اجتماعی و سياسی خود آنچنان سرعتی در يک ربع قرن اخير يافته است که فقط قابل مقايسه با سرعت رشد خودآگاهی زنان در يک قرن گذشته است.

در چنين جهانی در 15 سال اخير ما شاهد گسترش يافتن ابزار تازه ای در دنيا بنام اينترنت بوده ايم. ديگر فقط يک نوجوان در خانه خود نيست که اگر به او بگويند حق استفاده از تلفن يا ديدن تلويزيون را ندارد از پنجره فرار کند و با دوستانش در کوچه دور هم جمع شوند. امروز يک جوان از يکسوی دنيا با ديگرانی در سوی ديگر دنيا در مورد خواستها، منافع و حقوق خود می تواند نه تنها تماس بگيرد بلکه قادر است تجمع کوچک خود را خلق کند. اين تجمع های کوچک آنچنان قدرت جوانان را به آنها نشان داده است که بعد از طرح حقوق خود در عرصه خانواده و مدرسه، حقوق سياسی نيز به همين شکل برايشان تحقق مييابد و به اين طريق جوانان خواستار سهيم شدن در قدرت سياسی شده اند و حتی قبل از آنکه 18 سال سن داشته باشند بر واقعيت انتخابات ها اثرگذار شده اند.

انتخابات اخير رياست جمهوری در آمريکا بهترين نمونه اين حرکت بود هنگاميکه جوانان و نوجوانان در آمريکا که خطر گسترش جنگ در عراق و فرستاده شدن خود را به سربازی می ديدند که به رغم داوطلبانه بودن، در صورت تشديد جنگ، تغيير مييافت، درخواست خود را از طريق اينترنت به موضوع اصلی آن انتخابات تبديل کردند و پيروز شدند. اگر شکست خورده بودند مطمئناً مبارزه خود را بعد از انتخابات ادامه می دادند. حالا فرض کنيد که رييس جمهوری در آمريکا بر مسند قدرت نشسته بود که می آمد و اينترنت را قطع می کرد و اجازه نميداد که اين جوانان و نوجوانان خواست سياسی خود را مطرح کنند. در آنصورت جوانان در آمريکا خواستشان ديگر طرح مسأله جنگ در انتخابات نبوده بلکه برانداختن آن ديکتاتوری به هدف آنها تبديل می گشت و تا زمانيکه حقوق آنها برای استفاده آزاد از اينترنت برآورده نميشد از پای نمی نشستند نه آنکه هدفشان اينترنت باشد بلکه اينترنت وسيله ای است که اين گروه بندی تازه اجتماعی برای سهيم شدن در قدرت از آن استفاده می کند و سهمی نيز بيش از آنچه حقش است را نمی خواهد.

برخی فکر می کنند اين جوانان نظير جوانان آرمانخواهی هستند که در سالهای 60 در پی آرمان مائوئيسم بودند. يا جوانان آرمانخواهی که در 1357 در ايران با رنگ باختن آرمانهای کمونيستی و ليبرالی به آرمان اسلامی رجعت کردند. خير در اينجا ابداً بحث آرمانخواهی نيست. حتی از اينترنت نيز در اينجا نقش آرمانخواهانه فضای سايبر را که برای معدودی مطرح است، منظور نيست. اينجا مسأله گرفتن سهم خود از قدرت است و اينترنت فقط بعنوان يک وسيله مطرح است وگرنه همانطور که هنوز برای رفتن از يک نقطه به نقطه ديگر از وسيله نقليه استفاده می شود برای اعمال قدرت سياسی نيز هنوز از احزاب و سازمانهای سياسی استفاده می شود اما جوانان قدرت خود را با تجمع های خود در مثلاً فيس بوک نشان می دهند هنگاميکه از احزابی دفاع می کنند يا عليه احزابی ديگر بر ميخيزند. اين که خود وجود اينترنت در شکل گرفتن سازمانهای سياسی تازه ای که در فضای سايبر شکل می گيرند نيز مؤثر است، خلاف تصور برخی صاحب نظران، آنقدر اهميت ندارد، و موضوع بحث اين نوشتار نيز نيست.

به بحث ايران برگرديم. در 25 بهمن چه اتفاقی افتاد؟ در واقع آقايان موسوی و کروبی با درخواست مجوز راه پيمايی در حمايت از جنبش های تونس و مصر و عدم عقب نشينی از دعوت خود، موج حرکت تازه جوانان برای سهيم شدن در قدرت را که در خاورميانه آغاز شده است، در ايران مورد استقبال قرار دادند. 25 بهمن آغاز حرکت نوينی در ايران است که اساساً بيان جنبش جوانان است و با مبارزات بعد از انتخابات 88 تفاوت اساسی دارد. به رغم آنکه از دعوت آقايان موسوی و کروبی برای 25 بهمن و ايستادگی اين دو بزرگوار و خانم های زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و بسيار ديگران در مقابل زور در اين دوسال بايستی سپاسگزار بود اما بايستی اين حقيقت را خاظرنشان کرد که جنبش تازه ای که آغاز شده است ديگر يک جنبش جوانان است و رهبری هم فعلاً ندارد. مبارزات برای گرفتن رأی خود نيز که در سال 1388 آغاز شد و بيش از يکسال ادامه يافت متأسفانه بخاطر اشتباهاتی در رهبری نتوانست به خواستهای خود دست پيدا کند(2).

