مردم دنبال چه رهبری در اپوزيسيون می گردند-- موضوع همجنسگرايان
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/631-OppositionLeader.htm
در 30 سال گذشته در رابطه با رهبری اپوزيسيون هميشه توجهم به سازمان ها و احزاب بود و اينکه مردم از طريق آنهاست که رهبران خود را انتخاب می کنند و در نتيجه بجای بحث در مورد رهبران، توجهم به برنامه ها و اهداف تشکيلات سياسی معطوف بود. هنوز هم در اين مورد نظرم عوض نشده است و اتفاقاً امروز جامعه سياسی ايران خيلی بيش از 30 سال پيش، از تشکيلاتهايی که تبلور نقطه نظرات مختلف سياسی هستند، برخورد دار است، چه آن تشکيلات در داخل کشور باشد چه در خارج، چه قانونی و شبه قانونی باشد چه غيرقانونی. اما با اين وجود کمتر در مورد اينکه مردم دنبال پاسخ به چه سؤالات مشخصی از سوی رهبران خود هستند نوشته ام. دليلش هم اين بود که هواداران و اعضاء احزاب مختلف انتظاراشان از رهبران سازمان ها و تشکيلات خود متفاوت است و اساساً در درجه اول هم رهبرانی را ميخواهند که بتوانند پلاتفرم تشکيلات آنها را برآورده کنند.
اما بسياری از آنچه مردم ميخواهند بدانند در آن کلياتی درج نشده است که در برنامه ها درج شده است بلکه در جزئياتی است که يک رهبر سياسی در ارتباط با موضوعات مختلف بيان ميکند و مردم ما در قرن بيست و يکم دنيای گلوبال همان سؤالاتی را می کنند که در آمريکا مطرح می شود. بيخود نيست که حتی جمهوری اسلامی هر روز خود را با آمريکا مقايسه ميکند. در واقع آنچه اوباما را از بسياری کانديداهای مشابه در درون حزب دموکرات آمريکا جدا کرد کليات پلاتفرم سياسی نبود. حتی وی تا چند هفته قبل از سه شنبه سرنوشت ساز در انتخابات آمريکا به ندرت مورد شناخت کسی بود (1).
اما در طول مدت بسيار کمی اوباما نظرات خود را در مورد بسياری از جزئيات آنچه برای مردم در قرن بيست و يکم مطرح بود، روشن کرد. اتفاقی نيست که وی در کنسرت ليدی گاگا برای حقوق همجنس گرايان يکسال بعد از انتخاب شدن بعنوان رييس جمهور شرکت می کند. اين کار وی در حقيقت نوعی وفای به عهد در دوران کمپين وی بود.
در نتيجه با اينکه هدفم طرح، قبول يا رد فرد يا افرادی در درون اپوزيسيون ايران بعنوان رهبران جنبش نيست وليکن سؤال اينکه مردم دنبال چه رهبری در اپوزيسيون می گردند بنظرم برای همه جريانات اپوزيسيون ايران جدا از آنکه چه ديدگاه فکری را دنبال می کنند اهميت دارد. به ويژه آنهايی که خود يا ديگرانی را برای تقبل اين مسؤليت در نظر دارند خوب است اين موضوعات را که نقش کليدی در انتخاب مردم دارد مورد توجه قرار دهند.
در 30 سال گذشته در عرصه سياسی ايران شايد هيچ حرفی نبوده است که نحوه برخورد رهبران سياسی ما با واقعيت جامعه ما را بهتر از محمود احمدی نژاد در سه سال پيش در دانشگاه کلمبيای آمريکا، آشکار کرده باشد. در 27 سپتامبر 2007 که آقای احمدی نژاد به آمريکا سفر کرده بود و به دانشگاه کلمبيا در نيويورک دعوت شده بود از سوی رييس آن دانشگاه بخاطر گفته هايش در مورد انکار هولوکاست مورد تقبيح قرار گرفت اما وقتی نوبت وی شد در پاسخ خبرنگاران در مورد وضعيت همجنس گرايان در ايران، آقای احمدی نژاد پاسخ ساده ای داد و آن هم اين بود که در ايران همجنس گرا نداريم. البته ايشان از اصطلاح توهين اميز «همجنس باز» استفاده کرد که موضوع بحث اين مقال نيست.
