سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد -ويرايش دوم

چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد -ويرايش دوم
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm

تجزيه طلبی و تجاوزطلبی موضوعاتی سياسی اند و، در نتيجه، با *جرم* هائی نظير قتل و دزدی متفاوت اند و جرم شمردن اين مطالبات تنها بر پيچيدگی های اين موضوع می افزايد (1).

برای روشن شدن اين مطلب بد نيست لحظه ای به تاريخ استقلال آمريکا بنگريم. هنگامی که 56 نفر از رهبران سياسی جامعه آمريکا، که مستعمره بريتانيا محسوب می شد، بيانيۀ استقلال آمريکا را امضاء کردند، دولت انگلستان آنها را به خيانت ـ که *جرم* بزرگی محسوب می شد ـ متهم کرد. و اگر انقلاب آمريکا شکست خورده بود مجازات *خيانت* آنها چنين می بود: وارد کردن حداکثر زجر از طريق استفاده از چوبه دار و، قبل از مردن، پاره کردن طناب و سپس درآوردن روده های آنان.

اما تاريخ آمريکا، هم در آن زمان و هم امروز، به آن 56 نفر بعنوان قهرمانان اين کشور نگاه می کند. و اين نکته نشانه آن است که بين *عمل سياسی* و *جرم* تفاوتی ماهوی وجود دارد و اگرچه ممکن است در جائی از تاريخ کسی را بخاطر عمل سياسی اش محکوم به مجازاتی مشابه مجازات جرائم کنند اما ممکن است زمانی هم فرا رسد که آن *عمل سياسی* کاری قهرمانانه محسوب شود؛ حال آنکه جرم هائی همچون قتل يا دزدی هميشه و همه جا جرم اند و ماهيتشان قابل تغيير نيست. يعنی، اينگونه "جرم" سياسی تنها در يک برهه معين از تاريخ بشر و به لحاظ موجوديت *دولت های ملی* نام *خيانت* بخود می گيرد.

در عين حال، باز همين نمونۀ آمريکا نشان می دهد که برای تجزيه طلبی نيازی به توسل به بحث های قوميتی و نژادی و زبانی و غيره نيست. مثلاً، می توان پرسيد که آيا آمريکائی ها با انگليس ها تفاوت اتنيکی داشتند؟ جواب منفی است. درست است که آمريکا مستعمره بود ولی هم آمريکا و هم کانادا ادامه انگليس بودند و اين خود اروپائيان بودند که به آمريکا آمده و در آنجا سکنی گزيده بودند. آمريکا نظير هندوستان نبود که يک اقليت اروپائی، کشوری با قوميتی ديگر را تحت سلطه خود داشته باشد. در نتيجه، در تجربه جدائی آمريکا از انگلستان، اصلاً موضوع اختلاف اتنيکی مطرح نبود.

همچنين می توان پرسيد که آيا فاصله جغرافيائی بين انگليس و آمريکا ميل به تجزيه را ايجاد کرده بود؟ پاسخ اين پرسش نيز منفی است چرا که می دانيم کانادا، که هم از نظر ترکيب جمعيتی مثل آمريکا بود و هم از نظر جغرافيائی در قاره ای ديگر قرار داشت، اين راه را نرفت.

پس دليل تجزيه طلبی اروپائی های ساکن آمريکا چه بود؟ جفرسون در خود بيانيۀ استقلال توضيح می دهد که چگونه موضوع مرکزی ناعادلانه بودن پرداخت ماليات بدون داشتن نمايندگی در قدرت (2) بارها با دولت مرکزی در انگلستان طرح شده بود و چون به نتيجه ای نرسيد، بالاخره رهبران آمريکا به اين تصميم رسيدند که بايد جدا شوند. جالب است که امضاء کنندگان بيانيه هم يک عده انقلابی حرفه ای نبودند و اکثراً هم افرادی ثروتمند و با ريشه و اصل و نسب انگليسی بودند (3).

در واقع، تجزيه طلبی زمانی در آمريکا مطرح شد که پيشروان "جامعۀ نو" به اين نتيجه رسيدند که برنامه ای به مراتب مترقی تر از انگليس دارند و هيچ اميدی هم به تغيير و تحول اساسی در خود انگليس در آن زمان وجود ندارد. پس تصميم به جدايی گرفتند و پيش از پيروزی، طبعاً از جانب بريتانيا به *خيانت* متهم شدند. با شروع روند تجزيه، از يکسو انقلابيون آمريکا با دشمن انگليس يعنی فرانسه متحد شدند و، از سوی ديگر، مردم بريتانيا در پشت سر دولت خود و عليه انقلابيون آمريکا متحد گشتند و، کار بجائی کشيد که حتی کسانی که در پارلمان بريتانيا دوست آمريکائی ها شناخته می شدند، در مظان اتهامات گوناگون ـ تا حد خيانت ـ قرار گرفتند. حتی چند سالی بعد از پيروزی انقلاب در آمريکا، در دوران رياست جمهوری مديسون، حمله انگليس به آمريکا تا آنجا پيش رفت که او و همسرش از کاخ سفيد فرار کردند. کاخ سفيد بخشاً در آتش سوخت و اگر همسر مديسون تابلوهای آنجا را به همراه نبرده بود، بسياری از آن آثار تاريخی نابود شده بودند. يعنی روحيه ضدآمريکائی در بريتانيا تا سال ها پس از پيروزی انقلاب آمريکا و برقراری روابط تازه بين اين دو کشور، وجود داشت.

تجزيه طلبی در آمريکا کاری آگاهانه بود و امثال جفرسون و واشنگتن طرحی بسيار پيشرفته را در نظر داشتند که در آن زمان، انگليس قادر به تحقق آن نبود. تاريخ هم نشان داده است که سياست استعماری بريتانيا حتی قرن ها بعد نيز در اساس تغيير چندانی نکرد، هرچند که نوع روابط آن با "مستعمرات" و، سپس، "کشورهای مشترک المنافع" تا به امروز تعديلات مختلف يافته است.

می خواهم نتيجه بگيرم که تجزيه طلبی، در يک مقياس تاريخی، در صورتی درست و مهم است که بخش تجزيه شونده از بخش اصلی دارای آينده نگری و برنامه های مترقی تری باشد و الا نتيجه ای جز وخيم تر کردن زندگی مردم نقاط تجزيه شده با خود نخواهد داشت. اين را يک قاعدهء اساسی در بحث های مربوط به تجزيه طلبی می دانم.

به عبارت ديگر تجزيه طلبی، بخودی خود، نشانگر وجود يک نيروی پيشروتر نيست. مثلاً، بسياری از نيروهای خانخانی طلب در سراسر تاريخ دنيای مدرن با خواست تجزيه دولت های ملی پيش آمده و به نتايج هولناکی رسيده اند.

***

حال اجازه دهيد همين قاعده را در مورد کشور خودمان و ادعاهای گوناگون تجزيه طلبانه ای که مطرح است بکار بريم. خواست های نيروهای تجزيه طلب ـ فعلاً ـ *ايرانی* از خواست های جنبش سراسری مدنی و سياسی ايران عقب تر است و، در نتيجه، در تجزيه طلبی شان بوی ترقی خواهی برای مردم به مشام نمی رسد (4).

اما خواست های جنبش سراسری مدنی و سياسی ايران چيستند و چرا تجزيه طلبان از آن عقب افتاده اند؟ جنبش ايران مدت هاست که به سکولاريسمی دموکراتيک، تحول يابنده و گسترنده رسيده است که از عهد انقلاب مشروطه تا کنون، به بيان ها و اشکال مختلف، خواستار جدائی قوميت و مذهب و ايدئولوژی از ساختار سازمان های مدنی و سياسی بوده است.

