جمعه، دی ۱۴، ۱۳۸۶

آينده نگري و کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي

آينده نگری و کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي
سام قندچی

http://www.ghandchi.com/493-CommunistCults.htm

ساموئل تيلور کولريج شاعر و منتقد انگليسي که بين سالهاي 1772 و 1834 زندگي ميکرد و جناياتي که انقلاب فرانسه عليه آنهائي که خود انقلاب کرده بودند را به چشم خود ديده بود، منظومه زيبائي تحت عنوان «ترانه دريانورد کهنسال» به رشته تحرير در آورد که بيان احساسات نسلي است که آن مصيبت ها را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بودند، و گوئي يکي از آنان در قامت ملواني پير در کنار خيابان تحول اجتماعي ايستاده است و به هر کسي که در آن راه پاي ميگذارد داستان کشته شدن آن مرغ دريائي آزادي را دوباره بازگو ميکند. متن انگليسي اشعار کولريج در لينک زير قابل مطالعه است و متأسفانه تا به حال ترجمه فارسي اين نوشتار را نديده ام (1):

http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Ancient_Mariner.htm

از انقلاب 1357 ايران نزديک 30 سال گذشته است و درباره آن هم کتابهاي زيادي منتشر شده است و نظرم درباره انقلاب را نيز سالها پيش در کتاب ايران آينده نگر نوشتم (2). همچنين درباره نقطه نظرات مختلف درباره نقش اسلام گرائي و سلطنت در انقلاب 1357 و نقش کشورهاي خارجي از آمريکا و انگليس تا روسيه و فرانسه، کتابها نگاشته شده است. نيروهاي مختلف سياسي ايران نيز از مذهبي و ملي گرا تا کمونيست و ليبرال در پژوهش هاي گوناگون آن رويداد تاريخي را مورد ارزيابي قرار داده اند و تا آنجا که به موضوع ترقي خواهي در آن انقلاب و حرکت نيروهاي مختلف اپوزيسيون بويژه جريانات کمونيستي مربوط ميشود هم به تفصيل بيش از 22 سال پيش بحث کرده ام (3).

اما عدم موفقيت رژيم جديد در پاسحگوئي به نيازهای مردم و بلعيده شدن انقلابيون توسط خود دولت انقلابي بجاي جلب آنان در سيستم تازه، هم پايداري نوستالژي بازگشت به رژيم گذشته و هم حيات نيروهاي نيمه جان بخشهاي مختلف اپوزيسيون رژيم گذشته را که در رژيم کنوني جايگاهي نيافتند، زنده نگاه داشته است، هرچند سالها از آن تاريخ گذشته است و ايران امروز و مبارزات 28 سال گذشته به سختي قرابتي با ارواحي دارند که هنوز در فضاي سياسي ايران سرگردانند، و گوئي هر روز کولريجي بايد درباره آنچه در آن انقلاب گذشت ياد آوري کند تا اين ارواح ما را به قعر آن مصيبتي که آنزمان بر سرمان آوردند، دوباره رهنمون نشوند.

با وجود آنکه اين واقعيت غير قابل کتمان است که جنبش کمونيستي ايران سالهاست پايان يافته است و کسانيکه در گذشته به آن جنبش تعلق داشته اند اکثراً امروز با کمونيسم مخالفند، وليکن هم اينان در عين حال به نوع تعديل يافته اي از آنگونه برنامه ها معتقدند. از استفاده از نام کمونيست براي خود ابا دارند ولي خود را چپ ميخوانند. علت اين امر هم اين است که جنبش کمونيستي ايران در تجربه اي نظير ويتنام و شکست برنامه سوسياليستي بعد از جانفشاني هاي زير پرچم کمونيسم کنار زده نشده است، و بيشتر بخاطر شباهت هاي برنامه اي با اسلامگرايان و نيز بخاطر تجربه هاي تاريخي شوروي و اروپاي شرقي و نيز تجربه هاي اخير تر بين المللي در ويتنام و کامبوج طرد شده است. تا آنجا هم که به جنبش کمونيستي و ظهور و سقوط آن مربوط است در گذشته مفصلاً مورد تحقيق و بررسي قرار دادم (4).