آنچه مهم است اين بود که محمود احمدی نژاد وجود همجنس گرايان در ايران را انکار کرد.
در بحث های بعدی در مورد موضع رييس جمهوری ايران برخی آن را جوک ديده و مسخره اش کردند برخی هم به تحليل دليل آن پرداختند و گفتند که ايشان با انکار وجود داشتن همجنس گرايان خود را از پاسخ گويی در مورد حقوق بشردو همجنس گرا که اعدام انها فقط چند هفته قبل از آن مصاحبه صورت گرفته بود، راحت کرد. بعد هم برخی گفتند که ايآ ايشان وجود زنان را هم ميتواند انکار کند تا در مورد حقوق بشر زنان نيز طفره برود.
اما اگر به پاسخ آقای احمدی نژاد در مورد سؤالی که از ايشان شده بود دقت کنيم در واقع اصل مسأله رهبران اپوزيسيون ايران را درک می کينم. يعنی در واقع اگر به صفحات نشريات اپوزيسيون در 30 سال گذشته نگاه کنيم گويي آنها هم معتقدند در ايران همجنس گرا وجود ندارد. درست است که اگر يک همجنس گرا اعدام شده است گروه های حقوق بشر به اعدام وی اعتراض کرده اند اما سازمان ها و تشکيلات سياسی اپوزيسيون نه در مورد وضعيت همجنس گرايان حرفی زده اند و نه شخصيت های سياسی نيازی ديده اند که مواضع خود را در جزئيات در رابطه با همجنس گرايان، اعلام کنند.
مثلاً بخش بزرگی از اپوزيسيون ايران را اصلاح طلبان اسلامی تشکيل می دهند و از ديدگاه بسياری از آنها نظرات آيت الله بروجردی که پيش از آيت الله خمينی از رهبران درجه اول مذهبی ايران بود، نظرات معتدل و قابل قبول تصور می شود. در رساله آيت الله بروجردی نوشته شده است که همجنس گرايان را بايد از صخره پرتاب کرد و به اين شيوه کشت. آيا کسی از اين اصلاح طلبان مذهبی حرفی زده است که در مخالفت با اين حکم باشد. آيا از آنها که نوانديش دينی هستند کسی حرفی در اين مورد گفته است. البته کلاً می گويند که ايران جامعه اسلامی کامل نيست و در نتيجه بسياری از احکام لازم نيست که بطور کامل اجرا شود اما اين هم مثل جمهوری اسلامی است که يک روز سنگسار را متوقف می کند و روز ديگر برقرار، چون موضع معين حقوقی در رد آن نميگيرد.
البته فکر نکنيم که اين موضوع فقط منحصر به اصلاح طلبان مذهبی است. بسياری از گروه های سکولار هم در برنامه های تلويزيونی خود هنوز وقتی ميخواهند به آيت الله خامنه ای حمله کنند از اصطلاحاتی نظير آنکه ايشان بچه بوده است مورد تجاوز قرار گرفته، استفاده می کنندو اين حرفها را هم به صورتی بيان می کنند که گوئي تجاوزگر بچه باز مترادف است با همجنس گرا. يا اينکه از اصطلاحاتی توهين آميز نظير «اواخواهر گفت فلان» استفاده می شود. لازم نيست که نام فرد معينی را ببرم چون بدتر از برنامه های تلويزيونی، در زندگی غيررسمی اپوزيسيون به راحتی می شود ديد، که بدتر از اين ها در مورد همجنس گرايان گفته می شود و بدتر از آنهم اينکه اپوزيسيون ما به اين موضوعات اصلاً واقف نيست که يک همجنسگرا از خود اين نيروهای مترقی به خاطر همين ديدگاه ها، وحشت دارد.
اغلب در جواب اين بحث ها گفته می شود که بهتر است فعلاً اين بحث ها را مطرح نکرد چون اتحاد اپوزيسيون خدشه دار می شود و اين ها را بعد از رسيدن به دموکراسی می شود طرح کرد. همان بحثی که در زمان انقلاب 57 در مورد زنان و مذهب سياسی و بسياری موضوعات ديگر برای توجيه قبول رهبران در آنزمان مطرح ميشد.
