یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

واقعيات جنبش سياسي ايران

واقعيات جنبش سياسي ايران
سام قندچي

سالهاست که مينويسيم روشنفکران ايران بايستي آستين بالا بزنند و متحد شوند و ابتکار عمل را از نيروهاي خارجي براي برخورد به اين يا آن فاحعه جمهوري اسلامي بدست گيرند و سعي ميکنيم به هر که چنان نکند احساس گناه بدهيم تا که کاري انجام شود. در عمل حتي حداقل آنچه تزديک به انتظار ما باشد هم روي نميدهد و حتي براي يک کوشش حقوق بشري به زحمت به استثناء يکي دو نفر در هريک از گروه ها يا اتحادهاي اعلام شده کاري ميکنند و فقط اسم گروه حمل ميشود چون فروتن هستند و نميخواهند بگويند که در واقع حسن و حسين بودند که فلان آکسيون را انجام دادند و البته پشتيباني هم گرفتند.

بتازگي هم برعکس شده و نويسندگان مجلات و سايتها ملامت ميشوند که چرا بجاي ايجاد سازمان سياسي براي انجام کاري مؤثر درباره معضلات جامعه ايران دارند مينويسند يا برنامه راديوئي و تلويزيوني درست ميکنند و وقتشان را با اين کارها تلف ميکنند. يعني اين بار بجاي آنکه به خوانندگان يا بينندگان مقالات و برنامه ها احساس گناه بدهيم، به مقاله نويسان و تهيه کنندگان برنامه هاي تلويزيون و راديو احساس گناه ميدهيم. ولي اين هم سودي ندارد و حد اکثر عده اي دست از نوشتن و تهيه برنامه بر خواهند داشت، و نتيجه اش هم ايجاد تشکيلاتي که ما آرزويش را داريم نخواهد شد.

بنظر من برخورد هاي بالا دو روي يک سکه هستند و هردويشان بيان درک غلط ما از روشنفکران و فعالين سياسي در جامعه ايران است که کاملاً با هم در طي تاريخ فرق داشته و دارند. مثلاً روزنامه نگاران، نويسندگان، هنرمندان و بسياري ديگر از دسته اول هستند که با وجود علائق سياسي و نظرات سياسي و حتي گاه هواداري از جريانات و احزاب معين سياسي، اکثريت آنها نه فعالين سياسي هستند و نه اصلاً توان آنرا دارند که باشند، و چنين انتظاري از آنها داشتن يا حتي اگر آنها خودشان هم از خود چنين انتظاري داشته باشند، باعث دلسردي هم خودشان خواهند شد و هم ديگران. البته روزنامه نگاران يا نويسندگاني بوده و هستند که به معني واقعي کلمه فعال سياسي هم بوده اند. اما منظور من در اينجا اين است که ايندو نه مترادف هستند و نه قرار است که باشند و در نتيجه اگر به دسته اول احساس گناه داده شود، آنها یه دسته دوم بدل نخواهند شد فقط بر نااميدي شان افزوده ميشود.

در تاريخ ما يکي از جريانات سياسي که اين دو مفهوم را خيلي مخدوش ميکرد حزب توده بود وقتي حتي فعاليت سياسي احزاب که هدفش مشخصاً کسب قدرت است را با فعاليت ژورناليستي يکسان ميگرفت و عملاً فعاليتش شبيه مشاورين رژيم بود که در هر برهه زماني ميگفت رژيم بايستي اين کار را بکند يا آن کار را. من در اين مورد مفصلاً در مقاله ديگري بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/367-tudehii.htm] و در اينجا هدفم تکرار اين بحث نيست. ولي حتي فعالين سياسي حزب توده هم با اين خط مشي سازشکارانه نسبت به رژيم، باز هم با روشنفکري که اصلاً فرسنگ ها با فعال سياسي متفاوت است، فرق داشتند، و اين اصل بحث من است که چرا دادن پيام هائي که براي فعالين سياسي است، به روشنفکران ايران، و تلقيح چنين انتظاراتي، هرچه چقدر هم که با دادن احساس گناه به آنها انجام شود، نه نتيجه اي دارد و نه از آن تشکيلاتي بوجود خواهد آمد و نظير اب در هاون کوبيدن کاري است بيهوده. اجازه دهيد قدري بيشتر توضيح دهم.

بيائيد دوران پس از سقوط رضا شاه را مد نظر قرار دهيم. بخش بزرگ فعالين سياسي ايران *چپ* بودند و اکثرشان هم به نوعي با حزب توده و و در آذربايجان و کرديستان هم يا تشکيلاتهاي چپ مشابه فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان مرتبط بودند. يک بخش ديگر فعالين سياسي ايران هم فعالين سياسي اسلامي بودند که اکثراً به دور آيت الله کاشاني حلقه زده بودند. بخش سومي هم فعالين سياسي طيف مليون اکثراً به به دور مصدق حلفه زده بودند. جناح هاي سياسي رژيم هم فعالين سياسي و شخصيتهاي خود را داشتند شخيتهائي نظير قوام السلطنه. حالا منظور من اين است که در همان سالها روشنفکراني هم بودند که سکولار و خرد گرا بودند و حتي ميشود گفت آينده نگر و فراسوي انديشه هاي سياسي زمان خود. يک نمونه احمد کسروي است. هرچند وي در يک دوره سازمان سياسي اي هم بنام باهماد آزادگان ساخت اما هيچگاه اهميت وي و طرفدارانش بعنوان فعالين سياسي نبود حتي با وجود آنکه خود شادروان کسروي بدلائل سياسي -مذهبي توسط يک گروه از فعالين سياسي مذهبي يعني فدائيان اسلام، به قتل رسيد.

