واقعيات جنبش سياسي ايران
سام قندچي
سالهاست که مينويسيم روشنفکران ايران بايستي آستين بالا بزنند و متحد شوند و ابتکار عمل را از نيروهاي خارجي براي برخورد به اين يا آن فاحعه جمهوري اسلامي بدست گيرند و سعي ميکنيم به هر که چنان نکند احساس گناه بدهيم تا که کاري انجام شود. در عمل حتي حداقل آنچه تزديک به انتظار ما باشد هم روي نميدهد و حتي براي يک کوشش حقوق بشري به زحمت به استثناء يکي دو نفر در هريک از گروه ها يا اتحادهاي اعلام شده کاري ميکنند و فقط اسم گروه حمل ميشود چون فروتن هستند و نميخواهند بگويند که در واقع حسن و حسين بودند که فلان آکسيون را انجام دادند و البته پشتيباني هم گرفتند.
بتازگي هم برعکس شده و نويسندگان مجلات و سايتها ملامت ميشوند که چرا بجاي ايجاد سازمان سياسي براي انجام کاري مؤثر درباره معضلات جامعه ايران دارند مينويسند يا برنامه راديوئي و تلويزيوني درست ميکنند و وقتشان را با اين کارها تلف ميکنند. يعني اين بار بجاي آنکه به خوانندگان يا بينندگان مقالات و برنامه ها احساس گناه بدهيم، به مقاله نويسان و تهيه کنندگان برنامه هاي تلويزيون و راديو احساس گناه ميدهيم. ولي اين هم سودي ندارد و حد اکثر عده اي دست از نوشتن و تهيه برنامه بر خواهند داشت، و نتيجه اش هم ايجاد تشکيلاتي که ما آرزويش را داريم نخواهد شد.
بنظر من برخورد هاي بالا دو روي يک سکه هستند و هردويشان بيان درک غلط ما از روشنفکران و فعالين سياسي در جامعه ايران است که کاملاً با هم در طي تاريخ فرق داشته و دارند. مثلاً روزنامه نگاران، نويسندگان، هنرمندان و بسياري ديگر از دسته اول هستند که با وجود علائق سياسي و نظرات سياسي و حتي گاه هواداري از جريانات و احزاب معين سياسي، اکثريت آنها نه فعالين سياسي هستند و نه اصلاً توان آنرا دارند که باشند، و چنين انتظاري از آنها داشتن يا حتي اگر آنها خودشان هم از خود چنين انتظاري داشته باشند، باعث دلسردي هم خودشان خواهند شد و هم ديگران. البته روزنامه نگاران يا نويسندگاني بوده و هستند که به معني واقعي کلمه فعال سياسي هم بوده اند. اما منظور من در اينجا اين است که ايندو نه مترادف هستند و نه قرار است که باشند و در نتيجه اگر به دسته اول احساس گناه داده شود، آنها یه دسته دوم بدل نخواهند شد فقط بر نااميدي شان افزوده ميشود.
در تاريخ ما يکي از جريانات سياسي که اين دو مفهوم را خيلي مخدوش ميکرد حزب توده بود وقتي حتي فعاليت سياسي احزاب که هدفش مشخصاً کسب قدرت است را با فعاليت ژورناليستي يکسان ميگرفت و عملاً فعاليتش شبيه مشاورين رژيم بود که در هر برهه زماني ميگفت رژيم بايستي اين کار را بکند يا آن کار را. من در اين مورد مفصلاً در مقاله ديگري بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm] و در اينجا هدفم تکرار اين بحث نيست. ولي حتي فعالين سياسي حزب توده هم با اين خط مشي سازشکارانه نسبت به رژيم، باز هم با روشنفکري که اصلاً فرسنگ ها با فعال سياسي متفاوت است، فرق داشتند، و اين اصل بحث من است که چرا دادن پيام هائي که براي فعالين سياسي است، به روشنفکران ايران، و تلقيح چنين انتظاراتي، هرچه چقدر هم که با دادن احساس گناه به آنها انجام شود، نه نتيجه اي دارد و نه از آن تشکيلاتي بوجود خواهد آمد و نظير اب در هاون کوبيدن کاري است بيهوده. اجازه دهيد قدري بيشتر توضيح دهم.
