جمعه، دی ۰۶، ۱۳۹۲

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۲

مباحث سينگولاريته با کامنت های کورزويل Singularity Topics with Kurzweil's Comments

Singularity Topics with Kurzweil's Comments
http://www.ghandchi.com/900-singularity-kurzweil-eng.htm

مباحث سينگولاريته با کامنت های کورزويل
http://www.ghandchi.com/900-singularity-kurzweil.htm


مباحث سينگولاريته با کامنت های کورزويل
سام قندچی
 
نسخه انگليسی English Text
 
در مقالات زير به موضوعات مختلفی برخورد شده که به تئوری سينگولاريته ری کورزويل مربوط می شوند. با تشکر از آقای کورزويل که برای مطالعه اين مقالات وقت گذاشته و کامنت های با ارزش خود را درباره هر مقاله ارائه دادند. کامنت های ری کورزويل، با اجازه ايشان، در ابتدای هر مقاله به رنگ قرمز درج شده اند. مقالات به ترتيب تاريخ نگارش از جديدتر به قديمی تر، درج شده اند.

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم آذر ماه 1392
December 10, 2013
 
_____________________________________________________
 
I. گام بعدی درتئوری هوش مصنوعی، الگوشناسی تفکر، از دیدگاه کورزويل
کامنت کورزويل 18 نوامبر 2012: با سپاس سام. خوب بنظر می آيد! با نهايت امتنان. با بهترين ها، ری
 
کتاب جديد ری کورزويل در مورد هوش مصنوعی تحت عنوان چگونه تفکر خلق کنيم (1). به بررسی موضوعاتی می پردازد که سالهاست در جامعه دست اندرکاران این تئوری مورد بحث بوده است (2).

امروزه دیگر چندان نيازی نيست که برای توجیه تئوری هوش مصنوعی رساله تاريخی 1936 الن تورينگ را بررسی کنیم (3). هرکسی که با پرسشی سراغ گوگل می رود می خواهد که اين موتور جستجوگر نظير انسان کار کند، يعنی منظور پرسشگر را بفهمد و با استفاده از اطلاعات وسيعی که در اختيار دارد، مناسبترين پاسخ را ارائه کند. مردم اکنون نه تنها از موتورهای جستجوگر هراسی ندارند بلکه به آنها نظير سوپرمن نگاه می کنند و انتظار دارند نظیر سوپرمن عمل کنند. به عبارت ديگراکنون پس از گذشت بيش از نيم قرن، هوش مصنوعی، با همه کاستی ها و محدوديت های فعلی اش، روز به روز، و هر روز بیشتر، در ابزارهايی نظير موتور جستجوگر گوگل پياده می شود. در این میان کسانی نيز که از پیشرفت های علمی می ترسند، و به"لوديت ها" شهرت دارند، دستکم فعلا از اين محيط ناپديد شده اند.

کورزويل در کتاب جديد خود به اصولی پايه ای بازگشته است که در فرهنگ و بحث های اين رشته در دو دهه اخير کمتر ديده می شد. هنگاميکه واژه باصطلاح هوش مصنوعی توسط جان مکارتی در دانشگاه استانفورد ارائه شد، دو ديدگاه مشخص در مورد هوش مصنوعی به راحتی قابل تميز بود. اولی نگرش خود مکارتی بود. مکارتی، مخترع زبان موسوم به ليسپ - زبانی که در سالهای اوليه مطرح شدن هوش مصنوعی توسط برنامه نويسان اين رشته بکار برده می شد - خردورزی انسان را نوعی سيستم منطق غيرمونوتونيک توصيف می کرد. به بيانی ساده تر، وقتی می گوئيم سگ حيوانی دم دار است، اگر بعداً ببينيم که سگی دم ندارد بر اساس منطق اين مدل، مورد تازه را يک استثنا محسوب می کنيم.

بعکس، ماروين مينسکی از دانشگاه ام آی تی، که بنيانگذار هوش مصنوعی به شمار می آيد، ديدگاهی متفاوت را از هوش ارائه می داد. مينسکی تئوری قالب ها را مطرح ساخت، که در کتاب چند سطحی خود، زیر عنوان جامعه تفکر در سال 1988 جزئیات آن را شرح داده است. بر اساس ديدگاه مينسکی، هنگاميکه می گوئيم سگ حيوانی دم دار است، در مغز خود قالبی مطابق با اين درک درست می کنیم، و وقتی به موردی برخورد کنيم که سگی دم ندارد، به اصلاح و تعدیل آن قالب می پردازیم.

کورزويل در کتاب جديد خود تئوری تازه ای را تحت عنوان الگوشناسی تفکر یا "پی آر تی اِم" برای توصيف خردورزی بشر ارائه می دهد. کورزويل اصل تئوری خود را اينگونه توصيف می کند که "هر يک از روش های انديشيدن ما متکی به به یادآوردن سيستم هرمی دقيقی از فعاليت های تودرتوست" (4). کوروزيل مثالی بسيار عالی مطرح می کند که بخاطر آوردن ترتیب حروف الفبا چقدر آسان است، واز بر خواندن معکوس آن تا چه حد دشوار (5). تئوری الگوشناسی تفکر کورزويل نظريه ای حدسی نيست بلکه منکی به تحقيقاتی وسيع در باره مهندسی معکوس مغز است. به همین جهت مطمئناً ميتواند توسط برنامه ريزان هوش مصنوعی به گونه ای برای شبيه سازی تفکر انسان، بکار گرفته شود.

بنظر می رسد مدل کورزويل بر نحوه کارکرد مغز اکثر متفکران تجريدی متکی است یعنی کسانيکه تئوريسين های "اِن ال پی" از آنها بعنوان افراد سِرِبرال (مغز گرا) ياد می کنند. در محافل دانشگاهی به مبحث نورو- لينگوئيستيک پروگرمينگ، يا "اِن ال پی" که توسط ريچارد بندلر و جان گريندر پايه گذاری شد، بعنوان علم نگريسته نمی شود، بخصوص که برخی مسائل شخصی عنوان شده در ابتدای بنيانگذاری آن رشته، دستاوردهای آن را بحث انگيز کرده است . صرفنظر از ادعاهای روانشناسی در "اِن ال پی" بنظر می رسد ساختاری را عرضه می کند که نشان می دهد مغز همه انسانها به يک شکل کار نمي کند. مثلاً وقتی کورزويل نحوه به خاطر آوردن زنی را در حال راندن کالاسکه بچه در راه پيمايی روزانه خود به ياد می آورد، می نويسد، "نمی توانم بخاطر بیاورم که مادر و بچه چه لباسی پوشيده بودند، يا موی آنها چه رنگی بود. (همسرم می گوید این امری متداول است) گرچه نمی توانم ظاهر آنها را توصيف کنم، اما در عین حال حس غيرقابل توصيفی هم دارم که مادر چه شکلی بود" (6).

