یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۸

شانزدهم آذر و آينده نگری

شانزدهم آذر و آينده نگری
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/597-Dec7Futurism.htm

اميدوارم از اينکه در اين مقاله به خود موضوع تاريخی شانزدهم آذر نميپردازم اين برداشت نشود که آن رويداد تاريخی را کوچک ميشمارم. اتفاقاً شانزدهم آذر سال 1332 برايم آنقدر مهم بوده است که طي بيش از 40 سال بارها درباره آن نوشته ام يا سخن گفته ام و آخرين بار نيز در سال گذشته در چنين روزی درباره شانزدهم آذر مقاله ای منتشر کردم (1).

اما چرا فکر ميکنم امروز بهتر است بيشتر درباره انديشه آينده نگری بنويسم تا خود بحث تاريخی شانزده آذر؟

جنبش اعتراضی بی نظيری در ايران بعد از انتخابات 22 خرداد امسال آغاز شد. ميدانيم جمهوری اسلامی طی 30 سال گذشته برای کشاندن مردم به خيابانها جهت نشان دادن مشروعيت خود و القای حمايت مردمی، روزهای معينی را انتخاب کرده بود. اما جنبش اعتراضی بعد از 22 خرداد نيز جهت مقابله با رژيم و نشان دادن عدم مشروعيت آن، روزهای خود رژيم را انتخاب کرده است، و روز 16 آذر که دو هفته ديگر است، يکي از اين روزها است. در نتيجه سؤالی که هست موضوع اين روز در سلسله روزهايی است که در پنج ماه گذشته صحنه جنبش اعتراضی ايران بوده اند و مهمتر آنکه چشم انداز آينده چيست؟

آنچه در اينجا لازم ميبينم به آن بازگردم اصلاً خود موضوع انديشيدن آينده نگرانه است.

آيا ما آينده نگرانه ميانديشيم؟ به عبارتی ميشود گفت همه انسانها و ديگر موجودات متفکر آينده نگرانه ميانديشند يعنی حتي يک الاغ هم وقتي راه ميرود نميايد گودال را انتخاب کند که به زمين بخورد. درست است هر موجودی اشتباه ميکند و دقيقاً همين اشتباه مبنای اوليه دانش است يعنی همه موجوداتی که مغز دارند به شکلی از روش آزمون و خطا و يادگيری از آن استفاده ميکنند. البته اين کارآئي موجودات متفکر به دانش حاصل از انديشه محدود نيست و جهش هاي ژنتيکي هم اهميت دارند اما موضوع بحث من چون آينده نگری ما انسانها در شرايط حاضر است توجه ام به عرصه فعاليت دِماغی متمرکز است و نه جهش هاي ژنتيکی و مشخص تر هم توجه ام به آينده نگری در انديشه بشر کنونی است.

آينده نگری که در هر انسان عادی وجود دارد مانند راه رفتن ما است. يعني اولاً قدم اول با دوم و سوم فرقی ندارد. يعني اگر قرار بود قدم دوم دو برابر قدم اول باشد و قدم سوم دو برابر قدم دوم و همينطور يک تصاعد هندسی، شايد هر ورزشکاري بعد از تعداد اندکی ديگر قادر به ادامه دادن به راه رفتن نبود. انديشيدن ما هم همينطور است و اگر تعداد عواملی که در نظر ميگيريم قرار باشد در هر گام بصورت هندسی افزايش يابد، توان فکری ادامه آن حتي براي بهترين متخصصين هم و حتی در صورت محدود کردن خود به يک عرصه دانش، خيلی زود متوقف ميشد.

به همين دليل واقعيت آنچيزی نيست که انديشه ما براي راحتي خود، تصوير ميکند، و به همين علت نيز يک واقعه نظير انقلاب يا جنگ يا زمين لرزه يا بارش شهاب ها برروي زمين همه رؤياهاي آنهائي که خيلي هم آينده نگر بوده اند و با انديشه و فکر چشم اندازهاي خود را انتخاب کرده بودند را در برابر ديدگانشان در قدم بعدي، نه در مقصدي که ميانديشيدند، بلکه در رويارويی با نابودی يا تغييراتی کاملاً غيرمنتظره، محو نمود. چرا؟