بيائيد دوران پس از سقوط رضا شاه را مد نظر قرار دهيم. بخش بزرگ فعالين سياسي ايران *چپ* بودند و اکثرشان هم به نوعي با حزب توده و و در آذربايجان و کرديستان هم يا تشکيلاتهاي چپ مشابه فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان مرتبط بودند. يک بخش ديگر فعالين سياسي ايران هم فعالين سياسي اسلامي بودند که اکثراً به دور آيت الله کاشاني حلقه زده بودند. بخش سومي هم فعالين سياسي طيف مليون اکثراً به به دور مصدق حلفه زده بودند. جناح هاي سياسي رژيم هم فعالين سياسي و شخصيتهاي خود را داشتند شخيتهائي نظير قوام السلطنه. حالا منظور من اين است که در همان سالها روشنفکراني هم بودند که سکولار و خرد گرا بودند و حتي ميشود گفت آينده نگر و فراسوي انديشه هاي سياسي زمان خود. يک نمونه احمد کسروي است. هرچند وي در يک دوره سازمان سياسي اي هم بنام باهماد آزادگان ساخت اما هيچگاه اهميت وي و طرفدارانش بعنوان فعالين سياسي نبود حتي با وجود آنکه خود شادروان کسروي بدلائل سياسي -مذهبي توسط يک گروه از فعالين سياسي مذهبي يعني فدائيان اسلام، به قتل رسيد.
آنچه ميخواهم تأکيد کنم اين است که وجود بسياري از انديشه هاي روشنفکري نو در سالهاي نسبتاً آزاد 1320 تا 1332 بمعني آن نبود که فعالين سياسي با چنين افکاري سازمان هاي خود را ساخته باشند. در واقع تا آنجا که به فعالين سياسي مربوط ميشود، در آن سالها بغير از آنچه ذکر کردم ، متفاوت ترين جريان سياسي را که شايد بشود نام برد جريان خليل ملکي است که در ابتداي جدائي از حزب توده با جريان تيتو در جنبش کمونيستي سمت گرفت و بعداً خواست به جبهه ملي ملحق شود که با مخالفتهاي بسياري از سران جبهه مواجه شد.
در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد هم فعالين چپ به بحش هاي مائوئيست و طرفداران شوروي و دسته کوچکي طرفداران کمونيسم اروپائي و دسته بزرگي از جريانات چريکي طرفدار کاسترو و چه گوارا، با امتزاج هاي گوناگوني از مائوئيسم و کمونيسم روسي تقسيم ميشدند. ولي آنچه مهم است اينکه هنوز بخش اصلي فعالين سياسي ايران نظير سالهاي بعد از 1320، چپ بودند. جريان سياسي عمده دوم هم جريانات مذهبي بودند شامل نهضت آزادي، مجاهدين، و طرفدران خميني. حتي بخش هائي از مليون نظير نيروي سوم بين اين ها تقسيم شدند.
دوباره اگر همه سالهاي از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57 را نگاه کنيم، فعالين سياسي ايران يا چپ بودند يا اسلامي يا مليون و البته فعالين سياسي جناح هاي حکومتي مثل دکتر اميني هم وجود داشتند. اما در همه آن سالها روشنفکراني که سکولار، ليبرال، سوسيال دموکرات، علم گرا و آينده نگر بودند بسيار در جامعه ايران بوده اند، و بسياري کتابهاي علمي نظير کتب جرج گاموف را همين ها ترجمه ميکردند.
در واقع بسياري از کسانيکه در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد مشخصاً فعاليتهاي شديداً ضد مذهبي ميکردند اساساً از فعالين سياسي آن دوران نبودند. درست است که زنده ياد بيژن مفيد از سابقه جامعه سوسياليستها که ادامه جريان خليل ملکي سالهاي 1320 تا 1332 بود، اما وي در اين زمان و مثلاً در جشن هنر شيراز، نقشي بعنوان يک روشنفکر در کارهائي نظير تئاتر شهر قصه ايفا ميکرد و نه يک فعال سياسي و اينکه چنين جريانات روشنفکري با انديشه ويژه اي که ترويج ميکرد به يک جريان سياسي و فعالين سياسي،تحول پيدا نکرد.
