اپوزيسيون محتاج نگاه تازه به جهان است
سام قندچي
هر از چندگاهي، نشستي از يک گروه يا چند گروه اپوزيسيون تشکيل مي شود و بعد هم دعواهاي شخصي ـ با ظاهر مبارزه بر سر اختلافات سياسي ـ شعله ور مي شود و بعد هم تا مدتي دلسردي و سپس دوباره باز هم نشستي ديگر و بازهم همين دايره شوم. عده اي هم فکر مي کنند علت اين امر پير و پاتال ها هستند که کينه هاي شخصي را انباشه اند که در اين مقطع هاي مختلف سر باز ميکند و، در نتيجه، اميدشان به نسل جوان است.اما، بنظر من، مشکل ما عميق تر از اختلاف نسل ها، و يا پير شدن عده اي است که در جنبش ما «شخصيت» محسوب مي شوند اما سال هاست که نه توان ايفاي نقش رهبري دارند و نه چنين کاري کرده اند. جامعهء ايران، در زمان مشروطيت، شهريور 20، ملي شدن صنعت نفت، و يا حتي در زمان انقلاب 1357، اصلاً اهميتي را که ايران امروز ـ چه از نظر ژئوپليتيک و چه از نظر نفت ـ دارد نداشته و با آن خيلي فاصله داشته است. و مهمتر آنکه، به درست يا به غلط، اکنون ايران بعنوان پايگاه اسلامگرائي ـ که در چالش غرب جريان عمده اي است ـ نگريسته مي شود، درست همانگونه که زماني غرب به شوروي بعنوان پايگاه اصلي کمونيسم (که آن زمان چالش اصلي غرب بود) مي نگريست.در نتيجه، بحث اصلي در رابطه با ايران فقط يک زد و بند با اين مقام و آن مقام نيست، آنگونه که در دوران نفوذ انگليس و روسيه و آمريکا جريان داشت. امروز ايران مسأله اي مرکزي براي غرب است. اگرچه ممکن است مسأله اصلي ما ايرانيان با حکومت اسلامی حقوق بشر و سکولاريسم باشد ولي براي غرب مسألهء امنيت خود در برابر حکومنی است که پايگاه «چالش اصلي غرب»، يعني اسلامگرائي، نگريسته ميشود، که ماهيتاً با مسئلهء ما تفاوت دارد.آنچه گفتم به اين نتيجه ترجمه می شود که اپوزيسيون ايران نيز ديگر نمي تواند در حد نگرش هائي که می تواند محدود به يک کشور کوچک باشد عمل کند. و در اين وضعيت برای ما هم سختي هاي تازه وجود دارد و هم فرصت هاي نوين. متأسفانه، «شخصيت» هاي سياسي ما، که بازماندهء دوران پيش از انقلاب 1357 هستند، به ايران کنوني با عينک کسی نگاه مي کنند که بخواهد مسائل يک «مگا شهر»، نظير نيويورک، را با راه حل هائي که مناسب يک دهکدهء کوچک است حل کند. اين «شخصيت» ها در بسياري از اوقات مي خواهند از درس هائي برگرفته از شکست هاي گذشته تاريخ ايران استفاده کنند که بکار امروز ما نمی آيد؛ امروزی که در آن دنيا به ايران به عنوان يک مسأله مرکزي نگاه مي کند ـ همآنگونه که زماني به اتحاد شوروي می نگريست.اين سخن بدان معنی نيست که مسأله «استقلال ايران» نبايد برای ما مهم باشد. استقلال ايران همچنان برای ما اهميت فوق العاده دارد، و اپوزيسيون حکومت اسلامی بايد به دولت هائي که مي خواهند ايرانيان همچنان يا نوکر آنها باشند و يا دشمن شان، حالی کند که در اشتباه هستند و اپوزيسيون ايران نيز، نظير واسلاو هاول ها، نه دشمن کشورهای غربي هستند و نه نوکر هيچکدام آنها؛ و مبناي رابطه ما بايد «احترام متقابل» باشد. در نتيجه، بنظر من، آنهائي که به طرفداران «دوستي با غرب» بچشم توده اي هائي که به سودای دوستي با شوروي بصورت عامل آن در آمدند مي نگرند، مسلماً در راه غلطي گام بر می دارند.در واقع، هنگامی که ايران چنين نقشی مرکزي را در دايرهء توجه جهاني دارد، مظرح شدن اشخاص در رسانه هاي بين المللي يا برقراری ارتباطات جهاني را نبايد معادل وابستگي يا شرکت در دسيسه های خارجي ديد. اينگونه ديدگاه هاي «دائي جان ناپلئوني»، که حتي در زمان نفوذ انگليس در ايران قديم نيز بي معني بودند، امروزه صد در صد به ضرر ما تمام می شوند.جالب است که افرادی از نسل تازهء ايرانيان، که در دوران جمهوري اسلامي سياسي شده اند، حتي بدون داشتن تجربهء زندگی در خارج کشور، هنگامی که به خارج مي آيند با اين واقعيت بين المللي راحت تر عمل مي کنند. البته بهتر است که آنها نيز مواظب باشند و اشتباه توده ايهائي را که بعد از فرار از ايران به شوروي رفته بودند تکرار نکرده و استقلال و مناسبات مستقلانه و با احترام متقابل را در مجامع بين المللي دنبال کنند. بهر حال، بنظر می رسد که اغلب آنها، در اين زمينه ها، بدرستی فهميده اند که لازم است در داخل اين امکانات بين المللي فعال باشند و مانند بسياري از نسل قبل خود ـ از ترس دچار شدن به فساد سياسی و مورد سوء استفاده قرار گرفتن ـ به همهء نيروهاي بين المللي بعنوان «مداخله جو» نگاه نکنند. همانگونه که گفتم، همچون دوران اتحاد شوروي، نيروهاي بين المللي ايران را مسأله مرکزي خود مي بينند و اين امر، براي مردم ايران و اپوزيسيون ايران، هم فرصت و هم سختي به همراه دارد و خواهد داشت؛ و اين بر عهدهء اپوزيسيون است که سختی ها را متحمل شده و از فرصت ها بهترين نتيجهء مفيد به حال مردم ايران را بدست آورند.در پايان اضافه کنم که، در عالم اپوزيسيون حکومت اسلامی، «جنبش مدني ايران» بخصوص نيازمند پشتيباني همهء مردم جهان و کشورهاي مختلف است و ما بايد آگاهانه مواظب باشيم تا اين جنبش گسترده را با يک حزب يا جناح سياسي در کشورهاي ديگر هم هويت نکنيم ـ آنگونه که جنبش دموکراسي خواهي در اروپاي دوران شوروي قادر بود هم از حزب دموکرات و هم از حزب جمهوريخواه آمريکا حمايت بگيرد.
به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران.
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
24 تير 1387
July 14, 2008
مطالب مرتبط
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/600-SecularismPluralism.htm