شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

روحانيت حاکم ترجيح می دهد سپاه در جبهه های جنگ باشد

روحانيت حاکم ترجيح می دهد سپاه در جبهه های جنگ باشد
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/667-ClergyPasdaran.htm

بحث های جاری در درون هيئت حاکمه ايران دعواهای فردی بين آقای احمدی نژاد و آيت الله خامنه ای مينمايد چون همه آنها که در قدرت باقی مانده اند اصول گرا محسوب می شوند، البته بگذريم که طرفداران آقای احمدی نژاد از همين حالا خود را اصولگرا خطاب نميکنند و از اصطلاح "حاميان دولت" استفاده کرده و خود را با اين عنوان برای انتخابات های آينده در برابر اصولگرايان تعريف می کنند. اما موضوع بحث اينگونه گروه بندی ها نيست که مانند "رايحه خوش خدمت" در گذشته ممکن است گذرا باشد اما سؤال اين است که آيا اختلاف واقعی مثلاً موضوعی ساختاری بين دو مقام رياست جمهوری و ولی فقيه در داخل سيستم جمهوری اسلامی است -- تنشی که از ابتدا در قانون اساسی جمهوری اسلامی پذيرفته شده بود؟

ابتدا بگويم تا آنجا که به رابطه روحانيت دولتی و دستگاه رسمی امنيتی مربوط می شود که در موضوع عزل و نصب وزير اطلاعات بتازگی برجسته شد پيشتر مفصل بحث شده است (1).

اما اختلافات کنونی موضوع بسيار مشخصی است که از زمان ورود آقای علی لاريجانی به مجلس و با تعويض رياست مجلس از حداد عادل به علی لاريجانی به وضوح در هيئت حاکمه ايران آشکار شد و آنهم اين نکته که تلاش شد مجلس شورای اسلامی تبلور خواستهای مجموعه روحانيت حاکم باشد و نه فقط سخنگوی دولت رسمی و ولی فقيه. سروصداهايی که در همان زمان بر سر موضوعاتی نظير مردم خواندن ساکنان اسراييل برپا شد که توسط آيت الله خامنه ای با توافقی فيصله داده شد، دقيقاً در خدمت همين امر بوده است. قدرت آقای لاريجانی نيز مديون جلب حمايت همين مجموعه روحانيت حاکم در سفرهايش به قم بود. خواستهای مجموعه روحانيت حاکم حتی امروز بر مواضع آيت الله مصباح يزدی که از طرفداران آقای احمدی نژاد بود سايه افکنده است وقتی وی از "عوامل فراماسونر" در دولت آقای احمدی نژاد صحبت می کند و بدينگونه با مجموعه روحانيت حاکم هم آواز شده است. در واقع رابطه متقابل بين روحانيت حاکم و تشکيلات دولت و ولی فقيه از زمان آيـت الله خمينی نيز غيرقابل انکار بوده است که ميبايست يکديگر را تأييد ميکردند.

اما آنچه امروز نکته تازه ای است ترجيح آشکار روحانيت حاکم به فرستادن سپاه پاسداران به جبهه های جنگ است.

سالهاست که با بازگشت فرماندهان سپاه از جبهه، آنها به بزرگترين رقيب روحانيت در شهرها و روستاها تبديل شده اند. در زمان جنگ، روحانيون همه منافع سرشار حاکم بودن را در شهرها و روستاها در تصرف خود داشتند و فرماندهان سپاه در جبهه مشغول جنگيدن بودند و بدينگونه مشروعيت روحانيون را تضمين ميکردند -- روحانيونی که به سپاه پاسداران بعنوان سربازان فدايی خود مينگريستند که نه ادعايی به ثروت طبقه حاکم جديد داشتند و نه آنکه روحانيون را به زير سؤال ميبردند. اما در سالهای بعد از جنگ وضعيت تغيير کرد و فرماندهان سپاه، هم به ثروتی که در جمهوری اسلامی نصيب حکام جديد شده است نظر پيدا کردند و هم آنکه ديگر از زير سؤال بردن روحانيون پرهيز نميکردند. به عبارت ديگر فقط روحانيون اصلاح طلبی نظير آيـت الله منتظری نبودند که به راحتی زير سؤال برده می شدند بلکه سپاهيان برگشته از جنگ در هر رده ای روحانيون را به راحتی زير سؤال می بردند.

