پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۶

اطلاعيه درباره سايت آينده نگر


About Ayandehnegar Site
http://www.ghandchi.com/492-AyandehnegarSite.htm
اطلاعيه درباره سايت آينده نگر
سام قندچی

دوستاني به کرّات از من پرسيده اند آيا با سايت «آينده نگر دات اورگ» که در حال حاضر در تصاحب آقاي مولا است ارتباطي دارم. اين هم توضيح موضوع.
در سالهاي بعد از انقلاب آقاي مولا راديوئي بنام صداي آزادي در سوئد داشتند که هيچ ربطي به آينده نگري يا اينترنت نداشت و در فکر راه انداختن مجله اي بودند و حتي نميدانستند کامپيوتر و اينترنت چيست. يکي از دوستان من که ميدانست من هم در فکر انتشار مجله اي هستم او را در سال 1992 به من معرفي کرد. من سالها در مورد آينده نگري کار کرده بودم و اولين رساله ام در ژورنال هوش مصنوعي در اين باره تحت عنوان ابزار هوشمند را در سال 1985 منتشر کرده بودم و با دانيل بل و ويليس هارمن تبادل نظر داشتم و اولين کتابفروشي آ ينده نگر در آمريکا را در سيليکان ولي کاليفرنيا ساخته بودم و کارهاي تافلر، باک مينستر فولر، پيتر دراکر و بسياري ديگران را اشاعه داده بودم. سري مقالات ترقي خواهي در عصر کنوني را در ايران تايمز منتشر کرده بودم. و از اولين کساني هم بودم که در اينترنت فعاليت کردم و در فوروم اس سي آي مينوشتم و با دکتر حسين باقرزاده گروه ايراني حقوق بشر را در آن سالها ساخته بودم:

http://www.cappuccinomag.com/internet/000611.shtml
http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/IHRWG.htm

به آقاي مولا در سوئد در رابطه با آينده نگري نوشتم و گفتم مجله چاپي فايده ندارد و چيزي بنام اينترنت وجود دارد و گفتم کامپيوتر ياد بگيرد حتي کسي که در ايران ميشناخت را مطمئن نبود با او بشود کار کند و در مديريت سايت دعوت نشد. به هر حال اولين شماره مجله که شش سال بعد منتشر شد و نميتواند از اينترنت پاک کند نشان ميدهد چه بود:

http://home7.swipnet.se/~w-77225/index1.html

من متن هاي مقالات "ابزار هوشمند" و "فلسفه علم در قرن بيستم" که قبلاً نوشته بودم را براي ايشان فرستادم که اولي را که در ابتدا به انگليسي منتشر کرده بودم را به فارسي برگرداندم و تايپ شده ارسال کردم و دومي دست خطي بود و ايشان ترتيب تايپ آن را دادند:

http://ayandehnegar.blogspot.com/2006/06/blog-post.html
http://secularismpluralism.blogspot.com/2006/06/blog-post_28.html
در اوت 1993 درباره متن سقوط زمان دانيل بل که براي اداره پست سوئد ارائه کرده بود، به آقاي مولا گفتم، که در سوئد ايشان مجله فرامتيدر نشريه انستيتو مطالعات آينده را که در آنجا چاپ ميشود پيدا کردند و برايم فرستادند، و بعداً خودشان هم ترتيب ترجمه و چاپ آن را دادند. لازم به تذکر است که مقاله سقوط زمان دانيل بل، در هيچ جائي بغير از آن مجله چاپ نشده، و خود شخص دانيل بل به من در 1993 گفته بود که سالهاست درباره آينده نگري مطلبي ننوشته اند و آن نوشته تازه ترين نوشته شان در مورد آينده نگري است، و گفتند آن را در فرامتيدر پيدا کنم که بفارسي منتشر کنم:

http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Bell-Framtider-Persian.htm
بالاخره در سال 1998 با آقاي مولا بنياد آينده نگري ايران را بر روي اينترنت اعلام کرديم که تا اواخر سال 1999 هم آن کوشش ادامه يافت. در متن زير همه فعاليت هاي پيش از آن و بعد از آن تاريخ درج شده است:
http://www.ghandchi.com/05-My_Profile.htm

در واقع علاوه بر عرصه نويسندگي اغلب کارهاي تکنيکي را ابتدا روي سايت شخصي خودم تست ميکردم و بعد که کار ميکرد به ايشان ياد ميدادم که برروي سايت آينده نگر پياده کنند. در سال 1999 در سايت شخصي ايرانسکوپ خودم آگهي هاي مختلف ايمبد شده که در زبان انگليسي تازه بوجود آمده بودند را تست ميکردم. آقاي مولا فکر کردند که گوئي به ايشان نميدهم در صورتيکه آن زمان آنگونه آگهي ها فقط در سايت هاي به زبان لاتين کار ميکردند. ولي ايشان يکباره همه چيزهاي مرتبط به من را از روي سايت آينده نگر برداشتند. اصل متن توضيح اهداف و فعاليت بنياد آينده نگري که از روز اول خود من تهيه کرده بودم و با توافق هر دويمان از همان روز اول نوشته بودم که مديران بنياد ايشان و من هستيم را از سايت برداشتند. خلاصه همه چيز را صاحب شدند.من اعتنا نکردم و بعدها دوباره آمدند و مطالب من را چاپ ميکردند. دوباره بعداً وقتي که من در سايت آينده نگر ايران گلوبال (http://www.iranglobal.info/) مينوشتم چون با همکاري من با آن سايـت مخالف بودند دوباره به اين خاطر همه مطالبم را از سايت آينده نگر حذف کردند و دفعه بعد هم چون با موضع دفاع من از فدراليسم مخالف بودند مطالب من را حذف کردند و ديگر بعد از آن تاريخ با هم تماسي نداشته ايم.

هيچکدام از اين بحث ها مسأله خصوصي نيست. اين ها تصميم هاي سياسي است. سايـت آينده نگر مثل سايت ايرانسکوپ، يک سايـت شخصي نبود که آقاي مولا اعلام کرده باشد سايت شخصي ايشان است. از اول سايت آينده نگر بعنوان يک سايـت عمومي با خظ مشي مشخص بنياد آينده نگري که تدوين کرده بودم و مديران آن که ما دونفر بوديم، ساخته شده بود. در نتيجه تصميم به تصاحب يکجانبه آن بخاطر آنکه ايشان کنترل تکنيکي سايت را در آن زمان در سوئد در دست داشتند مثل بسياري ديگر از همکاران سياسي در گذشته است که چاپخانه را در کنترل داشتند و روزنامه را صاحب ميشدند. مسأله ما در جنبش سياسي اين است که شفافيت در مورد موضوعات تصميم هاي سياسي نداريم و وقتي ميخواهيم داشته باشيم بحث ها شخصي و خصوصي ميشود. به من چه که زندگي خصوصي يکنفر چيست. به من چه که مونيکا لوئينسکي با کلينتون خوابيده ولي به من مربوط است که آيا کليننتون ميداند بحث جفرسون درباره فدراليسم چه بوده است و يا اينکه نظر سياسي کسي که با هم کار مشترک ميکنيم و اين ها بحث هاي عمومي هستند و خط مشي و قرارداد اين همکاري مثل بسياري از سايت ها و مجلات و تشکيلات هاي سياسي درست انجام نشد.

