توهماتی دربارهء اپوزيسيون خارج از کشور
به اين پرسش توجه کنيم: «چرا اپوزيسيون خارج کشور در سی سالهء اخير، برعکس دوران پيش از انقلاب، فعاليت مؤثری نداشته است؟» گمان می کنم که اين يک پرسش اصلی است که در ذهن خود فعالان اپوزيسيون از يکسو و کسانی که اين اپوزيسيون را فقط تماشا می کنند، از سوی ديگر، وجود دارد و هرکس، بقول مولوی، «از ظن خود» برای آن پاسخی، گفته و ناگفته، دارد. اما اگر اين پاسخ ها را دسته بندی کنيم ملتفت می شويم که اغلب آنها دارای پايه و مايهء استواری نيستند و در عمل نمی توانند ما را به سوی راه حلی که قابل اجرا باشد رهنمون شوند.
در اين مقاله قصد اصلی من ارائهء پاسخی شخصی به اين پرسش است اما، قبل از دست زدن به آن، می خواهم برخی از پاسخ های شناخته شده را مورد بحث قرار دهم.
1. مدعيان عضويت در اپوزيسيون اشخاصی کاذب و هوادار حکومت اسلامی اند
اين پاسخ اغلب از جانب کسانی مطرح می شود که خودشان در دوران رژيم قبلی جزو اپوزيسيون نبوده اند. از ميان معتقدان به اين پاسخ می توان بخصوص به سلطنت طلبان و پادشاهی خواهانی اشاره کرد که نوک حملهء خود را به سوی جمهوريخواهان می گيرند و، در متن اين حمله، به اين نکته توجه دارند که فعالين سياسی ضد حکومت پادشاهی در گذشته عموماً جمهوریخواه بوده و، در نتيجه، جمهوریخواهان هم در تحقق انقلاب اسلامی نقش داشته اند و هم هنوز دل از آن نکنده اند.
آنها نسبت به صداقت اپوزيسيون جمهوريخواه شک دارند و تا مي توانند سعي در خراب کردن اين فرد و آن فرد در اپوزيسيون جمهوريخواه مي کنند. اين دعواها را پاياني نيست. آنها فکر مي کنند که اگر اپوزيسيون چمهوريخواه مي خواست واقعاً عليه جمهوري اسلامي مبارزه کند، می توانست در اين مدت تشکيلات عريض و طويلي مانند «کنفدراسيون دانشجوئی قبل از انقلاب» را در خارج بسازد و جمهوري اسلامي را به چالشی جدي بگيرد. آنها اختلافات بين اين اپوزيسيون را نيز همچون يک جنگ زرگری می بينند که همه را آچمز و بی حرکت کرده است.
2. عدم اتحاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان موجب بی عملی است
اين نظر را بيش از همه از بسياري از «جمهوريخواهان سابقاً فعال» در جنبش سياسي خارج کشور، که برخی شان رسماً به سلطنت طلبان پيوسته اند و برخی نيز هنوز خود را جمهوريخواه می دانند، می شنويم.
و چرا اين اتحاد ممکن نشده؟ در اين مورد نيز نظرها گوناگون است.
3. عوامل نفوذی حکومت اسلامی مانع حرکت اند
بنظر می رسد که بيشترين افراد اين پاسخ را درست دانسته و به توانائی ملی، عملی و تکنيکی حکومت اسلامی در نفوذ در داخل صفوف اپوزيسيون بهای بسياری می دهند.
البته می توان پاسخ های ديگری نيز در اين مورد يافت. اما من به همين سه پاسخ بسنده کرده و می کوشم نشان دهم که اگرچه هر سهء اين پاسخ ها دارای عناصری از واقعيت هستند اما، نه تک تک و نه با هم، پاسخ درخوری برای پرسش ما فراهم نمی کنند؛ و چرا؟
بنظر من، مشکل همهء اينگونه پاسخ ها در آن است که وضعيت اپوزيسيون بعد از انقلاب در خارج کشور را با اپوزيسيون قبل از انقلاب و، مثلاً، «کنفدراسيون دانشجوئی» مقايسه کرده و با اين خط کش می خواهند وضعيت امروزی را اندازه گيری کنند.
اگرچه اين مقايسه از بنياد غلط است اما بد نيست چند واقعيت را در اين زمينه مورد توجه قرار دهيم و توجه کنيم که در دوران پيش از انقلاب هم دو عنصر «تفرقهء نيروها» و «نفوذ دستگاه های امنيتی رژيم» وجود داشته است.