اوج اين تغييرات را در مناسبات سپاه و روحانيت حاکم در دوران رياست جمهوری احمدی نژاد ميشود ديد که سپاه مالک بسياری از مؤسسات دولتی و خصوصی شده است و تحريم های يکساله اخير عليه سپاه نيز مزيد بر علت شده و به اينطريق هر روز از درآمد روحانيت حاکم کاسته می شود.

بازگشت سپاه به جبهه های جنگ، روحانيت را دوباره نظير دوران جنگ ايران وعراق به سروری شهرها و روستاها خواهد رساند، يا اقلاً اين تصوری است که روحانيت حاکم از اوضاع دارد.

در نتيجه با آغاز جنبش های خاورميانه، روحانيت حاکم در ايران بطور بی سابقه ای بر طبل جنگ ميکوبد.

در چند هفته اخير در ايران روحانيون و مراجع تقليد مختلف تظاهرات و اجتماعات متعدد برپا کرده اند که جنگ با عربستان سعودی، بحرين، و کشورهای ديگر منطقه خليج فارس را علناً تشويق می کنند. برعکس تصوری که در جنبش سياسی ايران وجود دارد، ابداً اين حرکات به دليل احساسات تاريخی ايرانيان برسر بحرين و خليج فارس نيست و دامن زدن به يک جنگ تازه از سوی روحانيت حاکم در جريان است که ترجيح می دهد سپاه پاسداران را از سر خود در شهرها باز کند و به جبهه های جنگ بفرستد و به اين طريق رقيبی را که بويژه بعد از سرکوب جنبش سبز و حصر دوبزرگوار اصلاح طلب -- موسوی و کروبی -- قدرتمند شده است، يعنی احمدی نژاد را از ميدان به در کند.

لاريجانی ها نيز سخنگويان اصلی روحانيت حاکم شده اند که از يکسو موسوی و کروبی را منافق خواندند و امروز ميدانند که احمدی نژاد را زمانی خواهند توانست بنی صدر بخوانند که سپاه در جبهه باشد و روحانيون نيز مسؤليت دعا خواندن برای شهدای جبهه را برعهده داشته باشند، نه آنکه فرماندهان سپاه نظير صادق محصولی ها در شهر ها در کنار آقای احمدی نژاد برای روحانيت حاکم تعيين تکليف کنند.

از ديدگاه روحانيت حاکم اگر اوضاع به همين منوال ادامه يابد و جنگی به راه نيافتد، ولی فقيه در آينده کسی خواهد بود نظير آيت الله مهدوی کنی که ويلچر او را آقای احمدی نژاد در دست خواهد داشت.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
سوم ارديبهشت ماه 1390
April 23 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/647-StateClergy.htm


شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۰

آدم نميداند از شنيدن حرفهای آقای علی مطهری بخندد يا گريه کند

آدم نميداند از شنيدن حرفهای آقای علی مطهری بخندد يا گريه کند
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/666-AliMotahari.htm