در واقع در ابتدا انقدر سخت بود که من ديگران را حتي وقتي چپ سابق خود را ميناميدند قانع کنم که از اصطلاح آينده نگر استفاده کنند. براي خود اصطلاح سکولار چقدر سالها دعوا داشتم و همه بهانه اي آورده ميشد که از آن استفاده نشود. البته بعد از 18 تير وضع عوض شد. ظاهراً خود سانسوري در ايران براي منتشر شدن است ولي در خارج که نيازي به اين کار نيست. اصل بحث بالاخره خط مشي است. مسأله خط مشي مثل دوراني است که اکثريت چپي ها از دانشجويان خط امام در ايران دفاع ميکردند.

واقعيـت اين است که زير عنوان آينده نگر بسياري دنبالچه چپ سابق و اصلاح طلبان هستند. بحث معين سياسي اينجا مطرح است. ما در برهه معيني از تاريخ زندگي ميکنيم که بسياري از مسائل ما را اروپائي ها مثلاً در قرن پانزدهم داشته اند والبته به اين معني نيست که ما مشابه حالت قرن پانزده هستيم. ولي مثلاً مجازات قتل مرتد در اسلامگرائي که ما با آن روبرو هستيم يک نمونه خوب است.

من با موضوع قانون قتل مرتد انقدر در اينترنت مقابله کردم که تهديد مکرر به مرگ شدم. خيلي ها فکر کردند که تقسيم کاري بين من و سايت آينده نگر هست که آن سايت وارد اين بحث ها نشود و بجايش من آن را به پيش ببرم. اصلاً چنين نبوده. آن سايت سالهاست موضعش همان چيزي است که آقاي مولا بعد از تصاحب منتشر ميکند. مثلاً در زمان اوائل انقلاب همانطور که همه ميدانند حزب توده و چريکهاي اکثريت و اتحاديه کمونيستها طرفدار خط امام بودند. البته بخش انشعابي اتحاديه يعني گروه زحمت اين موضع را نداشت و يکي از معدود گروه هاي چپ بود که با گروگان گيري مخالفت کرد.

بعدها در سال 1362 اتحاديه يکدفعه چرخش کرد و جريان قيام آمل را انجام داد ولي چريکهاي اکثريت همچنان در موضع خط امام ماندند و به پاسدارها کمک کردند. بعد هم محاکمات و اعترافات و غيره. به هر حال اين موضع دفاع از خط امام بعداً هم بصورت دنبال رفسنجاني و خاتمي و لابي ايست ها افتادن در جنبش سياسي روشنفکري ايران ادامه يافت و فقط خودسانسوري برخي فعالين در داخل نيست و بويژه در خارج اين موضع آشکار است.

مختصر بگويم که کسي نميتواند بگويد که آينده نگر هست و اين همه سال يک کلمه ضد قانون کشتن مرتد يا قانون ضد بهائي يا قانون قصاص يا قانون سنگسار يا قانون پرت کردن همجنس گرايان از صخره و امثالهم ننويسيد و اساساً با جمهوري اسلامي طرف نشود آنهم وقتي در خارج دارد زندگي ميکند که بهانه خودسانسوري فعالين داخل را هم ندارد.

در بعد از 18 تير دانشجوياني بخاطر نمايش امام زمان در معرض قتل به دست رئيس پليس تهران بودند که علناً تيمسار نقدي در مطبوعات آن زمان اعلام کرد. من به عنوان يک آينده نگر در مطبوعات انگليسي و گروه هاي خبري با آن مقابله کردم و از سوي مأمورين رژيم که در سالهاي پيش از 11 سپتامبر راحت در خارج همه فعالين را هدف ميگرفتند، خود و خانوده ام با تهديدهاي متعدد مرگ روبرو شديم و حتي به خانه ام اين مأمورين تلفن ميزدند و تهديد ميکردند.

مبارزه در اين سالها تظاهرات خياباني نبوده بلکه فعاليت ضد رژيم در خارج همين نوع کار ها بود مگر اينکه کسي غير اين بيانديشد که ميانديشيدند و مواضع هوادار لابي ايست ها ميگرفتند و اصلاح طلبان اسلامي کعبه آمالشان بودند. به همين علت نيز سالها است که سايت من فيلتر است و از اولين کساني بودم که راه هاي مختلف عبور از فيلترينگ جمهوري اسلامي را ارائه کردم حتي قبل از آنکه سايت شخصي خودم فيلتر شود در صورتيکه سايت هاي هوادار لابي ايست ها فيلتر نبودند.

به هرحال آينده نگري تفاوت اساسي با جريانات چپ و اسلامي دارد و فقط عبارت زيبائي براي آنهائي نيست که ديگر رويشان نميشود بگويند چپي يا اسلامي هستند و دنبال يک عنوان زيبا ترند. مثل آقاي فرنود حسني که در سايـت آينده نگر تبليغ ميشود مروج افکار عقب مانده شريعتي در ايران تحت لواي آينده نگري است:
http://www.farnood.com/Persian/culturalpapers/index.htm

به اندازه کافي افکار شريعتي به جامعه ما لطمه زده است که حتي برخي روشنفکران مذهبي نظير اکبر گنجي هم دارند آن را درک ميکنند وقتي هنوز بسياري از چپي هاي ايران وي را بخاطر اين نقد نکوهش ميکنند. شفاف حرف نزدن ها باعث بوجود آمدن چه جعبه هاي مارگيري ميشود و تصور مردم از اين که خبري هست و غلو ها وقتي کساني تصور کاذب از يک سايت يا جريان بوجود مياورند و گوئي تقسيم کاري هست و برداشتي کاذب از واقعيت يک جريان سياسي.

