آيا خودکشی اعتراضی را بايد حمايت کرد؟
سام قندچی
عليرضا پهلوی هفته گذشته در روز سه شنبه چهارم ژانويه در شهر بوستون آمريکا خودکشی کرد. اين رويداد بحث های بی شماری را در ميان ايرانيان پيرامون موضوع خودکشی مطرح کرده است. پيش از آنکه به موضوع اين نوشتار بپردازم درگذشت دردناک آقای پهلوی را به خانواده و دوستداران او تسليت می گويم. يک نکته را نيز اضافه کنم که عده ای نيز در اينترنت و تلويزيون های ايرانی سعی کرده اند که تحليل های روانشناسی از علت خودکشی عليرضا پهلوی ارائه دهند. متأسفانه اين سنت ناميمون در تلويزيون ها و سايت های اينترنتی ايرانی مرسوم شده است که عده ای به اصطلاح تحليل های روانشناسی از افراد می دهند. تحليل روانشناسی را پزشک روانشناس يک فرد می تواند بدهد آنهم وقتی وی به آن پزشک مراجعه کرده باشد نه اينکه دکتری خيال کند پزشک کسی است. از روی فيلم و عکس افراد تحليل شخصی دادن کار يک عده افراد بی سواد و بيکار است. اگر اين افراد دانش روانشناسی دارند درست است که مدارک لازم را از دانشگاه های معتبر دريافت کنند و بعد بجای جوسازی در اينترنت به کسانيکه به مطب آن ها رجوع کرده باشند، خدمات پزشکی ارائه کنند.
روانشناسان واقعی اينگونه نسخه صادر نمی کنند، آنهم فله ای و مجانی! آنهايی که در فوروم های بحث با نام های مختلف به اصطلاح تحليل روانشناسی می دهند اگر به خاطر اهداف سياسی گروهی و غيره است بازهم در واقع در خدمت سازمان های امنيتی هستند چون محيط بحث سياسی سالم را که بايد روی موضوعات و مسائل جنبش سياسی ايران متمرکز باشد به محيط نفرت فردی تبديل می کنند. اين نسخه پيچان بهتر است خود به روانشناس مراجعه کنند وگرنه وقت خود و ديگران را با اينگونه پلميک ها برای بازی با زندگی خانواده ها تلف نکنند وقتی نه دانشی در زمينه روانشناسی دارند و نه در عرصه سياست. در اينترنت می توان مقالات و نظرات علمی درج کرد و کسی هم که مخالف نظری است خوب است تحقيقاتی را با ذکر منابع پژوهشی مؤسسات معتبر علمی ارائه دهد که موضع مورد مخالفت خود را ثابت کند اما تحليلهای شخصی را به عهده پزشکان خانواده ها بايد گذاشت.
با ژست علمی و بنام دلسوزی اما در واقعيت برای نابودسازی، با تحليلهای بی پايه و اساس به اصطلاح روانشناسی به مردم توهين کردن و داغ خانواده های سوگوار را با ظاهر تسليت گويی بيشتر کردن نشان دهنده عدم صداقت است و فقط از عهده کسانی برمی آيد که عادت کرده اند در اينترنت به زور به کسانی که علاقه ای به رابطه ای با آنها ندارند ايميل بفرستند و بعد هم بگويند چرا طرف مقابل با هر وسيله ای ميخواهد آن ها را از سر خود باز کند. مجلات و سايت های اينترنتی نيز بهتر است اينگونه نوشته های روان پريشان اينترنتی را چاپ نکنند. اين کار سانسور نيست بلکه ايستادگی در برابر روشهای غلطی است که سالها گروه های خبری يوزنت را به نابودی کشاند و از محيط بحث های علمی اوليه به فوروم های نفرت پراکنی تبديلشان کرد. بايد اميدوارم بود فيس بوک و فوروم های روی وب به چنين راه شکست خورده يوزنت کشيده نشوند.
