آيا جنبش سبز پايان يافته است؟
http://www.ghandchi.com/630-sabz.htm
سام قندچی
در مورد وقايع 22 خرداد امسال و نيز نقش ميرحسين موسوی در جنبش سبز قبلاً نظرم را نوشته ام (1).
منشور شماره 18 آقای موسوی نيز که بعد از آن منتشر شد تغييری در ارزيابی ام بوجود نياورد هرچند در نوشتار بعدی تحت عنوان "پيشنهادی برای انتخاب نامزد رياست جمهوری 1392" نظرم را در مورد بيانات عطا مهاجرانی در لندن نوشتم (2).
زهرا رهنورد نيز به تازگی در مصاحبه ای با سايت "روز" به موضوع نظرات ابراز شده توسط آقای مهاجرانی پاسخ داد. خانم رهنورد بيانات عطا مهاجرانی را نظر شخصی وی خواند. به عبارت ديگر آقای مهاجرانی سخنگوی آقای موسوی نيست (3).
تا آنجا که به ميرحسين موسوی يا زهرا رهنورد مربوط است، می توانند بگويند که چه کسی سخنگوی آنها ست يا نيست. اما جنبش سبز نميتواند به اين راحتی "بگويد" که چه کسانی سخنگوی آن هستند. منظورم اين است که يک تحليلگر می تواند بر مبنای شعارهای جنبش بگويد اين جنبش از نظر وی چه مواضعی دارد اما اين جنبش يک تشکيلات نيست که نمايندگان خود را داشته باشد يا سخنگويی برگزيده باشد. در نتيجه متعجب هستم که در همان مصاحبه خانم رهنورد چگونه به خود اجازه می دهند از قول جنبش سبز بگويند که مجاهدين بخشی از اين جنبش نيستند. اينجا موضوع نظر شخصی من در مورد سازمان مجاهدين خلق نيست. نظرم را سالها پيش به روشنی نوشته ام. اينجا سؤال موضع جنبش سبز است و خانم رهنورد شکلی به اين موضوع برخورد می کنند که گوئی اگر ايشان، آقای موسوی، آقای خاتمی و آقای کروبی نظری دارند، آن ديگر نظر جنبش سبز است. نه فقط خانم رهنورد بلکه آقای موسوی نيز به تازگی گفتند که هرکسی به حق و قانون اعتقاد دارد عضو جنبش سبز است. دوباره بايد بپرسم مگر هيچ جنبشی عضو دارد. عضويت در مورد سازمانهاست و نه جنبش ها. جنبش ها هوادار دارند، ممکن است رهبر يا رهبرانی داشته باشند اما عضو و سخنگو ندارند. درست است که مثلاً پيغمبر اسلام گفت هرکسی بگويد خدايی جز الله نيست مسلمان است اما وی در واقع کل جنبش اسلامی را حزب خود می ديد. در عصر کنونی شايد حزب الله به چنين صورتی به موضوع جنبش و تشکيلات نگاه کند اما تشکيلاتهای مدرن به چنين شکلی به دنيای سياست نگاه نمی کنند و حتی حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی چنين نگرشی نداشته اند و بعد از اعلام راه سبز اميد، چنين درک غلطی که تفاوت جنبش را با سازمان و حزب مخدوش می کند، بوجود آمده است، و اولين ضرر آنهم آغاز دوری گزيدن بسياری از فعالين جنبش سبز از اين حرکت تاريخی است.
چند روز پيش مصاحبه ای با خانواده آقا سلطان ديدم که بروشنی پدر ندا آقا سلطان می گفت ندا سبز نبود و ما سبز نيستيم (4).
در واقع اين اولين گام در راه پاشيدن جنبشی است که يکسال پيش آغاز شد و بنظرم عامل اصلی اين موضوع نيز برخوردهای برخی رهبران اصلاح طلبان به اين جنيش است که اميدوارم تصحيح کنند.
