یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶
وداع با جهان سوم
سام قندچي
اين نوشتار در حقيقت فکر کردن به زبان بلند است و بهتر است اين را ياداشت هاي پراکنده خواند و از خوانندگانم از اين نظر که به اين صورت منتشر ميکنم عذر ميخواهم.
پيش از آغاز اين نوشتار لازم ميبينم براي رفع هرگونه سوء برداشت از موضع من چند نکته را متذکر شوم تا بحث هائي که ارتباطي با نظر من ندارند به راه نيافتند چرا که اميد در اين جا پلميک براي چيرگي يک نظر ساخته و پرداخته شده کامل در برابر ديدگاهي که به نقد کشيده ام نيست بلکه هدفم کمکي ناچيز به شروع گفتماني آينده نگر است که ما را در راه يابي براي آزادي و ترقي ايران مدد رساند.
نکته اول اينکه من با هرگونه حمله نظامي به ايران مخالفم و در گذشته به اندازه کافي در اين باره نوشته ام که نيازي به تکرار نيست:
http://www.ghandchi.com/475-Notoanyinvasion.htm
ديگر اينکه موارد مخالفت خود را با ديدگاهي که اصطلاحاً در جنبش سياسي ايران نئوکان ناميده شده است و با ناديده گرفتن استقلال کشور ايران تصور ميکند دولت ها و جريانات غير ايراني برای سرنوشت مردم ايران مجازند تصميم بگيرند، ابراز داشته ام، هرچند هرکمکي از هر جاي جهان براي مردم ايران را استقبال کرده ام و هميشه از دوستان ايران در اقصي نقاط گيتي قدرداني کرده و دست هايشان را ميفشارم. وليکن تا روزي که کشور ايران به اين شکل در جهان وجود دارد، اين مردم ايران هستند که براي سرنوشت خود تصميم ميگيرند و بس. در اين باره نيز بارها نوشته ام و نيازي به تکرار مجدد نيست:
http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
البته امروز ديگر ما ديگر شاهد رؤياهاي روزهاي پيش از حمله 2003 به عراق نيستيم که برخي نئوکان ها تصور ميکردند عراق پس از تسخير آمريکا به آلمان يا ژاپن پس از جنگ تبديل خواهد شد و ديگر بر کسي پوشيده نيست که عراق به لبناني ديگر تبديل شده است و نه ژاپن يا آلمان، و در نتيجه چنين حرف هائي ديگر رد کردنش نيازي به بحث تئوريک ندارد.
اما فراموش نکنيم که پس از صلح عراق و ايران، عراق به بزرگترين دشمن اسرائيل در جهان عرب مبدل شد و امروز بعد از سقوط صدام، نه تنها چنين دشمن با قدرت ضد اسرائيلي ديگر در خاورميانه وجود ندارد، بلکه به جرئت ميتوان گفت که در 50 سال گذشته هيچگاه خطر اعراب براي اسرائيل تنزل نکرده بود. نه تنها دولت هاي محافطه کار عرب، بلکه حتي گروه هاي راديکال تروريست القاعده اساساً با اسرائيل کاري ندارند، و اين وضعيت در درجه اول حاصل سقوط دولت صدام حسين است.
از سوي ديگر پس از فاجعه 11 سپتامبر در نيويورک يک چيز آشکار شد و آن اين بود که با سقوط شوروي و صلح جنگ عراق و ايران، در خاورميانه شرايطي بوجود آمده بود که نيروهاي تروريست اسلامي تمرکز خود را توانستند بر روي حمله به غرب متمرکز کنند و حتي توانستند غرب را در قلب آن يعني در مهمترين مراکز اقتصادي و سياسي غرب در نيويورک و واشنگتن مورد حمله قرار دهند. با سقوط دولت هاي طالبان و صدام و ادامه جنگ هاي آمريکا و ناتو در خاورميانه، عملاً تروريستها در محدوده خاورميانه ماندند.
تا آنجا هم که به صدور نفت مربوط ميشود هم جنگ ايران و عراق ثابت کرد که نفت ميتواند با وجود جنگ بين دولت هاي قدرتمند در خاورميانه باز هم جريان يابد و آنگونه خطري که تصور ميشد هم براي غرب نيست و حتي قيمت نفت در اثر تضعيف اوپک بسبب جنگهاي منطقه اي پائين تر هم ميتواند برود.
البته جنگ در خاورميانه تجربه جنگي آنها را افزاش ميدهد و خطر آنکه کشوري با نيروي نظامي اتمي اعلام شده در خاورميانه، يعني پاکستان را در تحت قدرت خود در آورند، افزايش يافته است ، و چنان رويدادي ميتواند وضعيت کنوني را تغيير داده، و دوباره خطر تروريستها را در خارج خاورميانه افزايش دهد.
در نتيجه مگر آنکه خطر يک قدرت نظامي اتمي در خاورميانه که در دست تروريستها باشد، وجود جنگ هاي منطقه اي آنگونه که هشت سال بين عراق و ايران در جريان بود، نه تنها به ضرر غرب نيست بلکه بويژه در شرايطي که چهره کريه تروريسم را در 11 سپتامبر مردم غرب ديده اند، چنان وضعيت جنگي را در خاورميانه بسياري در غرب، يک نعمت ميدانند، که تا زمانيکه تروريسم اسلامي وجود دارد، اقلاً آعفريت تروريسم اسلامي را از غرب دور نگه ميدارد. درست است براي غربي هائي که از نظر جغرافيائي در خاورميانه کار کنند، خطر گروگان گيري ها و ترورها شايد بيشتر هم بشود، و اين هم واقعيت تلخ ديگري است که درباره آن کم و بيش آگاهي وجود دارد.
به عبارت ديگر مگر آنکه براي غرب ثابت شود ايران خطر نظامي اتمي است و يا اينکه پاکستان بدست تروريستهاي القاعده بيافتد، من شک دارم که درگيري مستقيم نظامي غرب در خاورميانه افزايش پيدا کند.
