سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهاني دليل شکست مليون در 28 مرداد

اشتباه مصدق در رابطه با متحدين جهاني دليل شکست مليون در 28 مرداد
سام قندچي

مليون ايران بخشي از سکولارهاي ايراني هستند که به سيستم اجتماعي-سياسي کشورهاي غربي تمايل دارند و اکثراً هم به ليبراليسم و در درجه دوم هم به سوسيال دموکراسي غربي تعلق خاطر داشته اند ليکن نسبت به آمريکا که در نيم قرن گذشته بعنوان رأس کشورهاي غربي نه تنها از سوي سياستمداران جهان بلکه از سوي فلاسفه ليبرالي نظير کارل پاپر نيز نگريسته ميشده است، نظري نامساعد داشته اند.

در اين نوشتار ميخواهم درباره اشتباه مصدق در رابطه با نيروهاي بين المللي که باعث شکست مليون در 28 مرداد شد يعني آنچه در واقع ريشه همه برخورد هاي بعدي جبهه ملي به آمريکا ميباشد، بحث کنم. آنچه در اين بحث در رابطه با شوروي مطرح خواهم کرد ممکن است به نظر خيلي عجيب برسد، چرا که من نه تنها خود از منقدين اصلي شوروي و جنبش کمونيستي هستم بلکه سالهاست در نوشتارهاي زيادي بويژه در رابطه با برخورد ويرانگر کمونيسم به غرب تحقيقات گوناگون منتشر کرده ام و مشخصاً نيز بتازگي در نوشتار «اميد کاذب به چپ،» (2) نظرم را درباره کوشش هاي جاري براي احياء کمونيسم نگاشته ام. اما آنچه در زير ميخواهم بحث کنم موضوع استراتژي و تاکتيک يک دولت ملي است و نه خصلت شوروي در آن سالها که به اندازه کافي نظرم را در گذشته طرح کرده ام.

به عقيده من دکتر مصدق درک غلطي از استراتژي و تاکتيک سياسي ملي داشت با آنکه بعنوان يک سياستمدار، بويژه در عرصه داخلي ايران، هميشه تأکيدش برروي ملي گرائي بود، و نه ليبراليسم. البته ايکاش که بيشتر در آن سالهاي دموکراسي ناقص بين سالهاي 1320 تا 1332 که حزب توده کاملاً ضد ليبراليسم تبليغ ميکرد، مصدق و يارانش به مردم درباره ليبراليسم گفته بودند، که نگفتند، ولي در اينجا موضوع بحث من اين نقص آنها نيست بلکه موضوع بحث من همان سياست ملي است که تأکيد آنها بود، که بنظر من مليون ايران و مشخصاً دکتر مصدق در رابطه با استراتژي و تاکتيک بين المللي در همان ملي گرائي خود، اشتباه فاحش کردند.

وقتي بعنوان يک دولتمدار، مصدق ميبايست استراتژي و تاکتيک سياسي خود را تعيين کند، مليون به اين بسنده کرده بودند که گوئي دموکراسي هاي غربي به خاطر آنکه با آنان اشتراک در جهان بيني ليبرالي دارند، و از آنجا که آنها و غرب در ديدگاهشان به دنيا نقطه مقابل جهان بيني اردوگاه شوروي بودند، پس همواره متحدين غرب را از شوروي نزديکتر به دولت مصدق تصور ميکردند، و از آنجا که آمريکا بعد از جنگ دوم جهاني در رأس دموکراسي هاي غربي قرار داشت، و بويژه برنامه هاي اقتصادي دولت حزب دموکرات روزولت در طي جنگ، مصدق را به اين درک غلط رسانده بود، که گوئي دولت ها بر مبناي فلسفي برنامه هاي اتحادهاي سياسي خود را ميريزند.