اجازه دهيد اول در مورد اصطلاح سبز برای نام گذاری اين جنبش توضيحی بدهم. آقای موسوی اين رنگ را با مضمونی مذهبی برای کمپين خود انتخاب کردند و در تطور اين جنبش، اين نامی شد که به اين جنبش اتلاق می شود. مثلآً ممکن است اگر در آن انتخابات، کانديدای مورد علاقه ام کانديد شده بود و اگر ميخواستم رنگی برای کمپين مورد علاقه ام پيشنهاد کنم، رنگ نارنجی را برمی گزيدم. اتفاقاً بخشی از نيروهای سکولاری که انتخابات را تحريم کرده بودند رنگ آبی را پيش از 22 خرداد برگزيده بودند، و به رغم آنکه همگی آنها، مانند ندا آقا سلطان، به جنبش سبز پيوستند، اما رنگ آبی را با خود نياوردند واز همان رنگ سبز حمايت کردند. به هر حال نام اين جنبش شد "جنبش سبز" و به خاطر نام هم، يک جنبش نه اسلامی ميشود و نه محيط زيستی. همانطور که جنبش تنباکو هم بخاطر نامش کسی فکر نميکند که اصل هدف آن توتون و تنباکو بوده است و همه می دانند که اصل هدف آن مبارزه ضد استعماری بوده است اما البته توليد کنندگان و فروشندگان توتون و تنباکو يا روحانيون و ديگر گروه بندی های ديگر هرکدام هدف خود را در آن جنبش دنبال ميکرد.
در نتيجه تصور پايان يافتن جنبش سبز، به اين دليل که برخی امروز از اين نام "سبز" خوششان نمی آيد، يا آن را مترادف با اسلامی بودن می بيينند، اصلاً رويکرد درستی به موضوع نيست.
فرض کنيم شما نامتان حسين بود و با آن نام شهرت پيدا کرده بوديد. اما امروز شما نه به اسلام اعتقادی داشتيد و نه از اسم حسين خوشتان می آمد. بندرت ميشود که بخواهيد حالا تازه اسمتان را عوض کنيد. در مورد يک جنبش که ميُليونها نفر موضوعش هستند، ديگر اين کار تعويض نام، امری بسيار دشوار است. در نتيجه اگر کسی به اين دلايل تلاش دارد نام اين جنبش را عوض کند، بنظرم بهتر است وقت خود را تلف نکند. همانطور که نوشتم خودم شخصاً گرچه رنگ سبز را در طبيعت دوست دارم، وليکن اصلاً خوشم نميايد حتی در پرچم يا در لباس از اين رنگ استفاده کنم. اما اينها ترجيح شخصی است و جنبش سبز، با همين نام، نه تنها برايم ارزشمند است بلکه مايه افتخارم است که قطره ای در آن باشم.
اما سؤال مهمتر اين است که آيا جنبش سبز جدا از همه اين بحث ها پايان يافته است؟
مدتی است تظاهرات خيابانی مهمی نديده ايم و در عوض نغمه های گوناگون اختلاف نظر و پراکندگی و مشاجرات است که می بينيم و البته همه اينها واقعيت هر جنبش اجتماعی بزرگ است و نه تنها نقطه ضعف جنبش اجتماعی نيست بلکه نقطه قوت است. اما برخی هم طبق معمول ميخواهند برگردند به تاريخ و مثلاً در شادروان مصدق نقطه اتحاد پيدا کنند، تلاشی که 30 سال است هر از چند گاهی در ميان روشنفکران ايران مطرح می شود و اتفاقاً اکثراً هم اين افراد نه تاريخاً شخصيت های جبهه ملی بوده اند ونه مصدقی و تصوری فراتاريخی و فراحزبی از دکتر محمد مصدق دارند که نه واقعی است و نه خود اينها به آن بينش تعلق عميقی احساس می کنند و فقط می خواهند ابزار گونه آن را بعنوان يک حداقل مورد قبول برای کل جنبش، بکار برند. قبلاً در مورد اين سراب ها نوشته ام که هر از چندگاهی مد میشوند و دوباره تا دفعه بعد فراموش ميگردند (5).
اين تصورات ربطی به واقعيت زنده ياد مصدق ندارد و بيشتر ناشی از آن می شود که عده ای فکر می کنند اگر فرمول تازه ای برای جمع شدن عده ای از روشنفکران پيدا شود، از فردا اين جمعِ متحد، زير فرمول تازه، غوغا خواهند کرد. واقعيت اين است که در اتحاد های واقعی، افراد روز بعد از اتحاد، همان کاری را خواهند کرد که روز قبل از آن، می کردند، اما فقط متحد تر و با کمکهای متقابل بيشتر. در نتيجه اگر کسی تا ديروز کاری نميکرد روز بعد از اتحاد هم احتمالاً کاری نخواهد کرد. اتحاد قرار نيست معجزه کند.
