بازهم درباره سکولارها و انتخابات
سام قندچي
حدود سه ماه پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان "سکولارها، مردم و اتنخابات در ايران." (1)
برخي از نيروهاي هوادار رژيم جمهوري اسلامي نظير کيهان شريعتمداري مقاله ام را چنين تفسير کردند که گويا من مدعي شده ام که اپوزيسيون ايران حمايت مردمي ندارد و به همين علت خواستار شرکت در انتخابات گشته ام.
از سوي ديگر برخي دوستانم در اپوزيسيون نيز چنين تصور کردند که اساساً من خواستار نوعي انتخابات مشابه انتخابات مقدماتي آمريکا از سوي نيروهاي اپوزيسيون ايران شده ام، که در نتيجه اين طرح عملاً اقدامي صوري براي افشاي رژيم خواهد بود.
واقعيت اين است که در رابطه با برداشت کيهان آقاي شريعتمداري بايد بگويم که بخش اولش درست نيست. اگر من فکر ميکردم که اپوزيسيون حمايت مردمي ندارد اصلاً وقت خودم و خوانندگان را بااين بحث ها تلف نميکردم. بايد اضافه کنم که خود کيهان تهران هم اگر فکر ميکرد اپوزيسيون حمايت مردمي ندارد، اصلاً نميامد به اين بحث هاي اپوزيسيون برخورد کند. اما بخش دوم حرف کيهان درست است، ولي نه آنگونه که کيهان تهران درک ميکند.
در رابطه با برداشت دوستانم در اپوزيسيون هم بايد بگويم درست ميگويند که در آن مقاله نه تنها خواستار طرح شدن مکانيسم انتخابات مقدماتي احزاب، بين احزاب اپوزيسيون شدم، بلکه آنرا براي همه احزاب در ايران مفيد ميدانم و بويژه اميدوار بودم که اصلاح طلبان چنان روشي را اتخاذ کنند به عوض آنکه در پشت پرده توافق کنند و بعد خاتمي را معرفي کنند، و بدتر از آنهم اين خبر که اميدوارم درست نباشد که گفته ميشود هدف خاتمي کنار رفتن در مرحله نهائي به نفع کروبي است. گوئي مردم بازيچه اينها هستند و نه آنکه قرار است از ميان **کانديداهاي** هر حزب، **نامزد** آن حزب براي انتخابات رياست جمهوري برگزيده شود.
در نتيجه امروز دوصد چندان روشن است که چرا داشتن انتخابات مقدماتي در درون خود احزاب آنقدر مهم است که در آن مقاله توضيح دادم و دوستانم در اپوزيسيون هم به درستي آنرا ذکر کردند. اما بخش دوم بحث دوستانم که از روي حسن نيت آنها است، واقعيت نيست، يعني منظورم از طرحم ابداً بحثي صوري نبود و من خواهان شرکت در انتخابات هستم ولي همانطور که گفتم نه آنگونه که کيهان تهران ميفهمد.
قبل از اينکه بحثم را ارائه کنم اجازه دهيد که ذکر کنم بحث من هيچ ربطي به بحث هائي که در گذشته عده اي در جنبش سياسي ايران در رابطه با دفاع از انتخاب رياست جمهوري رفسنجاني يا خاتمي کرده اند ندارد. در رابطه با رفسنجاني که مقالات زيادي در زمان انتخابات قبلي نوشتم و در رابطه با آقاي خاتمي هم که امروز دوباره مطرح هستند تا آنجا که من ميدانم مواضع ايشان تفاوتي نکرده است و من هم در گذشته مفصلاً در نوشتار "جمهوري آينده نگر ايران" نظرم را درباره نظراتشان و دولت ايشان نوشته ام (2).
در نتيجه اميدوارم که اين آغاز گفتمان جديد درباره انتخابات بعنوان بحث موضوع خاتمي درک نشود که وقت هم موافقان و هم مخالفان تلف خواهد شد چرا که ربطي به موضوع مورد بررسي در اين نوشتار ندارند.