يعني در جنبش سياسي ايران نه سوسيال دموکراسي و نه ليبراليسم و نه آينده نگري در همه سالهاي رژيم شاه اساساً وجود نداشت و تلقي جريان جبهه ملي هم بعنوان جريان لِيبراليسم يا سوسيال دموکراسي واقعي نيست و اساساً جرياني ملي و تازه اصل فعالين انهم هم هميشه چپي هاي درون جبهه بوده و هستند. در واقع ما در ايران فقط در دوران مشروطيت است که ميشود گفت واقعاً فعالين سياسي معتقد به ليبراليسم نظير ميزا چهانگير خان صوراسرافيل و دهخدا ي آندوران را داشته ايم و سوسيال دموکراسي بمعني واقعي کلمه نيز در همان زمان است که زود به کمونيسم راديکاليزه شد هرچند هنوز جريان سوسيال دموکراسي در ايران کماکان در زمان رضا شاه وجود داشت، اما پس از سقوط رضا شاه دو جريان فکري ليبراليسم و سوسيال دموکراسي بعنوان جنبش سياسي و ايدئولوژي فعالين سياسي، يه شکل مشخص خود وجود نداشتند.
و در نتيجه نه تنها در سالهاي 1320 تا 1332، فعالين سياسي ايران چپ، مذهبي يا مليون بودند، بلکه به جرئت ميشود گفت که در همه سالهاي 1332 تا 1357 هم فعالين سياسي ايران به جريانات چپ و بويژه چپ چريکي، و جريان مذهبي و مليون متعلق بودند.
***
هدف من از همه بحث هاي بالا تحليل تاريخ چنبش سياسي يک قرن گذشته ايران نيست. من ميخواستم خاطر نشان کنم که حنبش سياسي و فعالين سياسي لزوماً منطبق به جريانات روشنفکري جامعه ما نبودند. ولي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي چه شده است.
در سالهاي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي، دو جريان مهم در جنبش روشنفکري ايران صورت گرفته است. جريان اول در اثر از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران اسلامي صورت گرفته است. فعالين سياسي اسلامي در راديکالترين جناح خود افرادي نظير حشمت طبرزدي هستند که بنظر ميرسد با جريان اسلامي وداع گفته اند. در محافظه کارترين بخش نيز جرياناتي نظير سروش هستند. و در ميان ايندو هم جرياناتي نظير اکبر گنجي قرار دارند.
از سوي ديگر جريان مشابهي در اثر سقوط بلوک شرق باعث از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران چپ است که در راديکالترين جناح خود کساني را دارد که حتي خود را مارکسيست هم نميدانند و خود را چپ دموکرات، سوسيال دموکرات، و آينده نگر مينامند و طيف برزگي از کومله مهتدي تا راه کارگر تا بسياري از فعالين چپ مستقل را شامل ميشوند و در راست ترين بخش آنهم جرياناتي هستند که نظير حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگري به دنبال باز گشت به مارکسيسم اصل هستند و جريانات ديگر چپ هم بين ايندو قطب هستند.
جريانات جبهه ملي هم اساساً مثل سالهاي 1332 تا 1357 هستند فقط امروز بطور روشن جمهوري خواه هستند.
ولي واقعيت اين است که فعالين سياسي ايران که واقعاً ميشود آنها را فعال خواند که سازماندهي ميکنند و در جنبش هاي مختلف اجتماعي از دانشجوئي تا کارگري و زنان فعال هستند اساساً هنوز يا چپ هستند و يا مذهبي هر چند بسياري در طيف هاي تعديل شده اين دو جريان قرار ميگيرند.
اما روشنفکران ايران که بيشتر و بيشتر دموکرات و آينده نگر شده اند اين واقعيت جنبش سياسي و فعالين سياسي را ناديده ميگيرند در صورتيکه اينکه فعالين سياسي ايران چگونه ميانديشند اهميت درجه اول براي سازماندهي جنبش سياسي و آلترناتيو در برابر جمهوري اسلامي دارد.