منظور من اين نيست که واقعيت جنبش سياسي بد است. در واقع خيلي عالي است. در ايران ما امروز برزگترين جنبش مدني را داريم که سکولار است چيزي که قبل از 18 تير هيچگاه فعالين خارج تصورش را هم نميکردند که بين مردم سکولاريسم مظرح باشد و وقتي از شروع جنبش سکولار آن روزها در گروه خبري اس سي آي بحث ميکردم خيلي فکر ميکردند تخيل است.به هرحال واقع بيني به معني بد بيني نيست و اميدوارم سايت آينده نگر مواضع سياسي و خط مشي خود را روشن اعلام کند که بهترين راه براي جلوگيري از هر نوع سؤ تفاهم است چه اين ها موضوعات سياسي است و نه آنکه با حدس و گمان آنهم سايـتي که در خارج است را نشود فهميد که چه ميگويد و از سوئي عده اي فکر کنند لابي ايست رژيم است و عده ديگري اين تصور را که گوئي در پي پايان دادن به جمهوري اسلامي است. مخفي کاري از کي؟ چرا روشن نباشد که چرا يک مقاله سانسور ميشود و يکي نميشود.

در داخل ايران از موضوع استبداد براي مخفي کردن اين دلائل اصلي خطي ديگر آنقدر استفاده نميشود ولي در خارج در اين دوران گلوباليسم هنوز اين کار ها رواج دارد. در زمان رژيم شاه عده اي چيزهائي را که حتي ساواک شاه بخوبي ميدانست بصورت موضوعات مخفي حياتي نشان ميدادند تا مردم سؤال نکنند و هر که سؤال ميکرد را ساواکي ميناميدند. امروزه دوران آن کار ها گذشته است. اين ها هيچکدام مسائل خصوصي نيستند و مسائل سياسي و خط مشي است و بيخود از مخفي کاري براي مخفي کردن مواضع خود از مردم استفاده نکنيم.

در رابطه با انجمن آينده نيز از من سؤال شده است. من هيچگاه عضو چيزي بنام انجمن آينده نبوده ام و هر سؤالي درباره آن بهتر است از کسانيکه از آن نام استفاده ميکنند پرسيده شود.
لازم به ياد آوري است که انجمن آينده با «انجمن جهان آينده» که مؤسسه اي بين المللي است و من بيش از 20 سال است عضو آن هستم و در مقاله زير توضيح داده ام، اشتباه نشود:

http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
6 دي 1386
December 27, 2007

مقالات مرتبط
http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm
http://www.ghandchi.com/566-ayandehdotcom.htm
http://ayandehnegar.blogspot.com/


-------------------------------------------------------
فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com





Web ghandchi.com

پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

انديشه توده اي، سد راه اپوزيسيون

سام قندچی-انديشه توده اي، سد راه اپوزيسيون

از کودتاي 1332 تا کنون، بيش از پنجاه سال است که در ادبيات سياسي ايران از حزب توده نقد نوشته شده است اما بنظر من اصل مسأله نقد نشده است، و هنوز هم اشکال اصلي اپوزيسيون ايران سنت حزب توده است. منظور من خود حزب توده، و يا بازمانده هاي آن نيست، که امروز تفاوت چنداني با بقيه اپوزيسيون ايران ندارند. منظور من نکته ديگري است که در پائين تر توضيح ميدهم.

در سالهاي پس از 28 مرداد 32 تا انقلاب 57، در درون جنبش راديکال ايران، اساسأ نقد از حزب توده اين بود که حزب توده رفرميست بوده است. نقد مليون نيز اين بود که حزب توده دنبالچه شوروي بوده است. برخورد رژيم پهلوي هم اين بود که حزب توده جاسوس شوروي بوده، و در پي جايگزيني نفوذ انگليس و آمريکا در ايران، با نفوذ شوروي بوده است. جريانات اسلامي هم حزب توده را کافر ميناميدند، با آنکه حزب توده تأکيدي بر روي ترويج لامذهبي نميکرد.

در پس از انقلاب 57، با بيشتر و بيشتر رفرميست شدن جنبش راديکال ايران، تفاوت حزب توده و بقيه چپ هم کمتر شد، و تا سال 1360، بخشهائي از جريانات راديکال چپ هم با حزب توده ادغام شدند . يک دهه بعد، با سقوط شوروي و بلوک شرق، بازمانده هاي حزب توده همانقدر مختلف بودند که بازمانده هاي بقيه چپ. مليون و مذهبيون هم حزب توده را مرده فرض ميکردند يا همان نقد هاي گذشته را ميکردند. سلطنت طلبان هم اساسأ با همان مفاهيم گذشته، نظير تعلق به رژيم کمونيستي يا جاسوسي اجنبي، حزب توده را مورد خطاب قرار ميدادند.

واقعيت اين است که حزب توده و بقاياي آن، بمثابه يک نيروي سياسي يا ايدئولوژيک، بويژه پس از سقوط شوروي، ديگر اهميتي ندارند. پس چرا من انديشه توده اي را سد راه اپوزيسيون ايران ميخوانم؟

بنظر من يک اشکال بزرگ اپوزيسيون ايران از زمان تأسيس حزب توده در هفتاد سال پيش، اين بوده است که اين حزب جدا از سياست، برنامه، و حتي ايدئولوژي اش، هم و کوشش خود را صرف نصيحت به رژيم حاکم ميکرده و ميگفته که رژيم چکار بايد بکند، گوئي که اين حزب در قدرت است و متفکرينش مشاورين رژيم وقت هستند، نه آن که اين حزب در قدرت *نيست* و ارائه دهنده آلترناتيو رژيم وقت باشد. مثلأ حزب دموکرات آمريکا وقتي در قدرت نيست، هم خود را صرف نصيحت حکومت جمهوريخواه وقت نميکند و انرژي اش مصروف برنامه روشن جهت کسب قدرت است (حتي اگر در عمل بخشأ قدرت را در قوه مقننه کسب کند).

در سالهاي 1320-1332 واقعيت حزب توده نظير حزب کمونيست ايتاليا نبود هرچند هردو اصلاح طلب بودند. حزب توده يک طرح رفرم براي جامعه ارائه نميکرد که سعي کند نيروي خود را متشکل کند تا کل يا بخشي از حکومت را بدست آورد و برنامه خود را به پيش ببرد. بجاي آن، آنها به هر حکومتي که بود نصيحت ميکردند، و حتي وقتي در حکومت وزير داشتند، عملکردشان مثل يک ژورناليست ناظر بر اوضاع بود، تا مثل کسي که در قدرت است و در پي اجراي برنامه خود، حتي وقتي بخشأ در قدرت باشد.

در واقع در همه دنيا، چه تشکيلاتهاي سياسي انقلابي، و چه رفرميست، در پي کسب قدرتند، و هيچگاه از داشتن چنين هدفي خجالت نميکشند، و آن را مخفي نميکنند، و از راه اصلاحات يا انقلاب، براي کسب قدرت استفاده ميکنند، چرا که فکر ميکنند بهتر ميتوانند جامعه را اداره کنند، و به اين خاطر بحث ميکنند و برنامه ميدهند، وگرنه دليلي نداشت حزب يا گروه خود را بسازند، عضو احزاب ديگر ميشدند.