به اين علت که نه تنها عوامل متعددی جدا از يک تک خط که با رشد حسابی نظير راه رفتن عادی ما تصور ميشود، وجود دارند، که برای چشم انداز آينده ما اهميت دارند. يعني مثلاً علاوه برعرصه سياسی، عرصه های اقتصادی و طبيعی و غيره در کارند که تازه هيچکدام نيز در يک حرکت حسابی که ذهن ما دوست دارد در آن احساس آرامش و امنيت کند مانند گام برداشتن ما در خيابانی دور از هر حرکتي ديگر نبوده بلکه بسياري حرکتها در همه عرصه هاي مختلف خود بصورت هندسی عمل ميکنند که هر ورزشکاری را بعد از چند گام از پای در مياورد. يعنی تصور ما از واقعيت است که غلط است. پس چرا تاريخ که ميخوانيم جور ديگري است؟

يعنی چرا تاريخ که ميخوانيم بنظر راحت و قابل فهم است؟ بنظرم به اين خاطر که اغلب تاريخ نويسي ها بيشتر قصه اي در مورد تاريخ هستند و با برداشت آينده نگری ما که خود نوعی رشد حسابی، و نه هندسی است، و بسياری از اوقات بيشتر تک عاملی و نه چند عاملی، به نوعی، براي فکر ما راحت سازی ميسازند، تا تحليل واقعی تاريخ. درست است برخی تاريخ نويسان به عوامل بيشتری توجه ميکنند، اما تاريخ هم نظير بيشتر علوم اجتماعی و انسانی نه در قرن نوزدهم شايد متأسفانه در حد علوم طبيعی قرن شانزدهم يعنی زمان دکارت و نيوتون سير ميکند، البته بگذريم که برای آيت الله خامنه ای همين قدر علوم انسانی هم قابل تحمل نيست که آن خود بحث ديگری است. موضوع تاريخ محدود به عوامل اقتصادی، اجتماعی، هنری و غيره نيست و مثلاً براي آينده نگری همه ما انسانها، خورشيد هر روز قرار است مانند روز ديگر طلوع کند و برای تاريخ نگار هم عدم تداوم اين امر در ميلياردها سال ديگر در امتداد خطی اهميتی ندارد. ولی در نقطه ای از همين تاريخ معاصر ميتوانست جنگ هسته ای اين نقطه را 20 سال پيش کند!

ولی تاريخ نويسی ما اينگونه نيست. به عبارتی ديگر اگر ما مردمی از مشهد را در تهران ميبينيم، تاريخ نويسي مان نوعي است که گوئي راننده ای در مشهد پشت ماشين در روز دوشنبه نشست و با سرعت معينی رانندگي کرد و در روز سه شنبه به تهران رسيد. گوئي هدفشان روشن بود که ميخواستند بيايند تهران يعني هدفشان برايمان قابل فهم است و بعد هم سرعتشان هم قابل فهم است. درست است که تاريخ نويسی اجتماعي امروز انقدر ساده انگارانه نيست اما وقتي به بسياري از تحليل هاي تاريخي نگاه ميکنيم متأسفانه بيشتر با چنين مدلی روبرو هستيم که گوئي هدفی که در پايان به آن رسيده شده است از ابتدا هدف بوده است و نيز گويی همه چيز بصورت حسابی و با يک يا چند عامل بوده است و يکی هم تعيين کننده و غيره. همانطور که اشاره کردم متأسفانه در تاريخ نگاری هنوز پروژه اي نظير جنوم بوجود نيامده است که کل مدل موجود را که در علوم انسانی ارثيه علوم طبيعي قرن شانزدهم است را کنار بگذارد. بحثي در عرصه فلسفه علم که چند هفته قبل در رابطه با اشتباه آقای موسوی مطرح کردم و اميدوارم در فرصت هاي ديگر بتوانم بيشتر به آن بپردازم.

اما دوباره برگردم به آينده نگری، شانزدهم آذر و جنبش اعتراضی اخير.