اما آنچه امروز فرق کرده است اين است که خود مردمی که در اين 30 سال زير ضربه اين رژيم بوده اند دقيقاً با مطرح شدن و پاسخ به مطالباتشان است که از رهبرانی دفاع می کنند و يا دفاع نميکنند.
تبعيض عليه همجنس گرايان در جامعه ايران مثل آن است که کسی بخاطر سياه پوست يا چشم سياه بودن حکم اعدام بگيرد. چگونه است که جنبش سياسی ما توانسته است چنين موضوع مهمی را 30 سال از نظر دور نگهدارد و حد اکثر يک سری بحث های روانشناسی در مورد آن بکند. آيا به اين معنی نيست که اپوزيسيون هم نظير آقای احمدی نژاد دارد می گويد در ايران کسی همجنس گرا نيست.
وقتی به تازگی مصاحبه ای را با چند همجنس گرای ايرانی ديدم از خودم خجالت کشيدم که دو نوشتاری هم که 16 سال پيش در مورد حقوق بشر همجنس گرايان به انگليسی نوشته ام را هنوز به فارسی ترجمه نکرده ام (2).
البته توان مطرح کردن مطالبات همجنس گرايان را ندارم و وقتی به برنامه تلويزيونی مذکور نگاه می کردم که چند نفر همجنس گرای شجاع ايران به پيش آمده و داستان زندگی خود را مطرح کردند ديدم که ما در اپوزيسيون سياسی ايران فرسنگها از درک اين بخش جمعيت ايران عقب هستيم (3).
يادم هست که يک نفر بهايی که در کنفرانس خبری آقای احمدی نژاد بود از گفته وی در مورد همجنس گرايان بيش از ديگران خشمگين شده بود چرا که شباهت زيادی بين اجحاف به حقوق انسانی خود در ايران می ديد اما اگر نيک بنگريم وقتی يک فرد بخاطر ديدگاه های سياسی يا مذهبی مورد تبعيض قرار می گيرد در واقع چيزی است که داوطلبانه انتخاب کرده است و انتخاب دست خودش است اما وضعيت يک همجنس گرا نظير رنگ پوست و چشم وی است که به انتخاب وی نيست و چه بسيار همجنس گرايانی نظير آلن تورينگ نابغه پايه گذار علم کامپيوتر که در انگلستان عقب مانده سالهای 1930 خود را در جوانی کشت (4).
اين موضوعی است که در نوشته های 16 سال پيش خود نفهميده بودم اما از مصاحبه های بالا ميفهمم که اين اقليت جنسی در ايران با چه وضعيت دهشتناکی روبروست که بخاطر آنچه هست تنبيه می شود. البته ممکن است گفته شود که بحث های مختلفی در اين مورد هست و برخی معتقدند اين يک موضوع ژنتيک نيست و بيماری است که بايد معالجه شود. ما ديگر در دوران يونان 2000 سال پيش زندگی نميکنيم که اين حرفها مورد سؤال باشد. جوان امروز آخرين دستاوردهای علمی را ميدانند و در نتيجه يا رهبرانی را از خود می داند که نظير بسياری از رهبران مترقی در غرب اين حقوق را به رسميت می شناسند و يا اينکه برای اين بخش جمعيت رهبرانی که فکر ميکنند همجنس گرا نداريم، آن رهبران هستند که وجود نخواهند داشت.
در آمريکا حتی ديک چينی محافظه کار، معاون جرج بوش، از بسياری رهبران ليبرال در ايران، بهتر به اين موضوع برخورد کرد و يک دختر او که همجنس گرا بود در دولت بوش نقش برجسته ای داشت. برخورد به همين موضوعات است که رهبران مختلف اپوزيسيون را محک خواهد زد.
در واقع نه تنها در مورد اين موضوع بلکه همه موضوعاتی را که گروه بندی های مختلفی در ايران مطرح می کنند، رهبران سياسی ايران بايد مطرح کنند، و نه آنکه فکر کنند ما آن مسائل را نداريم. دموکراسی، کلی گوئي در مورد دفاع از حقوق بشر نيست، بلکه روشن موضع گرفتن در مورد حقوق بخشهای مختلف مردم است. نميشود در خفا تصور کرد که فلان اقليت مذهبی يا اتنيک در ايران جاسوس است که برای مبلغی حاضر است سر ببرد يا که همجنس گرايان را نظير رژيم مورد تمسخر و تبعيض قرار داد، و بعد مدعی اپوزيسيون بودن شد.