در واقع اين فرق احزاب با مطبوعات است. مطبوعات هدفشان بيان نظرگاه هاي مختلف است، و به همين علت جرايد گوناگون شکل ميگيرند. اما هدف از شکل دادن گروه ها و احزاب سياسي مختلف، بحث و تبادل نطر نيست. هدف گرفتن قدرت است، حال چه آنها که از طريق رفرم بخواهند به آن هدف برسند، و چه آنها که از طريق انقلاب، در اصل هدف تشکيلت سياسي که کسب قدرت است، تفاوتي نيست.

انديشه توده اي در واقع دو سنت موجود در دنيا، که در ايران دوران مشروطيت نيز بوضوح هردو وجود داشتند، يعني سنت مطبوعات و سنت احزاب سياسي را، در هم ريخته، يا بهتر بگويم، مخدوش کرده است. بنظر من اشکال بزرگ همه جنبش سياسي ما در 70 سال گذشته، از زمان تأسيس حزب توده، و بويژه در 25 سال اخير که رفرم بيشتر مد نظر جريانات سياسي ايران بوده است تا انقلاب، درک از رفرم نظير سنت سياسي دوران مشروطيت نبوده، بلکه نظير انديشه توده اي بوده است که گوئي طرح احزاب سياسي براي رفرم، يعني نقد و توصيه به حکومت وقت و نه کسب قدرت سياسي.

صرفنظر از برنامه سياسي و فکري جريانات سياسي مختلف، هر جريان سياسي بايستي تفاوت خود با مطبوعات را درک کند و هدف خود را کسب قدرت بداند. اگر چه درست است که احزاب هم کار فرهنگي و مطبوعاتي ميکنند، اما هدف از انجام همه آن کارها کسب قدرت است، و نبايستي از روشن بودن در آن باره، و اعلام آن رودربايستي کرد.

من بسهم خود فکر ميکنم که اکنون زمان ايجاد حزب آينده نگر ايران است. من پلاتفرم ضميمه را پيشنهاد کرده ام. اين پلاتفرم از آنچه حتي پس از انقلاب آمريکا، حزب دموکرات آمريکا ارائه کرده بود، يا سوسياليستها در زمان مانيفست ارائه کردند، در عرصه هاي دموکراسي، عدالت، پيشرفت، و سياست خارجي، نسبت به جامعه فراصنعتي کنوني، همانقدر کامل است، که آنها نسبت به جامعه در زمان خود بودند.

مثلأ اگر بنيان گذاران انقلاب آمريکا، جهت برنامه هاي عدالت جامعه آينده مورد نظر خود را، در پرتو مالکيت خصوصي ميديدند و يا سوسياليستهاي جامعه صنعتي عدالت آينده را در پرتو مالکيت دولتي ميديند، اين پلاتفرم جهت برنامه هاي عدالت آينده را در پرتو مالکيت سازمان هاي غير دولتيNGO ميبيند، اما نظير اولين برنامه هاي سرمايه داري يا سوسياليستي جامعه صنعتي، اين برنامه نيز بعدآ توسط حزب دقيق تر خواهد شد، اما براي شروع در اين جامعه فراصنعتي، اگر اين برنامه از برنامه هاي سياسي سرمايه داري يا سوسياليستي اتبداي جامعه صنعتي غني تر نباشد، ضعيف تر نيست.

ديگر آنکه هدف از بحث پلاتفرم حزبي، ايجاد يک کميته تدارکاتي براي تأسيس حزب آينده نگر است، حزبي که در پي کسب قدرت در ايران باشد، و البته کسب قدرت بمعني نداشتن متحد و عدم ائتلاف نيست، که درباره آن در مقاله ضميمه نوشته ام، اما براي موسسين حزب، بايستي روشن باشد، که هدف کميته تدارکاتي، هدفي سياسي براي کسب قدرت است، و نه هدفي صرفأ مطبوعاتي.

من فکر ميکنم که عدم طرح روشن هدف گرفتن قدرت، باعث ميشود که اوج گيري ناگهاني جنبش، ميتواند يک نيروي سنتي، نظير مسجد در زمان انقلاب 57 را، به رأس جنبش پرتاب کند، و بدينگونه نيروهاي سياسي مدرن ميتوانند، به منقدين مطبوعاتي تحول بعدي جامعه ما مبدل شوند.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
3 بهمن 1383
January 22, 2005

ضميمه ها

پلاتفرم حزب آينده نگر ايران
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm

حزب آينده نگر و ائتلاف هاي سياسي
http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm

چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

تفاوت اساسي جنبش دموکراسي خواهي بلوک شرق و ايران

تفاوت اساسي جنبش دموکراسي خواهي بلوک شرق و ايران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/389-USSRvsIRI-plus.htm

اکثر ايرانيان تصور ميکنند که نظير شوروي و بلوک شرق، تغيير رژيم در ايران نيز نيازمند يک حزب با قدرت اپوزيسيون نيست. برخي هم ميگويند که رژيم شوروي مانند جمهوري اسلامي قصي القلب نبوده و نتيجه ميگيرند که در ايران نياز به مبارزه مسلحانه است. بنظر من هر دو گروه يک فاکتور مهم در باره تغيير رژيم در شوروي و بلوک شرق را ناديده ميگيرند که در زير توضيح ميدهم.

تغيير در کشورهاي بلوک شوروي اساسأ توسط فراکسيون هاي درون احزاب کمونيست نظير گور باچف و يلتسين انجام شد و حتي تا امروز کساني نظيدر پوتين از مقامات بالاي حزب کمونيست سابق شوروي هستند، و استثنائاتي نظير تجربه چکسلواکي هم نتيجه رابطه نزديک اپوزيسيون درون سيستم (دوبچک) با اپوزيسيون بيرون سيستم (واکلاو هاول) بود.

مخالفين درون حزب کمونيست خواهان حفظ سيستم کمونيستي نبودند و علنأ سالها قبل از سقوط شوروي، در سفر هاي خود به انگليس و آمريکا، از آرزوي خود براي مدل آمريکا و اروپاي غربي، براي آينده روسيه و اروپاي شرقي سخن ميگفتند. کدام اصلاح طلب حکومتي ايران اينچنين سخن گفته که اينچنين بسياري روشنفکران چپ گراي ما شيفته آنان شده اند.

