سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۰

وحشت روحانيون از رمالان به چه دليل است

وحشت روحانيون از رمالان به چه دليل است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/672-Divination.htm

نه تنها روحانيونی نظير آيت الله مصباح يزدی آنچه جن گيران و رمالان ميخوانند را بزرگترين خطر برای اسلام توصيف کرده اند و وی حتی حاضر شده است بزرگترين متحد پيشين خود يعنی محمود احمدی نژاد را ظاهراً به دليل هم آوازی با رمالان رها کند بلکه کسانی نظير آيـت الله صانعی که از مدافعان جنبش سبز در ميان روحانيون ايران بوده اند نيز در اين هراس شريکند و وی جريان به اصطلاح خرافی را خطری جدی برای اسلام اعلام کرده است و بر لزوم مقابله با آن تأکيد کرده است.

لازم به تذکر است که اصلاح طلبان اسلامی اساساً اين جريان را بعنوان کشمکشی در درون اصولگرايان تلقی کرده اند و تصور می کنند که اين دعوا مجرای تنفسی برای خود آنها فراهم خواهد کرد تا بتوانند دوباره در انتخابات آينده مجلس به کريدور های قدرت راه پيدا کنند.

شايد از زمان خيزش باب و آيين بهايی در ايران هيچگاه چنين وحشتی را روحانيت و اسلامگرايان نسبت به جريانی عقيدتی، از خود نشان نداده اند.

متأسفانه اپوزيسيون مدرن ايران نيز درست نظير روزگار اميرکبير در مورد اين حرکت درک غلطی دارد و همانند آن دوران با راست ترين جناح های روحانيت برای سرکوب اين جريانات مسالمت جوی عقيدتی، همصدا شده است.

واقعيت اين جريان رمالان بسيار متفاوت از آنچيزی است که تصور می شود. چند هفته پيش سعی کردم قدری اين موضوع را توضيح دهم (1).

روحانيت ايران در 30 سال گذشته اساساً نفرت را در جامعه ايران ترويج کرده است. هيچ تظاهراتی نبوده است که در آن روحانيون در صف اول برای دادن شعارهای مرگ بر اين و آن قرار نداشته باشند. حالا پس از 30 سال جرياناتی در جامعه ايران نشو و نما کرده اند که شعار اصلی شان عشق و محبت است. اين جريانات اساساً سياسی نيستند. اتفاقاً بيشتر حالتی مذهبی يا روانپزشکی دارند.

خنده دار است که برخی رهبران روحانيت ايران فکر می کنند که اين جريانات را کسانی در غرب نشسته اند و دارند هدايت می کنند چرا که بسياری از اين فرقه های عقيدتی در 30 سال گذشته در غرب رشد کرده اند، با اينهمه ربطی به دولت های غربی ندارند.

اين فرقه های به اصطلاح رمالان جرياناتی هستند که در غرب به آنها می گويند گروه های "عصر جديد". حدود 25 سال پيش در نوشتار "ترقی خواهی در عصر کنونی" مفصلاً در مورد اين گروه ها بحث کردم (2).

درست است که اينجانب خود از منتقدان اين گروه های بوده ام بويژه به دليل از دست دادن فرديت شرکت کنندگان در آنها و همچنين بدين جهات که بسياری از اين جريانات از انديشه های علمی و مدرن فاصله گرفته و به جريانات خرافی نزديک شده اند و آينده نگری شان شبيه رمالان قرون وسطاست، اما آنچه در همه اين گروه ها نقطه اصلی حرکت بوده است عشق و محبت است.

بعضی از اين گروه ها از ميان رونشناسان آغاز شده اند و مثلاً گروه اِست در منطقه "بيگ سِر" در شمال کاليفرنيا اساساً عده ای روانشناس بودند و بعد ها نيز در تشکيلات آنها انشعابی شد و گروه فوروم اواخر سالهای 1980 از آن سازمان اِست منشعب شد. بتازگی ديدم شماری از روانشناسان صاحب نام ايرانی درلوس آنجلس، نظير فوژان زينی و آزيتا سايان، به جريان فوروم و شعبه ايرانی آن در منطقه لوس آنجلس تعلق دارند.

ديگر آنکه اين گروه ها به جريانات روانشناسی محدود نيستند و مثلاً گروه "اِکانکار" که گويی در ايران رشد قابل ملاحظه ای داشته است بيشتر نظير مذهب تازه ای است.

يا جريان ديانتيک که در امريکا آنقدر بزرگ شده است که بعنوان فرقه ديگر شناخته نشده و مذهب بخوانده می شود هرچند "ران هابارد" ان را از روانشناسی آغاز کرد اما امروز حتی در کنگره آمريکا نماينده دارند و مثلاً هنرپيشه های معروفی نظير تام کروز و نيکول کيدمن به جريان ديانتيک تعلق دارند.