شايد اکثر خوانندگان دوران آغاز صنعت فيلمسازی ايران را بخاطر نداشته باشند. امروز فيلمهای کمدی يا تراژدی در ايران با منظور مشخص ساخته می شوند و فيلمهای ايرانی آنقدر با کيفيت بالا شاخته می شوند که در جشنواره های بين المللی عاليترين جوائز را از آن خود می کنند. اما هميشه اينطور نبود. اقلاً در دوران کودکی ام خيلی از فيلمهايی که بسيار هم جدی ساخته شده بود قسمتهايی داشت که آنقدر ناشيانه توليد شده بود که بينندگان را به خنده می انداخت البته جايی که کارگردان ميخواست فيلم تراژيک باشد. فکر ميکنم در يکی از فيلمهای سينمايی ايرانی با شرکت شادروان فردين در آنزمان، فيلمی بنام اميرارسلان رومی که فکاهی بود، در بخشی از فيلم که بسيار جدی بود، يکدفعه امير ارسلان نامدار با ساعتی در دست در وسط کوير ظاهر شد و در آسمان کوير هم يک هواپيما در حال پرواز بود. تصور نميکنم که هيچکدام از آن دو اتفاق را کارگردان از قصد انجام داده بود. شايد زمان فيلبرداری آقای فردين يادش رفته بود ساعت خود را از دستش بردارد و شايد در محلی که فيلمبرداری ميکردند هواپيمايی در آسمان بوده و کسی هم متوجه نشده است و در فيلمی که قرار است زمان اميرارسلان را نشان دهد در آسمان هواپيما می ديدیم که واقعاً مضحک بود. هدف هم اين نبود که امکان موجودات خارج از زمينِ مجهز به چنان تکنولوژی را در آن زمان بخواهند به نمايش بگذارند. به هر حال منظورم اين است که وقتی کسی بمنظوری بسيار جدی اما کاری بسيار احمقانه می کند از صد فيلم کمدی خنده دارتر است هرچند اغلب آدم نميداند بخندد يا گريه کند.

داستان آقای علی مطهری نيز همينگونه است. پدر مرحوم ايشان همه گونه توهينی به عيد نوروز کردند که همه ايرانيان به ياد دارند يا خوانده اند و مايه شرم است کسی ايرانی باشد و نظير پدر ايشان به عيد نوروز بنگرد (1).

در واقع اگر پدر هر ايرانی به نوروز چنان توهين هايی کرده بود، اولين وظيفه پسر تبری جستن از آن حرف ها می بود. مطمئن هستم خوانندگان در مورد پدر ايشان آيت الله مرتضی مطهری آگاه هستند. آيت الله مطهری به همراه آيت الله ناصر مکارم شيرازی کسانی بودند که در سالهای بعد از 15 خرداد 1342 مجله مکتب اسلام را منتشر ميکردند. بخاطر دارم يک شماره آن مجله در آن سالها که بيشترين توجه را بخود جلب کرد حمله آن نشريه به قانون حمايت خانواده بود. شايد بهترين سمبل طرز تفکر ارتجاعی که در سالهاي بعد از انقلاب شاهد رواج آن بوده ايم را بايد در سالهای پيش از انقلاب در همان مجله مکتب اسلام جست. آيت الله ناصر مکارم شيرازی هنوز در قيد حيات هستند و يادآور آن روزهای اين بخش از اپوزيسيون آنزمان در ايران. اما پسر آيت الله مرتضی مطهری، يعنی آقای علی مطهری، وکيل اصولگرای امروز در مجلس شورای اسلامی، بيشتر مرا ياد فيلم امير ارسلان رومی مياندازند که شک دارم عبارات مختلف نامه ايشان در مورد جشن نوروز به محمود احمدی نژاد، کدام بخش هايش جدی است و کدام قسمت فکاهی و از قضاي روزگار بخشی که بنظر ميرسد با هدف جدی بيان می شود، فکاهی تر است و نظير ساعت در دست داشتن اميرارسلان نامدار در بيابانی است که در آسمانش هواپيما در پرواز است. شايد ارزيابی ام درست نباشد، لطفاً نامه روز گذشته آقای مطهری به آقای احمدی نژاد را بخوانيد و خود قضاوت کنيد.

