روشنفکران
ايران و احزاب سياسی
سام قندچی
روشنفکران که با رشد جامعه مدرن در اواخر قاجاريه شکل گرفته
اند اساسا گروه بندی اجتماعی نوينی بودند که ابتدا از تحصيل کرده های خارج در
دوران مشروطيت تشکيل می شدند. تعلق برخی از اولين روشنفکران ايرانی به جرياناتی
نظير فراماسونری با مخالفت رهبران مذهبی و ملی در کشور مواجه شد و خيلی زود معيار
استقلال از سوی رهبران جنبش روشنفکری ايران نظير علامه دهخدا بسيار پررنگ مطرح
شد. با شکل گيری احزاب مدرن در ايران برخی از روشنفکران به احزاب پيوستند. اولين
احزاب مدرن طی انقلاب مشروطه شکل گرفتند و حتی در دوران رضا شاه نيز احزاب مخفی
وجود داشتند اما اولين رشد چشمگير احزاب پس از شهريور 1320 بود و مشخصا حزب توده
بزرگترين تجربه حزبی در کل تاريخ ايران بوده است. وابستگی حزب توده به اتحاد شوروی
يکی از دلائل فاصله گرفتن بسياری از روشنفکران سکولار ايران از حزبيت در سالهای
بعد از 28 مرداد بود و حتی پس از انقلاب اسلامی نزديک شدن رهبری چريکهای اکثريت که
بزرگترين جريان سياسی سکولار در ايران بود به حزب توده و اتحاد شوروی عامل فاصله
گيری روشنفکران سکولار از حزبيت شد گرچه هم در زمان شاه طرفداران
پادشاهی پس از 28 مرداد چندين بار برای ايجاد احزاب سياسی اقدام کردند و هم در جمهوری
اسلامی اسلامگرايان اقدام به ايجاد احزاب کردند وليکن روشنفکران سکولار طرفدار
دموکراسی اساسا از احزاب فاصله گرفتند و موضوع حزب توده و شوروی شايد
بزرگترين دليل اين امر بوده است.
دسته ای از روشنفکران ايران در خارج از کشور در سالهای پس از
کودتای 28 مرداد که شايد از سياسی ترين روشنفکران ايران بودند اصطلاحا جمع کادرها
خوانده می شدند. در ميان آنها شخصيت هايی نظير مهدی خانبابا تهرانی بسيار سرشناس
هستند. کادرها شايد به بهترين وجه نشاندهنده اين واقعيت روشنفکران ايران در نيم قرن
اخير هستند که از حزبيت فاصله گرفته اند. يعنی در خارج ديگر نمی شد دليل فاصله
گرفتن از حزبيت را استبداد در داخل ايران يا عدم دانش سياسی و غيره تصور کرد و اين
گروه روشنفکران سياسی دقيقا آنچه روحيه غالب در ميان روشنفکران در نيم قرن گذشته
بوده را نشان داده اند. به
هرحال هدف اين نوشتار بررسی جامع تاريخی از روشنفکران ايران در يک قرن و نيم گذشته
نيست بلکه بحث در اين مورد است که آيا اين روند فاصله گرفتن روشنفکران از حزبيت که
در نيم قرن گذشته شاهد آن بوده ايم امروز باعث رشد فکری جامعه ايران خواهد شد يا که
کارآيی اين روند برای رشد انديشه سياسی به پايان خود رسيده است و بايد برای دوران
تازه ای برنامه ريخت.