واقعيت اين است که افراد 'بصرگرا' نيازی ندارند به دقت به جزئيات ظاهری توجه کنند، اما وقتی از آنها سؤال شود آیا آن جزئيات را بخاطرمی آورند، ممکن است بتوانند به راحتی اطلاعات را بازيافت کنند. بعکس، افرادی که 'بصرگرا' نيستند بايد مشخصا به جزئيات توجه کنند تا بعداً بتوانند بخاطر آورند. شايد گروه اول، آنچه را که در بهترين حالت، حافظه فوتوگرافيک خوانده می شود، در توان خود دارند. به هر حال اکثر کسانيکه تئوريسين های "اِن ال پی" افرادی 'بصری' می خوانند، اينگونه می انديشند، اما آنهايی که 'سمعی' يا 'لمسی' خوانده می شوند، اينگونه نمی انديشند. افراد 'مغزگرا' ممکن است به یکی از اين سه گروه تعلق داشته باشند. حال سوال اين است که آيا اين اختلاف، در تئوری کورزویل راجع به الگوشناسی تفکر تغییری بوجود می آورد؟ بنظر نميرسد چنين باشد، به اين دليل که تاکید او، بر خود الگوشناسی است، صرفنظر از اينکه الگوها بصری، سمعی، يا لمسی باشند. در نتيجه متدهايی که در کتاب کورزويل مطرح می شوند، حتی وقتی که اين اختلاف مدنظر قرار گيرد، نبايد عوض شوند. معهذا اين عامل ممکن است آنچه را که برای توجیه برخی تحقيقات ارائه شده در کتاب بکار می گیریم، تغيير دهد. به همين دليل بنظر می رسد در مورد مکانيسم هايی که افراد 'بصری' برای به خاطر سپردن جزئيات، بدون توجه خاص به آن جزئيات، بکار می برند، که در افراد غيربصری وجود ندارد، لازم است تحقیقات بیشتری انجام گیرد.

کتاب چگونه تفکر خلق کنيم بيانی بسيار عالی از هوش مصنوعی با همه پتانسيل هايش در زمان حاضر است، و پس از گذشت چندين دهه، که اثری پايه ای در اين رشته به رشته تحرير در نيامده است، دسترسی به این شاهکار کورزويل، در مقام پيشگام ترين متفکر اين رشته در دوران ما، مايه خوشحالی است.
 
س. ق.
بيست و نهم آبان ماه 1391
November 19, 2012
 
 
پانويس:
1.  Raymond Kurzweil, How to Create a Mind, Viking, 2012 
2.  درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر
http://ir.voanews.com/content/blog/1404119.html   
3. تورينگ و هوش مصنوعی
http://www.ghandchi.com/439-Turing.htm   
4. کورزويل، چگونه تفکر خلق کنيم، متن انگليسی، صفحه 33
5. همانجا، صفحه 27
6. همانجا، صفحه 29
 
_____________________________________________________
 
II. بازگشت پرشتاب در توليد غذا
http://www.ghandchi.com/710-AcceleratedReturns.htm
کامنت کورزويل 8 ژوئن 2012: با سپاس سام. "قانون بازگشت پرشتاب" من در واقع تئوری اقتصادی است، و ايده خوبی است که اين بحث را مشخصا به نوعی برای اقتصاد دانان مطرح کرد که آنها پاسخ دهند. با بهترين ها، ری
کامنت کوروزيل 19 اوت 2012: عالی. می توانيم ما اين مطلب را در  www.KurzweilAI.net درج کنيم؟ با بهترين ها، ری
اين مقاله بطور همزمان به زبان انگليسی در سايت علمی  KurzweilAI.net در لينک زير منتشر شد:
 
ری کورزويل تئوری اقتصادی توانمندی را با طرح قانون "بازگشت پرشتاب" مطرح کرده است که می تواند برای تحليل موضوعاتی که اقتصاددانان در عصر کنونی با آن مواجه هستند، مورد استفاده قرار گيرد. متأسفانه اکثر دانشکده های اقتصاد توجه کمی به نظريه کورزويل مبذول می کنند در صورتيکه تئوری های کهنه اقتصادی قادر نيستند به مسائلی که اقتصاد گلوبال از آغاز انقلاب کامپيوتری در 30 سال اخير با آن روبرو بوده است، پاسخ دهند (1).

اکنون که اقتصاد جهانی برای فائق آمدن بر معضلاتی نظير بيکاری مزمن در تقلا است و اقتصاددانان سنتی مورد مشاوره قرار می گيرند، پاسخ هايشان تکرار راه حل هايی است که بارها شکست خورده اند در حاليکه تئوری کورزويل درهای تفکر تازه ای را برای سامان دادن به وضعيت اقتصادی حاضر می گشايد (2).

شايد اين ايده خوبی باشد که موضوعات مشخص را از زاويه تئوری بازگشت پرشتاب مورد بررسی قرار دهيم و از اقتصاددانان بخواهيم به آن پاسخ دهند و بدينگونه ديالوگی را در مورد اين ديدگاه آينده نگر کورزويل در جستجو برای يافتن راه حل مسائلی که بشريت در زمان ما با آن روبروست، آغاز کنيم. چالش های مقابل توليد غذا در جهان هنگاميکه که برخی کشورهای آفريقايی هر ساله با قحطی روبرو هستند نشان می دهد که نياز برای درک تازه ای که به ما در پيدا کردن راه حل های کارآ کمک کند، وجود دارد.

در جامعه صنعتی
300 سال گذشته، توليد کشاورزی آخرين بخشی بود که صنعتی شد و ميزان صنتعی شدنش هم بسيار کمتر از حرفه های شهری بود. کشاورزی نه تنها غذا توليد می کند بلکه محصولاتی نظير کتان را که برای ساختن پوشاک بکار می روند، به عمل می آورد. به عبارت ديگر دو تا از سه نياز اوليه بشر را کشاروزی طی هزاران سال در تاريخ، توليد کرده است، و اين واقعيت اساساً در دوران جامعه صنعتی تغييری نکرده است. تنها در اواخر جامعه صنعتی ما استفاده از مواد شيميايی را برای توليد پارچه ديده ايم. و توليد غذا همچنان تا زمان ما در محدوده کشاورزی باقی مانده است.

از آنجا که در نيم قرن گذشته معلوم شده مسکونی سازی فضا دورتر از آن است که پيشتر تصور می شد، زمين موجود در کره ارض حدی است که در آينده نزديک برای استفاده بشر در دسترس خواهد بود و در نتيجه کشاورزی سنتی بطور فزاينده ای مسأله ساز خواهد شد. شايد پيشرفت های علمی در زمينه های نمک زدايی از آب و گسترش زمين های قابل کشت در کوير بتواند کمکی باشد اما محدوديت های زمين قابل استفاده واقعيتی است که بشريت به رغم تلاشهای جاری برای کنترل جمعيت، بيشتر و بيشتر با آن مواجه خواهد شد. در نتيجه لازم است ما در مورد نحوه توليد غذا بازانديشی کنيم.

اساساً توليد غذا شامل کشت محصول و دامپروری است. اولی امروز به دو شکل تکامل يافته است. نخست توسعه زمين های قابل کشت است يا که درنظر گرفتن توليد در ساختمان های چند طبقه که به کشاورزی عمودی شهرت يافته اند. دومی اورگانيسم های تعديل شده توسط زنتيک است که "جی ام اُ" خوانده می شوند. در حال حاضر شرکت هايی نظير مونسانتو محصولات تعديل شده زنتيکی نظير بلال مقاوم در برابر خشکسالی را در مناطق توليد بلال در آمريکا که دچار خشکسالی شده اند، معرفی کرده اند. نه تنها "جی ام اُ" ها بلايايی نظير خشکسالی را مورد توجه قرار می دهند بلکه بازده انواع بذرها را چندين برابر افزايش می دهند.

دامپروری نيز بخش ديگر توليد غذا است. نه تنها گاوداری به آلودگی هوا ميافزايد بلکه استفاده از زمين برای دامپروری از نظر اقتصادی هرچه کمتر مقرون به صرفه است و شرکت ها در اکثر کشورهای پيشرفته توليد دام خود را به کشورهای کمتر توسعه يافته منتقل می کنند. آلترناتيو نيز مهندسی بافته ها يا گوشت آزمايشگاهی (  اين ويترو )  است.

