چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۲

وقت مذاکرات 1+1 فرا رسيده است Time for Iran 1+1 Talks

وقت مذاکرات 1+1 فرا رسيده است
http://www.ghandchi.com/790-iran-talks-1plus1.htm

Time for Iran 1+1 Talks
http://www.ghandchi.com/790-iran-talks-1plus1-eng.htm


وقت مذاکرات 1+1 فرا رسيده است
سام قندچی
 
چرا مذاکرات به اصطلاح پنج به علاوه يک به نتيجه نميرسد؟ دليل آن را بايد در ميان خود ايرانيان جستجو کرد. مثلاً آيت الله هاشمی رفسنجانی در دوران رياست جمهوری خود، هواداران ايرانی مناسبات در ميان مهاجران را در آمريکا مورد حمايت قرار می داد تا بتواند فشار تحريم ها را کاهش دهد. مخالفان نيز تا توانستند عليه لابی های جمهوری اسلامی فعاليت کردند و مقامات آمريکايی را از هرگونه مماشات با ايران برحذر داشتند. در دوران رياست جمهوری حجت الاسلام خاتمی نيز وضع تا حدی به همين منوال بود.
 
در واقع نيروهای سياسی گوناگون که در زمانهای مختلف در ايران مورد سرکوب قرار گرفته اند از مناسبات ايران با کشورهای خارجی بعنوان اهرمی برای بيان نارضايتی خود بهره برده اند. سرکوب بيشتر هم نه تنها به خروج از اين وضع کمکی نميکند بلکه در 4 سال گذشته مناسبات ايران با جهان را به بدترين نقطه در اين تاريخ 34 ساله کشانده است چرا که پس از سرکوب جنبش سبز بعداز سکولارها حتی اصلاح طلبان نيز عليه بهبود مناسبات کشورهای خارجی با ايران عمل کردند.
 
اولين گروهی که در جمهوری اسلامی مورد سرکوب قرار گرفت بازماندگان سلطنت در ايران بودند هنگامی که در دوسال اول انقلاب مقامات رژيم شاه تيرباران شدند. مناسبات جمهوری اسلامی با سلطنت طلبان در سالهای بعد از انقلاب 57 ترميم پيدا نکرد و سلطنت طلبان از اولين گروه های سياسی مخالف بودند که از روابط گذشته خود با مقامات دولت های خارجی استفاده نموده و عرصه را برای جمهوری اسلامی در خارج تنگ کردند.
 
بعد از سلطنت طلبان دومين جريان سياسی که در ايران مورد سرکوب خونين قرار گرفت مجاهدين خلق بودند که در سال 1360 فعالينشان اعدام و مورد سرکوب قرار گرفتند و بازهم دولت های بعدی در ايران مناسبات با مجاهدين را ترميم نکردند. مجاهدين هم هنگام جنگ ايران و عراق به همراه صدام عليه ايران جنگيدند. در اينجا بحث بر سر درستی و نادرستی عملکرد دولت يا اپوزيسيون در هر برهه زمانی نيست بلکه موضوع بيان واقعيات است. بعد از پايان جنگ ايران و عراق نيز مجاهدين از طريق اعلام محل مراکز اتمی جمهوری اسلامی تلاش خود را برای ضربه زدن به مناسبات بين المللی ايران ادامه دادند.
 
چه در سال 1360 و چه پس از آن طی قتل عام زندانيان در سال 1367 که پس از امضاء صلح ايران وعراق انجام شد گروه های کمونيست و فعالين مليت ها نيز علاوه بر گروه های قبلی مورد سرکوب شديد قرار گرفتند و مانند موارد ديگر اين نيروها نيز در خارج از روابط خود با جنبش های چپ کشورهای ديگر برای تأثيرگذاری بر مناسبات کشورهای خارجی با ايران استفاده کردند.
 
در سال 1388 بالاخره طی جنبش سبز برای نخستين بار شاهد سرکوب خونين گروه های اصلاح طلب اسلامی بوديم و خروج بزرگ هواداران اين نيروها به خارج باعث شد که اکثر جمع های ايرانی مقيم خارج که طی 16 سال قبل از دولت احمدی نژاد و حتی در دوران اول رياست جمهوری احمدی نژاد هوادار برچيدن تحريمهای عليه ايران بودند عملا از تشديد تحريمها دفاع کردند حال چه از طريق سکوت هنگام اعلام تحريم های تازه، و چه از طريق مطرح کردن تحريم های هوشمند به دلائل حقوق بشری.
 