اين در وضعيتی است که، از همان تاريخ تا کنون، تجزيه طلبان ما، بجای ايجاد تشکيلات هايی که به قوم و مذهب معينی متعلق نباشند، همواره قوم گرائی را تشويق کرده اند. مثلاً، در کردستان، اسماعيل آقا سيميتکو، يک مستبد قوم گرا بود و هيچ برنامه مدرنی، حتی در حد مدرنيسم رضا شاهی، در ديدگاه های خود نداشت و ايل شکاک، برهبری او، با قتل عام آسوريان و ارامنه در خوی و سلماس منتهای قساوت را اعمال کرد. اما می دانيم که حرکت او در نزد جريانات تجزيه طلب به يک نماد مبارزاتی تبديل شده است و برخی از تجزيه طلبان افسوس می خورند، که چرا اسماعيل آقا نتوانست در درگيری هايش با رضا شاه او را به قتل رساند. در صورتيکه مسلم است که، اگر چنين می شد، يک رژيم استبدادی و نژادپرست ماقبل مشروطه با قوميت کردی و متشکل از نيروهائی که در زمان مشروطيت نيز ضد مشروطه خواهان عمل کرده بودند در نواحی کردستان ايجاد می شد.

کسروی دربارۀ پرچم باصطلاح "آزادی کردستان" سيميتکو مينويسد: اکنون سيميتکو آماده باش گرديده و بيرق افراشته "آزادی کردستان" می خواهد. چه کار می کند؟ آيا کنفرانس داده کردان را برای زندگانی آزاد و سررشته داری آماده می سازد؟ ... آيا قانون اساسی برای کردستان می نويسد؟ ... آيا به برداشتن پراکندگی هائی که در ميان کردان است می کوشد؟... نه! "آزادی کردستان" که با اينها نيست. پس چه کار می کند؟... ديه ها را تاراج می کند، کشت ها را لگدمال می گرداند، بمردم تاراج ديده و بينوای لکستان پيام فرستاده پول می خواهد ... اينست معنی "آزادی کردستان"؛ همين است نتيجه ای که سياستگران اروپا می خواستند... [احمد کسروی، تاريخ هجده ساله آذربايجان، ص 831]

توجه کنيم که همين بازگشت به ماقبل مشروطيت اکنون جزو نويدهای تجزيه طلبان کنونی حزب پژاک برای مردم ايران است؛ و همه قساوت هائی که جمهوری اسلامی در برابر آنها از خود نشان می دهد، نمی تواند اين برنامه های ارتجاعی را ذره ای به بيانيه جفرسون برای جدائی نزديک کند. و در عين حال، همانگونه که سيميتکو در دوران های مختلف توسط جناح های گوناگون دولت انگلستان حمايت می شد تا چاه های نفت موصل را برايشان حفاظت کند، امروز نيز اينان آلت دست نيروهای بيگانه ديگرند و، نظير سيميتکو، به جنبش دموکراسی خواهی ايران لطمه می زنند ـ بجای آنکه به آن ياری رسانند.

در پيام آنها نه تنها نويد جامعۀ بهتری وجود ندارد بلکه، با سوء استفاده از احساسات پاک کردهای آزاديخواه، برنامه شان را بر مدار بازگشت به قرون وسطای يک جامعۀ قومی و مذهبی تنظيم کرده اند و بس.

حزب دموکرات کردستان و حزب کومله نيز که سال هاست اشتباه خود در ايجاد حزب بر مبنای قوميت را تصحيح نکرده اند، با عدم اتخاذ موضع روشن بر سر تجزيه طلبی، در ميان جوانان کرد به همان گمراهۀ حزب پژاک دامن می زنند، چرا که وحشت دارند حمايت کسانی را که با احساسات تجزيه طلبانه به صفوف آنها پيوسته اند از دست بدهند. 

عده ای نيز تحت لوای دفاع از فدراليسم، اما با طرح های ارتجاعی فدراليسم قومی، به اين جريانات تجزيه طلب کمک می کنند (5).

طرفداران فدراليسم قومی و تشکيل ايالات خودمختار بر اساس قوميت کرد از يکسو می نويسند که تجزيه طلب نيستند و، از سوی ديگر، از بحرين و افغانستان به عنوان مناطقی برآمده از اجرای طرح های موفقی در جدائی از ايران ياد می کنند. اين پسله کاران، اقلاً صداقت تجزيه طلبان پژاک را هم ندارند و موضع واقعی خود را اعلام نمی کنند و با شرکت در گردهمايی هايی اپوزيسيون نظير نشست پاريس، باعث شکست آنها می شوند، چرا که در ظاهر چيزی می گويند و چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند و به تجزيه طلبی دامن ميزنند.

اين گروه ها حتی نسبت به جريانات پس از جنگ دوم جهانی نيز عقب افتاده اند؛ چرا که، مثلاً، در دوران قاضی محمد و پيشه وری بهانه تجزيه طلبی، پيوستن به اردوگاه کمونيسم بود، که با وعده های دروغين و فريبندۀ خود در ميان روشنفکران جهان جذابيتی داشت. جذابيتی که سالهاست ماهيت دگرگون آن بر همه آشکار و پروندۀ آن کلاً بسته شده است. اما حرکات تجزيه طلبانه کنونی ديگر از سر مفتون شدن به باصطلاح "آينده درخشان کمونيستی" هم نيست و راه شکست خورده ای بشمار می رود که جز لطمه زدن به جنبش عمومی دموکراسی خواهی سکولار ايران نتيجۀ ديگری نخواهد داشت.

پنهان کردن مطامع تجزيه طلبانه عقب افتاده در پشت ظاهر طرفداری از فدراليسم، کار بسيار خطرناک و خسران باری است که روزگاری قاضی محمد و محمد جعفر پيشه وری هم با مطرح کردن اصطلاحاتی نظير "خودمختاری" انجام دادند، حال آنکه هدف آنان نيز تجزيه طلبی بود. گرچه آنان از ميان نيروهای مردمی ايران برخاستند اما دچار اشتباه سياسی شده و جان خود را نيز در توافق های نيروهای بيگانه از دست دادند. اما  اين نکته دليل آن نمی شود که آنها را تجزيه طلب گمراه ندانيم. فقط کافی است فکر کنيم که چگونه ممکن است در يکی از استان های يک کشور پادشاهی يک حاکميت جمهوری بوجود آيد. و آيا همين يک نمونه برای تجزيه طلب خواندن آنها کافی نيست؟

امروز نيز حزب دموکرات کردستان از اصطلاحاتی همچون خودمختاری استفاده نموده و حتی، با آگاهی تمام، فدراليسم را به خودمختاری قومی معنی می کند. فدراليسم مورد مطالبه آنها چيزی نيست جز تجزيه طلبی که در پشت اصطلاح فدراليسم پنهان شده است. متأسفانه برخی از فعالان سياسی جوان ايران که از مرز کردستان گريخته و از کمک اين حزب برخوردار شده اند، با ديدن پيشمرگان مسلح جان برکف دچار اين توهم شده اند که نتيجه برنامه های تجزيه طلبانه اين جريان گويی اميدبخش رسيدن به يک مدينه فاضله است و نظير نسلی که در زمان انقلاب شيفته اسلامگرايان شد، در بيراهه تبليغ برای اين حزب گام می نهند و تصور می کنند منتقدان دعوای شخصی دارند. اين قوم گرايی تجزيه طلبان کردستان همانقدر ميتواند به خون و خونريزی و جامعه ای واپسگرا بيانجامد که حرکت اسلامگرايان به رهبری خمينی در تاريخ ما نشان داد و شايسته است اين دوستانی که زمانی در جنبش دانشجويی فعاليـت کرده اند در اين مورد بيشتر مطالعه کنند تا که به مبلغين اين جريانات تجزيه طلب تبديل شوند، هدف اين تجزيه طلبان استفاده از امثال آنهاست تا کردستان را از ايران جدا کنند و با کمک قدرت های بيگانه برای خود دولتی بپا کند که از همين رژيم فعلی هم کمتر به حقوق بشر احترام بگذارد. بايستی هشيار بود.

فدراليسم يک شيوه اداره کشور است و با طرح های قومی نسبتی ندارد و نبايد گذاشت که از آن بصورت پوششی برای مقاصد تجزيه طلبان استفاده شود و جنبش دموکراسی خواهی را از طرح درست فدراليسم استانی، منزجر کند (6).