در واقع بويژه پس از اولين بحران جامعه فراصنعتي که در سال 2001 شاهد آن بوديم، جريان چپ در ميان فعالين سياسي ايران دوبار تقويت شده است. مثلاً يک نمونه نشريه سلام دموکرات است که در ايران منتشر ميشود و نويسندگان آن در گذشته به مواضع آينده نگري خيلي نزديک شده بودند و امروز با جريانات چپ آمريکاي لاتين نظير ونزوئلا، بوليوي، و مکزيک که خيزش تازه گرفته است سمت گيري ميکنند.
بنظر من توجه به جريانات وحدت در درون چپ ايران نه به اين خاطر که چپ هستند بلکه به اين دليل که هنوز بخش اصلي فعالين سياسي سکولار ايران در اين سنت هستند اهميت خاص دارد. مثلاً جريان هاي اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک. جمع اول از يک جريان کوچک روشنفکري جمهوريخواهان ملي و عناصري از جبهه ملي و چريک هاي اکثريت بوجود آمد. چريک هاي اکثريت بخش اصلي آن را تشکيل ميدادند. چريکهاي اکثريت در سالهاي بعد از انقلاب بيشتر و بيشتر به مواضع حزب توده نزديک شده بودند و حتي برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود. در نتيجه جرياناتي که در اين سنت چپ بودند برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود سعي در تقويت جناحي از رژيم بوده و هست.
در مقايسه جمهوريخواهان لائيک از جرياناتي منشأ گرفته که از حزب توده و چريکهاي اکثريت در همان سالهاي 1360 بريده بودند و آنهم بر سر برخورد به رژيم وگرنه هردو گروه خود را چپ ميداننند. در نتيجه بحث هائي نظير تکامل ديالوگ بين اين دو جريان اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک مهم است چون بيان مهمرين بخث هاي درون بخش اصلي فعالين سياسي ايران است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، بخش اصلي فعالين سياسي ايران هنوز چپ هستند همانطور که بخش اصلي فعالين سياسي آمريکا هنوز با حزب دموکرات هستند.
حتي جرياناتي نظير سلام دموکرات در ايران که نه در اتحاد جمهوريخواهان هستند و نه در جمهوريخواهان لائيک، بازهم در آن سنت چپ قرار دارند. منظور من از اين مثال اين است که بحث ايجاد حزب آينده نگر يا تجمع هائي نظير نشست لندن و امثالهم بايستي در اين کنفرانسهاي مشترک نظير کنفرانس شوراي هماهنگي و اتحاد جمهوريخواهان که بهروز سورن از جنبش چپ درباره آن خيلي خوب توضيح داده است [http://www.gozareshgar.com/?id=559&tid=2396]، انجام شود.
چرا؟ نه به اين خاطر که من فکر کنم آينده جنبش سياسي ايران و فعالين سياسي ايران چپ است، که سالها بحث کرده ام که اينطور نيست. بلکه به اين خاطر که چه بخواهيم و چه نخواهيم اصل فعالين سياسي سکولار ايران که بمعني واقعي فعال هستند يعني قادر به سازماندهي جنبش مردم بوده چپ هستند و اين کار سازماندهي مردم را دارند ميکنند و نه که منتطر باشند بعد از ايجاد تشکيلات مورد نظر نشست لندن يا جبهه سکولار يا حزب آينده نگر انجام دهند.