آنچه مايه تأسف است اين است که حملات ارتجاعی علی مطهری به محمود احمدی نژاد، مورد حمايت بخشی از اصلاح طلبان و بقيه اپوزيسيون قرار میگيرد و مرتب بعنوان تداعی معنا نقل می شود و با تأکيد گفته می شود که مراجع عاليقدری نيز اين سخنان آقای مطهری را تأييد می کنند. اگر منظور از مراجع عاليقدر کسانی نظير آيت الله ناصر مکارم شيرازی است که ايشان از همان زمان مجله مکتب اسلام در 50 سال پيش به همراه پدر آقای علی مطهری مواضع ارتجاعی ضدآزادی زنان و ضد سنت های مترقی ايرانی و امثالهم را داشتند و اگر بعد از اينهمه سال دوباره ما به سطح حمايت از امثال مجله مکتب اسلام بعنوان اپوزيسيون سقوط کنيم وای به حال ما. يعنی همانگونه که در سالهای بعد از 15 خرداد 1342 از چنان مواضع ارتجاعی بر عليه انقلاب سفيد شاه موضع گرفتيم و آنهم بخاطر استبداد شاه. اگر امروز هم بخاطر استبداد احمدی نژاد از چنين مواضعی برعليه برنامه نوروزی دولت احمدی نژاد حمايت کنيم، وای به حال ما. گويی زمانی است که جشن هنر شيراز دولت شاه که در آن نمايشهايی نظير خاله سوسکه بيژن مفيد نيز اجرا شد اما اپوزيسيون فقط بخاطر مخالفت با شاه آن جشن را مورد حمله قرار داد. عده ای هم در اپوزيسيون هنوز تا به امروز می گويند چرا در آنجا تئاتری با صحنه های برهنه وجودداشته است. امروز آشکار است که بسياری از حملات اپوزيسيون به جشن هنر شيراز از موضع ارتجاعی بود و نه آنکه استبداد دوران شاه را افشاء کرده باشند و عملاً اپوزيسيون آن زمان به اندازه مخالفان متحجر اسلامی، عقب مانده عمل کرد. دوباره اشتباه آن سالها را در جنبش سبز تکرار نکنيم و بخاطر مخالفت با استبداد در دولت احمدی نژاد، از مواضع ارتجاعی امثال آقای علی مطهری، حمايت نکينم.

امروز بحث های ديگری نيز در رابطه با اختلاف در مورد تفسير از امام زمان و فيلم ظهور و غيره با آقای احمدی نژاد در ميان جناح های مختلف قدرت در ايران در جريان است. اينها بحث های مذهبی درون مسلمانان و مشخصاً شيعيان است. حتی آقای احمدی نژاد اعلام کرده است که "شعيب ابن صالح" نيست. منظورم در اين نوشتار پرداختن به بحث هايی از اين قبيل نيست. اين ها بحث های مذهبی درون شيعه و اسلام است و به خود معتقدان مذهبی مربوط می شود و موضوع مورد توجه فردی غيرمذهبی نظير اينجانب نيست. اما بحث در مورد نوروز که موضوعی سکولار است نه تنها مطرح است بلکه انتظار است کسانيکه زمانی از حرفهای آيت الله مرتضی مطهری در مورد نوروز حمايت کرده اند، امروز از مردم ايران عذرخواهی کنند.

نوروز يکی از پرارزش ترين ميراث های ايرانيان است که مايه افتخار همه آنهايی است که اين جشن زيبا را نه تنها در همه نقاط ايران بلکه در بخشهای مختلف کردستان عراق و ترکيه و سوريه، جمهوری آذربايجان، تاجيکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان، و نقاط ديگر آسيای ميانه، افغانستان، مناطق شيعه نشين پاکستان، غرب چين، و بسياری از نقاط مختلف خليج فارس در گذشته جشن می گرفتند و امروز مهاجرين اين سرزمين ها همچنين در آمريکا و اروپا و استراليا و آفريقا و نقاط ديگر گيتی، جشن می گيرند. و هيچکدام از اين مراسم هم به زور برگزار نميشود -- نه دولتی مردم را وادار به اين کار می کند و نه مذهبی. و هر ارزيابی علمی نيز نشان می دهد که سنتی مترقی است. در نتيجه امثال نامه های آقای مطهری به احمدی نژاد در مورد نوروز مخالفت با استبداد در ايران نيست. اگر ايشان نوروز را دوست داشتند و مسأله شان استبداد دولت احمدی نژاد بود، خودشان در برابر جشن نوروز آقای احمدی نژاد جشن نوروز بهتری در ايران برپا ميکردند. ايشان نه نظير آن دو بزرگوار، ميرحسين موسوی و مهدی کروبی، در حصر خانگی هستند، و نه کسی جلويشان را گرفته است. اين گوی و اين ميدان. اگر اکنون فصل نوروز تمام شده است بزودی جشن های ديگر سکولار از اين قبيل موعدشان فرا می رسد. چطور است از حالا آقای مطهری برای برگزاری جشن مهرگان آستين بالا بزنند به جای آنکه کمر ببندند تا نوروز را دربند بحث های مذهبی خود کنند تا نابودش کنند هرچند نوروز با اين ترفند ها نابود شدنی نيست.