آنچه ميخواهم تأکيد کنم اين است که وجود بسياري از انديشه هاي روشنفکري نو در سالهاي نسبتاً آزاد 1320 تا 1332 بمعني آن نبود که فعالين سياسي با چنين افکاري سازمان هاي خود را ساخته باشند. در واقع تا آنجا که به فعالين سياسي مربوط ميشود، در آن سالها بغير از آنچه ذکر کردم ، متفاوت ترين جريان سياسي را که شايد بشود نام برد جريان خليل ملکي است که در ابتداي جدائي از حزب توده با جريان تيتو در جنبش کمونيستي سمت گرفت و بعداً خواست به جبهه ملي ملحق شود که با مخالفتهاي بسياري از سران جبهه مواجه شد.

در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد هم فعالين چپ به بحش هاي مائوئيست و طرفداران شوروي و دسته کوچکي طرفداران کمونيسم اروپائي و دسته بزرگي از جريانات چريکي طرفدار کاسترو و چه گوارا، با امتزاج هاي گوناگوني از مائوئيسم و کمونيسم روسي تقسيم ميشدند. ولي آنچه مهم است اينکه هنوز بخش اصلي فعالين سياسي ايران نظير سالهاي بعد از 1320، چپ بودند. جريان سياسي عمده دوم هم جريانات مذهبي بودند شامل نهضت آزادي، مجاهدين، و طرفدران خميني. حتي بخش هائي از مليون نظير نيروي سوم بين اين ها تقسيم شدند.

دوباره اگر همه سالهاي از 28 مرداد 1332 تا انقلاب 57 را نگاه کنيم، فعالين سياسي ايران يا چپ بودند يا اسلامي يا مليون و البته فعالين سياسي جناح هاي حکومتي مثل دکتر اميني هم وجود داشتند. اما در همه آن سالها روشنفکراني که سکولار، ليبرال، سوسيال دموکرات، علم گرا و آينده نگر بودند بسيار در جامعه ايران بوده اند، و بسياري کتابهاي علمي نظير کتب جرج گاموف را همين ها ترجمه ميکردند.

در واقع بسياري از کسانيکه در سالهاي بعد از کودتاي 28 مرداد مشخصاً فعاليتهاي شديداً ضد مذهبي ميکردند اساساً از فعالين سياسي آن دوران نبودند. درست است که زنده ياد بيژن مفيد از سابقه جامعه سوسياليستها که ادامه جريان خليل ملکي سالهاي 1320 تا 1332 بود، اما وي در اين زمان و مثلاً در جشن هنر شيراز، نقشي بعنوان يک روشنفکر در کارهائي نظير تئاتر شهر قصه ايفا ميکرد و نه يک فعال سياسي و اينکه چنين جريانات روشنفکري با انديشه ويژه اي که ترويج ميکرد به يک جريان سياسي و فعالين سياسي،تحول پيدا نکرد.

يعني در جنبش سياسي ايران نه سوسيال دموکراسي و نه ليبراليسم و نه آينده نگري در همه سالهاي رژيم شاه اساساً وجود نداشت و تلقي جريان جبهه ملي هم بعنوان جريان لِيبراليسم يا سوسيال دموکراسي واقعي نيست و اساساً جرياني ملي و تازه اصل فعالين انهم هم هميشه چپي هاي درون جبهه بوده و هستند. در واقع ما در ايران فقط در دوران مشروطيت است که ميشود گفت واقعاً فعالين سياسي معتقد به ليبراليسم نظير ميزا چهانگير خان صوراسرافيل و دهخدا ي آندوران را داشته ايم و سوسيال دموکراسي بمعني واقعي کلمه نيز در همان زمان است که زود به کمونيسم راديکاليزه شد هرچند هنوز جريان سوسيال دموکراسي در ايران کماکان در زمان رضا شاه وجود داشت، اما پس از سقوط رضا شاه دو جريان فکري ليبراليسم و سوسيال دموکراسي بعنوان جنبش سياسي و ايدئولوژي فعالين سياسي، يه شکل مشخص خود وجود نداشتند.

و در نتيجه نه تنها در سالهاي 1320 تا 1332، فعالين سياسي ايران چپ، مذهبي يا مليون بودند، بلکه به جرئت ميشود گفت که در همه سالهاي 1332 تا 1357 هم فعالين سياسي ايران به جريانات چپ و بويژه چپ چريکي، و جريان مذهبي و مليون متعلق بودند.

***

هدف من از همه بحث هاي بالا تحليل تاريخ چنبش سياسي يک قرن گذشته ايران نيست. من ميخواستم خاطر نشان کنم که حنبش سياسي و فعالين سياسي لزوماً منطبق به جريانات روشنفکري جامعه ما نبودند. ولي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي چه شده است.

در سالهاي بعد از به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي، دو جريان مهم در جنبش روشنفکري ايران صورت گرفته است. جريان اول در اثر از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران اسلامي صورت گرفته است. فعالين سياسي اسلامي در راديکالترين جناح خود افرادي نظير حشمت طبرزدي هستند که بنظر ميرسد با جريان اسلامي وداع گفته اند. در محافظه کارترين بخش نيز جرياناتي نظير سروش هستند. و در ميان ايندو هم جرياناتي نظير اکبر گنجي قرار دارند.

از سوي ديگر جريان مشابهي در اثر سقوط بلوک شرق باعث از بين رفتن تخيلات و انتظارات بسياري از روشنفکران چپ است که در راديکالترين جناح خود کساني را دارد که حتي خود را مارکسيست هم نميدانند و خود را چپ دموکرات، سوسيال دموکرات، و آينده نگر مينامند و طيف برزگي از کومله مهتدي تا راه کارگر تا بسياري از فعالين چپ مستقل را شامل ميشوند و در راست ترين بخش آنهم جرياناتي هستند که نظير حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگري به دنبال باز گشت به مارکسيسم اصل هستند و جريانات ديگر چپ هم بين ايندو قطب هستند.

جريانات جبهه ملي هم اساساً مثل سالهاي 1332 تا 1357 هستند فقط امروز بطور روشن جمهوري خواه هستند.