البته در اين سالها فعاليت مخالفان رژيم در خارج به حمايت از تحريم ها محدود نبوده است و برخی جريانات سياسی حتی حمله نظامی به ايران را تشويق کرده اند (1). در مقابل نيز جدا از نيروهای ضد جنگ، دولت ايران تلاش کرده است که به مخالفان جمهوری اسلامی حمله کرده و آنها را جاسوس بيگانه خطاب کند. اما آيا همه اين اقدامات توانسته است راهگشا باشد. خير. گوئی جنگی داخلی ميان ايرانيان در سراسر جهان در جريان است و تهديد دو طرف نيز فقط آتش اين جنگ را شعله ور تر کرده است.
 
عده ای در اپوزيسيون حتی رژيم ايران را به آلمان هيتلری تشبيه کرده و ملحق شدن به ارتش دشمن برای حمله به ايران را جايز شمرده اند. دوباره مهم نيست که اين ديدگاه چقدر غلط است (2). اصل مسأله اين است که واقعيت دارد، همانگونه که جنگيدن مجاهدين در همراهی با صدام حسين عليه ايران حقيقت داشت و دليلش هم اين بود که مناسبات با مجاهدين سالها بعد از کشتار 60 از سوی دولت های بعدی ايران ترميم نشده بود.
 
هرچه آتش نفرت ادامه پيدا کند دودش بيشتر به چشم همه ايرانيان خواهد رفت. نمی شود سلطنت طلبانی را که بعد از انقلاب اعدام شدند همچنان مورد سرکوب قرار داد که حتی نتوانند برای نظرات خود در ايران تبليغ کنند و بعد انتظار داشت که آنها نيز متقابلا از نفوذ خود در خارج برای شکست ديپلماسی ايران تلاش نکنند. همين حرف در مورد همه نيروهای سياسی مخالف رژيم تهران صادق است.
 
وقت آن است که به اين جنگ داخلی 34 ساله پايان دهيم و اجازه دهيم نظرات همه نيروهای سياسی در ايران بدور از خشونت بيان شود. گروه های اصلاح طلب در چهار سال گذشته به معقول ترين شکل اعتراض خود را به سرکوب جنبش سبز نشان دادند. شايد رهبران اصلاح طلبان پس از اين تجربه بتوانند برای برقراری آشتی ملی ميان دولت ايران و همه نيروهای مختلف اپوزيسيون نقش مؤثری ايفا کنند.
 
امروز ديگر وقت آن است که دولت ايران به اين واقعيت بيانديشد که ادامه جنگهايی که سالهاست با ايرانيان متعلق به طيف های مختلف سياسی ايران جريان داشته و خشونتهايی که اعمال شده بايد پايان پيدا کند و اين کار نه تنها به آرامش ميان مردم ايران کمک خواهد کرد بلکه مناسبات دولت ايران با کشورهای خارجی را بهبود خواهد بخشيد. ممکن است که اين کار يک آشتی ملی بزرگ نباشد اما اقلا آنچيزی است که من نامش را مذاکرات 1+1 گذاشته ام يعنی مذاکرات ايران با ايران.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و سوم مرداد ماه 1392
August 14, 2013

پانويس:

 
Time for Iran 1+1 Talks
Sam Ghandchi
 
Persian Text متن فارسی
 
Why the so-called five plus one negotiations does not bear fruit? The reason should be sought among Iranians. For example, Ayatollah Rafsanjani during his presidency supported the Iranian refugees who favored improvement of US-Iran relations so that he could reduce the pressure of sanctions. On the other hand the opposition did all it could against the Islamic Republic lobbyists to prevent the US officials from giving any concessions to Iran. The situation was somewhat similar during the presidency of Hojatoleslam Khatami.
 