در سال هاي رژيم شاه، حتی زماني که بزرگترين تظاهرات عليه او در واشنگتن برگزار می شد، اختلافات درون کنفدراسيون آنقدر زياد بود که اين تشکيلات را به چندين سازمان جداگانهء کاملاً مستقل از هم تقسيم کرده بود. با اين همه هر کدام از آن خرده سازمان ها قادر بودند هزاران نفر را به کنگره هاي خود جلب کنند و فرياد تظاهر کنندگان شان در خيابان هاي شهرهاي آمريکا و اروپا، طنين انداز بود. همچنين، اگرچه تفرقه در صفوف اپوزيسيون آن دوران بسا بيشتر از امروز بود ولي حرکت ضد رژيم جريانی قوي داشت.
و اگر بخواهيم از نفوذ رژيم در اپوزيسيون صحبت کنيم (چه نفوذ در تعيين خط مشي ها و چه نفوذ فيزيکی عوامل اطلاعاتي) بايد به يادآوريم که در زمان شاه هم همهء انواع اين نفوذها وجود داشت و حتي يک بار نزديک بود که يکي از عوامل ساواک در بالاترين سطح کنفدراسيون به رهبري برسد. در واقع، در همه جاي دنيا و در همهء تشکلات سياسي اپوزيسيون های حکومت های مختلف اين وضعيت وجود داشته است اما، جريان کلی فعاليت اپوزيسيون های کشورهای مختلف گاه قوت داشته و گاه دچار ضعف شده اند. در نتيجه می توان گفت که اين عامل نيز نمی تواند پاسخ درخوری برای پرسش مورد نظر ما فراهم کند.
در عين حال، تصور اينکه روشنفکران جمهوريخواه باعث سقوط رژيم شاه شدند نيز سخت کاذب است اما همين توهم بشدت به نفرت های بين ما دامن مي زند. در واقع روشنفکران دوران شاه، چه چپي و چه جبهه ملي، چنان نيروئي نبودند که بتوانند موجب سقوط رژيم سلطنتی شوند.(1)
حال بپردازم به تحليل خودم و پاسخی که در نظر من بر واقعيت پس از انقلاب تکيه دارد. بنظر من، و در واقع، هيچ توطئهء گسترده اي در کار نيست. تنها ترکيب جمعيتی ايرانيان خارج کشور در 30 سال گذشته است که با ايرانيان مقيم خارج در 30 سال پيش از آن تفاوت ماهوي پيدا کرده است و در دوران کنونی اکثريت ايرانيان کنوني مقيم خارج، چه بخواهيم و چه نخواهيم، مهاحريني هستند که به دنبال ساختن زندگي بهتر براي خود و خانواده شان در خارج از ايران هستند و به همين علت هم چندان توجهي به اپوزيسيون ندارند، چه اپوزيسيون متحد باشد و چه نباشد.
به کلام ديگر، دليل وضعيت بی تحرک خارج از کشور نه ربطي به سلطنت طلب بودن دارد و نه به خواستاری جمهوری، نه به متحد بودن يا نبودن فعالين جنبش سياسي مربوط است و نه به نفوذ رژيم در اپوزيسيون. علت اين واقعيت را بايد از يکسو در «ترکيب جمعيتي ايرانيان مقيم خارج» در بعد از انقلاب اسلامي و، از سوی ديگر، در چند و چون واقعی يک جنبش مدني در داخل کشور جستجو کرد.
وضعيت ايرانيان خارج کشور هميشه يک شکل نبوده است. (2) در دوران شاه، جمعيت اصلی اين ايرانيان را دانشجويانی تشکيل مي دادند که به خارج مي آمدند تا تحصيل نموده و به ايران برگردند و کار کنند. البته ممکن بود که برخي در خارج ماندگار شوند؛ ولي هدف اکثريت آنها بازگشت به ايران بود. در عين حال، اطلاعات اين دانشجويان دربارهء جامعهء ايران بسيار اندک بود و آنها تازه در خارج با جنبه های مختلف سياسی و اجتماعی جامعهء داخل کشور آشنا می شدند و جسته و گريخته مطالبی را دربارهء ايران ياد مي گرفتند و وقتي آن مطالب را با وضعيت حوامع دموکراتيکی که در آن درس می خواتدتد مقايسه می کردند آرزومند آن مي شدند که کشوری که به آن برمی گردند نيز همانگونه باشد. به همين علت، اکثر آنها به سوی اپوزيسيونی سياسی که رژيم گذشته و استبداد سياسی آن را هدف قرار داده بود، جلب مي شدند.