ولي واقعيت اين است که فعالين سياسي ايران که واقعاً ميشود آنها را فعال خواند که سازماندهي ميکنند و در جنبش هاي مختلف اجتماعي از دانشجوئي تا کارگري و زنان فعال هستند اساساً هنوز يا چپ هستند و يا مذهبي هر چند بسياري در طيف هاي تعديل شده اين دو جريان قرار ميگيرند.

اما روشنفکران ايران که بيشتر و بيشتر دموکرات و آينده نگر شده اند اين واقعيت جنبش سياسي و فعالين سياسي را ناديده ميگيرند در صورتيکه اينکه فعالين سياسي ايران چگونه ميانديشند اهميت درجه اول براي سازماندهي جنبش سياسي و آلترناتيو در برابر جمهوري اسلامي دارد.

در واقع بويژه پس از اولين بحران جامعه فراصنعتي که در سال 2001 شاهد آن بوديم، جريان چپ در ميان فعالين سياسي ايران دوبار تقويت شده است. مثلاً يک نمونه نشريه سلام دموکرات است که در ايران منتشر ميشود و نويسندگان آن در گذشته به مواضع آينده نگري خيلي نزديک شده بودند و امروز با جريانات چپ آمريکاي لاتين نظير ونزوئلا، بوليوي، و مکزيک که خيزش تازه گرفته است سمت گيري ميکنند.

بنظر من توجه به جريانات وحدت در درون چپ ايران نه به اين خاطر که چپ هستند بلکه به اين دليل که هنوز بخش اصلي فعالين سياسي سکولار ايران در اين سنت هستند اهميت خاص دارد. مثلاً جريان هاي اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک. جمع اول از يک جريان کوچک روشنفکري جمهوريخواهان ملي و عناصري از جبهه ملي و چريک هاي اکثريت بوجود آمد. چريک هاي اکثريت بخش اصلي آن را تشکيل ميدادند. چريکهاي اکثريت در سالهاي بعد از انقلاب بيشتر و بيشتر به مواضع حزب توده نزديک شده بودند و حتي برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود. در نتيجه جرياناتي که در اين سنت چپ بودند برخوردشان به رژيم هم نظير حزب توده بود سعي در تقويت جناحي از رژيم بوده و هست.

در مقايسه جمهوريخواهان لائيک از جرياناتي منشأ گرفته که از حزب توده و چريکهاي اکثريت در همان سالهاي 1360 بريده بودند و آنهم بر سر برخورد به رژيم وگرنه هردو گروه خود را چپ ميداننند. در نتيجه بحث هائي نظير تکامل ديالوگ بين اين دو جريان اتحاد جمهوريخواهان و جمهوريخواهان لائيک مهم است چون بيان مهمرين بخث هاي درون بخش اصلي فعالين سياسي ايران است. چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، بخش اصلي فعالين سياسي ايران هنوز چپ هستند همانطور که بخش اصلي فعالين سياسي آمريکا هنوز با حزب دموکرات هستند.

حتي جرياناتي نظير سلام دموکرات در ايران که نه در اتحاد جمهوريخواهان هستند و نه در جمهوريخواهان لائيک، بازهم در آن سنت چپ قرار دارند. منظور من از اين مثال اين است که بحث ايجاد حزب آينده نگر يا تجمع هائي نظير نشست لندن و امثالهم بايستي در اين کنفرانسهاي مشترک نظير کنفرانس شوراي هماهنگي و اتحاد جمهوريخواهان که بهروز سورن از جنبش چپ درباره آن خيلي خوب توضيح داده است [http://www.gozareshgar.com/?id=559&tid=2396]، انجام شود.

چرا؟ نه به اين خاطر که من فکر کنم آينده جنبش سياسي ايران و فعالين سياسي ايران چپ است، که سالها بحث کرده ام که اينطور نيست. بلکه به اين خاطر که چه بخواهيم و چه نخواهيم اصل فعالين سياسي سکولار ايران که بمعني واقعي فعال هستند يعني قادر به سازماندهي جنبش مردم بوده چپ هستند و اين کار سازماندهي مردم را دارند ميکنند و نه که منتطر باشند بعد از ايجاد تشکيلات مورد نظر نشست لندن يا جبهه سکولار يا حزب آينده نگر انجام دهند.

واقعيت تلخي است که در اين ابتداي قرن بيست و يکم جنبش سياسي ايران هنوز در قلمرو چپ و اسلام سير ميکند، ولي نديدن اين واقعيت و ارائه پيشنهادهائي در وراي اين واقعيت از خود اين واقعيت بدتر است و نگرفتن نتيجه از چنين طرح هائي بيشتر باعث نااميدي ميشود. جنبش ايران نياز به ايجاد تشکيلات هاي آينده نگر فعالين سياسي دارد و براي ساختن آن بايستي در جائي که فعالين سياسي هستند به گفتگو نشست.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
2 آذر 1385
November 25, 2006

مطالب مرتبط:
http://www.ghandchi.com/600-SecularismPluralism.htm

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

زمان ايجاد حزب آينده نگر

زمان ايجاد حزب آينده نگر
سام قندچي

سالهاست درباره نياز به تأسيس حزب آينده نگر ايران [http://www.geocities.com/futuristparty] بحث کرده ام و نه نيازي به تکرار همه بحث ها وجود دارد و نه ديگر بحث بيشتر اهميتي دارد. واقعيت اين است که رهبران فکري جنبش سياسي ايران ديگر پس از اين همه سال بحث کردن با اين نظر به اندازه کافي آشنا هستند و يا با آن موافقند و يا که نيستند. واقعاً ديگر هدف من در اين نوشته قانع کردن آنهائي نيست که موافق اين بحث نيستند، چرا که حتماً آنها راه ديگري را براي موفقيت جنبش سياسي ايران ميبينند و من فقط ميتوانم برايشان آرزو کنم که موفق باشند اگر آن راه را هم اکنون پيدا کرده اند. در واقع من اگر حزب و سازماني امروز در ايران بود که بتوانم از آن دفاع کنم، مطمئناً دنبال ساختن يک حزب جديد نميبودم.