موضوع اين است که اگر نيروئي معتقد است ايران قرار است از طريق انقلاب يا کودتا يا حمله خارجي رژيمش تغيير کند، معني ميدهد هدف خود را در همه انتخابات ها و فعاليـت هاي ديگر فقط روي تحريم و افشاگري بگذارد؛ تا آنزمان که شرايط انقلابي پيش آيد و رژيم واژگون شود. اليته يک نيرو ممکن است که اعتقاد نداشته باشد اين شرايط انقلابي حالا فراهم است و يا ممکن است به مبارزه مسلحانه نيز اعتقاد نداشته باشد ولي به هرحال اگر تصورش از مکانيسم تغيير در ايران آنچه ذکر کردم باشد، هدف خود را هميشه افشاگري و تحريم انتخابات خواهد گذاشت تا که روزي وضعيت انقلابي پيش آيد، و بقيه حرف هايش هم درباره انتخابات هاي رژيم براي افشاگري خواهد بود و نه براي شرکت در انتخابات.
ولي نيروهاي اصلاح طلب واقعي چنين نميانديشند و ميخواهند بدون انقلاب به تغييراتي که به دنبال آن هستند برسند حتي وقتي منظورشان تغيير بنياني در رژيم باشد. قبلاً دوباره يادآوري کنم که من نظرم درباره اصلاح طلبان ارتجاعي همان است که قبلاً هم نوشته ام و بحث اينجا براي توجيه آنان نبوده و نيست و وقتي از رفرميست سخن ميگويم، به معني مترقي کلمه است نظير اميرکبير است، و *نه* رفرميست هاي ارتجاعي (3).
بنظر من فرد يا حزب *ميتواند* خواهان تغييرات بنيادي در کل جامعه باشد و آنرا علناً طرح کند و در عين حال به قوانين جاري متعهد باشد و براي انتخاب شدن به مقامات دولتي در هر سه قوه تلاش کند. منظورم چيست؟ اجازه دهيد مثالي بزنم. در سال 1993 در استراليا آقاي "پال کيتينگ*" از حزب کارگر که به روشني هوادار ايجاد جمهوري در استراليا است، به مقام نخست وزيري انتخاب شد، و سه سال هم انجام وظيفه کرد، يعني پادشاه، کماکان ملکه اليزابت بود، و آقاي کيتينگ هم به قوانين موجود متعهد بود، نه صوري، بلکه واقعي، در عين آنکه حتي بعد از انتخاب به نخست وزيري، در پروسه رفراندوم و مراحل ديگر قانوني براي ايجاد جمهوري نظير سالهاي پيش از انتخابش، شرکت ميکرد، و جالب است که در دوران دولت او هم طرح جمهوري به رأي گذاشته شد و رد شد، و جالب تر آنکه که حتي رقيب محافظه کار وي "جان هوار" نيز که در سال 1996 مقام نخست وزيري را ربود، از طرح جمهوريخواهي براي استراليا دفاع کرد.
درست است که چنين رويدادي هم به اپوزيسيون بستگي دارد و هم به رژيم موجود در يک کشور، ولي تا آنجا که به اپوزيسيون ايران بستگي دارد، ما نيز مدل لنيني که وقتي خواهان تغيير اساسي در جامعه هستيم فقط شرکت در انتخابات مجلس را جايز ببينيم و يا فقط افشاگري را جايز بدانيم را بايد به کنار بگذاريم و اين را ممکن ببينيم که بتوانيم براي رسيدن به خواستهاي اساسي خود نيز بصورت اصلاح طلبانه فعاليت کنيم.
