وداع با جهان سوم
سام قندچي
اين نوشتار در حقيقت فکر کردن به زبان بلند است و بهتر است اين را ياداشت هاي پراکنده خواند و از خوانندگانم از اين نظر که به اين صورت منتشر ميکنم عذر ميخواهم.
پيش از آغاز اين نوشتار لازم ميبينم براي رفع هرگونه سوء برداشت از موضع من چند نکته را متذکر شوم تا بحث هائي که ارتباطي با نظر من ندارند به راه نيافتند چرا که اميد در اين جا پلميک براي چيرگي يک نظر ساخته و پرداخته شده کامل در برابر ديدگاهي که به نقد کشيده ام نيست بلکه هدفم کمکي ناچيز به شروع گفتماني آينده نگر است که ما را در راه يابي براي آزادي و ترقي ايران مدد رساند.
نکته اول اينکه من با هرگونه حمله نظامي به ايران مخالفم و در گذشته به اندازه کافي در اين باره نوشته ام که نيازي به تکرار نيست:
http://www.ghandchi.com/475-Notoanyinvasion.htm
ديگر اينکه موارد مخالفت خود را با ديدگاهي که اصطلاحاً در جنبش سياسي ايران نئوکان ناميده شده است و با ناديده گرفتن استقلال کشور ايران تصور ميکند دولت ها و جريانات غير ايراني برای سرنوشت مردم ايران مجازند تصميم بگيرند، ابراز داشته ام، هرچند هرکمکي از هر جاي جهان براي مردم ايران را استقبال کرده ام و هميشه از دوستان ايران در اقصي نقاط گيتي قدرداني کرده و دست هايشان را ميفشارم. وليکن تا روزي که کشور ايران به اين شکل در جهان وجود دارد، اين مردم ايران هستند که براي سرنوشت خود تصميم ميگيرند و بس. در اين باره نيز بارها نوشته ام و نيازي به تکرار مجدد نيست:
http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
البته امروز ديگر ما ديگر شاهد رؤياهاي روزهاي پيش از حمله 2003 به عراق نيستيم که برخي نئوکان ها تصور ميکردند عراق پس از تسخير آمريکا به آلمان يا ژاپن پس از جنگ تبديل خواهد شد و ديگر بر کسي پوشيده نيست که عراق به لبناني ديگر تبديل شده است و نه ژاپن يا آلمان، و در نتيجه چنين حرف هائي ديگر رد کردنش نيازي به بحث تئوريک ندارد.
اما فراموش نکنيم که پس از صلح عراق و ايران، عراق به بزرگترين دشمن اسرائيل در جهان عرب مبدل شد و امروز بعد از سقوط صدام، نه تنها چنين دشمن با قدرت ضد اسرائيلي ديگر در خاورميانه وجود ندارد، بلکه به جرئت ميتوان گفت که در 50 سال گذشته هيچگاه خطر اعراب براي اسرائيل تنزل نکرده بود. نه تنها دولت هاي محافطه کار عرب، بلکه حتي گروه هاي راديکال تروريست القاعده اساساً با اسرائيل کاري ندارند، و اين وضعيت در درجه اول حاصل سقوط دولت صدام حسين است.
از سوي ديگر پس از فاجعه 11 سپتامبر در نيويورک يک چيز آشکار شد و آن اين بود که با سقوط شوروي و صلح جنگ عراق و ايران، در خاورميانه شرايطي بوجود آمده بود که نيروهاي تروريست اسلامي تمرکز خود را توانستند بر روي حمله به غرب متمرکز کنند و حتي توانستند غرب را در قلب آن يعني در مهمترين مراکز اقتصادي و سياسي غرب در نيويورک و واشنگتن مورد حمله قرار دهند. با سقوط دولت هاي طالبان و صدام و ادامه جنگ هاي آمريکا و ناتو در خاورميانه، عملاً تروريستها در محدوده خاورميانه ماندند.
تا آنجا هم که به صدور نفت مربوط ميشود هم جنگ ايران و عراق ثابت کرد که نفت ميتواند با وجود جنگ بين دولت هاي قدرتمند در خاورميانه باز هم جريان يابد و آنگونه خطري که تصور ميشد هم براي غرب نيست و حتي قيمت نفت در اثر تضعيف اوپک بسبب جنگهاي منطقه اي پائين تر هم ميتواند برود.