وليکن بنظر من جنگ در خاورميانه ميتواند نه تنها افزايش يابد بلکه ميتواند گسترش پيدا کند و تعداد جنگ ها بسيار بيشتر شوند. اگر قبل از انقلاب 1357 ايران يک جنگ در خاورميانه يعني جنگ فلسطين و اسرائيل وجود داشت، بعد از انقلاب، جنگ ايران و عراق هم به آن اضافه شد، امروز نه تنها جنگ شيعه و سني در عراق در يکسال گدشته دو برابر جنگ با آمريکا تلفات داشته است، بلکه جنگ هاي فرقه اي تازه با يزيديان، کردها، و روياروئي بزرگتر عربستان و ايران در عراق در پيش روي ما است و در افغانستان هم علاوه بر جنگ با طالبان، درگيري هاي قومي در مرز پاکستان و افغانستان و نيز جنگهاي با بلوچ ها در حال گسترش است.
خلاصه کنم، به نظر من مگر آنکه مسأله اتمي با ايران جدي شود و يا آنکه تروريست هاي القاعده دولت پاکستان را تصرف کنند، خطر رشد درگيري *جنگي غرب* در خاورميانه را نميبينم با اينکه خطر رشد *جنگ* در خاورميانه را خيلي زياد ديده و حتي فکر ميکنم اساساً غرب سعي نخواهد کرد که جلوي آتش آن را بگيرد چرا که تهديد تروريسم در غرب را کاهش خواهد داد. تا آنجا هم که به دفاع از اسرائيل مربوط ميشود، اعراب در درگيري با ايران از پشتيباني اسرائيل برخوردارند و اگر جمهوري اسلامي سعي کند به اسرائيل حمله کند، ايران را نابود خواهد کرد و بس، و کمک غرب يا عدم کمک غرب به اسرائيل تفاوتي در اين نتيجه بوجود نخواهد آورد چرا که اساساً کشورهاي عربي بطورغير مستفيم به اسرائيل در جنگ با ايران ياري خواهند رساند. اين تفاوت دنياي عرب بعد از سقوي صدام حسين و پيش از آن است که اغلب از ديد تحليل گران جمهوري اسلامي پوشيده است و پيش از انکه القاعده بخواهد در همکاري با جمهوري اسالمي آن دولت هاي عربي را ساقط کند آنها به ساقط کردن جمهوري اسلامي همت خواهند کرد.
خلاضه آنکه بر هيچ کس پوشيده نيست که بيش از 25 سال است مردم ايران مستقيم و غير مستقيم درگير جنگ بوده اند و امروز نه تنها ما بايستي با خطر شروع جنگ با آمريکا و اسرائيل مقابله کنيم بلکه جنگ با عربستان سعودي و جنگ هاي مذهبي و قومي همگي خطراتي هستند که مردم ايران را تهديد ميکنند و درگير شدن در اينگونه جنگها فقط مبارزه براي آزادي و ترقي ايران را به عقب خواهد انداخت همانطور که جنگ هشت ساله با عراق با مردم ما چنين کرد.
بايستي پوزش بخواهم که از اصل بحث اين نوشتار بسيار دور شدم و وارد اين همه جزئيات وضعيت خاورميانه شدم که اصلاً موضوع اين نوشتار نيستند.
***
اصل بحث اين نوشته من درباره نگرشي است که ايران را بخشي از جهان سوم ميبيند و هميشه موضوع اصلي جامعه ايران را نظير يک جامعه استعماري ارزيابي ميکند و در نتيجه نيروهاي واپسگراي جامعه را متحد جنبش مترقي فرض ميکند و تجربه انقلاب 1357 را دوباره و دوباره به شکل هاي ديگر تکرار ميکند. اين مايه شعف است که فعالين سياسي مذهبي نظير اکبر گنجي توانسته اند اين عنصر را که در جنبش مذهبي ايران توسط دکتر شريعتي نمايندگي ميشد بسيار خوب شناخته و به تازگي به نقد آن بپردازند.
تحول استقلال آمريکا در واقع با مستعمراتي که پس از انقلاب چين استقلال يافتند تفاوت داشت. در آمريکا نيروي مترقي مثلاً با جريانات واپسگراي موجود در ميان سرخپوستان متحد نشد تا که در مقابل استعمار بايستد. در صورتيکه در همه انقلاب هاي مستعمرات در سالهاي 1950 از هند تا مصر، ما شاهد اتحاد با نيروهاي واپسگرا هستيم. چرا؟
انقلاب هاي جوامع مدرن اروپائي در قرون 18 و 19 انجام شدند و آمريکا هم با اينکه انقلابش اسماً استقلال بود انقلاب جمعيت اروپائي مهاجرت کرده بود که بيشتر به انقلاب اجتماعي-سياسي کشورهاي مدرن اروپائي شباهت داشت تا جنبش هاي استقلال طلبي دو قرن بعد. در اروپاي شرقي و روسيه هم که عقب مانده تر بودند، اين تحولات بعد از انقلاب 1905 روسيه شروع شدند و حتي تا قرن بيست و يکم طول کشيد که موفق به ايجاد دولت هاي مدرن شوند. اما داستان اکثريت اروپا، آفريقا و آمريکاي لاتين طور ديگر بود و تحولات آنها بعد از جنگ دوم جهاني دامنه يافت. حتي ايراني که در زمان مشروطيت بيشتر به 1905 روسيه شباهت داشت تا کشورهاي باصطلاح جهان سوم، در زمان ملي شدن صنعت نفت ديگر از مدل باضطلاح جهان سوم تبعيت کرده و با هند و مصر مقايسه ميشد. البته در همان مشروطيت هم ميتوانيم موضوع اتحاد با نيروهاي واپسگرا را به درجه کمتري ببينيم. حتي امروز که چين کشوري بسيار مقتدر، هم از نظر سياسي و هم اقتصادي است، هنوز علاقه دارد خود را جهان سومي بنامد. چرا؟
بنظر من وجود نفوذ کشورهاي پيشرفته استعماري در آسيا، آفريقا، و آمريکاي لاتين در زمان بيداري دنياي مدرنيسم در اين کشورها، اجازه داد جنبش مترقي در اين کشورها در اتحادهاي مختلف با نيروهاي بسيار واپسگرا که در هدف ضد استعماري مناقع مشترک داشتند، به موفقيت اين جنبش ها کمک کند. اما بسيار بيش از آن چه فعالين سياسي اين جوامع تصوي ميکردند، اين جريانات جهان سومي برروي همه جريانات مترقي اين جوامع تأثير گذاشتند. از شريعتي اسلامي تا مائوئيست کمونيست تا چريک کاستريست اين نفوذ را به درجات مختلف نشان دادند. برعکس بسياري از گرايشات مترقي در سوي باصطلاح ضد انقلاب ماندند و اين است که تحليل گران باز نگر ايران امروز از يک سري نضادهائي که در تحليل هاي اقتصادي و اجتماعي دوران شاه ميکنند، خودشان هم در شگفتند.