در نتيجه سوأل درباره ايران اين است که آيا حالتي نظير چکسلواکي است و اگر پاسخ ما نه باشد، آيا به تصور ما تغيير رژيم، نظير شوروي، از طريق فراکسيوني درون رژيم خواهد بود؟ اگر هردو را ممکن ندانيم، ديگر مسأله ربطي به قساوت رژيم ندارد. حتي اگر رژيم انقدر ستمگر نبود نيز براي گرفنن قدرت توسط اپوزيسيون خارج از سيستم، مدل شوروي کار نخواهد کرد. به عبارت ديگر اگر ما معتقديم که رفرميستهاي درون جمهوري اسلامي، خواهان حفظ جمهوري اسلامي هستند، اميد به آنها براي تغيير واقعي رژيم خيال باطل است.

آنچه گفتم به اين معني نيست که حالا بايستي اپوزيسيون مبارزه مسلحانه کند. حتي اگر تمام تغيير رژيم از طريق سياسي انجام شود، باز هم اپوزيسيون خارج رژيم براي رهبري تغيير رژيم نياز به تشکيلات قوي سياسي دارد. در انقلاب 1979، خميني تا لحظات آخر از مبارزه مسلحانه عليه رژيم شاه استفاده نکرد و ليکن از مدت ها قبل تشکيلات تنومند سنتي روحانيت با وي در مبارزه سياسي سمت گيري کرده بود، تشکيلاتي موازي رژيم و به همانقدر قدرتمند؟ حالا تشکيلات اپوزيسيون ايران کجاست؟ البته اپوزيسيون قوي تر از آنزمان است، اما تشکيلات اين اپوزيسيون کجا است؟

اکثر اپوزيسيون پس از تجربه خاتمي ميگويند که رفرميستهاي رژيم اميد آنها نيستند و اين امر مايه مسرت است. همچنين ميگويند که خواهان مبارزه مسلحانه نيستند و خواهان نافرماني مدني هستند و آنهم عالي. اما آيا آنها تشکيلات واقعي سياسي که داخل و خارج ايران فعاليت کند دارند؟ تشکيلات هاي واقعي سياسي خارج رژيم که طي تاريخ قدرت را گرفته اند، کادر ها و رهبران حرفه اي تمام وقت داشته اند، و نه فقط سمپات. البته سمپات هاي حزب، مهمترين تکيه گاه احزاب هستند و ليکن وظيفه رهبري يک حزب واقعي، رهبري کردن حزب است ، و نه دکتر يا مهندس و يا استاد دانشگاه بودن. نه تنها من ارزش آنهائي که تمام وقت، دکتر، مهندس، و يا استاد دانشگاه هستند را پائين نمياورم، بلکه آنها را براي پشتيباني از جنبش دموکراسي خواهي ايران ميستايم، وليکن حزبي که مدعي گرفتن قدرت است، نميتواند با پشتيبانان رهبري شود.

امروزه تنها حزبي که کادرها و رهبرانش تمام وقت در سياست ايران درگيرند، حزب مشارکت است، که رهبرانش نمايندگان مجلس و مسولين دولتي رژيم هستند. اگر اپوزيسيون سکولار، خاتمي و رفرميستهاي رژيم را نميخواهد، و خواهان آلترناتيو خارج رژيم است، فقط با ناسزا گوئي به خاتمي نميتواند به اين نتيحه برسد. بنظر من آلترناتيو ايجاد حزب آينده نگر است (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm)، و نياز به کادرها و رهبراني است که حاضر باشند تمام وقت کار کنند، و نياز به امکانات مالي است که بتوان آنها را تأمين کرد.

برخي از مدل جبهه ملي براي اين امر سخن ميگويند. بنظر من آن مدل هيچگاه براي کسب قدرت در ايران موفق نبوده است، هرچند بسياري از صادق ترين فرزندان ايران، نظير قهرمان ملي ما دکتر مصدق در آن تشکيلات بودند. دکتر مصدق شخصأ ثروتمند بود، و ميتوانست نمام وقت فعاليت کند، بدون آنکه تشکيلات به او حقوق بدهد. بقيه آنقدر موثر نبودند، چرا که شغل اصلي شان دکتر، مهندس، وکيل، و غيره بود، و نه کادر حزبي. البته موضوعات پلاتفرم هم مسأله بودند که موضوع اين بحث نيست.

پس از سقوط کمونيسم، بسياري از روشنفکران ايران، از مفاهيم حزب حرفه اي دوري ميجويند، و تصور ميکنند ديکتاتوري کشورهاي کمونيستي به خاطر پروفشناليسم حزب لنيني بوده است. واقعيت اين است که در کشورهاي غير کمونيستي نيز، سياستمداران تمام وقت کار حزبي ميکنند، بويژه اگر در برابر خود وظيفه *کسب* قدرت سياسی از رژيم ديگري را گذاشته باشند. مسأله استبداد کمونيسم در سيستم ايدئولوژيک آن نهفته است و ربطي به اين نداشته که لنين عضو حرفه اي حزب بوده يا نه. من درباره دولت گرائي و دلائل استبداد ايدئولوژي مارکسيسم (http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm) در جاي ديگر نوشته ام ونيازي به تکرار نيست.

اگر اپوزيسيون ميخواهد تا ابد اپوزيسيون بماند و بدنبال کسب قدرت نيست، نه به پول و نه به کادر هاي خرفه اي نيازي دارد، و ميتواند همه ساله بمناسبت روزهاي تاريخي تجمع کند، و به افتخارات گذشته ارج نهد، آنچه ملت هاي قديمي فنا شده انجام ميدهند، و همه چيز را ميتوانند پاک و خالص انجام دهند و از ناخاصي هاي عملي پيشبرد يک حزب واقعي بپرهيزند، و در حفظ آثار باستاني گذشته گان کوشا باشند. در غير اينصورت، حزب واقعي، رهبر و کادر و جمع آوري پول ميخواهد، اگر بخواهد کار جدي کند، و منظورم از کار جدي، فعاليت سياسي است و نه نظامي. خلاصه آنکه حزب آينده نگر نه تنها پس از سقوط رژيم، بلکه براي تغيير رژيم لازم است!

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
22 اسفند 1383
March 12, 2005

نوشته بالا بخشي از مقاله "چرا حزب آينده نگر براي ايران" است:
http://www.ghandchi.com/267-CheraHezbeAyandehNegar.htm


-----------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶

باصطلاح سوسياليسم راستين

باصطلاح "سوسياليسم راستين"
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/390-TrueSocialism.htm

در سال هاي 1990، زمانيکه بحران سراسر کشورهاي سابق سوسياليستي شوروي و بلوک شرق را فرا گرفته بود، برخي روشنفکران چپ ايران هنوز نميديدند که بحث هاي تئوريکي که مخالفين آنها طي نيم قرن طرح کرده بودند، ديگر در زندگي واقعي تبلور يافته اند. البته عده اي که در ميانشان توفان سهمگين را ميديدند، ديگر سوسياليسم موجود را کنار گذاشته، و از باصطلاح سوسياليسم "راستين" سخن ميگفتند، و از ارنست بلوک Ernest Bloch که پرچم دار احيأ مارکسيسم "راستين" بود مدد ميطلبيدند.

