آيا می شود صلح در تقابل با حقوق بشر قرار گيرد
سام قندچی
ابتدا اجازه دهيد به موضوعي تاريخي بپردازم و بعد به شرايط کنوني برگردم.
در تاريخ معاصر ايران وقتي به رويداد 28 مرداد و عدم کمک حزب توده به مصدق در آنروز برخورد ميشود هميشه موضع حزب توده را بخاطر چپ روي رهبرانش در آن مقطع مشخص و يا به خاطر اختلاف ايدئولوژيک حزب توده و مصدق ارزيابي ميکنند. در واقع سؤال خيلي اساسي است چرا که حزب توده سازمان افسري قدرتمندي در آنزمان داشت که ميتوانست بطور جدي برای متوقف کردن کودتا وارد عمل شود. اتفاقاً همان سازمان افسري حزب توده بعداز کودتاي 28 مرداد نه تنها به مراتب بيش از همه بخش هاي جبهه ملي بلکه به مراتب بيش از همه اجزاء ديگر حزب توده نيز اعدامي داد. محاکمه تاريخي خسرو روزبه رهبر سازمان افسري بعد از 28 مرداد هنگامی انجام شد که رهبران حزب توده همه به خارج فرار کرده بودند اما با تمام اين وجود خسرو روزبه نه تنها از حزب توده تا به آخر دفاع کرد بلکه به رهبران حزب هم حمله اي نکرد. کاري ندارم که طبق ارزيابي احمد شاملو، خسرو روزبه حتي به قتل يکي از مخالفين حزب توده متهم است. در جنبش سياسي ايران اين موضوعات متأسفانه در همه جريانات به درجات مختلف وجود داشته است و مثلآً مورد شريف واقفي در سالهای پيش از انقلاب کاملاً اثبات شده است. اينجا بحث من درباره شخص خسرو روزبه و موضوع اتهامات مطرح شده در جنبش سياسی ايران درباره وی نيست و اين موضوعات بايد توسط تاريخ نگارانمورد ارزيابی و قضاوت قرار گيرد. موضوع بحث در اينجا اين است که سازمان افسري حزب توده تشکيلات بسيار قدرتمندي در زمان کودتاي 28 مرداد بوده است و از دفاعيات خسرو روزبه هم آشکار است که آن تشکيلات کاملاً تحت رهبري حزب عمل ميکرده است و بسيار وفادار به حزب بوده است. در نتيجه سؤال اين است که چرا حزب توده با چنين تشکيلات مجهزي در داخل ارتش هيچ اقدامي در 28 مرداد برای شکست دادن کودتا انجام نداد و بعد هم همينطور صبر کرد تا که توسط رژيم کودتا قلع و قمع شد؟
وقايعی که ذکر شد در سال 1332 روي دادند. اما چند سال پيش از آن در سال 1325 نيز دو تشکيلات فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان توسط رژيم شاه به راحتي نابود شدند. در جنبش سياسي ايران دليل اين امر جدا شدن اين دو بحش جنبش چپ از مرکز، يعني از حزب توده ذکر شده است. همچنين تقابل اين دو جنبش با جنبش ناسيوناليستي ايران مطرح گشته است. و بالاخره هم توافق قوام السلطنه با استالين و پايان يافتن حمايـت استالين از اين دو جريان بعنوان عامل نهايی شکست آنها و اينکه در پايان کار توسط ارتش ايران قلع و قمع شدند. در اينجا وارد بحث درست يا غلط بودن ايجاد احزاب قومي نميخواهم بشوم همانطور که درباره حزب توده هم به موضوع درست يا غلط بودن سيستم ايدئولوژيک و برنامه سياسي آن تشکيلات نميخواستم بپردازم. موضوع بحث حالتي است که گويا اين تشکيلاتها در يک مقطع معين انتظار داشتند از طرف چنبش صلح طلبانه حمايت شوند اما با شگفتی دريافتند که نه تنها مورد حمايت نيستند بلکه از طريق نظامی به سرعت مورد تهاجم قرار گرفتند و نابود شدند.