اين بحث های درون روشنفکران ايران نيز به اين دليل نيست که يکی بد است و ديگری خوب و بعد هم کسانيکه خود را قاضی زندگی شخصی افراد تصور ميکنند با ساختن فرشته ای از مصدق دردی دوا کنند. نه کسی عفريت است و نه فرشته. مسائل سياسی جنبش ايران را با تصوراتی که از افراد داريم نميتوانيم حل کنيم. هنوز بعد از بيش از 200 سال در مورد شخصيت مهمی مانند توماس جفرسون و فرزند نامشروع وی از برده سياه پوست خود، در تاريخ آمريکا، از نظر شخصی، هزاران بحث هست، و بالاخره چند سال پيش اين حقيقت پذيرفته شد، و نوادگان آن فرزند نامشروع جفرسون نيز در مراسم رسمی، دعوت ميشوند. در شوروی نيز در مورد مارکس همين بحث ها بود و تا سالها باعث شد اسنادی که در مورد فرزند نامشروع او از خدمتکارش وجود داشت، و در نسخه منتشر شده نامه های مارکس-انگلس حذف شده بود، انتشار پيدا نکند. اما بالاخره مک للن همه اين موضوعات را منتشر کرد. به هر حال اينگونه بحث های شخصی درد جنبش ما را حل نميکند و فقط به شايعه پراکنی های رايج که اساساً به دليل چشم به هم چشمی های بی ارزش هستند، دامن ميزند. بجای آنکه مسائل واقعی جنبش حل شود، در مصدق دنبال فرشته رحمت ميگرديم. بقول معروف انسانها دوست ندارند بدانند که ميمونِ تکامل يافته در جنگل هستند و ترجيح ميدهند فکر کنند فرشتۀ سقوط کرده از بهشت هستند.
به اصل بحث برگردم. آيا جنبش سبز پايان يافته است؟ بهتر است اول بپرسيم که آيا جنبش سبز شروع شد يا که فقط ادامه جنبش دموکراسی خواهی 30 سال اخير بود؟
می دانيم جنبش دموکراسی خواهی ايران در 30 سال گذشته به اشکال مختلف وجود داشت و تکامل يافت (6).
اما در آخرين سالهایِ پيش از آغاز جنبش سبز، بخش اصلی جنبش دموکراسی خواهی ايران، در واقع جنبش مدنی ايران بود، که آنهم نه "يک" جنبش مدنی برای حقوق شهروندی، نظير جنبش حقوق مدنی مارتين بوترکينگ در آمريکا، بلکه جنبش های گوناگون برای حقوق و منافع اقشار و گروه های مختلف بود. مثلاً جنبش زنان آنقدر روشن بر روی مسائل زنان متمرکز بود که برخی از رهبران آن در زمان انتخابات رياست جمهوری دوره نهم، بر خلاف اکثريت جنبش سياسی ايران که آن انتخابات را تحريم کردند، در انتخابات شرکت جستند، در صورتيکه همان ها در انتخابات دوره دهم، و جنبش سبزِ بعداز انتخابات، حتی به نماز جمعه رفسنجانی رفتند، تا از جنبش سبز حمايت کنند، و اکنون نيز مجبور به جلای وطن شده اند.
سؤال اين است که در آغاز جنبش سبز چه چيز عوض شده بود؟
در واقع جنبش های مدنی پيش از جنبش سبز را بايد جنبش هايی برای مطالبات اقشار و گروه بندی های مختلف اجتماعی در ايران ديد که گرچه به حرکت آنها بعنوان جنبش مدنی اشاره می کنيم، اما "يک" جنبش نبودند. در انتخابات دوره دهم که اکثريت اين جريانات مدنی، مطالبات خود را با کانديداهای رياست جمهوری مطرح کردند، همين ها در بعد از انتخابات به يک جنبش عمومی روی آوردند، که هدفش تضمين اجرای حقوقی بود، که به آنها وعده داده شده بود. يعنی مسأله آنها را نه فقط درخواست حقوقی که هنوز مجلس هم تصويب نکرده است، بلکه تضمين برای اجرای حقوقی که قانون تصريح کرده است، نظير حق رأی در انتخابات، تشکيل ميداد که در شعار "رأی من کو" به روشنی بيان می شد.