هم اکنون همبرگری که توسط مهندسی بافته ها در آزمايشگاه توليد شده است به قيمت
300 هزار دلار است، و ممکن است چنين قيمتی سهمناک جلوه کند و مضحک بنظر رسد که اين روش را بعنوان آلترناتيو دامپروری معرفی کنيم. اما دقيقاً همين موضوع است که نشان می دهد بايد به قانون بازگشت پرشتاب کورزويل توجه کنيم. چهل سال پيش اينکه هر فردی روی ميز تحرير خود يک کامپيوتر داشته باشد نظير رؤيا جلوه می کرد. اما 10 سال بعد  کاميپوترهای خانگی ساخته شدند و امروز نه تنها در کشورهای پيشرفته بلکه در همه جهان می توانيم بر روی ميز هر کسی يک کامپيوتر ببينيم و کامپيوتر خانگی 99 دلاری ديگر تخيل نيست.

توليد گوشت از طريق مهندسی بافته ها نه تنها می تواند فراوانی گوشت در جهان را امکانپذير کند بلکه می تواند زمين بيشتری را برای ساختن خانه آزاد کند. نگرش به تحولاتی اينچنين ممکن است باورنکردنی باشد اگر که با عينک تئوري های اقتصادی کهنه به آنها بنگريم؛ اما، نظير کامپيوترهای خانگی و تلفن های همراه که در مدت زمان کوتاهی همه جهان را فرا گرفتند، قانون بازگشت پرشتاب می تواند راهنمای ما برای ديدن توسعه های بالقوه توليد غذا در جهان باشد.
 
س.ق.
سی ام مرداد ماه 1391
August 19, 2012

پانويس:
1. عدالت اجتماعی و انقلاب کامپيوتری
http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm
2. چگونه اقتصاد را درست کنيم؟
http://www.ghandchi.com/677-Economy .

_____________________________________________________

III. دو راه در فراسوی نقطه انفصالی 
http://www.ghandchi.com/711-TwoPathsBeyondSingularity.htm
کامنت کوروزيل 24 ژوئيه 2012: موافقم که سخت افزار به تنهايی کافی نيست اما نکته کليدی بحث من این است که ما همچنين به دستاوردهای تصاعدی در عرصه کنترل نرم افزار حيات و هوش رسيده ايم. من مخالفم که هوش بيولوژيک پس از سال های 2030 از هرگونه هوش غيربيولوژيک بهتر باشد.
 
«ری کورزويل» در شاهکار نظری خود با عنوان نقطه انفصالی نزديک است پيش بينی می کند که بشريت در سال 2045 از يک نقطه انفصالی عبور خواهد کرد. (1)
 
بر اساس تحقيقات کورزويل کامپيوترها در سال2027 با سرعت  10 به توان 19 سی پی اِس - محاسبه در ثانيه - از سرعت مغز انسان جلو می زنند و اضافه می کند که تا سال 2045 انسان هايی که با هوش مصنوعی ادغام نشده باشند قادر به رقابت نخواهند بود. همچنين نشان می دهد که پيشرفت بشريت در قرن بيست و يکم معادل ٢۰۰۰۰ سال خواهد بود. يعنی در عرض ۱۰۰ سال در قرن کنونی که ما در آن به سر ميبريم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. به عبارت ديگر اگر برای درشکه و ايجاد راه هاي مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصی نقاط دنيا گسترش يابند، و برای توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، براي کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافی بوده است تا همه کره زمين را به هم وصل کند. (2)
 
برای ما که در پيش از نقطه انفصالی زندگی می کنيم به تصور آوردن زندگی پس از آن، دشوار است. اما بشريت يکبار ميليونها سال پيش، از نقطه انفصالی ديگری عبور کرده است، زمانی که ما دنيای ميمون ها را پشت سر گذاشتيم. آنچه مشخصاً بشريت را از ميمونهايی که از نقطه انفصالی عبور نکردند تفکيک کرد، ابزارسازی بود، که نه تنها دنيای بيرونی ما را تغيير داد بلکه در تکامل زبان و دانش بشری نقش عمده ايفا کرد.
 
در فراسوی نقطه انفصالی پيش رو دستکم دو راه برای تکامل بشريت قابل تصور است:
 اول راهی است که در همه تمدنهای بشری از آن بعنوان «کار» ياد می شود. اين نقشی است که می تواند از طريق ابزارهای غيربيولوژيک بهتر انجام شود. از همين حالا محصولاتی نظير سيستم های پردازش تصوير، کارهای مربوط به حواس ما را شبيه سازی می کنند. و سيستمهای خبره، کار مرتبط با دانش و تخصص را توسط ابزار هوشمند ممکن ساخته اند و دستگاه های ترجمه، انتقال مطالب از يک زبان به زبان ديگر را بدون دخالت مترجم، سريع تر می کنند. ما می توانيم به نقطه ای برسيم که محتويات مغز خود را بر دستگاه های هوش مصنوعی دانلد کنيم. (3)
 
دومين راهی که پيش روی ما قرار دارد تغيير ژن و ساختارهای بيولوژيک بدن انسان است تا حد استفاده از ننوبات، آنگونه که کورزويل مطرح می کند، نه تنها برای چيرگی بر امراض بلکه همچنين برای مقاوم کردن ما در برابر تشعشات يا حتی برای توان زندگی کردن بدون مصرف اکسيژن. (3)
 
چرا لازم است راه موجوديت بيولوژيک از نوعی متفاوت را در کنار راه ابزار هوشمند غيربيولوژيک، دنبال کرد؟ موجودات بيولوژيک بسيار بيش از ابزار هوشمند غيربيولوژيک در عرصه خودآموزی از دنيای بيرونی توانمند هستند. اگر بخواهيم از واژه پردازی کانت استفاده کنيم اولی در گزاره های *ترکيبی* بهتر عمل می کند در صورتيکه دومی در گزاره های *تحليلی* قادرتر است. اين واقعيت حتی وقتی کامپيوترها از سرعت محاسبه در ثانيه بشر، رد شوند هم صادق خواهد بود. به عبارت ديگر حتی در حال حاضر، موجودات بيولوژيک که سرعت محاسباتی کمتری نسبت به همتايان غيربيولوژيک خود دارند، در انجام کارهای دسته اول قابليت بيشتری دارند.
 
در نتيجه بنظر می رسد که هردو راه تکامل بشريت در جهان فراسوی نقطه انفصالی مهم خواهند بود و ما نبايد از يکی در مقابل ديگری صرف نظر کنيم.
 
س.ق.
بيست و هفتم تيرماه 1391
July 19, 2012
 
پانويس:
1. نقطه انفصالی نزديک است
2. نقطه انفصالی و ما
3. ابزار هوشمند شالوده تمدنی نوين
4. نوع متفاوت بشر مورد نياز است
 
_____________________________________________________

IV. درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر
کامنت کوروزيل 15 نوامبر 2010: سام عزيز،  جالب است مردم تا چه حد خود را با نماد بصری خويش هم هويت می بينند. وقتی خود را برای برنامه تی ئی دی در سال 2001 به رامونا تغيير دادم گرچه تکنولوژی آنزمان با معيارهای امروزی بسيار ابتدائی بود اما به من اين را نشان داد که شخصيت حقيقی من نماد بصری ام نيست و ما آن را می توانيم و خواهيم تغيير داد. ما نيازمند آيينه های تازه ای هستيم. با بهترين ها، ری *
 
تحقيقات تازه نشان می دهد که ميمون های ريسوس قادرند خود را در آئينه بشناسند. به رغم کشف اين مورد،  اما همچنان  توان خودآگاهی، تفکيک مهم قدرت دماغی انسان از موجودات متفکر ديگر، محسوب می شود. اينکه جد مشترک بشر امروز و ميمون ريسوس چقدر توان خودآگاهی داشته را نمی دانيم اما شکی نيست که خودآگاهی ما از انسان اوليه فرسنگها فاصله دارد.
 