شايد بايستي در مورد عدم حرکت تشکيلات سازمان افسري حزب توده در کودتاي 1332 و نيز در مورد آچماز فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان هفت سال پيش از آن، يک بازنگري تاريخی انجام شود. البته من تاريخ نگار نيستم و در اين مقاله کوتاه نيز هدفم انجام کاري با چنان وسعت نيست. اما اصل نظرم را ذکر ميکنم و سپس به وضعيت کنوني در ايران می پردازم.
اجازه دهيد يادآوري کنم که در سالهاي 1320-1332 يکي از برجسته ترين حرکت هاي جنبش سياسي ايران جرياني ملقب به "کبوتر صلح" بوده است و نيرويي هم که پشت آن جريان قرار داشت، حزب توده بود. در واقع آن حرکت بخشي از يک حرکت جهاني بود که در ادامه جنبش ضد فاشيستي در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم عمل ميکرد و در سطح بين المللي هم دولت شوروي پشت آن حرکت قرار داشت. بنظر من آن جنبش صلح در سالهاي 1324-25 با جنبش هاي حقوق قومي ايران در آذربايجان و کردستان در تقابل قرار گرفت و آن جنبش ها فدا شدند و در سال 1332 نيز جنبش صلح در تقابل با جنبش حقوق ملي در ايران قرار گرفت. يعني جنبش ملي ايران که چون حزب توده، کمونيست نبود، اينبار فدا شد بلکه نه فقط مصدق که ملي گرا بود، بلکه کل جنبش ملي چه چپ و چه ليبرال در تقابل با جنبش صلح قرار گرفتند و فدا شدند.
هم فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در 1325 و هم حزب توده در 1332 حرف شنوي از رهبري شوروي داشتند و در مورد اول اختلاف به کشمکش برخي رهبران فرقه با استالين کشيده شد و بالاخره هم پيشه وري به دستور استالين بعد از فرار از ايران کشته شد. در مورد 28 مرداد، اما همان قدر استقلال فرقه نيز در رهبري حزب توده ديده نشد، و دقيقاً حزب توده تا به آخر با برنامه جريان کبوتر صلح حرکت کرد و دستور هيچ اقدام نظامي به سازمان افسري را هم نداد تا روزي که رژيم بعداز 28 مرداد همه اعضاء سازمان افسري را يکي بعد از ديگري بازداشت کرد و زندان و اعدام نمود. آنقدر حماسه آفريده شد که احمد شاملو در کاشفان فروتن جام شوکران، حماسه وارطان ها و بسياري ديگران از همان سازمان افسري را با اشعار زيبای خود بيان داشته است.
بنظر ميرسد ايده آل هاي مترقي ما از سکولاريسم و دموکراسي، تا آينده نگري و پيشرفت، تا آزادي و عدالت، تا صلح و حقوق بشر به اين معني نيست که خود اين ايده آلها نميتوانند در مقطعي از زمان در برابر هم قرار گيرند. همه ما درباره تقابل آزادي و عدالت در مقاطع مختلف تاريخ مدرن جهان آگاهيم که البته موضوع بحث در اينجا نيست. اما وقتي اينگونه تقابل ها شکل ميگيرند، اگر تقابل را درست درک نکنيم، ميتوانيم همان اشتباهي را بکنيم که در مثال بالا نيروهاي سياسي ايران کردند، يعني متوجه نشدند که جنبش بين المللي صلح داشت در مقطعي معيني در 28 مرداد در مقابل جنبش حقوق ملي در ايران قرار ميگرفت و در آن برهه زماني ديگر بايستي بين آندو موقتاً يکي را الويت ميدادند. اما رهبران حزب توده که مجريان دستورات کرملين بودند نميتوانستند چنان استقلالي از خود نشان دهند و فقط توانستند از شوروي امکانات فرار خود را بدست آورند و همه تشکيلات سازمان افسري را نيز رها کردند که اعضائش يکي بعد از ديگري در سالهاي بعد از 1332 به جوخه هاي اعدام سپرده شدند. در اينجا موضوع بحث اين نيست که اگر حزب توده غير آن کرده بود، حزب توده را جرياني مترقي ببينم، که نميبينم. خير کل جريان جنبش کمونيستي جريانی واپس گرا بود که متأسفانه اکثريت جنبش روشنفکري ما را نيز با خود کشيد و هنوز هم بخش مهمي از روشنفکران نسل پيش از انقلاب 57 را با خود دارد. اما آن موضوع ديگري است که به کرّات درباره اش نوشته ام. اينجا موضوع بحث استراتژي معين حزب توده در رابطه با تقابل جنبش صلح و مبارزات جنبش کسب حقوق ملي است.