In reality, the various political forces of Iran that were suppressed in different times have used the relations of Iran with foreign countries as a leverage to express their dissatisfactions with Iran's regime. More suppression will not help to exit this situation but in the last 4 years the relations of Iran with the world has reached its lowest point of the 34-year history of Islamic Republic because after the suppression of the Green Movement, following the seculars, even the Islamist reformists worked against the improvement of relations of foreign countries with Iran.
 
The first group that was suppressed in Islamic Republic were the remainders of monarchy in Iran when during the first two years after the 1979 revolution the officials of Shah's regime were executed. The relation of Islamic Republic with the monarchists was not repaired after the revolution and the monarchists were the first Iranian political opposition group that used their past relations with the officials of foreign countries to isolate Islamic Republic in its international relations.
 
Next to the monarchists, the second political current suffering bloody suppression was the Mojahedin e Khalgh organization  (MEK) whose members were executed during the 1981 and the later governments in Iran not only did not mend relations with MEK but continued their suppression.  Mojahedin joined Saddam in the war against Iran. The point here is not about the correctness of the action of regime or the opposition in each time period but the purpose here is to note the realities. After the end of Iran-Iraq war the MEK continued its endeavors to damage the relations of Iran with foreign countries by revealing the location of Iran's secret nuclear sites.
 
Whether in the year 1981 or during the massacre of Iran's political prisoners in 1988 after the signing of peace accord between Iran and Iraq, the communist groups and members of Iran's different nationalities were suppressed in addition to the previous groups and similarly these forces, outside Iran, used the relations with the leftist movements in other countries to undermine Iran's international relations.
 
In 2009, finally during the Green Movement in Iran, for the first time we witnessed the bloody suppression of Islamist reformist groups and the huge exit of their supporters from the country was the reason that the majority of those in Iranian groups outside Iran that had supported the removal of sanctions in the 16 years before Ahmadinejad and even during Ahmadinejad's first term, in practice, supported the new sanctions against Iran, whether by their silence when those sanctions were announced, or by asking for smart sanctions against Iran because of human rights reasons.
 
Certainly during all these years, the action of opposition abroad was not limited to the advocacy of sanctions and some political currents encouraged military attack on Iran (1). On the other side, in addition to the anti-war forces, Iranian government has endeavored to attack the opponents of Islamic Republic and called them spies of the foreign countries. But has any of these actions been helping to solve the problem?  No. It is as if there is a civil war among Iranians all over the world and the threats from each side only makes the flames of fire deadlier.
 
Some people in the opposition even resemble the Iranian regime to Hitler's Germany and think of joining the enemy army as legitimate.  Again it is not important how wrong this viewpoint is (2). The main issue is the reality itself, that the fighting of MEK alongside Saddam against Iran was true and the reason for it was because the relation with Mojahedin after the executions of 1981 was never remedied by the later governments of Iran.
 
As the flames of hatred continue to burn, the rising smoke will continue to hurt the eyes of all Iranians and others.  One cannot continue to suppress the monarchists who were executed after the revolution and not to allow them even to express their views in Iran and then to expect them not to retaliate by using their influence abroad to make Iran's diplomacy fail. This statement is also true about all other political forces of Iran's opposition.
 
It is time to end this 34-year civil war and allow the views of all political forces of Iran to be expressed without violence. Reformist groups during the last 4 years expressed their protest to the suppression of the Green movement in the most rational way. Maybe the leaders of reformists after this experience can play an effective role for the national reconciliation between the Iran's government and various forces of the opposition.
 
Today is the time for Iran's government to think about this reality that to continue the wars that have been fought all these years and the violence that has been executed should end and this action not only will bring calm among the Iranian people but it will improve the relations of Iran with the foreign countries. This work may not be a great national reconciliation but it would be at least what I am calling 1+1 talks meaning the negotiation of Iran with Iran.
 
Hoping for a democratic and secular futurist republic in Iran,
 
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
August 14, 2013
 
Footnotes:
 


ghandchi#
ayandehnegar#

یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۲

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهانی دليل شکست مليون در 28 مرداد

 اين مقاله 5 سال پيش نوشته شده است 
 اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهانی دليل شکست مليون در 28 مرداد
سام قندچی


مليون ايران بخشی از سکولارهای ايرانی هستند که به سيستم اجتماعي-سياسی کشورهای غربی تمايل دارند و اکثراً هم به ليبراليسم و در درجه دوم هم به سوسيال دموکراسی غربی تعلق خاطر داشته اند ليکن نسبت به آمريکا  که در نيم قرن گذشته بعنوان رأس کشورهای غربی نه تنها از سوی سياستمداران جهان بلکه از سوی فلاسفه ليبرالی نظير کارل پاپر نيز نگريسته ميشده است، نظری نامساعد داشته اند.