همچنين مفصل بحث کرده ام که چرا آينده نگري بدون سمت گيري مشخص با پلوراليسم با خطر مشابه سرنوشت کمونيسم روبرو خواهد بود هرچند پلوراليسم به اين معني نيست که مانند نسبيت فرهنگي فکر کنيم همه ديدگاهها به يک اندازه حقيقت را بيان ميکنند، يعني مثلاً ديدگاهي که تصور کند علت زخم معده يک باکتري است با ديدگاهي که آن را به اجنه نسبت دهد يک اندازه در مقياس حقيقت وزن ندارند. در واقع متدهائي مثل فالسيفيکاسيون پاپر اجازه ميدهد با وجود جازه کتمل به ارائه هر گونه فرضيه علمي که مشخصه شان فقط قابل رد شدن بودن است، به نسبت آنکه نشود در آزمون هاي علمي رد شوند وزن متفاوتي در بيان حقيقت کسب ميکنند (5). به هر حال درباره پلوراليسم و ارتباط آن با آينده نگري در گذشته به اندازه کافي بحث کرده ام و معنايش به معني مساوي کردن حدسيات بي پايه و تئوريهاي معتبر علمي نيست هر چند به همه فرصت طرح ميدهد. (6)

اما با وجود پايان يافتن جنبش کمونيستي، اين حقيقت که براي بيش از 70 سال بخش اصلي جنبش روشنفکري ايران به انواع مختلف کمونيسم تعلق داشته است، باعث است که بازماندگان آن جنبش در همه سايه روشن هاي جنبش روشنفکري ايران و بويژه در ميان نيروهاي غير مذهبي اکثريت غالب را تشکيل ميدهند و با وجود آنکه اکثريت قريب به اتفاق آنها با ايدئولوژي هاي گذشته خود را هم هويت نميدانند، هنوز تعصبات گذشته را با خود حمل ميکنند. مثلاً جالب است که دسته اي از آنان با وجود آنکه خود را در ميان ايرانيان آينده نگر ميخوانند وقتي که ميخواهند مخالفت خود با برنامه هاي نئوکان ها را بيان کنند از «ايروينگ کريستول» که از پايه گذاران نئوکان در عرصه سياسي است بخاطر آنکه وي در گذشته تروتسکيست بوده است با لحني بسيار منفي صحبت ميکنند، گوئي که يک گروه چپي آمريکائي استالينيستي دارد کريستول را به نقد ميکشد.

در صورتيکه مثلاً دانيل بل که همين گروه تبليغش را ميکنند نه تنها از همکاران اوليه آقاي کريستول بود و هردو پيش از آن به همراه «سيدني کوک» به گروه تروتسکيست هاي آمريکا تعلق داشتند، بلکه مجله «پابليک اينترست» را که اصل کار سياسي نئوکان بود، داينل بل و ايروينگ کريستول با هم پايه گذاري کردند. سيدني کوک نيز که در گذشته دورتر در دوران تروتسکيسم با آنها کار ميکرد، با اينکه از لحاظ نظري کار تازه اي ارائه نکرد و به آينده نگري نرسيد، ولي پيش کسوت در ميان آنها بود، و در دفاع از آزاد انديشي و در افشاء جنايات دوران تصفيه هاي استالين در آمريکا نقش مهمي ايفا کرد، که شايد بشود گفت هم طراز کوششهاي برتراند راسل در اروپا بود (7).

اما همانطور که ذکر شد آقاي کريستول حتي بعنوان آينده نگر هم بعدها با دانيل بل سالها در مجله «پابليک اينترست» مشترکاً فعاليت ميکردند گرچه بعد از پروژه سال 2000 دانيل بل چندان در عرصه سياسي فعال نبود. يا آلوين تافلر که همين گروه از وي پشتيباني ميکنند، در عرصه سياسي هميشه از نوت گينگريچ نه تنها دفاع کرده است بلکه وي را منجي سياسي خود دانسته است، و نوت گينگريچ از لحاظ نظري نئوکان است و از نظر سياسي هم جمهوريخواه است و چه پيش از دوران نمايندگي پر جنجالش در کنگره آمريکا و چه پس از آن، همواره مورد حمله چپي ها در آمريکا بوده است و اين امر اصلاً در دفاع تافلر از وي در عرصه سياسي تغييري نداد.

