مارکسيسم و آينده نگری
http://www.ghandchi.com/793-marxism-futurism.htm
Marxism and Futurism
http://www.ghandchi.com/793-marxism-futurism-eng.htm
مارکسيسم
و آينده نگری
سام قندچی
حدود 30 سال از تاريخ انتشار عمده ترين تقابل مارکسيسم و آينده
نگری می گذرد که تحت عنوان "پيش نمايشها و پيش شرطها" توسط آلوين تافلر
منتشر شد (1). و آلوين تافلر نظير اکثر آينده نگرها (2) هرگونه جستجو برای طرحهای
بزرگ مهندسی اجتماعی، سياسی، اقتصادی را کنار گذاشت آنچه که اوج وعده مارکسيسم يعنی
هدف نهايی اش برای برچيدن مالکيت خصوصی بر وسائل توليد و اقتصاد بازاری مرتبط با آن
و جايگزينی اش با مالکيت عمومی و اقتصاد کاملا با برنامه بود. تافلرها در شرايطی که
ديگر به دنبال طرحی برای جامعه آينده نبودند کار خود را برروی موضوعاتی نظير تجديد ابداع شرکتهای سهامی متمرکز کردند.
همچنين با سقوط کشورهای اتحاد شوروی و بلوک شرق، مارکسيسم بمثابه
ايدئولوژی سياسی عمده عصر مدرن اهميت خود را از دست داد. اما اين سؤال همچنان باقی
است که آيا داشتن طرح بزرگ اجتماعی برای جهان تلاش عبثی است و آيا تدوين چنين ديدگاه
های جامع از رشد جامعه آزاد ممانعت به عمل می آورند؟ يا، که می توان از تجربه های
مذاهب کهن و ايدئولوژی های سياسی مدرن برای درک محدوديت های ديدگاه های گلوبال
آموخت و مهمتر آنکه از چنين آزمونی برای اجتناب از فجايعی نظير دولت های توتاليتر
قرن بيستم بهره برد (3).
يکی از با دانش ترين تحليلگران مارکسيسم، لشک کولاکوسکی، معتقد بود
که چنين طرحهای بزرگ عامل فجايعی بوده که ايدئولوژی مارکسيسم در جهان باعث شده
است. کولاکوسکی در واپسين سالهای حيات خود می گفت که سرمايه داری با متمرکز کردن
توجه خود بر طمع بشر بعنوان انگيزه، موفقيت خود را به دليل تحولی طبيعی و نه چيزی ساخته شده بر مبنای يک طرح، به ثبوت رساند. اما
در پاسخ کولاکوسکی بايد گفت که توسعه اکثر کشورهای
سرمايه داری در واقعيت به برکت طرح اجتماعی ليبراليسم جامع که توسط متفکرينی نظير
جان لاک و امانوئل کانت در اروپا ترويج يافت صورت گرفته است؛ و حتی تجربه آمريکا
نيز بيشتر با نسخه
لايبنيتسی (4) ليبراليسم که توسط توماس جفرسون اشاعه يافت، شکل گرفت. در نتيجه اين
ادعا درست نيست که سرمايه داری غربی بر مهندسی اجتماعی استوار نبوده است. مضافاً آنکه
کشورهای ديگر صنعتی نظير روسيه اساسا از مدل کمونيستی برای ساختن جامعه صنعتی
استفاده کردند، هرچند آنان امروز بيشتر به مدل سرمايه داری نزديکتر شده اند. به عبارت
ديگر، طمع بشر به خودی خود هيچگاه سرمايه داری نساخته است. حتی "دست نامرئی" آدام
اسميت بيشتر توصيف شکلی است که اقتصاد بازار کار می کند و نه اينکه چگونه چنين
اقتصاد بازاری در کشورهای مختلف ساخته شده است (5).
سوالی که در اينجا پاسخ به آن مدنظر است در مورد گذشته نيست که
سرمايه داری چگونه ساخته شده است، موضوعی که تاريخدانان همچنان در موردش کار می
کنند و يادداشت های کولاکوسکی در آن زمينه ها مطمئنا بسيار باارزش هستند؛ هدف اين
نوشتار پاسخ به اين سؤال است که آيا تلاش برای شکل دادن به ديدگاهی از جامعه آينده يا
حتی ترسيم يک اتوپی (مدينه فاضله) ضرورتاً به معنی سرفرود آوردن در برابر ديکتاتوری برای
آينده است؟ پاسخ من منفی است. به عبارت ديگر، به نظر اينجانب ايده آلهای ليبراليسم
همانقدر اتوپی بودند که ايده آلهای کمونيسم، آشکار است که اولی نسخه ای برای ديکتاتوری
نيست هرچند طرحی اتوپيايی است با ايده آلهای حقوق بشر، تفکيک سه قوه، و جامعه باز.
