دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶

باصطلاح سوسياليسم راستين

باصطلاح "سوسياليسم راستين"
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/390-TrueSocialism.htm

در سال هاي 1990، زمانيکه بحران سراسر کشورهاي سابق سوسياليستي شوروي و بلوک شرق را فرا گرفته بود، برخي روشنفکران چپ ايران هنوز نميديدند که بحث هاي تئوريکي که مخالفين آنها طي نيم قرن طرح کرده بودند، ديگر در زندگي واقعي تبلور يافته اند. البته عده اي که در ميانشان توفان سهمگين را ميديدند، ديگر سوسياليسم موجود را کنار گذاشته، و از باصطلاح سوسياليسم "راستين" سخن ميگفتند، و از ارنست بلوک Ernest Bloch که پرچم دار احيأ مارکسيسم "راستين" بود مدد ميطلبيدند.

براي بسياري از دست اندرکاران سياست در ايران، اين عبارات تداعي کننده آن چه در بدو تأسيس مجاهدين خلق در ايران اتفاق افتاد است. اگر مجاهدين خواهان تبيين اسلام "راستين" در برابر اسلام "موجود" اموي، عباسي، و صفوي و کشورهاي اسلامي کنوني بودند، اينان نيز خواهان تبيين سوسياليسم "راستين" در برابر سوسياليسم "موجود" شوروي سابق ، چين، ويتنام، کره، کوبا و کشورهاي سوسياليستي کنوني بودند. اگر مجاهدين از ايده هاي مارکسيسم براي تبيين اسلام "راستين"خود سود ميجستند، اين ها نيز از ايده هاي آينده نگري براي تبيين سوسياليسم "راستين" خويش بهره ميبرند. هر دو در اين نکته مشترکند که حاضر نيستند از پوسته سيستم فکري گذشته دل بکنند. مجاهدين شيفته اسلامند و اينان شيفته سوسياليسم.

دستاوردهاي اسلام و سوسياليسم در تاريخ بيشمارند، و من ميتوانم درک کنم که چرا شيفتگان اسلام و سوسياليسم نميتوانند براحتي از انديشه هاي آشناي خود بگسلند، و هر از چند گاهي با تجديد نظر هاي نويني، سعي در احيأ سيستم خود، به اشکالي بازتر يا بسته تر، آشکارتر يا نهان تر، ميکنند. اما دير يا زود، دوباره در مييابند که سيستم آنها، آن نقش تاريخي گذشته اش ديگر به پايان رسيده است، و نو آوري ها ي ارائه شده نيز، پس از چند صباحي، جاي خود را به نوآوري هاي جديدتري، با تکيه به عناصر ديگري از سيستم گذشته ميدهد، و اينکه در تحول جامعه، يا اکثرأ نقشي فرعي ايفا ميکنند، و يا مانند نمونه خميني در انقلاب ايران، يا خمر سرخ در کامبوج، نقشي ارتجاعي در تحول جامعه را سبب ميشوند. مثلأ براي سوسياليستها، چندگاهي آلتوسر و گرامشي مد ميشوند، بعد سوئيزي و بتلهايم، بعد کولتي و کورش، بعد هم هابرماس، فوکو، و دريدا، و بتازگي ارنست بلوک و اين رشته سر دراز دارد.

در واقع مذهب و از جمله اسلام، انديشه وحدت دهنده جوامع قرون وسطائي پيش صنعتي (از جمله در کشورهاي اسلامي) بوده است. ايدئولوژي (از جمله مارکسيسم)، انديشه وحدت دهنده جوامع مدرن صنعتي (از جمله کشورهاي سوسياليستي) بوده است. انديشه هاي جديد جوامع فراصنعتي، امروز در حال نطفه بندي هستند، مثلأ افکار آينده نگري از بهترين نمونه هاي اينگونه انديشه ها هستند، که در زمان حاضر طرح شده اند. مطمئنأ کسانيکه به مذهب آبأ و اجدادي، و يا ايدئولوژي هاي گذشته سرمايه داري يا سوسياليستي اعتقاد دارند، و بخواهند در جهت ترقي گام بردارند، در افکار خود رفرم خواهند کرد. از اين جمله است ليبراليسم نو در آمريکا (در مخالفت با سرمايه داري "موجود") و افکار جديد سوسياليستي در اروپا (در مخالفت با سوسياليم "موجود") يا گرايشات مترقي مذهبي در آفريقا و آمريکاي لاتين، و يا افکار راست محافظه کار در انديشه دموکراسي هاي غرب. اما آنچه انديشه هاي موثر براي ساختن دنياي فراصنعتي هستند، اساسأ در خارج از سيستم هاي فکري گذشته، در حال شکل گيري هستند، هر چند از دستاورده هاي مذاهب کهن، از اسلام تا بودائيسم، و ازايدئولوژي هاي عصر جديد از ليبراليسم تا سوسياليسم، بهره مي جويند.