براي بسياري از دست اندرکاران سياست در ايران، اين عبارات تداعي کننده آن چه در بدو تأسيس مجاهدين خلق در ايران اتفاق افتاد است. اگر مجاهدين خواهان تبيين اسلام "راستين" در برابر اسلام "موجود" اموي، عباسي، و صفوي و کشورهاي اسلامي کنوني بودند، اينان نيز خواهان تبيين سوسياليسم "راستين" در برابر سوسياليسم "موجود" شوروي سابق ، چين، ويتنام، کره، کوبا و کشورهاي سوسياليستي کنوني بودند. اگر مجاهدين از ايده هاي مارکسيسم براي تبيين اسلام "راستين"خود سود ميجستند، اين ها نيز از ايده هاي آينده نگري براي تبيين سوسياليسم "راستين" خويش بهره ميبرند. هر دو در اين نکته مشترکند که حاضر نيستند از پوسته سيستم فکري گذشته دل بکنند. مجاهدين شيفته اسلامند و اينان شيفته سوسياليسم.

دستاوردهاي اسلام و سوسياليسم در تاريخ بيشمارند، و من ميتوانم درک کنم که چرا شيفتگان اسلام و سوسياليسم نميتوانند براحتي از انديشه هاي آشناي خود بگسلند، و هر از چند گاهي با تجديد نظر هاي نويني، سعي در احيأ سيستم خود، به اشکالي بازتر يا بسته تر، آشکارتر يا نهان تر، ميکنند. اما دير يا زود، دوباره در مييابند که سيستم آنها، آن نقش تاريخي گذشته اش ديگر به پايان رسيده است، و نو آوري ها ي ارائه شده نيز، پس از چند صباحي، جاي خود را به نوآوري هاي جديدتري، با تکيه به عناصر ديگري از سيستم گذشته ميدهد، و اينکه در تحول جامعه، يا اکثرأ نقشي فرعي ايفا ميکنند، و يا مانند نمونه خميني در انقلاب ايران، يا خمر سرخ در کامبوج، نقشي ارتجاعي در تحول جامعه را سبب ميشوند. مثلأ براي سوسياليستها، چندگاهي آلتوسر و گرامشي مد ميشوند، بعد سوئيزي و بتلهايم، بعد کولتي و کورش، بعد هم هابرماس، فوکو، و دريدا، و بتازگي ارنست بلوک و اين رشته سر دراز دارد.

در واقع مذهب و از جمله اسلام، انديشه وحدت دهنده جوامع قرون وسطائي پيش صنعتي (از جمله در کشورهاي اسلامي) بوده است. ايدئولوژي (از جمله مارکسيسم)، انديشه وحدت دهنده جوامع مدرن صنعتي (از جمله کشورهاي سوسياليستي) بوده است. انديشه هاي جديد جوامع فراصنعتي، امروز در حال نطفه بندي هستند، مثلأ افکار آينده نگري از بهترين نمونه هاي اينگونه انديشه ها هستند، که در زمان حاضر طرح شده اند. مطمئنأ کسانيکه به مذهب آبأ و اجدادي، و يا ايدئولوژي هاي گذشته سرمايه داري يا سوسياليستي اعتقاد دارند، و بخواهند در جهت ترقي گام بردارند، در افکار خود رفرم خواهند کرد. از اين جمله است ليبراليسم نو در آمريکا (در مخالفت با سرمايه داري "موجود") و افکار جديد سوسياليستي در اروپا (در مخالفت با سوسياليم "موجود") يا گرايشات مترقي مذهبي در آفريقا و آمريکاي لاتين، و يا افکار راست محافظه کار در انديشه دموکراسي هاي غرب. اما آنچه انديشه هاي موثر براي ساختن دنياي فراصنعتي هستند، اساسأ در خارج از سيستم هاي فکري گذشته، در حال شکل گيري هستند، هر چند از دستاورده هاي مذاهب کهن، از اسلام تا بودائيسم، و ازايدئولوژي هاي عصر جديد از ليبراليسم تا سوسياليسم، بهره مي جويند.

بياد بياوريم که با پايان قرون وسطي، ديگر مذهب نيروي فکري اصلي براي ايجاد جامعه نوين صنعتي نبود. مثلأ در آمريکا، نظريات ايدئولوژيک جان لاک، نيروي فکري مؤٍثر، براي شکل يابي جامعه صنعتي اين کشور گشتند. در شوروي، نظريات ايدئولوژيک مارکس و لنين، نيروي فکري اصلي براي شکل يابي جامعه صنعتي آن کشور شدند. امروز نيزبراي ايجاد جوامع نوين فراصنعتي، انديشه هاي مؤثر، نه مذاهب قرون وسطي هستند، و نه ايدئولوژي هاي جامعه صنعتي، و امروزه انديشه هاي نويني در حال جوانه زدن هستند که جامعه فراصنعتي در حال شکل گيري را در مد نظر دارند.

متأسفانه افکار بخش بزرگي از روشنفکران ايران هنوز در بند سوسياليسم است. درست است که برخي نويسندگان سوسياليست نظير هابرماس، که از محققين مارکسيست بسيارپيشرو در عصر ما است، جدا از مواضع ايدئولوژيک خود، خدمات شايسته اي به توسعه علم سياست و جامعه شناسي در قرن بيستم نموده اند، اما اين حرف به بمعني تأييد در جا زدن آن ها در محدوده ايدئولوژي گذشته شان، يعني مارکسيسم، نيست. بسياري محققين مسيحي، نظير تايلهارد دو شاردن Teilhard de Chardin ، و پدر روحاني فردريک کوپلستون Frederick Copleston ، مولف يکي از بهترين کتب تاريخ فلسفه نيز ، خدمات ارزشمندي یه توسعه فلسفه و جهان بيني هاي قرن بيستم کرده اند، و لي اين حقيقت دليلي بر تأييد در جازدن آن ها در محدوده مسيحيت نيست.