هيچگونه تماس شخصی با عليرضا پهلوی نداشته ام و تازه اگر هم داشتم همانطور که در بالا ذکر کردم قضاوت در مورد چنين موضوعاتی کار يک پزشک متخصص و يا مسؤلين مددکاری اجتماعی است که بتوانند همه جوانب را ارزيابی کنند و جمعبندی علمی ارائه کنند. اينکه فردی يکی ديگر را بشناسد يا با وی دوست بوده باشد يا حتی عضو خانواده وی باشد، که هر يک بنوعی ديدگاه سوبژکيف با خود به همراه دارد، برای ارزيابی از چنين رويدادها، درست نيست. در جامعه ما که هنوز سنت علم گرايی فقط در حرف آنهم بتازگی متدوال شده است، نظر دادن ها در برنامه های باصطلاح تحليلی تلويزيونی و کامنت های اينترنتی فراوان است و خود اين تحليگران نيز يک هفته بعد به راحتی بر مبنای شرايط ذهنی روز يادشان می رود هفته قبل چه گفته اند. تحليل علمی با نظر دادن های اينگونه خيلی تفاوت دارد.
در نتيجه در مورد علت خودکشی عليرضا پهلوی نيز نميتوانم قضاوتی بکنم. اما بسياری در چند روز اخير با مواضع سياسی مختلف دليل اقدام آقای پهلوی را اعتراض به اوضاع سياسی ايران عنوان کرده اند. جدا از اينکه دليل اقدام آقای پهلوی چنين امری بوده است يا نه، بسياری ديگران نيز در چند ساله اخير بوده اند که مشخصاً به خودکشی بعنوان بيان اعتراض سياسی دست زده اند و دو مورد برجسته آن نيز هما دارابی و نيوشا فرهی بودند که هر دو، يکی در ايران و ديگری در آمريکا، به دليل اعتراض به وضعيت سياسی در ايران، خود را در ملاء عام، آتش زدند. در نتيجه اين موضوع خودکشی اعتراضی بخودی خود بسيار بااهميت است چرا که ممکن است به عنوان يک پاراديم اعتراضی در جنبش سياسی ايران مطرح شود و به همين دليل نيز اين موضوع در اينجا بررسی می شود.
يکی از برجسته ترين موارد خودکشی اعتراضی در قرن بيستم عده ای از راهبان بودايی در ويتنام بودند که خود را در اعتراض به جنگ در آن کشور در ملاء عام آتش زدند و در شعله های آتش تا دم مرگ سوختند. فيليپ کپلو (1) از صاحب نظران بودايی در اين مورد به شرح زير نظر داده است. هرچند از نظر من آقای کپلو يکی از صادق ترين و دقيق ترين متفکرين بودايی در دوران ما است و نظرات وی در مورد مديتيشن بهترين بيان ذن است اما با نظر او در اين زمينه مخالفم. با اينهمه لازم می بينم که نظر وی را در اينجا نقل کنم چرا که به بهترين وجه در مورد اين مسأله کنکاش کرده است. فيليپ کپلو در کتاب "ذن: ادغام شرق و غرب" می نويسد:
"در ويتنام راهبان مرد و زن و مردم عادی خود را تا حد مرگ در آتش سوزاندند تا زجر شديدی را که مردم ويتنام متحمل می شدند، به نمايش بگذارند. اين خودسوزی بايستی به روشنی از خودکشی تفکيک شود که مسلماً با اصل اول نکشتن در تضاد است. در خودکشی عادی وقتی که هيچ اغتشاش فکری در ميان نيست شخص خود نميخواهد که بميرد، او ميخواهد زنده باشد، اما نه به شکلی که احساس می کند توسط فاميل، دوستان، کار، يا جامعه نفسش بند آمده است يا که جامعه و زندگی شخصی اش تکراری و بی معنی شده است. کسی که خودکشی می کند خود را ضعيف تر از آن می بيند که بتواند آنچه می خواهد را بدست آورد و بدينگونه جسارت و اميد خود را از دست می دهد. زندگی توخالی و دردآلود برايش غيرقابل تحمل می شود و در اثر چيرگی نااميدی خود را می کشد. خودکشی همواره عنصری قوی از خودپرستی (2) را با خود همراه دارد: "من نميتوانم به راه _خود_ زندگی کنم، بنابراين ترجيح می دهم بميرم." عمل خودنابودسازی عالیترين بيان خودکشی بمثابه يک بی اعتنايی چالش طلبانه است، يعنی بطور سمبوليک دماغ خود را به سوی جامعه می گيرد، جامعه ای که همزمان بطور دراماتيک به بدعهدی با خود متهمش می کند؛ به جای آنکه خود را اينگونه ببيند. اما مرگ پايان نيست و هر جايی که وی دوباره متولد شود می بايست با نتايج کارمای (3) قصابی کردن خود، روبرو شود.