اما چرا به اين موضوع تاريخي مراجعه کردم؟
امروز بين جنبش صلح طلبي جهاني که در ايران نيز بويژه بعد از جنگ ايران و عراق قدرت بسيار زيادي دارد و جنبش حقوق بشر همراهي وجود دارد اما تقابل نيز وجود دارد. از يکسو روشن است که شرايط جنگي، نظير دوران جنگ ايران و عراق، به ضرر رشد مبارزات مدني و حقوق بشري بوده، و به زيان جنبش دموکراسي خواهي و سکولار ايران است، و برقرار ماندن صلح در ايران و جهان، خواست اين جنبش هاي مسالمت آميز است، اما از سوي ديگر صلح ابعادش جهاني است و فقط به ايران و همسايگانش محدود نيست و قدرت هاي جهاني هم وقتي توافق هاي صلح انجام ميدهند حمايت هايشان از جنبش هاي حقوق بشري تحت تأثير قرار ميگيرد، همانطور که در مثال بالا در سالهاي 1320 تا 1332 به موازات توافق هاي چرچيل، استالين و روزولت حرکت کبوتر صلح حزب توده نيز با جنبش های ديگر، چه جريانات مسالمت آميز نظير مصدق، و چه جريانات مسلحانه که اتفاقاً به شوروي نزديکتر هم بودند مثل فرقه دموکرات اذربايجان، به اشکال مختلف به تقابل رسيد.
تازه بحث فقط بر سر حمايـت هاي بين المللي نيست. در داخل کشور نيز جنبش هاي صلح و مبارزات حقوق بشري ممکن است در برابر هم قرار بگيرند. منظورم اين نيست که در چنين حالتي مبارزان حقوق بشري بايستي دفاع خود از صلح طلبي را متوقف کنند و مثلاً هوادار جنگ شوند. خير. ولي بايد آگاه باشيم که در شرايط صلح بسياري از نيروهای داخلي يا خارجي که در زمانهاي تنش در کنار ما هستند، لزوماً در کنار ما نخواهند ماند بويژه اگر حرکت جنبش دموکراسی خواهی راديکال تر شود.
البته درصورت پيروزي داخلي اين جنبش ها، همان نيروها که خواهان صلح هستند، و اکنون در تقابل با ما قرار گرفته اند، دوباره در کنارمان قرار خواهند گرفت. يعني اگر رهبران حزب توده در 28 مرداد از شوروي فاصله گرفته و تشکيلات سازمان افسري خود را براي شکست دادن کودتا بکار برده بودند و اگر مصدق و حزب توده روابط اعتماد متقابل با هم رشد داده بودند، و متحداً عمل کرده بودند، و کودتا را شکست داده بودند، و قدرت خود را در ايران تثبيت کرده بودند، در چنان شرايطي نيروهاي خارجي آمريکا و شوروي و انگلستان هم با دولت تازه ملي که با اقتدار نظامي مستقل خود بوجود آمده بود، روابط صلح آميز را ادامه ميدادند، و نه آنکه با آن بجنگند، چرا که در فضاي جهاني در آن زمان رقابت هاي اقتصادي بود و نه نظامی، بعکس يکي دو دهه قبل و يکي دو دهه بعد از آن تاريخ.
اما در همان مقطع معين که در ايران کودتا شد و بعد هم با سرکوب شديد ادامه يافت، در بقيه دنيا اساساً صلح و مصالحه برقرار بود. خلاصه اگر در آن مقطع معين جريان ملي قدرت را کسب کرده بود، بعد از آن مطمئناً جنبش کبوتر صلح هم کنارشان قرار ميگرفت. يعني در آن مقطع مشخص 28 مرداد که اين نيروها بايستي اقدامي، نه چندان صلح آميز، از طريق سازمان افسري حزب توده ميکردند، مطمئناً نميتوانستند روي جريان صلح آن زمان اتکا کنند، چرا که به عبارتي جنبش صلح و جنبش ملي در آن مقطع معين در تقابل با هم قرار گرفته بودند.