بنظر اينجانب اساسا با سقوط شوروی نه تنها در ايران بلکه احزاب
وابسته به شوروی نظير حزب توده ايران به آن شکلی که بودند ديگر پايان يافتند و اين
تحول اهميت روشنفکران برای احزاب تازه را مطرح کرده است. در کشورهای سابق بلوک شرق
در اروپا امروز روشنفکرانی که حزبی عمل می کنند تأثير گذار شده اند و روشنفکرانی که همچنان در جدايی از احزاب
مانند دوران استبداد شوروی در اروپای شرقی تلاش برای ايجاد نشريات يا رسانه های
مترقی دارند ناموفق هستند. در آن جوامع نيز مانند غرب از سويی عده ای استاد
دانشگاه و متخصص هستند که در عرصه های علوم مختلف از جمله علوم اجتماعی و انسانی
نشريات تخصصی خود را دارند و در دانشگاه ها تحقيق و تدريس می کنند اما اهميت سياسی
آنها ديگر مانند گذشته نظير واسلاو هاول ها نيست. در واقع با آزاد شدن اين جوامع
در عرصه سياسی کار حزبی اهميت پيدا کرده است همانطور که در آمريکا فردی مانند اوباما با کار حزبی
در حزب دموکرات توانسته است در جامعه اينهمه تأثيرگذار شود. اگر قشر روشنفکر سياسی
در روسيه تزاری گروه بندی قوی سياسی در جامعه بود در آمريکا چنين قشری ديگر وجود
خارجی ندارد. محققين دانشگاهی نتايج کارشان بر حزب دموکرات و جمهوريخواه و بر دانش
جامعه اثر می گذارد اما آنها کارشان مانند اساتيد علوم ديگر است و چيزی بنام
اينتليجنسيا بيش از نيم قرن است که در آمريکا بی معنی است.
البته ممکن است کسی بگويد که بهتر بود اوباما حزب جديدی شکل می داد
تا که در حزب دموکرات فعاليت کند اما به
هرحال کار حزبی است که در عرصه سياسی در اين جامعه تأثيرگذار بوده است. حتی برخی از روشنفکران اروپای
شرقی که در آمريکا بوده اند در مجلاتی که نظير مجلات مشابه فارسی پولش از ارائه
رايگان در مغازه های خواربار فروشی جوامع مهاجر تأمين می شد
نظرات خود را منتشر می کردند و
آن مجلات ديگر اساساً در حال از بين رفتن هستند چون هم در داخل کشورهای بلوک شرق و هم در
ميان مهاجران آن کشورها برعکس سالهای زندگی تحت استبداد شوروی، حزبيت است که رشد می يابد.
البته چه برای آنها و چه برای روشنفکران ايرانی
در خارج اينترنت توانست امکانات رايگانی را فراهم کند که آن هم به شکل قبل تأثيرش کم کم رنگ می بازد. آنچه با
رشد جوامع آزاد و حتی آزادی به مدد اينترنت در جوامع استبدادی فراهم آمده است تأثيرگذاری بيشتر
فعاليت های حزبی است. جالب است که در ايران حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی بيشترين
تأثير سياسی را در جامعه در 20 سال اخير داشته اند و حتی اصول گرايان هم به مدد حزبيت
توانسته اند اهميت پيدا کنند که همين ديروز هم در انتخاب مجدد قاليباف به شهرداری تهران مشخص شد.
يعنی احزابی نظير حزب جمهوری اسلامی که از همان اول با تأسيس جمهوری
اسلامی شکل گرفتند نشاندهنده اين روند بوده اند. منظور آنکه دوران حزبيت غيرقابل انکار است و بسياری از روشنفکران
ايران بويژه در خارج از اين حرکت عقب مانده اند و عدم رشد حزبيت را نمی توانند مانند
داخل با دليل ممنوعيت فعاليتهای حزبی سکولارها توضيح دهند. حتی طرفداران جريانات مذهبی در
خارج از حرکت های مشابه نظير حزب مشارکت و اعتدال ملی در داخل کشور عقب هستند چرا
که آن روشنفکران هم هنوز بدنبال مدل "به هيچ حزب و دسته ای وابسته نيستيم" می باشند.
يکی از سنت های بد حزب توده در گذشته نابود کردن رقبای حزبی بود.