صرفنظر از پناهندگان سياسی که روز بروز تعدادشان کم شده و بسياری شان هم دست از فعاليت سياسی کشيده اند، امروزه اما جمعيـت اصلي ايرانيان خارج کشور را کساني تشکيل مي دهند که بهتر و بيشتر از بسياری از فعالين سياسي واقفند که ايران تحت تسلط حکومت اسلامي چگونه کشوری است و اساساً به همين دليل تصميم گرفته اند که به خارج از آن مهاجرت کنند. در نتيجه هر گونه کوشش اعضاء فعال اپوزيسيون در راستای افشاي رژيم براي آنان حکم تکرار دانسته ها را دارد و آنها نظير دانشجويان 40 سال پيش نيستند که کسي بخواهد برايشان دربارهء جامعه اي که از آن آمده اند افشاگري کند. خودشان همه چيز را بهتر مي دانند و به همين علت حرف هاي تبعيديان و پناهندگان اساساً برايشان اتلاف وقت است.
به اين نکته اضافه کنيد اين واقعيت را که آنها نه برای مبارزه با رژيم که برای بهتر کردن وضع زندگي خودشان بخارج آمده اند و، در نتيجه، با همهء بی علاقگی به رژيم ايران، اولويت کارشان مبارزه با آن نيست. اين مهاجرين مي خواهند زندگي شان بهتر شود و اگر مي خواستند دست به مبارزهء مدني بزنند چه بسا که در ايران کنوني مي ماندند و نيازي به خروج از کشور حس نمی کردند. در نتيجه، به استثناء عدهء بسيار کوچکي از مبارزين داخل کشور که در اين سال ها مجبور به خارج شدن بوده اند، 99 درصد کسانيکه طی دهه های اخير مهاجرت کرده اند هدفشان بهتر زندگي کردن بوده است که حق هر انساني است و نمي شود به کسي از بابت آن خرده گرفت.
همچنين، اکثر اين مهاجرين خواهان برقراری روابط حسنه بين کشورهای محل اقامتشان و ايران هستند ـ نه به اين خاطر که فکر مي کنند جمهوري اسلامي دولت خوبي است بلکه چون مي خواهند راحت به ايران سفر کنند و برگردند، با آن تجارت داشته باشند، و از خدا و خرما يکجا استفاده کنند.
بدينسان، می شود گفت که «تبعيديان ايران»، که بدنهء اصلی اپوزيسيون حکومت اسلامی را تشکيل می دهند، چه عضو اپوزيسيون قديم، چه جمهوريخواه و چه سلطنت طلب، اساساً در خارج از کشور حمايتي ندارند. در اين مورد بد نيست دو سازمان خارج کشوری را با هم مقايسه کنيم. از يکسو جريانات سياسي فعالي نظير «گروه مهر» (3) را داريم، که به درستي خواستار افزودن شرط رعايت حقوق بشر به زمينه های رابطه کشورها با ايران است. متأسفانه اين تشکل که خود را حتی مدنی می داند تا سياسی، در ميان مهاجرين پا نگرفته است. در برابر آن سازماني نظير «نياک» (4) را داريم که از حقوق و امکانات شغلي و تجاري مهاجرين ايرانی در خارج و برقراری روابط حسنه بين آمريکا وجمهوري اسلامي دفاع مي کند و در ميان مهاجرين ايراني در آمريکا نيز بسيار ريشه کرده است و از نظر مالی نيز قادر بوده است مديران حرفه اي استخدام کند و حقوق بدهد و حتي از آمريکا کمک مالی (5) بگيرد و تشکيلات خود را گسترش دهد. بحث هاي مربوط به لابی گری و برخورداری از کمک های حکومت اسلامی در واقعيتی که بيان شد تفاوتی بوجود نمی آورد و از دايرهء بحث کنونی خارج است. (6)
در واقع، می توان گفت که سخنان تبعيديان ايراني در خارج از کشور بيشتر مورد توجه ايرانيان داخل بوده تا مهاجرين مقيم خارج و به همين دليل هم هست که وقتی، در سال های اخير برخی از فعالين داخل به خارج آمده اند از آنچه ديده اند جا خورده و بسياری از اميدهاي کاذب شان نسبت به خارج از بين رفته است.