در نتيجه فقط شرايط جنگ نيست که ميتواند جنبش هاي ملي و حقوق بشري را نابود کند، بلکه زمانهائي هم هست که خود جنبش صلح ميتواند در تقابل با مبارزات حقوق بشري، حتي با مبارزات کاملاً مسالمت آميز، نظير جنبشي که مصدق رهبري ميکرد، قرار گيرد، و شکست مصدق فقط بخاطر پول و تسليحات کودتاگران نبود، بلکه خود کبوتر صلح هم در آن مقطع معين کمکي به وي نبود و عملکردش نيز به ضرر مصدق تمام شد.
در سطح بين المللي نمونه هاي عکس آنچه توضيح دادم هم بوده است وقتی جنبشي با درخواست هاي حقوق بشري و دموکراتيک، نظير انقلاب آمريکا، از شرايط جنگ بين فرانسه و بريتانيا بيشتر از شرايط صلح، براي به موفقيت رسيدن، بهره برد. به هر حال ما نيستيم که شرايط موجود را تعيين ميکنيم و تا آنجا هم که بتوانيم مطمئناً جنگ را انتخاب نخواهيم کرد و صلح را دنبال خواهيم کرد. در نتيجه بايد خوشحال باشيم که وضعيت صلح در زمان حاضر در عرصه بين المللي تقدم يافته است و رقابت ها از عرصه نظامي به عرصه اقتصادي منتقل شده است و نمونه موضع هم اروپا و هم آمريکا بر سر گرجستان در يکي دو ماهه اخير بخوبي اين تغيير را نشان ميدهد.
اما جنبش دموکرسي خواهي ايران در اين دوران لازم است دقت کند که برقراری صلح و توسعه جنبش صلح بطور اتوماتيک به معني حمايت از مبارزات حقوق بشری نيست و جنبش دموکراسی خواهی ميبايست با تمام احترام به جنبش صلح در ايران و جهان، استقلال خود را هم از نظر تئوري و هم در عمل و تصميم گيری حفظ کند، تا به سرنوشت پايان سالهای 1320 و 1332 دچار نشود.
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هجدهم مهرماه 1388
October 10, 2009
سام قندچی
ابتدا اجازه دهيد به موضوعي تاريخي بپردازم و بعد به شرايط کنوني برگردم.
در تاريخ معاصر ايران وقتي به رويداد 28 مرداد و عدم کمک حزب توده به مصدق در آنروز برخورد ميشود هميشه موضع حزب توده را بخاطر چپ روي رهبرانش در آن مقطع مشخص و يا به خاطر اختلاف ايدئولوژيک حزب توده و مصدق ارزيابي ميکنند. در واقع سؤال خيلي اساسي است چرا که حزب توده سازمان افسري قدرتمندي در آنزمان داشت که ميتوانست بطور جدي برای متوقف کردن کودتا وارد عمل شود. اتفاقاً همان سازمان افسري حزب توده بعداز کودتاي 28 مرداد نه تنها به مراتب بيش از همه بخش هاي جبهه ملي بلکه به مراتب بيش از همه اجزاء ديگر حزب توده نيز اعدامي داد. محاکمه تاريخي خسرو روزبه رهبر سازمان افسري بعد از 28 مرداد هنگامی انجام شد که رهبران حزب توده همه به خارج فرار کرده بودند اما با تمام اين وجود خسرو روزبه نه تنها از حزب توده تا به آخر دفاع کرد بلکه به رهبران حزب هم حمله اي نکرد. کاري ندارم که طبق ارزيابي احمد شاملو، خسرو روزبه حتي به قتل يکي از مخالفين حزب توده متهم است. در جنبش سياسي ايران اين موضوعات متأسفانه در همه جريانات به درجات مختلف وجود داشته است و مثلآً مورد شريف واقفي در سالهای پيش از انقلاب کاملاً اثبات شده است. اينجا بحث من درباره شخص خسرو روزبه و موضوع اتهامات مطرح شده در جنبش سياسی ايران درباره وی نيست و اين موضوعات بايد توسط تاريخ نگارانمورد ارزيابی و قضاوت قرار گيرد. موضوع بحث در اينجا اين است که سازمان افسري حزب توده تشکيلات بسيار قدرتمندي در زمان کودتاي 28 مرداد بوده است و از دفاعيات خسرو روزبه هم آشکار است که آن تشکيلات کاملاً تحت رهبري حزب عمل ميکرده است و بسيار وفادار به حزب بوده است. در نتيجه سؤال اين است که چرا حزب توده با چنين تشکيلات مجهزي در داخل ارتش هيچ اقدامي در 28 مرداد برای شکست دادن کودتا انجام نداد و بعد هم همينطور صبر کرد تا که توسط رژيم کودتا قلع و قمع شد؟