مايه تأسف است که اکثريت روشنفکران ايران، اساسأ در محدوده چپ يا چپ "سابق" مانده اند. مثلأ تصويري که آنان از طرفداران آينده نگري در ارتباط با پيشرفت يک بعدي تکنوکراتيک دارند، ناشي از همين در جا زدن آنها در محدوده چپ است. بخاطر خاستگاه چپ، مخالفين بايستي در خاستگاه راست يا سرمايه داري تصور شوند، هر چند نه صد در صد. در نتيجه از نظر اين سوسياليستها، مخالفينشان بايستي انسان ها را تکنوکراتيک، و در محدوده روابط مبادله ببينند، و اينان در مقابل، گوئي نقطه نظر انسان چند بعدي ايده ال چپ را بيان ميکنند. اما چون همينگونه تک بعدي نگري را در سوسياليسم ، سوسيال دموکراسي اروپائي يا سوسياليسم شوروي در گذشته نشان داده اند، ميبايست آن نوع از سوسياليسم را اينان انحراف بسوي بورژوازي و سرمايه داري قلمداد کرده، و آن سيستمهاي سوسياليستي را مخالف سوسياليسم "راستين" محسوب کرده و محکوم کنند. مثلأ ارنست بلوک، تا پايان عمرش، همينگونه به اين معضل انساني که در کشورهاي سوسياليستي آلمان شرقي، و بعدأ در کشور سرمايه داري آلمان غربي مشاهده کرده بود، مينگريست.

واقعيت امر اين است که نه تنها مارکس و سوسياليستها، بلکه حتي ايدئولوگ هاي اصلي سرمايه داري هم، در پي ايجاد انسان تک بعدي مورد نقد مارکوزه نبودند. در جامعه صنعتي، بخاطر خصلت توليد در اين جامعه، *کار* بيشتر و بيشتر به فعاليت مرکزي انسان ها تبديل شد. در نتيجه جامعه صنعتي، چه از راه سرمايه داري ساخته شده باشد، و چه از راه سوسياليستي، در *عمل*، پيشرفت يکجانبه و تکنيکي انسان را به اوج خود ميرساند. جامعه قرون وسطائي هم، با هر سيستم فکري، نظير مسيحيت يا اسلام، که ساخته شده، خصلت هاي مشترک ناشي از توليد پيش صنعتي، نظير تفوق جمع بر فرد در جامعه قرون وسطائي را نشان داده است، که ارتباطي به سيستم فکري معين شکل دهنده جامعه قرون وسطائي مشخص مورد نظر نداشته است، هرچند تأثير سيستم فکري شکل دهنده، در سايه روشن هاي محصول نهائي، در هر جامعه معين، غير قابل انکار است.

امروزه صاحب نظران انديشه هاي جامعه فراصنعتي نيز، برخي از نظر فکري، در پي ايجاد انسانهاي "تک" بعدي هستند، و برخي ديگر، توجه ويژه به تحقق انسان "چند" بعدي و همه جانبه دارند، اما آنچه بالاخره تعيين خواهد کرد که در جامعه آينده، تفوق با کدام نوع از انسان ها خواهد بود، خصلت کلي توليد و زندگي در جوامع در حال شکل گيري آينده است. ديگر از اين نقطه نظر، توجه به مسائل اقتصادي براي يافتن پاسخ اهميت مييابد، آنچه متأسفانه ارنست بلوک هيچگاه مورد توجه قرار نداد. از نظر من، جوامع فرا صنعتي، بهترين عرصه براي شکوفائي انسان هاي خلاق خواهند بود، و اين امر را در رساله ابزار هوشمند شالوده تمدني نوين (http://www.ghandchi.com/353-IntelligentTools.htm) بحث کرده ام که در ژورنال علمي AI Journal هم منتشرشده است. همچنين نتايج عملي اين تحول در زندگي فردي را، در مقاله رقص در آسمان نوشته ام. از نظر تکنيکي نيز در آيا ننو تکنولوژي واقعي است؟ و نيز در رساله توليد فرا انسان مرکزي (http://www.ghandchi.com/332-PostAnthro.htm) مفصلأ تغييرات پايه اي در زمينه توليد را بحث کرده ام. توليد فرا انسان مرکزي، آن چيزي است که من تغييرات glacial changesl مينامم، يعني تغييراتي نظير بخبندانها در تاريخ کره زمين، که همه چيز ديگر را تحت الشعاع قرار ميدهند.

اما موانع و معضلات بيشماري در راه شکوفائي خلاقيت انسان در جوامع فراصنعتي موجودند، که من اول بار در سري مقالاتم در ايران تايمز، تحت عنوان ترقي خواهي در عصر کنوني در سال 1364 ، با تمرکز بر روي ايران، بحث کردم. همجنين در نوشته هاي بعدي ام نظير يک تئوري ارزش ويژه و بالاخره در عدالت اجتماعي و انقلاب کامپيوتري (http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm) مفصلأ موضوع عدالت اجتماعي در جوامع در حال شکل گيري را مورد بررسي قرار داده ام. اگر کسي سوال نخواهد، و فقط در پي جواب هاي آماده باشد، در آن صورت مذاهب و ايدئولوژي هاي گذشته را راحت مييابد، چرا که نظرات آينده نگري در ارتباط با جوامع در حل شکل گيري فراصنعتي، در حال تطور هستند، و نه چيزي حاضر و آماده، و هرکس، چه کسي در ايران زندگي کند، چه در غرب، کوشش براي مطالعه و ارزيابي از جهان واقعي، و جامعه کنوني را لازم است انجام دهد، و نه منتظر يافتن پاسخ معضلات دنياي کنوني، بصورت حاضر و آماده، در ايدئولوژي ها و مذاهب گذشته. بقول برتراند راسل، منقدين ارسطو گرائي بودند که کاري که خود ارسطو انجام ميداد را ميکردند، يعني مطالعه جهان و جامعه زمان خود، و نه تکرار حرف هاي ارسطو، که ارسطو گرايان ميکردند، و امروز نيز محققين آينده نگر و از جمله خود من، بسيار شبيه کساني هستيم که در قرون گذشته، دنياي زمان خود را مورد ارزيابي قرار ميدادند، و نه مانند کساني که ارزيابي گذشتگان از دنياي گذشتگان را پاسخ جامعه عصر خويش فرض ميکردند.

از محققين درجه اول آينده نگر، آقاي دانيال بل، در بعدالتحرير 1988 Afterword که بر کتاب "پايان ايدئولوژي" خود نگاشته است، درباره عدالت اجتماعي در جوامع فراصنعتي ، و نيز درباره جريان تفتيش عقايد آيت الله خميني، در فتواي قتل سلمان رشدي، بحث کرده است. ايشان قبلأ هم، در کتاب ارزنده خود آغاز جامعه فراصنعتي The Coming of Post-Industrial Society ، دقيق ترين ارزيابي را از روند هاي اقتصادي قرن بيستم ارائه کرده اند.