 مثلاً اگر نوشته ای را سالها پيش نوشته ايم هنگام مطالعه مجدد، خود را در آن مقطع زمانی و مکانی به ياد می آوريم. ابزارسازی، زبان و نگارش مطمئناً در تکامل خودآگاهی انسان در طول تاريخ نقش ايفا کرده اند. و با آغاز عصر مدرن و رشد فرديت، خودآگاهی نيز بيشتر تکامل يافته است و عبارت کوتاه «من ميانديشم پس هستم» دکارت بيان خوبی از جايگاه خودآگاهی برای انسان مدرن است. و طبعاً انسان مدرنی که با خودآگاهی بيشتر در جامعه عمل می کند نسبت به جزئی از يک توده انبوه در قرون وسطی، مستقل تر می انديشد.
 
 بيش از ده سال پيش «ری کورزويل» رباتی درست کرده بود بنام رامونا که قرار بود بجای او خوانندگان وبسايت او را راهنمايی کند. جالب است که اين ربات به شکل يک خانم ساخته شده بود در صورتيکه شبيه سازی فکری آقای کورزويل بود. کورزويل نقل می کند در اين تجربه چگونه متوجه شده است که مردم تا چه حد خود را با نماد بصری خويش هم هويت می بينند در صورتيکه هويت واقعی برابر نماد بصری نيست و ادامه می دهد که ما به آئينه های عميق تر نياز داريم*.
 
 مطمئناً آنچه شخص در کتابی نوشته و آن را در زمان و مکانی ديگر دوباره مطالعه می کند هويتی از او است که معادل نماد بصری وی نيست. يا اگر يک قطعه موسيقی نگاشته است هنگام تدوين اثر بيشتر قدرت سمعی خود را بکار گرفته است و زمانی که به آن اثر دوباره گوش می دهد بدون نياز به حس بينايی است.
 
 اين است که تأمل انديشمندانه يا مديتيشن همه حواس و فکر ما را بکار می گيرد تا درکی عميق تر از خويشتن را متبلور کند. جالب است که دکارت در کتاب گفتمانی در مورد متد، روايت تبيين نظريه خود را درباره متدولوژی علم مدرن به شکل نوعی خودآگاهی در طی روزها تأمل انديشمندانه نقل می کند. گوئی به توصيف بيدارانديشی پرداخته است.
 
 در حقيقت کتابت، نگارش نت موسيقی و ترسيم تابلو نقاشی نوعی خودآگاهی عميقتر را طی تاريخ برای بشريت ميسر ساخته اند. اما امروز به مدد تکنولوژی های جديد امکان تکامل تازه تری از خودآگاهی فراهم شده است. احتمالاً خودآگاهی پايه ای ژنتيکی دارد و در عين حال با اين عوامل محيطی رشد می کند. و در هوش مصنوعی نيز می تواند از طريق آلگوريتم های خودآموزی تکامل يابد.
 
 وقتی فرد می تواند به کسی تلفن بزند يا ايميلی بفرستد و پاسخی دريافت کند بدون آنکه فرستنده يا دريافت کننده هيچگاه يکديگر را ديده باشند؛ اين خودآگاهی متفاوت از نماد بصری است که رشد می کند و فوريت آن نظير مکالمه روزمره است و نه مانند کتاب که در آن تأخير طولانی بين نگاشتن و خواندن، وجود دارد.  با رشد تلفن های هوشمند اين توان در وسائل ارتباطات بتدريج به هم سنگی مکالمه رودررو نزديک می شود.
 
 آيا نمي شود انتظار داشت که خودآگاهی بشر در عصر اينترنت با سرعتی شتابنده رشد کند؟ آيا اينترنت به نوعی آئينه عميق تر که کورزويل از آن صحبت می کند، تبديل نشده است؟ اگر دموکراسی دنيای مدرن با انديشيدن مستقل فردی در غرب تکامل يافت آيا نمی شود اميدوار بود که جهان سايبر نويدبخش رشد انسانهايی با بينشی ژرف تر از خود در فراسوی ظاهر بصری باشد؟
 
س.ق.
بيست و هفتم تيرماه 1391
July 16, 2012
 
پانويس:
 کورزويل در ادامه مکالمه بالا جزئيات تکنيکی اين بحث را در کتاب زير که ثمره تحقيقات او در مورد مهندسی معکوس مغز است، در ماه اکتبر منتشر خواهد کرد
 Ray Kurzweil, How to Create a Mind, The Secret of Human Thought Revealed (Viking, October 2012)
 
_____________________________________________________

V.نوع متفاوت بشر مورد نياز است
http://www.ghandchi.com/653-HumanVariant.htm
کامنت کورزويل 6 فوريه 2011: با سپاس سام بسيار خوب طرح شده.
 
در جامعه صنعتی سه قرن گذشته نظريه پردازان دو سيستم سرمايه داری و سوسياليسم توجه خود را به اقتصاد، معطوف کردند. آدام اسميت اقتصاددان مکتب سرمايه داری و کارل مارکس اقتصاددان مکتب سوسياليسم بود. آينده نگر های مدرن نظير آسيپ فلختايم(1) و برتراند دو ژوونل(2) پس از جنگ جهانی دوم هنگاميکه به اين نتيجه رسيدند که نه سرمايه داری و نه سوسياليسم هيچيک قادر به ارائه چارچوبی نيستند که معضل آزادی و عدالت اقتصادی را حل کند توجه خود را به گام نهادن فراسوی خود جامعه صنعتی معطوف کردند؛ با اينهمه، آنان نيز توجه خود را بر *اقتصاد* متمرکز کردند. و در پی اولين آينده نگرهای اواسط قرن بيستم، دانيل بل، تئوريسيون برجسته جامعه اطلاعاتی در کتاب "طلوع جامعه مابعد صنعتی" کماکان توجه خود را بر روی اقتصاد متمرکز کرد تا بحدی که اثر خود را جلد دنباله "کاپيتال" مارکس، محسوب می کرد. همچنين متفکران آينده نگر نظير فريدون اسفندياری(3) (اف. ام.- 2030) که در مورد مهندسی انسان بحث می کرد همچنان به تغييرات مورد نظر بمثابه عوامل درازمدتی که توسعه اجتماعی را در خود ميسازند، می نگريست و تحول گلوبال برای او همچنان توسعه جامعه اطلاعاتی، محسوب می شد.

ری کورزويل وقوع خيلی نزديک تغييرات عمده ای را در فيزيک و انديشه بشر در کتاب "نقطه انفصالی نزديک است"(4) نشان داده است. کورزويل پيش بينی می کند نقطه انفصالی حوالی سال 2045 خواهد بود. خود نيز در سال 1985، وقوع بسيار نزديک ابزار هوشمند را بعنوان شالوده توليد هم در ارتباط با آنچه ابزارها تاکنون بوده اند و هم در ارتباط با انسان بعنوان ابزار، بررسی کردم(5). اما امروز، در پرتو آثار کورزويل که چشم های ما را به ابعاد ديگر اين بحث گشوده است می بينم که انسان تا آنجا که مربوط به نيازهايش می شود، بايستی که به نوع متفاوتی بدل شود تا که بتواند عدالت و آزادی را در زندگی خود شکل دهد.

جالب توجه است که همه آينده نگرهای پيش از کورزويل، نظير فريدون اسفندياری، توجه خود را بر تئوری اقتصادی متمرکز کرده بودند در صورتيکه وی هدف خود را نه تنها قريب الوقوع بودن نقطه انفصالی قرار داده است بلکه عملاً نيز تلاش کرده است نقش عمده ای در چگونگی وقوع اين تحول ايفا کند. گرچه ری کورزويل نميگويد که خود عاملی برای جهش ژنی پيش رو بسوی يک نوع جديد بشر است اما چنين نتيجه گيری از آثار وی غيرقابل اجتناب بنظر می رسد که او چنين تحولی را قريب الوقوع بداند.