در نتيجه در جنبش آينده نگري بين المللي بحث هاي سياسي ابداً به اين صورت که گويا دانيل بل و تافلر در مقابل اروين کريستول و نئوکان ها باشد نبوده و نيست. اصلاً اينها همه بخشي از حرکت «نيو رايت» يا راسگرايان جديد يا نئوکانسرواتيو يا بطور خلاصه نئو کان خود را ميدانستند که در ابتدا بيشتر معناي خط فکري بطور عمومي با تأکيد بر استراتژي سياسي داشت تا فقط يک يا دو موضع سياسي، و از نظر تئوريک خود را به کساني نظير *هايک* و *فون ميزوس* نزديک ميديدند يعني دو شخصيت برجسته تئوري سياسي-اجتماعي قرن بيستم که پايه گذاران مکتب فکري «ليبرترين» محسوب ميشوند.

در نتيجه بحث ها اصلاً اينگونه که امروز کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي ايران سعي ميکنند نشان دهند نبوده و نيست و اين برداشت ها ترکيبي از نداشتن دانش در عرصه اي است که سعي ميکنند در آن نظر دهند و نيز بخاطر تعصبات بازمانده از دوران تعلق به ايدئولوژي کمونيسم است. بياد دوراني ميافتم که عده اي از سازمان مجاهدين خلق که جرياني اسلامي بود بريده بودند و به مارکسيسم گرويده بودند. ولي رهبران سابقشان که در زمينه اسلام مطالعات وسيعي داشتند و در عرصه مارکسيسم معلوماتشان از يکي دو کتاب ابتدائي مارکسيسم مثل مانيفست تجاوز نميکرد، کماکان خود را در عرصه فکري که براي آنها تازه بود، صاحب نظر تصور ميکردند.

با اين حال اگر به آنها ياد آور ميشدي که در اين ديدگاهي که تازه پذيرفته بودند معلوماتشان خيلي مبتدي است، با حمله شخصي پاسخ ميدادند، چه با انتظارشان از خود و نيز انتظار طرفدارانشان از آنها نميخواند. طرفداران سابقشان انتظار داشتند که اينان در سطح رهبران و صاحب نظران در چارچوب ديدگاه تازه نيز باشند و اينها هم نميخواستند قبول کنند که در عرصه جديد در سطح کلاس اول هستند و نظراتي درباره نظر گاه تازه که پذيرفته بودند ابراز ميکردند که حتي افراد مبتدي در ديدگاهي که براي آنها تازه بود، بيشتر ميدانستند و آنها فرسنگها از درک تفکر جديد مور پذيرششان دور بودند و اين حرف توهين نبود و به راحتي با مظالعه نوشته ها و بحث هايشان قابل ارزيابي بود.
بحث هاي کنوني سياسي در جنبش آينده نگري ابداً به شکل دعواي بين چپي هاي استالين گرا و باصطلاح نئوکان هاي آينده نگر نيست. بحث ها اصلاً با مدل چپ در برابر نئوکان ارتباطي ندارد هرچند در تخيل برخي چپي هاي بازمانده در جنبش ضد جنگ هنوز دنيا به آن شکل مانده است. مدل دعواهاي چپ در برابر نئوکان اصلاً در «داخل» جنبش آينده نگري بين المللي وجود خارجي ندارد، و کسي ديگر در جنبش آينده نگري بين المللي وقتش را با اين حرفهاي تکراري بازماندگان جنبش کمونيستي تلف نميکند تا که حتي درگير اين بحث ها بشود . در مقاله زير بحث هاي امروز سياسي در ميان آينده نگر ها را خوانندگان ميتوانند مطالعه کنند و خود ببينند که تا چه حد از اينگونه مدلهاي ساخته و پرداخته کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي فاصله دارد(8):

http://www.ghandchi.com/403-FuturismSandbox.htm

البته تا اين بحث هاي مواضع سياسي مطرح ميشود برچسب طرفدار بوش و جنگ طلب و غيره حواله ميکنند.

در زمان آغاز حمله آمريکا به عراق نيز بحث هاي مفصل نظري در ميان آينده نگرها اعلام شد و ديدگاه دوقطبي نئوکان جنگ طلب و ضد نئوکان صلح جو که تصوير دو قطبي فعالين قديمي چپ است اصلاً با شکل گفتمان درباره جنگ در ميان آينده نگرها در جنبش بين المللي شباهتي *ندارد*. ولي به هر حال چه کار ميشود کرد اگر کساني دوست دارند ديدگاه دوقطبي تعريف کنند و خود را صلح طلب و ديگران را جنگ طلب بنگرند.