حتی امروز در ميان مترقی ترين جريانات فکری در آمريکا نيز ديگر کلی گوئي فايده ندارد. مثلاً در جريان آينده نگری سالها آقای نوت گينگريچ توانسته بود بخاطر حمايت الوين تافلر بعنوان جريان سياسی نزديک به جريان فکری آينده نگری، مطرح شود. اما در عمل برنامه های او راست ترين بخش جمهوريخواهان بود و امروز ديگر خود ايشان که ميخواهد برای انتخابات 2012 مطرح شود حمله خود را به همه برنامه های اوباما بعنوان مبارزه با باصطلاح سکولار-سوسياليسم، آغاز کرده است. آنچه آقای گينگريچ ميگويد همانطور که هشت سال پيش نوشتم نه آينده نگری است و نه ترقی خواهی و آلوين تافلر هم يکی از بزرگترين اشتباهات خود را با مطرح کردن و حمايت از نوت گينگريچ در عرصه سياسی انجام داد (5).
خوب است بپرسيم که مردم ايران نيز امروز دنبال چه رهبری در اپوزيسيون می گردند. در واقع بخشی از جواب اين سؤال را همين همجنس گرايانی که در مصاحبه های زير می بينيد، ارائه کرده اند (3) و لازم نيست در مطبوعات اپوزيسيون دنبال پاسخ بگرديم که متأسفانه گوئی نظير آقای احمدی نژاد معتقدند ما در ايران همجنسگرا نداريم.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم مرداد ماه 1389
July 31, 2010
پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/501-Clinton-Obama.htm
2. http://www.ghandchi.com/19-Homosexuality_and_Islam.htm
3. http://www.youtube.com/user/ghandchi#grid/user/4D294F155A851790
http://www.youtube.com/profile?user=ghandchi#g/c/FFE51D2912B8989A
4. http://www.ghandchi.com/20-Alan_Turing_Homosexual.htm
5. http://www.ghandchi.com/113-newtgingrich.htm
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/631-OppositionLeader.htm
در 30 سال گذشته در رابطه با رهبری اپوزيسيون هميشه توجهم به سازمان ها و احزاب بود و اينکه مردم از طريق آنهاست که رهبران خود را انتخاب می کنند و در نتيجه بجای بحث در مورد رهبران، توجهم به برنامه ها و اهداف تشکيلات سياسی معطوف بود. هنوز هم در اين مورد نظرم عوض نشده است و اتفاقاً امروز جامعه سياسی ايران خيلی بيش از 30 سال پيش، از تشکيلاتهايی که تبلور نقطه نظرات مختلف سياسی هستند، برخورد دار است، چه آن تشکيلات در داخل کشور باشد چه در خارج، چه قانونی و شبه قانونی باشد چه غيرقانونی. اما با اين وجود کمتر در مورد اينکه مردم دنبال پاسخ به چه سؤالات مشخصی از سوی رهبران خود هستند نوشته ام. دليلش هم اين بود که هواداران و اعضاء احزاب مختلف انتظاراشان از رهبران سازمان ها و تشکيلات خود متفاوت است و اساساً در درجه اول هم رهبرانی را ميخواهند که بتوانند پلاتفرم تشکيلات آنها را برآورده کنند.
اما بسياری از آنچه مردم ميخواهند بدانند در آن کلياتی درج نشده است که در برنامه ها درج شده است بلکه در جزئياتی است که يک رهبر سياسی در ارتباط با موضوعات مختلف بيان ميکند و مردم ما در قرن بيست و يکم دنيای گلوبال همان سؤالاتی را می کنند که در آمريکا مطرح می شود. بيخود نيست که حتی جمهوری اسلامی هر روز خود را با آمريکا مقايسه ميکند. در واقع آنچه اوباما را از بسياری کانديداهای مشابه در درون حزب دموکرات آمريکا جدا کرد کليات پلاتفرم سياسی نبود. حتی وی تا چند هفته قبل از سه شنبه سرنوشت ساز در انتخابات آمريکا به ندرت مورد شناخت کسی بود (1).