بياد بياوريم که با پايان قرون وسطي، ديگر مذهب نيروي فکري اصلي براي ايجاد جامعه نوين صنعتي نبود. مثلأ در آمريکا، نظريات ايدئولوژيک جان لاک، نيروي فکري مؤٍثر، براي شکل يابي جامعه صنعتي اين کشور گشتند. در شوروي، نظريات ايدئولوژيک مارکس و لنين، نيروي فکري اصلي براي شکل يابي جامعه صنعتي آن کشور شدند. امروز نيزبراي ايجاد جوامع نوين فراصنعتي، انديشه هاي مؤثر، نه مذاهب قرون وسطي هستند، و نه ايدئولوژي هاي جامعه صنعتي، و امروزه انديشه هاي نويني در حال جوانه زدن هستند که جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري را در مد نظر دارند.

متأسفانه افکار بخش بزرگي از روشنفکران ايران هنوز در بند سوسياليسم است. درست است که برخي نويسندگان سوسياليست نظير هابرماس، که از محققين مارکسيست بسيارپيشرو در عصر ما است، جدا از مواضع ايدئولوژيک خود، خدمات شايسته اي به توسعه علم سياست و جامعه شناسي در قرن بيستم نموده اند، اما اين حرف به بمعني تأييد در جا زدن آن ها در محدوده ايدئولوژي گذشته شان، يعني مارکسيسم، نيست. بسياري محققين مسيحي، نظير تايلهارد دو شاردن Teilhard de Chardin ، و پدر روحاني فردريک کوپلستون Frederick Copleston ، مولف يکي از بهترين کتب تاريخ فلسفه نيز ، خدمات ارزشمندي یه توسعه فلسفه و جهان بيني هاي قرن بيستم کرده اند، و لي اين حقيقت دليلي بر تأييد در جازدن آن ها در محدوده مسيحيت نيست.

مايه تأسف است که اکثريت روشنفکران ايران، اساسأ در محدوده چپ يا چپ "سابق" مانده اند. مثلأ تصويري که آنان از طرفداران آينده نگري در ارتباط با پيشرفت يک بعدي تکنوکراتيک دارند، ناشي از همين در جا زدن آنها در محدوده چپ است. بخاطر خاستگاه چپ، مخالفين بايستي در خاستگاه راست يا سرمايه داري تصور شوند، هر چند نه صد در صد. در نتيجه از نظر اين سوسياليستها، مخالفينشان بايستي انسان ها را تکنوکراتيک، و در محدوده روابط مبادله ببينند، و اينان در مقابل، گوئي نقطه نظر انسان چند بعدي ايده ال چپ را بيان ميکنند. اما چون همينگونه تک بعدي نگري را در سوسياليسم ، سوسيال دموکراسي اروپائي يا سوسياليسم شوروي در گذشته نشان داده اند، ميبايست آن نوع از سوسياليسم را اينان انحراف بسوي بورژوازي و سرمايه داري قلمداد کرده، و آن سيستمهاي سوسياليستي را مخالف سوسياليسم "راستين" محسوب کرده و محکوم کنند. مثلأ ارنست بلوک، تا پايان عمرش، همينگونه به اين معضل انساني که در کشورهاي سوسياليستي آلمان شرقي، و بعدأ در کشور سرمايه داري آلمان غربي مشاهده کرده بود، مينگريست.