از اين نظر، اين جنبش به جنبش حقوق مدنی در آمريکا شباهت داشت، که مسأله اش اساساً قوانين جديد نبود، بلکه اجرای قوانينی بود که در قانون اساسی تصريح شده اند. اما منظورم اشتباه درک نشود نميگويم قانون اساسی ايران مثل آمريکای آنزمان، قانونی مترقی است، و ميدانم که اکثريت اين گروه های مدنی برای تدوين قوانين عادلانه و حتی قانون اساسی نو مبارزه کرده و ميکنند، مطالباتی نظير لغو قانون قصاص و سنگسار، اما نقطه شروع جنبش سراسری سبز، اجرای همان قوانينی بود که تصريح شده و وجود دارند.
به هر حال اصل مسأله يک حق عمومی و سراسری بود و نه منافع يک گروه يا قشر خاص و اين چيزی بود که جنبش سبز را از جنبش های مدنی پيش از آن تفکيک ميکرد.
در واقع سالها بود که روشنفکران ايران از خود می پرسيدند که "چه بايد کرد" تا بتوان اين جنبش های گوناگون را به يک جريان سراسری برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی مردم ايران تبديل کرد و گوئی جنبش سبز جريانی شد که اين معما را حل کرد.
حالا آيا اين جنبش پايان يافته است؟ بنظرم نه تنها پايان نيافته است بلکه ما تازه در آغاز کاريم -- اما اين جنبش با پاراديم ديگری کار می کند (7).
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست وپنجم تير ماه 1389
July 16, 2010
پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/626-Mousavi89.htm
2. http://www.ghandchi.com/629-nominee1392.htm
3. http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2010/july/12//-6a5b308292.html
4. http://www.youtube.com/watch?v=1dK4I6YPkY0
5. http://www.ghandchi.com/544-JebheLastMirage.htm
6. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
7. http://www.ghandchi.com/620-NewParadigm.htm
http://www.ghandchi.com/630-sabz.htm
سام قندچی
در مورد وقايع 22 خرداد امسال و نيز نقش ميرحسين موسوی در جنبش سبز قبلاً نظرم را نوشته ام (1).
منشور شماره 18 آقای موسوی نيز که بعد از آن منتشر شد تغييری در ارزيابی ام بوجود نياورد هرچند در نوشتار بعدی تحت عنوان "پيشنهادی برای انتخاب نامزد رياست جمهوری 1392" نظرم را در مورد بيانات عطا مهاجرانی در لندن نوشتم (2).
زهرا رهنورد نيز به تازگی در مصاحبه ای با سايت "روز" به موضوع نظرات ابراز شده توسط آقای مهاجرانی پاسخ داد. خانم رهنورد بيانات عطا مهاجرانی را نظر شخصی وی خواند. به عبارت ديگر آقای مهاجرانی سخنگوی آقای موسوی نيست (3).
