شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۶

براي ايران، سوسيال دموکراسي مثل لنينيسم

براي ايران، سوسيال دموکراسي مثل لنينيسم
سام قندچي

برخي فعالين سياسي که در صداقت آنها شکي ندارم بتازگي سعي ميکنند سوسيال دموکراسي را به روشنفکراني که اساساً در جريانات مختلف چپ براي يافتن راه حلي براي آينده ايران آلترناتيوي نمي بينند، به عنوان راه برون رفت ارائه کنند. اين حق هر کسي است که هر راه سياسي که فکر ميکند درست است را دنبال کند ولي اين دوستان سعي ميکنند اولاً سوسيال دموکراسي را بعنوان يک برنامه سياسي فيوچريستي معرفي کنند و ثانياً اين تصور را القا ميکنند که تفاوت بزرگي بين سوسيال دموکراسي و لنينيسم براي ايران وجود دارد و گويا روشنفکران ايران اگر از زمان دکتر اراني به جاي راه لنينيسم، طريق سوسيال دموکراسي را برگزيده بودند، امروز چپ در ايران احتمالاً به يک جريان دموکراتيک مثل احزاب سوسيال دموکراسي اروپائي رسيده بود.

تا آنجا که به چپ مربوط ميشود، من پاسخ خود را به اميد کاذب به چپ در گذشته به تفصيل نوشته ام و نيازي به تکرار نيست:

http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm

اينجا موضوع بحث من سوسيال دموکراسي است. درست است که در روسيه لنين از سوسيال دموکراسي بر سر موضوع تبديل جنگ جهاني اول به جنگ داخلي جدا شد و نيز درست است که نقد اصلي لنين از کائوتسکي بر سر بحث ديکتاتوري پرولتاريا بود، ولي اگر به دولت هاي سوسيال دموکراسي در اروپا بنگريم، مهمترين عنصر برنامه اي آنها که حزب سوسيال دموکرات اطريش در سالهاي 1930 ارائه کرد *دولت رفاه* بود که بر سيستم مالياتي کشورهاي اروپائي مبتني بود. در کشوري مثل روسيه يا ايران، که اساساً درآمد دولت از مالکيت دولتي است و نه از ماليات، دولت سوسيال دموکراسي و دولت کمونيستي عملاً تفاوتي ندارند.

درست است اگر کمونيستي هنوز به ديکتاتوري پرولتاريا معتقد باشد، آنهم اختلاف ديگري بين او و سوسيال دموکراتها خواهد بود ولي اکثر احزاب لنيني اروپائي بيش از پنجاه سال است که ديکتاتوري پرولتاريا را کنار گذاشته اند و اصل اختلاف آنها و سوسيال دموکراسي در برخورد به مالکيت دولتي و ماليات است که اگر نيک بنگريم در جامعه ايران اساساً بي معني است.

اما تفاوت بين آينده نگري و سوسيال دموکراسي.

در نوشتار ديدگاه آينده نگر مفصلاً توضيح دادم که رفاه اجتماعي، اما نه از طريق مالکيت دولتي، آن راهي است که در عين برقراري عدالت اساساً جلوي رشد استبداد را ميگيرد، يعني با وجود آنکه رفاه عمومي را توسعه ميدهد. اينکه توسعه سازمان هاي غير دولتي براي انجام اين منظور را چگونه بايستي رشد داد طرح هاي مختلفي از سوي آينده نگرهاي مختلف ارائه شده ولي هيچکدام آن طرح ها ربطي به سوسيال دموکراسي ندارد، چرا که سوسيال دموکراسي مانند همه انواع سوسياليسم به موضوع از زاويه راه حل دولتي مينگرد، هرچند سوسيال دموکرانها از اطريش تا سوئد کنترل توزيع ماليات از سوي دولت را به راه مالکيت دولتي ترجيه ميدهند. به هر حال بحث موضوع رفاه اجتماعي از زاويه ديدگاه آينده نگر را در نوشتار ديدگاه آينده نگر در سال 1989 بحث کردم:

http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

البته اين تنها دليلي نيست که باعث شده است ايجاد حزب آينده نگر ايران با وجود اين همه نيروهائي که ديگر از راه حل هاي گذشته راست و چپ بريده اند، با زهم به عقب افتد. جنبش آينده نگري با يک معضل بزرگ ديگر روبرو است.

اکثريت آنهائي که با جنبش سياسي ايران آشنائي دارند و فعال سياسي بوده و معني کار سياسي را درک ميکنند، متأسفانه دانش کمي درباره فيوچريسم دارند و اساس مطالعاتشان نوشته هاي تئوريک چپ است. يعني به عوض فيوچريسم با جنبش سوسياليستي بيشتر آشنائي دارند و سعي ميکنند آينده نگري را با عينک چپ درک کنند. اين مرا به ياد کساني مياندازد که در جنبش سياسي ايران در سالهاي 1350 از جريان اسلامي مجاهدين جدا شده و کمونيست شده بودند ولي تا سالها کمونيسم را با عينک اسلام درک ميکردند.

از سوي ديگر آنهائي که در جنبش آينده نگري دانش خوبي از فيوچريسم دارند و اساساً هم با مطالعه نوشتارهاي فيوچريستي به موضوعات اجتماعي علاقمند شده اند، درکشان از جنبش سياسي خيلي محدود است و برخي حتي کار سياسي را برابر کار در يکي از جناح هاي حکومت ايران ميشمارند و ايجاد حزب سياسي مستقل را يا درک نميکنند يا نا ممکن ميدانند. علت هم اين است که اساساً جنبش آينده نگري در جهان و در ايران در 30 سال گذشته به دلائلي که در نوشتارم درباره هري پاتر بحث کردم، از عرصه سياست فاصله گرفته بوده است.