اضافه کنم که همه نسخه های مارکسيسم هم به ديکتاتوری ختم نشده است. مثلا کشورهای سوسيال
دموکرات اروپا ديکتاتوری نبودند و آن احزاب از همان اول با بی اعتنايی به نوشته مارکس تحت
عنوان "نقد برنامه گوتا" سنگ اول را برای فاصله گرفتن خود از برنامه های ديکتاتوری گذاشتند هرچند تقريبا همه مبانی ديگر مارکسيسم را پذيرفتند (6).
درست است که هم ليبراليسم و هم سوسياليسم در قرن بيستم به
"امپرياليسم" تبديل شدند، يعنی اين فقط سوسيال دموکراتهای اروپا نبودند بلکه همچنين
لنينيستها پس از بقدرت رسيدن در روسيه نسبت به کشورهای در حال توسعه امپرياليستی
عمل کردند. معهذا امپرياليست شدن مطمئنا بخشی از برنامه ليبرالها يا سوسياليستها
نبوده است. مرحله امپرياليسم در واقعيت آنچيزی است که مايلم نيمه عمر جامعه صنعتی
بنامم و هيچ ربطی به طرح های بزرگ کمونيسم يا ليبراليسم نداشت. در نتيجه می شود گفت
اگر بخواهيم ترمينولوژی هيلفردينگ و لنين را به عاريت بگيريم شايد امپرياليسم مرحله
بالاتر جامعه صنعتی بود. و اساساً توسعه امپرياليستی جامعه صنعتی بيشتر به همان
"طمع" مورد تحسين کولاکوسکی مرتبط است وقتی اين عبارت را توسعه توليد و بازار در
بيرون مرزهای دولت ملی برداشت کنيم. علاوه بر آن همين توسعه اقتصادی جامعه
صنعتی اکنون
به گلوباليسم انجاميده است که دست برقضا بيشتر بنفع کشورهای در حال توسعه است. اما
برخی نيروهای سياسی در کشورهای پيشرفته که با گلوباليسم مخالفت می کنند هم
نوايی خود را با پروفشنال هايی بيان می کنند که قبلاً حقوق بالا داشته و در شرکت هايی
نظير صنايع
کامپيوتر در کشورهای غربی کار می کرده اند و شغل خود را به همتايانشان در
کشورهای در حال توسعه از دست داده اند (7).
هم ليبراليسم با طرح های عدالت اجتماعی که مالکيت خصوصی را در بر
می گيرد نظير طرح پيشنهادی جان رالز (8)، و هم سوسياليسم با طرح های دولت رفاه
اروپايی، نتوانسته اند معضل عدالت اجتماعی را در کشورهای پيشرفته حل کنند. بسياری
از شرکتهايی که توليدات خود را به خارج برده اند شبه اشرافيتی در کشور مادر بوجود
آورده اند که سود حاصل از مالکيت در اين شرکتها عايدش می شود. و رقابت شديد کشورهای
در حال توسعه در بازار جهانی باعث تشديد معضل عدالت اجتماعی در کشورهای ييشرفته شده
است (9). تقابل حزب چای - تی پارتی (10) و حزب دموکرات در آمريکا بر سر موضوع بيمه
پزشکی بيانگر اين تشديد نابرابری های اقتصادی و معضل عدالت اجتماعی در کشورهای غربی
است. قطع حقوق اجتماعی در يونان، اسپانيا، و حتی در سوئد نمونه های ديگری از
ابعاد همين مسأله است (11).
بسياری از جنبش های واپسگرا بر روی اين دو معضل کشورهای پيشرفته
سرمايه گذاری کرده اند يعنی مسأله برخورد غرب با کشورهای در حال توسعه و معضل عدالت
اجتماعی در درون کشورهای توسعه يافته (12). البته بازگشت به گذشته قرون وسطائی يا
باستانی راه حلی برای اين مسائل نيست اما بغرنجی کار به دليل بحران جامعه صنعتی
است.