تا آنجا که به ميرحسين موسوی يا زهرا رهنورد مربوط است، می توانند بگويند که چه کسی سخنگوی آنها ست يا نيست. اما جنبش سبز نميتواند به اين راحتی "بگويد" که چه کسانی سخنگوی آن هستند. منظورم اين است که يک تحليلگر می تواند بر مبنای شعارهای جنبش بگويد اين جنبش از نظر وی چه مواضعی دارد اما اين جنبش يک تشکيلات نيست که نمايندگان خود را داشته باشد يا سخنگويی برگزيده باشد. در نتيجه متعجب هستم که در همان مصاحبه خانم رهنورد چگونه به خود اجازه می دهند از قول جنبش سبز بگويند که مجاهدين بخشی از اين جنبش نيستند. اينجا موضوع نظر شخصی من در مورد سازمان مجاهدين خلق نيست. نظرم را سالها پيش به روشنی نوشته ام. اينجا سؤال موضع جنبش سبز است و خانم رهنورد شکلی به اين موضوع برخورد می کنند که گوئی اگر ايشان، آقای موسوی، آقای خاتمی و آقای کروبی نظری دارند، آن ديگر نظر جنبش سبز است. نه فقط خانم رهنورد بلکه آقای موسوی نيز به تازگی گفتند که هرکسی به حق و قانون اعتقاد دارد عضو جنبش سبز است. دوباره بايد بپرسم مگر هيچ جنبشی عضو دارد. عضويت در مورد سازمانهاست و نه جنبش ها. جنبش ها هوادار دارند، ممکن است رهبر يا رهبرانی داشته باشند اما عضو و سخنگو ندارند. درست است که مثلاً پيغمبر اسلام گفت هرکسی بگويد خدايی جز الله نيست مسلمان است اما وی در واقع کل جنبش اسلامی را حزب خود می ديد. در عصر کنونی شايد حزب الله به چنين صورتی به موضوع جنبش و تشکيلات نگاه کند اما تشکيلاتهای مدرن به چنين شکلی به دنيای سياست نگاه نمی کنند و حتی حزب مشارکت و حزب اعتماد ملی چنين نگرشی نداشته اند و بعد از اعلام راه سبز اميد، چنين درک غلطی که تفاوت جنبش را با سازمان و حزب مخدوش می کند، بوجود آمده است، و اولين ضرر آنهم آغاز دوری گزيدن بسياری از فعالين جنبش سبز از اين حرکت تاريخی است.
چند روز پيش مصاحبه ای با خانواده آقا سلطان ديدم که بروشنی پدر ندا آقا سلطان می گفت ندا سبز نبود و ما سبز نيستيم (4).
در واقع اين اولين گام در راه پاشيدن جنبشی است که يکسال پيش آغاز شد و بنظرم عامل اصلی اين موضوع نيز برخوردهای برخی رهبران اصلاح طلبان به اين جنيش است که اميدوارم تصحيح کنند.
اجازه دهيد اول در مورد اصطلاح سبز برای نام گذاری اين جنبش توضيحی بدهم. آقای موسوی اين رنگ را با مضمونی مذهبی برای کمپين خود انتخاب کردند و در تطور اين جنبش، اين نامی شد که به اين جنبش اتلاق می شود. مثلآً ممکن است اگر در آن انتخابات، کانديدای مورد علاقه ام کانديد شده بود و اگر ميخواستم رنگی برای کمپين مورد علاقه ام پيشنهاد کنم، رنگ نارنجی را برمی گزيدم. اتفاقاً بخشی از نيروهای سکولاری که انتخابات را تحريم کرده بودند رنگ آبی را پيش از 22 خرداد برگزيده بودند، و به رغم آنکه همگی آنها، مانند ندا آقا سلطان، به جنبش سبز پيوستند، اما رنگ آبی را با خود نياوردند واز همان رنگ سبز حمايت کردند. به هر حال نام اين جنبش شد "جنبش سبز" و به خاطر نام هم، يک جنبش نه اسلامی ميشود و نه محيط زيستی. همانطور که جنبش تنباکو هم بخاطر نامش کسی فکر نميکند که اصل هدف آن توتون و تنباکو بوده است و همه می دانند که اصل هدف آن مبارزه ضد استعماری بوده است اما البته توليد کنندگان و فروشندگان توتون و تنباکو يا روحانيون و ديگر گروه بندی های ديگر هرکدام هدف خود را در آن جنبش دنبال ميکرد.
در نتيجه تصور پايان يافتن جنبش سبز، به اين دليل که برخی امروز از اين نام "سبز" خوششان نمی آيد، يا آن را مترادف با اسلامی بودن می بيينند، اصلاً رويکرد درستی به موضوع نيست.
فرض کنيم شما نامتان حسين بود و با آن نام شهرت پيدا کرده بوديد. اما امروز شما نه به اسلام اعتقادی داشتيد و نه از اسم حسين خوشتان می آمد. بندرت ميشود که بخواهيد حالا تازه اسمتان را عوض کنيد. در مورد يک جنبش که ميُليونها نفر موضوعش هستند، ديگر اين کار تعويض نام، امری بسيار دشوار است. در نتيجه اگر کسی به اين دلايل تلاش دارد نام اين جنبش را عوض کند، بنظرم بهتر است وقت خود را تلف نکند. همانطور که نوشتم خودم شخصاً گرچه رنگ سبز را در طبيعت دوست دارم، وليکن اصلاً خوشم نميايد حتی در پرچم يا در لباس از اين رنگ استفاده کنم. اما اينها ترجيح شخصی است و جنبش سبز، با همين نام، نه تنها برايم ارزشمند است بلکه مايه افتخارم است که قطره ای در آن باشم.