بنظر من امروز بسياري از شعارهاي جهان سومي براي گول زدن مردم توسط بسياري از رژيمهاي انقلابي سالهاي 1950 است که نميخواهند به خواستهاي جوامع خود که باندازه کشورهاي بلوک شوروي سابق در اروپا از نظر اقتصادي پيشرفته اند، پاسخ دهند. در نتيجه هنوز دوست دارند که خود را جهان سومي بنامند و نظير چين و ويتنام از سرنوشتي نظير شوروي و چکسلواکي، با متحد کردن نيروهاي مترقي و واپسگرا تحت عنوان اتحاد با خطر بيروي، فاصله بگيرند. اين است که امثال احمدي نژاد و جمهوري اسلامي به متحدان جريان جهان سومي و جنبش غير متعهد ها بدل ميشوند و برخي فعالين سياسي مترقي ايران به دنبال لابي گران جکهوري اسلامي ميافتند:
http://www.ghandchi.com/473-IRILobby.htm
جنبش سياسي ايران اگر نتواند با نقد ديدگاه هاي جهان سومي از شريعتي و کاستريسم گرفته تا مائوئيسم و موگابه و امثالهم، هيچگاه نخواهد توانست برنامه اي آينده نگر را در برابر خود قرار دهد و هميشه حد انتظار خود را در باصطلاح جهان سوم محدود ميبيند که امثال خاتمي ها و احمدي نژاد ها ميخواهند بمثابه حد جنبش مترقي براي مردم ايران تعيين کنند.
کشورهائي نظير سنگاپور که مدل هاي جهان سومي را براي اقتصاد خود به کنار گذاشته اند نشان دادند که اين کار ممکن است و حتي سنگاپور هم از نظر سياسي و اجتماعي در قرون وسطي سير ميکند. نيروهاي مترقي جوامع باصطلاح جهان سوم هستند که اين پوسته فکري را بايستي به دور بريزند و برنامه مدرن و اينده نگر را در برابر خود قرار دهند.
من سالها پيش که پلاتفرمي براي حزب آينده نگر توصيه کردم، تعجب کردم که فردي در آفريقا خيلي از زاويه برخورد من خوشش آمده بود و از اينکه کسي در ايران ميگويد ميتوان براي جامعه فراضنعتي براي يک کشور باصطلاح جهان سوم برنامه ريخت، شاد بود:
http://www.nathanielturner.com/postindustrialvision.htm
امروز ميفهمم چرا برايش اين موضوع جالب بوده است چرا که هنوز وقتي دقيق نگاه ميکنيم بسياري در اين باصطلاح جهان سوم هنوز فکر ميکنند جنبش استقلال طلبي يعني محدود کردن سطج درخواست هاي خود به جامعه اي که مقبول نيروهاي واپس گرائي نظير جمهوري اسلامي باشد و حتي بسياري نيروهاي مترقي در غرب فکر ميکنند اين حد ما است و هنوز از مبارزه ما با جمهوري اسلامي نميدانند که بايد دفاع کنند. البته اين شرايط در حال تغيير است و مايه شعف است که نيروهاي بيشتري در سايه روشن هاي فکري مختلف در ايران با طرز انديشه جهان سومي فاصله ميگيرند و در اين دنياي گلوبال انتظاراتشان را به حد مردم پيشرفته ترين کشورها و حتي بالاتر از آن قرار ميدهند و فريب نيرنگ هاي جمهوري اسلامي را نميخورند که فقط مظلوم نمائي جهان سومي و تعزيه آن برايش براي حفظ اين رژيم پوسيده که درخواست سکولاريسم را در قرن بيست و يکم
با گلوله پاسخ ميدهد، لازم است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 شهريور 1386
August 27, 2007
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html
چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶
ترکيه نشان داد مسأله 28 مرداد نيست
ترکيه نشان داد مسأله 28 مرداد نيست!
سام قندچي
ما در برهه اي از تاريخ ايران هستيم که آهنگ توسعه جامعه به شکل عادي نبوده و با بهره جستن از مدل تعادل منقطع Punctuated Equilibrium دانشمند تکامل استفان گولد Stephen Gould که چند سال پيش فوت کرد، ميتوانم بگويم ما در يک انقطاع ديگر به سر ميبريم و مهم است که ببينيم چه چيزي مانع از آن شده است که اپوزيسيون ايران راه حلي مؤثر براي اين دوران بحراني زندگي ايران، ارائه دهد. چنين انقطاع ها نظير زمان پايان جنگ ايران و عراق، نياز بيدارانديشي از سوي همه ايرانيان و آنهائي که نگران ايران هستند را طلب ميکند، و اينکه بياد آوريم، رژيم هم در ارتباط با قدرت هاي بيگانه و هم در ارتباط با مردم ايران، اقدامات غيرمنتظره ئي نظير صلح با صدام يا قتل عام زندانيان سياسي در سال 1367 را در چين شرايطي انجام داد که در نوشتار زير به آن پرداخته ام:
http://www.ghandchi.com/391-Awake.htm
برخي از کسانيکه از اوهام نيروهاي سياسي سابق ايران به ستوه آمده اند به اشتباه خيال ميکنند مشکل اپوزيسيون اين بوده است که سعي کرده است قدرت سياسي را تصرف کند و تصور ميکنند تمرکز بر روي توسعه نهادهاي اجتماعي بجاي مبارزه براي کسب قدرت سياسي، راه حل ايران است. گرچه تأکيد برروی نياز به رشد نهادهاي اجتماعي در ايران اهميت بسزائي دارد اما انجام اين مهم به قيمت نشان دادن نقش فعالين سياسي بمثابه صوفيان، يا بمثابه ژورناليست ها، همانطور که در نوشته زير به تفصيل توضيح دادم، گمراه کننده است:
http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm
فعالين سياسي، حتي در کشورهاي دموکراتيک، نظير آمريکا، وقتي در قدرت نيستند، هنوز کوشش اصلي شان ساختن پشتيباني براي حزب خود، نظير نوعي که مثلاً امروز حزب دموکرات براي کسب حمايـت براي انتخابات رياست جمهوري سال 2008 عمل ميکند است، چرا که جمهوريخواهان کنترل قوه مجريه را در زمان حاضر در آمريکا دست دارند.