واقعيت تلخي است که در اين ابتداي قرن بيست و يکم جنبش سياسي ايران هنوز در قلمرو چپ و اسلام سير ميکند، ولي نديدن اين واقعيت و ارائه پيشنهادهائي در وراي اين واقعيت از خود اين واقعيت بدتر است و نگرفتن نتيجه از چنين طرح هائي بيشتر باعث نااميدي ميشود. جنبش ايران نياز به ايجاد تشکيلات هاي آينده نگر فعالين سياسي دارد و براي ساختن آن بايستي در جائي که فعالين سياسي هستند به گفتگو نشست.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
2 آذر 1385
November 25, 2006
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm
سام قندچي
سالهاست که مينويسيم روشنفکران ايران بايستي آستين بالا بزنند و متحد شوند و ابتکار عمل را از نيروهاي خارجي براي برخورد به اين يا آن فاحعه جمهوري اسلامي بدست گيرند و سعي ميکنيم به هر که چنان نکند احساس گناه بدهيم تا که کاري انجام شود. در عمل حتي حداقل آنچه تزديک به انتظار ما باشد هم روي نميدهد و حتي براي يک کوشش حقوق بشري به زحمت به استثناء يکي دو نفر در هريک از گروه ها يا اتحادهاي اعلام شده کاري ميکنند و فقط اسم گروه حمل ميشود چون فروتن هستند و نميخواهند بگويند که در واقع حسن و حسين بودند که فلان آکسيون را انجام دادند و البته پشتيباني هم گرفتند.
بتازگي هم برعکس شده و نويسندگان مجلات و سايتها ملامت ميشوند که چرا بجاي ايجاد سازمان سياسي براي انجام کاري مؤثر درباره معضلات جامعه ايران دارند مينويسند يا برنامه راديوئي و تلويزيوني درست ميکنند و وقتشان را با اين کارها تلف ميکنند. يعني اين بار بجاي آنکه به خوانندگان يا بينندگان مقالات و برنامه ها احساس گناه بدهيم، به مقاله نويسان و تهيه کنندگان برنامه هاي تلويزيون و راديو احساس گناه ميدهيم. ولي اين هم سودي ندارد و حد اکثر عده اي دست از نوشتن و تهيه برنامه بر خواهند داشت، و نتيجه اش هم ايجاد تشکيلاتي که ما آرزويش را داريم نخواهد شد.
بنظر من برخورد هاي بالا دو روي يک سکه هستند و هردويشان بيان درک غلط ما از روشنفکران و فعالين سياسي در جامعه ايران است که کاملاً با هم در طي تاريخ فرق داشته و دارند. مثلاً روزنامه نگاران، نويسندگان، هنرمندان و بسياري ديگر از دسته اول هستند که با وجود علائق سياسي و نظرات سياسي و حتي گاه هواداري از جريانات و احزاب معين سياسي، اکثريت آنها نه فعالين سياسي هستند و نه اصلاً توان آنرا دارند که باشند، و چنين انتظاري از آنها داشتن يا حتي اگر آنها خودشان هم از خود چنين انتظاري داشته باشند، باعث دلسردي هم خودشان خواهند شد و هم ديگران. البته روزنامه نگاران يا نويسندگاني بوده و هستند که به معني واقعي کلمه فعال سياسي هم بوده اند. اما منظور من در اينجا اين است که ايندو نه مترادف هستند و نه قرار است که باشند و در نتيجه اگر به دسته اول احساس گناه داده شود، آنها یه دسته دوم بدل نخواهند شد فقط بر نااميدي شان افزوده ميشود.
در تاريخ ما يکي از جريانات سياسي که اين دو مفهوم را خيلي مخدوش ميکرد حزب توده بود وقتي حتي فعاليت سياسي احزاب که هدفش مشخصاً کسب قدرت است را با فعاليت ژورناليستي يکسان ميگرفت و عملاً فعاليتش شبيه مشاورين رژيم بود که در هر برهه زماني ميگفت رژيم بايستي اين کار را بکند يا آن کار را. من در اين مورد مفصلاً در مقاله ديگري بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm] و در اينجا هدفم تکرار اين بحث نيست. ولي حتي فعالين سياسي حزب توده هم با اين خط مشي سازشکارانه نسبت به رژيم، باز هم با روشنفکري که اصلاً فرسنگ ها با فعال سياسي متفاوت است، فرق داشتند، و اين اصل بحث من است که چرا دادن پيام هائي که براي فعالين سياسي است، به روشنفکران ايران، و تلقيح چنين انتظاراتي، هرچه چقدر هم که با دادن احساس گناه به آنها انجام شود، نه نتيجه اي دارد و نه از آن تشکيلاتي بوجود خواهد آمد و نظير اب در هاون کوبيدن کاري است بيهوده. اجازه دهيد قدري بيشتر توضيح دهم.