اما در طول مدت بسيار کمی اوباما نظرات خود را در مورد بسياری از جزئيات آنچه برای مردم در قرن بيست و يکم مطرح بود، روشن کرد. اتفاقی نيست که وی در کنسرت ليدی گاگا برای حقوق همجنس گرايان يکسال بعد از انتخاب شدن بعنوان رييس جمهور شرکت می کند. اين کار وی در حقيقت نوعی وفای به عهد در دوران کمپين وی بود.
در نتيجه با اينکه هدفم طرح، قبول يا رد فرد يا افرادی در درون اپوزيسيون ايران بعنوان رهبران جنبش نيست وليکن سؤال اينکه مردم دنبال چه رهبری در اپوزيسيون می گردند بنظرم برای همه جريانات اپوزيسيون ايران جدا از آنکه چه ديدگاه فکری را دنبال می کنند اهميت دارد. به ويژه آنهايی که خود يا ديگرانی را برای تقبل اين مسؤليت در نظر دارند خوب است اين موضوعات را که نقش کليدی در انتخاب مردم دارد مورد توجه قرار دهند.
در 30 سال گذشته در عرصه سياسی ايران شايد هيچ حرفی نبوده است که نحوه برخورد رهبران سياسی ما با واقعيت جامعه ما را بهتر از محمود احمدی نژاد در سه سال پيش در دانشگاه کلمبيای آمريکا، آشکار کرده باشد. در 27 سپتامبر 2007 که آقای احمدی نژاد به آمريکا سفر کرده بود و به دانشگاه کلمبيا در نيويورک دعوت شده بود از سوی رييس آن دانشگاه بخاطر گفته هايش در مورد انکار هولوکاست مورد تقبيح قرار گرفت اما وقتی نوبت وی شد در پاسخ خبرنگاران در مورد وضعيت همجنس گرايان در ايران، آقای احمدی نژاد پاسخ ساده ای داد و آن هم اين بود که در ايران همجنس گرا نداريم. البته ايشان از اصطلاح توهين اميز «همجنس باز» استفاده کرد که موضوع بحث اين مقال نيست.
آنچه مهم است اين بود که محمود احمدی نژاد وجود همجنس گرايان در ايران را انکار کرد.
در بحث های بعدی در مورد موضع رييس جمهوری ايران برخی آن را جوک ديده و مسخره اش کردند برخی هم به تحليل دليل آن پرداختند و گفتند که ايشان با انکار وجود داشتن همجنس گرايان خود را از پاسخ گويی در مورد حقوق بشردو همجنس گرا که اعدام انها فقط چند هفته قبل از آن مصاحبه صورت گرفته بود، راحت کرد. بعد هم برخی گفتند که ايآ ايشان وجود زنان را هم ميتواند انکار کند تا در مورد حقوق بشر زنان نيز طفره برود.
اما اگر به پاسخ آقای احمدی نژاد در مورد سؤالی که از ايشان شده بود دقت کنيم در واقع اصل مسأله رهبران اپوزيسيون ايران را درک می کينم. يعنی در واقع اگر به صفحات نشريات اپوزيسيون در 30 سال گذشته نگاه کنيم گويي آنها هم معتقدند در ايران همجنس گرا وجود ندارد. درست است که اگر يک همجنس گرا اعدام شده است گروه های حقوق بشر به اعدام وی اعتراض کرده اند اما سازمان ها و تشکيلات سياسی اپوزيسيون نه در مورد وضعيت همجنس گرايان حرفی زده اند و نه شخصيت های سياسی نيازی ديده اند که مواضع خود را در جزئيات در رابطه با همجنس گرايان، اعلام کنند.
مثلاً بخش بزرگی از اپوزيسيون ايران را اصلاح طلبان اسلامی تشکيل می دهند و از ديدگاه بسياری از آنها نظرات آيت الله بروجردی که پيش از آيت الله خمينی از رهبران درجه اول مذهبی ايران بود، نظرات معتدل و قابل قبول تصور می شود. در رساله آيت الله بروجردی نوشته شده است که همجنس گرايان را بايد از صخره پرتاب کرد و به اين شيوه کشت. آيا کسی از اين اصلاح طلبان مذهبی حرفی زده است که در مخالفت با اين حکم باشد. آيا از آنها که نوانديش دينی هستند کسی حرفی در اين مورد گفته است. البته کلاً می گويند که ايران جامعه اسلامی کامل نيست و در نتيجه بسياری از احکام لازم نيست که بطور کامل اجرا شود اما اين هم مثل جمهوری اسلامی است که يک روز سنگسار را متوقف می کند و روز ديگر برقرار، چون موضع معين حقوقی در رد آن نميگيرد.