نمونه تجزيه طلبی در بلوچستان از اين هم وحشتناک تر است. کار گروه ريگی به آنجا کشيده که گردن زدن مخالفين را بعنوان عملی دموکراتيک معنی ميکند. آيا اين چيزی جز عقب رفتن حتی از دوران پيش از مشروطيت نيست؟ آن هم در زمانی که جنبش سياسی و مدنی ايران در پی دموکراسی قرن بيست و يکمی است. در ارتجاعی بودن اين جريانات که صدها برابر از جنبش خمينی خطرناک ترند و ـ درست مثل او ـ می کوشند تا با سوء استفاده از خواست های اتنيکی بخش های مختلف مردم ايران، برای اهدافی قرون وسطائی لشکرگيری کنند، ترديدی نيست.

اگر حزب دموکرات و کومله احزاب مدرن بودند می بايستی در آموزش های تشکيلاتی خود پلاتفرم سياسی را مرکز توجه قرار دهند و نه مواضع قومی را. و اگرچه بخاطر سابقۀ روند شکل گيری تشکيلاتی شان، نواحی معينی از ايران عرصه فعاليت آنها شده است حق اين بوده است که اکنون از حالت حزب اتنيکی در آيند و حتی در همان مناطق هم از همۀ پيشينه های اتنيکی و مذهبی عضوگيری کنند نه آنکه حتی در خارج کشور هم بصورت يک جريان قومی معين عمل کنند.

همانگونه که در آغاز بحث شد در کار تشکيلات سياسی تکيه بر قوميت و زبان و مذهب نمی تواند هيچگونه ترقی خواهی را در پيش رو داشته باشد و احزاب اتنيکی آينده ای قرون وسطائی را برای سرزمين هائی که ميخواهند در تحت قدرت خود در آورند، نويد ميدهند.

و، در عين حال، اگر اين تشکيلات ها خود را سازمانی مدنی برای احقاق حقوق اتنيکی کردها می شناسند، ديگر حق نيست که خود را يک "حزب سياسي" اعلام کنند؛ چرا که يک "حزب سياسی قومی" هيچ فرقی با يک حزب فاشيست ندارد. حزب مدرن نبايد بر مبنای قوميت يا مذهب تشکيل شود چرا که هرقدر هم پايه گذران آن، افراد صادقی باشند، با درگذشت آنها، هيچ يک از احزاب قومی و مذهبی نمی توانند حامل مدرنيسم و دموکراسی باشند (7).

اين حرف ها دشمنی با مردم کردستان نيست. اين ها پيشگيری از رويداد مشابهی است که 30 سال پيش از طريق تشکيلاتهای سياسی مذهبی شکل گرفت و مردم ايران را گرفتار رژيم قرون وسطائی خمينی کرد. ما نبايد دوباره همان اشتباه را، اين بار به شکل قومی اش، تجديد کنيم. در اين مورد روشنفکران کرد و آذری و بلوچ و عرب ايران وظيفۀ دو چندانی دارند تا اجازه ندهند که احساسات بحق بخش هائی از مردم ايران برای ايجاد حرکت های فاشيستی قومی مورد سوء استفاده قرار گيرد. اين البته که کار سختی است. همانگونه که در زمان خيزش خمينی هم مخالفت با آن جريان سخت بود و محبوبيت نمی آورد. ولی اکنون آن تجربه نشان داده است که مخالفت در آن هنگامه کاری درست بود و اگر اکثريت روشنفکران ما چنان کرده بودند شايد در سراسر اين سی ساله افسوس نمی خوردند که چرا چنان اشتباهی را سی سال پيش مرتکب شدند و نتوانستند جريان مدرن را از جريان قرون وسطائی تميز دهند.

در عين حال، عده ای در جنبش سياسی ايران هستند که می گويند آماده اند تا در برابر جريان تجزيه طلبی و تجاوزطلبی در کنار جمهوری اسلامی قرار بگيرند. از نظر اينجانب اگرچه شنيدن اين سخن برای آزاديخواهان ايران بسيار ناگوار است اما، اگر از ديدگاه جامعه شناسی به ماجرا بنگريم، چاره ای نخواهيم داشت که بپذيريم چنين اتفاقی خود محصول تجزيه طلبی آنهائی است که ايران را پاره پاره می خواهند و موجب می شوند که نه تنها اين گويندگان که اکثريتی از مردم ايران با رژيم سمت گيری کنند. و آنگاه، بازندۀ اصلی جنبش دموکرسی خواهی سکولار ايران خواهد بود.

مناطق مختلف ايران يک سلسله جمهوری مستقل نيستند که بتوان از طريق جدا کردن و تجزيه شان در آنها تحول مدرن و دموکراتيک را سامان داد. هم اکنون کل ايران، با همۀ رنگارنگی هايش، در روند تحول بسوی دموکراسی و سکولاريسم در حرکت است و جريانات تجزيه طلب قومی در مقابل اين حرکت مدرن بيراهه ای بيش بشمار نمی آيند که نتيجۀ کارشان چيزی جز سنگ اندازی در راه اين راهيمائی اميدوارکننده نيست.

دز اين ميان، برخی فکر می کنند که شرايط ايران نظير اتحاد شوروی است که با فروپاشی آن جمهوری های بلوک شرق از مدار شوروی خارج شده و هم خود بسوی آزادی و دموکراسی حرکت کردند و هم موجب تقويت جنبش دموکراسی خواهی در داخل روسيه شدند. اين هم يکی ديگر از توهماتی است که به جنبش سياسی و مدنی درون ايران بيشتر لطمه می زند تا که کمکی باشد (8).

اگر کشور ما اکنون در معرض و آستانه فروپاشی قرار گرفته، علت را بايد در وجود يک حکومت استبدادی مذهبی يافت که تر و خشک را با هم می سوزاند و همه مذاهب و قوميت ها را سرکوب می کند. همين وحدت در سرکوب ايجاب می کند که همه قوميت ها و مذاهب ايران نيز بر وحدت عمل خود برای تحقق سکولاريسم و دموکراسی در ايران بيافزايند (9) نه اينکه آن را دليلی برای تجزيه ای بيابند که حاصلی جز سياه روزی مردم ما نخواهد داشت.

به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دوم خرداد 1391
May 22, 2012

پانويس ها:

1.  http://www.ghandchi.com/536-Asking-for-War.htm
2. Taxation without representation
3. حتی اکثراً بنيانگذران آمريکا فراماسون بودند که در نوشته زير مفصلاً توضيح داده ام:
http://www.ghandchi.com/328-Referendum.htm 
4. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
5. http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm
6. http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm 
7. http://www.ghandchi.com/543-MadinehFazeleh.htm 
8. http://www.ghandchi.com/534-OppositionAbroad.htm 
9. http://www.ghandchi.com/510-KongerehAvval.htm 

مطلب مرتبط:
کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران-ويرايش دوم
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm 

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۱

اسلام و گلوباليسم- ويرايش دوم تقديم به شاهين نجفی

 اسلام و گلوباليسم- ويرايش دوم تقديم به شاهين نجفی
سام قندچی
 http://www.ghandchi.com/695-IslamGlobalization.htm

متن انگليسی English Version
http://www.ghandchi.com/695-IslamGlobalizationEng.htm

پيشگفتار ارديبهشت 1391

اگر در ماقبل تاريخ مذاهبی بودند که قربانی کردن انسان را توجيه می کردند، و اگر در قرون وسطی، مذاهبی بودند که زنده سوزاندن بخاطر کفرگويی را شايسته بشر تلقی می کردند، در قرن 21، مذهب *سازمان يافته* اسلامگرايی، مخالفين خود را با *فتوای* رهبرانی نظير مکارم شيرازی، صافی گلپايگانی و فاضل لنکرانی، به ارتداد محکوم می کند و فرقه های اسلامگرا اين دستورات برای ارتکاب جنايت را به دليل توهين به پيغمبر و معبودهايشان، به عمل در می آوردند.