اما سؤال مهمتر اين است که آيا جنبش سبز جدا از همه اين بحث ها پايان يافته است؟
مدتی است تظاهرات خيابانی مهمی نديده ايم و در عوض نغمه های گوناگون اختلاف نظر و پراکندگی و مشاجرات است که می بينيم و البته همه اينها واقعيت هر جنبش اجتماعی بزرگ است و نه تنها نقطه ضعف جنبش اجتماعی نيست بلکه نقطه قوت است. اما برخی هم طبق معمول ميخواهند برگردند به تاريخ و مثلاً در شادروان مصدق نقطه اتحاد پيدا کنند، تلاشی که 30 سال است هر از چند گاهی در ميان روشنفکران ايران مطرح می شود و اتفاقاً اکثراً هم اين افراد نه تاريخاً شخصيت های جبهه ملی بوده اند ونه مصدقی و تصوری فراتاريخی و فراحزبی از دکتر محمد مصدق دارند که نه واقعی است و نه خود اينها به آن بينش تعلق عميقی احساس می کنند و فقط می خواهند ابزار گونه آن را بعنوان يک حداقل مورد قبول برای کل جنبش، بکار برند. قبلاً در مورد اين سراب ها نوشته ام که هر از چندگاهی مد میشوند و دوباره تا دفعه بعد فراموش ميگردند (5).
اين تصورات ربطی به واقعيت زنده ياد مصدق ندارد و بيشتر ناشی از آن می شود که عده ای فکر می کنند اگر فرمول تازه ای برای جمع شدن عده ای از روشنفکران پيدا شود، از فردا اين جمعِ متحد، زير فرمول تازه، غوغا خواهند کرد. واقعيت اين است که در اتحاد های واقعی، افراد روز بعد از اتحاد، همان کاری را خواهند کرد که روز قبل از آن، می کردند، اما فقط متحد تر و با کمکهای متقابل بيشتر. در نتيجه اگر کسی تا ديروز کاری نميکرد روز بعد از اتحاد هم احتمالاً کاری نخواهد کرد. اتحاد قرار نيست معجزه کند.
اين بحث های درون روشنفکران ايران نيز به اين دليل نيست که يکی بد است و ديگری خوب و بعد هم کسانيکه خود را قاضی زندگی شخصی افراد تصور ميکنند با ساختن فرشته ای از مصدق دردی دوا کنند. نه کسی عفريت است و نه فرشته. مسائل سياسی جنبش ايران را با تصوراتی که از افراد داريم نميتوانيم حل کنيم. هنوز بعد از بيش از 200 سال در مورد شخصيت مهمی مانند توماس جفرسون و فرزند نامشروع وی از برده سياه پوست خود، در تاريخ آمريکا، از نظر شخصی، هزاران بحث هست، و بالاخره چند سال پيش اين حقيقت پذيرفته شد، و نوادگان آن فرزند نامشروع جفرسون نيز در مراسم رسمی، دعوت ميشوند. در شوروی نيز در مورد مارکس همين بحث ها بود و تا سالها باعث شد اسنادی که در مورد فرزند نامشروع او از خدمتکارش وجود داشت، و در نسخه منتشر شده نامه های مارکس-انگلس حذف شده بود، انتشار پيدا نکند. اما بالاخره مک للن همه اين موضوعات را منتشر کرد. به هر حال اينگونه بحث های شخصی درد جنبش ما را حل نميکند و فقط به شايعه پراکنی های رايج که اساساً به دليل چشم به هم چشمی های بی ارزش هستند، دامن ميزند. بجای آنکه مسائل واقعی جنبش حل شود، در مصدق دنبال فرشته رحمت ميگرديم. بقول معروف انسانها دوست ندارند بدانند که ميمونِ تکامل يافته در جنگل هستند و ترجيح ميدهند فکر کنند فرشتۀ سقوط کرده از بهشت هستند.