البته فکر نکنيم که اين موضوع فقط منحصر به اصلاح طلبان مذهبی است. بسياری از گروه های سکولار هم در برنامه های تلويزيونی خود هنوز وقتی ميخواهند به آيت الله خامنه ای حمله کنند از اصطلاحاتی نظير آنکه ايشان بچه بوده است مورد تجاوز قرار گرفته، استفاده می کنندو اين حرفها را هم به صورتی بيان می کنند که گوئي تجاوزگر بچه باز مترادف است با همجنس گرا. يا اينکه از اصطلاحاتی توهين آميز نظير «اواخواهر گفت فلان» استفاده می شود. لازم نيست که نام فرد معينی را ببرم چون بدتر از برنامه های تلويزيونی، در زندگی غيررسمی اپوزيسيون به راحتی می شود ديد، که بدتر از اين ها در مورد همجنس گرايان گفته می شود و بدتر از آنهم اينکه اپوزيسيون ما به اين موضوعات اصلاً واقف نيست که يک همجنسگرا از خود اين نيروهای مترقی به خاطر همين ديدگاه ها، وحشت دارد.
اغلب در جواب اين بحث ها گفته می شود که بهتر است فعلاً اين بحث ها را مطرح نکرد چون اتحاد اپوزيسيون خدشه دار می شود و اين ها را بعد از رسيدن به دموکراسی می شود طرح کرد. همان بحثی که در زمان انقلاب 57 در مورد زنان و مذهب سياسی و بسياری موضوعات ديگر برای توجيه قبول رهبران در آنزمان مطرح ميشد.
اما آنچه امروز فرق کرده است اين است که خود مردمی که در اين 30 سال زير ضربه اين رژيم بوده اند دقيقاً با مطرح شدن و پاسخ به مطالباتشان است که از رهبرانی دفاع می کنند و يا دفاع نميکنند.
تبعيض عليه همجنس گرايان در جامعه ايران مثل آن است که کسی بخاطر سياه پوست يا چشم سياه بودن حکم اعدام بگيرد. چگونه است که جنبش سياسی ما توانسته است چنين موضوع مهمی را 30 سال از نظر دور نگهدارد و حد اکثر يک سری بحث های روانشناسی در مورد آن بکند. آيا به اين معنی نيست که اپوزيسيون هم نظير آقای احمدی نژاد دارد می گويد در ايران کسی همجنس گرا نيست.
وقتی به تازگی مصاحبه ای را با چند همجنس گرای ايرانی ديدم از خودم خجالت کشيدم که دو نوشتاری هم که 16 سال پيش در مورد حقوق بشر همجنس گرايان به انگليسی نوشته ام را هنوز به فارسی ترجمه نکرده ام (2).
البته توان مطرح کردن مطالبات همجنس گرايان را ندارم و وقتی به برنامه تلويزيونی مذکور نگاه می کردم که چند نفر همجنس گرای شجاع ايران به پيش آمده و داستان زندگی خود را مطرح کردند ديدم که ما در اپوزيسيون سياسی ايران فرسنگها از درک اين بخش جمعيت ايران عقب هستيم (3).
يادم هست که يک نفر بهايی که در کنفرانس خبری آقای احمدی نژاد بود از گفته وی در مورد همجنس گرايان بيش از ديگران خشمگين شده بود چرا که شباهت زيادی بين اجحاف به حقوق انسانی خود در ايران می ديد اما اگر نيک بنگريم وقتی يک فرد بخاطر ديدگاه های سياسی يا مذهبی مورد تبعيض قرار می گيرد در واقع چيزی است که داوطلبانه انتخاب کرده است و انتخاب دست خودش است اما وضعيت يک همجنس گرا نظير رنگ پوست و چشم وی است که به انتخاب وی نيست و چه بسيار همجنس گرايانی نظير آلن تورينگ نابغه پايه گذار علم کامپيوتر که در انگلستان عقب مانده سالهای 1930 خود را در جوانی کشت (4).