فرض کنيم فردا در ايران يک دولت جمهوري سکولار شکل گرفت و حزبي خواست براي تأسيس سلطنت فعاليت کند. اگر کانديداي آن حزب براي مقام رياست جمهوري به مردم حقيقت را بگويد که خواستار پادشاه شدن است ولي تا زمانيکه قانون کشور عوض نشده، به جمهوري وفادار خواهد ماند، آيا اين ايده آل کوشش براي تغيير بنيادي در جامعه نبايد امکان پذير باشد يا آنکه هميشه آنها که خواستار تغيير اساسي هستند بايد راه مخفي و کودتا و انقلاب را برگزينند.
بنظر من در انتخابات پيش رو در ايران سه مسأله عمده هستند. اول مسأله سکولاريسم، دوم مسأله صلح با اسرائيل، و سوم مسأله پايان دادن به امنيتـي برخورد کردن به مخالفان سياسي در ايران. اگر کانديدائي در انتخابات از اين سه برنامه دفاع کند، هرچند تا زمانيکه قانون اساسي در جامعه عوض نشده به رژيم فعلي سوگند بخورد، قابل دفاع است. البته تکرار ميکنم که موضوع دو طرف دارد. در مثال استراليا، ملکه انگليس و رژيم سلطنتي يک طرف مسأله بودند و اپوزيسيون جمهوريخواه نيز طرف ديگر مسأله بود، و بدون تلاش هر دو طرف، چنان تحولي امکان پذير نبود.
البته من در تخيلات غرق نيستم و ميدانم که در ايران ما با مسائلي بسيار ابتدائي تر نظير نظارت استصوابي و شوراي نگهبان روبرو هستيم. هدف من اين است که مثل بخشي از اپوزيسيون بدنبال فرمول انتخاب بين بد و بدتر **نرويم**، فرمولي که بخش کوچکي از تروتسکيست ها در دوران غلبه لنينيسم در جنبش چپ دنبال ميکردند. در واقع آن فرمول انتخاب بين بد و بدتر يعني عدم فعاليت براي خواستهاي واقعي خودمان نظير سکولاريسم. من نه تنها با آن نوع برخورد که در زمان انتخاب خاتمي و حتي قبل از آن در زمان انتخاب رفسنجاني در ميان برخي نيروهاي چپ و ديگران طرح شد، مخالف هستم، بلکه فکر ميکنم چنان برخوردي اصلاح طلبي مترقي نبوده و کمک به تحميق مردم و جا انداختن اصلاح طلبي ارتجاعي ميکند(3)؛ که کرد، و امروز لغت اصلاح طلبي مترادف با اضلاح طلبي ارتجاعي شده است(3) و نه مترادف با اصلاحات اميرکبير (4)، و ضرر چنان موضعي، بيشتر از تحريم است چرا که به مردم درک غلطي از خواستهاي واقعي مترقي در جامعه ميدهد.
اما قبول قوانين موجود و کوشش براي برنامه مورد نظر مترقي عملاً حتي در پيشرفته ترين جوامع نيز هميشه مطرح خواهد بود چرا که هيچگاه کسي نميتواند آنچه امروز ميخواهد را فوراً در دستگاه مجريه و قضائيه حاضر ببيند. البته درست است کتغييرات بنيادين نظير چمهوري که آقاي کيتينگ دنبال آن بود که نقطه متضاد سلطنت است، کار ساده اي نيست، اما هدفم از آن مثال نشان دادن اين واقعيت است که در دنياي امروز در جنبش اصلاح طلبي مترقي در جهان حتي چنين اهدافي دور از واقعيت نيست. بنظر من اپوزيسيون سکولار ايران بايستي با چنبن برخوردي به انتخابات نگاه کند، اينکه عملاً رژيم حتي اجازه قدم اول را هم به کانديدا يا حزبي با چنين مشخصاتي بدهد، آينده نشان خواهد داد، ولي از قبل دستهايمان را نبنديم.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
28 بهمن 1387
February 16, 2009
پانويس ها:
* Paul Keating
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/542-entekhabat.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/249-ReactionaryReformism.htm
4. http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-49239
سام قندچي
حدود سه ماه پيش مقاله اي نوشتم تحت عنوان "سکولارها، مردم و اتنخابات در ايران." (1)
برخي از نيروهاي هوادار رژيم جمهوري اسلامي نظير کيهان شريعتمداري مقاله ام را چنين تفسير کردند که گويا من مدعي شده ام که اپوزيسيون ايران حمايت مردمي ندارد و به همين علت خواستار شرکت در انتخابات گشته ام.