به اصل بحث برگردم. آيا جنبش سبز پايان يافته است؟ بهتر است اول بپرسيم که آيا جنبش سبز شروع شد يا که فقط ادامه جنبش دموکراسی خواهی 30 سال اخير بود؟
می دانيم جنبش دموکراسی خواهی ايران در 30 سال گذشته به اشکال مختلف وجود داشت و تکامل يافت (6).
اما در آخرين سالهایِ پيش از آغاز جنبش سبز، بخش اصلی جنبش دموکراسی خواهی ايران، در واقع جنبش مدنی ايران بود، که آنهم نه "يک" جنبش مدنی برای حقوق شهروندی، نظير جنبش حقوق مدنی مارتين بوترکينگ در آمريکا، بلکه جنبش های گوناگون برای حقوق و منافع اقشار و گروه های مختلف بود. مثلاً جنبش زنان آنقدر روشن بر روی مسائل زنان متمرکز بود که برخی از رهبران آن در زمان انتخابات رياست جمهوری دوره نهم، بر خلاف اکثريت جنبش سياسی ايران که آن انتخابات را تحريم کردند، در انتخابات شرکت جستند، در صورتيکه همان ها در انتخابات دوره دهم، و جنبش سبزِ بعداز انتخابات، حتی به نماز جمعه رفسنجانی رفتند، تا از جنبش سبز حمايت کنند، و اکنون نيز مجبور به جلای وطن شده اند.
سؤال اين است که در آغاز جنبش سبز چه چيز عوض شده بود؟
در واقع جنبش های مدنی پيش از جنبش سبز را بايد جنبش هايی برای مطالبات اقشار و گروه بندی های مختلف اجتماعی در ايران ديد که گرچه به حرکت آنها بعنوان جنبش مدنی اشاره می کنيم، اما "يک" جنبش نبودند. در انتخابات دوره دهم که اکثريت اين جريانات مدنی، مطالبات خود را با کانديداهای رياست جمهوری مطرح کردند، همين ها در بعد از انتخابات به يک جنبش عمومی روی آوردند، که هدفش تضمين اجرای حقوقی بود، که به آنها وعده داده شده بود. يعنی مسأله آنها را نه فقط درخواست حقوقی که هنوز مجلس هم تصويب نکرده است، بلکه تضمين برای اجرای حقوقی که قانون تصريح کرده است، نظير حق رأی در انتخابات، تشکيل ميداد که در شعار "رأی من کو" به روشنی بيان می شد.
از اين نظر، اين جنبش به جنبش حقوق مدنی در آمريکا شباهت داشت، که مسأله اش اساساً قوانين جديد نبود، بلکه اجرای قوانينی بود که در قانون اساسی تصريح شده اند. اما منظورم اشتباه درک نشود نميگويم قانون اساسی ايران مثل آمريکای آنزمان، قانونی مترقی است، و ميدانم که اکثريت اين گروه های مدنی برای تدوين قوانين عادلانه و حتی قانون اساسی نو مبارزه کرده و ميکنند، مطالباتی نظير لغو قانون قصاص و سنگسار، اما نقطه شروع جنبش سراسری سبز، اجرای همان قوانينی بود که تصريح شده و وجود دارند.
به هر حال اصل مسأله يک حق عمومی و سراسری بود و نه منافع يک گروه يا قشر خاص و اين چيزی بود که جنبش سبز را از جنبش های مدنی پيش از آن تفکيک ميکرد.
در واقع سالها بود که روشنفکران ايران از خود می پرسيدند که "چه بايد کرد" تا بتوان اين جنبش های گوناگون را به يک جريان سراسری برای احقاق حقوق فردی و اجتماعی مردم ايران تبديل کرد و گوئی جنبش سبز جريانی شد که اين معما را حل کرد.
حالا آيا اين جنبش پايان يافته است؟ بنظرم نه تنها پايان نيافته است بلکه ما تازه در آغاز کاريم -- اما اين جنبش با پاراديم ديگری کار می کند (7).
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست وپنجم تير ماه 1389
July 16, 2010
پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/626-Mousavi89.htm
2. http://www.ghandchi.com/629-nominee1392.htm
3. http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2010/july/12//-6a5b308292.html
4. http://www.youtube.com/watch?v=1dK4I6YPkY0
5. http://www.ghandchi.com/544-JebheLastMirage.htm
6. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
7. http://www.ghandchi.com/620-NewParadigm.htm