در اين نوشتار ميخواهم  درباره اشتباه مصدق در رابطه با نيروهای بين المللی که باعث شکست مليون در 28 مرداد شد يعنی آنچه در واقع ريشه همه برخورد های بعدی جبهه ملی به آمريکا ميباشد، بحث کنم. آنچه در اين بحث در رابطه با شوروی مطرح خواهم کرد ممکن است به نظر خيلی عجيب برسد، چرا که من نه تنها خود از منقدين اصلی شوروی و جنبش کمونيستی هستم بلکه سالهاست در نوشتارهای زيادی بويژه در رابطه با برخورد ويرانگر کمونيسم به غرب تحقيقات گوناگون منتشر کرده ام و مشخصاً نيز بتازگی در نوشتار «اميد کاذب به چپ،» (1) نظرم را درباره کوشش های جاری برای احياء کمونيسم نگاشته ام. اما آنچه در زير ميخواهم بحث کنم موضوع استراتژی و تاکتيک  يک دولت ملی است و نه خصلت شوروی در آن سالها که به اندازه کافی نظرم را در گذشته طرح کرده ام.

به عقيده من دکتر مصدق درک غلطی از استراتژی و تاکتيک سياسی ملی داشت  با آنکه بعنوان يک سياستمدار، بويژه در عرصه داخلی ايران، هميشه تأکيدش برروی ملی گرائی بود، و نه ليبراليسم. البته ايکاش که بيشتر در آن سالهای دموکراسی ناقص بين سالهای 1320 تا 1332 که حزب توده کاملاً ضد ليبراليسم تبليغ ميکرد، مصدق و يارانش به مردم درباره ليبراليسم گفته بودند، که نگفتند، ولی در اينجا موضوع بحث اين نقص آنها نيست بلکه موضوع بحث همان سياست ملی است که تأکيد آنها بود، که از نشر اينجانب مليون ايران و مشخصاً دکتر مصدق در رابطه با استراتژی و تاکتيک بين المللي در همان ملی گرائی خود، اشتباه فاحش کردند.

وقتی بعنوان يک دولتمدار، مصدق ميبايست استراتژی و تاکتيک سياسی خود را تعيين کند، مليون به اين بسنده کرده بودند که گوئی دموکراسی های غربی به خاطر آنکه با آنان اشتراک در جهان بينی ليبرالی دارند، و از آنجا که آنها و غرب در ديدگاهشان به دنيا نقطه مقابل جهان بينی اردوگاه شوروی بودند، پس همواره متحدين غرب را از شوروی نزديکتر به دولت مصدق تصور ميکردند، و از آنجا که آمريکا بعد از جنگ دوم جهانی در رأس دموکراسی های غربی قرار داشت، و بويژه برنامه های اقتصادی دولت حزب دموکرات روزولت در طی جنگ، مصدق را به اين درک غلط رسانده بود، که گوئی دولت ها بر مبنای فلسفی برنامه های اتحادهای سياسی خود را ميريزند.

 اگر مصدق حتی به تجربه جنگ جهانی دوم که خود وی در اوج آن رويداد تاريخی نه تنها زندگی کرده بود بلکه عهده دار مقامات عالی سياسی بود، توجه کرده بود، ميتوانست ببيند که همين دولت های غربی وقتی که برای منافعشان لازم بود، با روسيه شوروی کمونيست در برابر آلمان هيتلری ضد کمونيست متحد شدند، در صورتيکه از انقلاب اکتبر 1917 غرب بزرگترين دشمن خود را کمونيسم تلقی ميکرد و حتی در زمان جنگ هم از نظر سيستم اقتصادی و فلسفه اجتماعی دشمن اصلی خود را کماکان کمونيسم ميديد و نه فاشيسم هيتلری، و استراتژی مقابله با کمونيسم بعد از سقوط هيتلر نيز دوباره تا پايان جنگ سرد استراتژی اصلی غرب بود، ولی در برهه ای از زمان، يعنی در زمان جنگ دوم جهانی، غرب با بزرگترين سمبل ضدغرب، يعنی کمونيسم استالينی متحد شد و اين ميتوانست برای مليون ايران درس آموز باشد، ولی به غير از دکتر فاطمی، برای آنان درس آموز نبود.