واقعيت امر اين است که نه تنها مارکس و سوسياليستها، بلکه حتي ايدئولوگ هاي اصلي سرمايه داري هم، در پي ايجاد انسان تک بعدي مورد نقد مارکوزه نبودند. در جامعه صنعتي، بخاطر خصلت توليد در اين جامعه، *کار* بيشتر و بيشتر به فعاليت مرکزي انسان ها تبديل شد. در نتيجه جامعه صنعتي، چه از راه سرمايه داري ساخته شده باشد، و چه از راه سوسياليستي، در *عمل*، پيشرفت يکجانبه و تکنيکي انسان را به اوج خود ميرساند. جامعه قرون وسطائي هم، با هر سيستم فکري، نظير مسيحيت يا اسلام، که ساخته شده، خصلت هاي مشترک ناشي از توليد پيش صنعتي، نظير تفوق جمع بر فرد در جامعه قرون وسطائي را نشان داده است، که ارتباطي به سيستم فکري معين شکل دهنده جامعه قرون وسطائي مشخص مورد نظر نداشته است، هرچند تأثير سيستم فکري شکل دهنده، در سايه روشن هاي محصول نهائي، در هر جامعه معين، غير قابل انکار است.

امروزه صاحب نظران انديشه هاي جامعه فراصنعتي نيز، برخي از نظر فکري، در پي ايجاد انسانهاي "تک" بعدي هستند، و برخي ديگر، توجه ويژه به تحقق انسان "چند" بعدي و همه جانبه دارند، اما آنچه بالاخره تعيين خواهد کرد که در جامعه آينده، تفوق با کدام نوع از انسان ها خواهد بود، خصلت کلي توليد و زندگي در جوامع در حال شکل گيري آينده است. ديگر از اين نقطه نظر، توجه به مسائل اقتصادي براي يافتن پاسخ اهميت مييابد، آنچه متأسفانه ارنست بلوک هيچگاه مورد توجه قرار نداد. از نظر من، جوامع فرا صنعتي، بهترين عرصه براي شکوفائي انسان هاي خلاق خواهند بود، و اين امر را در رساله ابزار هوشمند شالوده تمدني نوين (http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm) بحث کرده ام که در ژورنال علمي AI Journal هم منتشرشده است. همچنين نتايج عملي اين تحول در زندگي فردي را، در مقاله رقص در آسمان نوشته ام. از نظر تکنيکي نيز در آيا ننو تکنولوژي واقعي است؟ و نيز در رساله توليد فرا انسان مرکزي (http://www.ghandchi.com/332-PostAnthro.htm) مفصلأ تغييرات پايه اي در زمينه توليد را بحث کرده ام. توليد فرا انسان مرکزي، آن چيزي است که من تغييرات glacial changesl مينامم، يعني تغييراتي نظير بخبندانها در تاريخ کره زمين، که همه چيز ديگر را تحت الشعاع قرار ميدهند.

اما موانع و معضلات بيشماري در راه شکوفائي خلاقيت انسان در جوامع فراصنعتي موجودند، که من اول بار در سري مقالاتم در ايران تايمز، تحت عنوان ترقي خواهي در عصر کنوني در سال 1364 ، با تمرکز بر روي ايران، بحث کردم. همجنين در نوشته هاي بعدي ام نظير يک تئوري ارزش ويژه و بالاخره در عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري (http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm) مفصلأ موضوع عدالت اجتماعي در جوامع در حال شکل گيري را مورد بررسي قرار داده ام. اگر کسي سوال نخواهد، و فقط در پي جواب هاي آماده باشد، در آن صورت مذاهب و ايدئولوژي هاي گذشته را راحت مييابد، چرا که نظرات آينده نگري در ارتباط با جوامع در حل شکل گيري فراصنعتي، در حال تطور هستند، و نه چيزي حاضر و آماده، و هرکس، چه کسي در ايران زندگي کند، چه در غرب، کوشش براي مطالعه و ارزيابي از جهان واقعي، و جامعه کنوني را لازم است انجام دهد، و نه منتظر يافتن پاسخ معضلات دنياي کنوني، بصورت حاضر و آماده، در ايدئولوژي ها و مذاهب گذشته. بقول برتراند راسل، منقدين ارسطو گرائي بودند که کاري که خود ارسطو انجام ميداد را ميکردند، يعني مطالعه جهان و جامعه زمان خود، و نه تکرار حرف هاي ارسطو، که ارسطو گرايان ميکردند، و امروز نيز محققين آينده نگر و از جمله خود من، بسيار شبيه کساني هستيم که در قرون گذشته، دنياي زمان خود را مورد ارزيابي قرار ميدادند، و نه مانند کساني که ارزيابي گذشتگان از دنياي گذشتگان را پاسخ جامعه عصر خويش فرض ميکردند.