اگر مصدق حتي به تجربه جنگ جهاني دوم که خود وي در اوج آن رويداد تاريخي نه تنها زندگي کرده بود بلکه عهده دار مقامات عالي سياسي بود، توجه کرده بود، ميتوانست ببيند که همين دولت هاي غربي وقتي که لازم بود با روسيه شوروي کمونيست در برابر آلمان هيتلري ضد کمونيست متحد شدند، در صورتيکه از انقلاب اکتبر 1917 غرب بزرگترين دشمن خود را کمونيسم تلقي ميکرد و حتي در زمان جنگ هم از نظر سيستم اقتصادي و فلسفه اجتماعي دشمن اصلي خود را کماکان کمونيسم ميديد و نه فاشيسم هيتلري، و استراتژي مقابله با کمونيسم بعد از سقوط هيتلر نيز دوباره تا پايان جنگ سرد استراتژي اصلي غرب بود، ولي در برهه اي از زمان، يعني در زمان جنگ دوم جهاني، غرب با بزرگترين سمبل ضد غرب، يعني کمونيسم استاليني متحد شد و اين ميتوانست براي مليون ايران درس آموز باشد، ولي به غير از دکتر فاطمي، براي آنان درس آموز نبود.

بعد از روي کار آمدن قوام السلطنه و بازگشت مصدق به قدرت، يعني بعد از تحميل دولت مصدق به محمد رضا شاه توسط جنبش 30 تير، آشکار بود که مصدق در حال مقابله رو در روي با نيروهاي سياسي اي در ايران قرار گرفته است که بسيار بيش از وي طي ساليان متمادي به غرب نزديک بودند. کافي بود مصدق به موفقيت قوام السطنه در جريان خاموش کردن خيزش فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان در سال 1324 يعني کمي بعد از پايان جنگ دوم جهاني تأملي ميکرد که نشان ميداد که نه تنها پشتيباني غرب را قوام السلطنه کاملاً با خود داشت بلکه توانست شوروي را نيز خنثي نگهدارد و به ان شکل حزب توده را نيز خنثي نگهداشت و حتي در داخل ايران، قوام السطنه توانسته بود همراهي مصدق و مليون ايران را نيز در حمله ارتش و سرکوب تجزيه طلبان آذربايجان و کردستان تأمين کند. مصدق که اين تجربه تاريخي را ميدانست بايستي بخوبي ميدانست که در روياروئي با شاه و قوام السطنه، آنهم در زمان ترومن و آيزنهاور، بايستي حمايت غرب از آنها را انتظار داشته باشد، و نه حمايت آنان از مليون، يعني صف بندي اي که حتي در زمان روزولت نيز واقعيت اتحادهاي اصلي دولت هاي غربي با ايران بود. صف بندي هائي که از همان شهريور 1320 شکل گرفته بود و با شکست آلمان تقويت هم شده بود و فقط توده اي ها و مليون ايران خارج از آن قرار داشتند، مضافاً آنکه در مواردي نظير وقايع آذربايجان و کردستان، نه تنها توده اي ها خنثي نگه داشته شدند بلکه مليون همراه قوام السلطنه شدند.

در نتيجه يا مصدق نميبايست به روياروئي با شاه ميرفت و يا اگر ميخواست که برود بايستي ميدانست که متحدش شوروي بود و نه هيچ کشور غربي. اما مصدق از سوئي روياروئي با دربار و قوام السطنه را برگزيد، و در همان حال بجاي بدست اوردن همکاري شوروي، تا توانست به شوروي حمله کرد که نشان ميدهد درک درستي از استراتژي و تاکتيک هاي بين المللي نداشت.

مثالي بزنم. در زمان انقلاب فرانسه اساساً دولت نوپاي مدرنيست آمريکا بي طرف ماند با اينکه از نظر ايدئولوژيک جفرسون طرفدار انقلابيون فرانسه بود. اندکي ديرتر در زمان جنگ فرانسه و بريتانيا، زمانهائي آمريکا با بريتانيا متحد شد، يعني با همان بريتانيائي که با آن در جنگ استقلال جنگيده بود. در دوران مديسون دوباره روابط با بريتانيا بجائي رسيد که بريتانيا به آمريکا حمله کرد و کاخ سفيد را آتش زد و مديسون مجبور به فرار از کاخ سفيد شد. اما بازهم هم بعد ها تا به امروز دوباره مناسبات بر مبناي نياز آمريکا و بريتانيا برقرار شده است بدون تلاش براي گرفتن عذرخواهي از بريتانيا و بالعکس. هم آمريکا و هم بريتانيا آگاه هستند که بر مبناي استراتژي و تاکتيکهاي مختلف زمانهائي در کنار هم و زمانهائي در مقابل هم بوده اند در صورتيکه چبهه ملي هنوز به موضوع پنجاه سال پيش 28 مرداد نه بعنوان موضوعي تاريخي براي درس گرفتن بلکه بعنوان مسأله اي که گويا با عذر خواهي آمريکا يا سلطنت طلبان قرار است حل شود نگاه ميکند و اينها همه از درک اشتباه مليون ايران درباره متحدين بين المللي ناشي ميشود که در سطور زير بيشتر بحث خواهم کرد.

منظورم اين است که مناسبات کشورهاي غربي حتي آنها که ليبراليسم را قبول داشتند به اين معني نبوده که روابط سياسي و نظامي مستقيماً از فلسفه اجتماعي حاصل شده باشد. حتي همان زمان انقلاب آمريکا، متحد انقلابيوني نظير جفرسون در برابر دولت انگليس، دولت فرانسه فئودالي استبدادي بود که نسبت به دولت انگليس آن زمان که از نظر تفکر اجتماعي و سياسي ليبراليسم را پذيرفته بود، ارتجاعي بود، و در واقع چهارده سال بعد از زمان انقلاب آمريکا، همان دولت فرانسه اي که متحد انقلابيون آمريکا نظير جفرسون بود، توسط انقلاب کبير فرانسه سرنگون شد. همه اين رويدادها نشان ميدهد که استراتژي و تاکتيک بين المللي يک دولت ملي را نبايد بر مبناي ديدگاه فلسفي دولت هاي ديگر تعيين کرد.

منظورم اين است که استراتژي و تاکتيک سياسي براي مصدق بعنوان يک زمامدار کشور روشن نبود و فکر ميکرد که صف بندي هاي سياسي و نظامي جهان بر مبناي ايده آلهاي فلسفي شکل ميگيرند. اين اشتباه بويژه زماني که وي در روياروئي با شاه و قوام السلطنه قرار گرفت، برايش به قيمت کلاني تمام شد. ممکن است از خود سؤال کنيم که اگر وي با شوروي متحد شده بود، نتيجه چه ميشد؟ آيا ايران نيز مانند بسياري از کشورهاي ديگر به يکي از اقمار شوروي تبديل نميشد؟ در واقع اگر مصدق ميخواست خط مشي اي که دکتر فاطمي طرح ميکرد را برگزيند، يعني برنامه جمهوري را پيش بگذارد، ميبايست با حزب توده و شوروي متحد ميشد. دکتر فاطمي نه عامل شوروي بود و نه علاقه اي به سيستم شوروي داشت ولي آينده ايران را در پايان دادن به سلطنت و ايجاد جمهوري ميديد و به همين علت هم برايش هم رودرروئي با دستگاه سلطنت و هم اتحاد با شوروي روشن بود. چرا که ميدانست مقابله با دستکاه سلطنت يعني روياروئي با آمريکا.

اگر براي مصدق مهمتر بود که ايران به هيچوجه در معرض خطر قمر شوروي شدن قرار نگيرد، در آنصورت نبايستي به هيچ قميتي اجازه ميداد که به روياروئي با شاه کشيده شود و بايستي مشترکاً با شاه در نزديکي با آمريکا برنامه ميريخت نه آنکه به اين تخيل برسد که آمريکا وي را به شاه ترجيح خواهد داد. به هر حال اينها دو راهي بود که شانس موفقيت داشتند يعني يا همراهي با شاه و امريکا و يا اتحاد با حزب توده و شوروي، ولي راهي که مصدق برگزيد نه اين بود و نه آن، و از نظر استراتژي و تاکتيک هاي بين المللي تخيلي بود، و نميتوانست جز شکست نتيجه ديگري داشته باشد، چرا که متحد خود را نيروئي ارزيابي کرده بود که در آن روياروئي که برگزيده بود، يعني روياروئي با شاه، متحد شاه بود و نه وي. همه زمينه هاي تاريخي همه آن دوازده سال بعد از شهريور 1320 نشان ميداد که آمريکا نميتوانست در زمان چنان روياروئي با دستگاه سلطنت، متحد مصدق باشد. اين اشتباه مصدق بود و بخاطر استراتژي تخيلي در 28 مرداد شکست خورد، و نيم قرن است که مليون ايران همه را سرزنش کرده اند جز خود مصدق. مثل اين است که آمريکائي ها هنوز بعد از 200 سال بنشينند و هر روز بريتانيا را بخاطر آتش زدن کاخ سفيد در زمان مديسون سرزنش کنند. صف بندي هاي سياسي يک روزه شکل نميگيرند و برخورد مليون ايران، هم به سلطنت و هم به حزب توده، هم به آمريکا و هم به شوروي، تخيلي بود.

خود کشي يک نيروي سياسي چيزي نيست که به آن افتخار کنيم. در واقع امثال جفرسون که با دولت مرتجع فئودالي فرانسه متحد شدند و در انقلابشان پيروز شدند و در برنامه آزادي و ساختن جامعه مدرن در آمريکا موفق گشتند سرمشق استراتژي و تاکتيک درست بين المللي يک نيروي آزاديخواه هستند در درک متحدين و مخالفين خود است. جنبش سياسي ايران امروز نيز بايستي از تجربه 28 مرداد ياد بگيرد و قبل از آنکه به شکست ديگري برسد به روشني همه اين موضوعات راجع به صف بندي هاي بين المللي و نيروهاي سياسي داخلي ايران را بحث کند نه آنکه مسأله صف بندي هاي بين المللي را تابو ببيند و از آن حرفي نزند و دست آخر خود بازنده شود و پنجاه سال ديگر کارش اين باشد که از ديگران بخواهد براي 28 مرداد معذرت بخواهند گوئي اين دردي را دوا ميکند. آن نيروهائي که برنده 28 مرداد شدند آنزمان درست صف بندي هاي متحدين بين المللي خود را درک کردند و حتي فهميدند که چگونه شوروي را هم خنثي نگهدارند و مصدق بود که واقعيت را نديده و تخيلات خود را بجاي ارزيابي دنياي واقعي نشاند و نوعي عمل کرد که جز شکست نميتوانست حاصل ديگري داشته باشد. ديگر وقت آن است که تابو بحث درباره نوع کار با غرب را به دور بريزيم و همانگونه که فرانسه و بريتانيا و امريکا با هم کار ميکنند عمل کنيم نه آنکه نظيرعده اي هميشه فکر کنيم بريتانيا هميشه دشمن است و عده ديگري فکر کننند آمريکا هميشه دشمن است و عده اي ديگري روسيه را هميشه دشمن خود به پندارند. (3)

با وجود آنکه استقلال طلبي مصدق هميشه سرمشقي براي همه ازاديخواهان ايران بوده و خواهد بود و واقعاً انديشه مستقل را مردم و روشنفکران ايران مديون آن شخصيت بزرگ تاريخ ايران هستند ولي بهتر است 50 سال ديگر خود را به اين بحث هاي غلط درباره 28 مرداد مشغول نکنيم که گوئي مسأله اي اخلاقي بين آمريکا و ايران است. روابط بين خود آمريکا و فرانسه و بريتانيا و آلمان و ديگران را همانطور که ذکر کردم در طي تاريخ همينطور بوده است و اگر ايران ميخواهد بخشي از دنياي مدرن شود بايستي اين واقعيت را آويزه گوش خود کنيم که کشورهاي مدرن استراتژي و تاکتيک هاي سياسي و اتحادهاي خود را بر مبناي منافع خود ميريزند و نه بر مبناي فلسفه سياسي شان و اين کارشان هم اقدامي غير اخلاقي نيست. هر چه روشن تر اين واقعيت را ببينيم در آينده تصميمات واقع بينانه تري اتخاذ خواهيم کرد و نه آنکه مثل برخي رهبران جبهه ملي در نيم قرن گذشته وقت نسلي را با اين تصورات که گويا همه غرب با ما با 28 مرداد دشمني کرد و شوروي استالين هم با ندادن طلاها به دولت مصدق. نيم قرن اين حرف هاي بي ارزش بس است و امروزه تاريخ نگاري در ميان ايرانيان مانند همه علوم ديگر بيشتر و بيشتر تخصصي ميشود و فقط يک عده دايناسور هاي گذشته جنبش سياسي هنوز وقت جنبش ما را با اين حرف ها تلف ميکنند.

به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
14 آذر 1387
Dec 4, 2008

پانويس:
1. https://newsecul.ipower.com/Nooriala/112108-EN-America.htm
2. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/441-OmidKazeb.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/346-West-plus.htm

-------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl

فهرست مقالات
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/SelectedArticles.html