البته جنگ در خاورميانه تجربه جنگي آنها را افزاش ميدهد و خطر آنکه کشوري با نيروي نظامي اتمي اعلام شده در خاورميانه، يعني پاکستان را در تحت قدرت خود در آورند، افزايش يافته است ، و چنان رويدادي ميتواند وضعيت کنوني را تغيير داده، و دوباره خطر تروريستها را در خارج خاورميانه افزايش دهد.
در نتيجه مگر آنکه خطر يک قدرت نظامي اتمي در خاورميانه که در دست تروريستها باشد، وجود جنگ هاي منطقه اي آنگونه که هشت سال بين عراق و ايران در جريان بود، نه تنها به ضرر غرب نيست بلکه بويژه در شرايطي که چهره کريه تروريسم را در 11 سپتامبر مردم غرب ديده اند، چنان وضعيت جنگي را در خاورميانه بسياري در غرب، يک نعمت ميدانند، که تا زمانيکه تروريسم اسلامي وجود دارد، اقلاً آعفريت تروريسم اسلامي را از غرب دور نگه ميدارد. درست است براي غربي هائي که از نظر جغرافيائي در خاورميانه کار کنند، خطر گروگان گيري ها و ترورها شايد بيشتر هم بشود، و اين هم واقعيت تلخ ديگري است که درباره آن کم و بيش آگاهي وجود دارد.
به عبارت ديگر مگر آنکه براي غرب ثابت شود ايران خطر نظامي اتمي است و يا اينکه پاکستان بدست تروريستهاي القاعده بيافتد، من شک دارم که درگيري مستقيم نظامي غرب در خاورميانه افزايش پيدا کند.
وليکن بنظر من جنگ در خاورميانه ميتواند نه تنها افزايش يابد بلکه ميتواند گسترش پيدا کند و تعداد جنگ ها بسيار بيشتر شوند. اگر قبل از انقلاب 1357 ايران يک جنگ در خاورميانه يعني جنگ فلسطين و اسرائيل وجود داشت، بعد از انقلاب، جنگ ايران و عراق هم به آن اضافه شد، امروز نه تنها جنگ شيعه و سني در عراق در يکسال گدشته دو برابر جنگ با آمريکا تلفات داشته است، بلکه جنگ هاي فرقه اي تازه با يزيديان، کردها، و روياروئي بزرگتر عربستان و ايران در عراق در پيش روي ما است و در افغانستان هم علاوه بر جنگ با طالبان، درگيري هاي قومي در مرز پاکستان و افغانستان و نيز جنگهاي با بلوچ ها در حال گسترش است.
خلاصه کنم، به نظر من مگر آنکه مسأله اتمي با ايران جدي شود و يا آنکه تروريست هاي القاعده دولت پاکستان را تصرف کنند، خطر رشد درگيري *جنگي غرب* در خاورميانه را نميبينم با اينکه خطر رشد *جنگ* در خاورميانه را خيلي زياد ديده و حتي فکر ميکنم اساساً غرب سعي نخواهد کرد که جلوي آتش آن را بگيرد چرا که تهديد تروريسم در غرب را کاهش خواهد داد. تا آنجا هم که به دفاع از اسرائيل مربوط ميشود، اعراب در درگيري با ايران از پشتيباني اسرائيل برخوردارند و اگر جمهوري اسلامي سعي کند به اسرائيل حمله کند، ايران را نابود خواهد کرد و بس، و کمک غرب يا عدم کمک غرب به اسرائيل تفاوتي در اين نتيجه بوجود نخواهد آورد چرا که اساساً کشورهاي عربي بطورغير مستفيم به اسرائيل در جنگ با ايران ياري خواهند رساند. اين تفاوت دنياي عرب بعد از سقوي صدام حسين و پيش از آن است که اغلب از ديد تحليل گران جمهوري اسلامي پوشيده است و پيش از انکه القاعده بخواهد در همکاري با جمهوري اسالمي آن دولت هاي عربي را ساقط کند آنها به ساقط کردن جمهوري اسلامي همت خواهند کرد.
خلاضه آنکه بر هيچ کس پوشيده نيست که بيش از 25 سال است مردم ايران مستقيم و غير مستقيم درگير جنگ بوده اند و امروز نه تنها ما بايستي با خطر شروع جنگ با آمريکا و اسرائيل مقابله کنيم بلکه جنگ با عربستان سعودي و جنگ هاي مذهبي و قومي همگي خطراتي هستند که مردم ايران را تهديد ميکنند و درگير شدن در اينگونه جنگها فقط مبارزه براي آزادي و ترقي ايران را به عقب خواهد انداخت همانطور که جنگ هشت ساله با عراق با مردم ما چنين کرد.
بايستي پوزش بخواهم که از اصل بحث اين نوشتار بسيار دور شدم و وارد اين همه جزئيات وضعيت خاورميانه شدم که اصلاً موضوع اين نوشتار نيستند.
***
اصل بحث اين نوشته من درباره نگرشي است که ايران را بخشي از جهان سوم ميبيند و هميشه موضوع اصلي جامعه ايران را نظير يک جامعه استعماري ارزيابي ميکند و در نتيجه نيروهاي واپسگراي جامعه را متحد جنبش مترقي فرض ميکند و تجربه انقلاب 1357 را دوباره و دوباره به شکل هاي ديگر تکرار ميکند. اين مايه شعف است که فعالين سياسي مذهبي نظير اکبر گنجي توانسته اند اين عنصر را که در جنبش مذهبي ايران توسط دکتر شريعتي نمايندگي ميشد بسيار خوب شناخته و به تازگي به نقد آن بپردازند.
تحول استقلال آمريکا در واقع با مستعمراتي که پس از انقلاب چين استقلال يافتند تفاوت داشت. در آمريکا نيروي مترقي مثلاً با جريانات واپسگراي موجود در ميان سرخپوستان متحد نشد تا که در مقابل استعمار بايستد. در صورتيکه در همه انقلاب هاي مستعمرات در سالهاي 1950 از هند تا مصر، ما شاهد اتحاد با نيروهاي واپسگرا هستيم. چرا؟
انقلاب هاي جوامع مدرن اروپائي در قرون 18 و 19 انجام شدند و آمريکا هم با اينکه انقلابش اسماً استقلال بود انقلاب جمعيت اروپائي مهاجرت کرده بود که بيشتر به انقلاب اجتماعي-سياسي کشورهاي مدرن اروپائي شباهت داشت تا جنبش هاي استقلال طلبي دو قرن بعد. در اروپاي شرقي و روسيه هم که عقب مانده تر بودند، اين تحولات بعد از انقلاب 1905 روسيه شروع شدند و حتي تا قرن بيست و يکم طول کشيد که موفق به ايجاد دولت هاي مدرن شوند. اما داستان اکثريت اروپا، آفريقا و آمريکاي لاتين طور ديگر بود و تحولات آنها بعد از جنگ دوم جهاني دامنه يافت. حتي ايراني که در زمان مشروطيت بيشتر به 1905 روسيه شباهت داشت تا کشورهاي باصطلاح جهان سوم، در زمان ملي شدن صنعت نفت ديگر از مدل باضطلاح جهان سوم تبعيت کرده و با هند و مصر مقايسه ميشد. البته در همان مشروطيت هم ميتوانيم موضوع اتحاد با نيروهاي واپسگرا را به درجه کمتري ببينيم. حتي امروز که چين کشوري بسيار مقتدر، هم از نظر سياسي و هم اقتصادي است، هنوز علاقه دارد خود را جهان سومي بنامد. چرا؟
بنظر من وجود نفوذ کشورهاي پيشرفته استعماري در آسيا، آفريقا، و آمريکاي لاتين در زمان بيداري دنياي مدرنيسم در اين کشورها، اجازه داد جنبش مترقي در اين کشورها در اتحادهاي مختلف با نيروهاي بسيار واپسگرا که در هدف ضد استعماري مناقع مشترک داشتند، به موفقيت اين جنبش ها کمک کند. اما بسيار بيش از آن چه فعالين سياسي اين جوامع تصوي ميکردند، اين جريانات جهان سومي برروي همه جريانات مترقي اين جوامع تأثير گذاشتند. از شريعتي اسلامي تا مائوئيست کمونيست تا چريک کاستريست اين نفوذ را به درجات مختلف نشان دادند. برعکس بسياري از گرايشات مترقي در سوي باصطلاح ضد انقلاب ماندند و اين است که تحليل گران باز نگر ايران امروز از يک سري نضادهائي که در تحليل هاي اقتصادي و اجتماعي دوران شاه ميکنند، خودشان هم در شگفتند.
بنظر من امروز بسياري از شعارهاي جهان سومي براي گول زدن مردم توسط بسياري از رژيمهاي انقلابي سالهاي 1950 است که نميخواهند به خواستهاي جوامع خود که باندازه کشورهاي بلوک شوروي سابق در اروپا از نظر اقتصادي پيشرفته اند، پاسخ دهند. در نتيجه هنوز دوست دارند که خود را جهان سومي بنامند و نظير چين و ويتنام از سرنوشتي نظير شوروي و چکسلواکي، با متحد کردن نيروهاي مترقي و واپسگرا تحت عنوان اتحاد با خطر بيروي، فاصله بگيرند. اين است که امثال احمدي نژاد و جمهوري اسلامي به متحدان جريان جهان سومي و جنبش غير متعهد ها بدل ميشوند و برخي فعالين سياسي مترقي ايران به دنبال لابي گران جکهوري اسلامي ميافتند:
http://www.ghandchi.com/473-IRILobby.htm
جنبش سياسي ايران اگر نتواند با نقد ديدگاه هاي جهان سومي از شريعتي و کاستريسم گرفته تا مائوئيسم و موگابه و امثالهم، هيچگاه نخواهد توانست برنامه اي آينده نگر را در برابر خود قرار دهد و هميشه حد انتظار خود را در باصطلاح جهان سوم محدود ميبيند که امثال خاتمي ها و احمدي نژاد ها ميخواهند بمثابه حد جنبش مترقي براي مردم ايران تعيين کنند.
کشورهائي نظير سنگاپور که مدل هاي جهان سومي را براي اقتصاد خود به کنار گذاشته اند نشان دادند که اين کار ممکن است و حتي سنگاپور هم از نظر سياسي و اجتماعي در قرون وسطي سير ميکند. نيروهاي مترقي جوامع باصطلاح جهان سوم هستند که اين پوسته فکري را بايستي به دور بريزند و برنامه مدرن و اينده نگر را در برابر خود قرار دهند.
من سالها پيش که پلاتفرمي براي حزب آينده نگر توصيه کردم، تعجب کردم که فردي در آفريقا خيلي از زاويه برخورد من خوشش آمده بود و از اينکه کسي در ايران ميگويد ميتوان براي جامعه فراضنعتي براي يک کشور باصطلاح جهان سوم برنامه ريخت، شاد بود:
http://www.nathanielturner.com/postindustrialvision.htm
امروز ميفهمم چرا برايش اين موضوع جالب بوده است چرا که هنوز وقتي دقيق نگاه ميکنيم بسياري در اين باصطلاح جهان سوم هنوز فکر ميکنند جنبش استقلال طلبي يعني محدود کردن سطج درخواست هاي خود به جامعه اي که مقبول نيروهاي واپس گرائي نظير جمهوري اسلامي باشد و حتي بسياري نيروهاي مترقي در غرب فکر ميکنند اين حد ما است و هنوز از مبارزه ما با جمهوري اسلامي نميدانند که بايد دفاع کنند. البته اين شرايط در حال تغيير است و مايه شعف است که نيروهاي بيشتري در سايه روشن هاي فکري مختلف در ايران با طرز انديشه جهان سومي فاصله ميگيرند و در اين دنياي گلوبال انتظاراتشان را به حد مردم پيشرفته ترين کشورها و حتي بالاتر از آن قرار ميدهند و فريب نيرنگ هاي جمهوري اسلامي را نميخورند که فقط مظلوم نمائي جهان سومي و تعزيه آن برايش براي حفظ اين رژيم پوسيده که درخواست سکولاريسم را در قرن بيست و يکم
با گلوله پاسخ ميدهد، لازم است.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
5 شهريور 1386
August 27, 2007
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html