به هرحال مطبوعات آينده نگري زمان آغاز جنگ براي محققين موجودند و مواضع را نيز خوانندگان ميتوانند خود قضاوت کنند و يک بار مقاله مفصلي آن زمان نوشتم که هم درباره نيروهاي افراطي جنگ طلب در آمريکا و هم درباره اختلافم با مواضع نسبيت فرهنگي در جنبش ضد جنگ در آمريکا در برخوردشان به رژيم صدام و جمهوري اسلامي، در زمان آغاز جنگ در عراق به تفصيل در جزئيات توضيح دادم (9).

ولي بازهم فايده نداشت. در جنبش بين المللي نيز کارل پاپر در آخرين مصاحبه هاي خود پيش از مرگش علت اختلاف خود با جنبش ضد جنگ را مفصلاً توضيح داده است (10):

http://ghandchi.com/iranscope/Anthology/Popper.htm


تا آنجا هم که به بحثهاي جنبش آينده نگري در عرصه سياست مربوط ميشود در گذشته به اندازه کافي نوشته ام و نيازي به توضيح بيشتر در اينجا نيست (11).

اما اين گونه بحث ها که سعي ميکنند اختلافات را به شکل نئوکان و آنتي نئوکان نشان دهند فقط به مواضع سياسي کالت هاي بازمانده از جنبش چپ محدود نيست و فقط هم به موضوع نئوکان ها نيز محدود نميشود، و بخاطر ساختار کالت، اين ها سازمان شکسته گذشته خود را مرتب تجديد توليد ميکنند، و به همين دليل هم نميتوانند در ساختن تشکيلات هاي سياسي جديد نقش مهمي ايفا کنند، چرا که ميخواهند از آينده نگري يک شاخه جديد براي چپ توليد کنند که نوشداروي اتحاد چپ بشود چيزي که اگر امکانپذير بود خود پلاتفرم هاي کمونيستي تا به حال کرده بودند.

واقعيت اين است که دليل پراکندگي فرقه هاي چپ يا اسلام يا مسيحيت به اين خاطر نيست که جوانه هاي حرکت نويني هستند بلکه به اين خاطر است که بازماندگان جريان پايان يافته اي ميباشند و فراخوان اتحاد چپ يا اتحاد اسلام يا اتحاد مسيحيت با استفاده از هر برنامه و ظاهر به عاريت گرفته اي نظير آينده نگري، نميتواند حل کننده مشکل وحدت آنها باشد و دوباره و دوباره شکست چنين خواست اتحادي باعث دلسردي بانيان آن است که نميدانند شراب نو در کوزه کهنه چه بر سرشان آورده است.

اين موضوع نه تنها در مورد بازماندگان گروه هاي سابق چپي منتج از حزب توده، چريکها، سازمان انقلابي، اتحاديه کمونيستها، بخش مارکسيستي مجاهدين سابق، و امثالهم صدق ميکند بلکه در باره بازماندگان چپ که در درون جبهه ملي و نيز چپي که زير پرچم احزاب قومي کار ميکند، صادق است، و هرگونه برخوردي نيز به اين مسائل نظري با حملات شديد شخصي پايان مييابد چرا که کالت هاي موجود احساس به خطر افتادن ميکنند و آنهم در زمانيکه گروه هاي واقعي گذشته که اين کالت ها بازماندگانشان هستند سالهاست که از بين رفته اند و اين بقايا کاريکاتور گروه سابق با تعصبات گذشته آن است و فکر ميکنند فردي که نقد ميکند دشمن است که بايد نابود شود تا که ادامه حيات کالت ها را به خطر نياندازد. اين کالت ها در امضاء هاي تسليت و جلسات يادبود از در گذشتگان و يا مراسم و انجام شعائر ديگر هر از چندگاهي يکديگر را ميبينند و فکر ميکنند هنوز وجود خارجي دارند.