بعد از روی کار آمدن قوام السلطنه و بازگشت مصدق به قدرت، يعنی بعد از تحميل دولت مصدق به محمد رضا شاه توسط جنبش 30 تير، آشکار بود که مصدق در حال مقابله رو در روی با نيروهای سياسی ای در ايران قرار گرفته است که بسيار بيش از وی طی ساليان متمادی به غرب نزديک بودند.  کافی بود مصدق به موفقيت قوام السطنه در جريان خاموش کردن خيزش فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در سال 1324 يعنی کمی بعد از پايان جنگ دوم جهانی تأملی ميکرد که نشان ميداد که نه تنها پشتيبانی غرب را قوام السلطنه کاملاً با خود داشت بلکه توانست شوروی را نيز خنثی نگهدارد و به ان شکل حزب توده را نيز خنثی نگهداشت و حتی در داخل ايران، قوام السطنه توانسته بود همراهی مصدق و مليون ايران را نيز در حمله ارتش و سرکوب تجزيه طلبان آذربايجان و کردستان تأمين کند.  مصدق که اين تجربه تاريخی را ميدانست بايستی بخوبی ميدانست که در روياروئی با شاه و قوام السطنه، آنهم در زمان ترومن و آيزنهاور، بايستی حمايت غرب از شاه و احمد قوام را انتظار داشته باشد، و نه حمايت آنان از مليون، يعنی صف بندی ای که حتی در زمان روزولت نيز واقعيت اتحادهای اصلی دولت های غربی با ايران  بود. صف بندی هائی که از همان شهريور 1320 شکل گرفته بود و با شکست آلمان تقويت هم شده بود و فقط  توده ای ها و مليون ايران خارج از آن قرار داشتند، مضافاً آنکه در مواردی نظير وقايع آذربايجان و کردستان، نه تنها توده ای ها خنثی نگه داشته شدند بلکه مليون همراه قوام السلطنه شدند.

در نتيجه يا مصدق نميبايست به روياروئی با شاه ميرفت و يا اگر ميخواست که برود بايستی ميدانست که متحدش شوروی بود و نه هيچ کشور غربی. اما مصدق از سوئی روياروئی با دربار و قوام السطنه را برگزيد، و در همان حال بجای بدست اوردن همکاری  شوروی، تا توانست به شوروی حمله کرد که نشان ميدهد درک درستی از استراتژی و تاکتيک های بين المللی نداشت.

مثالی بزنم. در زمان انقلاب فرانسه اساساً دولت نوپای مدرنيست آمريکا بی طرف ماند با اينکه از نظر ايدئولوژيک جفرسون طرفدار انقلابيون فرانسه بود.  اندکی ديرتر در زمان جنگ فرانسه و بريتانيا،  زمانهائی آمريکا با بريتانيا متحد شد، يعنی با همان بريتانيائی که با آن در جنگ استقلال جنگيده بود. در دوران مديسون  دوباره روابط با بريتانيا بجائی رسيد که بريتانيا به آمريکا حمله کرد و کاخ سفيد را آتش زد و مديسون مجبور به فرار از کاخ سفيد شد.  اما بازهم بعد ها تا به امروز دوباره مناسبات بر مبنای نياز آمريکا و بريتانيا برقرار شده است بدون تلاش برای گرفتن عذرخواهی از بريتانيا و بالعکس. هم آمريکا و هم بريتانيا آگاه هستند که بر مبنای استراتژی و تاکتيکهای مختلف زمانهائی در کنار هم و زمانهائی در مقابل هم بوده اند در صورتيکه چبهه ملی هنوز به موضوع پنجاه سال پيش 28 مرداد نه بعنوان موضوعی تاريخی برای درس گرفتن بلکه بعنوان مسأله ای که گويا با عذرخواهی آمريکا يا سلطنت طلبان قرار است حل شود نگاه ميکند و اينها همه از درک اشتباه مليون ايران درباره متحدين بين المللی ناشی ميشود که در سطور زير بيشتر بحث خواهم کرد.