دنيا بايستی به اين ديدگاهی که نقطه نظرات جنايتکارانه مذهب *متشکل* اسلام‌گرايی را امری خصوصی می بيند، پايان دهد، همانگونه که نقطه نظرات سياسی *متشکل* نازيسم را بعنوان امری خصوصی قلمداد نمی‌کند. هيچکس آتش زدن در کوره‌های آدم‌سوزی را امر خصوصی معتقدين نازی تصور نمی‌کند. دنيا نياز به فاجعه مرکز تجارت نيويورک ديگر، سلمان رشدی ديگر، تسليمه نسرين ديگر، و اکنون شاهين نجفی ندارد تا ببيند اين تشکيلات‌ها، فرقه‌های جنايتکار هستند، و مذهبی بودن يا نبودنشان فرقی در اين واقعيت بوجود نمی‌آورد.

اگر امروز مذهب متشکلی در دنيا بود که قربانی کردن دختر باکره را بعنوان يکی از شعائر مذهبی اش جائز می‌دانست، به آن انديشه بمثابه يک نظريه عجيب خصوصی اعتقاد مذهبی نگريسته نمی‌شد، بلکه به آن مذهب بعنوان يک سازمان جنايتکار نگريسته ميشد، نه چندان متفاوت از مافيا، و با چنين سازمانی نيروهای پليس بمثابه يک *تشکيلات* جنايتکار برخورد می‌کردند، و رهبرانش که دستور چنين اعمال جنايتکارانه‌ای را بدهند به زندان مي‌افتادند و در صورت قربانی کردن، اينگونه اعمال آن ها نيز بر طبق قانون مجازات شده، و بعنوان آزادی مذهب تلقی نمی‌شد.

اسلام و گلوباليسم

ماجرای کارتون های نشريه دانمارکی (1) و غضب اسلامی درباره آنها چيز تازه ای نيست.  از گروگان گيری در سفارت آمريکا در تهران تا ماجرای سلمان رشدی (2) و ترورهای مخالفين جمهوری اسلامی در اروپا تا يازدهم سپتامبر در آمريکا و گروگانگيری ها و سربريدن ها در عراق؛ مردم ايران و ساير نقاط جهان از زمان انقلاب اسلامی ايران (3) تاکنون، هر از چندگاهی، شاهد زبانه کشيدن آتش غضب اسلامی بوده اند، و هميشه هم ادعای رهبران اسلامگرا اين است که همه اين ها مقابله با ظلمی است که بر اسلام ميرود، يا به عبارت ساده تر تبعيض هائی است که بر مسلمانان رفته و ميرود.

مسأله فقط اسلام‌گرائی افراطی نيست. آيا دليل واقعی اين ماجرا ها تبعيضات عليه مسلمانان است؟ بنظر من نه. دليل همه اين اعمال را شخص آيت الله خمينی بهتر از هر کسی بارها در سخنانش تکرار کرد، و آنهم اينکه از نظر رهبران اسلامگرا *اسلام در خطر است* و آنان از اين موضوع هراسناکند و لازم ميدانند که قدرت اسلام را مرتباً ثابت کنند. در گذشته هم توضيح دادم (4) که همه اعمال بالا توسط اسلام‌گرايان يادآور قربانی کردن انسان‌های بی گناه توسط کاهنان آزتک در اواخر آن تمدن کهن قاره آمريکا است، که با هدف نشان دادن بقای *قدرت* آن آئين و ايجاد رعب و وحشت در کسانی بود که ممکن بود تصور پايان آن به ذهن شان خطور کند.










http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/thumb/1/16/Mendoza_HumanSacrifice.jpg/200px-Mendoza_HumanSacrifice.jpg


آيا اسلام در خطر است؟ پاسخ هم نه و هم آری است. آيا مانند زمانی که بسياری از روشنفکران جهان از هر مذهبی رويگردان شده و کمونيست و لامذهب شده بودند يا به قول رهبران اسلامی بی خدا شده بودند، امروز اسلام با چنين شرايطی روبروست؟ بنظرمن نه. در واقع امروز مسأله رويگردانی روشنفکران از مذهب بطور کلی، و اسلام بطور اخص، اصلاً موضوع خيلی پراهميتی در دنيا نيست. اما در عين حال پاسخ آری است، يعنی خطری اسلام را تهديد مي‌کند، هرچند اساساً از سوی روشنفکران نيست، و در کل جامعه است، با اين تذکر که در عين حال فقط خطر برای اسلام نيست، بلکه منفعت هم هست، که رهبران اسلام‌گرا فراموش مي‌کنند همانطور که توضيح خواهم داد.

يعنی اگر در زمانی اسلامگرايان از امثال احمد کسروی (5) در ايران احساس خطر ميکردند، و فتوای قتل آنها را صادر مي‌کردند، ديگر امروز آنچه از نظر خطر برای اسلام مطرح است، از سوی مردم عادی است، که يک مذهب را ترک مي‌کنند، و گرايش معنوی ديگری را مي‌پذيرند، و لزوماً ترک مذهب هم نمي‌کنند، و بی خدا هم نمي‌شوند، مثلاً مسلمانی مسيحی مي‌شود، يا يکی ديگرنظير توماس جفرسون دئيست مي‌شود، به اين معنی که به خدا اعتقاد دارد، ولی از هيچ مذهب معينی پيروی نمی‌کند، يا يکی زردشتی مي‌شود، و يا مسيحی ای به پذيرش هندوئيسم يا بودائيسم ميرسد، يهودی ‌ای به مسيحيت ملحق مي‌شود، مسلمانی به بهائيت مي‌پيوندد، و يا مسيحي‌ای به اسلام ايمان مي‌آورد.

يعنی سياليت مذهبی و ايدئولوژيک در ميان مردم مختص مسلمانان امروز نيست، هرچند اسلام در اين مورد حساس‌تر است، و دليلش را هم بسياری پژوهشگران توضيح داده‌اند، يعنی اسلام تجربه رفرم مذهبی را که در مسيحيت طی چند قرن تجربه کرده، نداشته است!

به نطر من جغرافيای مذاهب در جهان در حال دگرگونی کامل است و نظير دوران بخبندان‌های کره زمين، اين تحول بنيادی سيمای معنوی کره زمين و ساکنانش را سريعاً در حال تغيير دادن است. علت اصلی اين تغيير هم رشد گلوباليسم در جهان است. اگر دقت کنيم مذاهب اصلی جهان در مناطق معين دنيا بشکل جغرافيائی از هم جدا مي‌شوند و علت اين امر هم اين است که اين مذاهب اصلی در عصر کشاورزی جامعه بشر تکامل يافتند، و با پايان جامعه کشاورزی يعنی اواخر قرون وسطی ديگر جهان را بين خود تقسيم کرده بودند. حتی جمعيت‌های کوچک مذهبی-قومی نظير ارامنه جلفای اصفهان که به دليل اقتصادی از ارمنستان به آنجا توسط شاه عباس کوچ داده شدند، در يک محل جغرافيائی معين زندگی مي‌کنند.

نقل و انتقال های مردم متعلق به مذاهب مختلف در جامعه فراصنعتی شکل ديگری دارد و امروز يک مسلمان ايرانی يا يک ژاپنی بودائی در يک نقطه آمريکا، ممکن است در ميان صدها خانواده مسيحی زندگی کند، و به‌جز اقوامی مانند چيني‌ها در آمريکا، اکثر اقوام بدنبال ايجاد محله‌های جغرافيائی معين از مهاجرين هم تبار خود در نقاط مختلف دنيا نيستند، و در نتيجه با وجود کوشش‌های مسلمانان و بودائی‌ها و هندوهای مهاجر در ايجاد مسجد و معبد و حتی کوشش برای جلب مردم بومی نقاطی که به آنجا مهاجرت کرده‌‌اند، باز هم شاهد سياليت مذهب و معنويت هستيم، و با آنکه اين مذاهب خود پيروان جديدی در سرزمين‌های تازه برای خود بدست ميآورند، اما هنوز روی ديگر همين سکه که خروج کودکانشان و ديگر همراهانشان به مذاهب و انديشه‌های ديگر در اين محيط پلوراليستی است، برايشان براحتی قابل قبول نيست!