وقايعی که ذکر شد در سال 1332 روي دادند. اما چند سال پيش از آن در سال 1325 نيز دو تشکيلات فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان توسط رژيم شاه به راحتي نابود شدند. در جنبش سياسي ايران دليل اين امر جدا شدن اين دو بحش جنبش چپ از مرکز، يعني از حزب توده ذکر شده است. همچنين تقابل اين دو جنبش با جنبش ناسيوناليستي ايران مطرح گشته است. و بالاخره هم توافق قوام السلطنه با استالين و پايان يافتن حمايـت استالين از اين دو جريان بعنوان عامل نهايی شکست آنها و اينکه در پايان کار توسط ارتش ايران قلع و قمع شدند. در اينجا وارد بحث درست يا غلط بودن ايجاد احزاب قومي نميخواهم بشوم همانطور که درباره حزب توده هم به موضوع درست يا غلط بودن سيستم ايدئولوژيک و برنامه سياسي آن تشکيلات نميخواستم بپردازم. موضوع بحث حالتي است که گويا اين تشکيلاتها در يک مقطع معين انتظار داشتند از طرف چنبش صلح طلبانه حمايت شوند اما با شگفتی دريافتند که نه تنها مورد حمايت نيستند بلکه از طريق نظامی به سرعت مورد تهاجم قرار گرفتند و نابود شدند.
شايد بايستي در مورد عدم حرکت تشکيلات سازمان افسري حزب توده در کودتاي 1332 و نيز در مورد آچماز فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان هفت سال پيش از آن، يک بازنگري تاريخی انجام شود. البته من تاريخ نگار نيستم و در اين مقاله کوتاه نيز هدفم انجام کاري با چنان وسعت نيست. اما اصل نظرم را ذکر ميکنم و سپس به وضعيت کنوني در ايران می پردازم.
اجازه دهيد يادآوري کنم که در سالهاي 1320-1332 يکي از برجسته ترين حرکت هاي جنبش سياسي ايران جرياني ملقب به "کبوتر صلح" بوده است و نيرويي هم که پشت آن جريان قرار داشت، حزب توده بود. در واقع آن حرکت بخشي از يک حرکت جهاني بود که در ادامه جنبش ضد فاشيستي در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم عمل ميکرد و در سطح بين المللي هم دولت شوروي پشت آن حرکت قرار داشت. بنظر من آن جنبش صلح در سالهاي 1324-25 با جنبش هاي حقوق قومي ايران در آذربايجان و کردستان در تقابل قرار گرفت و آن جنبش ها فدا شدند و در سال 1332 نيز جنبش صلح در تقابل با جنبش حقوق ملي در ايران قرار گرفت. يعني جنبش ملي ايران که چون حزب توده، کمونيست نبود، اينبار فدا شد بلکه نه فقط مصدق که ملي گرا بود، بلکه کل جنبش ملي چه چپ و چه ليبرال در تقابل با جنبش صلح قرار گرفتند و فدا شدند.
هم فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در 1325 و هم حزب توده در 1332 حرف شنوي از رهبري شوروي داشتند و در مورد اول اختلاف به کشمکش برخي رهبران فرقه با استالين کشيده شد و بالاخره هم پيشه وري به دستور استالين بعد از فرار از ايران کشته شد. در مورد 28 مرداد، اما همان قدر استقلال فرقه نيز در رهبري حزب توده ديده نشد، و دقيقاً حزب توده تا به آخر با برنامه جريان کبوتر صلح حرکت کرد و دستور هيچ اقدام نظامي به سازمان افسري را هم نداد تا روزي که رژيم بعداز 28 مرداد همه اعضاء سازمان افسري را يکي بعد از ديگري بازداشت کرد و زندان و اعدام نمود. آنقدر حماسه آفريده شد که احمد شاملو در کاشفان فروتن جام شوکران، حماسه وارطان ها و بسياري ديگران از همان سازمان افسري را با اشعار زيبای خود بيان داشته است.