نه شانزدهم آذر 56 سال پيش با اين هدف در آينده بود که مثلاً چهل و شش سال بعد جنبش 18 تيري خواستهاي مشابهي مطرح کند و نه آنکه در تاريخ پيش از آن جنبش اعتراضی سالهاي 1320 تا 1332 محکوم بود که با 16 آذر پايان يابد. اين اتوموبيلی نبود که از مشهد روز دوشنبه حرکت کرد و روز سه شنبه هم به تهران رسيد. جنبش بعد از انتخابات 22 خرداد نيز يک مسير معينی از پيش تعيين شده ندارد که شانزده آذر يکي از آن ايستگاه ها باشد. يعني اگر همان مثال را بخواهم تکرار کنم دوباره ما از مشهد حرکت نکرده ايم که قرار است که حالا شانزدهم آذر سبزوار يا سمنان باشيم. منظورم اين است که بايد هم تاريخ نويسيِ از نوع مثال اول، و هم آينده نگریِ از نوع مثال دوم را کنار بگذاريم، وگرنه دوباره روشنفکران ما جز گمراه کردن مردم نخواهند کرد و در آخر هم سالها بعد دوباره همه تاريخ ها را از نو خواهند نوشت تا با اين مدل هاي عاميانه همساز شود وقتی نويسندگانش خوب ميدانند که هنوز از رويدادی نگذشته مجبورند همه تحليلهاي قبلي را به دور بريزند.

واقعيتي که ما با آن از 22 خرداد ماه روبرو هستيم فقط آن جريانی نيست که با موضوع انتخاباتی شروع شده است. هيزمي که در زير همه اين جنبش ميسوزد جوانانی هستند که در کشور ايران زندگي ميکنند و ميبينند با اينکه در قرن بيست و يکم "زندگی ميکنند" اما با رژيمي روبرو هستند که اجازه نميدهد آنها در قرن بيست و يکم زندگي کنند. در ميان غيرسياسي ترين آنها يکی از با دانش ترين که نه علاقه اي به تظاهرات دارد و نه به انقلاب و سياست، ميگويد نميتواند با اينترنتي که پهناي آن انقدر محدود است که حتي نميشود با آن ايميل بخواند و همه چيزهم در آن فيلتر شده است زندگي کند. اينها درمورد لوازم زينتي نيست. اينترنت گردن بند الماس نيست. داريم از قرن بيست و يکم صحبت ميکنيم که محافظه کارترين ارزيابي ها حکايت از پيش افتادن سرعت کامييوترها از مغز انسانها تا 20 سال ديگر دارد و جوان ايرانی در غاری محبوس شده است که حتي نميتواند با بيرون راحت حرف بزند تا چه رسد به آنکه در حد قرن بيست و يکم زندگی کند.

بنظر ممکن است اين حرف ها شوخی بيايد ولي گلوباليسم در عصر کنونی در رابطه تنگاتنگ با نقطه انفصالي است که در گذشته مفصلاً در مصاحبه ای در مورد آن بحث کردم (2).

يعنی که حتي دولت چين توانسته است دموکراسی را سرکوب کند و با ايدئولوژيک بودن حتي سکولاريسم را نيز نفي کند اما بخاطر پايبندي به گلوباليسم توانسته هنوز خود را به شکلی از سرنوشت شوروي محفوظ نگهدارد در صورتيکه جمهوری اسلامی ايران و کره شمالی شايد تنها دوکشوری در جهان هستند که اين موضوع را درک نکرده اند. اطلاعات چندانی در مورد جوانان کره شمالی ندارم فقط ميدانم با وجود کمونيست بودن يکی از مشغله آن دولت مانند ايران تعيين سن ازدواج براي دختران و پسران است. اما جوانان ايران بيشترين لطمه اي که از تحريم هاي عليه ايران ميخورند همين جدا ماندن از دنيايي است که در آن گلوباليسم غيرقابل انکار است و تازه نه اين واقعيت تلخ تحريمها بلکه خود دولت جمهوری اسلامي نيز با سانسور اينترنت و گذاردن مانع بر سر ارتباطات بين المللي جوانان ايران، اين وضعيت را بدتر و بدتر کرده است. امروز دور افتادن از دنيای گلوبال مثل اين است که در زمان تکامل گروهي از ميمون ها به انسان، يک گروه از ميمونها از اين حرکت جدا افتند، که افتادند، و ديگر نتوانستند راه را طي کنند.

امروز در آستانه 16 آذر، مردم ايران با وضعيتي در دنيا روبرو هستند که به مراتب برای موجوديت ايران و ايرانی حياتي تر از سال 1332 است و تکامل ما بعنوان انسان در خطر است و هر گونه لطمه زدن به ارتباط مردم ايران با جهان و محبوس کردن مردم نتيجه اي جز به نابودي کشاندن مردم ايران ندارد و خروش جوانان ايران نيز از همين راه است و ندا آقا سلطان ها براي اين مهم جان باختند.