"اما اينکه خودسوزی راهبان، راهبه ها و مردم عادی در ويتنام از محرک ديگری برخاست را در نامه تيچ نات هان (4) به مارتين لوترکينگ می توان مطالعه کرد. وی می گويد: "آنچه راهبان در نامه های خود پيش از خودسوزی نگاشته اند هدف خود را تنها هشدار دهی برای تکان دادن قلب های ستمگران توصيف کرده اند و جلب توجه جهان درمورد رنجی که مردم ويتنام متحمل می شوند. سوزاندن خود با آتش برای اثبات اين امر است که آنچه فرد می گويد از اهميت والايی برخوردار است. هيچ چيزی دردناک تر از سوزاندن خود نيست. حرفی را زدن هنگاميکه شخص چنين دردی را تحمل می کند يعنی که حرف را با نهايـت شجاعت، رک گويی، عزم، و صداقت ميزند ...راهب ويتنامی با سوزاندن خود با همه قدرت و عزم ميگويد که می تواند برای حمايت از مردم خود بيشترين رنج را پذيرا شود. اما چرا وی بايد خود را تا حد مرگ بسوزاند؟ تفاوت سوزاندن خود و سوزاندن تا حد مرگ فقط تفاوتی از اندازه است و نه در خصلت عمل. فردی که خود را می سوزاند بايد بميرد. آنچه مهم است اين نيست که به زندگی خود پايان داد اما خود سوختن است ...بدين طريق مراوده احساسات خود از طرق سوزاندن خود انجام عملی نابود کننده نيست بلکه در واقع امری سازنده است -- يعنی سختی کشيدن و مردن برای خاطر مردم خود. اين خودکشی نيست ..."
"فدا کردن زندگی خود به اين طريق نيازمند شجاعت خارق العاده و نيروی سمادی (5) قوی است که آن نيز لازمه اش آموزش طولانی معنوی است. چه کسی می تواند اخبار رسانه ها از عکس يک راهب پير را که در حالت مديتيشن (6) بر روی آتش نشسته است، فراموش کند؟ منظره بدن نيمه سوخته که فروميريخت در سراسر غرب بويژه در آمريکا موجی تکان دهنده، برپا کرد. عکس العمل ها بخشاً به اين دليل بود که در ماورای اين خودسوزی يک عمل بدون ترس و فاقد خودپرستی و درجه ای از کنترل برخود که در غرب کنونی قابل رؤيت نيست، نهفته بود." (7)
اين تفکيک "کپلو" بين خودسوزی راهبان و خودکشی هنوز برايم روشن نيست. حتی اعتصاب غذاهای زندانيان در ايران يا اعتصاب غذاهای مشابه در زمان گاندی نيز به نوعی با آنچه "کپلو" توصيف میکند همسان است و ميتواند به مرگ فرد، منجر شود. متأسفانه امروز يک دسته از ديگرانی هم که خواستهای بسيار ارتجاعی دارند در نقاط مختلف جهان بخاطر اسلام افراطی خودکشی و اقدامات ديگر انتخاری می کنند. در نتيجه همه اين انواع خودکشی های اعتراضی وجود دارند.
اما حتی خودسوزی راهبان با همه مقاصد نيکشان را درست نميدانم. آنچه تورو (8) توصيه می کرد را برای راه های نافرمانی مدنی، می پسندم وقتی برای اعتراض، از طريق ندادن ماليات، به زندان رفت. حتی در ايران نيز می توان از طريق ندادن خمس و ذکات يا مثل خود "تورو" با ندادن ماليات، مخالفت خود را نشان داد. در زندان ها می شود بجای روزه گرفتن و اعتصاب غذا، روزه خواری در ماه رمضان را پيشه کرد (9). راه خودکشی و خودسوزی حتی نبايد آخرين راه تلقی شود. خيلی راه های ابتکاری ديگر برای نشان دادن اعتراض سياسی و اجتماعی و مذهبی حتی در بدترين ديکتاتوری ها وجود دارد. هر يکنفری که در خودکشی اعتراضی از دست برود سرمايه ای از جنبش سياسی و مدنی ايران است که مردم ايران از دست می دهند.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم دی ماه 1389
January 9, 2011
پانويس ها:
1. Roshi Philip Kapleau
سام قندچی
عليرضا پهلوی هفته گذشته در روز سه شنبه چهارم ژانويه در شهر بوستون آمريکا خودکشی کرد. اين رويداد بحث های بی شماری را در ميان ايرانيان پيرامون موضوع خودکشی مطرح کرده است. پيش از آنکه به موضوع اين نوشتار بپردازم درگذشت دردناک آقای پهلوی را به خانواده و دوستداران او تسليت می گويم. يک نکته را نيز اضافه کنم که عده ای نيز در اينترنت و تلويزيون های ايرانی سعی کرده اند که تحليل های روانشناسی از علت خودکشی عليرضا پهلوی ارائه دهند. متأسفانه اين سنت ناميمون در تلويزيون ها و سايت های اينترنتی ايرانی مرسوم شده است که عده ای به اصطلاح تحليل های روانشناسی از افراد می دهند. تحليل روانشناسی را پزشک روانشناس يک فرد می تواند بدهد آنهم وقتی وی به آن پزشک مراجعه کرده باشد نه اينکه دکتری خيال کند پزشک کسی است. از روی فيلم و عکس افراد تحليل شخصی دادن کار يک عده افراد بی سواد و بيکار است. اگر اين افراد دانش روانشناسی دارند درست است که مدارک لازم را از دانشگاه های معتبر دريافت کنند و بعد بجای جوسازی در اينترنت به کسانيکه به مطب آن ها رجوع کرده باشند، خدمات پزشکی ارائه کنند.