البته ممکن است برخي هم راهي را امروز قبول نداشته باشند و در جستجو باشند ولي براي ساختن حزب آينده نگر نيز قانع نشده باشند، من براي اين دسته هم آرزوي موفقيت ميکنم ولي ديگر فکر نميکنم قانع کردن آنها وظيفه اصلي آينده نگر ها در زمان حاضر است. حتي وقتي يک قرن هم از عمر احزاب مختلف گذشته باشد، عده اي شک دارند که موافق با پيوستن يا مخالف پيوستن به آن احزاب باشند و کماکان دوست دارند در اين مورد بحث کنند و نه تصميم به ملحق شدن يا پشتيباني و آنهم حقشان است.
البته نظريات فکري نيز در زمان هاي مختلف چه قبل و چه بعد از تأسيس حزب، بخشي از نيروي خود را صرف بحث و اقناع روشنفکران و مردم ميکنند. فقط بنظر من تا آنجا که به ايجاد حزب آينده نگر مزبوط ميشود، ادامه گذاشتن همه نيرو براي اقناع رهبران انديشه و روشنفکران ايران درست نيست. لازم است که ذکر کنم با وجود ابراز اين عقيده، بايستي تأکيد کنم که ابداً منظورم نه تنها پايان دادن به بحث و گفت و شنود نيست بلکه همچنين همواره معتقد به ائتلاف با احزاب ديگر [http://www.ghandchi.com/309-FuturistCoalitions.htm] بوده و هستم و ابداً منظورم در اين جا اين نيست که همه مردم بايستي به حزب آينده نگر بپيوندند.

چرا فکر ميکنم امروز وقت ساختن حزب آينده نگر ايران است. بنظر من حرکت مردم در سطح بين المللي پس از سه دهه رشد سريع جامعه فراصنعتي، بطور روشني موضوع عدالت اجتماعي را در پيش روي مردم جهان قرار داده است. در اين موقعيت در کنار جريانات مقاومت در برابر جامعه فراصنعتي که دو جريان واپسگراي اسلامگرا و جريانات ناسيوناليست افراطي نمونه هاي بارز آن در اين چند دهه بودند، امروز راه حلهاي قديمي جامعه صنعتي يعني ليبراليسم و سوسياليسم دوباره سر بلند کرده اند و آنهم براي حل مسائل جهان قرن بيست و يکم. بهترين نمونه اولي را در پشتيباني وسيع مردم از دموکراتها در انتخابات آمريکا و بهترين نمو.نه دومي هم در انتخابات بوليوي در آمريکاي لاتين بود که درباره اش جند ماه پيش نوشتم [http://www.ghandchi.com/441-OmidKazeb.htm].

بنظر من اين راه حل هاي قديمي که حتي در حل معضلات انسان قرن بيستم عاجز بودند فقط کوشش عبثي براي حل کردن معضلات قرن بيست و يکم با نظريات قرن نوزدهم است. البته بخاطر جامع تر بودن و آماده تر بودن راه هاي قديمي، آنها براي کارهاي عملي جذابيت بيشتري دارند. همچنين در کشورهائي نظير آمريکا که از سنت طولاني احزاب سياسي مدرن برخوردار هستند، اکثريت آينده نگر ها در درون احزاب موجود نظير حزب دموکرات فعاليت ميکنند، و هدف من در اين نوشنته قانع کردن آنها به ايجاد حزب مستقل نيست، هرچند بنظر من راه درست فعاليت براي آنها نيز ايجاد حزب جديد آينده نگر در آمريکا است که در گذشته بحث کرده ام [http://www.ghandchi.com/404-FuturistPartyOrgEng.htm].

اما در ارتباط با جامعه ايران تا آنجا که به تشکيلاتهاي سکولار حزبي مربوط ميشود، سنت هاي ليبرال ايران در نهايت توانستند يک تشکيلات ناسيوناليستي جبهه ملي درست کنند که بيشتر يک تشکيلات ناسيوناليست است تا ليبرال و واقعاً يک تشکيلات حزبي که قادر به گرفتن قدرت باشد هم نيست. سنت هاي سوسياليست ايران نيز که در گذشته بخش اصلي جنبش سکولار جمهوريخواهي ايران بوده اند بسيار پراکنده هستند و سوسياليسم نيز نظير ليبراليسم، حزب مهمي در ايران ندارد. تنها حزب واقعاً بزرگ جبهه مشارکت است که حزبي اسلامي است. البته جريانات ديگري در جنبش دموکراتيک ايران نظير اتحاد جمهوريخواهان هستند که مبناي شگل گيريشان در کشوري که جمهوري است، بي معني است، و نظير آن است که در يک کشور سلطنتي کسي برود و اتحاد سلطنت طلبان درست کند. البته ميفهمم که براي بنيانگذاران آن جريان دفاع از جمهوري در زماني که بخاطر استبداد جمهوري اسلامي خظر نابودي کل جمهوريت را ميبينند معنا يافته است. اما به هرحال بنظر من اين موضع چيزي نيست که براي تشکيلاتي که تازه بخواهد خود را بسازد پايه پلاتفرم کافي باشد و بعد از چند سال هم نشان داده شده است که به جائي نميرسد. در نتيجه به نظر من خيلي منطقي است که نيروهاي سياسي آينده نگر ايران بجاي فعاليت در احزاب ديگر، از همين حالا حزب مستقل خود را بسازند.