بسياري از زمانها گروه هائي که در ابتدا يک کالت بوده اند بعد ها توانسته اند به مذهب تازه يا حزب سياسي جديدي تکامل پيدا کنند نظير آغاز مسيحيت يا آغاز مارکسيسم. حتي فردريک انگلس جمع اوليه کمونيستها در زمان خود را به کالت مسيحيان در ابتداي بوجود آمدن مسيحيت تشبيه کرده است. اما بعد از آنکه کالت مسيحيان به مذهب بزرگي مبدل شد يا کالت اوليه مارکسيستها به احزاب مارکسيستي تکامل يافت مذهب و حزب ناميده شدند. بسياري از مذاهب و احزاب بزرگ کنوني جهان اين چنين آغاز شده اند.

از سوي ديگر بسياري از کالت ها نتوانسته اند تکامل پيدا کنند يا بالعکس، بازماندگان يک جريان بزرگ گذشته اند که در حال نابودي است، نظير مذهب ماني که در ايران شروع شد و حتي سنت آگوستين در قرون وسطي اول به آن تعلق داشت و هنوز فرقه هاي بازمانده آن مذهب در هندوستان وجود دارند، و به حيات حاشيه اي خود براي قرن ها ادامه داده اند. برخي کالت ها نيز حتي به کالت هاي خطرناکي مانند ديويد کُرَش بدل شده اند که هر ناراضي را شديداً تنبيه ميکردند و مورد حملات شخصي قرار ميدادند تا آنجا که فرد بترسد حرفي عليه کالت بزند و دست آخر در تگزاس با حمله مأمورين دولتي به مقر آنها پايان يافت.

در نتيجه مهم است که درباره کالت ها بفهميم و اينکه چرا اعضاء آنها حتي بعد از بريدن از يک کالت تا سالها احتياج به تأييد اتوريته جمعي کالت را احساس ميکنند و سراغ رهبران سابق کالت ميروند و حتي در فعاليت هاي بعدي زندگي شان هم فکر ميکنند آن رهبران سابق اتوريته هستند و بدون تعلق به آن جمع احساس پوچي ميکنند و اينکه اگر جمع آنها را تأييد نکند به وحشت ميافتند و احساس انزوا به آنها دست ميدهد، و در موعدهاي مقرر که در تاريخ کالت رسم جمع شدن بوده است، مثل جلسات و تظاهرات ها که ديگر ممکن است هيچ اهميت واقعي نداشته باشد، جمع ميشوند. مثل بازماندگان حزب کمونيست آمريکا که زماني ديگر در شيکاگو از تعداد انگشتان دست تجاوز نميکردند و در سن شصت و هفتاد سالگي در سالهاي 1970، پنج شش نفر در کنار خياباني در آن شهر بزرگ، سال بعد از سال، تظاهرات برگزار ميکردند، و کتابفروشي داشتند.

خيلي از اوقات تصور ميشود کالت بودن يک جريان وقتي است که داراي رهبران مقتدر و جمعيـت بزرگ است مثل جريان شاه مقصودي در آمريکا. اين در مورد کالت هاي در حال رشد درست است ولي مشخصه کالت هاي زوال يابنده حتي در وجود داشتن يک تشکيلات بزرگ ديگر نيست، تا چه رسد به داشتن رهبران مقتدر. مثلاً خيلي از جمع هاي کالت هاي سابق چپ در خارج خيلي زود چند شقه شده و از بين ميروند و دوباره شکل ميکيرند و دوباره از بين ميروند.

در نتيجه براي جنبش سياسي ايران خيلي مهم است که درباره موضوع کالت ها، مشخصه هاي آن، و نحوه عملکرد آن ها شناخت بدست آورد و اين گونه جريانات را با ايجاد احزاب سکولار مدرن اشتباه نکند چرا که در دوراني که حقوق فردي براي ايرانيان در صدر توجه شان قرار گرفته است، کالت ها ساختارهائي هستند که نافي آن حقوق هستند و نه سمبل آن.

به قول اريک فوروم (12) در کتاب «فرار از آزادي» کسانيکه در جامعه آزاد به کالت ها پناه ميبرند در واقع از آزادي فرار ميکنند چه آزادي به اين معني است که فرد بايد قدرت تميز را در خود رشد دهد و خود از ميان ميليونها گزينش، انتخاب کند، و تصميم بگيرد که کار ساده اي نيست. در نتيجه اگر اين موضوع در ميان ايرانيان در خارج کشور که در جامعه آزاد زندگي ميکنند، آنهم افراد سياسي با دانش، آنقدر مسأله است، فردا هم که در ايران جامعه آزاد بوجود بيايد، براي فرار از آزادي، حرکت مشابهي ميتواند برخي از مردم را بجاي سود جستن از حقوق فردي و آزادي هاي کسب شده، به ترس از انزوا و پناه بردن به کالت ها بکشاند.