گروه های عرفانی اينگونه نيز در وجود دارند نظير جريان دراويش شاه مقصود که ابتدا هم از ايران در کرج شروع شده اند و امروزه در آمريکا ميليونها هوادار دارند و مثلاً بهروز وثوقی به آن تعلق دارد.

منظور آنکه در يک جامعه آزاد مردم اگر دوست دارند به فرقه ای تعلق داشته باشند به خودشان مربوط است، اما روحانيت ايران ميخواهد با اين جريانات عقيدتی و شبه مذهبی نظير آنگونه که با باب و بهائيان رفتار کرد، عمل کند.

اپوزيسيون سياسی ايران نيز که متأسفانه خود در 30 سال گذشته جذابيت چندانی برای مردم نداشته است در اين زمينه با روحانيت همصدا شده است و اين جريانات را به غلط بعنوان دعوايی در درون هيئت حاکمه، تفسير می کند.

نميگويم که اين جريانات ليبرال هستند يا مترقی و اساساً خود منتقد اين جريانات در همه اين سالها بوده ام، اما در عين حال از آزادی آنها نه تنها دفاع می کنم بلکه دوباره بر اين نکته تأکيد می کنم که در مقايسه با روحانيت ايران که در 30 سال گذشته تا توانسته است بر نفرت و کشتار مخالفين تأکيد کرده است اين جريانات بر عشق و محبت و دوستی تأکيد داشته اند و از آزاد بودن مخالفان خود حمايت کرده اند.

اميدوارم جنبش سياسی ايران از خواب بيدار شود و اين هشدار را زودتر درک کند پيش از آنکه قتل عامی از اين جريانات نظير بلايی که بر سر بهائيان در آيران آمد، اتفاق افتد. متعجب هستم که هرآنچه در سايت های سياسی ايران در چند ماه اخير که اين کشمکش ها آغاز شده است خوانده ام، بغير از فرقه های درويشان، بقيه اين جرياناتی که اماج حمله روحانيت هستند، حتی درک نشده اند،و همه را بعنوان دعوای درون رژيم تفسير کرده اند که اصلاً بی معنی است. اگر کسانی هم در دولت از حقوق اين جريانات دفاع کرده اند، بايد از آنها ممنون بود نه آنکه با روحانيون متحجر به سرکوب اين جريانات ياری رساند.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
دهم خرداد ماه 1390
June 1 , 2011

پانويس ها:

1. http://www.ghandchi.com/669-rammal.htm
2. http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm



دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

سه جناح در رابطه با آينده روحانيت در جمهوری اسلامی

سه جناح در رابطه با آينده روحانيت در جمهوری اسلامی
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/671-ThreeFactions.htm

يکی از بزرگترين اشتباهات احزاب و سازمان های سياسی اپوزيسيون ايران در دوران سلطنت پهلوی اين بود که نه تنها مبارزه برای سکولاريسم را بعنوان يکی از حقوق بشر به کنار گذاشتند بلکه براحتی با جناح های مختلف روحانيت حتی بقيمت بزير پای گذاردن دفاع از ديگر ارکان حقوق بشر، اقدام کردند.

در ارتباط با سرکوب آزادی بيان احمد کسروی، هم حزب توده و هم جبهه ملی در سالهای 20 تا 32 بخاطر ملاحظات خود در همکاری هايشان با روحانيت، نه تنها از اين بزرگترين موضوع حقوق بشر يعنی آزادی بيان دفاع نکردند، بلکه حتی پس از ترور کسروی بدست اسلامگرايان، هيچکدام از اين دو تشکيلات سياسی اصلی اپوزيسيون در آن دوران، حتی برای محاکمه و مجازات عاملان جنايت نيز اقدامی به عمل نياوردند. حتی يکی از رهبران جبهه ملی که به تازگی فوت کرد همان روز قتل احمد کسروی در دادگستری شخصاً حضور داشت و از همه ماجرا کاملاً مطلع بود اما تا آخر عمر نيز در اين مورد سکوت کرد و اين سکوت وی نيز موضوعی شخصی نبود بلکه انعکاسی از سياست هميشگی جبهه ملی در اين زمينه بود.

اين همه نشان می دهد که چقدر دفاع از سکولاريسم حتی در تشکيلاتهايی که مدعی هستند مهمترين تشکيلات سکولار در ايران بوده اند، در عمل پياده شده است. در آمريکا به رغم آنکه دولت بيش از دو قرن اساساً مدافع آزادی بيان و سکولاريسم بوده است، سازمان هايی نظير ای سی ال يو وجود داشته اند که همچنان در دفاع از آزادی بيان و سکولاريسم يک لحظه غافل نبوده اند. اما در ايران دوران سلطنت پهلوی، زمانيکه دولت مدافع سکولاريسم بود، نيروهای اپوزيسيون نه تنها حمايت بيشتر از سکولاريسم را مبنای کار خود قرار ندادند بلکه در مبارزه با استبداد، بسياری از اتحادها را با محافظه کارترين و حتی ارتجاعی ترين بخشهای روحانيت جايز شمردند. تازه پس از 30 سال حکومت روحانيون در ايران، اپوزيسيون به اهميت دفاع از سکولاريسم بعنوان يکی از حقوق بشر، پی برده است که البته بازهم مايه خوشحالی است.