از سوي ديگر برخي دوستانم در اپوزيسيون نيز چنين تصور کردند که اساساً من خواستار نوعي انتخابات مشابه انتخابات مقدماتي آمريکا از سوي نيروهاي اپوزيسيون ايران شده ام، که در نتيجه اين طرح عملاً اقدامي صوري براي افشاي رژيم خواهد بود.
واقعيت اين است که در رابطه با برداشت کيهان آقاي شريعتمداري بايد بگويم که بخش اولش درست نيست. اگر من فکر ميکردم که اپوزيسيون حمايت مردمي ندارد اصلاً وقت خودم و خوانندگان را بااين بحث ها تلف نميکردم. بايد اضافه کنم که خود کيهان تهران هم اگر فکر ميکرد اپوزيسيون حمايت مردمي ندارد، اصلاً نميامد به اين بحث هاي اپوزيسيون برخورد کند. اما بخش دوم حرف کيهان درست است، ولي نه آنگونه که کيهان تهران درک ميکند.
در رابطه با برداشت دوستانم در اپوزيسيون هم بايد بگويم درست ميگويند که در آن مقاله نه تنها خواستار طرح شدن مکانيسم انتخابات مقدماتي احزاب، بين احزاب اپوزيسيون شدم، بلکه آنرا براي همه احزاب در ايران مفيد ميدانم و بويژه اميدوار بودم که اصلاح طلبان چنان روشي را اتخاذ کنند به عوض آنکه در پشت پرده توافق کنند و بعد خاتمي را معرفي کنند، و بدتر از آنهم اين خبر که اميدوارم درست نباشد که گفته ميشود هدف خاتمي کنار رفتن در مرحله نهائي به نفع کروبي است. گوئي مردم بازيچه اينها هستند و نه آنکه قرار است از ميان **کانديداهاي** هر حزب، **نامزد** آن حزب براي انتخابات رياست جمهوري برگزيده شود.
در نتيجه امروز دوصد چندان روشن است که چرا داشتن انتخابات مقدماتي در درون خود احزاب آنقدر مهم است که در آن مقاله توضيح دادم و دوستانم در اپوزيسيون هم به درستي آنرا ذکر کردند. اما بخش دوم بحث دوستانم که از روي حسن نيت آنها است، واقعيت نيست، يعني منظورم از طرحم ابداً بحثي صوري نبود و من خواهان شرکت در انتخابات هستم ولي همانطور که گفتم نه آنگونه که کيهان تهران ميفهمد.
قبل از اينکه بحثم را ارائه کنم اجازه دهيد که ذکر کنم بحث من هيچ ربطي به بحث هائي که در گذشته عده اي در جنبش سياسي ايران در رابطه با دفاع از انتخاب رياست جمهوري رفسنجاني يا خاتمي کرده اند ندارد. در رابطه با رفسنجاني که مقالات زيادي در زمان انتخابات قبلي نوشتم و در رابطه با آقاي خاتمي هم که امروز دوباره مطرح هستند تا آنجا که من ميدانم مواضع ايشان تفاوتي نکرده است و من هم در گذشته مفصلاً در نوشتار "جمهوري آينده نگر ايران" نظرم را درباره نظراتشان و دولت ايشان نوشته ام (2).
در نتيجه اميدوارم که اين آغاز گفتمان جديد درباره انتخابات بعنوان بحث موضوع خاتمي درک نشود که وقت هم موافقان و هم مخالفان تلف خواهد شد چرا که ربطي به موضوع مورد بررسي در اين نوشتار ندارند.