از محققين درجه اول آينده نگر، آقاي دانيال بل، در بعدالتحرير 1988 Afterword که بر کتاب "پايان ايدئولوژي" خود نگاشته است، درباره عدالت اجتماعي در جوامع فراصنعتي ، و نيز درباره جريان تفتيش عقايد آيت الله خميني، در فتواي قتل سلمان رشدي، بحث کرده است. ايشان قبلأ هم، در کتاب ارزنده خود آغاز جامعه فراصنعتي The Coming of Post-Industrial Society ، دقيق ترين ارزيابي را از روند هاي اقتصادي قرن بيستم ارائه کرده اند.

من اميدوارم جنبش روشنفکري ما، از متفکرين آينده نگر نظير دانيال بل، تافلر، نيزبيت، و ديگران بياموزد. در واقع امروزه ايدئولوگ هاي چپ، کمتر و کمتر حرفي براي گفتن دارند، و مانند مدرسه فيصيه قم ، در جستجو براي مارکسيسم "راستين" ، بدنبال نقل قولهاي تازه از مارکس ميگردند، و بجاي مطالعه و ارزيابي از اقتصاد و جامعه و تحولات واقعي دنياي کنوني، به پلميک ميپردارند ، آنگونه که در قرون وسطي ، فلاسفه اسکولاستيک ، بحث درباره اينکه چند تا فرشته ميتوانند برروي نوک يک سوزن بنشينند را، کار فکري و فلسفي قلمداد ميکردند. مثلأ ارنست بلوک ، صاحب نظر چپ، با آنکه توجهش به فلسفه خارج مارکسيسم معطوف بود ، و نيز بخاطر مقابله با فلاسفه دگماتيک دولتي شوروي کارهايش قابل قدرداني هستند، اما بيشتر نوشته هايش، لفاظي و اختراع لغات جديد است، تا ارائه انديشه و برنامه هاي بهتر براي حل مسائل بشريت قرن بيست و يکم.

متأسفانه نويسندگان چپ، وقتي کليات تمام شود، و وقتي ديگر بايستي حرف مشخص بزنند، برنامه شان از سطح طرح هاي قرن هجدهم ولتر و منتسکيو براي دستيابي به تساوي حقوق و فرديت فراتر نميرود. ايران آينده را نميتوان با وصله پينه افکار کهنه ساخت. از تجربه تلخ خلق کردن اسلام "راستين" مجاهدين درس بگيريم، و در کوششي که در سطح جهاني براي شکل گيري انديشه هاي نوين جامعه فراصنعتي انجام ميشود شرکت کنيم.

سالها است که از نظر برنامه اي، کشورهاي سوسياليستي و سرمايه داري تفاوت خود را از دست داده اند، و جدل آنها به جدل ايدئولوژيک تبديل شده است، نظير دعواي سني و شيعه. در واقع حقانيت ها و دستاورده هاي ايدئولوژيک راست و چپ، ديگر موضوع تاريخ است، و موضوع تحقيقي براي طرح برنامه و حل معضلات جامعه کنوني نيست. تحولات شوروي و اروپاي شرقي در زمان حاضر، در حقيقت رسميت يافتن واقعيتي است که ديگر غير قابل انکار است، و آنهم وجود يک دنياي صنعتي از آمريکا تا روسيه و چين، که اتفاقآ در بحران عظيمي غوطه ميزند. شوروي و بلوک شرق سابق، نظير امپراطوري عثماني، در اين تب و تاب از هم پاشيد.