روانشناسان واقعی اينگونه نسخه صادر نمی کنند، آنهم فله ای و مجانی! آنهايی که در فوروم های بحث با نام های مختلف به اصطلاح تحليل روانشناسی می دهند اگر به خاطر اهداف سياسی گروهی و غيره است بازهم در واقع در خدمت سازمان های امنيتی هستند چون محيط بحث سياسی سالم را که بايد روی موضوعات و مسائل جنبش سياسی ايران متمرکز باشد به محيط نفرت فردی تبديل می کنند. اين نسخه پيچان بهتر است خود به روانشناس مراجعه کنند وگرنه وقت خود و ديگران را با اينگونه پلميک ها برای بازی با زندگی خانواده ها تلف نکنند وقتی نه دانشی در زمينه روانشناسی دارند و نه در عرصه سياست. در اينترنت می توان مقالات و نظرات علمی درج کرد و کسی هم که مخالف نظری است خوب است تحقيقاتی را با ذکر منابع پژوهشی مؤسسات معتبر علمی ارائه دهد که موضع مورد مخالفت خود را ثابت کند اما تحليلهای شخصی را به عهده پزشکان خانواده ها بايد گذاشت.
با ژست علمی و بنام دلسوزی اما در واقعيت برای نابودسازی، با تحليلهای بی پايه و اساس به اصطلاح روانشناسی به مردم توهين کردن و داغ خانواده های سوگوار را با ظاهر تسليت گويی بيشتر کردن نشان دهنده عدم صداقت است و فقط از عهده کسانی برمی آيد که عادت کرده اند در اينترنت به زور به کسانی که علاقه ای به رابطه ای با آنها ندارند ايميل بفرستند و بعد هم بگويند چرا طرف مقابل با هر وسيله ای ميخواهد آن ها را از سر خود باز کند. مجلات و سايت های اينترنتی نيز بهتر است اينگونه نوشته های روان پريشان اينترنتی را چاپ نکنند. اين کار سانسور نيست بلکه ايستادگی در برابر روشهای غلطی است که سالها گروه های خبری يوزنت را به نابودی کشاند و از محيط بحث های علمی اوليه به فوروم های نفرت پراکنی تبديلشان کرد. بايد اميدوارم بود فيس بوک و فوروم های روی وب به چنين راه شکست خورده يوزنت کشيده نشوند.
هيچگونه تماس شخصی با عليرضا پهلوی نداشته ام و تازه اگر هم داشتم همانطور که در بالا ذکر کردم قضاوت در مورد چنين موضوعاتی کار يک پزشک متخصص و يا مسؤلين مددکاری اجتماعی است که بتوانند همه جوانب را ارزيابی کنند و جمعبندی علمی ارائه کنند. اينکه فردی يکی ديگر را بشناسد يا با وی دوست بوده باشد يا حتی عضو خانواده وی باشد، که هر يک بنوعی ديدگاه سوبژکيف با خود به همراه دارد، برای ارزيابی از چنين رويدادها، درست نيست. در جامعه ما که هنوز سنت علم گرايی فقط در حرف آنهم بتازگی متدوال شده است، نظر دادن ها در برنامه های باصطلاح تحليلی تلويزيونی و کامنت های اينترنتی فراوان است و خود اين تحليگران نيز يک هفته بعد به راحتی بر مبنای شرايط ذهنی روز يادشان می رود هفته قبل چه گفته اند. تحليل علمی با نظر دادن های اينگونه خيلی تفاوت دارد.