کالت و مشخصه هاي آن چيست؟

نوشتار زير تحت عنوان «بيماري اطلاعاتي» که توسط جيم سيگلمن و فلو کونوي مؤلفين کتاب «اسنپينگ» نوشته شده و در مجله ساينتيفيک آمريکن منتشر شده است يکي از علمي ترين بررسي هاي موضوع کالت ها است (1):

http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html

دو دانشمند بالا سالها به بررسي کالت هاي مختلف مذهبي، سياسي، و روانشناسي پرداختند و نتايج آن را در کتاب اسنپينگ منتشر کردند و در مقاله بالا خاطر نشان ميکنند که کالت ها نوعي بيماري رواني -اطلاعاتي در جامعه بوجود آورده اند که فرديت را مغلوب خود ميکند و به فردي که ميخواهد کالت را ترک کند احساس گناه القاء ميکنند.

در واقع يکي از دلائل تأکيد بر حق خروج بدون آزار و اذيت که در پلاتفرم پيشنهادي حزب آينده نگر که سالها پيش تدوين کردم ، بخاطر پيش بيني چنين خطري بود که در بسياري از فرقه هاي سياسي پيش از انقلاب در ايران ديده بودم، يعني وحشت جدا شدن از جمع بدون مخاطره تحقير، تهديد، و تمسخر. در پلاتفرم پيشنهادي اينگونه نوشته بودم (14) :

«حق جدائي علني از حزب: حزب آينده نگر ايران در عين كوشش جهت عضو گيرى، و ضمن تأکيد برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، مي بايست در عين حال مدافع حق هر عضو براى جدايى علنى از حزب باشد. بعبارت ديگر خروج از حزب بايستى كاملأ آزاد بوده، و هيچگونه ترس و تهديدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.»

حال ببينيم مشخصه هاي اصلي يک کالت چه چيزهائي هستند؟

1. اولين مشخصه کالت ها شستشوي مغزي يا کنترل مغز است

شستشوي مغزي به بهترين وجه شيوع بيماري اطلاعاتي کالت ها را نشان ميدهد وقتي برخي آنها سعي ميکنند شخصيت فرد را نابود کنند و بي ارزش سازند تا که افراد پذيراي افکار کالت مورد نظر شوند، آنچه در کالت هائي نظير اِست در کاليفرنيا حتي به شکل توهين هاي شخصي نظير خود خواه خواندن داوطلبان تازه بود تا آنها به فشار کالت تن در دهند.

مثلاً جالب است که ببينيم اين بيماري اطلاعاتي چگونه براي 80 سال توسط حزب کمونيست شوروي اشاعه داده ميشد و تا سقوط شوروي ادامه داشت. حتي نقد برتراند راسل از کمونيسم با وجود تعلق به ليبراليسم، نظير لوکاش، از زاويه نقد اتوپيسم بود. کارل پاپر اولين کسي بود که کمونيسم را از زاويه «جامعه باز» به نقد کشيد، و سالها توسط کمونيستها در جنبش سياسي بين المللي مورد تخطئه قرار ميگرفت. پاپر در سالهاي آخر زندگي در مصاحبه اي درباره نقش گورباچف در شکستن اين نوع بيماري اطلاعاتي در جامعه شوروي جمعبندي جالبي ميکند.

پاپر ميگويد گورباچف اين پديده شستشوي مغزي عمومي جامعه در شوروي براي ايجاد ذهنيتي براي نابودي آمريکا را وقتي احساس ميکند که نياز به *نرمال* کردن مردم شوروي است، ذکر ميکند. آنچه در زير ميايد ملاحظات پاپر از آخرين دوره سقوط کمونيسم در روسيه است که در "درس هائي از اين قرن" در سال 1997 گفته است (15):