در واقع در دوران عصر صنعتی، اساساً دولت‌های ملی شکل گرفتند، که محورشان اقوام اصلی ساکن نقاط معين جغرافيائی جهان بودند، و بالطبع ترکيب مذهبی مناطق مختلف گيتی تغيير چندانی نکرد، هر چند معتقدين به يک مذهب در عصر مدرن ممکن بود بين دولت‌های ملی متعددی تقسيم شوند.

به اين صورت در عصر مدرن صنعتی همگونی مذهبی جغرافيائی جوامع، تقويت هم شد، و در مناطقی هم نظير آمريکا شکل گيری دولت ملی مدرن همزمان با به اوج رسيدن مذهب پروتستانيسم در اين ناحيه از جهان شد، منطقه‌ای که حتی سابقه ماقبل صنعتی مسيحيت در خود نداشت. اما وضعيت در عصر فراصنعتی ديگرگونه است، و با رشد گلوباليسم، ترکيب قومی مناطق مختلف جهان شديداً در حال امتزاج اقوام و پيشينه های مذهبی مختلفی است، که قبلاً ساکن در نقاط جغرافيائی گوناگون بوده‌اند.

اگر در گذشته استثنائاتی نظير آوردن برده از آفريقا به آمريکا باعث بوجود آمدن ترکيب‌های قومی در نقاطی نظير ايالات جنوبی آمريکا شد، و تازه بيشتر هم بصورت محله‌های معين در داخل شهرها و مزارع بود، امروز حرکت انسانهای متعلق به اقوام و مذاهب مختلف به نقاط مختلف جهان، بسيار فردی انجام مي‌شود، و اشکال حرکت جمعی مهاجرت به نقطه جغرافيائی تازه‌ای، نظير اوائل تاريخ آمريکا، واقعيت امروز نيست، آنگونه که مثلاً جمعيت بزرگی از پروتستان‌های آلمان به کشتی مي‌نشستند، و به منطقه جغرافيائی معينی مثلاً در تکزاس آمريکا مهاجرت مي‌کردند.

به عبارت ديگر گلوباليسم با خود رشد سياليت مذهبی و قومی را به ارمغان آورده است و حتی امتزاج اقوام و پيروان مذاهب مختلف در درون مرزهای ملی را افزايش داده است.

در نتيجه بيش از آنکه تبعيض‌های مذهبی و قومی در ميان ساکنين جديد مسأله باشد، نگرانی رهبران مذهبی و قومی از در خطر ديدن موجوديت مذهب و قوم خود است، که علت بسياری از تنش‌های موجود است، و در نتيجه حل مسأله فقط در رفع تبعيض نسبت به مسلمانان نيست، و بايستی تأکيد برروی قبول اين اصل توسط رهبران مذهبی باشد، که در آينده بسياری از آنها که مسلمان زاده شده‌اند مذهب خود را عوض خواهند کرد، و نه لزوماً بخاطر دشمنی ورزيدن با اسلام، همانگونه که بسياری ديگر هم از مذاهب ديگر بريده و به اسلام خواهند گرويد، که لزوماً بخاطر دشمنی با مذهب قبلی شان نيست. اين تحول ناشی از خصلت امتزاج گلوبال مردم مختلف با پيشينه های مذهبی گوناگون است.

آنهائی هم که تصور مي‌کنند دليل خروج مسلمانان از اسلام سکولاريسم است، و با سکولاريسم دشمنی مي‌ورزند، سخت در اشتباهند. اتفاقاً در ايران اسلامی در دو دهه گذشته، تعداد بيشتری مذهب اسلام را ترک کرده‌اند، تا در ترکيه سکولار. مسأله همانطور که اشاره کردم به کل تغيير ساختاری جهان بستگی دارد و اينکه ما در جهانی زندگی مي‌کنيم که وسائل ارتباط جمعی اين را ممکن کرده‌اند که کسی در يک نقطه جهان بنشيند و با ديگرانی از مذاهب و انديشه‌های گوناگون در فضای اطلاعاتی چه از طريق راديو، تلويزيون و چه کامپيوتر مرتبط باشد.

اين واقعيت دنيای گلوبال آينده است و قوانين ارتداد را که بسياری از اسلامگرايان برای ايجاد وحشت از تغييرات دنيای فراصنعتی و در نفی اين سياليت، تشديد مي‌کنند، مي‌بايست توسط رهبران اسلامی باطل اعلام شوند، وگرنه اين واقعيت سياليت معنوی گلوبال، از يکسو با تغيير تمايلات معنوی مسلمان زادگان، آنها را به اختفای احساسات مذهبی واقعي‌شان خواهد کشيد، و از سوی ديگر باعث افزايش رشد تنفر ميان مسلمانان و پيروان مذاهب ديگر خواهد شد.

آنچه در پايان ميخواهم تأکيد کنم اين است که تحول گلوبالی که ذکر ميکنم چند قرن طول نخواهد کشيد. طبق ارزيابی آينده نگر معروف ری کورزويل در کتاب جديدش بنام يکتائی انفصالی که قبلاً درباره اش نوشتم (6) بشريت در قرن بيست و يکم معادل 20000 سال خواهد بود. يعنی در عرض 100 سال در قرن کنونی که ما هستيم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاريخ مذاهب اصلی گذشته، دنيا بجلو خواهد رفت. اين موضوع درباره همه عقايد و افکار مطرح است، چه معنوی و چه عرصه های ديگر زندگی بشر.

مثلاً در عرصه سياست، فاصله ما از زمان مصدق، به اندازه فاصله مصدق از زمان کورش است. اين معنای حرکت با شتاب تصاعد هندسی در جامعه بشريت است، و تحول جاری به اينگونه بايستی در دنيای گلوبال امروز درک شود، که معنای *گذشته* اساساً عوض شده است. اگر دوران درشکه و ايحاد راه‌های مال رو چندين قرن طول کشيد تا در اقصی نقاط دنيا گسترش يابد، برای توسعه اتومبيل و ايجاد جاده ها در دنيا صد سال هم زياد بود، و برای کامپيوتر و همه جاگير شدن اينترنت يک دهه کافی بوده است. اين موضوعی است که رهبران مذهبی و سياسی امروز بايستی درک کنند، وگرنه با درک عصر کشاورزی و عصر صنعتی خود، يا جهان گلوبال عصر فراصنعتی را به خاک و خون خواهند کشيد و يا آنکه خود را نابود مي‌کنند، که هردو حالت ميتواند فاجعه ای مصيبت‌بار برای بشريت باشد.

به اميد قبول سياليت معنوی در ميان پيروان همه اديان در دنيای گلوبال،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و نهم ارديبهشت ماه 1391
May 18, 2012

پانويس:

1. http://en.wikipedia.org/wiki/Jyllands-Posten
2. http://www.ghandchi.com/366-Khamenei.htm
3. http://www.ghandchi.com/355-Iran1357.htm
4. http://www.ghandchi.com/380-UNIslamism.htm
5. http://www.ghandchi.com/153-Kasravi.htm
6. http://www.ghandchi.com/423-Singularity.htm

Islam and Globalization-Second Edition Dedicated to Shahin Najafi
Sam Ghandchi
Persian Version نسخه فارسی
Preface of May 2012
If in the prehistoric times, there were religions that justified human sacrifice, and if in Medieval Times, there were religions that justified burning of the blasphemous live at the stakes, in this 21st Century, there is the *organized* religion of Islamism where its religious leaders such as Safi Golpayegani, Makarem Shirazi and Fazel Lankarani issue *fatwa* calling opponents as heretics, and the Islamist mob commit the heinous crime of carrying out the kill order of their  leaders, all for insulting their prophet and other idols.

The world should put an end to viewing the criminal *organized* religious views of Islamism as a private matter, the same way that *organized* political views of Nazism are not considered as private matter.  Nobody would have considered the burning in the concentration camps as private matter of a Nazi faithful.  The world does not need another WTC, another Salman Rushdie, another Taslimeh Nasrin,  and now Shahin Najafi, to see that these organizations are criminal mobs, and being religious or not makes no difference.

If there was an organized religion in today's world which allowed sacrifice of virgins as its sanctioned practice,  it would not be viewed as some fantastic private religious belief, and would be viewed as a murderous organization, not much different from mafia, and such an organization would have been dealt with by police authorities as a criminal *organization*, and if they sacrificed a human, such actions would not be considered as religious freedom and the criminals would be punished.