موضوع اين است که اگر نيروئي معتقد است ايران قرار است از طريق انقلاب يا کودتا يا حمله خارجي رژيمش تغيير کند، معني ميدهد هدف خود را در همه انتخابات ها و فعاليـت هاي ديگر فقط روي تحريم و افشاگري بگذارد؛ تا آنزمان که شرايط انقلابي پيش آيد و رژيم واژگون شود. اليته يک نيرو ممکن است که اعتقاد نداشته باشد اين شرايط انقلابي حالا فراهم است و يا ممکن است به مبارزه مسلحانه نيز اعتقاد نداشته باشد ولي به هرحال اگر تصورش از مکانيسم تغيير در ايران آنچه ذکر کردم باشد، هدف خود را هميشه افشاگري و تحريم انتخابات خواهد گذاشت تا که روزي وضعيت انقلابي پيش آيد، و بقيه حرف هايش هم درباره انتخابات هاي رژيم براي افشاگري خواهد بود و نه براي شرکت در انتخابات.
ولي نيروهاي اصلاح طلب واقعي چنين نميانديشند و ميخواهند بدون انقلاب به تغييراتي که به دنبال آن هستند برسند حتي وقتي منظورشان تغيير بنياني در رژيم باشد. قبلاً دوباره يادآوري کنم که من نظرم درباره اصلاح طلبان ارتجاعي همان است که قبلاً هم نوشته ام و بحث اينجا براي توجيه آنان نبوده و نيست و وقتي از رفرميست سخن ميگويم، به معني مترقي کلمه است نظير اميرکبير است، و *نه* رفرميست هاي ارتجاعي (3).
بنظر من فرد يا حزب *ميتواند* خواهان تغييرات بنيادي در کل جامعه باشد و آنرا علناً طرح کند و در عين حال به قوانين جاري متعهد باشد و براي انتخاب شدن به مقامات دولتي در هر سه قوه تلاش کند. منظورم چيست؟ اجازه دهيد مثالي بزنم. در سال 1993 در استراليا آقاي "پال کيتينگ*" از حزب کارگر که به روشني هوادار ايجاد جمهوري در استراليا است، به مقام نخست وزيري انتخاب شد، و سه سال هم انجام وظيفه کرد، يعني پادشاه، کماکان ملکه اليزابت بود، و آقاي کيتينگ هم به قوانين موجود متعهد بود، نه صوري، بلکه واقعي، در عين آنکه حتي بعد از انتخاب به نخست وزيري، در پروسه رفراندوم و مراحل ديگر قانوني براي ايجاد جمهوري نظير سالهاي پيش از انتخابش، شرکت ميکرد، و جالب است که در دوران دولت او هم طرح جمهوري به رأي گذاشته شد و رد شد، و جالب تر آنکه که حتي رقيب محافظه کار وي "جان هوار" نيز که در سال 1996 مقام نخست وزيري را ربود، از طرح جمهوريخواهي براي استراليا دفاع کرد.
درست است که چنين رويدادي هم به اپوزيسيون بستگي دارد و هم به رژيم موجود در يک کشور، ولي تا آنجا که به اپوزيسيون ايران بستگي دارد، ما نيز مدل لنيني که وقتي خواهان تغيير اساسي در جامعه هستيم فقط شرکت در انتخابات مجلس را جايز ببينيم و يا فقط افشاگري را جايز بدانيم را بايد به کنار بگذاريم و اين را ممکن ببينيم که بتوانيم براي رسيدن به خواستهاي اساسي خود نيز بصورت اصلاح طلبانه فعاليت کنيم.
فرض کنيم فردا در ايران يک دولت جمهوري سکولار شکل گرفت و حزبي خواست براي تأسيس سلطنت فعاليت کند. اگر کانديداي آن حزب براي مقام رياست جمهوري به مردم حقيقت را بگويد که خواستار پادشاه شدن است ولي تا زمانيکه قانون کشور عوض نشده، به جمهوري وفادار خواهد ماند، آيا اين ايده آل کوشش براي تغيير بنيادي در جامعه نبايد امکان پذير باشد يا آنکه هميشه آنها که خواستار تغيير اساسي هستند بايد راه مخفي و کودتا و انقلاب را برگزينند.