در نتيجه در مورد علت خودکشی عليرضا پهلوی نيز نميتوانم قضاوتی بکنم. اما بسياری در چند روز اخير با مواضع سياسی مختلف دليل اقدام آقای پهلوی را اعتراض به اوضاع سياسی ايران عنوان کرده اند. جدا از اينکه دليل اقدام آقای پهلوی چنين امری بوده است يا نه، بسياری ديگران نيز در چند ساله اخير بوده اند که مشخصاً به خودکشی بعنوان بيان اعتراض سياسی دست زده اند و دو مورد برجسته آن نيز هما دارابی و نيوشا فرهی بودند که هر دو، يکی در ايران و ديگری در آمريکا، به دليل اعتراض به وضعيت سياسی در ايران، خود را در ملاء عام، آتش زدند. در نتيجه اين موضوع خودکشی اعتراضی بخودی خود بسيار بااهميت است چرا که ممکن است به عنوان يک پاراديم اعتراضی در جنبش سياسی ايران مطرح شود و به همين دليل نيز اين موضوع در اينجا بررسی می شود.
يکی از برجسته ترين موارد خودکشی اعتراضی در قرن بيستم عده ای از راهبان بودايی در ويتنام بودند که خود را در اعتراض به جنگ در آن کشور در ملاء عام آتش زدند و در شعله های آتش تا دم مرگ سوختند. فيليپ کپلو (1) از صاحب نظران بودايی در اين مورد به شرح زير نظر داده است. هرچند از نظر من آقای کپلو يکی از صادق ترين و دقيق ترين متفکرين بودايی در دوران ما است و نظرات وی در مورد مديتيشن بهترين بيان ذن است اما با نظر او در اين زمينه مخالفم. با اينهمه لازم می بينم که نظر وی را در اينجا نقل کنم چرا که به بهترين وجه در مورد اين مسأله کنکاش کرده است. فيليپ کپلو در کتاب "ذن: ادغام شرق و غرب" می نويسد:
"در ويتنام راهبان مرد و زن و مردم عادی خود را تا حد مرگ در آتش سوزاندند تا زجر شديدی را که مردم ويتنام متحمل می شدند، به نمايش بگذارند. اين خودسوزی بايستی به روشنی از خودکشی تفکيک شود که مسلماً با اصل اول نکشتن در تضاد است. در خودکشی عادی وقتی که هيچ اغتشاش فکری در ميان نيست شخص خود نميخواهد که بميرد، او ميخواهد زنده باشد، اما نه به شکلی که احساس می کند توسط فاميل، دوستان، کار، يا جامعه نفسش بند آمده است يا که جامعه و زندگی شخصی اش تکراری و بی معنی شده است. کسی که خودکشی می کند خود را ضعيف تر از آن می بيند که بتواند آنچه می خواهد را بدست آورد و بدينگونه جسارت و اميد خود را از دست می دهد. زندگی توخالی و دردآلود برايش غيرقابل تحمل می شود و در اثر چيرگی نااميدی خود را می کشد. خودکشی همواره عنصری قوی از خودپرستی (2) را با خود همراه دارد: "من نميتوانم به راه _خود_ زندگی کنم، بنابراين ترجيح می دهم بميرم." عمل خودنابودسازی عالیترين بيان خودکشی بمثابه يک بی اعتنايی چالش طلبانه است، يعنی بطور سمبوليک دماغ خود را به سوی جامعه می گيرد، جامعه ای که همزمان بطور دراماتيک به بدعهدی با خود متهمش می کند؛ به جای آنکه خود را اينگونه ببيند. اما مرگ پايان نيست و هر جايی که وی دوباره متولد شود می بايست با نتايج کارمای (3) قصابی کردن خود، روبرو شود.