بنظر ميرسد ايده آل هاي مترقي ما از سکولاريسم و دموکراسي، تا آينده نگري و پيشرفت، تا آزادي و عدالت، تا صلح و حقوق بشر به اين معني نيست که خود اين ايده آلها نميتوانند در مقطعي از زمان در برابر هم قرار گيرند. همه ما درباره تقابل آزادي و عدالت در مقاطع مختلف تاريخ مدرن جهان آگاهيم که البته موضوع بحث در اينجا نيست. اما وقتي اينگونه تقابل ها شکل ميگيرند، اگر تقابل را درست درک نکنيم، ميتوانيم همان اشتباهي را بکنيم که در مثال بالا نيروهاي سياسي ايران کردند، يعني متوجه نشدند که جنبش بين المللي صلح داشت در مقطعي معيني در 28 مرداد در مقابل جنبش حقوق ملي در ايران قرار ميگرفت و در آن برهه زماني ديگر بايستي بين آندو موقتاً يکي را الويت ميدادند. اما رهبران حزب توده که مجريان دستورات کرملين بودند نميتوانستند چنان استقلالي از خود نشان دهند و فقط توانستند از شوروي امکانات فرار خود را بدست آورند و همه تشکيلات سازمان افسري را نيز رها کردند که اعضائش يکي بعد از ديگري در سالهاي بعد از 1332 به جوخه هاي اعدام سپرده شدند. در اينجا موضوع بحث اين نيست که اگر حزب توده غير آن کرده بود، حزب توده را جرياني مترقي ببينم، که نميبينم. خير کل جريان جنبش کمونيستي جريانی واپس گرا بود که متأسفانه اکثريت جنبش روشنفکري ما را نيز با خود کشيد و هنوز هم بخش مهمي از روشنفکران نسل پيش از انقلاب 57 را با خود دارد. اما آن موضوع ديگري است که به کرّات درباره اش نوشته ام. اينجا موضوع بحث استراتژي معين حزب توده در رابطه با تقابل جنبش صلح و مبارزات جنبش کسب حقوق ملي است.
اما چرا به اين موضوع تاريخي مراجعه کردم؟
امروز بين جنبش صلح طلبي جهاني که در ايران نيز بويژه بعد از جنگ ايران و عراق قدرت بسيار زيادي دارد و جنبش حقوق بشر همراهي وجود دارد اما تقابل نيز وجود دارد. از يکسو روشن است که شرايط جنگي، نظير دوران جنگ ايران و عراق، به ضرر رشد مبارزات مدني و حقوق بشري بوده، و به زيان جنبش دموکراسي خواهي و سکولار ايران است، و برقرار ماندن صلح در ايران و جهان، خواست اين جنبش هاي مسالمت آميز است، اما از سوي ديگر صلح ابعادش جهاني است و فقط به ايران و همسايگانش محدود نيست و قدرت هاي جهاني هم وقتي توافق هاي صلح انجام ميدهند حمايت هايشان از جنبش هاي حقوق بشري تحت تأثير قرار ميگيرد، همانطور که در مثال بالا در سالهاي 1320 تا 1332 به موازات توافق هاي چرچيل، استالين و روزولت حرکت کبوتر صلح حزب توده نيز با جنبش های ديگر، چه جريانات مسالمت آميز نظير مصدق، و چه جريانات مسلحانه که اتفاقاً به شوروي نزديکتر هم بودند مثل فرقه دموکرات اذربايجان، به اشکال مختلف به تقابل رسيد.
تازه بحث فقط بر سر حمايـت هاي بين المللي نيست. در داخل کشور نيز جنبش هاي صلح و مبارزات حقوق بشري ممکن است در برابر هم قرار بگيرند. منظورم اين نيست که در چنين حالتي مبارزان حقوق بشري بايستي دفاع خود از صلح طلبي را متوقف کنند و مثلاً هوادار جنگ شوند. خير. ولي بايد آگاه باشيم که در شرايط صلح بسياري از نيروهای داخلي يا خارجي که در زمانهاي تنش در کنار ما هستند، لزوماً در کنار ما نخواهند ماند بويژه اگر حرکت جنبش دموکراسی خواهی راديکال تر شود.