آيا وقت آن رسيده است که طرح های تازه ای برای آينده پيشنهاد کنيم؟
آيا ديدگاه های تازه لزوما نسخه ای برای ديکتاتوری ديگری نظير مارکسيسمی است که به
کمونيسم ختم شد؟ همانطور که متذکر شدم ديدگاه هايی نظير ليبراليسم جامع نه تنها
نسخه ای برای ديکتاتوری نبودند بلکه کمک کردند که بسياری از گزينه های استبدادی در
اروپا و آمريکا کنار گذاشته شوند. دليلی ندارد که از فکر کردن در مورد ديدگاه های
تازه برای آينده بهراسيم هرچند بايستی از نگرشهای مونيستی که اشکال ديگر تفکر
را مجاز نمی دانند فاصله گرفت (13). همچنين بايستی از طرح هايی که قدرت را بدون
کنترل و موازنه به دولت و يا بخش خصوصی می دهند پرهيز کرد. با اينحال آنارشيسم
همانقدر خطرناک است و می تواند به نسخه ای برای ديکتاتوری ختم شود که نقطه مقابل آن
يعنی کمونيسمی که اقتصاد با برنامه ريزی کامل و مالکيت دولتی را ترويج می کند.
ديدگاه های مطرح شده برای بوجود آوردن فراوانی اقتصادی و پايان دادن به
کميابی بيش از هر زمان ديگری در قرن بيست و يکم حائز اهميت هستند (14). همچنين
پذيرا بودن از تفکر علمی همانقدر اهميت دارد که اجازه دادن به ارزيابی انديشه های
فلسفی ديگر نظير آنچه ويليس هارمن در کتاب "تغيير گلوبال تفکر" مطرح می کند.
ما واقعاً نمي دانيم در فراسوی زمان و مکان چيست و پاسخ های حاضر و آماده دوران
تولد عصر علم که هر آنچه در فراسوی جهان مادی بود را رد می کرد همانقدر غيرعقلانی
است که در زمان آغاز عصر علم اعتقادات مذاهب ابراهيمی حقيقت نهايی تلقی می شدند.
ما می بينيم که پيش بينی های ری کورزويل در مورد تغيير شتابان
درستی خود را بيشتر و بيشتر به ثبوت می رسانند (15) . و اين امر بايد ما را بيشتر
نسبت به جريانات واپسگرای تازه محيط زيستی در غرب آگاه کند که توسعه های "جی ام او"
را اهريمنی جلوه می دهند؛ دستاوردهايی که می توانند در فراهم آوردن غذا برای 7
ميليارد انسان در کره زمين که واقعيت حاضر در جهان است نقش تعيين کننده ايفا کنند
(16).
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
October 18,
2013
پانويس:
Marxism
and Futurism
Sam Ghandchi
Persian Text
متن فارسی
Almost 30 years has passed since a
major contrast of Marxism and Futurism was published by Alvin Toffler entitled "Previews
and Premises"(1). And Alvin Toffler just like most futurists
(2) dropped any
pursuit of grand plans for social/political/economic engineering which was the zenith of Marxism in its ultimate goal of abolishing private
property of the means of production and the related market economy, to replace it
with public ownership and a totally planned economy. Tofflers, in the
absence of any grand scheme for the society of the future, continued their work
on topics like reinventing the corporation.
Also with the fall of the Soviet
Union and Eastern Bloc countries, Marxism essentially disappeared as a major
political
ideology of the modern times. But the question still remains whether having a
grand social scheme for the world is totally a wrong pursuit and
whether such
comprehensive visions inhibit
the
growth of open society? Or, one can learn from the experiences of old religions
and modern political ideologies to understand the limitations of global visions and more
importantly use that examination to avoid the catastrophes such as the totalitarian states of the 20th
Century (3).
One of the most knowledgeable
analysts of Marxism, Leszek Kolakowski, believed that such grand schemes were
the reason for the cataclysm that Marxist ideology brought to the world.
Kolakowski, in
the last years of his life, said that capitalism with its focus
on human greed for motivation had proved
itself successful due to being a natural
development rather than being something made by design. But
in response to Kolakowski, it should be said that most of the capitalist countries actually developed thanks to a
social scheme called comprehensive liberalism with its major proponents
being thinkers like
Locke and Kant in Europe; even the American experience was more in tune with
the Leibnizian (4) version of liberalism advocated by Jefferson. Thus it is not true that
Western capitalism has not been based on any social engineering. Moreover, other
industrial countries like Russia, basically used a communist model to build the
industrial society, although they are now more in tune with the capitalist model. In other
words, just human greed by itself never built capitalism. Even Adam Smith's
"invisible hand" is more about the description of how the market economy works and is not about how such economy was built in different countries
(5).
The question I am trying to address
is not about the past, of how capitalism was built, which is something historians
continue to work on and Kolakowski's notes are surely very valuable. What I am
trying to address is whether attempting to come up with a vision of a new society, or
even having a utopia, necessarily means giving in to a dictatorship for the future? My
response is negative. In other words, I believe the ideals of liberalism were as
much utopian as the ideals of communism, and actually the former is not seen as a recipe
for dictatorship although it has been utopian in its ideals
of human rights, separation of power and open society. Furthermore, I should add that
not all versions of Marxism ended up in dictatorship. For example, the
European social democratic countries were not dictatorial thanks to distancing themselves from Marx's
"Critique of Gotha Program" by ignoring it from start,
although accepting almost all other tenets of Marxism (6).
It is true that both liberalism
and socialism became "imperialist" in 20th Century, and
it was not only social democrats
of Europe but also Leninists after coming to power in Russia,
were imperialist towards the developing countries. Nonetheless
becoming imperialists definitely was not part of the
plan of liberals or socialists. The imperialist stage was
in reality what I like to call the mid
life of industrial society and had nothing to do with the grand scheme
of communism or liberalism for that matter. So one can say imperialism, perhaps, was a
higher stage of industrialism, borrowing the term from Hilferding and Lenin who
used it for capitalism. And fundamentally
the imperialist developments of industrial society were
more related to the inherent "greed" which is admired
in capitalism by Kolakowski, if taken as development of
production and markets beyond the boundaries of nation-state. Moreover, the same economic
developments have now led to globalization which incidentally
is more to the advantage of
developing countries. However, some political forces in the advanced
countries that oppose globalization, in reality are
more in tune with high paid professionals who
are losing lucrative jobs they had, e.g. in computer industry in the Western countries, to their counterparts in developing countries (7).
Both liberalism with its
property owning schemes for social justice, such as the model proposed by John
Rawls (8), and socialism with plans like welfare state in Europe, have not been able
to resolve the issue of social justice in the advanced countries.
Many companies of advanced countries moving operations abroad have created
a semi-aristocracy in the mother country drawing owner's profits from such
firms.
And with the
intense competition of the developing countries in the world market, the issue of
social justice in advanced countries is intensifying (9). The conflicts in the US
between the Tea Party (10) and Democratic Party regarding the heath care issue
exemplify the intensification of the disparities and social justice in the Western
countries. Cutting social benefits in European countries like Greece, Spain and
even Sweden is another example of the scope of the problem (11).
Many retrogressive movements in the
world are capitalizing on the above two issues of advanced countries, namely
the attitude of the West towards developing countries and
issues of social justice within the
developed countries (12). Of course, returning to the medieval or ancient past will
not be a solution for these dilemma but these complications
point to the depth of crisis of the industrial
society.
Is it time to propose new visions for
the future? Are new visions necessarily a recipe for another dictatorship
like the way Marxism ended up in Communism? As noted, visions such as
comprehensive liberalism not only were not a recipe for dictatorship but they
even helped to curtail many despotic options in Europe, and in Americas. There is
no need to be afraid to think of visions for the future although one should be
careful of monistic outlooks that disallow other ways of thinking (13), and also
avoiding schemes
that leave power to a state or private sector with very little checks and
balances is critical. Nonetheless, anarchism is as dangerous and can end up to
be a recipe for dictatorship just like its counterpart of
Communism advocating total planning and government ownership.
Visions for creating economic
abundance and ending scarcity are more significant than ever in the 21st century
(14).
Also being open to scientific thinking as well as other philosophical
speculations like what Willis Harman proposed in his "Global Mind Change" should
be examined. We really do not know what is beyond time and space and ready-made
answers of the dawn of science rejecting anything beyond the material world is
as irrational as the beliefs of Abrahamic religions were
regarded as final truth
before the age of science.
We are seeing that predictions of Ray Kurzweil about accelerated
change are showing more and more to be true (15). And
that should make us more aware
about the new retrogressive environmentalist movements
in the West that demonize developments
such as GMO's,
achievements that can be
instrumental in feeding the 7 billion world population which is our present
reality (16).
Sam Ghandchi,
Editor/Publisher
IRANSCOPE
October 18,
2013
Footnotes:
ایران#
#iran
iranscope@
ayandehnegar@
ghandchi@