بيائيد دوران پس از سقوط رضا شاه را مد نظر قرار دهيم. بخش بزرگ فعالين سياسي ايران *چپ* بودند و اکثرشان هم به نوعي با حزب توده و و در آذربايجان و کرديستان هم يا تشکيلاتهاي چپ مشابه فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان مرتبط بودند. يک بخش ديگر فعالين سياسي ايران هم فعالين سياسي اسلامي بودند که اکثراً به دور آيت الله کاشاني حلقه زده بودند. بخش سومي هم فعالين سياسي طيف مليون اکثراً به به دور مصدق حلفه زده بودند. جناح هاي سياسي رژيم هم فعالين سياسي و شخصيتهاي خود را داشتند شخيتهائي نظير قوام السلطنه. حالا منظور من اين است که در همان سالها روشنفکراني هم بودند که سکولار و خرد گرا بودند و حتي ميشود گفت آينده نگر و فراسوي انديشه هاي سياسي زمان خود. يک نمونه احمد کسروي است. هرچند وي در يک دوره سازمان سياسي اي هم بنام باهماد آزادگان ساخت اما هيچگاه اهميت وي و طرفدارانش بعنوان فعالين سياسي نبود حتي با وجود آنکه خود شادروان کسروي بدلائل سياسي -مذهبي توسط يک گروه از فعالين سياسي مذهبي يعني فدائيان اسلام، به قتل رسيد.
آنچه ميخواهم تأکيد کنم اين است که وجود بسياري از انديشه هاي روشنفکري نو در سالهاي نسبتاً آزاد 1320 تا 1332 بمعني آن نبود که فعالين سياسي با چنين افکاري سازمان هاي خود را ساخته باشند. در واقع تا آنجا که به فعالين سياسي مربوط ميشود، در آن سالها بغير از آنچه ذکر کردم ، متفاوت ترين جريان سياسي را که شايد بشود نام برد جريان خليل ملکي است که در ابتداي جدائي از حزب توده با جريان تيتو در جنبش کمونيستي سمت گرفت و بعداً خواست به جبهه ملي ملحق شود که با مخالفتهاي بسياري از سران جبهه مواجه شد.
در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد هم فعالين چپ به بحش هاي مائوئيست و طرفداران شوروي و دسته کوچکي طرفداران کمونيسم اروپائي و دسته بزرگي از جريانات چريکي طرفدار کاسترو و چه گوارا، با امتزاج هاي گوناگوني از مائوئيسم و کمونيسم روسي تقسيم ميشدند. ولي آنچه مهم است اينکه هنوز بخش اصلي فعالين سياسي ايران نظير سالهاي بعد از 1320، چپ بودند. جريان سياسي عمده دوم هم جريانات مذهبي بودند شامل نهضت آزادي، مجاهدين، و طرفدران خميني. حتي بخش هائي از مليون نظير نيروي سوم بين اين ها تقسيم شدند.
دوباره اگر همه سالهاي از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57 را نگاه کنيم، فعالين سياسي ايران يا چپ بودند يا اسلامي يا مليون و البته فعالين سياسي جناح هاي حکومتي مثل دکتر اميني هم وجود داشتند. اما در همه آن سالها روشنفکراني که سکولار، ليبرال، سوسيال دموکرات، علم گرا و آينده نگر بودند بسيار در جامعه ايران بوده اند، و بسياري کتابهاي علمي نظير کتب جرج گاموف را همين ها ترجمه ميکردند.
در واقع بسياري از کسانيکه در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد مشخصاً فعاليتهاي شديداً ضد مذهبي ميکردند اساساً از فعالين سياسي آن دوران نبودند. درست است که زنده ياد بيژن مفيد از سابقه جامعه سوسياليستها که ادامه جريان خليل ملکي سالهاي 1320 تا 1332 بود، اما وي در اين زمان و مثلاً در جشن هنر شيراز، نقشي بعنوان يک روشنفکر در کارهائي نظير تئاتر شهر قصه ايفا ميکرد و نه يک فعال سياسي و اينکه چنين جريانات روشنفکري با انديشه ويژه اي که ترويج ميکرد به يک جريان سياسي و فعالين سياسي،تحول پيدا نکرد.