موضوع اين نوشتار در مورد سکولاريسم نيست بلکه در مورد جناح بندی های کنونی در مورد آينده روحانيت در داخل جمهوری اسلامی است، اما دليل ذکر مقدمه بالا اين است که بايستی بويژه امروز مواظب باشيم که توجه به اين جناح بندی ها دوباره ما را به اشتباهی که قريب يکقرن جنبش دموکراسی خواهی ايران را به عقب انداخته است، نيافکند؛ يعنی توجه کنيم که اهميت مبارزه برای سکولاريسم بعنوان يکی از مهمترين موضوعات حقوق بشری در ايران را فراموش نکنيم و اينکه دوباره در ائتلاف های غلطی که بارها در صد سال گذشته با بخشهای مختلف روحانيت شکل داده ايم، غرق نشويم.

هم اکنون سه جناح مشخص در رابطه با آينده روحانيت در جمهوری اسلامی شکل گرفته است:

جناح اول را آيت الله محمد تقی مصباح يزدی رهبری می کند و هدفش تضمين مقام ولايت فقيه برای مجتبی خامنه ای، پسر آيت الله خامنه ای است و به اين طريق اميدوار است که خود و هوادارنش بعنوان حلقه اصلی روحانيت حاکم، قدرت را در دست بگيرند. آيـت الله مصباح يزدی نشان داده است که حاضر است حتی متحد پيشين خود، محمود احمدی نژاد را برای اين هدف فدا کند چرا که برای او بروشنی روحانيت حاکم است که مطرح و غيرقابل تعويض است که آينده جمهوری اسلامی را تضمين می کند و نه رييس جمهور، حال چه رياست جمهور هوادار او باشد و چه نباشد، چه فرهاد جعفری در آينده بخواهد رييس جمهور شود چه علی لاريجانی يا هرکس ديگر. از همين حالا نيز علی لاريجانی به او پيوسته است و احتمالاً به آيت الله صادق لاريجانی نيز اميد رياست مجلس خبرگان در آينده را داده اند، هرچند او پيشتر اميد داشت که به مقام ولايت فقيه دست پيدا کند.

جناح دوم را اکبر هاشمی رفسنجانی تشکيل ميدهد که ترجيح می دهد مقام ولی فقيه را با شورايی به رياست کسی نظير آيت الله حسن خمينی تعويض کند و بدينگونه از ولايت مطلقه مجتبی خامنه ای جلوگيری بعمل آورد. آقای رفسنجانی خواهان حمايت از کليت روحانيت برای رهبری جمهوری اسلامی است و به همين علت از مراجع اصلاح طلب نظير آيت الله منتظری نيز در گذشته حمايت کرد. همچنين به دليل نزديکی مختصر با اصلاح طلبان در طی جنبش سبز، تقويت وی در بيت رهبری در دعواهای جاری با محمود احمدی نژاد، مايه دلگرمی برای روحانيون اصلاح طلب است، و متقابلاً او نيز حمايت اصلاح طلبان جنبش سبز را نقطه قوت خود در رقابت با دو جناح ديگر برای تضمين ادامه قدرت روحانيت در آينده جمهوری اسلامی ميداند. برای آقای رفسنجانی و بسياری از اصلاح طلبان مذهبی، برعکس جناح اول، تداوم ولايت فقيه ضامن تداوم قدرت روحانيت و ادامه جمهوری اسلامی تلقی نميشود، و حتی حاضرند از ولايت فقيه در قانون اساسی بگذرند، اگر بتوانند بدينگونه اتحاد و تداوم قدرت روحانيت را تضمين کنند.

جناح سوم را محمود احمدی نژاد و اسفنديار رحيم مشايی تشکيل ميدهند. برای اين جناح حذف ولايت فقيه يا حذف مقامات روحانيت در مجلس خبرگان يا شورای نگهبان يا مجلس شورای اسلامی هدف نيست اما تبديل همه آن مقامات به مجريان نقشهايی صوری هدف است. اين جناح بخوبی آگاه است که مردم ايران از حکومت روحانيت به ستوه آمده اند و ميخواهد نقش حکومتی روحانيت را به امری کاملاً صوری و تشريفاتی مبدل کند. ايده آل آنها برای همه مقامات روحانی افرادی نظير آيت الله مهدوی کنی، رييس کنونی مجلس خبرگان، مدنظر است.