در کل جهان صنعتي، موضوع عدالت اجتماعي و ايجاد سکتور اقتصادي بين المللي جديدي ، براي خنثي کردن بي عدالتي هاي ناشي از ساختار اقتصادي، ضرورت خود را هر چه بيشتر نمايان ميکند. با نطفه بندي و توسعه توليد فراصنعتي، موضوع عدالت اجتماعي، بويژه در کشورهاي پيشرفته ، به موضوع مرکزي جامعه تبديل ميشود. در کشورهاي عقب مانده ، که اکثرأ هنوز گرفتار بسياري از توليدات پيش صنعتي هستند، عقب ماندگي و عدم پيشرفت ، ميتواند در شرايط عدم وجود اهرم هاي خنثي کننده بي عدالتي هاي اقتصادي، باعث هلاکت و فقر و درماندگي اين ملل شود. از فقر تا جنگ جهاني هم راه زيادي نيست، و در اينجا بشريت است که در خطر نابودي قرار ميگيرد و به اين دليل کوشش براي ساختن دنياي فراسوي جنگ اهميت ويژه مييابد.

در برابر بحران دنياي صنعتي سرمايه داري و سوسياليستي، دو حرکت سربلند کرده اند. يکي حرکت بازگشت به گذشته است که در ايران و افغانستان، بشکل اسلام خميني و طالبان سر بر افراشت، و نيروهاي مشابه ناسيوناليست افراطي در غرب نيز، بخش ديگري از اين حرکت واپسگرا هستند. اين حرکت، ملقمه فاشيستي اي است از رؤيا هاي گذشته، و نيروهاي مهيب تکنولوژيک قرن بيست و يکم، که ميتواند بمب هاي شيميائي و بيولوژيکش، خاطره کوره هاي آدم سوزي هيتلر را زنده کند.

دومين حرکت در برابر بحران جامعه صنعتي، از سوي نيروهاي خواهان گذار به دنياي فراصنعتي است، اين نيروها در کشورهائي نظير چکسلواکي سابق، با برنامه هاي عملي-سياسي بسيار پيشرفته به پيش آمدند. البته در دنياي صنعتي قديم هم، کساني هستند که با برنامه هاي نوين ليبراليسم و سوسياليسم، در حال تجديد نظر انديشه هاي گذشته بوده، و سمت آينده را در مد نظر دارند. اين نيروها که صاحب نظراني نظير هابرماس در جبهه چپ ، رالز در جبهه ليبراليسم، و هايت در راست از آن جمله اند، مترقي هستند، هر چند عملأ تأثيرشان در ساختن جامعه آينده، بخاطر محدوديت افق فکري شان، قابل ملاحظه نخواهد بود.

روشنفکران ايران نيز، که عملأ برنامه بازگشت به گذشته خميني را، با گوشت و پوست خود لمس کرده اند، نيازي به تکرار تجربه هاي ويتنام وکامبوج ندارند، و در پي راه يابي آينده هستند. در اين رهگذر، احيأ سوسياليسم، ناسيوناليسم، ليبراليسم، يا راست محافظه کار، بخاطر آشنائي قبلي روشنفکران در نيم قرن گذشته با اين مکاتيب فکري، سهل تر جلوه ميکند. اما اگر به تغيير پايه اي جهان توجه کنيم، زحمت آشنائي با افکار نوين آينده نگري، بعنوان يکي از پر ثمر ترين انديشه هاي رايج براي راه يابي ايران آينده آشکار خواهد شد. جنبش براي آزادي، پيشرفت و عدالت اجتماعي ، در دنياي نوين فراصنعتي، اکنون تازه در ابتداي راه خود است، و امواج بزرگ در راهند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
26 اسفند 1383
March 16, 2005

مقاله مرتبط
انديشه مارکسيستي و مونيسم-يکتاگرائي (http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm)

ترقی خواهی در عصر کنونی 1987 و مقدمه 1999 (http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm)
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html