رژيم به خيال خود اين دو بزرگوار، ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، را بازداشت کرده است که گويی آنها رهبران اين جنبش تازه هستند. بايد گفت که چنين نيست. دليل آن هم خيلی روشن است. در تمام جنبش 25 بهمن نه حرفی از آقاي موسوی بود و نه از آقای احمدی نژاد. اين نبود که برخی به خيال خود می گويند آقای احمدی نژاد خواسته است ساکت باشد و همه مخالفت ها را بسوی آيـت الله خامنه ای جهت دهد. خير. دليل آنکه شعار جنبش "مبارک، بن علی، نوبت سيد علی" بود اين است که اين جنبش جوانان مسأله اش اين است که دولت در ايران بايد جوانان را در قدرت سهيم کند وگرنه به سرنوشت مبارک و بن علی دچار خواهد شد. اولين جايی هم که اين سهيم شدن در قدرت اندازه گيری ميشود در آزادی در اينترنت است. يعنی هرقدر رژيم اينترنت را فيلتر کند بيشتر دشمنی جوانان را برای خود ميخرد.

فکر نکنيد که جوانان در آمريکا خيلی عاشق مثلاً پليس يا دولت در آمريکا هستند. خير. اگر در اينجا هم اين ابزار جوانان برای سهيم شدن در قدرت -- اينترنت -- از آنها گرفته شود و اگر حمايت های آنها از احزاب مختلف با تقلب در انتخابات رياست جمهوری يا کنگره، و يا اگر مخالفت های جوانان نسبت به هر مؤسسه ديگری با تحميل دولت و قوه قضاييه، بی معنی شود، بيش از جوانان در خاورميانه، در آمريکا همين جوانان خاموش قيام خواهند کرد. ديگر در دنيای کنونی جوانان مجبور نيستند يا آنارشی را بپذيرند و يا اگر بخواهند قدرت متشکل از خود نشان دهند فقط در قالب های احزاب سياسی يا مؤسسات مذهبی عمل کنند. تجمع های فيس بوکی در اينترنت، قدرت نشان دادن است، هرچند در جوامع دموکراتيک، بالاخره اين قدرت را احزاب مختلف نظير حزب دموکرات يا بتازگی در آمريکا تی پارتی بهره اش را خواهند برد (3).

دولت احمدی نژاد در اين يک سال اخير استعداد بيشتری از خود نشان داد تا خواستهای جوانان را درک کند و روحانيون متحجری نظير آيت الله نوری همدانی و سياستمداران نادانی نظير علی لاريجانی با عدم درک خود از جنبش جوانان، خشم جوانان ايران را در چند هفته اخير برای خود خريدند. هر پدر و مادری که در زندگی يک نوجوان را بزرگ کرده باشد می داند که با تنبيه و تهديد نوجوان، آنها نه از خواستهايش دست شسته و مطيع می شوند و نه علاقه شان به چنان والدينی افزايش مييابد. فقط اين گرفتن سهم خود از قدرت ممکن است شکل خشن تری پيدا کند. چقدر نادانند کسانيکه فکر می کنند جنبش های جوانان را در خاورميانه، آمريکا راه انداخته است يا بالعکس، آنهايی که فکر می کنند اين جريان برای اسلامگرايان ايران و القاعده، نويد بخش است. واقعيت اين است که هنوز تاريخ برای آينده اين حرکت نوشته نشده است اما مطمئنا نيروهايی که در مقابل اين جريان قرار گرفته و در صدد سرکوب آن برآيند، نابودی خود را رقم خواهند زد.

آزاد کردن کامل اينترنت اولين گامی است که هر دولتی از طريق عمل کردن به آن می تواند حسن نيت خود را به جوانان ثابت کند و نشان دهد که با سهيم شدن آنها در قدرت مسأله ای ندارد.

جوانان نظير زنان حق دارند که حقوق خود را طلب کنند و بويژه در خاورميانه که اساساً جوامعی با در صد بالايی از نسل جوان است اين حقوق حتی از اروپا و آمريکا نيز بايد پررنگ تر باشد. اگر تا ديروز جوانان ايران با حضور در مسابقات فوتبال وجود خود را نشان می دادند امروز ديگر خواستهای سياسی خود را برای سهيم بودن در قدرت می خواهند مطرح کنند. تصور کنيد اگر ديروز با بستن زمين فوتبال می شد جلوی پاسخگويی به خواست جوانان را گرفت امروز نيز با بستن اينترنت و زندان کردن جوانان معترض می توان جلوی اين جنبش عظيمی را که در 25 بهمن شروع شده است، سد کرد، جنبشی که در 10 اسفند ادامه يافت و گفته می شود هرهفته تا دستيابی به خواستهای خود ادامه خواهد يافت و رهبران خود را دارد که ابداً آنهايی که تصور می شوند، نبوده و نيستند (4).

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوازدهم اسفندماه 1389
March 3, 2011

پانويس:

1. http://www.ghandchi.com/432-javananayandehnegar.htm
2. http://www.ghandchi.com/626-Mousavi89.htm
3. http://www.ghandchi.com/642-JoeThePlumberEng.htm
4. http://www.ghandchi.com/599-Invisible.htm