در کشورهائي که دموکراتيک نيستند، کماکان کسب قدرت هدف مرکزي فعالين سياسي است، گرچه در حالتي نظير انقلاب آمريکا، گرفتن قدرت از طريق انقلاب مسلحانه انجام شد و کسي هم بخاطر به قدرت رسيدن ازطريق انقلاب کردن ديکتاتور نشده است، همانطور که واشنگتن و جفرسون در انقلاب آمريکا نشان دادند. در آنچه هم ما در پايان اتحاد شوروي شاهد آن بوديم، اينگونه تغيير بنياني از طريق گذار مسالمت آميز بدست آمد. معهذا هدف فعالين سياسي در هر دو مورد کسب قدرت بود و چنين هدف سياسي و انديشيدن درباره آن هم نه تنها هيچ عيبي ندارد بلکه هدف نهائي است که فکر ميکنند برنامه اي براي توسعه و اداره جامعه دارند، يعني فعالين سياسي.
اين موضوع را مفصلاً در مقاله اي که ذکر کردم توضيح داده ام و موضوع بحث اين نوشتار نيست. اجازه دهيد به موضوع اينکه چه چيزي اپوزيسيون ايران را از رسيدن به يک راه حل مؤثر براي ايران بازداشته است برگردم.
***
دو مبلغ اصلي ناسيوناليسم در اپوزيسيون ايران، يعني پهلويست ها و مصدقيست ها، هريک از ديدگاه ويژه خود، مدتها است درباره 28 مرداد 1322 بمثابه رويدادي کليدي که به وضعيت کنوني اين برهه تاريخ ما انجاميده است، منازعه کرده اند. پهلوي گرايان ها ميگويند که بر خلاف رضا شاه، اتحاد مصدق با روحانيـت از همان ابتدا، بالاخره نتيجه عملي خود را در حاکميت خميني در سال 1357 و در نتيجه در شکست ناسيوناليسم، متبلور کرد. از سوي ديگر، مصدقي ها ادعا ميکنند که ارتباطات رژيم پهلوي با قدرت هاي خارجي ناسيوناليسم ايراني را خدشه دار کرده و اينکه سرنگوني مصدق در کودتاي سال 1332 فروپاشاندن ناسيوناليسم بوده و راه را براي پيروزي اسلام گرايان در سال 1357 هموار کرده است. به عبارتي اينها دو سنت اصلي ناسيوناليسم هستند که پلاتفرم ناسيوناليستي ايران مشروطه را هرچند با دو ديدگاه متضاد، به دوش ميکشند.
پهلويست ها، مصدقي ها را متحد طبيعي اتحاد شوروي دانسته و تصور ميکردند اگر مصدق در قدرت باقي ميماند، ناسيوناليسم ايراني به خطر افتاده و بوسيله کمونيستها بلعيده ميشد. در مقايسه مصدقي ها نه تنها رژيم پهلوي را يک سيستم ديکتاتوري ارزيابي ميکنند و رضا شاه را نيز ديکتاتوري که از حمايـت بريتانيا برخوردار بوده است قلمداد ميکنند با اينکه در پايان به سوي آلمانها متمايل شده است، و آنها محمد رضا شاه را هم دست نشانده آمريکا و انگليس ميدانند.
البته ناسيوناليسم ايراني به دو نيروي بالا محدود نبوده و بسياري از کمونسيتهاي ايران، نظير خليل ملکي، بويژه پس از پيروزي اسلامگرائي در 1357، به درجات گوناگون، ناسيوناليسم را برگزيده اند. و نوع اسلامي ناسيوناليسم هم در کنار جبهه ملي مدتها ست حضور داشته است، با سازمانهائي نظير نهضت آزادي و رهبراني نظير مهدي بازرگان که از همکاران بلندپايه مصدق بود، نمايندگي ميشود. وجود اين سايه روشن هاي ناسيوناليسم در ايران و روابط آنها با پهلويست ها و مصدقيست ها در برهه هاي مختلف تاريخ ما موضوع اين بحث نيست، و تز اصلي اين نوشتار را تغيير نميدهد. در نتيجه پهلويست ها و مصدقي ها که دو طرف اصلي شکاف عظيم 28 مرداد هستند، مرکز توجه اين مقاله هستند.
***
در مقايسه با ايران، ناسيوناليسم ترکيه هيچگاه چنين شکاف عظيمي نظير 28 مرداد را در تاريخ خود نداشته و با روشني بيشتري نسبت به همه سايه روشن هاي ناسيوناليسم ايراني، سکولار بوده است، و هدفم اين موضوع است وقتي خاطر نشان کردم که 28 مرداد نميـتواند بمثابه علت شکست ناسيوناليسم بوسيله اسلامگرائي، در ترکيه، در انتخابات اخير آن، تلقي شود.
لطفاً دقت کنيد که نگفتم شکست *سکولاريسم*، بلکه نوشتم شکست *ناسيوناليسم* بوسيله اسلامگرائي. اين مبحث موضوغ اصلي بحث من در اين نوشته است.
توصيه ميکنم که مصاحبه هاي زير را تماشا کنيد که ارائه اطلاعات بسيار عالي درباره آنچيزي است که در انتخابات اخير در ترکيه رخ داد:
http://ghandchi.com/iranscope/JavanmardiFatemiVOA072307.ram
ترکيه کشوري نظير پاکستان نيست. کشوري نظير پاکستان با جامعه اي که به شدت مذهبي است، شايد در خطر سقوط به دست جنگجويان طالبان که در پي گرفتن کنترل يک دولت اتمي در منطقه هستند، باشد. اسلامگراياني که نه فقط از کانال هاي قانوني براي رسيدن به هدف خود در آن کشور استفاده ميکنند، بلکه به يک جنگ مسلحانه در کوه ها براي گرفتن قدرت در روستاهاي آن کشور هم دست يازيده اند. در مقايسه، ترکيه، يکي از سکولارترين شهروندان را در ميان همه کشورهاي خاورميانه دارد و انتخابات اخير براي کشوري نظير ترکيه زنگ خطري است که نشان ميدهد مسأله به خود ناسيوناليسم مربوط است که قادر نيست به موضوعات آزادي، عدالت و رونق در جهان امروز پاسخ دهد، و در برابر اسلامگرائي شکست ميخورد.