بنظر من در انتخابات پيش رو در ايران سه مسأله عمده هستند. اول مسأله سکولاريسم، دوم مسأله صلح با اسرائيل، و سوم مسأله پايان دادن به امنيتـي برخورد کردن به مخالفان سياسي در ايران. اگر کانديدائي در انتخابات از اين سه برنامه دفاع کند، هرچند تا زمانيکه قانون اساسي در جامعه عوض نشده به رژيم فعلي سوگند بخورد، قابل دفاع است. البته تکرار ميکنم که موضوع دو طرف دارد. در مثال استراليا، ملکه انگليس و رژيم سلطنتي يک طرف مسأله بودند و اپوزيسيون جمهوريخواه نيز طرف ديگر مسأله بود، و بدون تلاش هر دو طرف، چنان تحولي امکان پذير نبود.
البته من در تخيلات غرق نيستم و ميدانم که در ايران ما با مسائلي بسيار ابتدائي تر نظير نظارت استصوابي و شوراي نگهبان روبرو هستيم. هدف من اين است که مثل بخشي از اپوزيسيون بدنبال فرمول انتخاب بين بد و بدتر **نرويم**، فرمولي که بخش کوچکي از تروتسکيست ها در دوران غلبه لنينيسم در جنبش چپ دنبال ميکردند. در واقع آن فرمول انتخاب بين بد و بدتر يعني عدم فعاليت براي خواستهاي واقعي خودمان نظير سکولاريسم. من نه تنها با آن نوع برخورد که در زمان انتخاب خاتمي و حتي قبل از آن در زمان انتخاب رفسنجاني در ميان برخي نيروهاي چپ و ديگران طرح شد، مخالف هستم، بلکه فکر ميکنم چنان برخوردي اصلاح طلبي مترقي نبوده و کمک به تحميق مردم و جا انداختن اصلاح طلبي ارتجاعي ميکند(3)؛ که کرد، و امروز لغت اصلاح طلبي مترادف با اضلاح طلبي ارتجاعي شده است(3) و نه مترادف با اصلاحات اميرکبير (4)، و ضرر چنان موضعي، بيشتر از تحريم است چرا که به مردم درک غلطي از خواستهاي واقعي مترقي در جامعه ميدهد.
اما قبول قوانين موجود و کوشش براي برنامه مورد نظر مترقي عملاً حتي در پيشرفته ترين جوامع نيز هميشه مطرح خواهد بود چرا که هيچگاه کسي نميتواند آنچه امروز ميخواهد را فوراً در دستگاه مجريه و قضائيه حاضر ببيند. البته درست است کتغييرات بنيادين نظير چمهوري که آقاي کيتينگ دنبال آن بود که نقطه متضاد سلطنت است، کار ساده اي نيست، اما هدفم از آن مثال نشان دادن اين واقعيت است که در دنياي امروز در جنبش اصلاح طلبي مترقي در جهان حتي چنين اهدافي دور از واقعيت نيست. بنظر من اپوزيسيون سکولار ايران بايستي با چنبن برخوردي به انتخابات نگاه کند، اينکه عملاً رژيم حتي اجازه قدم اول را هم به کانديدا يا حزبي با چنين مشخصاتي بدهد، آينده نشان خواهد داد، ولي از قبل دستهايمان را نبنديم.
به اميد جمهوري آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران،
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
28 بهمن 1387
February 16, 2009
پانويس ها:
* Paul Keating
1. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/542-entekhabat.htm
2. https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/411-FuturistRepublic.htm
3. https://p9.secure.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/ssl/249-ReactionaryReformism.htm
4. http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-49239