Islam and Globalization
The cartoons of the Danish publication (1) and the Islamic fury over it is not a new thing.  From hostage-taking at the U.S. embassy in Tehran to the episode of Salman Rushdie death fatwa (2) and from the assassination of the opponents of Islamic Republic of Iran (IRI) in Europe to Sept 11th WTC atrocity and the hostage-takings and beheadings of innocent people in Iraq, the people of Iran and the rest of the world from the time of Iran's 1979 Revolution (3) to the present, every so often, have witnessed the flares of Islamic fury to rise, and always the claim of Islamist leaders is that all these are reactions to the injustice towards Islam or in simpler terms are the resistance to the discriminations and torments that Muslims have suffered and still suffer.
Previously I wrote that in my opinion the issue is not just Islamic extremism and no need to repeat here. Is the real reason of all this havoc the discriminations against Muslims?  I do not think so.  In my opinion the reason for all these actions was repeatedly pronounced by none other than Ayatollah Khomeini himself, and it is that in view of the Islamist leaders "Islam is in danger" and they are fearful of this situation and see it necessary to repeatedly prove the power of Islam.  In the past, I had explained (4) that the goal of all the above actions of the Islamists reminds me of the human sacrifices of the innocent people by the holy men of Aztec at the end of that civilization in the American continent, with the goal of showing the longevity of the *power* of their faith and to create fear and horror among those who might have allowed themselves the thought of the end of that civilization.
Is Islam in danger?  The answer is both "yes" and "no".  Is Islam facing a situation similar to the times when many of the world intellectuals had turned their back to any religion and had become communist and atheist, or in the words of the Islamic leaders, they had become God-less?  In my opinion the answer is "no".  In fact, today the issue of intellectuals leaving religion in general and Islam in particular is essentially not an important subject in the world.  But at the same time the answer is "yes," meaning that a danger is threatening Islam, although it is not basically from the intellectuals, while making the caveat that it is not just a danger for Islam, and it is at the same time an opportunity for Islam which oftentimes goes unnoticed by the Islamist leaders, as I will explain later.
In other words, if Islamists feared a danger from the intellectuals like Ahmad Kasravi (5) in Iran and issued their death fatwa, what one can consider as danger for Islam today, is the ordinary people leaving one religion and accepting another spiritual direction and not necessarily abandoning religion, and do not become God-less either, for example a Muslim becoming a Christian, or another becoming a deist like Thomas Jefferson meaning that they believe in God but do not follow any specific religion, or becoming a Zoroastrian and a Christian accepting Hinduism or Buddhism, a Jew joining Christianity, a Muslim entering the Baha'i Faith, and a Christian becoming a Muslim.
In other words, the religious and ideological fluidity among the people today is not particular to Muslims, although Islam is more sensitive about it, and its reason has been explained by researchers to be due to Islam not having had the reformation that had occurred in Christianity for a few centuries!
In my opinion, the geography of the world's religions is going through a glacial change, and this fundamental upheaval is changing the spiritual face of the Earth and its inhabitants.  And the basic reason for this change is the growth of globalization in the world.  If we look closely at the major religions of the world, they are separated geographically from each other on the planet and the reason for this geographic division among them is that the main religions of the world were developed during the agricultural society and with the end of agricultural society meaning the end of Middle Ages, they had finished the division of the world among themselves.  Even small religious and ethnic groups such as the Armenians of the Jolfa of Isfahan of Iran who were moved there from Armenia by Shah Abbas of Safavids still occupied a specific area in the city of Isfahan.
But the movements of the people belonging to various religions in the post-industrial society has a different form and today an Iranian Muslim or a Japanese Buddhist in an area in the United States may live among hundreds of Christian families and except for some ethnic groups such as the Chinese, most ethnic groups do not try to form a geographical neighborhood when migrating to other parts of the world, and again we are witnessing the fluidity of religion and spiritual tendencies and although these religions start finding new followers in the new lands, but still the other side of the coin which means the exit of their children or other companions to other religions and schools of thought in this pluralistic environment is not easily acceptable by them.
In fact, during the industrial society, the nation states, were formed centered around the main ethnic groups residing in specific geographical areas and thus the religious makeup of various regions did not change much, although the followers of one religion during the modern times might have been divided among multiple states.
This way in the society of Modern Times the geographical religious homogeneity of societies was even strengthened and in some parts of the world such as the U.S., the formation of the modern nation state was simultaneous with the ascendance of the Protestant version of Christianity to its zenith in this part of the world, a region which did not have any pre-industrial history of Christianity.  But the situation is different during the post-industrial age, and with the growth of globalization, the ethnic makeup of various regions of the world is increasingly becoming an amalgamation of various ethnicities and religious leanings that have previously been residing in different geographical areas.
If in the past, exceptions such as the transport of slaves from Africa to the Americas was the reason for the ethnic mix of the Southern States of the U.S., and even those were still residing in certain neighborhoods within the cities or the plantations, today the movement of people belonging to various ethnic groups and religions to different parts of the world is mostly done on individual basis and the forms of group movement of migration to a new location, like it was true in the early history of the United States, is not true anymore, when for example a large group of German Protestants would board on a ship and move to a specific new geographical location like Texas in the U.S.
Therefore globalization has ushered in the religious and ethnic fluidity and the mixing of the various ethnic groups and followers of different religions within the national borders has increased as well.
In my opinion, more than the problems of religious and ethnic discrimination among the new dwellers, becoming an issue, the worries of the religious and ethnic leaders of seeing the endangerment of their religion and ethnic group, is the main reason of the current clashes we are witnessing, and therefore the solution is not just in removing the discrimination towards the Muslims, and one should emphasize the acceptance of a principle by the religious leaders that in the future many of those who are born from the Muslim families, will change their religion, and not necessarily because of their animosity towards Islam, the same way that many others will abandon other religions and will join Islam.  This is just in the nature of a global mixing of different people with different religious backgrounds.
Those who think that the reason of Muslims abandoning Islam is secularism and thus are hostile towards secularism are making a big mistake.  Incidentally in the Islamist Iran of the last two decades more people have left Islam than in the secular Turkey.  The problem as noted is related to the total structural change of the world and that we are living in a world that the mass communications have made it possible for anyone living anywhere in the world to connect with people following other religions, and with various thoughts in the information space whether by radio, TV, or computer.
This is the reality of the future world of tomorrow and the apostasy laws that many Islamists reinforce to create fear of the changes of the post-industrial world and to reject the spiritual fluidity,  must be nulled by the Islamic leaders, or else the reality of this global spiritual fluidity, will on one hand move the changes of the Muslim born kids underground, hiding their real religious feelings, and on the other hand will increase the hatred between Muslims and the followers of other religions.
What I would like to note at the end is to emphasize that the global change I am noting here will not take a few centuries.  According to the analysis of the famous futurist Ray Kurzweil in his famous book Singularity which I previously wrote about (6), the evolution of humanity in the 21st Century will be equivalent to 20,000 years.  Meaning that the 100 years of this century, that we are now living in, is equal to moving forward 10 times all the 2000 years of the history of the past major religions. This is also true about all thoughts and ideas, whether spiritual or encompassing other realms of life.
For example, in politics, the distance between us and Mossadegh's era is equal to the distance from Mossadegh to Cyrus the Great.  This means an exponential movement of human society, and this is how the new global world should be understood, where the meaning of *past* has essentially changed.  If at the time of horse carriages, making roads for horses took centuries to be widespread all over the world, for automobiles and making roads for them 100 years was more than enough, and for computers and widespread use of the Internet just a decade has been enough to happen.  This is an issue that the religious and political leaders of our times should understand or else with the level of understanding of the agricultural or industrial society, either they will destroy the global post-industrial society or will destroy themselves, and both those options would be a catastrophic outcome.
Hoping for the acceptance of the spiritual fluidity among the followers of all religions in the world of globalization,
Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
May 18, 2012

Footnotes:



Related Articles:
Secularism & Pluralism-Essays

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۱

دولت اسراييل برای اپوزيسيون ايران چه کار می تواند بکند

دولت اسراييل برای اپوزيسيون ايران چه کار می تواند بکند
What Israeli Government can do for Iranian Opposition
سام قندچي
http://www.ghandchi.com/694-IranIsrael.htm

متن انگليسی English Version
http://www.ghandchi.com/694-IranIsraelEng.htm

بيش از پنج سال پيش نوشتاری تحت عنوان "خطر جنگ جمهوری اسلامی و اسرائيل و اينکه اپوزيسيون چه کار ميتواند بکند"  منتشر شد (1).