حزب آينده نگر راه حل هاي مقتضي براي قرن بيست و يکم را ارائه ميدهد. درست است که حزب آينده نگر ممکن است مانند يک نگرش 1400 ساله نظير اسلام، درباره همه چيز فکر نکرده باشد، و براي همه چيز هم پاسخ نداشته باشد. برخي موضوعات را پس از تأسيس حزب دنبال پاسخشان خواهد رفت و برخي موضوعات را نيز شايد هيچ وقت نخواهد که پاسخ گويد و برخي ديگر را نيز به مرور زمان بيشتر و بيشتر تدقيق خواهد کرد ولي از همين حالا باندازه کافي براي مسائل مقابل روي جامعه ايران پاسخ دارد و بهتر است همين حالا در پي ساختن حزب بود.

واقعيت اين است که حزب آينده نگر بايستي هدف خود را پايان دادن هرچه زودتر به جمهوري اسلامي بگذارد. برعکس تصور بسياري از فعالين ايران، رژيم جمهوري اسلامي از سيستم امنـيتي بسيار قوي تري تا رژيم سلطنتي گذشته برخوردار است و اين سيستم توانسته است خيلي خوب از تضادهاي مختلف درون جنبش سياسي ايران از جمله تضاد خارج و داخل سود جويد. واقعيت اين است که بسياري از مسائلي که امروز در مقابل جنبش سياسي ايران در خارج مطرح است روز بعد از سقوط جمهوري اسلامي در داخل مطرح خواهند شد. همانگونه که روز بعد از سقوط رضا شاه همان کادر هاي پراکنده که بعضاً در زندان يا در بيرون زندان در داخل يا در خارج بودند گرد هم آمدند و تشکيلاتهاي سياسي سالهاي 1320-1332 جنبش را ساختند و برعکس زمان انقلاب 1357، تشکيلاتهاي سياسي مخفي چنداني در زمان رضا شاه به دلائل متعدد ساخته نشده يا دوام نياوردند. در نتيجه بسيار منطقي است که اولين گرد همائي هاي براي ايجاد حزب آينده نگر ايران در خارج از کشور برگزار شود هر چند معنايش عدم حضور جنبش داخل کشور نبوده و نخواهد بود.

همانطور که در اول مقاله نوشتم خود من آروز ميکردم تشکيلاتي در صحنه سياسي ايران وجود ميداشت که اقلاً بيانگر 80 درصد خواستهائي را که من در اين عصر و زمان لازمه يک پلاتفرم سياسي [http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm] براي قرن بيسمت و يکم ميدانم بيان ميکرد و در آنصورت من از آن حزب پشتيباني ميکردم. حتي اگر حزبي بود که من پتانسيل دفاع از چنين پلاتفرمي را در دراز مدت ميديدم به آن رفته و سعي ميکردم بمثابه يک فراکسيون آنرا به اين خواستها نزديک کنم. متأسفانه چنين چيزي وجود خارجي ندارد. در نتيجه نه اين که دوست دارم يک سازمان و حزب ديگري حتماً ساخته شود بلکه مجبورم از چنين طرحي دفاع کنم چرا که اين خواستهاي قرن بيست و يکم را تنها برنامه مؤثر راهبردي در قرن بيست و يکم ميبينم براي رسيدن به عدالت ميبينم وگرنه تکرار راه حل هاي شکست خورده گذشته نتيجه اين همه جان فشاني ها و کوششهاي اين سي سال گذشته را به هدر خواهند داد.


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com/
28 آبان 1385
November 19, 2006

سايت بحث حزب آينده نگر:
http://www.geocities.com/futuristparty/

متن مرتبط به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/404-FuturistPartyOrgEng.htm

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

مهدويت-اميد يا نااميدي جمهوري اسلامي

مهدويت-اميد يا نااميدي جمهوري اسلامي
سام قندچي

چگونه ميـتوان از معتقدين مهدويت در قدرت بود و هنوز براي مهدويت کار کرد، اين معمائي است که آيت الله مصباح يزدي در ايران حل کرده است. در همايش دکترين مهدويت آقاي مصباح ميگويد دوران بازگشت حضرت مهدي به اين معني نيست که همه چيز بايستي قبلاً شيطاني شده باشد، بلکه براي رسيدن به حکومت مهدي بايستي سعي کرد جامعه را اسلامي تر و اسلامي تر کرد (لطفاً به گزارش ضميمه در انتهاي مقاله رجوع کنيد.)

همه اين حرفها ممکن است که متضاد با اعتقادات بسياري از شيعيان و گروه هاي ديگر معتقد به آخر زمان و صحراي محشر جلوه کند، يعني اعتقاداتي که اينگونه گروه ها وقتي در قدرت نيستند، دارند، و آرزوي دوران طلائي آينده در پي نابودي وضع موجود را دارند. البته شايد آيت الله مصباح يزدي مثل برخي از همتايان خود در ميان millenarianist ميلناريانيست هاي مسيحي بتواند بگويد که بين حاکميت مهدي و آخر زمان، و البته قبل از رسيدگي به اعمال بندگان در صحراي محشر، يک دوره کوتاهي براي جنگ مهدي موعود با شيطان وجود خواهد داشت.

در آينده ما بيشتر و بيشتر درباره اينگونه معماهاي الهيات که در بالا ذکر کردم خواهيم شنيد و مطمئن هستم راه حل مقدماتي آيت الله مصباح يزدي براي وفق دادن حضور در بالاترين رده هاي قدرت در ايران از يکسو و در عين حال فراخواندن براي مهدويت، آخرين معضل الهيات نخواهد بود که ايشان نياز به حل آن خواهند داشت. اما معضلات الهيات شيعه موضوع مقاله من نيست.

آقاي مصباح در هيمن "دومين همايش دکترين مهدويت" ميگويد که معتقدين به مهدويت در ميان اهل تسنن هم هستند، و اين تازه حدي نيست که ايشان دايره را براي شامل کردن همه مسلمانان باز کرده باشد، بلکه وي millenarianist ميلناريانيست هاي مذاهب ديگر را هم با عدم پافشاري بر اسلام و تأکيد بر مهدويت، به اين حلقه دعوت ميکند. آيت الله مصباح ميگويد "اگر برخي از خصوصياتي كه ما به آن اعتقاد داريم راحذف كنيم مفهوم مهدويت گسترش پيدا مي كند و ديگر اختصاص به شيعه اثني عشري نخواهد داشت بلكه آن را مي توان توسعه داد و در تمام دين ها مفهوم آن را اشاعه داشته باشيم."