درک وضعيت متزلزل و ضعيف فعالان اپوزيسيون خارج از کشور، و نيانداختن تقصير اين وضعيت به گردن اين و آن، يا به گردن فقدان اتحاد و نفوذ عوامل رژيم، خود می تواند ـ هم برای خودشان و هم برای مبارزان داخل کشور ـ سرآغاز توهم زدائی و بنياد نهادن حرکات سياسی بر واقعيت باشد. در حال حاضر، بيشتر آن دسته از فعالين جنبش سياسي که در زمان شاه رهبران تشکلات واقعي بودند، امروز ديگر رهبر چيزي جز خاطرات گذشتهء خود نيستند. در عين حال، ديگر چنان تشکلاتی که بتواند کار گسترده و مؤثری انجام دهد نه وجود دارد و نه وجودش امکانپذير است. در نتيجه، مطرح کردن چهره های بازنشسته و دادن تصورهاي کاذب حاصلی جز ايجاد بي اعتمادي نسبت به بازماندگان اپوزيسيون سابق در نزد نيروهائي که در گذشته بخشي از اپوزيسيون نبوده اند، نخواهد داشت و تصور نخواهد شد که اينها مي توانند نظير گذشته چنان جنبشي را سازمان دهند ولي نميخواهند.
و حال ببينيم که بر بنياد آنچه که من نامش را نگاه واقع گرايانه به فضای اپوزيسيون خارج می گذارم، لااقل در کوتاه مدت، چه می توان کرد. بنظر من، در بهترين حالت، نيروهای متفرق اپوزيسيون ـ چه سلطنت طلب و چه جمهوريخواه ـ بايد در جستجوی آن باشند که چگونه می توانند در خدمت اهداف و کنش های جنبش مدني داخل کشور باشند. (7) در اين مورد هم نبايد دست به ايجاد توهمات تازه زد و بايد دانست که همين خدمت هم بسيار محدود خواهد بود. چرا که نيروهاي جنبش مدني در داخل کشور نه تنها قويتر، که گسترده تر نيز هستند و امکانات بهتري ـ چه از نظر مالي و چه از نظر فکري ـ دارند.
در عين حال نبايد با غلوکاری و به رخ کشيدن امکانات مهاجرين ايراني در خارج، که در فعاليت های اپوزيسيون شراکت نمی کنند و امکانات شان ربطی به تبعيديان ندارد توهمی را ايجاد کنند که مآلاً همين فعاليت های مختصر را نيز بی حاصل خواهد کرد. چرا که اگر در ذهن داخل کشوری ها اين توهم بوجود آيد که دست تبعيديان با دست مهاجران در يک کاسه است و با اين همه اقدام مؤثری صورت نمی دهند، آنگاه اين تصوير کاذب حاصلی جز نا اميدي و تنفر از تبعيديان نخواهد داشت؛ چرا که مبارزين داخل تصور خواهند کرد که ما می توانيم اما نمي خواهيم به آنان کمکي کنيم.
توجه کنيد که سخن از ناتوانی کامل اپوزيسيون نيست، بلکه حرف بر سر آن است که اين اپوزيسيون نسبت به هويت و ماهيت خود دچار توهم است و در عين حال اين توهم را به اپوزيسيون داخل کشور هم سرايت می دهد. توانائی اين اپوزيسيون تنها زمانی قابل تحقيق و تحقق خواهد بود که تصورات و نگرش ها توهم زدائی شده و واقع گرائی بر آنان حکمروا شود.
در آن صورت ما، در خارج، دارای اپوزيسيونی خردمدار و واقع گرا خواهيم بود که قصد کرده است امکانات اندک خود را در خدمت مبارزه ای بگذارد که از جانب اپوزيسيون داخل کشور اجرا می شود؛ بی آنکه همين توان محدود را با سوء ظن های بي اساس در راستای نابودي يکديگر به هدر دهد. در اين صورت مبارزين داخل هم قادر خواهند بود، بدون داشتن توهم، روی امکانات واقعی ما حساب باز کند.
پانويس:
1. در اين مورد من در نوشته زير اين موضوع را مورد بحث قرار داده ام و در اينجا لزومی به تکرار آن نيست:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/352-taraghikhahi.htm
2. در گذشته هاي دورتر، زمان اميرکبير، حتي موضوع مهاجرين به خارج طور ديگري بوده است که دربارهء آن در نوشتار ديگري در گذشته بحث کردم و لازم به تکرار در اينجا نيست:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/518-technocrats.htm
3. گروه مهر http://www.mehr.org/
4. سازمان نياک http://www.niacouncil.org/
5. Grant
6. نگاه کنيد به مطلبی دربارهء «لابي جمهوری اسلامي»
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/473-IRILobby.htm
7. نگاه کنيد به «گام بعدي در جنبش آينده نگري ايران»:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/482-FuturistsNextStep.htm