هر سه جناح تلاش می کنند بخشی از جنبش مردم را با خود همراه کنند. تا کنون تنها جناح دوم قادر بوده است که با بخش مهمی از جنبش مردم يعنی جنبش سبز خود را نزديک کند و دو جناح ديگر مشکلات عديده ای برای جلب هرنوع همکاری از سوی نيروهای مردمی دارند. اما با تأکيد بيشتر جنبش سياسی ايران بر روی خواست سکولاريسم، احتمالاً اين سه جناح شانس زيادی برای تداوم جمهوری اسلامی پس از درگذشت آيت الله خامنه ای نخواهند داشت؛ اما اگر همين فردا چنان اتفاقی بيافتد، احتمالاً حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی بيش از اپوزيسيون سکولار شانس در دست گرفتن قدرت و ادامه جمهوری اسلامی با طرح مورد نظر خود را خواهد داشت.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
بيست و ششم ارديبهشت ماه 1390
May 16 , 2011


شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰

چرا روحانيت به آقای رحيم مشايی حمله می کند؟

چرا روحانيت به آقای رحيم مشايی حمله می کند؟
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/670-Mashaei.htm

حمله روحانيون ايران به اسفنديار رحيم مشايی موضوع تازه ای نيست و زمانيکه آقای احمدی نژاد محبوب روحانيت بود نيز حمله روحانيون به آقای رحيم مشايی بارها به بهانه های مختلف نظير موردی که آقای رحيم مشايی از اصطلاح مردم اسراييل استفاده کرده بود، رخ داد.

دانش اينجانب در مورد عملکرد سياسی اسفنديار رحيم مشايی بسيار کم است و اميدوارم نويسندگانی که مطلع هستند در اين مورد بيشتر توضيح دهند. تا آنجا که می دانم آقای رحيم مشايی گرچه اهل رامسر مازندران هستند اما اساساً در گذشته در بخش اطلاعات سپاه پاسداران در منطقه کردستان از مقامات عاليرتبه بوده اند و بسياری از سازمانهای سياسی کرد ايشان را در ارتباط با سرکوبهای جنبش های مردمی در آن منطقه مقصر می شناسند. شايد برداشتم، هم از عملکرد آقای مشايی و هم از ارزيابی سازمانهای سياسی کرد در مورد ايشان، غلط باشد ولی اين تا حدی است که اينجانب از دليل مخالفت شديد نيروهای اپوزيسيون سکولار ايران با ايشان فهميده ام. اگر درست نيست اميدوارم نوشته های کسانيکه مطلع تر هستند، موضوع را روشن کند. اما اين نوشتار در مورد بحث ديگری است.

علت حمله روحانيون به آقای مشايی بسيار مشابه دليل حمله روحانيون به دکتر حسن آيت در سالهای نخستين انقلاب است و بالاخره نيز آقای آيت در همان سالها ترور شد. آقای حسن آيت کسی بود که برای جمهوری اسلامی طرح عملی مشخص داشت و حتی برای بعد از آيت الله خمينی، نحوه جانشينی آيت الله منتظری را نيز برنامه ريزی کرده بود. آن روزها مخالفت با جانشينی آيت الله حسينعلی منتظری در ميان روحانيت حاکم مطرح نبود و آيت الله منتظری مورد حمايت شخص آيت الله خمينی بود. اما مخالفت روحانيون با دکتر حسن آيت به روشنی مطرح بود گرچه دکتر حسن آيت همواره از طرفداران جمهوری اسلامی و ولايت فقيه بود و اين حقيقت ممکن است مايه تعجب شود.

با اينکه دکتر حسن آيت طرفدار سيستم جمهوری اسلامی بود اما از نظر او نه تنها مقام ولی فقيه مقامی تشريفاتی بود نظير اسقف کانتربری بود بلکه برای آقای آيت نقش روحانيت نيز چنين درک می شد. به عبارت ديگر تشريفاتی بودن در ديدگاه او نه محدود به ولی فقيه، بلکه طرحی برای کل روحانيت بود.

فرمول آقای آيت که قبول حکومت مذهبی بود هم برای روحانيون ضد سکولار و هم روحانيون موافق با سکولاريسم مورد مخالفت بود چرا که طبق طرح وی روحانيون به نقشی تشريفاتی تنزل مييافتند به رغم آنکه وی هم حکومت جمهوری اسلامی را قبول داشت و هم مقام ولی فقيه را لازم می دانست. جالب است در اينجا بطور حاشيه ای ذکر کنم که برای بخشی از روحانيت ايران، سکولاريسم نه تنها قابل قبول بوده بلکه منافع خود را در آن ديده اند، چون به اينطريق مذهب و دولت از هم جدا خواهند بود و روحانيون ميتوانند در نقش مذهبی خود دوچندان فعال شوند.