ناسيوناليسم، ايدئولوژي منسوخ ديگري از عصر انقلاب صنعتي است نظير کمونيسم، سوسياليسم، ليبراليسم، و غيره، و هيچکدام از اين *ايدئولوژي ها* قادر نيستند راه حلي براي معضل ترقي در عصر ما ارائه کنند، يعني ارائه راه حل براي آزادي، عدالت، و رونق در جهان امروز. معهذا، مطمئناً اين پلاتفرم هاي قديمي عصر انقلاب صنعتي دستاوردهائي داشته اند که بشريت ميتواند از آن *دستاوردها* بياموزد و نه آنکه شيفته خود آن رويدادها شود، همانگونه که مذاهب عصر *تولد* مذاهب جهاني (حدود دو هزار سال پيش) دستاوردها و مصيبت هائي به بار آورده اند، که بشريت ميتـواند از آنها در همه عرصه هاي حقوق بشر، دموکراسي، عدالت اقتصادي، صلح، رونق، ترقي، و غيره، بياموزد.
اين است که راحت نيستم وقتي کساني از لغت *ما* بمعني ناسيوناليستها و امثالهم استفاده ميکنند، و من را هم جزو آن "ما" ميدانند، و در واقع نقد پلاتفرم هاي اتنيک يا اسلامگرايانه از ديدگاه ناسيوناليستي، مورد مخالفت من است. درست است که معتقدم ليبراليسم در فراسوي عصر صنعتي، در برخي نقاط جهان رشد کرده است، و در تئوري سياست کارهاي جان رالز، اين پيشرفت را نشان ميدهد، وليکن درباره ناسيوناليسم چنين ادعائي صادق نيست. ناسيوناليسم، ايدئولوژي زمان انقلاب فرانسه و بعداً جنگ هاي ناپلئوني براي مستقر کردن دولت هاي ملي در اروپا بود، و ناسيوناليسم پاراديم منسوخي براي دنياي امروز است.
مطالب ذکر شده به اين معني نيست که ملت هاو کشورها ديگر موجوديت خود را از دست خواهند داد، و يا حتي ديگر متولد نخواهند شد. همانگونه که خانواده هنوز ادامه دارد، با اينکه قدرت سياسي خانواده گسترده، و قبايل، مدت هاست که منسوخ شده اند، خانواده و عشق به خانواده خود، هنوز يک واقعيت اجتماعي است، اما اين بمعني تأييد تفويض قدرت سياسي به خانواده و قبيله نيست، و جامعه قبيله اي منادي آينده تلقي نميشود.
من کماکان بر روي نياز به استقلال و تماميت ارضي ايران به همان دلايلي که به نياز به روي پاي خود ايستادن براي هر خانوده معتقدم، تأکيدميکنم، اما اين بدان معني نيست که از دادن قدرت بيشتر به دولت هاي ملي، يعني تقويت ناسيوناليسم و قبيله گرائي که از آنها اکراه دارم، حمايت کنم. ديدگاه خود را در رساله اي تحت عنوان "يک ديدگاه آينده نگر" توضيح داده ام:
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm
مضافاً آنکه براي اجتناب از هرگونه سوء تفاهمي، بايستي تکرار کنم به شدت به احساسات ملي ايرانيان معتقدم همانگونه که در مقاله زير توضيح داده ام آنرا نظير عشق به خانواده ميدانم که ربطي به ناسيوناليسم که يک *ايدئولوژي سياسي* است، ندارد. http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm
بنظر من سکولاريسم در ترکيه براي اينکه شکوفا شود و دوباره کارائيخود را بازيابد، بايستي خود را از ناسيوناليسم جدا کند، و تا زمانيکه چنين نشود، در مقابله اش با اسلامگرائي، محکوم به شکست است. ناسيوناليسم چه در نوعي که محمد رضا شاه سعي در ساختن آن داشت، چه در نوعي که مصدق در پي آن بود، مدتهاست که توان ارائه راه حل براي معضلات جهان را از دست داده است، و هر ديدگاه آينده نگري که هنوز در بند ناسيوناليسم باشد، محکوم به شکست است، چه آنها که از برنامه هاي ناسيوناليستي برخي گروه هاي کوچک اتنيک حمايت ميکنند يا آنهائي که ناسيوناليسم ملل بزرگ، چه از نوع پهلويست ها و چه از نوع مصدقيست ها را تبليغ ميکنند.
من اين حقيقت را انکار نميکنم که کشورهاي موجود و دولت هاي ملي آنها کماکان بر توسعه هاي گلوبال بمثابه واحد هائي از واقعيت سياسي، تأثيرات مهمي دارند،هرچند بيشتر و بيشتر روند عکس ابتدا در نقاط پيشرفته تر جهان و بعد هم نقاط ديگر، پيشي ميگيرد، و در نتيجه اهميت دولت هاي ملي در کشورهائي نظير چين در دوران گلوباليسم، دليلي در به آغوش کشيدن ناسيوناليسم نيست، که ايدئولوژي اي منسوخ است. يافتن راه حل هايي براي جهان امروز از طريق برنامه هائي که ساختارهاي گلوبال در عرصه هاي سياست، اقتصاد، فرهنگ، و عرصه هاي ديگر زندگي بشر را در برگيرند، قابل دستيابي است.
در واقع پلاتفرم هاي ناسيوناليستي در خصلت خود نوستالژيک هستند و در بهترين حالت جهان صنعتي اي را نويد ميدهند که ديگر دنياي آينده نيست و به همين علت هم براي مردم جذاب نيستند، و مردم در اين برنامه ها راه بسوي جلو را نميبينند، و اين است که به طعمه اي براي فرقه هاي اسلامگرا تبديل شده اند، چرا که براي اسلامگرايان مسأله اي نيست که آسمان و زمين، آزادي و عدالت را به مؤمنيني وعده دهند که در يک جماعت جهاني از آنهائي که مرزهاي ناسيوناليستي را به دور ريخته و يک *امت* از معتقدين شده اند جمع شده اند که اميد شان غلبه بر دنيا و آخرت است و در آروزي رهبري تقسيم جهانند آنگونه که در مقاله زير توضيح داده ام:
http://www.ghandchi.com/472-ww3.htm
***
آنچه ذکر شد دليل اين است که من ترجيح ميدهم وقت خود را در رابطه با موضوعات طرح هاي آلترناتيو براي عرصه هاي مختلف زندگي ايران و ايرانيان صرف کنم. اين چيزي نيست که فريبندگي جبهه واحدهاي سريع با قولهاي دولت ملي آلترناتيو را داشته باشد، اما اين کاري است که ميشود انجام داد تا اصول کار را بطور صحيح بوجود آورد. بنطر من هيچ ميان بري وجود ندارد و تا آنجا که به روشنفکران مربوط ميشود، اميدوارم کارهاي بيشتر واقعي درباره موضوعات صنعت و کشاورزي ايران انجام دهيم، و طرح هايي براي ساختارهاي سياسي و اقتصادي گلوبال که بتوان مشترکاً در داخل ايران، با کمک ايرانيان در خارج، در زمينه اقتصاد گلوبال توسعه داد، بسازيم، بجاي آنکه وقتمان را براي يافتن ميان برهاي سريع با ساختن ائتلاف هائي که دست آخر به پلاتفرم ناسيوناليستي ديگري که حتي قبل از پذيرفته شدن محکوم به شکست است، تلف کنيم.
اميدوارم بيشتر و بيشتر وقت خود را براي مطالعه آمارهاي بانک مرکزي و حتي تحقيقات دست اول درباره صنعت و کشاورزي ايران و تدوين طرح هائي که ايران مابعد جمهوري اسلامي بتواند پياده کند، صرف کنيم. من مسأله اي با بحث هاي واقعي درباره پلاتفرم ها ندارم وليکن تکرار شعارهاي ناسيوناليستي نيروهاي سياسي مختلف چيز تازه اي براي حل معضلات آزادي، عدالت، و رونق ايران در دنياي واقعي امروز، به ارمغان نخواهد آورد.
مدلهاي کلان ناسيوناليستي سلطنت 2500 ساله يا ملي کردن نفت مصدق يا طرح هاي ناسيوناليستي کوچکتر آذري و کرد، همه امروز نوستالژي هاي منسوخي هستند که فقط وقت ما را تلف ميکنند، و براي ما نتايج واقعي جهت ترسيم طرح هائي که براي دستيابي آزادي، عدالت، و رونق در جهان واقعي امروز لازمند، به بار نمياورند.
نتيجه اين ميشود که منتظر يک دست نامريي بايستي بشويم تا قدرت را از جمهوري اسلامي بگيرد و آن را به نوع ناسيوناليسم مورد علاقه ما ارزاني کند و حتي اگر چنين رويدادي هم در آخر کار روي دهد، ما ممکن است که نتوانيم حتي آنچه بما پيشکش شود را حفظ کنيم، همانگونه که امروز در ترکيه بروشني شاهد آن هستيم. چنين عاقبت کاري ممکن است براي ما سيستمي بهتر از آنچه با آن در مبارزه ايم، به ارمغان نياورد.
آنچه در بهترين حالت، اميد همه اين کوششهاي جبهه واحدي است، دعوا هاي بسيار بر روي بودن اين فرد و آن فرد، اين گروه و آن گروه، "خودي و داخل" و "غير خودي و خارج،" ميباشد، تا وقتي که اصول کار درست نيست و در نتيجه هياهوي بسيار براي هيچ. در صورتيکه اگر پلاتفرم نيروهاي اپوزيسيون ايران واقعاً کارائي داشت، در آنصورت مهم نبود حتي اگر يک عفريت در رأس هر تشکيلاتي جاي داشت، چرا که پلاتفرم آن طرح پيروزي بود. اگر ناسيوناليسم طرح پيروزي بود، آنگونه که صد سال پيش چنين بود، بدترين رهبران در رأس کار هم، چه در ةرأس احزاب و چه در رأس دولت، تميتوانستند باعث شکست پلاتفرم ها شوند. يک پلاتفرم مترقي نظير پلاتفرم زير آنچيزي است که امروز به آن نياز است و نه هزاران تن شعار ناسيوناليستي:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
ناسيوناليسم در اين عصر بما چيزي نميدهد به جز بازگشت به درگيري هاي ناسيوناليستي عصر انقلاب صنعتي، همانگونه که اسلامگرائي براي ما بازگشت به درگيري هاي بيشتر مذهبي متعلق به قرون وسطي را به ارمغان آورده است. اين ها درگيري ختلافات نيروهاي پيشروئي نيستند که در حال رفتن به جلو باشند!
***
وقتي يک پلاتفرم متروکه مورد استفاده قرار گيرد، مردم وقت خود را با ميکروسکوپ براي يافتن رهبران پاکدامن واقعي صرف ميکنند و سپس از طريق زور (اگر ديکتاتور باشند) يا از طريق قانع کردن ( اگر دموکرات باشند) سعي در *تغيير دادن* تک تک شهروندان ميکنند، بجاي آنکه حواس خود را روي پلاتفرم ، طرح ها، قوانين، و مديريت جامعه، متمرکز کنند. آنچه ما از روز اول در سيستم ولايت فقيه در جمهوري اسلامي شاهد آن بوده ايم، يعني سعي در يافتن با فضيلت ترين رهبران براي رهبري، و تغيير دادن بقيه مردم ابتدا از طريق امر به معروف و بعد هم از طريق زور، و ما همه ميدانيم حاصل کار چه شد، که ايران به فاسد ترين رژيم و بدترين عقب گرد زندگي اجتماعي در تاريخ خود، گرفتار آمده است.
نتيجه نهائي نظير آن است که اگر ما در يک دور باطل انتقاد و انتقاد از خود براي پاک کردن روخ خود باشيم نه آنکه براي تدوين طرح و نقشه ها، به اجرا گزاردن پلاتفرم هاي سياسي و اقتصادي مناسب براي ايران در عصر فراصنعتي، و يک پلاتفرم کارآ و مؤثر و قانون اساسي منتج از آن، کوشش و هم خود را مصروف کنيم که در آنصورت اگر يک عفريت هم در رأس قرار گيرد، نتيجه ترقي شود و نه واپسگرائي.
اگر به مردم کشورهاي پيشرفته اي نظير آمريکا نطري بيافکينم، بسختي بتوان گفت که تفاوت مهمي با ايرانيان دارند. اين است که بسياري از ايرانيان که در غرب سکني رفته اند، به خوبي ديگر شهروندان ديگر آن کشور ها عمل ميکنند، يا حتي بهتر از اهالي بومي. اختلاف بين ايران و کشو.رهاذي پيشرفته، در پروسه هاي قانوني و سياسي و ساختارهاي جامعه است و نه در ساختن انسان ايده آل، رهبران کامل، و پاک کردن هر فرد، تا که بتوانيم به ايران دموکراتيک و با رونق برسيم.
جنبش سياسي ايران در شرايط عدم پذيرفتن يک پلاتفرم مترقي، و با درجا زدن در ناسيوناليسم، به اين منهي شده است که انرژي خود را روي روشنگري که فعاليتي بسيار والا براي هر انسان شريفي در هر جامعه اي است، صرف کرده است، اما اين راه پايان دادن به جمهوري اسلامي نيست، که 28 سال است دوام آورده است، و انرژي حياتي مردم ما را مسدود کرده است. اپوزيسيون ايران بايستي با ناسيوناليسم وداع گويد و پلاتفرم هاي خود را تبيين کند، مسؤل براي کارها تعيين کند تا که طرح هائي را که براي اين عصر گلوباليزاسيون مناسبند را به اجرا گذارد.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
10 مرداد 1386
August 1, 2007
متن مقاله به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/480-28mordadEng.htm
Turkey Showed 28-Mordad is not the Problem!
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/480-28mordad-plus.htm
We are at a juncture in Iran’s history when the society is not in its usual development pace, and using Stephen Gould’s model of Punctuated Equilibrium, I can say we are at another punctuation, and it is important to find out what is holding Iranian opposition from offering a viable solution for this critical time of Iran’s life. Such punctuations are like the times of the end of Iran-Iraq War that called for wakeful attention by all Iranians and by anyone concerned about Iran, considering the bizarre measures of the regime both in its relation with foreign countries and towards the Iranian people such as the massacre of political prisoners, as once noted in the following writing:
http://www.ghandchi.com/391-AwakeEng.htm
Some disillusioned with former political forces of Iran, mistakenly believe the problem is that the opposition has tried to take over the state power, and imagine focusing on civil institutions, than fighting for state power, is the solution for Iran. Although it is very important to emphasize the need for the growth of civil institutions in Iran but it is misleading to do it at the expense of misrepresenting the role of political activists as mystics, or as journalists, as extensively explained in a different article:
http://www.ghandchi.com/367-tudehiiEng.htm
The political activists, even in a democratic society, like the United States, when not in power, still try to take over power by building support for their own party, the way for example Democratic Party today tries to build support for the upcoming 2008 presidential election, since the Republicans have the control of executive branch at this time.
In countries that are not democratic, still taking power is central to the goal of political activists, although in a case like the American Revolution, the taking of power was achieved by an armed revolution, and in what we saw at the end of the Soviet Union, such a change was accomplished through peaceful transition. Nonetheless, the goal of political activists in both cases was to take the state power and there is nothing wrong with this goal and thinking such a goal.
I have discussed this topic in details in the aforementioned article and this is not what is discussed in this passage. Let’s go back to the issue of what has been holding our political opposition from coming up with a viable political solution for Iran.
***
The two main proponents of nationalism in the Iranian opposition, namely the Pahlavists and Mossadeghists, from their own respective outlooks, have been arguing for a long time about 28-mordad (August 19, 1953), as the pivotal event leading to our current situation at this juncture of history.
The Pahlavists argue that contrary to Reza Shah, Mossadegh’s alliance with Islamists from the start, finally showed its outcome in Khomeini’s rule of 1979, thus failing nationalism. On the other hand, the Mossadeghists proclaim that Pahlavi’s connections to foreign powers jeopardized nationalism and that the overthrow of Mossadegh in the 1953 coup was the end of nationalism, and paved the way for the 1979 success of Islamists in Iran. In a way they are the two main nationalist traditions pursuing the nationalist platforms of Iran’s mashrootiat, although holding opposing views.
The Pahlavists considered Mossadeghists as a natural ally of Soviet Union, and thought if Mossadegh had stayed in power, the Iranian nationalism would have been vulnerable and would have been devoured by the Communists. In contrast, the Mossadeghists beside considering Pahlavi regime as dictatorship, considered Reza Shah as a British-supported dictator even though turning towards the Germans at the end, and they thought of his son Mohammad Reza Shah as the puppet of the US and UK.
Of course Iranian nationalism has not been limited to the above two forces and many of the Iranian communists, such as Khalil Maleki, especially after the success of Islamism in 1979, in various degrees, have adopted nationalism. And the Islamic version of nationalism has been present alongside Jebhe Melli for a long time, with organizations like Nehzate Azadi and leaders like Mehdi Bazargan who was a high-level associate of Mossadegh. The presence of these shades of nationalism in Iran and their relations with Pahlavists and Mossadeghists at different junctures of our history is not the topic of this discussion, and it will not change the main argument of this article.
Pahlavists and Mossadeghist are the focus here as they are the two main sides of the huge chasm of 28-mordad.
***
In contrast to Iran, the nationalism in Turkey has never had a huge split like 28-mordad in its history and has been more clearly secular than all shades of Iranian nationalism, and this is what I mean when writing that 28-mordad cannot be considered as the reason for the defeat of nationalism by Islamism, in Turkey, in the latest election of that country.
Please note that I did not say defeat of *secularism* by Islamism, rather wrote defeat of *nationalism* by Islamism. This is what will be the main issue of my discussion here.
I would like to suggest to watch the following interviews, that are excellent presentation of what happened in the latest election in Turkey:
http://ghandchi.com/iranscope/JavanmardiFatemiVOA072307.ram
Turkey is not a country like Pakistan. A country like Pakistan with its highly religious society may be in danger of falling to the hands of Taliban fighters who want to take control of such a nuclear state in the region and are not only using all the legal channels in that country to achieve their goal in the cities but are fighting an armed war in the mountains to take control of the country side. In contrast, Turkey has one of the most secular populace among the so-called Islamic countries and the results of this recent election are alarming for a country like Turkey and shows the problem relates to nationalism itself, not being able to respond to the issues of freedom, justice, and prosperity in today’s world, and losing to Islamism.
Nationalism is another obsolete ideology of the Industrial Age, the same as Communism, Socialism, Liberalism and others and none of these *ideologies* can provide solutions to the dilemma of progress in our times, namely to be the solution for freedom, justice, and prosperity in the world of today. Nonetheless, certainly these old platforms of Industrial Age have had achievements that humanity can learn from, the same way the religions of the era of *birth* of world religions (about two thousand years ago) had achievements, as well as calamities, from which humanity has learned from and can learn, in all areas of ethics, human rights, democracy, economic justice, peace, prosperity, progress, etc.
This is why I am not comfortable when people use the word *we* meaning nationalists, etc to include me, and I reject critics of ethnic or Islamist platforms of Iran when they are done from the viewpoint of nationalism. True that I see liberalism has advanced beyond the Industrial Age in some parts of the world, and in political theory in the works of John Rawls, but I cannot say the same thing about nationalism. Nationalism was the ideology of the time of French Revolution and later Napoleonic Wars to establish nation-states in Europe. This is an obsolete paradigm today.
The above does not mean that nations and countries will cease to exist, and even will cease to be born, the same way that family continues to exist after the political power of extended families and tribes has long been obsolete, and tribal society is not considered as harbinger of the future.
I still emphasize the need for independence and territorial integrity of Iran for the same reasons that I see the need for any family to stand on its own, but this does not mean that I support giving more power to nation states, namely strengthening nationalism and tribalism, which I abhor. I have explained more about my view in a paper entitled “A Futurist Vision”:
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVisionEng.htm
Moreover to avoid any misunderstanding, I should emphasize that I strongly believe in Iranian National Sentiments as explained in my following article which are like love for one’s family and have nothing to do with nationalism with is a *political* ideology:http://www.ghandchi.com/41-Nat_Sent.htm
In fact, I think secularism in Turkey will have to separate itself from nationalism in order to flourish, and to become viable again, and till then, it will fail in its confrontation with Islamism. Nationalism, whether in the version that Mohammad Reza Shah tried to build or that of Mossadegh, has long lost its viability to offer solutions to the world problems, and any futurist outlook that is still chained by nationalism, is doomed to failure, whether one uses the nationalist programs of some small ethnic groups or those of bigger nations, whether that of Pahlavists or Mossadeghists.
I am not denying the fact that existing countries and their nation states are still impacting the global development as units of political reality, but that is no reason to cling to nationalism, which is an obsolete ideology. Solutions for today’s world are found by coming up with programs that encompass global structures in realms of politics, economics, culture, and other areas of human life.
The nationalist platforms actually are all nostalgic in nature and at best are promising the industrial world which no longer is the world of the future and this is why they cannot attract people, and the people do not see a way forward with such plans, and this is how they have become the bait for the Islamist cults, since the Islamists have no problem to promise Heaven and Earth, freedom and justice, to the believers, in a global congregation of those who shed the nationalist boundaries to be one *ommat* of the believers, hoping to conquer the world:
http://www.ghandchi.com/472-ww3Eng.htm
***
The above is the reason I prefer to spend my time on issues of alternative plans for different areas of life of Iran and Iranians. It is not something that can have the glamour of quick united fronts promising an alternative nation state, but it is something that one can do to get the basics right. I think there is no shortcut and as far as the intellectuals are concerned, I hope to see more real works on issues of industry and agriculture of Iran, and plans for the global political and social structures that can be co-developed inside Iran, in the context of global economy, with the help of Iranians abroad, rather than spending our time to find quick shortcuts to make coalitions that boil down to another nationalist platform which is doomed even before it is accepted.
I hope more and more time is spent on studying the statistics of Bank Markazi, Iran’s Central Bank, and even first hand research of industry and agriculture of Iran and coming up with plans that the future state of post-Islamic Republic Iran can execute. I have no problem with real debates about programs, but repeating nationalist slogans of various political forces will not give us anything new to solve the issues of freedom, justice, and prosperity for Iran in today’s real world.
The big nationalist models of 2500-year-old Monarchy or that of Mossadegh’s Nationalization of Oil or the smaller nationalist plans of Azeri and Kurdish nationalists of Iran are all obsolete nostalgias today that only waste our time and will not give us any real results as plans to achieve freedom, justice, and prosperity in the real world of today.
We will end up waiting for some invisible hand to take power away from IRI and to give it to our version of nationalism and may be even if such an eventuality occurs, we may not even be able to hold it together, as we are clearly seeing in Turkey, and the result may not give us a country much better than what we are struggling with.
All that is hoped in all these united front attempts, I just see too much fighting about this guy and that guy, this group and that group, "in" or "out", when the basics are not in place and thus much ado for nothing. Whereas if the platform of Iranian opposition forces is really viable, then it does not matter even if a monster is inside any organization, for the platform should be a successful plan, and if nationalism was a successful platform, as it was a hundred years ago, the worst of leaders at the helm, could not make the platforms to fail. A progressive platform like the following is what is needed rather than tons of nationalist slogans:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegarEng.htm
Nationalism in this age will not get us anywhere except for having more nationalistic conflicts of Industrial Age, the same way Islamism is getting us more religious conflicts that belong to Medieval Times and hardly are conflicts of moving forward.
***
When an obsolete platform is being used, people spend their time with microscopes trying to see who is the real virtuous leader and then try by force (if dictatorial) or by persuasion (if democratic) to *change* individuals, rather than to focus on platforms, plans, laws and the management of society. What we are seeing in the valayate faghih in IRI from day one, trying to find the most virtuous to be the leaders, and to change the rest of the people first persuasion (amre beh maaroof) and then by compulsion, and we all know the result which is the worst corruption and state of affairs in Iran in history.
The end result is as if we are in a cycle of criticism and self-criticism to purify our souls than to design plans and execute the political and economic platforms that are appropriate for Iran in this post-Industrial Age, a viable platform and resulting constitution that even if a monster was at the helm, the result would be progress and not retrogression.
If one looks at the people in advanced countries like the United States, they are hardly much different from Iranians. This is why many of the Iranians who are in the West, function as well, or even better, than the natives. The difference is in the legal and political processes and structures and not making the ideal man, perfect leaders, and purifying every individual to have a prosperous and democratic Iran.
Iranian political movement not adopting a progressive platform and being stuck in nationalism has ended up spending its energy on enlightenment which is a noble activity for every single individual, in all societies, but this is not how we can end the Islamic Republic, which has lasted for 28 years, blocking the viable energies of our people. Iranian opposition should bid farewell to nationalism and define platforms, assign owners, and execute plans that are suitable for this age of globalization:
Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,
Sam Ghandchi, Publisher/EditorIRANSCOPEhttp://www.iranscope.com/August 1, 2007
Text in Persian
http://www.ghandchi.com/480-28mordad.htm
Related Articles:
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html
-------------------
Theoretical Articles
http://www.ghandchi.com/
All Articles
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html