البته درصورت پيروزي داخلي اين جنبش ها، همان نيروها که خواهان صلح هستند، و اکنون در تقابل با ما قرار گرفته اند، دوباره در کنارمان قرار خواهند گرفت. يعني اگر رهبران حزب توده در 28 مرداد از شوروي فاصله گرفته و تشکيلات سازمان افسري خود را براي شکست دادن کودتا بکار برده بودند و اگر مصدق و حزب توده روابط اعتماد متقابل با هم رشد داده بودند، و متحداً عمل کرده بودند، و کودتا را شکست داده بودند، و قدرت خود را در ايران تثبيت کرده بودند، در چنان شرايطي نيروهاي خارجي آمريکا و شوروي و انگلستان هم با دولت تازه ملي که با اقتدار نظامي مستقل خود بوجود آمده بود، روابط صلح آميز را ادامه ميدادند، و نه آنکه با آن بجنگند، چرا که در فضاي جهاني در آن زمان رقابت هاي اقتصادي بود و نه نظامی، بعکس يکي دو دهه قبل و يکي دو دهه بعد از آن تاريخ.
اما در همان مقطع معين که در ايران کودتا شد و بعد هم با سرکوب شديد ادامه يافت، در بقيه دنيا اساساً صلح و مصالحه برقرار بود. خلاصه اگر در آن مقطع معين جريان ملي قدرت را کسب کرده بود، بعد از آن مطمئناً جنبش کبوتر صلح هم کنارشان قرار ميگرفت. يعني در آن مقطع مشخص 28 مرداد که اين نيروها بايستي اقدامي، نه چندان صلح آميز، از طريق سازمان افسري حزب توده ميکردند، مطمئناً نميتوانستند روي جريان صلح آن زمان اتکا کنند، چرا که به عبارتي جنبش صلح و جنبش ملي در آن مقطع معين در تقابل با هم قرار گرفته بودند.
در نتيجه فقط شرايط جنگ نيست که ميتواند جنبش هاي ملي و حقوق بشري را نابود کند، بلکه زمانهائي هم هست که خود جنبش صلح ميتواند در تقابل با مبارزات حقوق بشري، حتي با مبارزات کاملاً مسالمت آميز، نظير جنبشي که مصدق رهبري ميکرد، قرار گيرد، و شکست مصدق فقط بخاطر پول و تسليحات کودتاگران نبود، بلکه خود کبوتر صلح هم در آن مقطع معين کمکي به وي نبود و عملکردش نيز به ضرر مصدق تمام شد.
در سطح بين المللي نمونه هاي عکس آنچه توضيح دادم هم بوده است وقتی جنبشي با درخواست هاي حقوق بشري و دموکراتيک، نظير انقلاب آمريکا، از شرايط جنگ بين فرانسه و بريتانيا بيشتر از شرايط صلح، براي به موفقيت رسيدن، بهره برد. به هر حال ما نيستيم که شرايط موجود را تعيين ميکنيم و تا آنجا هم که بتوانيم مطمئناً جنگ را انتخاب نخواهيم کرد و صلح را دنبال خواهيم کرد. در نتيجه بايد خوشحال باشيم که وضعيت صلح در زمان حاضر در عرصه بين المللي تقدم يافته است و رقابت ها از عرصه نظامي به عرصه اقتصادي منتقل شده است و نمونه موضع هم اروپا و هم آمريکا بر سر گرجستان در يکي دو ماهه اخير بخوبي اين تغيير را نشان ميدهد.
اما جنبش دموکرسي خواهي ايران در اين دوران لازم است دقت کند که برقراری صلح و توسعه جنبش صلح بطور اتوماتيک به معني حمايت از مبارزات حقوق بشری نيست و جنبش دموکراسی خواهی ميبايست با تمام احترام به جنبش صلح در ايران و جهان، استقلال خود را هم از نظر تئوري و هم در عمل و تصميم گيری حفظ کند، تا به سرنوشت پايان سالهای 1320 و 1332 دچار نشود.
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هجدهم مهرماه 1388
October 10, 2009