به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
اول آذر 1388
November 22, 2009

1- http://www.ghandchi.com/545-16Azar.htm
2- http://video.google.com/videoplay?docid=-8226496006795352478#



یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۸

سؤال اين است که چرا سپاه پاسداران انقلاب هنوز مسلح است

سؤال اين است که چرا سپاه پاسداران انقلاب هنوز مسلح است
http://www.ghandchi.com/596-IRGC.htm

جمهوری اسلامی ايران پس از تظاهرات مسالمت آميز در اعتراض به تقلب در انتخابات 22 خرداد ماه رياست جمهوری عده زيادی را به اتهامات گوناگون بازداشت کرده است و شماري از بازداشت شدگان را نيز به دادگاه کشانده است. محمد علی زمانی، آرش رحمانی پور، ناصر عبدالحسيني، حامد روحی نژاد و رضا خادمی را به خاطر شرکت در تظاهرات بعد از انتخابات در دادگاه حاضر کرد اما با اتهاماتی واهی به اعدام محکوم نمود در صورتيکه شواهد متعددی در دست است که بسياری از متهمان حاضر در دادگاه حتي پيش از 22 خرداد در زندان بوده اند و در نتيجه نميتوانسته اند حتی در تظاهرات بعد از 22 خرداد شرکت کرده باشند. رژيم ميگويد که اين ها عضو گروه های مسلح هستند. دو روز پيش نير احسان فتاحيان در کردستان اعدام شد و دوباره اتهام وی عضويت در يک گروه مسلح اعلام شده است و شيرکوه معارفی هم در چند قدمی اعدام است و شماری از فعالين سياسی کرد نظير عدنان حسن پور روزنامه نگار نيز سالهاست که با حکم اعدام روزهايشان را در زندان سپری ميکنند. کاری ندارم که در هيچيک از اين موارد هيچ مدرکی دال بر شرکت هيچکدام از متهمين در هرگونه عمليات مسلحانه ارائه نشده است و نقض آشکار حقوق بشر در همه اين پرونده ها آنقدر روشن است که نيازی به توضيح بيشتر ندارد و هزاران نفر در سراسر جهان همه اين اعمال ضد انسانی رژيم را محکوم کرده اند. امروز هم ديگر سالهاي اول انقلاب نيست که وقتی جمهوری اسلامی سران رژيم پيشين را اعدام کرد و يا کمی بعد اعضاء مجاهدين را اعدام کرد بسياري از گروه هاي اپوزيسيون به اشتباه از حرکت رژيم در مقابله با به اصطلاح عمليات مسلحانه ی به اصطلاح ضد انقلاب، حمايـت کردند، و التبه آنزمان ديری نگذشت که بالاخره رژيم سراغ بخشهای ديگر اپوزيسيون هم رفت و آنهايی که در هيچ عمليات مسلحانه ای شرکت نداشتند و در هيچ گروه شبه مسلحانه هم عضويت نداشتند، نظير فرج ميزانی که حاضر نشد در زندان با رژيم کنار بيايد را نيز اعدام کرد. بله امروز 30 سال از آن سالها گذشته است و آنچه بعد از اعدام احسان فتاحيان رخ داد رژيم را تکان داد وقتی از ابوالحسن بنی صدر تا حزب توده اعدام اين جوان بيگناه را محکوم کردند. در نتيجه آشکار است که جنبش سياسی ايران به موضوعات حقوق بشري آنقدر آشنا شده است که هيچ نيروئي در جنبش سياسی و مدني ايران نيز با اين ترفندهاي رژيم ديگر اشتباه سالهای 1357-1360 را نخواهد کرد که طرف رژيم را بگيرد و همه اعلانات قلابی رژيم و پرونده سازي ها نيز کسی را فريب نميدهد و جنبش ايران در محکوم کردن اين عمليات ضد بشری جمهوری اسلامی متحد است. اما بحثم در اين نوشتار موضوع ديگري است.