آنچه امروز احزاب ايرانی لازم است که ياد بگيرند رقابت با يکديگر برای شراکت در
قدرت است و نه نابودی يکديگر که نتيجه اش نابودی شکل تعيين قدرت سياسی از طريق
حزبيت خواهد بود يعنی استبداد. مثلا در آمريکا رهبران حزب دموکرات و جمهوريخواه در پی نابودی حزب
رقيب نيستند بلکه در پی رقابت برای کسب مقامات دولتی و رقابت در ارائه برنامه برای
جامعه هستند. در ميان ايرانيان سکولار طرفدار جمهوری نيز چنين رقابت های سالم با
حزب پادشاهی خواه مشروطه يا حزب جمهوری اسلامی يا حزب مشارکت در ايران بايد هدف
فعاليت حزبی باشد و نه نابودی يکديگر.
شخصا از طرح حزب آينده نگر حمايـت می کنم (1). در خارج از کشور
سالهاست آقای احمد تقوايی و همراهانشان برای ايجاد تشکيلات چنين حزبی تلاش می کنند که اميدوارم
هرچه زودتر به نتيجه برسند (2). در داخل ايران نيز کسانی هستند که در اين راستا فعاليت می کنند
(3). به هرحال جدا از آنکه هر کدام از روشنفکران ايران بتوانند حزب مورد
علاقه خود را پيدا کنند، آنچه مسلم است فعاليتهای روشنفکری که در نيم قرن گذشته
تأثيرات مهمی در عرصه سياسی ايران داشت اهميت خود را از دست می دهد و برعکس اهميت
فعاليت حزبی افزايش پيدا کرده است و اين امر برای هر انديشه و تفکر سياسی واقعيتی غيرقابل
انکار است. حتی در تاريخ معاصر تجربه جبهه ملی نشان داد که ارزش جبهه ها به احزابی
است که تشکيل دهنده آن هستند و جبهه ملی زمانی در اوج خود بود که احزابی نظير حزب
ايران که از آنها تشکيل شده بود احزابی واقعی و قدرتمند بودند.
وگرنه هنگام فقدان وجود احزاب تشکيل دهنده واقعی حرف از
توان هر جبهه و ائتلاف بيهوده است.
به تازگی دوست عزيز آقای دکتر اسماعيل نوری علا و همراهانشان نشستی تحت
عنوان کنگره سکولار دموکراتها در واشنگتن تشکيل دادند. اينجا بحث در مورد نظرم
درباره طرح آن کنگره نيست (4). آنچه مد نظر دارم اين است که ديگر فعاليتهای فراحزبی
روشنفکری اهميت خود را از دست می دهند. شايد احزاب موجود، يا در حال شکل گيری،
بتوانند با هم متحد در عرصه های معين کار کنند همانطور که حزب مشارکت و حزب اعتدال
ملی در دوران جنبش سبز با هم همکاری کردند. واقعيت کنونی اين است که روشنفکران حزبی
کسانی هستند که در حرکتهای آينده تأثير جدی خواهند گذاشت حال چه سکولار باشند و چه
اصلاح طلب. مطمئنا فرد سکولار برايش سخت است که در حزبی اصلاح طلب فعاليت کند اما
بالاخره وقتی انسان می خواهد حزب انتخاب کند نميتواند که بخواهد همه چيز در آن حزب
برايش قابل قبول باشد. اين چيزی است که نه تنها فعالين احزاب سياسی در آمريکا ياد
گرفته اند بلکه مردم آمريکا نيز به آن آگاهند يعنی نه همه چيز را در حزب خود قبول
دارند و نه از همه چيز در احزاب رقيب متنفرند، به همين علت نيز خواهان نابودی احزب
رقيب نيستند بلکه رقابت می کنند. به هر حال زحمات دکتر اسماعيل نوری علا در عرصه سياسی
هميشه نگاهی نو را برای روشنفکران ايران که سالها بعد از تجربه حزب توده از طناب
سياه و سفيد سياست و احزاب سياسی ترسيده اند به ارمغان آورده است و اميدوارم که
ايشان بتوانند در همکاری با "اتحاد برای پيشبرد سکولار دموکراسی در ايران" (5) به
تطور احزاب سکولار در ايران کمک کنند.
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
September 9,
2013
پانويس:
ghandchi@
ayandehnegar@