يعني در جنبش سياسي ايران نه سوسيال دموکراسي و نه ليبراليسم و نه آينده نگري در همه سالهاي رژيم شاه اساساً وجود نداشت و تلقي جريان جبهه ملي هم بعنوان جريان لِيبراليسم يا سوسيال دموکراسي واقعي نيست و اساساً جرياني ملي و تازه اصل فعالين انهم هم هميشه چپي هاي درون جبهه بوده و هستند. در واقع ما در ايران فقط در دوران مشروطيت است که ميشود گفت واقعاً فعالين سياسي معتقد به ليبراليسم نظير ميزا چهانگير خان صوراسرافيل و دهخدا ي آندوران را داشته ايم و سوسيال دموکراسي بمعني واقعي کلمه نيز در همان زمان است که زود به کمونيسم راديکاليزه شد هرچند هنوز جريان سوسيال دموکراسي در ايران کماکان در زمان رضا شاه وجود داشت، اما پس از سقوط رضا شاه دو جريان فکري ليبراليسم و سوسيال دموکراسي بعنوان جنبش سياسي و ايدئولوژي فعالين سياسي، يه شکل مشخص خود وجود نداشتند.
و در نتيجه نه تنها در سالهاي 1320 تا 1332، فعالين سياسي ايران چپ، مذهبي يا مليون بودند، بلکه به جرئت ميشود گفت که در همه سالهاي 1332 تا 1357 هم فعالين سياسي ايران به جريانات چپ و بويژه چپ چريکي، و جريان مذهبي و مليون متعلق بودند.
***
هدف من از همه بحث هاي بالا تحليل تاريخ چنبش سياسي يک قرن گذشته ايران نيست. من ميخواستم خاطر نشان کنم که حنبش سياسي و فعالين سياسي لزوماً منطبق به جريانات روشنفکري جامعه ما نبودند. ولي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي چه شده است.
در سالهاي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي، دو جريان مهم در جنبش روشنفکري ايران صورت گرفته است. جريان اول در اثر از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران اسلامي صورت گرفته است. فعالين سياسي اسلامي در راديکالترين جناح خود افرادي نظير حشمت طبرزدي هستند که بنظر ميرسد با جريان اسلامي وداع گفته اند. در محافظه کارترين بخش نيز جرياناتي نظير سروش هستند. و در ميان ايندو هم جرياناتي نظير اکبر گنجي قرار دارند.
از سوي ديگر جريان مشابهي در اثر سقوط بلوک شرق باعث از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران چپ است که در راديکالترين جناح خود کساني را دارد که حتي خود را مارکسيست هم نميدانند و خود را چپ دموکرات، سوسيال دموکرات، و آينده نگر مينامند و طيف برزگي از کومله مهتدي تا راه کارگر تا بسياري از فعالين چپ مستقل را شامل ميشوند و در راست ترين بخش آنهم جرياناتي هستند که نظير حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگري به دنبال باز گشت به مارکسيسم اصل هستند و جريانات ديگر چپ هم بين ايندو قطب هستند.
جريانات جبهه ملي هم اساساً مثل سالهاي 1332 تا 1357 هستند فقط امروز بطور روشن جمهوري خواه هستند.
ولي واقعيت اين است که فعالين سياسي ايران که واقعاً ميشود آنها را فعال خواند که سازماندهي ميکنند و در جنبش هاي مختلف اجتماعي از دانشجوئي تا کارگري و زنان فعال هستند اساساً هنوز يا چپ هستند و يا مذهبي هر چند بسياري در طيف هاي تعديل شده اين دو جريان قرار ميگيرند.
اما روشنفکران ايران که بيشتر و بيشتر دموکرات و آينده نگر شده اند اين واقعيت جنبش سياسي و فعالين سياسي را ناديده ميگيرند در صورتيکه اينکه فعالين سياسي ايران چگونه ميانديشند اهميت درجه اول براي سازماندهي جنبش سياسي و آلترناتيو در برابر جمهوري اسلامي دارد.