سؤال امروز در ايران در مورد گروه های مسلح در کشور موضوع نه مجاهدين است و نه گروه های ديگري که رژيم از آنها ياد ميکند. ابداً فعال بودن چنان تشکيلاتهاي مسلحي در داخل ايران حقيقت ندارد و اين قصه هاي رژيم را حتی خودشان هم باور ندارند. اما يک گروه مسلح در ايران وجود دارد که در 30 سال گذشته بزرگتر هم شده است و خيلی هم فعال است و آن هم سپاه پاسداران انقلاب است. سؤال اين است که 30 سال از انقلاب گذشته است و چرا اين سازمان هنوز وجود دارد؟ در ابتدا دولت جمهوري اسلامي خود را دولت بعد از انقلاب و وضعيت را هم شرايط انقلابی ميناميد و نيروي پاسدار انقلاب برای مقابله با حمله ضد انقلاب از خارج يا داخل را با ادغام کميته هاي انقلاب در يک سپاه شکل داد و گفت کارشان دفاع از انقلاب در مقابل ضد انقلاب است. اما 30 سال است که اين رژيم بر سر کار است و اولين کارش هم بايد خلع سلاح اين تشکيلات ميبود. اگر ارتش موجود را بعنوان ارتش قبول نداشت پس بايد ارتش را منحل ميکرد. چرا يک کشور بايد دو ارتش داشته باشد. اگر سپاه پاسداران ارتش نيست پس در آنصورت بزرگترين گروه مسلح در کشور است و بايد آن را خلع سلاح کرد. اصلاً بايد اعضاء آن را دستگير کرد و عضويت در آن بايد جرم باشد و نه عضويت در گروه هاي مسلح خيالی. اگر گروه هاي مسلح ديگر فقط به ادعای رژيم در ايران فعال هستند، فعال بودن اين سپاه پاسدارن در ايران و حتی خارج از ايران غيرقابل انکار است و يک گروه مسلح واقعی است و تازه دولت خود دارد خرج آن را از کيسه مردم ميدهد. به چه حقي 30 سال بعد از انقلاب، سپاه پاسداران *انقلاب* هنوز وجود دارد و مسلح است. اگر عده اي دوست دارند خاطرات انقلاب را حفظ کنند ميتوانند گروهی مثل سازمان دختران انقلاب آمريکا که تشکيلاتی غيرانتقاعی در آمريکا ست و حتي دويست سال بعد از انقلاب آمريکا هم عکس چاپ ميکند و خاطرات اجداد اعضائ آن در انقلاب را زنده نگهميدارد، درست کنند، اما آتشکيلات مخارجش را خود تأمين ميکند و نه آنکه دولت خرجش را بدهد و مهمتر آنکه مسلح هم نيستند. يعنی دو ارتش محض خاطر حفظ خاطره انقلابی در 30 سال پيش در کشور وجود ندارد. اين ضد قانون هر کشوری است يعني حتي آنها که خود انقلاب کرده اند، بعد از انقلاب، تا موعد معينی گروه هاي مسلحشان، بايد خلع سلاح شود. مسخره است 30 سال بعد، آنهم کسانيکه اکثراً در انقلاب هم نبوده اند، در هر کشوری، گروه مسلح پاسدار انقلاب داشته باشند. اگر هم رژيمي ارتش را نخواهد، ميتواند منحل ميکند، و ارتش خود را شکل دهد، اما کجاي دنيا يک ارتش موازی دوم، از کيسه مردم، بعد از 30 سال، هنوز ادامه حيات ميدهد؟ البته غير از ايرانِ جمهوری اسلامی!

اقلاً اپوزيسيون بايد بر سر اين موضوع موضع روشنی بگيرد يعني خواست انحلال سپاه پاسداران. دو ارتش موازی در هيچ کشوری آنهم 30 سال بعد از انقلاب معني ندارد و مخارجی هنگفت بر مردم تحميل ميکند. اگر جمهوری اسلامي از وجود گروه هاي مسلح چند نفری انقدر ناراحت است و احسان فتاحيان را که هيچ کاری نکرده است بخاطر بيان تعلق آرمانی اعدام ميکند چرا با سپاه پاسداران کاری ندارد. اگر به اين خاطر است که سپاه پاسداران، هوادار جمهوری اسلامی است، پس آيا ميشود يک سازمان مسلح سومی هم در هواداری از جمهوری اسلامي درست کرد؟ مثلاً آقاي موسوی که خودشان ميگويند جمهوری اسلامی نه يک کلمه بيش و نه يک کلمه کم و يا آقای خاتمی آيا اجازه دارند که يک گروه مسلح "سپاه پاسداران اصلاحات" درست کنند؟ اگر يک کشور فقط يک ارتش دارد پس سپاه بايد منحل شود و اگر ميشود بيش از يک ارتش هوادار جمهوری اسلامي داشت، در آنصورت چرا فقط دوتا. چرا نه بيشتر؟


به اميد جمهوري آينده نگر دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و چهارم آبان 1388
Align RightNovember 15, 2009