خوشبختانه نه تنها برخی فعالين ايران آن پيشنهادات را مورد ملاحظه قرار دادند اما همچنين دولت اسراييل آن را بدون اطلاع من در سايت وزارت امور خارجه اسراييل، تجديد چاپ کرد (2).

سپس روزنامه اقتدارگرای کيهان مرا به دليل چاپ آن مقاله در سايت دولت اسراييل مورد حمله قرار داد و اينجانب نيز اطلاعيه ای منتشر کردم و در آن تذکر دادم که مقالاتم کپی رايت ندارد و با تجديد چاپ آن بدون تغيير توسط هرکسی از جمله جمهوری اسلامی يا اسراييل، مشکلی ندارم (3).

در نوامبر 2011، هنگاميکه بحث های بيشتری در مورد حمله پيشگيرانه از سوی اسراييل و ايران در مطبوعات منتشر می شد، نظر خود را در مقاله ای تحت عنوان "حمله پيشگيرانه به تأسيسات اتمی نسل کشی است" بيان کردم (4).

موضوع اتمی ايران سالهاست که بسيار روشن است (5).

با اين وجود اينکه چرا با حمله به ايران مخالفم بسيار روشن است و نيازی نيست به آنچه سالها پيش در مورد دليل مخالفتم نوشته ام، اضافه کنم (6).

همه اين مدت بحث ها به گرد آنکه مردم اسراييل و ايران چه کار می توانند بکنند دور ميزد و خيلی خوشحالم که سال گذشته ابتکارهای تازه مردمی، هم در اسراييل و هم در ايران، در اين زمينه آغاز شدند (7).

اما بتازگی علاقه ای از سوی دولت اسراييل برای کمک به اپوزيسيون ايران نشان داده شده است.  در اين يادداشت هدفم توضيح اين امر است که بنظر اين حقير چگونه اسراييل می تواند به بهترين وجه به اپوزيسيون ايران کمک کند.

يکی از معضلات منطقه ای که جمهوری اسلامی از روز نخست تأسيس خود استفاده کرد تا مردم ايران را عليه اپوزيسيون سکولار بسيج کند، مسأله فلسطين بود. آنها تلاش کردند که اختلاف فلسطينيان و اسراييل را بمثابه جنگ اسلام و دشمنان آن نشان دهند و به اينگونه از احساسات مذهبی مردم ايران استفاده کنند تا انديشه سکولار را با تمرکز بر وضعيت مردم فلسطين بعنوان دليل تسليم منافع مسلمانان، مقصر جلوه دهند.

همانگونه که 11 سال پيش نوشتم، اسراييل از ديدگاه اينجانب يک دموکراسی است هرچند وضعيت فلسطينان را در آن کشور مشابه موقعيت سياهان در اوائل دموکراسی ايالات متحده آمريکا می بينم که از حقوق کامل شهروندی برخوردار نيستند (8).

معتقدم بهترين کمکی که دولت اسراييل می تواند به اپوزيسيون ايران بکند تغيير رفتار با جمعيت فلسطينی خود بعنوان شهروندان کامل است و از اين طريق، جمهوری اسلامی ايران مشروعيت حمله به اپوزيسيون سکولار بر مبنای چگونگی رفتار اسراييل با فلسطينيان را از دست خواهد داد. آنچه در اينجا می نويسم ممکن است کليشه و پيش پا افتاده بنظر آيد اما واقعاً اين اصل مسأله ای است که دولت اسراييل لازم است بر روی آن تمرکز کند اگر می خواهد که به اپوزيسيون ايران ياری رساند.

به اميد جمهوری آينده نگر  دموکراتيک و سکولار در ايران،

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و سوم ارديبهشت ماه 1391
May 5, 2012

پانويس:

1. http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWar.htm
2. http://www.persian.israel.org/MFAFA/Archive/Rep-Arch2009/Feb09/080209-DidgahGhandchi.htm
3. http://www.ghandchi.com/TakzibeKayhanShariatmadari.htm
4. http://www.ghandchi.com/679-Preemptive.htm
5. http://www.ghandchi.com/483-dalilejang.htm
6. http://www.ghandchi.com/475-Notoanyinvasion.htm
7. https://www.facebook.com/israellovesiran
8. http://www.ghandchi.com/85-AboutIsrael.htm




**************************************************************

What Israeli Government can do for Iranian Opposition
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/694-IranIsraelEng.htm

Persian Version نسخه فارسی
http://www.ghandchi.com/694-IranIsrael.htm

More than five years ago an article entitled "Danger of IRI-Israel War and What Iranian Opposition Needs to Do" was published (1).

Fortunately not only some Iranian activists cared to consider those suggestions but also Israeli government republished it without my knowledge on the web site of Israel Foreign Affairs (2).

Subsequently Tehran's hardline newspaper Kayhan attacked me because of the paper being posted on the Israeli government's website and I wrote a communiqué saying that my articles have no copyright and have no problem if anyone including Islamic Republic or Israel republish them without change on their web sites (3).

In November 2011, when there were more talks of preemptive strike by Israel and Iran in the press, expressed my opinion about such action in an article entitled "Preemptive Strike on Nuclear Sites is Genocide" (4).

The nuclear issue of Iran has been very clear for a long time (5).

Nonetheless, why I am against any invasion of Iran is clear and there is not anything more to add to what have already said long time ago (6).

All this time the discussions were centered around what Iranian and Israeli people can do to prevent a war between Israel and Iran and am very happy that last year new people's initiatives started in both Israel and Iran to that effect (7).

But recently an interest has been shown by Israeli government to help Iranian opposition.  This is the reason I am writing about what I think Israel can do to best help Iranian opposition.

One of the regional issues that has been used by Islamic Republic from its first day of inception to rally Iranian people against the secular opposition has been the Palestinian issue.  They have tried to show the Palestinian-Israeli conflict as a war between Islam and its enemies and this way to use Iranian people's religious sentiments to depict secular thought as betrayal of Muslims by focusing on the plight of Palestinian people.

As written 11 years ago, I view Israel as a democracy although I see the situation of Palestinians in Israel to be similar to the situation of Blacks in early democracy of United States - not being full citizens (8).

I believe the best help Israeli government can provide to Iranian opposition is to treat its Palestinian population as full citizens and by doing this, Islamic Republic of Iran will lose the legitimacy of attacking Iranian secular opposition on the basis of how Palestinians are treated by Israel.  What I am writing may seem like a cliche and trivial, but really this is the bottom line of what Israeli government needs to focus on, to help the Iranian opposition.

Hoping for a Democratic and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
May 5, 2012

Footnotes:
1. http://www.ghandchi.com/465-IRI-IsraelWarEng.htm
2. http://www.persian.israel.org/MFAFA/Archive/Rep-Arch2009/Feb09/080209-DidgahGhandchi.htm
3. http://www.ghandchi.com/TakzibeKayhanShariatmadari.htm
4. http://www.ghandchi.com/679-PreemptiveEng.htm
5. http://www.ghandchi.com/483-dalilejang.htm
6. http://www.ghandchi.com/475-NotoanyinvasionEng.htm
7. https://www.facebook.com/israellovesiran
8. http://www.ghandchi.com/85-AboutIsrael.htm


پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۱

بهار سبز ايرانی پيروز شد يا شکست خورد؟

بهار سبز ايرانی پيروز شد يا شکست خورد؟
http://www.ghandchi.com/693-BaharSabz.htm

در آستانه سومين سالگرد جنبش سبز ايران هستيم و بسياری از مردمی که جان و مال و زندگی خود را در اين رويداد تاريخی مايه گذاشتند حق دارند که بپرسند اين بهار سبز ايرانی پيروز شد يا شکست خورد. اين سؤال فقط برای حاميان اصلاح طلبان مطرح نيست بلکه حتی برای کسانی نظير اين حقير که در آن زمان از حرکت هايی نظير سکولارهای سبز حمايت کرديم، مورد پرسش است (1).