«تنها با گورباچف است که ما مردي را ميبينيم که تشخيص داده است که بايستي پيش فرض بنيادي کل سياست شوروي را تغيير دهد، که آنها مردمي هسنتند با مأموريت براي نابودي سرمايه داري-يعني، آمريکا. گورباچف در واقع خود چندين بار به آمريکا آمده بود، و واقعيت را آنجا ديده بود، او ميخواست که درک خود از مردم آزاد، که نسبت به روسيه خشونت بار نيست را، نشان دهد، و اميدوار است که روسيه سر عقل آيد. و گورباچف حرف مهمي زد وقتي که گفت "من ميخواهم مردم شوروي را يک مردم نرمال کنم" ..ميبينيد که دست آورد گورباچف آن بود که فهميده بود که مردم شوروي "نرمال" نبودند ، در صورتيکه مردم آمريکا بودند. اين برخورد واقعأ در آمريکا بسيار متفاوت است، مردم هميشه اين بازي وحشتناک را در فکر ندارند»

نکته بسيار دقيقي از بسط ديدگاه يک کالت در سطح يک جامعه است که ياد آور تجربه مردم ايران و تبليغ کالت خميني در شعار مرگ بر امريکا است، يک نوع شستشوي مغزي. البته در واقع خروشف در 1956 با پرده برداشتن از جنايات بريا و تصفيه هاي دوران استالين اولين ضربه را بر شستشوري مغزي شوروي زد و بعد ها حرکت گورباچف در باز کردن جامعه بسته شوروي باعث شد که سيستم شستشوي مغزي و حزب کموينست شوروي به يکباره بخار بشود.

در چين هم تجربه مشابهي بود هر چند با يک اختلاف بزرگ در اجتناب اطلاح طلبان از تجربه مشابه افشاء تصفيه هاي دوران استالين. ميگويند نويسنده اي در دوران انقلاب فرهنگي که از داخل زندان به دولت نامه مينوشت را اول هنجره اش را در آوردند و بعد اعدامش کردند تا نشان دهند که نبايد حرف بزند. مسأله شستشوي مغزي در اين سيستم هاي بسته کمونيستي و چگونگي دفاع کالت ها از هر نوع باز شدن اين سيستم موضوع مهمي در تاريخ کمونيسم در يک صد ساله گذشته است که تازه در حال باز شدن است. اولين بررسي ها از انقلاب فرهنگي چين تازه دارد آغاز ميشود چرا که هنوز حتي در سطح افشاء جنايات در سال 1956 شوروي نيز نيست و تازه در ابتداي پرده برداشته شدن از آن دوران چين هستيم. در واقع تن سيائو پين با وجود همه اختلافاتش با مائو جلوي کاري که در دوران خروشف و گورباچف در شوروي شد را در چين گرفت تا که شيرازه کمونيسم در چين مانند شوروي از هم نپاشد و به همين علت هم موضوعات مربوط به روش هاي شستشوي مغزي در انقلاب فرهنگي چين بويژه بعد از رويداد «تين ان من» خيلي به کند شدند هرچند در چند ساله اخير در حال تسريع شدن است.

2. دومين مشخصه کالت ها بسته بودن اعتقادات است

منظور اين است که اعتقادات مذهبي مثلاً نظرات مذهب کاتوليک بطور عمومي بحث ميشوند وليکن اعتقادات يک کالت مسيحي مخفي ، بطورعمومي طرح نميشوند. درست است که بسياري ايدئولوژي هاي طرفدار جامعه بسته چه کمونيسم ، چه مسحيت، چه اسلام بخودي خود تفاوتي با اعتقادات کالت ها ندارند ولي در جامعه اي که آنها بصورت مذاهب يا احزاب علني فعاليت ميکنند مجبورند که به پروسه کنترل و توازن تن بدهند و به همين علت بعد از قرن ها چنين فرقه ها ئي ممکن است در پراتيک خيلي متفاوت با فرقه اوليه عمل کنند.

اما تا آنجا که به خود اعتقادات بسته در برابر نظريات جامعه آزاد مربوط ميشود، اريک هوفر در کتاب «معتقدين راستين» به بهترين شکل آن را توضيح داده است (16):