من اميدوارم جنبش روشنفکري ما، از متفکرين آينده نگر نظير دانيال بل، تافلر، نيزبيت، و ديگران بياموزد. در واقع امروزه ايدئولوگ هاي چپ، کمتر و کمتر حرفي براي گفتن دارند، و مانند مدرسه فيصيه قم ، در جستجو براي مارکسيسم "راستين" ، بدنبال نقل قولهاي تازه از مارکس ميگردند، و بجاي مطالعه و ارزيابي از اقتصاد و جامعه و تحولات واقعي دنياي کنوني، به پلميک ميپردارند ، آنگونه که در قرون وسطي ، فلاسفه اسکولاستيک ، بحث درباره اينکه چند تا فرشته ميتوانند برروي نوک يک سوزن بنشينند را، کار فکري و فلسفي قلمداد ميکردند. مثلأ ارنست بلوک ، صاحب نظر چپ، با آنکه توجهش به فلسفه خارج مارکسيسم معطوف بود ، و نيز بخاطر مقابله با فلاسفه دگماتيک دولتي شوروي کارهايش قابل قدرداني هستند، اما بيشتر نوشته هايش، لفاظي و اختراع لغات جديد است، تا ارائه انديشه و برنامه هاي بهتر براي حل مسائل بشريت قرن بيست و يکم.

متأسفانه نويسندگان چپ، وقتي کليات تمام شود، و وقتي ديگر بايستي حرف مشخص بزنند، برنامه شان از سطح طرح هاي قرن هجدهم ولتر و منتسکيو براي دستيابي به تساوي حقوق و فرديت فراتر نميرود. ايران آينده را نميتوان با وصله پينه افکار کهنه ساخت. از تجربه تلخ خلق کردن اسلام "راستين" مجاهدين درس بگيريم، و در کوششي که در سطح جهاني براي شکل گيري انديشه هاي نوين جامعه فراصنعتي انجام ميشود شرکت کنيم.

سالها است که از نظر برنامه اي، کشورهاي سوسياليستي و سرمايه داري تفاوت خود را از دست داده اند، و جدل آنها به جدل ايدئولوژيک تبديل شده است، نظير دعواي سني و شيعه. در واقع حقانيت ها و دستاورده هاي ايدئولوژيک راست و چپ، ديگر موضوع تاريخ است، و موضوع تحقيقي براي طرح برنامه و حل معضلات جامعه کنوني نيست. تحولات شوروي و اروپاي شرقي در زمان حاضر، در حقيقت رسميت يافتن واقعيتي است که ديگر غير قابل انکار است، و آنهم وجود يک دنياي صنعتي از آمريکا تا روسيه و چين، که اتفاقآ در بحران عظيمي غوطه ميزند. شوروي و بلوک شرق سابق، نظير امپراطوري عثماني، در اين تب و تاب از هم پاشيد.

در کل جهان صنعتي، موضوع عدالت اجتماعي و ايجاد سکتور اقتصادي بين المللي جديدي ، براي خنثي کردن بي عدالتي هاي ناشي از ساختار اقتصادي، ضرورت خود را هر چه بيشتر نمايان ميکند. با نطفه بندي و توسعه توليد فراصنعتي، موضوع عدالت اجتماعي، بويژه در کشورهاي پيشرفته ، به موضوع مرکزي جامعه تبديل ميشود. در کشورهاي عقب مانده ، که اکثرأ هنوز گرفتار بسياري از توليدات پيش صنعتي هستند، عقب ماندگي و عدم پيشرفت ، ميتواند در شرايط عدم وجود اهرم هاي خنثي کننده بي عدالتي هاي اقتصادي، باعث هلاکت و فقر و درماندگي اين ملل شود. از فقر تا جنگ جهاني هم راه زيادي نيست، و در اينجا بشريت است که در خطر نابودي قرار ميگيرد و به اين دليل کوشش براي ساختن دنياي فراسوي جنگ اهميت ويژه مييابد.

در برابر بحران دنياي صنعتي سرمايه داري و سوسياليستي، دو حرکت سربلند کرده اند. يکي حرکت بازگشت به گذشته است که در ايران و افغانستان، بشکل اسلام خميني و طالبان سر بر افراشت، و نيروهاي مشابه ناسيوناليست افراطي در غرب نيز، بخش ديگري از اين حرکت واپسگرا هستند. اين حرکت، ملقمه فاشيستي اي است از رؤيا هاي گذشته، و نيروهاي مهيب تکنولوژيک قرن بيست و يکم، که ميتواند بمب هاي شيميائي و بيولوژيکش، خاطره کوره هاي آدم سوزي هيتلر را زنده کند.

دومين حرکت در برابر بحران جامعه صنعتي، از سوي نيروهاي خواهان گذار به دنياي فراصنعتي است، اين نيروها در کشورهائي نظير چکسلواکي سابق، با برنامه هاي عملي-سياسي بسيار پيشرفته به پيش آمدند. البته در دنياي صنعتي قديم هم، کساني هستند که با برنامه هاي نوين ليبراليسم و سوسياليسم، در حال تجديد نظر انديشه هاي گذشته بوده، و سمت آينده را در مد نظر دارند. اين نيروها که صاحب نظراني نظير هابرماس در جبهه چپ ، رالز در جبهه ليبراليسم، و هايت در راست از آن جمله اند، مترقي هستند، هر چند عملأ تأثيرشان در ساختن جامعه آينده، بخاطر محدوديت افق فکري شان، قابل ملاحظه نخواهد بود.

روشنفکران ايران نيز، که عملأ برنامه بازگشت به گذشته خميني را، با گوشت و پوست خود لمس کرده اند، نيازي به تکرار تجربه هاي ويتنام وکامبوج ندارند، و در پي راه يابي آينده هستند. در اين رهگذر، احيأ سوسياليسم، ناسيوناليسم، ليبراليسم، يا راست محافظه کار، بخاطر آشنائي قبلي روشنفکران در نيم قرن گذشته با اين مکاتيب فکري، سهل تر جلوه ميکند. اما اگر به تغيير پايه اي جهان توجه کنيم، زحمت آشنائي با افکار نوين آينده نگري، بعنوان يکي از پر ثمر ترين انديشه هاي رايج براي راه يابي ايران آينده آشکار خواهد شد. جنبش براي آزادي، پيشرفت و عدالت اجتماعي ، در دنياي نوين فراصنعتي، اکنون تازه در ابتداي راه خود است، و امواج بزرگ در راهند.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.ghandchi.com/
26 اسفند 1383
March 16, 2005

مقاله مرتبط
انديشه مارکسيستي و مونيسم-يکتاگرائي (http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm)

ترقی خواهی در عصر کنونی 1987 و مقدمه 1999 (http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm)
---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html