"اما اينکه خودسوزی راهبان، راهبه ها و مردم عادی در ويتنام از محرک ديگری برخاست را در نامه تيچ نات هان (4) به مارتين لوترکينگ می توان مطالعه کرد. وی می گويد: "آنچه راهبان در نامه های خود پيش از خودسوزی نگاشته اند هدف خود را تنها هشدار دهی برای تکان دادن قلب های ستمگران توصيف کرده اند و جلب توجه جهان درمورد رنجی که مردم ويتنام متحمل می شوند. سوزاندن خود با آتش برای اثبات اين امر است که آنچه فرد می گويد از اهميت والايی برخوردار است. هيچ چيزی دردناک تر از سوزاندن خود نيست. حرفی را زدن هنگاميکه شخص چنين دردی را تحمل می کند يعنی که حرف را با نهايـت شجاعت، رک گويی، عزم، و صداقت ميزند ...راهب ويتنامی با سوزاندن خود با همه قدرت و عزم ميگويد که می تواند برای حمايت از مردم خود بيشترين رنج را پذيرا شود. اما چرا وی بايد خود را تا حد مرگ بسوزاند؟ تفاوت سوزاندن خود و سوزاندن تا حد مرگ فقط تفاوتی از اندازه است و نه در خصلت عمل. فردی که خود را می سوزاند بايد بميرد. آنچه مهم است اين نيست که به زندگی خود پايان داد اما خود سوختن است ...بدين طريق مراوده احساسات خود از طرق سوزاندن خود انجام عملی نابود کننده نيست بلکه در واقع امری سازنده است -- يعنی سختی کشيدن و مردن برای خاطر مردم خود. اين خودکشی نيست ..."
"فدا کردن زندگی خود به اين طريق نيازمند شجاعت خارق العاده و نيروی سمادی (5) قوی است که آن نيز لازمه اش آموزش طولانی معنوی است. چه کسی می تواند اخبار رسانه ها از عکس يک راهب پير را که در حالت مديتيشن (6) بر روی آتش نشسته است، فراموش کند؟ منظره بدن نيمه سوخته که فروميريخت در سراسر غرب بويژه در آمريکا موجی تکان دهنده، برپا کرد. عکس العمل ها بخشاً به اين دليل بود که در ماورای اين خودسوزی يک عمل بدون ترس و فاقد خودپرستی و درجه ای از کنترل برخود که در غرب کنونی قابل رؤيت نيست، نهفته بود." (7)
اين تفکيک "کپلو" بين خودسوزی راهبان و خودکشی هنوز برايم روشن نيست. حتی اعتصاب غذاهای زندانيان در ايران يا اعتصاب غذاهای مشابه در زمان گاندی نيز به نوعی با آنچه "کپلو" توصيف میکند همسان است و ميتواند به مرگ فرد، منجر شود. متأسفانه امروز يک دسته از ديگرانی هم که خواستهای بسيار ارتجاعی دارند در نقاط مختلف جهان بخاطر اسلام افراطی خودکشی و اقدامات ديگر انتخاری می کنند. در نتيجه همه اين انواع خودکشی های اعتراضی وجود دارند.
اما حتی خودسوزی راهبان با همه مقاصد نيکشان را درست نميدانم. آنچه تورو (8) توصيه می کرد را برای راه های نافرمانی مدنی، می پسندم وقتی برای اعتراض، از طريق ندادن ماليات، به زندان رفت. حتی در ايران نيز می توان از طريق ندادن خمس و ذکات يا مثل خود "تورو" با ندادن ماليات، مخالفت خود را نشان داد. در زندان ها می شود بجای روزه گرفتن و اعتصاب غذا، روزه خواری در ماه رمضان را پيشه کرد (9). راه خودکشی و خودسوزی حتی نبايد آخرين راه تلقی شود. خيلی راه های ابتکاری ديگر برای نشان دادن اعتراض سياسی و اجتماعی و مذهبی حتی در بدترين ديکتاتوری ها وجود دارد. هر يکنفری که در خودکشی اعتراضی از دست برود سرمايه ای از جنبش سياسی و مدنی ايران است که مردم ايران از دست می دهند.
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم دی ماه 1389
January 9, 2011
پانويس ها:
1. Roshi Philip Kapleau
2. ego
3. Karma
4. Thich Nhat Hanh از معلمان بسيار برجسته بودايی از اهالی ويتنام است که بسياری از آموزه های معنوی وی به زبان انگليسی ترجمه شده اند.
5. samadhi
6. lotus position
7. Roshi Philip Kapleau - ZEN: Merging of East and West, 1989 edition Pages .254 and 245
8. Henry David Thoreau
9. http://www.ghandchi.com/451-PayameRamadan.htm