هوفر مينويسد «داستايوفسکي کلمات زير را از زبان اسقف تيهون ميگويد که لامذهبي کامل بيشتر قابل احترام است تا لاقيدي اين جهاني ...لامذهب کامل يک گام از ايمان کامل فاصله دارد ...ولي فرد لاقيد هيچ ايماني ندارد بغير از هراسي بد.» سپس هوفر خود ادامه ميدهد که همه «معتقدين راستين» عصر ما- کمونيست، نازي، فاشيست ژاپن، يا کاتوليک، با حرارات ميگفتند، و کمونيستها هنوز با سخنوري ادعا ميکنند [هوفر در 1951 کتاب را نوشته است] که دموکراسي غرب منحط است. اثبات ادعايشان هم اين است که مردم غرب خيلي نرم و نازک هستند و خيلي لذت طلب و خيلي خود خواه تا که بخواهند براي ملت، يا خدا، يا هر هدف مقدس ديگر حود را فدا کنند. اين عدم آمادگي براي مردن، به ما گفته ميشود که نشانگر يک فساد و پوسيدگي دروني، اخلاقي و يا بيولوژيک است. دموکراسي ها کهنه، فاسد، و منحط هستند. آنها هيچ رقيبي براي جماعت خروشان معتقديني که قرار است وارث کره ارض شوند نيستند.»

3. سومين مشخصه کالت ها نگره هاي غير قابل تبيين است

اطلاعات علمي با روش هائي نظير فالسيفيکاسيون پاپري يا آزمايش تجربي قابل تبيين هستند. در صورتيکه کالت ها به مؤمنين خود قولهائي ميدهند که قابل تبيين علمي نيستند و قرار است که با اعتقاد و عضويت در کالت قابل دستيابي باشند. مثلاً هر تبيين علمي نشان ميدهد همه آرزويهاي کالت هاي کمونيستي سرابي بيش نيست و يکي بعد از ديگري غلط از آب در آمده است ولي براي کالت ها اين نتايج علمي مهم نيستند و هر که آن ها را زير سؤال ببرد دشمن طبقه کارگر يا خود خواه يا بورژوا يا راحت طلب و امثالهم ناميده ميشود.

يکي از نتايج تأسف بار شکست جنبش مترقي و جامعه مدرن در ايران اين واقعيـت است که بسياري به سوي کالت هاي گوناگون روي آورده اند که به آنها قول نوشداروهائي را ميدهند که به اي« راحتي تنها به مدد کسب حقوق فردي و کوشش علمي به اين راحتي ها قابل دستيابي نيستند. در اين ميان کالت هاي بازماندگان کمونيسم گرچه مهمترين در ميان افراد سياسي غير مذهبي هستند ولي اصلي ترين در ميان مردم نيستند. مثلاً کالت شاه مقصودي، ديانتيک، اِست، ساينتالوژي و حتي موني که خود را به فرقه سري کهن سوئندن بورگ متصل ميدانند که از تئوسوفي هم کهن تر است، در ميان برخي مردم عادي ايراني رشد کرده است (17).

در پايان رجوع به سايـت زير را براي کسانيکه در هر گونه کالتي خود را محبوس مييابند توصيه ميکنم چرا که آزادي از کالت ها اجازه استفاده از حقوق فردي و بالا بردن درک علمي را به هر انساني ميدهد فقط بايأ وحشت نکنند که اگر بخواهند مستقل و آزاد بيانديشند و اگر نياز به تأييد اتوريته جمعي يک کالت معين دارند و باز به آن برميگردند و تجديد توليدش کنند، راهنمائي هاي اين سايـت ميتواند به آنها کمک کند (18):

http://www.ex-cult.org/

کتاب اسنپينگ نوشته جيم سيگلمن و فلو کونوي که در پاورقي 13 ذکر کردم نيز يکي از بهترين نوشته ها در اين زمينه براي علاقمندان است.

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
14 دي 1386
January 4, 2008


پاورقي ها

1. http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Ancient_Mariner.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/500-FuturistIran.htm
3. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm
4. http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
5. http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm
6. http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm
7. http://www.ghandchi.com/21-Bertrand_Russell_Trib.htm
8. http://www.ghandchi.com/403-FuturismSandbox.htm
9. http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
10. http://ghandchi.com/iranscope/Anthology/Popper.htm
11. http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
12. Eric Fromm-Escape From Freedom
13. Flo Conway and Jim Siegelman-SNAPPING
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html
14. http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
15. Karl Popper, ESSONS OF THIS CENTURY, 1997, P. 28
16. THE TRUE BELIEVER by Eric Hoffer, 1951, P.147
17. http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
18. http://www.ex-cult.org/



مقالات مرتبط
http://ayandehnegar.blogspot.com/

---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com/

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html