اين موضوعی است که در نوشته های 16 سال پيش خود نفهميده بودم اما از مصاحبه های بالا ميفهمم که اين اقليت جنسی در ايران با چه وضعيت دهشتناکی روبروست که بخاطر آنچه هست تنبيه می شود. البته ممکن است گفته شود که بحث های مختلفی در اين مورد هست و برخی معتقدند اين يک موضوع ژنتيک نيست و بيماری است که بايد معالجه شود. ما ديگر در دوران يونان 2000 سال پيش زندگی نميکنيم که اين حرفها مورد سؤال باشد. جوان امروز آخرين دستاوردهای علمی را ميدانند و در نتيجه يا رهبرانی را از خود می داند که نظير بسياری از رهبران مترقی در غرب اين حقوق را به رسميت می شناسند و يا اينکه برای اين بخش جمعيت رهبرانی که فکر ميکنند همجنس گرا نداريم، آن رهبران هستند که وجود نخواهند داشت.
در آمريکا حتی ديک چينی محافظه کار، معاون جرج بوش، از بسياری رهبران ليبرال در ايران، بهتر به اين موضوع برخورد کرد و يک دختر او که همجنس گرا بود در دولت بوش نقش برجسته ای داشت. برخورد به همين موضوعات است که رهبران مختلف اپوزيسيون را محک خواهد زد.
در واقع نه تنها در مورد اين موضوع بلکه همه موضوعاتی را که گروه بندی های مختلفی در ايران مطرح می کنند، رهبران سياسی ايران بايد مطرح کنند، و نه آنکه فکر کنند ما آن مسائل را نداريم. دموکراسی، کلی گوئي در مورد دفاع از حقوق بشر نيست، بلکه روشن موضع گرفتن در مورد حقوق بخشهای مختلف مردم است. نميشود در خفا تصور کرد که فلان اقليت مذهبی يا اتنيک در ايران جاسوس است که برای مبلغی حاضر است سر ببرد يا که همجنس گرايان را نظير رژيم مورد تمسخر و تبعيض قرار داد، و بعد مدعی اپوزيسيون بودن شد.
حتی امروز در ميان مترقی ترين جريانات فکری در آمريکا نيز ديگر کلی گوئي فايده ندارد. مثلاً در جريان آينده نگری سالها آقای نوت گينگريچ توانسته بود بخاطر حمايت الوين تافلر بعنوان جريان سياسی نزديک به جريان فکری آينده نگری، مطرح شود. اما در عمل برنامه های او راست ترين بخش جمهوريخواهان بود و امروز ديگر خود ايشان که ميخواهد برای انتخابات 2012 مطرح شود حمله خود را به همه برنامه های اوباما بعنوان مبارزه با باصطلاح سکولار-سوسياليسم، آغاز کرده است. آنچه آقای گينگريچ ميگويد همانطور که هشت سال پيش نوشتم نه آينده نگری است و نه ترقی خواهی و آلوين تافلر هم يکی از بزرگترين اشتباهات خود را با مطرح کردن و حمايت از نوت گينگريچ در عرصه سياسی انجام داد (5).
خوب است بپرسيم که مردم ايران نيز امروز دنبال چه رهبری در اپوزيسيون می گردند. در واقع بخشی از جواب اين سؤال را همين همجنس گرايانی که در مصاحبه های زير می بينيد، ارائه کرده اند (3) و لازم نيست در مطبوعات اپوزيسيون دنبال پاسخ بگرديم که متأسفانه گوئی نظير آقای احمدی نژاد معتقدند ما در ايران همجنسگرا نداريم.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نهم مرداد ماه 1389
July 31, 2010
پانویس:
1. http://www.ghandchi.com/501-Clinton-Obama.htm
2. http://www.ghandchi.com/19-Homosexuality_and_Islam.htm
3. http://www.youtube.com/user/ghandchi#grid/user/4D294F155A851790
http://www.youtube.com/profile?user=ghandchi#g/c/FFE51D2912B8989A
4. http://www.ghandchi.com/20-Alan_Turing_Homosexual.htm
5. http://www.ghandchi.com/113-newtgingrich.htm