تا آنجا که به اشتباهات رهبران اصلاح طلب در آن جنبش مربوط می شود در همان اولين سالگرد جنبش سبز در سال 1389 موضوع به تفصيل مورد بحث جنبش سياسی ايران قرار گرفت (2).

ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، اين دو بزرگواری که رهبری جنبش سبز را در دست داشتند، و زهرا رهنورد، کماکان در حصر خانگی هستند و به گزارش همراهانی نظير فاطمه کروبی، همچنان آنها استوار ايستاده اند، و ابداً اين بحث ها برای تخطئه زحمات آن عزيزان نيست.

شايد بشود گفت بهار سبز ايرانی همانقدر شکست خورد و موفق شد که بهار پراگ!

بهار پراگ شديدا سرکوب شد و تا بيست سال پس از آن، جامعه چکسلواکی تحت خفقان بود، اما در عين حال بايد گفت که بهار پراگ موفق بود چون مردم آموختند که در عين احترام به الکساندر دوبچک و اصلاح طلبان کمونيست لازم است که فراسوی خط مشی آنان برای رهبری آينده جنبش دموکراسی خواهی خود جستجو کنند و به اين طريق بود که امثال واسلاو هاول ها در آن جامعه مطرح شدند؛ البته بياد داشته باشيم که خود واسلاو هاول تا آخرين سالهای خفقان در چکسلواکی هيچگاه در عرصه سياسی مطرح نبود و بعنوان يک نويسنده مورد حمايت مردم بود، نويسنده ای نظير محمد مختاری ما در ايران. اما منظور اينکه ديگر بيست سال بعد از بهار پراگ در دوران سقوط بلوک شرق به رغم احترام جنبش به الکساندر دوبچک، مردم به او و نظرات اصلاح طلبان کمونيست بمثابه راه حل نمينگريستند. حتی خود اصلاح طلبان کمونيست هم ديگر نظرات گذشته خود را قبول نداشتند و در پايان از رهبری واسلاو هاول حمايت کردند به همانگونه که امروز بسياری از اصلاح طلبان ايران در جنبش دموکراسی خواهی ايران به سکولاريسم رسيده اند (3).

در يک سال اخير جنبش های موسوم به بهار عرب در خاورميانه شعله ور شده اند که در تونس، مصر، ليبی، و يمن، در هريک به نوعی، به پيروزی دست يافتند. اما وقتی به وضعيت تازه در آن کشورها می نگريم واقعاً معلوم نيست که اين پيروزی ها را بايد موفقيت خواند يا که ظاهراً پيروز نشدن بهار پراگ در 1968 را بايد موفقيت آميز تلقی کرد؟ بسياری اوقات پيروزی يک حرکت لزوماً به معنی موفقيت در رسيدن به آرمانهای کنشگران آن نيست. شايد موفقيت يا عدم توفيق بستگی به انتظار ما از هر جنبش دارد همانگونه که هنوز موفقيت يا عدم توفيق انقلاب 1357 ايران را هم مردم و هم صاحب نظران مورد پرسش قرار می دهند (4).


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و يکم ارديبهشت ماه 1391
May 10, 2012

پانويس:

1. http://www.seculargreens.com/3.signature.htm
2. http://www.ghandchi.com/626-Mousavi89.htm
3. http://www.ghandchi.com/686-ReformersSolution.htm
4. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

کتاب ايران آينده نگر










کتاب ايران آينده نگر

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۱

مسأله بچه بازی در افغانستان

مسأله بچه بازی در افغانستان
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/692-AfghanistanChildMolesters.htm

دوسال پيش فيلم مستند وحشتناکی در مورد بچه بازی در افغانستان منتشر شد (1).

عده ای با ديدن اينگونه فيلمها به غلط موضوع بچه بازی را مرتبط به همجنسگرايی می کنند در صورتيکه ابداً چنين نيست و بچه بازی جنسيت نمی شناسد و يک جنايت است که مبتلايان به آن، پسربچه ها و دختربچه ها را مورد تجاوز قرار می دهند، و ابداً نميتوان چنين روابط جنسی را حتی اگر بدون خشونت هم باشد، مناسبات دو نفر با رضايت متقابل تلقی کرد، چرا که فرد زير 18 سال دارای استقلال در جامعه نيست که بتواند مستقلاً تمايل جنسی خود را، حال چه ديگرباش باشد چه دگرباش، به عمل درآورد.

برای اجتناب از اشتباه بالا، رهبران جنبش سياسی و مدنی ايران بايد بيشتر در مورد حقوق همجنسگرايان شفافيت داشته باشند که موضوع اين نوشتار نيست و در آن مورد بحث شده است (2).

متأسفانه به رغم اطلاع از واقعيت دهشتناک رواج بچه بازی در افغانستان، محافل حقوق بشری اساساً حرفی از اين موضوع به ميان نمياورند در صورتيکه کودکان، آن بخش از جميعت هستند که از گروه های ديگر تحت ستم بسيار کمتر قادر به دفاع از خود هستند، و در نتيجه بيش از همه برای احقاق حقوق خود به کمک ديگران متکی هستند.

ممکن است تصور شود با برجسته کردن اين مسأله در افغانستان، تبعيض نسبت به مردم افغانستان مورد نظر است. ابداً چنين نيست. اجازه دهيد مثالی بزنم، مثلاً ختنه زنان در ايران آنقدر مسأله نيست در صورتيکه در بسياری از کشورهای آفريقايی يک مسأله جدی نقض حقوق بشر است. در نتيجه طرح موضوع ختنه زنان در رابطه با مردم آفريقا و حتی مهاجرين آفريقايی در اروپا و آمريکا به دليل تعصب نبوده بلکه به دليل اطلاعات مستند در مورد رواج آن عملکرد در ميان آفريقاييان و آفريقايی تباران است.

حالا موضوع رواج بچه بازی در افغانستان هنوز مورد تحقيق جدی قرار نگرفته است اما کاری است لازم و بويژه سازمان های مدنی افغان لازم است بجای سکوت در اين مورد مانند فعالين حقوق بشر در آفريقا که موضوع ختنه زنان را سالها است از حالت تابو در آورده و درباره اش حرف ميزنند، در مورد اين بلايی که در افغانستان در سطح بالايی رايج است صحبت کنند و از سازمان های حقوق بشری برای مقابله با اين نقض وحشتناک حقوق کودکان ياری بطلبند، نه آنکه آن را بی اهميت جلوه دهند.

متأسفانه کسانيکه به اين جنايت دست می زنند، به کشورهای همسايه رفته اند و فجايعی نظير ماجرای پاکدشت در ايران را باعث شدند، و اينگونه به حيثيت شهروندان افغانی هم لطمه وارد کرده اند. عکس العمل های افراطی در نقاطی مانند مازندران و اصفهان در ايران نسبت به افغانهای مهاجر، ريشه در همين فجايع دارد، هرچند به درستی نيروهای مترقی ايران تبعيض نسبت به مهاجران افغانی در ايران را محکوم کرده اند (3).

معضلات اجتماعی که به چنين فجايعی کشيده شده است را نميشود با حرف نزدن درباره اين مسائل حل کرد. اميدوارم سازمان های حقوق بشری نياز به شفافيت در مورد اين موضوع را بويژه امروز که افغانستان در کانون توجه بين المللی قرار دارد، مورد ملاحظه قرار دهند.


سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم ارديبهشت ماه 1391
May 3, 2012

پانويس:

1. http://www.youtube.com/watch?v=h3AvnWDYMpA
2. http://www.ghandchi.com/631-OppositionLeader.htm
3. http://www.hambastegi-iran.org/spip.php?article1923



--------------------------------------------------------
فهرست کامل مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html