منظورم اين است که مناسبات کشورهای غربی حتی آنها که ليبراليسم را قبول داشتند به اين معنی نبوده که روابط سياسی و نظامی مستقيماً از فلسفه اجتماعی حاصل شده باشد. حتی همان زمان انقلاب آمريکا، متحد انقلابيونی نظير جفرسون در برابر دولت انگليس، دولت فرانسه فئودالی استبدادی بود که نسبت به دولت انگليس آن زمان که از نظر تفکر اجتماعی و سياسی ليبراليسم را پذيرفته بود، ارتجاعی بود، و چهارده سال بعد از انقلاب آمريکا، همان دولت فرانسه ای که متحد انقلابيون آمريکا نظير جفرسون بود، توسط انقلاب کبير فرانسه سرنگون شد. همه اين رويدادها نشان ميدهد که استراتژی و تاکتيک بين المللی يک دولت ملی را نبايد بر مبنای ديدگاه فلسفی دولت های ديگر تعيين کرد.

منظورم اين است که استراتژی و تاکتيک سياسی برای مصدق بعنوان يک زمامدار کشور روشن نبود و فکر ميکرد که صف بندی های سياسی و نظامی جهان بر مبنای ايده آلهای فلسفی شکل ميگيرند. اين اشتباه بويژه زمانی که وی در روياروئی با شاه و قوام السلطنه قرار گرفت، برايش به قيمت کلانی تمام شد. ممکن است از خود سؤال کنيم که اگر وی با شوروی متحد شده بود، نتيجه چه ميشد؟ آيا ايران نيز مانند بسياری از کشورهای ديگر به يکی از اقمار شوروی تبديل نميشد؟  نه لزوماً. در واقع اگر مصدق ميخواست خط مشی ای که دکتر فاطمی طرح ميکرد را برگزيند، يعنی برنامه جمهوری را پيش بگذارد، ميبايست با حزب توده و شوروی متحد ميشد. دکتر فاطمی نه عامل شوروی بود و نه علاقه ای به سيستم شوروی داشت ولی آينده ايران را در پايان دادن به سلطنت و ايجاد جمهوری ميديد و به همين علت هم برايش هم رودرروئی با دستگاه سلطنت و هم اتحاد با شوروی مطرح بود. چرا که ميدانست مقابله با دستگاه سلطنت يعنی روياروئی با آمريکا.

اگر برای مصدق مهمتر بود که ايران به هيچوجه در معرض خطر قمر شوروی شدن قرار نگيرد، در آنصورت نبايستی به هيچ قميتی اجازه ميداد که به روياروئی با شاه کشيده شود و بايستی مشترکاً با شاه در نزديکی با آمريکا برنامه ميريخت نه آنکه به اين تخيل برسد که آمريکا وی را به شاه ترجيح خواهد داد.  به هر حال اينها دو راهی بود که شانس موفقيت داشتند يعنی يا همراهی با شاه و امريکا و يا اتحاد با حزب توده و شوروی، ولی راهی که مصدق برگزيد نه اين بود و نه آن، و از نظر استراتژی و تاکتيک های بين المللی تخيلی بود، و نميتوانست جز شکست نتيجه ديگری داشته باشد، چرا که متحد خود را آمريکا يعنی نيروئی ارزيابی کرده بود که در آن روياروئی که برگزيده بود، يعنی روياروئی با شاه، متحد شاه بود و نه متحد مصدق. همه زمينه های تاريخی  آن دوازده سال بعد از شهريور 1320 نشان ميداد که آمريکا نميتوانست در زمان چنان روياروئی با دستگاه سلطنت، متحد مصدق باشد. اين اشتباه مصدق بود و بخاطر استراتژی تخيلی در 28 مرداد شکست خورد، و نيم قرن است که مليون ايران همه را سرزنش کرده اند جز خود مصدق.  مثل اين است که آمريکائی ها هنوز بعد از 200 سال بنشينند و هر روز بريتانيا را بخاطر آتش زدن کاخ سفيد در زمان مديسون سرزنش کنند. صف بندی های سياسی يک روزه شکل نميگيرند و  برخورد مليون ايران، هم به سلطنت و هم به حزب توده، هم به آمريکا و هم به شوروی، تخيلی بود.