در طبيعت تاکنون همه جهش های ژنی در واقع حاصل اشتباهات در سطح ژنی بوده اند و جهنده های زيست پذير، چه پيشينيان آنها محو شده باشند چه به موازات آنها به حيات خود ادامه داده باشند، باقی مانده اند(6). در گذشته، انسانها انواع تازه را بطور مصنوعی بوجود آورده اند، نظير پيوند درختان يا پرورش انواع جديد سگ، که اساساً تا آنجا که به نيازهايشان مربوط ميشد تفاوت چندانی با هم نداشتند، اما در عوض تفاوت هايشان در خصيصه هايی نظير رنگ مو يا تفاوت هاي ويژگی های چهره بود. اما امروز ما شاهد تغييرات ژنی از طريق ژن تراپی و تکنيک ديگری موسوم به "ميوتاژنسيس هدايت شونده*" هستيم تا که بشر تفاوت يافته ای را که بشکل عمده از انواع موجود متفاوت است، بوجود آوريم. با بهره گيری از اينگونه روش ها، نوع متفاوت انسان بايد از نظر *نيازهای اصلی* خود از پيشينيان خود متفاوت باشد آنهم دقيقاً به دليل فاکتور اقتصادی در واقعيت گلوبال، آنچه که کمتر از سوی همه آنهايی که تغيير تکاملی را به درستی در افق زندگی بشر می بينند، مورد بحث قرار می گيرد.

همه توجه متفکران اقتصادی، اجتماعی، و سياسی در جامعه صنعتی، و حتی پيش از آن، در ميان متفکرين عهد باستان، به موضوع نيازهای اصلی بشر، معطوف بوده است. به عبارت ديگر، غذا، پوشاک، و مسکن برای هر نگرش اجتماعی يا سياسی موضوعی اصلی است چرا که هر مدل اجتماعی سياسی بايستی نشان دهد که نيازهای اوليه بشر را در سيستم پيشنهادی خود، چگونه برآورده می کند. اين عامل حتی در قلب سيستمی نظير برده داری قابل مشاهده بود چون لازم بود برده داران بتوانند حداقل توان برآوردن نيازهای اوليه بيش از خود را در اختيار داشته باشند تا بتوانند که برده ای را صاحب باشند. حال اگر معضل نيازهای افزايش يابنده جمعيت بشر مشخص بتواند با نوع متفاوتی از انسان که نيازهايش تغييريافته است مطرح گردد، بجای آنکه تلاش شود واقعيت اجتماعی اقتصادی برای نيازهای موجود تغيير کند، آنگونه که در 10000 سال گذشته مرسوم بوده است، در عمل، ما معضل اقتصادی را بدون آنکه مدل تازه اقتصادی ارائه کنيم، حل کرده ايم. به عبارت ديگر، بجای آنکه توجه خود را به تصوير کشيدن يک مدل اقتصادی که قادر باشد عدالت اجتماعی را برای همه بشريت آنگونه که هست متمرکز کنيم، توجه خود را به تصوير کشيدن نوع متفاوتی از انسان که نيازهايش با وضع کنونی تکنولوژی و منابع طبيعی در جهان، قابل برآوردن باشد، متمرکز خواهيم کرد.

اين پيشنهاد تمرينی در داستانهای تخيلی نيست بلکه آينده نگری واقعی در عصر ما ست. آنچه از آينده نگری مدرن اواسط قرن بيستم باقی مانده است چيزی نيست بيش از علم پيش بينی (فورکستينگ) آناليتيک، و بسختی می توان عامل مبتکرانه ای در آن ديد. به همين دليل نيز آلوين تافلر خود به آن نقطه رسيده است که در راستای بينش خود از اقتصاد آمريکا و تغيير اجتماعی از نوت گينگريچ حمايت می کند(7) چرا که واضح بگويم، پيش بينی در مورد جامعه اطلاعاتی بسختی قادر است راه حل تازه ای برای ساختارهای کهنه جامعه صنعتی ارائه کند – چرا که جامعه صنعتی در هر دو شکل سرمايه داری و سوسياليستی آن مدت هاست که کارايی خود را از دست داده است. حتی در بزرگترين اقتصاد جهان – آمريکا، ميزان فقر را می توان با مشاهده افراد بيخانمانی که در خيابانهای نزديک به کاخ سفيد در ميان برف بر روی زمين خوابيده اند يا 47 ميليون نفر مردمی که در آمريکا از حداقل بيمه درمانی برخوردار نيستند، درک کرد. و اروپا نيز با همه سنت سوسياليستی خود در وضع چندان بهتری نيست. کشورهای اروپايی مزايای بازنشستگی را حذف می کنند هنگاميکه تعداد بيشتری از مردم زندگی طولانی تری دارند – که در واقع بجای آنکه طول عمر بيشتر خبر خوبی باشد خبر بدی شده است – چرا که ضمن اينکه نيازهای انسان تغيير نايافته باقی مانده اند، متوسط طول عمر انسان افزايش يافته است.

همه جهش های ژنی مطلوب نيستند. بسياری از آنها زيان آور يا خنثی هستند. و ما نميتوانيم منتظر وقوع جهش ژنی مطلوب بنشينيم تا در زمان آينده به وقوع بپيوندد(8) و در پاسخ به آنچه کورزويل *تغييرات شتابنده* می خواند، بشريت نياز دارد که برای *تکامل شتابنده* تلاش ورزد(9). بنابراين ما نبايد برای وارد کردن جهش ژنی مطلوب، منتظر وقوع خودبخودی آن شويم. هر سيستم اخلاقی که اينگونه عمل را غيراخلاقی تلقی کند بشريت را در برابر بدترين وضعيت رها خواهد کرد، زمانيکه ما شاهد رشد شتابنده جامعه اطلاعاتی هستيم. اخلاقيات کهنه شده نميتوانند پاسخ معضل پيش روی نوع بشر را فراهم آورند جدا از آنکه چقدر خود را مملو از معنويت تصور کنند. ما نياز داريم که ديدگاههای اخلاقی خود را تغيير دهيم، سيستم های اخلاقی که خود بيشتر مانعی در مقابل ما هستند، تا تئوری های اقتصادی ما.

مرکزی بودن موضوع نيازهای بشر نسبت به موضوع کار تفاوت عمده مسأله ای است که در مقابل آينده نگرهای امروز قرار دارد نسبت به آنچه در مقابل متفکرين پيشرو قرن نوزدهم قرار داشت.

برنامه ريزی برای نوع متفاوت انسان محدود به بحث های مدافع يا مخالف ترانس ئومانيسم نيست. ری کورزويل معتقد است که ما ترانس ئومان نخواهيم داشت بلکه اين خود انسان است همانگونه که به دفعات هموسپينزسپينز در تاريخ تکامل خود جهش داشته است، تغيير خواهد کرد. برخی ديگر اين تغيير را ترانس ئومانيسم توصيف می کنند. نکته بحث آنقدر در مورد خصيصه های نوع نيست که در مورد نيازهای آن است. يک واريانت جديد با نيازهای مناسب برای واقعيت گلوبال، تغييری تاريخی خواهد بود که می تواند دسترسی به جامعه ای عادلانه و آزاد را ممکن سازد.

به عنوان مثال يک نوع حيوانات را که نيازهای اوليه اش با اکثر حيوانات متفاوت است می توان در تارديگرادها يا خرس های آبی ديد(10). اين موجودات کوچک قادرند در درجه حرارت های بسيار سرد يا بسيار گرم، تحت پرتو اشعه های مختلف و در شرايط خلاء در فضا به راحتی ادامه زندگی دهند و توليد مثل کنند.

گفتمانی که در مورد نوع متفاوت بشر است مکانيسم های اين گذار را در بر می گيرد. می شود جهش های ژنی در ژنوم بشر وارد کرد تا که در فنوتايپ تغيير ايجاد کرد و خصيصه های نوع جديد بشر را ممکن ساخت اما چگونه ميشود بدانيم که چه نوع جهش ژنی را باعث شويم بويژه آنکه اين جهش های ژنی تاکنون مشاهده نشده اند؟ مسأله ديگر اين است که چگونه چنين آزمايشهايی را می شود با مدل های دقيق انجام داد و بر موانع اخلاقی فائق آمد تا که بشود اثر جهش های ژنی مختلف را بر فنوتايپ بشر، مورد ارزيابی قرار داد.

پرسش اين است که هرگاه اين واريانت انسانی، يا نوع متفاوت بشر بوجود آيد، آيا در دسته بندی های اصلی يا دسته بندی های فرعی قرار خواهد گرفت. آيا يک نوع (species) خواهد بود يا يک زيرنوع (subspecies)؟ برای آنکه واريانت را بشود نوع تازه توصيف کرد نبايد قادر باشد که با بشر عادی کنونی جفت گيری کند و فرزندی که قادر به توليد مثل باشد، بوجود آورد. ما بايد اين مسأله را مورد تحقيق قرار دهيم و اگر واريانت جديد بتواند با نوع کنونی بشر توليد مثل کرده و فرزند قادر به توليد مثل به وجود آورد، در آن صورت يک زيرنوع (subspecies) خواهد بود و نه يک نوع تازه.
 
س.ق.
نوزدهم بهمن ماه 1389
February 8, 2011
 
پانويس ها:
* site-directed mutagenesis ميوتاژنسيس هدايت شونده
8.
Number_of_mutations_per_human_per_generation=(1*10^(9)mutations/nucleotide)(2*3.2*10^9nucleotides/individual)=6.4mutations_per_individual.
Number_of_mutations_per_population_per_generation=(6.4mutations/individual)(6.486*10^9individuals/population)=41.5*10^9mutations. So the one-half of DNA one inherits from his/her father or mother differs from theirs by 3 mutations. For chromosomal mutations versus point mutations (a nucleotide changes) see: http://www.1lec.com/Genetics/Chromosome%20Structure/index.html
 


 
Singularity Topics with Kurzweil's Comments
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/900-singularity-kurzweil-eng.htm

Persian Text متن فارسی
http://www.ghandchi.com/900-singularity-kurzweil.htm

The following articles touch on different topics relating to the Singularity theory of Ray Kurzweil. My thanks to Mr. Kurzweil for taking the time to read them and providing his valuable comments regarding each article. I have added Ray's comments, with his permission, to the top of each article in red color. The articles are listed chronologically from newest to oldest.

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com
http://www.iranscope.com
December 10, 2013
 
_____________________________________________________
 
I. Kurzweil's PRTM Next Step in AI
Kurzweil's Comment 11/18/12: Thanks, Sam. Looks good! Very much appreciated. All the best, Ray
 
Ray Kurzweil's new book How to Create a Mind about Artificial Intelligence (AI) has just been published (1). The book examines topics that have long been the subject of discussion in the AI community (2).

Nowadays one does not need to discuss writings such as Turing's monumental 1936 paper to draw attention to AI (3). Anybody making a query on Google wants the search engine to respond like a human, i.e. to understand what the inquirer is asking and to use the vast information it has at its disposal to respond appropriately. People are not afraid of such engines; rather, they wish it would work like a superhuman. In other words, after over half a century, AI is increasingly implemented in tools like Google search engine, albeit with its current limitations, and that luddites are disappearing at least in this area.

Kurzweil in his new book goes back to the basics which have been mostly missing in the literature of the field for two decades. When the word AI was coined by John McCarthy of Stanford, two distinct views of AI were easily discernible. The first was that of McCarthy himself. McCarthy, the inventor of the LISP language that was widely used by AI practitioners in the early days, viewed human reasoning as a non-monotonic logical system. Simply put, this means that if we say a dog is an animal with a tail and if later we see a dog that does not have a tail, then in this logical model, we consider the new case as an exception.

In contrast, Marvin Minsky of MIT, who is considered the founder of AI, had a different view of intelligence. He proposed a theory of frames, which was expounded in his monumental book Society of Mind, published in 1988. According to Minsky's view, when we say a dog is an animal with a tail, we create a frame in our brain corresponding to this understanding and once we run into a case where a dog does not have a tail, we just modify the frame.

In his new book, Kurzweil proposes a new theory to describe human reasoning called Pattern Recognition Theory of Mind (PRTM). Kurzweil shows the crux of his theory by writing that "each of our routine procedures is remembered as an elaborate hierarchy of nested activities" (4). He gives the excellent example of how easy it is for us to remember the alphabet in its sequence but how hard it is for us to recite it in reverse (5). His PRTM model is not speculative but rather is based on his extensive work on reverse engineering the brain. Thus it surely can be used by AI practitioners to better simulate human thinking.

I believe Kurzweil's model is based on how the brain of most abstract thinkers works, referred to by NLP theorists as cerebral people. Neuro-linguistic programming (NLP), a field founded by Richard Bandler and John Grinder, is not viewed as a science in many academic circles, and some personal issues that came up early in that field made it especially controversial. Ignoring the psychology-related claims made by NLP, I believe it offers a structure where we can see that not all human brains work the same. For instance, when Kurzweil describes how he remembers seeing a woman pushing a baby carriage during his morning walk, he writes, "I cannot recall what either of them was wearing or the color of their hair. (My wife will tell you that this is typical.) Although I am unable to describe anything specific about their appearance, I do have some ineffable sense of what the mom looked like" (6).

The reality is that visual people do not need to pay attention to the details of someone's appearance, but when asked to remember those details, they may easily retrieve them. By contrast, non-visual people must pay attention to those details to remember them later. Maybe the former group has what is sometimes referred to as photographic memory when at its best. At any rate, most people referred to by NLP theorists as 'visual' people think this way, but those who are referred to as 'auditory' or 'kinesthetic' people happen not to think this way. Cerebral people may belong to any of these three groups. Now would these factors make a difference to Kurzweil's PRTM when he tries to reverse engineer the brain? It does not seem to be the case, because he is focusing on pattern recognition regardless of whether the patterns are perceived visually, auditorily or kinesthetically. Thus the methods described in his book should not change even when considering this difference. Nonetheless this factor may change how we explain some of the research work that Kurzweil has presented in his book. This is why I think that further research should be conducted on the mechanisms by which visual people are able to remember those aforementioned details without having paid attention to them and which are missing in non-visual people.

I found Kurzweil's How to Create a Mind to be an excellent exposition of AI as it is today with all of its potentials, and after decades of not having a treatise of fundamentals in the field, it was refreshing to see such a masterpiece published by Kurzweil, who is the most pioneering thinker of the field in our times.

S.G.
November 19, 2012

Footnotes:
1. Raymond Kurzweil, How to Create a Mind, Viking, 2012
2. Understanding Self-consciousness: Differentiating Humans from other Sentient Beings http://www.ghandchi.com/699-SelfConsciousnessEng.htm
3. Turing and AI http://www.ghandchi.com/439-TuringEng.htm
4. Raymond Kurzweil, How to Create a Mind, Viking, 2012, Page 33
5. ibid, Page 27
6. ibid, Page 29
_____________________________________________________
 
II. Accelerated Returns in Food Production
Kurzweil's Comment 6/8/12 Thanks, Sam. My "law of accelerating returns" is indeed an economic theory, and it would be a good idea to address this specifically to economists in terms that they will respond to. Best, Ray
Kurzweil's Comment 8/19/12: Excellent. Can we post this on www.KurzweilAI.net? Best, Ray
This article was simultaneously published in KurzweilAI.net:
 
Ray Kurzweil's "law of accelerating returns" is a very viable economic theory that can be used to address many of the issues that economists are facing in our times, but unfortunately most university departments of economics pay very little attention to it, whereas the old economic theories are not able to answer issues that global economy has been facing since the inception of computer revolution of the last thirty years (1).

In fact, when global economy is struggling with issues such as chronic unemployment and the traditional economists are consulted about it, their answers are repeating the same solutions that have failed over and over again, whereas Kurzweil's theory opens a new way of thinking to fix the economy (2).

It may be a good idea to address specific issues from the angle of theory of accelerated returns and ask economists to respond and start a dialogue on this new futurist approach of Kurzweil to seek solutions for the problems facing humanity in our times. Challenges of food production in the global economy, at the time when some countries in Africa are facing famine year after year, show the need for a new understanding to help us to come up with working solutions.

In the industrial society of the last 300 years, agriculture was the last to be industrialized and much less than the crafts in the cities. Agriculture not only produces food but it also grows crops such as cotton that are used to make clothing. In other words two of the three basic needs of humans have been historically produced by agriculture over the millennia, and this fact did not change much in the industrial society. Only in the later part of industrialization have we seen synthetic materials used for garment production. And food production mainly remained in the sphere of agriculture until recently.

Since space colonization in the last half century has proven to be a lot more distant to achieve than previously thought, the land on Earth is pretty much the limit of what is available to humanity for the foreseeable future and therefore traditional agriculture becomes increasingly problematic. Maybe improvements in desalination of water and expanding arable land into the deserts can help but the limitations of useable land is a reality that humanity will be facing more and more despite the efforts at controlling the population. All of this means that we need to rethink the way we produce food.

Basically, food production is made of crop cultivation and animal husbandry. The former is being improved in two ways today. One is by trying to expand arable land or considering multistory buildings for growing crops, also known as vertical farming. The other is by using genetically modified organisms (GMOs). Currently, companies like Monsanto are creating genetically modified crops such as drought-resistant corn that are used right now in the drought-hit areas of corn production in the US. Not only do GMOs address hazards like drought but they improve the yield of various crops by orders of magnitude.

Animal husbandry is the other component of food production. Not only do cattle contribute to air pollution but the land it uses is becoming less economically feasible to keep and companies in more advanced countries are moving such production to less developed countries. An alternative is using tissue engineering to create in vitro meat.

Currently a tissue-engineered hamburger costs about $300,000 and it may seem formidable and humorous to propose it as an alternative. But this is exactly why we should look at Kurzweil's law of accelerated returns. Forty years ago it seemed like a dream to think that every individual would have a computer on their desk. But in 10 years, PC’s were made and nowadays not only in the advanced countries but all over the world one can see computers on every individual's desk and $99 PC's are no longer wishful thinking.

Production of meat by tissue engineering not only can bring abundance of meat production in the world, but it can free up land to be used for building homes. Looking at developments like this may seem incredible when viewed with the glasses of old economic theories but just like the way personal computers and cell phones took over the world in such a short time, law of accelerated returns can be our guide to see these potential developments for food production in the world.
 
S.G.
August 19, 2012
 
Footnotes:
1. Social Justice and the Computer Revolution http://www.ghandchi.com/238-SocialJustice.htm

_____________________________________________________

III. Two Paths beyond Singularity
Kurzweil's Comment 7/24/12: I agree that hardware alone is not sufficient but my key point is that we are making exponential gains in mastering the software of life and intelligence as well. I disagree that biological intelligence will be better than nonbiological intelligence at anything come the 2030s.
 
Ray Kurzweil in his magnum opus entitled The Singularity is Near predicts that by 2045 humanity will pass a point of Singularity (1).

Kurzweil suggests that by 2027 computers will work at the speed of 10 19 CPS, bypassing the speed of the human brain, and by 2045 humans that are not augmented by artificial intelligence will not be able to compete. He further shows that human progress in the 21st century will be equal to 20,000 years, meaning that the 100 years of this century, that we are now living in, are equal to moving forward 10 times all the 2000 years of the history of the past. In other words, if it took 10,000 years for carriages and horse roads to expand over the Earth, and 100 years for automobiles and highways, for computers and the Internet just a decade was enough to connect the Earth (2).

Beyond the upcoming singularity, there are at least two paths for humanity to advance:

First is the path of what has hitherto been referred to as “work” in all human civilizations. This role can better be fulfilled by a non-biological intelligent tool. Already, products like vision systems simulating the work related to our sense perceptions, expert systems simulating work related to our knowledge and expertise, and language translators are examples of such devices. We could get to a point of downloading our brain onto these artificial devices soon (3).

Second is the path of modifying genes and biological structures of our body even to the point of using nanobots, as Kurzweil notes, not only to overcome diseases but also to make us resistant to radiation or to live without oxygen (4).

Why should this path of a new biological variant be pursued? Biological entities are much more capable than non-biological intelligent tools in their self-learning of the external world. If we were to use Kant’s terminology, the former is better at *synthetic* truth whereas the latter is better at *analytic* truth. The above fact is not going to be any different even when we pass the human CPS speed. Even right now, less advanced biological entities, which have lower CPS speed than their non-biological counterparts, are better at the former.

Thus it seems that both paths of human advancement will be important in the post-singularity world, and we should not drop one in favor of the other.
 
S.G.
July 19, 2012
 
Footnotes:
1. The Singularity is Near http://singularity.com/
3. Intelligent Tools the Cornerstone of a New Civilization http://www.ghandchi.com/353-IntelligentToolsEng.htm
 
_____________________________________________________
 
IV. Understanding Self-consciousness: Differentiating Humans from other Sentient Beings
Kurzweil's Comment 11/15/10: Dear Sam, It is remarkable how much people identify with their visual appearance. When I changed myself into Ramona for my 2001 TED presentation, even though the technology was fairly crude by today’s standards, it did give me the idea that my true identity is not my visual appearance, that we can and will change that. We need deeper mirrors. All the best, Ray *

New research shows rhesus monkeys are able to recognize themselves in the mirror. In spite of this discovery, the power of self-awareness is an important distinction of human mental powers from those of other intelligent beings. We do not know about the power of self-awareness in the common ancestor of humans and rhesus monkeys, but there is no doubt that our self-consciousness is way beyond that of primitive humans.

For example, while rereading an article which we have written years ago, we can recall ourselves at a different time and space. Tool-making, language and writing have played a role in development of human self-consciousness throughout history. With the start of modern times and growth of individuality, self-consciousness has developed further. The brief statement of Descartes “I think therefore I am” is a good description of the importance of self-consciousness for the modern human. Surely, the modern human acting with higher self-awareness in society thinks more independently than those humans who were a part of a “mass” in the Middle Ages.

More than ten years ago Ray Kurzweil made a robot called Ramona that was supposed to help his website readers in his place. It is interesting that the robot was made as a woman to simulate Mr. Kurzweil. Kurzweil narrates that in this experience he noticed how much people identify with the visual appearance. He continues that real identity is not equal to visual appearance and thus we need deeper mirrors.*

What we have written in a book, when rereading at a different time and place, is an identity of ours that has nothing to do with our visual appearance. If we have written a music piece, even at its time of composition, we have used our auditory system to create it, and later, to listen to it, without using our sense of sight.

This is why in meditation all our senses and thought are used to bring us a deeper understanding of ourselves. It is interesting that Descartes founded the scientific method itself as a form of self-consciousness. He narrates it in Discourse on Method as days of meditation as if it were some kind of self-awakening.

In fact, writing, composing music and drawing paintings have made deeper kinds of self-awareness possible. But today, thanks to new technologies, there is the possibility for newer evolvement of self-awareness. Self-consciousness perhaps has a genetic foundation, but these environmental factors likely contribute to its growth. And it can grow in AI by self-learning algorithms.

When a person calls someone on the phone or sends an email and receives a response, without the sender or receiver ever seeing each other, self-awareness is developing separate from visual appearance; contrary to the delayed experience of books, here the immediacy of everyday conversation is possible. With the growth of smartphones, this strength in the means of communications is reaching the dimensions of face to face conversation.

Can’t we expect the human self-consciousness to develop like a geometric series? Hasn’t the Internet turned into something like a deeper mirror that Kurzweil is talking about? If modern democracy evolved with independent, individual thinking in the West, can't we hope that cyberspace lets humans globally develop a deeper view of themselves beyond visual appearance?
 
S.G.
July 16, 2012
 
Footnotes:
* http://www.kurzweilai.net/ask-ray-the-future-of-human-self-awareness-deeper-mirrors 
Kurzweil continues the above thought in technical details in his following upcoming book, which is the result of his research in reverse engineering of the brain, due to be out in October 2012. Ray Kurzweil, How to Create a Mind, The Secret of Human Thought Revealed (Viking, October 2012)

_____________________________________________________

V. New Human Variant is Needed
Kurzweil's Comment 2/6/11: Thanks, well done, Sam.
 
In the industrial society of the last three centuries, the visionaries of both capitalism and socialism focused their attention on economics. Adam Smith was the economist for capitalism and Karl Marx was for socialism. The modern futurists such as Ossip Flechtheim (1) and Bertrand De Jouvenel (2), after the end of WW2, who came to the conclusion that neither capitalism nor socialism provide the framework to solve the issues of freedom and economic justice, focused on the need to go beyond the industrial society itself; nonetheless, they had their focus on *economics*. And later, Daniel Bell, the prominent theorist of Information Society in his book The Coming of Post-Industrial Society, still had his focus on economics and in fact considered his work as the next volume of Marx's Capital. Also, futurists like F.M. Esfandiary (3), FM-2030, discussed human engineering, but still such changes were seen as long term factors impacting current social development, and the global change was still viewed as the development of the information society.
 
Ray Kurzweil has shown us the imminence of major changes in human body and mind in his seminal work The Singularity is Near (4), where he predicts the Singularity to be around 2045.  For my own part, in 1985, viewed Intelligent Tools to be imminent to be the cornerstone of production both with regard to what the tools had been and what humans had done as tools (5). But today, thanks to the eye opening work of Kurzweil, I see that the human, as far as its needs are concerned, must become a new variant in order to achieve a just and free world.
 
It is interesting that all pre-Kurzweil futurists including FM-2030 focused on economic theory, whereas Kurzweil has made his mission not only to predict the *nearness* of Singularity but actually to try to play a major role in how this change will usher in. Although he does not say that he is being an agent of the new upcoming mutations for a new human variant, it seems inevitable to me to conclude from his work that this is what he sees as imminent. 
 
Hitherto, all mutations were basically errors at the genetic level, and viable mutants survived, whether their predecessors vanished or continued to live in parallel (6).  Formerly, humans have artificially started new species, such as by grafting trees or making new dog species, which hardly differ from their predecessors in terms of basic needs, but instead differ in some traits such as fur color or facial features. But now we have the advent of new genetic modification by gene therapy and site-directed mutagenesis to make mutants that can be significantly different from existing species.  Using these methods, a new human variant should be significantly different in its *basic needs* from its predecessor exactly because of the economic factor in the global reality, which is talked about the least by those who correctly see this evolutionary change in the horizon.
 
All the focus of economic, social and political thinkers in industrial society, and even before that, going to ancient thinkers, had been the issue of humans' basic needs. In other words, food, clothing and shelter are central to any social or political thought, because any sociopolitical model has to be able to provide the basic needs for the humans it is being proposed to manage. This factor even is at the heart of systems like slavery that required slave masters to be able to provide the minimum basic needs for more than themselves in order to own a slave. Now if the issues of the needs of the growing human population can be addressed by a variant whose needs could be modified, rather than trying to modify the socioeconomic reality to fit the existing needs, as has been the case for the last 10,000 years, in effect, we are solving the economic issue without really trying to come up with an economic model. In other words, rather than focusing on envisioning an economic model which can provide social justice for humans as they are, we will focus on envisioning a new variant whose needs can be addressed with the current state of technology and natural resources in the world. 
 
This proposal is not an exercise in science fiction but instead the real futurism for our time. What has remained of modern futurism of the turn of the 20th Century is nothing more than analytic forecasting, and there is hardly anything visionary in it. This is why Alvin Toffler himself ends up supporting Newt Gingrich for his vision of future US economy and social change (7), because frankly, forecasting about information society can hardly come up with any novel solution to the old structures of the industrial society, which in both its capitalist and socialist forms has long been nonfunctional.  Even in the largest economy in the world -- the U.S. -- poverty can be seen in the homeless sleeping in snow a few blocks from the White House in DC, and 47 million people without even basic healthcare are living in the U.S. And Europe with all its socialist tradition is not in any better shape either. European countries are even cutting retirement benefits when more people are living longer lives -- which is becoming bad news rather than good news -- because human needs are not changing although humans are able to live longer.
 
Not all mutations are good. Many mutations are deleterious or neutral. And we cannot wait for a specific desirable mutation to happen over the course of time (8) and in response to what Kurzweil calls *accelerated change*, humanity needs to work for *accelerated evolution* (9). Thus, we should not wait for inducing the desirable mutation. Any ethical system that considers such action as unethical will leave humanity vulnerable to the worst conditions, while we witness the accelerated growth of Information Society.  Obsolete ethics cannot provide the answer to the current dilemma of the human species, no matter how much it calls itself spiritual.  We need to change our ethical views, which are more of an obstacle, than our economic theory.
 
The centrality of needs rather than work is the major difference between what futurists are facing today and what the leading thinkers faced in 19th Century.
 
Planning for a new human variant is not limited to discussions for or against trans-humanism. Ray Kurzweil believes that we will not have trans-humans, but rather it will be the humans who will make the leap as Homo sapiens sapiens have done many times in the course of evolution. Others want to refer to this change as trans-humans. The point is not about traits as much as the needs. A new variant with suitable needs to the global reality is the epochal change that can make a just and free society feasible for humanity.
 
An example of an animal species with radically different basic needs from most other animals may be found in the Tardigrades, also known as water bears (10). Tardigrades are able to survive and reproduce in extreme temperatures, radiation, and space vacuums.
 
The discourse regarding a new human variant involves a mechanism for this transition.  One would need to induce mutations in the human genome in order to create changes in phenotype and develop new human traits, but how would one know what to mutate, especially if these mutations are hitherto unobserved?  Another issue is how to run experiments using accurate models and overcome any ethical barrier in order to observe the effects of various mutations on phenotype in humans.
 
Once this variant is developed, would it be a species or subspecies? In order to qualify as a new species, the variant must not be able to reproduce naturally and make fertile offspring with a typical human. We should research this, because if the new variant is able to do so, then it might be a new subspecies instead of a species.
 
S.G.
February 8, 2011
 
Footnotes:
8.Number_of_mutations_per_human_per_generation=(1*10^(9)mutations/nucleotide)(2*3.2*10^9nucleotides/individual)=6.4mutations_per_individual.
Number_of_mutations_per_population_per_generation=(6.4mutations/individual)(6.486*10^9individuals/population)=41.5*10^9mutations. So the one-half of DNA one inherits from his/her father or mother differs from theirs by 3 mutations. For chromosomal mutations versus point mutations (a nucleotide changes) see: http://www.1lec.com/Genetics/Chromosome%20Structure/index.html
 
ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@