ضمناً از قضای روزگار اين مقاله اينجانب شماره اش 666 شده است. اميدوارم که اين اتفاق را دليلی بر قصدی برای تداعی نظری در مورد آنچه مورد ناراحتی ايشان و دوستانشان در مورد دوری و نزديکی اهريمن در ايام نوروز است، تلقی نکنند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و يکم فروردين ماه 1390
April 9 , 2011

1. http://www.youtube.com/watch?v=kzBkdaTIRn8

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۹۰

برای پيروزیِ چه برنامه ای تلاش می کنيم؟

برای پيروزیِ چه برنامه ای تلاش می کنيم؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/665-success.htm

خودسوزی يک ايرانی پناهجو در هلند در روز گذشته، اپوزيسيون ايران را نه تنها دوباره در اندوه و درد فرو برد بلکه دوباره اين سؤال را مطرح کرده است که چرا تلاشهای بيش از 30 سال اپوزيسيون به نتيجه نرسيده است. از مقصر دانستن دولت های غربی که هنوز ايرانيان را بطور اتوماتيک شامل استاتوس پناهندگی نميشناسند، يعنی امتيازی که افغانها بيش از 30 سال است از آن برخوردارند، تا مقصر ديدن خود که هنوز نتوانسته ايم اين حق کوچک را در غرب بدست آوريم. بعد هم سؤال اساسی تر اينکه بعد از 30 سال به چه دستاوردی رسيده ايم؟

هنگام ناراحتی بسيار عادی است که انسان سؤالات مقابل خود را بيش از حد عمومی کند. هدفم بحث روانشناسی نيست. اما آنچه روشن است اين است که اگر پزشکی بهترين تحليل را از بيماری بکند و بعد هم بهترين راه حل را پيدا کند و درست ترين داروها را نيز تجويز کند، اگر بيمار برود و داروهای ديگری بخورد نميتواند فردا اظهار شگفتی کند که چرا به نتيجه مطلوب نرسيده است و به موفقيت دست نيافته است.

هنوز 32 سال پس از انقلاب 1357 بسياری از کسانيکه مورد مؤاخذه قرار می گيرند که چرا آيت الله خمينی و جمهوری اسلامی بر سر کار آمد، ابداً در آن زمان از آقای خمينی حمايت نکردند، اما آنهايی که دنبال او راه افتادند، بعداً يقه کسانی را گرفتند که اتفاقاً همان زمان هم برنامه ديگری ارائه داده بودند و چون برنامه شان حمايت کمی بدست آورد، خود نيز قربانی تحولات بعدی شدند.

بسياری ديگر هم می گويند که کتاب آيت الله خمينی را نخوانده بودند و نميدانستند که چه می گويد و تجويز غلط کرده بودند؟ سؤال اين است آنهايی که نظرات اين دسته را دنبال کردند چرا متوجه نشدند که اينها خود نميدانند از چه چيزی دارند حمايـت می کنند. اگر عده ای کتاب و نوشته های کسی را نخوانده بودند و دنبال او راه افتادند، چرا دسته دوم هم بدون آنکه بدانند دسته اول با چه ميزان آگاهی راهی را تجويز می کنند، به دنبال آنان راه افتادند، و بعداً هم انتظار داشتند نتيجه آن شود که در انتظارات خود دارند که اصلاً ربطی به آنچه دسته اول تجويز ميکرد نداشت.

وقت آن است که بويژه رهبران فکری ايرانيان دقيق کتاب ها و برنامه ها را بخوانند و دقيقاً از برنامه ای دفاع کنند که تحليل، راه حل، و برنامه اش رسيدن به هدف مورد نظر آنان است، و در غيراينصورت فردا ممکن است حتی به هدف متضادی برسند. بهترين تشخيص، بهترين راه حل و تجويز بهترين دارو موقعی اثر بخش است که آن راه دنبال شود و در غير اينصورت پيمودن راهی ديگر، و رسيدن به جايی ديگر، تعجبی ندارد.

امروز جنبش بزرگی در خاورميانه به راه افتاده است و ممکن است بترسيم که مبادا ما عقب بيفتيم. 30 و اندی سال پيش ايران پيش قراول يکی از بزرگترين جنبش های دموکراسی خواهی در خاورميانه بود که به اوج خود رسيد. مهم آن است که به چه نتيجه ای رسيديم؟

آمريکا در تمام تاريخ خود يک بار انقلاب کرد و يک بار هم جنگ داخلی. در همين کنار آمريکا در کشور مکزيک بارها انقلاب و جنگ داخلی شده است و در هر شهر آن کشور پر است از خيابانهايی که "انقلاب" نامگذاری شده است. مهم انقلاب کردن نيست. مهم رسيدن به اهدافی است که مد نظر ما هستند. کانت ترجيح می داد اهداف ترقی خواهانه خود را از راه اصلاحات کسب کند، اما وقتی انقلاب به آن اهداف دست يافت از انقلاب دفاع کرد.

اميدوارم دوباره پس از بيش از 30 سال تلاش بجاي آنکه آن درس ها را دقيقاً مرور کنيم و برنامه هايی را دنبال کنيم که به روشنی راه رسيدن به اهداف ما ست، دوباره با پيش گرفتن راهی که به آن اهداف نميرسد، پس از شکست و نرسيدن به انتظارات خود، نيائيم و بگوئيم از ماست که بر ماست که درست گفته ايم اما چه فايده! (1)

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
نوزدهم فروردين ماه 1390
April 7 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۰

جنبش سبز: نه اشتباه مجاهدين و نه مخالفين آنها

جنبش سبز: نه اشتباه مجاهدين و نه مخالفين آنها
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/664-shora.htm

دو سال پس از انقلاب محبوب ترين نيروی سياسی در اپوزيسيون ايران سازمان مجاهدين خلق ايران بود و حتی بعد از اشتباه آن سازمان در خرداد 1360، بازهم تا سالها مجاهدين قوی ترين نيروی اپوزيسيون ايران بود (1).

در دو سال اخير جنبش سبز بيان اصلی مبارزات دموکراسی خواهی اپوزيسيون ايران بوده است (2).

در درون جنبش سبز، اصلاح طلبان مذهبی به رهبری آقایان موسوی و کروبی دقيقاً همان موقعيتی را دارند که در اوائل دهه 1360 سازمان مجاهدين داشت يعنی محبوب ترين و قوی ترين بخش اپوزيسيون هستند (3).

اگر حضور مجاهدين در خارج کشور با فرار آقايان ابوالحسن بنی صدر و مسعود رجوی رقم خورد، انتقال رهبری اصلاح طلبان جنبش سبز به خارج در يک ماه اخير که حصر خانگی آقايان موسوی و کروبی در ايران صورت گرفته است، با معرفی نمايندگان خارج کشور اين دو بزرگوار، به وقوع پيوسته است. البته شورای هماهنگی راه سبز اميد مدتهای مديدی بود که از سوی آن دو بزرگوار اعلام شده بود و شايد حتی پيش از آنها ايده چنين شورايی از سوی برخی نيروهای سکولاری که با حزب مشارکت طی سالهای دولت خاتمی و پيش از آن همکاری داشتند، پيشنهاد شده بود. اما به هرحال تا زمانيکه اين دو بزرگوار در ايران آزاد بودند، عملاً خود رهبری اصلاح طلبان را به پيش می بردند و شورای هماهنگی نقش تشکيلات رهبری را در جنبش، به خود نگرفته بود.

مجاهدين هم تقريباً فرآيند مشابهی را 30 سال پيش طی کردند. تا آنجا که به خاطر دارم ايده تشکيل شورای مقاومت از طرف آقای مهدی خانباباتهرانی مطرح شد. ممکن است در اين رابطه اشتباه کنم و هيچگاه از اقای خانباباتهرانی سؤال نکرده ام و خودشان بهتر از هر کسی می توانند بگويند؛ اما مسلم است که موضوع تشکيل شورای مقاومت را آقاي مهدی خانباباتهرانی در نظر داشت وقتی از نيروهای چپ دموکراتيک همان زمان در ايران دعوت کرد که تشکيلاتی بنام شورای متحد چپ شکل دهند تا اين شورا بتواند نقش فعال را در همکاری با مجاهدين برای شکل دادن شورای مقاومت، از نيروهای گوناگون اپوزيسيون آن زمان، ايفا کند. شورای متحد چپ در ايران شکل گرفت و نطفه اوليه شورای مقاومت نيز در ايران بسته شد اما پس از خروج آقای رجوی از ايران، شورای مقاومت در خارج واقعيتی ملموس يافت. به عبارت ديگر خيلی از اين نظر نيز شباهت با شورای هماهنگی می بينم که در ايران تشکيل شد اما نقش پررنگ خود را با انتقال رهبری اصلاح طلبان به خارج، پيدا کرده است.

اما اشتباه اصلی مجاهدين وقتی که شورای مقاومت، اصلی ترين جريان سياسی اپوزيسيون بود، در اين بود که رهبری خود را در اين شورا، يکسان می ديدند با رهبری خود در سازمان مجاهدين، هر چند در حرف چنين نمی گفتند، و مشخص تر آنکه هميشه سعی می کردند به جمهوری اسلامی ثابت کنند که اينها بيشتر به حکومت اسلامی معتقد هستند و گويی جمهوری اسلامی واقعی را نمايندگی می کنند، بجای آنکه درک کنند اساساً اپوزيسيون به اين خاطر اپوزيسيون است که علاقه ای به جمهوری اسلامی ندارد. هنوز پس از اين همه سال تلويزيونی که مجاهدين درست می کنند گوينده زن آن با حجاب ظاهر می شود و در کنگره هايشان همه خانم ها با حجاب اسلامی هستند. تشکيلاتی که اين همه سال در غرب بوده است بعيد است که همه خانم های شرکت کننده در آن داوطلبانه پوشش اسلامی را برگزينند. مطمئناً اين روش بخاطر خنثی کردن حرف های جمهوری اسلامی است که آنها را منافق می خواند. سؤال اين است که آيا اين اقدام مجاهدين تغييری در منافق خوانده شدن آنها داده است يا که فقط باعث شده است از رشد خود آنها جلوگيری شود. در اينجا منظور بحثم اشتباهات نظری و سياسی مجاهدين در همه اين سالها نيست. اينجا جای آن بحث ها نيست. منظورم بحثی عملی در رابطه با همکاری نيروها در يک شورای رهبری برای رهبری کردن کل اپوزيسيون است که در تجربه شورای مقاومت اين مهم شکست خورد. البته فقط نبايد به مجاهدين نگريست بلکه بايد به مخالفين آنها نيز نگاه کرد که يا کل روشهای شورا را پذيرفتند و يا که برعکس همه را به دور ريخته و از آن بيرون آمدند و نتوانستند به رشد آن ياری رسانند.

امروز ما تجربه مشابهی را در رابطه با شورای هماهنگی جنبش سبز در پيش رو داريم. مثلاً تلويزيون رسا را نگاه کنيد و خانم گوينده ای که با حجاب اسلامی ظاهر می شود، سمبل همان آغاز اشتباه آميزی است که 30 سال پيش اپوزيسيون ايران تجربه کرد. خرده به خانمی نميگيرم که از ايران آمده و علاقه دارد که همچنان حجاب اسلامی بر سر کند اما اکثر خانم های ايرانی وقتی فشار دولت اسلامی نباشد حجاب را نمی پسندند و بسياری ديگر نيز پس از چند سال در خارج، حجاب اسلامی را کنار می گذارند. اين حرف در مورد پاکستانی ها درست نيست اما در مورد ايرانی ها درست است. آخر قابل فهم است در داخل کشور وقتی رژيمی هست که اسيد ريختن روی صورت زن بی حجاب را تشويق می کند، زنان سعی کنند روسری را با تغييراتی حفظ کنند اما در خارج آيا همه خانم های ايرانی همچنان دوست دارند پس از زندگی در خارج، حجاب بر سر کنند؟ واقعيت چنين نيست. اکثريت خانم های ايرانی مسلمان در خارج نشان داده اند که حجاب را انتخاب نمی کنند. در نتيجه چرا تلويزيونی که سمبل اپوزيسيون ميخواهد باشد بايد اينگونه عمل کند و فقط خانم های محجبه گوينده اش باشند؟ اين درست روش مجاهدين است که ميترسيدند منافق خوانده شوند و اينگونه رفتار کردند. آيا عملاً دولت جمهوری اسلامی و سخنگويانش نظير آقايان لاريجانی نبوده اند که مدتهاست آقايان موسوی و کروبی را منافق خوانده اند. چه فرقی میکند که تحميل های داخل کشور را برای خنثی کردن اتهامات آنها، در خارج هم ادامه دهيم؟ بايد اين ملاحظات را به دور ريخت.

مسأله ای که می بينم متأسفانه اين است که کسانيکه خود ايده شورای هماهنگی جنبش سبز را مدت ها پيش از اعلام آن از سوی ان دو بزرگوار مطرح کردند و به تطور آن ياری رساندند، دارند کم کم از آن جدا می شوند و ايده تشکيل شورای های متعدد را مطرح می کنند. احزاب و سازمان های متعدد که وجود دارد و اتحادهای عملی نيز هميشه بوده و هست. اگر منظور ايجاد شورای هماهنگی برای نيروهای فعال در جنبش سبز است در آنصورت قبول اين جدايی سرآغاز آن بلايی است که بر سر شورای مقاومت آمد. ای کاش پيش از آنکه دير شود، شورای هماهنگی تلاش کند اشتباهات مجاهدين را در رابطه با برخورد به نيروهای ديگر جنبش دموکراسی خواهی ايران مرتکب نشود و همچنين نيروهای ديگر جنبش دموکراسی خواهی نيز بجای قهر، سعی کنند که اصلاح طلبان و مواضع آنها را درک کنند. تصويری که از وحدت در داخل کشور هست هميشه بخاطر عنصر سرکوب رژيم شکلی کاذب دارد و با وحدت دموکراتيک نيروهای ناهمگن فرسنگها فاصله دارد و در جامعه باز نميتواند چنان اتحادهای تحميلی دوام آورد. در جامعه باز همه وحدت ها با قبول واقعيت دگرانديشی ديگران و در عين حال با مصالحه و کنار آمدن صورت می گيرد و نه با زور و تحميل. نه زور و تحميل خارج از خود اين نيروها، که در ايران وجود دارد، و نه زور و تحميل قدرت نيرويی که امروز قوی تر است، قادر است وحدت ايجاد کند. به ياد آوريم زمانی بود که مجاهدين قوی ترين و محبوب ترين نيروی اپوزيسيون بود. نبايد بخاطر قوی بودن، در داخل شورای هماهنگی به ديگران تحميل کرد و بايد روش مشارکت نيروها را دنبال کرد و تا می شود در داخل شورا از رقابت پرهيز کرد و دگرانديش بودن ديگران را درک کرد و با هم به مصالحه رسيد. رقابت ها در خارج شورا وجود دارد و خواهد داشت و هيچ اشکالی هم ندارد و برای رشد جنبش سياسی مفيد است، اما شورای هماهاهنگی برای مشارکت و همکاری است.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
چهاردهم فروردين ماه 1390
April 2 , 2011

1. http://www.ghandchi.com/571-TekrareEshtebah.htm
2. http://www.ghandchi.com/630-sabz.htm
3. http://www.ghandchi.com/650-StateAndOpposition.htm