خودکشی يک نيروی سياسی چيزی نيست که به آن افتخار کنيم. در واقع امثال جفرسون که با دولت مرتجع فئودالی فرانسه  متحد شدند و در انقلابشان پيروز شدند و در برنامه آزادی و ساختن جامعه مدرن در آمريکا موفق گشتند سرمشق استراتژی و تاکتيک درست بين المللی يک نيروی آزاديخواه است در درک متحدين و مخالفين خود. جنبش سياسی ايران امروز نيز بايستی از تجربه 28 مرداد ياد بگيرد و قبل از آنکه به شکست ديگری برسد به روشنی همه اين موضوعات راجع به صف بندی های بين المللی و نيروهای سياسی داخلی ايران را بحث کند نه آنکه مسأله صف بندی های بين المللی را تابو ببيند و از آن حرفی نزند و دست آخر خود بازنده شود و پنجاه سال ديگر کارش اين باشد که از ديگران بخواهد برای 28 مردادی ديگر معذرت بخواهند گوئی اين عذرخواهی دردی را دوا ميکند. آن نيروهائی که برنده 28 مرداد شدند آنزمان درست صف بندی های متحدين بين المللی خود را درک کردند و حتی فهميدند که چگونه شوروی را نيز خنثی نگهدارند و مصدق بود که واقعيت را نديده و تخيلات خود را بجای ارزيابی دنيای واقعی نشاند و نوعی عمل کرد که جز شکست نميتوانست حاصل ديگری داشته باشد. ديگر وقت آن است که تابو بحث درباره نوع کار با غرب را به دور بريزيم و همانگونه که فرانسه و بريتانيا و آمريکا با هم کار ميکنند عمل کنيم نه آنکه نظيرعده ای هميشه فکر کنيم بريتانيا هميشه دشمن است و عده ديگری فکر کننند آمريکا هميشه دشمن است و عده ای ديگری روسيه را هميشه دشمن خود بپندارند. (2)

با وجود آنکه استقلال طلبی مصدق هميشه سرمشقی برای همه آزاديخواهان ايران بوده و خواهد بود و واقعاً انديشه مستقل را مردم و روشنفکران ايران مديون آن شخصيت بزرگ تاريخ ايران هستند ولی بهتر است 50 سال ديگر خود را به اين بحث های غلط درباره 28 مرداد مشغول نکنيم که گوئی مسأله ای اخلاقی بين آمريکا و ايران است. روابط بين خود آمريکا و فرانسه و بريتانيا و آلمان و ديگران نيز همانطور که ذکر کردم در طی تاريخ همينطور بوده است و اگر ايران ميخواهد بخشی از دنيای مدرن شود بايستی اين واقعيت را آويزه گوش خود کنيم که کشورهای مدرن استراتژی و تاکتيک های سياسی و اتحادهای خود را بر مبنای منافع خود ميريزند و نه بر مبنای فلسفه سياسی شان و اين کارشان هم اقدامی غيراخلاقی نيست. هر چه روشن تر اين واقعيت را ببينيم در آينده تصميمات واقع بينانه تری اتخاذ خواهيم کرد و نه آنکه مثل برخی رهبران جبهه ملی در نيم قرن گذشته وقت نسلی را با اين تصورات که گويا همه غرب با ما در 28 مرداد دشمنی کرد و شوروی استالين هم با ندادن طلاها به دولت مصدق. نيم قرن اين حرف های بی ارزش بس است و امروزه تاريخ نگاری در ميان ايرانيان مانند همه علوم ديگر بيشتر و بيشتر تخصصی ميشود و فقط يک عده دايناسور های گذشته جنبش سياسی هنوز وقت جنبش ما را با اين حرف ها تلف ميکنند.
  
به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک، و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ


 14 آذر 1387
December 4, 2008

پانويس:

مطلب مرتبط:
حزب آينده نگر ايران در راه مصدق
-------------------------------------------------------
فهرست مقالات



ghandchi#
ayandehnegar#