در جوامع اسلامی، شايد روحانيون اهل تسنن کمتر از روحانيون شيعه علاقمند به داشتن نقش فعال باشند. همچنين در مقايسه بين اسلام و مسيحيت نيز شايد امروز روحانيون مسيحی بيشتر متمايل به نقش تشريفاتی باشند، اما حتی در ميان مسيحيان نيز گروه های بشارتی تا به امروز بسيار فعال هستند. روحانيت شيعه نيز هنوز بسيار فعال است و حتی بيرون از ايران فراسوی عراق و لبنان خواستار گسترش شعاع نفوذ خود است. مراجع تقليد شيعه ايران بطور فعال در شيخ نشين های خليج فارس مقلد کسب می کنند. شايد دليل اصلی کشمکش های روحانيت شيعه با بهائيان و مسيحيان بشارتی نيز از همين منظر قابل توضيح باشد که هر دو مذهبی فعال هستند همانگونه که مثلاً مسيحيت در زمان کشف قاره آمريکا اساساً مذهبی فعال بود. به هرحال روحانيت شيعه در ايران چه حکومت مذهبی و چه سکولار باشد، نميخواهد نقش تشريفاتی و غيرفعال را برای خود بپذيرد و دقيقاً علت حمله روحانيون به شخصی نظير دکتر حسن آيت در سالهای اول انقلاب همين امر بود وگرنه همانگونه که متذکر شدم هم با جمهوری اسلامی موافق بود و هم با ولايت فقيه.

دکتر حسن آيت از پيشينه حزب زحمتکشان مظفر بقايی بود که از خمينی و انقلاب 57 دفاع کردند و پيشتر نيز در زمان مصدق، عليه مصدق موضع گرفتند و در زمان کودتای 28 مرداد با آيت الله کاشانی همراهی کردند. با همه اين احوال ديدگاهشان از روحانيت اين بود که روحانيون نقشی تشريفاتی داشته باشند و در ساختار دولت مذهبی باشد و در دست روحانيون اما در عمل کسانی نظير آقای آيت آن را بگردانند. روحانيت شيعه نيز زير بار چنين برنامه ای نرفته و امروز نيز نخواهد رفت. روحانيت شيعه هنوز تشکيلاتی بسيار فعال در ايران است که در آرزوی فتح خاورميانه است يعنی بعد از عراق و لبنان، اميد به بسط قدرت روحانيون شيعه در بحرين و سعودی و کشورهای ديگر دارد. آنچه دکتر آيت پيشنهاد ميکرد در تصور خود وی ايده آل جمهوری اسلامی و روحانيون و ولی فقيه ميتوانست باشد چرا که به خيال او روحانيت شيعه در ايران نظير اسقفهای کليسای کانتربری انگليس تصور می شدند که نقشی کاملاً تشريفاتی دارند اما در صدر جامعه نشسته اند. اما در واقعيت از نظر روحانيون شيعه در ايران پيشنهاد دکتر آيت حتی از پيشنهاد شاپور بختيار نيز که ميخواست قم را به واتيکان روحانيت شيعه تبديل کند، بدتر بود.

اسفنديار رحيم مشايی نيز در نگاه روحانيت شيعه ايران نظير دکتر حسن آيت نگريسته می شود. گويی روحانيون ايران چه آنها که مخالف سکولاريسم هستند چه آنها که موافق سکولاريسم، چه اصلاح طلب و چه اصولگرا، با ايشان مسأله دارند و مسأله شان نيز به معضل نيروهای سياسی اپوزيسيون سکولار ايران با ايشان که در رابطه با نقش وی در ارگان های اطلاعاتی و سرکوب است، ارتباطی ندارد. مسأله همه روحانيونی که به آقای رحيم مشايی حمله ميکنند شبيه مسأله ای است که روحانيت با دکتر حسن آيت داشت. به عبارت ديگر روحانيون شيعه دوست ندارند نقشی تشريفاتی را در جامعه ايران بپذيرند و فکر می کنند آقای رحيم مشايی ميخواهد آنها را خانه نشين کند. از ديدگاه آقای رحيم مشايی ايشان دارند نقش سروری به روحانيون ميدهند و آنها بايد ممنون دار باشند که ديگران دولت را بگردانند و روحانيون نظير اسقف های بريتانيا بدون زحمت در ناز و نعمت زندگی کنند. اما بنظر نميرسد روحانيت شيعه در ايران هنوز آماده چنين نقش تشريفاتی باشد. حتی خود ولی فقيه چه در زمان آيت الله خمينی و چه در زمان آيت الله خامنه ای تا به امروز بطور فعال در همه عرصه های سياسی حضور داشته است و عملکردش هيچ شباهتی به پادشاه مشروطه در انگليس يا به استف کانتربری ندارد.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
هفدهم ارديبهشت ماه 1390
May 7 , 2011


جمعه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۰

داستان رمالان و جن گيران

داستان رمالان و جن گيران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/669-rammal.htm

بتازگی مطبوعات جمهوری اسلامی پر شده است از حمله به محمود احمدی نژاد و يارانش تحت عنوان رمال و جن گير. حتی آيت الله مصباح يزدی که در گذشته از متحدان آقای احمدی نژاد محسوب می شد در توصيف آنچه فتنه جديد و انحراف تازه می خواند، از همين عبارات استفاده می کند؛ هرچند تلاش می کند که خود شخص محمود احمدی نژاد را مستثنی کند.

روحانيت اسلامی و نظراتشان در مورد فرقه های مختلف در اسلام، به خودشان مربوط است و برای شخصی غيرمذهبی نظير اين جانب معنی ندارد بخواهم قضاوت کنم عباراتی که بکار می برند شايسته است يا خير. بسياری از اهل تسنن، شيعيان را کافر می شناسند و بالعکس. حالا آيا برای يک مسلمان، کافر خوانده شدن توهين سنگين تری است يا رمال خوانده شدن، موضوع اين نوشتار نيست. اما وقتی می بينيم صاحب نظران غيرمذهبی نيز وارد اين بحث ها شده و در اين دعوا ضد رمال ها و جن گيرها موضع می گيرند، واقعاً برايم مايه تعجب است!

قابل فهم است که از نظر آيت الله خمينی يا آيت الله مطهری جشن نوروز و چهارشنبه سوری خرافات تلقی شود و مثلاً جشن پانزدهم شعبان علمی، همانگونه که در ميان اسلاميون خود اين رهبران مذهبی "علما" خوانده می شوند.

اما از نظر يک فرد غيرمذهبی، چه اعتقادات رمال و جن گير و چه اعتقادات مذهبی، هر دو خارج از عرصه علم هستند. مهمتر آنکه آنچه در تاريخ قرون وسطی بر مردم تحميل می شده است نه اعتقادات دسته اول بلکه دسته دوم بوده است. در سراسر قرون وسطی مهمترين اپوزيسيون ضد متحجرين مذهبی، همان رمال ها و جن گيرها و فال گيرها و امثالهم بودند که ريشه بسياری از اعتقاداتشان نيز به اديان ماقبل مذاهب ابراهيمی بر می گردد.

در اروپا آنهايی را که تحت عنوان شيطان پرست و جادوگر در آتش سوزاندند دقيقاً به اين خاطر بود که انديشه های کليسا در قرون وسطی را به چالش می کشيدند و همه اين کشمکش ها قرن ها پيش از انقلاب علمی بوده است؛ يعنی چالش اصلی فکری در برابر دولت مذهبی همين رمال ها و فالگير ها بودند. برای کليسای قرون وسطی همه اين نوع اعتقادات خرافات ناميده می شد و باورمندانش مستوجب مرگ. اما برای فردی که با ديدگاه علمی نگاه کند آيا نظرات خود کليسا غير از خرافات بود؟

منظور آنکه هم آواز شدن با حملات مذهبيون به رمالان و جن گيران در واقع حمايت از انديشه های متحجری است که خود را ضدخرافات تبليغ می کنند، انديشه هايی نظير افکار آيت الله مرتضی مطهری که بتازگی مبلغ خود را در آيـت الله مصباح يزدی پيدا کرده است و آقای علی مطهری نماينده مجلس هم در کنار ايشان در تبليغ آن انديشه ها بعنوان مخالفت با خرافات حرف ميزند، و متأسفانه شخصيت های غيرمذهبی نيز با مصباح يزدی ها و مطهری ها در تخطئه رمال ها و جن گيرها هم آواز شده اند.

از نظر سياسی اين موضوع روشن است که بسياری از طرفداران اصلاح طلبان، چه مذهبی و چه غيرمذهبی، اين کارها را مبارزه با آقای احمدی نژاد تلقی می کنند و به همين دليل نيز به اين ماجرا وارد شده اند. اما يک بار زمان انقلاب 1357 همين اشتباه را شخصيت های غيرمذهبی ايران با دفاع از بنيادگرايان اسلامی مرتکب شدند و بهتر است ديگر نکنيم. تازه همانطور که اشاره شد رمالان و فالگيرها و جريانات مشابه اساساً سمبل مخالفت با تحجر مذهبی حاکم در دوران ماقبل مدرن در جامعه ايران بوده اند و در ميان مردم عادی نيز سنت هايی نظير فالگيری در واقع نوعی مقاومت در برابر دگم مذهبی در جامعه اسلامی ست. فال حافظ نمونه بسيار متدوال اين نوع سنت هاست که نظير نوروز و چهارشنبه سوری قرن ها در جامعه ايران متدوال بوده است.

جريانات مشابه در اروپای قرون وسطی بطور مبسوط مورد مطالعه قرار گرفته اند. کتاب جالب موريس برمن تحت عنوان "سحرآميز کردن دوباره جهان" يکی از علمی ترين بررسی های تاريخی از اين پديده در قرون وسطی در اروپا ست (1)


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
شانزدهم ارديبهشت ماه 1390
May 6 , 2011

پانويس:

1. Morris Berman- The Reenchantment of the World

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۰

چرا دوباره به استبداد می رسيم

چرا دوباره به استبداد می رسيم
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/668-cheraaestebdaad.htm

سايت جرس روز گذشته مصاحبه ای را با عبدالعلی بازرگان در مورد تصميم گيری دولت موقت درباره ساواک منتشر کرده است که در ماه های اول انقلاب 1357 رخ داده است (1).

مصاحبه آقای بازرگان بسيار خواندنی است و نشان می دهد دولت موقت قادر نبوده است در تصميم گيری های خود حداقل برخورد علمی را در برخورد با اين تشکيلات، داشته باشد. انزجار بين اپوزيسيون و ساواک نه تنها دردی را دوا نکرده است بلکه عوض شدن جای قربانی و شکنجه گر بوده است و امروز بعد از بيش از 30 سال، شکنجه و قتل مخالفان در ارتباط با دستگاه های اطلاعاتی ايران، اگر بدتر از دوران 28 مرداد و سالهای بعد از آن در زمان شاه نيست، بهتر از آن دوران نمی باشد. مصاحبه نشان می دهد که از همان زمان تشکيل دولت موقت بحث نياز به دستگاه اطلاعاتی مطرح شده است اما وقتی دوباره آن را ساخته اند تفاوتی با قبل از آن نداشته است. سؤال اين است که چرا ما دوباره به استبداد ميرسيم و دستگاه اطلاعاتی شايد بهترين شاخص اين معضل است هرچند تنها مؤلفه اين ديکتاتوری نيست.

امروز شعار روز در ايران "ديکتاتور به پايان سلام کن" است و شايد پايان ديکتاتورهای چند سال اخير نزديک است اما آيا می شود گفت که اين پايان، مصادف با پايان ديکتاتوری و استبداد در ايران خواهد بود؟ آيا اگر اين بار دوباره پس از همه فداکاری ها و هزينه ها دوباره به ديکتاتوری برسيم به خود چه خواهيم گفت؟ آيا دوباره مانند نيما يوشيج بعد از 28 مرداد می گوئيم: "در و ديوار به هم ريخته شان بر سرم می شکند." چرا در آمريکا در همان انقلاب استقلال بيش از 200 سال پيش وقتی دولت موقت تشکيل می شود از نوشتن قانون اساسی تا سازمان دادن همه تشکيلاتهای دولتی، آنهم با تدوين طرح ها بصورت علمی به انجام ميرسد، يعنی همانگونه که برای کودک بيمار خود پزشک انتخاب می کنيم با دقت بر مبنای علم و تخصص گزينش کردند تا که نتيجه کار درست باشد. آيا آنچه در مصاحبه آقای بازرگان می خوانيم نيز بدينگونه بوده است؟ بحثم در مورد اختلاف نظرها در دولت موقت نيست بلکه اين است که حتی اگر همه انتخاب دست هر يک از جناح ها بود بازهم آيا کسی مسؤل کار می شد که دانش داشت يا که مثلاً چون زمانی زندان رفته و انقلابی شناخته می شود بدون انکه دانش لازم را داشته باشد مسؤليت کاری که از آن سررشته ندارد را به عهده گرفته است؟

اصلاً برای درک اشکال کار لازم نيست که به زمان بعد از انقلاب و تحول نگريست. ببينيم برای پايان دادن به ديکتاتوری و برخورد دموکراتيک پيش از تحول در ايران همين جريانات اپوزيسيون چگونه به کارهای مقابل جنبش برخورد می کنند. مثلاً در سازمان های خبری يا حقوق بشری که در خدمت اپوزيسيون هستند معنای دموکراتيک عمل کردن چيست؟ اغلب مؤسسات حقوق بشری و ژورنالهای اپوزيسيون سعی می کنند افرادی از همه طيفها داشته باشند. برخی حتی عليه افرادی که از نظر فکری به خودشان نزديکتر هستند نيز بيشتر اجحاف می کنند و فکر می کنند با اين خودستيزی دارند نشان می دهند که تبعيض قائل نيستند. اينها همه روشهای غيرعلمی در مديريت مؤسسات است که هيچ قرابتی با دموکراسی ندارد و اتفاقاً روی ديگر سکه استبداد است که در هر زمانی جناح های "خودی" معين ميکند و سعی ميکند مخرج مشترک آنها باشد و به خيال خود برخوردش دموکراتيک است چون همه جناح ها هستند. حتی آيت الله خامنه ای هم جناح های خودی در هر زمان تعيين ميکند و آنها را به نسبت در تشکيلاتهای رژيم شرکت می دهد و اين کار نه استبداد را کم ميکند و نه دموکراسی به ارمغان می آورد.

اداره کردن دموکراتيک سازمان های دولتی پس از تحول در ايران هيچ فرقی با اداره کردن تشکيلاتهای اپوزيسيون پيش از تحول ندارد و لازمه آنهم طراحی تشکيلات مؤسسات بر مبنای علمی است و سپس اداره آن با معيارهای علمی يعنی برای هر کاری کساني را در نظر گرفت که برای آن کار بهترين هستند و به انها هم بدون ترس از محکوم شدن به تبعيض آنچه شايسته آنها ست را بايد داد و نه آنکه تبعيض معکوس روا داشت، خود ستيزی يا دگرستيزی کرد، و فکر کرد مديريت دموکراتيک است. اتفاقاً چنين برخوردی بعداً از بالا تا پايين ساختاری غيردموکراتيک را دامن ميزند و دوباره استبداد خلق خواهد شد و حتی همان شرکت کنندگان جناح های مختلف وقتی از مؤسسه خارج شوند اعلام خواهند کرد که نه احساس عدم تبعيض کرده اند و نه دموکراسی تجربه کرده اند و همه گونه تهمت زنی ها تکرار خواهد شد چرا که اين راضی کردن های صوری در واقع دموکراسی نيست و برخوردی غيرعلمی به اداره مؤسسات است که ديکتاتوری ميآفريند.

در دوران شاه و نيز در جمهوری اسلامی و تجارب مشابه در کشورهای ديگر بارها با جناح های مختلف اين جريان تکرار شده است و بعد محاکمات و اتهامات فساد مالی و غيره. کسی که کمتر از توانش پاداش می گيرد اولين کانديدا برای فساد مالی است پديده ای که در همه دولت های کشورهای عقب مانده می بينيم و نمايندگی جناح های مختلف نيز مسأله را حل نکرده بلکه تصويری می دهد که گويی مسأله به جناح بندی های سياسی مربوط است و نه آنکه اساسی تر و به ساختار غيرعلمی تشکيلات مرتبط است که بنيان تبعيض ها نيز برهمان ساخته می شود و از خودستيزی تا دگرستيزی را در خود می پروراند و استعدادها را می کشد و نتيجه آن می شود که يک قرن مدرنيته در ايران تجربه کرده است، استبداد و فساد مالی.

جوانانی که برنامه های اداره کشور را برای آينده ايران در نظر دارند خوب است صبر نکنند تا بعد از تحول در جامعه با طرح برای اداره بخش بخش جامعه دست به کار شوند و بهتر است طرح های خود را از همين حالا در مؤسساتی که در اپوزيسيون فعاليت می کنند به کار ببرند و فکر نکنند در آينده چيزی بهتر خواهند ديد اگر از همين حالا خودستيزی و دگرستيزی را نظاره گر باشند که اينها حکايت از دموکراسی در حال و آينده ندارد. چند روز پيش يکی از شخصيت های حقوق بشری را ديدم که در معرفی کتاب تازه خود در مورد حقوق بشر از کسی نقل قول می کرد که مسؤليت عمده نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی را بايد نظرات وی ناميد. اشتباه اين شخصيت دقيقاً از همين طرز تفکر ناشی می شود که به هر جناح سياسی ايران سعی ميکند امتيازی بدهد و فکر می کند اين روش وی را دموکرات ميکند و اتحاد ميافريند. فکر کنيد اگر کسی در اروپای شرقی و روسيه در زمان تحول اواخر 1980 و اوائل 1990 ميامد کتاب حقوق بشر خود را با نقل قول از استالين و لنين و تزار روسيه آغاز می کرد تا با راضی کردن جناح های مختلف دموکراتيک بودن خود را نشان دهد.

اين کارها نه صداقت گفتار افراد را در مورد حقوق بشر نشان می دهد و نه رفتار بدون تبعيض را به ارمغان مياورد. چنين برخوردهايی نظير آن است که فکر کنيم بهترين پزشک برای کودک بيمار ما بايد قدری از خرافات موجود با فتواهای قرون وسطی از کيمياگران را در هم آميزد و از چنان پزشکی انتظار شفای کودک خود را داشته باشيم. رهبری واقعی جنبش دموکراسی خواهی و ايجاد اتحاد در ميان ايرانيان با راضی کردن جناح های خودیِ خود تعريف کرده نيست بلکه کسانی رهبران آينده هستند که واقعاً برنامه علمی برای عرصه های سياسی و حقوق بشری جامعه حال و آينده ايران دارند و هيچ ترسی هم ندارند که کسی آنها را به تبعيض متهم کند و از بهترين متخصصين ها بهره ميگيرند و کارها را علمی و درست انجام می دهند. راضی کردن جناح بندی های مختلف در 30 سال گذشته در ايران بوده است و خواهد بود و اين کار ها جامعه ايران، دولت و مؤسسات آن را دموکراتيک نکرده و نخواهد کرد. مانند جفرسون و انقلابيون آمريکا بايد بنيان درست علمی برای عرصه های گوناگون سياسی جامعه پايه ريزی کرد تا دوباره خود را در خطر استبداد قرار نداد، همانگونه که برای پزشکی و ساختمان چنين می کنيم و خود را برای راضی کردن صوری اين و آن در معرض خطر ابتلا به بيماری و نابودی در اثر زلزله قرار نمی دهيم.


به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

سام قندچی، ناشر و سردبیر
ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com
يازدهم ارديبهشت ماه 1390
May 1 , 2011

1. http://www.rahesabz.net/story/36294