البته معضلات بالا علاوه بر بسياري از مشکلاتي است که همه جريانات سياسي ايران با آنها دست به گريبانند. مثلاً خود سانسوري يا سانسور در مطبوعات حتي خود اپوزيسيون که به نام وحدت انجام ميشود. کسانيکه که نظر دهنده اصلي هستند بنام وحدت حذف ميشوند بجاي آنکه به آنها اجازه بحث و طرح نظر داده شود. يا موضع سياسي افراد شناخته شده گوئي مسأله شخصي است. اگر در آمريکا کسي که در يک مقام مطبوعاتي يا انتخابي است فوراً اعلام ميکند که دموکرات است يا جمهوريخواه و چه مذهبي دارد. شخصيتهاي مطبوعاتي ما اين گونه چيزها را مخفي ميکنند. اينکه اين چيزها در جامعه بايد امر خصوصي باشد به اين معني نيست که براي شخصيتهاي عمومي بايد چنين باشد. همه کس از حزب و مذهب پرزيدنت آمريکا مطلع هستند. البته اينکه روابط شخصي زندگي آقاي کلينتون هم مورد حمله قرار ميگيرد، غلط و تجاوز به حريم خصوصي است، ولي تعلق سياسي و مذهبي کسي که مقام عمومي مهمي دارد مطمئناً به رشد ديالوگ سياسي کمک ميکند و موضوع خصوصي نيست. حتي بسياري از سايت هاي ايراني که به گروه سياسي خاصي تعلق دارند به مردم راستش را نميگويند. چرا؟

اين نشريات حتي اگر ميخواهند فرا گروهي عمل کنند خوب است خط مشي خود را مخفي نکنند تا خود و ديگران را گول نزنند و انتخاب مطالبشان هم بر مبناي خط مشي شان فهميده شود نه اينکه مقاله اي با کيفيت بالا که همه درباره اش بعنوان نظر يک جريان فکري ميدانند را سانسور کنند و مطلبي صدها باز ضعيف تر را بخاطر آنکه نويسنده بي خطر است را چاپ کنند يا مصاحبه کننده بي خطري را به تلويزيون دعوت ميکنند که اصلاً حرفي براي گفتن ندارد، و سطح ديالوگ سياسي را پائين ببرند.

عدم اجازه طرح بحث هاي واقعي که در پشت پرده و در شايعه پراکني ها و زير زيرکي حرف زدن ها انجام ميشود بجاي آنکه بحث هاي علني طرح شوند، آن بيماري جنبش سياسي ايران است که مطبوعات متصل به خطوط سياسي مختلف انجام ميدهند و فکر ميکنند با اين سانسور و خود سانسوري نظراتي که واقعاً آگاهان در پشت پرده ميدانند، دارند به وحدت کمک ميکنند. مثلاً سايتي که من خودم در تأسيسش نقش اصلي را ايفا کردم وقتي با نظر من در دفاع از فدراليسم اداري براي دولت آينده ايران روبرو شد، من را سانسور کرد. به اين معني نيست که سايت بدي است، اين ها همه از يک نگرش غلط به وحدت و کار سياسي بر ميخيزد که با ظاهر غير سياسي انجام ميشود، همانگونه که مثلاً آخوندي که از نظر رژيم شاه بي خطر بود، اجازه حرف زدن سياسي مييافت، ولي خميني در ايران،سانسور ميشد، وقتي در عمل آن حرف سياسي خميني بود که بايد مطرح ميشد و پاسخ ميگرفت.

ايجاد جو اجازه دادن تنها به نظريات بي خطر باعث شده است مطبوعات سياسي اپوزيسيون ايران ديگر خيلي کسل کننده شده اند و اين همه به خاطر حفظ وحدت که همه از آن حرف ميزنند ولي در پشت سر به هم لطمه ميزنند. همه اسمشان را گذشته اند سايت همبستگي ولي آنچه ندارند همبستگي است. گوئي فقط آدم بي خطر ميتواند با آنها همبسته شود که نظري ندارد. چرا هر کسي با افتخار نيايد و بگويد که من به اين نظر سياسي تعلق دارم و از آن دفاع کند بجاي آنکه از مناسبات با اين شخص و آن شخص، اين موسسه و آن مؤسسه، اين دولت و آن دولت بخواهد استفاده کند که حتي براي اپوزيسيون آنهم در خارج از ايران احساس خفقان به آدم دست دهد. به هر حال آنچه در چند پاراگراف آخر آمد معضلات فقط جنبش آينده نگري نيست ولي از يکي از سايت هاي دوستان آينده نگر مثال اوردم با اين اميد که بقيه هم درباره اين واقعيت تلخ که گريبانگير همه جنبش سياسي ماست حرف بزنند. مگر ما چند دفعه زندگي خواهيم کرد. چرا آزاد انديش نيستيم و حتي خارج ايران با اين سانسور خفقان آور مواجهيم. اديتور مجله و برنامه تلويزيوني بايد بهترين را براي هر نشريه و برنامه دعوت کند و نه بي خطر ترين را و همه جنبش سياسي و امتداد مطبوعاتي اش از اين کوته بيني ها در حق مخالفان سياسي لطمه خورده و ميخورد وقتي که نشريات و رسانه هاي عمومي را چون ليست شخصي مينگرند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
22 مهر 1386
Oct 14, 2007


مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
http://www.ghandchi.com/index-Page10.html



---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html