چيزي که خيلي در اختتاميه آقاي مصباح در همايش مهدويت جالب است اشاره وي به *گلوباليسم* است و اينکه چگونه به مهدويت مرتبط ميشود. اين موضع مطمئناً نظرات آيت الله مصباح يزدي را از ديدگاه قرون وسطائي آيت الله هاي ديگر نظير مشکيني و جنتي که در سطوح بالاي قدرت در جمهوري اسلامي حضور دارند، جدا ميکند.

برخي ممکن است تصور کنند که تأکيد مصباح بر روي مهدويت آنهم بقيمت رقيق کردن عنصر *اسلامي* شبيه به جنبش باب در پايان سلسله قاجار در ايران است، که به مذهب بهائي منتهي شد. واقعيت اين است که اين جنبش يک جنبش مخالف نظير آنچه که باب و يا حتي فرقان در سالهاي اوائل انقلاب 57 بود، نيست. اين مهدويت کساني است که هم اکنون بخشاً بر ايران حکومت ميکنند، همانگونه که ميلناريانيسم millenarianism استالين و هيتلر رقبايشان را در شوروي و آلمان نازي هدف ميگرفت. بنابراين انترناسيوناليسم و رقيق کردن عنصر ملي يا اسلامي براي قابل پذيرش کردن آن است، نظير کمينترن که همينگونه سعي کرد پذيرش بين المللي بدست آورد. به همين دليل است که بشکل عجيب و غريبي اين طرفداران مهدويت سعي ميکنند با اين ظاهر شبه مدرن حاميان گلوباليسم را بخود جلب کنند.

اما آنچه که ناکجا آباد همه انواع ميلناريانيسم millenarianism را از تحليل علمي واقعي آينده متمايز ميکند اين است که آنها سعي ميکنند که گذشته را در آينده بيابند، چه آنرا با عبارات مذهبي بيارايند و چه غير مذهبي. داستان ميلناريانيسم و سيستم هاي استبدادي مبتني بر آن به قدمت خود تمدن بشريت است، و نه با اسلام و شيعه شروع شده است و نه با آن پايان خواهد يافت.

آنچه که درباره خيزش تازه ميلناريانيسم در جمهوري اسلامي جالب است اين است که اين رژيم اين طريق را که ميتوانست در ابتدا برگزيند، به دليل جنگ با عراق برنگزيد، و خيلي زود پس از پيروزي انقلاب به برخوردي پراگماتيستي روي آورد، و طريق پراگماتيستي را بدليل ترس از خطر خارجي تا مدتها پس از جنگ ادامه داد.

خاتمي با حرف زدن از اصلاحات تهديد خارجي را براي جمهوري اسلامي تقليل داد و به اين طريق در واقع خاتمي به اينکه ميلناريانيست ها millenarianists بخود جرئت دهند و انقدر دير در آخرين انتخابات رئيس جمهوري حاکميت را بگيرند، کمک کرد، و هنوز هم در تقليل دادن خطر خارجي براي رژيم مؤثر است. اين دير آمدن را به بهترين وجه خود آيت الله مصباح يزدي بيان کرده است وقتي ميگويد که برخورد پراگماتيستي 16 سال گذشته نياز به 16 سال در آينده دارد تا که خنثي شود. البته اگر نميخواست که آيت الله خامنه اي را ناراحت نکند، مطمئناً بجاي 16 سال از عدد ديگري که وي را به ابتداي جنگ ايران و عراق برساند، استفاده ميکرد. بنابراين طرفداران مهدويت در جمهوري اسلامي آن کاري را دارند ميکنند که همتاياينشان در رژيم هائي نظير شوروي در اول کار کردند، و نه در آخر!

اما انجام اين کار در آخر، سالوسي اينگونه مسيحان موعود را خيلي سريعتر نشان داده، و خيلي عمر حکومتشان را کوتاه خواهد کرد. بنابراين حتي اگر اصطلاحاتي نظير اسلام فاشيستي يا اسلام کمونيستي درباره آخرين روزهاي جمهوري اسلامي معني بدهد، اين کار بايستي با اين درک همراه باشد که اينگونه حکومت هاي ميلناريانيستي millenarianist ، جدا از آنکه چقدر طرفدارانش بخواهند خود را نظير ژنرالهاي يک رژيم انقلابي تازه پا که از حمايت مردمي که ديگر در کنترل ندارند برخوردار است، نشان دهند، نميتوانند در دوران سقوط اينگونه رژيم ها مدت زيادي دوام بياورند.

هرچند مهدوين ايران حمله تازه خود در ايران را با يک سرو صداي بلند با به پيش بردن رئيس جمهوري احمدي نژاد انجام دادند، امروز به عوض خيلي *بي سر و صدا* مشغولند تا که نهادهاي مختلف قدرت در ايران و از جمله مجلس خبرگان را تصرف کنند، و بخاطر نداشتن کادر کافي، از صفوف دوم خردادي هاي اسلاميون اصلاح طلب در حال بسيج نيرو هستند، و ظنز آلود آنکه رهبران بازمانده دوم خرداد بيشتر و بيشتر هم آغوشي با رفسنجاني *پراگماتيست* را برگزيده اند.

پايان جمهوري اسلامي مدت هاست که آغاز شده است [http://www.ghandchi.com/448-aghazepayan.htm]. دست به دامن شدن به ميلناريانيسم millenarianism در اين پرده آخر علامت اميد نيست، بلکه علامت نااميدي رهبران جمهوري اسلامي در اين پاندول پراگماتيسم و بينادگرائي است. راه حل براي آينده ايران در هيچ نسخه اسلامگرائي نيست، بلکه در پايان دادن به حاکميت اسلامگرائي و آغاز يک دموکراسي سکولار اينده نگر است که به شکوفائي ايران در اين عصر گلوباليسم ياري کند.

مهدويت راه حلي در تطابق با گلوباليسم نيست، بلکه يک واپسگرائي به گذشته براي آنهائي است که نميـتوانند ببينند که قولهاي کاذب عدالت اجتماعي با لفاظي هاي 1400 سال پيش نميتواند معضلات بشريت در عصر کنوني را حل کند. حتي بازگشت به راه حل هاي ملي و چپي قرن نوزدهم، فراخوان براي همان راه حل هائي است که حتي نتواستند پاسخگوي عدالت اجتماعي در قرن بيستم باشند، و مدتهاست که کهنه شده اند. پاسخ براي اشتياق به عدالت اجتماعي در قرن بيست و يکم نميتواند در پاراديم هاي کهنه گذشته يافت شود [http://www.ghandchi.com/07-New_Paradigms.htm] و تنها در جستجو براي راه هاي تازه که در تطابق با اقتصاد گلوبال باشند، قابل تبيين است [http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncome.htm].

اين قابل فهم است که فردي بخواهد خود را با راه حل هاي آماده قابل دسترس گذشته بمثابه نوشداروئي براي دردهاي امروز، تسلي دهد، اما متأسفانه اين راحتي زود گذر خواهد بود و آرامش روان وقتي چندان تفاوتي در زندگي واقعي بوجود نياورد، مايه يأس شکست خواهد شد، همانگونه که درباره قولهاي آقاي احمدي نژاد در نخستين روزهاي دولت او نوشتم [http://www.ghandchi.com/340-Utopianism.htm].


به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

سام قندچي، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ
http://www.iranscope.com
19 آبان 1385
November 10, 2006

متن مقاله به زبان انگليسي:
http://www.ghandchi.com/458-MahdaviatEng.htm

گزارش روزنامه کيهان چاپ تهران از سخنراني اختتاميه آيت الله مصباح يزدي در دومين همايش دکترين مهدويت در تاريخ 17 شهريور 1385
http://www.kayhannews.ir/850619/14.HTM#other1402

"آيت الله مصباح يزدي در اختتاميه همايش دكترين مهدويت: مبارزه با ظلم و تلاش براي استقرار عدالت زمينه ساز ظهور امام عصر(عج) است. عضو خبرگان رهبري با تاكيد بر اينكه براي تعجيل در ظهور منجي عالم بشريت بايد موانع ظهور را برطرف كنيم، تاكيد كرد: اجراي احكام اسلامي، استقرار كامل عدالت و مبارزه با كفر و ظلم مهمترين وظايف منتظران امام عصر (عج) و زمينه ساز ظهور آن حضرت است. آيت الله محمد تقي مصباح يزدي در اختتاميه دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت بزرگ ترين عامل تعجيل در ظهور حضرت ولي عصر (عج) را مبارزه با كفر و استكبار جهاني دانست و گفت: بايد باورهاي ديني و آموزه هاي معرفتي را در كشور و تمام جهان گسترش دهيم. وي اظهار داشت: براي تعجيل در ظهور امام عصر (عج) بايد عدالت، احكام اسلامي و ديني را ترويج كنيم تا مردم به آن علاقه پيدا كنند و باورهاي ديني مورد قبول اجتماع قرار گيرد. آيت الله مصباح يزدي در تعريف واژه «مهدويت» گفت: مهدويت نيز يك كلمه عربي است كه دوگونه استعمال مي شود؛ معناي اول آن در تعريف مصدر جعلي مانند حاكميت و عالميت كاربرد دارد و معناي ديگر به صورت نسبت است؛ يعني طريقه مهدويت. در معناي دوم نوعي روش مذهبي و اخلاقي به مهدويت نسبت داده مي شود كه نظير آن را ما در معادل خارجي آن با عنوان ايسم داريم. وي با بيان اينكه جهاني شدن را گاهي به صورت فرضيه تصور مي كنيم، گفت: يكي از مولفه هاي فكري مهدويت جهاني شدن است. زيرا مهدي مي آيد تا قسط و عدل را در جهان برپا كند. مولفه ديگر آن است كه گسترش قسط و عدل توسط يك شخص، مركز و يا دستگاه رهبري مي شود. با توجه به اين كه عامل گسترش قسط و عدل شخص امام عصر (عج) است پس بايد يك نوع مركزيت و حكومت واحد در جهان وجود داشته باشد تا همه جهان طي يك حكومت اداره شود. آيت الله مصباح يزدي ادامه داد: مولفه ديگر جهاني شدن آن است كه جهان از حالت ايزوله بودن خارج شود و يك حكومت واحد تشكيل و توسط آن حضرت اداره خواهد شد و هرگونه ظلم و جور از زمين برچيده مي شود. وي با بيان اين كه در فرقه هاي ديني ديگر نيز اين نكته وجود دارد كه زماني يك انسان برتري پيدا خواهد شد كه يك عنصر جهاني خواهد بود، افزود: اگر برخي از خصوصياتي كه ما به آن اعتقاد داريم راحذف كنيم مفهوم مهدويت گسترش پيدا مي كند و ديگر اختصاص به شيعه اثني عشري نخواهد داشت بلكه آن را مي توان توسعه داد و در تمام دين ها مفهوم آن را اشاعه داشته باشيم. شايان ذكر است دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت عصر 5 شنبه 16 شهريور ماه با سخنراني آيت الله مصباح يزدي به كار خود پايان داد."

---------------------------------------------------------
مقالات تئوريک
http://www.ghandchi.com

فهرست مقالات
http://www.ghandchi.com/SelectedArticles
Mahdaviat-IRI’s Hope or Despair
Sam Ghandchi
http://www.ghandchi.com/458-Mahdaviat-plus.htm

How can one have millenarianists in power and still work for millenarianism, this is the dilemma that Ayatollah Mesbah-Yazdi has solved in Iran. In the recent convention on Mahdaviat Doctrine, he said the return of Mahdi does not mean that everything should become evil, rather one should work to make the society more and more Islamic to reach Mehdi’s rule [See the news report attached to the Persian text of this article].

All this may sound contradictory to the beliefs of many millenarianist groups including the Shi’a ones, when they are not in power, and call for the Golden Age upon the destruction of the existing state. Of course perhaps Ayatollah Mesbah-Yazdi like some of his counterparts among Christian millenarianist can say between Mehdi’s reign and the final end of the world, there will be a brief period to allow a final battle with evil to be followed by the last judgment.

I am sure we will hear more about such theological dilemmas I noted as well, and Ayatollah Mesbah-Yazdi’s preliminary solution of reconciling the presence in the highest ranks of power in Iran and at the same time calling for millenarianism will not be the last theological issue he will need to solve. But that is not the topic of my article here.

Mr. Mesbah has noted in the same convention that there are millenarianists believing in Mehdi among the Sunnis too and this is not as far as he has opened the circle to include all Muslims, rather he even called on millenarianists of other religions by de-emphasizing Islam and emphasizing Mahdaviat. He says "if we eliminate some of the characteristic that we believe in, the concept of Mahdaviat will expand and will no longer be limited to the 12 Imami Shiism but can be expanded and can promote its meaning in all religions."

What is very interesting in Mr. Mesbah’s address to the Mahdaviat convention is his note about *globalization* and how this relates to Mahdaviat. This definitely separates Mesbah from what has been the Medieval focus of many Ayatollahs in the high echelons of IRI including Meshkini, Jannati, etc.

Some wonder if Mesbah’s focus on Mahdaviat at the expense of de-emphasizing the *Islamic* element is similar to Babi movement at the end of Qajar dynasty in Iran, which gave rise to the Baha’i Religion. The reality is that this movement is *not* much of an opposition movement the way it was with Babi’s or even the Forghan in the first years of the 1979 Revolution. This is a millenarianism of those who are already partially ruling Iran, the same way the Stalin and Hitler’s millenarianism subdued their rivals in Soviet Union and Nazi Germany. So its internationalism and de-emphasizing its national or Islamic elements is to make it acceptable the way Comintern tried to be accepted internationally. So this is why it tries to appeal to globalization supporters in its own twisted way, pseudo-Modern way.

But, what separates Utopia of all millenarianists from real scientific analysis of the future is that they are looking to find the past in the future, whether they call it by religious or non-religious expressions. The story of millenarianism and despotic systems based on it is as old as the human civilization and neither started with Islam and Shi’a nor will it end with it.

What is interesting about the new rise of millenarianism in Islamic Republic is that this regime did not take this route, which could be a possible route at the beginning, and resorted to some pragmatist approach very soon after the success of Revolution, because of the war with Iraq, and continued on the pragmatic path long after the war because of fear of the external threat.

Khatami’s reducing the external threat for IRI by talking reform, actually helped the millenarianists to take heart to take reign though *belatedly* in the last presidential election, and he is still effective in reducing the foreign threat for the regime. This belatedness is best expressed by Mesbah when he calls the 16 years of the past pragmatist approach that needs to be undone in 16 more years into the future, and of course if he did not want to avoid offending Ayatollah Khamenei, I am sure he would use a different figure than 16 to reach the start of Iran-Iraq War. So IRI is doing what other similar millenarianists regimes like the Soviet Union, did at the beginning, and not at the end!

But doing it at the end shows the hypocrisy of such Messiah's so quickly that it will be very short-lived. So even if the terms like IslamoFascism or IslamoCommunism can be applied to the IRI regime in its final years, this should be done with an understanding that such a millenarianists regime cannot last long in the period of fall of the regime, regardless of how much its advocates want to show themselves like the powerful generals of a new revolutionary regime backed by popular support, which they no longer command.

Although the Iran’s millenarianists started their new offensive in Iran with a bang when pushing Ahmadinejad to the forefront as president, they are now working very *quietly* to take over various institutions of power in Iran including the Assembly of Experts and not having enough cadres, they are recruiting from the rank and file of 2nd Khordad Islamist Reformists, while the remaining leaders of the same 2nd Khordad are more going to bed with the *pragmatist* Rafsanjani.

The end of Islamic Republic of Iran has started for some time [http://www.ghandchi.com/448-aghazepayanEng.htm]. Resorting to millenarianism in the final episode is not a sign of hope, rather it is a sign of despair for the leaders of Islamic Republic in the pendulum of pragmatism and fundamentalism. The solution for Iran’s future is not in any version of Islamism, rather it is in ending its rule in Iran and starting a futuristic secular democracy which can help Iran to blossom in this age of globalization.

Mahdaviat is not a solution on par with globalization, rather it is the a retrogression to the past for those who cannot see that pseudo-promises of social justice with phraseology of 1400 years ago cannot solve the problems of humanity in this age. Even the return to the 19th Centruy nationalist and leftist solutions of the last two centuries are calls to repeat the same solutions that were not even suitable for the 20th Century and have long been outmoded. The answer for the yearning for social justice in the 21st Century cannot be found in the old paradigms of the past [http://www.ghandchi.com/07-New_Paradigms.htm] and can only be found thru search for new solutions commensurable with the new global economy [http://www.ghandchi.com/427-AlternativeIncomeEng.htm].

It is understandable that one wishes to take solace in easily available solutions of the past as the panacea of the pains of today but unfortunately the comfort will be short-lived and the consolation will not make a difference in the real life which will experience defeat of such solutions, as I wrote about reality of Ahmadinejad’s promises in the first days of his government [http://www.ghandchi.com/340-UtopianismEng.htm].
Hoping for a Federal, Democratic, and Secular Futurist Republic in Iran,

Sam Ghandchi, Editor/Publisher
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com
November 1, 2006



Text in Persian
http://www.ghandchi.com/458-Mahdaviat.htm