در واقع بويژه پس از اولين بحران جامعه فراصنعتي که در سال 2001 شاهد آن بوديم، جريان چپ در ميان فعالين سياسي ايران دوبار تقويت شده است. مثلاً يک نمونه نشريه سلام دموکرات است که در ايران منتشر ميشود و نويسندگان آن در گذشته به مواضع آينده نگري خيلي نزديک شده بودند و امروز با جريانات چپ آمريکاي لاتين نظير ونزوئلا، بوليوي، و مکزيک که خيزش تازه گرفته است سمت گيري ميکنند.
بنظر من توجه به جريانات وحدت در درون چپ ايران نه به اين خاطر که چپ هستند بلکه به اين دليل که هنوز بخش اصلي فعالين سياسي سکولار ايران در اين سنت هستند اهميت خاص دارد. مثلاً جريان هاي اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک. جمع اول از يک جريان کوچک روشنفکري جمهوريخواهان ملي و عناصري از جبهه ملي و چريک هاي اکثريت بوجود آمد. چريک هاي اکثريت بخش اصلي آن را تشکيل ميدادند. چريکهاي اکثريت در سالهاي بعد از انقلاب بيشتر و بيشتر به مواضع حزب توده نزديک شده بودند و حتي برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود. در نتيجه جرياناتي که در اين سنت چپ بودند برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود سعي در تقويت جناحي از رژيم بوده و هست.
در مقايسه جمهوريخواهان لائيک از جرياناتي منشأ گرفته که از حزب توده و چريکهاي اکثريت در همان سالهاي 1360 بريده بودند و آنهم بر سر برخورد به رژيم وگرنه هردو گروه خود را چپ ميداننند. در نتيجه بحث هائي نظير تکامل ديالوگ بين اين دو جريان اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک مهم است چون بيان مهمرين بخث هاي درون بخش اصلي فعالين سياسي ايران است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، بخش اصلي فعالين سياسي ايران هنوز چپ هستند همانطور که بخش اصلي فعالين سياسي آمريکا هنوز با حزب دموکرات هستند.
حتي جرياناتي نظير سلام دموکرات در ايران که نه در اتحاد جمهوريخواهان هستند و نه در جمهوريخواهان لائيک، بازهم در آن سنت چپ قرار دارند. منظور من از اين مثال اين است که بحث ايجاد حزب آينده نگر يا تجمع هائي نظير نشست لندن و امثالهم بايستي در اين کنفرانسهاي مشترک نظير کنفرانس شوراي هماهنگي و اتحاد جمهوريخواهان که بهروز سورن از جنبش چپ درباره آن خيلي خوب توضيح داده است [http://www.gozareshgar.com/?id=559&tid=2396]، انجام شود.
چرا؟ نه به اين خاطر که من فکر کنم آينده جنبش سياسي ايران و فعالين سياسي ايران چپ است، که سالها بحث کرده ام که اينطور نيست. بلکه به اين خاطر که چه بخواهيم و چه نخواهيم اصل فعالين سياسي سکولار ايران که بمعني واقعي فعال هستند يعني قادر به سازماندهي جنبش مردم بوده چپ هستند و اين کار سازماندهي مردم را دارند ميکنند و نه که منتطر باشند بعد از ايجاد تشکيلات مورد نظر نشست لندن يا جبهه سکولار يا حزب آينده نگر انجام دهند.
واقعيت تلخي است که در اين ابتداي قرن بيست و يکم جنبش سياسي ايران هنوز در قلمرو چپ و اسلام سير ميکند، ولي نديدن اين واقعيت و ارائه پيشنهادهائي در وراي اين واقعيت از خود اين واقعيت بدتر است و نگرفتن نتيجه از چنين طرح هائي بيشتر باعث نااميدي ميشود. جنبش ايران نياز به ايجاد تشکيلات هاي آينده نگر فعالين سياسي دارد و براي ساختن آن بايستي در جائي که فعالين سياسي هستند به گفتگو نشست.
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
2 آذر 1385
November 25, 2006
مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm